هدیه الخیر، چهل حدیث نبوی (بخش دوم)
هدیة الخیر (بخش دوم)
بهاء الدوله سید حسن نوربخش (حدود ۹۱۵ ق)
تحقیق : سید محمد عمادى حائرى
بخش نخست این رساله شامل شرح یازده حدیث
الحدیث الثّانی عشر
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله ۱ : یقول اللّه تعالى: «أیّما عبد من عبادی أنعمت علیه بنعمةٍ قد علم أنّها منّی فقد شکرنی ، و من أنعمتُ علیه بنعمةٍ فقال علیها: الحمد للّه ربّ العالمین ، فقد أدّى شکرها و إن عظمت النّعمة» . ۲
گوهر درج اصطفا ، درّ بحر ۳ اهتدا ، شفیع امّت ، مطیع حضرت ـ علیه الصّلاه والسّلام ـ فرمود که: حضرت اللّه ـ تبارک و تعالى ـ مى فرماید که: هر بنده اى ۴ از بندگان ما که به فضل خود نعمتى بر وى انعام کردیم و او دانست که آن نعمت ، فیض عطا و احسان و رشّ نوال کرم و امتنان ۵ ماست ، به درستى که شکر نعمت ما گزارد و هر نعمتى که به بنده اعطا کردیم و او آن نعمت را وسیله حمد و ثناى حضرت ما ساخت و گفت: الحمد ۶ للّه ربّ العالمین ۷ به درستى که اداى شکر نعمت ما کرد هرچند که آن نعمت بزرگ بود .
اى سعادتمند! علما در تحقیق حمد و شکر ، سخن بسى گفته اند و درر معانى
۱.م: صلى اللّه علیه وسلم .
۲.تفسیر الثعالبی ، ج۱، ص۳۵۷: «ما أنعم اللّه على عبدٍ بنعمة فعلم أنّها من عند اللّه إلاّ کتب اللّه له شکرها».الکافی،ج۲، ص۹۶ و المستدرک على الصحیحین، ج۱، ص۵۰۸: «ما أنعم اللّه على عبد بنعمةٍ صغرت أو کبرت فقال:الحمدللّه ، إلاّ أدّى شکرها».
۳.ف: درى برج .
۴.ف: بنده .
۵.م: امتنال .
۶.ف : ـ الحمد .
۷.سوره فاتحه ، آیه ۲ .
بسیار سفته ۱ امّا آنچه در این مقام دانستن ۲ آن مناسب است آن است که حمد ثنایى است به لسان که از آن به ذکر خیر بر وجه تعظیم ظاهرى ۳ و باطنى تعبیر کنند و شکر ، فعلى است که مشعر بود به تعظیم ۴ منعم به سبب انعام او ۵ و این معنى شامل است ۶ ذکر زبانى و محبّت و اعتقاد جنانى و اعمال ارکانى را ؛ چنانچه در حدیث به دو قسم اوّل اشعارى از کلمه «فقد شکرنی» و «قد أدّى شکرها» فهم مى شود . و امّا حمد به زبان بود و بس ۷ چنانچه از کلمه «فقال الحمد للّه » إیمائی بدان معلوم مى گردد و اعمیّت شکر بلا شبهه از این حدیث استنباط توان نمود ؛ چنانچه مذهب بعضى این است که صدق حمد بدون شکر ، مصوّر نیست و عکسش واقع است . پس حمد زبانى ، مادّه اجتماع بود ۸ و شکر جنانى ، مادّه افتراق و بعضى عموم از جانبین اعتبار کرده اند ؛ چه صدق حمد بر وصف به علم و شجاعت و امثال آن بدون شکر هم مسلّم دارند .
و حقّ آن است که شکر چون ۹ به ازاى نعم فواضل مستعمل مى شود که آن مواهب الهى است جلّ شأنه و آن را مرایاى متعدّیه گویند و حمد ۱۰ به ازاى نعم فواضل و به ازاى غیر آن که فضایل است و آن را مرایاى غیر متعدّیه گویند مستعمل مى باشد . پس شکر به اعتبار مورد ، اعمّ بود از حمد و به اعتبار متعلّق ، اخصّ و حمد بر عکس این . و بعضى از صوفیه حمد را به اظهار صفات کمالیه تعریف فرموده اند و بر این تقدیر شامل بود قول و فعل را ، و شکر را صرف نعمت حق بر آنچه مقصود است در حکمت بالغه دانسته اند و این شامل بود محبّت و ذکر خیر و فعل جمیل را .
اکنون چون این معانى به وضوح پیوست ، بدان ـ أسعدک اللّه تعالى فی الدّارین ـ که حضرت سیّد الکونین و اِمام الثّقلین ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ به اظهار این خطاب از حضرت ربّ الأرباب طالبان عزّ کمالات و مراقبان نفحات عنایات را دلالت مى نماید به ۱۱ سلوک منهج حمد و شکر حضرت منعم که آن اشرف مقامات اصحاب شهود و
1.ف: سفته اند .
2.ف: دانسته .
3.ف: ظاهر .
4.ف: تعظّم .
5.ف: ـ او .
6.. ف : + به .
7.م: پس .
8.ف: ـ بود .
9.ف: چون شکر .
10.ف: ـ به ازاى نعم فواضل ... حمد.
11.ف: ـ به .
عرفان و اعلاى منازل ارباب کشف و ایقان است و متذکّر مى گرداند به ملاحظه تجدّد انواع انعام ۱ و توارد اصناف اکرام ملک علاّم ـ عزّوعلا ـ و تفرّد ذات مقدّسه منعم به افاضه نعم ظاهره و باطنه و هدایت مى فرماید به تحصیل منصبى که مثمر سعادت صورى و معنوى و ملزم دولت دنیوى و اخروى است ؛ چه کمال استغنا به آلاء به حکم نصّ «لئن شکرتم لأزیدنّکم »۲ میسّر و سلطنت عقبى به موجب آیه کریمه «وسَیَجزی اللّه الشّاکرین »۳ مقرّر است و مثبت این مقصود است آنچه حضرت امیرالمؤمنین ۴ ـ کرّم اللّه وجهه ـ فرمود که: من حمد اللّه ۵ على أیادیه السّابغة و شکره على أنعمه السّابقة استوجب المزید ۶ یعنى هر که ثناى خداوند عزّوعلا ۷ بگوید بر نعمت هاى کامله و انعامات شامله و اکرامات وافره ۸ واصله او ، و شکر نعمت هاى سابقه زایله و حاصله به جاى آورد ،مستوجب مزید انعام و افضال حضرت ذوالجلال گردد .
نظم
اى که تو را هست ز نعمت بسى شکر خدا گوى نه از هر کسى
کانچه تو را مى رسد از بیش و کم عین عطایست و نوال کرم
منهج ارباب یقین شکر اوست هرچه رسد نیک و گر بد نکوست
شکر بود جاذب شکر اله مونس دل ماحى نقش گناه
شکر خداوند کریم وحید بر تو کند نعمت حق را مزید
شکر نوال و کرم ذوالجلال از نعم او دهدت بى زوال
آمده از یُمن ثناى شکور نعمت حق پى به پى و بى قصور
آن نشنیدى که امین حرم گفت که با شکر تدوم النّعم
شکر که هم از نعمش نعمتى است شکر بر آن هم اثر رحمتى است
اى سعادتمند! لفظ «قد علم» که در کلام قدسى واقع است ، اشارت است به اکمل
1.ف: ـ انعام .
2.سوره ابراهیم ، آیه ۷ .
3.سوره آل عمران ، آیه ۱۴۴ .
4.ف: + على .
5.م، ف : للّه . متن، تصحیح قیاسى است.
6.در مآخذ حدیثى نیافتیم .
7.ف: عزّ وجلّ .
8.ف: وافر و .
مراتب شکر ؛ چه اظهار حمد زبانى و اعمال ارکانى ، تابع معرفت یقینى جنانى اند و آنچه بى حصول ۱ سرّ یقین ظاهر گردد ، از کمال حقیقت شکر عارى بود و مراد از علم ، معرفت کشفى است که اتمّ معارف است ؛ زیرا که معرفت ذات واجب واهب ـ تقدّس و تعالى ـ به استدلال ؛ نزد اهل تحقیق و کمال ، محال مى نماید ؛ چنانچه گفته اند:
نظم
زنهار به حجّت قیاسى غرّه نشوى به حق شناسى
فکیف که دقایق ایقان به وجه منعمیّت یا به دیگر صفتى از صفات که لوازم ذات اند بدان حاصل گردد و شکر حقیقى تابع معرفت کشفى بدان سبب است که لابد است مر تحقّق او ۲ را از ده تصدیق یقینى ؛
اوّل تصدیق به نفس وجود هستى ذات متعالیه منعم حقیقى ـ تقدّست أسماؤه ـ ۳ .
دوم تصدیق به اتّصاف او به تمامى صفات کمالیه و تنزّه او از جمیع رذایل نعوت خسیسه .
سیوم ۴ تصدیق به اتّصاف او به صفت منعمیّت خاصّه .
چهارم تصدیق به تفرّد ذات واجب بدین صفات از روى حقیقت .
پنجم تصدیق به نعم ظاهر و باطن سابق و لاحق .
ششم تصدیق به ظهور سرّ عنایات ۵ به افاضه نعم در شأن منعم علیه ، بى سابقه عملى و خدمتى و وسیله استعداد رعایتى و مرحمتى .
هفتم تصدیق به عجز خویش از تحصیل نعم و عدم اختیار در وصول به
1.م: ـ حصول .
2.ف: امر .
3.ف: ـ هستى ذات ... تقدست أسماؤه.
4.ف: سیم .
5.ف: عنایت .
نوال کرم .
هشتم تصدیق به آن که شکر که آن هم یکى است از نعم نامتناهى حصولش هم ۱ به محض نعمت توفیق الهى است چنانچه گفته اند:
نظم
إذا کان شکری نعمة اللّه نعمة علـ ـیّ له فی مثلها یجب الشّکر
فکیف بلوغ الشّکر إلاّ بفضله و إن طالت الأیّام واتّصل العمر
نهم تصدیق به عجز از اداى شکر نعما و آلا و حمد و ثناى حضرت والا ـ تقدس و تعالى ـ و اعتراف به تقصیرات خویش .
دهم تصدیق به آن که اداى شکر بدانچه مقدر بود مورث مزید نعم و دوام احسان و بقاى آثار انعام حضرت منّان است و حصول جمله این تصدیقات موقوف است بر ارتقا به مدارج مراتب ۲ ظهورات و استعلا بر معارج مظاهر اسما و صفات با مشاهده سرّ ظهور در هر مظهرى از عوالم کلّیه و مطالعه انوار تجلّیات و اطوار شؤونات الهیه و ملاحظه محو ذرّات کثرات امکانیه در پرتو اشعه نور وحدت ذاتیه به طریق سیر شعورى و رجوعى .
و کشف ، عبارت است از تحصیل این مراتب و تکمیل این مناصب .
و معرفت کشفى ، اطّلاعى است که حاصل از این احوال و نتیجه این عزّ و کمال بود .
نظم
طرح کن در بزم عرفان وهم دور انداز را دیده دل برگشا تا بازدانى راز را
و فى الجمله ، کشف استار از وجوه این اسرار آن است که چون بنده صادق و
1.. ف: ـ هم .
2.ف: ـ مراتب .
سالک عاشق قدم در چارسوى فقر نهد و لباس مستعار اعتبار را دور افکند و مرکب طلب در بیداى ریاضت تازد و عَلَم تقوا بر اوج اعمال ۱ افرازد و کمر زهد ۲ بر میان جان بندد و نعلین تسلیم در پاى کند و گردن نفس را به تیغ مجاهده بزند و صحیفه دل را زرافشان محبّت کند و نقوش اخلاص به کلک صدق بر او نگارد و در رعایت آداب شریعت و طریقت دقیقه اى مهمل نگذارد و در مراقبت احوال و ضبط اوقات به قدر وسع و استطاعت سعى جمیل نماید ، هر آینه نسمات ۳ آثار عنایت ، مشام باطن او را معطّر سازند و لمعات انوار هدایت ، دیده دل او را منوّر سازند . جواذب تأیید ، عنان همّت او را به صوب تحصیل معارف یقینى مصروف دارند و بواعث توفیق ، مطیّه نفس مطمئنّه او را به جانب ادراک وصول به مبدأ حقیقى معطوف گردانند . ضیاى مواهب احدیّت ، غطاى جهالت از پیش عین بصیرت او بردارد و سناى عواطب صمدیت ، غشاى غفلت از چشم ۴ سرّ او بگشاید . حجاب بارگاه وصال ، ابواب سعادت به مفاتیح مشیّت بر روى او بازکنند و نوّاب بزمگاه اتّصال ، او را به «نداى حیّ على الفلاح» آواز کنند و ۵ این هنگام عبور او بر مناهج ترقیّات و وقوف او بر مراتب تجلیّات و نزول او در حریم مکاشفات واقع شود و در هر عالمى از عوالم ملکوت و جبروت بر اسمى از اسما و صفتى از صفات و اثرى از آثار و فعلى از افعال ملک متعال ـ تنزَّهَ عن الأشباه ۶ و الأمثال ـ که منشأ جمیع آلاى صورى و معنوى و وسیله افاضه نعمت وجود و آنچه تابع وى است از کمالات ظاهرى و باطنى اند ، اطلاع یابد ، تا آنگاه که ذرّه وار در پرتو نور خورشید وحدت ، محو و متلاشى گردد و تمامى کثرات موهومه را در حضرت احدیّت کم بیند ، و بعد خلعت فناء فى اللّه چون شربت بقاء باللّه بنوشد ، خود را متّصف به صفات کمالیّه ذات متعالیه یابد .
1.ف: ـ اعمال .
2.ف: زه .
3.ف: نسیمات .
4.ف: عین.
5.ف: + به .
6.ف: الأشیاء .
نظم
تا داروى درد تو مرا درمان شد پستیم بلندى شد و کفر۱ایمان شد
جان و دل و تن هر سه حجاب ره بود تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
و بعد از این حال چون به عالم ملک رجوع نماید ، بى شک او را معرفت منعم و نعم و آنچه از تصدیقات عشره ، مذکور شد به احسن وجوه حاصل آمده بوَد و این هنگام سرّ حقیقت «المؤمن ینظر بنور اللّه » ۲ ظهور یابد و شعشعه خورشید معانى «له ما فی السّموات و ما فی الأرض و ما بینهما »۳ از افق باطن وى لامع گردد و کلمه «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه » ورد زبان و حرز جنان او شود و شموس «لا نعبد إلاّ إیّاه »۴ از مطالع اعمال او سر برزند . و آنچه بعضى از اهل حق گفته اند که حقیقت شکر ، غیبت است از شهود نعمت به شهود منعم ، این مرتبه را اراده کرده اند و این حال ، کمال شکر منعم ذوالجلال بود ؛ بدان سبب که باعث صرف ۵ عنان اختیار بنده مى گردد به طرف اشتغال به سه امر خطیر از سر یقین:
اول به دوام توجّه به جانب منعم ۶ عظیم و معطى کریم ـ جلّ و علا ـ و اشتعال آتش عشق ، و شوق ادراک وصول به جناب قرب حضرت ربّ الاعلى ، و تسقیه نهال محبّت و خلّت او به میاه توحید و نفى ماسواى او ، و عزم بر صرف نعمت فاضله در مصارف رضاى او ، و ۷ جزم بر امتثال اوامر و اجتناب از نواهى ، و اضمار اظهار انواع خیرات ، و نیّت اقدام بر اصناف مبرّات ؛ و شکر قلبى عبارت از این امور بود .
دوم به دوام اظهار محامد و محاسن حضرت منعم و ملازمت حمد و ثناء و ذکر آلاء و نعماء حضرت او ـ تقدّس و تعالى ـ و شکر زبانى عبارت از این معانى بود .
سیوم ۸ به استعمال نعم در طاعت منعم ، و وقایت از استعانت بدان بر مخالفت او ، و مشغول داشتن هر عضوى از اعضا به طاعتى که بدان مخصوص است و آن عضو
1.ف: شده کفر .
2.عیون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۶۷؛ فضائل الشیعة، ص ۶۴.
3.سوره طه ، آیه ۶ .
4.الکافی ، ج ۴ ، ص ۴۳۱ .
5.ف: ـ صرف .
6.ف: معظم .
7.م: ـ و .
بدان طاعت مأمور ؛ چنانچه در دیگر احادیث بدین معنى ایمایى شده و شکر جوارح و ارکان عبارت از این حالات است .
و بباید دانست که صاحب این امور خطیره را چند حال ، شاهد حصول کمال این احوال گردد:
اول اظهار شکر بر مکاره و نعمات و سرور به وقوع مصیبات و نکبات ، هم چنانچه ۱ بر حصول محبوبات و مطلوبات . و بیان این معنى کرده است آن که گفته: ۲
نظم
به هر حال مر۳بنده را شکر به که بسیار بد باشد از بد بتر
دوم استیلاى خجالت و حیا بر سر وى از ملاحظه تتابع نعمت ها بى سابقه خدمتى و استحقاق رعایتى .
سیوم ۴ رعایت حسن تواضع ۵ و اظهار تذلّل در حضرت منعم .
چهارم رعایت آداب شکر در باب وسایط حصول نعمت چنان که در نفس نعمت .
پنجم محافظت حسن ادب به استعمال نعم در رضاى منعم .
ششم احتراز از ۶ آفات اعتراض به سبب تأخیر وصول نعمت .
هفتم استعظام ۷ قلیل حقیر به رؤیت عنایت جبّار کبیر .
هشتم حسن قبول نعم به شهود مراد منعم از افاضه نعمت .
نهم غلبه خوف بر باطن وى از وقوع کفران نعمت حضرت منّان به خطا و غیر آن .
دهم حصول فرح ۸ به وصول نعم یا به واسطه نفع که بدان به عبادات ۹ قیام
1.ف: هم چنان که .
2.ف: + است .
3.ف: هر .
4.ف: سیم .
5.ف: توابع .
6.ف: ـ از .
7.م ، ف : استعطام .
8.ف: قرح .
9.ف: عبارات .
مى تواند نمود و رضاى منعم حاصل مى تواند فرمود ۱ و یا خود به جهت دفع که به صدقات و خیرات ، دفع بلیّات مى تواند کردن .
یازدهم استبشار بر محفوظ ماندن از شرور آفات زمان که آن نعمتى بس بزرگ است .
دوازدهم اظهار بشاشت و ۲ ذکر لفظ شکر بر توفیق صدور هر طاعتى و حصول هر معرفتى از جمله اینها که مذکور شد .
و مزید بسط در تحقیق این ابواب آن است که چون به معونت معین ۳ توفیق ، عین بصیرت بنده از رشحات عیون عنایت و رشاش انهار هدایت مموّه گردد و ضمیر منیر او از خبیئات ۴ شئونات و خفیات مراتب ظهورات به ملاحظه انوار تجلیّات آگه شود و به عین عیان بر عین هر ذرّه اى ۵ از عیان ، چندین هزار نعمت ظاهرى و باطنى از ایجاد و اعدام اسباب و وسایط متجدّد بیند و بر عدم تباهى ۶ نعم و توالى آثار کرم و فیوض الهى کماهى اطلاع یابد و به تخصیص که اشعه آفتاب معرفت اسرار بنیت و اطوار خلقت ابدان انسانى و کیفیّت انشعاب و ارتباط عظام و رباطات و عروق و اوتار و اغشیه و غضاریف و تألیف اینها و نهاد امعا و جریان اخلاط حاصله از کیموس و کیلوس غذا و ازدواج لطایف روحانى به کثایف جسمانى و تصرّف نفس رحمانى در ابشات(؟) جواهر نفوس و عقول و به فرع انشعاب ماهیات هر یک از مکمن اصل الاصول از مطلع باطن وى ساطع ولامع گردد و در این حین او را سه حال دست دهد:
اوّل کمال محبّت منعم ؛ چه دأب است که چون کسى را از یکى جزوى انعامى رسد على الخصوص ۷ که بى وسیله و سبقت خدمتى و یا معرفتى باشد موجب ۸ محبّت عظیم گردد نسبت با منعِم از منعَم علیه . فکیف که نعمتى خطیر و فیضى بى نظیر بدو رسد ۹ و یقین است که آنچه از نعمت
1.ف: نمود .
2.ف: به .
3.ف: همین .
4.ف: خیبات .
5.ف: ذرّه .
6.ف: تناهى .
7.ف: خاصه .
8.. ف: باعث .
9.ف: رسد بدو .
وجود ۱ و توابع آن به هر بنده از خوان کرم ، واصل و ۲ متواصل است اگر جمله جن و انس و ملک ، زبان ۳ به بیان آن برگشایند و به احصاى ۴ آن اقدام نمایند نتوانند که از عهده شرح شمّه اى از آن بیرون آیند و این حال مورث اشتغال او گردد بدانچه در شکر جنانى و زبانى تقدیر افتاد .
دوم استیلاى خجالت بر سر وى از ملاحظه انعامات ؛ چنانچه دأب است و این حال باعث عزم او شود بر تدارک آن احسانات به هرچه تواند ۵ و چون اداى حقوق آن مکارم را ۶ در خور خود نیابد و ۷ متیقّن ۸ گردد که از عهده آن به هیچ وجه ، بیرون نمى تواند آمدن ، در اشتغال به امرى که مقبول حضرت منعم بود و به دست او برآید مبادرت نمودن ، فوزى عظیم شمرد . پس در قیام به امر عبادات و طاعات ۹ و خیرات و آنچه مقدور وى بود ، بى توقّف و تکلّف سعى نماید .
سیوم ۱۰ غلبه حیا بر باطن وى و این حال ، مانع صرف عنان میل وى گردد به صوب ارتکاب مناهى ، و ملزم جزم وى گردد بر اجتناب از مخالفت ۱۱ و توبه از معاصى و اعتذار مافات و استغفار جرایم و تقصیرات از اداى شکر نعم و عدم اطلاع بر فیض نوال کرم و اظهار حزن و بکا بر این معنى و قطع زبان شکایت از ظهور مکاره کلّى و ۱۲ جزئى . و جمله آنچه در شواهد مذکور شد هم بر این حال مترتّب گردد .
نظم
گر تو خواهى زد ز شکر حق نفس یک دو گامى نه ز غفلت بازپس
چشم سِرّ بگشا و چشم سَر ببند نفس و۱۳شیطان را جدا کن بندبند
دور کن از خویش قید نیک و نام۱۴ در حریم خلوت قربت خرام
جمله عالم همه نعمت ببین ریخته از فیض ربّ العالمین
از تجلّى جمال حق عیان گشته چندین نعمت کون و مکان
مخزن دل پر کن از اسرار دوست مغز را حاصل کن و بنداز پوست
عین۱۵دل روشن کن از نور خدا پس زبان بگشاى بر حمد و ثنا
شکر نعمت ها به طاعت کن ادا از عبادت یک زمان منشین جدا
گر اداى شکر حق دارى هوس راه او بى شک همین را دان و بس
اى سعادتمند! به حکم نصّ کلام ملک علاّم که «و اشکروا لی و لا تکفرون »۱۶ بر هر مؤمنى که طالب منصب سعادت ابدى و راغب خلعت عزّت سرمدى است ، ارتکاب اداى مراسم شکر آلاى الهى که منتج وصول است به مثوبات نامتناهى ، و اجتناب از کفران که مثمر نقصان نعماء و تباهى است ـ چنانچه آیه کریمه «و من شکر فإنّما یشکر لنفسه و من کفر فإنّ ربّی غنیٌّ کریم »۱۷ مشعر بدین معنى است ـ واجب و لازم است و چون یقین است که نزول در حریم قربت و وصول به حرم وحدت که مفید علم یقینى است به حضرت منعم والا و ملزِم اداى حق شکر نعماء ، و الاّ حدّ هر کس و یاراى هر خس نیست ؛ چنانچه از مضمون میمون تنزیل آسمانى که «إنّک لا تهدی من أحببت و لکنّ اللّه یهدی من یشاء »۱۸ مستنبط مى گردد و از این جاست که گفته اند:
1.ف: سیم .
2.م: وجوب .
3.ف: ـ و .
4.ف: ـ زبان .
5.ف: باخصر .
6.ف: + بود .
7.ف: ـ را .
8.م: متقن.
9.ف: ـ و طاعات .
10.ف: مخافات .
11.م: ـ و .
12.ف: ـ و .
13.ف: ننگ و نام .
14.ف: چشم .
15.سوره بقره ، آیه ۱۵۲ .
16.سوره نحل ، آیه ۴۰ .
17.سوره قصص ، آیه ۵۶ .
نظم
ولیس جناب القرب إلاّ لأهله و ما کلّ إنسان بوادیه یسرح
در حریم قرب ، جز اهل دلان را راه نیست هر کسى از وادى قربش از آن۱آگاه نیست
و آیه کریمه «و قلیل من عبادی الشکور »۲ که نصّ صریح است بر قلّت سالکان
1.ف: ـ از آن .
2.سوره سبأ ، آیه ۱۳ .
مسالک این مقام رفیع و ندرت شارعان مشارع این منزل منیع ، هم مؤید این امور مذکور است . پس به هر حال از تحصیل معرفت اقدار نعم بدانچه مقدور بود چاره نبود ؛ زیرا که این امر ، سایران مناهج شکر را وقایت نماید از اقدام بر کفران نعم حضرت منّان که مورث خسران جاودانى و نقص و ۱ فقدان عزّت دو جهانى است و دلالت فرماید به سلوک طریق رعایت حسن استعمال هر نعمتى در مرتبه خویش و در ابتداى همین صورت وسیله وصول شاکر گردد به تحقیق دقایق ۲ عرفان و سلوک طرایق ایقان و ملزم اداى حقوق ۳ شکر نعم به جنان و زبان و ارکان ، فلهذا نمطى از آنچه مفهوم و معلوم اهل تحقیق گشته از حقایق اقدار نعم ، مرقوم گردانیم تا طالبان سبیل شکر را دلیلى باشد .
امّا بباید دانست که نعمت ، عبارت بود از آنچه واقع شود ۴ به او ۵ لذّت و راحت ؛ و این یا باطنى بود یا ظاهرى . و نعمت باطنى منحصر بود ۶ در علم ۷ معرفت و حسن سیرت . و نعمت ظاهرى یا داخل بود یا خارج و هر یکى منقسم شود به اعلى و اوسط و ادنى ۸ . امّا اعلى از قسم اول چون نعمت وجود و حیات و قوا ۹ و صحّت ؛ و اوسط چون نعمت اعضاى سلیمه و جوارح تامّه ؛ و ادنى چون نعمت فربهى و عِظَم و طول و هیأت مقبول ۱۰ . اما اعلى از قسم ثانى چون نعمت امن و فراغت ؛ و اوسط چون نعمت حصول مقاصد و مطالب ۱۱ و وصول مرغوبات و مألوفات ؛ و ادنى چون نعمت مطعومات و مشروبات و ملبوسات .
و بر همین نهج ، منقسم بود نعمت اسباب و وسایط اینها . و بالجمله آنچه مرغوب و مطلوب نفس ملکى بود ، اعلى بود و آنچه مرغوب نفس سبعى بود ، اوسط بود و آنچه مرغوب نفس بهیمى بود ، ادنى بود ۱۲ .
1.ف: ـ و .
2.ف: حقایق .
3.ف: ـ حقوق .
4.ف: ـ شود .
5.ف: + بود .
6.ف: است .
7.ف: + و .
8.ف: قوّت .
9.ف: مطالب و مقاصد .
10.ف: باشد .
و از وجه دیگر ، اصل نعمت ، منقسم بود به حقیقى و مجازى و وهمى ؛
امّا نعمت حقیقى ، آن است که باقى و مفید بود در دنیا و عقبى ، چون ایمان و عرفان و حسن سیرت که طیران فنا و زوال را بدین ها راه نیست و اجتناى اثمار عزّشان لایزال و لا ینقطع است .
و نعمت مجازى ، آن است که در حال ، مضرّ و مؤلم بود امّا در مآل ، نافع و مفید بود و این قسم یا دنیوى و جسمانى بود چون صبر بیمار مثلاً بر تجرّع داروى تلخ و ناخوش ، و یا اخروى و روحانى بود چون قمع شهوات و مخالفت نفس . و در حقیقت ، این دو راحت و نعمت اند در کسوت ۱ محنت و شدّت ؛ چه ۲ آن یکى مُزیل امراض و اسقام است و این دیگر مانع اوزار و آثام ۳ . آن یکى موجب صحّت ۴ و سلامت است و این یکى مورث منازل کرامت و نعمت .
وهمى آن است که در حال ، لذیذ و نافع بود و در مآل ، مضرّ ۵ و مهلک و این نیز یا دنیوى و جسمانى بود ۶ مثل خوردن شهدى مسموم و یا نعمتى مضرّ چون حلاوات در حال غلیان صفرا و امثال آن و یا اخروى و روحانى بود چون تناول محرّمات نحیفه ۷ و ارتکاب منهیات و شبهات ۸ در سر ۹ و یا مشترک بود میان هر دو چون مباشرت زنا و لواط و قتل بعضى اعدا برملا و قطع طریق و امثال اینها از امورى که نفس را از اقدام بر آن خوش آید و سیاسات کلّیه در شرع بر آن وارد بود و در ارتکاب آن بیم ضررهاى دنیوى بود و عقوبات اخروى بر آن متوجّه گردد .
این است ۱۰ آنچه از اقدار نعم و مراتب آنها بدان ایما کرده اند و ارباب عقول سلیمه و نفوس زکیّه را همین قدر کافى بود و بر ضمیر منیر اهل کمال ، مخفى ۱۱ نیست که حصول علم بدین احوال و صدور اعمال بر وفق آن جز به توفیق ملک متعال نبود .
1.ف: + بود .
2.ف: + و .
3.م: کسوف .
4.ف: چو .
5.ف: ـ صحت .
6.م: ـ و جسمانى بود .
7.ف : نحفیه .
8.م: شهبات .
9.ف: سیر .
10.ف: + بیان .
11.ف: پوشیده .
نظم
سخن راندن از قدر نعمت خطاست شناسنده قدر نعمت کجاست
اگر خلق ، اقدار بشناختى پى شکر هر بنده بشتافتى
از آن گشت واقع «قلیل شکور» که عرفان از این کار ماندست دور
مگر لطف حق دستگیر آیدت پى شکر خود راه بنمایدت
به توفیقش این راه اگر۱بسپرى بیابى بر اهل جهان مهترى
الحدیث الثّالث عشر
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله ۲ : «مَن تواضَعَ للّه رفَعَه اللّه ، و من تکبَّرَ وضَعَه اللّه ، و مَن اقتصد أغناه اللّه ، و مَن بذَّرَ أفقرَه اللّه ، و من أکثرَ ذکرَ اللّه أحبّه اللّه » . ۳
سیّد مزکّى عالى راى و سند معلّى عالم آراى ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ مى فرماید که: هر بنده اى ۴ که فروتنى کند براى رضاى خداى عزّ وجلّ ، حق تعالى قدر او را بلند گرداند و هر که تکبّر کند ، او را خوار ماند ۵ و هر که در انفاق عدل کند ، او را به عزّ غناى مکانین رساند و هر که اسراف کند به ذلّ احتیاج دارین درماند ۶ و هر که یاد آن حضرت بسیار کند ، محبوب آن حضرت گردد .
اى سعادتمند! خواجه علیه السلام آگاه مى سازد طالبان مناهج هدایت و مستعدّان قبول فیض نفحات عنایت را از فضیلت تواضع و رذیلت تکبّر و عزّ اقتصاد و ذلّ تبذیر و منافع کثرت ذکر خداى عزّ وجلّ .
1.ف: ـ اگر .
2.م: صلى اللّه علیه وسلم .
3.التواضع والخمول ، ص ۱۰۲ ؛ الکافی ، ج ۲ ، ص ۱۲۲: «من تواضع للّه رفعه اللّه ، و من تکبّر خفضه اللّه ، و من اقتصد فی معیشته رزقه اللّه ، و من بذّر حرّمه اللّه ، و من أکثر ذکر الموت أحبّه اللّه » . تحف العقول ، ص ۴۶: «من تواضع للّه رفعه اللّه ، و من تکبّر وضعه اللّه ، و من اقتصد فی معیشته رزقه اللّه ، و من بذّر حرّمه اللّه ، و من أکثر ذکر اللّه آجره اللّه » . تنبیه الخواطر ، ج ۱ ، ص ۲۰۰: «من تواضع للّه رفعه، و من تکبّر وضعه، و من اقتصد أغناه اللّه ، و من بذّر أفقره اللّه ، و من أکثر ذکر اللّه احبّه اللّه » .
4.ف: بنده .
5.ف: نماید .
6.ف: ماند .
امّا تواضع ، صفتى است از صفات حمیده و خلقى از اخلاق پسندیده که بنده به واسطه آن به درجات رفیعه در جنان فایز مى گردد .
و از عیسى علیه السلام مروى است که فرمود: «طوبى لِلمتواضعین فی الدنیا ، هم أصحاب المنابر یوم القیامة» ۱ خوشا حال فروتنان در دنیا که ایشان خواهند بود که در مجمع عظمى بر منبرها نشینند .
و در خبر است که حق ـ جلّ و علا ـ وحى فرمود به موسى علیه السلام که: «حضرت جبّارى ما نماز از کسى قبول مى کند که در ۲ مشاهده جمال عظمت و مطالعه آثار عزّت ما خود را به ذلّت و مسکنت ۳ آورد و بزرگى بر بندگان ما روا ندارد و خوف عذاب ما یک لحظه از دل او بیرون نرود و تمامى روز را به ذکر ما گذراند و به جهت رضاى ما نفْس را از هوا باز دارد» .
پس نماز که رکنى است ۴ از ارکان اسلام و موصل ۵ است به رضوان در دار السّلام و مفید خلاصى است از مهایل ۶ آلام و سبب است مر غفران ملک علاّم را ، قبول او موقوف است بر تواضع که آن مقامى است ارفع مقامات ارباب یقین و منزلى ۷ اعلى منازل اصحاب ۸ عزّ و تمکین و مر این تواضع را دو طرف است یکى طرف افراط که آن را تکبّر خوانند و دیگرى طرف تفریط و آن را تذلّل و تخاسس ۹ خوانند و «خیر الاُمور أوسطها» ۱۰ .
و امّا ۱۱ تکبّر ، صفتى است از صفات نفس امّاره که از او تعبیر کنند به حالتى حاصل از اعتقاد آن که او از دیگرى بهتر است و این حالت ، القاى نفخه ۱۲ شیطانى
1.التواضع والخمول، ص ۱۵۳ ؛ تنبیه الخواطر، ج ۱، ص ۲۰۱ ؛ المحجة البیضاء، ج ۶، ص ۲۲۰.
2.ف: + حین .
3.ف: به مسکنت و به ذلّت .
4.ف: بود .
5.ف: مواصل .
6.م: نهایل .
7.م: منزل .
8.ف: ـ اصحاب .
9.ف: تخاس .
10.الکافی ، ج ۶ ، ص ۵۴۱ ، عوالی اللئالی ، ج ۱ ، ص ۲۹۶ .
11.ف: ـ و امّا .
12.ف: نفحه .
است که چون در نفس انسانى ، رسوخ یابد ، قوّت نفسانى بدین منتفخ ۱ گردد و از آن انتفاخ ، دخانى مظلم ، متصاعد شود و استیلاى آن دخان ، چشم دل را بپوشد و عین بصیرت از ملاحظه مجموع ابواب ایمانى که آن مفاتیح ابواب جنانى ۲ است محجوب ماند و به سبب عدم ادراک ، ابواب جنّت بر روى وى مسدود گردد ؛ چنانچه حضرت رسالت ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ از این معنى خبر فرمود: ۳ «لایدخل الجنّة من کان فی قلبه مثقال ذرّةٍ من الکبر» ۴ به ۵ بهشت درنیاید آن که در باطن او مقدار ذرّه اى از کبر بود ؛ زیرا که این نفخه ۶ مادّه قوّت غضبى است و آن شرر آتش قهر ۷ صمدى است ـ عزّ شأنه ـ و این آتش را خاصیّتى است که از تولّد حرکت ذره اى ، جهانى ۸ مشتعل ۹ گردد . پس لا جرم ذرّه اى از کبر ، موجب اشتعال آتش جهنّم باشد که اعظم عوالم نیرانى است و این صفت بود که ابلیس لعین ۱۰ را به کلمه «خلقتنی من نارٍ و خلقته من طینٍ »۱۱ گویا ساخته از قبول حق و انقیاد اوامر حاکم مطلق بازداشته در مقام خطاب «و إنّ علیک لعنتی۱۲إلى یوم الدّین »۱۳ بداشت و به طوق لعنت ، مطوّق ساخت و ابواب رحمت بر روى او ببست . ۱۴
نظم
از تواضع ، خاک ، مردم مى شود نور نار از سرکشى کم مى شود
شد عزیز ، آدم چو استغفار کرد خوار شد شیطان چو استکبار کرد
دانه پست افتد که بر دستش کنند خوشه چون سر برکشد پستش کنند
و حضرت حق عز و جل در کتاب کریم به جهت تهدید منکوسان مهاوى تکبّر و
1.ف: نفحه .
