چهل گفتار -ادامه2
ص30
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ ذِی الْمَعْرُوفِ عَلَیْکَ فَأَنْ تَشْکُرَهُ وَ تَذْکُرَ مَعْرُوفَهُ وَ تَنْشُرَ لَهُ الْمَقَالَهَ الْحَسَنَهَ وَ تُخْلِصَ لَهُ الدُّعَاءَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَاِنَّکَ اِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ کُنْتَ قَدْ شَکَرْتَهُ سِرّاً وَ عَلاَنِیَهً ثُمَّ اِنْ أَمْکَنَ مُکَافَأَتُهُ بِالْفِعْلِ کَافَأْتَهُ وَ اِلاَّ کُنْتَ مُرْصِداً لَهُ مُوَطِّناً نَفْسَکَ عَلَیْهَا».
«امّا حق کسى که به تو نیکى کرده، آن است که او را سپاس گویى و نیکیش را یادآورى نمایى و درباره او گفتار خیر پخش کنى و بین خود و خدا براى او خالصانه دعا کنى،زیرا اگر تو این کار را کردى او را در پنهان و آشکار سپاس گفته اى و سپس اگر برایت میسّر شود به او عوض دهى و گرنه در صدد آن باشى و خودت را براى این کار مهیا کنى».
«قضیه پاسخ نیکى، نیکى است، یک امر فطرى و آفرینشى است. هر انسانى در درون خود، درک مى کند که باید در برابر نیکى، نیکى کرد و لااقل، سپاس زبانى را انجام داد. و این همان اخلاق فطرى است که اسلام به آن دعوت کرده است، اگر متکلمان شیعى به حسن و قبح عقلى قائلند، مقصود همین است که عقل آن را از درون احساس مى کند، بدون این که معلمى آن را به او بیاموزد و اتفاقاً سپاس از نیکوکار حسن اثر دارد. زیرا او تشویق مى شود که بار دیگر این کار را انجام دهد. امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید: حق کسى که به تو نیکى کرده سه چیز است:
- فان تشکر، شخصاً از او سپاسگزارى کنى.
- و تذکر معروفه وتنشر له المقاله الحسنه، «کار نیک او را یاد کنى و در محافل از آن سخن به نیکى بگویى».
- وتخلص له الدعاء، در حق او دعا کنى .
آنگاه امام در پایان مى فرماید: اگر براى چنین کارى آمادگى دارى یعنى شکر زبانى، تعریف او در میان مردم، دعا در غیبت و نیمه شب چه بهتر و گرنه خود را آماده کنى که روزى این کار را انجام دهى، چنان که مى فرماید: «ثم إن أمکن مکافأته بالفعل کافأته و إلاّ کنت مرصداً له موطِّناً نفسک علیها».
در قرآن مجید از وجود رابطه میان عمل نیک و محبوبیت در میان مردم پرده برداشته است. چنان که مى فرماید:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا).([۱])
«مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى دهد!».
تو گویى میان نیکوکارى، و گرایش مردم به وى، یک نوع رابطه علّى و معلولى هست.
یک بانوى نیکوکار در کنار مرقد ثامن الحجج(علیه السلام) مسجدى ساخته است، با این که از تبار ایلخانیان است ولى همه مردم ایران نوعى به او احساس محبت مى کنند، و پیوسته نام «گوهرشاد» را به خوبى مى برند.
و نیز مى فرماید:
(وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلاَ السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالتی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ).([۲])
«هرگز نیکى و بدى یکسان نیست; بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه(خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است».
قال رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم):«من أولى معروفاً فلیکافئ به وإن یستطع فیذکره فان ذکره فقد شکره».([۳])
«اگر از کسى به تو نیکى رسید، آن را به نیکى مقابله کند، و اگر ممکن نباشد، با زبان سپاس گزار باشد».
[۱]. سوره مریم، آیه۹۶.
[۲]. سوره فصلت، آیه۳۴.
[۳]. مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص ۳۵۵.
ص31
امام سجاد(ع) می فرمایند: «وَ أَمَّا حَقُّ الْمُؤَذِّنِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ مُذَکِّرُکَ بِرَبِّکَ وَ دَاعِیکَ اِلَى حَظِّکَ وَ أَفْضَلُ أَعْوَانِکَ عَلَى قَضَاءِ الْفَرِیضَهِ الَّتِی افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَیْکَ فَتَشْکُرَهُ عَلَى ذَلِکَ شُکْرَکَ لِلْمُحْسِنِ اِلَیْکَ وَ اِنْ کُنْتَ فِی بَیْتِکَ مُهْتَمّاً لِذَلِکَ لَمْ تَکُنْ لِلَّهِ فِی أَمْرِهِ مُتَّهِماً وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ نِعْمَه مِنَ اللَّهِ عَلَیْکَ لَا شَکَّ فِیهَا فَأَحْسِنْ صُحْبَهَ نِعْمَهِ اللَّهِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَیْهَا عَلَى کُلِّ حَال وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق اذان گو این است که بدانى او تو را به یاد پروردگارت مى اندازد و به سوى ثواب و بهره معنوى فرا مى خواند و بهترین یاور تو براى انجام نمازهاى واجب است که خدا بر گردن تو نهاده است، پس باید او را سپاس گویى چنان که نیکوکار به خویشتن را سپاس مى گویى و اگر در نگاه کردن (به خانه ات از روى مناره) به او بدبینى، نباید در کار الهى (اذان) به او بدبین باشى، و بدانى که او نعمت خدا بر توست و در این شکى نیست، پس با او به نیکى رفتار کن و پیوسته خدا را بر آن سپاس گوى و هیچ نیرو و دگرگونى جز به کمک خدا نیست».
«سیدالساجدین(علیه السلام) در مورد حقوق مؤذن سخن مى گوید و مى فرماید: کار او نوعى نیکوکارى است، زیرا:
- یادآور خدا است.
- یادآور نماز واجب است.
- کمکى بر انجام نماز واجب است.
چه بسا انسان، انجام فریضه اى را فراموش مى کند، یا در خواب شیرین فرو مى رود. مؤذن بهترین یار و یاور است که او را از این غفلت بیرون آورده و به فریضه توجه مى دهد.
«و إن کنت فی بیتک» به این نکته اشاره مى کند، گاهى برخى از مؤذّنها متهم به چشم چرانى در بالاى مناره به خانه هاى اطراف مى شدند. امام مى فرماید: به این تهمت اعتنا نکن، او نعمتى از سوى خدا براى توست.
فصول و کلمات اذان، بهترین درس معارف است.
* خدا را بالاتر و برتر از توصیف مى داند.
* به توحید دعوت مى کند.
* ما را به رهبرى خاتم پیامبران مى خواند.
فصول دیگر اذان نیز به نماز و فلاح و بهترین کارها (خیر العمل) دعوت مى کند.
هرگاه انسانى از صداى نرم و زیبا و دلنشینى برخوردار باشد، حق آن این است که مؤذن باشد. تصور نکند که اذان گفتن از آن فقراست. امیرمؤمنان(علیه السلام)مى فرماید:
«یحشر المؤذّنون یوم القیامه طوال الأعناق».([۱])
«روز قیامت اذان گویان سربلند محشور مى شوند».
اذان که امروز به وسیله بلندگوها گفته مى شود باید از نظر صدا کنترل شود و غیر از اذان فریضه، بقیه اذکار و ادعیه در محیط بسته اى اجراء شود که براى همسایگان ایجاد مزاحمت نکند.
مؤذن باید وقت شناس باشد. زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دو مؤذن بود یکى ابن ام مکتوم که چون نابینا بود، اذان او معتبر نبود، دیگرى بلال مؤذن وقت شناس رسول خدا، او آن چنان محبوبیت در دل مردم داشت که پس از رحلت رسول خدا مدینه را ترک گفت و حاضر نشد براى حاکم وقت اذان بگوید. در رؤیا پیامبر را دید که فرمود: پیوند خود را با ما قطع کردى، خواب خود را چنین تعبیر کرد که از وقتى که مدینه را ترک گفته، به زیارت رسول خدا نرفته است، تصمیم گرفت به مدینه برود، وقتى به مدینه رسید، هوا تاریک شده بود، در مسجد حسنین را دید، آن دو بزرگوار از وى خواستند بر بالاى مأذنه برود و مانند زمان پیامبر اذان بگوید. وى اطاعت کرد. به هنگام اذان صبح، وقتى صداى بلال شنیده شد، همه احساس کردند صداى آشنایى به گوششان مى رسد. هنگامى که شهادت اول و دوم را گفت، مدینه تکان خورد، همه از خانه بیرون آمدند و اشک شوق بر دیده روان ساختند و فریاد شوق برآوردند و از این طریق محبوبیت مؤذن در میان مردم آشکار شد، و هر چند محبوبیت به خاطر این که اذان او یادآور حیات پیامبر خاتم بود که قبلاً به لقاءالله پیوسته بود.([۲])
[۱]. وسائل الشیعه، ج۴، باب ۱ از ابواب اذان و اقامه، حدیث۱۰.
[۲]. مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص ۲۶۵; تهذیب الکمال، ج۴، ص ۲۸۹.
ص32
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ اِمَامِکَ فِی صَلاَتِکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ قَدْ تَقَلَّدَ السِّفَارَهَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ وَ الْوِفَادَهَ اِلَى رَبِّکَ وَ تَکَلَّمَ عَنْکَ وَ لَمْ تَتَکَلَّمْ عَنْهُ وَ دَعَا لَکَ وَ لَمْ تَدْعُ لَهُ وَ طَلَبَ فِیکَ وَ لَمْ تَطْلُبْ فِیهِ وَ کَفَاکَ هَمَّ الْمَقَامِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ الْمُسَاءَلَهِ لَهُ فِیکَ وَ لَمْ تَکْفِهِ ذَلِکَ فَاِنْ کَانَ فِی شَیْء مِنْ ذَلِکَ تَقْصِیرٌ کَانَ بِهِ دُونَکَ وَ اِنْ کَانَ آثِماً لَمْ تَکُنْ شَرِیکَهُ فِیهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَلَیْکَ فَضْل فَوَقَى نَفْسَکَ بِنَفْسِهِ وَ وَقَى صَلاَتَکَ بِصَلاَتِهِ فَتَشْکُرَ لَهُ عَلَى ذَلِکَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و حق امام جماعت آن است که بدانى او واسطه اى است میان تو و خدا و نماینده تو نزد خداوند است و در این مقام از طرف تو سخن مى گوید و تو از جانب او سخن نمى گویى و او براى تو دعا مى کند و تو براى او دعا نمى کنى، او براى تو از خدا چیزهایى مى خواهد و تو براى او چیزى نمى خواهى و او از طرف تو ایستادن در پیشگاه خدا و سؤال از او را به عهده گرفته و تو چیزى از جانب او به عهده نگرفته اى و اگر عیبى در کار او باشد، متوجه اوست نه تو و اگر گناهى کند، تو در گناه او شریک نیستى و او را بر تو برترى نیست. او خود را سپر تو کرده و نمازش را سپر نماز تو ساخته است، بنابراین باید، براى این کار سپاسگزار او باشى و قوه و قدرتى جز از سوى خدا نیست».
«سیدالساجدین(ع) حقوق امام جماعت بر عهده مأمون را چنین بیان مى کند:
- او واسطه اى میان خدا و سائر نمازگزاران است.
- او از جانب نمازگزاران سخن مى گوید در حالى که دیگران از او سخن مى گویند.
- او درباره نمازگزاران دعا مى کند، در حالى که دیگران درباره او دعا نمى کنند.
- او خود را سپر نمازگزاران قرار داده است.
- اگر نقصانى در او باشد ضرر آن متوجه خود او است نه نمازگزاران.
- و اگر کمالى داشته باشد، نمازگزاران از آن بهره مى گیرند.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
من صلّى الخمس فی جماعه فُطنوا به خیراً.([۱])
«هرکس نمازهاى پنجگانه را به جماعت برگزار کند، درباره گمان خیر برید».
نتیجه این که باید از او قدردانى کنیم.
امام جماعت الگویى است براى مأمومین، نه تنها در نماز، زیرا در امام جماعت عدالت و تقوا شرط است، از این جهت رفتار و گفتار او براى دیگران، الگو است.
عرفا مى گویند: افراد هنگامى که کنار هم، پشت سر امامى نماز مى گزارند به سان آبهاى اندکى هستند که اگر به هم وصل شوند استخر و یا دریاچه اى را تشکیل مى دهند.
در عین حالى که امام، مقام عالى دارد، امّا در اسلام، لازم است که جایگاه امام، هم سطح مأموم یا پایین تر از او باشد، نه برتر، نکته آن چیست؟ زیرا اگر در نقطه بلندترى بایستد، ممکن است غرور و کبر به او دست دهد.
در زندگى اسلامى، نماز جماعت، خود نشانه قدرت است به ویژه اگر در مساجد بزرگ، اقامه شود، یک نوع وحدت و به هم فشردگى را به نمایش مى گذارد.
در صدر اسلام، همه نمازها به صورت جماعت خوانده مى شد و نماز فرادى، کمتر انجام مى گرفت. اگر نماز به صورت جمعى انجام گیرد خدا نماز آنها را مى پذیرد، زیرا همگى مى گویند: ایاک نعبد، تو گویى همگى یک چیز را عرضه مى کنند که خداوند باید یا همه را بپذیرد یا همه را رد کند. ردّ همه ممکن نیست. پس همه را مى پذیرد و افرادى که از نظر شرایط نارسا بوده اند، به برکت امام و مأمومین، نمازشان پذیرفته مى شود.
مسجدى آباد است که امام آن، پروانه وار، دور مسجد بگردد. قبل از همه حاضر شود و آخرین نفر باشد که مسجد را ترک مى کند. چنین مسجدى آباد و پر جمعیت خواهد بود، ولى امامى که به خواندن نماز اکتفا مى کند و به مأمومین اعتنایى ندارد، مسجد او بى رونق بوده و از نظر معنوى آباد نمى باشد.
[۱]. اصول کافى، ج۳، ص ۳۷۱.
ص33
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْجَلِیسِ فَأَنْ تُلِینَ لَهُ کَنَفَکَ وَ تُطِیبَ لَهُ جَانِبَکَ وَ تُنْصِفَهُ فِی مُجَارَاهِ اللَّفْظِ وَ لَا تُغْرِقَ فِی نَزْعِ اللَّحْظِ اِذَا لَحَظْتَ وَ تَقْصِدَ فِی اللَّفْظِ اِلَى اِفْهَامِهِ اِذَا لَفَظْتَ وَ اِنْ کُنْتَ الْجَلِیسَ اِلَیْهِ کُنْتَ فِی الْقِیَامِ عَنْهُ بِالْخِیَارِ وَ اِنْ کَانَ الْجَالِسَ اِلَیْکَ کَانَ بِالْخِیَارِ وَ لاَ تَقُومَ اِلاَّ بِاِذْنِهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق همنشین این است که با او برخوردى ملایم و خوب داشته باشى و در گفتار با او انصاف را رعایت کنى و نگاه خود را از او برنگیرى و در گفتار براى فهماندن چیزى به او میانه روى کنى، اگر تو به دیدن او رفتى در ترک مجلس مختارى، و اگر او به دیدن تو آمد او نیز در برخاستن اختیار دارد ولى تو بدون اجازه او برنخیز».
