أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

عید فطر بر مسلمانان مبارک باد
سایت چهل حدیث ها (اربعینات)
مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِیثِنا أَرْبَعِینَ حَدِیثاً بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَالِماً فَقِیها. الکافی‏ ج۱: ص۴۸.
سعی ما بر فراهم نمودن چهل حدیث های موضوعی است که آسان وسریع در دسترس اندیشوران محقق، مبلغین، سخنوران و ارباب منبر (حفظهم الله) باشد.
<زندگی عاقلانه در دنیا این است که انسان از امکاناتی که خداوند در اختیارش قرار داده، برای رسیدن به تکامل و سعادت دو جهان استفاده کند، نه آن‌که تمام همت و تلاش خویش را صرف دنیا کرده و از آخرت غافل بماند که در این صورت دچار خسران و ضرر بزرگ شده است. انسان‌های پرهیزکار از مظاهر دنیا به حداقل اکتفا نموده و تمام سعی و کوشش آنان به زندگی آخرت معطوف است که آن‌جا سرای جاوید و ابدی است
قرآن کریم در توصیف زندگی دنیا می‌فرماید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون»؛[1] زندگى دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى نیست! و سراى آخرت، براى آنها که پرهیزکارند، بهتر است، آیا نمى‌‌‏‌اندیشید؟.>

عزیزان، ما را از نظرات سودمندتان محروم نفرمایید. قبلا از الطاف شما متشکریم.
-----------------------------------------------
ایمیل: chelhadith.ir@gmail.com
-----------------------------------------------
امام عسکری علیه السلام: «نَحنُ حُجَجُ اللهِ عَلَیکُم وَ فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَینا». یعنی ما حجّت های خداوند بر شماییم و فاطمه علیها سلام الله حجّت بر ماست.
جستجو در پایگاه شما را سریعتر به هدف میرساند

چهل داستان از عظمت قرآن کریم

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۱۸ ب.ظ
سخن ما
مقدمه
«بخش اوّل»
داستان1: عظمت قرآن
داستان2:من نیزمسلمان شدم
داستان3: انّا له لحافظون
داستان4:فضیلت آموختن قرآن
داستان5: فهم قرآن
داستان6: تکلم با قرآن
داستان7: قاریان بی ولایت
داستان8: زنی که همیشه بسم الله
داستان9: نقطه ای که هرگز جابجا نشد
داستان10 : اثر قرآن بر زنی از یوگسلاوی
داستان11: متکبر در قرآن
داستان12: اعتراف قریش به قدرت بیان قرآن
داستان13: قاری بی تفکر
داستان14:جوان خداترس و آیات عذاب
داستان15: آرامش با قرآن
داستان16: اعجاز سوره حمد
داستان17: نذر قرآن
داستان18: قرآن و دوستدار او
داستان19: ترس معاویة از قرآن
داستان20: جواب دندان شکن
داستان21:اعتراف به معجزه بودن قرآن
داستان22:سرانجام یک عمرمبارزه با قرآن
داستان23: آداب مجلس قرآن
داستان24: بال جبرئیل
داستان25: اثر قرآن
داستان26: اشکالات کندی به قرآن
داستان27: انقلابی درونی با یک آیه
داستان28: بطن قرآن
داستان29: زنی بد کار
داستان30: احترام قرآن
داستان31: اهمیت تعلیم قرآن
داستان32: اعرابی و تأثیر قرآن
داستان33: اعجاز بسم الله
داستان34:برداشت نادرست ازقرآن
داستان35:نوردرخشنده دهان قاریان
داستان36: سران قریش و قرآن
داستان37:شب زنده داران وقرآن
داستان38:اگر بدکنی به خودکنی
داستان39: قرآن روزی دهنده
داستان40:جاری شدن آب به وسیله قرآن
«بخش دوّم»
نظراتی چندازاندیشمندان مغرب زمین
«بخش سوّم»
ذکر گزیده ای از معماهای قرآنی

بسم الله الرحمن الرحیم

سخن ما

«نحن نقصّ علیک أحسن القصص» قلم و بیان دو نعمت گرانبهای الهی است که میوه های متنوّع و پایان ناپذیر دارد نظم، نثر، استدلال، بیان فلسفی، منطقی، خطابه، حماسه، ... همه ثمرات نعمت نویسندگی است .

ولی قصّه، طعم و مزّه ای دیگر و رنگ و بویی دلپذیرتر دارد. قصه با فطرت بشر سروکار دارد و تا اعماق جان نفوذ می کند از این رو است که کودک شور و شوق خاصّی به شنیدن آن دارد و از پدر و مادر خواهش می کند برایش داستان بگویند،

با زبان داستان می توان مقصود را ساده تر و روشن تر بیان کرد و تأثیری عمیق تر برجان مخاطب نهاد.

قرآن کریم برای تربیت مردم و ابلاغ پیام خود به نقل داستانهای گوناگون پرداخته است و به همین جهت عالمان دینی از دیر باز متوجّه شدند اگر با زبان داستانی به ارشاد و هدایت جامعه بپردازند موفّق تر خواهند بود

و برخی مفسّران، نیز بیشتر با زبان داستانی به تفسیر و یا نوشتن قصه های قرآن پرداختند تفسیر سور آبادی از ابو بکر عتیق نیشابوری، و کشف الأسرار و عدّة الأبرار از رشید الدین میبدی، از کهن ترین تفسیر های فارسی در این بابند.

اهمیّت داستانهای قرآن در این است که با واقعیّتها سروکار دارند نه با وهم و خیال; از این جهت، خواننده، خود را در برابر یک رویداد واقعی می یابد، نه حادثه ای که صرفاً احتمال وقوع آن می رود.

از سویی، قرآن کریم نخواسته تاریخ نگاری کند یا زندگی نامه بنویسد یا افسانه سرایی نماید بلکه به منظور عبرت گیری از گذشتگان و آشنایی با سنّت های الهی در تاریخ، خدا شناسی، خدا ترسی و ... از قصّه ها بخوبی بهره برده است.

ارزش این 40 داستان هم در این است که با حقایق سرو کار دارد و آثار و برکتهای اُنسِ با قرآن را ضمن قصه های دلنشین بیان می کند و در دورانِ طوفان تهاجم فرهنگی خوانندگان را در حمایت آغوش گرم قرآن و سنگر ایمان پناه می دهد .خداوند نویسنده این اثر و همه خادمان قرآن مجید را از توفیق، عنایت و لطف خاصّش سرشار فرماید .

تقدیم به:  روح پدرم که چون شمع سوخت و خود را فدا کرد.

مقدمه

قرآن این بزرگترین محور اتحاد مسلمین جهان و هدایت آور بشر قرنهاست که دستخوش غبار افکار و بر کنار از زندگی آدمیان مهجور مانده است.

این امر تا بدانجا قلب بیمناک و مهربان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را اندوهگین ساخته بود که داد سخن می گشاید و از مهجوریت قرآن به خدا شکایت می کند. «وَ قالَ الَّرسُولُ یا رَبِّ اِنَّ قَوْمی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» «در آن روز، رسول به شکوه از امّت در پیشگاه خدای متعال عرض کند: بارالها، امّت من این قرآن را متروک و رها کردند»

تأسّف بیشتر آنجا رخ می نماید که به ما امر شده تا قرآن را با زندگی خود درآمیزیم و در مسائل و حوادث روز به آن رجوع کنیم. «اِذا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَن کِقِطَعِ الَّلیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ» «هنگامی که فتنه ها همانند پاره های شب تیره شما را فرا گیرد به قرآن چنگ زنید»

ولی در حال حاضر قرآن برای قسم خوردن ـ آنهم به دروغ، مسافرت، سفره های عقد، قبرستانها و تجارت و تفاخر و تزئین و...ـ به کار میرود.
قرآن برای معرفی خود کافی است و مانند خورشیدی می درخشد تا جایی که غیر مسلمانان تحت تأثیر آن قرار گرفته و به بزرگی و عظمتش معترف و آن را داروی شفا بخش و سعادت نامه بشر میدانند.

ناپلئون بناپارت می گوید: «کجاست آن روزی که ما مجمع و هیأتی بزرگ از سیاستمداران و دانشمندان حقوق جهان تشکیل داده، قرآن، کلام الهی و متین ترین قوانین محمدی همان نسخه پرافتخار بشری را پیش رو گذاریم و از روی آن قوانین سعادت حقیقی بشر را تنظیم و تدوین کنیم»

البته ذکر این نکته لازم است که اعتقاد بدون عمل به قرآن هیچ سودی نداشته، بلکه ادعایی بیش نخواهد بود. و اصولاً یکی از عوامل انحطاط مسلمانان جهان بی توجّهی به قرآن و عمل نکردن به دستورهای آن است.
پرنس ژاپون بورگیز، مورّخ ایتالیایی می گوید: «ایرادی به آیین پاک اسلام نمی توان گرفت. هنگامی سعادت و نیکبختی، مسلمین را ترک کرد که بر روی قراءت و فهم قرآن در بستند و در نگاهداری و عمل به آن سستی ورزیدند».
«رودویل» نویسنده انگلیسی می گوید: «اروپا باید فراموش نکند که مدیون قرآن محمدی است، زیرا قرآن بود که سبب طلوع آفتاب دانش در اروپا شد» .
حال سزاست که ما نیز در زنده داشتن یاد قرآن گامی برداریم. از همین رو در این کتاب سعی شده است با ذکر داستانهایی واقعی، به اندکی از عظمت قرآن اشاره شود. امید که مقبول حقّ افتد و خوانندگان را مفید آید. در آخر بر خود لازم میدانم از استاد عزیزم حجة الاسلام و المسلمین جاسم محمودی زاده تشکر نمایم که برای این جانب زحمات زیادی متحمل شدند.

«بخش اوّل»

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان اوّل: عظمت قرآن

علّامه مجلسی(ره) نقل می کند که ابن أبی العوجاء که یکی از مادّیین بود، با سه نفر از همفکران خود قرار گذاشتند که با قرآن مبارزه نمایند.

هر یک متعهّد شدند که بخشی از قرآن را به عهده بگیرند و همانند آن سوره هایی بیاورند.

قرار آنها تا یک سال بود. پس از پایان مدّت تعیین شده در مکّه به گرد هم به طور سرّی جمع شدند و یکی از آنها گفت: من چون به این آیه رسیدم از معارضه بازماندم: «وَ قیلَ یا اَرْضُ ابْلَعی مائَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعی وَغِیضَ الماء» «و به زمین گفته شد که آب را فرو بر، و به آسمان امر شد که باران را قطع کن، آب بی درنگ خشک شد» .

دیگری گفت: من چون به این آیه رسیدم دست از معارضه برداشتم: «فَلَمّا اسْتَیْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً» «پس چون برادران یوسف از اجابت خواهش خویش مأیوس شدند در خلوت، راز خود به میان آوردند» .

در همین حال امام صادق (علیه السلام) آنها را دید و این آیه را تلاوت نمود: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلاِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی اَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ...» «بگو اگر جنّ و انس گرد آیند تا مثل این قرآن بیاورند هیچگاه نخواهند آورد...»

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان دوّم: من نیز مسلمان شدم

طفیل بن عمرو که شاعر شیرینِ زبان خردمندی بود و در میان قبیله خود، نفوذ کلمه داشت، زمانی وارد مکه گردید.

اسلام آوردن مردی مانند طفیل، برای قریش بسیار گران بود، از همین رو سران قریش و بازیگران صحنه سیاست، گرد او را گرفتند و گفتند: این مردی که کنار کعبه نماز می گزارد، با آوردن آیین جدید، اتّحاد ما را بر هم زده و با سحر بیان خود سنگ تفرقه میان ما افکنده است! میترسیم میان قبیله شما نیز دو دستگی بیفکند. چه بهتر که با وی سخن نگویی!

طفیل می گوید: سخنان آنها چنان مرا بیمناک کرد که از ترس تأثیر سحر بیان او تصمیم گرفتم با او سخن نگویم و سخن او را هم نشنوم. و برای جلوگیری از نفوذ سحر او هنگام طواف، پنبه در گوشهای خود کردم تا مبادا زمزمه قرآن و نماز او به گوش من برسد.

بامدادان در حالی که پنبه داخل گوشهای خود نموده بودم وارد مسجد شدم و هیچ مایل نبودم سخنی از او بشنوم. نمی دانم چطور شد که یکباره کلام بسیار شیرین و زیبایی به گوشم رسید و بیش از حد، احساس لذّت نمودم.

با خود گفتم مادر در سوگت نشیند! تو که یک مردی سخن پرداز و خردمندی، چه مانع دارد سخن این مرد را بشنوی تا هر گاه نیک باشد بپذیری و اگر زشت باشد آن را رد کنی!

پس برای اینکه آشکارا با آن حضرت تماس نگیرم مقداری صبر کردم تا پیامبر راه خانه خود را پیش گرفت و وارد خانه شد.

من نیز اجازه خواسته، وارد شدم و ماجرای خود را از آغاز تا پایان بازگو کردم و گفتم قریش درباره شما چنین می گویند و من در آغاز تصمیم نداشتم با شما ملاقات کنم ولی تلاوت قرآن شما مرا به سویتان جلب کرد. اکنون می خواهم حقیقت آیین خود را برای من تشریح کنی و اندکی قرآن برای من بخوانی!

رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آیین خود را بر او عرضه داشت و مقداری قرآن خواند.

طفیل می گوید: به خدا سوگند کلامی زیباتر از آن نشنیده و آیینی معتدل تر از آن ندیده بودم.

به حضرتش عرض کردم: من در میان قبیله خود فردی سرشناس و با نفوذ هستم و برای نشر آیین شما فعّالیّت می کنم.

ابن هشام گوید: طفیل تا روز حادثه خیبر میان قبیله خود بود به نشر آیین اسلام اشتغال داشت و در همان حادثه با هفتاد، هشتاد خانواده مسلمان به پیامبر(صلی الله علیه وآله) پیوست و در اسلام خود همچنان پایدار بود تا اینکه پس از درگذشت پیامبر به عصر خلفا در جنگ یمامه شربت شهادت نوشید.


http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سوّم: اِنّا لَهُ لَحافِظُون

یحیی بن اکثم می گوید: مأمون پیش از آنکه زمام خلافت را به دست بگیرد انجمن مناظره و مباحثه داشت. روزی یک یهودی زیباروی، خوشبو و نیکوجامه وارد مجلس مناظره شد و شروع به سخن کرد و به شیوایی سخن گفت.

چون مجلس پایان یافت و جمعیّت فروکش کرد مأمون او را طلبید و گفت: اسلام را اختیار کن و مسلمان شو تا درباره تو چنین و چنان کنم.

او گفت: دین من، دین پدران من است، بر من تحمیل مکن که آن را رها کنم.

این ماجرا گذشت تا سال بعد که مسلمان شده بود.

پس شروع به سخن کرد و به صورت نیکو در فقه سخن گفت. پس از پایان مجلس، مأمون او را خواست و به او گفت: مگر تو همان رفیق ما نیستی که یک سال پیش آمدی و اسلام را بر تو عرضه کردیم و نپذیرفتی؟

گفت: آری لیکن من مردی خوش خط می باشم، چون از اینجا رفتم سه نسخه را از تورات نوشتم و در مطالب آن کم و زیاد کردم. سپس به بازار بردم و در معرض فروش گذاشتم و از من خریداری شد.

پس سه نسخه انجیل نوشتم و هنگام نوشتن از آن کم کردم و از پیش خود نیز افزودم. آنگاه آن سه نسخه انجیل هم از من خریداری شد.

سپس به سوی قرآن آمدم و سه نسخه از قرآن نوشتم و از آن کاستم و بر آن افزودم. آنگاه آن را نزد فروشندگان کتاب عرضه داشتم ولی آنان هر یک از قرآنها را که باز می کردند تا در آن نظر اندازند، همان جاهای کم و زیاد شده نمایان می شد و آنان آن قرآنهای ساختگی را به سوی من پرتاب کردند.

من از این رخداد یقین کردم که قرآن کتابی محفوظ است و در معرض دستبرد نیست و از همین رو اسلام آوردم.

او می گوید: من در سفر حج سفیان بن عیینه را دیدم و داستان فوق را برای او نقل کردم.

او گفت: مصداق این مطلب در قرآن کریم است!

گفتم: کجای قرآن؟

گفت: آنجا که در باره تورات و انجیل می فرماید: «بِما اسْتُحْفِظوا مِنْ کِتابِ اللهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ الشُّهَداءَ» که به تصریح این آیه، حفظ کتب آسمانی پیش به عهده خود یهود و نصارا گذاشته شد و در نتیجه ضایع گردید

و لیکن درباره قرآن می فرماید: «اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» «همانا ما قرآن را نازل کردیم و حافظ او هستیم» که بر طبق معنای آیه، حفاظت قرآن را خداوند خود عهده دار گردیده و از این رو مصون و محفوظ مانده است.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان چهارم: فضیلت آموختن قرآن

شیخ طبرسی در تفسیر «مجمع البیان» خبری را چنین نقل کرده است که: زمانی پیغمبر (صلی الله علیه وآله) می خواست سپاهی را برای جنگ مأموریت دهد.