2.م: منفخ .
3.ف: جنان .
4.ف: + که .
5.بحار الأنوار ، ج ۷۰ ، ص ۱۹۲؛ نیز نگر : الکافی، ج ۲، ص ۳۱۰؛ معانی الأخبار، ص ۲۴۱.
6.ف: یعنى به .
7.ف: + حضرت .
8.ف: جسمانى .
9.م: مشتغل.
10.ف: ـ لعین .
11.سوره ص، آیه ۷۶ .
12.م ، ف : اللعنة .
13.سوره ص، آیه ۷۸ .
14.ف: بست .
تخویف منجوسان ۱ مساوى تحیّر فرمود که «إنّ الّذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنّم داخرین »۲ یعنى به درستى که آن کسانى را که از غایت نجاست نخوت و تکبّر و کثرت خباثت ۳ خیلا و تجبّر ، اطاعت و فرمان بردارى حضرت ما نمى کنند ۴ و شرایط بندگى به جاى نمى آورند و از امتثال امر ما عار مى دارند و رسولان ما را خوار مى پندارند ، زود باشد که به خوارى تمام در قعر جهنّم اندازیم و رقاب آن مخذولان را به سلاسل آلام نیرانى ، مقیّد سازیم .
نظم
کبر چون در نفس کس راسخ شود دفتر ابلیس را ناسخ شود۵
در خبر است که نوح پیغمبر علیه السلام را نام بشکر بود . از بسیارى گریه که کرده بود بر گناه خویش ، او را حضرت حق نوح خواند ۶ و گناه او آن بود که روزى بر رهگذرى مى گذشت ، سگى دید بر سر راه . به خاطرش گذشت که عجب قبیح است . حضرت اللّه تعالى ۷ وحى فرستاد بدو که : «اى نوح! نیکو بنگر که آیا تو بهترى از وى؟!» ۸ از این خجالت ، بسیار نوحه مى کرد .
و نظیر آن ۹ منقول است که حضرت عزّت به حضرت موسى علیه السلام فرمود که : «در مخلوقات ما نظر کن و ببین تا کدام از تو فرودتراند و به ۱۰ حضرت ما بیاور» . موسى علیه السلامدر خلایق نظر مى فرمود و هر یک را بر خود ترجیح مى نهاد . تا آن که به سگى کرکن رسید و ریسمانى در گردن او کرد و مى کشید و مى برد تا به محل خطاب ، عرض کند . ناگاه در میان راه چیزى به خاطرش رسید از فضایل کلب و او را نیز گذاشت و آمد . چون به نزدیک رسید خطاب در رسید که: به عزّت پروردگارى ما که اگر کلب را
1.ف: منحوسان.
2.سوره غافر ، آیه ۶۰ .
3.م: خبایث .
4.ف: نمى کند .
5.ف: بود.
6.ف: + که از نوحه مشتق است .
7.ف: ـ تعالى .
8.ف: او .
9.ف: این .
10.ف: از تو فروتر به .
مى آوردى و خود را بر او تفضیل مى کردى ، نام تو را ۱ از دیوان انبیا علیهم السلاممحو مى گردانیدیم . ۲
پس گاهى که حال پیغمبران با کمال عظمت و وفور تقرّب چنین باشد که بدان قدر شایبه تکبّر مستوجب این چنین خطاب و عتاب ۳ گشتند ، حال دیگرى چگونه خواهد بود؟
و در اخبار نبوى علیه السلام آمده است ۴ که: «موکّل هر بنده دو ملک امین اند ، که جناح همّت ایشان او را گرفته اند ، که چون نفْس خود را به تکبّر برکشد ، عنان او را بازکشند و گویند: خداوندا! او را پست گردان . ۵ و چون فروتنى کند گویند: خداوندا! مرتبه او را بلند گردان» .
نظم
از تواضع ، مرد گردد سر بلند وز تکبّر گردد او را رو نجند۶
امّا تذلّل و تخاسس ۷ که آن مهانت و خوار ساختن خویش است ، چنان است که مثلاً عالِمى متّقى ، کنّاسى یا دبّاغى را بر مسند خویش نشاند و کفش او را راست نهد و نزد او بر پاى باستد ۸ و این از اعتدال به غایت دور است ؛ چه امثال این تواضع با اخوان و اقران ، محمود و معروف است ؛ امّا با اخسّاء و اراذل ، خساست است و مشوب به ریا و آنچه در کلام نبوى آمده است که «لیس للمؤمن أن یُذلّ نفسه» ۹ مشیر بدین معنى است که با خلق به حسب مراتب و اقدار ایشان معامله باید نمود و اگرچه تحقیق آن معنى بر هر کسى دشوار است ، فامّا به مقتضاى «نحن نحکم بالظّاهر» سلوک به نوعى باید نمود که مطابق طریقه متقدّمان بود و در سدّ ابواب فسادات ، این امر کلّى است .
1.ف: ـ را .
2.ف: مى گردانیدم .
3.ف: ـ و عتاب .
4.ف: ـ است .
5.ف: + و .
6.ف: وز تکبّر گردد او زار و نژند .
7.ف: تخاسن .
8.ف: بایستد .
9.کنزالعمال ، ج ۳ ، ص ۸۰۲ ، نیز ، نگر: الکافی ، ج ۵ ، ص ۶۴ .
امّا عدل در انفاق که موجب غناست ، چنان است که چون واجد ، نعمتى را که خداى عزّ وجلّ ، بدو کرامت کرده ، قدر آن بشناسد و به وقت ضرورت و مقدار کفایت بر خود و عیال و اتباع ، صرف نماید و صرف فاضل در مصارف رضاى منعم عظیم و معطى کریم ، لازم و وقایت از استعانت بدان به مخالفت حق ، واجب داند و آن را غنیمت شمرد به جهت فراغت طاعت ـ چه به معاونت نعمت به حقوق و آداب خدمت قیام مى تواند ۱ نمود و به صرف آن در مصارف حسنه ، رضاى منعم ، حاصل مى تواند کرد ۲ و به وسیله آن به ۳ مرتبه قرب حضرت معطى مى تواند رسید و به دوام مشاهده جمال منعم محظوظ مى تواند شد ؛ چنانچه آیات و احادیث دالّه برین معنى ، بسیار وارد است ـ پس به یقین شکر نعمت به جاى آورده بود ؛ چه این نوع عمل ، علامت کمال شاکریّت بود و شکر ، خود مستلزم غناست در دنیا و عقبى ؛ چنانچه در آیه کلام اللّه ۴ این معنى مؤدّى است .
نظم
شکر کن شکر زانکه شکر نعم موجب ازدیاد۵فضل و عطاست
هرچه آمد ز دوست ، خوش آمد ناشکورى مکن که عین خطاست
امّا تبذیر که آن را اسراف گویند ملزم سلب و فقدان نعمت باقى و مثمر ذلّ و محنت اخروى چنان است که انعام نعم عام حضرت ذى الجلال و الاکرام که «وأسبغَ علیکم نعمَه ظاهرةً و باطنة »۶ بر جمله انام براى آن است تا به فراغت در تحصیل سعادات و کسب کمالات ، کوشش نمایند و از دارالغرور با تحف عبادات و هدیه طاعات ، روى به مقام السّرور آورند ۷ و بدین وسیله در سلک اصحاب یمین منسلک گردند . پس هر بنده اى که قدر آن نشناسد و آن را فوزى عظیم نشمرد و عمر بر بطالت
1.ف : تواند.
2.ف: ـ کرد .
3.م: ـ به .
4.ف: + به .
5.ف: + و .
6.سوره لقمان ، آیه ۲۰ .
7.ف: آوردند .
و ضلالت گذراند و در طلب معصیت و غیر طاعت خداى صرف کند و در ایقاد ۱ نیران اسراف که: «کلّ نفقة فی غیر طاعة اللّه فهو إسراف» ، ۲ مبالغه نماید ، خواطف غیرت جبّارى و ید قهر حضرت بارى ۳ آن را از او انتزاع نماید و در آبار احتیاج ، او را پاى بند مزلّت سازند و نام او را در دفتر خاسران ، ثبت فرمایند ۴ و در کف کفایت او جز یاد حسرت ، چیزى نمانند و او را از زمره مطرودان شمرند که «إنّ المبذّرین کانوا إخوان الشّیاطین » .۵
امّا کثرت ذکر خداوند عزّوجل ، که واسطه محبّت و باعثه عنایت است ، در شأن ذاکر چنان ۶ است که چون بنده از یاد هرچه غیر حق است بیرون آید و نار نفس امّاره را به نور کلمه توحید «لا إله إلاّ اللّه » منطفى گرداند ؛ چنانچه به نفى ـ که مضمون «لا إله» است ـ موادّ فاسده ۷ که مقوّى و مربّى صفات نفس امّاره اند از خود دور سازد و هواى فضاى میدان دل را که محل بارگاه کبریا و مطلع آفتاب فردانیّت است از غبار حدوث پاک کند و به اثبات ـ که مضمون «إلاّ اللّه » است ـ تحصیل صحّت دل از رذایل اخلاق نماید و مرکب همّت از مصاید زخارف کثرت در مقاصد مصارف ۸ وحدت ۹ راند و بر بوى ۱۰ نسیم «یحبّهم »۱۱ در میادین محبّت ۱۲ و ارادت ، جولان فرماید و نهال توحید را در ریاض دل به تسقیه ذکر ، نضارت دهد و به سیف «الواحد یکفیک من الکلّ» ۱۳ قطع مألوفات حسّى و محبوبات جسمى کند و همگى وجود خویش را بر ۱۴ پرتو آفتاب احدیّت در بوته شهود بگدازد ، باعثه رحمت حضرت ربوبیّت و سابقه الطاف جناب صمدیّت ، باطن او را به نور معرفت ، منوّر سازد و خلعت عزّ و مغفرت در وى
1.م: انقاد .
2.در مآخذ حدیثى نیافتیم .
3.ف: ـ بارى .
4.ف: ـ و در آبار ... فرمایند .
5.سوره اسراء ، آیه ۲۷ .
6.ف: عیان .
7.ف: + و افکار زایده .
8.ف: ـ مصارف .
9.ف: وجدت .
10.ف: قوى .
11.سوره مائده ، آیه ۵۴ .
12.ف: ـ محبت .
13.کنز العمّال ، ج ۳ ، ص ۲۳: «اعمل لوجه واحد یکفیک الوجوه کلّها» .
14.ف: ـ بر.
پوشاند و او را از جمله مقرّبان آن بارگاه و از زمره مَحرمان آن درگاه گرداند ؛ چنانچه حدیث قدسى «أنا جلیس من ذکرنی» ۱ مؤید همین معنى است .
نظم
کثرت ذکر خدا منهج ارباب وفاست غافل از ذکر خدا کى شود آن را که صفاست
تا توانى مشو۲از ذکر خداوند ، خموش گر تو را میل عطیّات و عنایات خداست
چون شود غافل و ذاهل ز۳خداوند جهان آن که جان و دل او بسته امید لقاست؟
چون به ره مى روى اى مرد برو بر ره حق که به غیر از ره حق رفتن تو عین خطاست
الحدیث الرّابع عشر
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله : 4 «الصّبر کنزٌ من کنوز الجنّة» . 5
کاشف نقاب «لقد رأى من آیات ربّه الکبرى » 6 واقف سرّ خطاب «فأوحى إلى عبده ما أوحى » 7 سلطان اصفیا برهان اولیا ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ به جهت تنبیه طالبان جواهر معانى و سایران منازل عرفانى مى فرماید که: صبر بر مصیبات این جهانى و تجرّع مرارات حوادث فانى و تحمّل مفارقت مرغوبات و مألوفات نفسانى که شیوه ارباب توحید عیانى و شیمه اصحاب معارف ربّانى است ، گنجى از گنج هاى درجات جنانى است ؛ چنانچه حضرت ودود ، مؤیّد این مقصود ، بیان مى فرماید که «وجعلنا
1.الکافی ، ج ۲ ، ص ۴۹۶ ؛ من لا یحضره الفقیه ، ج ۱ ، ص ۲۹ .
2.ف: مکن .
3.م : به .
4.م: صلى اللّه علیه وسلم .
5.مسکّن الفؤاد ، ص ۴۷ ؛ المحجة البیضاء ، ج ۷ ، ص ۱۰۷ .
6.سوره نجم ، آیه ۱۸ .
7.سوره نجم ، آیه ۱۰ .
منهم أئمةً یهدون بأمرنا لمّا صبروا » 1 یعنى ما که 2 خداوندیم ، به کمال حکمت خود جمعى از ملازمان بساط عبودیّت و مراقبان آثار نفحات ربوبیت را به یمن بدرقه صبر و استقامت به اوج درجات مقتدایى و امامت رسانیدیم و نفوس زاکیه آن مقبولان حضرت را به شرف خلعت کرامت ، مخصوص گردانیدیم و مفتاح هدایت ، به دست تصرّف آن هادیان مهدى دادیم و گنج درایت ، در قبضه همّت ایشان نهادیم و نعیم اخروى و سلطنت معنوى را که نعمت بى غایت و دولت بى نهایت است ، جزاى وفاى صابران ساختیم که «إنّما یوفّى الصّابرون أجرهم بغیر حساب » . 3
نظم
آنها که به صبر پیش بردند مقصود ز جمله بیش بردند
اى سعادتمند! لمعات بروق معانى این حدیث حبیب حضرت صمدانى ، منوّر ظلمت غفلت خواطر ، وقتى گردد که وابل وجه حقیقت صبر از نقاب غمام خفا ظاهر گردد . پس بباید دانست که صبر به چند معنى آمده و مرجع جمله به اثبات باعث خیر در مقابل باعث شرّ است و مراد از خیر ، معروفات و مأمورات است و از شرّ ، مناهى و منکرات . و یقین است که بواعث خیر جز اخلاق حسنه نبود و از این جا ظاهر گردد که هر فعلى ۴ حسن که در مقام امکان صدور فعلى ۵ قبیح ظاهر شود ۶ از صبر بدو تعبیر توان نمود .
و جابر بن عبد اللّه انصارى رضى الله عنه روایت کرد که از رسول علیه السلا ۷ پرسیدند که: ایمان چیست؟ فرمود که: «الصّبر و السّماحة» ۸ یعنى ایمان ، حبس نفس است در مضایق طاعات معنوى و ملازمت تحصیل سعادات اخروى و مساهلت اهتمام به اسباب و ۹
1.سوره سجده ، آیه ۲۴ .
2.م: ـ که .
3.سوره زمر ، آیه ۱۰ .
4.ف: فعل .
5.ف: + و .
6.م ف: صلى اللّه علیه وآله .
7.مسند أحمد ، ج ۴ ، ص ۳۸۵ ؛ مجمع الزوائد ، ج ۵ ، ص ۲۳۰ .
8.. ف: ـ و .
امور دنیوى و ترک طلب لذّات جسمانى و مشتهیات ۱ نفس شیطانى .
و این از دو وجه تواند بودن ؛ یکى آن که چون ایمان ، صفتى است جامع جمیع صفات رضیّه و اخلاق مرضیّه و هیچ یک از آنها بدون صبر متحقّق نگردد بلکه بعضى از اکابر دین برآن اند که اخلاق حسنه ، انواع صفت صبراند که به عوارض ، امتیاز یافته اند از یکدیگر و آن اختلاف احوال است ـ چنانچه صبر را بر حرب و مقاتله شجاعت گویند و بر مصیبات ، صبر نامند و بر راندن شهوت بطن و فرج ، عفّت خوانند و بر قدر تسیر ۲ از حظوظ ، قناعت دانند و امثال اینها ـ پس ایمان بدین معنى ، صبر بود و دیگرى آن که چون ایمان ، اعمال صالحه و طاعات را گویند ـ چنانچه بعضى از علماى اسلام براین اند ـ و مواظبت بر طاعات و عبادات ، بى صبر صورت نبندد ، پس ایمان بدین معنى نیز صبر بود و سماحت ، عطف بیان صبر تواند بودن و آنچه در آثار وارد است که «الصّبر نصف الإیمان» ، ۳ به اعتبار آن است که ایمان را عبارت دانند ۴ از تصدیق یقینى و اعمال صالحه ؛ چنانچه رأى بعضى از علماى دین بر این است .
اکنون چون صداى صواعق این حقایق ، به سمع جان رسید ، مخفى نماند که چون صبر ، عبارت است از اثبات بواعث دینى ، علامت حصول کمال او جز تجلّى به زینت اعمال صالحه نبود و یقین است هر که را افعال برحسب رضا و امر حضرت ذى الجلال ـ تقدّس عن الأمثال ـ و طبق فرمان رسول ملک ۵ متعال ـ علیه سلام اللّه فی کلّ حال ـ مقرر بود ، به شرف رحمت رحمانى و سعادت عنایت حضرت صمدانى ، مخصوص گردد و در دارالبقاء به دولت وصول به نعیم ابدى و حصول غناى سرمدى ، فایز شود و از ذلّ نکبت بُعد برهد و به عزّ سلطنت قرب برسد ؛ چنانچه آیه کریمه «و بشّر الذین آمنوا و عملوا الصّالحات أنّ لهم جنّات » الآیه۶ از این مقصود مخبر
1.ف: مشهیات .
2.ف: یسیر .
3.المحجة البیضاء ، ج ۷ ، ص ۱۰۷ ؛ بحار الأنوار ، ج ۷۹ ، ص ۱۳۷ .
4.م: دارند .
5.ف: ـ ملک .
6.سوره بقره، آیه ۲۵.
است . پس بى شک صبر ، گنجى بود از گنج هاى جنانى ؛ چنانچه واقف اسرار ربّانى ، بیان فرمود .
نظم
خون خور و در صبر بنشین مردوار تا برآید کار تو از کردگار
اى سعادتمند! صبر ، مقامى است شریف و منصبى است بس منیف که اطّلاع بر عظم رتبت و علوّ منزلت او از طوق وسع هر کس بیرون است و از جمله فضایل او یکى آن است که حضرت منّان ، هفتاد و چند موضع در قرآن ذکر این صفت جمیله کرده و اکثر خیرات و اغلب درجات عالیات را به وجود عزیز او اضافت فرموده ۱ و سالکان سبیل عبادت و ناسکان طریق اطاعت را خود اشارت با بشارت «إنّ اللّه مع الصّابرین »۲ جهت استدلال بر کمال فضل این صفت و استرسال عنان نعمت به صوب تحصیل این سعادت ، تمام بود .
در خبر است که حضرت اللّه تعالى به داود علیه السلام وحى فرمود که: «یا داود ، تخلَّقْ بأخلاقی و أنا صبور» ۳ یعنى: اى داود! اگر دولت قرب ما مى خواهى ، نفس خود را به صفات حمیده ما متّصف گردان و سرّ خود را به زینت مکارم اخلاق ما متحلّى ساز و بر صولت حوادث ، صبر کن که حضرت جبّارى ما با آن که بر همه اشیا قادریم ، در جمیع امور صابریم .
و علماى دین گفته اند که حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ جهت ایضاح و اظهار عزّت صفت صبر بر عباد بود که خَلق ارض و سماوات با کمال قدرت در مدّت شش روز فرمود ؛ چنانچه آیه کریمه «خلق السّموات والأرض و ما بینهما فی ستة أیّام »۴ از این حال خبر مى دهد .
1.ف: فرمود .
2.سوره بقره ، آیه ۱۵۳ ؛ سوره أنفال ، آیه ۴۶ .
3.مسکّن الفؤاد، ص ۴۷: «یا داود، تخلّق بأخلاقی، و إنّ من أخلاقی الصبر».
4.سوره فرقان ، آیه ۵۹ ؛ سوره سجده ، آیه ۴ .
و بباید دانست که حصول این جوهر عزیز ، منوط است به تحقیق چند چیز: اول معرفت آن که هر چیزى که در دار دنیاست جمله بر ممرّ سیل فناست ؛ چنانچه آیه کریمه «کلّ من علیها فان »۱ این ۲ بیان مى فرماید و بى شک این یقین ، سبب عدم عقد قلب عباد گردد به امور دنیوى . پس در محلّ زوال اموال و ۳ وقت انتقال احوال ، متألم البال نگردند و از تردّد و تهتّک ، مجتنب باشند .
دوم معرفت آن که هرچه واقع مى شود به حکم بلا معقّب و قضاى بلا رادّ الهى است ـ تقدّس و تعالى ـ چنانچه از فحواى کلام ملک علاّم که «قل کلٌّ مِن عند اللّه »۴ مفهوم مى گردد و بى شک این امر ، صاحب واقعه را صیانت نماید از ارتکاب اضطراب و تحمّل تعب و مشقّت جهت رفع و دفع آنچه مقدور او نیست و از این مرتبه به «رضاى به قضا» تعبیر کنند .
نظم
وکلتُ إلى المحبوب أمری کلَّه فإن شاء أحیانی و إن شاء أماتنی۵
سیوم معرفت آن که در ارسال افواج بلا بر عباد ، حضرت معبود را حکمت هاست که از جمله آنها یکى آن است که تمیز فرماید میان محبّان صادق و متردّدان منافق ؛ چنانچه از مضمون کلام کریم که «ولنبلونّکم حتّى نعلم المجاهدین منکم والصّابرین »۶ معلوم مى شود و بى شک این حال ، مؤمن صدیق را در حین رؤیت وقایع مانع اند از مباشرت افعال شنیعه و اعمال قبیحه ۷ چون شقّ جیوب و ضرب خدود ۸ بر جزع و امثال اینها .
چهارم معرفت آن که هر حادثه موحش و واقعه مضرّ مؤلم که بنده را روى نماید ،
1.سوره الرحمن ، آیه ۲۶ .
2.ف: ـ این .
3.ف: ـ و.
4.. سوره نساء ، آیه ۷۸ .
5.م: اتلنا ، ف: امّتنا . متن ، تصحیح قیاسى است .
6.سوره محمّد ، آیه ۳۱ .
7.م: ـ از مباشرت ... قبیحه .
8.م ، ف : حدود . متن ، تصحیح قیاسى است .
مزیل وزرى از اوزار ۱ آثام و کفارت ۲ گناهى از گناهان است ؛ چنانچه مؤید این معنى ، مروى است که چون آیه ۳«مَن یَعملْ سوءا یُجزَ به »۴ نزول فرمود ، ابابکر گفت: کیف الفرح بعد هذه الآیة . حضرت نبوى علیه السلامفرمود که: «غفر اللّه لک یا أبابکر ، أ لست تمرض؟ أ لست تصیبک الأذى؟ أ لست تحزن؟ فهذا ما تجزون به» ۵ یعنى: آمرزش خداى برتو باد اى ابابکر! نه آخر بیمار مى شوى؟ نه ۶ آخر به مصیبت ها مبتلا مى گردى؟ نه هر وقت ۷ از حوادث روزگار اندوه مى یابى؟ ۸ این جمله ، جزاى سیّئات شماست که مؤمنانید . ۹ و بى شک این امر ، واسطه آن شود که بنده در حال رؤیت مکاره و بلیّات این جهان فانى ، رقاب خود را از قید عذاب آن جهانى ، خلاص یابد و نعیم و شادمانى جاودانى را ملاحظه فرماید و از این معنى ، او را بهجتى روى نماید که با وحشتى که نفس ، بدان مفطور است مقاومت کند تا صدمات احزان ، او را در ورطات فزع و فغان نیندازد ۱۰ و غولان کرب و ملامت ، او را ۱۱ از نهج شرع حضرت رسالت ، بیرون نبرند .
پنجم کمال محبّت حق ـ جلّ شأنه ـ و بى شک این امر ، موجب استغراق سرّ بنده گردد در تحصیل رضا و مطلوب حضرت محبوب و فراغ خاطر وى از محبّت جمیع مألوف و مرغوب و چون این حال دست دهد ، تلاطم امواج عشق ، کشتى مراد ۱۲ او را در دریاى مراد دوست ، غرق گرداند ، تا مراد او را عین مراد خود داند و در حین ورود بلا و نزول قضاى کلمه «کلّما یفعل المحبوب محبوب» برخواند و از شرّ شکایت و اعتراض ، نطقا و قلبا محفوظ ماند .
1.ف: + و.
2.ف: کفاره .
3.ف: + کریمه .
4.سوره نساء ، آیه ۱۲۳ .
5.مسند أحمد ، ج ۱ ، ص ۱۱ و المستدرک على الصحیحین: ج ۳ ، ص ۷۴: «غفراللّه لک یا أبابکر؛ ألست تمرض؟ألست تنصب؟ ألست تحزن؟ ألست تصیبک اللواء؟ قال: بلى. قال: فهو ما تجزون به».
6.م: ـ نه .
7.ف: وقتى .
8.ف: مى رانى .
9.ف: ـ که مؤمنانید .
10.ف: نیندازند .
11.ف: ـ را .
12.ف: مرام .
نظم
هرچ از تو آید خوش بود خواهى شفا خواهى الم آرام جانم یاد توست من فارغ از شادىّ و غم
و همین امر ، وسیله آن شود که در وقت حصول نعماء چنانچه رضاى حضرت منعم است صرف نماید و این مرتبه ، اکمل جمله مراتب و افضل جمیع مناسب است و در بدایت حال ، سالکان مسالک عبادات را در وصول بدین مقام از حصول آن مقامات ، ناگزیر است و کمال آنها نیز بدین سبب ۱ است و حلّ این دقایق ، بعد از کشف حقایق آنچه در حدیث شکر مذکور شده ، آسان بود و آنچه از مظهر آیات و مظهر عنایات مروى است که در حین دعا از حضرت حق ـ جلّ و علا ـ استدعا مى فرمود که: «اللّهم إنّی أسألک من الیقین ما تهون ۲ به علیّ مصائب الدّنیا» ۳ یعنى: بار خدایا! از حضرت تو یقینى مى خواهم که تو به قوه آن یقین ، مصیبت هاى دنیا را بر من آسان گردانى ، مشعر است بر توقّف حصول صبر ۴ بر این امور مذکوره .
و ۵ بر اهل حال مستور نیست که حصول این احوال ، موقوف است بر وصول به درجات اصحاب کمال که مستغرقان بحر وصال و سوختگان نار اتّصال و پروانگان شمع سحاب جلال و جمال اند . پس به یقین ، گوى سعادت از میدان صبر ، کسى رباید ۶ که خانه دل از ۷ ماسواى دوست ، پرداخته باشد و نقد جان را در بوته محبّت ، گداخته و مراد خود را تابع مراد آن حضرت ، ساخته و شطرنج عمر بر بساط انقیاد ، باخته و عنان رضا به دست مدبّران قضا ، بازداده و سَر اطاعات بر ره ۸ تسلیم ، نهاده و ارقام شوق بر صفحه ضمیر ، نگاشته و هرچه جز اوست جمله را عدم انگاشته و قدم همّت بر جاده طلب رضاى حق ، ثابت کرده و به قوّت ۹ عزم ، راه عبادت سپرده و به
1.م: ـ سبب .
2.ف: یتیهون .
3.تهذیب الأحکام ، ج ۳ ، ص ۹۲ ؛ مصباح المتهجّد ؛ ص ۵۶۸ ؛ إقبال الأعمال ، ج ۱ ، ص ۳۳۰ .
4.ف: ـ صبر .
5.ف: ـ و .
6.ف: را باید .
7.ف: ـ از .
8.ف: راه .
9.ف: قوه .
تأیید ربّانى ، مرغوب ۱ نفس شیطانى را پشت پاى زده و به توفیق سبحانى از عقبات اعتبارات ، در گذشته و بر مسند صدق و اخلاق ، نشسته و ابواب هوس ۲ را بر روى خویش بسته ۳ و از کدورت تعلّقات دست شسته و به صابون مجاهده ، جامه باطن را نظافت فرموده و به میاه تقوا آن را طهارت نموده ، پس مرکب روح در ساحات عوالم معنى به جولان درآورده و به تازیانه توجّه ، او را به جانب مقصود ، نهیب داده و بر اوج مراتب برآورده و کشتى فهم و وهم را در غرقاب تحیّر ، غرق گردانیده و قطره وجود مقیّد را به بحر وجود مطلق ۴ رسانیده .
نظم
خوشا سرى که بود ذوق سرها دیده به چشم دل ، رخ اسرار آن سرا دیده
بر آستان وفا هر دمى ز دشمن و دوست هزار محنت و ناکامى و جفا دیده
به هر جفا که کشیده به روزگار دراز براى دوست در آن شیوه وفا دیده
به هر وفا که نموده به زیر تیغ جفا ز روى دوست دو صد خلعت صفا دیده
میان ظلمت امکان و کثرت صورى نسیم صبح وصال۵از ره فنا دیده
چو از رسوم مجازى فنا شده کلّى درون زهر فنا شربت بقا دیده
زننگ خود شده یک سو که در حریم شهود جمال آن مه بى چون و بى چرا دیده۶
و آنچه حضرت ۷ تبارک و تعالى فرمود که: «واصبر و ما صبرک إلاّ باللّه »۸ مخبر از این حال است ۹ و بر ارباب یقین و شارعان طریق دین ، مکشوف است که صبر با وجود آن که از اعاظم طاعات است ، موقوفٌ علیه کمال ۱۰ جمیع عبادات است .
1.ف: + مرغوبات .
2.م: هو .
3.ف: گذاشته.
4.ف: ـ مطلق .
5.م: + تو .
6.ف: ـ زننگ خود شده... بى چرا دیده .
7.ف: + اللّه .
8.سوره نحل ، آیه ۱۲۷ .
9.ف: ـ است .
10.ف: ـ کمال .
نظم
صبر بى طاعت بود بى شک محال طاعت بى صبر را نبود کمال
هر یک از طاعات در دار الأمان هست کنزى از کنوز جاودان
صبر کو هست از کنوز اخروى گشته مفتاح کنوز معنوى
هر که او را این کلید آمد به دست بر سریر نعمت باقى نشست
یافت اندر جنّة المأوى درج این بود «الصبر مفتاح الفرج»۱
اى سعادتمند! هر مؤمنى که در حین رؤیت بلا تجرّع اقداح صبر نماید و در وقت نزول قضا تشرّب کؤوس تحمّل فرماید و از صدق جان ، کلمه «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون »۲ بر زبان راند ، کاتبان اعمال بندگان ، آن را عنوان دیوان عبادات او سازند[که ]«انتظار الفرج بالصّبر عبادة» ۳ و مدبّران امور و احوال انسان ، فرش دولت ابدى در زیر پاى عاقبت او اندازند که «دولة المؤمن فی الصّبر» ۴ و مبشّران عالم غیبى صداى و «بشّر الصّابرین »۵ به سمع جان او رسانند و هاتفان اخبار لاریبى نداى «لنجزینّ الّذین صبروا أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون »۶ به گوش هوش او فروخوانند و خازنان مخزن عنایات ، او را بر مَسند فتح و نصرت نشانند که النّصر مع الصّبر ۷ و از
1.الفرج بعد الشدة ، ص ۳۷ .
2.سوره بقره ، آیه ۱۵۶ .
3.الدعوات ، ص ۴۱ .
4.در مأخذ حدیثى نیافتیم .
5.سوره بقره ، آیه ۱۵۵ .
6.سوره نحل ، آیه ۹۶ .
7.من لا یحضره الفقیه ، ج ۴ ، ص ۴۱۳ ؛ الأمالی طوسی ، ص ۵۳۶ .
حضرت واهب العطیّات به تشریف «سلام علیکم بما صبرتم »۱ مشرّف گردد و در دار الخلود به عزّ رحمت حضرت معبود ، فایز شود که «فنعم عقبى الدّار »۲ و آیه کریمه «واللّه یحبّ الصّابرین »۳ و نصّ با درایه ۴«و ما یلقّیها إلاّ الذین صبروا »۵ بى شک ، مثبت این بیان و سکینه قلب اصحاب عیان ۶ بود .
نظم
پیش باران بلاى دوست ، هر کو سر نهاد بر فراز عالم معنى۷کشیدش سر فراز
روایت است که حضرت داود علیه السلام در حال خطاب با حضرت ربّ الارباب گفت: الهى! چیست جزاى آن غم زده بلارسیده مسکین که بر دل حزین بر صدمات بلاى تو بر وفاى رضاى تو صبر مى کند؟ حق ـ جلّ و علا ـ وحى فرمود که: «جزاى آن بنده آن است که دل سلیم او را خلعت ایمان پوشانیم و این عطیّه عظمى را هرگز از او باز نستانیم» .
نظم
جزاى صبر ، خدا خیر عاقبت۸بخشد صبور باش که خیرت در۹آخرت بخشد
در خبر است که روز حشر چون خلایق را به موقف جزا حاضر فرمایند ، اجور ارباب اعمال صالحه و اصحاب عبادات مرضیّه را از نماز و روزه و زکات و حج به میزان عدل ، موفّا گردانند . پس اهل بلا و مخصوصان جراحت عنا را حاضر سازند و چنانچه اهل وفا امروز مرکب صبر در میدان بلا مى رانند ، خازنان ملأ اعلى باران اجر
1.سوره رعد ، آیه ۲۴ .
2.همان .
3.سوره آل عمران ، آیه ۱۴۶ .
4.ف: ما در آیه .
5.سوره فصلّت ، آیه ۳۵ .
6.ف: بیان .
7.ف: علوى .
8.ف: خیر و عافیت .
9.ف: به .
و ثواب بر اراضى نفوس طاهره ۱ ایشان باران اند و چندان روح و ریحان و مغفرت و رضوان بر فرق قابلیّات ایشان نثار شود که آسودگان مهد عافیت ، آرزو کنند که کاشکى ایشان نیز ارّه بلا کشیدندى و اعضاى ایشان را در دنیا به مقراض جفا بریدندى .
نظم
همیشه اهل وفا خلعت بلا پوشند ز دست دوست مى محنت و جفا نوشند
به راه تیر قضا جان و دل نشانه نهند براى صید رضا از پى عنا کوشند
اى سعادتمند! صبر بر سه نوع است: یکى فرض چون صبر بر مواظبت طاعات مفروضه و از ارتکاب محظورات معاصى و کبایر مناهى . دوم ۲ مستحب چون صبر بر اداى نوافل و ۳ سنن و بر وقوع بلیّات و محن و از ارتکاب صغایر ذنوب و آثام . سیوم ۴ مذموم چون صبر در مقام تهلکه و رؤیت مناهى و ملاهى .
و اکابر دین گفته اند که مطیع را در طاعت ۵ سه حالت است و در هر سه حالت به صبر محتاج است ؛ اوّل قبل العمل و در این حال لابّد است از صبر در ۶ تصحیح نیّت و اخلاص و از دخول شوایب ریا و این قسم از صبر نزد اهل تحقیق و علماى راسخ که از حقیقت نیّت و اخلاص واقف ۷ اند و بر مکاید نفسْ مطّلع ، مشکل ترین اقسام است و از این جاست که حضرت رسالت علیه السلام فرمود:«إنّما الأعمال بالنیّات، و لکلّ امرئٍ ما نوى» ۸ یعنى به درستى که ۹ اسباب جمله اعمال و روح آنها نیّات است و هر کسى را از ثمره اعمال بر قدر صحّت صدق نیّت و اخلاص و عزیمت او بهره خواهد بود .
دوم حال العمل و در این حال ، ناچار است ازصبر بر محافظت ارکان و شرایط و آداب ملازمت حضور دل با محلّ اتمام و هم چنین صبر از آفات تکاسل و دواعى
1.م ، ف: ظاهره . متن ، تصحیح قیاسى است .
2.ف: دویم صبر .
3.ف: ـ و .
4.. ف: سیم .
5.ف: طاعات .
6.ف: + مقام .
7.ف: آگاه .
8.. تهذیب الأحکام ، ج ۴ ، ص ۱۸۶ ، الأمالی طوسی ، ص ۶۱۸ .
9.ف: ـ که .
فتور تا حدّ ۱ فراغ و از این جهت بود که حضرت نبوى علیه السلام فرمود که: «استتمام المعروف خیرٌ من ابتدائه» ۲ یعنى به انجام رسانیدن کار خیر ، بهتر از آغاز کردن است .
سیوم ۳ بعد العمل و ۴ در این حال ، ناگزیر است از صبر ، چنانچه منع کند ۵ نفس را از بزرگ داشتن عمل خود تا ۶ محفوظ ماند از آفت عجب و منع کند از افشا و اظهار آن تا مصون ماند از شرور سمعه ؛ چه اظهار طاعات و افشاى عبادات ، مهبط ۷ اجور و منتج ویل و ثبور است .