«امام سجاد(علیه السلام) حقوق همنشین را چنین بیان مى کند:
- برخورد ملایم داشته باش.
- انصاف در گفتار را رعایت کن.
- اگر خواستى چشم بردارى به دیگرى توجه کنى در برداشتن نگاه از او زیاده روى نکن.
- در فهماندن مطالب به او میانه روى را در پیش گیر.
- اگر تو بر مجلس او وارد شدى در برخاستن مختارى.
- همچنان که اگر او بر تو وارد شد، در برخاستن اختیار دارد ولى تو بدون برخاستن او، مجلس را ترک نکن(که نوعى اهانت به او است).
در رساله حقوق، سه عنوان قریب به هم از معنى وارد و حقوق آنها بیان شده است، آنها عبارتند از:
- حق الجلیس: حق سى و یکم.
- حق المصاحب: حق سى و سوم.
- حق الخلیط: حق سى و هفتم.
تفسیر عنوان دوم و سوم در محل خود خواهد آمد، سخن در مورد عنوان نخست است که مترجمان آن را به «حق همنشین» ترجمه کرده اند، اگر این ترجمه در مورد دیگر صحیح باشد در این مورد صحیح نیست به گواهى حقوقى که حضرت بیان مى کند، مقصود یک نوع مجالست اتفاقى است که داراى آدابى است که در کلام امام به آنها اشاره شده است.
در حالى که واژه «همنشین» در زبان فارسى حاکى از یک نوع معاشرت طولانى است که در روح و روان انسان اثر مى گذارد.
سعدى در گلستان درباره همنشین مى گوید:
کمال همنشین در من اثر کرد *** و گرنه من همان خاکم که هستم
بنابراین نباید در تفسیر این فقره به مطالب با عنوان «مصاحب» است پرداخت.
ص34
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْجَارِ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ کَرَامَتُهُ شَاهِداً وَ نُصْرَتُهُ وَ مَعُونَتُهُ فِی الْحَالَیْنِ جَمِیعاً لاَ تَتَبَّعْ لَهُ عَوْرَهً وَ لاَ تَبْحَثْ لَهُ عَنْ سَوْءَه لِتَعْرِفَهَا فَاِنْ عَرَفْتَهَا مِنْهُ عَنْ غَیْرِ اِرَادَه مِنْکَ وَ لاَ تَکَلُّف کُنْتَ لِمَا عَلِمْتَ حِصْناً حَصِیناً وَ سِتْراً سَتِیراً لَوْ بَحَثَتِ الأَسِنَّهُ عَنْهُ ضَمِیراً لَمْ تَتَّصِلْ اِلَیْهِ لاِنْطِوَائِهِ عَلَیْهِ لاَ تَسْتَمِعْ عَلَیْهِ مِنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُ لاَ تُسْلِمْهُ عِنْدَ شَدِیدَه وَ لاَ تَحْسُدْهُ عِنْدَ نِعْمَه تُقِیلُ عَثْرَتَهُ وَ تَغْفِرُ زَلَّتَهُ وَ لاَ تَدَّخِرْ حِلْمَکَ عَنْهُ اِذَا جَهِلَ عَلَیْکَ وَ لاَ تَخْرُجْ أَنْ تَکُونَ سِلْماً لَهُ تَرُدُّ عَنْهُ لِسَانَ الشَّتِیمَهِ وَ تُبْطِلُ فِیهِ کَیْدَ حَامِلِ النَّصِیحَهِ وَ تُعَاشِرُهُ مُعَاشَرَهً کَرِیمَهً وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق همسایه این است که در غیاب او حافظ منافع او باشى و در هنگام حضور، او را گرامى بدارى و در هر دو حال او را یارى و کمک کنى، و هرگز در پى یافتن عیبهاى او نباشى و اگر هم ناخود آگاه و بدون اراده به عیبى از او پى بردى، آن را نگهدارى و بپوشانى به حدى که اگر نیزه ها براى یافتن آن جستجو کنند، آن را نیابند، در غیاب او، هر آنچه که بر ضرر او است گوش مده، و در سختى ها او را رها مکن، و بر نعمت او حسد مورز، از لغزش او درگذر، و کار نادرست او را ببخش، اگر با تو جاهلانه رفتار کرد با بردبارى از او درگذر با او با مسالمت رفتار کن، بد زبانى را از او دور ساز، و نیرنگ اندرزگویى دروغین را بى اثر کن، با بزرگوارى با او رفتار کن».
«جار در لغت عرب به معناى امان است قرآن مى فرماید:
(وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ).([۱])
«اگر یکى از مشرکان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده».
و به همسایه هم در زبان عرب«جار» مى گویند. تو گویى همسایگان همه در امان یکدیگرند و آن کس که امان مى دهد، نسبت به آن کس که امان داده است، مسئولیت دارد.
قرآن مجید در میان یادآورى هاى حقوق دو گروه از همسایگان را به طور ویژه یاد مى کند:
- الجار ذى القربى، همسایه نزدیک.
- والجار الجنب، همسایه دور.
و چنین مى فرماید:
(وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَبِذِی الْقُرْبى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبى وَالْجَارِ الْجُنُبِ …).([۲])
«و به پدر و مادر، نیکى کنید; همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور…».
در حدیثى رسول گرامى، حق همسایه را بر همسایه چنین بیان مى کند:
- «إن استقرضه أقرضه»، «اگر وام بخواهد وامش دهد».
- «إن استعانه أعانه»، «اگر کمک بخواهد به او کمک دهد».
- «وإن استعار منه اعاره»، «اگر چیزى را به عاریه بخواهد به او عاریه دهد».
- «وإن احتاج إلى رفده رَفَدَه، «اگر به کمک او نیازمند باشد، کمک کند».
- «وإن دعا أجابه»، «اگر او را دعوت کند بپذیرد».
- «وإن مرض عاده»، «اگر بیمار شد، از او عیادت کند».
اینها چیزهایى است که همگان شنیده ایم ولى سخنى دارد که امروز مورد توجه ماست، مى فرماید
«ولا یستطیل علیه ببناء سکنه فیؤذیه باشرافه علیه وسدّ منافذ الریح عنه».([۳])
«خانه خود را چنان بلند نسازد که او را اذیت کند و راه ورود و خروج هواى سالم را به منزل او بگیرد».
بر خلاف امروز که این حق، رعایت نمى شود، شهرداران وقت، نباید چنین طبقات بلندى را اجازه دهند که مایه، مورد اذیت شود و جلو نور و هواى او گرفته شود، چرا ما این تعالیم را فراموش کرده ایم؟
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:«ملعون من آذى جاره».([۴])
[۱]. سوره توبه، آیه ۶.
[۲]. نساء: ۳۶.
[۳]. مستدرک الوسائل، ج۸، ص ۴۲۷.
[۴]. وسائل الشیعه، کتاب الأمر بالمعروف، ج۱۶، ص ۲۷۰.
ص35
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الصَّاحِبِ فَأَنْ تَصْحَبَهُ بِالْفَضْلِ مَا وَجَدْتَ اِلَیْهِ سَبِیلاً وَ اِلاَّ فَلاَ أَقَلَّ مِنَ الاِنْصَافِ وَ أَنْ تُکْرِمَهُ کَمَا یُکْرِمُکَ وَ تَحْفَظَهُ کَمَا یَحْفَظُکَ وَ لاَ یَسْبِقَکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ اِلَى مَکْرُمَه فَاِنْ سَبَقَکَ کَافَأْتَهُ وَ لاَ تُقَصِّرَ بِهِ عَمَّا یَسْتَحِقُّ مِنَ الْمَوَدَّهِ تُلْزِمُ نَفْسَکَ نَصِیحَتَهُ وَ حِیَاطَتَهُ وَ مُعَاضَدَتَهُ عَلَى طَاعَهِ رَبِّهِ وَ مَعُونَتَهُ عَلَى نَفْسِهِ فِیمَا لاَ یَهُمُّ بِهِ مِنْ مَعْصِیَهِ رَبِّهِ ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِ رَحْمَهً وَ لاَ تَکُونُ عَلَیْهِ عَذَاباً وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق دوست این است تا مى توانى با او به نیکى رفتار کنى و اگر نتوانستى از حد انصاف بیرون نروى، همان طور او تو را گرامى مى دارد، تو نیز او را گرامى بدار، آن گونه از تو حفاظت مى کند، از او حفاظت کن، کوشش کن او در نیکى کردن بر تو سبقت نجوید، و اگر پیش افتاد کوشش کن آن را جبران نمایى و در مودّت و دوستى با او کوتاهى مکن، خیرخواهى و یارى کردن به وى را در طریق اطاعت پروردگارش، و بر ترک نافرمانى خدا، براى خود لازم بشمار، این کار براى او وسیله رحمت است نه وسیله عذاب».
«انسان موجود «مدنى بالطبع» است از زندگى فردى از درون مى گریزد و به زندگى دست جمعى مى پیوندد، و به مصاحبت و دوستى با همنوع گرایش دارد، و اسلام او را از دوستى با همنوع منع نکرده، بلکه از دوستى با بدان بازداشت است تا روز رستاخیز انگشت حسرت به دندان نگیرد و چنین بگوید:
(وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یَا وَیْلَتَى لَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلإِنْسَانِ خَذُولاً).([۱])
«روزى را که ستمکار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول خدا راهى برگزیده بودم! اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آنکه (یاد حق) به سراغ من آمده بود».
خوى پذیرى نوع انسان ها
خوى پذیرى از هم نشین یک امر طبیعى است، خصوصاً در دوران جوانى که شدت غرائز به حد کمال مى رسد، و انسان براى اعمال شهوت و غضب، مانع و رادعى نمى بیند اگر با دوستان نادان مصاحبت کند، خوى آنها را مى پذیرد و راه آنها را در پیش مى گیرد، ابن ابى الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:
«لاتصحب الشریر فان طبعک یسرق من طبعه شراً وأنت لا تعلم».([۲])
«از دوستى با شرور دورى کن، زیرا طبع تو ناخودآگاه ناپاکى او را پذیرا مى شود، بدون این که تو آگاه شوى».
شریف رضى در نهج البلاغه از آن حضرت نقل مى کند:
«لاَ تَصْحَبِ الْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ».([۳])
«با افراد ابله دوست مباش که او کار زشت خود را بر تو خوب جلوه مى دهد».
در برخى روایات آمده، راه شناسایى روحیات و پایه اخلاق افراد و التزام آنها به موازین شرعى، بررسى حالات مصاحب و رفیق او است، زیرا حالات او مى تواند، وسیله شناسایى مورد نظر باشد، چنان که مى فرماید:
«لا تحکّموا على رجل بشى حتى تنظروا إلى من یُصاحب، فانّما یُعرف الرجل باشکاله واقرانه وینصب إلى أصحابه واخداً لله».([۴])
«درباره شخصى قضاوت و داورى نکنید، تا بنگرید به دوستان او، زیرا روحیات و اخلاق انسان از طریق دوستان به خوبى شناخته مى شود».
وظیفه انسان درباره دوست نیک
سید ساجدان(علیه السلام) در این فقره وظیفه انسان را درباره دوست نیک چنین بیان مى کند:
- فأن تصحبه بالفضل ما وجدت الیه سبیلاً، تا مى توانى با او به نیکى رفتار کن.
- ولا یسبقنک فیما بینک وبینه إلى مکرمه: در نیکى کردن بر تو سبقت نگیرد.
- فان سبقک کافاته: اگر در نیکى بر تو سبقت جست تا بتوانى نظیر آن را در حق او انجام دهى.
- تلزم نفسک نصیحته وحیاطته ومعاضدته على طاعه ربه: بر خود امر لازم بشمار که او را خیر خواهى کنى، و در اطاعت خدا کمک نمایى.
[۱]. فرقان، آیه ۲۷ـ ۲۹.
[۲]. شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص ۲۷۲.
[۳]. نهج البلاغه، بخش کلمات قصار، شماره ۲۹۳.
[۴]. سفینه البحار، ج۲، ص ۲۷.
ص36
امام زین العایدین (علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الشَّرِیکِ فَاِنْ غَابَ کَفَیْتَهُ وَ اِنْ حَضَرَ سَاوَیْتَهُ وَ لاَ تَعْزِمْ عَلَى حُکْمِکَ دُونَ حُکْمِهِ وَ لاَ تَعْمَلْ بِرَأْیِکَ دُونَ مُنَاظَرَتِهِ وَ تَحْفَظُ عَلَیْهِ مَالَهُ وَ تَنْفِی عَنْهُ خِیَانَتَهُ فِیمَا عَزَّ أَوْ هَانَ فَاِنَّهُ بَلَغَنَا أَنَّ یَدَ اللَّهِ عَلَى الشَّرِیکَیْنِ مَا لَمْ یَتَخَاوَنَا وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق شریک، آن است که در نبودش کار او را انجام دهى، و در بودش، در همه چیز با او با برابرى رفتار کنى، و بر کارى تصمیم نگیرى مگر تصمیم او را هم داشته باشى و بدون هم اندیشى با او به نظر خود عمل نکنى، و مال او را برایش حفظ کنى، و از خیانت به مال او چه کم و چه بسیار جلوگیرى کنى، زیرا در حدیث به ما رسیده است که: دست خدا بالاى سر دو شریک است تا وقتى که به یکدیگر خیانت نکنند جز به کمک خدا کسى را بر کارى توانایى نیست».
«گاهى انسان، با سرمایه کم و توانایى اندک، نمى تواند کارى صورت دهد. ناچار دست به سوى کسى دراز مى کند که او هم نیز مثل او است، اما در صورت همکارى و با یک سرمایه واحد مى توانند هدفى را تعقیب کنند. تجربه نشان داده است که شرکتى پایدار است که از دو شرط برخوردار باشد:
در درجه نخست، امین و حافظ حقوق شرکت باشند. منافع شرکت را بر همه چیز مقدم بدارند و عجیب این است که از رسول خدا نقل شده است که خداوند متعال فرمود:«وأنا ثالث الشریکین ما لم یخن أحدهما شریکه فاذا خانه خرجتُ من بینهما».([۱]) اگر دو نفر از شما با هم شریک شدند من سومى آنهاهستم،تا وقتى که خیانتى در کار نباشد، اگر خیانت صورت گرفت، من ازمیان آنها بیرون مى روم».
مسلماً شرکت خداوند به معناى حمایت از شرکت و درآمد آن است و بیرون رفتن خدا، رفع حمایت او است.