برای تعیین سپهدار یکایک ایشان را پیش خود می خواند و از هر کدام می پرسید از قرآن چه مقدار آموخته اید؟

نوبت به جوانی رسید که سنّش از همه کمتر بود. فرمود: از قرآن چقدر آموخته ای؟

عرض کرد: فلان و فلان سوره و سوره بقره را.

فرمان داد حرکت کنید که این جوان امیر شماست.

عرض کردند: این جوان از همه ما کوچکتر است!

در جواب فرمود: ولی به همراه او سوره بقره است. (او صاحب این امتیاز است.)

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان پنجم: فهم قرآن

شخصی به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد و گفت: در قرآن دو آیه است که من بر طبق دستور آن دو آیه عمل می کنم ولی نتیجه نمی گیرم!

امام (علیه السلام) فرمود: آن دو آیه کدام است؟

عرض کرد: اوّل: «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ» «دعا کنید مرا تا اجابت کنم شما را» .

دوّم: «وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شیء فَهُو یُخْلِفُهُ وَ هُو خَیْرُ الرّازِقینَ» «هر چیزی را در راه خدا انفاق کنید، خدای جای آن را پر می کند و او بهترین روزی دهندگان است»

من دعا می کنم و مستجاب نمی شود، و انفاق می کنم ولی عوضش را نمی بینم!

امام (علیه السلام) در مورد آیه اوّل فرمود: آیا فکر می کنی که خداوند از وعده خود تخلّف کند؟

عرض کرد: نه.

فرمود: پس علّت استجابت نیافتن دعا چیست؟

عرض کرد: نمی دانم!

فرمود: ولی من به تو خبر می دهم. کسی که خدا را در آنچه امر به دعا کرده اطاعت کند و جوانب دعا را رعایت نماید دعایش اجابت خواهد شد.

او عرض کرد: جوانب و شرایط دعا چیست؟

امام (علیه السلام) فرمود: نخست حمد خدا می کنی و نعمت او را یاد آور می شوی. سپس شکر می کنی، و بعد بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) درود می فرستی، سپس گناهانت را به خاطر می آوری و اقرار می کنی و از آنها به خدا پناه می بری و توجّه می نمایی.

(امّا در مورد آیه دوّم) آیا فکر می کنی خداوند خُلف وعده می کند؟

عرض کرد: نه.

امام (علیه السلام) فرمود: پس چرا جای انفاق پر نمی شود؟

عرض کرد: نمی دانم.

امام (علیه السلام) فرمود: اگر کسی از شما مال حلالی به دست آورد و در راه حلال انفاق کند، هیچ دِرهمی را انفاق نمی کند مگر اینکه خدا عوضش را به او خواهد داد.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان ششم: تکلّم با قرآن

گویند: شخصی زنی را در بادیه تنها دید، گفت: کیستی؟ جواب داد: «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» «بگو سلام بزودی می دانید!» .

از قرائت این آیه فهمیدم که می گوید: اوّل سلام کن، سپس سئوال! که سلام دادن علامت و وظفیه شخصی است که بر دیگری وارد می شود.

به او سلام کردم و گفتم: در این بیابان آنهم تنها چه می کنی؟ پاسخ داد: «مَنْ یَهْدِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ» «کسی را که خدا هدایت کند گمراه کننده ای برای او نیست»

از این آیه شریف دانستم که راه را گم کرده ولی برای یافتن مقصد به حضرت حقّ امیدوار است.

گفتم: از جنّی یا آدم؟ جواب داد: «یا بَنی آدم خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِد» «ای فرزندان آدم زینتتان را نزد هر مسجد بردارید» .

از قرائت این آیه فهمیدم که از آدمیان است.

گفتم: از کجا می آیی؟ پاسخ داد: «یُنادَونَ مِنْ مَکان بِعید» «از جایی دور ندا داده می شوند» .

فهمیدم از راه دور می آید.

گفتم: کجا می روی؟ جواب داد: «و لِلّهِ عَلی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ اِلَیْهِ» «بر مردم است که برای خداوند حج به جای آورند، البته کسی که استطاعت به سوی آن پیدا کند» .

فهمیدم قصد خانه خدا دارد.

گفتم: چند روز است حرکت کرده ای؟ گفت: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا السَّمواتِ وَ الارْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی سِتَّةِ اَیّام» «ما آسمانها و زمین و هر چه را بین آن دو است در شش روز خلق کردیم» .

فهمیدم شش روز است از شهرش حرکت کرده و به سوی مکّه می رود.

پرسیدم غذا خورده ای؟ جواب داد: «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَاْکُلُونَ الطَّعامَ» «ما پیامبران را مثل فرشتگان بدون بدن قرار ندادیم تا غذا نخورند» .

فهمیدم چند روزی است غذا نخورده است.

گفتم: عجله کن تا تو را به قافله رسانم. جواب داد: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها» «خداوند هیچ کسی را بیشتر از طاقتش تکلیف نمی کند» .

فهمیدم که مثل من در حرکت تندرو نیست و طاقت ندارد.

به او گفتم: بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد برویم. پاسخ داد: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ اِلاّ الله لَفَسَدَتا» «اگر در آسمان و زمین چند خدا غیر از خدای یگانه بود فاسد می شدند» .

آگاه شدم که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب یا یک خانه و یک محل موجب فساد است.

به همین علّت از مرکب پیاده شدم و به او گفتم: شما به تنهایی سوار شوید. وقتی سوار شد گفت: «سُبْحْانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هَذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ» «منزّه است خداوندی که برای ما این (کشتیها) را مسخّر گردانید و ما هرگز قادر به تسخیر آن نبودیم» .

وقتی به قافله رسیدیم گفتم: در این قافله آشنایی داری؟ جواب داد: «وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الّرُسُلُ» «محمد نیست مگر رسولی و قبل از او رسولانی دیگر بوده اند» «یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقَّوة.» «ای یحیی کتاب را با قوّت بگیر» «یا مُوسی اِنّی اَنا اللهُ..» «ای موسی منم خداوند» «یا داوُودُ اِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فی الارْضِ» «ای داوود ما تو را در زمین جانشین و خلیفه قرار دادیم» .

از قراءت این چهار آیه دانستم که چهار نفر آشنا به نام محمد و داوود و یحیی و موسی دارد.

چون آن چهار نفر نزدیک آمدند این آیه را خواند: «اَلْمالُ وَ الْبَنُونُ زینَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا» «مال و فرزندان زینت زندگانی دنیوی هستند» .

فهمیدم این چهار نفر فرزندان او هستند.

به آنها گفت: «یا أَبَتِ اسْتاجِرْهُ إنَّ خَیْرَ مِنْ اسْتَاْجَرْتَ الْقَوِیُّ الاَْمِینَ» «ای پدر، موسی را به خدمت گیر بهترین کسی که باید به خدمت برگزینی کسی است که امین و توانا باشد» .

فهمیدم به آنها گفت: به این مرد امین که زحمت کشیده و مرا تا اینجا آورده مزد دهید. آنها هم به من مقداری درهم و دینار دادند .

و او حسّ کرد کم است. گفت: «و اللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ» «خداوند برای کسی که بخواهد، پاداش را دوچندان گرداند» .

فهمیدم می گوید به مزد او اضافه کنید.

از رفتار آن زن سخت به تعجّب آمده بودم و به فرزندانش گفتم: این زنِ با کمال که نمونه او را ندیده بودم کیست؟

جواب دادند: این زن، فضّه خادم حضرت زهرا (س) است که بیست سال است جز با قرآن سخن نگفته است.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان هفتم: قاریان بی ولایت

شبی امام علی (علیه السلام) از مسجد کوفه خارج شده، به سوی خانه می رفت و کمیل نیز با آن حضرت بود.

در راه به در خانه ای رسیدند که صدای تلاوت قرآن از آنجا به گوش می رسید و صاحب آن خانه این آیه را با سوز و گداز مخصوصی می خواند: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الاْخِرَةَ وَ یَرْجُو رَحْمَةَ رَبّهِ» «آیا کسی که شب را به طاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد (با کسی که شب و روز به کفر و عصیان مشغول است یکسان خواهد بود»

نوای دلنواز و آهنگ حزین آن شخص ناشناس چنان بود که کمیل را سخت تحت تأثیر قرار داد و مجذوب خود ساخت و دلداده و فریفته آن شخص گردید و لیکن چیزی نگفت و از این نشاط و جذبه باطنی خود سخنی به میان نیاورد.

امّا امیر المؤمنین (علیه السلام) با علم خداداد و بینش آسمانی درک کرد که قلب کمیل دلباخته آن شخص گردیده است. فرمود: ای کمیل، نغمه و نوای مناجات این مرد، تو را فریب ندهد; چه او از دوزخیان است و من به همین زودیها، از حقیقت این موضوع برای تو پرده برمیدارم.

کمیل از این مکاشفه و آگاهی و اینکه آن قاری پرسوز و گداز را اهل دوزخ خواند سخت در شگفت شد.

این ماجرا گذشت تا قائله خوارج پیش آمد. آنان که قرآن را به دقّت ـ مطابق ضبط الفاظ و عبارات، بدون کم و زیاد ـ حفظ کرده بودند، روبروی امام خود ایستادند و مبارزه کردند و امام هم به اجبار با آنان جنگید.

در همین وقایع بود که امام در میدان ایستاده، و شمشیر خونین در دست داشت که قطره قطره خون از آن می چکید و سرهای آن تبهکاران، حلقه وار روی زمین قرار داده شده و کمیل روبروی امام ایستاده بود.

حضرت با سر شمشیر خود به سری از آن سرها اشاره کرد و فرمود: «اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ...» اشاره به اینکه ای کمیل، یادت هست شبی که با من بودی و صدای تلاوت قرآن از خانه ای بلند بود و صاحبخانه، این آیه را می خواند؟ اینک این همان شخص است که در آن وقت شب، با آن حال و شور این آیه را قراءت می کرد و تو را مجذوب خود ساخته بود.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان هشتم: زنی که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت

در تحفة الاخوان حکایت شده است که مردی منافق زن مؤمنی داشت که در تمام امور خود به اسم باری تعالی مدد می جست و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت و شوهرش از توسّل و اعتقاد او به بسم الله بسیار خشمناک می شد و از منع او چاره نداشت تا آنکه

روزی کیسه کوچکی از زر را به آن زن داد و گفت: او را نگاه بدارد!

زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچه ای پیچید و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانی پنهان نمود و بسم الله گفت.

فردای آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت تا آنکه او را بی اعتقاد و شرمنده کند.

پس از انداختن کیسه در دریا به دکّان خود نشست و در بین روز صیّادی دو ماهی آورد که بفروشد. مرد منافق آن دو ماهی را خرید و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایی از برای شب او طبخ کند.

چون زن شکم یکی از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید! بسم الله گفت و آن را برداشت و در مکان اوّل گذاشت.

چون شب شد و شوهرش به منزل آمد زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته، تناول نمودند.

آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور.

آن زن برخاسته «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت.

شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجّب نموده و سجده الهی را به جای آورد و از جمله مؤمنان گردید.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان نهم: نقطه ای که هرگز جابجا نشد

خدای متعال در آیه ای از قرآن کریم می فرماید: «فَانْطَلَقا حَتّی اِذا اَتَیا اَهْلَ قَرْیَة اسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوا اَنْ یُضَیِّفُوهُما» «موسی و خضر راه پیمودند تا به دهکده ای رسیدند ولی مردم آنجا از پذیرایی ایشان شانه خالی کردند و ایشان را با خشونت راندند»

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: اهل آن قریه از مردم لئیم بودند که از آن دو پیامبر بزرگوار مهمان نوازی نکردند.

گفته اند: آن دیار انطاکیّه بوده است و اهل آن چون از نزول این آیه خبردار شدند باری از طلا را به حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) آورده، و عرض کردند: یا رسول الله «نَشْتَری بِهذا الذَّهَبِ اَنْ تَجْعَلَ الْباءَ تاء» «ما با این طلا باء را به جای تاء خریداری می کنیم» .

این طلاها را بگیرید و نقطه (اَبَوا) را بردارید و دو نقطه بالای آن بگذارید تا بشود (اَتَوا) که معنی آن چنین می شود: اهل قریه آمدند تا آن دو نفر را مهمانی کنند. به این سبب نام ننگ از ما زدوده می شود.

رسول الله (صلی الله علیه وآله) امتناع ورزید و فرمود: تغییر این نقطه موجب آن است که دروغ در کلام خدا داخل شود و این خود موجب لطمه به مقام الوهیّت است.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان دهم: اثر قرآن بر زنی از اهالی یوگسلاوی

سید قطب در تفسیر خود می نویسد: زمانی ما شش نفر مسلمان با یک کشتی مصری اقیانوس اطلس را به سوی نیویورک می پیمودیم. مسافران کشتی 120 مرد و زن بود و جز ما کسی در میان مسافران مسلمان نبود.

در روز جمعه به این فکر افتادیم که نماز جمعه را در قلب اقیانوس و بر روی کشتی انجام دهیم و علاوه بر اقامه فریضه مذهبی یک حماسه اسلامی در مقابل یک مبشّر مسیحی که در داخل کشتی نیز دست از برنامه تبلیغی خود بر نمیداشت بیافرینیم، بخصوص که او حتّی مایل بود ما را هم به مسیحیّت دعوت کند.

ناخدای کشتی که یک نفر انگلیسی بود موافقت کرد و به کارکنان کشتی نیز که همه از مسلمانان آفریقا بودند اجازه داده شد که با ما نماز بخوانند و آنها از این موضوع بسیار خوشحال شدند. زیرا این نخستین باری بود که نماز جمعه بر روی کشتی انجام میگرفت.

من به خواندن خطبه نماز جمعه پرداختم و جالب توجّه اینکه مسافران غیر مسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقّت به انجام این فریضه اسلامی نگاه می کردند.

پس از پایان نماز گروه زیادی از آنها نزد ما آمدند و این موفقیّت را به ما تبریک گفتند،

ولی در میان این گروه خانمی بود که بعدها فهمیدم یک مسیحی یوگسلاوی است که از جهنّم «تیتو» و کمونیسم او، فرار کرده است. او فوق العاده تحت تأثیر نماز ما قرار گرفته بود به حدّی که اشک از چشمانش سرازیر بود و قادر به کنترل خویشتن نبود. به زبان انگلیسی ساده و آمیخته با تأثیر شدید و خضوع و خشوع خاصّی سخن میگفت...

به او گفتیم که ما با لغت عربی صحبت می کردیم.

ولی او گفت: هر چند یک کلمه از مطالب شما را نفهمیدم امّا بوضوح دیدم که این کلمات آهنگ عجیبی داشت.

امّا از این مهمتر مطلبی که نظر مرا فوق العاده به خود جلب کرد این بود که در لا به لای خطبه شما جمله هایی وجود داشت که از بقیه ممتاز بود. آنها دارای آهنگ فوق العاده مؤثر و عمیقی بودند. آنچنان که لرزه براندام من می انداخت. یقیناً این جمله ها مطالب دیگری بودند. فکر می کنم شما به هنگامی که این جمله ها را ادا می کردید وجودتان از روح القدس جان می گرفت!

من کمی فکر کردم و متوجّه شدم این جمله ها همان آیاتی از قرآن بود که من در اثنای خطبه و در نماز آنها را می خواندم.

این موضوع ما را تکان داد و متوجّه این نکته ساخت که آهنگ مخصوص قرآن آنچنان مؤثر است که حتی بانویی را که یک کلمه از مفهوم آن را نمی فهمد تحت تأثیر شدید خود قرار می دهد.


http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان یازدهم: متکبّر در قرآن

نقل است که میرزا وحید که از جمله مشاهیر شعرا و وزیر مقتدر پادشاه و صاحب ثروت و دولت بسیار بود و خدا به او اولاد بسیار عطا فرموده بود نظر به قرب او به سلطان، در نظر مردم مهابت و اعتبار ویژه داشت.

وی همیشه نسبت به قرآن به خلاف ادب گفتگو می نمود و به آیات اعتراض می کرد.

روزی در مجمعی که جمعی علما و فضلا و طلاب نیز حاضر بودند، گفت: خدا در قرآن می فرماید: «وَ لا رَطْب وَ لا یابِس اِلاّ فی کِتاب مُبین» «هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در قرآن موجود است» و من نیز یکی از رطب و یابس [تر و خشک] هستم. حال آنکه نام من هیچ جا در قرآن نیامده است.