نظم
آنها که کمال نفس جویند با دیو هوا به گفت و گویند
هرگز ندهند وایه نفس دایم شکنند پایه نفس
تا جان ، سپر بلا نسازى باشد همه طاعت تو بازى
از زهد و عبادت ریایى هرگز نرسد کسى به جایى
بگذر ز منّى و هم ز مایى گر طالب رحمت خدایى
بگذار طریق خودفروشى تا خلعت لعنتش نپوشى
بر محنت دوست ، صبر مى کن غم را به رضا تو جبر مى کن
ابن عبّاس رضى الله عنه فرمود که: صبر در قرآن بر سه مرتبه است ؛ اول بر اداى فرایض و این صابر را عند اللّه سیصد درجه است . دوم ۸ صبر از محارم و او را ششصد درجه است . سیوم ۹ صبر بر صدمت اول مصایب و این صابر را نهصد درجه است و فضل این مرتبه بر مراتب دیگر از آن جهت است که هرکه مؤمن صادق است ، بر اداى فرایض و ۱۰ اجتناب از محارم ، صبر تواند کرد . اما صبر بر اول سطوت ورود مصایب
1.ف: ـ و .
2.م: ماجد .
3.الأمالی طوسی ، ص ۵۹۶ ؛ کنز العمّال ، ج ۶ ، ص ۴۰۱: «استتمام المعروف أفضل من ابتدائه» .
4.ف: سیم .
5.. ف: کنند .
6.م : یا .
7.. ف: محیط .
8.ف: دویم .
9.ف: سیم .
10.ف: + از .
جز به قوّت تحمّل ۱ اقویاى ارباب یقین و صحّت تصرّف اتقیاى اهل تمکین ، میسّر نگردد ؛ چه این گروه ، دل از مال و جان و خان و مان ۲ به کلّى برداشته اند و هرچه جز اوست ، جمله را عدم انگاشته اند . ۳
نقل است که از اهل توکّل ، مؤمنى و مؤمنه اى پیر را دو پسر بود به کمال بلوغ رسیده و خط سبز ، گرد رخسار دمیده . خواستند تا فرزندان را به حصن سنّت نکاح در آورند و کام دل از دیدار ۴ احفاد برآورند . دو زن نیکو صورت ، جهت هر دو پسر بخواستند و دو خلوت خانه ، جهت ایشان بیاراستند . چون شبانگاه رخت انداختند و خانه بپرداختند و دست زنان ۵ به دست پسران سپردند . پس بیرون آمدند و منتظر نشستند ۶ و دست از غم جهان بشستند . ناگاه آوازى ناملایم از هر دو خانه شنیدند . بى محابا به خانه در دویدند . هر دو جگر گوشه را بى توشه ، مسافر آخرت یافتند و از اثر حیات هیچ در ایشان نیافتند . از غایت حیرت به خود ۷ فرو رفتند و لیکن جز «اللّه خیر الحاکمین» هیچ نگفتند . چون از زنان ایشان ، حال ۸ باز پرسیدند ، چنان شنیدند ۹ که یکى قبل التّصرف و یکى بعد التّصرف مقبوض ید قدرت شده اند . بازگشتند و به خانه رفتند . ۱۰
چون روزى چند برآمد ، این ۱۱ مؤمن و مؤمنه به جانب حج ، روانه ۱۲ شدند و چون سعادت زیارت کعبه دریافتند ، مدّت پانزده سال در آن منزل مبارک ببودند . ۱۳ بعد از آن عزیمت ۱۴ وطن مألوف نمودند . چون محن سفر کشیدند و به وطن رسیدند ، خود از قدرت بى نهایت یزدانى و قضاى بى منتهاى سبحانى ، یکى از آن دو زن که تصرّف بر او ۱۵ واقع شده بود ، حامله گشته بود ۱۶ و بیست پسر به یک شکم
1.ف: کمل .
2.ف: خانمان .
3.ف: انگاشته .
4.م: مریدار .
5.م: زن .
6.ف: ـ و منتظر نشستند .
7.م: ـ به خود .
8.ف: زنانشان احوال .
9.. ف: ـ چنان شنیدند .
10.ف: + و .
11.ف: آن .
12.ف: روان .
13.. ف: بودند .
14.ف: عزم .
15.ف: در آن .
16.ف: ـ بود .
ـ اللّه أعلم ـ ۱ آورده و جمله در غایت حسن و نهایت لطف به حدّ بلوغ رسیده . چون خبر پدر و مادر پدر ۲ شنیدند ، بى محابا ۳ دویدند و سلام گفتند و غبار رخسار به آب دیده رُفتند . این ۴ مؤمن و مؤمنه از حال ایشان بازجستند . مردم آن موضع آنچه دانستند بگفتند . ایشان از آن ۵ حال حیران و خندان گشتند و به سؤال به درگاه حضرت سبحانى ۶ رفتند . هاتفى آواز داد که: اى مؤمنان! ما شما را به ارسال آن مصیبت و بلا مى آزمودیم . چون شما آن محنت ۷ به رضا استقبال نمودید و شکایت نفرمودید ، در حق شما جزاى دنیوى آن این ۸ عطا ۹ لازم شمردیم و در خزانه عقبى جزاى بسیار و اجر بى شمار نیز خواهیم دادن .
نظم
هر کو به صبر جان دهد اندر وفاى دوست صد جان به هر دمى رسدش از عطاى دوست
الحدیث الخامس عشر
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله : ۱۰ «إنّ أحبَّ النّاس إلى اللّه یومَ القیامة و أقربهم منه مجلسا إمامٌ عادلٌ ، و إنّ أبغض النّاس إلى اللّه یوم القیامة و أشدّهم منه عذابا إمامٌ جائرٌ» . ۱۱
طغراى صفحه هدایت عنوان صحیفه رسالت ، رهنماى اهل یقین ، پیشواى ناظمان دین ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ مى فرماید که: دوست ترین مردم نزد خداى تعالى روز قیامت و نزدیک ترین ایشان ، پادشاه عادل است و دشمن ترین مردم نزد خداى تعالى روز قیامت ۱۲ و گرفتارترین ایشان در عذاب سخت ، پادشاه ظالم است .
1.ف: آن .
2.ف: ـ اللّه اعلم .
3.ف: پدر پدر و مادر پدر .
4.ف: هم چنان باد.
5.ف: این .
6.ف: سبحان .
7.ف: + را .
8.ف: ـ آن این .
9.ف: ـ عطا .
10.م: صلى اللّه علیه وسلم .
11.مسند أحمد ، ج ۳ ، ص ۲۲ ، ص ۵۵ ؛ السنن الکبرى ، ج ۱۰ ، ص ۸۸ .
12.ف: ـ روز قیامت .
اى سعادتمند! حضرت محمد ۱ ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ تنبیه مى فرماید وُلات مسلمین و حکّام خطّه زمین را از حسن خاتمت عدل و نصفت که آن وصول است به سعادت عقبى و حصول تقرب به رحمت حضرت مولى عزّ اسمه ؛ چنانچه آیه کریمه «إنّ اللّه یحبّ المقسطین » بدین مقصود مشعر است و از وخامت عاقبت ظلم و جور که آن تقیید رقاب است به سلاسل عقاب و گرفتارى در شداید حرمان و عذاب ؛ چنانچه خطاب «و ما للظّالمین من أنصار » از این معنى مخبر است تا بر مقتضاى نصّ «و إذا حکمتم بین النّاس أن تحکموا۲بالعدل »۳ در میادین اعمال ، ۴ عنان اختیار نفس مکّار جز به دست شهسوار عدل ، باز ندهند و در مناهج افعال از آثار ظلم ، متحذّر باشند و چون عدالت ـ که صفتى است جامع جمیع خصال رضیّه و اخلاق مرضیّه ـ مظهر ۵ آن به یقین ، شارعان مشارع دین اند ؛ چنانچه کلمه شریفه «بعثت لاُتمّم مکارم الأخلاق» ۶ مظهر این است و مقسط که به ۷ معنى عادل است اسم حقّ است ، بى شک طریقى که حضرت محمد ۸ ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ را من عند اللّه فایض گشته و آن را شرع گویند ، حق و عدل محض بود .
پس عادل ، آن بود که در جمیع امور از آنچه مطابق شرع نبوى و دین مصطفوى است ۹ در نگذرد . اگر به نفس خویش عالم بود «نور على نور »۱۰ والاّ در اعمال از علماى متدیّن ، استفسار نماید و از آنچه مضمون فتاوى بود ، عدول و استنکاف نجوید و جایر به خلاف این ۱۱ بود . و از این جا واضح گردد که مراد از لفظ عادل در این کلام مفخر الانام ۱۲ متشرّع است و از جایر ، خلاف آن و یقین است که هر مؤمنى را سلوک طریق شرع محمّدى ، مثبت رابطه معنوى است با روحانیّت احمدى و این
1.ف: پیغمبر .
2.م، ف : فاحکموا.
3.سوره نساء ، آیه ۵۸ .
4.ف: + و اطوار .
5.ف: ـ مظهر .
6.السنن الکبرى، ج ۱۰، ص ۱۹۲ ؛ بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۲۱۰ و ج ۶۷، ص ۳۷۲.
7.ف: ـ به .
8.م: ـ است .
9.ف: ـ نور .
10.ف: اینها .
11.ف: سیّد الانام .
رابطه ۱ وسیله قرب ۲ اوست به حضرت صمدیّت ـ عزّ و علا ـ و مثمر ظهور محبّت از جناب احدیّت ـ تقدّس و تعالى ـ و عدول از نهج دین قویم و جاده مستقیم حبیب حضرت کریم ، علامت عدم آن ارتباط عظیم و مانع قرب رحمت رحیم و منتج عذاب الیم است .
لیکن احبیّت و اقربیّت حاکم عادل و ابغضیّت والى جایر و اشدیّت او در عذاب آخرت از دو وجه فهم مى شود:
یکى ۳ آن که چون کمال حکمت ذات متعالیه ، مقتضى انتظام عالم حسّى است و نفوس و طبایع نوع انسان [را] در اول خلقت و بدایت فطرت به ۴ سبب تنوّع خصوصیّات و اختلاف استعدادات در قابلیّت فیضان انوار ، تجلیّات جمالى و جلالى متفاوت افتاده است و بدین جهت مقاصد و اغراض خلایق ، مختلف گشته و تباین در اقوال و افعال و عقاید امم ، ظاهر شده و صفات متضادّه هرجا ظهور کرده ، هر آینه سنّت الهى بر آن جارى شده که در هر زمانى در میان خلق ، حاکمى عادل و مصلحى کامل پدید آید ۵ تا اعمال عمّال اولاد آدم و احکام اشغال اهل ۶ عالم را بر ۷ نهج صواب به قوّت ۸ فصل خطاب مسلوک و محفوظ دارد و در تنفیذ احکام و اوامر الهى غایة الإمکان سعى نماید و به جهت حفظ حدود قواعد نظام میان خواص و عوام به مقتضاى عدالت ، تسویه نگاه دارد و به زواجر سیاسى و موانع حکمى ، دست تعدّى اقویا از ضعفاى مظلوم ، کوتاه گرداند تا از آثار طباع سباع و انعام بین الانام صور ظلم و انظلام به ظهور نرسد و انتظام مقرّر شود چنانچه از انبیا و رسل ـ صلوات اللّه علیهم فی کل وقت و حین ـ و از خلفاى ایشان ـ رضوان اللّه علیهم اجمعین ـ آنچه کمال حق این امر بود ، به ظهور پیوست و شک نیست که ایشان ۹ احبّ و اقرب و اکرم
1.ف: ـ معنوى ... رابطه.
2.ف: قریب .
3.ف: اوّل .
4.ف : ـ به .
5.ف: ـ آید .
6.ف: ـ اهل .
7.ف: به .
8.ف: قوه .
9.ف: ـ ایشان .
بنى آدم ۱ اند عند اللّه .
پس حفظ نظام که اعلى امور است نزد ملک علاّم و موصل است به مرتبه کرام ، منوط بود به نشر آثار عدالت حکّام که رعایت صلاح عام است به متابعت ناسخ الادیان که آن دین اسلام است و ابطال نظام که اقبح امور است نزد ملک قادر و موصل است به مراتب اهل کبایر که «واللّه لا یحبّ المفسدین »۲ منوط است به نشر آثار جور حاکم جایر ۳ که آن فساد عام است به مخالفت شرع سیّد الانام علیه الصّلاة والسّلام . فلهذا حاکم عادل ، به مراتب احبّ و اقرب واصل گردد و جایر ۴ را در منازل ابغضیّت ، عذاب کامل متواصل بود .
دیگرى ۵ آن که چون یافتن ۶ عنان نفس سبعى و بهیمى از راه تحصیل لذّات با کمال قدرت بر آن اکمل محصّلات مراتب ترقّیات است ، پس هرگاه نفوس حکام و متسلّطین با غایت اقتدار بر کسب اشرار ، متحلّى به زیور عدالت که احسن و اتمّ صفات نفس ملکى است ـ شود ، اسرع از طالبان عرفان به مدارج اهل ایقان که مستغرقان بحر وصال و والهان سرّ اتّصال اند برسند ۷ و خلعت مطالعه تجلیّات انوار جمال و جلال در پوشند و بر سریر مقرّبان احبّ و سابقان اقرب ، متمکّن گردند ۸ و چون نفوس ایشان ملوّث به خبایث صفت جور که جامع جمیع اخلاق ذمیمه است شود ، در مهاوى بُعد از مراتب ارباب کشف و عیان ، به حبال ۹ کمال ابغضیّت ـ که آن حرمان است از مشاهده لقاى حضرت رحمان ـ مقیّد گردند ۱۰ و به شداید عذاب که ثمره تسلیط وساوس شیطانى و هواجس ۱۱ نفسانى است گرفتار آیند . ۱۲
و از این جاست که اهل حق ، حلاوت یک لحظه عدالت را که نتیجه آن نور است
1.ف: + ایشان .
2.سوره مائده ، آیه ۶۴ .
3.ف: جابر .
4.ف: ـ دیگرى .
5.ف: تافتن .
6.ف: برسد .
7.ف: گردد .
8.ف: خیال .
9.ف: مواجس .
10.ف: ـ آیند .
به دولت ملاحظه لقاى ربّانى و حصول فنا به ۱ تجلّى ذات حضرت صمدانى و بقا به اتّصاف به جمیع صفات الهى و اطلاع بر احوال مغیبه ۲ کما هى ، از شصت ساله عبادت که غایت کمال قوه انسان در این زمان همان بود ، اولى ۳ و اعلى دانسته اند ؛ چنانچه کلام نبوى ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ که «عدلُ ساعةٍ خیرٌ مِن عبادةِ ستّینَ سنةً» ۴ از این معنى خبر مى دهد .
اى سعادتمند! تحصیل مراتب مغرَقان ۵ بحر توحید و عرفان ، و تکمیل مناصب سالکان طریق کشف و ایقان ، موقوف است بر کمال صحّت دل و صحّت دل در اعتدال صفات جمیله است که عدالت عبارت از آن است و مرض دل در میل است که آن موجب حجاب است از حضرت ربّ الأرباب عز و جل . و نزد ارباب شهود و زایران کعبه مقصود ، صراط المستقیم که در ۶ فاتحة الکتاب وارد است حقیقت این اعتدال است و صراط جهنّم روح این صراط است و حقیقت این اعتدال از موى ، باریک تر و از شمشیر ، تیزتر است و هر که در این دنیا بر این صراط ، استقامت یافت ، فردا بر آن صراط چون برق خاطف گذرد و هر که امروز طلب استقامت نکرد ، فردا آن جا بر صراط نتواند گذشتن .
نظم
اى که در دنیا نرفتى بر صراط مستقیم در قیامت بر صراطت جاى تشویش است و بیم
قلب روى اندود نستانند در بازار حشر خالصى باید که از آتش برون آید سلیم
و به سبب صعوبت و دقت و حدّت این صراط ۷ در روزى هفده بار بر جهانیان
1.ف: ـ به .
2.ف: اوّل .
3.م: معینه .
4.بحار الأنوار ، ج ۷۲ ، ص ۳۵۲ .
5.ف: مقربان .
6.ف: + سوره .
7.ف: + است .
فرض گردانیده اند ۱ که «اهدنا الصراط المستقیم »۲ بگویند و چون هیچ کس در استقامت این صراط از میل ، خالى نیست ، لاجرم هیچ کس را از ورود آتش دوزخ چاره نیست ؛ چنانچه در کلام مجید واقع است ۳«و إن منکم إلاّ واردُها کان على ربّک حتما مقضیّا * ثمّ ننجّی الّذین اتّقَوا ونذَرُ الظالمین فیها جثیّا »۴ یعنى هیچ کس نیست که او را در دوزخ ، ورود نخواهد بود . بلکه همه را در دوزخ ، حاضر خواهیم کرد . بعد از آن ، پرهیزکاران را که آینه دل را ۵ از غبار میل به اغیار نگاه داشته اند ، به سعادت نجاح و فلاح ، مشرف گردانیم و هواپرستان تیره روزگار را در آن جا بمانیم .
نقل است از ابو میسره ـ قُدّست أسراره ـ که از اکابر تابعین بود و ۶ سى و سه ساله پهلو بر زمین ننهاده ۷ چون شب درآمدى تا روز بر خود نوحه کردى و رخساره مبارکش از بسیار گریستن ریش ۸ گشته بود . روزى مادرش گفت: اى جان مادر! از خُردى تا غایت ، هیچ گناه از تو در ۹ وجود نیامده و همه عمر در طاعت و ریاضت گذاشته اى ۱۰ و حضرت حق ، تو را به شرف اسلام و علم مشرّف گردانیده است . این چندین نوحه چرا مى کنى؟ گفت: اى مادر! چون نوحه نکنم که حق ۱۱ ـ جلّ و علا ـ ما را خبر داده است که «همه را به دوزخ در ۱۲ خواهیم برد» و نمى دانم که من از آنها خواهم بود که از آن جا نجات یابند یا نه ۱۳ ؟ و این از آن سبب گفت که حقیقت استقامت به زمین ۱۴ صراط عدالت ، مقدور نوع بشر نیست مگر به توفیق عنایت ربّانى و تأیید هدایت یزدانى ؛ زیرا که ۱۵ وجود وسط حقیقى در میان اطراف نامتناهى خود متعذّر ۱۶ است و تمسّک بدان بعد از ۱۷ وجود در غایت ۱۸ تعسرّ .
1.ف: هفده بار جهانیان را فرض کرده اند .
2.سوره فاتحه ، آیه ۶ .
3.ف: + که .
4.سوره مریم ، آیه ۷۱ و ۷۲ .
5.ف: ـ را .
6.ف: ـ و .
7.ف: ننهاد و.
8.م: ربش .
9.ف : از خردى تا حال گناهى هیچ در .
10.ف: گذرانیده .
11.ف: ـ حق .
12.ف: ـ همه را در دوزخ .
13.ف: نى .
14.ف: برمن .
15.م: چه .
16.. ف: متعدّد .
17.م : ـ از .
18.ف: + صعوبت و .
و آنچه حکما گفته اند که: «إصابة نقطة الهدف أعسر من العدول عنها ، و لزوم الصّواب بعد ذلک حتّى لا یُخطئها ۱ أعسر و أصعب» مشعر بدین معنى است . یعنى تیر بر نشانه زدن ، دشوارتر است از پریشان افکندن و چون بر نشانه خورد ، بعد از آن دست خود را نگاه داشتن تا هرگز خطا نرود ، در غایت صعوبت و دشوارى است و سرّ کمال این حقیقت جز در مظاهر نفوس طیّبه و ذوات زکیه انبیا علیهم السلام ظهور نیافته . پس طالبان نهج قویم عدالت را غیر از سلوک صراط مستقیم شریعت ، طریقى نبود ؛ چه مقیاس رعایت عدل در جمیع اعمال و کلّ افعال در دین مبین حبیب ملک متعال ۲ ـ تقدَّسَ عن الأشباه ، و تنزَّهَ عن الأمثال ـ واضح و هویداست .
نظم
هست راه او صراط المستقیم گفتْ حق او را على خُلُقٍ عظیم۳
از جمال اوست عالم را صفا گشته از خوانش دو عالم را نوا
و بباید دانست که جوهر شریف و ذات لطیف عدل ، از روى حقیقت به مثابه انسانى است که مجمع محاسن اوصاف و مجموعه فضایل و منبع مکارم اخلاق و محروسه وسایل بود ؛ چنان که ذات او تصدیق است . روح او توحید است . نفس او اخلاص است . باطن او صدق است . سر او حکمت است . پیشانى او علوّ همّت است . دماغ او ذکاست . بطون مغز او تحفّظ و تذکّر و حسن تعقّل است . شقیقه او سرعت فهم است . ابروى او صفاى ذهن است . چشم او حیاست . گوش او رضاست . بینى او حزم ۴ است . روى او شفقت است . عذار او الفت است . دهان او نصیحت است . زبان او ذکر است . دندان او تسبیح است . لب او تحمید است . حلقوم او تهلیل است . زنخدان او محبّت است . گردن او تواضع است . دست او امانت است . کف او سخاست . انامل او ایثار است . ناخن او کرم است . مرفق او مروّت است . زندین او ۵
1.م : یحطیها ، ف: یحیطها . متن ، تصحیح قیاسى است .
2.. م: ـ ملک متعال .
3.سوره قلم ، آیه ۴ .
4.ف: جزم .
5.. م: امّا .
مواسات است . بازوى او عفو است . خاتم او فراست است . دوش او تحمّل است . شانه او صبر است . پشت او حمیّت است . سینه او علم است . دل او شجاعت است . جگر او عفّت است . ریه او رفق است . طحال او تسلیم است . شکم او قناعت است . احشاى او حریّت ۱ است . فرج او ورع است . ران او تقواست . زانوى او وقار است . ساق او استقامت است . قدم او ثبات است . نعلین او شوق است . شعار او حلم ۲ است . دثار او توکّل است . تاج او زهد است . رداى او هدایت است . کمر او فتوّت است . گفتار او شریعت است . رفتار او طریقت است . مخزن ۳ او حقیقت است . طلب او معرفت است . پیشه او اطاعت است . مسند او وفاست . مرکب او عبادت است . سلاح او مجاهدت است . کسب او سعادت است .
اى سعادتمند! مضمون خطاب شریف «إنّ اللّه یأمر بالعدل و الإحسان »۴الآیه۵ بندگان را از راه ستم و ظلم و جور به منهج عدل و نصفت و احسان و شفقت مى خواند و از قبایح اقوال و فضایح منکرات افعال ، منع مى فرماید . خاصه ۶ ملوک و حکّام را که ایشان بدین عبادت ، مخصوص و مأمورند و از اداى حقوق آن مسؤول و آیات و احادیث بسیار شاهد این معنى ۷ وارد است ؛ چه متقلّد امور خلایق و متعهّد احکام عباد حضرت خالق ، ضمین خلافت مرسلین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ است و هر که ضامن امرى گشت [و ]اگر چنانچه حق است ، به اداى حقوق آن قیام نمود از خطر خجالت ، خود را فراغت داد و الاّ در حین بازخواست ، داغ خسارت بر ناصیه احوال خویش نهاد . و مباشرت کار حکومت ، امرى است دشوار و خطرهاى آن بس بسیار است و اگر نه چنین بودى ۸ مهتران عرصه رسالت و سروران صفوف ولایت ـ سلام اللّه علیهم فى کل وقت و حین ـ با کمال رفعت رتبت در وقت اشتغال به ضبط احوال عباد ، آن همه مشقّت و کلفت که جمیع کتب احادیث و تفاسیر به بیان آن
1.ف: حرمت .
2.ف: علم .
3.ف: مخزون .
4.سوره نحل ، آیه ۹۰ .
5.. ف: ـ الآیه .
6.ف: خصوصا .
7.ف: گفتار .
8.ف: بود .
مشحون است ، بر نفوس خویش تحمیل نفرمودندى .
در خبر است که بعد از هلاک فرعون ، حضرت موسى علیه السلام را لشگر دوازده فوج بود و هر فوجى صد و بیست هزار مرد بود ۱ و او سى و شش سال و به روایتى سى و نه سال بر آن لشگر ، حاکم بود و در این مدّت ، او را نه مرکبى بود و نه خانه و مقامى مقرّر . پوستینى بازگونه ۲ پوشیدى و کلاهى از نمد بر سر نهادى و نعلین از چرم خام در پاى ۳ کردى و عصاى دو شاخ به دست گرفتى و هرجا که شب رسیدى ، آن جا مقام کردى و بنى اسرائیل ، او را به نوبت ، چاشت و شام دادندى .
روایت است که چون یوسف علیه السلام در مصر به پادشاهى نشست ، هر روز ، ضعیف تر و نزارتر شدى . از این حال از او سؤال کردند؟ هیچ نگفت . روزى اِلحاح کردند و گفتند: این ضعف اگر از جهت مرض ۴ نهان است ، حکما به معالجه مشغول گردند . گفت: علاج مرض ما حاضر است . گفتند: چگونه؟ گفت: هفده سال است که در پادشاهى ، نفس من در آرزوى آن است که او را از نان جو سیر بدهم و نداده ام . گفتند: ۵ این همه مشقّت بر نفس ۶ خود چرا مى نهى؟ گفت : موافقت گرسنگان و محتاجان مى کنم . مى ترسم که یکى در ولایت مصر گرسنه باشد و مرا در موقف قیامت گرفتار کنند که : به مُلک مشغول گشتى و از حال ضعیفان و محتاجان خبر نداشتى!
در آثار است که دیوان ، به جهت مطبخ سلیمان علیه السلام دیگ ها تراشیده بودند از سنگ که در هر یکى ده شتر فرو مى رفتى چنان که در قرآن مجید از آن خبر داده که «و جفانٍ کالجواب و قدورٍ راسیات »۷ هر روز ۸ آن هزار دیگ در مطبخ او بربار شدى و به خلق دادى و خود روزه گرفتى و همه روز بر سر تخت ، زنبیل بافتى و چون شب درآمدى آن زنبیل بفروختى و از بهاى آن دو قرص جو خریدى و گلیمى در سر کشیدى و در
1.ف: بود مرد .
2.ف: واژگونه .
3.ف: بر پا .
4.ف: مرضى .
5.ف: + که .
6.ف: ـ نفس .
7.سوره سبأ ، آیه ۱۳ .
8.ف: + از .
گورستان گشتى تا مسکینى را بیافتى و با او آن قرص ، ۱ افطار کردى .
نقل است ۲ که یک بار دوال نعلین مبارک حضرت محمّد ۳ ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ کهنه شده بود . شخصى از صحابه ۴ آن دوال کهنه بیرون ۵ کرد و به جاى آن دوال نو درکشید . چون حضرت ، آن نعلین در پاى کرد ، نظرش ۶ بر آن دوال افتاد . بفرمود تا آن دوال به در کردند و همان دوال کهنه درکشیدند و فرمود که: «چون نظر بر آن انداختم ، در نفس من فرحى ۷ پدید آمد . از خشم و غیرت حق ترسیدم» .
و ابوهریره رضى الله عنه ۸ سوگند خورد که هرگز رسول علیه السلام ۹ دو روز پیاپى از نان جو سیر نخورد تا آن که وفات یافت .
و امثال این روایات از آن حضرت و از سایر انبیا علیهم السلام و از خلفاى کرام ایشان بسیار مروى است . پس چون کسى از سر بصیرت در حقایق این امور ، تعمیق نماید و بیند ۱۰ که سابقان مضمار نبوّت و ساکنان خطّه ولایت با وجود کمال قدرت ، در نشر آثار معدلت و شفقت بر خلق و ارتیاض ۱۱ نفس خویش چه کوشش نموده اند و در احقاق حقوق ، چه سعى ها فرموده و با وجود آنها از خطر ولایت و حکومت ایمن نبوده اند ، ۱۲ به نور یقین متذکّر گردد که اشتغال به امر حکومت و خلافت و استقبال کار سلطنت ، به غایت امرى صعب و پرخطر است و چون چنین بود ، به یقین هر حاکمى که اعمال او بر طبق عدل و شفقت ۱۳ و احسان و مرحمت بود و در امامت حدود شرع متین و نفاذ احکام دین کوشد ، او در روى زمین ، نایب و برگزیده حق و سایه الهى و خلیفه حضرت رسالت پناهى و منظور انظار رحمان و اقرب به رحمت و
1.ف: و با آن دو قرص جو .
2.ف: آورده اند .
3.ف: محمدى .
4.ف: صلحا .
5.ف: برون .
6.ف: در پاى مبارک فرمود نظر مبارکش .
7.ف: ـ فرحى .
8.ف: لعنت اللّه علیه أبدا مؤبّدا .
9.ف : علیه الصلاة والسلام .
10.م: بینند .
11.م: از بیاض .
12.ف: + و .
13.م: سبقت .
رضوان حضرت منّان است و چون بر خلاف این بود مغضوب حضرت اله و مطرود آن درگاه است و در «یوم تبلى السرائر »۱ معقود شداید عذاب و زواجر است .
نظم
اى که کردى مر خلافت را قبول !سر نباید تافت از امر رسول
عدل ، شرع است و مکن از وى گذر زان که شد کار خلافت پر خطر
سعى کن تا کار خود آسان کنى حق کنى گر قهر و گر احسان کنى
شه از آن رو۲سایه رحمان بود کآفتاب عدل او تابان۳بود
در ثناى عادلان روح الامین خواند۴«اللّه یحبّ المقسطین »۵
و چون از این مقدّمات ، خطر ۶ حکومت و خلافت مفهوم گشت ، بباید دانست که ۷ سلاطین عرصه جان و خواقین ملک عرفان ، شرطى ۸ چند ذکر کرده اند که چون سلاطین و حکّام بدان قیام نمایند ، امور سلطنت و حکومت ایشان در دین و ۹ دنیا نظام یابد ، و حقّى چند از رعایا بر ذمّت ایشان ثابت داشته اند که هر گاه به اداى حقوق آنها اقدام فرمایند ۱۰ از شرّ عذاب اخروى ایمن گردند .
و ۱۱ اگرچه صفت عدالت چنانچه شرح یافت ، متضمّن جمله اینها و غیر اینهاست ؛ لیکن ۱۲ ایراد بعضى از روى تفصیل مستلزم منافع بسیار است . امّا شرایط سلطنت ، ده است:
اول ۱۳ آن که هر واقعه اى ۱۴ که پیش آید ، پادشاه و حاکم ، خود را یکى از رعایا تصوّر نماید و دیگرى را بر خود حاکم ببیند ۱۵ و در آن حال هر حکم ۱۶ از دیگرى بر
1.سوره طارق ، آیه ۹ .
2.ف: ره .
3.م: پایان .
4.ف: خوانده .
5.سوره مائده ، آیه ۴۲ ؛ سوره حجرات ، آیه ۹ ؛ سوره ممتحنه ، آیه ۸ .
6.ف: + اوامر .
7.ف: اکنون بدان که .
8.ف: شروط .
9.ف: ـ و .
10.ف: نمایند .
11.ف: ولیک .
12.ف: ـ اول .
13.ف: واقعه .
14.ف: بیند .
15.ف: و در آن حکم در آن حال که .
خود روا نمى دارد ، مثل آن از خود بر دیگرى روا ندارد ؛ چنانچه گفته اند:
مصرع
مپسند به کس آنچه به خود نپسندى
و حدیث «لا یؤمن أحدُکم حتّى یحبَّ لأخیه ما یحبُّ لنفسه» ۱ بیان این معنى مى فرماید ؛ یعنى مؤمن نیست هیچ یک از شما تا آن که دوست ندارد به جهت برادر دینى ۲ خویش آن چیزى را که دوست مى دارد براى نفس خود .
دوم آن که قضاى حاجات مسلمانان را افضل طاعات شمرد ؛ چه در خبر است که شاد کردن دل مؤمنى ، برابر است با همه طاعات پریان و آدمیان . پس باید که پیوسته منتظر حاجات محتاجان باشد و چون داند که مسلمانى بر در او به تظلّمى ۳ و احتیاجى منتظر است ، تا حاجات ۴ او کفایت نکند ، به هیچ عبادتى مشغول نشود . کجا که به جهت راحت نفس خود اهمال قضاى حاجات مسلمانان روا دارد . سیوم ۵ آن که در تلذّذ به مآکل و مشارب و زینت تلبّس ، مبالغه نکند و اقتدا به سلف ۶ کند از صلحا و اتقیا نه از اشرار و اشقیا ؛ چنانچه از سیرت ۷ انبیا فهم شد .
چهارم آن که در حکم ، سخن به مدارا گوید و بى موجبى درشتى نکند و از شنیدن حجّت بسیار ، ملول نگردد و از سخن گفتن با مسکینان و ضعیفان ، ننگ ندارد ؛ چنانچه در آثار وارد است که: «و کن عند النّاس ناسٌ من النّاس» . ۸
پنجم آن که به جهت رضا و عدم رضاى خلق ، در حکم حق سستى نکند و بر ۹ روى در نماند و مخالفت شرع روا ندارد و بداند که خاصیت حکومت بر وجه راستى آن است که پیوسته بعضى مردم از او خشنود بوند ۱۰ و بعضى ناخشنود ؛ ۱۱ زیرا که خصم را به حق
1.صحیح البخاری ، ج ۱ ، ص ۹ ؛ سنن الترمذی ، ج ۴ ، ص ۷۶ .
2.ف: بینى .
3.ف: تظلّم .
4.ف: حاجت .
5.ف: سیم .
6.م: تسلف .
7.ف: سیر .
8.در مآخذ حدیثى نیافتیم .
9.. ف: به .
10.ف: بودند .
11.ف: ـ و بعضى ناخشنود .
خشنود نتوان کرد و اگر آنچه حق است ، خلق ۱ بر آن راضى گشتندى ، مخاصمت نبودى و به حاکم ، احتیاج نیفتادى . و حصول رضاى جمیع ۲ خلق از حاکم عادل ممکن نیست و چون حاکم در حکم ، طلب رضاى حق کند و از خشم ۳ خلق نیندیشد ، حق ـ جلّ و علا ـ از او راضى گردد ۴ و خلق را هم از او راضى گرداند ؛ چنان که رسول7 فرمود که: «مَن طَلَبَ رضاءَ اللّه بسَخَط النّاس ، رَضِیَ اللّهُ عنه و أرضى النّاسَ عنه» . ۵
ششم آن که از خطر حکومت و ولایت غافل نباشد و یقین داند که منصب سلطنت و امارت ، آلتى است که بدان آلت هم سعادت و نیک نامى آخرت کسب مى توان کرد و هم شقاوت و گرفتارى و بدنامى ابدى ، حاصل مى توان نمود . امروز که زمان فرصت در دست اوست ، جهد نماید تا دولت دنیوى را تخم ۶ گرفتارى اخروى نسازد و مسارعت منهج صواب و راه معدلت را غنیمت شمرد ؛ چه در خبر است که هر روز ، عدل حاکم عدل را با طاعت مجموع رعایا موازنه کنند ۷ برابر آید . بکوشد تا خود را از این دولت ، محروم نگرداند .
هفتم آن که در زیارت و صحبت صلحا و علماى دین ، راغب بود و نصحیت ایشان را سعادت روزگار خود شناسد و از صحبت اشرار ، بلا ضرورت ، مجتنب باشد و در تحقیق فرق میان نیک و بد کوشد .
هشتم آن که به سبب تجبّر و تکبّر ، خلق را از خود مستوحش ۸ نگرداند . بلکه به عدل و شفقت بر ضعفا و زیردستان ، خود را محبوب رعایا گرداند . در آثار است که بهترین پادشاهان شما آن کسان اند . که شما را دوست مى دارند و شما هم ایشان را دوست مى دارید و بدترین حاکمان شما آن کسان اند که شما را ۹ دشمن مى دارند و شما
1.ف: ـ خلق .
2.ف: ـ جمیع .
3.م: چشم .
4.ف: کرده .
5.کنزالعمال ، ج ۳ ، ص ۱۶۰: «من التمس رضاء اللّه عنه بسخط الناس ، رضی اللّه عنه و أرضى عنه الناس».
6.م: تحم.
7.ف: کند .
8.ف: متوحش .
9.ف: ـ دوست مى دارند ... شما را .
هم ایشان را دشمن مى دارید .
نهم آن که از تجسّس خیانت نُوّاب و ظلم عمّال غافل نباشد و گرگ سیرتان ظالم را بر رعایاى مظلوم ۱ مسلّط نکند و چون ظلم و خیانت یکى از ایشان ظاهر شد ، او را به مؤاخذه و عقوبت ، عبرت دیگران سازد و ارباب دولت را به نصیحت و سیاست ، مهذّب گرداند . نقل است که هارون الرّشید چون به صحبت شقیق بلخى رسید گفت: اى شیخ! مرا پندى ده . شقیق گفت: اى ۲ امیر! خداى را سرایى است که آن را دوزخ خوانند و تو را دربان آن سرا گردانیده است و سه چیز به تو داده تا بدان سه امر ، خلق را از دوزخ بازدارى ؛ مال و شمشیر و تازیانه . باید که به مال ، سدّ فاقه محتاجان کنى تا ۳ به سبب اضطرار ، اقتحام شبهات نکنند ، و ظالمان را به شمشیر قمع کنى و فاسقان را به تازیانه ادب کنى . ۴ اگر چنین کردى ، هم تو نجات یافتى و هم خلق را نجات دادى . اگر به خلاف این باشى ، تو پیش از همه در دوزخ خواهى رفت و دیگران در پى تو .