در درجه دوم، از تصمیم فردى دورى جسته و هماهنگى باشد. معروف این است که غربیان در کارهاى دسته جمعى پیشرو هستند. شاید به خاطر رعایت این دو شرط است، ولى در شرق کمتر شرکتى عمر طولانى پیدا مى کند، طبعاً کوتاهى عمر شرکت ها قطعاً معلول یکى از این دو عامل هستند.
امام مى فرماید: حق شریک این است که :
- فإن غاب کفیته: در نبودش کارهاى او را انجام بده.
- و إن حضر ساویته: در حضور، حقوق برابر را رعایت کن.
- و لا تعزم على حکمک دون حکمه: بدون نظر او تصمیم نگیر.
و عجیب این است که امام سجاد(علیه السلام) به حدیثى اشاره مى کند که مضمون آن در حدیث رسول خدا گذشت و آن این که فرمود:
«إنّ ید الله على الشریکین ما لم یتخاونا».
«دست خدا همراه دو شریک است، تا وقتى که به یکدیگر خیانت نکنند».
عن الحسن بن مختار قال قلت لأبی عبد الله(علیه السلام) :«الرجل یکون له الشریک فیظهر علیه قد اختان شیئاً، أله أن یأخذ منه مثل الذی أخذ من غیر أن یبیّن له؟ فقال(علیه السلام): «شوه، إنّما اشترکا بأمانه الله، وإنّی لأُحبّ له إن رأى شیئاً من ذلک أن یستر علیه، وأُحبّ أن لا یأخذ منه شیئاً بغیر علمه».([۲])
«شخصى به نام حسن بن مختار به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم، مردى شریکى دارد و ثابت شده که بر او خیانت کرده، آیا حق دارد بدون اطلاع شریک از مال شرکت بردارد؟ امام در پاسخ فرمود: چه زشت است، اینها با هم شریک شدند تا در پناه خدا بوده و نسبت به یکدیگر امین باشند، من دوست دارم: اگر از شریکش خیانتى دید بر او بپوشاند و دوست ندارم که بدون اطلاع او چیزى بردارد».
[۱]. نهج الفصاحه، شماره ۷۶۷.
[۲]. الوسائل:۱۳، الباب۵ من أبواب کتاب الشرکه، الحدیث۱.
ص37
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْمَالِ فَأَنْ لَا تَأْخُذَهُ اِلاَّ مِنْ حِلِّهِ وَ لاَ تُنْفِقَهُ اِلاَّ فِی حِلِّهِ وَ لاَ تُحَرِّفَهُ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ تَصْرِفَهُ عَنْ حَقَائِقِهِ وَ لاَ تَجْعَلَهُ اِذَا کَانَ مِنَ اللَّهِ اِلاَّ اِلَیْهِ وَ سَبَباً اِلَى اللَّهِ وَ لاَ تُؤْثِرَ بِهِ عَلَى نَفْسِکَ مَنْ لَعَلَّهُ لاَ یَحْمَدُکَ وَ بِالْحَرِیِّ أَنْ لاَ یُحْسِنَ خِلاَفَتَهُ فِی تَرِکَتِکَ وَ لاَ یَعْمَلَ فِیهِ بِطَاعَهِ رَبِّکَ فَتَکُونَ مُعِیناً لَهُ عَلَى ذَلِکَ أَوْ بِمَا أَحْدَثَ فِی مَالِکَ أَحْسَنَ نَظَراً لِنَفْسِهِ فَیَعْمَلَ بِطَاعَهِ رَبِّهِ فَیَذْهَبَ بِالْغَنِیمَهِ وَ تَبُوءَ بِالاِْثْمِ وَ الْحَسْرَهِ وَ النَّدَامَهِ مَعَ التَّبِعَهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق مال و دارایى آن است که آن را جز از راه حلال به دست نیاورى و جز در مورد حلال، مصرف نکنى و بیجا به کار نبرى. و مالى که از طرف خداوند است، جز در راه او و براى نزدیکى به خدا هزینه نکنى مبادا آن را در اختیار کسى قرار دهى که خلاف طاعت خدا مصرف کند، و تو معین او در گناه باشى. و بر تو سزاوار است که با مالى که در اختیار تو است ترک اطاعت خدا نکنى، تا به جاى تو میراث بماند که آن را به نحو احسن مصرف کند، او ثواب ببرد و تو حسرت و پشیمانى و تو نیز در این کار به او کمک کرده باشى وهیچ نیرویى جز نیروى خدا نیست».
مال و دارایى، ابزار و وسیله اى است که مى تواند سعادت آفرین باشد یا بدبختى به بار آورد. دارایى به خودى خود، چیز خوبى است، زیرا قرآن آن را به عنوان «خیر» مى ستاید:
(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّهُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ).([۱])
«بر شما نوشته شده: هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چیز خوبى(مالى) از خود به جاى گذارده، براى پدر و مادر و نزدیکان، به طور شایسته وصیت کند! این حقّى است بر پرهیزگاران!».
و اگر ثروت چیز بدى بود، خدا آن را به خود نسبت نمى داد، چنان که مى فرماید:
(وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللهِ الذِی آتَاکُمْ…).([۲])
«و چیزى از مال خدا را که به شما داده است به آنان بدهید…».
ولى در عین حال، همین مال در جاهاى دیگر تحقیر و از آن، به «متاع قلیل» تعبیر شده است و در برخى از آیات دیگر از آن نکوهش شده چنان که مى فرماید:(أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ)، و در برخى از آیات، مایه تفاخر، معرفى شده است:
(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ).([۳])
«بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است».
باید توجه نمود که در این دو نوع تعبیر اشکالى نیست، ستایش از آن نظر است که مال و ثروت، ابزارى است براى آخرت، یعنى با این ثروت، کار نیک انجام مى گیرد و به تعبیر امام: «نعم العون الدنیا على الآخره»([۴])، و در روایت دیگر «نعم المال الصالح للعبد الصالح»([۵])، و امّا نکوهش از آن نظر است که چرک دست مایه تفاخر قرار گیرد و پیوسته خشت روى خشت نهاده و خداى نکرده حالت طغیان به خود بگیرند، چنان که مى فرماید:
(کَلاَّ إِنَّ الإِنْسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَاَهُ اسْتَغْنى).([۶])
«به یقین انسان طغیان مى کند، از این که خود را بى نیاز ببیند».
در روایتى از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که آن حضرت براى خود و فرزندان و دوستان دو چیز خواست و فرمود: «اللّهم ارزق محمداً وآل محمد ومن أحب محمداً وآل محمد: العفاف والکفاف».([۷])«خدایا براى محمد و آل محمد و کسانى که آنها دوست دارند، عفت و قناعت روزى فرما».
سفارش هاى امام در مورد مال
- فأن لا تأخذه إلاّ من حِلِّه، ولا تُنفِقَهُ إلاّ فی حِلِّه: از طریق حلال به دست آورده و در آن راه هزینه کند.
- وَلا تُؤثِرَ بِهِ على نَفسِکَ مَنْ لَعَلَّهُ لا یَحْمَدُکَ: آن را براى آن کس که ترا نمى پسندد ارث مگذار، یعنى روش او در زندگى با تو یکسان نباشد چه بسا آن را در حرام مصرف کند.
- أو بِما أحْدَثَ فی مالِکَ أحسَنَ نَظراً لِنَفْسِهِ فَیَعْمَلَ بِطاعَهِ رَبِّهِ: سزا است که با مالى که در اختیار دارى ترک طاعت مکنى، مبادا در اختیار وارثى قرار گیرد که او آن را در راه طاعت خدا مصرف کند در این صورت براى او پاداش و براى تو حسرت نصیب شود.
[۱]. بقره: ۱۸۰.
[۲]. نور: ۳۳.
[۳]. حدید: ۲۰.
[۴]. کافى،ج۵، باب الاستعانه بالدنیا على الآخره، ص ۷۳.
[۵]. وسائل الشیعه، ج۱۲، ص ۱۷.
[۶]. علق: ۵ـ۶.
[۷]. بحارالأنوار، ج۷۲، ص ۵۷.
ص38
امام زین العابدین(علیه السلام) مى فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الْغَرِیمِ الطَّالِبِ لَکَ فَاِنْ کُنْتَ مُوسِراً أَوْ فَیْتَهُ وَ کَفَیْتَهُ وَ أَغْنَیْتَهُ وَ لَمْ تَرْدُدْهُ وَ تَمْطُلْهُ فَاِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) قَالَ: مَطْلُ الْغَنِیِّ ظُلْمٌ وَ اِنْ کُنْتَ مُعْسِراً أَرْضَیْتَهُ بِحُسْنِ الْقَوْلِ وَ طَلَبْتَ اِلَیْهِ طَلَباً جَمِیلاً وَ رَدَدْتَهُ عَنْ نَفْسِکَ رَدّاً لَطِیفاً وَ لَمْ تَجْمَعْ عَلَیْهِ ذَهَابَ مَالِهِ وَ سُوءَ مُعَامَلَتِهِ فَاِنَّ ذَلِکَ لُؤْمٌ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق طلبکار این است که اگر دارا هستى، طلب او را بدهى و او را رد نکنى و امروز و فردا نکنى. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: فردى که داراست ولى در پرداخت خود مسامحه مى کند ستم کرده است. و اگر ندارى به زبان خوش او را راضى ساز و هرگز بین دو چیز جمع نکن که او از یک سو مالش را از دست داده باشد و از سوى دیگر با او بدرفتارى شود واین بسیار کار پستى است».
«یکى از کارهاى نیک، وام دادن به نیازمندان است. وامى را که به نیازمند مى دهى، گویا به خدا داده اى. قرآن مى فرماید:
(مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَهً).([۱])
«کیست که به خدا وام نیکو دهد(و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند» تا خداوند آن را براى او چندین برابر کند؟».
در مقابل از «ربا» نکوهش و آن را نوعى محاربه با خدا دانسته شده است.([۲])چیزى که هست غالباً برخى از افراد، اخذ وام را خوش ولى پس دادن را ناخوشایند مى شمارند و این بسیار اخلاق بدى است. فردى که حاصل رنج و زحمت خود را بدون چشم داشت در اختیار تو مى نهد، باید در دو حالت، او را راضى سازى تا بار دیگر او را به کار خیر تشویق کنى، نه این که آن قدر بدرفتارى کنى که او را از کار خیر باز دارى. امام(علیه السلام)مى فرماید:فان کنتَ موسِراً أوفیته اگر دارى، حتماً حق طلبکار را بپرداز و معطل نکنى وإن کنت مُعْسراً أرضیته و اگر ندارى با گفتار خوش او را راضى سازى. مبادا کارى کنى که هم مال او برود و هم بدرفتارى با او شود.
البته فرمایش امام از خود قرآن هم استفاده مى شود:
(وَإِنْ کَانَ ذُو عُسْرَه فَنَظِرَهٌ إِلَى مَیْسَرَه وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).([۳])
«و اگر (بدهکار) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانایى، مهلت دهید و (در صورتى که به راستى قدرت پرداخت را ندارد)، براى خدا به او ببخشید بهتر است; اگر بدانید!».
طلبکار باید به بدهکار، مهلت دهد و از آن بهتر، این که او را ببخشد، متأسفانه امروز برخى از افراد، به عناوین گوناگون خود را معسر و ندار معرفى مى کنند و ثروت خود را به نام همسر یا نزدیکان مى کنند که در دادگاه، خود را معسر و ندار معرفى نمایند.
امروز،سبب زندانى شدن بسیارى از افراد را تخلّفات چک و سفته تشکیل مى دهد، و این حاکى از آن است که روح امانت و دیانت از غالب این افراد، رخت بربسته است. اگر آنان راستگو باشند دو حالت دارند:
- دارا باید بپردازد.
- نادار باید مهلت بخواهد.
اگر براى چک کشیدن محدودیت هایى در کار باشد و اقتصاددانان براى آن فکرى کنند، تخلف کمتر صورت مى گیرد. دادن دسته چک به دست هر فردى، مسلّماً چنین پیامدهایى را دارد.
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید: اگر قدرت پرداخت ندارى «ارضیته بحسن القول وطلبت إلیه طلباً جمیلاً»: اگر ندارى او را با زبان خویش راضى سازى سپس مى فرماید: هرگز بین دو چیز جمع مکن: ذهابُ مالهِ و سوءُ معاملتهِ از یک طرف مال او رفته، از طرف دیگر با او سوء رفتارى شده است.
ما این بحث را با حدیثى از امام صادق(علیه السلام) به پایان مى نماییم، فرمود:
«من أراد أن یظله الله یوم لا ظلّ إلاّ ظلّه ـ قالها ثلاثاً ـ فهابه الناس أن یسئلوه فقال: فلیُنظر معسراً أو لیدع له من حقه».([۴])
«هرکس بخواهد زیر سایه خدا قرار گیرد، روزى که سایه اى جز سایه او نیست، او سخن را سه بار تکرار کرد، و مردم با شتاب مى خواستند از او بپرسند فرمود: به بدهکار فقیر مهلت دهید، و یا او را ابراء کنید».
[۱]. حدید، آیه ۱۱.
[۲]. بقره، آیه ۲۸۰.
[۳]. بقره: ۲۸۰.
[۴]. الکافى، ج۴، ص ۲۵، حدیث ۱، باب انظار المعسر.
ص39
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الْخَلِیطِ فَأَنْ لاَ تَغُرَّهُ وَ لاَ تَغُشَّهُ وَ لاَ تَکْذِبَهُ وَ لاَ تُغْفِلَهُ وَ لاَ تَخْدَعَهُ وَ لاَ تَعْمَلَ فِی انْتِقَاضِهِ عَمَلَ الْعَدُوِّ الَّذِی لاَ یَبْقَى عَلَى صَاحِبِهِ وَ اِنِ اطْمَأَنَّ اِلَیْکَ اسْتَقْصَیْتَ لَهُ عَلَى نَفْسِکَ وَ عَلِمْتَ أَنَّ غَبْنَ الْمُسْتَرْسِلِ رِبا وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و حقّ معاشر با تو این است که او را فریب ندهى، نیرنگ نزنى، دروغ نگویى، و بسان دشمن با او رفتار نکنى، اگر بر تو اطمینان کرد تا توانى براى او تلاش کنى و مغبون کردن کسى که به تو اعتماد کرده است حکم ربا دارد، و توانى جز از طرف خدا نیست».
«در گذشته(حق مصاحب، حق سى و سوم) موضوعى به نام حق رفیق و دوست مطرح شد، ولى در این بخش از سخنان امام، موضوع «خلیط» است. اکنون باید دید فرق این دو تا چیست.
موقعیت رفیق و دوست، برتر از مقام خلیط است، دوست انسان در زندگى آدمى حالت یگانگى دارد از کارهاى آشکار و نهان آدمى آگاه و تکیه گاه انسان در زندگى است ولذا در غم و شادى انسان شریک مى باشد.
