چهل گفتار- 1رساله حقوق امام سجاد ع
ص1
«رساله الحقوق» یادگار چهارمین اختر برج امامت، حضرت على بن الحسین(علیه السلام)، ملقب به زین العابدین است که در سال سى و هشت قمرى در مدینه دیده به جهان گشود و در سال ۹۴ ویا ۹۵ به فرمان ولید بن عبدالملک مسموم گشت، و دار فانى را با شهادت وداع نمود.
دوران امامت سیدالساجدین که از سال ۶۱ هجرى یعنى پس از شهادت پدر بزرگوارش(حضرت حسین بن على (علیهما السلام)) آغاز شد، پراختناق ترین دوره هاى پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، بالأخص عصر خلافت عبدالملک بن مروان(۶۵ـ۸۶) و فرزند او ولید بن عبدالملک(۸۶ـ۹۶) زیرا کسى را توان مخالفت با اندیشه و روش هاى ظالمانه آنان نبود، و لذا حضرتش در این دوران به نوعى به رهبرى پرداخت که مستمسکى به دست جباران روزگار ندهد، مانند:
- تبیین معارف اسلامى از طریق دعا و مناجات (که به صورت صحیفه سجادیه) منتشر شده است.
۲.نشر احکام و آثار تربیتى و اخلاقى با نگارش «رساله الحقوق» و امام طى آن وظایف گوناگون انسان را در پیشگاه خدا، و نسبت به خویشتن و دیگران بیان نموده است.
رساله یاد شده را صدوق در کتاب خصال در بخش (ابواب الخمسین وما فوقه) به صورت مسند، و در کتاب دیگرش مانند «من لایحضره الفقیه»، ج۲، ص ۶۱۸، به صورت مرسل نقل کرده است و حسن بن على بن شعبه در کتاب «تحف العقول» آن را بدون سند آورده است، طبق نقل صدوق تعداد حقوق پنجاه و یک ولى به نقل ابن شعبه پنجاه تا است، اینک فهرست این حقوق طبق نقل ابن شعبه حرّانى([۱]):
اگر شماره حقوق از پنجاه تجاوز کرد در حالى که در آخر رساله، خود حضرت آن را پنجاه حق شمرده است، به خاطر این است که حق حج، و حق قربانى دو حق جداگانه شمرده شده است. اگر این دو حق یک حق شمرده شود، شماره حقوق از پنجاه تجاوز نمى کند. توضیح بیشتر در حق سیزده و چهاردهم خواهد آمد.
سند رساله
«رساله حقوق» را على بن حسین بن شعبه که از علما و محدّثان قرن چهارم اسلامى است، و با شیخ صدوق متوفاى ۳۸۱، معاصر مى باشد، به صورت مرسل نقل کرده است و اصولاً مؤلف «تحف العقول» همه احادیث را با حذف سند مى آورد، و اگر این رساله در آن کتاب فاقد سند است به خاطر همان روش او در مجموع کتاب است، ولى صدوق در کتاب «الخصال»، رساله را با این سند نقل کرده است:
حدثنا علی بن أحمد بن موسى(رضی الله عنه) قال: حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی، قال حدّثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری. قال حدّثنا خیران بن داحر قال: حدثنی أحمد بن علی بن سلیمان الجبلی عن أبیه عن محد بن علی عن محمد بن فضیل عن أبی حمزه الثمالی.([۲])
البته این سند به خاطر اشتمال بر یک رشته اسامى مشترک بین ثقه و غیر ثقه، قابل اعتماد نیست.
امّا رجالى محقق «نجاشى» در کتاب خود، رساله الحقوق را با دو سند از ابى حمزه ثمالى نقل کرده است که سند نخست بسیار صحیح است و سند دوم نیز مشکلى ندارد([۳])، جز محمد بن فضیل که متهم به غلوّ است ولى اتهام به غلوّ ضررى به وثاقت راوى نمى رساند، زیرا حدود غلوّ در میان قدما به صورت دقیق، اندازه گیرى نشده بود. و بسیارى از موضوعاتى که در میان قدما مایه غلو به شمار مى آمد، نزد متأخران سبب غلوّ نیست.
ضمناً ابوحمزه ثمالى ثابت بن دینار است و ابى صفیّه کنیه پدر اوست.
این رساله در عصرى نگارش یافته که حجاج بن یوسف ثقفى از طرف عبدالملک بر حجاز، سپس بر عراق حکومت مى کرد. مسعودى مى نویسد: حجاج بیست سال تمام فرمانروایى کرد و شماره کسانى که به وسیله دژخیمان او جان سپردند صد و بیست هزار بود، هنگام مرگ وى پنجاه هزار مرد و سى هزار زن زندانى بودند که شانزده هزار نفر آن ها عریان و برهنه بودند، و زندان آنها فاقد سقف بود و از گرما و سرما حفاظى نداشتند.([۴])
در هر حال این رساله مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شروحى بر آن نوشته اند، آنگاه که اینجانب در شب هاى ماه رمضان براى سخنرانى در تلویزیون، کانال سراسرى دعوت شدم، فرصت را مغتنم شمردم و عنوان سخن را رساله الحقوق برگزیدم، و هر شب یکى از حقوق را براى بینندگان تشریح مى نمودم، اینک مجموع سخنرانى ها با ویرایش، تقدیم علاقمندان مى شود.
و در پایان یادآور مى شویم که سخنان امام سجاد(علیه السلام) در بالاترین درجه از نظر فصاحت و بلاغت است و چون پیش از اینجانب برخى از عزیزان به ترجمه آنها پرداخته اند، از این جهت از مواردى از ترجمه هاى موجود همراه با تصرّف بهره گرفته ام و اعتراف مى کنم که ترجمه حاضر در شأن و همسنگ کلام امام نیست و فاقد زیبایى متن است ولى در عین حال، مقصود امام را به نحوى مى رساند.
[۱]. منابع یاد شده در بیان ترتیب حقوق، اندکى اختلاف دارند و ما در اینجا غالباً ترتیب موجود در کتاب «تحف العقول» را برگزیدیم.
[۲]. الخصال، ج۲، ص ۳۶۰.
[۳]. رجال نجاشى، ترجمه ثابت بن أبى صفیّه، شماره ۲۹۴.
[۴]. مروج الذهب ومعادن الجوهر:۳/۱۶۶ـ ۱۶۷.
ص2
«حضرت سیدالساجدین(علیه السلام) براى رساله حقوق، دیباچه اى دارد که به منزله پیشگفتارى است براى حقوقى که بعداً به آنها مى پردازد، تو گویى به حقوق پنجاه گانه که بعداً بیان مى کنند، به صورت موجز اشاره مى کند.
اینک ما مقدمه را با ترجمه اش مى آوریم و شارحان عزیز که این رساله را ترجمه کرده اند، به ترجمه مقدمه نیز پرداخته اند. من احساس نیاز نکردم که مجدداً ترجمه کنم، به ترجمه عزیز از دست رفته ام جناب حجه الاسلام آقاى شیخ قدرت الله مشایخى بسنده کرده، ترجمه ایشان را پس از متن مى آورم.
اعْلَم رَحمَکَ اللهُ أنّ لله عَلَیْکَ حُقوقاً مُحیطهً بِکَ فی کُلِّ حَرَکَه تَحَرَّکْتَها، أوْ سَکَنَه سَکَنْتَها، أو مَنْزِلَه نَزَلْتَها، أو جارِحَه قَلَّبْتَها، أو آله تَصَرَّفْتَ بِها، بَعْضُها أکْبَرُ مِنْ بَعْض. وأکْبَرُ حُقُوقِ اللهِ عَلَیکَ ما أوجَبَهُ لِنَفْسِهِ تبارَکَ وَتَعالى مِنْ حَقِّهِ الَّذِی هُوَ أصْلُ الْحُقُوقِ وَمِنْهُ تَفَرَّعَ، ثُمَّ أوجَبَهُ عَلَیْکَ لِنَفْسِکَ مِنْ قَرْنِکَ إلى قَدَمِکَ عَلى اخْتِلافِ جَوارِحِکَ، فَجَعَلَ لِبَصرِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِسَمْعِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، ولِلِسانِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِیَدِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِرِجْلِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِبَطْنِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِفَرْجِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، فَهذِهِ الْجَوارِحُ السَّبْعُ الَّتی بِها تَکُونُ الأَفْعالُ.
ثُمَّ جَعَلَ عَزَّ وَجَلَّ لاَِفْعالِکَ عَلَیْکَ حُقُوقاً، فَجَعَلَ لِصَلاتِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِصَوْمِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِصَدَقَتِکَ عَلَیْکَ حَقّاً، وَلِهَدْیکَ عَلَیْکَ حَقّاً.
ثُمّ تَخْرُجُ الْحُقُوقُ مِنْکَ إلى غَیْرِکَ مِنْ ذَوی الْحُقُوقِ الْواجِبَهِ عَلَیْکَ، وَأوجَبُها عَلَیْکَ حُقُوقُ أَئِمَّتِکَ، ثُمّ حقوقُ رَعَیَّتِکَ، ثُمَّ حُقوقُ رَحِمکَ، فهذِهِ حُقُوقٌ یَتَشَعَّبُ مِنْها حُقوقٌ: فَحُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثَلاثَهٌ أوجَبُها عَلَیْکَ حَقُّ سائِسِکَ بِالسُّلْطانِ، ثُمَّ سائِسِکَ بِالْعِلْمِ، ثُمَّ حَقُّ سائِسِکَ بِالْمُلْکَ، وَکُلُّ سائِس إمامٌ. وَحُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثَلاثَه أوجَبُها عَلَیکَ حَقُّ رَعِیَّتکَ بالسُّلطانِ، ثُمّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالعِلْمِ فَإنَّ الجاهِلَ رَعِیَّهُ العالِمِ، وَحَقُّ رَعَیَّتِکَ بِالمِلْکِ مِنَ الأزْواجِ وَما مَلَکَتِ الأَیْمانُ. وَحُقُوقُ رَحِمِکَ کَثیرهٌ مُتَّصِلَهٌ بِقَدْرِ اتِّصال الرَّحمِ فی القَرابَهِ، فَأوجَبُها عَلَیکَ حَقُّ أُمِّکَ، ثُمَّ حَقُّ أبیکَ ثُمّ حَقُّ وَلَدِکَ، ثُمّ حَقُّ أخیکَ، ثُمّ الأقْرَبُ فَالأقْرَبُ وَالأوّلُ فَالأوّلُ، ثُمّ حَقُّ مَوْلاکَ الْمُنعِمُ عَلَیْکَ، ثمّ حَقُّ مَولاکَ الْجارِیَهِ نِعْمَتُکَ عَلَیْهِ، ثُمَّ حَقُّ ذِی الْمَعْروفِ لَدَیْکَ، ثُمَّ حَقُّ مُؤَذِّنِکَ بالصَّلاهِ، ثُمّ حَقُّ إمامِکَ فی صَلاتِکَ، ثُمَّ حَقُّ جَلیسِکَ، ثُمَّ حَقُّ جارِکَ، ثُمّ حَقُّ صاحِبِکَ، ثُمَّ حَقُّ شَریکِکَ، ثُمّ حَقُّ مالِکَ، ثُمَّ حَقُّ غَریمِکَ الَّذی تُطالِبُهُ، ثُمَّ حَقُّ غَریمِکَ الَّذی یُطالِبُکَ، ثُمَّ حَقُّ خَلیطِکَ، ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الْمُدَّعی عَلَیْکَ، ثُمّ حَقُّ خَصْمِکَ الَّذِی تَدَّعی عَلَیْهِ، ثُمَّ حَقُّ مُسْتَشیرکَ، ثُمَّ حَقُّ الْمُشیرِ عَلَیْکَ، ثمُّ حَقُّ مُسْتَنْصِحِکَ، ثُمَّ حَقُّ النّاصِحِ لَکَ، ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَکْبَرُ مِنْکَ، ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أصْغَرُ مِنْکَ، ثُمَّ حَقُّ سائِلِکَ، ثُمَّ حَقُّ مَنْ سَأَلْتَهُ، ثُمَّ حَقُّ مَنْ جَرى لَکَ عَلى یَدَیْهِ مَساءَهٌ بِقَوْل أو فِعْل، أو مَسَرَّهٌ بِذلکَ بِقَول أو فِعْل عَنْ تَعَمُّد مِنْهُ أو غَیرِ تَعَمُّد مِنْهُ، ثُمَّ حَقُّ أهْلِ مِلَّتِکَ عامَّهً، ثُمَّ حَقُّ أهْلِ الذِّمَّهِ.
ترجمه دیباچه رساله حقوق
«بدان که خداى عزّ وجل را بر تو حقوقى است که تو را دربرگرفته اند، در هر حرکتى که انجام دهى، یا سکون و آرامشى که برگزینى; یا جایگاه و مقامى که احراز کنى; یا عضوى که دگرگون کنى; یا ابزارى که به کارگیرى. بعضى از این حقوق بر بعض دیگر بزرگ ترند.
پس بزرگترین حقوق خداوند بر تو، حقوقى است که از حق خودش ـ که ریشه و منشأ همه حق ها است ـ بر تو براى خودش واجب کرده است. آنگاه حقوقى براى تو از سر تا قدمت با در نظر گرفتن تفاوت اندام ها و اعضاء واجب نموده است.
براى دیده ات بر تو حقى قرار داده، و براى گوش تو بر تو حقى قرار داده، و براى زبانت بر تو حقى داده است; این اعضاء هفتگانه اى هستند که اعمال با آنها انجام مى شود.
سپس خداوند عزّوجل براى اعمالت بر تو حقوقى قرار داده است، نمازت و روزه و زکاتت بر تو حقى دارند، و قربانیت نیز بر تو حقى دارد و براى کارهایت نیز حقوقى است.
سپس حقوق از دایره جسم و جان تو بیرون رفته و به سوى آنان که صاحبان حقوق بر تو مى باشند، مى رود. پس واجب ترین همه این حقوق بر تو، حق پیشوایان تو است و سپس حقوق رعیت و سپس حقوق خویشاوندانت. پس اینها حقوقى هستند که حقوق دیگرى از آنها منشعب مى شود.
پس حقوق امامان تو سه حق است; واجب ترین آنها بر تو، حقِ کسى است که بر تو استیلاى سیاسى دارد و تدبیر کار تو، به دست او است. و سپس حق کسى که مدیریت علمى و امر آموزش تو را عهده دار است. سپس حق کسى که از نظر ملکى تحت تسلط او هستى، و هر تدبیر کننده و سرپرستى پیشوا است.
و حقوق زیردستان تو هم سه نوع است; واجب ترین آنها حق کسى است که تحت سلطه تو است، سپس حق کسى که از راه ملکیت بر او تسلط دارى; از قبیل زنان، غلامان و کنیزان.
و حقوق خویشاوندان تو فراوان و به هم پیوسته هستند، به همان اندازه که مى تواند نزدیکى و خویشاوندى از راه رحم گسترش یابد; و واجب ترین آن ها بر تو حق مادر است، بعد حق پدرت، بعد حق فرزندت; سپس به ترتیبى که خویشى نزدیک تر است.
سپس حق آزاد کننده و ولى نعمت تو، سپس حق مولایى که هم اکنون نعمتش بر تو جارى است، سپس حق آنان که به تو خوبى کرده اند، سپس حق مؤذنى که با بانگ اذانش تو را متوجه نماز مى سازد، سپس حق پیشنمازت، سپس حق همنشینت، سپس حق همسایه ات، سپس حق همراه و همسفر، سپس حق شریک تو، سپس حق مال تو، سپس حق بدهکارت و سپس بستانکارت.
سپس حق رفیق و معاشرت، سپس حق خصمى که با تو خصومت داشته و علیه تو اقامه دعوى کرده است، سپس حق کسى که به هنگام درخواست مشورت نظر خود را در اختیار مى گذارد و سپس حق کسى که از تو تقاضاى موعظه و نصیحت دارد.
سپس حق کسى که از تو بزرگتر است، سپس حق کسى که از تو کوچکتر است، سپس حق کسى که از تو درخواست مى کند، سپس حق کسى که تو از او درخواست دارى، سپس حق کسى که از ناحیه او بر تو بدى و زیانى وارد شده است، چه از راه گفتار، چه کردار، یا از ناحیه او به گفتار و کردار، عمدى یا غیر عمدى. شادى به تو رسیده، سپس حق هم کیشانت، سپس حق کفار ذمّى که در پناه اسلام به سر مى برند و سپس حقوقى که بر حسب دگرگونى ها و تحول اسباب زندگى پدید مى آید.
پس خوشا به حال کسى که خداوند او را بر اجراء حقوق واجب خدایى، کمک کرده و براى این کار او را توفیق دهد و در این راه او را استوار و ثابت قدم نگاه دارد.»
ص3
«اکنون که از ترجمه مقدّمه فارغ شدیم به شرح یک یک این حقوق پنجاه گانه مى رسیم. البته ما در ترتیب این حقوق و نقل نص آن، بیشتر از کتاب «تحف العقول» بهره مى گیریم.
حق نخست؛ حق خداوند بر انسان
«فَأَمَّا حَقُّ اللَّهِ الأَکْبَرُ فَاِنَّکَ تَعْبُدُهُ لاَ تُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً فَاِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ بِاِخْلاَص جَعَلَ لَکَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ یَکْفِیَکَ أَمْرَ الدُّنْیَا وَ الآخِرَهِ وَ یَحْفَظَ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْهَا».
حقّ بزرگ خدا در سه چیز خلاصه مى شود: ۱. او را بپرستى، ۲. براى او شریکى قائل نشوید، ۳. عبادت تو خالصانه باشد، و نتیجه اداى این حق این مى شود که خدا نیازمندى هاى دنیا و آخرت تو را برآورده مى کند و آنچه را دوست دارى براى تو حفظ مى کند.
شرح
نخستین حقى که امام از آن سخن مى گوید، حق بزرگ خدا بر بنده اوست. روشن است که چرا از میان همه حقوق، حق خدا را جلوتر از همه حقوق، بازگو مى کند، زیرا خداوند بزرگ آفریننده جهان هستى است، همه هستى مدیون خداوند بزرگ است، طبعاً حق او بر بندگان، بیش از حقوق دیگران، خواهد بود.
امام در این فقره، سه مطلب را یادآور مى شود:
- حق خدا این است که او را بپرستى و براى او شریک قائل نشوى.
- عبادت و پرستش خدا در صورتى کارساز است که همراه با اخلاص باشد، و فقط براى خدا انجام بگیرد.
- اگر بنده خدا به این وظیفه قیام کرد، خدا براى امور دنیوى و اخروى او کفایت مى کند.
اکنون به توضیح هر سه فقره مى پردازیم:
- پرستش خداوند
از آنجا که وجود خداوند و خالقیت و ربوبیت او امرى مسلّم است، امام در مورد این سه مطلب سخن نگفت، زیرا او با جامعه اسلامى سخن مى گوید که اوّلاً خدا را پذیرفته اند و خالقى جز او قائل نیستند و معتقدند پس از آفرینش، تدبیر عالم هستى که از آن به ربوبیت تعبیر مى شود، با خداست و لذا مسأله چهارم را مطرح مى کند که آن پرستش خداست. اکنون سؤال مى شود: چرا انسان خدا را بپرستد، پاسخ آن روشن است:
از خداست این همه نعمت، از نعمت وجود گرفته تا نعمت حیات و وسایل زندگى، که در اختیار بشر نهاده است و در این موقع فطرت انسان، او را وامى دارد که از صاحب نعمت، تقدیر و تشکر کند و پرستش خدا یک نوع تقدیر از نعمت هاى بى کران او و در عین حال نشانه حق شناسى انسان است.
از این گذشته، پرستش خدا، نوعى ارتباط با کمال مطلق است و ارتباط با کمال مطلق براى خود انسان، کمال است به گواه این که همنشینى انسان با انسان هاى کامل، مایه پیشرفت انسان است، تا چه رسد به ارتباط او با خدا.
آیا پرستش خدا تعلق به غیر است؟
کسانى که از معارف دینى آگاهى ندارند، تصور مى کنند که پرستش خدا نوعى تعلق به غیر خویش است و انسان باید از هر نوع تعلق به غیر، بپرهیزد.
پاسخ این اندیشه واهى، روشن است، زیرا به حکم داده هاى روانشناسى و روانکاوى، خداخواهى، یکى از ابعاد روانى انسان را تشکیل مى دهد و خداجویى با آفرینش او عجین شده است، بنابراین خداشناسى، نوعى بازگشت به خویشتن است، بر عکس، دورى از خدا، دورى از خویشتن است. قرآن مجید، این حقیقت را در جمله کوتاهى بیان کرده است:
(نَسُوا اللهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ).
«خدا را فراموش کردند، و خدا هم آن ها را به خودفراموشى مبتلا کرد».
بنابراین«خدافراموشى» عین «خودفراموشى» است.
- پرستش همراه با اخلاص
امام در این مورد مى فرماید:
«لا تشرک به شیئاً».
«او را بپرستى و براى او شریکى قائل نشوى».
نکته آن روشن است، غیر خدا همگى مخلوق و بنده خدا هستند، چگونه روا است که انسان موجود پستى را در ردیف خداى بزرگ قرار دهد سپس موجود عِلْوى مانند فرشته و یا موجود سِفلى مانند بت هاى سنگى و چوبى را پرستش کند؟
قرآن درباره این حقیقت مى فرماید:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنیّ الْحَمِیدُ).([۱])
«سراسر جهان هستى، فقر و وابستگى به خداست، غنى مطلق در جهان خداوند است».
شرک جلىّ و خفى
از نظر فقیهان، و متکلمان، شرک در عبادت بر دو نوع است:
- شرک جلىّ و آشکار که در جاهلیّت، شبه جزیره را فرا گرفته بود. به جاى پرستش خدا، سیصد و شصت بت را مى پرستیدند و گاهى هر قبیله اى را براى خود بتى داشت.
این نوع شرک با مجاهدتهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از شبه جزیره رخت بربست، امّا شرک خفى و ناپیدا که گاهى دامن انسان ها را مى گیرد همان ریا در عبادت و پرستش است.
در روایت آمده است:
«من صلّى مراعاهً للنّاس فهوَ مُشرک ومَنْ زکى مراعاهً للناس فهو مشرک… ولا یتقبل الله عزّ وجلّ عمل مراء».([۲])
«آن کس که نماز را براى ریا بخواند و یا زکات ریایى بدهد، مشرک است، و خدا عمل مشرک را نمى پذیرد».
بنابراین، باید در پرستش خدا از هر نوع ریاکارى و خودنمایى دور باشیم و بدانیم که عمل ریاکار پذیرفته نمى شود، زیرا کارى را براى خدا انجام نداده تا پذیرفته شود بلکه کار را براى خویشتن انجام داده است. شگفت اینجاست که قرآن اجازه نمى دهد مشرکان، مساجد خدا را تعمیر کنند و مى فرماید:
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ).([۳])
«مشرکان حق ندارند مساجد خدا را آباد کنند در حالى که به کفر خویش گواهى مى دهند، آنها اعمالشان نابود(وبى ارزش) شده، و در آتش(دوزخ)، جاودانه خواهند ماند!».
و در دنباله آن مى فرماید:
(إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ…).([۴])
«مشرکان حق ندارند مسجدالحرام را بسازند یا آباد کنند، اعمال آنان، در نزد خدا بى ارزش است و آنان در آتش جاودانه اند…».
سؤال مى شود: چرا عمل مشرکان پذیرفته نمى شود، در حالى که عمل آنان نیک است؟ پاسخ این که: نیت آنان، آلوده است. و کار براى خدا انجام نمى دهند یا براى خودنمایى و یا در خدمت بتها است، و ساختن مسجد از آن کسانى است که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و کار را براى خدا انجام مى دهند.
در آیه دیگر مى فرماید:
(قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَه أَنْ تَقُومُوا للهِ مَثْنى وَفُرَادَى).([۵])
«بگو من شما را به یک سخن سفارش مى کنم و آن این که کارهاى شما اعم ازفردى و جمعى، براى خداباشد…».
عنایت خدا بر بنده مخلص در دو جهان
امام در بخش سوم از سخنان خود مى فرماید:
«فإذا فعلت ذلک باخلاص جعل لک على نفسه أن یکفیک أمر الدنیا والآخره».
اگر انسان، خدا را خالصانه بپرستد و به او دل ببندد، و از غیر او صرف نظر کند، خداى متعال، در دو جهان، او را کفایت مى کند. مرد مؤمن باید به گفتار خدا معتقد باشد که مى فرماید:
(إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ).([۶])
«خداوند روزى دهنده داراى قوت و قدرت است».
[۱]. فاطر:۱۵.
[۲]. تفسیر نورالثقلین، ج۳، ص ۳۱۴.
[۳].توبه:۱۷.
[۴]. توبه: ۱۸.
[۵]. سبأ: ۴۶.
[۶]. الذاریات:۵۸.
ص4
امام سجاد(ع) در مورد حق دوم که در رساله حقوق به آن اشاره رفته، می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ نَفْسِکَ عَلَیْکَ فَأَنْ تَسْتَوْفِیَهَا فِی طَاعَهِ اللَّهِ فَتُؤَدِّیَ اِلَى لِسَانِکَ حَقَّهُ وَ اِلَى سَمْعِکَ حَقَّهُ وَ اِلَى بَصَرِکَ حَقَّهُ وَ اِلَى یَدِکَ حَقَّهَا وَ اِلَى رِجْلِکَ حَقَّهَا وَ اِلَى بَطْنِکَ حَقَّهُ وَ اِلَى فَرْجِکَ حَقَّهُ وَ تَسْتَعِینَ بِاللَّهِ عَلَى ذَلِکَ».