دهم فراست است . بر پادشاه و حاکم ، واجب است که در میان حدوث حوادث و معانى وقوع وقایع ، امعان نظر کند و در محضر فهم و عقل ، حقیقت هر حکم را مشخص گرداند و به چشم بصیرت در لوازم و لواحق و عوارض آن نظر کند . پس اگر آن از واجبات ۵ جلیه بود ، به مسایل شرعى فصل کند و اگر از معضلات خفیّه بود ، سرّ آن را به نور فراست ، درک کند و در این معنى اعتماد بر نقل ناقل نکند ؛ زیرا که حدوث حوادث ، غیر متناهى است و صورت مسائل مذکور ، متناهى و متناهى به ۶ بیان غیرمتناهى وفا نتواند نمود .
در خبر است که دو ضعیفه پیش سلیمان علیه السلام رفتند و در کودکى دعوى کردند و هر دو از اثبات ، عاجز گشتند . ۷ سلیمان علیه السلامبفرمود تا طفل ۸ را به شمشیر دو نیمه کنند و
1.ف: مظلم.
2.ف: یا .
3.م: یا .
4.ف: نمایى .
5.ف: و اصحاب .
6.. ف: ـ متناهى به .
7.ف: + حضرت .
8.ف: کودک .
هر ضعیفه اى ۱ را یک نیمه دهند . چون شمشیر برکشیدند ، از آن دو ضعیفه یکى بى قرار گشت و بگریست و گفت: او را مکشید که من از حق خود درگذشتم! و در آن دیگر ، هیچ اثرى پدید نیامد . سلیمان علیه السلامبفرمود تا طفل را به اول دادند .
و نظیر این منقول است که ۲ دو جوان نزد امیرالمؤمنین على ـ کرّم اللّه وجه ـ ۳ آمدند و هر یک دعوى ۴ غلامى بر دیگرى مى کردند ۵ و دعواى مالکیّت خویش و هیچ کدام اثبات نمى توانستند کردن . حضرت امیر ۶ بفرمود تا سر هر دو را از یک دریچه بیرون کردند و به قنبر امر فرمود که: «بگیر ذوالفقار را و بزن گردن غلام را» . چون قنبر ، ذو الفقار را بکشید و حواله کرد ، یکى سر را باز کشید . حضرت امیر ، حکم فرمود که او غلام است و این که سر باز نکشید صاحب .
اما رعیّت مسلمان را بر پادشاه و حاکم ، بیست حق است:
اول آن که با همه مسلمانان ، متواضع باشد و به سبب حکومت و ولایت ، بر هیچ مسلمان تکبّر نکند ؛ که حق ـ جلّ و علا ـ ۷ جبّاران و متکبّران را دشمن مى دارد . در خبر است که حضرت فرمود که: خداى عزّ وجلّ ، به من وحى کرد که: «بگوى امّت خود را تا فروتنى کنند و هیچ کس بر دیگرى ۸ فخر نکند» .
دوم سخن عامّه را در حق یکدیگر بى مثبتى نشنود ؛ چه آخر آن به فتنه و ندامت کشد . خصوصا سخن فاسقان و طمّاعان و حسودان و صاحب غرضان ؛ چنانچه در کلام مجید مى فرماید که ۹ (إن جاءکم فاسقٌ بنبإٍ فتبیَّنوا ) ۱۰ یعنى چون فاسقى به جهت شما خبرى آورد ، در تحقیق آن بکوشید . و حکما گفته اند: ۱۱ «من نقل إلیک ۱۲ نقل عنک» ۱۳
1.ف: ضعیفه .
2.ف: ـ منقول است که .
3.. ف: علیه السلام .
4.ف: دعواى.
5.ف: مى کرد .
6.ف: + علیه السلام .
7.ف: تعالى .
8.ف: و کسى بر دیگر .
9.ف: ـ که .
10.سوره حجرات ، آیه ۶ .
11.ف: + که .
12.ف: علیک .
13.عیون الحکم والمواعظ ، ص۴۳۵ ، از علی علیه السلام .
یعنى هر که سخن ۱ دیگرى پیش تو گوید ، بى شک سخن تو پیش دیگرى برد .
سیوم ۲ آن که چون به جهت زَلّت و یا تقصیرى بر مسلمانى غضب کند و وجه امکان عفو باشد ، از سه روز بیشتر تأخیر عفو نکند ۳ مگر آن که غضب به جهت امرى کرده باشد که در آن نقصان دین بوده باشد ؛ چه در این معنى اگر همه عمر ، او را مهجور گرداند ۴ شاید . اما در امور دنیوى ۵ عفو ، اولى تر . در اذکار مذکور است که هر که او عفو کند ۶ گناه ۷ برادر مؤمن را ، خداى عزّ وجلّ ، عفو کند گناهان او را روز قیامت .
در خبر است که حق ـ جل و علا ـ وحى فرمود به یوسف علیه السلام که: «اى یوسف! بدان سبب که عفو کردى از برادران خود ، نام تو را بلند گردانیدیم» . ۸
چهارم آن که فیض عدل و احسان بر جمیع رعایا ۹ عام گرداند و در نشر احسان میان اهل و نااهل تمیز نکند ؛ زیرا که پادشاه ، سایه حق ۱۰ است . چنان که ۱۱ رحمت حق ـ عزّ اسمه ـ کافر و مؤمن را شامل است ، هم چنین عدل ۱۲ عادل باید که نیک و بد را شامل بود . در خبر است که فاضل ترین عقل بعد از ایمان ، دوستى کردن است با خلق و نیکى کردن با نیکان و بدان و نبینى که حضرت حق ـ جلّ و علا ـ در بهترین اشیا که ۱۳ حیات است و بدترین اشیا که موت است ، مساوات رعایت فرموده و آب و نان را بر جمله عام گردانیده .
پنجم آن که به سبب تجبّر و حکومت پادشاهى ، به استیلاء ، نظر در حرم مسلمانان نکند و بى استیذان در منازل ۱۴ رعایا نرود . نقل است که رسول علیه السلامبا جلالت حکم و نبوّت بر در خانه مسلمانى که ۱۵ شدى ، سه بار آواز دادى . اگر اجازت دادندى
1.ف: سیم .
2.م: سخنى .
3.م: کند .
4.م: + که .
5.ف: دنیا .
6.م: ـ کند .
7.ف: ـ گناه .
8.ف: گردانیدم .
9.ف: بر رعایا جمیعا .
10.ف: پروردگار .
11.ف: چنانچه .
12.ف: + و .
13.ف: ـ که.
14.ف: + و مخازن .
15.م: ـ که .
درآمدى والاّ بازگشتى و نرنجیدى .
ششم آن که مخاطبه و معامله به اصناف خلق بر قدر مراتب و درجات هر کس بود . از اجلاف و اوباش ، عبارت لطیف چشم ندارد و از جاهل ۱ و عامى ، فصاحت و بلاغت نجوید و از کوهى و بیابانى ، آداب مجلس اشراف نطلبد و تکلیف هر کس به قدر حال او کند و هر قوم را در مرتبه خود معذور دارد و از مواجهه هیچ کس استنکاف نکند .
در خبر است که داوود علیه السلام مناجات کرد و گفت که: الهى! چه کار کنم که خَلق ، مرا دوست دارند و از جوار قرب تو محروم نمانم؟ خداى تعالى ۲ وحى فرمود که: «اى داود! زندگانى با خلق به اندازه عقل و مراتب ایشان کن و آنچه میان من و توست نیکو رعایت کن» .
هفتم آن که در مجالس و محافل ، پیران را محترم دارد . ۳ خاصّه پیران متدیّن و طفلان را ۴ به چشم ۵ شفقت نگرد . در خبر است که حضرت فرمود که: «از ما نیست که آن که پیران امّت را حرمت ندارد و بر طفلان امّت ما رحمت نکند» .
هشتم آن که هر مسلمان را که به چیزى وعده کند ، آن وعده وفا کند و خلاف روا ندارد . رسول علیه السلامفرمود که: «العِدَة دَینٌ» ۶ یعنى وعده از مؤمن ، قرضى لازم الاداست .
نهم آن که در حکم ، سخن لعنت نگوید و با وضیع و شریف ، روىْ گشاده دارد و با ضعیفان ، سخن به رفق گوید . حضرت امیرالمؤمنین على ـ کرم اللّه وجهه ـ فرمود که: ۷ «لیّن کلامک تحبّب» ۸ یعنى نرم کن سخن خود را تا محبوب خلق گردى .
دهم آن که در هیچ حال از انصاف غافل نباشد و از غدر در حق مسلمانان اجتناب کند و هر معامله که از دیگرى نسبت با خود روا نمى دارد ، از خود بر دیگرى روا
1.در مآخذ حدیثى نیافتیم .
2.ف: ـ که .
3.ف: + و .
4.ف: جهال .
5.ف: حق جلّ و علا .
6.ف: ـ را .
7.ف: ـ چشم.
8.مجمع الزوائد ، ج ۴ ، ص ۱۶۶ .
ندارد . در خبر است که : «هر که خواهد که از آتش دوزخ خلاص یابد ۱ و به کرامت بهشت رسد ، با خلق همان کند که دوست دارد که با ۲ او آن کنند» .
یازدهم آن که مبادرت در اصلاح ذات البین بر خود لازم داند و تأخیر در فصل ۳ حکومت مسلمانان روا ندارد که آن منتج فساد بود . در خبر است که حضرت فرمود که: خبر کنم شما را از عملى ۴ که آن بهتر از روزه و نماز و صدقه باشد؟ گفتند اصحاب که: بلى . فرمود که: صلح کردن میان دو مسلمان .
دوازدهم آن که در استکشاف ۵ گناه مسلمانان سعى نکند و به هر زلّتى رعایاى ضعیف را نرنجاند و از هفوات خلق به قدر امکان تجاوز کند و عیب هاى خلق را پوشیده دارد . در خبر است که هر که گناه و عیب مسلمانى را بپوشد ، خداى عزّوجل ، گناهان او را در دنیا و آخرت پوشیده دارد .
سیزدهم آن که به ارتکاب شبهات ، خلق را بر معاصى دلیر نسازد و به جهت رفع رتبت از مواضع تهمت احتراز کند و اگر احیانا به معصیتى مبتلا گردد ، آن را مستور و پوشیده دارد ؛ ۶ چه عامه خلق در صلاح و فساد ، تابع حاکم اند و از ملاحظه صلاح او به صلاح گرایند و از مطالعه فساد او در فساد افزایند و آن گناهان همه به دیوان او باز گردد ؛ چنانچه رسول علیه السلام فرمود که: «هر که رسم نیک بنهد ، ثواب آن او را بود و ثواب هر که بدان رسم عمل کند و هر که رسم بد بنهد ۷ وبال آن بدى و وبال هر که بدان کار کند ، در دیوان او ۸ ثبت کنند» . ۹
چهاردهم آن که چون قضاى حاجات مسلمانان به کلمه شفاعت حاکم موقوف بود ، به شفاعت ، آن مهم کفایت کند و اهمال آن روا ندارد و از خاصیّت حکومت یکى آن است که بسیار کارهاى خطیر و مهمّات بزرگ به یک سخن ایشان کفایت شود و
1.ف: کند .
2.ف: دور از آتش دوزخ باشد و خلاصى یابد .
3.م: ـ با .
4.. ف : فضل .
5.م: علمى .
6.ف: استنکاف .
7.ف: ـ سیزدهم ... پوشیده دارد .
8.ف: نهد .
9.ف: آن .
سعادت این ثواب ۱ را غنیمت شمرد . در خبر است که حضرت فرمود که: «هیچ صدقه از صدقه زبان فاضل تر نیست» . گفتند: چگونه یا رسول اللّه ؟ فرمود که: «آن شفاعت است که خون ها بدان محفوظ ماند و منفعت به دیگرى رساند و بدى از دیگرى بازدارد» . ۲
پانزدهم آن که ۳ جانب مساکین و ضعفا را بر جانب اقویا و اغنیا از اهل دنیا راجح دارد و بیشتر ، صحبت با فقراى ۴ اهل اللّه دارد و هر روز ۵ یک بار آینه دل را به مواعظ ۶ و نصایح صلحا جلا دهد ؛ چه مباشرت امور دنیا و مجالست اغنیا دل را تاریک مى گرداند و در این ، خطر هلاکت ابدى است . نقل است که چون ۷ سلیمان علیه السلاماز تخت برخاستى به مسجد رفتى و ۸ نظر کردى ؛ هرجا مسکینى نشسته یافتى ، پیش او رفتى و نشستى و گفتى: ۹ مسکینى با مسکینى نشیند . و از این جاست که حضرت فرمود که : هر که خواهد که با خداوند تعالى نشیند با فقرا و مساکین نشیند . ۱۰ فرمود که: اى اهل امّت! با مردگان ۱۱ منشینید . گفتند: یا رسول اللّه ! مردگان ۱۲ کیستند؟ فرمود که: توانگران .
شانزدهم آن که از احوال اهل ۱۳ فاقه غافل نباشد و در سدّ فاقه ۱۴ ضعیفان و فروماندگان ، تقصیر روا ندارد و اهل سؤال را هرگز محروم نسازد . در خبر است که بنده را در قیامت حاضر سازند و حضرت جبارى ، خطاب ۱۵ کند که: «اى بنده من! در دنیا از تو نانى و جامه اى ۱۶ خواستم ، مرا طعام و جامه ندادى !» گوید: الهى! این چگونه است؟ گوید: «فلان کس در همسایگى تو گرسنه بود ۱۷ و فلان کس برهنه ۱۸ و
1.ف: + و .
2.ف: ثواب این سعادت .
3.ف: ـ باز دارد .
4.م: ـ آن که .
5.ف: فقرا و .
6.م: و هر که روزى .
7.. ف: مواضع .
8.ف: + حضرت.
9.ف: ـ و .
10.ف: ـ و گفتى .
11.ف: ـ از این جاست ... نشیند .
12.ف: مرگان .
13.ف: ـ اهل .
14.ف: ـ خطاب .
15.م ، ف: جامه . متن ، تصحیح قیاسى است .
16.ف: است .
17.ف: + است .
تو مى توانستى رعایت ایشان کردن و نکردى . به عزّت و جلال ما که تو را محروم گردانیم ، چنان که ایشان را محروم گذاشتى» .
هفدهم آن که راه هاى مسلمانان را از خوف قُطّاع الطریق و دزدان ، به سطوت سیاست ، ایمن سازد و هر که در راه به ناحق متعرّض مسلمانى گشته باشد عقوبت کند و عبرت دیگران سازد و هرجا که محلّ خوف بود اگر امکان عمارت بود عمارت کند والاّ راه بانان امین بازدارد . در آثار است که ۱ هر حاکم که همّت بر آن دارد که راه هاى مسلمانان امن گردد از دزدى و بدى ، او در خواب بود و شمشیر او آفرین مى خواند بر او و هر که از این مصلحت ، غافل گردد ۲ شمشیر او یعنى سیاست که سدّ ۳ حکومت است بر وى ۴ لعنت کند .
هجدهم ۵ آن که در ولایت ، هرجا که به پل و رباط حاجت بود ، ۶ در عمارت این چیز ۷ به قدر امکان بکوشد . در خبر است که هر که پلى بنا کند بر راه تا مسلمانان به آسانى گذرند ، خداى عزّوجل ، آسان گرداند بر وى گذشتن صراط را . ۸
نوزدهم ۹ آن که در هر بقعه از بقعه هاى مسلمانان ، مسجدى بنا کند و امام و مؤذن تعیین گرداند و اسباب معیشت ایشان را مهیّا گرداند ، تا به فراغت ، مواظبت اوقات توانند کرد . در خبر است که : هر که مسجدى براى خدا ۱۰ بنا کند ، خداى عزّوجل ، در بهشت ، خانه اى براى او بنا کند .
بیستم آن که در هیچ حال ، امر معروف و نهى منکر ، ترک نکند و نصیحت دینى از خاص و عام دریغ ندارد . ۱۱ در آثار وارد است که : «هر که از شما منکرى را بیند باید که آن را به دست منع کند و اگر نتواند ، به زبان منع کند ۱۲ و اگر نتواند به دل ، آن را
1.ف: ـ که .
2.ف: + و .
3.م: + و .
4.ف: سر .
5.ف: او .
6.ف: هیجدهم .
7.ف: افتد .
8.ف: خیر .
9.ف: ـ در خبر است ... صراط را .
10.ف: ـ نوزدهم .
11.ف: خداى .
12.ف: ـ منع کند .
دشمن دارد» . و فرمود بعد از این که : «هرکه از این جمله استنکاف کند و اعراض نماید ، آن کس از مسلمانى هیچ ۱ نصیب ۲ ندارد» . و این حقوق اهل اسلام است و امّا اهل ذمّت ۳ را گفته اند که آنچه در عهدنامه ایشان مثبت باشد و بر آن نهج عمل نمایند ، اهل اسلام نیز از حکّام و غیرهم ، از مضمون آن امور ، عدول نجویند .
الحدیث السّادس عشر
۰.قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: ۴ یقول اللّه عز و جل : «یا ابن آدم ، إنّک ما دعوتنی و رجوتنی غفرتُ لک على ما کان فیک و لا اُبالی . یا ابن آدم ، لو بلغتْ ذنوبُک عنان السّماء ثمّ استغفرتَنی غفرت لک و لا اُبالی . یا ابن آدم ، إنّک لو أتیتنی بقراب الأرض خطایا ثمّ لقیتنی لا تشرک بی شیئا لأتیتک بقرابها مغفرةً» . ۵
عَنان به فتح عین ، سحاب را گویند و قیل: ما عنّ لک أی ظهر ۶ و ۷ مقصود اشارتى است به کثرت . و قراب به ضمّ قاف و کسر ، ما یقارب ملأها را گویند و اشهر ضمّ است .
بیان: شاه بارگاه صبورى ، ماه خلوتگاه «أوّلُ ما خلق اللّه نوری» ۸ تاج الائمة و سراج الاُمه ـ علیه الصلاة والسّلام ـ تنبیه مى فرماید عباد را از خطاب ربّ الارباب ۹ و بشارت دادن حضرت کریم وهّاب و رحیم توّاب ، بندگان را از سعت دریاى مغفرت و غلبه ۱۰ رحمت خویش کما کتب فی کتابه الّذی عنده فوق عرشه: «إنّ رحمتی غلبتْ ۱۱ غضبی» ۱۲ چنانچه از فحواى این حدیث قدسى ، این خطاب ، مستنبط مى گردد که: اى بنى آدم! ۱۳ عنایت ما درباره بنده هاى خویش چنان است که هر که حضرت پادشاهى ما
1.ف: ـ هیچ .
2.ف: نصیبى .
3.. ف: + که .
4.م: صلى اللّه علیه وسلم .
5.سنن الترمذی ، ج ۵ ، ص ۲۰۸ .
6.م: طهر .
7.ف: ـ و .
8.عوالی اللئالی ، ج ۴ ، ص ۹۹ ؛ بحار الأنوار ، ج ۱۵ ، ص ۲۴ .
9.ف: ـ ربّ الارباب .
10.ف: علیه .
11.. م: غلب .
12.صحیح البخاری ، ج ۴ ، ص ۷۳.
13.ف: اى آدم .
را در سرّا و ضرّا ، در سرّ و علانیه ، به تضرّع بخواند و دست امید به حبل المتین کرم ما استوار گرداند ، سبّاحان ۱ دریاى ۲ غفران ما ، در غرقاب عصیان ، او را دستگیر آیند و سیّاحان ۳ عرصه رحمت ما در ظلمات ذنوب ، او را به نور انابت ، هدایت فرمایند و هیچ احدى نم یم کرم ما را از خاک وجود او باز ندارد و هیچ چیزى ، راه ۴ بر بدرقه عنایت ما نبندد ۵ و در امثال این الطاف ، حضرت ما را از هیچ مخلوقى بیمى ۶ و اندیشه اى نبود . اى بنى آدم! مکارم و مراحم جناب کبریاى ما تا غایتى است که اگر فى المثل ، ذنوب تو از غایت غلبه همچو ابر مظلم در جوّ سماء ، مرتفع گشته بود ، چون بر قباحت و وقاحت آن مطّلع گشته ، از حضرت غفّارى ما طلب مغرفت کنى ، به کرم بى نهایتْ بر حال تو ببخشاییم و قبایح آن را به هیچ گونه با ۷ روى تو نیاوریم و فضایح آن را از تو عفو فرماییم و ۸ در چنین اعطاف ، حضرت ما از ۹ هیچ چیز ۱۰ اندیشه ندارد . و اى بنى آدم! امید به رحمت رحمانى ما چنان دار که اگر به پُرى روى زمین ، اعمال ۱۱ گناهان تو در مجمع محشر به درگاه ما حاضر سازند بى مخالطت ۱۲ اوزار شرک ـ چه مشرکان را از رحمت ما نصیبى نبود که «إنّ اللّه لا یغفر أن یشرک به »۱۳ ـ به خازنان خزانه رحمت ، امر فرماییم تا جزاى آن نیکى ۱۴ به پرى روى زمین ، مغفرت ، شامل حال تو گردانند و از نعم خوان مرحمت ما ، خط مستوفا تو را کرامت فرمایند .
نظم
اى هر نفسى صد گنه از ما دیده از لطف و کرم پرده ما ندریده
اى من بتر از هر که در این عالم هست لطف تو بتر از چو من آمرزیده
اى سعادتمند! حضرت رسالت پناهى ـ علیه الصلاة والسّلام ـ بدین عبارت ، دریاى غفران حضرت رحمان را بر نظر علیل عمیان عصات ، عرضه مى دهد و بدین اشارت ، متعطّشان زمزم مغفرت و مستسقیان قلزم ۱۵ نجات و رحمت را از بحر بى کران حضرت منّان مستعان ، بشارت مى رساند که چون بندگان گناهکار ، بر ۱۶ اعتذار به زارى و استغفار درآیند و از حضرت غفور رحیم ، طلب مغفرت و رحمت کنند و از غیر او نومید گشته و تبرّا کرده به درگاه او امیدوار گردند و از روى ندامت و خوف عقابِ ۱۷ قیامت ، ناله «فاغفر لنا »۱۸ از درون جان و فریاد «و ارحمنا أنت مولانا »۱۹ از سویداى جنان ۲۰ برآورند . مقرّبان درگاه احدیّت ، نداى «و هو الذی یقبل التّوبة عن عباده و یعفو عن السیئات »۲۱ به گوش هوش ایشان فرو خوانند و ملازمان بارگاه صمدیّت ، صداى «إنّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعا »۲۲ به سمع قلوب ایشان برسانند .
1.ف: سیّاحان .
2.م: درپاى .
3.ف: سبّاحان .
4.م: را .
5.م: نبیند .
6.ف: وهمى .
7.ف: ما .
8.ف: ـ و .
9.ف: ـ از .
10.. ف: ـ چیز .
11.ف: اجمال .
12.ف: مخالطه .
13.سوره نساء ، آیه ۴۸ .
14.ف: اجزاى آن نیکى را .
15.م: قرزم .
16.ف: از در .
17.ف: عجاب .
18.سوره آل عمران ، آیه ۱۶ ، ۱۹۳؛ سوره اعراف ، آیه ۱۵۵؛ سوره مؤمنون ، آیه ۱۰۹ .
19.سوره بقره ، آیه ۲۸۶ .
20.ف: چنان .
21.سوره شورى ، آیه ۲۵ .
22.سوره زمر ، آیه ۵۳ .
نظم
از مرّ۱گناه خویش برخیز در سایه لطف دوست بگریز
زارى مکن ار نجات خواهى وز سینه بر آر دود آهى
باشد که به ناله کار سازى سرمایه خویش در نبازى
چه هرچند که از تلویث خبایث و تخبیث آلایش ، لایق این درگاه نه اى ۲ و از قبح ضمایر و خبث سرایر در خور این بارگاه نه ، نومید هم مباش که چون باد بى نیازى از جناب کبریایى ۳ دمیدن گیرد و نسیم عنایت از بوادى کرم وزیدن گیرد ، سحره
1.ف: بار .
2.م ، ف: نه. متن ، تصحیح قیاسى است .
3.ف: کبریاى .ر
فرعون را آمنه ماعون گرداند و سنگ طور را مهبط نور سازد و کلب مردار ۱ قلب اسرار گردد .
نظم
مباش اى عاصى بیچاره نومید که چون پیدا شود اشراق خورشید
کسى کو برهنه است۲افتاده در راه بر او بر۳تابد آن خورشید درگاه
چو کار مخلصان آمد خطرناک گنهکاران برند۴این راه ، چالاک
نقل است از درویشى از مراقبان درگاه که: شبى در حضرت ، بار یافتم . خطاب بى چون در رسید که به درگاه ما چه تحفه آورده اى؟ از اعمال صالحه در خاطرم گذشت . عتاب کردند که : اى مسکین! این جا که جناب بارگاه کبریاست ، بضاعت ۵ مزجات تو بس بى بهاست و آنچه اندیشیده اى ، سر به سر خطاست . تحفه این درگاه ، آه سرد و هدیه این بارگاه ، رخساره زرد است و توشه این راه ، دل پر درد . ۶ عرایس ابکار انوار روحانیان در این حضرت ، بسیار است و نفایس آثار اسرار کروبیان ، بى شمار . امّا شربت عنایت ما ، خستگان بادیه هجران را مى طلبد و مرهم حمایت ۷ ما ، شکستگان زخم عصیان را مى جوید و داروى لطف ما ، سوختگان آتش حرمان را مى خواهد .
نظم
به غیر توبه و عجز و تضرّع و زارى تو هیچ راه نیابى به حضرت بارى
مپیچ هیچ سر از طاعت و اطاعت دوست مجو ز غیر خداوند از کسى یارى
1.م: مرادار.
2.ف: ـ است .
3.م: به .
4.م: پرند .
5.. ف: ـ بضاعت .
6.ف: + و .
7.ف: ـ حمایت .
و از این جاست که حضرت پیغمبر ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ فرمود که: «والذی نفسی بیده ، لو لم تذنبوا لذهب اللّه بکم ، و لجاء بقومٍ یذنبون فیستغفرون اللّه فیغفر لهم» ۱ یعنى به خداى ۲ که جان محمّد در قبضه قدرت اوست که اگر شما که بندگان خدایید گناه نمى کردید ، ۳ حضرت اللّه تعالى شما را برطرف مى ساخت و جمعى دیگر خلق مى فرمود تا گناه مى کردند و از حضرت او آمرزش آن گناه مى خواستند . پس آن حضرت ، جمله گناهان ایشان را عفو مى فرمود و ۴ ایشان را از مقبولان مى گردانید .
اى سعادتمند! چون بدین فصل الخطاب ، محرم حریم ملک توّاب ، جافیان ۵ تیره روزگار و عاصیان بدکردار را هدایت مى فرماید به تطهیر سر از قاذورات معاصى به زلال ۶ استغفار و به تنویر مشکات باطن از کدورات ظلمات ذنوب به مصباح توبه که عبارت است از باز کشیدن عنان نفس از راه جفا با ندامت از ما مضى ۷ و روى آوردن به بساط وفا که این خود به حقیقت مبدأ راه طالبان و سرمایه فتوح صادقان و مفتاح ابواب سعادت سالکان است .
نظم
اگر به آب ندامت برآورى غسلى همه کدورت دل را صفا توانى کرد
ز منزل هوس ار یک دو گام پیش نهى نزول در حرم کبریا توانى کرد
پس باید که بنده به آب ندامت به هدایت «النّدم توبةٌ» ۸ جرایم ماضیه را از دفاتر اعمال خود بشوید و به سکّین ۹ استغفار ، نقوش گناه از ۱۰ ضمیر بستراند ۱۱ تا از هاویه
1.صحیح مسلم ، ج ۸ ، ص ۹۴ .
2.ف: خدایى .
3.ف: مى کردید .
4.ف: ـ و .
5.. م: طاقیان .
6.ف: دلال .
7.ف: معاصى .
8.من لا یحضره الفقیه ، ج ۴ ، ص ۳۸۰ ؛ تحف العقول ، ص ۵۵ ؛ بحار الأنوار ، ج ۷۴ ، ص ۱۵۹ .
9.ف: تسکین (به سکیّن) .
10.ف: + صفحه .
11.ف: ستراند .
بُعد «و قیل بعدا »۱ به زاویه قرب «من تقرّب إلى اللّه شبرا تقرّب إلیه ذراعا» ۲ رسد ۳ و از دل غموم معصیت و قید ۴ هموم دار آخرت ، به جان امان یابد ؛ چنانچه در حدیث نبوى هم مصدّق این معنى وارد است که: «إنّ العبد إذا اعترف ثمّ تاب تاب اللّه علیه» ۵ یعنى چون بنده بر اسائت اعمال خویش مطلع شود و به تقصیرات ، معترف آید و از مافات ، نادم و بر تدارک آن ، عازم و بر صرف باقى عمر در طاعات ، جازم گردد حضرت اللّه ـ تعالى و تقدّس ـ گناهان او را عفو فرماید و او را از زمره مقبولان گرداند ؛ چه دست عنایت ۶ بى علّت او آلایش بسیارآلوده روزگار را به دریاى عفو ۷ شسته و بدرقه کرم بى نهایت او بس مغرقان بحر هلاک را از غرقاب معاصى رهانیده . ۸
نظم
عفو او بخشیده هم چون ما بسى لطف او شامل به حال هر کسى
و چون در لفظ حدیث قدسى ، «یا ابن آدم» واقع است ، برهان صحّت نسبت با ۹ آدم و آدمیّت توبه تائب ۱۰ بود که «و عصى آدم ربّه فغوى ثمّ اجتباه ربّه فتاب علیه و هدى »۱۱ بلکه به موجب نصّ با درایت «یا أیها الّذین آمنوا توبوا إلى اللّه توبةً نصوحا »۱۲ أی خالیا عن الشوائب ، بر هر مؤمنى که طالب نجاح و جویاى فلاح است ، توبه واجب و لازم است ؛ زیرا که احکام اضداد در جبلت انسان ، مرکوز و اصول خیر و شرّ در طینت او معجون است و تخلیص جوهر شریف انسانى از خبایث آثار شیطانى ، ممکن نیست مگر به گذار احدى النارین ؛ آتش ندم یا نار جهنّم . پس مبادرت تخلیص ۱۳ به أخفّ النارین پیش از طى بساط اختیار ، دأب اخیار و رسم ابرار است .
1.سوره هود ، آیه ۴۴ .
2.مسند أحمد ، ج ۵ ، ص ۱۵۵ ، عوالی اللئالی ، ج ۴ ، ص ۱۱۶ .
3.ف: ـ رسد .
4.ف: ـ و قید .
5.صحیح البخاری، ج ۵، ص ۵۹.
6.. ف: غایت .
7.ف: ـ عفو .
8.ف: رهانید .
9.. ف: بسبب یا .
10.ف: نائب.
11.سوره طه ، آیه ۱۲۱ و ۱۲۲ .
12.. سوره تحریم ، آیه ۸ .
13.م : ـ تخلیص.
نظم
خلاف امر خداوند ، موجب سخط است رضاى او طلبى توبه از مناهى کن
چه هم چنان که ۱ نور آفتاب ، ماحى ظلمت لیل ۲ است ، نور طاعات ، ماحى کدورات معاصى است و هم چنان که حدوث ۳ اثر صابون ، مزیل اوساخ است از البسه ، حرارت آتش ندم ، محرق و مقطع غبار شهوات است از آینه دل و ۴ هم چنان که جامه هرگاه کمال ۵ نظافت ۶ یافت ، مقبول شاه گشت ، مرآت دل چون از ۷ زنگ اغیار انجلا یافت و از کدورت غبار ، مصفّا شد ، قابل ورود فیوض حضرت اله گشت و صاحب دل در آن بارگاه ، مقبول و مفلح آمد که «قد أفلح من زکّیها » .۸
نظم
اى دل زمان توبت۹است أستغفر اللّه العظیم هنگام ذکر حضرت است أستغفر اللّه العظیم
وقت است اگر زارى کنى وز دیده خون بارى کنى عزم نکوکارى کنى أستغفر اللّه العظیم
یا ربِّ هب لی تَوبتی ، یا ربِّ فرّجْ کربتی یا ربِّ سهِّلْ ثقبتی۱۰أستغفر اللّه العظیم
نقل است که از بنى اسرائیل شخصى بیست سال طاعت حق ۱۱ کرد . پس بیست سال دیگر به انواع معاصى مبتلا گشت . روزى ناگه در آینه نظر کرد و موى ۱۲ سفید در محاسن خود بدید . آتش ۱۳ تشویر از نهاد او شعله ۱۴ برآورد و در موقف نیاز به
1.ف: ـ که .
2.ف: ـ لیل .
3.م: حدث .
4.ف: ـ و .
5.ف: بجمال .
6.م ، ف : نضافت .
7.ف: + غبار و .
8.سوره شمس ، آیه ۹ .
9.ف: توبه .
10.م: (ناخوانا) .
11.ف: + تعالى .
12.ف : ناگاه نظر در آینه کرد ، موى .
13.ف: + آه .
14.ف: ـ و شعله .
حضرت بى نیاز بنالید و گفت: الهى ۱ بیست سال بندگى حضرت تو کردم . بعد از آن بیست سال دیگر است که دواعى نفْس و هوا و ۲ اغواى ۳ شیطان ، عنان اختیار من از دست توفیق ربوده اند و از ذروه درجات طاعت در حضیض ۴ حرمان و مخالفت انداخته و اکنون ندانم که اگر عنان نفس از راه خلاف بازکشم ، شایسته خلعت قبول گردم یا نى؟ از ملأ اعلى ندایى شنید که: «أحببتنا فأحببناک ، و ترکتنا فترکناک ، و عصیتنا فأمهلناک ، فإن رجعتَ إلینا قبلناک» ۵ یعنى لاف محبّت ما زدى ، سکّه محبّت تو در میان آسمانیان زدیم . پس ترک ملازمت درگاه ما کردى ، تو را در غرقاب جهالت رها کردیم . پس مَرکب مراد در میادین ضلالت به جولان درآوردى ، زمام مهلت تو را فروگذاشتیم . پس اگر به درگاه کرَم ما بازگردى ، وجود تو را ۶ به خلعت توبه ، مزّین گردانیم و نام تو را در دیوان مقبولان ، ثبت فرماییم و منشور محبّت تو را در مجلس روحانیان بخوانیم که «إنّ اللّه یحبّ التوّابین و یحبّ المتطهّرین »۷.
نظم
بنده همان به که ز۸تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورد
إلهی لئن جلّت وجمّت خطیئتی فعفوک عن ذنبی أجلّ و أوسع
اى سعادتمند! چون دانستى که توبه عبارت است از ترک گناه ، بدان که گناه ، عبارت است از هرچه مخالفت امر حق ۹ باشد از فعل و ترک ، و مخالفت حقْ سمّى است که در روح ایمان ، سرایت مى کند و به آلام نار جحیم مى کشد و به هلاک ابدى و خسران سرمدى مخالف مى انجامد . پس تدارک سمّ خلاف به تریاق توبه در ایّام مهلت و اوان فرصت که ممکن التدارک است ، از واجبات باید شمردن و از این جهت
1.ف: خداوندا .
2.ف: ـ و .
3.ف: اغواه .
4.م: مضیق .
5.در مآخذ حدیثى نیافتیم .
6.ف: ـ تو را .
7.سوره بقره ، آیه ۲۲۲ .
8.ف: به .
9.ف: مخالف امر پروردگار .
بود ۱ که حضرت رسالت ـ علیه الصلاة والسّلام ـ ۲ فرمود که: «من تاب قبل أن یطلع الشمس من مغربها تاب اللّه علیه» ۳ یعنى اگر بنده پیش از برآمدن آفتاب روح از مغرب بدن به ساعتى بل یک ۴ لحظه اى از معاصى ، اجتناب نماید و از ۵ کرده ها پیشمان آید ۶ و به حجَر صدق ، قرع باب توبه کند ، امید آن هست که حضرت حق ـ جلّ و علا ـ توبه او را قبول کند و رقم عفو بر جرایم او بکشد .