ولى خلیط کسى است که با انسان نوعى معاشرت دارد مثلاً طرف داد و ستد است و احیاناً نشست و برخاستى دارد و لذا «خلیط» در لغت به «ندیم»([۱]) تفسیر شده است و در روایتى وارد شده: اسعد الناس من خالط الناس.([۲])، سعادتمندترین انسان ها کسى است که با مردم معاشرت کند.
در هر حال امام حقوق معاشر را چنین بیان مى کند:
- فأنْ لا تَغُرَّهُ ولا تَغُشَّهُ ولا تَکْذِبَهُ وَلا تُغَفِّلَهُ ولا تَخْدَعَهُ: او را فریب مده، نیرنگ نزن، دروغ مگو، فریب مده، مفاد این نواهى این است که با او بسان برادر رفتار کن.
- ولا تَعْمَلَ فی انتقاضِهِ عَمَلَ العَدوّ الّذی لا یَبقى على صاحِبِهِ: هرگاه با او بسان دشمنى که برطرف مقابل چیزى فروگذار نمى کند، رفتار مکن.
- وإنْ اطْمَأنَّ إلیکَ اسْتَقصَیْتَ لَهُ عَلى نَفْسِکَ:و اگر بر تو اطمینان کرد، تا توانى بر او تلاش کن (و مصالح او را بر مصالح خود مقدم بدارد).
- وَعَلِمْتَ أنّ غَبْنَ الْمُستَرسِلِ رِباً: بدان، مغبون کرده آن کس بر تو اطمینان کرده است حکم ربا را دارد، (حرام مؤکد است).»
[۱]. مجمع البحرین، ماده «خلط».
[۲]. بحارالأنوار، ج۷۴، ص ۱۸۵.
ص40
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الْخَصْمِ الْمُدَّعِی عَلَیْکَ فَاِنْ کَانَ مَا یَدَّعِی عَلَیْکَ حَقّاً لَمْ تَنْفَسِخْ فِی حُجَّتِهِ وَ لَمْ تَعْمَلْ فِی اِبْطَالِ دَعْوَتِهِ وَ کُنْتَ خَصْمَ نَفْسِکَ لَهُ وَ الْحَاکِمَ عَلَیْهَا وَ الشَّاهِدَ لَهُ بِحَقِّهِ دُونَ شَهَادَهِ الشُّهُودِ فَاِنَّ ذَلِکَ حَقُّ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ اِنْ کَانَ مَا یَدَّعِیهِ بَاطِلاً رَفَقْتَ بِهِ وَ رَوَّعْتَهُ وَ نَاشَدْتَهُ بِدِینِهِ وَ کَسَرْتَ حِدَّتَهُ عَنْکَ بِذِکْرِ اللَّهِ وَ أَلْقَیْتَ حَشْوَ الْکَلاَمِ وَ لَغْطَهُ الَّذِی لاَ یَرُدُّ عَنْکَ عَادِیَهَ عَدُوِّکَ بَلْ تَبُوءُ بِاِثْمِهِ وَ بِهِ یَشْحَذُ عَلَیْکَ سَیْفَ عَدَاوَتِهِ لاَِنَّ لَفْظَهَ السَّوْءِ تَبْعَثُ الشَّرَّ وَ الْخَیْرُ مَقْمَعَه لِلشَّرِّ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«امّا حق کسى که بر تو ادعایى دارد، این است اگر درست مى گوید، دلیل او را نقض نکنى، و ادعاى او را باطل ننمایى بلکه به سود او و بر ضرر خود داورى کنى، و بدون اقامه شهود از طرف مدعى، خود گواه ادعاى او باشى، زیرا این حق خدا بر تو است، و اگر ادعاى او باطل است، با او با نرمى رفتار کنى، او را (از عذاب خدا) بترسانى، و به دینش سوگند دهى، و با یادآورى خدا، از تندى او بکاهى و زیاد ناروا نگویى، زیرا این کار به تنهایى از عداوت او نکاهد بلکه گرفتار گناه او مى شوى، زیرا سخن بد شرانگیز است و سخن نیک شرّ برانداز و قوّتى جز قوت خدا نیست.»
***
«مفهوم «ادعاء» به اصطلاح ذات الاضافه است، یک طرف آن را، مدعى تشکیل مى دهد، طرف دیگر آن را «مدعى علیه» و به تعبیر دیگر «منکر». اگر طرفین حق و باطل را مى شناختند، به حق خود قانع مى شدند و طمع و آز در مال دیگرى نمى داشتند، هرگز دعوایى رخ نمى داد و نیازى به قاضى نبود، و درهاى دادگسترى براى ابد، بسته مى شد، و به قول استاد بزرگوار حضرت امام خمینى(قدس سره)، دعواى من و شما براى خدا نیست اگر براى خدا بود دعوا نمى کردیم.
بنابراین ریشه نزاع یکى از دو چیز است:
- بى اطلاعى طرفین از حقوق خویش و عدم آشنایى به قوانین الهى و یا مدنى، در این جهت هر کدام خود را محق، و دیگرى را باطل مى انگارد.
- آز و طمع در مال و حقوق دیگران که سبب مى شود که یک طرف با آگاهى کامل چشم طمع در مال و حق دیگر داشته باشد، و طرح دعوى کند.
آیین اسلام، براى تشخیص حق و باطل قوانینى دارد که در کتاب هاى قضاء و شهادت از آنها بحث و گفتگو شده است.
امام نخست به تبیین حق «مدعى» پرداخته است و به طرف منکر امورى را تذکر مى دهد:
- فَإنْ کانَ ما یَدَّعی عَلیکَ حقّاً لم تَنْفَسِخْ فی حُجّتِهِ ولَمْ یَعْمَلْ فی إبطالِ دَعوَتِهِ: اگر مدعى در ادعاى خود ذى حق است تو تسلیم ادعاء او باش، نه در شکستن دلیل او.
- وَکُنْتَ خَصْمَ نَفْسِکَ لَهُ وَالحاکِمَ عَلیها والشَّاهِدَ لَهُ بِحَقِّهِ دونَ شَهادهِ الشُّهودِ: نه تنها در ابطال دلیل کوشش مکن بلکه به نفع او داورى کن و قبل از آنکه او شهود اقامه کند، خود شاهد او باش.
این در صورتى است که او در ادعاى خویش ذى حق باشد و اگر مى دانى که او در ادعاء خویش باطل است کوشش کن با سخن نرم او را به راه راست هدایت کنى و این کار با تذکر ذیل صورت مى پذیرد.
- رَفِقْتَ بِهِ و رَوَّعْتَهُ وناشَدْتَهُ بدینِهِ وکَسَرْتَ حِدَّتَهُ عَنْکَ بِذِکْرِ اللهِ: با او با نرمى سخن مى گویى و او را از عذاب خدا بترسانى و به دینش سوگند مى دهى تا اصرار او را بر باطل، بشکنى.
- وألْقَیْتَ حَشْوَ الکَلامِ وَلَغْطَهُ الَّذی لا یَرُدُّ عَنْکَ عادِیَهَ عَدُوِّکَ: در این مقام از بیهوده گویى بپرهیزى زیرا ضرر او از طرف برطرف نمى سازد.
ص41
امام سجاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْخَصْمِ الْمُدَّعَى عَلَیْهِ فَاِنْ کَانَ مَا تَدَّعِیهِ حَقّاً أَجْمَلْتَ فِی مُقَاوَلَتِهِ بِمَخْرَجِ الدَّعْوَى فَاِنَّ لِلدَّعْوَى غِلْظَهً فِی سَمْعِ الْمُدَّعَى عَلَیْهِ وَ قَصَدْتَ قَصْدَ حُجَّتِکَ بِالرِّفْقِ وَ أَمْهَلِ الْمُهْلَهِ وَ أَبْیَنِ الْبَیَانِ وَ أَلْطَفِ اللُّطْفِ وَ لَمْ تَتَشَاغَلْ عَنْ حُجَّتِکَ بِمُنَازَعَتِهِ بِالْقِیلِ وَ الْقَالِ فَتَذْهَبَ عَنْکَ حُجَّتُکَ وَ لاَ یَکُونَ لَکَ فِی ذَلِکَ دَرَکٌ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و اما حقّ طرفى که تو علیه او اقامه دعوى کرده اى این است که اگر در ادعایى که دارى، بر حق هستى، در بیان ادعاى خود، نیکو سخن بگو، زیرا شنیدن ادّعا بر ضدّ انسان سخت است. از این جهت، دلیل ادعاى خود را بر ضدّ او، با نرمى مطرح کن و آن را با مداراترین حالت و واضح ترین گفتار، و نیکوترین روش، بیان کن، قیل و قال تو را از دلیلت دور نسازد، تا مبادا دلیلت از دستت برود و از جبران آن ناتوان باشى».
***
«در هر نزاعى، مدّعى و مدّعى علیه وجود دارد. مقصود از اوّلى، کسى است که بر ضرر کسى ادعا مى کند. طرف مقابل را مدّعى علیه مى گویند. امام در این گفتار، درست بودن ادعاى مدّعى را مسلّم گرفته و لذا به اوسفارش مى کند که با منکر چگونه رفتار کند. اینک سفارش هاى امام(علیه السلام):
- فإنْ کانَ ما تَدَّعیهِ حَقّاً أجْمَلْتَ فی مُقاوَلَتِهِ بِمَخْرَجِ الدَّعوى: اگر در ادعاى خود راستگو هستى در بیان ادعاى خویش، پسندیده سخن بگو.
- فإنّ لِلدَّعوى غِلظهً فی سَمْعِ المدَّعى علیه: زیرا شنیدن دعوى بر هر کسى، سخت و دشوار است.
- وَقَصَدْتَ قَصْدَ حُجَّتِکَ بِالرِّفقِ: دلیل خود را با نرمش بفهمانى و با مهلت و آرامش سخن بگویى.
- وَلَمْ تَتَشاغَلْ عَنْ حُجَّتِکَ بِمُنازَعَتِهِ بِالقیلِ والقالِ: سخنان خارج از موضوع طرف، تو را از دلیلت دور نسازد.
البته این سفارش ها در صورتى انجام مى پذیرد که قاضى محکمه به آداب اسلامى آراسته باشد و نرمش مدّعى را گواه بر ضعف ادّعاى او نپدارد، و لذا امیرمؤمنان(علیه السلام) در فرمان خود به مالک در مورد گزینش قاضى چنین مى فرماید:«ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ».([۱])«براى قضاوت در میان مردم، بهترین و پاک ترین افراد ملّت خود را برگزین».
[۱]. نهج البلاغه،ه نامه ۵۳.
ص42
امام زین العابدین(علیه السلام) مى فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْمُسْتَشِیرِ فَاِنْ حَضَرَکَ لَهُ وَجْهُ رَأْی جَهَدْتَ لَهُ فِی النَّصِیحَهِ وَ أَشَرْتَ عَلَیْهِ بِمَا تَعْلَمُ أَنَّکَ لَوْ کُنْتَ مَکَانَهُ عَمِلْتَ بِهِ وَ ذَلِکَ لِیَکُنْ مِنْکَ فِی رَحْمَه وَ لِین فَاِنَّ اللِّینَ یُؤْنِسُ الْوَحْشَهَ وَ اِنَّ الْغِلَظَ یُوحِشُ مَوْضِعَ الْأُنْسِ وَ اِنْ لَمْ یَحْضُرْکَ لَهُ رَأْیٌ وَ عَرَفْتَ لَهُ مَنْ تَثِقُ بِرَأْیِهِ وَ تَرْضَى بِهِ لِنَفْسِکَ دَلَلْتَهُ عَلَیْهِ وَ أَرْشَدْتَهُ اِلَیْهِ فَکُنْتَ لَمْ تَأْلُهُ خَیْراً وَ لَمْ تَدَّخِرْهُ نُصْحاً وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق کسى که با تو مشورت مى کند آن است که اگر اندیشه خوبى دارى، بکوشى تا خیرخواهانه آن را در اختیارش نهى و او را به همان کارى راهنمایى کنى که اگر خودت به جاى او بودى، انجام مى دادى، و این کار را با مهربانى و نرم جویى انجام دهى، زیرا نرم خویى سبب مى شود که نگرانى او برطرف شود و تندخویى سبب مى شود که آرامش او به نگرانى تبدیل گردد. و اگر هم اندیشه درستى ندارى ولى کسى را مى شناسى که به نظر او اطمینان دارى و او را براى راهنمایى خود، مى پسندى، آن فرد را به او معرفى کن، در این صورت نسبت به او کوتاهى نکرده اى، و هیچ خیرخواهى را از او دریغ نداشته اى و جز با کمک خدا هیچ نیرو وجود ندارد، و کارى نمى توان کرد».
«هیچ فردى جز معصوم نمى تواند همه مشکلات زندگى را در پرتو رأى و دانش خود، برطرف کند و لذا یکى از راه هاى رسیدن به واقعیت، مشورت با انسان هاى آگاه و دلسوز و راستگو است، در این صورت، دو خرد (خرد مشورت کننده) که به آن «مستشیر» مى گویند و خرد طرف دیگر که به آن «مستشار» مى گویند به هم کمک مى کنند و مشکلات حل مى شود، و لذا در احادیث به مشورت سفارش شده است. افرادى هستند که در هر پیشامد فوراً سراغ استخاره به قرآن مى روند، در حالى که توسل به استخاره در مرحله سوم است نخست انسان باید مشکل را با پنجه خرد خود بگشاید، اگر فکرش به جایى نرسید با افراد خبیر و آگاه مشورت کند در این صورت براى استخاره موضوعى باقى نمى ماند، اگر از این دو، بهره اى نگرفت، از خدا مى خواهد که او را به وسیله کتاب خود هدایت کند و هر کس از خدا هدایت بخواهد، قطعاً خدا اجابت مى کند.
ولى امام، یادآور مى شود: مستشار باید به این نکته توجه کند: اگر در مورد مشورت، اطلاع کافى دارد مضایقه نکند و آشکارا رأى خود را بیان کند، چنان که مى فرماید:«فإن حضرک له وجه رأى جهدت له فی النصیحه»، زیباتر آن که مى فرماید: آنچه را که به مشورت کننده مى گوید، به گونه اى باشد که اگر جاى او بود به آن عمل مى کرد. چنان که مى فرماید:«وأشرت إلیه بما تعلم لو أنّک کنت مکانه عملت به».
و امّا اگر در آن موضوع، اطلاع کافى ندارد، ولى فردى را مى شناسد که او مى تواند راهنمایى کند، او را به وى معرفى کند تا درباره او کوتاهى نکرده و در کمک کردن کم نگذاشته است. چنان که مى فرماید:«وَ اِنْ لَمْ یَحْضُرْکَ لَهُ رَأْیٌ وَ عَرَفْتَ لَهُ مَنْ تَثِقُ بِرَأْیِهِ وَ تَرْضَى بِهِ لِنَفْسِکَ دَلَلْتَهُ عَلَیْهِ وَ أَرْشَدْتَهُ اِلَیْهِ».
***
مشورت، یک موضوع اجتماعى گسترده است.