«حق خودت بر خویشتن این است که خویشتن را به بندگى کامل خدا درآورى که نتیجه آن این است که حق زبانت را ادا کنى و حق گوشت و حق چشمت وحق دستت و حق پایت، و حق شکمت و حق دامنت را ادا نمایى و بر قیام بر این فریضه ها از خدا یارى طلبى».
از مجموع سخن امام استفاده مى شود که اداى حق خویشتن در گرو اداى حقوق جوارح است و در واقع اداى حق نفس عنوان جامعى است براى اداى حق اعضاى بدن که بعداً به تفصیل بیان مى شود.
اکنون باید برگردیدم و ببینیم که مقصود از نفس چیست؟ نفس همان روح و روان انسان است که هویت واقعى او را تشکیل مى دهد و به هنگام مرگ، بدن را که وسیله انجام کارهاى او بود، ترک مى کند. حالا واقعیت این نفس چیست؟ براى ما روشن نیست. همین قدر حکما آن را مبدأ تفکر و تعقل معرفى مى کنند مى گویند انسان حیوان متفکر است، ولى از نظر ما این تعریف، ناقص است زیرا بخشى از حقیقت انسان را تعقل و تفکر تشکیل مى دهد. بخش دیگر از واقعیت او، غرائز بالا و پایین اوست. مقصود از غرائز بالا گرایش هاى او به امور نیک است، مانند گرایش به خداشناسى، میل به عدالت و انزجار از ظلم و مقصود از گرایش هاى پایین، قواى شهوانى است. البته این قوا، در اصل مایه حیات انسان هستند، ولى اگر کنترل نشوند و از حالت تعدیل بیرون بیایند، خطرناک مى شوند.
اکنون که سخن به اینجا رسید، شایسته است به مراتب نفس که قرآن به آنها اشاره مى کند، توجه کنیم:
- نفس مُلْهمَه
هر انسانى، بدون این که تحت تعلیم کسى قرار بگیرد، یک رشته امورى را زیبا و رشته دیگر را نازیبا تلقى مى کند. مثلاً مى گوید: عمل به پیمان، نیک و پیمان شکنى زشت است، حتى کودک هم در دوران کودکى، این مسأله را درک مى کند، اگر پدر قول دهد و عمل نکند، اعتراض مى کند. در حقیقت، این نوع ادراکات فطرى مایه پیشرفت انسان به سوى کمال است که خداوند منّان در آفرینش هر انسانى گذارده است، چنانکه مى فرماید:
(وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا).([۱])
«سوگند به نفس انسان، و خدایى که آن را آفرید، و زشتى ها و پاکى ها را به او آموخت».
- نفس امّاره
نفس امّاره، هنگامى خود را نشان مى دهد که انسان به سوى ارضاى غرائز پایین فزون از حد میل کند. در این هنگام، اگر نفس مهار نشود، به گرداب گناه مى افتد، و لذا از آن به نام نفس امّاره تعبیر مى شود.
- نفس لوّامه
مقصود از نفس لوّامه وجدان بیدار انسان است، که اگر روزى انسان تحت تأثیر غرائز پایین قرار گرفت، چیزى نمى گذرد که او را بر انجام کارهاى زشت توبیخ مى کند و در حقیقت یکى از مراتب نفس، زنده مى شود و برمى گردد کارهاى پیشین را تقبیح مى کند. البته این مرتبه از مراتب نفس در انسان هاى سالم زنده مى شود امّا انسان هاى مجرم که گناه همه مساحت روح آنها را فرا گیرد، پیوسته خاموش مى باشد. در این مورد داستان هاى فراوانى هست که ما یکى از آنها را بازگو مى کنیم:
هنگامى که ابراهیم بت شکن همه خدایان دروغین را درهم شکست، و نظام حاکم عامل را شناسایى کرد، دادگاهى برایش تشکیل دادند.
رئیس دادگاه از او پرسید:
(أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِألِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ).
«اى ابراهیم تو با خدایان ما چنین کردى؟».
ابراهیم(علیه السلام) در پاسخ گفت:
(بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ).
«این کار را این بت بزرگ آنها انجام داده است، از آنها بپرسید اگر سخن مى گویند».
در این هنگام وجدان رئیس دادگاه و هیئت داوران بیدار شد و گفتند:
(فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).
«آنها به خود آمدند و با خود گفتند: حقا که شما ستمگرید».
(ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاَءِ یَنْطِقُونَ).([۲])
«سپس سر به زیر افکندند و گفتند: اى ابراهیم تو مى دانى که اینان سخن نمى گویند».
شایسته بود این افراد که وجدانشان بیدار شد، از بت پرستى دست کشیده راه خلیل الرحمان را در پیش بگیرند، امّا متأسفانه وجدان خود را زیر پا گذاشتند، و ابراهیم را به اعدام محکوم کردند تا با آتش سوزانده شود.
- نفس مطمئنه
نفس مطمئنه آن حالتى از حالات انسان است که در آن به خدا ایمان قطعى دارد و به وعده هاى او به طور کامل مطمئن است. برخى آن را به صورت دیگر تفسیر مى کنند: آن حالتى است که انسان، رضاى کامل به تقدیر خدا بدهد اگر نعمت بر سرش بریزد، طغیان نمى کند. اگر در تنگدستى قرار گیرد، ترک شکر نمى کند. ذکر او پیوسته (أَلاَ بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)([۳]) است.
- نفس راضیه
آن گاه که در انسان حالت اطمینان و سکون به تقدیرات خدا پیدا شود، در درون او حالت رضا به وجود مى آید. غنا و فقر، قوت و ضعف در نظر او یکسان است.
در اینجا شایسته است نصیحت هایى را که امام باقر(علیه السلام) به جابر بن یزید جعفى فرمود، متذکر شویم:
«واعلم انّک لا تکون لنا ولیّاً حتّى لو اجتمع علیک أهل مصرک وقالوا إنّک رجل سوء لم یُحزنک ذلک، ولو قالوا إنّک رجل صالح لم یسرّک ذلک ولکن اعرض نفسک على کتاب الله فإن کنت سالکاً سبیله زاهداً فی تزهیده راغباً فی ترغیبه خائفاً من تخویفه فاثبت وأبشر فانّه لا یضرّک ما قیل فیک وإن کنت مبائناً للقرآن فماذا یغرّک من نفسک».([۴])
«بدان اى جابر! هرگز دوست ما نخواهى بود مگر این که دو مطلب را رعایت کنى:
- اگر همه مردم شهر تو گفتند تو آدم بدى هستى از گفته آنان غمگین مباشى و اگر بر عکس همه گفتند تو مرد خوبى هستى تو را خوشحال نکند.
بلکه کار خود را با قرآن بسنج، اگر راه آن را پیموده اى و از حرام ها پرهیز کرده اى و واجبات را انجام داده اى، از تهدیدهاى خدا ترسیده اى پس ثابت قدم باش و شادمان باش، در این صورت بدگویى مردم، ضررى به شما نمى رساند و امّا اگر خداى نکرده عملت با قرآن مخالف بود، چه چیز تو را، مغرور و خوشحال مى کند؟».
[۱]. سوره شمس:۷ـ۸.
[۲]. انبیاء:۶۲ـ۶۵.
[۳]. رعد:۲۸.
[۴]. بحارالأنوار، ج۷۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴.
ص5
امام سجاد(ع) در مقام بیان سومین حق در رساله حقوق خود می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ اللِّسَانِ فَاِکْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِیدُهُ عَلَى الْخَیْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَى الأَدَبِ وَ اِجْمَامُهُ اِلاَّ لِمَوْضِعِ الْحَاجَهِ وَ الْمَنْفَعَهِ لِلدِّینِ وَ الدُّنْیَا وَ اِعْفَاؤُهُ عَنِ الْفُضُولِ الشَّنِعَهِ الْقَلِیلَهِ الْفَائِدَهِ الَّتِی لاَ یُؤْمَنُ ضَرَرُهَا مَعَ قِلَّهِ عَائِدَتِهَا وَ یُعَدُّ شَاهِدَ الْعَقْلِ وَ الدَّلِیلَ عَلَیْهِ وَ تَزَیُّنُ الْعَاقِلِ بِعَقْلِهِ حُسْنُ سِیرَتِهِ فِی لِسَانِهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
«حق زبان این است که آن را از فحش و دشنام برتر دارى و آن را به انجام کارهاى نیک عادت دهى و او را بر ادب وا دارى، و آن را جز در موارد نیاز و آنجا که براى دین و دنیا سودمند است در کام نگاه دارى. همچنان آن را از زیاده گویى که کم سود است و از زیان آن در امان نیستى، باز دارى. زبان گواه و نشانه خرد انسان و راهنماى آن است. زینت خردمند به عقل او و نیک روشى او در زبان اوست. قوه و قدرت با خداى والامقام و بلندمرتبه است».
امام سجاد(علیه السلام) در بخش پیش، حق خویشتن را حق دوم معرفى کرد و یادآور شد، حق انسان بر او این است که او را به بندگى خدا وادار کند، سپس به اداء حق اعضاء به صورت کلى اشاره کرد، هم اکنون به بیان حقوق اعضا به تفصیل پرداخته، از زبان و گوش و چشم و همچنین اعضاى دیگر که در حقیقت اطاعت انسان و نیز عصیانگرى او با همین اعضا انجام مى گیرد یاد مى کند.
قرآن مجید، پس از آفرینش انسان که نعمت بزرگى است به نعمت بیان که به وسیله زبان انجام مى گیرد، اشاره مى کند و مى فرماید:
(خَلَقَ الإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ).([۱])
«انسان را آفرید، سخن گفتن را یاد او داد».
قرآن بار دیگر به عظمت این عضو چنین اشاره مى کند:
(وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ).([۲])
«یکى از نشانه هاى عظمت پروردگار، آفرینش آسمان ها و زمین و تعدّد زبان ها و رنگ هاى شماست».
امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید یکى از آیات الهى سخن گفتن انسان با یک قطعه گوشت است:
«اعْجَبُوا لِهذَا الاِْنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْم، وَیَتَکَلَّمُ بِلَحْم».([۳])
«شگفتى انسان در آن است که با یک قطعه پیه مى بیند و با یک قطعه گوشت سخن مى گوید».
انسان از طریق زبان مى تواند افکار و اندیشه هاى خود را به دیگران منتقل کند و نیازهاى خود را بیان نماید و اگر این عضو از او گرفته شود، به سخت ترین وضع زندگى مى کند. ولى زبان قطعه گوشت کوچکى است امّا وظیفه سنگینى برعهده دارد.
از حکما نقل شده که گویند:
«اللسان جِرمُهُ صغیر وجُرمه ثقیل».([۴])
«زبان حجمش کوچک ولى گناه او بزرگ است».
تا آنجا که غزالى، آفات و گناهان زبان را تا ۲۰ عدد شمرده است و فیض کاشانى نیز همه را در المحجه البیضاء آورده است.([۵])
امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره زبان چنین مى فرماید:
«أَلاَ وَإِنَّ اللِّسَانَ بَضْعَهٌ مِنَ الاِْنْسَانِ، فَلاَ یُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إِذَا امْتَنَعَ، وَلاَ یُمْهِلُهُ النُّطْقُ إِذَا اتَّسَعَ. وَ إِنَّا لاَُمَرَاءُ الْکَلاَمِ، وَفِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَعَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ».([۶])
«زبان پاره گوشتى است از پیکر انسان که هرگاه آمادگى در انسان نباشد، زبان هم یاراى سخن گفتن ندارد و به هنگام آمادگى، به او مهلت نمى دهد. ما فرمانروایان سخن هستیم و ریشه هاى آن در ما استوار شده و شاخه هایش بر ما سایه افکنده است».
امیرمؤمنان (علیه السلام) در جاى دیگر مى فرماید:
«اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ».([۷])
«زبان درنده اى است که اگر رها کنى دندان مى گیرد یعنى اگر بندى بر آن نباشد، و هر چه به فکرش برسد، بگوید انسان طعمه گناه مى شود».
باز امام درباره زبان در عبارتى بس زیبا مى فرماید:
«قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِی فِیهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ».([۸])
«خرد انسان نادان در زبانش است، یعنى فاقد خرد است، امّا زبان انسان عاقل در قلب و روح اوست تاچیزى را نسنجد، نمى گوید».
غزالى هر چند آفات زبان را به بیست عدد مى رساند، ما به مهم ترین آنها اشاره مى کنیم:
- فحش و بدگویى نسبت به مردم
- استهزاء و مسخره مؤمن
- دروغ گفتن
- بدترین آنها سوگند دروغ است
- غیبت و کشف عیوب مردم
- نمّامى و سخن چینى
- نفاق در زبان
- افشاى راز دیگران
- غنا از طریق زبان (خوانندگى حرام)
از برخى از روایات استفاده مى شود حفظ ایمان در قلب انسان در گرو حفظ زبان از گناه است. انس بن مالک از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کند:
«لا یستقیم إیمانُ عبد حتى یسقیمَ قلبُه ولا یَستقیم قلبُه حتى یستقیمَ لسانُه».([۹])
«ایمان هیچ بنده اى درست نمى شود تا این که دلش درست شود و دلش درست نمى شود مگر آن که زبانش درست شود».
در پایان، حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کنیم و این بخش را به پایان مى رسانیم:
عن البراء بن عازب قال: جاء أعرابیّ إلى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)فقال: دلّنى على عمل یُدخلنی الجنّه. قال: أطعِم الجائعَ، واسْق الظمآن، وامُر بالمعروفِ، وانهَ عن المنکرِ، فإن لم تَطُق فکفّ لسانک إلاّ من خیر».([۱۰])
مردى بیابان نشین به نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و گفت: مرا به کردارى راهنمایى کن که مرا به بهشت ببرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: ۱. گرسنه اى را سیر کن، ۲. تشنه اى را سیراب کن، ۳. مردم را به کارهاى نیک دعوت کن، ۴. از کارهاى بد باز دار، اگر نتوانستى این کارها را انجام بدهى، زبانت را جز به سخن نیکو مگشاى»
[۱]. الرحمن:۲ و۳.
[۲]. روم:۲۲.
[۳]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۸۵.
[۴]. المحجه البیضاء، ج۵، ص ۱۹۲.
[۵]. المحجّه البیضاء، ج۵، ص ۱۹۲ تا ۲۸۸.
[۶]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۲۳۳.
[۷]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره۶۰.
[۸]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۴۱.
[۹]. الترغیب والترهیب، ج۳، ص ۵۲۸ به نقل از پاورقى هاى المحجه البیضاء.
[۱۰]. المحجه البیضاء، ج۵، ص ۱۹۵، به نقل از مسند طیالسى به شماره ۷۳۹.
ص6
امام سجاد(ع) در رساله حقوق خود به حق گوش به عنوان چهارمین حق اشاره کرده و بیان می کند: «وَ أَمَّا حَقُّ السَّمْعِ فَتَنْزِیهُهُ عَنْ أَنْ تَجْعَلَهُ طَرِیقاً اِلَى قَلْبِکَ اِلاَّ لِفُوَّهَه کَرِیمَه تُحْدِثُ فِی قَلْبِکَ خَیْراً أَوْ تَکْسِبُ خُلُقاً کَرِیماً فَاِنَّهُ بَابُ الْکَلاَمِ اِلَى الْقَلْبِ یُؤَدِّی اِلَیْهِ ضُرُوبُ الْمَعَانِی عَلَى مَا فِیهَا مِنْ خَیْر أَوْ شَر وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق گوش آن است که نگذارى چیزى را به درون تو برساند مگر آن که سخن خوبى باشد، در دل تو فکر خوبى یا خوى پسندیده اى پدید آورد، زیرا گوش دروازه دل است، اندیشه هاى خوب و بد را به درون انسان مى رساند…».
«اگر حق سوم، حق زبان بر انسان بود، در سخن سیدالساجدین، حق چهارم حق گوش بر انسان است، زیرا گوش ابزارى است که آنچه را که از خارج دریافت مى کند، به مرکز اندیشه به نام قلب مى رساند. در حقیقت گزارشگرى است که هر چه را به دست آورد، بدون جداسازى نیک و بد، همه را روانه اندیشه انسان مى سازد. ناگفته پیداست هرگاه مرکز اندیشه با اندیشه هاى حق و باطل، و صحیح و فاسد، انباشته شد، قهراً نمى تواند انسان کاملى باشد، لذا باید گوش را کنترل کند، مگر به اخبار نیک که قلب او را روشن کند و اخلاق او را بهبود بخشد.
و لذا امیرمؤمنان(علیه السلام) در پاسخ پرسشى که فردى مطرح کرده است و از او خواسته که به نیکى ها راهنمایى کند، چنین فرمود:
«أیّها السائل إسْتمع، ثُم استفهِم ثُم استیقِن ثم اسْتَعمل».([۱])
«اى پرسشگر بشنو آن گاه آن را بفهم، سپس به آن باور کن، بعد به آن عمل کن».
بنابراین مجرد شنیدن نمى تواند مایه نجات باشد، بلکه پس از شنیدن باید مراحلى را طى کند که اگر آن را درست یافت به آن عمل کند.
گوش ابزار شناخت و معرفت است. انسان به وسیله آن سخنان دیگران را مى شنود و مطالبى را دریافت مى کند و به مرکز قلب که محلّ داورى است مى فرستد و لذا قرآن در میان ابزار شناخت، به دو عضو اشاره مى کند و مى فرماید:
(قُلْ هُوَ الذِی أَنْشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَهَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ).([۲])
«او کسى است که شما را آفرید و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد، امّا کمتر سپاسگزارى مى کنید».
قرآن به مسئولیت گوش در کنار چشم اشاره مى کند و مى فرماید:
(إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً).([۳])
در این آیه دو سؤال مطرح است:
- چرا ابصار را جمع آورده،ه امّا سمع را مفرد؟ و نفرموده الأسماع؟
سیبویه به این سؤال پاسخ مى گوید: سَمْع اسم جمع است و برخى مى گویند صیغه جمع است.
- چرا سمع را بر بصر مقدم داشته است؟ نه تنها در این آیه، بلکه در دیگر آیات نیز آن را جلوتر از ابصار یاد مى کند؟
شاید سبب آن، اهمیت ابزار گوش بیش از چشم باشد، و لذا در برخى از آیات، فقط سمع را در کنار افئده آورده است و از ابصار، چیزى یاد نکرده است، چنان که مى فرماید:
(وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ).([۴])
«اگر ما گوش شنوا داشتیم یا خردورزى مى کردیم، در میان دوزخیان نبودیم…».
کسانى که درباره این موضوع سخن گفته اند، به مسائل فیزیکى نیز پرداخته اند و مى گویند میدان دید چشم محدود است، فقط از جلو و یا راست و چپ را مى بیند، نه پشت سر، در حالى که میدان شنوایى در شش جهت مى باشد، ولى احتمال دارد، این تقدیم جنبه معنوى داشته باشد. گوش در تزکیه نفس، و استحکام ایمان، سهم بیشترى دارد تا چشم، زیرا انسان آیات قرآنى را و دلایل عقیدتى را از طریق گوش به دست مى آورد.
اتفاقاً امروز بسیارى از گزارش هاى غلط از طریق گوش، به انسانها داده مى شود و عکس العمل هاى نامطلوب، نتیجه عدم کنترل، گوشها از چنین گزارش ها است، و شاید به همین جهت است که قرآن در بیان مسئولیت گوش، آن را پیش از چشم نام مى برد چنانکه گذشت:
(إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً).
«گوش و چشم و دل همگى مسئولند و از آنها سؤال مى شود».
امروز گوش هاى ما، مورد بمباران گزارش هاى غلط رسانه هاى بین المللى است. افراد ساده لوح، هر چه از آنها دریافت مى کنند، دربست مى پذیرند و درست و معتبر مى دانند، و قهراً به نوعى دچار یأس و نومیدى مى شوند، باید بدانند که هدف این گزارش ها، تضعیف معنویات ملّت هاى ناتوان و صد درصد به عنوان سود دشمن پخش مى شود.
از طرف دیگر، امروز زندگى صنعتى این ابزار شناخت را در معرض خطر قرار داده است و صداى گوشخراش هواپیماها و کلیه وسائل نقلیه عمومى و بلندگوها، خطر بزرگى براى شنوایى انسان است و لذا زندگى در شهرهاى بزرگ صنعتى، آلودگى صوتى یکى از مشکلات زندگى انسانهاست که مسئولان باید درباره آن بیندیشند.
از نظر قاعده فقهى هر عضوى که در انسان تک باشد، مانند زبان، در صورت قطع، تمام دیه انسان باید پرداخت شود، و هر عضوى که در انسان متعدد است در قطع یکى، نصف دیه و در قطع هر دو، تمام دیه است.»
[۱]. اصول کافى، ج۲، ص ۴۵۶.
[۲]. ملک:۲۳.
[۳]. اسراء:۳۶.
[۴]. الملک:۱۰.
ص7
امام سجاد(ع) در رساله حقوق خود می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ بَصَرِکَ فَغَضُّهُ عَمَّا لاَ یَحِلُّ لَکَ وَ تَرْکُ ابْتِذَالِهِ اِلاَّ لِمَوْضِعِ عِبْرَه تَسْتَقْبِلُ بِهَا بَصَراً أَوْ تَسْتَفِیدُ بِهَا عِلْماً فَاِنَّ الْبَصَرَ بَابُ الاِعْتِبَارِ».
«حق چشم، آن است که آن را بر چیزهاى ناروا ببندى، و آن را همه جا در اختیار همه چیز قرار ندهى، مگر در جایى که پند و اندرزى بگیرى و بینشى به دست آورى، یا دانشى فراگیرى، زیرا چشم دروازه پندآموزى است».
«اگر حق نخست، حق خدا بر بشر و حق دوم، حق نفس، حق سوم حق زبان و حق چهارم، حق گوش بر انسان است، در این بخش پنجم، حق چشم بر انسان، مطرح است. زیرا چشم وسیله اى است در اختیار انسان، وسیله اى که از خود اختیارى ندارد. اختیار آن با کسى است که با آن کار مى کند و آن انسان است و لذا چشم حق دارد بگوید که با من چگونه معامله کنى.
شکى نیست که چشم مانند گوش، یکى از ابزار شناخت است. بخش عظیمى از آگاهى هاى انسان به وسیله چشم است و لذا مى فرماید:
(وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).([۱])
«و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالى که هیچ چیز نمى دانستید، و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را بجا آورید!».
نکته اینجاست که قرآن، مى فرماید: شما به هنگام تولد هیچ نوع آگاهى ندارید و آگاهى هاى شما از طریق ابزارهاى مختلف شناخت، چون چشم و گوش و دل به دست مى آید. در آخر آیه مى فرماید: این ابزار شناخت را در اختیار شما قرار دادیم تا سپاسگزار باشید. شکر چیست؟ شکر بر دو نوع است زبانى و شکر عملى. شکر زبانى همان است که همگى مى گوییم خدا را شکر، شکر عملى آن است که انسان نعمت را در مورد خود مصرف کند، چشم از نعمت هاى الهى است، باید در موردش مصرف شود.
امام سجاد(علیه السلام) بهره گیرى از این ابزار شناخت را با ذکر دو مورد محدود مى سازد و مى فرماید:
«فغضّه عمّا لا یحل وتترک ابتذاله».
چشم را از آن چه که حلال نیست و یا چیز مبتذل و بیهوده است فرو بندى، جز در دو مورد:
- دیده باز کنیم و از زندگى اقوام گذشته عبرت بگیریم، چنان که مى فرماید:
«إلاّ لموضع عبره تستقبل بها بصراً».
اتفاقاً همین تعبیر در مکارم الأخلاق نیز آمده است:
«وحق البصر أن تغضّه عمّا لا یحلّ لک وتعتبر بالنظر به».([۲])
«حق چشم آن است که آن را از آن چه بر تو حلال نیست بپوشانى و از نگریستن خود، درس بگیرى».
شاعر معروف ایران به نام صادق سرمد، در بازدید از اهرام مصر، چکامه اى را سروده که برخى از ابیات آن چنین است:
به مصر رفتم و آثار باستان دیدم *** به چشم آنچه شنیدیم ز داستان دیدم
گواه قدرت شاهان آسمان درگاه *** بسى هرم ز زمین سر بر آسمان دیدم
تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت *** تو صخره دیدى و من سُخره زمان دیدم
- جایى که انسان با نگریستن به آن، علم و دانش پیدا مى کند، چنان که مى فرماید:«أو تستفید بها علماً».
امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه همّام یکى از اوصاف پرهیزگاران را کنترل چشم معرفى مى کند و مى فرماید:
«غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِمْ …».
«چشم هاى خود را از آنچه خدا بر آنان حرام کرده، مى پوشانند…».