نظم
هان وهان این دم که۷هستت فرصتى جهد مى کن تا بیابى دولتى
کشتگاه آخرت دنیاست هان هرچه کارى بدروى آخر همان
الحدیث السابع عشر
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله : ۸ «یا أیّها الناس ، توبوا إلى اللّه ؛ فإنّی أتوب إلیه فی الیوم مئة مرّة» . ۹
مصباح انوار عنایت ، مفتاح ابواب هدایت ، قابل افیاض ربّ العباد ۱۰ قائل «أنا أفصح من نطق بالضّاد» ۱۱ ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ مى فرماید که: اى آدمیان! توبه را شعار خویش گردانید که من در روزى صد نوبت توبه مى کنم . یعنى من که محمّدم ، با وجود کمال نبوّت و تشرّف به عزّ مغفرت ، این ورد را بر خود لازم ساخته ام و در اشتغال بدین ورد در هر روز ، اهمال نمى نمایم . شما که از متعطّشان مفازت ۱۲ مغفرت و از مستسقیان فیفاى شفاعت منید ، اولى آن که بدین ۱۳ ورد ، ملازمت نمایید ۱۴ و تغافل از آن به هیچ وجه ، جایز ندارید ۱۵ تا به برکت آن از شرّ اغواى شیطان
1.ف: به .
2.ف: است .
3.ف: صلى اللّه علیه وآله .
4.در مآخذ حدیثى نیافتیم .
5.ف: اجتناب و از کردارها و .
6.ف: شود .
7.ف: اى آن که .
8.م: صلى اللّه علیه وسلم .
9.صحیح مسلم ، ج ۸ ، ص ۷۳ ، مسند أحمد ، ج ۴ ، ص ۲۱۱ .
10.ف: ربّ العالمین والعباد .
11.کشف الخفاء، ج ۱ ، ص ۱۸۲ .
12.ف: مفازه .
13.ف: این .
14.ف: نمایند .
15.ف: ندارد .
و خسارت ۱ دارالامان در امان باشید ۲ و به مثوبات و غفران حضرت منّان ، فایز گردید ؛ چنانچه آیه کریمه «وتوبوا إلى اللّه جمیعا أیّها المؤمنون لعلّکم تفلحون »۳ که نصّ صریح است بر وجوب ۴ توبه ، ۵ از حسن عاقبت حال تائب ، مخبر و حدیث «لیس شیءٌ أحبّ إلى اللّه من مؤمنٍ تائبٍ و مؤمنةٍ تائبةٍ» ۶ به کمال خیرخاتمت ۷ ایشان مشعر است .
اى سعادتمند! توبه دو نوع است عام و خاص:
توبه عام ، بازگشتن است از راه مخالفت ظواهر اوامر شرعیه با ندامت از مافات و روى آوردن به راه رضاى خداى تعالى با عزم ثبات ؛ چنانچه اشارتى ۸ بدین معانى سمت سبقت یافته ، و تارک این معنى نزد اهل ظاهر و باطن آثم است و مستوجب سیاسات شرعى و عقوبات اخروى .
و توبه خاص ، باز آمدن است از راه مخافت حقایق مستنبط از بواطن ۹ اوامر شرعیه ، و تارک این معنى نزد اهل تقوا آثم است و مستوجب تأدیبات طریقتى و مستحق بُعد از مطلوب حقیقى .
و چون این معنى به وضوح پیوست ، بباید دانست که نزد اهل اللّه ، آدمى در هیچ حالى خالى از گناه نیست ؛ یا به جوارج یا به دل ، یا به ایراد خواطر متفرقه که مانع است از ذکر حضرت ربّانى یا به غفلت و قصور در علم به ذات و صفات حضرت صمدانى ، یا به نقصان در تکمیل صفات نفسانى و از جمله اینها توبه واجب است ؛ بدان سبب که منتج بعداند از مقصود حقیقى و موجب حرمان از مطلوب اصلى که آن لقاء اللّه است و مثبت این مقصود هم حدیث مقرّب حضرت معبود است که با وجود کمال رفعت شأن و لبس تشریف غفران که «لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر »۱۰ فرمود که: «إنّه
1.. ف: ـ خسارت .
2.ف: باشند .
3.سوره نور ، آیه ۳۱ .
4.ف: وجود .
5.ف: ـ توبه .
6.عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج ۱ ، ص ۳۳ .
7.ف: خاتمه .
8.ف: اشاره .
9.م : + و.
10.ف: سوره فتح، آیه ۲.
لیُغان على قلبی و إنّی لأستغفر اللّه فی کلّ یومٍ سبعین مرّة» ۱ یعنى پوشیده مى شود دل من و ۲ هر روز ۳ من هفتاد کرّت ۴ از حضرت غفّار ، آمرزش آن گناه مى طلبم و از شرّ آن بدان خلاصى مى جویم و بعضى «مئة مرّة» ۵ نقل کرده اند یعنى صد نوبت استغفار مى کنم .
و اگر چه یقین است که آن حضرت از جمیع خطایا مبرّا بود ، اما اهتمام خاطر ۶ مبارک به ضبط امور دین و مهمّات مسلمین و مجادلات با منافقین و محاربات با مشرکین و التفات به امور ضروریه از مآکل و مشارب و امثال اینها جمله را از غفلات ـ که مکدّر آینه دل اند ـ عدّ فرموده ۷ و استغفار از آن نموده ۸ تا طالبان سبیل عرفان و سالکان صراط ایقان ، آن را در کلّ حال ، دستور اعمال گردانند و خود را به وسیله آن به مراتب ارباب کشف و عیان رسانند . ۹ پس هر صادقى که جویاى طریق اصحاب یمین و خواهان قرب ۱۰ ربّ العالمین است ، باید که دست اعتصام به موجب فرمان سیّد الانام ـ علیه الصلاة والسّلام ـ در عروه وثقاى توبه و انابت ۱۱ زند و هر چیزى که سر مویى حجاب راه او مى گردد ، به آتش تشویر و ندم بسوزد و مَرکب همّت ، در مضمار طلب ترقیّات بر مراتب کمالات به جولان درآرد و آنچه اهل ذوق و وجدان دیده و دانسته اند ۱۲ ببیند و بداند .
نظم
هرچه مى بینى حجاب راه خویش محو گردان از دل آگاه خویش
غفلت و تشویش از خود دور کن چشم شیطان هوا را کور۱۳کن
غرق کن در بحر عرفان ، خویش را کین بود آیین جان ، درویش را
نفس بدفرماى را تأدیب کن خوى هاى زشت را تهذیب کن
در پى تکمیل عقل خویش باش با خدا باش و ز خود بى خویش باش
در خبر است که حق ـ جلّ و علا ـ خطاب مى فرماید به سرّ بنده در وقت ولادت بر سبیل الهام که : «اى بنده! تو را از ظلمت آباد عدم به صحراى وجود آوردم ۱۴ پاک از شایبه کدورات و طاهر ۱۵ از ظلمت معاصى . و ایّام عمر که سرمایه تجارت آخرت است ، نزد تو امانت نهادم و تو را بر گنج دل که خزانه اسرار ماست ، امین گردانیدم . هوشیار باش تا داغ خیانت بر ناصیه روزگار خود ۱۶ ننهى و در قیام به اداى وفاى عهد ما تقصیر رواندارى ، تا در مجلس دارالسّلام از دولت لقاى ما محروم نمانى و به حجاب حرمان و عذاب خسران ، گرفتار نگردى «أوفوا بعهدی اُوفِ بعهدکم و إیّای فارهبونَ »۱۷» .
اى سعادتمند! ۱۸ هر که جوهرى دارد و مى داند که بهاى آن جوهر ، جمیع عمر به مؤونت او وفا مى کند ، ۱۹ چون آن جوهر ۲۰ از وى ۲۱ ضایع شود ، شک نیست که بر فوات آن جوهر ، مغبوب و مصیبت زده شود و اگر داند که تضییع آن موجب هلاک وى است ، بدان سبب که ودیعت پادشاهى قاهر است ، یقین که ملالت و مصیبت او زیاده تر ۲۲ گردد و تحسّر و تأسف عظیم ، پدید آید . پس هر ساعت از ۲۳ عمر آدمى ، جوهرى ۲۴ است که قیمت آن کس نداند ؛ ۲۵ زیرا که بدان جوهر ، سعادت ابدى و پادشاهى سرمدى ، حاصل ۲۶ مى تواند نمود و به سبب آن از عذاب الیم و خسران مقیم ، خلاصى مى تواند یافت و این جوهر در هر ساعت از وى فوت مى گردد ۲۷ و هیچ اثر
1.المجازات النبوّیة ، ص ۳۹۰ ؛ بحار الأنوار ، ج ۹۰ ، ص ۲۸۲ .
2.م: ـ و .
3.ف: + که .
4.ف: ـ هفتاد کرّت .
5.صحیح مسلم ، ج ۸ ، ص ۷۲ ، بحار الأنوار ، ج ۹۰ ، ص ۲۸۲ .
6.. ف: خواطر .
7.ف: کرده اند .
8.ف: نموده اند .
9.ف: رسانید .
10.ف: ـ قرب .
11.ف: انابه .
12.ف: دیده اند و دانسته.
13.ف: دور .
14.ف: آورد .
15.ف: ظاهر .
16.ف: ـ خود .
17.سوره بقره ، آیه ۴۰ .
18.ف: ـ اى سعادتمند .
19.ف: + و.
20.ف: ـ جوهر .
21.ف: او .
22.ف: زیادتر .
23.ف: ـ از .
24.ف: جواهرى.
25.ف: که کسى قیمت آن نداند .
26.ف: ـ حاصل .
27.ف: مى گذرد (فوت مى گردد) .
تحسّر و تأسف و مصیبت و تلهّف در او پیدا ۱ نمى آید ، با وجود آن که امانتى است از خالق کردگار و ودیعتى از حضرت قهّار که «خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً »۲ و فوت او سبب غرامت ابدى و هلاکت سرمدى است .
و این از آن جهت باشد که اکثر خلق در خواب غفلت و جهالت اند و این جوهر شریف در آن خواب از ایشان فوت مى شود و خبر ندارند ۳ که «النّاس نیامٌ ، فإذا ماتوا انتبهوا» . ۴ چون به آواز کوس اجل از خواب غفلت و جهالت بیدار شوند و جزاى افعال و اقوال نامرضى خویش ، سلاسل و اغلال را بینند و افلاس و گرفتارى خود را مشاهده نمایند و جلالت حال و رفعت سریر سلطنت ابدى که نتیجه طاعت یک ساعت مخصوصان عنایت ازلى است ، مکشوف گردد ، تلاطم ۵ امواج دریاى تلهّف و تشویر ، جوش برآورد ۶ و آتش حیرت و حسرت ، چنان شعله زدن گیرد که اگر دنیا و هرچه در اوست ۷ ایشان را بودى در عوض یک ساعت عمر اگر ستاندندى فدا کردندى ، تا در آن یک ساعت به تدارک آن تقصیرات ، مشغول گشتندى و از این جهت ، حضرت نبوى علیه السلامفرمود که: «بیشتر فریاد اهل دوزخ از تسویف بود» .
و تسویف ، آن است که آنچه این دم باید کرد ، به وقت دیگر افکنند و شک نیست که هلاک ابدى اکثر خلق ، در تسویف است ؛ ۸ زیرا که به تعاقب کدورات معاصى و توالى ظلمات شهوات ۹ آینه دل به بُعد ۱۰ سیاه مى کنند و تصفیه و تجلیه آن را به صقاله ۱۱ توبه از جهت غلبه احکام نفس و هوا ، در نسیه توقف و تأخیر مى افکنند ، تا آنگاه که جاذبه اجل ، نفوس مدنَّس ایشان را دریابد و به ۱۲ اثقال اوزار و احمال اصرار در بوته هاویه اندازد .
1.ف: پدید .
2.سوره هود ، آیه ۷ .
3.ف: ندارد .
4.خصائص الأئمة ، ص ۱۱۲ ؛ عوالی اللئالی ، ج ۴ ، ص ۷۳ .
5.م: تلاظم .
6.ف: برآورده .
7.ف: دست .
8.ف: از تسویف بود .
9.ف: + نفسانى .
10.م: نفد.
11.. ف: صقالت .
12.ف: تا .
نظم
اى چو الف ، عاشق بالاى خویش انس تو با وحشت و سوداى خویش
فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل از این دایره لاجورد
بر سر کار آى۱چرا خفته اى کار چنان کن که پذیرفته اى
مست چه خفتى۲که کمین کرده اند کارشناسان نه چنین کرده اند
زآمدن مرگ شمارى بکن مى رسدت زود حصارى بکن
و در وصایاى لقمان علیه السلام آمده است که: اى فرزند! در توبه تأخیر مکن و در انابت تقصیر ۳ منماى که لشگر اجل از تاختن خود کسى را خبر نکرده است و از صدمه صاعقه موت ، هیچ کس ۴ جان به در نبرده که «کلّ نفس ذائقة الموت » .۵
نظم
فلو کان فی الدّنیا بقاء لساکن۶ لکان رسول اللّه فیها مخلّدا۷
پس عاقل به حقیقت ۸ کسى بود که چشم دل را از خواب غفلت ، بیدار سازد و کلبه جان را به نور تأمّل ، روشن گرداند و به یقین بداند که لشگر اجل ، پیوسته به کین ۹ جان ، کمر بسته و صیّاد مرگ در کمین صید عمر ، نشسته و مطیّه حیات ، نااعتماد و بنیاد زندگى ، برباد و چشم زمانه ، بر راه و رشته عمر ، کوتاه و کار دنیاى غدّار ، بى اعتبار و اساس امورش ناپایدار و وثاق مطالبش بس نااستوار است . پس دنس قبایح اطوار افعال را از صفایح طومار اعمال خویش به میاه توبه و اعتذار و انابت ۱۰ و استغفار فروشوید و اوان فراغت و ازمان فرصت را مغتنم شمرده ، در پاک ساختن راه و رفع حجاب وصول به سعادت لقاء اللّه ، تهاون ۱۱ و تقصیر ننماید ۱۲ تا از خطر
1.ف: + تو .
2.ف: خسبى .
3.ف: انابه تقصیرى .
4.ف: کسى (هیچ کس) .
5.سوره آل عمران ، آیه ۱۸۵ .
6.ف: ـ لساکن .
7.ف: مخلّد .
8.ف: ـ به حقیقت .
9.. ف: کمین .
10.ف: انابه .
11.ف: تهاوت .
12.م: ننمایند .
خسران و ضرر خذلان «و من لم یتب فاُولئک هم الظالمون »۱ در امان باشد و به نعیم سرمدى در جنان فایز گردد که «و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فإنّ الجنّة هی المأوى » .۲
نظم
هر دم از عمر مى رود نفسى چون نگه مى کنى نمانده۳بسى
اى که پنجاه رفت و در خوابى! مگر این پنج روزه دریابى
عمر برف است و آفتاب تموز اندکى ماند و۴خواجه غرّه هنوز
خجل آن کس که رفت و کار نساخت کوس رحلت زدند و بار نساخت
اى تهى دست رفته در بازار! ترسمت پرنیاورى دستار
برگ عیشى به گور خویش فرست کس نیارد ز پس تو پیش فرست
هر که مزروع خود بخورد و۵خوید وقت خرمنش خوشه باید چید
نیک و بد را چو مى بباید مرد خنک آن کس که گوى نیکى برد
اى سعادتمند! اگر بندگان را معرفت کمال رأفت و مرحمت و وفور عنایت و عاطفت حضرت رئوف رحیم ، بى سابقه عملى و واسطه خدمتى در باب خویش حاصل بودى ، خجل گشتندى و هرگز مکافات آن را به اقدام بر عصیان روا نداشتندى و چون به حکم نصّ حدیث «کلّ بنی آدم خطّاء» ۶ هیچ کس از دست شرّ اعداى معصیت ، در حصن حصین عصمت ، جاى نمى یابد ، هرگاه گَرد ۷ گناه ، آینه دل ایشان را سیاه کردى ، به مقتضاى و «خیر الخطّائین التّوابون» ۸ بلا توقّف ، آن را به مندیل انابت ، پاک ساختندى و از حمل اوزار اصرار ، ابا نمودندى .
1.سوره حجرات ، آیه ۱۱ .
2.سوره نازعات ، آیه ۴۰ و ۴۱ .
3.م: نماند .
4.ف: مانده .
5.م: ـ و.
6.سنن الدارمی ، ج ۲ ، ص ۳۰۳ ؛ المستدرک على الصحیحین ، ج ۴ ، ص ۲۴۴ .
7.ف: ـ گرد .
8.سنن الدارمی ، ج ۲ ، ص ۳۰۳ .
نقل است از شیخ ذو النّون مصرى ـ قدّست أسراره ـ که روزى بر کنار آبى وضو مى ساخت . کژدمى دید که از صحرا مى دوید . چون ۱ کنار آب رسید باستاد ۲ و ضفدعى از آب بیرون آمد و آن کژدم بر پشت آن ضفدع سوار شد و آن ضفدع از آب بگذشت و آن کژدم از پشت او فرو آمد و روانه شد . شیخ از این صورت متعجّب شد و گفت: این حال ، بى سرّى نیست . شیخ هم از آب بگذشت و نظر بر کژدم گماشت . کژدم مى دوید و شیخ بر اثر او مى رفت تا به سایه درختى رسید . جوانى را دید در سایه درخت ، خفته و مارى عظیم از طرف دیگر مى آمد و قصد هلاک ۳ آن جوان کرده بود . ۴ چون مار از آن طرف نزدیک آن جوان رسید ، کژدم از این طرف برسید ۵ و زخمى بر مار زد و مار ، بر جاىْ هلاک شد و کژدم بازگشت و بر کنار آب آمد ۶ و باز آن ضفدع از آن ۷ آب بیرون آمد و کژدم بر پشت آن ۸ سوار شد و از آب بگذشت .
شیخ با خود اندیشید که این جوان از اولیاء اللّه است . پس بازگشت و به نزدیک جوان آمد . چون بدو نزدیک شد او خمر خورده بود و مست ، خفته و رایحه خمر از او مى دمید . شیخ را تعجّب زیاد ۹ شد . در این حال آوازى شنید که: اى ذو النون! چند تعجّب کنى؟ اگر بدرقه حفظ ما ۱۰ رعایت اتقیا و معصومان ۱۱ و احرار کند ، پس اشقیا و فجّار و عصات و اشرار را که رعایت کند؟ و اگر سیلاب عفو ما اوساخ تیره روزگاران عاصى را نشوید ، که شوید؟ و اگر دریاى رحمت ما سرگشتگان تیه ضلالت را دست نگیرد ، که گیرد؟ و اگر سحاب کرم ما امطار هدایت بر جان تایهان ۱۲ بوادى غفلت نبارد ، که بارد؟ و اگر نسیم عنایت ما کشتى غرق شدگان دریاى طبیعت و اهوا ۱۳ را ۱۴ از غرقاب مخالفت ، به ساحل توبه و انابت ۱۵ نیارد ، که آرد؟ شیخ را وقت خوش
1.ف: بر .
2.ف: بایستاد .
3.ف: هلاکت .
4.ف: ـ بود .
5.ف: رسید .
6.ف: آمده .
7.ف: ـ آن .
8.ف: او .
9.ف: زیاده .
10.ف: با .
11.ف: مغضوبان .
12.ف: تائبان .
13.ف: موالى .
14.ف: ـ را .
15.ف: انابه .
گشت . گرد آن جوان مى گشت و مى گفت:
نظم
اى خفته اى که دوست نگهبان جان توست! تو مست و غافل و۱کرمش پاسبان توست
خوابت چگونه آید از شوق آن کریم کش رحمت و عنایت ، بیش از گمان توست!
چون آن جوان ۲ بیدار شد ، شیخ را بدید و خجل گشت . پس گفت: اى بزرگوار! این چه جاى ۳ توست؟! شیخ ، قصه حال بگفت . جوان ، نعره زد و جامه ، چاک کرد و بگریست و روى در بیابان نهاد و باقى عمر ، به طاعت حق ۴ مشغول شد .
در خبر است که شیطان ـ علیه اللّعنه ـ گفت: به عزّت تو یا ربّ! همواره اغواى ۵ بندگان تو مى کنم ، تا آن گاه که سلطان ارواح ایشان ، در مملکت ۶ اجسام ، بر سریر تصرّف باشد . حضرت اللّه تعالى فرمود که: «اى شیطان! به کمال عزّت و جلال و رفعت مکان خویش ، که هر بنده اى را که تو اغوا ۷ کرده باشى ، چون از حضرت ما طلب مغفرت کند ، من از او ببخشم و به رحمت و عنایت خویش ، مخصوص گردانم» و نصّ کلمه «و من یعمل سوءا أو یظلم نفسه۸ثمّ یستغفر اللّه یجد اللّه غفورا رحیما »۹ بیان این حال مى کند ۱۰ و حدیث قدسى: «هل من تائبٍ فأتوب علیه ، و هل من مستغفرٍ فأغفر له» ۱۱ اثبات این معنى ۱۲ مى فرماید .
پس هر صاحب دولتى را که کحل الجواهر توفیق و تأیید ، چشم ۱۳ جان و دیده
1.ف: غافلى ( ـ و) .
2.ف: او (آن جوان) .
3.م: صفاى (چه جاى) .
4.ف: پروردگار .
5.. ف: اغواه .
6.ف: ملکت .
7.ف: اغواه .
8.ف : ـ نفسه .
9.سوره نساء ، آیه ۱۱۰ .
10.م: ـ بیان این حال مى کند .
11.من لایحضره الفقیه ، ج ۱ ، ص ۴۲۱ ؛ مسند أحمد ، ج ۲ ، ص ۴۳۳ .
12.ف: + مى کند و .
13.ف: مانند جسم (تأیید چشم) .
جنان ۱ روشن ساخته باشد ، چون به حقیقت این حال نظر کند و بداند که با وجود کثرت احمال ذنوب و عصیان و غلبه اوزار طغیان ۲ و کفران ، سعت دریاى غفران حضرت منّان به مرتبه اى است که به مجرّد وقوع ندامت از تقصیرات و عزم تدارک مافات و خطور استغفار از خطیّات ، جمیع آنها در رشحه اى از این بحر ، ناپدید مى گردد و وجود نادم به خلعت مغفرت و رحمت ، مزیّن مى شود ، همین قدرْ علم ، او را باعثه ۳ انقیاد و اطاعت و ۴ دلیل راه عبادت و ترک مخالفت ، کفایت باشد . با آن که فیض آثار انواع انعام و افضال منعم عظیم و اصناف احسان و نوال معطى کریم ـ جلّت عظمته ـ در شأن هر بنده اى از آن متجاوز است که زبان بیان بلغاء به اداى آن اقدام توان نمود ۵ و یا قوه ادراک عقلا به درک آن فرا تواند رسید ؛ چنانچه آیه کریمه «و إن تعُدّوا نعمةَ اللّه لا تُحصوها إنّ الإنسان لَظَلومٌ کَفّار »۶ از این مقصود خبر مى دهد .
نظم
اى که هستى غافل از لطف خداى! یک نظر در خویش کن سر تا به پاى
از قدم تا فرق نعمت ها ببین گشته فضل او به هر مویى قرین
هم بدین فیضش نگشته از تو سیر گشته در هر دو جهانت دستگیر
لطف او در کار و تو فارغ ز کار خیز و از کردار خود شرمى بدار
کس از این دنیاى دون طرفى نبست دل نباید در چنین غدّار بست
پیش از آن وقتى که تنگ آید مجال گوش نفس بد به دست توبه مال۷
در عبادت صرف کن اوقات را عذر خواه از بندگى مافات را
و بباید دانست که حال نادم از کرده ۸ و عازم بر توبه ، همچو حال مریضى است بى تجربه که شعور بر قصور مزاج و مایحتاج علاج یافته ؛ امّا چون از تجربه ناگزیر
1.م: چنان .
2.ف: طعنان .
3.ف: باعث .
4.ف: ـ و.
5.ف: تواند اقدام نمود .
6.سوره ابراهیم ، آیه ۳۴ .
7.ف : خود بمال .
8.ف: گناه .
است یمکن ۱ که اوقات استعمال و کیفیت خاصیّت ادویه بر او مستور گردد و هرچه نه چنان بود که ۲ باید و نه در آن وقت که شاید ، یقین که از آن چیزى در وجود نیاید . پس از این جهت ، اصحاب طریقت که اطبّاى مرضىّ معصیت اند ، ۳ در توبه امر فرموده اند به گرفتن دست مرشدى که به زیور کمالات صورى و معنوى ، آراسته و تجلّى علوم آداب شریعت و طریقت و حقیقت پیراسته باشد ۴ و اگر چنین کاملى یافت نباشد ، به هر حال از آن که فى الجمله ۵ به کمالات معنوى ، آراسته بود ، چاره نبود «فإن لم یُصِبها وابلٌ فطلٌّ »۶ تا به واسطه هدایت و رعایت آن صاحب باطن واقف و هادى عارف ، از عقبات ضلالت بتوفیق اللّه تعالى به سلامت بگذرد ؛ زیرا که هرچند اصول عزیمت ترک عصیان و عروق ندامت از کفران در اراضى قلوب طالبان عبادت رحمان ، ثابت و راسخ گشته باشد ؛ امّا چون حلاوت مخالفت حق و متابعت باطل ، در مذاق جان شیطان نفس از آن بیشتر است که به احساس حموضت قصور عواقب رذایل ۷ اهواء زایل گردد ، یمکن که باد ادبار از هبوط ادخنه اغواى شیطان نفس مکّار ، دیگرباره قوّه گیرد و جمله آن اصول و عروق را برکند و باز غبار شقاوت بر ناصیه روزگار او فشاند و نهال خذلان و خسارت در کنار او نشاند و هرگاه در انابت ، توسّل به اهل دلى نماید که شایسته وکالت باشد در هدایت خلق به جانب خالق عز و جل و زمام حلّ و عقد امور دینى خود را به دست امر و نهى او باز دهد و او را بر خویشتن ، حاکم مطلق گرداند ، یقین که مصارف احوال او از شایبه تردّد و غایله تزلزل به برکت همّت و معونت ۸ عنایت خداى و التفات خاطر آن مرشد ، در کنف حفظ الهى ، محفوظ و مصون ماند ، تا آن که جاذبه تأیید ، سر او را از قعر غرقاب غفلت به ساحل میل عبادت کشد و به اندک وقتى به مرتبه اهل سعادت رسد .
1.م: ممکن .
2.ف: هرچه بجنان که .
3.ف: ـ اند .
4.ف: طریقت پیراسته اند شد .
5.ف: ـ فى الجمله.
6.سوره بقره ، آیه ۲۶۵ .
7.ف: زوایل .
8.م: معنویت .
نظم
نار خندان باغ را خندان کند صحبت مردانت از مردان کند
گر بسان۱صخره و مرمر شوى چون به صاحب دل رسى گوهر شوى
و چون بر این معانى ، اطلاع افتاد ، مخفى نماند که مرشدان طریقت ، خطبه اى جهت انابت ، ترتیب کرده اند که در حالت گرفتن دست پیر ، به مرید تلقین نمایند ۲ و او نیز از سر ارادت و صدق ، بدان تکلّم نماید و آن این است:
أعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم . بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ، «شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو و الملائکة و اُولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلاّ هو العزیز الحکیم إنّ الدین عند اللّه الإسلام »۳ توبه کردم و به خداى بازگشتم از هرچه دانستم و ندانستم . توبه نصوح کردم . «یا أیها الذین آمنوا توبوا إلى اللّه توبةً نصوحا »۴ گردن دادم فرمان خداى را و فرمان رسول خداى را و بیزار شدم از فرمان شیطان و بدعت و ضلالت و خیانت و هرچه مرا از راه خداى ۵ دور مى گرداند . مرشدان طریقت را پیشواى خود گردانیدم . امر ایشان را امر دانستم و نهى ایشان را نهى دانستم و اقتدا به هدایت و ولایت ایشان کردم . «ربّنا لا تزع قلوبنا بعد إذ هدیتنا و هب لنا من لّدنک رحمةً إنّک أنت الوهّاب »۶ سه کرّت بگوید و بعد سیوم ، «محمّدٌ رسول اللّه » هم بگویند . والسّلام ۷
الحدیث الثّامن عشر
۰.قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: ۸ «موتوا قبل أن تموتوا» . ۹
مالک تاج «لولاک» ۱۰ سالک منهاج «إنّا أرسلناک »۱۱ مبشّر المؤمنین و منذر
1.ف: به ساحل .
2.ف: نماید .
3.. سوره آل عمران ، آیه ۱۸ و ۱۹ .
4.سوره تحریم ، آیه ۸ .
5.ف: + تعالى .
6.سوره آل عمران، آیه ۸.
7.ف: ـ سه کرّت ... والسّلام .
8.م: صلى اللّه علیه وآله .
9.بحار الأنوار ، ج ۹ ، ص ۵۹ .
10.مناقب آل أبی طالب ، ج ۱ ، ص ۱۸۶ ؛ کنز العمّال ، ج ۱۱ ، ص ۴۳۱ .
11.سوره بقره ، آیه ۱۱۹ ؛ سوره احزاب ، آیه ۴۵ ؛ سوره فاطر ، آیه ۲۴ ؛ سوره فتح ، آیه ۸ .
الکافرین ـ علیه الصلاة والسّلام ـ ۱ مى فرماید که: «بمیرید پیش از آن که بمیرید» . یعنى در خلع لباس ذمایم صفات و قلع اساس شهوات و لذّات ، سعى نمایید و خود را از اوصاف حجابیّه بشرى ، پاک سازید و هستى موهوم خود را در بحار تجلّیات ، فانى گردانید و در این حینى ۲ که توانایى دارید تا به خلعت حیات ۳ معنوى باقى که توحید عیانى ۴ است ، مشرّف شوید و به عزّ سعادت عقبى که عرفان و لقاى ربّانى است ، فایز گردید ، پیش از آن که ۵ شعار مستعار حیات فانیه را ۶ از ابدان شما سلب نمایند و دثار اختیار جزوى را از شمار بربایند و در آبار ادبار ، شما را معقود وثاق خسران و شقا ۷ بمانند .
نظم
تا که۸دستت مى دهد کارى بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اى سعادتمند! سالکان مسالک دین و ناسکان مناسک یقین ، طى صحیفه هر شیوه اى از مطالب نفسانى و شهوات جسمانى را موتى دانسته اند ؛ چه هر حالى که حال الحیات حاصل بود ، به موت زایل شود و چون حیات صورى ظاهرا مؤسّس ۹ بر لذات و راحات زایله دنیوى است ، لاجرم قمع اصل هر لذّتى ۱۰ و ترک وصل هر راحتى ، موتى بود به حسب ظاهر و لیکن ۱۱ مثمر حیاتى بود به حسب باطن ؛ زیرا که رفع عقبات ضلال ، مورث انوار جمال بود .
نظم
تا نمیرى هم ز یک یک چیز تو کى نهى گامى در این دهلیز تو
و طالبان مسند سرور را در استهدام ابنیه شرور که موجب قصور جَنان و سبب
1.ف: صلى اللّه علیه وآله .
2.ف: حین .
3.ف: ـ حیات .
4.. ف: عنایت .
5.ف: ـ که.
6.م : ـ را .
7.ف: شعار .
8.ف: اى که .
9.ف: مواسس .
10.ف: لذّاتى .
11.ف: لیک .
توطّن در قصور جِنان و ملزم حصول سعادت لقا و منتج وصول به دولت فنا و بقاست ، اطوار بسیار و مراتب بى شمار است . امّا از روى اجمال و کلّیه ، دو مرتبه ، ایشان را دست دهد که مضمون کلام نبوى علیه السلا ۱ مخبر از آن و امر بدان بود:
مرتبه اول ، اطمینان نفس است که آن میرانیدن اوست از اوصاف ذمیمه شیطانى و سبعى و بهیمى و زنده گردانیدن او به اخلاق حمیده انسانى و این حال ، بدایت کمال بود ؛ چه ۲ سَیَران در صحراى عالم روحانى و طیران در فضاى ملک معنوى ، بعد از فوز بدین رتبه میسّر گردد و این حالت را با حالت موت از سه وجه ، مناسبت بود ؛ یکى آن که جمیع اوصاف قبیحه و اهواى سیئه و مشهیات ۳ و مرغوبات ، در این مرتبه زایل گردد ، چنانچه به موت . دوم ۴ آن که چون نفس ، مطمئنه شود ، صفت ترابیّت بر او غالب گردد و موت ، خود بر طبع خاک بود . سیوم ۵ آن که انسان بعد از اطمینان نفس ، به علوم ۶ و حقایق عالم باطن متنبه شود ؛ چنانچه به موت از اسرار عالم باقى ، تنبّهى حاصل مى نماید . و اشعار بدین مقصود در کلام انبیا و اولیا ـ سلام اللّه علیهم أجمعین ـ بسیار است و از کمال این مرتبه خبر داده است ؛ آن که گفته:
نظم
خاک شو خاک تا بروید گُل که بجز خاک نیست مظهر کُل
مرتبه دوم ، فناست در بحر احدیّت و اتصال به مبدأ حقیقى که حضرت وحدت است و در این حال ، چون ادراک و شعور و تعیّنات ، جمله مرتفع و از همه مبرّا و منزّه است ، به موت ، اشبه بود .
اما در کسب رتبه اولى چون بنده را فى الجمله اختیارى هست ، امر به تحصیل آن از تکلیف مالایطاق ، خالى بود و در ثانیه اگر چه بنده را هیچ اختیارى نبود ، لیکن ۷
1.م ف : صلى اللّه علیه وآله .
2.ف: + در .
3.ف: مشتهیات .
4.ف: دویم .
5.ف: سیم .
6.ف: معلوم (به علوم) .
7.. ف: ولیک .
اکتساب اسباب آن مقدور بود . پس امر بدان ـ چنانچه رأى بعضى آن است ـ هم امر بود به تحصیل آنچه مؤدِّى به حصول او گردد از مراتب ترقّیات ارباب شهود و عیان و مناصب کمالات اصحاب ذوق و وجدان که موقوف علیه ۱ جمله ، همان ۲ اطمینان است .
و مزید تنقیح و توضیح در این امور آن است که موت ، از ظاهر به باطن رفتن است ؛ چنانچه حیات ، از باطن ، به ظاهر آمدن است و مراد از باطن عالم مثال و ملکوت است و از ظاهر ، عالم ملک و شهود ۳ و «موت حقیقى» آن است که بنده به یکبارگى به عالم باطن رود بى اختیارى ۴ و «مجازى» آن است که بنده بر سبیل اختیار به عالم مثال و جانب ملکوت ، رجوع نماید و باز به عالم ظاهر ، تنزّل فرماید و در حالت اولى کسب کمال نفس محال است ؛ چنانچه فحواى حدیث «من مات فقد قامت قیامته» ۵ بر این معنى دالّ و آیات بسیار ، شاهد این قال است و جمیع آنچه اهل اللّه دریافته اند ، در حالت ثانیه ۶ یافته اند و از این جهت است که انسان به کسب معرفت حال الحیات مکلّف است .
نظم
این زمان کن کار خود پیوسته تو زانکه چون مُردى بمانى بسته تو
بسته نتواند بلاشک کار کرد کار این جا بایدت تیمار کرد
پس در کلام حبیب ملک علاّم علیه السلا ۷ کلمه «موتوا» امر بود به تحصیل کمالات نفسانى و معارف روحانى به برکت موت مجازى که آن به حقیقت ، سیر رجوعى ۸ معنوى است به جانب عالم معنى و توجه تام به صوب مقام اصلى ؛ و کلام آسمانى و
1.م: موقف علیه .
2.ف: همه .
3.ف: + است .
4.ف: بى اختیار .
5.. بحار الأنوار ، ج ۵۸ ، ص ۷ و ج ۷۰ ، ص ۶۷ .
6.ف: موت ثانیه اختیارى .
7.م ف: علیه و آله التحیة والصلاة والسّلام .
8.. ف: رجوع .
تنزیل فرقانى که «و کذلک نُری إبراهیمَ ملکوتَ السموات والأرض ولیکونَ من الموقنین۱»۲ مبنى از این مقاصد است .
نظم
حقّا که به هر دو کون امیرى گر پیشتر۳از اجل بمیرى
مردان که ره خدا سپردند در عالم زندگى بمردند
و بدان که اهل توفیق ، چنان تحقیق کرده اند که عالم مثال که برزخ است میان عالم غیب و شهادت ، دو است: ۴
یکى را برزخ اولى گویند که میان ارواح مجرده و اجسام ، واقع است و صور عالم ظاهر و مکنونات دنیا جمله در این برزخ بود و از این جا به عالم شهادت تواند آمدن و اهل حال بدین عالم مثال رجوع نمایند و بر مغیبات به تأیید اللّه اطّلاع یابند و از وقوع حالات خبر دهند و مطالعه احوال اهل ۵ کمال این جا کنند .