دختر و پسر در هنگام ازدواج، نیاز به مشورت دارند، کوشش کنند با کسى مشورت کنند که روح پاک و از موضوع آگاهى کافى داشته باشد.
بیماران، وقتى که به پزشک مراجعه مى کنند هرگاه پزشک در آن مسأله حاذق نباشد، حتماً او را به پزشک حاذق تر و متخصص ارجاع کند. دانشجو در گزینش رشته اگر با اساتید مشورت نماید او را راهنمایى کنند، تا گمراه نشود.
اصولاً مشاوره یک رشته علمى است و باید ماده درسى باشد، خصوصاً براى مدیران و کسانى که مسئولیت کارهاى اجتماعى و سیاسى دارند و روایات در مورد مشورت و شرایط مشورت کننده و مشورت دهنده، فراوان است، امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید:
«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا».([۱])
«هر کسى در مسائل مشکل تنها به رأى خود عمل کند هلاک مى شود ولى اگر با بزرگان مشورت کند در خرد آنها شریک مى گردد».
امیرمؤمنان(علیه السلام) در نامه خود به مالک اشتر مى نویسد:
«وَلاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلاَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الاُْمُورِ، وَلاَ حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ».([۲])
امام مى فرماید: با سه نفر رایزنى نکن:
- بخیل که تو را از بخشش و کمک به دیگران باز مى دارد و تهدید به فقر مى کند.
- ترسو که تو را از انجام کارهاى مهم باز مى دارد.
- حریض که گردآورى ثروت را هر چند از طریق حرام براى تو زیبا جلوه مى دهد.»
[۱]. نهج البلاغه، کلمات قصار۶۱.
[۲]. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
ص43
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الْمُشِیرِ عَلَیْکَ فَلاَ تَتَّهِمْهُ فِیمَا لاَ یُوَافِقُکَ عَلَیْهِ مِنْ رَأْیِهِ اِذَا أَشَارَ عَلَیْکَ فَاِنَّمَا هِیَ الآرَاءُ وَ تَصَرُّفُ النَّاسِ فِیهَا وَ اخْتِلاَفُهُمْ فَکُنْ عَلَیْهِ فِی رَأْیِهِ بِالْخِیَارِ اِذَا اتَّهَمْتَ رَأْیَهُ فَأَمَّا تُهَمَتُهُ فَلاَ تَجُوزُ لَکَ اِذَا کَانَ عِنْدَکَ مِمَّنْ یَسْتَحِقُّ الْمُشَاوَرَهَ وَ لاَ تَدَعْ شُکْرَهُ عَلَى مَا بَدَا لَکَ مِنْ اِشْخَاصِ رَأْیِهِ وَ حُسْنِ وَجْهِ مَشُورَتِهِ فَاِذَا وَافَقَکَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ قَبِلْتَ ذَلِکَ مِنْ أَخِیکَ بِالشُّکْرِ وَ الْاِرْصَادِ بِالْمُکَافَأَهِ فِی مِثْلِهَا اِنْ فَزِعَ اِلَیْکَ وَ لا قُوَّهَ اِلَّا بِاللَّهِ».
«حق مشاور بر شما این است آنجا که در رأى و نظر با تو همراه نباشد، او را متهم نکنى، چرا؟ زیرا این ناهماهنگى بین نظر او و تو، به سان ناهماهنگى بین نظریه هاى مردم است، هرگاه او نظر داد و تو نسبت به او بدگمانى در عمل به آن مختارى، متّهم کردن کسى که نزد تو از کسانى است که شایستگى مشورت دارند شایسته نیست، در هر حال، از این که نظرش را به تو نمایانده، و به نیکى به تو نظر داده است، سپاسگزار باش و اگر نظر وى با تو یکسان باشد، خدا را شکر کن و اگر روزى با تو مشورت کرد، همان گونه جبران کن».
«امام در این بخش دو مطلب را تذکر مى دهد:
- آن گاه که نظر داد، خواه با تو، همفکر باشد یا نه او را سپاسگزار باش، چنان که مى فرماید: «ولا تدع شکره على ما بدا لک ومن إشخاص رأیه وحسن وجه مشورته.
- آنجا که هر دو نظر یکسان باشد، خدا را بر این نعمت سپاسگزارى کن که نظریه دو یکسان مى باشد.
در پایان نظر مى دهد که در پى فرصتى باش که اگر با تو مشورت کرد به خوبى او را راهنمایى کنى چنان که مى فرماید: «بالمکافأه فی مثلها إذا فزع إلیک».
حاصل سخن امام این است که اختلاف در نظر، امرى طبیعى است، اگر نظر مشاور با نظر تو یکسان نباشد، مبادا او را متهم کنى، چنان که مى فرماید: «فلا تتهمه فیما لا یوافقک علیه من رأیه، إذا أشار علیک». سپس آن را مدلّل مى کند: «فإنّما هی الآراء وتصرّف الناس فیها واختلافهم»:«اختلاف در نظر یک امر طبیعى است همه مردم یکسان فکر نمى کنند، بنابراین اختلاف نظر بین تو و مشاور امرى طبیعى است، نباید او را به خیانت متهم کنى،«إذا کان عندک ممّن یستحقّ المشاوره» اگر طرف در نزد تو شایسته مشاوره است».
در کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) به بخشى از سخنان امام سجاد(علیه السلام) اشاره است آن گاه که نظر مشورت خواه با طرف مشورت یکسان نباشد.
«عن أمیر المؤمنین(علیه السلام) قال لعبد الله بن عباس، و قد أشار علیه فی شیء لم یوافق رأیه : لَکَ أَنْ تُشِیرَ عَلَیَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِی».([۱])
«بر تو لازم است که نظر مشورتى به من بدهى و اگر من در عمل با نظر تو مخالفت کردم باید از من فرمانبردارى کنى».
[۱]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۳۲۱.
ص44
امام سجاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْمُسْتَنْصِحِ فَاِنَّ حَقَّهُ أَنْ تُؤَدِّیَ اِلَیْهِ النَّصِیحَهَ عَلَى الْحَقِّ الَّذِی تَرَى لَهُ أَنَّهُ یَحْمِلُ وَ تَخْرُجَ الْمَخْرَجَ الَّذِی یَلِینُ عَلَى مَسَامِعِهِ وَ تُکَلِّمَهُ مِنَ الْکَلاَمِ بِمَا یُطِیقُهُ عَقْلُهُ فَاِنَّ لِکُلِّ عَقْل طَبَقَهً مِنَ الْکَلاَمِ یَعْرِفُهُ وَ یَجْتَنِبُهُ وَ لْیَکُنْ مَذْهَبُکَ الرَّحْمَهَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق اندرزجو این است که تا آنجا که سزاوار اوست و توان فهم آن را دارد، پندش دهى با او به گونه اى سخن بگویى که به گوشش نیکو آید و توان درک آن را داشته باشد، زیرا هر انسانى شایسته نوعى از سخن است که آن را بفهمد و پیوسته شیوه پند دهى تو، مهر و مودّت باشد».
«ممکن است سؤال شود تفاوت مشورت با پندخواهى چیست بالأخره در هر دو یک انسان ناآگاه، از طرف مقابل راهنمایى مى خواهد.
پاسخ این است که مشورت بین دو انسان هم سن و سال انجام مى گیرد، و اگر هم تفاوتى باشد، تفاوت آن اندک است. امّا پند و نصیحت خواسته انسانى از انسانى است که از خودش آگاه تر و برتر است.
ممکن است گفته شود خدا در قرآن به پیامبر، امر به مشورت مى کند و مى فرماید:(وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ)([۱]) در حالى که در اینجا موضوع بر عکس است. طرف مشورت در مقام پایین تر، و مشورت کننده در رتبه بالاتر است.
پاسخ آن این است که مشورت پیامبر با اصحاب خود، در مسائل جهاد، یک امر صورى و به خاطر دلجویى از یارانش بوده است و لذا در ذیل آیه مى فرماید:(فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ…)([۲])«پس از مشورت به تصمیم خود عمل کن و بر خدا توکل نما نه بر تشخیص آنان…».
در هر حال، حق کسى که از فرد برتر نصیحت مى طلبد، این است که فرد برتر امورى را رعایت کند:
- أن تؤدّی إلیه النّصیحه على الحقّ الذی ترى أنّه یحمل: «آنچه را که حق تشخیص مى دهد و مى داند طرف توان برگیرى آن را دارد به او بگوید».
- وتخرج المخرج الذی یلین على سامعه: از راهى وارد و خارج شود که به گوش تو خوش آید، یعنى در گفتار او تهدید و خشونت نباشد.
- وتکلّمه من الکلام بما یطیقه عقله: «به این گونه سخن بگوید که خرد او پذیراى آن باشد.
امام صادق(علیه السلام) در روایتى مى فرماید:
«یجب للمؤمن على المؤمن أن یناصحه».([۳])
«حق مؤمن این است که او را نصیحت کند».
و در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده که:
«لینصح الرجل منکم أخاه کنصیحته لنفسه».([۴])
«هر فرد مؤمنى باید به برادر خود نوعى اندرز دهد که اگر به جاى او بود، همان را انجام مى داد».
[۱]. آل عمران:۱۵۹.
[۲]. آل عمران:۱۵۹،
[۳]. اصول کافى، ج۲، ص۲۰۸.
[۴]. اصول کافى، ج۲، ص ۲۰۸.
ص45
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ النَّاصِحِ فَأَنْ تُلِینَ لَهُ جَنَاحَکَ ثُمَّ تَشْرَئِبَّ لَهُ قَلْبَکَ وَ تَفْتَحَ لَهُ سَمْعَکَ حَتَّى تَفْهَمَ عَنْهُ نَصِیحَتَهُ ثُمَّ تَنْظُرَ فِیهَا فَاِنْ کَانَ وُفِّقَ فِیهَا لِلصَّوَابِ حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَ قَبِلْتَ مِنْهُ وَ عَرَفْتَ لَهُ نَصِیحَتَهُ وَ اِنْ لَمْ یَکُنْ وُفِّقَ لَهَا فِیهَا رَحِمْتَهُ وَ لَمْ تَتَّهِمْهُ وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ لَمْ یَأْلُکَ نُصْحاً اِلاَّ أَنَّهُ أَخْطَأَ اِلاَّ أَنْ یَکُونَ عِنْدَکَ مُسْتَحِقّاً لِلتُّهَمَهِ فَلاَ تَعْبَأْ بِشَیْء مِنْ أَمْرِهِ عَلَى کُلِّ حَال وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و امّا حقّ اندرز دهنده این است که نسبت به او تواضع کنى; به او دل و گوش بدهى تا اندرز او را بفهمى و سپس در آن تأمّل کنى. اگر درست گفته، خدا را بر آن حمد کنى و از او بپذیرى و قدر نصیحت او را بدانى، و اگر درست نگفته با او مهربان باشى و او را متهم نسازى و بدانى که در خیرخواهى تو کوتاهى نکرده جز این که خطا کرده، مگر این که در نظر تو مستحق تهمت باشد که در این صورت به هیچ سخن او اعتماد مکن در هر حال، و هیچ عنایتى جز به قدرت خداوند وجود ندارد».
«هرگاه اندرزخواه، بر گردن اندرزگو، حق دارد، در مقابل دومى نیز بر گردن اوّلى حق دارد. اینک حقوق «ناصح» (اندرزگو):
- فأن تُلینَ لَهُ جَناحکَ ثمّ تشرَئبَّ له قلبَکَ وتَفتَحَ لَهُ سَمْعکَ حتّى تَفْهَمَ عَنْهُ نَصیحَتَهُ: «بال هاى فروتنى را در برابر او باز کن و دل و جان خود را با سخنان او سیراب ساز و به سخنان او خوب گوش بده تا نصیحت او را درست بفهمى».
- ثُمّ تَنظُرَ فِیها، فإن کانَ وفَّقَ فیها لِلصَّوابِ حَمدتَ اللهَ على ذلکَ وقَبِلْتَ مِنهُ وعرفتَ لَهُ نَصیحَتَهُ: «در سخنان او نیک بنگرى. اگر به درستى سخن گفته، خدا را بر این نعمت ـ راهنمایى خوب ـ سپاسگزار باش و نصیحت او را بپذیرد و ارزش رهنمود او را بدان».
- وإنْ لم یَکُن وَفَّقَ لَها فِیها رَحمْتَهُ ولم تَتَّهِمُهُ وَعِلِمْتَ أنّهُ یَألُکَ نُصْحاً إلاّ أنّه أخْطأ: و اگر روشن شد که او به درستى سخن نگفته، با او به نرمى سخن بگو و او را متهم نکن و بدان که او در امر راهنمایى کوتاهى نکرده، جز این که راه خطا را پیموده است».
- إلاّ أن یکونَ عِنْدَکَ مُستحِقّاً لِلتُّهْمَهِ فلا تَعْبَأُ بِشَیء مِنْ أمرِهِ على کلِّ حال: اگر او را در خور تهمت یافتى بر سخن او اعتماد مکن و بر آن ارزش مگذار».
تا اینجا به توضیح سخنان سید ساجدین(علیه السلام) پرداختیم، شایسته است به برخى از گفته هاى امیر بیان در این موضوع نیز بپردازیم:
أ. ولیکن أحبّ الناس إلیک المشفق الناصح.([۱])
«محبوب ترین انسان نزد تو ناصح دلسوزى باشد که تو را راهنمایى مى کند».
ب. من أکبر التوفیق الأخذ بالنصیحه.([۲])
«توفیق بزرگ تر به کارگیرى اندرز ناصحان است».
[۱]. غرر الحکم ودرر الکلم، ج۱، ص۲۸۲، برقم ۹۵۰۳.
[۲]. عیون الحکم والمواعظ لعلی بن محمد اللیثی الواسطی، ص ۴۷۲; غرر الحکم ودرر الکلم، ج۱، ص ۱۴۷، برقم ۴۵۸۱.
ص46
امام سجاد(ع) می فرمایند:«وَ أَمَّا حَقُّ الْکَبِیرِ فَاِنَّ حَقَّهُ تَوْقِیرُ سِنِّهِ وَ اِجْلاَلُ اِسْلاَمِهِ اِذَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْفَضْلِ فِی الاِْسْلاَمِ بِتَقْدِیمِهِ فِیهِ وَ تَرْکُ مُقَابَلَتِهِ عِنْدَ الْخِصَامِ وَ لاَ تَسْبِقْهُ اِلَى طَرِیق وَ لاَ تَؤُمَّهُ فِی طَرِیق وَ لاَ تَسْتَجْهِلْهُ وَ اِنْ جَهِلَ عَلَیْکَ تَحَمَّلْتَ وَ أَکْرَمْتَهُ بِحَقِّ اِسْلاَمِهِ مَعَ سِنِّهِ فَاِنَّمَا حَقُّ السِّنِّ بِقَدْرِ الاِْسْلاَمِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق سالمند(فرد بزرگتر از نظر سن و سال) این است که به خاطر سالخوردگى او را احترام کنى، علاوه بر این که او به خاطر اسلام، داراى ارزش و فضیلت است، پس او را مقدّم بدارى، و با او کشمکش نکنى و در رفتن به راهى بر او پیشى نگیرى و پیشاپیش او راه نروى و با او نادانى نکنى و اگر او با تو نابخردى کرد، شکیبایى را در پیش گیرى، و آن هم به خاطر اسلام و سالمندى او، زیرا حق سالمندى به اندازه زندگى اسلامى او است».