هیچ یک از حضّار در جواب او سخنی نتوانستند گفت. یکی از طلاب تنگدست گفت: میرزا، چرا ذکر شما در قرآن نشده و حال آنکه چند آیه در خصوص شما نازل شده. هر گاه رخصت دهید تا بخوانم!

گفت: بخوان!

وی گفت: اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمْ، «ذَرْنی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً وَ بَنینَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ اَزیدَ کَلاَّ إنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنیداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً اِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ اسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا اِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَ ما اَدْریکَ ما سَقَرَ لا تُبْقی وَ لا تَذَرَ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرَ عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ»

«ای رسول، به من واگذار انتقام آن کس را که او را به تنهایی آفریدم، و بر او مال و ثروت فراوان بذل کردم و پسران زیاد و آماده به خدمت نصیب او گردانیدم و اقتدار و عزّت به او دادم با این حال طمع برای افزایش آنها دارد، ولی هرگز به نعمتش نمی افزایم، زیرا با آیات الهی دشمنی ورزید، بزودی او را به دوزخ می افکنیم، او بر (هلاکت رسول و اسلام) فکر و اندیشه بدی کرد. کشته باد، اندیشه غلطی کرد، باز هم خدا او را بکشد. چه فکر غلطی کرد، سپس اندیشه کرد، (و برای اظهار نظر از اسلام) رو ترش کرد و چهره درهم کشید، آنگاه روی از اسلام برگردانید و تکبّر نمود، و گفت: این قرآن سحر و بیان سحرانگیز است. این آیات (که به وحی خدا نسبت میدهید) گفتار بشری بیش نیست، ما این منکر قرآن را به کیفر کفر در آتش دوزخ می افکنیم، و تو چه میدانی که عذاب دوزخ چیست. شراره آن دوزخ از دوزخیان هیچ چیز باقی نمی گذارد و آنها را محو گرداند. آن آتش بر آدمیان رو نماید و بر آن نوزده تن فرشته عذاب موکّل هستند» .

گویند: به مجرّد شنیدن این آیات که از حُسن اتفاق کلمه وحید در آن ذکر شده بود لرزه بر اندام میرزا وحید افتاده و رنگ او زرد و تب شدیدی عارضش شد و بعد از سه روز وفات یافت.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان دوازدهم: اعتراف قریش به قدرت بیان قرآن

عتبة بن ربیع از بزرگان قریش بود. روزی که حمزه اسلام آورد سراسر محفل قریش را غم و اندوه فراگرفت و سران قریش بیم آن داشتند که دامنه اسلام بیش از این توسعه یابد.

در آن میان عتبه گفت: من به سوی محمد می روم و مطالبی را پیشنهاد می کنم، شاید او یکی از آنها را بپذیرد و دست از آیین جدید بردارد.

سران جمعیّت، نظر وی را تصویب کردند.

او برخاست و به سوی پیامبر که در مسجد نشسته بود رفت و به او پیشنهاد کرد که ریاست مکّه را به او بدهند و ثروت هنگفتی در اختیار او بگذارند تا از دعوت خود دست بردارد. آنگاه که سخنان او پایان یافت.

پیامبر فرمود: آیا سخنان تو خاتمه یافت؟

گفت: آری.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: این آیات را گوش ده که پاسخ تمام پرسشهای تو در آنهاست: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ، حـم تَنْزیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ، کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْم یَعْلَمُونَ، بَشِیراً وَ نَذیراً فَأَعْرَضَ اَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ» .

«به نام خدای رحمان و رحیم، حاء میم، اینکه از جانب خدای بخشنده و مهربان نازل گردیده کتابی است که آیه های آن برای گروهی که دانا هستند توضیح داده شده است. قرآنی عربی برای مردمانی که بدانند. بشارت و بیم دهنده است، امّا بیشتر آنها روی گردانیده اند و گوش نمی دهند» .

پیامبر (صلی الله علیه وآله) وقتی به آیه 37 رسید سجده کرد. پس از سجده به عتبه رو کرد و فرمود: (ای ابا ولید! پیام خدا را شنیدی؟) .

عتبه که هنگام تلاوت آیات بر دستهای خود تکیه زده و سراپا گوش شده بود بدون اینکه سخنی بگوید بلند شد و به طرف قریش رفت.

برخی قریشیان گفتند: به خدا قسم، این حالت و قیافه ابا ولید، همان حالتی نیست که به سوی محمد رفت.

عتبه با آن حالت خود در میان مجلس قریش نشست.

به او گفتند: ابا ولید چه دیدی؟ (که چنین مبهوت و در فکر هستی)

گفت: به خدا قسم، کلامی از محمد (صلی الله علیه وآله) شنیدم که تاکنون از کسی نشنیده بودم، «وَ اللهُ ما هُوَ الشَّعْرُ وَ لا بالسِّحْرِ و لا بِالکهانةِ» «به خدا سوگند، سخن او نه شعر است نه سحر و نه کهانت» .

ای جمعیّت قریش! صلاح می بینم که او را رها کنید تا در میان قبایل تبلیغ کند. اگر پیروز گردید و سلطنت به دست آورد از افتخارات شما محسوب می شود و شما نیز از آن بهره می برید، و اگر در میان آنها مغلوب گردید و دیگران او را کشتند، شما راحت شده اید.

قریش گفتند: ای ابا ولید، زبان و کلام پیامبر (صلی الله علیه وآله) تو را سحر کرده است.

ابا ولید گفت: این رأی من است، حال اختیار با خودتان است.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سیزدهم: قاری بی تفکّر

ابو سعید خدری، یکی از اصحاب معروف پیامبر (صلی الله علیه وآله) می گوید: روزی ابوبکر به حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: در فلان بیابان می گذشتم چشمم به مردی خوش سیما افتاد که با کمال خشوع نماز می خواند.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) به ابوبکر فرمود: برو و این شخص را به قتل برسان!

ابوبکر به سوی آن شخص رفت ولی وقتی او را با آن حال عبادت دید از کشتن وی چشم پوشید و برگشت.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عمر بن خطّاب فرمود: تو برو و او را بکش!

عمر نیز رفت و او را در آن حال دید، و به حال خود گذاشت و بازگشت و عرض کرد: ای رسول خدا، من مردی را دیدم که با کمال خشوع، نماز می خواند، نتوانستم او را بکشم.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) به علی (علیه السلام) فرمود: برو او را به قتل برسان! علی (علیه السلام) با شمشیر آخته اش به سوی او رفت تا هر کس هست، فرمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را در موردش اجرا کند، ولی او از آنجا رفته بود.

علی (علیه السلام) به حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) بازگشت و به عرض رساند: به محل مأموریت رفتم ولی آن شخص را در آنجا ندیدم.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: این شخص و طرفدارانش قرآن می خوانند ولی قرآن از گلویشان تجاوز نمی کند و همچون رمیدن تیر از کمان، از دین خارج می گردند. آنها را بکشید که بدترین و ناپاکترین موجودات هستند.

در تاریخ آمده این شخص، ذو الخویصره تمیمی نام داشت و مؤسّس گروه «خوارج» بود و در جنگ نهروان، به دست سپاه علی (علیه السلام) به هلاکت رسید. او را «ذو الثدیّه» می گفتد. زیرا در شانه او گوشتی اضافی همچون پستان وجود داشت.

وقتی خبر هلاکت او را به علی (علیه السلام) رساندند، تکبیر گفت و از مرکب پیاده شد و سجده شکر به جا آورد.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان چهاردهم: جوان خداترس و آیات عذاب الهی

امام صادق (علیه السلام) فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور می کرد، دید جوانی فریاد می کشد و جمعیّت بسیاری دور او را گرفته اند و آن جوان به روی زمین افتاده و بیهوش شده است.

مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمده، و گفتند: گویا به این جوان، بیهوشی یا دیوانگی روی داده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید تا وی نجات یابد.

وقتی جوان احساس کرد که سلمان در کنارش است، آرامش یافت و چشم خود را گشود و عرض کرد: من نه دیوانه ام و نه حالت بیهوشی به من رخ داده است، بلکه در این بازار عبور می کردم وقتی دیدم آهنها را روی سندانها گذاشته و می کوبند به یاد آین آیه قرآن افتادم:

«فَالَّذینَ کَفَروا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نّار یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمیمُ، یُصْهَرُ بِهِ ما فی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ، وَ لَهُمْ مَّقامِعُ مِنْ حَدید...»

«برای کافران لباسهائی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آنها ریخته گردد که شدّت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آنها گرزهایی از آتش قرار داده شود» .

یاد این آیه مرا به این وضع در آورده است.

محبّت آن جوان با ایمان در قلب سلمان راه یافت. او را به دوستی خود انتخاب کرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت تا وقتی که به وی خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است.

سلمان به بالین او آمد و گفت: ای فرشته مرگ (عزرائیل) با برادر من مهربانی کن. صدایی شنیده شده که گفت: «یا اَبا عَبْدِ الله اَنَا لِکُلَّ مُؤْمِن رَفیق» «ای سلمان، من نسبت به هر شخص با ایمان رفیق و مهربانم».

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان پانزدهم: آرامش با قرآن

از فاضل گرانقدر جناب آقای علی آقای «عراقچی همدانی» شنیدم که فرمود: در سال 1342 ماه محرم که من در کبوتر آهنگ همدان منبر میرفتم، انقلاب از قم به رهبری داهیانه حضرت امام خمینی «ره» آغاز شد، تا آنکه ما خبر دستگیری امام خمینی«ره» را به وسیله رادیو شنیدیم و از این جهت همه نگران و ناراحت شدیم و من در فکر شدم که این داستان، آخرش به کجا می رسد و سر نوشت ملت و کشور چه خواهد شد، خصوصاً عاقبت امام خمینی«ره» چه می شود با این وضعی که پیش آمده و دستگاه جبّار ایشان را دستگیر کرده بودند در این هنگام به خاطرم رسید که برای آگاه شدن از عاقبت این کار به قرآن کریم تفأّل نمایم.

قرآن را برداشتم متوجّه قادر متعال شدم و خواستم که از قرآن، عاقبت امر را به من نشان دهد پس قرآن را باز کردم، دیدم در اوّل صفحه این آیه مبارکه است: «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» «بگو حق آمد و باطل نابود شد، بدانکه باطل نابود شدنی است» من از این تفأل بسیار نیک، آرامش خاطر پیدا کرده و مطمئن شدم که امام«ره» آزاد خواهد شد

تا آنکه بعد از چندی در اثر فشار ملّت و اقدام علمای اعلام و مهاجرت علمای بزرگ شهرستانها به تهران، دولت و شاه مجبور شدند که امام«ره» را آزاد کنند،

تا اینکه مرتبه دوّم حضرت امام را دستگیر کردند، این دفعه ایشان را به ترکیه، تبعید نمودند دو باره من ناراحت شدم و قرآن را برداشتم خواستم با تفأّل به قرآن بدانم که عاقبت کار چه خواهد شد (البته این قرآن، غیر از آن قرآنی بود که در کبوتر آهنگ بود) وقتی قرآن را گشودم، بازدیدم در اوّل صفحه، این آیه است:«قُلْ جَاء الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» خیالم راحت شد، دانستم که این دفعه نیز امام آزاد میشود .

تا اینکه پس از مدّتی که امام «ره» در ترکیه بود ایشان را به نجف فرستادند ناچار به پاریس تشریف آوردند که این پیشامد نیز موجب فکر و خیال و ناراحتی مسلمانان بود .

من دوباره به فکرم آمد که از قرآن کمک بگیرم و به قرآن تفأّل بزنم تا بدانم این مرتبه کار امام«ره» به کجا خواهد رسید، قرآن را باز کردم، باز دیدم در اوّل صفحه این آیه آمد: «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ...»

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان شانزدهم: اعجاز سوره حمد

واعظ سبزواری در کتاب «جامع النورین» می نویسد: شخصی از اصحاب حضرت علی (علیه السلام) که دستش قطع شده بود به خدمت آن حضرت آمد.

حضرت دست بریده او را گرفته، به جای خود گذاشت و آهسته چیزی می خواند تا شفا یافت. مرد خشنود شد و رفت امّا روز دیگر از حضرت پرسید: به دستم چه خواندی که خوب شد؟

حضرت فرمود: سوره حمد را خواندم.

آن شخص از روی تحقیر گفت: سوره حمد را خواندی؟ در همین حال یکباره دستش آویخته شد و پیوسته به همان حالت بود.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان هفدهم: نذر قرآن

امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی مؤلف تفسیر معروف مجمع البیان در سبزوار می زیست و در سال 548 یا 542 قمری از دنیا رفت و قبر شریفش در مشهد مقدس (رو بروی خیابان طبرسی) است.

معروف است که در تخریب اطراف حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) که در چند سال قبل صورت گرفت قبر علّامه طبرسی ویران شد. شاهدان عینی دیدند که پیکر مقدس او با اینکه حدود هشت قرن و نیم از رحلت او می گذشت، تر و تازه مانده است.

از حکایتهای مشهوری که به مرحوم طبرسی نسبت می دهند اینکه: زمانی سکته سنگین بر او عارض شد به گونه ای که بی حرکت به زمین افتاد. بستگان و حاضران تصوّر کردند که از دنیا رفته است.

(با توجّه به اینکه وسایل طبّی در آن زمان، بخصوص در قریه ای مثل سبزوار نبود.) بدن او را غسل دادند کفن کرده و دفن نمودند و بر طبق معمول به خانه هایشان باز گشتند. ناگهان او در درون قبر، به هوش آمد ولی خود را در قبر یافت.

متوجّه خدای مهربان شد و نذر کرد هر گاه از آن تنگنای قبر تاریک، نجات پیدا کند و سلامتی خود را باز یابد کتابی در تفسیر قرآن تألیف نماید.

از حُسن اتفاق کفن دزدی تصمیم گرفته بود قبر او را نبش کند و کفن او را بدزدد. چون کفن دزد قبر را خراب کرد و خشت های قبر را برداشت و بند کفن را گشود علاّمه دست او را گرفت. وی سخت ترسید. سپس علاّمه با او سخن گفت امّا او بیشتر ترسید.

علاّمه ماجرا را به او بازگو نمود و گفت: مترس! سپس کفن دزد علامه طبرسی را به دوش گرفت و او را به منزلش برد. علامه کفن خود به او داد و اموال بسیاری را به کفن دزد داد و او به دست ایشان توبه کرد.

سپس علّامه به نذر خود وفا کرد و تفسیر گرانقدر مجمع البیان را که در ده جلد است به عربی نوشت.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان هیجدهم: قرآن و دوستداراو

یکی از نویسندگان معاصر می نویسد: بابا کاظم (یکی از یاران صدیق نوّاب صفوی) اهل اراک، انسانی متدیّن به حقایق، و عامل به دستورهای حضرت حق بود و تنها چیزی که آن مرد با صفا را رنج می داد بی سوادی بود; بخصوص وقتی سخن قرآن به میان می آمد به موجب اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، سخت رنجیده خاطر می شد.

او با تمام وجود عاشق قرآن بود و میل داشت مانند کسانی که می توانند قرآن بخوانند، قرآن بخواند. او نمی توانست قرآن بخواند ولی به آنچه از قرآن به وسیله علمای ربّانی شنیده بود به طَبَق آراسته بود. رفتار و اخلاقش قرآن بود و حلال و حرام را مخصوصاً در کسب و کار و خوراک رعایت می کرد.

شبی در عالم رؤیا به حضور یکی از معصومین (گویا حضرت پیامبر«ص») مشرف می شود. حضرت به او می فرماید: بابا، قرآن بخوان.

عرض می کند نمی توانم.

حضرت می فرماید: می توانی! او در محضر رهبر اسلام چند آیه ای تلاوت می کند و از شدّت شوق از خواب بیدار شده، حسّ می کند تمام قرآن بر قلب او تجلّی کرده و نقش بسته است.

فردای آن شب به محضر نوّاب صفوی رسیده، داستان رؤیای صادق خود را بیان می کند. ایشان از او امتحان به عمل می آورد و می بیند عین حقیقت است. بابا نه تنها قرآن را از حفظ می خواند، بلکه با حسّ سر انگشت خود آیات قرآن را از سایر جملات عربی تشخیص می دهد و همچنین با فلان آیه در چه جزء یا چه سوره ای است.