و دوم ۶ را برزخ اخرى گویند که ارواح ، بعدالحیات بدان جا روند . و ۷ صور جمیع اعمال و اخلاق که در نشئه دنیا مکتسب شده باشد ، در این برزخ باشد ۸ و آن صور به شهادت باز نیایند ۹ و دقایق این حقایق ، بسیار است و اطلاع از وجه سماع بر آن دشوار است ۱۰ و هرکه را درد تحقیق این اسرار است ، علاج او دیدن اطوار است .
نظم
آنچه بیند قدم به یک دم حال ننویسد قلم به پنجه سال
عارفان دیده را قدم کردند پس زبان را از آن قلم کردند
اى سعادتمند! اکتساب کمالات و فوز به درجه ارباب کرامات که نتیجه هبوب
1.م : (ناخوانا) . ف : المؤمنین .
2.سوره انعام ، آیه ۷۵ .
3.ف: بیشتر .
4.ف: ـ دو است .
5.ف: ـ اهل .
6.ف: دویم .
7.ف: ـ و .
8.م: باشند .
9.ف: بازنیابند .
10.ف: ـ است .
نسایم فیوض لاریبى است ، جز به توجّه به جانب عوالم غیبى میسّر نگردد و توجّهى که مثمر استفاضه علوم و معارف الهى و منتج وصول به عزّ سعادت تجلّیات نامتناهى باشد ، بعد از ضبط و حبس حواس ۱ از ادراک و احساس ، صورت بندد و این حالت که معبّر است به تسیّر به سیرت جماد ، موتى است از روى مجاز و حیاتى است در عالم راز .
نظم
به فکر دوست ز افکار خویش جمله بریدیم صلاح ما همه این بود چون که نیک بدیدیم
و در بعضى احادیث ، مذکور شده که نفس ، جوهرى است مجرّد ملکوتى که تدبیر ظاهر کند به مدد آلات و ادراک حقایق نماید در عالم باطن بالذات و آلتى است که تحریک قواى ملکوتى و تصرّف در عالم معنى به وسیله او میسّر گردد و حقیقت هر شخصى همین نفس ناطقه اوست ؛ چنانچه هر کسى که مى گوید «من» ، مشار إلیه او نفس ناطقه او بود .
نظم
تو همه جانىّ و این تن زان توست جان همى پرور که تن زندان توست
الروح من نور أمر اللّه إنشاؤها۲ والأرض منشأ هذا القالب البدن
فالروح فی غربة والجسم فی وطن فارعوا۳ذمام غریب نازح۴الوطن
و مخفى نماند که نفس را ۵ مادام که به ادراک خودش باز نگذارند و به تدابیر و احساس امور ظاهرى مشغول گردانند ، صید مصید کمال از او محال بود .
1.ف: + و .
2.ف: منشاؤها .
3.م : فارغوا .
4.ف: نازخ .
5.ف: ـ را .
نظم
تا ترک تعلّقات دنیا نکنى جولان به سرادقات علیا نکنى
و جهت ۱ تحقیق این معنى ، سنگ مغناطیس ، تمثیلى عجیب ۲ است که هرگاه بر ۳ صرافت خود بود ، جذب حدید که از خواص اوست کند و چون او را به سیر ملوّث سازند ، قطعا جذب آهن نتواند کردن و بار دیگر چون او را بشویند و در خون بز پرورش دهند ، باز به حال اصلى خود ۴ عود کند و حدید را جذب نماید . همچنین نفس ، چون به تدابیر بدنى و ادراک امور ظاهرى پردازد ، از ادراک حقایق معنوى باز ماند و چون لختى از آن باز ایستد ، ۵ بر اسرار آن عالم ، اطّلاع یابد و آنچه خواهند از معارف الهى ادراک نماید . پس شستن و پرورش دادن مغناطیس نفس ۶ از نتن سیر تدابیر و ادراکات ظاهرى ، منع اوست از اینها و متوجّه گردانیدن او به طرف عالم معنى . از این جاست که گفته اند:
نظم
گر اوباش طبیعت را برون رانى ز دل زان پس۷ همه رمز الهى را ز خاطر ترجمان یابى
و اگر تحصیل این سعادت و تکمیل این دولت ، نفس را میسّر نبودى ، حضرت خداوند عز و جل ، امر بر ۸ تزکیه نفوس نفرمودى و نفس ۹ به خطاب «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی »۱۰ مخاطب نگشتى ۱۱ و به الهامات سبحانى که ۱۲«فألهمها فجورها و تقویها »۱۳ بینا نشدى و آنچه حضرت رسالت ـ صلوات اللّه علیه ـ ۱۴ فرمود که: «نفسک مطیّتک فارفق بها» ۱۵ ـ یعنى نفوس شما در طىّ سبیل عرفان و وصول به منزل ایقان ،
1.ف: وجه (و جهت) .
2.ف: عجب .
3.. ف: به .
4.ف: ـ خود .
5.ف: بازماند .
6.ف: ـ نفس .
7.ف: بس .
8.ف: به.
9.ف : + را .
10.سوره فجر ، آیه ۲۹ و ۳۰ .
11.ف: نفرمودى .
12.ف: ـ که .
13.سوره شمس ، آیه ۸ .
14.ف: و آله .
15.المبسوط ، ج ۳۰ ، ص ۲۶۹ .
مرکب هاى شمااند ، پس رفق کنید با مطایاى خویش تا در بیداى ۱ ضلالت پیاده نمانید و از همراهى ارباب رحمت محروم نگردید ـ بى شک ، مثبت این مراد بود .
نظم
خواهى که به گِل نماندت خر از جمله هواى خویش بگذر
نفس تو چو وارهد ز تلبیس آسوده شوى ز رنج ابلیس
یابى زجهان جان پناهى و از جان به جنان دوست راهى
اکنون بباید دانست که این تسیّر به سیرت جماد که موتى است مجازى و مأمورٌ به است ، در حدیث نبى حجازى علیه السلا ۲ رجوع منتهاست به جانب مبدأ اصلى و توجّه معلول به علت حقیقى . و اقواى وجوه در تسخیر ۳ قوا ۴ و ارواح عالم قوّت ، ۵ این توجّه است . خصوصا چون ۶ با حبس نفس بود ، پس تصوّر صور ملایمه ، پس تحریک آنها به تلاوت اسماى ملایکه و بخورات لایقه و لبس اَلبسه مناسبه و امثال اینها ، چنانچه اصحاب تجارب ۷ را بر آن اطّلاع حاصل است . و آن را که ۸ در تحصیل فیض ۹ و تحریک ارواح به وسایط کم تر احتیاج است ، او در این امر کامل است . و در طلب این حقایق است که اختلاف طرایق میان بنى نوع واحد که افراد انسان است ، به ظهور پیوسته ، بعضى کمر ضلال بر میان بسته اند و جمعى بر سریر کمال نشسته ؛ چنان که فحواى آیه «أم حسب الّذین اجترحوا السیّئات أن نجعلهم کالّذین آمنوا و عملوا الصّالحات سواءً محیاهم و مماتُهم ساء ما یحکمون »۱۰ و نص تا در آیه «قل هل یستوی الأعمى و البصیر أفلا تتفکّرون »۱۱ بدین حاکم است و چون بر طالبان دین و راغبان ۱۲ راه یقین ، لازم است که تحقیق امر عبادت بدانچه مقدور بود کنند و از احوال اهل عالم
1.م: پیداء .
2.م ف: صلى اللّه علیه وآله .
3.م: تستر .
4.ف: ـ قوا .
5.ف: قوه .
6.ف: که .
7.م: تجارت .
8.ف: ـ که .
9.ف: + و ادراک .
10.سوره جاثیه ، آیه ۲۱ .
11.سوره انعام ، آیه ۵۰ .
12.ف: راعیان .
باز پرسند و حق را از باطل تمیز نمایند .
نظم
خلقت آدم براى جست و جوست هرکه جویا نیست چون نقش سبوست
هر که طالب نیست انسانش مخوان زان که صورت دارد امّا نیست جان
چه مستقیم الاحوال ، کسى است که بر اطوار مختلفه واقف و بر اسرار عقاید متضادّه مطّلع باشد ، تا به حکم «الأشیاء إنّما تبیّن بأضدادها» آنچه طریق حقّانى است ، از طریق شیطانى ، متمیّز ساخته ، بر آن ثابت بود و در روش خویش به اقوال جهّال و افعال اهل ضلال ، گمراه نگردد و در امر خود ، متردّد و متزلزل نشود . بنابر این ، نمطى از اطوار اهل حق و باطل ـ آنچه بیان توان کردن ـ ۱ به قلم درآوریم ، تا موجب انتباهى گردد ۲ إن شاء اللّه تعالى ۳ .
نظم
گر طالب اسرار جهانى اى دوست! بشنو سخن از هر که توانى اى دوست!
چون باطل و حق جمله پیاپى پى توست مى زى پس از آن چنان که دانى اى دوست!
اى سعادتمند! کشف کنوز این رموز ، آن است که معراج قوس نزولى را که نصف دایره فیض وجودى است ، مدارج فیض متنزّله ۴ او از احدیّت به واحدیّت و از آن جا ۵ به عقل کل و نفس کلّ ۶ و عالم برزخ مثالى و عرش و کرسى و افلاک سبعه و عناصر اربعه و موالید ثلاثه تا به مرتبه انسان کامل که نهایت تنزّل است ، هر کدام که به مبدأ ، اقرب است ، تحصیل فیض از جانب او اسهل است و بنابر این ، انسان را در ۷ سیر
1.ف: آنچه بیان کردم .
2.ف: تا انتباهى حاصل گردد .
3.ف: ـ إن شاء اللّه تعالى .
4.ف: منزله .
5.. ف: این جا
6.ف: ـ کل .
7.ف: ـ در .
عروجى و رجوعى ۱ که قوس نصف دیگر دایره است ، بر یک یک مرتبه از این مراتب ، گذر مى باید کردن و با هر منزلى آشنا شدن و تسخیر معانى هر مرتبه به تسیّر به سیرت آن مرتبه نمودن .
نظم
چراغ۲مرد معنى آشنایى است به قدر آشنایى روشنایى است
تا آنگه که ملکه سایر به حدّى رسد که هرگاه خواهد ، رجوع به طرف مقصود ، به سهولت تواند کردن و به نهایت مراتب موحّدان کامل و عارفان مقبل که آن وصول است به سعادت لقاء اللّه و حصول بقاء باللّه ۳ بعد الفناء فى اللّه و آن را «صحو بعد المحو» نیز خوانند ، تواند رسیدن و نیز از قوّت هاى عوالم باطنى ، آنچه مسخّر او گشته باشد ، به ظاهر تواند آوردن که کرامات عبارت از آن است و آنچه حضرت نبوى علیه السلا ۴ فرمود که: «العود أحمد» ۵ تنبیه بر رفعت شأن این اصحاب رجعت است .
نظم
فقد سألوا و قالوا: ما النهایة؟ فقال: هی الرجوع إلى البدایة
اگر مردى برون آى و سفر کن هر آنچ۶آید به پیشت زان گذر کن
میاسا روز و شب اندر مراحل مشو موقوف همراه۷رواحل
خلیل آسا برو حق را طلب کن شبى را روز و روزى را به شب کن
امّا اول مرتبه که گذر بر او واقع است ، حیوانیّت است که در سلسله فیض وجود و تکوین ، مقدّم ۸ بر انسانیّت است و در رتبه قبول کمال ، تألیف و
1.ف: ـ و رجوعى .
2.ف: + اى .
3.ف: بقاء اللّه .
4.م ف: صلى اللّه علیه وآله .
5.گفته ابوبکر است (نک : الدرّ المنثور ، ج ۵ ، ص ۱۵۰) و آن مثلى است که بدان تمثّل مى جسته اند . نک : الصّحاح ، جوهرى ، ج ۲ ، ص ۴۶۷ .
6.ف: هرآنچه .
7.م ، ف : + و . متن ، تصحیح قیاسى است .
8.ف: ـ مقدّم .
ترتیب ۱ و ترکیب خواص انزل و انقص از اوست ؛ چه هرچه در حیوان از قوا و حواس و غیرها هست ، جمله در انسان هست مع الزیاده که قوه نطق و ادراک کلّیات است و سیر بر این مرتبه که آن بر تسیّر به سیرت او میسّر بود ، چنان است که هر فعلى از افعال حیوانات که در عالم مثال صورت حسنه دارد ـ چنانچه اکثر آنها خود از آن قبیل است که لسان شرع بر آن ۲ جارى است ـ بدان فعل قیام نمایند و به مداومت و مزاولت ، آن را ملکه و محبوب خویش گردانند ؛ چون غسل و طهارت بط و دست و روى شستن گربه و ذکر و سحر خیزى خروس ۳ و قناعت و وفا و شب بیدارى کلب و عزلت و انزواى بوم و حمل تعب و مشقّت بهایم و ۴ امثال این احوال .
و آنچه حضرت امام جعفر علیه السلام فرموده ۵ که «نُه خصلت است در سگ ؛ هر کو بدان خصال متّصف بود ۶ از درجات اهل نجات با نصیب آید» ، موضح این مقاصد است .
و مرتبه دوم ۷ که سیر بر او واقع است ، نباتیت است ۸ و تسیّر به سیرت او به تعطیر و به حبس حواس و امثال آن بود .
مرتبه سیوم ۹ جمادیّت است و سیر بر او چنان بود که مفهوم شد و اصحاب فراست ، در نباتات از صفت محبّت و تَوقان هم چیزى دریافته اند .
و سیر بر این مراتب ، چون عین سیر بود بر ۱۰ مراتب عناصر بسیطه ؛ زیرا که موالید از عناصر مترکب اند ، پس مغنى بود از تسیّر به سیرت آنها . لیکن ۱۱ تنزّه و رفع کدورات را فى الجمله مشابهتى به بساطت است ۱۲ و سیر بر مرتبه افلاک که بَعد از مراتب عناصر است ، چنان بود که افلاک را چون غیر از سیرت حرکت ، دورى نبود .
1.ف: ـ و ترتیب .
2.ف: ـ بر آن .
3.ف: + و حمل تعب و مشقت و امثال آن .
4.ف: و حمل و مشقّت و تعب و .
5.ف: علیه الصلاة والسلام فرمود .
6.ف: آید .
7.ف: دویم .
8.ف: هست .
9.ف: سیم .
10.م : و بر. ف: چه .
11.ف: و لیک (لیکن) .
12.ف: هست.
پس سر را که در بدن به منزله افلاک داشته اند ۱ و دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینى و دهن را به منزله کواکب سبعه ۲ در حین ذکر ، حرکت فرمایند به حرکت دورى ؛ چنان که از محاذات ناف به اطراف برند و ۳ باز به طرف ناف فرود آورند و توضیح این معنى در بعضى احادیث شده و جمله اینچه ۴ مذکور شد ، در سیر بر مراتب محسوسه است و اما در سیر بر مراتب غیر محسوسه اولاً تصوّر صور ملایمه معنوى تلاوت اسماى الهى باید نمودن . آنگاه از جمله تعلّقات و مشتهیات جسمانى و اعتبارات ، انقطاع فرمودن و روح را به ملکات این توجّهات ، جبروتى ساختن . پس به نفى ما سوى اللّه و احظاء مضمون کلمه توحید «لا إله إلاّ اللّه » مشغول بودن و به صدق و اخلاص تمام زبان سِرّ و سَر را بدین گویا ساختن ، تا به حکم کلام قدسى «مَن طلبنی وجدنی ، و أنا معه إذا دعانی» ۵ مستغرق بحر وصال و محرق نار اتصال گردد . این است فى الجمله بیان طریق سلوک اهل دانش و روش اصحاب بینش .
نظم
شرح این اطوار ناید در بیان گر بگویم صد هزاران داستان
بحر اسرار حقایق اى پسر! مى نگنجد در ظروف مختصر
هر که را عقل خوش و۶صافى بود این قدر ایما۷ورا کافى بود
و افعال و ۸ تدابیر اهل تقصیر در رجوع به عالم قوه جهت تسخیر قوا و ارواح ، آن است که جمعى به بت تقرّب جسته اند ؛ بنابر آن که تأثیرى که از عالم قوت ۹ در عالم عناصر یافته اند ، اول تکوین جماد است . بعده تکوین نبات . ۱۰ بعده تکوین حیوان . ۱۱
1.ف: است .
2.ف: ـ و دو چشم ... کواکب سبعه .
3.ف: ـ و .
4.ف: آنچه.
5.مسکن الفؤاد ، ص ۲۷: «من طلبنی بالحق وجدنی ، و من طلب غیری لم یجدنی» ؛ صحیح مسلم ، ج ۸ ، ص ۶۶ و سنن الترمذی ، ج ۴ ، ص ۲۳: «أنا عند ظنّ عبدی بی ، و أنا معه إذا دعانی» .
6.ف: ـ و .
7.ف: ایمان .
8.ف: قوه .
9.ف : + و .
10.. ف: + و .
بعده تکوین انسان .
پس بعضى طلب قوه از جماد نمایند که به ۱ مبدأ فیض ، اقرب است و از قبول فساد ، ابعد ۲ و به سنگ ، رجوع کنند و چون انسان را مظهر کمال قوا شناسند ، هر آینه تمثالى به صورت وى تراشند ، تا نسبت اتم باشد و تحریک قوا اسهل ؛ چه اعظم اسباب تسلّط در عالم قوه ، رعایت نسبت را دانند و از بخوراتى که در جذب ۳ ارواح و تحریک ما فى القوه إلى الفعل به تجربه دریافته اند که اثرى عظیم دارد ، استعمال نمایند و اسمایى را که هم در این ابواب ، نافع دیده اند ، خوانند و ارواحى را که مسمّاى آن اسمااند ، به ظهور در عالم شهود به صورتى که مطلوب ایشان است ، دلالت نمایند و قربان ها کنند و افعال مثل احرام و سعى و رکوع و سجود و خضوع و خشوع و تضرّع و زارى و استدعا و غیرها کنند و ریاضات کشند و توجّهات نمایند و انواع سحرها که منتهاى امنیه ۴ ایشان است ، ظاهر سازند و بعضى بت از طلا ترتیب کنند ۵ به واسطه شرافتى که از توهّم ابدیّت بقا بر او لازم داشته اند و غیر آن و بعضى از یاقوت تراشند به واسطه کثرت عزّت و بقا و امثال آن .
و بعضى طلب قوّت ۶ از نبات کنند که به مبدأ ، اقرب از حیوان است و از آثار نفس ، چیزى در او ظاهر است و به کمال ، اقرب از جماد ۷ است و نیز خواص بسیار از او پدید مى آید . پس از چوب هاى خوش بوى ، بت تراشند و به جهت رعایت نسبت ، همان صورت انسانى را بر او لازم دارند و افعال چنانچه مذکور شد کنند و بت را خالق خود بدان اعتبار گویند که وجود حیوان را در تکوین ، معلول وجود نبات و جماد شناسند و برآن اند که در حین رجوع نیز قوایى که طلب مى نمایند ، مى یابند و چون معتقد این طایفه آن است که بجز از اجسام و قواى ایشان چیزى نیست که صلوح علیه خلق اشیا داشته باشد ـ و نیز توجّه به عوالم معنى بى فایده است ؛ چه آنها در ضمن
1.ف: قوه .
2.ف: ـ به .
3.ف: بعد .
4.ف: حدیث .
5.ف: امنیّت .
6.ف: و بعضى از طلا بت سازند ترتیب کنند .
7.ف: جواد .
موجودات اند ـ بدین سبب از سعادت ایمان ، محروم مانده اند و از دولت عرفان ، بى نصیب شده «ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذابٌ عظیم » .۱
و جمعى دیگر ملاحظه کرده اند که جماد و نبات اگر چه به ترتیب ۲ وجود ، مقدّم اند و به مبدأ ، اقرب ؛ فامّا از رتبه کمال انسانى ، بعیداند و انسان را در تحریک قوا و ارواح ، توسّل به چیزى جستن که در مظهر اسرار ۳ کمال ، قریب به مرتبه او بود و ۴ فى الجمله تقدّمى نیز داشته باشد تا رجوع بدو تواند نمود ، اولى است . على الخصوص که یک صفتى از صفات انسان در او به کمال بود ، تا مناسبت حاصل باشد . پس به حیوانات تقرّب جسته اند و در حیوانات ، چون گاو را مظهر شهوت بطنى یافته اند ، او را پرستش کنند و به بول او روى شویند ۵ و زبل او را بر مساکن خود ۶ مالند و گِرد او برآیند و رعایت او ۷ نمایند و طلب حاجات از او کنند . «لهم فی الدنیا خِزیٌ و لهم فی الآخرة عذابٌ عظیم »۸ و حکایت پرستش قوم سامرى ، عجل را و سبب آن در تفاسیر مشروحا مذکور است . احتیاج به ایراد آن ۹ نباشد .
و جمعى دیگر که انسان ۱۰ کامل را مظهر قوا دانسته اند و هرچه در جمیع مراتب ، بالقوه است ، در او بالفعل یافته اند . عبادت او ۱۱ کنند و در تسخیر ارواح ، از باطن او استمداد نمایند و نزول فیض و تحریک قواى ملکوتى را از خاصیّت توجه به وجود او دانند و اینها طوایف اند بعضى را معتقد آن است که تأثیرى که در عالم عناصر واقع است ، از اوضاع سماوى است که به ادوار ، حاصل مى گردد و مبدأ ادوار عالم را از صفر حمل که اول بروج است ، اعتبار کرده اند و ترتیب ۱۲ آن را به کوکب زحل که
1.سوره بقره ، آیه ۷ .
2.ف: رتبت .
3.ف: + نه .
4.. ف: ـ و .
5.ف: به بول، روى او شویند .
6.ف: ـ خود .
7.ف: ـ او .
8.سوره بقره ، آیه ۱۱۴ .
9.م: این .
10.ف: + قوى .
11.م: ترتیب .
بالاى کواکب سیّاره است ، داده ۱ و هر دورى که تمام شود به مدّتى که تعیین کرده اند و آن نوبت به برجى ۲ دیگر رسد ، صاحب ۳ او را به کوکبى هم از سیّارات نسبت کنند ، به ترتیب بروج و افلاک ۴ از اعلى به اسفل و چون از قمر درگذرد ، باز صاحبى مر زحل را بود و تأثیر دور اول را ۵ در باقى ادوار ، واجب مى شناسند ۶ و در هر دورى ظهور ۷ شخصى که او را صاحب زمان گویند ، لازم مى شمرند ۸ و کامل ، او را مى دانند ۹ بلکه واجب الاطاعه .
فلهذا در دور اول چون به زحل و حمَل منسوب است ، صاحب دور کسى را مى دانند که به چند صفت ، موصوف باشد:
یکى آن که على نام داشته باشد ؛ چه اسم على را به زحل نسبت کنند ، به مناسبت آن که فلک او بلندتر از افلاک باقى سیارات است .
دیگرى آن که درویش بود ؛ هم به جهت زحل که طایفه فقرا را بدو نسبت دهند .
دیگرى آن که پهلوان و شجاع بود ؛ جهت آن که حمَل خانه مریخ است و اسپاهیان را بدو نسبت کنند .
دیگرى آن که عالم بود ۱۰ به علوم دینى ؛ جهت آن که علم دین ۱۱ به مشترى منسوب است و حمل ، خود مثلثه مشترى است .
دیگر آن که پادشاهى کند ؛ جهت آن که سلطنت به آفتاب منسوب است و حمل ، شرف آفتاب است .
دیگرى ۱۲ آن که عادل و معتدل القامه بود ؛ جهت بودن مبدأ مفروض ، نقطه اعتدال ربیعى و ظهور این شخص ۱۳ را در ادوار ، لازم مى دانند . در هر دورى به
1.ف: واو .
2.ف: برج .
3.ف: صاحبى .
4.ف: ـ و افلاک .
5.ف: ـ را .
6.ف: شناسند .
7.ف: ـ ظهور.
8.م: مى شمرد .
9.. م: مى داند .
10.ف: ـ بود .
11.ف: دینى .
12.ف: دیگر .
13.ف: شخصى .
طورى مناسب اوضاع و اقتضائات آن دور و ۱ به طریق تناسخ ـ که آن عبارت است از حرکت و انتقال روح از بدن عنصرى به بدن عنصرى دیگر ـ قایل اند و چون اعتقاد ایشان بر این وجه است ، پس هرگاه که آن صاحب زمان را نیابند ، صورت او را از سنگ تراشند و یا از طلا و غیره سازند و این ۲ علامات که مذکور شد ، اشعارى بدان ها کنند . چنانچه بت هاى دیگر در ملازمت او بدارند و اسلحه بر او بندند و بعضى بر صفحه ، صورت او را مصوّر سازند و هم چنین صورت شمشیر و صورت هاى چند دیگر که خدم باشند کشند و نزد این صورت ، سجده کنند و بخورات به کار دارند و ادعیه مناسبه خوانند و طلب حاجات نمایند .
و از جمعى ۳ کثیر از حکماى هند شنیدیم که در اقصاى هندوستان ، جمعى هستند که ایشان را ساهیان ۴ مى گویند و ایشان صورت شاه مردان ، على را ساخته اند و بعضى تصویر کرده و صورت ذوالفقار و دلدل را نیز ساخته اند و پرستش مى کنند و از پیران خود نقل مى کنند که چهارصد هزار سال است که این عبادت مى کنند و کتب متقدّمان خود و ۵ تواریخ ایشان دارند و اعتقاد ایشان آن است که حضرت على همچو خضر زنده است و در هر عصرى مناسب اوضاع سماوى ، ظهورى مى نماید و در میان ایشان مرتاضان عجب باشند و کمال ایشان آن است که مى گویند حضرت على را دیدیم و علامت آن اظهار خارق عادتى مى باشد نزد ایشان و آن را هر کدام که نمود ، ایشان او را به مقتدایى قبول کردند .
و از علماى جهود شنیدیم که مى گویند: حضرت موسى علیه السلامیک نوبتى از حضرت اللّه تعالى ۶ درخواست فرمود ۷ که داناترین خلق را بدو نماید . وحى رسید که: یا موسى بر ۸ سر فلان چشمه رو ۹ بنشین و از اسرار ما چیزى ببین . چنان کرد . چون ساعتى برآمد ، سوارى را دید که روى بسته آمد . چون به حضرت موسى رسید ، روى خود
1.ف: ـ و .
2.ف: آن .
3.ف: + دیگر .
4.ف: سامیان.
5.ف: حضرت پروردگار .
6.ف: ـ فرمود .
7.ف: به .
8.ف: + و .
بگشاد. جوانى امرد بود. پس بگذشت وقدرى راه برفت و بازآمد؛ مردى سیاه ریش بود و باز بگذشت و قدرى برفت ۱ و بازآمد ؛ مردى ۲ کهل بود . دیگربار بگذشت و پاره اى راه برفت و باز آمد ، مردى ۳ پیر سفیدموى بود . پس برفت و ناپدید شد .
حضرت موسى گفت: الهى! این چه حال بود؟ خطاب بى چون در رسید که: «این آن کس ۴ است که تو از ما خواسته بودى و او على نام دارد» . موسى علیه السلامگفت: الهى! این شخص با من هیچ سخن ۵ نگفت . حضرت اللّه تعالى ۶ فرمود که: «حکم ما نیست که او اکنون ظهور فرماید . او با پیغمبر آخر الزّمان که حضرت محمّد است ـ علیه الصلاة والسّلام ـ ۷ ظاهر خواهد شدن» .
و نزد اهل حال ، این حالى از احوال بود ؛ چه این چنین سخنان ، به تخصیص از جهودان که ایشان از بغض حضرت رسالت ، به فضایل حضرت مرتضى بیشتر اعتقاد مى نمایند ، باور نتوان کرد ۸ و لیکن حدیثى که از حضرت نبوى علیه السلا ۹ مروى است که: «یا علیّ ، کنتَ مع الأنبیاء سرّا ، و صرت معی جهرا» ۱۰ اگر صحیح باشد ، رمزى از این معانى بیان مى کند و هم چنین حکایت سلمان فارسى و دشت ارزنه ۱۱ که شهرتى یافته است . و اعتقاد وقوع ۱۲ و عدم وقوع این نقل ها چون از اعداد ۱۳ عقاید اسلامیه نیست ، ازاله مرض خلجان تحقیق آن را به شربت شافى «واللّه یعلم و أنتم لا تعلمون »۱۴ حواله باید نمود .
1.ف: مرد سیاه ریش بود. باز برفت .
2.ف: برد .
3.م: دیگر بازگشت، مرد (بازآمد مردى) .
4.ف: کسى .
5.ف: ـ سخن .
6.ف: تبارک و تعالى .
7.ف: صلى اللّه علیه وآله .
8.ف: نتوان کردن .
9.م ف: + دارد و .
10.مدینة المعاجز ، ج ۱ ، ص ۱۴۴: «یا علیّ ، إنّ اللّه أیّد بک النبیّین سرّا ، و أیّدنی بک جهرا» .
11.ف: دشت ار ؟ .
12.ف: ـ وقوع .
13.ف: عداد .
14.سوره بقره ، آیه ۲۱۶ ؛ سوره آل عمران ، آیه ۶۶ ؛ سوره نور ، آیه ۱۹ .
نظم
علم غیبى کس نمى داند بجز پروردگار ور کسى گوید که مى دانم از او باور مدار
و بعضى دیگر برآن اند که حضرت حق را ظهورات و بروزات ۱ است که در هر دورى به صورت انسان ۲ کامل ظاهر شود و بدو متحقّق گردد و جز او حقیقت دیگر ندارد و علامت آن ظهور خوارق عادات بر حسب ارادت را ۳ دانند و ۴ بنا بر این جمعى حضرت عیسى را عبادت کنند ۵ و این گروه اعمى ، ماوراى محدّد جهات را معدوم شناسند و داخل محدد ۶ جز در زمین ، محلى که لایق حصول و سکون شى ء بود ندانند و در زمین ، افضل از انسان چیزى را نبینند . ۷
و عبادتى که از نصیر نسبت با ۸ حضرت امیر منقول است ، آن نه این چنین بوده که این گروه بى سعادت مى کنند . بلکه او توجّه تامّى ۹ به باطن آن حضرت مى فرموده ۱۰ و استفاضه فیوض از حضرت پیر مى نموده و آداب ۱۱ سالکان مبتدى ، خود همین است که هرگاه نفى خواطر کریهه که موجب هبوب ریاح فیوض است ، نتوانند کردن و خاطر را به حضرت خداوند ، جمع نتوانند ساختن ، وجهه ۱۲ توجّه ، پیر را گردانند و
1.ف: بزورات .
2.ف: انسانى.
3.ف: ـ را .
4.ف: ـ و .
5.ف: + و صلیب که آن را چلیپا گویند ، کشند بعضى بر جدران و بعضى بر پیشانى تا به سینه به انگشت شهادت به اشارت هم چنین «ث » و این را تسخیر دانند؛ چه مى گویند که از عالم باطن به عالم ظاهر مى آید و صورت مى گیرد و مجسم مى شود. او را طول و عرض و عمق، لازم است و ارواح از اینها منزّه اند. امّا چون توجه به جانب ایشان کرده شود و ایشان را جهت این که تأثیر کننده عالم از طول و عرض ناگزیر است، بنابر آن خطى طولانى به انگشت بر پیشانى که محل فکر است، تا به دل که خزانه معارف است، خطى کشند و خطى دیگر که عبارت از عرضش بود، از دوش کشند و استمداد از باطن حضرت عیسى نمایند و بخورات کنند و تسخیر ایشان چنین بود .
6.ف: محمود .
7.م: بینند .
8.ف: به .
9.ف: نامى .
10.ف: مى کرده .
11.ف: دأب .
12.ف: و جهت .
از غیر او اعراض نمایند ۱ تا از میامن باطن او ثمره یابند . و خاطر را به خداوند جمع آوردن ، شیوه منتهیان است که دیده اند و دانسته و شناخته و در اوان غلبه جذبه بر مکاشفان ، ۲ سجود به جانب پیر که سبب ۳ وصول فیض است ، بسیار واقع مى باشد . خصوصا که تجلّیات صورى در صورت پیر بر سالک ۴ واقع شود و نصیر را چون این حال ۵ بسیار دست مى داد ، در اوان غلبه حال ، از صورت مشاهده خود ، اخبار مى فرموده و به ربوبیّت آن حضرت بر این وجه ، قایل مى شده و هرکه واقف این راه است از سِرّ این امر آگاه است .
و لیکن ۶ جمعى که به تقلید چنین گویند و از سر عمیا این راه پویند ، از جاهلان دون و گمراهان مغبون اند و آنچه حضرت امیرالمؤمنین ۷ ـ کرّم اللّه وجهه ـ فرمود که : «النّصیر فی الجنّة ، والنّصیریّ ۸ فی النّار» ۹ اظهار این اسرار نمود . ۱۰
و جمعى دیگر به ۱۱ مفردات عناصر ، تقرّب نموده اند ؛ چه قابل آثار عالم قوه چون عناصر را دانسته اند ، پس قبل از امتزاج و تفاعل اجزاى ایشان در یکدیگر و حصول مزاج ، توسل بدیشان اولى شناخته اند ۱۲ و در عناصر اربعه چون نظر کرده اند و آتش را دیده که تسلّط و غلبه و کثرت افعال و سرعت قبول اَشکال و علوّ مکان و نورانیّت ، او را حاصل است و افعال بدنى را تابع حرارت غریزى یافته اند که آتش بدل ۱۳ اوست ، پرستش آتش کنند . چنان که چراغى پیوسته روشن دارند و یا ۱۴ آتش افروخته نگاه دارند و عطریات در آتش اندازند و از ذبایح و قرابین ، حصه اى ۱۵ بر آتش سوزند و نزد آتش ، سجده برند و گرد آن برآیند و ادعیه مناسبه خوانند و هرچه بدان افطار
1.ف: کنند .
2.ف: مکاشفات .
3.ف: باعث.
4.ف: سالکى .
5.ف: نصیر را این حال چون .
6.ف: لیک .
7.ف: + على .
8.ف : النصیر .
9.در مآخذ حدیثى نیافتیم.
10.ف: فرموده .
11.م: بر .
12.ف: شناسند .
13.م: بدون .
14.ف: تا (ویا) .
15.م ، ف: حصه. متن ، تصحیح قیاسى است .
کنند ، لختى بر آتش نیز افکنند و معتقد ایشان آن است که حیات ، تابع نار است . پس توجّه تام به جانب متبوع ۱ و ضبط و تحریک او مفید مزید حیات بود و به تسخیر او قواى نارى مسخّر گردد . و ایشان به قِدم اصول عناصر و افلاک قایل اند و تسخیر جنّ ۲ و شیاطین را ۳ به وسیله این افعال ، طالب «اُولئک أصحاب النّار هم فیها خالدون » .۴
نظم
مشو محبوس ارکان و طبایع برون آى و نظر کن در صنایع
و جمعى دیگر که سفلیّات را معلول علوّیات مى دانند و احوالى که در این عالم عناصر واقع است ، اتفاقا با ۵ اوضاع سماوى ، جمله را از اثر آن اوضاع مى شناسند ، افلاک و کواکب را پرستند و تولّى به انوار آنها نمایند و همه را به قدم معتقد باشند و عدمشان را به لزوم خلأ ، منع کنند و آتش شوق ترصّد اوضاع ، پیوسته در دل افروخته اند و دیده از ملاحظه غیر ظاهر دوخته ؛ «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدّنیا و هم عن الآخرة هم غافلون »۶ و افعال بعضى از اینها در عبادت آن است که از حین طلوع بعضى کواکب تا غروب آن ، ۷ نظر از نور او دور نسازند و ادعیه ۸ خوانند و طلب حاجات کنند و فواید یابند .
و بعضى دیگر چون مبدأ آثار کلیه عظیمه ، هشتاد و چهار دور را دانند که از صاحبیّت هر یک از کواکب سبعه مر دوازده برج را لازم آمده ، بنا بر این هشتاد و چهار صورت سازند مناسب طبع کواکب و صور بروج ، به وجهى که خود تعیین آن معنى نموده اند . چنان که به جهت دور اول که حمل و زحل است و او را اعظم ادوار اعتبار کرده اند ، قوچى سازند از سرب ؛ چه صورت حمَل ، قوچ بود و سرب به زحل
1.ف: ـ را .
2.ف: مبتدع .
3.م: حسن .
4.سوره بقره ، آیه ۳۹ ، ۲۱۷ ، ۲۵۷ ؛ سوره آل عمران ، آیه ۱۱۶ ؛ سوره اعراف ، آیه ۳۶ ؛ سوره یونس ، آیه ۲۷ ؛ سوره رعد ، آیه ۵ ، سوره مجادله ، آیه ۱۷ .
5.ف: به .
6.سوره روم ، آیه ۷ .
7.م ، ف : آن غروب . متن ، تصحیح قیاسى است .
8.ف: و اوراد .