«زندگى انسان، از شیرخوارگى آغاز شده، سپس دوره هاى مختلفى را طى مى کند. گروهى قبل از آن که به دوران پیرى و فرتوتى برسند، راه مرگ را در پیش گیرند، ولى گروهى همه دوره ها را طى کرده، سپس دعوت حق را اجابت مى گویند.
دوره هاى زندگى انسان، از نظر مردم به گونه زیر است:
- شیرخوارگى، ۲. کودکى، ۳. نوجوانى، ۴. جوانى، ۵. میانسالى، ۶. پیرى، ۷. فرتوتى.
ولى از نظر قرآن، دوره هاى زندگانى انسان، به گونه اى دیگر است.
(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْث أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الاْخِرَهِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَهٌ مِنَ اللهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ).([۱])
«بدانید زندگى دنیا که فقط بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان خودتان و افزون طلبى در اموال و اولاد است. به سان بارانى است که محصولش، کشاورزان را به شگفتى وامى دارد، سپس خشک شده و آن را زرد رنگ مى بینى، سپس تبدیل به کاه وعلف مى شود، و در آخرت یا عذاب شدیدى در پیش است و یا آمرزش و رضاى خداوند، و در هر حال زندگى دنیا چیزى جز کالایى فریبنده نیست».
این مراحل شش گانه به ترتیب در پرورش انسان، اثر مثبت دارند، اگر در دوران کودکى، کودک، بازى نکند، و یا در مرحله بعدى، سرگرمى نداشته باشد، از حرکت باز مى ایستد، دیگر به مراحل بعدى گام نمى گذارد.
همچنین علاقه جوان، به زیبایى و تجمّل، در او ایجاد حرکت مى کند که وسایل آن را فراهم آورد، مانند لباس زیبا و خانه زیبا و همچنین دیگر مراحل، بنابراین، این نوع مراحل، اگر به عنوان وسیله باشد بسیار خوب است، امّا اگر هدف باشد، خسران و زیان بار است. امیرمؤمنان(علیه السلام)مى فرماید:
«وَمَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ».([۲])
«اگر به دنیا با دیده وسیله بنگرد، بسیار خوب است ولى اگر به دیده هدف بنگرد، خسران است، زیرا پایدار نیست».
در آیه نکته دیگرى هست و آن این که مى فرماید:(وَفِی الاْخِرَهِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَهٌ مِنَ اللهِ)طبعاً کسانى که دنیا را کعبه آمال خود قرار مى دهند، مشمول فقره عذاب شدید خواهند بود، امّا کسى که دنیا را معبر براى آخرت قرار مى دهد مشمول (مَغْفِرَهٌ مِنَ اللهِ) قرار مى دهد.
***
در دوران پیرى، نشاط طبیعى از انسان، گرفته مى شود، و لذا امام سجاد(علیه السلام) به احترام سالمندان، توصیه مى کند و مى فرماید:
- فإنّ حَقَّهُ تُوقیرُ سِنّه، وإجلالُ إسلامِهِ: «حق او این است که به خاطر سنّ و سالش و به خاطر دین و اسلامش او را احترام کنى».
- إذا کان مِنْ أهلِ الفَضلِ فی الإسلامِ بتَقدیمِهِ فِیه: «اگر مسلمان است و داراى فضیلت، او را به خاطر آن برترى گرامى شمارد و بر دیگران مقدّم بدارد».
- وَتَرْکِ مقابَلَتِهِ عِندَ الخِصامِ: «به ستیزه جویى، با او رو در رو نشود».
- ولا تَسْبِقْهُ إلى طَریق وَلا تَؤمَّهُ فی طَریق: «در راه رفتن بر او پیشى نگیرى و پیشاپیش او راه نروى».
- وَإنْ جَهِلَ عَلَیکَ تَحَمَّلْتَ:«اگر با تو تندخویى کرد، خویشتندارى نشان دهى».
در پایان، حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، درباره تکریم سالمندان نقل مى کنیم:
«إنّ الله ینظر فی وجه الشیخ المؤمن صباحاً ومساءً فیقول: یا عبدی کبر سنّک، ودقّ عظمک، ورقّ جلدک، وقرب أجلک، وحان قدومک علی فاستحِ منّی فأنا استحیى من شیبتک أن أُعذّبک بالنار».([۳])
«خدا به چهره مؤمن پیر هر بامداد و شامگاهان مى نگرد و به او مى گوید: بنده من! سنّ تو بالا رفته و استخوانت نرم شده و پوست تو نازک گشته و مرگ تو نزدیک شده و به زودى به نزد من مى آیى. از من شرم کن، من از موى سپید تو حیا مى کنم که تو را عذاب کنم».
[۱]. سوره حدید، آیه۲۰.
[۲]. نهج البلاغه، خطبه ۸۲.
[۳]. بحارالأنوار، ج۷۰، ص ۳۹۰، حدیث۱۲.
ص47
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ الصَّغِیرِ فَرَحْمَتُهُ وَ تَثْقِیفُهُ وَ تَعْلِیمُهُ وَ الْعَفْوُ عَنْهُ وَ السَّتْرُ عَلَیْهِ وَ الرِّفْقُ بِهِ وَ الْمَعُونَهُ لَهُ وَ السَّتْرُ عَلَى جَرَائِرِ حَدَاثَتِهِ فَاِنَّهُ سَبَبٌ لِلتَّوْبَهِ وَ الْمُدَارَاهُ لَهُ وَ تَرْکُ مُمَاحَکَتِهِ فَاِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى لِرُشْدِهِ».
«حق کودک عبارت است از: مهرورزى بر او، پرورش و آموزش او، گذشت و پرده پوشى بر خطاهاى وى، و نرمش در برابر او، و کمک به او و نادیده گرفتن لغزش هاى دوران کودکى او، زیرا این کار سبب بازگشت او به راه راست مى شود و به یک کلمه «مدارا» با او سر به سر نگذاشتن با او، زیرا این نوع رفتار سبب رشد او مى شود».
***
«اگر بزرگتر بر گردن کوچکتر حق دارد، در مقابل، دومى نیز بر گردن او ذى حق است، امام سجاد(علیه السلام)، حق کوچکتر را بر گردن بزرگتر، در چند جمله خلاصه کرده و مى فرماید:
- «فرَحْمتَهُ» به او مهر مىورزند. زیرا اظهار محبت و مودّت در پرورش کودک، تأثیرى بسزا دارد، و در روایت آمده است:
«أکرموا أولادکم وأحسنوا آدابهم یغفر لکم».([۱])
«به فرزندانتان احترام بگذارید و با آنان به صورت محترمانه رفتار کنید».
- «وتثقیفه وتعلیمه»: او را پرورش و آموزش دهى.
امروز کلمه«ثقافت» به معنى فرهنگ به کار مى رود و شاید مقصود امام، این است که او را از شرایط زمان، آگاه و عالِم، پرورش دهد.
از امام مجتبى(علیه السلام) نقل شده است:
«أنّه دعا بنیه وبنى أخیه فقال: إنّکم صغار قوم ویوشک أن تکونوا کبار قوم آخرین، فتعلّموا العلم، فمن لم یستطع منکم أن یحفظه فلیکتبه ولیضعه فی بیته».([۲])
«حضرت، روزى فرزندان خود و فرزندن برادرانش را جمع کرد و فرمود: شما افراد خردسال یک نسل هستید و به زودى بزرگسالان نسل دیگرى خواهید بود پس دانش بیاموزید و هرکس نمى تواند مطالب علمى را حفظ کند، باید که آن را بنویسد و در خانه خود نگهدارد».
- والعفو عنه والستر علیه والرفق به والمعونه له والستر على جرائر حداثته.
زندگى کودک، خالى از خطا و اشتباه نیست، از این جهت امام، سفارش مى کند خطاى او نادیده گرفته شود. و به خطاهاى او پرده بکشد.
البته، عفو از خطاى کودک به این معنا نیست که او را اندرز ندهد. پیامبر گرامى مى فرماید:
«رحم الله عبداً أعان ولده على برّه بالإحسان إلیه، والتآلف له وتعلیمه وتأدیبه».([۳])
«خدا بنده اى را بیامرزد که به فرزندش در کارهاى نیک، یارى کند و با او انس بگیرد و در تعلیم و تأدیب وى کوشا باشد».
[۱]. وسائل الشیعه، ج۱۵، باب۸۳ از ابواب احکام الأولاد، الحدیث۹.
[۲]. بحارالأنوار، ج۲، ص ۱۵۲، حدیث۳۷.
[۳]. مستدرک الوسائل، ج۱۵، باب۶۳ از ابواب احکام الأولاد، حدیث۹.
ص48
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ السَّائِلِ فَاِعْطَاؤُهُ اِذَا تَیَقَّنْتَ صِدْقَهُ وَ قَدَرْتَ عَلَى سَدِّ حَاجَتِهِ وَ الدُّعَاءُ لَهُ فِیمَا نَزَلَ بِهِ وَ الْمُعَاوَنَهُ لَهُ عَلَى طَلِبَتِهِ وَ اِنْ شَکَکْتَ فِی صِدْقِهِ وَ سَبَقَتْ اِلَیْهِ التُّهَمَهُ لَهُ وَ لَمْ تَعْزِمْ عَلَى ذَلِکَ لَمْ تَأْمَنْ أَنْ یَکُونَ مِنْ کَیْدِ الشَّیْطَانِ أَرَادَ أَنْ یَصُدَّکَ عَنْ حَظِّکَ وَ یَحُولَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ التَّقَرُّبِ اِلَى رَبِّکَ فَتَرَکْتَهُ بِسَتْرِهِ وَ رَدَدْتَهُ رَدّاً جَمِیلًا وَ اِنْ غَلَبْتَ نَفْسَکَ فِی أَمْرِهِ وَ أَعْطَیْتَهُ عَلَى مَا عَرَضَ فِی نَفْسِکَ مِنْهُ- فَاِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ».
«حق سائل(یعنى آن کس که درخواست مساعدت مى کند) این است که اگر او را راستگو مى دانید، او را محروم نسازى و در حدّ توان، نیاز او را برطرف کنى و براى برطرف شدن نیازمندى او دعا کنى و اگر در راستگویى او شک و تردید دارى و به او بدگمانى، و نمى خواهى او را کمک کنى، باز هم احتمال بدهى که این بدگمانى، حیله شیطان است و مى خواهد تو را از این کار خیر باز دارد، و میان تو و نزدیکى به خدا فاصله بیندازد(بالأخره اگر کمک نکردى او را به حال خود واگذار و به شیوه اى زیبا پاسخ بگو) و اگر بر بدبینى خود چیره شدى و به او چیزى دادى، این کار تو از راسخ ترین کارهاست».
«در زبان عربى «سؤال» به معناى پرسش است. اگر هدف از سؤال، درخواست علم و دانش باشد، وسائل مى خواهد جهل و نادانى را از صفحه زندگى پاک سازد. این نوع سؤال کارى زیباست و قرآن بر آن تأکید مى کند و مى فرماید:
(فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).([۱])
«از کسانى که اهل ذکرند بپرسید تا بدانید».
اصولاً تمدن و پیشرفت علم و دانش بر پایه کنجکاوى نهاده شده است و در این مورد، تکبّر و خویشتندارى از پرسش، مذموم است.
امیرمؤمنان(علیه السلام) قوام دین و دنیا را در چهار چیز خلاصه کرده است و یکى از آنها را این مى داند:
«وَجَاهِل لاَ یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ».([۲])
و اگر هدف از سؤال، کمک خواهى در امور دنیوى باشد تا طرف، نیاز دنیوى او را برطرف سازد، جز در مواقع ضرورت، مذموم است، زیرا نتیجه سؤال، تحمّل ذلّت و خوارى است و لذا در روایتى وارد شده است که:
«إیّاکم وسؤال الناس، فانّه ذلّ فی الدنیا وفقر تعجّلونه وحساب طویل یوم القیامه».([۳])
«خود را از درخواست کمک از مردم در امور دنیوى دور سازید، زیرا مایه خوارى در زندگى و مایه فقر زودرس و حساب طولانى در روز رستاخیز است».
در عین حال، اگر فردى از روى ضرورت، تن به چنین کارى بدهد، فرد مسئول باید درباره او، امورى را رعایت کند:
- فَإعْطاؤُهُ إذا تَیَقَّنْتَ صِدْقَهُ:«به او کمک کند اگر او را راستگو مى دانى».
- والدُّعاءُ لَهُ فِیما نَزَلَ بِهِ، والْمُعاوَنَهُ لَهُ على طَلِبَتِهِ:«در حق او دعا کند که خدا فقر او را برطرف سازد».
- اگر به او بدگمانى و نمى خواهى به او کمک کنى، به این نکته توجه داشته باشى که:لَمْ تَأْمَنْ أنْ یَکُونَ مِنْ کَیْدِ الشَّیْطانِ، أرادَ أنْ یَصُدَّکَ عَنْ حَظِّکَ، وَیَحُولَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ التَّقَرُّبِ إلى رَبِّکَ: «شاید این نیرنگ شیطان است که مى خواهد تو را از بهره مندى معنوى و کار خیر باز دارد و مانع تقرّب تو به درگاه الهى شود».
- وَإنْ غَلَبْتَ نَفْسَکَ فی أَمْرِهِ، وَأعْطَیْتَهُ على ما عَرَضَ فی نَفْسِکَ مِنْهُ، فإنّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ: اگر توانستى بر خویشتن چیره شوى و با این سوء ظن، باز هم به او کمک کنى، این از کارهاى بزرگ و پایه اى است».
در این جا، نتیجه مى گیریم که در هر دو صورت، باید در حدّ توان به سائل کمک کرد. قرآن مى فرماید:
( وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالَْمحْرُومِ).([۴])
«کسانى که در اموال آنان حق معیّنى براى سائل و نیازمند قرار داده شده است».
[۱]. نحل:۴۳.
[۲]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۳۷۲.
[۳]. کافى، ج۴، ص ۲۰، حدیث۱، باب کراهیه المسأله.
[۴]. سوره معارج، آیه۲۴ـ۲۵.»
ص49
امام سجاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ الْمَسْئُولِ فَحَقُّهُ اِنْ أَعْطَى قُبِلَ مِنْهُ مَا أَعْطَى بِالشُّکْرِ لَهُ وَ الْمَعْرِفَهِ لِفَضْلِهِ وَ طَلَبِ وَجْهِ الْعُذْرِ فِی مَنْعِهِ وَ أَحْسِنْ بِهِ الظَّنَّ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ اِنْ مَنَعَ فَمَالَهُ مَنَعَ وَ أَنْ لَیْسَ التَّثْرِیبُ فِی مَالِهِ وَ اِنْ کَانَ ظَالِماً فَإِنَّ الإِْنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ».