نگاه هاى مسموم، سرانجام به گناه و بدبختى مى کشد. جوانى یا دخترى که در منجلاب بدبختى مى افتد، به تدریج به بدبختى کشیده مى شوند، مثلاً روزى به هم مى نگرند، فرداى آن روز لبخند مى زنند. پس از آن فردا، به هم سلام مى کنند، روز چهارم با هم به صورت کوتاه سخن مى گویند و روز پنجم، وعده دیدار مى گذارند و در آن دیدار آنچه نباید بشود مى شود، شاعر عرب زبان این مراتب را در شعرى گرد آورده و مى گوید:
نظره فابتسامه، وسلام *** و صحبه، و موعد و لقاء
و لذا امام مى فرماید:
«النظره سهم من سهام إبلیس وکم من نظره أورثت حسره طویله».([۳])
«نگاه شهوت انگیز تیرى از تیرهاى شیطان است، چه بسا نگاهى مایه پشیمانى طولانى مى گردد».
در روایت دیگر مى فرماید:
«النظره بعد النظره تزرع فى القلب الشهوه وکفى بها لصاحبها فتنه».([۴])
«نگاه پس از نگاه، شهوت را در دل پدید مى آورد و مایه فتنه مى گردد».
اکنون دایره نگاه هاى فتنه انگیز گسترش چشم گیرى پیدا کرده زیرا فیلم هاى مبتذل که بى بند و بارى را به جوانان آموزش مى دهد، همان نگاه هاى شیطانى است که جوان را منحرف مى کند.
مشکل منحصر به فیلم هاى سینمایى نیست، رسانه هایى در جهان هست که کارشان دامن زدن بر گسترش فساد در میان جوانان است. جوان پاک باید چشم خود را کنترل کند و اصولاً گرد اینها نگردد و همچنین از خواندن کتابهاى بدآموز عشقى و رمان هاى فاسد خوددارى کند.
در پایان یادآور مى شویم که در مثل آمده است: «اى خوش آن چشمى که عبرت بین بود».به همین مناسبت سرگذشت زیر را نقل مى کنیم:
متوکل عباسى مجلس شرابى تشکیل داد و امام هادى(علیه السلام) را به زور به آن مجلس آورد، او به آن حضرت شراب تعارف کرد. امام فرمود: خون و گوشت من از آن پیراسته است، گفت: پس براى من شعرى بخوان! حضرت فرمود: من کمتر شعر از حفظ دارم. او اصرار کرد، حضرت چند بیت براى وى خواند که متن و ترجمه آنها را در اینجا مى آوریم:
بَاتُوا على قُلَلِ الأجْبالِ تَحْرسُهُمْ *** غُلْب الرّجالِ فَلَم تَنْفَعَهُم الْقُلَلُ
وَاسْتُنزلُوا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعاقِلِهِمْ *** وَأُسْکِنُوا حُفَراً یا بِئسَما نَزَلُوا
ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ *** أیْنع الأساوِرُ وَ التِّیجانُ وَ الحُلَلُ
أیْنَ الْوُجوهُ الّتی کانَتْ مُنْعِمَهً *** مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الأسْتارُ وَالکِلَلُ
فَأفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سائِلُهُمْ *** تِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طالَ ما أکَلُوا دَهْراً وَقَدْ شَرِبُوا *** وَأصْبَحُوا الیَومَ بَعْدَ الأکْلِ قَدْ أُکِلُوا
مدتى بر قله هاى بلند کاخها زیستند و حفاظت و حراست آنها با پاسبانان آنها بود، لکن قله هاى بلند به درد آنها نخورد.
از دژهاى محکم خود که در آن با عزت مى زیستند فرود آمدند و در گودال هاى قبر سکونت یافتند و چه بد جایى فرود آمدند.
ندا کننده اى بعد از دفن آنان فریاد زد تاجها و زینتها و دستبندهاى آنان کجا رفت؟ چه شدند چهره هاى شاداب متنعم؟ فراموش شدند و پنهان.
صدایى از قبر در مقابل این سؤال برخاست که چهره هاى آنان محل و منزل کرمها شدند. روزگار زیادى به خوردن و نوشیدن مشغول بودند در حالى که صبح کردند و خود خورده شدند.
متوکل با شنیدن این اشعار جام شراب را بر زمین زد، و امام را مرخص کرد.»([۵])
[۱]. نحل: ۷۸.
[۲]. مکارم الأخلاق، ج۲، ص ۲۹۹، مؤسسه النشر الإسلامى، قم.
[۳]. وسائل الشیعه، ج۱۴، کتاب نکاح، باب ۱۰۴، ص ۱۳۸، شماره حدیث۱.
[۴]. وسائل الشیعه، ج۱۴، کتاب نکاح، باب۱۰۴، ص ۱۳۹، شماره حدیث۶.
[۵]. مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج۴، ص ۱۱، دار الاندلس.
ص8
امام سجاد(ع) در رساله حقوق خود در مقام بیان ششمین حقّ می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ رِجْلَیْکَ فَأَنْ لاَ تَمْشِیَ بِهِمَا اِلَى مَا لاَ یَحِلُّ لَکَ وَ لَا تَجْعَلَهُمَا مَطِیَّتَکَ فِی الطَّرِیقِ الْمُسْتَخِفَّهِ بِأَهْلِهَا فِیهَا فَاِنَّهَا حَامِلَتُکَ وَ سَالِکَه بِکَ مَسْلَکَ الدِّینِ وَ السَّبْقِ لَکَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق پاهاى تو آن است که با آنها جز به سوى آنچه بر تو رواست، گام برندارى، و آنها را وسیله رفتن به راهى نسازى، که رهروان خود را خفیف و خوار مى سازد، زیرا این پاها، مرکب سوارى تو هستند و تو را به راه دین مى کشند و همواره پیشتازى از آن توست و جز با کمک خدا نیرویى نیست».
«امام سجاد(علیه السلام) از میان ابزارهاى شناخت، به محدودیت چشم و گوش پرداخت، اما از ابزارى مانند لامسه وذائقه و شامّه، سخن نگفت، ولى حکم آنان نیز از حکم دو ابزار پیشین روشن مى شود، باید از این سه ابزار، در مورد حلال بهره بگیرد، مثلاً عطر را ببوید نه شراب را; غذاى حلال را بچشد نه غذاى حرام را، و به آن چه بر او حلال نیست، دست نزند.
سید ساجدین(علیه السلام) در حق ششم از حق عضوى نام مى برد که در حقیقت، مرکب و وسیله رفت و آمد انسان است. شکى نیست که هر وسیله اى که انسان را به مقصد مى رساند، باید لجام و افسارى داشته باشد، در غیر این صورت، چه بسا او را به درّه اى ژرف بیندازد یا صدمه و آسیبى بر او برساند. پاهاى انسان نیز همین گونه است و باید آنها را کنترل کند. امام راه کنترل آن را با دو راه بیان مى کند.
- آن را در راهى که سبب خفت و خوارى انسان مى شود، به کار نبرد.
- بلکه او را به راهى ببرد که منتهى به دین و اطاعت خدا گردد.
در مورد اوّل مى فرماید:
«ولا تَجعلهُما مطیّتک فى الطریق المستخفّه بأهلها فیها».
«آن را مرکب خود قرار مده که تو را به راهى ببرد که رهروانش سرانجام خوار و ذلیل مى شوند».
و در مورد دوم مى فرماید:
«وسالکه بک مسلک الدین» .
«تو را به راه دین مى برد و انتخاب یکى از آنها با تواست».
نظر سید ساجدین(علیه السلام) در مورد پا، مرکب آن است، ولى قرآن مجید به شیوه دیگر پا توجه نموده، در میان حالات انسان، به راه رفتن انسان توجه کرده و کیفیت راه رفتن را گاهى نشانه تکبر و برترى جویى مى داند و گاهى آن را نشانه تواضع بندگان خدا.
در مورد نخست مى فرماید:
(وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً).([۱])
«در روى زمین با حالت کبر و برترى جویى راه مرو، تو نمى توانى زمین را بشکافى و نمى توانى به بلنداى کوهها برسى».
و آیه دیگرى، کیفیت بهره گیرى از این ابزار را بیان مى کند:
(وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا)([۲]).
«بندگان خداى رحمان کسانى هستند که در روى زمین با آرامش و تواضع راه مى روند».
تو گویى کیفیت راه رفتن نشانه روحیات انسان است.
از نظر قرآن، در روز رستاخیز، پاهاى انسان بر له و علیه انسان گواهى مى دهد، حالا این گواهى دادن چگونه است، براى ما روشن نیست، چنان که مى فرماید:
(یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).([۳])
«روزى فرا مى رسد که زبانها و دستها و پاهاى ایشان به زیان آنها گواهى مى دهد».
امروز بر اثر انگشت نگارى و نگارش سایر اعضا، مى توانند حقایقى را کشف کنند. بنابراین نباید از گواهى اعضاء در روز رستاخیز تعجب کنیم.
اگر امام مى فرماید: بشر باید از این ابزار حرکت، بهره صحیح بگیرد، هدف بازدارى از سفر معصیت است، سفرى که از نقطه اى به نقطه دیگر که خشم الهى را به دنبال دارد. بر عکس راهى که خشنودى خدا را دربردارد.
امیرمؤمنان، کوبیدن پاى سربازان را نشانه رزمجویى و شهادت طلبى آنان مى داند و به فرزندش محمد حنفیه مى گوید: «تِدْ فِی الاَْرْضِ قَدَمَکَ»([۴]) گامهاى خود را محکم بر زمین بکوب، زیرا این گونه حرکت، نشانه تحریک دیگران براى جهاد است.
به کارگیرى پا در مسیر رفع نیازها
این عضو که مرکب انسان محسوب مى شود، گاهى سبب بخشودن گناهان، و موجب رفع درجه مى گردد، امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«ما مِنْ مؤمن یَمْشی لأخیهِ المؤمن فی حَاجه إلاّ کتب الله عزّ وجلّ بکلِّ خطوه حسنه، وحُطّ عنه بها سیّئه ورُفع بها درجه».([۵])
«هر بنده مؤمن گامى در برآوردن نیاز برادر مؤمن بردارد، خداوند براى او در هر قدمى که برمى دارد، حسنه مى نویسد و گناهى را از او برمى دارد و درجه اى بالا مى برد».
نتیجه این که این ابزار حرکت در انسان وسیله خیر، و در عین حال گاهى وسیله شر مى شود، باید زمام آن در دست مؤمن باشد، در راهى گام بردارد که مورد رضاى الهى باشد.»
[۱]. اسراء:۳۷.
[۲]. فرقان:۶۳.
[۳]. نور: ۲۴.
[۴]. نهج البلاغه، خطبه۱۱.
[۵]. اصول کافى، ج۴، ص ۱۹۷.
ص9
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ یَدِکَ فَأَنْ لَا تَبْسُطَهَا اِلَى مَا لاَ یَحِلُّ لَکَ فَتَنَالَ بِمَا تَبْسُطُهَا اِلَیْهِ مِنَ اللَّهِ الْعُقُوبَهَ فِی الأَجَلِ وَ مِنَ النَّاسِ بِلِسَانِ اللاَّئِمَهِ فِی الْعَاجِلِ وَ لاَ تَقْبِضَهَا مِمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهَا وَ لَکِنْ تُوَقِّرَهَا بِقَبْضِهَا عَنْ کَثِیر مِمَّا یَحِلُّ لَهَا وَ بَسْطِهَا اِلَى کَثِیر مِمَّا لَیْسَ عَلَیْهَا فَاِذَا هِیَ قَدْ عُقِلَتْ وَ شُرِّفَتْ فِی الْعَاجِلِ وَجَبَ لَهَا حُسْنُ الثَّوَابِ فِی الآجِلِ».
«حق دست آن است که آن را به سوى کار ناروا دراز نکنى تا به سبب این دست درازى در آینده، شایسته کیفر خدایى باشى و به زودى از سوى مردم نیز سزاوار سرزنش گردى.
و دیگر این که نباید دست خود را در انجام کارهایى که خدا بر آن واجب کرده، بازدارى بلکه باید آن را این گونه گرامى بدارى که او را از بسیارى از کارهاى ناروا بازدارى و به سوى بسیارى از کارهایى که به زیانش نیست دراز کنى. زیرا اگر در آینده نزدیک از حرام باز ایستد و با انجام کار حلال شرفمند گردد، در آخرت پاداش نیکو بایسته او خواهد بود».
«در این بخش از کلام امام به حق هفتم مى رسیم و آن حق دستهاى انسان بر خود انسان است. اصولاً این عضو انسانى ،مظهر قدرت و توانایى او است و غالباً هر کارى که انسان حتى با اعضاى دیگر انجام دهد، به دست نسبت داده مى شود، قرآن مى فرماید:
(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ).([۱])
«فساد در خشکى و دریا به خاطر کارهایى است که مردم به دست خود انجام داده اند».
چه بسا انسان، حرامى را نوشیده یا به نامحرمى نگریسته یا به زبان خود غیبت و ناسزایى گفته ولى همه آنها به نوعى به دست نسبت داده شده است، زیرا دست مظهر قدرت انسان در اعمال اوست و لذا باید از هر نظر کنترل شود.
با توجه به چنین مقامى کنترل او از اهمیت فوق العاده برخوردار است.
امام راه کنترل آن را چنین بیان مى کند:
- دستهاى خود را ببندد و باز نکند، آنجا که مقصد امور ناروا و حرام است، مانند زدن یتیم، آزار انسان بى گناه و دهها کار حرام، زیرا این دو نتیجه دارد:
الف. در آینده مستحق کیفر الهى خواهد بود.«من الله العقوبه فى الآجل».
ب. مردم نیز در همین دنیا او را سرزنش خواهند کرد.«ومن الناس بلسان اللاّئمه فى العاجل».
- دستهاى خود را آنجا که مقصد فرائض الهى باشد باز کند، مانند پرداختن دیون و قرضها، یا فرائض مالى. پس از این، حضرت سجاد(علیه السلام) یک نتیجه گیرى کلى مى کند و مى فرماید: احترام دست را نگه دار. حرمت او را حفظ کن. چگونه؟ آنکه از امورى که حرام است دستها را به سوى او دراز مکن، آنجا که به ضرر تو نیست به سوى آن بشتاب، و اگر تو در دنیا، دستها را کنترل کنى در آینده پاداشى خواهى داشت.
در اینجا نکته اى را یادآور مى شویم که بى مناسبت با حق دست نیست، و آن این که در قطع یک دست، نصف دیه انسان است یعنى پانصد دینار، ولى اگر همین دست نافرمانى کند و راه خداى را پیش نگیرد ولو به مقدار یک چهارم دینار دزدى کند، آن دست، بریده مى شود، در اینجا برخى از اسلام ناشناسان، به این دو قانون اعتراض کرده اند که آن ارزش بالا کجا و این بى ارزشى در حد بریدن یک دست به خاطر یک چهارم دینار کجا؟ و اعتراض خود را در قالب شعر ریخته مى گوید:
یدٌ بخمسِ مائتی عَسَجد وُدِیت *** ما لُها قطِّعت فی رُبْعِ دینار
«دستى که ارزش آن پانصد مثقال طلاست چگونه به خاطر یک چهارم دینار قطع مى شود؟»
سراینده این شعر به دست از نظر یک قطعه گوشت و استخوان نگریسته و چنین اعتراضى نموده است، در حالى که جنبه معنوى این دست را که ارزش گذار آن است نادیده گرفته است، دستى که امین باشد، داراى چنین ارزش است. دستى که خائن است بى ارزش مى باشد و لذا دانشمند معروف شیعى سید مرتضى پاسخ او را در شعر و با هما قافیه بیان کرده است:
عزّ الأمانه أغلاها وأرخصها *** ذُلُّ الخیانهِ فافهم حکمهَ الباری
ما به پیروى از قرآن که حتى گناهان اعضاى دیگر را هم به دست نسبت مى دهد، یادآور مى شویم: امروز بشر به دست خود، محیط زیست را آلوده کرده و بستر زندگى را ناهموار ساخته است. این جنگهاى شیمیایى و میکروبى و هسته اى، بخش عظیمى از زمین را آلوده و ناکارآمد ساخته است، یکى از گویندگان عراق مى گفت: بر اثر به کارگیرى بمب هاى هسته اى ضعیف شده و فسفرى، بخش اعظمى اززمین هاى عراق در جنوب و وسط دیگر براى زراعت کارآیى ندارد حتى میوه درختان نیز کال و نارس و کم بار است. آیا در این صورت، جا ندارد که ما بگوییم: (ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ).»
[۱].روم: ۲۱.
ص10
امام سید الساجدین (علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ بَطْنِکَ فَأَنْ لاَ تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِقَلِیل مِنَ الْحَرَامِ وَ لاَ لِکَثِیر وَ أَنْ تَقْتَصِدَ لَهُ فِی الْحَلاَلِ وَ لاَ تُخْرِجَهُ مِنْ حَدِّ التَّقْوِیَهِ اِلَى حَدِّ التَّهْوِینِ وَ ذَهَابِ الْمُرُوَّهِ وَ ضَبْطُهُ اِذَا هَمَّ بِالْجُوعِ وَ الظَّمَاِ فَاِنَّ الشِّبَعَ الْمُنْتَهِیَ بِصَاحِبِهِ اِلَى التُّخَمِ مَکْسَلَه وَ مَثْبَطَه وَ مَقْطَعَه عَنْ کُلِّ بِر وَ کَرَم وَ اِنَّ الرَّیَّ الْمُنْتَهِیَ بِصَاحِبِهِ اِلَى السُّکْرِ مَسْخَفَه وَ مَجْهَلَه وَ مَذْهَبَه لِلْمُرُوَّهِ».
«حق شکم تو آن است که آن را جاى مال حرام و ناشایست چه کم و چه زیاد قرار ندهى و در خوردنى هاى حلال، میانه رو باشى و از حدّ تقویت به حدّ شکم بارگى تجاوز نکنى و هرگاه گرسنگى و تشنگى به تو روى آورد، آن را نگه دارى، زیرا سیرى بیش از حدّ، کسالت آور است و سبب مى شود که کارهاى نیک دیر شود، یا تعطیل گردد و خوردن نوشابه هاى زیاد، مایه بى قیدى و سفاهت مى شود و موجب از دست دادن مروّت مى گردد».
«هیچ انسانى در زندگى دنیوى، بى نیاز از غذا نیست، زیرا تمام حرکات و رفتارهاى ما، با به کارگیرى انرژى انجام مى گیرد. انرژى با خوردن غذا و هضم آن در کالبد انسان تولید مى شود، و لذا انسان گرسنه و تشنه، فاقد فعالیت هاى چشمگیر مى باشد، و حتى پیامبران نیز بى نیاز این مادّه انرژى ساز نبودند. قرآن در وصف انبیا مى فرماید:
(وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لاَ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِینَ).([۱])
«ما پیامبران را جسمى بى جان نیافریدیم که غذا نخورند و آنان را جاویدان نیز نیافریدیم».
با توجه به چنین نکته اى سیدالساجدین وظایف این عضو را چنین بیان مى کند:
- نباید شکم را از غذاهاى حرام پر کند، چه کم و چه زیاد، زیرا غذاى حرام، در فکر و اندیشه و رفتار انسان تأثیر معنوى دارد و افراد حرام خوار، از هیچ جنایتى خوددارى نمى کنند.
- به اندازه اى بخورد که مایه بقا و توانایى او باشد و هرگز آن چنان شکم بارگى نکند که خود را خوار و بى قید و بى تفاوت سازد.
خدا در آیه اى مى فرماید:
(فَلْیَنْظُرِ الإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ).([۲])
ظاهر آیه همان غذاى مادى او است ولى از نظر تفسیر باطنى در کلام امام باقر(علیه السلام) غذاى روحى است چنانکه مى فرماید:«علمه الذی یأخذه عمّن یأخذ».([۳])بنگرد دانشى را که از کسى مى آموزد، چه گونه انسانى است، یعنى از نظر عقیده، اندیشه اى صحیح دارد یا باطل و لذا خرید و فروش کتاب گمراه کننده حرام است، مگر بر انسانى که توانایى شناسایى حق از باطل داشته باشد.
امیر مؤمنان (علیه السلام) مى فرماید:
«مالى ارى الناس إذا قرب إلیهم الطعامُ تکلّفوا اناره المصابیحَ لیُبصروا ما یُدخلون فی بطونهم ولا یهتمُّون بغذاء النفسِ بأن یُنیروا مصابیحَ البابهم بالعلمِ لیُسلموا مِن لواحق الجهاله والذنوب من اعتقادهم وأعمالهم».([۴])
«در شگفتم مردم هر موقع بر سر سفره بنشینند چراغ ها روشن مى کنند تا ببینند چه چیز وارد شکم مى کنند، در حالى که نسبت به غذاى روح چنین اهتمامى ندارند، که چراغ خرد را با نور علم روشن سازند تا از پیامدهاى نادانى و گناه و خطاء در عقاید مصون بمانید».
امام مجتبى(علیه السلام) مى فرماید:
«عجبتُ لمن یتفکّر فی مأکوله کیف لا یتفکّر فی معقوله، فیجتنب ما یؤذیه ویودع صدره ما یُردیه».([۵])
«در شگفتم از کسى که در خوراکى هاى خود مى اندیشد (دقت مى کند) ولى در اندیشه ها(غذاى روحى) خود فکر نمى کند تا این که از آنچه که او را آزار مى دهد، اجتناب ورزد و از آنچه که او را در آخرت به هلاکت مى اندازد، دست بردارد».
رمان هاى عشقى و داستان هاى جعلى جنسى و جنایى، مایه فتنه و گمراهى است که حتماً خواننده را در منجلاب شهوت وجنایت مى اندازد.
وظیفه سوم در کلام سیدالساجدین(علیه السلام)
- اگر گرسنگى و تشنگى به او روى آورد، خود را نبازد. دست به حرام دراز نکند، خداوند منان، رازق و روزى دهنده است.
- آنگاه امام به سوى مطلب دیگر اشاره مى کند و مى فرماید: سیرى بیش از اندازه و پر کردن شکم، مایه سستى و تنبلى و باز ماندن از کارهاى نیک مى گردد.
این، در صورتى است که انسان، شکم را با غذاى حلال پر کند. و امّا اگر با غذاى حرام پر کند که زیانى دو چندان دارد.
گاهى سؤال مى شود که چرا خدا برخى از خوردنیها و نوشیدنیها را حرام کرده است؟
امام صادق(علیه السلام) در پاسخ آن مى گوید:
«إنّ الله تعالى لم تَبح أکلاً ولا شُرباً إلاّ لما فیه المنفعهُ والصلاحُ ولم یُحرّم إلاّ ما فیه الضررُ والتلف والفساد».([۶])
«خداوند هیچ خوردنى و آشامیدنى را حلال نکرده، مگر آن که در آن سود و سامان انسان بوده و هیچ چیز را حرام نکرده مگر آن که در آن زیان و نابسامانى بوده است».
در سال هاى ۱۳۳۹ یا ۱۳۳۸ شمسى، روزى در خدمت آیه الله بروجردى بودم که دبیر کنگره مبارزه با مواد الکلى شرفیاب محضر ایشان شد و درخواست کرد که نظر خویش را درباره استعمال مواد الکلى بیان فرمایند، زیرا در همین نزدیکى کنگره اى در آنکارا درباره نوشیدنى هاى الکلى برگزار مى شود. علاقه مندیم در این موضوع از نظر اسلام آگاه شویم.
من در این هنگام به فکر فرو رفتم که استاد بزرگوار چگونه ایشان را پاسخ خواهند گفت، زیرا اگر ضررهاى بهداشتى را متذکر شود، طرف و حاضران در کنگره از آن آگاهى دارند، باید نوعى پاسخ بگوید که نوآورى داشته باشد. من در همین فکر بودم، تو گویى از عالم غیب به مرحوم آیه الله بروجردى الهام شد و علت تحریم موادّ الکلى را در اسلام چنین بیان کردند:
امتیاز انسان به عقل و خرد است و الکل دشمن عقل و خرد مى باشد. این پاسخ در عین اختصار به قدرى اثربخش بود که دبیر کنگره سؤال دیگرى را مطرح کرد و گفت: الکل اگر زیاد مصرف شود، دشمن خرد است، نه به مقدار کم؟ آیه الله بروجردى در جواب فرمودند: انسان زیاده طلب است، از کم نوشیدن پا به فراتر مى نهد و یک الکلى به تمام معنى مى شود.
دبیر کنگره افزود: شایسته است حضرتعالى پیامى براى کنگره ارسال بفرمایید و ما آن را در کنگره به عنوان نظر اسلام قرائت کنیم. هنگامى که این سخن براى ایشان ترجمه شد، کمى فکر کرد و به اطراف خود نگریست، اتفاقاً آن روز آیه الله علاّمه طباطبایى (براى عرض تشکر درمورد یکى از بستگانش که از طرف آیه الله بروجردى مجلس ختمى براى او برگزار شده بود) در مجلس حضور داشت. در این هنگام چنین فرمود: آقاى آسید محمدحسین طباطبایى تبریزى از علماى اسلامند، تفسیرى دارند، ایشان مى توانند در این مورد، چیزى بنویسند و در کنگره قرائت شود. و مرحوم طباطبایى نیز رساله اى نوشت و ارسال نمود.»
[۱]. انبیاء:۸.
[۲]. عبس:۲۴.
[۳]. تفسیر برهان:۴: ۴۲۹.
[۴]. سفینه البحار، ماده طعم.
[۵]. سفینه البحار، ماده طعم.
[۶]. مستدرک الوسائل، ج۳، ص ۷۱.