منسوب است . و ۱ هم چنین جهت هر دورى صورتى که مناسب آن برج یافته اند ، متجسّد به جسدى که مناسب آن کوکب شناخته اند ، به طبع و لون و غیر آن سازند و جهت اتمیّت نسب از حروف و اعداد و غیرها آنچه مناسب دانسته اند ، بر آن مثال ها بنگارند . پس به وقت حاجت در مهمّات ، توسّل به هر یکى نمایند ، مناسب آن مهم . چنانچه جهت طلب امور خیر ، به مشترى و قوس و امثال آن تقرّب جویند و تمثال آنها را پرستند و بخورات خوش بوى مناسب کنند و ادعیه لایقه خوانند و امثال این افعال . و جهت طلب امور شرّ به مریخ و سرطان و مانند آن تقرّب جویند و تمثال هاى ایشان را پرستند و بخورات بدبوى مناسب کنند و ادعیه در خور آن تألیف نمایند و اکثر این افعال در مساعات و آناتى ۲ کنند که مناسب کوکب مطلوب بود ، به طریقى که به کتب نجومى مقرّر است و ۳ بدین افعال و ممارثت این حرکات ، ایشان را ملکات دست دهد و انواع سحرها ظاهر مى سازند . ۴
و بعضى دیگر ، مبدأ آثار مزاجات و قرانات ، ۵ کواکب را دانند ۶ در دوازده برج چنانچه اقواى مزاجات ، اجتماع سباعى را شناسند ، پس سداسى را ، پس خماسى را ، پس رباعى را ، پس ثلاثى را ، پس ثنائى را ، و از قرانات دوازده گانه سباعى ، آنچه در صفر حمل واقع بود ، اعظم و اعلى دانند و از این جاست که ابتداى ظهور ربع کره ارض را از کره آب که ربع مسکون و عالم خاکى آن را گویند ، از اجتماعى ۷ اعتبار کرده اند که در صفر حمل واقع بوده و تاریخ وقوع آن تحقیق نیست و ۸ بنا بر این در عبادت ، به دوازده تمثال که مؤثر کلى در افعال ، آنها را شناسند ۹ به جهت رعایت نسبت دوازده اجتماع سباعى در آن صور ۱۰ تقرّب جویند . چنان که از هفت جسد که مناسب هفت کوکب سیّاره بود ، مخلوط ساخته ، دوازده صورت از صور ۱۱ بروج
1.ف: ـ و .
2.ف: آنانى .
3.ف: سازند .
4.ف: قرابات .
5.م: دارند .
6.ف: اجتماع .
7.ف: + و توسّل جویند و .
8.ف: + به اجساد معدى امتزاج آنها .
9.ف: ـ از صور .
سازند و اعمالى ۱ که سابقا مذکور شد ، به جاى آورند و اینها را اصول ، اعتبار کنند و تمثالى که جهت باقى قرانات سازند فرع اینها دارند و جهت جزئیات مهمّات سحریّه ، ۲ بدین ها محتاج گردند و چون نتوانند که لطیفه مزاجى را که تأثیر عظیم در ضمن آن مندرج است ، میان اجساد به دست آورند ، از این جهت ، کارهاى بزرگ نتوانند کردن . ۳
و سبب عدم وجدان امر ۴ مزاج ، آن است که بعضى از اجساد معدنى که اساس این امرند ، مانع مزاج بعضى اند ؛ چنانچه سرب نقره ۵ را که به قمر منسوب است ، منع کند از مزاج بانحاس که به ۶ زهره منسوب است و همچنین ۷ نحاس قلعى را که به مشترى ، منسوب است ، منع کند از مزاج با سرب به قدر و بعضى قبول مزاج با بعضى نکنند ؛ چون سرب با حدید که به مریخ منسوب است و بعضى را صلابت ازدوبان ۸ و مزاج ، مانع آید ؛ همچو حدید ، که او را مادام که به زرنیخ در بوط بر بوط ، استنزال نکنند ۹ و لین پیدا نکند ، با اجساد نیامیزد و بعضى را عدم ثبات بر نار از مزاج مانع آید ؛ همچو ۱۰ زیبق که به عطارد ، منسوب است . او را مادام که ثابت النار و معقود نسازند ، قبول مزاج در سنگ نکند و این عقد او را حکماى هند ، کُتَکا گویند و به غایتْ او را طالب باشند و اکثر خلق در این آرزویند و هیچ کس ، آن را نیابد إلاّ ما شاء اللّه . ۱۱
نظم
هر طایفه اى به گفت و گویى واقف نشده به تار مویى
و بعضى دیگر چون در کواکب از آفتاب ، تأثیر عظیم دریافته اند ـ چه در زمین ، روشنى و نضج فواکِه و حرارت و تعدیل برودات و تحریک حرارات و بخارات و
1.ف: اعمال .
2.ف: سخریه .
3.ف: نتوانند کرد .
4.ف: ـ امر .
5.ف: سرب و نقره .
6.ف: با .
7.ف: ـ همچنین .
8.م: اردوبان .
9.ف: نکند .
10.ف: مانع اند همچون .
11.ف: ـ إلاّ ما شاء اللّه .
تمیز فصول را همه منوط بدو شناخته اند و در فلک ، کواکب را نیز ۱ محکوم و تابع او یافته اند و او را بر جمله مسلّط به جهت استفاضه بعضى از نور او همچو ۲ قمر و محترق شدن باقى در مقارنه او و رجعت و استقامت و اوج و حضیض و خسف بعضى بر نسبت قرب و بُعد او و امثال اینها چنانچه در کتب نجوم و هیئت مبیّن ۳ است ـ بنا بر این آفتاب را پرستش کنند و در حین طلوع ، سجده بر او ۴ برند و ادعیه خوانند و استمداد نمایند .
و روز یکشنبه و ساعت اوّل او را چون به آفتاب نسبت کرده اند ، در آن حین بخورها کنند و قربان ها سازند و لباس هاى مناسب پوشند و تمثال ها از طلا یا احجار دیگر ۵ که هم به شمس منسوب بود ، سازند و سحرها کنند جهت نفع . و در حین خسوف تام چون نور شمس از قمر بالکلّ مسلوب است و قمر منحوس و در هفتم که دلیل خصم است صورت خصم را سازند جهت دفع و ۶ سحرها کنند و ضررها رسانند ـ خذلهم اللّه ـ .
و بعضى دیگر به زحل تقرّب جویند و فلک او چون اعظم ۷ و اعلى است ، حکم و تأثیر او را بر همه کواکب ، ترجیح نهند و تسخیر او را عبادت دانند و در پرستش او جمله افعالى را که بدو منسوب ساخته اند ، کنند ؛ چنانچه بر خاکستر نشینند و ۸ برهنه در مواضع تاریک و کُنج هاى ویران و مغارهاى جبال دور از خلق ، جاى گیرند و گرسنگى کشند و بعضى سیاه پوشند و لته سیاه که به زحل منسوب است ، بر سر که به حمَل منسوب است ، بندند ، تا نسبت با مبدأ ادوار ـ چنان که بیان شد ـ اتمّ گردد و خواص ، بهتر و زودتر ظاهر شود و سر نتراشند و ناخن نگیرند و چرک ، دور نکنند و ادعیه اى که به زحل منسوب است ، خوانند و بخورات بدبوى مناسب کنند و ساعت اول را از روز شنبه که هر دو ۹ به زحل منسوب است ، تعظیم کنند و در این آن ، اکثر
1.ف: هم .
2.ف: همچون .
3.. ف: کتب هیأت و نجوم مبرهن .
4.م: ـ بر او .
5.ف + سازند.
6.ف: ـ و .
7.ف: + و اقوى .
8.ف: ـ هر دو .
هیاکل نویسند و تمثال سازند و بعضى در اوان تسخیر ، جنب نیز باشند و از این نوع حرکات کنند .
نظم
بگردان زین همه اى راهرو روى همیشه«لا اُحبُّ الآفلین »۱گوى
و جمعى دیگر ، زمان را پرستند و ترصّد آنات او کنند و جمیع اشیا را در صدور ، محتاج بدو دانند و او را به هیچ چیز محتاج ندانند و عدم او را مستلزم محال بینند و به ازلیّت و ابدیّت و سرمدیّت ۲ معتقد باشند و این قوم ، موسوم به دهرى اند و حکایت ایشان مشهور است و احتیاج به تفصیل ندارد . ۳
و جمعى دیگر به حروف ، تقرّب جویند ؛ چه جمیع جنّ و شیاطین و ارواح و حیوانات را مسخّر آدمى به واسطه تألیف حروف و اسما و تکلّم ۴ دانند و انتظام امور دنیوى را در ضمن کلام و کلمه مندرج یابند ۵ از اوامر و نواهى شرعى و عرفى و وصول به مثوبات را نیز به برکت ۶ کلام و کلمات شناسند و جمله تعلیمات و ارشادات و طلسمات و تسخیرات و تحریک آثار علویات را منوط به الفاظ و حروف و اسما بینند . بلکه جمیع اشیا را مظاهر اسما گویند و بنا بر این در تعظیم حروف کوشند و اغتراف میاه مراد از ظروف ۷ حروف جویند . بعضى بیست و هشت حرف تازى را اعتبار کنند و بعضى سى و دو حرف پارسى را ۸ و بعضى پنجاه و چهار حرف هندى را و در تألیفات کلمات ، احتیاطات کنند و آنچه طبایع ایشان با هم مناسبت نپذیرد و به حدّ افراط و تفریط ، مایل بود ، از آن اجتناب کنند و اسماى ملایکه موکّل خیر و ۹ ملایکه موکّل شرّ ، پیدا سازند و تسخیر کنند و به وقت حاجات ، بدان ها توسّل نمایند
1.سوره انعام ، آیه ۷۶ .
2.ف: + او را .
3.ف: و محتاج به تفصیل نمى باشد .
4.ف: کلمات .
5.م: + و.
6.ف: هرکه (ببرکه) .
7.ف: + و .
8.ف: سى و دو حرف را که پارسى است .
9.ف: ـ ملایکه موکل خیر و.
و بر مقاصد ، ظفر یابند .
و ملاّ فضل اللّه حروفى ، از اهل حال و اصحاب معنى بوده و چون تجلّى ۱ به صورت حروف بر او بسیار واقع مى شده ، بنا بر آن به ربوبیّت حروف در اوان احوال ، قایل مى شده و جمعى جهّال که خود را بدو نسبت مى کنند ، ۲ چون بر حقیقت احوال ۳ مطّلع نیستند ، به ظاهر قول ، قانع شده اند و به کلّى گمراه گشته اند .
و جمعى دیگر ۴ حروف را مرکب از نقطه دانند و تأثیر حروف و کلمات را عظیم شناسند و جمله آن را به اصل که نقاط است ، بر طبع عناصر اربعه نسبت کنند . بنا بر این به ربوبیّت نقطه ، قایل باشند ۵ و طریق سلوک ایشان ، لایق الذکر نبود و بعضى از محققان ایشان به ربوبیّت نقطه مرکز ارض ، قایل شده اند و چنان دانند که دایره سطح اعلاى این کره کلى که محیط ممکنات است ، بى مرکز ۶ صورت نبندد . پس مجموع اینها معلول نقطه مرکز باشند و چون هر چیزى که از مبدأ ، ابعد است ، شوق او به ادراک وصول ، بیشتر است و شوق ، باعث طلب است و طلب ، باعث حرکت . پس هرچه ابعد بود ، شوق حرکت او بیشتر شود . از این جهت ، افلاک را حرکت و اضطراب ، بیشتر بود از آتش و آتش را بیشتر از هوا و هوا را بیشتر از آب و آب را بیشتر از خاک و خاک از جهت قرب ، مستقر و متمکّن بود .
و گویند که سر در بدن چون از پاى ۷ ابعد است ، پس در عبادت و رجوع به مبدأ ، سر را که مظهر قوه ناطقه است ، واجب بود بر زمین نهادن ، تا از بعد به قرب گراید و کمال حاصل نماید . و آن نقطه را تنزیه کنند و وحدت ، اثبات نمایند و دفن میّت را در خاک ، رجوع إلى المبدأ شناسند و توجّه تامّ به جانب مرکز کنند . و امثال این عقاید و اطوار ، ایشان را از کشف حقایق اسرار ، مانع آمده و در وادى حیرت و ضلال مانده اند . «لَعَمرُک إنّهم لَفی سَکرَتِهم یَعمَهون »۸ و مزید ۹ بر این در بیان اباطیل ، اطناب
1.ف: + آثارى .
2.ف: نسبت بدو کنند .
3.. ف: + او .
4.ف: + که .
5.ف: شده اند .
6.ف: آن .
7.ف: پا .
8.سوره حجر ، آیه ۷۲ .
9.ف: مؤید .
نمودن ، مناسب نمى نماید .
نظم
قصه گولان به پیش مردم دانا مگوى بیش از این در پیش بینایان ز کورى دم مزن
الحدیث التاسع عشر
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: ۱ «لایؤمِنُ أحدُکم حتّى یکونَ هواه تبعا لِما جئتُ به» . ۲
مَحرم حرم احترام ، دلیل سبیل احتشام ، نقاوه کاینات ، خلاصه موجودات ـ علیه الصلاة والسّلام ـ مى فرماید که: «مؤمن نباشد یکى از شما که خود را مؤمن مى دارید ، تا آن گاه که مراد او تابع آن نگردد که من بدان مبعوث گشته ام» . یعنى فریده حقیقت کمال ایمان که موصل به سعادت دو جهان و محصّل ۳ دولت جاودان است ، مخزون خزانه جنان کسى نگردد ، تا آن که او جمله مرادها در راه ۴ رضاى حق در نبازد و نفس بدفرماى را محکوم فرمان حق نسازد ؛ آن فرمانى که مرا که ۵ محمّدم ، به رسانیدن آن به خلق فرستاده اند . و غفران حضرت منّان و غایت رحمت و رضوان در دار الامان که موعود مؤمنان ۶ و اجر مسلمانان است . کسى را دست ندهد ، تا آن هنگام که به زمین صراط شریعت ، استقامت نیابد و رقبه اطاعت و انقیاد ، به حبل المتین سنن من ، استوار نگرداند و جام متابعت ، از دست ساقى ارادت ، نوش نکند و احکام رسالت را چون حلقه در گوش نکند .
اى سعادتمند! حضرت نبوى ـ علیه الصّلاة والسّلام ـ ۷ بنا بر غلبه عنایت در شأن امّت ، در این روایت ، هدایت مى فرماید به امرى که منهاج وصول به نعمت ۸ ابدى و
1.م: صلى اللّه علیه وسلم .
2.فتح الباری ، ج ۱۳ ، ص ۲۴۵ .
3.ف: + به .
4.م: مرادهاى در .
5.ف: ـ که .
6.ف: ـ مؤمنان .
7.ف: صلى اللّه علیه وآله .
8.ف: به نعمت وصول .
حشمت سرمدى و معراج حصول قرب جناب صمدى و عزّ لقاى احدى است ، که آن تکمیل ایمان است به متابعت امر و نهى پیغمبر آخر الزّمان ـ علیه 1 صلوات الرّحمان ـ و بر کرام شاربان مدام اسلام مستور نماند که چون مراتب نبوّت که 2 واسطه ایصال فیض عنایت الهى است جلّ شأنه ، به حکم آیه کریمه «هو الذی أرسلَ رسولَه بالهُدى و دینِ الحقِّ لیُظهِرَه علَى الدّین کلّه » 3 الآیة ، به وجود شریف حضرت محمّد علیه السلا 4 ضمّ یافت و جمله ادیان ، به موجب نصّ صریح «و من یَبتغِ غیرَ الإسلام دینا فلن یُقبَلَ منه و هو فی الآخرةِ من الخاسرین » 5 به دین مبین اسلام که شرع سیّد الانام است ـ علیه الصلاة والسّلام ـ 6 منسوخ گشت . پس بر 7 هر که طالب نجات و راغب رفع درجات باشد ، واجب است که استفاضه فیض از مبدأ به متابعت و مشایعت 8 آن حضرت نماید و اقتباس انوار رحمت از پیروى آن مظهر 9 فرماید ؛ چنانچه حّى قدیم در قرآن کریم بدین معنى ، اشارت مى فرماید: «قل إن کنتم تحبّون اللّهَ فاتّبعونی یُحببْکم اللّهُ ویغفرْ لکم ذنوبَکم » 10 یعنى اى محمّد! بگو با آن جماعتى 11 که دعواى دوستى حضرت ما مى کنند ، پس به حضرت ما به وسیله بُت ، تقرّب مى جویند که: اگر در این قول صادقید ، 12 متابعت شرایع و احکام من نمایید و در طریقت ، قدم بر قدم من ثابت دارید 13 و اوامر و نواهى مرا مؤمن بمانید 14 و سر از اتّباع من مپیچانید ، تا بدرقه عنایت با تاج هدایت و خلعت مغفرت از حضرت عزّت به استقبال حال شما فرستند و گناهان مکتوبه شما را از دفاتر اعمال شما فروشویند و به دیدار جِنان و حوارى و غلمان ، شما را مشرّف گردانند و مضامین این فرمان واجب الاذعان ، 15 به فحاوى اعلام ملک علاّم ـ تقدَّس و تعالى ـ که «والّذین آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نُزّل
1.ف: و آله .
2.ف: ـ چون مراتب نبوت که .
3.سوره توبه ، آیه ۳۲ .
4.م ف: علیه الصلاة والسّلام .
5.سوره آل عمران ، آیه ۸۵ .
6.ف: ـ علیه الصلاة والسلام .
7.ف: ـ بر .
8.م: مبایعت .
9.ف: حضرت.
10.سوره آل عمران ، آیه ۳۱ .
11.ف: جماعت .
12.. ف: صادق اند .
13.ف: دارند .
14.ف: موقن ندانند .
15.م: واجب الادغان .
على محمّدٍ و هو الحقُّ مِن ربّهم کفَّر عنهم سیّئاتِهم و أصلحَ بالَهم » 1 مؤکَّد و مؤیَّد 2 است . پس بلاشبهه ، بجز این طریق 3 مسلوک داشتن و یا دیگرى را وسیله انگاشتن ، تخم وبال 4 در اراضى مآل خود کاشتن و خاک در دیده بخت خود ، انباشتن است .
نظم
گمان مبر که بجز پیروى حضرت او به منزلى برسى یا رهى برى به مراد
که ختم گشت بر او کار جمله دین ها نظام یافت از او هم معاش خلق و معاد
اى سعادتمند! چون از مضمون میمون حدیث ۵ حضرت رسالت پناهى علیه السلا ۶ و کلام واجب الاکرام الهى عز و جل ۷ واضح گشت که فوز به جمیع سعادات و جمله کمالات ، در ایمان کامل مندرج و آن در متابعت آن حضرت ، مندمج است و شک نیست که هرچند قواعد اتّباع ، محکم تر و بناى انقیاد و اطاعت ، بر اصل تر ، روابط نیل اسباب مرادات اخروى و سلطنت مملکت معنوى ، میسّر و ۸ مهیّاتر ۹ و صاحب آن ، به دولت قرب حضرت احدیّت و عنایت بى نهایت جناب صمدیّت ، نزدیک تر و هرچند آن قواعد و بنا سست تر ، وسایط نیل ، کم تر و صاحب ، دورتر .
پس به یقین ، گوى این سعادت ، صادقانى ربوده اند که به مقتضاى «وجاهِدوا فی اللّه حق جهاده »۱۰ نفس امّاره را در میدان غیرت ، پایمان ریاضت ساخته اند و سر هوا را بر دار ادب کرده ، عساکر شهوات را به صولت جند محبّت ، شکسته ، چشم شیطان هوس را به تیر توحید ، دوخته ، خس و خاشاک اغراض را بر باد اعراض داده ، آیینه دل را به صیقل صدق زدوده ، روضه روح را به روایح ریاحین ارادت و فوایح عبیر متابعت ، مروّح گردانیده و دماغ جان را به عطر اطاعت ، معطّر کرده و دیده جنان را به
1.سوره محمّد ، آیه ۲ .
2.ف: مؤید و موکّد.
3.م: + دیگر .
4.ف: + را .
5.ف: ـ حدیث .
6.م ف: ـ علیه السلام .
7.ف: ـ عزّ وجلّ .
8.ف: ـ میسّر و .
9.ف: بر اصل تر .
10.سوره حج ، آیه ۷۸ .
نور تقوا منوّر فرموده ۱ و اَقدام صدق بر بساط «فَمَن تَبِعَ هُدایَ »۲ ثابت و استوار داشته ، مطیّه همّت بر فراز منزل «تحبّون »۳ رانده ، به مدد تأییدات ربّانى ، خود را به مقرّ «یحببکم »۴ رسانیده ، خیمه انس از مضیق عالم ناسوت ، در ساحات ۵ عالم لاهوت زده ، شبنم وجودشان به بحر احدیّت ، پیوسته است . ۶
نظم
کسى کو۷این چنین نبود یقین دان که طاعاتش همه پرعیب و شین است
طریق بندگىّ و۸پیروى را چه داند آن که دون القبلتین است
چو زین العابدین جان بایدش باخت هر آن کو طالب راه حسین است
چه مادام که دواعى نفس و هوا در سویداى دل ، مرکوز و هواى فضاى عرصه دل ـ که عرش اللّه است ـ از غبار حدوث ، مملوّ و جناح طایر قدسى به سلاسل «زُیّن للنّاس حبّ الشهوات »۹ مقیّد و رقاب باطن به حبال ۱۰ تقلیدات ، معلّق است ، حقیقت متابعت آن حضرت ، صورت نبندد و از ثمرات و نتایج عبادات ، حظّى نیابد و منافع ارادت و فواید اطاعت ، از او فوت گردد .
1.ف: گردانیده .
2.سوره بقره ، آیه ۳۸ .
3.سوره آل عمران ، آیه ۳۱: «قل إن کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه » .
4.همان .
5.ف: ساحت .
6.ف: ـ است .
7.ف: گر .
8.ف: ـ و .
9.سوره آل عمران ، آیه ۱۴ .
10.ف: خیال .
نظم
تا صفاى دل نیابى پیروى ناید ز تو تا طریق حق نپویى جمله اعمالت هباست
بر فراز عالم علوى کجا یارد شدن آن که در چاه طبیعت بسته بند هواست
از ره تقلید و زرق و آز برگردان تو روى پس طریق پیروى بسپر گرت میل لقاست
الحدیث العشرون
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: ۱ «أفضل الذکر لا إله إلاّ اللّه ، و أفضل الدّعاء الحمد للّه » . ۲
مظهر ملاحت «أنا أملح» ، ۳ مظهر فصاحت «أنا أفصح» ، ۴ قایل «أنا سیّد ولد آدم» ، ۵ مخبر «أنا أفصح العرب والعجم» ۶ ـ علیه الصلاة والسّلام ـ ۷ مى فرماید ۸ که: فاضل ترین اذکار که عباد حضرت کردگار بدان مداومت و بر آن مواظبت نمایند ، کلمه توحید ، لا إله إلاّ اللّه است و فاضل ترین دعایى که سالکان راه اله ، تحفه آن درگاه آورند ، کلمه الحمد للّه است و معنى این ذکر ، آن است که نیست هیچ معبودى که مستحقّ عبادت بود ، مگر حضرت اللّه ـ تبارک و ۹ تعالى ـ و معنى این دعا آن است که شکر و ثنا ، حضرت اللّه تعالى راست و ۱۰ بس .
اى سعادتمند! افضلیّت ۱۱ این ذکر از سایر اذکار ، از دو وجه فهم مى شود:
1.م : صلّى اللّه علیه وسلّم .
2.المستدرک على الصحیحین ، ج ۱ ، ص ۴۹۸ و ۵۰۳ ؛ سنن الترمذی ، ج ۵ ، ص ۳؛ سنن ابن ماجة ، ج ۲ ، ص۱۲۹۴.
3.مناقب آل أبیطالب، ج۱، ص۱۸۷: «کان یوسف أحسن ، ولکنّنی أملح».
4.عوالی اللئالی ، ج ۴ ، ص ۱۲۰ .
5.. التوحید ، ص ۲۰۷ ؛ صحیح مسلم ، ج ۷ ، ص ۵۹ .
6.ف: صلّى اللّه علیه وسلّم .
7.ف : ـ مى فرماید .
8.ف: ـ تبارک و .
9.ف: ـ و .
10.ف: فضیلت .
یکى ۱ آن که چون هیچ کبیره اى که از بنده صادر گردد ، نزد حق تعالى قبیح تر از شرک نیست ، پس آنچه دلالت کند بر نفى غیر حق تعالى و اعراض از ماسواى او و اثبات ذات واحد واجب و اعتقاد وحدانیّت معبود حقیقى ، یقین که عند اللّه افضل از سایر اشیا خواهد بود و این کلمه متبرکه جامع این معانى مذکوره ۲ است .
دوم آن که نهایت مراتب ۳ کمال اهل اللّه و سایران إلى اللّه و عارفان باللّه ، یقین است به وحدانیت حضرت اله ، که آن مجموعه علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است ؛ چه موصل به عزّت قرب آن حضرت و رحمت بى غایتش ۴ جز این یقین نبود و بى شک این منوط بود به رفع حجب اعتباریه کثرات امکانیّه که اثر تجلیّات ظهورى و شئونات الهى است از بصر بصیرت و کشف وحدت حقایق جمیع اشیاى مشهوده و مغیبه ، و حقیقت لا إله إلاّ اللّه ، مبیّن و متضمّن این حال است .
و امّا افضلیّت این دعا از سایر ادعیه هم از دو وجه ، مفهوم مى گردد:
یکى ۵ آن که چون ابتداى کلام الهى عز و جل به کلمه شریفه «الحمد للّه » است ، همین معنى ، دلالت کند بر کمال فضل او عند اللّه .
دوم آن که چون بنده ، مصبّ میاه نعم ۶ و مهبّ ریاح بوادى فیض و کرم است ، کفران نعمت از او ، به غایت مکروه و شکر نعمت از او ، به غایت مقبول است عنداللّه ؛ چنانچه در کتاب ربّ الارباب ، اشارت ۷ به وعید کَفور و وعد شَکور موفور ۸ است و از غایت عزّت این منصب ، حضرت اللّه تعالى از قلّت شاکران ، شکایت نمود و جزاى شاکر ، اجر دارین وعده فرمود ؛ چنانچه در حدیث شکر ، توضیح این معنى شده و سَر ۹ همه شکرها که بنده به جاى آورد مخلصا للّه ، به لفظ این کلمه مبارکه است ؛ چنانچه لسان رسالت ، بیان این حالت مى فرماید که: «الحمد رأس الشکر . ما شکَر اللّهَ مَن لم یحمَده» ۱۰ یعنى سر جمله شکرها حمد و سپاس حق تعالى است .به درستى که شکر
1.ف: اوّل .
2.ف: مذکور .
3.ف: مراتب نهایت .
4.ف: بى نهایتش .
5.ف: نعیم .
6.ف: ـ اشارت .
7.ف: موعود .
8.ف: + این .
9.الدّر المنثور ، ج ۱ ، ص ۱۱ ؛ کنز العمّال ، ج ۳ ، ص ۲۵۵: «الحمد رأس الشکر، ما یشکر اللّه عبد لا یحمده» .
حق نگزارد آن که حمد نگفت پروردگار را و چیزى که ۱ مثمر سعادت دو جهانى بود ، یقین ۲ که اکمل و افضل بود و حضرت امیرالمؤمنین على ـ کرّم اللّه وجهه ـ ۳ در بعضى از خطب ، به جمیع این معانى ، اشعار مى نماید ؛ چنانچه مى فرماید: «الحمد للّه الذی جعل الحمد مفتاحا لذکره ، و سببا للمزید من فضله ، و دلیلاً على آلائه و عظمته» . ۴
اکنون چون این معانى ، به وضوح ۵ پیوست ، بدان که حضرت نبوى علیه السلا ۶ بدین کلمه اولى تنبیه مى فرماید طالبان توحید عیانى و راغبان لقاى ربّانى را که وصول به درجه اصحاب توفیق و حصول مرتبه ارباب تحقیق ، به سپردن طریق نفى و اثبات ، میسّر گردد ؛ چنان که به نفى ، از غیر حق مطلق ، اعراض نمایند و به اثبات ، نهال وحدت ذات بى همتاى را در اراضى عقیدت خویش ، منغرس گردانند ؛ چه مادام که حصین نفى ، به اصل غیریّت نرسانند ، نفس را از شرّ شرک ، باز نرهانند ۷ .
نظم
تا نگردانى ز غیر دوست روى دم ببند و هیچ از عشقش مگوى
لاف عشقش آن زمان از تو نکوست کز دل خود دور سازى غیر دوست
و ۸ تا گلبن وحدت را ۹ به زلال اثبات ، تسقیه نفرمایند ، غلیان تردّد و خلجان تزلزل را به میاه تحقیق ، تسکین ننمایند .
نظم
گر گلبن وحدتش به جان بنشانى و آن را ز زلال صدق۱۰آب افشانى
دیرى نشود که چینى از وى گل وصل وز نخل مراد ، داد خود بستانى
و نزد جمیع اهل کشف و شهود ، تحصیل مراسم مقصود ، به وسیله این ذکر
1.ف: ـ که .
2.ف: یعنى .
3.ف: علیه الصلاة والسّلام .
4.نهج البلاغة ، ص ۲۲۱ ، خطبه ۱۵۷ .
5.ف : ـ وضوح .
6.م ف: صلى اللّه علیه وآله .
7.ف: از شر ترک، نرهاند .
8.ف: ـ و .
9.ف: ـ را .
10.ف: به زلال وصل .
محمود ، مقرّر و محقق ۱ است و در طریق ۲ قبول تربیت ، ۳ سالکان دولتمند ، آن را شناسند که در بحر اشتغال بدین ذکر ، مستغرق است .
نظم
در ذات مقدّست کسى را ره نیست وز عین کمال تو کسى آگه نیست
سرمایه سالکان راه طلبت جز گفتن لا إله إلاّ اللّه نیست
و به کلمه ثانیه ، ارشاد مى کند مستغرقان بحار ۴ نعماء و مغترفان ۵ زلال آلاء را به اکمل طرق اداى شکر حضرت منعم حقیقى که جمله ساکنان کوى خدمت و سوختگان آرزوى قربت ، در طلب آن ، ۶ دلسوزان و جانگدازان اند ؛ چنانچه ۷ گفته اند .
نظم
شکر حق را کسى چه داند گفت؟ گهر ذکر او که داند سفت؟
گر همه موى ها زبان گردد هر یکى را۸هزار جان گردد
پس سوى شکر نعمتش پویند گر بگویند هم بدو گویند
گر کسى شکر او فزون گوید شکر توفیق شکر ، چون گوید؟
و چون در حدیث شکر ، بسط این مطالب شده ، احتیاج به تکرار نباشد .
نظم
شکر نعمت هاى حق مى گو مدام تا کند حق بر تو نعمت را۹تمام
حمد خالق بر زبان دار اى پسر! عمر تا بر باد ندهى اى پسر!
لب مجنبان جز به ذکر کردگار زان که پاکان را همین بودست کار
1.م: محقّ.
2.ف: + سلوک .
3.ف: ـ تربیت .
4.ف: ابحار .
5.ف: معترفان .
6.ف: ـ آن .
7.. ف: چنان که .
8.ف: زان .
9.ف: نعمت ها .
اى سعادتمند! نزد اهل حق و واقفان سرایر حاکم مطلق ، نفى ماسوى اللّه و اثبات حضرت اله که مضمون میمون «لا إله إلاّ اللّه » و ملزوم اظهار سرّ «الحمد للّه » است ، بر سه وجه است ؛ چنانچه گفته اند:
نظم
ذکر بر سه وجه باشد بى خلاف تو ندانى این سخن را از۱گزاف
اول موسوم به ذکر بود و عوام ، اسلام را این مرتبه دست دهد و در این چند چیز باید که مرعى بود ، تا منتج رحمت رحمانى و ملزم عنایت حضرت ۲ صمدانى گردد: ۳
یکى اخلاص که جاذب انوار صفا و کاسب اطوار وفاست ؛ چنانچه در حین تلفّظ بدین کلمه ، ملاحظه معنى او نماید ۴ و به صدق تمام ، آن را ادا فرماید ۵ .
نظم
ذکر را اخلاص مى باید نخست ذکر بى اخلاص کى باشد درست
دیگرى قطع نظر از جرّ نفعى و یا دفع ضرّى که باعثه سمعه و ریاست .
دیگرى اجتناب از غافلى و کاهلى که منتج حرمان از کسب سعادت عقبى است .
دیگرى توجّه تام به حضرت معبود که مقصود و مراد جمله اشیاست .
دیگرى اشتغال از سر شوق و ذوق که شیمه طالبان لقاست .
دیگرى ملازمت و مداومت در اوقات لایقه که قوابل ورود فیوض حضرت اعلى است و فلاح اخروى که ثمره این ذکر لسانى است ـ چنانچه هم فحواى کلام حضرت نبى منعام علیه الصلاة والسّلام ، از آن خبر مى دهد که ۶ «یا أیّها الناس ، قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا» ۷ ـ منوط به تحقیق این امور مذکوره است .
1.ف: نى .
2.ف: ـ حضرت .
3.م: + و .
4.ف: نمایند .
5.ف: فرمایند .
6.ف: ـ که .
7.مناقب آل أبی طالب ، ج ۱ ، ص ۵۱ ؛ المستدرک على الصحیحین ، ج ۱ ، ص ۱۵ و ج ۲ ، ص ۶۱۲ .
دوم مَعبر تفکر ۱ بود و فکر ، سیر معنوى را دانند در طلب تحقیق حقایق و مشاهده طرایق ۲ که بِدان قطع منازل اعتباریه و کثرات امکانیه و کشف حجب ظلمانیه و نورانیه واقع شود ، تا آنگاه که پروانه وجود ، بر ۳ پرتو انوار سبحات جمال حضرت ذات ، سوخته گردد و جمیع اشیا را در وحدت حقیقیه ۴ فانى یابد ؛ چنانچه در بعضى احادیث بدین حال اشارتى شده و این رتبه ، خواص را دست دهد و ۵ این است که گفته اند:
نظم
آفرینش را همى پى کن به تیغ «لا إله» تا جهان صافى شود سلطان «إلاّ اللّه » را
سیوم ۶ تصدیق یقینى بود که در حالت بقاء بعد الفناء حاصل آید ؛ چنانچه هرچه بیند ، همه ۷ حق بیند و هرچه داند ، همه ۸ حق داند و غیریّت و کثرت و تفرقه و اثنینیّت جمله را مرتفع یابد و این ۹ رتبه ، اخصّ الخواصّ را دست دهد .
نظم
منتهاى سیر سالک شد فنا نیستى از خود بود عین بقا
در حقیقت آن۱۰زمان عارف شوى کز۱۱خودىّ خود به کلّ بیرون روى۱۲
چون نماند نیستى۱۳هستى نما هست مطلق را ببینى در بقا
و به جمله این احوال که نهایت ۱۴ کمال اهل حال و موحّدان ذات حضرت ذى الجلال ۱۵ است ، مالک الملک متعال ـ تقدَّس عن الأشباه و الأمثال ـ بر سبیل
1.ف: به فکر .
2.ف: طریق .
3.ف: ـ بر.
4.ف: حقیقه .
5.ف: ـ و .
6.ف: سیم .
7.ف: ـ همه .
8.ف: + جمله .
9.م: این .
10.م: گر .
11.ف: شوى .
12.ف: این نیستت (نیستى) .
13.م: + اهل .
14.ف: ذوالجلال .
عطوفت و عنایت و مرحمت ، تخبیر ۱ مى فرماید که ۲«الّذین یذکرون اللّه قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السّموات والأرض ربّنا ما خلقتَ هذا باطلاً سبحانک فقِنا عذابَ النّار »۳الآیة .
نظم
این است ره ار تو مى سپارى بسپر ور نه مى ریز خاک حسرت بر سر
اى سعادتمند! غایت سعى روندگان سبیل سداد ۴ و پویندگان طریق رشاد ، ۵ وصول است به مقام وحدت و ۶ مشاهده تجلّى ۷ جمال ذات حضرت ؛ زیرا که ایمان تام را ـ که مفتاح خزانه نعیم ۸ ابدى و عنایت بى نهایت سرمدى است ـ به حکم کلمه طیّبه «الیقین الإیمان کلّه» ۹ حاصل یقین کامل به وحدانیّت حضرت وحید مجید که حقیقت توحید ، آن است ، شناخته اند و به یقین دانسته که این سعادت ، دست ندهد جز [به] عبور بر صراط این مقام مذکور ، و زاد این راه ، ذکر «لا إله إلاّ اللّه » را یافته اند چه طالب وحدت ، تا رفع کثرت نکند ، قطعا به مقصود نرسد و کلمتین «لا إله» قامع اسنان کثرات ۱۰ است از افواه دل و کلمتین «إلاّ اللّه » مصوّر نقش وحدت است بر صفایح ۱۱ خاطر .