گاهی صفحه ای از مفاتیح را جلوِ او می گذاشتند و از او می پرسیدند: این قسمت در کجای قرآن است؟ انگشت روی کلمات می گذاشت و می گفت: این قرآن نیست! گاهی از او می پرسیدند فلان آیه در کجاست؟ قرآن را باز می کرد و با انگشت خود آیه را پیدا کرده، نشان می داد.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان نوزدهم: ترس معاویة از قرآن

در مسافرتِ معاویه به حج در دورانی که در مدینه توقّف داشت روزی از یکی از کوچه های مدینه می گذشت، عبورش بر گروهی از قریش افتاد که گردهم نشسته بودند. آنان همه چون معاویه را دیدند به احترام او برخاستند! تنها ابن عباس بود که اعتنا نکرد و از سرجای خود حرکت ننمود.

معاویه از این موضوع سخت ناراحت شد و به اعتراض گفت: ای ابن عباس، چطور با آنکه دوستان تو برخاستند، تو برنخاستی! این نیست مگر بر اثر اندوهی که از من در دل داری و آن، خاطره جنگ من با شماها در روز صفّین است. ای ابن عباس، عموزاده من عثمان مظلومانه کشته شد!

ابن عباس گفت: عمر بن خطّاب نیز کشته شد. (یعنی اگر تو می خواهی از مظلوم دفاع کنی عمر هم به نظر تو باید مظلومانه کشته شده باشد. چرا نامی از او نمی بری؟) پس خلافت را به فرزند او واگذار کن.

معاویه: عمر را مردی مشرک به قتل رسانید!

ابن عباس: پس عثمان را چه کسی به قتل رسانید؟

معاویه: مسلمانان او را کشتند.

ابن عباس: این که بیشتر حجّت تو را از بین برده و به ضرر تو تمام می شود و موجب حلیّت خون او خواهد بود. چه آنکه اگر مسلمانان او را کشتند و خوار کردند، حتماً بجا و بحق بوده است.

معاویه: ما بخشنامه کرده و به همه آفاق نوشته ایم و همه را از ذکر مناقب علی و اهل بیتش نهی کرده ایم. بنابراین ای ابن عباس زبانت را نگه دار و خویشتن را حفظ کن!

ابن عباس: حتماً ما را از قرآن منع می کنی؟

معاویه: نه.

ابن عباس: شاید از تأویل آن ممنوع می داری؟

معاویه: آری!

ابن عباس: حتماً می گویی که ما قرآن بخوانیم ولی کاری نداشته باشیم که مقصود خداوند از آن آیات چیست و در این باره سخنی نگوییم!

معاویه: آری!

ابن عباس: آیا قراءت قرآن واجب تر است یا عمل به آن؟

معاویه: عمل به آن.

ابن عباس: تا مقصود از آیات را درک نکنیم و ندانیم که خداوند، از آنچه نازل فرموده چه چیز را قصد کرده، چگونه می توانیم به آن عمل کنیم؟

معاویه: معانی و تأویلات آن را از دیگران که بغیر از روش تو و اهل بیت تو تأویل نمایند پرسش کن.

ابن عباس: شگفتا! قرآن بر اهل بیت و بستگان من فرود آمده چگونه معانی آن را از آل ابی سفیان و آل ابی معیط، و یهود و نصارا و مجوس بپرسیم!

معاویه: آیا تو آل ابی سفیان را با اینها (یهود و نصارا و مجوس) در ردیف هم قرار دادی؟

ابن عباس: زمانی تو را با آنان در ردیف هم قرار دادم که امّت را از پذیرش و عمل به قرآن و آنچه که در قرآن است از امر و نهی و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه نهی کردی! در حالی که اگر امّت از این مطالب پرسش نکنند، هلاک گردند و اختلاف بین آنان واقع شده، سرگردان خواهند شد.

معاویه: خوب، قرآن بخوانید و لیکن از آنچه که خداوند در باره شما اهل بیت و خاندان پیامبر نازل کرده و آنچه که رسول خدا فرموده نقل نکنید بلکه مطالب دیگر بگویید.

ابن عباس: خدا در قرآن می فرماید:«یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِئُوا نوُرَ الله بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأْبی اللهُ اِلاّ اَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونْ» «میخواهند نور خدا را با دهان خاموش کنند و لیکن پروردگار جز این نمی خواهد که نور خود را کامل گرداند، هر چند کافران خوش نداشته باشند.»

معاویه: ای ابن عباس، زبانت را نگاهدار و جان خود را حفظ کن و اگر چاره از گفتن نداری و حتماً باید بگویی پس در پنهانی باشد و احدی آشکارا از تو نشنود...

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیستم: جواب دندان شکن

در کتاب کافی از نوح بن شعیب و محمد بن الحسن روایت شده است که ابن ابی العوجاء از هشام بن حکم پرسید مگر خدا حکیم نیست؟

هشام گفت: بله، خداوند احکم الحاکمین است.

ابن ابی العوجاء گفت: به من خبر ده از آیه: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِّنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» «ازدواج کنید با آنچه که خوش آید شما را از زنان دو و سه و چهار و و اگر بترسید که عدالت را پیشه خود نکنید پس یکی را به ازدواج خود درآورید» مگر این حکم قرآن نیست؟

هشام گفت: بله،

ابن ابی العوجاء گفت: پس به من خبر ده از آیه: «وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النَّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَةِ» «و هرگز نمیتوانید بین زنانتان عدالت را رعایت نمایید اگر چه بسیار  به رعایت اعتدال علاقه داشته باشید...» کدام حکیم اینگونه سخن می گوید؟

هشام جوابی نداشت. از همین رو به مدینه نزد حضرت صادق (علیه السلام) آمد و ماجرای خود را باز گفت.

حضرت فرمود: اینکه خدا می فرماید: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ...» مقصود عدالت در نفقه (خرج زن) است. و اینکه می فرماید: «وَ لَنْ تَسْتَطیعوا اَنْ تَعْدِلُوا...» مقصود عدالت در محبت است.

چون هشام این جواب را به ابن ابی العوجاء رسانید،

وی گفت: به خدا این جواب از خودت نیست.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و یکم: اعتراف به معجزه بودن قرآن

ولید بن مغیره مخزومی که مرد ثروتمندی بود و در میان عرب به حُسن تدبیر و فکر روشن شهرت داشت و برای حلّ مشکلات اجتماعی و منازعاتی که در میان طوایف عرب واقع می شد از فکر و تدبیر او استمداد می کردند، و به همین علّت او را «ریحانة قریش» (گل سرسبد قریش) می نامیدند.

روزی به تقاضای جمعی از مشرکان نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد تا از نزدیک وضع او و آیات قرآن را بررسی کند. بنا به خواهش او پیغمبر (صلی الله علیه وآله) قسمتی از آیات سوره «حم سجده» را تلاوت کرد.

این آیات چنان تأثیر و هیجانی در او به وجود آورد که بی اختیار از جا حرکت نمود و به محفلی که از طرف طایفه او (بنی مخزوم) تشکیل شده بود رفت و گفت: به خدا سوگند، از محمّد سخنی شنیدم که نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پریان. گفتار او شیرینی و زیبایی مخصوصی دارد، فراز آن (همچون شاخه های درختان برومند) پر ثمر و پایین آن (مانند ریشه های درختان کهن) پر آب است. گفتاری است که بر هر چیز پیروز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد.

در میان قریش زمزمه افتاد و گفتند: از قرائن برمی آید که ولید دلباخته گفتار محمد (صلی الله علیه وآله) شده و اگر چنین باشد همه قریش تحت تأثیر او قرار خواهند گرفت و به محمد (صلی الله علیه وآله) تمایل پیدا می کنند.

ابوجهل گفت: من چاره او را می کنم. به منزل ولید آمد و با قیافه ای اندوهبار کنار او نشست. ولید گفت: چرا اینچنین غمگین هستی؟!

ابوجهل: چرا غمگین نباشم! با این سنّ و شخصیّتی که تو داری، قریش بر تو عیب می گیرند و می گویند با سخنان پرمایه خود گفتار محمد (صلی الله علیه وآله) را زینت داده ای!

ولید برخاست و با ابوجهل به مجلس قریش در آمد و رو به سوی جمعیّت کرد و گفت: آیا تصور می کنید محمد (صلی الله علیه وآله) دیوانه است؟ هرگز آثار جنون در او دیده اید؟

حضار گفتند: خیر.

پرسید: آیا گمان می کنید او کاهن است؟ آیا از آثار کهانت چیزی در او دیده اید؟

گفتند: خیر.

گفت: آیا گمان می کنید او شاعر است؟ آیا تا به حال شعری گفته است؟

گفتند: خیر.

پرسید: تصّور می کنید دروغگوست؟ آیا تاکنون به راستگویی و امانت مشهور نبوده و در میان شما به عنوان «صادق امین» معروف نبوده است؟

بزرگان قریش گفتد: پس باید به او چه نسبت بدهیم؟

ولید فکری کرد و گفت: بگویید ساحر است، زیرا با این سخنان خود میان پدر و فرزند و خویشاوندان جدایی می افکند.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و دوّم: سرانجام یک عمر مبارزه با قرآن

ابن مقفّع در ابتدا در کیش مانی بود و سالها با آزادی کامل با اسلام و قرآن به مبارزه پرداخته و شبهات و اشکالات زیادی در میان مردم منتشر ساخته بود.

از همین روست که می گویند او باب بُرزویه طبیب را به قصد شکّ انداختن در دل مردم بر کتاب «کلیه ودمنه» افزود.

«ابن مقفّع» روزی در بغداد از کوچه ای می گذشت، ناگهان صدای کودکی او را به خود جلب کرد که با آواز زیبا و صدای دلنشین چنین قرآن می خواند: «اَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مهاداً، وَ الْجبالَ اَوْتاداً، وَ خَلَقْناکُمْ اَزْواجاً وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً، وَ جَعَلْنا اللَّیْلَ لِباساً، وَ جَعَلْنا النَّهارَ مَعاشاً...» «آیا زمین را گاهواره و کوهها را میخهایی قرار نداریم؟ شما را نر و ماده آفریدیم و خواب را برای شما وسیله آسایش و آرامش گردانیدیم و (تاریکی) شب را برای شما لباس و پوشاکی قرار دادیم (تا سیاهی شب همچون پرده شما را بپوشاند) و روز را برای شما وقت کار و کوشش گردانیدیم...» .

ابن مقفّع به محض شنیدن کلام خدا در حالی که سکوت سراپای وجودش را فرا گرفته بود، بی اختیار ایستاد و در تفکّر و سکوت غرق شد، آنقدر ایستاد تا آن پسر بچه سوره را به پایان برساند.

او سخن نو شنیده بود که نه شعر بود و نه نثر. ولی آهنگی زیباتر از شعر و بیانی رساتر از نثر داشت. زیبایی لفظ و شیوایی اسلوب و هماهنگی روشن قرآن نظرش را به خود جلب کرد و موجی از لذت و شادی در روانش پدید آمد. لذّتی که قرآن به او داد غیر از آن بود که تا آن وقت از سایر انواع سخن میبرد.

ابن مقفّع که خود در فصاحت و سخن شناسی بی مانند بود با شنیدن این آیات تکان دهنده، فطرت دینی او بیدار گشت و با هیجان و جذبه ای گفت: شکی نیست که این گفتار عالی ساخته اندیشه کوتاه بشر نیست.

تصادف کوچکی ابن مقفّع را با قرآن آشنا کرد، چهره قرآن در نظرش دگرگون شد. احساس کرد که دنیای جدیدی برای او کشف شده است. بی درنگ از همانجا برگشت و با قدمهای محکم به سوی «عیسی بن علی» عموی منصور رفت و گفت: نور اسلام در قلب من تابیده است و دریچه ای از جهان وسیع و پهناور در برابر دیدگانم باز شده و دگرگونی عمیقی در من به وجود آمده است و می خواهم در حضور تو به دین اسلام مشرف شوم.

عیسی با تعجب گفت: تو که یک عمر با قرآن مبارزه کرده ای علّت روی آوردنت به اسلام چیست؟

وی ماجرا را بیان کرد و عیسی در پاسخ گفت: این کار شایسته است که در یک مجلس رسمی در حضور علما و امرای لشکر و در نزد طبقات مردم انجام گیرد. بنابر این فردا به همین منظور پیش من بیا.

همان روز شب هنگام ابن مقفّع شروع به زمزمه کرد و وردهای مخصوصی که مانویان و زرتشتیان موقع غذا خوردن، می خوانند، خواند.

عیسی رو به او کرد و گفت: آیا با اینکه قصد داری مسلمان شوی باز هم طبق روش دیرینه خود به زمزمه مشغول هستی!

ابن مقفّع گفت: من که هنوز به طور رسمی به آیین جدید «اسلام» داخل نشده ام و نمی توانم مراسم و تشریفات آن را بجا آورم، چگونه میت وانم از کیش مانوی دست بردارم و شبی را به روز آورم در حالی که به هیچ مذهب و کیشی پایبند نباشم. من از اینکه شبی را در بی دینی به روز آورم ناراحت هستم.

بامداد فردا رسید، از طرف «عیسی بن علی» مجلس با شکوهی برای اسلام آوردن ابن مقفّع ترتیب داده شد. طی مراسمی شهادتین بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و موسوم به «عبد الله» و دارای کنیه «ابو محمد» گردید.

آشنایی او با اسلام و تعالیم حیاتبخش قرآن، بینش جدید و عمیقی در او به وجود آورد و طرز فکر جهانبینی اش را بکلّی دگرگون ساخت. او قلم خود را که مثل شمشیر برنده بود بر ضدّ دستگاه خلافت منصور به کار انداخت و طوری جهان را بر منصور تنگ کرد که منصور فریاد زد آیا کسی هست مرا از شر ابن مقفّع نجات دهد؟

سر انجام ابن مقفّع به دست یکی از دژخیمان منصور بنام «سفیان بن معاویة» امیر بصره به وضعی سخت فجیع هلاک گردید و بر او تهمت «زندقه» نهادند، امّا حقیقت آن است که او بیش از هر چیز قربانی رشک و کینه دشمنان خویش شده است.


http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و سوّم: آداب مجلس قرآن

یکی از علمای اصفهان می گفت: با عده ای برای حج به مکه مشرف شدیم. در مدینه یک نفر از ما درگذشت. پس از دفن، مجلس ترحیمی تشکیل داده، و یکی از قاریان اهل تسنن را برای خواندن قرآن، به مجلس دعوت کردیم.

قاری آمد و نشست امّا قرآن نمی خواند. به او گفتیم بخوان. گفت: شما مشغول حرف زدن هستید و تا ساکت نشوید قرآن نمی خوانم! همه ساکت شدیم ولی باز دیدیم نمی خواند.

گفت: طرز نشستن شما متناسب با مجلس قرآن نیست! ما همه دو زانو نشستیم، دیدیم باز قرآن را شروع نمی کند. گفتیم: بخوان.

گفت: هنوز مجلس برای قراءت قرآن مهیّا نشده است، زیرا در دست بعضی چای و سیگار مشاهده می شود.

چای و سیگار را که کنار گذاشتیم، وی آیه ای از قرآن را تلاوت کرد و مجلس را ترک گفت. آیه ای را که تلاوت نمود این بود: «وَ اِذَا قُرِی الْقُرْآنُ فَاسْتَمَعُوا لَهُ وَ اَنْصَتُوا» «هنگامی که قرآن خوانده می شود، بدان گوش فرا دهید و ساکت باشید» .

شایان تذکّر است که برادران اهل سنّت متأسّفانه به جای توجّه به معانی و مقاصد قرآن فقط به آداب ظاهری قرآن توجّه کرده و فرع را بر اصل ترجیح داده اند.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و چهارم: بال جبرئیل

شخصی در خواب دید که پا بر روی بال حضرت جبرئیل گذاشته و نماز می خواند.

خواب خود را برای کسی که در علم تعبیر خواب تبحّر داشت نقل نمود و از او تعبیر خوابش را پرسید؟

وی گفت: حتماً در هنگام نماز، پا بر روی قرآن گذاشته ای.

بیننده خواب در صدد تحقیق بر آمد و زیر فرشی که نماز می خواند ورقی از قرآن را پیدا نمود.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و پنجم: اثر قرآن

در کتاب مصابیح القلوب آمده است که روزی منصور بن عمّار به مسجد شده، جوانی را دید که در غایت خضوع و خشوع و گریه نماز می گزارد.

منصور گوید: با خود گفتم از این جوان بوی آشنایی می آید. توقّف کردم تا سلام نماز باز داد.

گفتم: ای جوان، می دانی که خدا را وادیی است در جهنّم که او را لظَی خوانند که: «کَلاّ اِنَّها لَظَی، نَزَّاعَةً لِلشَّوَی» «چنین نیست، بدرستی که آن زبانه ای است که پوست را از بین می برد»

او نعره ای بزد و بی هوش شد. زمانی بعد به هوش آمد و گفت: کلام، زیاد گردان!