ص11
امام سجاد(علیه السلام) در مورد عضو خاصى که از آن به دامن تعبیر مى شود چنین مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ فَرْجِکَ فَحِفْظُهُ مِمَّا لاَ یَحِلُّ لَکَ وَ الاِسْتِعَانَهُ عَلَیْهِ بِغَضِّ الْبَصَرِ فَاِنَّهُ مِنْ أَعْوَنِ الأَعْوَانِ وَ کَثْرَهِ ذِکْرِ الْمَوْتِ وَ التَّهَدُّدِ لِنَفْسِکَ بِاللَّهِ وَ التَّخْوِیفِ لَهَا بِهِ وَ بِاللَّهِ الْعِصْمَهُ وَ التَّأْیِیدُ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ اِلاَّ بِهِ».
«حق دامنت بر تو این است که آن را از آنچه که بر آن روا نیست بازدارى و در این راه با چشم پوشى از نگاه، کمک بگیرى، زیرا چشم پوشى بهترین کمک براى پرهیز از آلوده شدن دامن است. علاوه بر این، مرگ را بیشتر یاد کن (خصوص آن گاه که مورد هجوم افکار شهوى قرار بگیرى) خویشتن را به یاد خدا و مجازات او تهدید کن و بترسان. تنها خدا نگه دارنده از لغزش و نیروبخش است».
«دستگاه تناسلى، یکى از اعضاى مهم انسان است، به نحوى که بقاى نوع انسان در روى زمین، بستگى به آن دارد. مردم درباره بهره گیرى از این عضو بر دو دسته اند. گروهى که به لذایذ جنسى اصالت بخشیده اند و حتى آن را محرک تاریخ و سازنده تمدن مى دانند . اینها همان پیروان «فروید» هستند که در آغاز یهودى بود و سپس ملحد و مادى شد. این نوع بى بند و بارى در بهره گیرى سبب مى شود که جامعه انسانى به صورت جنگلى درآید که دیگر فرزندان پدران و مادران را نشناسند.
در مقابل گروهى هستند که معتقد به سرکوب کامل غریزه و عدم بهره گیرى آن هستند و در اصطلاح به آنها «رهبان» و به عمل آنها «رهبانیت» مى گویند. این روش نیز در اسلام محکوم است و قرآن این نوع رهبانیت را ساخته و پرداخته کلیساها مى داند، نه آیین مسیح.([۱]) در مقابل این دو گروه، راه وسط، راه اسلام است که در عین دعوت به بهره گیرى از این نعمت الهى، آن را به بهره گیرى حلال محدود کرده و از آمیزش هاى حرام باز داشته است و مى فرماید:
(وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ …).([۲])
«آنان که دامن خود را از آلوده شدن به بى عفتى حفظ مى کنند، تنها آمیزش جنسى با همسران…».
امروز عفت جوانان بر اثر تبلیغات شیطانى ماهواره ها و فیلم هاى مبتذل، مورد تهدید قرار گرفته است. براى پاک ماندن یک راه وجود دارد و آن این که به هر قیمتى شده، ازدواج کنند و در غیر این صورت به روزه پناه ببرند، هر چند مشکل است. این دستور رسول خداست که مى فرماید:
«یا مشعرَ الشباب من استطاع منکم الباه فیتزوجَ فانّه اغضّ للبصر وأحسن للفرج ومن لم یستطع فلیدمن الصوم فانّه له وجاء».([۳])
«اى جوانان! هر کدام از شما توانایى ازدواج دارد، حتماً ازدواج کند، زیرا این کار، بهترین وسیله براى نگه دارى از نگاه هاى آلوده و نگه دارى دامن از بى عفتى و گناه است و هر کس توانایى ازدواج ندارد، باید پیوسته روزه بگیرد زیرا این کار شهوت را درهم مى شکند».
متأسفانه امروز بر اثر فرهنگ غلط، سن ازدواج بالا رفته است. دختران و بالاخص پسران در سنین بالا، ازدواج مى کنند، یعنى پس از گذراندن شدیدترین دوران شهوت تن به ازدواج مى دهند، در حالى که این فرهنگ غلط، سبب مى شود بسیارى از دختران و پسران، قبل از ازدواج، آلودگى فکرى و رفتارى پیدا کنند. پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
«من أحبّ أن یلقى الله طاهراً متطهراً فلیتعفف بزوجه».([۴])
«هر که مى خواهد با خدا پاک و پاکیزه ملاقات کند، پاکى خود را با ازدواج حفظ کند».
گاهى مى گویند: با دست خالى نمى شود ازدواج کرد. اما قرآن مى فرماید:
(إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ).([۵])
«اگر دست خالى بودید، خدا شما را کمک مى کند».
اصولاً ازدواج سبب مى شود که نیروها و استعدادهاى پنهان به حرکت درآید و کار و کوشش دو چندان شود.
رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
«ما بُنی فی الإسلام بناء أحبّ إلى الله عزّ وجلّ وأعزّ من التزویج».([۶])
«هیچ بنایى در اسلام پایه گذارى نشده که نزد خداى عزّ وجل محبوب تر و عزیزتر از تزویج باشد».
[۱]. (وَرَهْبَانِیَّهً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ)سوره حدید، آیه ۲۷.
[۲]. مؤمنون، آیه۶ـ۵.
[۳]. مکارم الأخلاق:ص ۴۳۱، حدیث ۱۴۶۷.
[۴]. مستدرک الوسائل، ج۲، ص ۵۳۰.
[۵]. نور:۳۲.
[۶]. مستدرک الوسائل، ج۲، ص ۵۳۱.
ص12
امام سجاد(ع) در رساله حقوق می فرماید: «فَأَمَّا حَقُّ الصَّلاَهِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَه اِلَى اللَّهِ وَ أَنَّکَ قَائِمٌ بِهَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ فَاِذَا عَلِمْتَ ذَلِکَ کُنْتَ خَلِیقاً أَنْ تَقُومَ فِیهَا مَقَامَ الذَّلِیلِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الْخَائِفِ الرَّاجِی الْمِسْکِینِ الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ مَنْ قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ بِالسُّکُونِ وَ الاِطْرَاقِ وَ خُشُوعِ الأَطْرَافِ وَ لِینِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ الْمُنَاجَاهِ لَهُ فِی نَفْسِهِ وَ الطَّلَبِ اِلَیْهِ فِی فَکَاکِ رَقَبَتِکَ الَّتِی أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُکَ وَ اسْتَهْلَکَتْهَا ذُنُوبُکَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق نماز این است که بدانى نماز، ورود به درگاه خداوند است و تو در نماز در مقابل خدا مى ایستى. آنگاه که توجه کردى که در مقابل خالق خود قرار گرفته اى، سزاوار است که قیام و ایستادنت در پیشگاه خداوند، قیام و ایستادن فردى ذلیل و کوچک و مشتاق و نگران و امیدوار و ترسان و در حال خضوع باشد، و آن کس که در برابرش ایستاده اى بزرگ دانسته، و با آرامى و سر به زیرى و فروتنى، عظمت او را پاس دارى، و با زیباترین مناجات و دعا آزادى خویشتن از زیر بار خطاهاى خود که دور و برت را فرا گرفته اند و گناهانى که تو را تا لبه پرتگاه برده اند، مسألت نمایى که هیچ نیرویى و دگرگونى و تحولى جز با اراده او نیست».
«سید ساجدین(علیه السلام) تاکنون حق اعضا را بر انسان بیان مى کرد و در این مورد دیدیم که حقوق خدا و نفس و زبان، گوش، چشم، پا، دست و شکم و دامن را برشمرد. اکنون فصل دومى را مى گشاید و آن حق اعمالى است که بر انسان واجب است. تو گویى برخى از فرائض به سان موجود زنده، حق خود را از انسان مى طلبد. یعنى همان طورى که اعضاى ما از ما حقوقى را مى طلبند، همچنین افعال و کارهایى که خدا بر ما واجب کرده، به سان یک موجود زنده از ما طلبکارند.
از میان فرائض، نخست، نماز را مطرح مى کند و آن را با ویژگى هایى تعریف مى کند.
در اهمیت نماز همین بس که لقمان حکیم به فرزند عزیز خود، نماز را به عنوان نخستین عمل سفارش مى کند و مى فرماید:
(یَا بُنی أَقِمِ الصَّلَوهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ).([۱])
«پسرم! نماز را به پا دار و به نیکى ها امر کن و از بدى ها باز دار، زیرا این کارها از امور سرنوشت ساز است».
قرآن مجید، اوقات پنجگانه نماز را در این آیه یادآور مى شود:
(أَقِمِ الصَّلَوهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا).([۲])
«نماز را از نیمروز تا نیمه شب به پا دار و (نیز) نماز سپیده دم را که براى فرشتگان روشن و آشکار است».
سؤال مى شود که چرا نماز بخوانیم؟ قرآن پاسخ مى دهد: (وَأَقِمِ الصَّلَوهَ لِذِکْری)([۳]); «و نماز، یاد خداست و یاد خدا، انسان را از گناهان باز مى دارد».
چگونه نماز بخوانیم
در بیان سید ساجدان(علیه السلام) این ویژگى ها چنین بیان شده است:
- نماز نوعى ورود به درگاه الهى است. و انسان در حال نماز در مقابل خدا مى ایستد، مسلماً ایستادن در مقابل بزرگان براى خود ویژگى دارد تا چه رسد قیام در مقابل آفریدگار جهان.
- شایسته است به هنگام ایستادن در مقابل خدا، که قیام او به سان ایستادن فرد ذلیل و در عین حال ترسان و امیدوار و با خضوع کامل باشد.
- در هنگام ایستادن او را بزرگ بداند و با آرامى سر به زیر داشته باشد و فروتنى را پاس دارد.
- با زیباترین مناجات، آزادى خود را از او بخواهد که بارها خطا کرده و در گناهان خود غرق شده است.
آثار سازنده نماز
نماز داراى فواید اجتماعى و در عین حال، فواید فردى است. از نظر فواید فردى این ویژگى ها را دارد:
- چون نماز وقت معیّن و محدود دارد، نظم را به ما مى آموزد.
- چون نماز در اوقات خاصى خوانده مى شود، انسان را تا حدّى وقت شناس مى سازد و او را وادار مى کند به یک رشته قوانین کیهانى پى ببرد تا اوّل وقت و آخر وقت را بشناسد.
- نماز خواندن در اوقات پنجگانه به سان این است که فردى خود را پنج بار در نهر جارى شستشو دهد، به گواه این که قرآن مى گوید:
(إِنَّ الصَّلَوهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللهِ أَکْبَرُ…).([۴])
«نماز(انسان را) از زشتى ها و گناه باز مى دارد، و یاد خدا بزرگتر است…».
امّا از نظر فواید اجتماعى، هنگامى که نماز به صورت جمعى خوانده مى شود، نشانه وحدت و یگانگى مسلمانان است، زیرا همگان در وقت واحد به سوى قبله واحد به یک شکل، خدا را مى پرستند و از او یارى مى جویند. این نوع نمازها اگر واقعاً همراه با روح باشد، کمر استعمار را مى شکند و صفوف فشرده، مایه ترس و لرز استعمارگران مى گردد.
امام سجاد(علیه السلام) کیفیت نماز خواندن را به ما مى آموزد.
و در این گفتار چنین مى فرماید:
«والطلب إلیه فی فکاک رقبتک التی أحاطت به خطیئتک واستهلکتها ذنوبک».
«از خدا مسألت نما که خطاهایى را که مرتکب شده اى و گناهانى را که تو را در خود غرق کرده است ببخشد و رها سازد».
این گفتار امام در شأن نماز است، اکنون ببینیم خود او چگونه نماز مى گذاشت؟
طاووس یمانى از تابعان است و در حالات او نوشته اند که او از وابستگى به دستگاه خلافت دورى مى جست، حتى مى گویند: سه نفر که به دورى از وابستگى به قدرت مشهورند، عبارتند:
- ابوذر غفارى، ۲. طاووس یمانى، ۳. سفیان ثورى.
فرد وسط، از اصحاب امام سجاد(علیه السلام) نیز شمرده شده است. حتى سفیان ثورى مى گوید: طاووس شیعه بود و از بریده نقل روایت کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:
«من کنت مولاه فعلیّ مولاه».([۵])
وى مى گوید: من امام سجاد(علیه السلام) را دیدم که پس از نماز عشا تا وقت سحر خانه خدا را طواف مى کرد و نماز مى خواند، آنگاه که سر برداشت، و دید که اطراف مطاف خلوت شده و کسى در آنجا نیست با خدا چنین مناجات کرد:
«پروردگارا! ستارگان آسمانت غروب کرده اند چشمهاى بندگانت به خواب رفته اند. درهاى رحمت براى سائلان گشوده شده است، و به سوى تو آمده ام تا مرا ببخشى، و بر من ترحم کنى. در عرصات قیامت، چهره جدم محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) را نشانم دهى. آنگاه گریست و فرمود: سوگند به عزت و جلالت هرگز با معصیت خود، قصد مخالفت با تو نداشته ام، و هرگز از آن رو که در مورد تو در شک و دو دل باشم، گناه نکرده ام و نه به کیفر تو ناآگاه و نه نسبت به عذاب تو بى اعتنا باشم. بلکه نفس من گناه را برایم آراست و پرده رحمت تو بر این کار کمک کرد. اکنون مى گویم چه کسى مرا از عذاب تو نجات مى دهد و اگر ریسمان رحمتت را قطع کنى به کدام ریسمانى چنگ بزنم. واى بر من، فردا که در مقابل تو بایستم، آنگاه که به سبک بالان بگویند از روى صراط بگذارید و به سنگین بالان بگویند فرو افتید، اکنون نمى دانم آیا از گروه نخستم یا از گروه دوم، واى بر من هر چه عمر من طولانى شود، خطاى من بیشتر مى شود، در حالى که توبه نکرده ام. آیا وقت آن نرسیده است که از خدایم حیا کنم، آن گاه گریست و این دو شعر را زمزمه کرد:
أتُحرقنی بالنّار یا غایهَ المنى *** فأین رجائی ثُم أین محبّتی
اى کسى که اوج آرزوهاى منى، آیا مرا با آتش مى سوزانى، پس امید و مهر و عشق من چه مى شود؟
أتیت بأعمال قباح رزیّه *** وما فی الورى خلق جنى کجنایتی([۶])
من کارهاى زشت و مصیبت بارى کرده ام و در میان مردم کسى نیست که کردار زشتى چون من داشته باشد.
سپس گریست و گفت: تو پاکى اى خداى من! تو را نافرمانى مى کنند و تو نادیده مى گیرى! ولى بردبارى نشان مى دهى چنان که تو را نافرمانى نکرده اند.
نسبت به بندگان از در دوستى وارد مى شوى. تو گویى به آنان نیازمندى، تو اى سرور من از بندگانت بى نیازى.
طاووس مى گوید: این جمله ها را گفت، سپس به سجده افتاد و من به نزدیک او رفتم. سرش را بلند کردم و بر زانوى خود نهادم و اشک ریختم، اشک هاى من بر صورت او افتاد. در این هنگام برخاست و نشست و گفت: چه کسى مرا از یاد خدایم بازداشت.
طاوس مى گوید عرض کردم یابن رسول الله! من طاووسم این ناله ها چیست؟ آیا ما هم باید این گونه ناله کنیم؟ زیرا ما نیز غرق گناه و نافرمانى هستیم، اى سرور سجده کنندگان تو پدرى مانند حسین بن على و مادرى چون فاطمه زهرا و جدت رسول خداست (چه باکى از آخرت دارى)؟
برگشت و به من فرمود: هیهات! هیهات! یا طاووس! سخن پدرم و مادرم و جدم را رها کن، خدا بهشت را براى مطیعان و نیکوکاران آفریده هر چند بنده حبشى باشند و آتش را براى گنهکاران آفریده، هر چند قرشى باشد، آیا سخن خدا را نشنیدى که مى فرماید:
(فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذ وَلاَ یَتَسَاءَلُونَ).([۷])
«روزى که صور اسرافیل دمیده شود، دیگر هیچ پیوند خویشاوندى در میان آنها نیست و از آن سؤال نمى شود».
به خدا سوگند چیزى فرداى قیامت به تو سود نمى رساند مگر این که با عمل صالح وارد درگاه خدا شوى.»([۸])
[۱]. لقمان: ۱۷.
[۲]. اسراء:۷۸.
[۳]. طه: ۱۴.
[۴]. عنکبوت:۴۵.
[۵]. الغدیر، ج۱، ص ۶۳، به نقل از حلیه الأولیاء، ج۴، ص ۲۳.
[۶]. بحارالأنوار، ج۴۶، ص ۸۱، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.
[۷]. مؤمنون:۱۰۱.
[۸]. بحارالأنوار، ج۴۶، ص ۸۱ـ ۸۲ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص ۲۹۱.
ص13
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الصَّوْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ حِجَابٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِکَ وَ سَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ وَ فَرْجِکَ وَ بَطْنِکَ لِیَسْتُرَکَ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ هَکَذَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ الصَّوْمُ جُنَّه مِنَ النَّارِ-
فَاِنْ سَکَنَتْ أَطْرَافُکَ فِی حَجَبَتِهَا([۱])، رَجَوْتَ أَنْ تَکُونَ مَحْجُوباً وَ اِنْ أَنْتَ تَرَکْتَهَا تَضْطَرِبُ فِی حِجَابِهَا وَ تَرْفَعُ جَنَبَاتِ الْحِجَابِ فَتَطَّلِعُ اِلَى مَا لَیْسَ لَهَا بِالنَّظْرَهِ الدَّاعِیَهِ لِلشَّهْوَهِ وَ الْقُوَّهِ الْخَارِجَهِ عَنْ حَدِّ التَّقِیَّهِ لِلَّهِ لَمْ تَأْمَنْ أَنْ تَخْرِقَ الْحِجَابَ وَ تَخْرُجَ مِنْهُ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق روزه آن است که بدانى آن پرده اى است که خدا بر اندامهایى مانند زبان و گوش و چشم و شرمگاه و شکم، زده است. این پرده مى تواند تو را از آتش نجات دهد. و در حدیث آمده است: روزه سپرى است از آتش. پس اگر اعضا و جوارحت در پس آن پرده، آرامش یابند، امیدى به آمرزش شما هست، اما اگر اطراف این حجاب را برداشتى، نگاهت به چیزى مى افتد که نباید به آن نگاه کنى، یعنى چیزهایى که تو را به شهوت و به نیرویى خارج از پارسایى براى خدا مى کشاند، در این هنگام، اطمینان نداشته باش که حجاب پاره نشود».
« اگر حضرت سیدالساجدین(علیه السلام) در حق دهم، درباره حق نماز بر انسان سخن گفت، در این بخش از سخنان خود، درباره روزه سخن مى گوید و منافع روزه را یادآور مى شود و حقیقت روزه در نزد سیدالساجدین پرده اى است میان انسان و اعضاى او که مبادا کنترل را از دست بدهند و انسان دچار سرنوشت بد شود و به یک معنا، روزه سپرى است بین انسان و آتش، چنانچه که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل شده است«الصوم جنّه من النار» همان طورى که سپر، انسان را از ضربه دشمن حفظ مى کند، روزه نیز از توجه آتش دوزخ به انسان، جلوگیرى مى کند. قرآن کریم مى فرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).([۲])
«اى افرادى که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزگار شوید».
در این آیه سه نکته است:
- (کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ)، «روزه بر شما نوشته شده است».
شاید نوشته شدن کنایه از وجوب مؤکد است. تو گویى نوشتن، نوعى تصمیم بر اجرا است.
- (کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ)، روزه یک فیض الهى است که در مورد امتهاى پیشین نیز جریان داشت . در تورات سفر تثنیه، باب ۹ یادآور مى شود که موسى(علیه السلام) آنگاه که به میقات خدا رفت که الواح را دریافت کند، چهل روز و شب روزه گرفت. عبارت تورات چنین است: «آنگاه چهل روز و چهل شب در کوه ماندم، نه نان خوردم و نه آب نوشیدم و در انجیل متى باب ۳۰ دارد که حضرت عیسى چهل شبانه روز، روزه گرفت، آنگاه گرسنه شد». اکنون هم اهل کتاب براى خود روزه هایى دارند که این رساله جاى بیان آنها نیست.
- (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)، «شاید شما تقوا پیشه کنید».
این جمله مى رساند که هدف از روزه، نوعى ایجاد نورانیت و تقوا در انسان است و تفصیل آن در سخن سیدالساجدین آمده است، زیرا روزه گرفتن غرائز سرکش را کنترل کرده و انسان با چشم و گوش و پا و دست و غیره، کمتر گرد گناه مى گردد و در نتیجه انسان پاکدامن مى شود.
در اهمیت روزه همین بس که زراره از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند:
«بُنی الإسلامُ على خمسه أشیاء: على الصلاهِ والزکاهِ والحجِّ والصومِ والولایهِ…».([۳])
«پایه هاى اسلام پنج چیز هستند: نماز و زکات و حج خانه خدا و روزه و ولایت امامان…».
و در حدیثى آمده است:
«لخلوف فم الصائم أطیب عندی من ریح المسک».([۴])
«بوى دهان روزه دار نزد من خوشتر از بوى مشک است».
مسلّماً مقصود از خوشبویى قبول صوم صائم است.
در فواید بهداشتى روزه سخن فراوان است ولى مى توان گفت: معده انسان، یازده ماه تمام با انواع غذاها و نوشیدنى ها پر مى شود و از نقطه اى دیگر خارج مى شوند، مسلماً در اطراف معده چیزهایى در آن مى ماند. روزه دارى سبب مى شود که معده به استراحت بپردازد و آن بقایاى چسبیده به جدار معده، خود به خود سوخته شود. از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که فرموده است:
«المعدهُ بیت کلّ داء والحمیه رأس کلّ دواء».([۵])
«معده خانه هر دردى است، پرهیز رأس هر دارویى است».
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرموده است:
«لیس من دواء إلاّ یهیج داءً لیس شیء فی البدن أنفع من امساک البدن ممّا یحتاج إلیه».([۶])
«هیچ دارویى نیست که اگر از نظرى سودمند باشد زمینه ساز دردى مى شود، و هیچ چیزى براى بدن، سودمندتر از امساک نیست».
در پایان موضوع را با گفتار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) زینت مى بخشیم:
«صوموا تصحّوا».([۷])
«روزه بگیرید تا تندرست باشید».
[۱]. الحَجَبه: بر وزن طلبه، جمع حاجب.
[۲]. بقره: ۱۸۳.
[۳]. الکافى، ج۲، ص ۱۹، باب دعائم الإسلام، حدیث۵.
[۴]. ترجمه فروغ کافى، ج۳، ص ۱۶۱، حدیث شماره ۱۱۰۱۵۷.
[۵]. سفینه البحار، ج۲، ص ۷۸.
[۶]. همان، ج۲، ص ۷۹.
[۷]. عوالى اللئالى، ج۱، ص ۲۶۸.
ص14
امام سجاد(علیه السلام) فرمود:«وَ أَمَّا حَقُّ الصَّدَقَهِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا ذُخْرُکَ عِنْدَ رَبِّکَ وَ وَدِیعَتُکَ الَّتِی لاَ تَحْتَاجُ اِلَى الاِْشْهَادِ فَاِذَا عَلِمْتَ ذَلِکَ کُنْتَ بِمَا اسْتَوْدَعْتَهُ سِرّاً أَوْثَقَ بِمَا اسْتَوْدَعْتَهُ عَلاَنِیَهً وَ کُنْتَ جَدِیراً أَنْ تَکُونَ أَسْرَرْتَ اِلَیْهِ أَمْراً أَعْلَنْتَهُ وَ کَانَ الأَمْرُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ فِیهَا سِرّاً عَلَى کُلِّ حَال وَ لَمْ تَسْتَظْهِرْ عَلَیْهِ فِیمَا اسْتَوْدَعْتَهُ مِنْهَا بِاِشْهَادِ الأَسْمَاعِ وَ الأَبْصَارِ عَلَیْهِ بِهَا کَأَنَّهَا أَوْثَقُ فِی نَفْسِکَ لاَ کَأَنَّکَ لاَ تَثِقُ بِهِ فِی تَأْدِیَهِ وَدِیعَتِکَ اِلَیْکَ ثُمَّ لَمْ تَمْتَنَّ بِهَا عَلَى أَحَد لاَِنَّهَا لَکَ فَاِذَا امْتَنَنْتَ بِهَا لَمْ تَأْمَنْ أَنْ تَکُونَ بِهَا مِثْلَ تَهْجِینِ حَالِکَ مِنْهَا اِلَى مَنْ مَنَنْتَ بِهَا عَلَیْهِ لأَنَّ فِی ذَلِکَ دَلِیلاً عَلَى أَنَّکَ لَمْ تُرِدْ نَفْسَکَ بِهَا وَ لَوْ أَرَدْتَ نَفْسَکَ بِهَا لَمْ تَمْتَنَّ بِهَا عَلَى أَحَد وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«امّا حق صدقه آن است که بدانى آن ذخیره تو نزد پروردگارت است و امانتى است که نیاز به شاهد گرفتن ندارد، اگر بر این مطلب واقف شدى بدان هر نوع سپرده گذارى در نهان، بهتر از سپرده گذارى آشکار است، شایسته است آنچه که بخواهى آشکار بدارى در نهان به خدا بسپارى.