«و امّا حق کسى که از او چیزى خواسته شده، بر گردن درخواست کننده این است که اگر چیزى عطا کرد، کار او را تقدیر کند و وظیفه سپاس را در مقابل کار خیر را انجام دهد، و فضیلت او را به رسمیت بشناسد و اگر چیزى نداد، عذر او را بپذیرد و به او بدگمان نباشد، زیرا بر فرض این که او داشت و نداد، مال خود را نگه داشته است و انسان در حفظ مال خود، ملامت نمى شود، هر چند این کار، در صورت توان، نوعى ستمکارى است، زیرا انسان، ستم پیشه و ناسپاس است».
«اگر در بخش گذشته در مورد حقوق سائل برعهده مسئول بیان شد، در این بخش، حقوق مسئول برعهده طرف مقابل، مطرح مى شود، و در حقیقت این حقوق متقابل هستند.
سید ساجدان(علیه السلام)، حقوق مسئول را در چند بند خلاصه مى کند:
- إنْ أعْطى قُبِلَ مِنْهُ ما أعْطى بِالشُّکْرِ لَهُ، وَالْمَعْرِفَهِ لِفَضْلِهِ:«اگر چیزى داد، ـ کم یا زیاد ـ از کار او سپاسگزارى شود و نیکوکارى او را قدر بداند».
- وَطَلَبِ وَجهِ العُذْرِ فی مَنْعِهِ، وَأحْسِنْ بِهِ الظَّنَّ:«اگر چیزى نداد، براى او عذرى بتراشد و با دیده حسن ظن به او بنگرد(که شاید توان کمک نداشت)».
- وَاعْلَمْ أنّهُ إنْ مَنَعَ، فَمالُهُ مَنَعَ: «بدان که اگر داشت و نداد، مال خویشتن را نگه داشته است».
- وَأنْ لَیسَ التَّثْریبُ فی مالِهِ: «کسى را نمى توان در حفظ مال خودش سرزنش کرد هر چند این کار نوعى ستمکارى است».
سپس امام به طبیعت انسانى که در مکتب پیامبران، پرورش نیافته اشاره مى کند و مى فرماید: فإنّ الإنسانَ
ص50
امام سچاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ مَنْ سَرَّکَ اللَّهُ بِهِ وَ عَلَى یَدَیْهِ فَاِنْ کَانَ تَعَمَّدَهَا لَکَ حَمِدْتَ اللَّهَ أَوَّلاً ثُمَّ شَکَرْتَهُ عَلَى ذَلِکَ بِقَدْرِهِ فِی مَوْضِعِ الْجَزَاءِ وَ کَافَأْتَهُ عَلَى فَضْلِ الِابْتِدَاءِ وَ أَرْصَدْتَ لَهُ الْمُکَافَأَهَ وَ اِنْ لَمْ یَکُنْ تَعَمَّدَهَا حَمِدْتَ اللَّهَ وَ شَکَرْتَهُ وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ مِنْهُ تَوَحَّدَکَ بِهَا وَ أَحْبَبْتَ هَذَا اِذْ کَانَ سَبَباً مِنْ أَسْبَابِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ تَرْجُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ خَیْراً فَاِنَّ أَسْبَابَ النِّعَمِ بَرَکَه حَیْثُ مَا کَانَتْ وَ اِنْ کَانَ لَمْ یَتَعَمَّدْ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«و امّا حق کسى که خدا به وسیله او تو را خوشحال کرده است، از دو حالت بیرون نیست:
- آن فرد، با کمال علاقه، خواهان خوشحال کردن شما باشد. حق چنین کسى این است که اوّلاً خدا را سپاسگزار باش. ثانیاً به اندازه شایستگیش با دادن پاداش از او قدردانى کن و از این که او به نیکى آغاز کرده، درصدد جبران و تلافى باش.
- اگر قصد خوشحال کردن تو را نداشته، باز خدا را ستایش کن
و سپاسگزار باش که این نعمت را به تو مخصوص کرده است و اگر
فرد مسرور کننده، از احباب الهى است، او را دوست بدار و نیکخواه
او باش، زیرا اسباب نعمت هر کجا باشد خیر و برکت است. ولا قوّه إلاّ بالله».
«زندگى زیر آسمان نیلگون، یک نواخت نیست، شیرینى ها با تلخى ها، شادمانى ها با اندوه ها، تندرستى ها با بیمارى ها، دارایى ها با فقر و تنگدستى همراه است و انسان در طول زندگى، همیشه شادمان یا اندوهگین نیست و در هر حال، باید رو به درگاه الهى آورد. پستى ها و بلندى هاى زندگى او را مأیوس نکند.
چه بسا انسان در دریاى غم فرو مى رود. ناگهان مؤمنى از در وارد مى شود، گرهى از زندگانى او مى گشاید و غبار اندوه را از آسمان زندگانى او پاک مى سازد، در این مورد، امام باقر(علیه السلام) به ابوحمزه ثمالى مى فرماید:
قال رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم): «من سرّ مؤمناً فقد سرّنی ومن سرّنی فقد سرّ الله».([۱])
«هرکس مؤمنى را شاد کند، مرا شاد کرده و هر کس مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است».
البته ادخال سرور در قلب مؤمن، مراتبى دارد. از گفتگوى شیرین گرفته تا کمک هاى بزرگ. همه را مى توان ادخال سرور نامید. امام سجاد(علیه السلام) در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى کند:
«إنّ أحبّ الأعمال عند الله عزّ وجلّ ادخال السرور على المؤمن».([۲])
«محبوب ترین کارها در نزد خدا خوشحال کردن مؤمن است».
کلینى در باب مخصوصى به نام «ادخال السرور على المؤمنین»، چهارده روایت نقل کرده است و در روایتى امام صادق(علیه السلام)، مصداق اتمّ ادخال سرور را چنین بیان کرده است:
«اشباع جوعته أو تنفیس کربته أو قضاء دینه».
«رفع گرسنگى از وى، زدودن غم از روان او، و پرداخت بدهى او».
بنابراین، مؤمنین در ادخال سرور به لفظ و مزاح اکتفا نکنند، با توجه به این مقدّمه به شرح سخنان سید ساجدین(علیه السلام) مى پردازیم:
حضرت فرد خوشحال کننده را دو گونه معرفى مى کند:
- گاهى واقعاً قصد ادخال سرور در دل مؤمن دارد.
- گاهى قاصد این مطلب نیست، امّا مؤمن از عمل او خوشحال مى شود.
در صورت نخست مى فرماید:
«حمدتَ الله أوّلاً ثمّ شکرتَه على ذلک بقدره فی موضع الجزاء».
«اوّلاً خدا را ستایش کرده، آن گاه از فرد شاد کننده به اندازه شایستگیش سپاسگزار باشد و از این که او آغاز به نیکى کرده به نوعى آن را جبران کند.
- و اگر نه او با گفتار و رفتار خود، قصد مسرور کردن نداشته، هر چند طرف مؤمن خوشحال شده، باز در این مورد مى فرماید:
«حمدتَ الله وشکرتَه وعلمتَ أنّه منه، توحّدک بها».
«سپاس و ستایش او را بگویى و بدانى که این نعمت از آن اوست و این نعمت را مخصوص تو کرده است».
- وأحببتَ هذا إذا کان سبباً من أسباب نِعم الله علیک: در عین حال از همین فردى که قاصد خوشحالى تو نبوده، اگر از اسباب الهى است، به عنوان یک سبب از اسباب خدا او را دوست بدارى و براى او امید خیر داشته باشى».
[۱]. اصول کافى، ج۲، ص ۱۸۸.
[۲]. اصول کافى، ج۲، ص ۱۸۹
ص51
امام سجاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ مَنْ سَاءَکَ الْقَضَاءُ عَلَى یَدَیْهِ بِقَوْل أَوْ فِعْل فَاِنْ کَانَ تَعَمَّدَهَا کَانَ الْعَفْوُ أَوْلَى بِکَ لِمَا فِیهِ لَهُ مِنَ الْقَمْعِ وَ حُسْنِ الأَدَبِ مَعَ کَثِیرِ أَمْثَالِهِ مِنَ الْخَلْقِ فَاِنَّ اللَّهَ یَقُولُ:(وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیل) اِلَى قَوْلِهِ (لَمِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ) وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ: (وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ) هَذَا فِی الْعَمْدِ فَاِنْ لَمْ یَکُنْ عَمْداً لَمْ تَظْلِمْهُ بِتَعَمُّدِ الاِنْتِصَارِ مِنْهُ فَتَکُونَ قَدْ کَافَأْتَهُ فِی تَعَمُّد عَلَى خَطَا وَ رَفَقْتَ بِهِ وَ رَدَدْتَهُ بِأَلْطَفِ مَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ».
«حق کسى که از قضاى الهى، با گفتار یا کردار، با تو بدى کرده است، این است که اگر او در این بدگویى و یا بدرفتارى، تعمّد داشته، بهتر است او را عفو کنى، زیرا این کار، علاوه بر این که کدورت را از بین مى برد، نوعى حسن ادب و خلق زیبا به شمار مى رود. خدا هر چند مى فرماید:هر کس انتقام گیرد، نکوهشى بر او نیست، و نیز مى فرماید:اگر انتقام گرفتى کیفر به همان اندازه باشد که عقوبت دیده اید، ولى در مقابل این دو سفارش مى فرماید: اگر صبر کنید، براى صابران بهتر است.
و اگر او در این بدگویى قصد و عمدى نداشته از طریق انتقام، به او بدى نکن تا او را به کار خطا، کیفر دهى، بلکه با او با مهربانى رفتار کن».
«در مسائل سیاسى و حقوقى تک قانونى غالباً نشانه ضعف قانون است زیرا شرایط در همه زمان ها یکسان نیست تا قانون واحدى بر همه شرایط حکومت کند، آیین اسلام، در مورد کسى که عمداً خون کسى را ریخته یا بر آبروى او لطمه وارد کرده، دو قانون دارد:
- قصاص و انتقام
- عفو و گذشت.
اگر جنایتکار، روح درندگى داشته باشد، حتماً باید قصاص شود و اگر مشمول عفو شود، درندگى او دو چندان مى گردد. اینجاست که باید از قانون قصاص بهره گرفت و قصاص در این مورد، حیات را به جامعه برمى گرداند، چنان که مى فرماید:
(وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ یَا أُولِی الأَلْبَابِ).([۱])
«انتقام مظلوم از ظالم مایه زندگى است».
اگر فردى از روى نادانى دست به جنایت بزند و در چنگال قانون گرفتار شود و شرمنده وجدان و در فکر اصلاح خویشتن باشد، اینجاست که باید گفت:«در عفو لذتى است که در انتقام نیست».
اکنون قانون اسلام را در این مورد مطرح مى کنیم:
اسلام در صورت نخست به قصاص و انتقام مماثل دعوت مى کند ولى هر نوع زیاده خواهى را رد مى کند و مى فرماید:
(فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ)([۲]).
«هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدّى کنید! و از خدا بپرهیزید(و زیاده روى ننمایید)».
ولى در صورت دوم، عفو و گذشت را بر انتقام، ترجیح مى دهد و مى فرماید:
(وَجَزَاءُ سَیِّئَه سَیِّئَهٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ).([۳])
«کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن، و هرکس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست، خداوند ظالمان را دوست ندارد».
و در آیه دیگر مى فرماید:
(وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ).([۴]) «و هرگاه خواستید مجازات کنید، تنها به مقدارى که به شما تعدّى شده کیفر دهید! و اگر شکیبایى کنید، این کار براى شکیبایان بهتر است».
ولى در موقع سوم، نه تنها به عفو و گذشت، دعوت مى کند، بلکه خواهان پاسخ بدى با نیکى است، چنان که مى فرماید:
(وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلاَ السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالتی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ).([۵])
«هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوست گرم و صمیمى است».
سید ساجدین(علیه السلام) درباره کسى که عمداً بدى کرده است، مى فرماید:«إنّ العفو أولى بک لما فیه من القمع بحسن الأدب»، «نادیده گرفتن جرم، سبب مى شود که کینه عداوت از دل او رخت بربندد، از این گذشته، عفو از بدکاران نوعى تأدیب زیباست که آنها را سر جایشان مى نشاند».
و نیز امام سجاد(علیه السلام) در مورد کسى که در کار بد عمد در کارش نبوده است مى فرماید:
«فَتَکُونَ قَدْ کَافَأْتَهُ فی تَعَمُّد على خَطأ» یعنى «کیفر دادن در کار خطاى غیر عمد، نوعى ستم است، بلکه دستور مى دهد: وَرَفِقْتَ بِهِ، وَرَدَدْتَهُ بِألْطَفِ ما تَقْدِرُ عَلَیْهِ«تا آنجا که مى توانى او را در سایه لطف و مهربانى خود قرار دهى و حول و قوه اى جز با خدا نیست».
[۱]. بقره:۱۷۹.
[۲]. بقره:۱۹۴.
[۳]. شورى:۴۰.
[۴]. نحل:۱۲۶.
[۵]. فصلت:۳۴.
ص52
امام سجاد(ع) می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِکَ عَامَّهً فَاِضْمَارُ السَّلاَمَهِ وَ نَشْرُ جَنَاحِ الرَّحْمَهِ وَ الرِّفْقُ بِمُسِیئِهِمْ وَ تَأَلُّفُهُمْ وَ اسْتِصْلاَحُهُمْ وَ شُکْرُ مُحْسِنِهِمْ اِلَى نَفْسِهِ وَ اِلَیْکَ فَاِنَّ اِحْسَانَهُ اِلَى نَفْسِهِ اِحْسَانُهُ اِلَیْکَ اِذَا کَفَّ عَنْکَ أَذَاهُ وَ کَفَاکَ مَئُونَتَهُ وَ حَبَسَ عَنْکَ نَفْسَهُ فَعُمَّهُمْ جَمِیعاً بِدَعْوَتِکَ وَ انْصُرْهُمْ جَمِیعاً بِنُصْرَتِکَ وَ أَنْزَلْتَهُمْ ]أَنْزِلْهُمْ[ جَمِیعاً مِنْکَ مَنَازِلَهُمْ کَبِیرَهُمْ بِمَنْزِلَهِ الْوَالِدِ وَ صَغِیرَهُمْ بِمَنْزِلَهِ الْوَلَدِ وَ أَوْسَطَهُمْ بِمَنْزِلَهِ الأَخِ فَمَنْ أَتَاکَ تَعَاهَدْتَهُ بِلُطْف وَ رَحْمَه وَ صِلْ أَخَاکَ بِمَا یَجِبُ لِلأَخِ عَلَى أَخِیهِ».
«حق همکیشان این است که از صمیم قلب، خواهان سلامتى آنها باشى و بال رحمت خود را بر سر آنان بگسترانى، و براى اصلاح آنان، الفت برقرار کنى، و به نیکوکاران به خویش یا به تو سپاسگزار باش، زیرا نیکى به خودش، نیکى به توست، زیرا از آزار بر تو خوددارى نموده، به تو زحمت نداده است. همه آنان را مشمول دعاى خود قرار بده و به همگان کمک کن، و براى هرکدام، مقامى بده، بزرگ آنان را همانند پدر خود و کوچک آنان را فرزند خویش به شمار آور و میانسالان آنان را برادر خویش بخوان، هرگاه یکى از آنان، به تو روى آورد، با مهربانى و دلجویى رفتار کن. همان طور که با برادر تنى خویش رفتار مى کنى، با او نیز رفتار کن».
«لفظ ملّت در زبان عربى به معنى شریعت و کیش است، چنان که مى فرماید:
(فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا)([۱]) ولى در زبان فارسى به اهل یک کشور و یا قبیله و ایل «ملت» مى گویند.
قرآن مجید، وحدت در عقیده و کیش را مایه همبستگى مى داند تا آنجا که همگان را برادران یکدیگر مى خواند، چنان که مى فرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ)([۲])
این نوع برادرى، شعار زبانى نیست، و یا به سان عضویت در یک حزب نمى باشد که اعضاى حزب، تا مدّتى با هم رفیق و برادرند و پس از مدّتى از هم جدا و با هم دشمن مى شوند، بلکه وحدت عقیده چون در نهانخانه دل جاى گرفته است، همگان را تا لحظه مرگ به هم پیوند مى دهد تا حقوق یکدیگر را پاس بدارند، حقوق مسلمان بر مسلمان بیش از آن است که در این بخش گفته شود، ولى به آنچه که در کلام امام سجاد(علیه السلام) است، اشاره مى کنیم:
- فإضمارُ السَّلامهِ، ونَشْرُ جَناحَ الرَّحْمَهِ: «خواستار سلامتى و باز کردن بال رحمت بر همگان باشى».
- درباره بدکاران مى فرماید: والرِّفقُ بِمُسیئهم، وتألُّفُهُم واستصلاحُهُمْ:«نرمش با بدکاران و مهربانى با آنان و تلاش به اصلاح آنها و بهبود بخشیدن به رفتارشان».
- درباره نیکوکاران آنان، چنین مى فرماید: فَعَمِّهِمْ جَمیعاً بِدَعْوَتِکَ، وَانْصُرْهُمْ جَمیعاً بِنُصْرَتِکَ: «همگان را مشمول دعاى خود قرار ده و به همگان کمک کن».
- وَأنْزَلْتَهُمْ جَمیعاً مِنْکَ مَنازِلَهُمْ، کَبیرَهُمْ بِمَنْزِلَهِ الوالِدِ: «براى هر یک جایگاه ویژه اى در نظر بگیر، بزرگتر به منزله پدر، میانسال، مانند برادر و کوچکتر به منزله فرزند».
- فَمَنْ أتاکَ تَعاهَدْتَهُ بِلُطْف وَرَحْمَه:«هرکدام نزد تو آمدند و درخواستى داشتند، با لطف و مرحمت با آنان رفتار کن».
- وَصِلْ أَخاکَ بِما یَجِبُ لِلأخِ عَلى أَخیهِ:«و با برادر دینیت همان طور رفتار کن که برار تنى رفتار مى کنى».
[۱]. آل عمران:۹۶.
[۲]. حجرات:۱۰.
ص53
امام سجاد(ع) می فرماید:«وَ أَمَّا حَقُّ أَهْلِ الذِّمَّهِ فَالْحُکْمُ فِیهِمْ أَنْ تَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا قَبِلَ اللَّهُ وَ تَفِیَ بِمَا جَعَلَ اللَّهُ لَهُمْ مِنْ ذِمَّتِهِ وَ عَهْدِهِ وَ تَکِلَهُمْ اِلَیْهِ فِیمَا طُلِبُوا مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أُجْبِرُوا عَلَیْهِ وَ تَحْکُمَ فِیهِمْ بِمَا حَکَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَى نَفْسِکَ فِیمَا جَرَى بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ مِنْ مُعَامَلَه وَ لْیَکُنْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ ظُلْمِهِمْ مِنْ رِعَایَهِ ذِمَّهِ اللَّهِ وَ الْوَفَاءِ بِعَهْدِهِ وَ عَهِدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) حَائِل فَاِنَّهُ بَلَغَنَا أَنَّهُ قَالَ مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِداً کُنْتُ خَصْمَهُ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ» .
***
فَهَذِهِ خَمْسُونَ حَقّاً مُحِیطاً بِکَ لَا تَخْرُجْ مِنْهَا فِی حَال مِنَ الأَحْوَالِ یَجِبُ عَلَیْکَ رِعَایَتُهَا وَ الْعَمَلُ فِی تَأْدِیَتِهَا وَ الاِسْتِعَانَهُ بِاللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاَّ بِاللَّهِ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
«امّا حق اهل ذمه این است که آنچه خدا از آنها پذیرفته، تو نیز بپذیرى و به پیمانى که خدا با آنها بسته است، وفادار باشى و طبق آنچه که از آنها خواسته شده، و باید به آن عمل کنند، رفتار نمایى. در معامله با آنها به حکم خدا عمل کن. رعایت ذمّه خدا و وفا به عهد او، و عهد رسول خدا، مانع از آن باشد که به آنها ستم کنى، از پیامبر به ما رسیده است که فرموده: هر کس بر هم پیمانى ستم نماید، من دشمن او هستم، از مخالفت با خدا بپرهیز.
این پنجاه حق، سراسر زندگى تو را احاطه کرده و به هیچ وجه نمى توانى از آنها بیرون بیایى، حفظ و عمل به آنها واجب است و از خدا در اداى این حقوق کمک بخواه و هیچ نیرو و قدرتى جز قدرت الهى نیست».
«آیین اسلام، آیین خاتم و نبوت پیامرش پایان بخش نبوتها و کتاب آن، آخرین کتاب آسمانى است.
آیین اسلام، شرک را در قالب بت پرستى به رسمیت نمى شناسد، ولى پیروان شرایع آسمانى را تحت شرایطى مى پذیرد و شرایط پذیرش در کتابهاى بیان شده است، از این جهت آنان را در عمل به آیین خود، آزاد گذاشته و در مقابل پرداخت مالیاتى اندک، از جان و مال آنها دفاع مى کند.
رأفت اسلامى درباره اهل ذمّه بیش از آن است که در این رساله بیان گردد فقط به نقل سرگذشتى در دوران خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) بسنده مى کنم.
به امام گزارش رسید: مردى از سپاه معاویه زر و زیور یک زن مسیحى را به زور گرفته، و داد و فریاد آن زن به جایى نرسیده است. امیرمؤمنان(علیه السلام) پایه تأسف خود را از ستمى که بر اهل ذمه روا رفته است چنان بیان مى کند:
«فَلَوْ أَنَّ امْرَءاً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هـذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً».([۱])
اگر مسلمانى پس از این رویداد غم انگیز بمیرد مورد مذمت نمى باشد بلکه شایسته این کار است.
از نشانه هاى جامعه با ایمان عمل به پیمان است چنان که مى فرماید:
(وَالَّذِینَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).([۲])
«آنان که امانت ها و عهد خود را رعایت مى کنند».
سید ساجدین(علیه السلام) درباره اهل ذمه چنین سفارش مى کند:
- تَقْبَلَ مِنْهُمْ ما قَبِلَ اللهُ: «آنچه که خدا از آنها پذیرفته تو نیز نپذیر».
- وَتَفی بِما جَعَل اللهُ لَهُمْ مِنْ ذِمَّتِهِ وَعَهدِهِ: به پیمانى که با آنها بسته است وفادار باش.
- وَتَحْکُمَ فِیهمْ بِما حَکَمَ اللهُ بِهِ على نَفْسِکَ فِیما جَرى بَیْنَک وَبَیْنَهُمْ مِنْ مُعامَلَه: در هر نوع برخورد و هر نوع معامله اى که با آنها دارید به حکم خدا عمل کن.
- وَلْیَکُنْ بَیْنَکَ وَبَیْنَ ظُلْمِهِمْ مِنْ رِعایَهِ ذِمَّهِ الله وَالْوَفاءِ بِعَهْدِهِ، وَعَهْدِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) حائِلٌ: پاسداشت ذمه خدا و وفا به پیمان او و پیمان رسول خدا، مانع از آن باشد که به آنها ستم کنى.
آنگاه امام سجاد(علیه السلام) سخن خود را به این گونه پایان مى بخشد و مى فرماید: این پنجاه حق چیزى که سراسر زندگى تو را دربرمى گیرد رعایت و عمل به آنها لازم است، و براى عمل به آنها باید از خدا استعانت جست، قدرتى جز قدرت خدا نیست، و سپاس از آن خدا است که پروردگار عالمیان است.
***
سپاس خدا را که به بنده ناچیز خود را توفیق داد که به شرح این رساله به صورت موجز بپردازد، ومؤلف از نگارش آن روز سوم رجب از سال ۱۴۴۰، روز شهادت امام هادى(علیه السلام) برابر ۱۹ اسفندماه ۱۳۹۷ فارغ گشت.
اللّهم تقبّله منّی بکرمک ولطفک
قم ـ مؤسسه امام صادق(علیه السلام)
[۱]. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
[۲]. مؤمنون:۸.
ص54
فهرست منابع
پس از قرآن
- اصول کافى، شیخ کلینى، محمد بن یعقوب، تحقیق على اکبر غفارى، بیروت: دارصعب، چاپ چهارم، ۱۴۰۱ق.
- الأمالى، شیخ طوسى، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیه، مؤسسه البعثه، قم: دارالثقافه، ۱۴۱۴ق.
- بحارالأنوار، ۱۱۰ج، علاّمه مجلسى، محمدباقر، تهران: دارالکتب الإسلامیه، بى تا.
- البرهان فى تفسیر القرآن، ۱۰ج، بحرانى، سید هاشم، بیروت: مؤسسه البعثه، ۱۴۱۹ـ ۱۴۲۱ق.
- تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله وسلم)، ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحقیق على اکبر غفارى، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۶ق.
- الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف، منذرى، عبدالعظیم بن عبدالقوى، تحقیق مصطفى محمد عماره، بیروت: داراحیاء التراث العربى، چاپ سوم، ۱۳۸۸ق.
- تفسیر نور الثقلین، عروسى حویزى، عبدعلى، تحقیق سید هاشم رسولى محلاتى، قم: مطبعه الحکمه، بى تا.
- تهذیب الکمال فى أسماء الرجال، ۳۵ج، مزّى، یوسف، تحقیق بشار عواد معروف، بیروت: مؤسسه الرساله، چاپ چهارم، ۱۴۰۴ق.
- الخصال، شیخ صدوق، محمد بن على، تحقیق على اکبر غفارى، قم: مؤسسه النشر الإسلامى، ۱۴۱۶ق.
- دائره المعارف القرن العشرین، ۲۰ج، فرید وجدى، محمّد، بیروت: دارالفکر، بى تا.
- رجال النجاشى، ۲ج، نجاشى، احمد بن على، تحقیق محمد جواد نائینى، بیروت: دارالأضواء، ۱۴۰۸ق.
- روضه الکافى، شیخ کلینى، محمد بن یعقوب، تحقیق على اکبر غفارى، بیروت: دار صعب، چاپ سوم، ۱۴۰۱ق.
- روضه الواعظین، فتال نیشابورى، محمد بن حسن، تحقیق حسین اعلمى، بیروت: مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۶ق.
- سفینه البحار ومدینه الحکم والآثار، ۴ج، محدث قمى، عباس بن محمدرضا، مشهد: آستان قدس رضوى، ۱۴۱۶ق.
- شرح رساله الحقوق، ۲ج، قبانچى، سید حسن بن على، قم: مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، ۱۴۰۶ق.
- شرح نهج البلاغه، ۲۰ج، ابن ابى الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دار احیاء الکتب العربیه، چاپ سوم، ۱۳۸۵ق.
- الشهاب فی الحکم والآداب، یحیى بن حسین، تهران: برگ رضوان، ۱۳۸۴ش.
- عوالى اللئالى، ۴ ج، ابن ابى جمهور، محمد بن على، تحقیق مجتبى عراقى، قم: مطبعه سیدالشهداء(علیه السلام)، ۱۴۰۳ق.
- عیون الحکم والمواعظ، واسیط، على بن محمد لیثى.
- الغدیر، ج۱، امینى، عبدالحسین، ط نجف اشرف، سال ۱۳۶۴ق.
- غرر الحکم ودرر الکلم، ۲ ج، آمدى تمیمى، عبدالواحد، بیروت: مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۷ق.
- فتوح البلدان، بلاذرى، احمد بن یحیى، تحقیق رضوان محمد رضوان، قاهره: المکتبه التجاریه الکبرى، ۱۹۵۹م.
- قرب الاسناد، حمیرى، عبدالله بن جعفر، تحقیق مؤسسه آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، ۱۴۱۳ق.
- کنز العمال فى سنن الأقوال والأفعال، ۱۸ج، متقى هندى، على بن حسام الدین، بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۰۵ق.
- مجمع البحرین، ج۴، طریحى، فخرالدین، تحقیق سید احمد حسینى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۴۰۸ق.
- المحجه البیضاء، ۸ج، فیض کاشانى، محسن، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، بى تا.
- مختصر تاریخ دمشق، ۲۹ ج، ابن منظور، محمد بن مکرجم، تحقیق روحیه نحاس، دمشق: دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
- مروج الذهب ومعادن الجوهر، ۴ج، مسعودى، على بن حسین، بیروت: دارالاندلس، ۱۳۸۵ق.
- مستدرک الوسائل، ۱۸ج، نورى طبرسى، حسین، قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)لاحیاء التراث، چاپ سوم، ۱۴۱۱ق.
- مسند طیالسى، سلیمان بن داود، بیروت: دارالمعرفه، بى تا.
- مکارم الأخلاق، ۲ج، طبرسى، حسن بن فضل، تحقیق علاء آل جعفر، قم: مؤسسه النشر الإسلامى، ۱۴۲۱ق.
- مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، محمد بن على، تحقیق یوسف بقاعى، بیروت: دارالأضواء، ۱۴۱۲ق.
- نهج البلاغه، شریف رضى، تحقیق عزیزالله عطاردى، تهران: بنیاد نهج البلاغه، ۱۳۷۲ش.
- نهج الفصاحه، ۲ج، ابوالقاسم پاینده، تهران، اسلامیه، ۱۳۳۷ش.
- الوافى، ۲۶ج، فیض کاشانى، محسن، اصفهان: مکتبه الإمام امیرالمؤمنین على(علیه السلام)العامه، ۱۴۳۰ق.
- وسائل الشیعه، ۲۰ج، حرّ عاملى، محمد بن حسن، بیروت: داراحیاء التراث العربى، ۱۴۰۳ق.