گفتم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوآ اَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُوُدها النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللهَ مآ اَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلونَ ما یُؤْمَرُونَ» «ای کسانی که ایمان آورده اید خود و اطرافیانتان را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگ می باشد نگه دارید و بر آن آتش، ملائکه ای می باشند که درشت سخن، سختگیر و در آنچه که به آنها امر می شود خدا را نافرمانی نمی کنند» .

پس آن جوان از شنیدن این آیه نعره ای بزد و جان به حق تسلیم کرد. به کار وی قیام نمودم، چون جامه از تن وی باز کردم بر سینه وی به خطی سبز نوشته دیدم که: «فَهُوَ فی عیشَة راضِیَة، فی جَنَّة عالِیَة، قُطُوفُها دَانِیَةٌ» «او در زندگی پسنده ای، در بهشت عالی که میوه هایش نزدیک هستند به سر می برد»

چون وی را دفن کردم شبانه او را در خواب دیدم که می آمد و تاجی مکلّل به درّ و جواهر بر سر نهاده است گفتم: «ما فَعَلَ اللهُ بِکَ» خدا با تو چه کرد؟

گفت: مرا به درجه شهدا رسانید، بلکه زیادتر. گفتم: زیاده چرا؟ گفت: شهدای دیگر به شمشیرهای کفّار کشته شده اند و من به شمشیر ملک جبّار.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و ششم: اشکالات کِندی به قرآن

اسحاق بن حنین کندی مردی نصرانی و مانند پدرش حنین بن اسحاق از فیلسوفان مشهور است که به موجب آشنایی به زبان یونانی و سریانی، فلسفه یونان را به عربی ترجمه کرد. فرزند وی یعقوب بن اسحاق نیز بزرگترین حکیم عرب است که جملگی نزد خلفای عباسی با عزت و احترام می زیستند.

کندی فیلسوف نامی عراق در زمان خویش دست به تألیف کتابی زد که به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. او چون با فلسفه و مسائل عقلی و افکار حکمای یونان سر و کار داشت بر طبق معمول با حقایق آسمانی و موضوعات دینی چندان میانه ای نداشت و به موجب غروری که با خواندن فلسفه به او دست داده بود به تعالیم مذهبی به دیده حقارت می نگریست. اسحاق کندی آنچنان سرگرم کار کتاب «تناقضات قرآن» شده بود که بکلی از مردم کناره گرفته، پیوسته در منزل با اهتمام زیاد به آن می پرداخت.

روزی یکی از شاگردان او در سامرا به حضور امام حسن عسکری (علیه السلام) شرفیاب شد. حضرت به وی فرمود: در میان شما شاگردان اسحاق کندی یک مرد رشید با شهامتی پیدا نمی شود که این مرد را از کاری که پیش گرفته باز دارد؟ شاگرد مزبور گفت: ما چگونه در این خصوص به وی اعتراض کنیم یا در مباحث علمی دیگری که استادی چون او بدان پرداخته است ایراد بگیریم! او استاد بزرگ و نامداری است و ما توانایی گفتگو با او را نداریم.

حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو القا کنم میتوانی به او برسانی و درست به وی بفهمانی؟

گفت: آری.

فرمود: نزد استادت برو و با وی الفت بگیر و تا میتوانی در اظهار ارادت و اخلاص و خدمتگزاری نسبت به او کوتاهی نکن، تا جایی که کاملاً مورد نظر وی واقع شوی و او هم لطف و عنایت خاصی نسبت به تو پیدا کند. وقتی کاملاً با هم انس گرفتید به وی بگو: مسأله ای به نظرم رسیده است می خواهم آن را از شما بپرسم...

بگو: اگر یکی از پیروان قرآن که با لحن آن آشنایی دارد از شما سؤال کند، «آیا امکان دارد کلامی که شما از قرآن گرفته و نزد خود معنی کرده اید، گوینده آن، معنی دیگری از آن اراده کرده باشد»؟

او خواهد گفت: آری ممکن است و چنین چیزی از نظر عقل رواست.

آنگاه به وی بگو: ای استاد، شاید خداوند آن قسمت از قرآن را که شما نزد خود معنی کرده اید، عکس آن را اراده نموده باشد، و آنچه شما پنداشتید، معنی آیه و مقصود خداوند که گوینده آن است، نباشد.

آن شاگرد از نزد حضرت رخصت خواست و به خانه استاد خود اسحاق کندی رفت و بر طبق دستور حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) با وی رفت و آمد زیاد نمود تا میان آنان انس کامل برقرار گردید.

روزی از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه که حضرت تعلیم داده بود با وی در میان گذارد. همینکه فیلسوف نامی پرسش شاگرد را شنید، فکری کرد وگفت: بار دیگر سؤال خود را تکرار کن.

شاگرد سؤال را تکرار نمود و استاد فیلسوف مدّتی در باره آن اندیشید و دید از نظر لغت و عقل چنین احتمالی هست و ممکن است آنچه وی از فلان آیه قرآن فهمیده و پنداشته است که با آیه دیگر منافات دارد، منظور صاحب قرآن غیر از آن باشد.

سرانجام فیلسوف نامبرده شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و این گفتگو میان آنها واقع شد.

فیلسوف: تو را سوگند می دهم بگو این سؤال را چه کسی به تو آموخت؟

شاگرد: به دلم خطور کرد.

فیلسوف: نه، چنین نیست. این گونه سخن از مانند چون تویی سر نمی زند.ت و هنوز به مرحله ای نرسیده ای که چنین مطلبی را درک کنی. راست بگو آن را از کجا آورده و از چه کسی شنیده ای؟

شاگرد: این موضوع را حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) به من آموخت و امر کرد آن را با شما در میان بگذارم.

فیلسوف: اکنون حقیقت را اظهار داشتی. آری این گونه مطالب فقط از این خاندان صادر می شود.

سپس فیلسوف بزرگ عراق آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته و به نظر خود به کتاب آسمانی مسلمانان ایراد گرفته بود همه را جمع کرد و در آتش افکند.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست وهفتم: انقلابی درونی با یک آیه

علامه مجلسی (ره) می نویسید: وقتی آیه: «وَ اَنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ اَجْمَعینَ لَها سَبْعَةُ اَبْواب لِکُلِّ باب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» «بدرستی جهنّم وعده گاه گمراهان است. برای آن است هفت در برای هر در از آن گمراهان، جزئی تقسیم شده است» نازل شد.

رسول خدا (صلی الله علیه وآله)گریه شدیدی کرد. صحابه هم از گریه آن حضرت گریه کردند، بدون اینکه بدانند جبرئیل چه آورده و رمز گریه پیغمبر چیست. کسی هم توانایی سخن گفتن با آن حضرت را نداشت و از عادات پیامبر (صلی الله علیه وآله) این بود که هر زمان فاطمه را می دید مسرور می گردید.

از همین رو سلمان رهسپار خانه فاطمه (س) شد. وقتی وارد گردید، دید مقداری جو پیش روی فاطمه (س) است و مشغول آرد کردن آن می باشد و این آیه را می خواند: «وَ ما عِنْدَ اللهِ خَیْرٌ وَ اَبْقی» «آن چیزی که نزد خداست بهتر و پاینده تر می باشد»

سلمان موضوع گریه پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به فاطمه (س) خبر داد و ایشان برخاست و لباس پوشید و به عزم دیدار پیامبر (صلی الله علیه وآله) بیرون آمد...

فاطمه (س) به پدر عرض کرد: ای پدر، فدایت شوم! چه چیز شما را گریانیده است؟

پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن دو آیه را بر او خواند.

فاطمه (س) از شدّت اندوه به صورت در افتاد و صدای ناله اش بلند شد که وای، وای بر آن کسی که داخل آتش گردد.

در این حال سلمان نیز گفت: ای کاش برای اهلم گوسفندی بودم و آنان گوشت مرا خورده، پوست مرا پاره می کردند و من هرگز اسم آتش را نمی شنیدم.

ابوذر گفت: ای کاش مادرم نازا بود و مرا نمی زایید و من هرگز اسم آتش را نمی شنیدم.

مقداد گفت: ای کاش پرنده ای بودم که در بیابانهای دور دست به سر می بردم و حساب و کیفری نداشتم و ذکر آتش را نمی شنیدم.

علی (علیه السلام) می فرمود: ای کاش درندگان گوشت مرا پاره پاره کرده و ای کاش از مادر متولد نشده بودم و نام آتش را نمی شنیدم. سپس دست روی سر گذاشت و شروع به گریه کرد و می گفت: آه، از دوری راه و کمی توشه در سفر قیامت. گناهکاران به سوی آتش می روند و بسرعت داخل دوزخ می شوند...

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست وهشتم: بطن قرآن

مرحوم آیة الله العظمی سید محسن حکیم در شرح کفایة الاصول در پایان بحث استعمال لفظ مشترک نقل نموده که یکی از بزرگان دانش فرمود: روزی در منزل ملا فتحعلی سلطان آبادی با گروهی از اعیان و اندیشمندان بزرگ که از جمله آنان سید اسماعیل صدر و حاج میرزا حسین نوری طبرسی (مؤلف مستدرک الوسائل) و سید حسین صدر بود، حاضر شدیم.

آقا ملاّ فتحعلی سلطان آبادی این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: (وَ اعْلَمُوا اَنَّ فیکُم رَسُولَ اللهِ لَوْ یُطیعُکُم فِی کَثیر مِنَ الاْ َمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللهَ حَبَّبَ اِلَیْکُمْ الاِْیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ اِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسوقَ وَ الْعِصْیانَ اُولئِکَ هُمْ الرّاشِدُونَ) .

«ای مسلمانان، بدانید که این محمد (صلی الله علیه وآله) که در میان شماست، رسول خدا و عالم به حقایق و مصالح و مفاسد امور است. شما او را به رأی جاهلانه خود مجبور نکنید; که اگر در بسیاری از امور رأی شما را پیروی کند خود به زحمت و مشقّت می افتید و به مفاسد و مشکلاتی دچار می شوید و گمان نکنید قبول اسلام و پذیرفتن ایمان و اجتناب از کفر و گناه از روی کمال عقل و فطانت و زیرکی خودتان است، بلکه خداوند متعال به لطف خود مقام ایمان را نزد شما محبوب گردانید و در دلهایتان نیکو بیاراست و کفر و فسق و نافرمانی را در نظرتان زشت و ناپسند ساخت و از آنها بیزارتان کرد تا در دو جهان خوشبخت و سعادتمند شوید. اینان بحقیقت اهل صواب و هدایتند و این هدایت بر آنان به فضل خدا و نعمت الهی حاصل گردید و خدا به احوال بندگان دانا و به صلاح نظام جهان آفرینش آگاه است» .

آقای سلطان آبادی پس از آن شروع به تفسیر «حَبَّبَ اِلَیْکُمْ» نمود. بعد از بیانات طولانی آن را به معنایی تفسیر کرد. هنگامی که بزرگان این معنی را شنیدند از او توضیح خواستند و پس از بیان مطلب و توضیح مقصود همه حضار به شگفت آمدند و پیش خود می گفتند: چرا آنها جلوتر از بیان سلطان آبادی متوجّه این نکته نشدند.

روز دوم در محضر مقدّس او حاضر شدند و آقای سلطان آبادی آیه مبارک را به معنای دیگری غیر از اوّلی تفسیر نمود.  باز توضیح خواستند و پس از شرح و بیان نیز تعجّب کردند که چرا پیش از بیان او اذهانشان متوجّه این مطلب نشده، آن را درک نکردند.

روز سوم در خدمت ایشان حضور به هم رسانیدند و همانند روز اول و دوم به شگفت آمدند.

پیوسته اینچنین بودند و هر روزی که به خدمت ایشان می آمدند معنای دیگری برای آنان بیان می کرد.

نزدیک به سی روز به خدمت او شرفیات شدند و برای آیه مبارکه نزدیک به سی معنی بیان فرمود و حضّار هر وقت معنایی از او می شنیدند توضیح می خواستند و او نیز توضیح می داد.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان بیست و نهم: زنی بد کار

فاضل نراقی در معراج السعادة نوشته است: در بصره زنی بود «شعوانه» نام که مجلسی در بصره از فسق و فجور منعقد نمی شد که از وی خالی باشد.

روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچه های بصره می گذشت به در خانه ای رسید که از آن خروش بلند بود.

گفت: سُبْحانَ الله، در اینجا عجب خروش و غوغایی است.

کنیزی را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جویا شود. آن کنیز رفت و بر نگشت.

کنیز دیگری را فرستاد او هم رفت و برنگشت.

دیگری را فرستاد و به او سفارش کرد که زود برگردد. کنیز رفت و برگشت. گفت: ای خاتون، این غوغای مردگان نیست، ماتم زندگان است ماتم بدکاران و نامه سیاهان است!

«شعوانه» چون این را شنید خود به اندرون رفت. دید واعظی در آنجا نشسته و جمعی دور او فراهم آمده اند و ایشان را موعظه می کند و از عذاب خدا می ترساند و ایشان همگی به گریه و زاری مشغولند

و در هنگامی که «شعوانه» به داخل رسید واعظ این آیه را تفسیر می کرد: «اِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکان بَعید سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً وَ اِذا اُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً» (سوره فرقان، ص، آیه 5) «

در روز قیامت هنگامی که دوزخ گنهکاران را ببیند به غرّیدن می آید و عاصیان به لرزیدن آیند و چون عاصیان را در دوزخ افکنند در مقامی تنگ و تاریک و به زنجیرهای آتشین به یکدیگر بسته فریاد بر آورند و خواهان مرگ شوند. فریاد فغان که بعد از این از شما صادر خواهد شد»

چون «شعوانه» این آیات را شنید سخت در او اثر کرد و گفت: ای شیخ، من یکی از روسیاهان درگاهم، آیا اگر توبه کنم خداوند مرا می آمرزد؟

واعظ گفت: «البته اگر توبه کنی خدا تو را می آمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه «شعوانه» باشد».

گفت: «شعوانه» منم که بعد از این گناه نکنم.

واعظ گفت: خدا ارحم الرّاحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده می شوی.

«شعوانه» گریه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و مشغول عبادت شد و تلافی گذشته های خود را می نمود، به نحوی که بدنش گداخته شد و به نهایت ضعیف و ناتوانی رسید.

روزی در بدن خود نگریست خود را بسیار ضعیف و نحیف دید. گفت: آه، آه! در دنیا به این نحو گداخته شدم، نمی دانم در آخرت حالم چگونه است!

پس ندایی از غیب به گوش او رسید که دل خوش دار، ملازم درگاه ما باش تا در روز قیامت ببینی جزای ما را.

                    نیامد در این در کسی عذر خواه                                         که سیل ندامت نَشُسْتَنْ گناه.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی ام: احترام قرآن

در کتاب گلزار اکبری گلشن 51 از ابو الفاء هروی نقل نموده که گفت: من در مجلس پادشاه، قرآن می خواندم و ایشان استماع نمی نمودند و سخن می گفتند. پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را به خواب دیدم که رنگ مبارکش متغیّر بود، فرمود:«اَ تَقْرَأ الْقُرْآنَ بَیْنَ یَدَی قَوْم وَ هُمْ یَتَحَدَّثُونَ وَ لا یَسْتَمِعُونَ وَ اِنَّکَ لا تَقْرَأُ بَعْدَ هَذا اِلاّ ما شاءَ اللهُ» .

«آیا قرآن را برای کسانی می خوانی که باهم سخن می گویند و آن را نمی شنوند! تو بعد از این به سبب عدم رعایت ادب نتوانی خواند، مگر آنچه خدا بخواهد».

بعد از آن بیدار شدم و گنگ شده بودم، امّا چون فرموده بود: «الاّ ما شاء الله» امید داشتم که زبانم آخر خواهد گشود.

پس از چهار ماه در همان محلّی که آن خواب را دیده بودم، باز رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را در خواب دیدم، فرمود: «قَدْ تُبْتَ» حتماً توبه کرده ای گفتم: بلی یا رسول الله، فرمود: «مَنْ تابَ تابَ اللهُ عَلَیْهِ» هر که به سوی خدا باز گردد خدا هم به مغفرت به او رجوع خواهد فرمود.

بعد از آن فرمود: زبان بیرون آورد و با انگشت خود زبان مرا مسح کرد و فرمود: هر گاه نزد قومی قرآن میخوانی پس ترک کن قراءت را تا هنگامی که گوش گیرند کلام خداوند را.

چون بیدار شدم زبانم گشوده بود.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و یکم: اهمیت تعلیم قرآن

عبد الرحمان سلمی به یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) سوره حمد را آموزش داد.

وقتی کودک سوره حمد را نزد امام حسین (علیه السلام) خواند امام به آموزگار وی هزار دینار و هزار دست لباس عطا کرد و دهان او را پر از جوهرات نمود.

عدّه ای به حضرت اعتراض نمودند که آموزش یک سوره، این همه عطا و تشویق نمی خواست!