و در هر حال، صدقه دادن رازى باشد میان تو و خدا و هرگز براى آنچه که نزد خدا ودیعه مى گذارى از طریق گوش ها و چشم ها مدد مگیر، تو گویى در این حالت به آنچه پیش تو هست، بیشتر از آنچه نزد خدا هست اعتماد دارى. گویا اطمینان ندارى که ودیعه تو روز قیامت بازگشت خواهد کرد.
و نیز هنگام دادن صدقه بر کسى منت مگذار، اگر منت گذاردى ایمن مباش که حال تو حال همان فقیرى باشد که به او صدقه داده اى، چرا که منت گذاردن نشانه آن است که صدقه را براى خود نمى خواهى، اگر صدقه را براى خود مى خواستى منت نمى گذاشتى».
«جهان آفرینش جهان تقسیم داده ها و توزیع نعمت ها است. یک نگاه به خورشید، مسأله را روشن مى کند. آن هر روز میلیون ها تن، نور و انرژى به جهان خارج مى فرستد و در حقیقت، شمع عظیمى است مى سوزد و اطراف خود را روشن مى کند. قلب انسان، نیاز به خون دارد ولى مازاد را به تمام عروق و اعضاى بدن مى فرستد. بشر نیز باید از این اصل پیروى کند، امام سجاد(علیه السلام) در این کلام، سه نکته را یادآور مى شود:
- صدقه، ذخیره اى است ماندگار در صندوق نسوز خدا که هیچ گاه از بین نمى رود. در تمام بانکهاى جهانى احتمال سرقت و ورشکستگى است، امّا صدقه در بانک الهى به عنوان ذخیره مى ماند تا صدقه دهنده از آن بهره بگیرد.
امام سجاد(علیه السلام) در این بخش از کلام خود، مطالبى را گوشزد مى کند:
- فإن تعلم أنّها ذخر عند ربّک ودیعتک التی لا تحتاج إلى الإشهاد.
صدقه نوعى ذخیره سازى نزد خداست، و ودیعه اى است که نیازى به اخذ شاهد ندارد.
- فإذا علمت ذلک کنت بما استودعته سراً أوثق بما استودعته علانیه.
اگر بر این مطلب اطمینان دارى، سپرده گذارى پنهانى، محکم تر از سپرده گذارى آشکار است.
- وکنت جدیراً أن تکون أسررت إلیه أمراً أعلَنته .
شایسته است آنچه را که مى خواهى آشکار کنى در نهان به خدا سپردى.
- وکان الأمر بینک وبینه فیها سرّاً على کلّ حال.
دادن صدقه به فقیر، رازى میان تو و خداست.
- ولم تستظهر علیه فیما استودعته منها باشهاد الأسماع والأبصار علیه بها کانّها أوثق فى نفسک .
هرگز در این سپرده گذارى از گوش ها و چشم ها کمک مگیر، زیرا چنین کارى(کمک گرفتن) نشانه آن است که این اعضا در نظر تو اطمینان بخش تر از آنچه نزد خداست، مى باشد.
- لا کانّک لا تثق به فى تأدیه ودیعتک إلیک.
شاهد گرفتن نشانه آن است که از بازپس گیرى ذخیره خود اطمینان ندارى.
- ثمّ لم تمتنّ بها على أحد لأنّها لک فإذا امتَنَنتَ بها لم تأمن أن تکون بها مثل تهجین حالک إلى من مننتَ بها علیه.
در منت گذارى این احتمال هست که حال تو در آینده مثل این فقیرى باشید که به او صدقه دادى.
- لأنّ فى ذلک دلیلاً على أنّک لم ترد نفسک بها.
زیرا منت گذارى نشانه آن است که صدقه را براى خود نمى خواهى.(ثواب اخروى)
- ولو أردتَ نفسک بها لم تمتَنّ بها على أحد .
اگر صدقه را براى خود مى خواستى بر احدى منت نمى گذاشتى.
مجموع سفارش هاى سیدالساجدین(علیه السلام) در چند کلمه خلاصه مى شود و آن این که صدقه سپرده گذارى در صندوق نشور الهى است که سوخت و سوز ندارد.
چنین ذخیره سازى نیاز به شاهد ندارد، چون گیرنده خداست و او بى نیاز است.
در موقع دادن صدقه آن چنان خود را ممحض در صدقه کنى که گویا گوشت نمى شنود و چشمت نمى بیند، فقط دستت به سوى او دراز مى شود.
صدقه پنهانى بهترین صدقه است.
هر نوع منت گذارى در صدقه مایه عدم پذیرش مى شود، اگر واقعاً صدقه را براى خود مى خواهى، یعنى ثواب اخروى را خواهانى بر کسى منت مگذار.
در پایان دو آیه از آیات قرآنى را که به آنچه امام فرمود، اشاره دارد، در اینجا مى آوریم:
صدقه پنهانى بهتر است
(إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ).([۱])
«اگر انفاق ها را آشکار کنید، خوب است! و اگر آنها را مخفى ساخته و به نیازمندان بدهید، براى شما بهتر است، و قسمتى از گناهان شما را مى پوشاند، (و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهید شد) و خداوند به آنچه انجام مى دهید، آگاه است».
از هر نوع منت گذارى پیراسته باشد
باید از هر نوع منت گذارى بر فقیر به دور باشد، زیرا قرآن مى فرماید: هر صدقه اى که در آن منت بر فقیر باشد به سان صدقه ریاکارانه است.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالأَذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَان عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لاَ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْء مِمَّا کَسَبُوا وَاللهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ).([۲])
«اى کسانى که ایمان آورده اید! بخشش هاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازید، همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى کند، و به خدا و روز رستاخیز، ایمان نمى آورد، (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن، (قشر نازکى از) خاک باشد، (و بذرهایى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد، و آن را صاف(و خالى از خاک و بذر) رها کند. آنها از کارى که انجام داده اند، چیزى به دست نمى آورند; و خداوند، جمعیّت کافران را هدایت نمى کند».
آیه در واقع عمل ریاکار را تشبیه به کار کشاورزى مى کند که دانه گندم را بر خاکى که روى سنگ صاف قرار دارد بریزد آنگاه باران درشتى ببارد و همه را بشوید و ببرد، همان طور که چنین کشاورزى از کار خود نتیجه نمى گیرد، همین ریاکار نیز از عمل خود بهره نمى برد، و صدقه همراه با منت بسان عمل ریاکار است.»
[۱]. سوره بقره، آیه ۲۷۱.
[۲]. بقره: ۲۶۴.
ص15
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وحق الحجّ أن تعلم أنّه وفادهٌ إلى ربک وفرارٌ إلیه من ذنوبک وفیه قبول توبتک وقضاء الفرض الذى أوجبه الله عزّ وجل علیک».
«حق حج آن است که بدانى آن، نوعى مهمانى خدا است و فرارى از گناهان به سوى خدا است، به وسیله حج، توبه تو پذیرفته مى شود، و موفق به انجام واجبى مى شوى که خدا براى تو واجب ساخته است».
حج([۱]) در لغت عرب به معناى قصد و عزم است. مقصود، این است که انسان، قصد مى کند که در مهمانى خدا، شرکت کند، و خانه خدا را زیارت نماید. از آیات الهى در حج، بهره بگیرد و نخستین بیت موحدان، که در روى زمین بنا شده، بیت الله الحرام در مکه است و از نظر مسائل علمى نیز مورد تأیید است، زیرا نخستین نقطه اى از زمین که از آب بیرون آمده نقطه استوایى یعنى سرزمین مکه و اطراف آن است و این خانه به وسیله آدم ابوالبشر و سپس به وسیله نوح و بعداً حضرت ابراهیم تعمیر شده و از روز نخست، خانه موحدان به شمار مى رفته است. قرآن مى فرماید:
(وَللهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً).([۲])
«هر کس که بتواند به زیارت خانه خدا مشرف شود، این فریضه اى بر گردن اوست».
قرآن درباره فوائد حج مى فرماید:
(جَعَلَ اللهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ).([۳])
«خدا زیارت خانه کعبه را مایه قوام و حیات فردى و اجتماعى مردم قرار داده است».
درست است که انسان به ظاهر احرام مى بندد و بعداً طواف و نماز طواف و سعى و تقصیر و آنگاه رهسپار عرفات و مشعر و منى مى شود و یک رشته اعمال عبادى را انجام مى دهد، امّا در درون این اعمال، یک رشته فوائد و ارزش هایى است که اگر توجه شود، فواید عظیمى دارد.
- در زیارت خانه خدا تمام امتیازات، اعتبارى و شرعى لغو مى شود و همگان به سان روز محشر با دو لباس در محضر خدا هستند. غنى و فقیر، فرمانده و فرمانبر، همگان یکسانند و در همین جا، مسأله مساوات انسان ها، در پیشگاه خدا تجلّى مى کند و تنها امتیاز با تقوا است چنان که مى فرماید:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَر وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).([۴])
«اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، (اینها ملاک امتیاز نیست) گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست، خداوند دانا و آگاه است!».
- چنین منظره اى که همگان با دو لباس در محضر خدا حاضرند ترسیم گر صحراى محشر است که همگان از قبور خود برخاسته و در پیشگاه خدا حاضر مى شوند و تمام امتیازات لغو مى گردد.
- در این اجتماعات که از تمام نقاط جهان، نمایندگان مسلمانان و زبده هاى آنان در آنجا جمع مى شوند بهتر مى توانند با یکدیگر آشنا شده و از کمالات یکدیگر بهره بگیرند و در رفع مشکلات، یکدیگر را کمک کنند.
- امروز که خطر استعمار نو بر ما سایه افکنده است، در این اجتماع مى توان نقشه هاى آنان را بررسى کرد و راهکار به هم زدن آنها را شناخت، تا این که همه مسلمانان یک دست و یک صدا دست بر سینه نامحرم بزنند.
اکنون سؤال مى شود که چرا خدا خانه خود را در نقطه اى دور از مناظر طبیعى و آب و هواى خوب قرار داده است، چرا در کنار دریا و مناظر زیبا قرار نداده است؟ امیرمؤمنان(علیه السلام) به این سؤال در خطبه قاصعه پاسخ مى دهد:
«أَلاَ تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ سُبْحانَهُ، اخْتَبَرَ الاَْوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ(علیه السلام)، إِلَى الاْخِرِینَ مِنْ هذَا الْعَالَمِ; بِأَحْجَار لاَ تَضُرُّ وَلاَ تَنْفَعُ، وَلاَ تُبْصِرُ وَلاَ تَسْمَعُ، فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً.
ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الاَْرْضِ حَجَراً، وَأَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْیَا مَدَراً، وَأَضْیَقِ بُطُونِ الاَْوْدِیَهِ قُطْراً.
بَیْنَ جِبَال خَشِنَه، وَرِمَال دَمِثَه، وَعُیُون وَشِلَه، وَقُرىً مُنْقَطِعَه; لاَ یَزْکُو بِهَا خُفٌّ، وَلاَ حَافِرٌ وَلاَ ظِلْفٌ. ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(علیه السلام) وَوَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ (اغطافهم) نَحْوَهُ».
کعبه خانه پاک خدا
«مگر نمى بینید خداوند انسانها را از زمان آدم(علیه السلام) تا انسانهاى بازپسین این جهان، با سنگهایى که نه زیان مى رسانند و نه سود، نه مى بینند و نه مى شنوند، آزمایش نموده است. این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پایدارى و پابرجایى مردم ساخته است. سپس آن را در سنگلاخ ترین مکانها و بى گیاه ترین سرزمین هاى زمین و تنگ ترین دره ها و در میان کوه هاى سخت و ریگزارهاى بسیار نرم و چشمه هاى کم آب و آبادى هاى پراکنده جاى داده که هیچ اسب و گاو و شترى در آن به خوبى رشد نمى کند. سپس حضرت آدم و فرزندانش را فرمان داده تا بر گرد آن بچرخند».
البته پذیرش حج نیز شرایطى دارد که از گفتگوى امام صادق(علیه السلام) با مالک بن انس به دست مى آید. وى مى گوید: یک سال با حضرت صادق(علیه السلام) به حج رفتم، به هنگام احرام که سوار بر مرکبش بود، هر چه مى خواست بگوید: «لبیک» صدا در گلویش قطع مى شد و از مرکبش سرازیر مى گردید، گفتم: اى فرزند رسول خدا لبیک بگو و ناچار باید بگویى. مى فرمود:
«یابن أبی عامر کیف أجسر أن أقول: لبیک اللّهمّ لبیک وأخشى أن یقول عزّ وجلّ: لا لبیک ولا سعدیک».([۵])
«اى پسر ابى عامر! چگونه جرأت کنم و بگویم لبیک اللّهم لبیک! در حالى که ترس آن دارم که خداى عزّ وجل جوابم دهد: نه قبولت مى کنم و نه راهت مى دهم».
[۱]. این بخش در تحف العقول نیامده است. ولى در مکارم الاخلاق که رساله حقوق را نقل کرده آن را پیش از حق روزه و صدقه آورده ولى جاى مناسب آن این جا است که پس از آن موضوع قربانى مطرح مى شود. مکارم الأخلاق، ج۲، ص ۳۰۰، نشر اسلامى. و با افزودن این حق، شماره حقوق از پنجاه تجاوز مى کند و اگر آن را با حق بعدى که حق قربانى است یکى بگیریم شماره حقوق پنجاه تا خواهد بود و امام در پایان رساله شماره آن را پنجاه حق معرفى کرده است.
[۲]. آل عمران:۹۷.
[۳]. مائده: ۹۷.
[۴]. حجرات:۱۳.
[۵]. خصال، ج۱، ص ۱۶۰.
ص16
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الْهَدْیِ فَأَنْ تُخْلِصَ بِهَا الْاِرَادَهَ اِلَى رَبِّکَ وَ التَّعَرُّضَ لِرَحْمَتِهِ وَ قَبُولِهِ وَ لاَ تُرِیدَ عُیُونَ النَّاظِرِینَ دُونَهُ فَاِذَا کُنْتَ کَذَلِکَ لَمْ تَکُنْ مُتَکَلِّفاً وَ لاَ مُتَصَنِّعاً وَ کُنْتَ اِنَّمَا تَقْصِدُ اِلَى اللَّهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یُرَادُ بِالْیَسِیرِ وَ لَا یُرَادُ بِالْعَسِیرِ کَمَا أَرَادَ بِخَلْقِهِ التَیْسِیرَ وَ لَمْ یُرِدْ بِهِمُ التَّعْسِیرَ وَ کَذَلِکَ التَّذَلُّلُ أَوْلَى بِکَ مِنَ التَّدَهْقُنِ لأَنَّ الْکُلْفَهَ وَ الْمَئُونَهَ فِی الْمُتَدَهْقِنِینَ فَأَمَّا التَّذَلُّلُ وَ التَّمَسْکُنُ فَلاَ کُلْفَهَ فِیهِمَا وَ لاَ مَئُونَهَ عَلَیْهِمَا لاَِنَّهُمَا الْخِلْقَهُ وَ هُمَا مَوْجُودَانِ فِی الطَّبِیعَهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق قربانى آن است که آن را تنها براى پروردگارت بخواهى و پذیرش آن را از خدا بطلبى و براى جلب نظر دیگران نباشد اگر چنین کنى در این صورت سخت گیر و ظاهرساز نبوده اى و جلب رضاى خدا را خواسته اى. خدا خواهان کار آسان است نه کارهاى پر تکلف. همچنان که براى بندگانش آسان را خواسته نه مشکل را. فروتنى نیکوتر از ریاست مآبى است، زیرا در ریاست مآبى، زحمت اضافى و اسرافکارى است، ولى در فروتنى و درویش مآبى، زحمت و اسرافکارى نیست و این دو، (کار پیراسته از زحمت و خرج فراوان) سرشت آدمى است».
«امام در این جا در شیوه قربانى کردن که یکى از اعمال زائران خانه خداست، سخن مى گوید آنگاه زائران در روز دهم، چون به منى برسند.
نخست، جمره عقبه را رمى مى کنند. تو گویى با پرتاب هفت سنگ ریزه دورى شیطان را از روح و روان خود مجسم مى سازند.تا خانه دل، خانه شیطان نباشد، بلکه خانه فرشته باشد که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید»، خلاصه پرتاب سنگریزه ها به نمایش گذاردن این رمى واقعى است.
آنگاه عمل دوم، قربانى در منى است. اوّلاً این عمل، یک عمل عبادى است، باید براى خدا انجام گیرد، هر چند فقیران و نیازمندان از آن بهره مند شوند.
امام مى فرماید: این قربانى باید براى خدا باشد و هدف از آن به دست آوردن لطف و رحمت خدا باشد و هرگز براى خودنمایى در برابر این و آن نباشد.
امّا هدف از قربانى چیست؟ نخست این است که با این عمل، اخلاص ابراهیم را به نمایش مى گذاریم، زیرا او حاضر شد براى فرمان خدا، فرزند خویش را قربانى کند، چون در عالم رؤیا به او امر شد که چنین کارى را انجام دهد. او هم موضوع را با فرزندش در میان نهاد، فرزند فرمانبردار، چنین گفت: (یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِین)([۱])، «پدرم به آنچه که امر شده اى انجام ده، مرا به خواست خدا ـ از بردباران مى یابى».
اوّلاً: ما با قربانى کردن، اخلاص و تسلیم قهرمان توحید را به نمایش مى گذاریم، و ازاین طریق به خود و دیگران یاد مى دهیم که در برابر اوامر الهى باید تسلیم باشیم، (فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِی مَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)([۲])، «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند; و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند; و کاملاً تسلیم باشند».
در آیه دیگر مى فرماید:(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ)([۳])، «هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشد».
ثانیاً: منطقه مکه و عشائر اطراف آن، نیازمندان فراوانى دارند. آنها باید از این گوشتها بهره بگیرند.(وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ)([۴])، «و مستمندان قانع و فقیران را نیز از آن اطعام کنید».
با توجه به این مقدمه و شرح گفتار سیدالساجدین(علیه السلام) مى پردازیم:
«هدى» در لغت عرب به معناى قربانى است و مقصود از آن، قربانى در مکّه است و گاهى به آن «أُضحیّه» مى گویند، امام درباره آن مطالب زیر را یادآور مى شود:
- و أما حق الهدی فأن تخلص بها الإراده إلى ربک و التعرض لرحمته و قبوله.
هدف تو از آن باید اخلاص و کار براى خدا باشد، تا رحمت او را به خود جلب کنى.
- و لا ترید عیون الناظرین دونه.
به هنگام قربانى نظرت این نباشد که دیگران به کار شما بنگرند.
- فإذا کنت کذلک لم تکن متکلّفاً ولا متصنعاً وکنت إنّما تقصد إلى الله واعلم أنّ الله یراد بالیسیر ولا یراد بالعسیر .
در این صورت از ظاهرسازى دور بودى و بدان که جلب رضایت خدا با کارهاى آسان است، نه با کارهاى مشکل. و خدا همیشه خواهان عمل هاى بى تکلف است، همچنان که براى بندگانش تکالیف آسان را قرار داده است. یعنى در انجام وظیفه هدى، فروتنى را پیشه خود کند، از ریاست مآبى بپرهیزد.
- وکذلک التذلل أولى بک من التدهقن: فروتنى نیکوتر از ریاست طلبى است.
اگر انسان تاریخ مذاهب هندى ها و مصرى ها را بخواند، متوجه مى شود که چقدر اسلام مقام انسان و زن را بالا برده است. گفته مى شود مصرى ها در مقابل رود نیل در ماه معینى از هر سال دختر بکرى را پس از آن که به بهترین شکل، آرایش مى کردند، در نهرى که در آن عبادت مى نمودند، غرق مى نمودند تا با این عمل به خدایان خود تقرّب پیدا کنند. این عبادت زشت در مصر ادامه داشت، سپس پس از ورود اسلام به منطقه ممنوع گشت. صاحب شرح رساله الحقوق این مطلب را از کتاب «حکمه التشریع و فلسفته، نوشته استاد احمد جرجانى یکى از علماى الأزهر است نقل مى کند.([۵])
با پایان حق چهاردهم حقوقى که انسان بر خورد بر اعضا و افعال خویشتن دارد به پایان مى رسد، از این به بعد حقوق حاکمان عادل و دادگر بیان مى شود.
[۱]. صافات:۱۰۲.
[۲]. نساء:۶۵.
[۳]. احزاب:۳۶.
[۴]. حج:۳۶.
[۵]. به شرح رساله الحقوق قبانچى، ج۱، ص ۳۶۵ مراجعه شود.
ص17
امام زین العابدین(علیه السلام) مى فرماید:«فَأَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّکَ جُعِلْتَ لَهُ فِتْنَهً وَ أَنَّهُ مُبْتَلًى فِیکَ بِمَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَهُ عَلَیْکَ مِنَ السُّلْطَانِ وَ أَنْ تُخْلِصَ لَهُ فِی النَّصِیحَهِ وَ أَنْ لاَ تُمَاحِکَهُ وَ قَدْ بُسِطَتْ یَدُهُ عَلَیْکَ فَتَکُونَ سَبَبَ هَلاَکِ نَفْسِکَ وَ هَلاَکِهِ وَ تَذَلَّلْ وَ تَلَطَّفْ لاِِعْطَائِهِ مِنَ الرِّضَا مَا یَکُفُّهُ عَنْکَ وَ لاَ یُضِرُّ بِدِینِکَ وَ تَسْتَعِینُ عَلَیْهِ فِی ذَلِکَ بِاللَّهِ وَ لاَ تُعَازِّهِ وَ لاَ تُعَانِدْهُ فَاِنَّکَ اِنْ فَعَلْتَ ذَلِکَ عَقَقْتَهُ وَ عَقَقْتَ نَفْسَکَ فَعَرَّضْتَهَا لِمَکْرُوهِهِ وَ عَرَّضْتَهُ لِلْهَلَکَهِ فِیکَ وَ کُنْتَ خَلِیقاً أَنْ تَکُونَ مُعِیناً لَهُ عَلَى نَفْسِکَ وَ شَرِیکاً لَهُ فِیمَا أَتَى اِلَیْکَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق آن کس که بر تو حکومت مى کند، آن است که بدانى تو براى پیشوا، مایه آزمون هستى و با تسلّطى که بر تو دارد، آزموده مى شود(که آیا از این قدرت، براى اجراء عدالت استفاده مى کند یا بر خلاف؟) در هر حال، حق او این است که خیرخواه او باشى و با او ستیزه نکنى، وگرنه در حالى که او بر تو مسلّط است که سبب هلاکت خود و او خواهى شد، و براى او فروتنى و نرمش را در پیش بگیر تا آنجا که زیانش به دین تو نرسد رضایت او را به دست بیاور، و در این مورد از خدا کمک بگیر، و با او در عزّت معارضه مکن و دشمنى منما زیرا در این صورت، ناسپاس خواهى بود و بر خود هم ناسپاسى کرده اى و خویش را دستخوش رفتار ناپسند ساخته اى و او را هم به هلاکت کشانده اى، سزاوار است که بر خلاف مصلحت خویشتن، به او کمک کرده باشى و در رفتارى که با تو مى کند شریک او گردى و در آنچه با تو مى کند شریک باشى».
«از سخنان امام استفاده مى شود که وجود حاکم در جامعه، یک امر ضرورى است، بر خلاف دیدگاه خوارج که به ظاهر آیه (لا حُکْمَ إلاّ لله) وجود حاکم را منکر بودند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) در رد این اندیشه باطل در یکى از خطبه هاى خود چنین مى گوید:
«وَإِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَیَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ، وَیُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ، وَیُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَتَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَیُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ; حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ، وَیُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر».([۱])
«ناگزیر براى مردم فرمانروایى لازم است خواه نیکوکار باشد و یا بدکار تا مؤمن در فرمانروایى او به بندگى خدا بپردازد و کافر نیز بهره مند شوند، (زیرا با بودن فرمانروا از هرج و مرج و نگرانى آسوده مى مانند) خداوند در زمان او هر کس را به اجل مقدر خود مى رساند و به وسیله او مالیات گرفته مى شود و با دشمن نبرد مى شود و راه ها از دزد و راهزن ایمن مى گردد. و حق ضعیف و ناتوان از قوى و ستمکار گرفته مى شود تا این که نیکوکاران در آسایش باشند و مردم از شر افراد تبهکار در امان بمانند».
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«لا یستغنى اهل کلّ بلد من ثلاثه یُفزع إلیهم فی أمر دنیاهم وآخرتهم فإن عدموا کانوا همجا فقیه عالم ورع، امیر خیّر مطاع، وطبیب بصیر ثقه».([۲])
«هیچ جامعه اى در امور مادّى و معنوى خویش از سه گروه بى نیاز نیست، ۱. دانشمند آگاه و پرهیزکار.۲. فرمانروایى خیرخواه و متنفّذ، ۳. پزشک حاذق و مورد اعتماد».
از برخى آیات استفاده مى شود که امّت هاى پیشین نیز وجود امیر و حاکمى را در زندگى خود، لازم مى دانستند که بدون وجود او، کارى پیشرفت نمى کند و لذا جمعى از بنى اسرائیل به پیامبر خود گفتند :
(ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللهِ).([۳])
«فرمانروایى براى ما برانگیز تا زیر سایه او در راه خدا جهاد کنیم».