و تحصیل مرام به معونت این ذکر چنان بود که مؤمن طالب ، بعد از توبه و طهارت ، به عبادت قیام نماید و بعد از اداى طاعت ، بدین ذکر لسانى به موجب «فاسعَوا إلى ذکر اللّه »۱۲ اشتغال فرماید ۱۳ و جمله آدابى که قبل از این مذکور شده ، مرعى مى دارد تا آن گاه که آتش محبت و شوق ذاکر به منفخ ۱۴ «لا إله» اشتعال ۱۵ پذیرد و در
1.ف: خبر .
2.ف: ـ که.
3.سوره آل عمران ، آیه ۱۹۱ .
4.ف: رشاد .
5.. ف: ارشاد .
6.ف: + به .
7.ف: ـ تجلّى .
8.ف: ـ نعیم .
9.گفته ابن مسعود است . نک : صحیح البخاری ، ج ۱ ، ص ۸ ؛ المستدرک على الصحیحین ، ج ۲ ، ص ۴۴۶ .
10.ف: کثرت .
11.. ف: صفحات .
12.سوره جمعه ، آیه ۹ .
13.ف: نماید .
14.م: منفح .
15.ف: اشتغال.
خاشاک خواطر و وساوس گیرد و جمیع آن را بسوزد و شراره[اى] از آن در مشکات باطن افتد و مصباح فکرت بِدان برافروزد و دیده جانش به کحل الجواهر «إلاّ اللّه » مکحَّل شود و جریده جنانش ، زرافشان عشق دولت گردد . پس به چشم سِرّ ملاحظه انوار ربّانى و اسرار حضرت صمدانى مى کند و به قوّت استضائت ۱ آن انوار ، به جانب سرادقات عالم وحدت مى خرامد و طىّ منازل کثرات مى نماید و به ادراک هر مرتبه از مراتب قرب ، ازاله شکوک و شبهات مى فرماید و فریده یقین و ایمان را به حکم «قل انظروا فی ملکوت السّموات والأرض »۲ در عمّان عوالم معنى مى طلبد . تا آنگاه که در لجّى بحر تجلّى ذاتى غرقه گردد و صدف توحید عیانى ، در دست مراد اوفتد و در اوان این عیان ، لئالى حقیقت «إلیه یصعد الکلم الطّیب »۳ مشاهده ۴ شود و ۵ درر اسرار تعظیم حضرت جبّار ، مر امثال این اذکار را که «مَثَلُ کلمةٍ طیّبةٍ کشجرةٍ طیّبة۶أصلُها ثابتٌ و فرعُها فی السّماء »۷ مخزون صدور اولى الابصار گردد .
و بیان این مقاصد مى فرماید آنچه در آثار وارد است که ۸ «لا إله إلاّ اللّه یُنبِت الإیمانَ فی القلبِ کما یُنبت الماءُ البقلة» یعنى میاه کلمه توحید لا إله إلاّ اللّه ، گیاه ایمان را در اراضى دل چنان ۹ مى رویاند که آب ، ۱۰ نبات بستان را .
و بر اهل صفا و اصحاب تقوا مخفى نیست که حصول کمال ایمان ، موصل است به رحمت رحمان و عنایت حضرت منّان و سبب نجات بنده است از عذاب نیران و موجب فوز او به نعیم دار الامان و او نتیجه اجراى ۱۱ کلمه «لا إله إلاّ اللّه » است بر زبان با صدق و اخلاص جنان ؛ ۱۲ چنانچه بیان آن کرده آمد . ۱۳ پس بى شک کلید باب سعادت
1.ف: قوّه استضاره .
2.سوره اعراف ، آیه ۱۸۵ .
3.سوره فاطر ، آیه ۱۰ .
4.م: مشاهد .
5.ف: ـ و .
6.ف : ـ طیّبة .
7.سوره ابراهیم ، آیه ۲۴ .
8.ف: ـ که .
9.ف : در اراضى جنان .
10.م: آبى .
11.م: اجزاى .
12.ف: ـ جنان .
13.ف: چنان بیان کرده اند .
اخروى ، همین ذکر ۱ بود و حبیب حضرت اله هم از این معنى آگاه مى گرداند طالبان لقاء اللّه را که: «لا إله إلاّ اللّه مفتاح الجنّة» . ۲
نظم
به زیر گلبن وصلش نخوانده بلبل جان سرود عشق بجز «لا إله إلاّ اللّه »
اى سعادتمند! مرشدان طریقت و سالکان راه حقیقت که در ترقّى بر معارج و عروج بر مدارج و کسب معارف و سیر بر مراتب و مواقف و ملاحظه اطوار و مشاهده انوار ، توسّل به ذکر «لا إله إلاّ اللّه » نموده اند ، در اشتغال بدان ، رعایت ۳ امرى چند فرموده اند که هر یک از آن طالبان کمال و راغبان وصال و تشنگان زلال جمال حضرت ۴ ملک متعال را رابطه عظیم و واسطه جسیم است در ۵ وصول به مقاصد و حصول ۶ مطالب ، و اطلاع بر فواید آن ، مباشران آن را معاون و معاضد بلکه واجب است و اصول آن سه است:
اول در حین ذکر ، حبس نَفَس کردن و در این چند حکمت ۷ است:
یکى آن که کثرت ذکر را منافع بیشتر است ؛ چنانچه این معنى در احادیث و آیات ، مقرّر است و تحلیل روح در هر حرکتى که بود ، واقع است و در کثرت ، زیاده گردد و حبس نَفَس مانع آن است ؛ چنانچه نمطى از این سخن در بعضى احادیث ، گذشته است و از معتقدات هندیان در این امر هم مذکور شده . ۸
دیگرى آن که جمع خاطر ۹ از خواطر و حواس از احساس که در جمیع عبادات ۱۰ اساس کلّى است ، بدون آن میسّر نیست .
1.ف: + توحید .
2.کنز العمّال ، ج ۱۰ ، ص ۵۹۴ ؛ الدرّ المنثور ، ج ۶ ، ص ۶۲: «مفتاح الجنّه شهادة أن لا إله إلاّ اللّه »
3.م : رعایتى .
4.ف: ـ حضرت .
5.ف: و .
6.ف: + به.
7.ف : کلمه.
8.ف: + و .
9.ف: خواطر .
10.. ف: ـ عبادات .
دیگرى آن که ممدّ و معین قوّه است ؛ چه در جمله امورى که در آن محتاج به قوّت و زورى باشند ـ مثل کمان کشیدن و کشتى گرفتن و سنگ هاى گران برداشتن و امثال اینها ـ مادام که حبس نَفَس نکنند ۱ صورت نبندد .
و دیگرى آن که غرض ذاکر ، توجّه تام است ۲ به جانب ۳ مبدأ فیّاض و عالِم راز و آن ۴ به دم گرفتن حاصل گردد .
و دیگرى آن که به حبس نَفَس شش گرم شود ۵ و به مجاورت حرارت آن به دل رسد و مدد تحریک حرارت غریزى گردد و منتج رفع تکاهل و تکاسل و تغافل شود و شوق طلب و اهتزاز و التذاذ در صاحب پدید آید .
دیگرى آن که از تصاعد بخار گرم به دماغ ، رطوبات فاضله دماغى ، نضجى نیکو یابد و مثمر دیدن صور ملایمه و انگیختن افکار صالحه گردد .
دیگرى آن که اصحاب توهّم که صور اشیا را جهت حصول نیکى به وجه نیک و جهت صدور بدى به وجه بد توهّم مى کنند ، تا حبس نفَس نکنند ، ۶ تأثیرى که مطلوب ایشان است ، ظاهر نشود ۷ و در میان جماعت نقشبندیه ، این سخن هست که چون عداوتى از شخصى فهمند ، مى گویند که حبس نفَس کنیم و او را دفع سازیم .
دوم چهار ضرب گفتن و آن چنان بود که مربّع نشینند ۸ و بعد از آن که سر را تا محاذات ناف فروبرده باشند ، از آن جا راست به بالا برند ، چندان که مهره گردن با پشت راست شود و این یک ضرب بود . پس کرّت دیگر به طرف راست فرو آورند ۹ تا محاذات جگر بلکه قریب به محاذات ناف و این ضرب دوم . ۱۰ بود پس سر را باز برآورند چندان که ۱۱ باز گردن با پشت راست شود و این ضرب سیوم ۱۲ است . پس سر
1.ف: نکند .
2.ف: ـ است .
3.ف: ـ جانب .
4.ف: ـ و آن .
5.ف: گردد .
6.م: نفود .
7.ف: بنشینند .
8.. ف: فرود آوردند .
9.ف: دویم.
10.ف: با .
11.ف: سیم .
را به طرف دل ۱ فروآورند و حرکت دورى ۲ فرمایند ، چندان که باز به محاذات ناف رسد و این ضرب چهارم است و ذکر را در این چهار حرکت تمام کنند ؛ هر ضربى را به کلمه اى ۳ و باز به همان طریق از سر گیرند و در این چند حکمت است:
یکى آن که چون در مراتب سیر وجود چنان مقرّر است که تا از مبدأ به منتها نرسد ، باز رجوع به مبدأ نتواند . پس سر را که محلّ قوه نطقى و روح انسانى است و خاتمیّت ۴ کون انسان به واسطه ظهور اوست ، به حرکت اولى از جانب ناف که وسط ۵ است مر اطراف را و به مثابه مرکز است بدن را و مبدأ جذب غذاست ، تن را به طرف محیط وجود برند ، تا نسبت که سبب حصول تسخیر است بدین اشارت ۶ پدید آید .
دیگر آن که از مبدأ چون به جانب محیط مى روند ، کثرت پدید مى آید و لامحاله نفى و رفع آن لازم است . پس ۷ در این آن ، به کلمه لا که نفى مطلق است ، قایل گردند . ۸
دیگر آن که چون مبدأ ۹ ظهور روح انسانى از جگر است ، پس در حرکت ثانیه ، سر را به جانب جگر ، مایل سازند ۱۰ چنانچه در حرکت رابعه به جانب دل ، تا قوه نطقى از مبدأین ۱۱ به تحریک قوه ایشان بدین توجّه و حرکت ، مدد تام یابد و بدین اشارت ، رجوع إلى المبدأ که سرّ عبادت است ، صورت نبندد و در این وقت به کلمه «اله» قایل شدن ، اشارت ۱۲ بدین معنى بود و حال در حرکت ثالثه مثل حرکت اولى بود ۱۳ و قایل شدن در این آن ۱۴ به کلمه «الاّ» که او را دخلى در رفع ۱۵ حکم سابق هست ، نیز بدان مناسبت است .
و ۱۶ دیگر آن که چون مطرح نظر ذاکر ، اثبات وحدت ذات بى همتاست بر صفایح
1.ف: + و .
2.ف: چپ .
3.ف: ـ دورى .
4.ف: ـ کلمه اى .
5.ف: خاتمه .
6.ف: واسطه .
7.. ف: اشاره .
8.ف: + بنا بر این .
9.م : + از .
10.ف: سازد .
11.ف: مبدأ این .
12.ف: اشاره .
13.ف: باشد .
14.ف: ـ در این آن .
15.ف: دفع .
16.ف: ـ و .
خاطر و در این امر ، ناچار است از رجوع به صوب مبدأ ، پس سر را در حرکت رابعه به طرف دل فرود آورند و به کلمه «اللّه » ـ مستثنى از حکم سابق ـ قایل گردند ۱ تا در دل مستقر شود و تصدیق و اذعان که عین ایمان است ، حاصل آید و بدین ملکه ، زبان دل بدان گویا شود و تردّد و تزلزل برطرف گردد و جهت تتمیم سیر مذکور ، سر را تا ۲ محاذات ناف برند و باز ابتداى ذکر کنند ؛ چنانچه گفته شد .
سیوم ۳ خفى و به دل گفتن . یعنى چنان توجّه نماید ۴ به جانب دل ۵ و طرف سینه از چپ و ۶ در خاطر گذرانند ، که گوییا تمامى حروف آن مؤلّف از دل مى آید و زبان باطن ، آن را مى سراید و در این چند حکمت است:
یکى آن که مانع حبس نَفَس و توجّه تام نگردد . ۷
دیگرى آن که از شایبه سمعه و ریا که مبطل و محبط اعمال اند محفوظ بود و به ادب اقرب .
دیگرى آن که بدین ممارثت ، دلْ تصقیل یابد و پرتوى از انوار هدایت الهى بر وى تابد و به ملاحظه انوار نامتناهى ، بینا شود . پس سریان آن انوار ، منافذ گوش هوش او را چنان بگشاید که بى تکلّف ، به الهامات ربّانى ، شنوا گردد و این هنگام استیلاى حرارت شوق و طلب و ذوق غلبه ذکر ، فضلات رطوبات دل را به وجه مناسب بگدازد و هوایى ۸ لطیف در تجویفات دل ، جاى یابد و مُهر خموشى از افواه دل برخیزد و بر مقتضاى توجّه ذاکر ، به ذکر حضرت قادر ، گویا شود و علامت این حال ، آن بود که از جانب دل وى صدایى ۹ همچو ازیر مرجل و یا نغمه کبوتر ، استماع افتد و گاه بود که این حالت ، بعضى را به واسطه پاکى فطرت و تمامى قابلیّت ازلى به محض نظر عنایت لم یزلى در بدایت شباب ۱۰ و بعد طفولیت ، بى سابقه عملى
1.ف: + و .
2.ف: سیم .
3.ف: گرداند .
4.ف: به.
5.ف: نمایند .
6.ف: + به .
7.م: ـ و .
8.ف: هواى .
9.م: صداى .
10.م: شیاب .
و واسطه طاعتى دست دهد و دلایل ۱ نقلى در باب اخفاى مطلق ۲ ذکر در کلام الهى ـ جلّ شأنه ـ و احادیث حضرت رسالت پناهى ـ علیه الصلاة والسّلام ـ ۳ خود بسیار وارد است و العلم عند اللّه .
اکنون چون این معانى به وضوح پیوست ، بباید دانست که مر این ذکر را شرایط و آداب چند مقرّر کرده اند ؛
امّا ۴ از شرایط ۵ یکى ۶ آن است که بعد الهضم و قبل الخلو تام گویند و حکمت در این ، آن است که اعتماد اهل ارشاد در شناختن احوال و مراتب سالکان سبیل رشاد بر واقعات است ؛ چه هر که را مشاهدات و واقعات او عالى تر و بهتر و مضبوط تر ، مرتبه او اقدم ۷ و حال او اعلى و به ۸ کمال ، اقرب . و واقعات حسنه که رؤیاى صالحه عبارت از آن است موقوف است بر تعدیل مزاج دماغ و تن و صحّت آن ؛ چنانچه در کتب حکما مبیّن گشته است . پس هرگاه در این حال بدین ذکر ، اشتغال رود ، به واسطه حرکت ، بخارات تر طبخ یافته ، به قدر واجب به دماغ صعود کند و حرارت دل نیز رطوبات فاضله دماغ را نضج نیکو دهد و تعدیل مزاج دماغ حاصل آید و مثمر مقصود شود و این بعد از حفظ صحّت بدن که به ریاضت حاصل آمده باشد ، انفع بود .
و هرگاه قبل الهضم گویند ، به سبب حبس نَفَس و حرکت ، بخارات هر سو به حرکت آید و نفخ ها بجنبد و در روده ها و پرده ها و تجویف ها افتد و در بعضى محتقن و محتبس شود و از آن ، انواع امراض بد ، چون قولنج و فتق و درد معده و لقوه و اختلاج و غیره پدید آید و به جهت بسیار جنبانیدن سر در این حین ، ۹ بخارات زایده غیر مطبوخه به دماغ صعود کند و کلالت و غفلت و خواب بى محلّ و کندى حواس پیدا شود و دماغ را پریشان سازد و حرارت دل نتواند که آن را نضج تمام دهد و
1.م: دلایلى .
2.ف: ـ مطلق .
3.ف: صلى اللّه علیه وآله .
4.ف: ـ امّا .
5.ف: + ذکر .
6.ف: ـ یکى .
7.ف: اقدام .
8.ف: ـ به .
9.ف : - در این حین.
تحریک نماید و مزاج ۱ دماغ مختل شود و امراض چون دوار و سدر ۲ و طنین و ددى و غیره روى نماید و از کتب طبیعیین ، استنباط هر یک ۳ توان نمود .
و ۴ هرگاه بعد الخلو تام گویند ، بدین حرکت ، اخلاط در بدن بسوزد و بخارات بد از ایشان به دماغ برآید و حرارت دل نیز ۵ غلبه بکند ۶ و مادّه ها را در دماغ بسوزاند و سودا گرداند و علّت هاى بد ، چون مالیخولیا ۷ و کابوس و جنون و سوزش معده و بواسیر و خفقان و تشنّج و بدى هضم و بى خوابى و اشباه اینها پدید آید ؛ چنانچه در ۸ طبّ مقرّر است .
دیگرى آن که از سه ذکر به تدریج زیاده سازند چون آدمى [در] کبّاده کشیدن و غیره ، تا ۹ نفس نسوزد و قوّت ۱۰ زیاده گردد ؛ چنان که به یک نفس ، بسیار توانند ۱۱ گفتن بى کلفت و وحشت و مقادیر آن غیر معیّن است و کمیّت آن ۱۲ ذکر ، به مشاهده صور در عالم مثال و ترقیّات و ۱۳ احوال ممیّز گردد ؛ چه قابلیّات متفاوت ۱۴ است:
گاه بود که سالک ، معتدل المزاج بود و محتاج به زیاده تعب ۱۵ نباشد ؛ بلکه اگر کشد مضرّ بود .
و گاه بود که جذبه بر او چنان غالب ۱۶ بود که کثرت ذکر بسوزد ۱۷ او را و از حدّ اعتدال به در برد ؛ چنانچه از حضرت شیخ اخى على دوستى ـ قدّست أسراره ـ مروى است که یک ذکر بیشتر نمى توانسته ۱۸ گفتن .
و گاه بود که چنان خام بود که با کثرت ذکر ، دیگر مشقّت ها و تعب ها از خدمت عبادات ۱۹ مسنونه ، علاوه آن باید ساخت تا ترقّى کند و پیر کامل مکمّل به جهت ضبط
1.ف: + و .
2.ف: ـ و .
3.ف: مندر .
4.ف: هر یک استنباط.
5.م : ـ و .
6.ف: ـ نیز .
7.م: شود .
8.ف: ماخولیا .
9.. ف: + کتب .
10.ف: ـ تا .
11.ف: ـ قوّه .
12.. ف: تواند .
13.ف: این .
14.ف: مختلف است و متفاوت .
15.ف: زیاد نعت .
16.ف: ـ غالب .
17.ف: بسوزاند .
18.ف: نمى توانست .
19.ف: و عبادت .
این امور باید .
دیگرى آن که مستقبل قبله نشیند به علم خویش تا تحصیل فیض ، اسهل بود ، چنانچه در سایر طاعات .
دیگرى آن که دست ها را بر سر ۱ زانو نهد و بغل ها را گشاده دارد ۲ چنانچه هیأت دایره پدید آید ، تا مثالى بود از دایره سیر وجود ، و نسبت که مطلوب اهل تسخیر است ، اتمّ باشد .
و امّا از آداب این ذکر ، یکى آن است که با وضو باشد چنانچه در دیگر عبادات .
دیگرى آن که بعد از اداى طاعات مفروضه بدان قیام نماید ، تا وسوسه قضاى نماز و غیره ، او را از توجّه تام ، مانع نگردد و به فواید مطلوبه تواند رسید .
دیگرى آن که چشم بر هم نهاده گوید ، تا احساس خاطر ، او را پریشان نکند .
دیگرى آن که در کنج خلوت تاریک باشد ، تا خواطر ، جمع بود و حواس ، مضبوط و گفت و گوى خلق ، مشوِّش اوقات او نگردد و از شرّ ریا نیز محفوظ ۳ بود و از برکات عزلت ، محظوظ و حضرت مرشد حقّانى ، شیخ علاء الدوله سمنانى ـ قدّس اللّه سرّه العزیز ـ به جمله این معانى ، اشارتى مى فرماید در این قطعه:
قطعه ۴
شرط این ره طالبا دانى که چیست دایما با نفس خود بودن به حرب
قوت خود کردن ز خون دل مدام ترک کردن لقمه شیرین و چرب
خلوت تاریک و بیدارىّ شب معده خالىّ و ذکر چار ضرب
چون دُرر اسرار این اعمال را نتوان سفتن و خفیّات اطوار ۵ اهل حال را به حکم «کَلِّمِ النّاس على قدر عقولهم» ۶ گفتن ، عنان بیان از ضرب اعلام حقایق بباید تافتن و
توسن کلک عنبرفشان را در بیداء افشاى دقایق نرم ساختن .
1.ف: ـ سر .
2.ف: بگشاید (گشاده دارد) .
3.ف: محفوظ نیز .
4.م : ـ قطعه .
5.ف: ـ اطوار .
6.الکافی ، ج ۱ ، ص ۲۳ ، ج ۸ ، ص ۲۶۸ ؛ تحف العقول ، ص ۳۷ ؛ کنز العمّال ، ج ۱۰ ، ص ۲۴۲: ? «إنّا معاشرالأنبیاء اُمرنا أن نکلّم الناس على قدر عقولهم» .
نظم
اسرار توان به پاکبازان گفتن لیکن نتوان به نو نیازان گفتن
گنجشک اگر چه بال۱مرغان دارد او را نتوان ز قسم بازان گفتن
پایان
1.ف: جمال (چه بال) .
منابع و مآخذ
آشنایى با چند نسخه خطى ، دفتر اوّل ، حسین مدرسى طباطبایى ـ رضا استادى ، چاپ اوّل ، چاپ خانه مهر ، قم ، 1396ق .
إحقاق الحق و إزهاق الباطل ، السید نوراللّه المرعشی التستری ، تعلیق: السید شهاب الدین المرعشی النجفی ، الطبعة الاُولى ، مکتبة آیة اللّه العظمى المرعشی ، قم ، 1411 ق .
احوال و آثار و اشعار میر سیدعلى همدانى ، دکتر محمّد ریاض ، چاپ دوم ، مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان ، اسلام آباد ، 1370 .
الإرشاد فی معرفة حجج اللّه على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی ـ مفید ، تحقیق: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، قم ، 1413ق .
اسرار الشهود ، محمّد اسیرى لاهیجى ، تصحیح: دکتر برات زنجانى ، چاپ اول ، امیر کبیر ، تهران ، 1365 .
إقبال الأعمال الحسنة فی ما یعمل مرّة فی السنة ، علیّ بن موسى بن طاووس ، تحقیق: جواد القیومی الاصفهانی ، الطبعة الاُولى ، مکتب الإعلام الإسلامی ، قم ، 1414 ق .
الأمالی ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ، صدوق ، تحقیق: مؤسسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة البعثة ، قم ، 1417 ق .
الأمالی ، محمّد بن الحسن الطوسی ، تحقیق: موسسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، دارالثقافة ، قم ، 1414 ق .
الأمالی ، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی ، مفید ، تحقیق: حسین الاُستاد ولی ـ على أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1412 ق .
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ، محمدباقر المجلسی ، الطبعة الثانیة ، مؤسسة الوفا ، بیروت ، 1403 ق .
تاریخ عالم آراى عبّاسى ، اسکندر بیگ منشى ، تصحیح: دکتر محمّد اسماعیل رضوانى ، چاپ اول ، دنیاى کتاب ، تهران ، 1371 .
تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى ، سعید نفیسى ، چاپ اول ، کتابفروشى فروغى ، تهران ، 1344 .
تحف العقول عن آل الرسول ، حسن بن علی بن حسین بن شعبة الحرّانی ، تحقیق: على أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1404 ق .
تفسیر الثعالبی ، عبد الرحمن بن محمّد الثعالبی المکّی ، تحقیق: على محمّد معوض ـ عادل أحمد عبدالموجود ـ عبد الفتاح أبو سنة ، الطبعة الاُولى ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1418ق .
تفسیر العیّاشی ، محمّد بن مسعود بن عیّاش السلّمى السمرقندی ـ عیّاشی ، تحقیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی ، الطبعة الاُولى ، المکتبة العلمیة الإسلامیة ، تهران ، 1380 ق .
تنبیه الخواطر و نزهة النّواظر ، أبی الحسین ورّام بن أبی فراس المالکی الأشتری ، دار الکتب الإسلامیة ، تهران ، بى تا .
التواضع والخمول ، عبداللّه بن عبید بن أبی الدنیا ، تحقیق: محمّد عبد القادر أحمد عطا ، الطبعة الاُولى ، دار الکتب العلمیة ، بیروت ، 1409 ق .
التوحید ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه ـ صدوق ، تحقیق: السید هاشم الحسینی الطهرانی ، مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، بى تا .
تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسی ، تحقیق: السید حسن الموسوی الخُرسان ، دار صعب ، دار التعارف ، بیروت ، 1401 ق .
جامع الأسرار و منبع الأنوار ، سیّد حیدر آملى ، تصحیح: هنرى کربین ـ عثمان اسماعیل یحیى ، چاپ اول ، انستیتو ایران و فرانسه ، تهران ، 1347 .
حبیب السیر فی أخبار أفراد البشر ، غیاث الدین خواندمیر ، مقدمه: جلال الدین همایى ، چاپ اول ، خیام ، تهران ، 1333 .
الخرائج و الجرائح ، قطب الدین الراوندی ، تحقیق: مؤسسة الإمام المهدی ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة الإمام المهدی ، قم ، بى تا .
خزائن ، مولى احمد نراقى ، تصحیح: حسن حسن زاده آملى ، انتشارات قیام ، قم ، 1378 .
الخصال ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ـ صدوق ، تحقیق: على اکبر الغفاری ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1410 ق .
خصائص الأئمة ، الشریف الرضی ، تحقیق: الدکتور محمدهادی الأمینی ، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ، مشهد ، 1406 ق .
دانشنامه جهان اسلام «حرف ب» ، جلد چهارم ، زیر نظر: دکتر غلامعلى حدّاد عادل ، چاپ اول ، بنیاد دایرة المعارف اسلامى ، تهران ، 1377 .
دایرة المعارف تشیع ، جلد سوم ، زیر نظر احمد صدر حاج سیدجوادى ـ کامران فانى ـ بهاءالدین خرّمشاهى ، چاپ اول ، بنیاد فرهنگى شطّ ، تهران ، 1371 .
الدّر المنثور فی التفسیر المأثور ، جلال الدین السیوطی ، الطبعة الاُولى ، دار المعرفة ، بیروت ، 1365ق .
الدعوات ، قطب الدین الراوندی ، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی ، الطبعة الاُولى ، مدرسة الإمام المهدی ، قم ، 1407 ق .
دنباله جستجو در تصوّف ایران ، دکتر عبدالحسین زرّین کوب ، چاپ اول ، امیرکبیر ، تهران ، 1362 .
الذریعة إلى تصانیف الشیعة ، آقا بزرگ الطهرانی ، الطبعة الثانیة ، دارالأضواء ، بیروت ، 1391ق .
سنن ابن ماجة ، محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی ، تحقیق: محمّد فؤاد عبد الباقی ، دار الفکر ، بیروت ، بى تا .
سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السجستانی ، تحقیق: سعید محمّد اللحّام ، الطبعة الاُولى ، دار الفکر ، بیروت ، 1410 ق .
سنن الترمذی ، محمّد بن عیسى بن سورة الترمذی ، تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف ، دار الفکر ، بیروت ، 1403 ق .
سنن الدّارمی ، عبداللّه بن بهرام الدّارمی ، مطبعة الاعتدال ، دمشق ، بى تا .
السنن الکبرى ، أحمد بن الحسین بن على البیهقی ، دارالفکر ، بیروت ، بى تا .
سنن النسائی ، أحمد بن شعیب النّسائی ، الطبعة الاُولى ، دار الفکر ، بیروت ، 1348 ق .
شرح مئة کلمة ، میثم بن علی البحرانی ، تحقیق: میرجلال الدین الحسینی الاُرموی ـ محدّث ، موسسة النشر الإسلامی ، قم ، بى تا .
الصّحاح ـ تاج اللّغة و صحاح العربیّة ، إسماعیل بن حمّاد الجوهری ، تحقیق: أحمد عبد الغفور عطّار ، الطبعة الرابعة ، دار العلم للملایین ، بیروت ، 1990م .
صحیح البخاری ، محمّد بن إسماعیل البخاری ، دار الفکر ، بیروت ، 1401 ق .
صحیح مسلم ، مسلم بن الحجّاج النیسابوری ، دار الفکر ، بیروت ، بى تا .
طرائق الحقائق ، محمّد معصوم شیرازى ، تصحیح: محمّد جعفر محجوب ، چاپ اوّل ، کتابفروشى بارانى ، تهران ، 45 ـ 1339 .
علل الشرائع ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ـ صدوق ، المکتبة الحیدریة ، تهران ، 1386 ق .
علم الیقین فی اُصول الدین ، محمّد محسن الفیض الکاشانی ، تصحیح: محسن بیدارفر ، چاپ اوّل ، انتشارات بیدار ، قم ، 1358 .
عیون أخبار الرضا ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ، ـ صدوق ، تحقیق: حسین الأعلمی ، الطبعة الاُولى ، موسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1404 ق .
عیون الحکم والمواعظ ، علی بن محمّد اللیثی الواسطی ، تحقیق: حسین الحسنی البیرجندی ، الطبعة الاُولى ، دار الحدیث ، قم ، 1376 .
عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة ، محمّد بن علی بن إبراهیم الأحسائی ـ ابن أبی جمهور ، تحقیق: مجتبى العراقی ، الطبعة الاُولى ، مطبعة سیّد الشهداء ، قم ، 1405ق .
غرر الحکم و درر الکلم (باشرح جمال الدین محمّد خوانسارى) ، عبد الواحد تمیمى آمدى ، تصحیح و تعلیق: میر جلال الدین حسینى ارموى ـ محدّث ، چاپ چهارم ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران ، 1373 .
فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ، ابن حجر العسقلانی ، الطبعة الثانیة ، دار المعرفة للطباعة و النشر ، بیروت ، بى تا .
الفرج بعد الشدّة ، على بن محمّد التنّوخی ، الطبعة الثانیة ، منشورات الرضی ، قم ، 1364 .
فرهنگ معین ، دکتر محمّد معین ، چاپ اول ، امیر کبیر ، تهران ، 52 ـ 1342 .
الفضائل ، شاذان بن جبرئیل القمی ، المطبعة الحیدریة ، نجف ، 1381 .
فضائل الشیعة ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ، صدوق ، تحقیق: مؤسسة الإمام المهدی ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة الإمام المهدی ، قم ، 1410 .
فهرست الفبایى کتب خطى کتاب خانه مرکزى آستان قدس رضوى ، محمّد آصف فکرت ، چاپ اول ، آستان قدس رضوى ، مشهد ، 1369 .
فهرست نسخه هاى خطى فارسى ، احمد منزوى ، چاپ اول ، مؤسسه فرهنگى منطقه اى ، تهران ، 1348 .
فهرست نسخه هاى خطى کتاب خانه آیه اللّه العظمى مرعشى نجفى ، سید احمد حسینى ، چاپ اول ، کتاب خانه آیه اللّه العظمى مرعشى نجفى ، قم ، 1373 .
فهرست نسخه هاى خطى کتاب خانه آیة اللّه فاضل خوانسارى ، سید جعفر حسینى ، چاپ اول ، انتشارات خوانسارى ـ انصاریان ، قم ، 1374 .
فهرست نسخه هاى خطى کتاب خانه مدرسه فیضیه قم ، رضا استادى ، چاپ اول ، قم ، 1396 ق .
قرب الإسناد ، عبداللّه بن جعفر الحمیری القمی ، تحقیق: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، قم ، 1413 ق .
الکافی ، محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی ، تحقیق: على أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، دار الکتب الإسلامیة ، تهران ، 1389 ق .
الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل ، محمود بن عمر الزمخشری ، تحقیق: مصطفى حسین أحمد ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، بى تا .
کشف الخفاء و مزیل الإلباس ، إسماعیل بن محمّد العجلونی الشافعی ، تحقیق: محمّد عبد العزیز الخالدی ، الطبعة الاُولى ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت ، 1418ق .
کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون ، مصطفى بن عبداللّه الرومی الحنفی ـ حاجی خلیفة ، إعداد: أحمد شمس الدین ، دار الکتب العلمیة ، بیروت ، 1413 ق .
کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال ، علیّ المتّقی الهندی ، تصحیح: صفوة السّقا ، الطبعة الاُولى ،
مکتبة التراث الإسلامی ، بیروت ، 1397 ق .
المبسوط ، شمس الدین السرخسی ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1406 ق .
المجازات النبویة ، الشریف الرضی ، تحقیق: الدکتور طه محمّد الزینی ، مکتبة بصیرتی ، قم ، بى تا .
مجالس المؤمنین ، قاضى نور اللّه مرعشى شوشترى ، چاپ چهارم ، انتشارات اسلامیه ، تهران ، 1377 .
مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، فضل بن الحسن الطبرسی ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1415ق .
مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، نورالدّین الهیثمی ، دار الکتب العلمیة ، بیروت ، 1408ق .
المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء: محمّد بن مرتضى الفیض الکاشانی ، تحقیق: على أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، دفتر انتشارات اسلامى ، قم ، بى تا .
مدینة المعاجز ، السید هاشم البحرانی ، تحقیق: عزّت اللّه المولائی الهمدانی ، الطبعة الاُولى ، موسسة المعارف الإسلامیة ، قم ، 1413 ق .
المستدرک على الصحیحین ، محمّد بن عبداللّه الحاکم النیشابوری ، إشراف: الدکتور یوسف المرعشلی ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1406 ق .
مسکّن الفؤاد عند فقد الأحبّة والأولاد ، زین الدین علی العاملی ـ شهید ثانى ، تحقیق: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث: قم ، 1407 ق .
مسند أحمد ، أحمد بن حنبل ، دار صادر ، بیروت ، بى تا .
مصباح المتهجّد ، محمّد بن الحسن الطوسی ، تحقیق: على أصغر مروارید ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة فقه الشیعة ، بیروت ، 1411 ق .
معانی الأخبار ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ـ صدوق ، تحقیق: على أکبر الغفاری ، الطبعة الاُولى مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1410 ق .
المعجم الکبیر ، سلیمان بن أحمد الطّبرانی ، تحقیق: حمدی عبدالمجید السلفی ، الطبعة الثانیة ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1404 ق .
مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز ، شمس الدین محمّد لاهیجى ، تصحیح و تعلیقات: محمدرضا
برزگر خالقى ـ عفّت کرباسى ، چاپ سوم ، زوّار ، تهران ، 1378 .
المناقب ، الموفق بن أحمد بن محمّد المکّی الخوارزمی ، تحقیق: مالک المحمودی ، الطبعة الثانیة ، مؤسسة النشر الإسلامی ، قم 1411 ق .
مناقب آل أبی طالب ، محمّد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی ، تحقیق : لجنة من أساتذة النجف الأشرف ، مطبعة الحیدری ، تهران ، 1376 ق .
من لا یحضره الفقیه ، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی ، صدوق ، تحقیق: على أکبر الغفاری ، الطبعة الثانیة ، مؤسسة النشر الإسلامی ، قم ، 1404 .
میراث حدیث شیعه ، دفتر پنجم ، به کوشش مهدى مهریزى ـ على صدرایى خویى ، چاپ اول ، مؤسسه فرهنگى دارالحدیث ،قم ، 1379 .
نصّ النصوص فی شرح فصوص الحکم ، سید حیدر آملى ، تصحیح: هنرى کربین ـ عثمان اسماعیل یحیى ، چاپ اول ، انستیتو ایران و فرانسه ، تهران ، 1352 .
نهج البلاغة ، الشریف الرضی ، تحقیق: الدکتور صبحی الصالح ، الطبعة الثانیة ، دار الهجرة ، قم ، 1395 ق .
نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة ، محمدباقر المحمودی ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة التضامن الفکری ، بیروت ، 1385ق .
الوافی ، محمّد محسن الفیض الکاشانی ، تحقیق : ضیاء الدین الحسینی الاصفهانی ، الطبعة الاُولى ، مکتبة الإمام أمیر المؤمنین ، اصفهان ، 15 ـ 1406 ق .
وسائل الشیعة إلى تحصیل مسائل الشریعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی ، تحقیق: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولى ، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث ، قم ، 1412ق .
ینابیع المودّة ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی ، تحقیق: سید على جمال أشرف الحسینی ، الطبعة الاُولى ، دار الاُسوة للطباعة و النشر ، تهران ، 1416ق .