آن حضرت در پاسخ فرمود: این عطا و بخشش من چگونه با تعلیمی که او به فرزندم داد برابری نماید.! (یعنی ارزش قرآن بیش از این است).

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و دوّم: اعرابی و تأثیر قرآن

اصمعی می گوید: روزی از شهر بصره خارج شدم به عربی برخورد کردم که شمشیر حمایل داشت. از من پرسید از کدام قبیله ای؟

گفتم: از قبیله «بنی الاصمع»

پرسید: از کجا می آیی؟

گفتم: از خانه خدا.

گفت: آنجا چه می کردی؟

گفتم: کتاب خدا تلاوت می نمودم.

پرسید: مگر خدا را کتاب است که تلاوت بشود؟

گفتم: بلی.

گفت: مقداری از آن را برای من بخوان.

گفتم: مؤدّب و دو زانو بنشین تا بخوانم.

پس شترش را خوابانید و زانوهای او را بست و خود دو زانو نشست و گوش فراداد.

شروع به خواندن نمودم و بر زبانم سوره مبارکه «و الذاریات» جاری شد. همینکه به این آیه رسیدم: «وَ فی اْلاَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ، وَ فی اَنْفُسِکُمْ اَفَلا تُبْصِرُونْ» «در زمین نشانه هایی است از خدا برای اهل یقین و در خود شما نیز، مگر آنها را نمی بینید»

اعرابی گفت: حق تعالی راست گفته است. سرگین نشانه عبور شتر است و جای پا دلیل بر عبور عابر. پس چگونه این آسمان با عظمت و این زمین پهناور بر پروردگار با عظمت دلالت نکند!

همینکه خواندم: «وَ فی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونْ» «و در آسمان است روزی شما و آنچه را که به آن وعده داده شده اید».

اعرابی گفت: تو را به حق خدا این نیز از کلام خداوند است؟

گفتم: بلی. پس اعرابی شتر خود را به بیابان رها نمود و گفت: ای وای، روزی من در آسمان است و او را در زمین جستجو می کنم. آنگاه سر به بیابان گذاشت و رفت.

من هم به طرف بغداد روانه شدم و همین قضیّه را برای هارون الرشید نقل کردم و او تعجّب کرد.

سال بعد که هارون به طرف مکه حرکت نمود مرا هم با خود همراه برد. روزی مشغول طواف بودم که ناگهان جوانی نیک روی گوشه لباسم را گرفت و مرا به خود متوجّه نمود. چون نگاه کردم شناختم که همان شخص سال گذشته است. باز به من گفت: از کتاب خدا برایم بخوان.

در این مرتبه نیز بر زبانم سوره مبارکه: «و الذاریات» جاری شد که می فرماید: «وَ فی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ، فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأَرْضِ اِنَّهُ لَحَقٌ مِثْلَ مَآ اَنَّکُمْ تَنْطِقُونْ» «در آسمان است روزی شما و آنچه که به آن وعده داده شده اید. به حق خدای آسمان سوگند که این امر حق است همچنان که شما سخن می گویید» .

اعرابی گفت: چه کسی محتاج کرده خدا را که قسم یاد کند! به حقّ او قسم که هیچگاه محتاج نشدم به چیزی مگر آنکه همان چیز نزدم حاضر شده است. پس نعره ای زد و روی زمین افتاد.

رفتیم که او را به هوش بیاوریم لیکن متوجّه شدیم که از دنیا رفته است.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و سوّم: اعجاز بسم الله الرحمن الرحیم

روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله) از مدینه طیّبه بیرون رفت که دید مرد عربی سر چاهی برای شتر خود آب می کشد. فرمود: آیا کسی را اجیر می خواهی که برای شترت آب بکشد؟

عرض کرد: بلی، به هر دلوی سه خرما اجرت می دهم.

حضرت راضی شد و یک دلو آب کشید و سه خرما اجرت گرفت.

سپس هشت دلو دیگر کشید که ریسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد.

مرد عرب غضبناک شد و با جسارت به صورت مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله) سیلی زد!

آن بزرگوار دست خود را میان چاه کرد و دلو را بیرون آورد و خود راهی مدینه شد.

چون اعرابی این حلم و حسن خلق را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) دید دانست که آن خصرت بر حق بوده است.

بنابراین با کاردی، دستی را که به پیامبر (صلی الله علیه وآله) جسارت کرده بود قطع نمود و غش کرد و بر زمین افتاد.

در همان حال قافله ای از آن راه می گذشتند. مرد عرب را بدینحال دیدند. چون آب به صورتش پاشیدند به هوش آمد.

گفتند: تو را چه شده؟ گفت: به صورت پیامبر (صلی الله علیه وآله) سیلی زده ام. می ترسم که دچار عقوبت شوم!

پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست دیگر گرفت و در پی پیامبر (صلی الله علیه وآله) راهی مدینه شد.

در مدینه به سلمان برخورد و ایشان وی را به خانه فاطمه زهرا (س) برد.

در آنجا پیامبر خدا نشسته و حسین را روی زانو جای داده بود.

اعرابی جلو رفت و عذر خواهی نمود.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: چرا دستت را قطع کرده ای؟

گفت: من دستی را که به صورت نازنین شما سیلی زده باشد نمی خواهم.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: اسلام بیاور و به یگانگی خدا اقرار کن!

عرض کرد: اگر شما برحقّید دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانید و شفا دهید.

پیامبر دست قطع شده اش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم» و نفسی کشید و دست مبارک خود را به موضع قطع شده مالید.

دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتین به زبان جاری کرد و اسلام آورد.


http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و چهارّم: برداشت نادرست از قرآن

امام صادق (علیه السلام) فرمود: شنیدم گروهی کم مایه شخصی را بسیار تعظیم کرده، فضایل و کمالاتی را برای او بر می شمرند. دوست داشتم او را از نزدیک ـ به نحوی که مرا نشناسد ـ ببینم تا ارزشش را بفهمم.

روزی او را در اجتماع انبوهی دیدم که مردمان نادان بی دانش دور او را گرفته بودند. من به صورت ناشناس، کناری ایستادم و به او و به آن مردم نگاه می کردم و او می کوشید تا خود را از جمع بدر آورد!

عاقبت خود را خلاص کرد و من برای انجام خواسته خود او را تعقیب کردم.

وی در دکّان نانوایی توقّفی کرد و نانوا را غافلگیر نموده، دو قرص نان بر گرفت و رفت. من از او درشگفت شدم ولی گفتم شاید با نانوا حسابی دارد.

آنگاه رفت تا به دکّان بقّالی رسید. آنجا نیز دو انار دزدید و سخت مواظب بود که بقّال نبیند. باز از این منظره تعجّب کردم ولی با خود گفتم شاید با بقّال معامله و حساب دارد و اصلاً چه حاجتی به دزدی دارد آنهم دزدی دو دانه انار!

همچنان او را رها نکردم تا به خرابه ای رسید که بیماری در آنجا افتاده بود. دو قرص نان و دو انار را نزد وی گذاشت و از آنجا گذشت.

او از جلو و من از پی رفتیم تا از دروازه شهر گذشتیم.

به بیرون شهر که رسیدیم وی را صدا زدم و به او گفتم: مدتی بود نام تو را شنیده و مشتاق دیدار تو بودم و امروز به ملاقات تو رسیدم ولی کارهایی از تو مشاهده کردم که فکر مرا مشغول و نگران ساخته و اینک از آن امور از تو پرسش می کنم تا این نگرانی رفع بشود.

من تو را دیدم که از نانوایی دو قرص نان دزدیدی. سپس به انار فروشی گذشتی و دو انار هم از او ربودی!

پاسخ داد قبل از هر چیز بگو ببینم کیستی؟

گفتم: مردی از فرزندان آدم و از امت محمد (صلی الله علیه وآله).

گفت: از کدام خانواده ای؟ گفتم: از اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله).

گفت: اهل کدام شهری؟

گفتم: مدینه پیامبر.

گفت: نکند تو جعفربن محمد هستی؟

گفتم: همانم.

گفت: چه فایده! نواده پیامبری که از دین بی خبر است و علم جدّ و پدرت را ترک کرده ای، زیرا کاری که در خور مدح است و کننده آن شایسته تمجید و ستایش است جا نداشت که مورد انکار و ناسپاسی قرار بگیرد.

گفتم: جهل من از کجا واضح شد و بی خبری من از دین کجاست؟ گفت: همینکه خدا در قرآن می فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِئِةِ فَلا یُجْزَی اِلاّ مِثْلَها» «کسی که کار نیکی انجام دهد ده ثواب دارد و کسی که کار بدی انجام بدهد زیاده از همان یک گناه بر او نیست» .

من با دزدی کردن دو قرص نان دو گناه کردم، چنانکه با ربودن دو انار دو گناه دیگر انجام دادم. پس روی هم چهار گناه کردم ولی خود از آنها نخوردم بلکه دو انار و دو قرص نان را صدقه دادم و هر یک به مقتضای آیه قرآن ده حسنه دارد که می شود چهل ثواب. بنابراین از یک سو چهار گناه و امّا از دیگر سو چهل حسنه به جا آوردم و چهار حسنه، مقابل چهار گناه خارج شود. در نتیجه سی و شش حسنه برای من باقی می ماند.

من در جوابش گفتم: مادرت در سوگ تو گریه کند! تو خود جاهل کتاب خدایی! مگر نشنیده ای که خداوند بزرگ می فرماید: «اِنَّما یَتَقَبَّّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» «خداوند، عمل خوب را از پرهیزکاران می پذیرد و شرط پذیرفته شدن عمل تقوا است». و تو با دزدیدن دو قرص نان دو گناه کردی و با ربودن دو انار دو گناه دیگر. با صدقه دادن آنها نه تنها حسنه ای را انجام ندادی، بلکه چون بدون رضایت صاحبانش به فقیر دادی چهار گناه دیگر بر آن چهار گناه افزودی.

او همچنان خیره خیره به من نگاه می کرد و از من نپذیرفت. من نیز او را رها کردم و گذشتم.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و پنجم: نور درخشنده دهان قاریان

امیر المؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید: روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) لشکری را به سوی قومی از کفّار که در نهایت عداوت با مسلمین بودند، گسیل داشت. چون خبری از آنها نرسید رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: ای کاش کسی بود از احوالشان اطلاعی حاصل می کرد و ما را آگاه می ساخت. در این هنگام پیک بشارت رسید که: آنان بر دشمنان پیروز شدند و ایشان را یا کشتند یا مجروح و اسیر کردند و اموالشان را غارت نمودند و فرزندان و عیالشان را به اسارت گرفتند.

چون سپاه در باز گشت خود به مدینه نزدیک شد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و اصحاب با آنان برخورد کردند. زید بن حارثه که رئیس سپاه بود وقتی نظرش به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) افتاد از شتر پیاده شد و به سوی آن حضرت آمد و پاها و پس از آن دستهای حضرت را بوسید. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز او را در آغوش گرفت و سرش را بوسید. سپس عبد الله بن رَوَاحة و آنگاه قیس بن عاصم چنین کردند و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هم آنها را در آغوش گرفت. به دنبال آنها بقیه سپاه پیاده شدند و در برابر آن حضرت ایستاده، به درود و صلوات بر او مشغول شدند و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پاسخ آنان را به خیر داد و سپس فرمود: ... آنچه را در این سفر بدان برخوردید برای این برادران مؤمن خود بازگو کنید تا من گفتار شما را گواهی بکنم; زیرا جبرئیل به صدق گفتار شما مرا مطّلع گردانیده است.

آن جماعت گفتند: ای رسول خدا، ما چون به دشمن نزدیک شدیم از نزد خود جاسوسی را فرستادیم تا از آنجا و عدد آنها ما را باخبر نماید.

آن جاسوس چون به نزد ما باز گشت، گفت: عددشان هزار نفر است. شمار ما دو هزار نفر بود لیکن گروه دشمنان از داخل شهرشان فقط با هزار تن بیرون آمده بودند، و سه هزار تن در داخل شهر باقی مانده بودند و چنین وانمود کردند که ما فقط هزار نفر هستیم.

رفیق جاسوس ما به ما این طور گزارش داد که آنها در میان خودشان می گفتند ما هزار نفریم و آنها دو هزار و ما طاقت درگیری و نزاع با آنها را نداریم و هیچ چاره نداریم مگر آنکه در شهرمان متحصّن شویم تا آنکه آنها از اقامت و درنگ ما در منزلهایمان خسته شوند و ناچار بنا به مراجعت گذارند. ولی منظور حقیقی آنها این بود که ما را به غفلت اندازند و در بین خود چنین قرار گذاشته بودند که در این صورت ما بر آنها جرأت نموده چیره می شویم و با لشکر بسیار به سویشان روی می آوریم.

دشمنان داخل شهرشان شدند و درهای شهر را به روی ما بستند و ما در خارج از شهر توقّف کردیم. چون سیاهی شب ما را در بر گرفت و شب به نیمه رسید دروازه های شهر را گشودند و ما بدون خبر از توطئه، همگی در خواب فرو رفته بودیم، به طوری که هیچیک از ما بیدار نبود مگر چهار نفر:

اوّل زید بن حارثه که در گوشه ای از سپاه نماز می خواند و مشغول قراءت قرآن در نماز بود.

دوم عبدالله بن رَوَاحه که در جانب دیگری به همین گونه نماز و قرآن می خواند.

قُتادة بن نُعْمان و قَیْس بن عاصم نیز در جانب دیگر مشغول نماز و قراءت قرآن بودند.

در این حال دشمنان در وسط شب تاریک از شهر بیرون شدند. و بر ما شبیخون زدند و ما را تیر باران کردند; زیرا آنجا شهر خودشان بود و به راهها و جایگاه های آن مطّلع بودند و ما بی اطلاع بودیم. ما با خود گفتیم مصیبت بر ما بزرگ آمده و در دام دشمن افتادیم. در این شب ظلمانی ما قدرت دفاع از تیرباران آنها را نداریم، چون ما تیرهایی را که روانه می ساختند نمی دیدیم.

در همین غوغا که تیر از جوانب بر ما می بارید ناگهان دیدیم قطعه ای نور از دهان قَیْس بن عاصم خارج شد که مانند شعله آتش فروزان بود، و نوری از دهان قتادة بن نعمان خارج شد که مانند تابش ستاره زهره و مشتری بود، و نوری از دهان عبد الله بن رَوَاحة خارج شد که مانند شعاع ماه، در شب تاریک درخشان بود، و نوری از دهان زیدبن حارثه ساطع شد که از خورشید طالع رخشانتر بود. این انوار از چهار جانب چنان لشکرگاه را روشن نمودند به طوری که از روز ـ آن هم وسط روز ـ روشنتر شد و دشمنان ما در ظلمت شدید بودند. ما آنها را می دیدیم و ایشان ما را نمی دیدند. (البته نتیجه بنظرم بعکس باید باشد چون آنکه در تاریکی است بهتر می بیند)

زید بن حارثه که سمت ریاست سپاه را به عهده داشت ما را در میان دشمنان پخش کرد و ما گرداگرد آنان در آمده، محاصره شان نمودیم و با شمشیرهای برهنه ما یک عده کشته و جمعی مجروح و گروهی اسیر شدند و سپس به شهرشان داخل شدیم و غنیمت ها را جمع کردیم. ای رسول خدا، ما شگفت انگیزتر از نورهایی که از دهانهای این چهار نفر ساطع شده ندیده ایم که موجب تاریکی بر دشمنانمان شد، تا بدین وسیله توانستیم بر آنها غلبه کنیم.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و ششم: سران قریش و قرآن

ابن اسحاق از زهری روایت کرده که می گوید: برای من روایت کردند که شبی ابو سفیان و ابو جهل و اخنس بن شریق بدون اطلاع همدیگر از خانه خارج شدند و در اطراف خانه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هر کدام در گوشه ای پنهان شدند تا به قراءت قرآن آن حضرت (صلی الله علیه وآله) در نماز شب گوش فرا دهند. هیچ کدام از جای دیگری خبر نداشت.

چون صبح شد و فجر طلوع کرد متفرّق شدند و به طور تصادف در راه به هم بر خوردند و چون از مکان و منظور یکدیگر مطّلع شدند همدیگر را ملامت کرده، گفتند: از این پس به چنین کاری دست نزنید، زیرا اگر جهّال از کار شما اطلاع پیدا کنند ممکن است خیالی در باره شما بکنند.

آنها روز را به دنبال کار خود رفتند ولی در شب دیگر دو باره هر کدام به جای دیشب آمده، و تا صبح در آنجا نشستند و به قرآن پیامبر (صلی الله علیه وآله) گوش فرا دادند و چون صبح شد متفرّق شدند و دوباره در راه به هم برخوردند و همان سخنان دیروز را تکرار کردند.