خداى متعال دعاى آن پیامبر را مستجاب کرد و او طالوت را به عنوان پادشاه براى آنان برگزید:
(وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا).([۴])
«پیامبرشان به آنها گفت که خدا طالوت را به عنوان فرمانروا براى شما برگزید».
با توجه به آنچه گفته شد، اکنون باید ببینیم امام سجاد(علیه السلام) درباره حاکم چگونه سخن مى گوید:
- أن تعلم انّک جعلت له فتنه وأنّه مبتلى فیک بما جعله الله له علیک من السلطان.
خداوند منان تو را مایه آزمایش سلطان قرار داده است و تسلّط او وسیله امتحان اوست که چگونه با تو رفتار مى کند. برخى از این امتحان سرفراز بیرون مى آیند، و دست درازى به حق مردم نمى کنند و گروهى راه استبداد را در پیش گرفته و همه چیز را براى خود مى خواهند.
- و أن تخلص له فی النصیحه و أن لا تماحکه .
در موارد لزوم، خالصانه براى او خیرخواهى کنى و با او به دشمنى برنخیزى در حالى که او بر تو مسلّط است، دشمنى او سبب هلاکت تو و هلاکت او مى شود.
- وتذلّل وتلطّف لاعطائه من الرضى ما یکفّه عنک ولا یضرّ بدینک وتستعین علیه فی ذلک بالله.
فروتنى و نرمشى را پیش بگیرى تا رضایت او را به دست بیاورى و زیانش به دین تو نرسد و در این مورد، از خدا کمک بجویى.
- ولا تعازه ولا تعانده، فانّک إن فعلت ذلک عققته وعققت نفسک فعرّضتها لمکروهه وعرّضته للهلکه فیک .
با او معارضه نکن و عناد مورز، زیرا در چنین صورت هم او را ناسپاسى کرده اى و هم خود را در معرض هلاکت قرار داده اى.
- وکنت خلیقاً أن تکون معیناً له على نفسک وشریکاً له فیما أتى إلیک .
و سزاوار آن خواهى بود که بر خلاف مصالح شخصیت به او کمک کرده باشى و در رفتارى که با تو مى کند، شریک او گردى.
در پایان یادآور مى شویم: تمام سخنان امام سجاد(علیه السلام) در مورد سلطان عادل است که در رأس آنها امامان معصوم(علیهم السلام) قرار دارند و اما سلطان جائر، برنامه دیگرى دارد که سخن حضرت ناظر به آن نیست و لذا امیرمؤمنان(علیه السلام) به یکى از فرمانروایان متهم به ظلم و ستم چنین مى نویسد:
«وَإِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَه (مطعمه) وَلکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَهٌ، وَأَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ.».([۵])
«فرماندارى براى تو وسیله نان و آب نیست بلکه امانتى است در گردن تو و نیز تو تحت نظر مافوق مى باشى».
بنابراین حکومت، جز مسئولیتى خطرناک چیزى دیگر نیست و نباید انسانها براى آن سر و دست بشکنند بلکه تا بتوانند به یکدیگر واگذار کنند.
اگر امام سجاد(علیه السلام) مى گوید: با حکومت به دشمنى برنخیزید، مقصود حکومت هاى پارسامنش است که هرگونه دشمن تراشى و سرپیچى، نوعى خروج از میثاق و پیمان به شمار مى رود که به حاکم وقت بسته است و اما حاکمان جائر و ستمگر که حقوق انسانها را پایمال کرده و هدفى جز پر کردن کیسه خود و اطرافیان خود را ندارند، انقلاب بر ضد آنها فریضه هر مسلمانى است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«تمنّوا الفتنه ففیها هلاک الجبابره وطهاره الأرض من الفسقه».([۶])
«فتنه را آرزو کنید، (مقصود از فتنه، شورش و یا آزمون نیست، بلکه انقلابى است بر نظام سلطه گر آن هم بر اساس عدالتخواهى و اجراى احکام الهى که بر آن دو اثر مترتب مى شود:)
- جائران از صفحه زمین برچیده مى شوند.
- با بسته شدن مراکز فساد، جامعه اسلامى از لوث وجود آنان پاک مى شود».
[۱]. نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
[۲]. تحف العقول، ص۳۲۱.
[۳]. بقره:۲۴۶.
[۴]. بقره:۲۴۷.
[۵]. نهج البلاغه، نامه۵.
[۶]. امالى شیخ طوسى، ص ۷۰۰.
ص18
امام سجاد(ع) می فرماید: «وأمّا حقُّ رعیّتک بالسلطان فأن تعلم أنّهم صاروا رعیّتک فیجبَ أن تَعْدلَ فیهم وتکونَ لهم کالوالِد الرحیم وتَغفر لهم جَهْلَهم ولا تُعاجلَهم بالعُقوبهِ وتَشکُر الله عزّ وجلّ على ما آتاک مِنَ القوّهِ علیهم».([۱])
«حق مردم بر حاکمان سلطه گر این است که بدانند ضعف و ناتوانى مردم سبب شده است که تو بر آنها مسلّط شوى، بنابراین، امورى را در مورد آنان رعایت کن، با آنان به عدالت رفتار کن و پدر مهربان آنان باش و اگر از روى ناآگاهى خلافى را مرتکب شدند، آنان را ببخش و در کیفر دادن شتاب مکن و خدا را سپاسگزار باش که چنین نعمتى را در اختیار تو نهاده است».
«در بخش پیش، محور سخن، حق سلطان بر مردم بود و خلاصه این شد که مردم از حاکم اطاعت کنند و با او دشمنى مورزند. ولى در این بخش، حق مردم را بر حاکم بیان مى کند و این که حاکم با مردم باید چنین رفتار کند:
- تعدل فیهم: عدالت را پیشه خود سازى، و با آنان به عدالت رفتار کنى.
- وتکون لهم کالوالد الرحیم: براى آنان پدرى مهربان باشى.
- وتغفر لهم جهلهم: اگر از روى ناآگاهى خطایى مرتکب شده اند، آنان را ببخش.
- ولا تعاجلهم بالعقوبه: در مجازات آنان شتاب مکن.
- وتشکر الله عزّ وجلّ على ما آتاک من القوّه علیهم: خدا را در برابر این قدرتى که به تو داده و تو را بر آنان برترى بخشیده، سپاسگزار باشى.
رفتار حاکمان، به عدالت و اصولاً گسترش عدالت در تمام مقامات، یکى از علل بعثت پیامبران در قرآن ذکر شده است، چنان که مى فرماید:
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ…).([۲])
«ما رسولان را با دلائل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانى و معیار شناسایى حق و باطل را نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند یعنى در تمام سطوح…».
بنابراین، رعایت حقوق در تمام مراحل، یکى از انگیزه هاى بعثت رسولان است. این که گفتیم در تمام مراحل، یعنى اعم از حاکم و محکوم، و انسان هاى دیگر که در سطح واحدى قرار دارند.
اتفاقاً آیات دیگرى به گسترش عدالت در تمام سطوح اشاره مى کنند و مى فرمایند:
- (وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبى)([۳])
«و هنگامى که سخنى مى گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتى اگر در مورد نزدیکان(شما) بوده باشد!».
- (وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ)([۴])
«و هنگامى که میان مردم داورى مى کنید، به عدالت داورى کنید».
- (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبى)([۵])
«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مى دهد».
- (یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)([۶])
«اى داود! ما تو را خلیفه(و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داورى کن».
حقوق متقابل در سخنان على(علیه السلام)
اگر در سخنان سیدالساجدین(علیه السلام) به حقوق متقابل میان حاکم و رعیت، اشاره شده جدّ بزرگوار ایشان، على(علیه السلام) به تشریح این حقوق متقابل پرداخته است، اینک سخن امیر بیان در این مورد:
«أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقَّاً، وَلَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ: فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیْحَهُ لَکُمْ، وَتَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ، وَتَعْلِیمُکُمْ کَیْلا تَجْهَلُوا، وَتَأْدِیبُکُمْ کَیَْما تَعْلَمُوا. وَأَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ، والنَّصِیْحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَالْمَغِیبِ، وَالاِْجَابَهُ حِیْنَ أَدْعُوکُمْ، وَالطَّاعَهُ حِیْنَ آمُرُکُمْ».([۷])
«اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى هست، حق شما بر من این است که در نیکى کردن به شما دریغ نورزم، و بیت المال را در مصالح شما مصرف کنم، شما را آموزش دهم تا از جهل و نادانى نجات یابید، و تربیت کنم تربیتى فراگیر. و امّا حقّ من بر شما این است که در بیعت خود با من وفادار باشید و در آشکار و نهان، خیرخواهى را از دست ندهید و هرگاه شما را فرا خواندم، اجابت نمایید و هر موقع فرمان دادم، فرمان برید».
[۱]. از آنجا که عبارت کتاب مکارم الأخلاق در مورد حق مردم بر حاکم روشنتر از عبارت تحف العقول بود، لذا از همان کتاب بهره گرفتیم. در نقل حق شانزدهم، از ترتیب موجود در تحف العقول پیروى نکردیم، بلکه تناسب حقوق را رعایت نمودیم.
[۲]. سوره حدید، آیه۲۵.
[۳]. سوره انعام، آیه۱۵۲.
[۴]. سوره نساء، آیه۵۸.
[۵]. سوره نحل، آیه۹۰.
[۶]. سوره ص، آیه ۲۶.
[۷]. نهج البلاغه، خطبه۳۴.
ص19
امام زین العابدین می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ فَالتَّعْظِیمُ لَهُ وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الاِسْتِمَاعِ اِلَیْهِ وَ الاِْقْبَالُ عَلَیْهِ وَ الْمَعُونَهُ لَهُ عَلَى نَفْسِکَ فِیمَا لاَ غِنَى بِکَ عَنْهُ مِنَ الْعِلْمِ بِأَنْ تُفَرِّغَ لَهُ عَقْلَکَ وَ تُحَضِّرَهُ فَهْمَکَ وَ تُزَکِّیَ لَهُ قَلْبَکَ وَ تُجَلِّیَ لَهُ بَصَرَکَ بِتَرْکِ اللَّذَّاتِ وَ نَقْصِ الشَّهَوَاتِ وَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّکَ فِیمَا أَلْقَى اِلَیْکَ رَسُولُهُ اِلَى مَنْ لَقِیَکَ مِنْ أَهْلِ الْجَهْلِ فَلَزِمَکَ حُسْنُ التَّأْدِیَهِ عَنْهُ اِلَیْهِمْ وَ لاَ تَخُنْهُ فِی تَأْدِیَهِ رِسَالَتِهِ وَ الْقِیَامِ بِهَا عَنْهُ اِذَا تَقَلَّدْتَهَا وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق کسى که آموزش تو را به دست گرفته، این است که او را بزرگ بدارى و در هنگامى که با او نشسته اى او را گرامى بدارى و به سخنان او به خوبى گوش فرا دهى و با تمام وجود به او روى آورى، و به او کمک کنى تا دانشى را که بدان نیاز دارى به تو ارزانى دارد. به این گونه که خرد خود را براى او خالى کنى و آماده دریافت مطالب او باشى و دل خود را براى او پاکیزه گردانى و با کنار نهادن لذّتها و کم کردن شهوتها، چشم خود را براى او تیزبین گردانى و بدانى در آنچه که به تو آموخته است، پیام آور او نسبت به کسانى باشى که ناآگاهند و چون آن رسالت را که به گردن گرفته اى به خوبى انجام دهى».
«از کلمات امام، نکاتى استفاده مى شود:
- وظیفه شاگرد آن است که معلم را تکریم کند و حضور او را ارزشمند بداند.
- به سخنان او به خوبى گوش دهد و با تمام وجود، متوجه او باشد.
- در آموختن چیزى که از آن چاره اى نیست از معلم کمک بگیرد.
- راه آن این است که با عقل و هوش تمام، و قلب پاک به او توجه کند و راه رسیدن به این هدف این است که زیاده خواهى را در زندگى ترک گوید.
- این را بداند آنچه او آموخته است در واقع نماینده او نسبت به دیگران است که آنها را نیز آموزش دهد. طبعاً باید آنچه را که آموخته است به خوبى ادا کند و به وظایف نمایندگى عمل نماید.
***
امام سجاد(علیه السلام) این سخنان را در محیطى مى گوید که قبل از اسلام، شمار دانش آموختگان آنان از تعداد انگشتان تجاوز نمى کرد زیرا قریب یک صد سال قبل از آن در مدینه فقط یازده نفر و در مکه فقط هفده نفر باسواد بودند.([۱]) اسلام درباره علم و عالم به اندازه اى سخن گفته است که مرحوم علاّمه مجلسى روایات آن را در مجلد دوم از بحارالانوار جمع کرده است. نخستین آیه اى که بر رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل مى شود آیه خواندن است:(اقرأ باسم ربّک الذى خلق…).
در قرآن مجید در میان سوگندهاى مختلف، به قلم هم سوگند یاد مى کند و مى فرماید:(ن والقلم ومایسطرون). در حدیثى که به رسول خدا منسوب است ارزش سه کار را به اندازه اى مى داند که از حجابهاى عالم بالا عبور کرده و به حضرت حق مى رسند و مى فرماید:
«ثلاثه تخرق الحجب وتصل إلى ما بین یدى الله: ۱. صریر اقلام العلماء، ۲. ووطء أقدام المجاهدین، ۳. و صوت مغازل المحصنات.([۲])
سه چیز است که حجاب ها را پاره مى کند و به مقام ربوبى مى رسد: صداى خامه دانشمندان، پاکوبى مجاهدان در میدان نبرد، صداى نخ ریسى زنان پاکدامن.
مقصود این است که صداى خامه دانشمندان به قدرى ارزشمند است که به مقام ربوبى مى رسد و پذیرفته مى شود.
تا اینجا توضیح آنچه که در تحف العقول آمده است پایان مى یابد ولى در کتاب مکارم الاخلاق که رساله امام سجاد(علیه السلام)را آورده، اضافاتى دارد که یادآور مى شویم:
- وأن لا ترفع صوتک علیه.
- ولا تجیب أحداً یسأله عن شیء حتى یکونَ هو الذی یُجیب.
- ولا تحدّث فی مجلسه أحداً.
- ولا تغتاب عنده أحداً.
- وأن تَدفعَ عنه إذا ذُکر عندک بسوء .
- وأن تَستر عیوبَه وتُظهر مناقبه.
- ولا تُجالس له عدوّاً.
- ولا تُعادى له ولیاً، فإذا فعلت ذلک شهدتْ لک ملائکه الله بانّک قصدته وتعلمت علمه لله جلّ اسمُه لا للناس».([۳])
در این بخش از سخنان، امام(علیه السلام) براى دانش آموز نسبت به استاد وظایفى را بازگو فرموده که به ترجمه آنها مى پردازیم:
- صدایت را بر او بلند نکنى.
- اگر کسى سؤالى از معلم کرد تو پاسخ نگویى و صبر کنى تا خود استاد پاسخ بگوید.
- در پیشگاه او، درباره کسى سخن نگویى.
- هرگز در محضر او غیبت نکنى.
- اگر در خارج از مجلسى کسى از استاد عیب جویى کرد، دفاع کنى.
- معایب او را پنهان سازى و خوبى هاى او را آشکار سازى.
- با دشمن او نشست و برخاست نکنى.
- با دوستان او دشمنى نکنى.
اگر چنین کردى فرشتگان خدا گواهى مى دهند که تو براى خدا نزد او علم آموخته اى نه براى مردم.
[۱]. فتوح البلدان:۲/۵۷۹ـ۵۸۰.
[۲]. الشهاب فی الحکم والأدب، ص ۲۲.
[۳]. مکارم الأخلاق، تحقیق آل جعفر، نشر جماعه المدرسین، قم، ج۲، ص ۳۰۰ـ ۳۰۱.
ص20
امام سجاد(ع) می فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَکَ لَهُمْ فِیمَا آتَاکَ مِنَ الْعِلْمِ وَ وَلاَّکَ مِنْ خِزَانَهِ الْحِکْمَهِ فَاِنْ أَحْسَنْتَ فِیمَا وَلاَّکَ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ وَ قُمْتَ بِهِ لَهُمْ مَقَامَ الْخَازِنِ الشَّفِیقِ النَّاصِحِ لِمَوْلاَهُ فِی عَبِیدِهِ الصَّابِرِ الْمُحْتَسِبِ الَّذِی اِذَا رَأَى ذَا حَاجَه أَخْرَجَ لَهُ مِنَ الأَمْوَالِ الَّتِی فِی یَدَیْهِ کُنْتَ رَاشِداً وَ کُنْتَ لِذَلِکَ آمِلاً مُعْتَقِداً وَ اِلاَّ کُنْتَ لَهُ خَائِناً وَ لِخَلْقِهِ ظَالِماً وَ لِسَلَبِهِ وَ عِزِّهِ مُتَعَرِّضاً».
«حق شاگردانى که از نظر علمى سرپرستى آنها را برعهده دارى آن است که بدانى خدا به وسیله علمى که به تو داده و خزانه حکمتى که در اختیارت نهاده، تو را سرپرست شاگردانت ساخته است. اگر در این سرپرستى که خدایت عطا نموده خوب رفتار کنى و براى شاگردانت چون خزانه دار مهربانى براى مولایى باشى، که هر موقع نیازمندى را ببیند از اموالى که در دست اوست به او دهد، در این صورت فرد رشدیافته و خادم با ایمانى هستى و گرنه به خدا و خلقش ستم کرده اى و موجب سلب عزت و نعمتش شده اى».
«شخصیت انسان در سه مرحله شکل مى گیرد:
- دامن پدر و مادر (محیط خانه سازنده نخستین بخش از شخصیت کودک است) زیرا او از مادر متولد مى شود در حالى که در آیینه روح او چیزى نقش نبسته است و لذا گفتار و رفتار پدر و مادر از زیبایى ها و نازیباییها اثر خاصى در روح او مى گذارد.
- مدرسه و مکتبى که به او فرهنگ وعلم مى آموزد (در حقیقت معلم و مدرسه پدید آرنده بخش دیگرى از شخصیت اوست). تقوا و پارسایى معلّم یا عکس آن اثر مستقیمى در علم آموز دارد. همچنین، سخنان او در نقل قضایا و تاریخ کاملاً در روح او مؤثر است. گاهى ارشاد یک معلّم سبب مى شود که یک پدیده زشت که شصت سال در میان امّت اسلامى حاکم بود برچیده شود. عمر بن عبدالعزیز که تربیت یافته خاندان ناپاکى بود، نزد معلم پاک طینتى از خاندان عبدالله بن مسعود علم مى آموخت. معلّم روزى احساس کرد که این کودک به هنگام بازى، امیرمؤمنان على(علیه السلام) را سب مى کند هنگامى که عمر بن عبدالعزیز براى درس نزد استاد حاضر شد گفت چگونه مجاهدان راه اسلام را که در جنگ بدر و احد حاضر بوده اند لعن مى کنى؟ گفتار معلم تأثیر عظیمى در ذهن او گذاشت و لذا هنگامى که به مقام خلافت رسید، این پدیده زشت را ممنوع ساخت و گفت به جاى آن آیه (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبى…)را بخوانند.
امروز، معلمان حتى معلمان ریاضى و طبیعى مى توانند نهال توحید را در دل دانش آموز پرورش دهند. مثلاًمعلمى که بدن انسان را تشریح مى کند مثلاً طبقات چشم را بیان مى کند و فعالیت هاى قلب را مطرح مى نماید، مى تواند از همین دانش، درس توحید دهد که آیا این نظام هدفمند مى تواند بدون فاعل آگاه پدید آید؟ برخى از فرضیه هاى علمى با ظواهر شریعت سازگار نیست، مثلاً فرضیه تکامل، که انسان در روز نخست، سلولى بیش نبوده ومراحلى از جانورى و حیوانى طى کرده تا به این مرحله رسیده است، بر خلاف ظواهر قرآن است، تدریس آن حتى نباید به صورت فرضیه باشد. بلکه استاد باید انتقادهاى علمى را بر آن وارد کند. و آثار بد این فرضیه را، (انسان داراى نیاکانى از قبیل جانوران و دام و دد بوده تا به این مرحله رسیده است) از دل دانش آموز پاک سازد.
علم، باید هدفمند و مسئولیت آفرین باشد، امروز علومى در دانشگاه ها تدریس مى شود، که مسئولیت آفرین نیست ولى اسلام به علمى دعوت مى کند که هدفمند و مسئولیت آفرین باشد و به قول دانشمندان: «العلم والدین توأمان إذا افترقا احترقا»، امکان ندارد که دین چیزى بگوید که بر خلاف دانش قطعى باشد و بالعکس.
روزى که مسأله تکامل مطرح شد، غوغایى در کلیساها پدید آمد دیگر فکر نمى کردند که این فرضیه اى است و چند روزى دیگر باطل خواهد شد، و اتفاقاً چنین هم شد و به زودى جاى خود را به نئوداروینسیم داد و دومى هم به زودى ارزش خود را از دست داد و مسأله موتاسیون یا جهش مطرح شد.
اکنون ببینیم حق شاگرد بر استاد چیست؟ امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:
- معلم باید بداند خدا به وسیله علمى که به او داده، و خزانه حکمتى که در اختیار او نهاده او را سرپرست شاگردانش ساخته است. چنان که فرمود:«فأن تعلم أن الله قد جعلک لهم فیما آتاک من العلم و ولاّک من خزانه الحکمه »
- اگر در این سرپرستى که خدا به او داده است، خوب رفتار کند، به سان خزانه دار مهربان و خیرخواه و مهربان و شکیباى مولایى باشى که گاه که نیازمندى از زیردستان او را ببینید از اموال او به او بدهد و در این صورت رشد یافته وخادم با ایمانى مى باشى و گرنه به خدا و خلقش خیانت کرده و موجب سلب عزت و نعمتش شده اى.
بالأخره سرانجام معلم از دو حالت بیرون نیست: «کنت راشداً»، رستگار خواهى بود، اگر به نحوى که گفته شد عمل کنى، «وإلاّ کنت له خائناً و لخلقه ظالماً» خائن و ستمگر خواهى بود، اگر بر خلاف آن شیوه، عمل نمایى.»
[۱]. حقّ معلم در تحف العقول در شماره ۱۹، وارد شده، ولى براى حفظ تناسب این جا آورده شد.
ص21
امام سجاد(ع) می فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْمِلْکِ فَنَحْوٌ مِنْ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ اِلَّا أَنَّ هَذَا یَمْلِکُ مَا لاَ یَمْلِکُهُ ذَاکَ تَلْزَمُکَ طَاعَتُهُ فِیمَا دَقَّ وَ جَلَّ مِنْکَ اِلاَّ أَنْ تُخْرِجَکَ مِنْ وُجُوبِ حَقِّ اللَّهِ وَ یَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ حَقِّهِ وَ حُقُوقِ الْخَلْقِ فَاِذَا قَضَیْتَهُ رَجَعْتَ اِلَى حَقِّهِ فَتَشَاغَلْتَ بِهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«امّا حق کسى که مالک تو است مثل حق سلطان است، جز این که مالک، حق ویژه اى دارد که او ندارد، و حق ویژه او تو را به اطاعت در هر کم و بیش ملزم مى نماید. در صورتى که حق او با حق واجب خداوند در تضاد نبوده و بین تو وحق خدا حائل نباشد. اگر چنین شود حق خداوند مقدم است، و آنگاه که حق خدا را انجام دادى، نوبت اداى حق مالک فرا مى رسد و باید به آن بپردازى و حول و قوه اى جز از طرف خدا نیست».
«و در مکارم الأخلاق چنین آمده:
«وأما حق سائسکَ بالمِلکِ فأن تُطیعَهُ ولا تَعْصیَهُ إلاّ فیما یَسخَطُ الله عزّ وجلّ فإنّه لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالقِ».([۱])
«و امّا حق مالک بر تو این است که او را اطاعت نمایى و نسبت به او عصیان نورزى، مگر در چیزى که موجب غضب و سخط خداوند شود زیرا که در نافرمانى خداوند هرگز نباید بنده اى را اطاعت کرد».
از بیانات زیباى حضرت زین العابدین(علیه السلام) استفاده مى شود که حق مالک و سلطان را مانند هم مى داند، جز این که مالک، حق خاصى بر بنده اش پیدا مى کند که باید او را اطاعت کند مشروط بر این که مخالف دستور شرع نباشد.
امام سجاد(علیه السلام) در این بخش، در مورد حقوق مولا نسبت به مملوک، سخن مى گوید. ممکن است در اینجا، این سؤال مطرح باشد: مگر اسلام بردگى و مالکیت انسان بر انسان دیگر را به رسمیت شناخته است؟! در حالى که امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید:
«وَلاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً».([۲])
«بنده دیگرى مباش در حالى که خداوند تو را آزاد ساخته است».
پاسخ این است که آیین اسلام، بردگى را نه تأسیس کرده و نه تصویب نموده است، بلکه در مقابل یک پدیده زشت قرار گرفته، ولى کوشیده است از طرق مختلف، به این پدیده پایان بخشد.
این که گفتیم در مقابل این پدیده اجتماعى قرار گرفته، مقصود این است که در آن زمان، بردگان، در جهان آن روز سرمایه عظیمى براى مالکان شمرده مى شدند، و لغو ملکیت و اعلام آزادى ناگهانى آنان، اقتصاد آن روز را بهم مى ریخت، و برنامه اسلام پیشرفت نمى کرد بلکه در مقابل آن صف آرایى مى کردند. امیرمؤمنان(علیه السلام) یکى از اهداف بعثت پیامبران را نفى بردگى در زندگى انسان ها مى داند و مى فرماید:
«بعثَ الله محمّداً لیُخرج الناسَ من عبادهِ عباده إلى عباده الله ومِنْ عهود عبادِه إلى عهودِه ومِنْ طاعهِ عبادهِ إلى طاعتِه ومِنْ ولایه عبادِه إلى ولایته».([۳])
«۱. از پرستش بندگان به پرستش خویش، ۲. از پیمان هاى بندگان به پیمان خویش، ۳. از طاعت بندگان به طاعت خود، ۴. از ولایت بندگان به ولایت خویش».
و در حدیث دیگر مى فرماید:
«یا أیّها الناس إنّ آدم لم یلد سیّداً ولا أمه وإنّ الناس کلّهم أحرار ولکن الله حوّل بعضکم بعضاً».([۴])
«اى مردم! بدانید آدم و حوّا، نه فردى را به عنوان مولا(مالک) و فردى را به صورت غلام و کنیز به دنیا نیاورده اند، بلکه از روز نخست همگان آزاد آفریده شده اند، و این خداست که برخى را در اختیار برخى دیگر نهاده (که بر اثر همکارى به زندگى ادامه دهند)».
این سخن گهربار در محیطى وارد شده است که نظام فرعونى بردارى، سراسر جهان را فرا گرفته بود، و براى بردگان، کوچکترین حقّى قائل نبوده، بردگان از نظر آنان ابزارى براى کار بودند و حتى مى توانستند آنان را بکشند. اگر برده اى خلاف مى کرد، در قانون یونان، پیشانى وى را داغ مى کردند. از بردگان، براى گرداندن سنگ آسیاب استفاده مى شد. مرز میان آزاد و برده توانایى و ناتوانى بود.
در کشور معروف به آزادى(فرانسه)([۵]) تا چندى قبل فرزندان بردگان، حق تحصیل نداشتند، و این قانون زشت، به وسیله انقلاب کبیر فرانسه به سال ۱۸۴۸، برچیده شد.
با توجه به این شرایط حاکم بر جامعه آن روز، الغاى بردگى، امکان پذیر نبود، آنچه که امکان پذیر بود فراهم آوردن مقدماتى، براى آزادى تدریجى آنان بود. اینک طرق آزادى تدریجى:
- آزادى بردگان، یکى از مصارف زکات است. و زکات اسلامى، براى خود، هشت مصرف دارد: یکى از عناوین مصرف (وَفِی الرِّقَابِ)([۶]) است.
- آزادى بردگان، کفاره بسیارى از گناهان است که به برخى اشاره مى کنیم:
أ. اگر کسى سوگند خود را بشکند، کفاره اش، یکى از سه چیز است:(سیر کردن ده فقیر، پوشاندن آنها، یا آزاد کردن یک برده).([۷])
ب. اگر کسى مؤمنى را از روى خطا بکشد، علاوه بر دیه، کفاره عمل او، آزاد کردن یک برده مسلمان است.([۸])
پ. اگر کسى همسر خود را براى خود تحریم کند، لازم است این تصمیم را بشکند و قبل از نزدیکى، باید یک برده مسلمان را آزاد کند.
ت. عبور از گردنه پرخطر در قیامت در گرو سه چیز است که یکى از آنها آزاد کردن برده اسیر است.([۹])
این موارد پنجگانه در قرآن وارد شده است.
قریب ده مورد دیگر در روایات آمده اند که نقل آنها موجب آن مى شود که سخن به درازا بکشد، علاقه مندان مى توانند به کتاب «شبهات و ردود»، ص ۲۰۶ تا ۲۰۷ مراجعه بفرمایند.
با توجه به این موارد، باید اسلام را حامى آزادى بردگان معرفى کرد.
در چنین شرایطى، امام(علیه السلام) مى فرماید:«تلزمُک طاعته فیما دَقّ وجلّ».
در اینجا این سؤال مطرح است که اگر اسلام با بردگى و برده دارى مخالف بوده است و در پاکسازى جامعه از این برده دارى گام هاى بلندى برداشته است، پس چرا در جهاد اسلامى، اسیران جنگى دشمن به بردگى محکوم مى شوند؟!
پاسخ: حاکم اسلامى درباره اسیران جنگى به سه نحو مى تواند رفتار کند:
- اگر مصلحت ایجاب کند آنها را آزاد نماید و قرآن کریم از آن به لفظ «منّاً» تعبیر مى کند.
- مصلحت ایجاب کند که آنان را در مقابل مبلغى مالى آزاد نماید، که قرآن آن را «فداء» مى نامد و در آیه اى آورده است که (فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً)([۱۰]).
و گاهى به خاطر خطرى که در آزادى آنان پیش بینى مى شود، حکم مى کند که آنها مدّتى در جامعه اسلامى نگهدارى شوند، زیرا چه بسا پس از آزادى دوباره به جبهه نبرد باز گردند و با مسلمانان به جنگ بپردازند، در این حالت، مانند جهان غرب، آنان را به اردوگاه هاى کار اجبارى نمى فرستد، بلکه در میان خانواده هاى مسلمان جاى مى دهد، تا مانند فرزندان خود، از آنان نگهدارى کنند و ضمن استفاده از توان و استعدادهاى آنان، با آداب و آیین زندگى شرافتمندانه و انسانى آشنا شوند و در این مدت مى توانند کار کنند و دستمزد دریافت کنند و مى توانند ازدواج کنند و خانواده تشکیل دهند. سپس به وسایل گوناگون که قبلاً به آنها اشاره شد آزاد شوند.
[۱]. مکارم الأخلاق، ج۱، ص ۳۰۱.
[۲]. نهج البلاغه، نامه۳۱.
[۳]. الوافى، ج۳، ص ۱۴۲، حدیث۲۲.
[۴]. روضه کافى، ص ۶۹.
[۵]. دائره المعارف قرن بیستم، نگارش فرید وجدى، ج۴، ص ۲۷۴.
[۶]. سوره توبه، آیه۶۰.
[۷]. سوره مائده، آیه ۸۹.
[۸]. سوره نساء، آیه ۹۲.
[۹]. سوره بلد، آیه ۱۱ـ ۱۳.
[۱۰]. سوره محمد، آیه۴.
ص22
امام زین العابدین(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِمِلْکِ الْیَمِینِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ خَلْقُ رَبِّکَ وَ لَحْمُکَ وَ دَمُکَ وَ أَنَّکَ تَمْلِکُهُ لَا أَنْتَ صَنَعْتَهُ دُونَ اللَّهِ وَ لاَ خَلَقْتَ لَهُ سَمْعاً وَ لاَ بَصَراً وَ لاَ أَجْرَیْتَ لَهُ رِزْقاً وَ لَکِنَّ اللَّهَ کَفَاکَ ذَلِکَ ثُمَّ سَخَّرَهُ لَکَ وَ ائْتَمَنَکَ عَلَیْهِ وَ اسْتَوْدَعَکَ اِیَّاهُ لِتَحْفَظَهُ فِیهِ وَ تَسِیرَ فِیهِ بِسِیرَتِهِ فَتُطْعِمَهُ مِمَّا تَأْکُلُ وَ تُلْبِسَهُ مِمَّا تَلْبَسُ وَ لاَ تُکَلِّفَهُ مَا لاَ یُطِیقُ فَاِنْ کَرِهْتَهُ خَرَجْتَ اِلَى اللَّهِ مِنْهُ وَ اسْتَبْدَلْتَ بِهِ وَ لَمْ تُعَذِّبْ خَلْقَ اللَّهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و امّا حق زیردست مملوکت این است که بدانى او آفریده پروردگار تو است و هم گوشت و همخون تو است. تو مالک او نیستى بلکه خدا او را آفریده، تو آفریننده گوش و چشم او نیستى و روزى او در دست تو نیست. همه اینها را خداوند برعهده گرفته است. سپس او را مسخر تو قرار داده و تو را بر او امین ساخته، او را به دست تو، به ودیعت سپرده تا آن امانت را حفظ کنى و با روش خداپسندانه با وى رفتار کنى، پس باید از هر چه خود مى خورى به او بخورانى، و از هر چه خود مى پوشى بدو بپوشانى، و بیش از توان به او تکلیف نکنى، و اگر ناپسندت آمد، مى توانى در وظیفه اى که برعهده دارى، بیرون بیایى و آن را با دیگرى عوض کنى و خلق خدا را مورد شکنجه و آزار قرار ندهى، و حول و قوه اى جز از طرف خدا نیست».
«در بخش گذشته، حق مولا بر مملوک بیان شد، به طور مسلم این حق یک طرفه نیست، بلکه در مقابل آن مملوک هم بر مولا حق متقابل دارد، اینک سخن سیدالساجدین(علیه السلام) در مورد این حق متقابل:
امام در بیان حقوق متقابل، موقعیت غلام را قبل از تملک مولا بیان مى کند و مى فرماید: مولا بداند که:
- أنّه خلقُ ربّک: او مخلوق خداست، یعنى همان خدایى که تو را آفریده است، او را نیز آفریده است و خداى همگان یکى است.
- ولَحمُک ودَمُک: گوشت و خون او به سان گوشت و خون توست یعنى از نظر آفرینش با هم فرقى ندارید. البته عبارت امام، کمى فشرده است. توضیح آن این است که گفته شود: إنّ لحمه ودمه کلحمک ودمک».
- وأنّک تَملِکه لا أنت صَنعتَه: تومالک او هستى نه صانع او، حتى مالکیت تو نیز مانند مالکیت خدا نیست. مالکیت تو یک مالکیت اعتبارى و قراردادى است که با تغییر قانون، آن هم تغییر مى کند، در حالى که مالکیت خدا ریشه در آفرینش او دارد و هیچگاه دگرگونى نمى پذیرد.
- ولا خلَقْتَ له سمعاً ولا بصراً ولا أجرَیتَ له رِزقاً: ابزار شناخت او، همگى مخلوق خداست، نه مخلوق تو. روزى او نیز از سوى خدا داده مى شود. بنابراین، هیچ نوع تفاوتى در آفرینش تو و او نیست. تنها تفاوت تو با او، این است که:
- ثُمّ سَخَّرَه لَکَ وائتَمَنَکَ علیهِ واسْتَودعکَ إیّاهُ لتحفَظَهُ فیه وتسیرَ فیهِ بسیرتِهِ.
«او را از نظر قانون، مسخّر تو ساخته و در عین حال، تو را امین شمرده است و به عنوان امانت در اختیار تو قرار داده است تا آن را از آفت حفظ کنى».
- فتُطْعِمَهُ مِمّا تأکُل، وتُلْبسَهُ مِمّا تَلبَسُ.
«از آنچه مى خورى به او نیز بخورانى و از آنچه که مى پوشى او را بپوشانى».
- ولا تُکلِّفَهُ ما لا یُطیقُ. «کارى فراتر از توان او بر او تحمیل نکنى».
چنین سفارش هایى که در حقیقت یک سلسله تکالیف اخلاقى و رفتارى و شرعى است، سبب مى شود که بردگان، برده ماندن و زندگى در نزد مولا را بر آزادى ترجیح دهند، شاهد آن، سرگذشت زیر است:
زید بن حارثه، در عصر جاهلیت در یکى از جنگ ها، به اسارت درآمد، حکیم بن حزام او را خرید و به عمه خود، یعنى حضرت خدیجه، اهدا کرد. آن بانوى بزرگ نیز او را به پیامبر بخشید. سرانجام پدر زید، از جایگاه فرزندش آگاه شد، هنوز پیامبر به مقام رسالت مبعوث نشده بود، وى از حضرتش درخواست کرد که او را در مقابل مبلغى آزاد کند، حضرت نیز زید را به ماندن نزد خود و رفتن نزد پدر مخیّر ساخت. او ماندن نزد پیامبر را بر آزادى ترجیح داد.
آیا در کدام محیط آزادى، چنین دستورى داده شده است که به بردگان، غلام و کنیز نگویید بلکه آنها را به لفظ «فتى» و «فتاه»، پسر جوان و دختر جوان صدا زنید.
در اینجا سخن خود را با کلامى از پیامبر، به پایان مى بریم که مى فرماید:
اخوانکم جعلهم الله فتنه تحت أیدیکم، فمن کان اخوه تحت یده لیطعمه من طعامه ویلبسه من لباسه».([۱])
«برادران دینى شماهستند و وسیله آزمایش شمایند، از آنچه که مى خورید و مى نوشید در اختیار آنان نیز بگذارید».
[۱]. نهج الفصاحه، سخن شماره۱۲۰.
ص23
امام سجاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِمِلْکِ النِّکَاحِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ جَعَلَهَا سَکَناً وَ مُسْتَرَاحاً وَ أُنْساً وَ وَاقِیَهً وَ کَذَلِکَ کُلُّ وَاحِد مِنْکُمَا یَجِبُ أَنْ یَحْمَدَ اللَّهَ عَلَى صَاحِبِهِ وَ یَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ نِعْمَه مِنْهُ عَلَیْهِ وَ وَجَبَ أَنْ یُحْسِنَ صُحْبَهَ نِعْمَهِ اللَّهِ وَ یُکْرِمَهَا وَ یَرْفَقَ بِهَا وَ اِنْ کَانَ حَقُّکَ عَلَیْهَا أَغْلَظَ وَ طَاعَتُکَ بِهَا أَلْزَمَ فِیمَا أَحْبَبْتَ وَ کَرِهْتَ مَا لَمْ تَکُنْ مَعْصِیَهً فَاِنَّ لَهَا حَقَّ الرَّحْمَهِ وَ الْمُؤَانَسَهِ وَ مَوْضِعُ السُّکُونِ اِلَیْهَا قَضَاءُ اللَّذَّهِ الَّتِی لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ ذَلِکَ عَظِیمٌ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق همسر آن است که بدانى خدا او را مایه آرامش و الفت تو و نگه دارى تو از آسیب ها قرار داده است. و همین گونه هر یک از شما باید خدا را به خاطر داشتن همسر، سپاس گوید و بداند که این نعمت را خدا به او داده است. پس باید همسرش را گرامى دارد و با او سازش داشته باشد. درست است که حق تو بر همسرت سنگین تر و اطاعت تو در خشنودى و ناخشنودى بر او لازم تر است تا جایى که گناهى در کار نباشد…».
«جوان مادامى که ازدواج نکرده، آرامش روحى ندارد. گمشده اى دارد که باید او را پیدا کند، این گمشده را آنگاه پیدا مى کند که با همسرى ازدواج مى کند که مایه انس و آرامش روحى او مى گردد و آرامش یکدیگر فلسفه ازدواج است.
خدا براى محکم شدن این پیوند، نوعى مهر و مودّت در دل زوجین پدید مى آورد تا این پیوند استوارتر باشد. قرآن در این مورد مى فرماید:
(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَات لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ).([۱])
«و از نشانه هاى او این است که براى شما همسرانى از جنس خود شما آفرید تا در کنار آنها آرامش یابید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. به درستى که در این نشانه هایى است براى گروهى که فکر مى کنند».
از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که فرمود:«خیرُکم خیرُکم لأهلهِ وأنا خَیرُکم لأهلى».([۲])
قرآن، حقوق زن و مرد را به صورت برابر آورده است، آنجا که مى فرماید:
(وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ).([۳])
«براى آنان (زنان) همانند وظایفى که بر دوش آنها است، حقوق شایسته اى قرار داده شده است».
مفاد آیه بسیار بیان جامعى است، حاصل آن این است که اگر شوهران بر گردن زنان حقوقى دارند، آنان نیز بر گردن شوهران، حقوقى دارند.
عالم آفرینش در زن کمالاتى آفریده و کاستى هایى نیز قرار داده است. مرد نیز مانند زن داراى کمالات و کاستى هایى است. مصلحت در این کاستى ها آن است که این دو به هم برسند و کاستى هاى یکدیگر را جبران کنند تا یک زندگى شیرین پدید آید. عاطفه اى که در زنان هست، در مردان نیست، ولى تحملى که در مرد براى کارهاى سخت و سهمگین هست، در زنان نیست. اجتماع این دو عنصر، کاستى هاى آنان را برطرف مى کند و زندگى شیرین پدید مى آید. زندگى شیرین در صورتى است که زن در همان موقعیت خود باشد و اگر او را از کارهاى ظریف که نیاز به نوازش و عواطف دارد دور نگه داریم، پیوند خانوادگى آسیب مى بیند.
امروز، مسأله اى به نام حقوق زن مطرح است و آن را از غرب گرفته اند. غربیان حق دارند چنین مسأله اى را مطرح کنند، زیرا زن در غرب، تا مدتها کمترین حقى را نداشت. و به تدریج بر حقوقى دست یافت در حالى که قرآن، سوره اى را به زنان اختصاص داده و ابوابى از فقه را چون نکاح و طلاق و ظهار و ایلاء را ویژه زنان و احکامى را براى دوران عادت ماهانه آنان وضع کرده است.
در غرب، روزگارى محدودیت بیش از حد درباره زنان اعمال مى شد و بعداً آزادى بى حد و مرز سبب شد که رشته خانواده از هم بگسلد و جامعه، از داشتن خانواده هاى گرم و صمیمى محروم گردد و عاطفه و مهر سرکوب شود. یکى از عوامل سرکوب عواطف این است که زن و شوهر، هر دو در بیرون کار کنند و تربیت فرزندان را به مراکز نگهدارى کودک بسپارند. هرگز در این محیط، عاطفه رشد نکرده و فرزندان پس از رشد دور از خانواده زندگى مى کنند.
امام سجاد(علیه السلام) در این بخش به نکات زیر اشاره مى کند:
- أن الله جعلها سکناً وأنساً و واقیه: خدا زن را مایه انس و بازدارنده زوجین از گناه قرار داده است.
- یجب أن یحمد الله على صاحبه: لازم است جوان بر این نعمت خدا را ستایش کند.
- و إن کان حقک علیها أغلظ: هر دو بر یکدیگر حق دارید، ولى حق تو (زوج) بیشتر است زیرا تو مدیر خانواده هستى.
[۱]. روم: ۲۱.
[۲]. وسائل الشیعه، ج۱۴، باب ۸۸ از ابواب مقدمات النکاح، حدیث۸.
[۳]. سوره بقره، آیه ۲۲۸.
ص24
امام سجاد(ع) می فرمایند:«فَحَقُّ أُمِّکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْکَ حَیْثُ لاَ یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَ أَطْعَمَتْکَ مِنْ ثَمَرَهِ قَلْبِهَا مَا لاَ یُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَداً وَ أَنَّهَا وَقَتْکَ بِسَمْعِهَا وَ بَصَرِهَا وَ یَدِهَا وَ رِجْلِهَا وَ شَعْرِهَا وَ بَشَرِهَا وَ جَمِیعِ جَوَارِحِهَا مُسْتَبْشِرَهً بِذَلِکَ فَرِحَهً مُوَابِلَهً مُحْتَمِلَهً لِمَا فِیهِ مَکْرُوهُهَا وَ أَلَمُهَا وَ ثِقْلُهَا وَ غَمُّهَا حَتَّى دَفَعَتْهَا عَنْکَ یَدُ الْقُدْرَهِ وَ أَخْرَجَتْکَ اِلَى الأَرْضِ فَرَضِیَتْ أَنْ تَشْبَعَ وَ تَجُوعَ هِیَ وَ تَکْسُوَکَ وَ تَعْرَى وَ تُرْوِیَکَ وَ تَظْمَأَ وَ تُظِلَّکَ وَ تَضْحَى وَ تُنَعِّمَکَ بِبُؤْسِهَا وَ تُلَذِّذَکَ بِالنَّوْمِ بِأَرَقِهَا وَ کَانَ بَطْنُهَا لَکَ وِعَاءً وَ حَجْرُهَا لَکَ حِوَاءً وَ ثَدْیُهَا لَکَ سِقَاءً وَ نَفْسُهَا لَکَ وِقَاءً تُبَاشِرُ حَرَّ الدُّنْیَا وَ بَرْدَهَا لَکَ وَ دُونَکَ فَتَشْکُرُهَا عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ وَ لاَ تَقْدِرُ عَلَیْهِ اِلاَّ بِعَوْنِ اللَّهِ وَ تَوْفِیقِهِ».
«حق مادرت آن است که بدانى او تو را به گونه اى با خود برداشته، که هیچ کس، کسى را آن گونه برنمى دارد و از شیره جان خود به تو خوراک داده به گونه اى که هیچ کس، دیگرى را این گونه خوراک نمى دهد و تو را با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همه اندامهاى خود، حفظ کرده و در این کار با خشنودى کامل، همه گونه درد و بلا و سنگینى و اندوه را به جان خریده است، تا زمانى که دست قدرت خدا تو را از او جدا کرد و بر زمین نهاد، از این پس او همیشه حاضر بوده که تو سیر باشى و او گرسنه، تو پوشیده باشى او برهنه، تو را بنوشاند و خود تشنه بماند، تو در سایه باشى، او در آفتاب، با تنگنایى به تو نعمت بخشیده، خود بیدار مانده تا تو در خواب شیرین باشى، خود را پرستار تو قرار داده و گرمى و سردى روزگار را به جان خریده تا تو در آسایش باشى، پس باید به اندازه توان از او سپاسگزارى کنى، و جز به یارى خدا و توفیق او، نمى توانى این کار را انجام دهى».
«تعبیر قرآن درباره مادر «أمّ» است. امّ به معنى ریشه و مرکز است. «امّ القرى» مرکزى را مى گویند که دیگر بخش ها تابع آنجا باشد. تو گویى مادر ریشه و اساس انسان است، مقام مادر در صورتى روشن مى شود که انسان به دقت به زحماتى او که براى انسان متحمل مى گردد توجه کند، گاهى مطلب در یک کلمه خلاصه مى شود و مى گوید: او مادر من است و گاهى مثل امام سجاد(علیه السلام) به خصوصیات زحمات او متذکر مى شود، مى فرماید: او روزى تو را با خود برداشت که هیچ کس حاضر نبود این کار را انجام دهد و از شیره جانش به تو غذا داد که هیچ کس حاضر نبود این کار را بکند و از همه مهمتر این که در همه جا با تمام وجودش و همه اندامهایش در خدمت تو بود. در حقیقت مادر مسافرى را حمل مى کند که یک روز و دو روز نیست و هر روز هم احتمال خطر در او هست و این وضع نه ماه تمام طول مى کشد. تازه با وضع حمل، کارهاى بزرگتر او آغاز مى گردد. از شیر دادن، پرستارى کردن، به هنگام بیمارى درمان کردن و همچنین آموزش سخن گفتن و راه رفتن، همه به عهده مادر است; از آن بالاتر این که او ناراحتى مى کشد تا کودک به خوشى زندگى کند. از این جهت حق مادر بزرگترین حقى است که بر گردن اولاد هست. قرآن، یکى از وظایف زنان را شیر دادن کودک به مدت دو سال تمام مى داند و مى فرماید:
(وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضَاعَهَ).([۱])
«مادران دو سال تمام فرزندان خود را شیر مى دهند در صورتى که بخواهند دوران رضاع را تمام کنند».
بازگیرى از شیر قبل از دو سالگى حرام نیست، امّا نوعى کاستن از حقوق فرزندان است. در روایت هست مردى خدمت پیامبر آمد. عرض کرد یا رسول الله«من أبرّ؟»، «به چه کسى نیکى کنم؟» فرمود: «أمّک»، او باز هم این سؤال را تکرار کرد و همان جواب را شنید تا سه بار و پس از آن فرمود: «پدرت را».([۲])
اگر این روایت، سند صحیحى داشته باشد حاکى از آن است که حق مادر برتر از حق پدر است.
فرزندى عازم جهاد بود، اما مادرش نمى گذاشت، پیامبر به آن جوان فرمود:
«عند امّک قُرّ إنّ لک من الأجر عندها مثل ما لک من الجهاد».([۳])
«نزد مادر بمان، همان پاداش جهادگران براى تو خواهد بود».
خاموشى شعله هاى عاطفه
امروز شعله هاى عاطفه در میان پدران و مادران و فرزندان کم شده است. زندگى گذشته، زندگى جمعى بود. پسران و دختران همگى در کنار پدر و مادر زندگى مى کردند. گاهى یک خانه مسکن چند خانواده بود. اما روح استقلال خواهى در پسر و دختر، سبب شده است که گاهى فرزندان، از پدران و مادران، ناآگاه باشند و پدر و مادر به صورت دو فرد غریب به سر ببرند. گاهى زندگى بر پدر و مادر پیر، سخت مى شود. دولتها مجبور شده اند براى این کار فکرى کنند و خانه سالمندان را تأسیس کنند. تمام این گرفتارى ها به خاطر آن است که زندگى سنتى به زندگى صنعتى تبدیل شد و این خسارتها را به بار آورد.
نکات جالب در سخنان سیدالساجدین(علیه السلام)
- و أنها وقتک([۴]) بسمعها و بصرها و یدها و رجلها و شعرها و بشرها و جمیع جوارحها.
به راستى او با تمام وجودش، با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست تو را نگهدارى کرده و به این نگهدارى، خشنود و شاد است، یعنى انگیزه او، جز عشق به مولود چیز دیگرى نبوده، کارگرى نبود که براى اجرت کار مى کند.
- فرضیتْ أن تشبع و تجوع هی، و تکسوک و تعرى، و ترویک و تظمأ، و تظلک و تضحى.
در عظمت حق مادر کافى است که او راضى مى شود که تو سیر باشى او گرسنه، تو پوشیده باشى او برهنه، تو را بنوشاند و خود تشنه بماند، تو در سایه قرارگیرى او زیر آفتاب سوزان…
- کان بطنها لک وعاء و حجرها لک حواء و ثدیها لک سقاء و نفسها لک وقاء.
شکمش جایگاه تو، آغوشش پرورشگاه تو، پستانش مشک نوشین تو، جان شیرین او مایه حفظ و نگاه دارى تو بود.
این بیانات طریق احساسات هر انسان وارسته را براى خدمت به مادر در تمام حالات برمى انگیزد، بالاخص به هنگام پیرى مادر و بیمارى او .
[۱]. سوره بقره، آیه ۲۳۳.
[۲]. اصول کافى، ج۲، ص ۱۵۹.
[۳]. کنز العمال، ج۵، ص ۸۶۲.
[۴]. لفظ «وقتک»، ماضى در وقایه است: و تاء، ضمیر تأنیث است.
ص25
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ أَبِیکَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّکَ فَرْعُهُ وَ أَنَّکَ لَوْلاَهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَیْتَ فِی نَفْسِکَ مِمَّا یُعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَهِ عَلَیْکَ فِیهِ وَ احْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«وامّا حق پدرت این است که بدانى او بُن و سرچشمه وجود تو است و تو شاخه او هستى و اگر او نبود، تو نبودى. پس هرگاه در خود چیزى مشاهده کردى که اعجاب تو را برانگیخت بدان که اصل و ریشه این نعمت، پدرت مى باشد. پس خدا را ستایش و او را بر این نعمت سپاسگزار باش و هیچ توانى جز در پناه خدا وجود ندارد».
«در گذشته درباره حق مادر سخن گفته شد. امام درباره پدر در چند جهت، سخن مى گوید:«أنه أصلک و أنک فرعه; پدر ریشه وجود توست و تو شاخه اى از وجود او». و این نعمت هایى که الآن در اختیار توست از آن درخت است. جاى گفتگو نیست که یکى از داورى هاى عقل این است که انسان در مقابل انسان نیکوکار و خدمتگزار و نعمت بخش، باید قدردانى کند و لازمه این سخن، آن است که ما قدردان وجود پدر باشیم. و ـ لذا ـ به خاطر حق بزرگ پدر و مادر، خداوند متعال نیکى به پدر و مادر را در کنار پرستش خود یاد کرده و مى فرماید:
(وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا).([۱])
«خدا فرمان داده است که جز او را نپرستیم و فرمان داده است که به پدر و مادر نیکى کنیم».
و در آیه دیگر نیز فرمان داده که پس از توحید، نیکى به پدر و مادر را فراموش نکنیم:
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا).([۲])
«بگو بیایید آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم چیزى را شریک خدا قرار مدهید و به پدر و مادر نیکى کنید».
ابراهیم بن شعیب مى گوید به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم:
«انّ أبى قد کبر جدّاً وضعف فنحن نحمله إذا أراد الحاجه فقال: إن استطعت أن تلى ذلک منه فافعل ولقّنه بیدک فانّه حسبک لک غداً».
شخصى گفت:«پدرم بزرگ و ناتوان شده در قضاء حاجت او را کمک مى کنم، امام در پاسخ او فرمود: تا بتوانى این کار را انجام بده، حتى در غذا خوردن هم او را یارى کن، و لقمه در دهان او بگذار».
امام نه تنها دستور مى دهد که در قضاى حاجت پدر را کمک کند حتى در خوردن غذا هم او را یارى کند.تا آنجا که مى فرماید: «لقمه در دهان او بگذار»، در حقیقت این کار «لقّنه بیدک» پاداش عملهایى است که خود او درباره فرزند انجام داده است، هم در قضاى حاجت و هم به هنگام خوردن غذا.
احکام الهى ممکن است در برخى از موارد از طرف خود شارع محدودیت هایى پیدا کند، ولى در روایت هست سه چیز است که هیچگاه محدودیت در آنها نیست: ۱. أداء الأمانه إلى البرّ والفاجر، ۲. والوفاء بالعهد للبرّ والفاجر، ۳. بِرّ الوالدین برّین کانا أو فاجرین.([۳])
پیرى زودرس بر اثر زندگى ماشینى و صنعتى پدران و مادران را فرا مى گیرد، لازمه وظیفه پدرى و فرزندى آن است که به جاى آن که آنها را به خانه سالمندان روانه کند در خود خانواده از آنها نگهدارى کند. در روایت هست پاداش خدمت به مادران بهشت است، گویا یک عمل دو رو دارد یک رویش خدمت به والدین و روى دیگر بهشت و به آن تجسم اعمال مى گویند.
در عظمت مسئولیت فرزندان در مقابل پدران همین است که امام کاظم(علیه السلام)مى فرماید:
«سأل رجل رسول الله، حق الوالد على ولده»:
حقوق پدران بر فرزندان چنین فرمود:
- لا یُسمّیه باسمه: او را به نام خود صدا نکنند.
- ولا یمشى بین یدیه: جلوتر از او راه نروند.
- ولا یجلس قبله: زودتر از او ننشیند.([۴])
- ولا یتسسب له: سبب دشنامى او را فراهم نسازد.
[۱]. سوره اسراء، آیه۲۳.
[۲]. انعام: ۱۵۱.
[۳]. اصول کافى، ج۲، ص ۱۶۲.
[۴]. اصول کافى، ج۲، ص ۱۵۷.
ص26
امام سجاد(ع) می فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِکَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْکَ وَ مُضَافٌ اِلَیْکَ فِی عَاجِلِ الدُّنْیَا بِخَیْرِهِ وَ شَرِّهِ وَ أَنَّکَ مَسْئُول عَمَّا وُلِّیتَهُ مِنْ حُسْنِ الأَدَبِ وَ الدَّلاَلَهِ عَلَى رَبِّهِ وَ الْمَعُونَهِ لَهُ عَلَى طَاعَتِهِ فِیکَ وَ فِی نَفْسِهِ فَمُثَابٌ عَلَى ذَلِکَ وَ مُعَاقَبٌ فَاعْمَلْ فِی أَمْرِهِ عَمَلَ الْمُتَزَیِّنِ بِحُسْنِ أَثَرِهِ عَلَیْهِ فِی عَاجِلِ الدُّنْیَا الْمُعَذِّرِ اِلَى رَبِّهِ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ بِحُسْنِ الْقِیَامِ عَلَیْهِ وَ الأَخْذِ لَهُ مِنْهُ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و امّا حق فرزندت این است که بدانى او در زندگى دنیا، از تو، و وابسته به تو است، و خیر و شرش با تو گره خورده است و تو مسئولیت سرپرستى او را در امورى مانند: حسن تربیت و راهنمایى او به خداى عزوجل و کمک او بر طاعت و فرمانبردارى خدا در مورد تو و در مورد خودش، به عهده دارى، سپس در صورت انجام این مسئولیت، پاداش مى برى و در صورت کوتاهى، کیفر مى شوى. کار فرزندت را بسان کسى که در زندگى زودگذر به خوبى انجام مى دهد، تو نیز انجام ده و از این طریق به خاطر حسن تربیت نزد پروردگار معذور باشى».
«سیدالساجدین(علیه السلام) در مورد حق پدر سخن گفت، اکنون ببینیم حق فرزند بر پدر از نظر امام چیست؟ از مجموع کلام امام استفاده مى شود که پدر باید حقوق سه گانه را رعایت کند:
- «أنّک مسؤول عما ولّیته من حسن الأدب».
- «و الدلالهُ على ربه».
- «و المعونه له على طاعته فیک و فی نفسه».
توضیح این که کودک انسان به پدر انتساب دارد هر چه هم پدر بخواهد او را از خود دور کند سایه پدر بر سر او هست بنابراین خیر و شر او به نوعى به پدر هم نسبت داده مى شود و لذا امام مى فرماید:«مضاف إلیک فی عاجل الدنیا بخیره و شره»، بنابراین باید این سه حق را کوشش کند که عملى شود:
نخست:«أنّک مسؤول عما ولّیته من حسن الأدب» ادب و اخلاق را بیاموزى البته اخلاق به صورت بالقوه در درون وجود فرزند هست باید موانع را برطرف کند تا گل هاى معطر خوبى ها از شاخسار وجود او آشکار شود.
دوم: «و الدلاله على ربه»، او را به خدا راهنمایى کن، فرزندان خداپرست چراغ آینده خانواده اند.
سوم: «و المعونه له على طاعته فیک و فی نفسه» او را در اطاعت تو و یا در اطاعت خودش کمک کن، مانند که بگوید: الان ماه رمضان است دخترم و پسرم باید روزه بگیرند، باید پدر و مادر لوازم افطارى و سحرى را به نحوى آماده سازند که آنها به انجام وظیفه موفق شوند و همچنین دیگر فرایض که باید پدر تا آن اندازه کمک کند که طاعت کردن براى فرزندان ملکه شود.
در حدیث است که پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«إذا مات ابن آدم انقطع عمله إلاّ من ثلاث: صدقه جاریه، أو علمٌ ینتفع به، أو ولد صالح یدعو له».([۱])
«هرگاه انسانى بمیرد، دست او در عمل صالح (که پاداش دارد) قطع مى شود، مگر از سه چیز (که قبلاً نجام داده است: ۱. صدقه جاریه (مانند ساختن بیمارستان)، ۲. دانشى که از خود به یادگار گذارد و دیگران از آن بهره مند شوند و ۳. فرزندى که براى او دعا کند».
بنابراین حتى پسر مى تواند بعد از مرگ پدر در حق او استغفار کند و یا به نیابت از او به نیازمندان نیکى کند.
از این حقوق بگذریم از نظر اجتماعى برخى از حقوقى که فرزندان در گردن پدران دارند در سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)آمده است:
«أن یُحسّن اسمه ویعلّمه الکتابه ویزوجه إذا بلغ».([۲])
براى پدر سه وظیفه است:
۱.«أن یحسّن اسمه» نام نیک انتخاب کند، نامى که بندگى خدا و ارتباط با انبیاء و اولیاء را نشان دهد، زنى پیش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آمد، اسمش عاصیه بود، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اسم او را عوض کرد و اسمش را «جمیله» گذاشت([۳])، متأسفانه امروز به جاى بهره گیرى از نامهاى انبیا و اولیاء از نامهاى گل ها و درختان و حیوانات و چیزهاى دیگر بهره مى گیرند در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: «أن یُحسِّن اسمَه».
۲.«ویعلمه الکتابه» نوشتن تعلیمش کند. راه تعلیم آن فرستادن به مدارس است.
۳.«ویزوجه إذا بلغ» هنگامى که بالغ شد، عفت او را حفظ کند و او را صاحب همسر کند.»
[۱]. عوالى اللئالى، ج۱، ص ۹۷.
[۲]. روضه الواعظین، ص ۳۶۹.
[۳]. قرب الاسناد، ص ۴۵.
ص27
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ أَخِیکَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ یَدُکَ الَّتِی تَبْسُطُهَا وَ ظَهْرُکَ الَّذِی تَلْتَجِىُ اِلَیْهِ وَ عِزُّکَ الَّذِی تَعْتَمِدُ عَلَیْهِ وَ قُوَّتُکَ الَّتِی تَصُولُ بِهَا فَلَا تَتَّخِذْهُ سِلَاحاً عَلَى مَعْصِیَهِ اللَّهِ وَ لاَ عُدَّهً لِلظُّلْمِ بِحَقِّ اللَّهِ([۱]) وَ لاَ تَدَعْ نُصْرَتَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَعُونَتَهُ عَلَى عَدُوِّهِ وَ الْحَوْلَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ شَیَاطِینِهِ وَ تَأْدِیَهَ النَّصِیحَهِ اِلَیْهِ وَ الاِقْبَالَ عَلَیْهِ فِی اللَّهِ فَاِنِ انْقَادَ لِرَبِّهِ وَ أَحْسَنَ الاِْجَابَهَ لَهُ وَ اِلاَّ فَلْیَکُنِ اللَّهُ آثَرَ عِنْدَکَ وَ أَکْرَمَ عَلَیْکَ مِنْهُ».
و اما حق برادرت این است که بدانى او به منزله دست تو است که با آن کار مى کنى، و پشت و تکیه گاه تو است که به او پناه مى برى، و عزت توست که به او اعتماد مى ورزى، و قوت و نیروى تو است که با آن دفاع مى کنى. او را به عنوان سلاح در نافرمانى خدا به کار مگیر، و از او به شکل ابزارى براى ظلم به آفریدگان خدا، سود مجوى، درباره خودش یار باش و بر علیه دشمنش کمک کار، و حائلى براى رهانیدن او از تسلط شیطان باش، و حق اندرز او را به جاى آور، و براى رضاى خدا به او رو کن . اگر منقاد پروردگارش شد و به خوبى پذیراى او گشت که بسیار خوب است، و گرنه خدا نزد تو گرامى تر باشد».
«سید ساجدین(علیه السلام) برادر را مظهر قوه و قدرت انسان مى داند تو گویى برادر دست انسان و تکیه گاه و نماد قوه و قدرت اوست که با آن دفاع مى کند، اما مهم این است که از این قوه و قدرت در کجا بهره بگیرد و آن این است که از این قدرت در راه اطاعت خدا استفاده کند نه معصیت خدا و لذا مى فرماید:«فلا تتخذه سلاحا على معصیه الله و لا عده للظلم بحق الله». او را به عنوان سلاح در نافرمانى خدا به کار مگیر و از او به عنوان ابزارى براى ظلم به خلق بهره مگیر.
البته این احکام مربوط به برادرهاى نسبى است، و شکى نیست که برادران اگر یکدست باشند، دست تجاوز به سوى آنها دراز نمى شود و اگر اهل تقوا باشند از قدرت و قوه خود بهره مى گیرند.
نزدیکترین پیوند بین دو جنس که در درجه واحد باشند پیوند اخوت است، درست است که پیوند پدرى و پسرى نزدیک تر از پیوند برادرى است، اما آن پیوند در درجه واحد نیست، یک طرفش اصل است یعنى پدر و مادر، و طرف دیگر فرع است، یعنى اولاد و فرزندان، امّا در پیوند برادرى هر دو در یک سطح قرار دارند و لذا قرآن آنجا که مى خواهد به مسلمانان منّت بگذارد نمى گوید آنها نسبت به یکدیگر پدر و فرزند هستند، بلکه مى گوید:(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ).([۲])
اما امتحان و آزمایش نشان داده که پیوند اخوت در صورتى کارساز است که برادران با یکدیگر از راه عدل و انصاف زندگى کنند طبق گفتار مع الانصاف تدوم الاخوه، با رعایت انصاف برادرى ادامه پیدا مى کند.
و اما آنجا که یکى بر حق دیگرى تجاوز کند پیوند عاطفه جاى خود را به عداوت مى دهد و بسان برادران یوسف مى شوند. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید:
«المسلم أخو المسلم لا یظلمه ولا یخفى له ولا یسلمه».([۳])
«مسلمان برادر مسلمان است هرگز به او ستم نمى کند، و او را خوار نمى سازد، و او را در سختى ها تنها نمى گذارد».
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«المؤمن أخو المؤمن: عینه ودلیله، لا یخونه ولا یظلمه، ولا یغشه و لا یعده عده فیخلفه».([۴])
«مؤمن برادر مؤمن است، چشم او راهنماى اوست به او خیانت نمى کند، ستم روا نمى دارد، در مورد او تقلب انجام نمى دهد، اگر وعده داد تخلف نمى نماید».
بنابراین باید برادران نسبى و ایمانى کمک و دوست یکدیگر باشند تا کاستى هاى همدیگر را برطرف کنند و در عین حال سپرى در مقابل زورگویى و بیگانگان باشند.
ما الآن بیش از یک میلیارد و اندى مسلمان در دنیا داریم و خوشبختانه بسیارى از مواهب طبیعى در سرزمین اینهاست اما دشمن مکار از سالیان درازى کوشیده است میان آنان تخم عداوت بپاشد اصولاً استعمار نو بر این اساس است که میان کشورهاى اسلامى چه در آسیا و چه در آفریقا تخم عداوت را بکارد. و از این طریق آتش جنگ را شعلهور کند تا استکبار جهانى از این اختلاف بهره بگیرد و چه بهتر که همگان به این آیه عمل کنیم:(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا)».([۵])
[۱]. در برخى از نسخه ها: الظلم لخلق الله.
[۲]. سوره حجرات، آیه۱۰.
[۳]. المحجه البیضاء، ج۳، ص ۳۳۲.
[۴]. اصول کافى، ج۲، ص ۱۶۶.
[۵]. سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
ص28
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الْمُنْعِمِ عَلَیْکَ بِالْوَلاَءِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَنْفَقَ فِیکَ مَالَهُ وَ أَخْرَجَکَ مِنْ ذُلِّ الرِّقِّ وَ وَحْشَتِهِ اِلَى عِزِّ الْحُرِّیَّهِ وَ أُنْسِهَا وَ أَطْلَقَکَ مِنْ أَسْرِ الْمَلَکَهِ وَ فَکَّ عَنْکَ حِلَقَ الْعُبُودِیَّهِ وَ أَوْجَدَکَ رَائِحَهَ الْعِزِّ وَ أَخْرَجَکَ مِنْ سِجْنِ الْقَهْرِ وَ دَفَعَ عَنْکَ الْعُسْرَ وَ بَسَطَ لَکَ لِسَانَ الاِْنْصَافِ وَ أَبَاحَکَ الدُّنْیَا کُلَّهَا فَمَلَّکَکَ نَفْسَکَ وَ حَلَّ أَسْرَکَ وَ فَرَّغَکَ لِعِبَادَهِ رَبِّکَ وَ احْتَمَلَ بِذَلِکَ التَّقْصِیرَ فِی مَالِهِ فَتَعْلَمَ أَنَّهُ أَوْلَى الْخَلْقِ بِکَ بَعْدَ أُولِی رَحِمِکَ فِی حَیَاتِکَ وَ مَوْتِکَ وَ أَحَقُّ الْخَلْقِ بِنَصْرِکَ وَ مَعُونَتِکَ وَ مُکَانَفَتِکَ فِی ذَاتِ اللَّهِ فَلَا تُؤْثِرْ عَلَیْهِ نَفْسَکَ مَا احْتَاجَ اِلَیْکَ».
«و امّا حق مولاى تو یعنى آن کس که بر تو نعمت بخشیده و آزادت کرده این است که بدانى او مال خود را در راه آزادى تو خرج کرده و تو را از خوارى بندگى و وحشت آن به عزّت آزادى و آرامش آن رسانده، و از اسیرى ملکیت آزادت کرده، و حلقه هاى بندگى را از پیکر تو دور ساخته، و نسیم عزّت را برایت پدید آورده، و از زندان درماندگى به در آورده، و تو را از سختى ها رهانده، و زبان عدالت را بر تو گشوده، و همه دنیا را برایت مباح کرده، و زمام اختیارت را در کف خودت قرار داده و از اسارت رها کرده، و براى عبادت پروردگارت به تو آسودگى خاطر بخشیده، و متحمل کسر مال خود شده، پس بدان که او پس از خویشاوندان از همه مردم به تو در زندگى و مرگت نزدیک تر است و او سزاوارترین مردم به یارى و کمک تو به او در راه خدا است، پس تا او را نیازى است خود را بر او مقدم مدار».
«به هنگام طلوع آیین اسلام، پدیده بردگى یک ابزار اقتصادى فراگیر بود، و مبارزه با آن در ظرف یک روز، یک ماه، یک سال امکان پذیر نبود چاره اى جز این نبود که به تدریج با آن مبارزه شود و آن را ریشه کن سازد و لذا اسلام با تصویب یک رشته قوانین به تحریر آنان پرداخت حتى مصرف بخشى از زکات را، آزاد کردن بندگان قرار داد.
- امام باقر(علیه السلام) از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:
«من أعتق مسلماً أعتق الله العزیز الجبار بکلّ عضو منه، عضواً من النار».([۱])
«هرکس غلام مسلمانى را آزاد کند، در برابر هر عضوى از اعضاى آن، عضوى از او از آتش دوزخ آزاد مى شود».
- امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«یستحب للرجل أن یتقرب إلى الله عشیه عرفه ویوم عرفه بالعتق والصدقه».([۲])
«مستحب است که انسان براى تقرب به درگاه خدا، عصر عرفه و روز عرفه، بنده اى را آزاد کند، و نیز صدقه بدهد».
- امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: امیرمؤمنان(علیه السلام) هزار غلام با دست رنج خود آزاد کرد.([۳])
چه عملى بهتر از این که انسانى فردى را که تحت سلطه انسان دیگرى است از بند رقیت آزاد کند و از این جهت آزاد کننده در گردن چنین انسانى حقى دارد که به برخى از آن در سخنان امام سجاد(علیه السلام) اشاره شده است:
- أنّه أنفق فیک ماله وأخرجک من ذُلّ الرِّقّ ووَحشتِهِ إلى عِزّ الحرّیّه: او مال خود را در راه آزادى تو صرف کرده و از خوارى بندگى و وحشت، به عزت آزادى رسانیده است.
- فمَلَّککَ نفسک وحلَّ أسرَکَ: ترا که قبلاً مملوک دیگرى بودى اکنون مالک خود قرار داده و بند اسارت را از تو برداشته است.
- فتعلَمَ أنّه أولى الخلقِ بکَ بعدَ أُولی رَحِمِکَ فی حَیاتِکَ وموتِکَ :او پس از خویشاوندانت، نزدیک ترین فرد به تو در زندگى و پس از مرگ است و اگر کسى سابقه غلامى داشته باشد و مردى او را آزاد کند، و آزاد شده بمیرد، ووارث نسبى نداشته باشد، ارث به آزاد کننده مى رسد زیرا «هل جزاء الإحسان إلاّ الإحسان».
[۱]. وسائل الشیعه، ج۲۳، باب ۳ از ابواب کتاب عتق، حدیث۱.
[۲]. وسائل الشیعه، ج۲۳، باب۲ از ابواب کتاب العتق، حدیث۱۰.
[۳]. وسائل الشیعه، ج۲۳، از کتاب عتق، ۸.
ص29
امام سجاد(ع) می فرماید: «وأما مولاک([۱]) الذی أنعمتَ علیهِ فأن تعلَمَ أنّ اللهَ عَزّ وجلّ جعلَ عِتقَکَ لهُ وَسیلَهً إلیهِ وحِجاباً لَکَ منَ النّار، وأنّ ثوابَکَ فی العاجِلِ مِیراثُهُ إذا لَمْ یَکُنْ لَهُ رَحِمٌ مُکافأهً بِما أنفَقْتَ مِنْ مالِکَ، وَفی الآجِلِ الجَنَّهَ».([۲])
«امّا حق مملوک که تو به او نعمت بخشیده اى این است که بدانى خداوند آزادسازى او را براى تو وسیله اى براى تقرب به او مقرر فرموده، و نیز آن را مانعى میان تو و آتش عذابش قرار داده است، و بدان که پاداش این عمل نیک در دنیا ـ اگر او خویشاوندى نداشته باشد ـ ارث بردن از او است; آن هم به خاطر انفاق مالت براى آزادى او، و در آخرت نیز بهشت است».«سید ساجدین(علیه السلام)، در این بخش از سخن خود حق برده را بر مولا یادآور مى شود و مى فرماید:
- فأن تعلَمَ أنّ اللهَ عَزّ وجلّ جعلَ عِتقَکَ لهُ وَسیلَهً إلیهِ: مولى بداند که خدا آزاد کردن غلامى را وسیله تقرب به درگاه خود قرار داده است .
- وحِجاباً لَکَ منَ النّار: آزادى غلام، مانعى میان او و آتش قرار داده است و در حدیث نبى آمده است: هر عضوى از غلام، سبب آزادى عضوى از آزاد کننده از آتش است.
- وأنّ ثوابَکَ فی العاجِلِ مِیراثُهُ إذا لَمْ یَکُنْ لَهُ رَحِمٌ مُکافأهً بِما أنفَقْتَ مِنْ مالِکَ: پاداش دنیوى آن این است که اگر غلام آزاد شده وارث نسبى نباشد، وارث او، مولاى آزاد کننده او است.
- وَفی الآجِلِ الجَنَّهَ: پاداش اخروى او، بهشت است.
[۱]. لفظ «مولى» گاهى در برده و گاهى در مالک آن به کار مى رود، و تصور مى شود که لفظ مولى بین دو معنى مشترک است در حالى یک معنى بیش ندارد و آن «اولى» است لکن مصادیق آن متعدد است، اگر به مالک برده مولى گفته مى شود به خاطر این است که او شرعاً و اخلاقاً اولى است با برده به نیکى رفتار کند، و اگر بر برده اطلاق مى شود به خاطر این است که برده اولى است که مالک را اطاعت کند و همچنین موارد دیگر که گاهى به ۲۷ مورد مى رسد. به کتاب شریف الغدیر، ج۱، ص ۶۴۹ مراجعه بفرمایید.
[۲]. در بیان این حق از عبارت مکارم الأخلاق، به خاطر وضوح بیشتر بهره گرفتم.(مکارم الأخلاق، ص ۳۰۲).