در شب سوم باز همچنان هر یک در اطراف خانه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمده، در جایی پنهان شدند و همان قضیه پیش آمد.

اخنس در آن روز به در خانه ابو سفیان آمد و به او گفت: رأی تو در باره آنچه از محمد شنیدی چیست؟

ابو سفیان گفت: به خدا برخی از آنچه شنیدم مقصود آن را دانستم و معنای برخی را ندانستم.

اخنس گفت: به خدا سوگند من هم مانند تو بودم.

پس به در خانه ابو جهل رفت و به او گفت: نظر تو درباره آنچه از محمد شنیدی چیست؟

ابو جهل با ناراحتی گفت: چه شنیدم! ما و فرزندان عبد مناف در باره رسیدن به شرف و بزرگی مانند دو اسبی که در میدان مسابقه می روند منازعه داشتیم. ما می خواستیم از آنها سبقت جوییم و آنان قصد سبقت بر ما را داشتند. آنان اطعام کردند ما نیز اطعام کردیم، آنان بخشش کرده، اموال به در خانه این و آن بردند ما هم چنین کردیم. و چون ما هر دو در موازات همدیگر قرار گرفتیم آنان گفتند: در میان ما پیغمبری است که از آسمان بدو وحی می شود، و ما چگونه می توانیم به چنین فضیلتی برسیم! به خدا ما هرگز بدو ایمان نخواهیم آورد و او را تصدیق نمی کنیم.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و هفتم: شب زنده داران و قرآن

منصور بن عمّار می گوید: سالی که عازم حج بودم مقداری در کوفه توقّف نمودم. از قضا شبی که در کوچه های کوفه می گشتم به خانه ای رسیدم که از آن صدایی بلند بود. گوش فرا دادم،

شنیدم کسی می گفت: گناهی که مرتکب شدم نه بسبب مخالفت با تو بود، و نه اینکه جاهل به عذاب دردناک تو بودم، بلکه شقاوت به من روی آورد و به بدبختی گرفتار شدم. خدایا، اگر مرا نیامرزی چه کس مرا بیامرزد!

من دهانم را نزدیک شکاف در آن منزل بردم و این آیه را تلاوت نمودم: «وَ اتَّقُوا النّارَ اَلَّتِی اُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ...» «بپرهیزید از آتشی که برای کافران مهیّا شده است».

آن شخص چون این آیه را شنید نعره ای زد و ساعتی مضطرب شد و بعد از مدّتی سکوت نمود.

من نشانی منزل را به ذهن سپردم و رفتم. صبح روز بعد به در آن خانه رفتم، پیره زنی را دیدم که نشسته و جنازه ای در پیش رویش گذاشته است. گفتم: ای پیرزن این کیست که وفات نموده است؟

گفت: سیّد جوانی که خوف الهی تمام وجودش را پر نموده بود. دیروز هنگام مناجاتش کسی در مقابل منزل گذشت و آیه ای از قرآن را خواند. این جوان آیه را شنید مضطرب شد و جان را به جانان تسلیم نمود.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و هشتم: اگر بد کنی به خود کنی

در عهد رسالت سید المرسلین (صلی الله علیه وآله) چون این آیه فرود آمد که: «اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُم لاَِنْفُسِکُمْ وَ اِنْ اَسَأْتُم فَلَها» «اگر کار نیک به جای آورید برای خود انجام داده اید و اگر کار بد انجام بدهید به خود باز می گردد» .

یکی از یاران رسول خدا نظر به جمال این معنی انداخت و شب و روز این آیه را می خواند. یکی از جهودان را بر وی حسد آمد و آتش حسد در نهاد او افروخته گشت و گفت: باش تا من این کار را بر خلق ظاهر کنم. پس قدری حَلوا بساخت و زهر در آن تعبیه کرد و بدان مرد داد تا آن را بخورد.

مرد آن را بستد و به صحرا برون آمد. دو جوان را دید که از سفر می آمدند و اثر سفر در ایشان ظاهر گشته، آن صحابی ایشان را گفت: نان و حلوا رغبت دارید؟

گفتند: بلی.

مرد نان و حلوا پیش ایشان بنهاد. در حال بخوردند و بیفتادند و بمردند.

آن خبر به مدینه افتاد، او را بگرفتند و پیش سید المرسلین (صلی الله علیه وآله) آوردند.

رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از وی پرسید: آن نان و حلوا را از کجا آوردی؟

گفت: فلان زن جهود داده است. آن زن را بطلبیدند، چون بیامد، آن دو جوان را بدید و هر دو پسران او بودند که به سفر رفته بودند.

زن جهود در دست و پای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) افتاد و گفت: صدق این مقامت مرا معلوم شد که من اگر چه بد کردم با خود کردم، و آن به من بازگشت و تحقیق معنی این آیه بدانستم.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان سی و نهم: قرآن روزی دهنده

نقل می کنند مردی همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او کمکی شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: ای مرد، به در خانه خدا هجرت کرده ای یا به در خانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعلیمات قرآن بیاموز که تو را از آمدن به در خانه عمر بی نیاز می سازد.

او رفت و ماهها گذشت، دیگر نیامد و عمر او را ندید تا اینکه اطلاع یافت که او از مردم دور شده و در جای خلوتی به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفیق تلاش برای کسب روزی حلال یافته و معاش خود را تأمین نموده است) .

عمر به سراغ او رفت و به وی گفت: مشتاق دیدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد که از ما دور گشتی و بریدی؟

او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نیاز ساخت.

عمر گفت: کدام آیه را خواندی که چنین تصمیم گرفتی؟

او گفت: قرآن می خواندم به این آیه رسیدم: «وَ فی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» «روزی شما در آسمان است و همچنین آنچه به شما وعده داده می شود» با خود گفتم رزق و روزی من در آسمان است ولی من آن را در زمین می جویم! براستی بد مردی هستم.

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png داستان چهلم: جاری شدن آب به وسیله قرآن

نوشته اند: زمانی چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت آیة الله بید آبادی (ره) آمده، گفتند: چشمه آبی که از دامنه کوه جاری می شد و مورد بهره برداری اهالی بود چندی است خشکیده و ما در زحمت هستیم. دعایی کنید تا گشایشی حاصل شود.

آن بزرگوار آیه شریفه: «لَوْ اَنْزَلْنا هَذا الْقُرْآنَ عَلی جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللهِ...» «اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم می دیدی که کوه از ترس خداوند فروتن و در هم شکسته می شد.» را بر کاغذی نوشت و به آنها داد، فرمود: اول شب آن را بر قلّه آن کوه گذارده، بر گردید.

آنها چنین کردند و چون به خانه خود رسیدند صدای مهیبی از کوه بلند شد که همه اهالی شنیدند و چون صبح بیرون آمدند چشمه آب را جاری دیدند و شکر خدای بجا آوردند.

«بخش دوّم»

http://bayanbox.ir/view/3532032724873330990/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA2.png نظراتی چند از اندیشمندان مغرب زمین

در این بخش نظراتی چند از اندیشمندان مغرب زمین را که با دیده انصاف و بدور از تعصب به قرآن نگریسته و در آن تفکر و تدبّر نموده اند یاد میکنیم که زانوی عجز در برابر پیشگاه با عظمت قرآن بر زمین زده اند باشد که درسی برای مسلمانان بی توجه به قرآن باشد. علّت ذکر چنین اعترافاتی از دانشمندان غربی این است که اعتراف دشمن به فضل کتاب آسمانی ما مسلمانان در خور اهمیّت است.

1ـ «فیلیپ.ک.حِتّی» دانشمند معاصر و استاد دانشگاه پرینستون آمریکا که در باره تاریخ عرب تحقیقات ارزنده ای کرده و چندین کتاب در این زمینه نوشته است، در یکی از کتب خود به نام «تاریخ عرب» مینویسد: قرآن از تمام معجزات بزرگتر است و اگر سراسر اهل عالم جمع بشوند بی تردید از آوردن مثل آن عاجز خواهند بود.


2 ـ «دکتر گرینیه» فرانسوی: من آیات قرآن را که به علوم پزشکی و بهداشتی و طبیعی ارتباط داشت دنبال کردم و از کودکی آنها را فراگرفتم و کاملاً به آن آگاه بودم.بنابراین دریافتم که این آیات از هر نظر با معارف و علوم جهانی منطبق است...هر کس دست اندرکار هنر یا علم باشد و آیات قرآن را با هنر و علمی که آموخته است مقایسه کند به همان صورت که من مقایسه کردم بدون تردید به اسلام خواهد گروید، البته اگر صاحب عقلی سلیم و بی غرض باشد.


3 ـ «ناپلئون بناپارت» گوید: قرآن به تنهایی عهده دار سعادت بشر است.


4 ـ «ارنست رنان» فرانسوی: در کتابخانه شخصی من هزاران جلد کتاب سیاسی، اجتماعی، ادبی و غیره وجود دارد که همه آنها را بیشتر از یک بار مطالعه نکرده ام و چه بسا کتابهایی که فقط زینت کتابخانه من میباشند ولی یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر وقت خسته می شوم و می خواهم درهایی از معانی و کمال بر روی من باز شود آن را مطالعه می کنم و از مطالعه زیاد آن خسته و ملول نمی شوم.
این کتاب، قرآن کتاب آسمانی مسلمین است.


5 ـ «هربرت جرج ونو» نویسنده انگلیسی، وقتی یکی از مجله های اروپا عقیده و رأی او را در باره بزرگترین کتابی که از آغاز تاریخ بشر تا کنون بیشتر از سایر کتب در دنیا تأثیر گذارده و مهمتر از همه به شمار آمده است، پرسید او در جواب نام چند کتاب را برد و در پایان آن چنین نگاشت: امّا کتاب چهارم که مهمترین کتاب دنیاست قرآن است، زیرا تأثیری که این کتاب آسمانی در دنیا بر جای نهاده نظیر آن را هیچ کتابی نداشته است.


6 ـ «تنورد» خاورشناس آلمانی: قرآن با نیروی برهان خود شنونده را مجذوب و شیفته خود می سازد و قلوب را تسخیر میکند. همین قرآن بود که ملّت وحشی عرب را معلّم جهانیان کرد.


7 ـ «گوته»، شاعر و نویسنده بزرگ آلمانی (1832 ـ 1749): ما در اوّل، از قرآن رویگردان بودیم، ولی طولی نکشید که این کتاب توجّه ما را به خود جلب نمود و به حیرت در آورد و بالاخره مجبور شدیم اصول و قوائد آن را بزرگ بشماریم و در مطابقت الفاظ آن با معانی بکوشیم. مرام و مقاصد این کتاب بی اندازه قوی و محکم و مبانی آن بلند و از این نظر ما را به اهمیّت و علوّ مقام خود بیشتر جذب مینماید. با این وصف بزودی بزرگترین تأثیر خود را در تمام جهان نموده، نتیجه مهمّی از خود به جا خواهد گذارد. و باز میگوید: عنقریب است که این کتاب توصیف ناپذیر (قرآن)، عالم را به خود جلب نموده، تأثیر عمیقی در دانش جهان نهد و بالنتیجه جهانمدار گردد.


8 ـ «هـ .ج .ولز» دانشمند و مورخ انگلیسی (1946 ـ 1866): در قرآن بهترین عبارات و عالیترین جملات نازل گردیده و اسلوب فصاحت و بلاغت آن به حدّی زیباست که عقول عقلا را حیران ساخته است. قرآن کتابی است ابدی و جهانی.


9 ـ «ژول لابوم»، خاورشناس و متفکّر فرانسوی در مقدمه فهرست قرآن مینویسد: قرآن برای همیشه زنده است و هر کس از مردم جهان به قدر درک و استعداد خود از آن بهره بری دارد.


10 ـ «راکستون» اسکاتلندی: سالیان درازی در جستجوی حقیقت بودم تا اینکه حقیقت را در اسلام یافتم. پس قرآن مقدس را دیدم و شروع به خواندن آن کردم. او بود که تمام سئوالات مرا جواب گفت. قرآن اُبهت و ترس در انسان الهام میکند و با این حال ثابت مینماید که هر چه میفرماید راست است.


11 ـ «مری گیلورد دومن»، دانشمند خاورشناس اروپایی: قسمتی از جنبه اعجاز قرآن مربوط به سبک و اسلوب انتشار آن میباشد.این سبک و اسلوب به قدری کامل و عظیم و باشکوه است که در حقیقت نه جنّ و نه انس توانایی برآوردن مثل آن را ندارند و نمیتوانند کوچکترین سوره ای نظیر و شبیه آن بیاورند.


12 ـ «هربرت جورج ونو» نویسنده انگلیسی: قرآن کتاب علمی، دینی، اجتماعی، تهذیبی، اخلاقی و تاریخی است. مقررات و قوانین و احکام آن با احوال و قوانین و مقررات دنیای امروزی هماهنگ و برای همیشه کتاب پیروی و عمل است. هر کس بخواهد دینی اختیار کند که سیر آن با تمدن بشر پیشرفت داشته باشد باید اسلام را اختیار کند. و اگر بخواهد معنی این دین را بیابد باید به قرآن مراجعه کند.


13 ـ جمعی از دانشمندان حقوقدان و اهل نظر که در «لاهای» (پایتخت هلند) به منظور شرکت در کنفرانس جهانی ادیان گرد آمده بودند، پس از تحقیق و بررسیهای لازم درباره حقوق و قوانین اسلام چنین اظهار نظر کردند که:آیین اسلام و قوانین مندرج در قرآن به موجب برخورداری از عناصر کافی پیوسته با احتیاجات زمانی و ایدئولوژیهای اجتماعی در حال تطور است و همیشه جوابگوی مسائل و مقتضیات زمان خواهد بود.


14 ـ «ناپلئون بنا پارت»:امیدوارم آن زمان چندان دور نباشد که من بتوانم همه مردمان خردمند و تحصیلکرده را از تمام دنیا به هم گرد آورم تا یک رژیم یکنواخت برقرار کنیم که مبنی بر تعلیمات قرآن مجید باشد زیرا فقط این تعلیمات است که درست و صحیح است و بشریّت را به سوی خوشبختی سوق میدهد.


15 ـ بانو «واگلیری» دانشمند ایتالیایی و پرفسور ادبیات عرب و استاد تاریخ تمدن اسلام در دانشگاه ناپل ایتالیا:با اینکه قرآن در سراسر جهان اسلام بارها خوانده میشود، خواندن آن با این همه تکرار در پیروانش ایجاد خستگی نمیکند بلکه بعکس در ضمن خواندن مکرر هر روز عزیزتر میشود.در خواندن یا شنیدن قرآن در ذهن خواننده یا شنونده حسن تعظیم و تکریمی بر میانگیزد.متن قرآن در طول اعصار و قرون تاریخ نزول آن تا امروز به همان صورت باقی مانده و تا وقتی که خدا بخواهد و تا جهان ادامه داشته باشد باقی خواهد ماند.


16 ـ بانو «مایل انجلو» ایتالیایی:آشنایی من با تعالیم حیاتبخش و معارف درخشان اسلام و قرآن بینش جدید و عمیقی در من به وجود آورد و طرز فکرم را درباره جهان آفرینش و فلسفه وجود بکلّی دگرگون ساخت و احساس کردم تعلیمات اسلام بر خلاف تعالیم مسیحیت، انسان را موجودی شریف و با شخصیت میشناسد نه موجودی کثیف و ذاتاً آلوده...در این کتاب دستور زندگی و نحوه بهرهبرداری از لذایذ این دنیا و حمایت آن، به طرزی جالب و خردمندانه بیان شده است.


17 ـ دکتر «گوستاولوبون» فرانسوی (1931 ـ 1841):قرآن که کتاب آسمانی مسلمین است تنها منحصر به تعالیم و دستورهای مذهبی نیست و بلکه دستورهای سیاسی و اجتماعی مسلمانان نیز در آن درج است.تعلیمات اخلاقی قرآن به مراتب بالاتر از تعلیمات اخلاقی انجیل است.


18 ـ «فونس ایتین دینیه» مستشرق فرانسوی (1929ـ1861):اسلام قوانین طبیعت را آنچنان تنظیم میکند که هر کدام از آن قوانین به طبیعت بشر القا گردد بیشک آن را با کمال میل میپذیرد و بر پایه همین اصل اگر از قرآن تعبیر به راهنما شده است تعبیری صحیح و بجاست زیرا قرآن بشر را به بهترین روش زندگی رهبری میکند و او را به نیکوترین هدفها دعوت مینماید.


19 ـ «لسیبون» دانشمند فرانسوی:در عظمت و جلال قرآن همین بس که گذشت چهارده قرن از نزول آن نتوانسته کوچکترین خللی در آن ایجاد کند.اسلوب بیان و کلمات قرآن چنان تازه و شیرین است که گویی دیروز پیدا شده است


20 ـ «آلوارو ماچوردوم کومینز»، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و محقق اسپانیایی:عدهای از من خواستند بعضی از سورههای قرآن را برایشان ترجمه کنم، من هم سوره کوتاهی را انتخاب کردم که از یگانگی خداوند میگوید، سوره توحید را.این سوره و موسیقی آن آنچنان زیبا بود که برای منِ شاعر بسیار مهم بود.همچنین سوره فاتحه الکتاب را که درباره جهانی بودن خداوند است ترجمه کردم.به این ترتیب بود که جهانی بودن و یگانگی خداوند مرا به این نتیجه رساند که این دین مردمیترین و منطقیترین دین برای از بین بردن ناآرامیها و مشکلات جوانان امروزی است.


21 ـ «ژول لابوم» فرانسوی در کتاب تفصیل الآیات:دانش جهانیان از سوی مسلمانان به دست آمده و مسلمین علوم را از قرآن که دریای دانش است گرفتند و نهرها از آن برای بشریت در جهان جاری ساختند.


22 ـ «ولیز» (از بزرگترین نویسندگان انگلیسی):هر دینی که با مدنیت و تمدن در هر دوره و زمان سیر نکند، آن را بی پروا به دیوار بزنید.برای آنکه دینی که پهلوبهپهلو با تمدن سیر نکند برای پیروان خود، لهو و شر و اباطیل است و آنها را به سوی تباهی میکشاند و دین حقی که با تمدن همگام است، اسلام است و هر کس بخواهد این معنی را دریابد به قرآن و محتوای آن از لحاظ علم و قانون و نظام اجتماعی مراجعه کند.پس (قرآن) کتاب دینی و علمی اجتماعی و اخلاقی و تاریخی است...و اگر کسی به من بگوید که اسلام را تعریف کن، میگویم اسلام یعنی تمدن واقعی بشر.


23 ـ «رود ویل» نویسنده انگلیسی:اروپا باید فراموش نکند که مدیون قرآن محمدی(صلی الله علیه وآله) است; زیرا قرآن بود که آفتاب علم رادر اروپا طلوع داد.


24 ـ «گوته» شاعر و نویسنده بزرگ آلمانی (1832 ـ 1779):قرآن اثری است که خواننده در ابتدای امر به موجب سنگینی عبارات آن رمیده میشود و سپس مفتون جاذبه آن و بالاخره بیاختیار مجذوب زیباییهای بیپایان آن میگردد.


25 ـ «لادین کوبولد» انگلیسی در کتاب به سوی خدا:براستی قرآن را زیبایی خیره کننده است که زبان از تقریر و خامه از تحریر آن عاجز است.زیبایی، گیرایی، شیرینی و نظم صحیح که تأثیر آن را هیچ کتابی ندارد.این کتاب از بسیار خواندن کهنه نمیشود و کلمات با وزن صحیح دارد ولی در آن سجع وزنی پیدا نیست.شیرینتر از شعر است و این اعجاز فقط از آنِ قرآن است.


26 ـ «توماس کارلایل» دانشمند معروف و مورخ مشهور اسکاتلندی درباره قرآن:اگر یک بار به این کتاب مقدس نظر افکنیم حقایق برجسته و خصایص اسرار وجود طوری در مضامین جوهری آن پرورش یافته که عظمت و حقیقت قرآن بخوبی از آنها نمایان میشود، و این خود مزیت بزرگی است که فقط به قرآن اختصاص یافته و در هیچ کتاب علمی و سیاسی و اقتصادی دیگر دیده نمیشود.بلی خواندن بعضی از کتابها تأثیر عمیقی در ذهن انسان میگذارد ولی هرگز با تأثیر قرآن در خور مقایسه نیست.


27 ـ بانو «ستان رانی تنس» هلندی:محتوای این کتاب آسمانی کاملاً با خِرَدْ و فطرت بشری مطابقت دارد و از مطالب زننده و خلاف عقل بکلّی پاک است.قرآن درباره زنان داوری عادلانهای دارد و برخلاف برخی از مرامها و ادیان که جنس زن را تا به سر حد بردگی تنزل دادهاند و ارزشی برای او قائل نیستند، وی را از مزایا و حقوق انسانی برخوردار ساخته و مقام شامخی برای او منظور داشته است.


28 ـ دکتر «ماردیس» به دستور وزارت خارجه و وزارت فرهنگ فرانسه 63 سوره از قرآن را در مدت نُهْ سال با رنج و زحمت متوالی به زبان فرانسه ترجمه کرد که در سال 1926 منتشر شد.وی در مقدمهاش مینویسد:سبک قرآن بیگمان سبک کلام خداوند است، زیرا این سبک که مشتمل بر کنه وجودی است که از آن صادر شده، محال است که جز سبک و روش خداوندی باشد...از کارهای بیهوده و کوششهای بینتیجه است که انسان در صدد باشد تأثیر فوقالعاده این نثر بیمانند را به زبان دیگر ادا کند، مخصوصاً به فرانسه که دامنهاش بسیار محدود است.


29 ـ بانو «واگلیری» دانشمند ایتالیایی:کتاب آسمانی اسلام نمونهای از اعجاز است.قرآن کتابی است که نمیتوان از آن تقلید کرد.نمونه سبک و اسلوب قرآن در ادبیات عرب سابقه ندارد.تأثیری که سبک قرآن در روح انسان ایجاد میکند ناشی از امتیازات و برتریهای آن میباشد.چطور ممکن است این قرآن کار محمد(صلی الله علیه وآله) باشد و حال آنکه معتقدیم محمد(صلی الله علیه وآله) یک مرد عرب و درس نخوانده بود.ما در این قرآن ذخایر و اندوختههایی از علوم میبینیم که مافوق استعداد و ظرفیت باهوشترین و متفکرترین اشخاص است.و...قویترین سیاست باید در مقابل قرآن زانوی ناتوانی به زمین بزنند.


30 ـ «سر ویلیام» مورخ انگلیسی (1905 ـ 1819):قرآن کتابی است آکنده از دلایل سرشار منطقی.ومسائل بیشمار علمی آن بلندترین گفتار با براهین کامل قطعی درباره وجود خداوند راهنمایی بر عظمت آفریننده بیهمتا با ما سخن آغاز میکند.قوانین قضائی و حقوقی، دستورهای حیاتی و زندگی، مقررّات مذهبی و دینی طوری در آن با عبارات روان تنظیم شده که خواننده را تحت تأثیر سحرآوری قرار میدهد.


31 ـ «رادول» کشیش مسیحی:این حقیقت را باید شناخت که قرآن شایسته بزرگترین مدح و منقبت است.چرا که فکر خداشناسی را به طرزی مناسب و با توجه به قدرت و علم و تقدیر عمومی و وحدت الهی در میان مینهد.اعتماد و اطمینانی که قرآن به خداوند یکتای آسمان و زمین تلقین مینمایند، عمیق و پر حرارت است.در این کتاب اشتیاق اخلاقی عالی و ژرف و خرد و هوشمندی مغزدار وجود دارد و در عمل به اثبات رسانیده که در آن عوامل و عناصری است که میتوان ملل قدرتمند و امپراتوری با عظمت را بر پایهاش بنا نهاد.


32 ـ «کلارستون» نخستوزیر متعصب انگلستان قرآن را به مجلس عوام انگلستان برده و گفت:تا این کتاب (قرآن) باشد سیادت انگلستان در ممالک اسلامی محال است.


33 ـ «جان دیون پورت» در کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن مینویسد:قرآن به اندازهای از نقایص مبرّا و منزه است که نیازمند کوچکترین تصحیح و اصلاحی نیست، و ممکن است از اوّل تا به آخر آن خوانده شود بدون آنکه انسان کمترین ناراحتی از آن احساس کند.باز مینویسد: سالیان دراز کشیشان از خدا بیخبر ما را از پی بردن به حقائق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد(صلی الله علیه وآله)دور نگهداشتند، امّا هر قدر که ما قدم در جاده دانش گذارهایم، پردههای جهل و تعصب نابجا از بین میرودو بزودی این کتاب توصیفناپذیر عالم را به خود جذب کرده و تأثیر عمیقی در علم جهان کرده و عاقبت محور افکار مردم جهان میشود.


34 ـ «دینورت» مستشرق:واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعی و فلکی و فلسفه ریاضیات که در اروپا رواج گرفت، عموماً از برکت تعلیمات قرآن است.و مامدیون مسلمانانیم، بلکه اروپا از این جهت شهری از اسلام است.


35 ـ «نولدکه» دانشمند و خاورشناس مشهور آلمانی و نویسنده کتاب (تاریخ قرآن):قرآن با منطق علمی و روش اطمینان بخش وقانع کنندهای که دارد دلهای شنوندگان خود را به سوی خویش توجه داد و آنها را طرف خطاب قرار میدهد.همواره بر دلهای کسانی که از دور با آن مخالفت میورزند تسلط یافته و آنها را به خود میپیوندد.فضیلت قرآن با داشتن سادگی و بلاغت خاص خود به اوج کمال رسیده است.این کتاب توانست از مردمی وحشی و بیتربیت، ملتی متمدن ایجاد کند که تعلیم و تربیت دنیای خویش را بر عهده گرفتند.


36 ـ «سدیو» مستشرق فرانسوی (1893 ـ 1817):قرآن مجموعهای است که از آداب و حِکَم چیزی را فروگذار ننموده است.اساس این کتاب مقدس بر عدل و احسان و حکمت قرار گرفته و جامعه بشری را به سوی فضایل انسانیت و کمال، راهنمایی مینماید.معارف درخشان اسلام و احکام قرآن موجب سرشکستگی بلکه کوری چشم عیبجویان و دشمنان اوست.در عظمت این کتاب مقدس و آورنده آن همینقدر کافی است که بگوییم اعراب وحشی و بادیهنشین را با نداشتن هیچگونه امتیاز و داشتن هرگونه رذایل اخلاقی به درجه سعادت بلکه در ردیف معلمین بشریت در آورده است.


37 ـ «پرنس ژاپونی بورگیز» مورخ ایتالیایی:مسلمین همینکه در پیروی قرآن و خواندن آن و عمل به قوانین و احکامش سستی نشان دادند نیروی سعادت و فرشته سیادت نیز با این بیاعتنایی از آنها دور شد و آن همه عزت و قدرت و خرسندی و عظمت از افق حیات آنها رخت بربست و به جایش اهریمن اسارت و بندگی جانشین شد.دشمنان از این فرصت استفاده کردند و بر آنها تاختند و حلقهوار چون میکروبهای اجتماع آنها را در میان گرفتند و آنها را به روزگار کنونی اسیر و مقید ساختند.آری این همه بدبختیها و تیره روزیهای مسلمین از مراعات نکردن قوانین قرآن بوده.در این امر بزرگ هیچ گناهی متوجه اسلام (قرآن) نیست آیا حقیقتاً چه ایرادی را میشود برآیین پاک گرفت!


38 ـ دکتر «موریس» فرانسوی:محققاً قرآن بهترین و برترین کتابی است که قلم صنع و دست هنر ازلی برای بشر ظاهر ساخته است.


39 ـ پرفسور ادبیات عرب و استاد تاریخ تمدن اسلام در دانشگاه ناپل ایتالیا بانو دکتر «لورا واکیسا واگلیری» رسالهای به نام پیشرفت سریع تعالیم اسلام نوشته که در قسمتی از آن چنین آمده است:ما در این کتاب (قرآن) گنجینههایی از دانش را میبینیم که مافوق استعداد و ظرفیت باهوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قویترین رجال سیاسی است.


40 ـ دانشمند معروف آنتروپولوژی (انسان شناسی)، استاد دانشگاه ایالت پنسلوانیا «کارلتون اس کون» آمریکایی در کتاب خود به نام کاروان مینویسد:یکی از مزایای عظیم قرآن بلاغت آن است. قرآن هنگامی که درست تلاوت شود چه شنونده و به لغت عرب آشنایی داشته باشد و آن را بفهمد یا نداشته باشد و آن را نفهمد تأثیر شدیدی در او گذاشته در ذهنش جاگیر میشود. این مزیت بلاغتی قرآن ترجمه شدنی نیست.

«بخش سوّم»

ذکر گزیده ای از معمّاهای قرآنی

با توجه به اینکه ذکر سؤال و معمّا می تواند کمک شایانی به تفهیم مطلب مورد نظر بنماید، سعی نمودیم بخش سوم را به ذکر برگزیده ای از معمّاهای قرآنی اختصاص دهیم باشد که مورد نظر خوانندگان عزیز قرار گیرد.
1 ـ سوره ای از قرآن که همنام یکی از جنگهای پیامبر (صلی الله علیه وآله) می باشد.
2 ـ سوره ای از قرآن که نامش، نام قبیله پیامبر (صلی الله علیه وآله) می باشد.
3 ـ سوره ای از قرآن که به نام یکی از اعیاد مسلمین است.
4 ـ سوره هایی را که در باره زمانهایی از شبانه روز هستند نام ببرید.
5 ـ سوره هایی که نام آنها از اولین کلمه همان سوره گرفته شده است کدامند؟
6 ـ نام سوره هایی که تعداد آیه های آن برابر با عدد امامان معصوم (علیه السلام) است را ذکر کنید.
7 ـ سوره ای را نام ببرید که حرف فاء در آن نباشد.
8 ـ چهار نام دیگر سوره «حمد» را ذکر کنید
9 ـ اسم چند سوره از قرآن که اگر از آخر بخوانیم به همان حالت اوّلی خوانده می شود (مثل درد در زبان فارسی)
10 ـ اسلحه دانشمند نام یکی از سوره های قرآن است. آن سوره کدام است.
11 ـ نام یک سوره یک حرفی را بیان کنید.
12 ـ نام دو سوره دو حرفی را بیان کنید.
13 ـ یکی از سوره های قرآن که نام یکی از فروع دین است.
14 ـ چند پیامبر که نامشان در قرآن ذکر شده و باهم نسبت پدر و پسری داشته اند.
15 ـ چند پیامبر را ذکر کنید که نامشان نام سوره های قرآن است.
16 ـ نام مبارک پیامبر چند باردر قرآن آمده است؟
17 ـ اولین آیه ای که نازل شد کدام است؟
18 ـ آخرین آیه ای که نازل شد کدام است؟
19 ـ بزرگترین کلمه قرآن کدام است؟
20 ـ اولین حرف و آخرین حرف و کلمه وسط قرآن کدام است؟
21 ـ دو زن نمونه که نامشان در قرآن ذکر شده کدامند؟
22 ـ کدام سوره از قرآن است که سفارش شده زنها آن را بیشتر بخوانند؟
23 ـ قسمتی از یک آیه در جزء سی ام که اگر از آخر خوانده شود به همان صورت خوانده میشود.
24 ـ در دو آیه از قرآن تمام 28 حرف از حروف عربی آمده است. آن دو آیه کدامند؟
25 ـ سوره ای از قرآن که در تمام آیات آن کلمه مبارک الله وجود دارد.
26 ـ بزرگترین و کوچکترین حیوانی که در قرآن از آن نام برده شده است.
27 ـ در کدام جنگ 61 درصدجمعیت کره زمین کشته شدند
28 ـ سید و آقای سوره ها کدام است؟
29 ـ اولین گردآورنده قرآن چه کسی بود؟
30 ـ اولین کسی که تمام قرآن را حرکت گذاری و اعراب گذاری نمود چه کسی بود؟
31 ـ تعداد سوره های مکی و مدنی را مشخص کنید.
32 ـ اولین و آخرین سوره ای که نازل شد نام ببرید.
33 ـ تعداد سوره هایی که ابتدایشان با حروف مقطّعه شروع می شود چند تا می باشد؟ سه مورد را بیان کنید.
34 ـ نخستین چاپ قرآن به وسیله غیر مسلمین در چه سال و چه شهری به چاپ رسید.
35 ـ سوره هایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود مرا پیر کردند نام ببرید.
36 ـ نخستین چاپ قرآن از سوی مسلمانان در چه شهر و کشور و زمانی صورت گرفت؟
37 ـ سجده های واجب قرآن چند تاست؟
38 ـ سجده های مستحبی قرآن چند تاست؟
39 ـ امیدوار کننده ترین آیه قرآن، کدام آیه و در چه سوره ای می باشد؟
40 ـ کدام آیه از قرآن میتواند 1260000 (یک میلیون و دویست و شصت هزار) ترجمه داشته باشد. نام سوره را نیز ذکر کنید.

نظرات  (۲)

قسم میخورم خودت هم نفهمیدی چی نوشتی!
  • بهداد فروزش
  • شما فوق العاده هستید 🌹

    -

    مارا به رنگ نسوز، رنگ اپوکسی و اسپری رنگ نسوز می شناسید.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی