هدیة الخیر، چهل حدیث نبوی (بخش اول)
هدیة الخیر (بخش اول)
بهاء الدوله سید حسن نوربخش (حدود 915 ق)
درآمد
از روایاتی که مسلمانان را بر نگاهداشت احادیث ، برمی انگیزاند ، حدیث مشهور «اربعین » است که با عباراتی گونه گون و مضامینی کمابیش همسان از پیامبر اکرم و امامان پاک نقل کرده اند . (1) از آن جمله قول پیامبر خداست که:
من حفظ من امتی اربعین حدیثا ینتفعون بها ، بعثه الله تعالی یوم القیامة فقیها عالما . (2)
این مضمون ، بین خاصه و عامه ، مشهور و مستفیض است ; بلکه گفته شده که متواتر است . (3)
این احادیث شریف ، موجب پدید آمدن «چهل حدیث » هایی فراوان در عالم اسلام گردید و دانشمندان بزرگی از شیعه و سنی به نگارش «اربعین » همت گماشتند . (4)
در شمار آنان ، بهاء الدوله نوربخش است که به قصد شرح چهل حدیث نبوی به نگاشتن هدیة الخیر دست یازید .
بهاء الدوله نوربخش
سید حسن بن سید قاسم بن سید محمد موسوی ، مشهور به بهاء الدوله نوربخش ، (5) از پزشکان و عارفان و نویسندگان مشهور اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری است .
پدرش سید قاسم نوربخش ، معروف به شاه قاسم فیض بخش (م 927 ق) از بزرگان و مشایخ بود که پس از پدر ، ریاست فرقه نوربخشیه را بر عهده گرفت . (6)
جد وی ، سید محمد نوربخش (795 - 869 ق) از اکابر عرفای قرن نهم و مؤسس سلسه شیعی نوربخشیه در تصوف است . (7)
نسب شریف بهاءالدوله ، با نوزده واسطه به پیشوای هفتم شیعیان ، حضرت امام موسی کاظم علیه السلام منتهی می شود . (8)
از آن جا که وی را از پیشوایان و مشایخ نوربخشیه دانسته اند ، (9) سلسله مشایخ او در تصوف ، بنابر معروف ، از طریق جدش سید محمد نوربخش به حضرت امام رضا علیه السلام و از آن حضرت به امام علی علیه السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می رسد . (10)
از تاریخ تولد بهاءالدوله ، اطلاع دقیقی در دست نیست ، اگرچه با استناد به سال تالیف خلاصة التجارب ، او را متولد حدود سال 860ق ، در ری دانسته اند . (11)
وی به کاشان ، نطنز ، اصفهان ، استرآباد و هرات سفر کرد و در اواخر زندگانی سلطان حسین بایقرا (842 - 911ق) به هرات رفت و مورد توجه او واقع شد . پس از مرگ بایقرا ، به ری بازگشت . سپس به آذربایجان رفت و به شاه اسماعیل صفوی پیوست و سرانجام ، پس از دو سه سالی که نزد او بود ، درگذشت . سال وفات وی را در حدود 915ق ، تخمین زده اند . از استادان وی در طب ، چیزی دانسته نیست ، جز آن که در خلاصة التجارب (باب دوم)، به برخی کارهای درمانی پدر خویش اشارت کرده است . (12) برخی نیز ، آموخته های پزشکی وی را نخست در ری و سپس در هرات نزد استادان هندی دانسته اند . (13)
خواندمیر ، از معاصران بهاءالدوله ، در حبیب السیر می نویسد:
شاه بهاء الدین ، (14) فاضل ترین اولاد شاه قاسم نوربخش بود و به مزید علم و دانش ، از سایر سادات صاحب سعادات ، ممتاز و مستثنا می نمود . همواره ، اوقات خجسته ساعات را به ادای وظایف طاعات مصروف می داشت و در تتبع سنن سنیه آباء عظام خویش کوشیده ، نقش افاده و ارشاد بر صحایف خواطر می نگاشت و آن جناب ، در اواخر ایام زندگانی خاقان منصور سلطان حسین میرزا از جانب عراق به دار السلطنه هرات تشریف آورده ، در خانقاه خواجه افضل الدین محمد کرمانی که در بیرون درب عراق بود ، نزول اجلال فرمود و منظور نظر آن پادشاه عالی جاه گشته ، چندگاه در ظل عاطفتش برآسود و چون حضرت خاقان منصور ، وفات یافت و شرار تفرقه و پریشانی درون متوطنان بلاد خراسان را فروتافت ، شاه بهاءالدین به صوب عراق و آذربایجان شتافته ، در سلک ملازمان بارگاه عالم پناه شاهی ، (15) منتظم گشت و بعد از دو سه سال که در کمال اقبال ملازمت نمود ، به حسب اقتضای قضا مؤاخذه شده ، درگذشت . (16)
از فرزندان او سیدرضا رازی نوربخشی است که دیوان شعری از وی برجای مانده است . (17)
تالیفات
از بهاء الدوله ، سه تالیف می شناسیم:
1 . خلاصة التجارب در پزشکی ، کتابی است به فارسی در 28 باب . وی در این اثر ، در بسیاری موارد به شرح و گزارش معالجات خود پرداخته و آن را به سال 907ق ، در طرشت از روستاهای ری قدیم (واقع در غرب تهران کنونی) به پایان آورده است . (18)
2 . العون در منطق ، رساله ای است به عربی که در مقدمه و سه مقصد و خاتمه ترتیب یافته و در طرشت آن را به پایان برده است . (19)
3 . هدیة الخیر در حدیث ، (رساله حاضر) .
هدیة الخیر
هدیة الخیر ، رساله ای ثمین و متنی دل نشین در شرح عرفانی احادیث نبوی است . مؤلف - چنان که در دیباچه رساله نگاشته - ، بر آن بوده که چهل حدیث از احادیث پیامبر خاتم را شرح نماید . بر این اساس در «کتاب نامه » ها آن را اربعین حدیث معرفی نموده اند ; (20) اما آن گونه که نسخه های موجود آن گواهی می دهند ، گویا وی تنها به شرح بیست حدیث ، موفق گشته است .
برپایه آنچه در مقدمه اثر آمده ، مؤلف آن را به سال 898 ق ، و پیش از اثر مشهور خود ، خلاصة التجارب ، آغاز نموده است ، چنان که در باب دوم خلاصة التجارب ، از آن یاد کرده است . (21)
او در این رساله ، نخست عبارت عربی حدیث را می آورد و سپس با بیانی عرفانی ، به شرح آن می پردازد . وی در لابه لای شرح حدیث ، مباحث عرفانی ارزشمندی آورده و از اشارات عرفا ، به ویژه عارف معروف ، میر سیدعلی همدانی (22) - که نوربخشیان بدو اعتقادی تمام دارند - گنجانیده است ، چنان که خود اشاره کرده است . (23)
هدیة الخیر ، نه تنها از نظر محتوا که از نظرگاه سبک سخن نیز بسیار زیبا و گیراست . برخورداری این اثر از آرایه های لفظی و معنوی ، بر زیبایی و ارزش آن بسی افزوده است . از ویژگی هایی که در این اثر به چشم می آید ، به کار بردن لغات و اصطلاحات عربی است که شیوه رایج نگارش آن زمان است ; ولی همچون برخی نگاشته های آن دوره ، نشانی از ملال آوری در آن نیست .
مؤلف ، افزون بر شاهد آری از قرآن و احادیث ، شواهدی بسیار از اشعار (عربی و پارسی) آورده که گویا برخی از آنها اثر طبع خود اوست . (24) همچنین از این اثر ، احاطه او بر قرآن ، حدیث ، عرفان نظری ، حکمت ، ادب عربی و پارسی ، ملل و نحل و طب ، آشکار است . (25)
نسخه های خطی هدیة الخیر
تاکنون نسخه های ذیل ، از هدیة الخیر شناسایی شده است:
1 - کتاب خانه آیة الله مرعشی نجفی، نسخه شماره 9010، تحریر 902 ق . (26)
2 - کتاب خانه امیرالمؤمنین نجف ، نسخه شماره 314 ، تحریر سده 10 ق . (27)
3 - کتاب خانه مدرسه فیضیه قم ، نسخه شماره 890 ، تحریر 1246ق . (28)
4 - کتاب خانه آیة الله فاضل خوانساری ، نسخه شماره 4/220 ، تحریر سده 13ق . (29)
5 - کتاب خانه مرکز آستان قدس رضوی ، نسخه شماره 9573 ، بی تاریخ . (30)
6 - کتاب خانه آیة الله مرعشی نجفی ، نسخه شماره 1/4781 ، بی تاریخ . (31)
روش تصحیح و تحقیق
نگارنده ، پس از بررسی نسخه های خطی هدیة الخیر و برابر نهادن متن آنها با یکدیگر (نسخه شناسی تطبیقی)، دو نسخه زیرین را که از حیث قدمت ، صحت و اصالت بر دیگر نسخ برتری داشت ، برای تصحیح و تحقیق این اثر برگزید:
1 - نسخه شماره 9010 ، کتاب خانه آیة الله مرعشی نجفی .
این نسخه نفیس در نیمه ربیع الاول سال 902 ق ، و در زمان حیات مؤلف کتابت شده و کاتب آن مشخص نیست . این نسخه به خط نسخ در 174 صفحه نگاشته شده و عناوین و آیات و احادیث با قلم سرخ تحریر گردیده است . از این نسخه با نشان «م » یاد کرده ایم .
2 - نسخه شماره 890 ، کتاب خانه مدرسه فیضیه قم .
این نسخه در ربیع الثانی سال 1246ق ، کتابت شده و کاتب آن ، عبدالکریم متخلص به «شائق » است . این نسخه به خط نستعلیق تحریری در 300 صفحه نگاشته شده و عناوین و آیات و احادیث با قلم سرخ تحریر گردیده است . از این نسخه با نشان «ف » یاد کرده ایم .
در تصحیح رساله ، نسخه «م » ، اساس قرار گرفته و با نسخه «ف » مقابله شده و دگرسانی های آنها در پانوشت ، نمایانده شده است ، مگر در مواردی اندک که به لحاظ صحت ، ضبط نسخه «ف » در متن آمده است و ضبط نسخه «م » در پانوشت . صورت نوشتاری نسخه ها نیز ، به گونه امروزین برگردانیده شده است و کوشش گردیده تا ماخذ آیات و روایات ، در پانوشت ، نشان داده شود .
در انجام ، سپاس از دانشی مرد مایه ور ، جناب آقای احسان سرخه ای را بر خویشتن بایسته می دانم که از رهنمودهای وی در بررسی و یافتن مآخذ احادیث ، بهره ها برده ام . خدای ، هماره بر خوان احسانش نشاناد!
بسم الله الرحمن الرحیم (32)
حمد مبرّا از شایبه رعونت و ریا ، و ثنای محلّی به زیور صدق و صفا ، حضرت قادر حکیمی را که به جهت اظهار اسرار قدرت بی غایت، و احضار آثار حکمت بی نهایت ، لطایف اثمار ارواح را در کثایف اشجار اشباح ، ساری ساخت که «ثم سواه و نفخ فیه من روحه » (33) و تسبیح و تنزیه ذات مقدسش (34) را بر لسان هر مخلوقی جاری ساخت که «و ان من شی ء الا یسبح بحمده » (35) و به مقتضای جود ، اغصان نهال (36) وجود را به ازهار افراد نوع انسان منور کرد که «هو الذی خلق من الماء بشرا» (37) و در مشاعیل جان و قنادیل جنان ایشان به محض عنایت «انی جاعل فی الارض خلیفة » ، (38) مصابیح (39) علوم بر افروخت که «وعلم آدم الاسماء کلها» (40) و به تشریف و تکریم «ولقد کرمنا بنی آدم » (41) مخصوص فرمود وصیت فضیلت بنی آدم را به خافقین رسانید که «وفضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» (42) و بر موجب «فاحببت ان اعرف » ، (43) جمال کمال انسان را به زیب عرفان و زینت حسن ایمان و زیور اخلاق احسان ، مزیّن و محلّی گردانید که «الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی » (44) و بر حسب «واسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة » (45) هر کسی را به قدر قابلیت ، از نوال خوان عطا و احسانش حظی کرامت فرمود که «فاذکروا آلاء الله لعلکم تفلحون » (46) و سابقان میادین خیرات و سالبان قصبات حسنات را به شرف رحمت ، مشرف فرمود که «ادخلوا الجنة انتم و ازواجکم تحبرون » . (47)
نظم
ای به وصف بیان ما همه هیچ
همه آن تو ، آن ما همه هیچ
ما به کنه حقیقتت نرسیم
ای یقین و گمان ما همه هیچ
هرچه بیند خیال ما همه وهم
هرچه گوید زبان ما همه هیچ
و صلوات بی حدّ و تحیّات لا یعدّ ، سیّدی را که صفحه صحیفه رسالتش به طغرای زهرای «و من یطع الرسول فقد اطاع الله » (48) موشح ، و عنوان دیوان هدایتش به توقیع رفیع «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله » ، (49) مرشّح است .
نظم
محمد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
مرقع برکش نر ماده ای چند
شفاعت خواه کار افتاده ای چند
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
فروغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
به معنی کیمیای خاک آدم
به صورت ، توتیای چشم عالم
سر و سرهنگ میدان وفا را
سپه سالار و سرخیل ، انبیا را (50)
یا ایها الراجون منه شفاعتا
صلوا علیه و سلموا تسلیما (51)
صلی الله علیه و علی آله و اصحابه الذین بهم ارتفعت رایات الدین ، و اشرق من مشارق الغر ضیاء الحق ، و لمع من مطالع الاقبال سناء الیقین .
اما بعد; بر رای صائب ارباب صلاح وضمیر ثاقب اصحاب فوز و نجاح - خلدت برکاتهم - ، چنین معروض می دارد فقیر حقیر ، خادم فقراء الملة ، حسن ، المشهور به بهاءالدوله ، ابن قاسم بن محمد النوربخش - رزقه الله تعالی اعلی مدارج العرفان و اعاذه من به نار اشتعال (53) به حسان اعمال بگداخت و از اکسیر نظر عنایت و هدایت حضرت پیر - خلدت ظلال ارشاده و اشفاقه - ذره پرتو التفات بر او انداخت و به امر عالی «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» (54) این کمینه را به خطابات متضمنه بر مضامین فرامین الهی را که «ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة » (55) مخاطب ساخت بر حسب «المامور معذور» ، دلالت قابلان و هدایت طالبان بر ذمت همت لازم گشت و اقدام برآن فرمان «مجتنبا عن التقصیر المثمر للخذلان » به مقتضای «فاستقم کما امرت » (56) از واجبات آمده و بر اهل بصیرت مخفی نیست که استهدای عباد به صوب منازل سداد و رشاد (57) به وسیله مواعظ و نصایح و ترغیب به سلوک نهج صواب و ترهیب از طریق اهل عذاب ، چنانچه داب هدات و سنت حضرت غافر الذنوب و الخطیات است ، میسر گردد و در اوان محروس و مصون بود ، اولی باشد . فهذا ، (59) مناسب چنان نمود که از اخبار قدوه ابرار و آثار قبله احرار ، اعنی احمد مختار - علیه صلوات الله العزیز الجبار - ، اربعینی که جامع جمیع این مقاصد و مبین و متضمن (60) جمله قواعد باشد ، جمع کرده آید و ترجمه آن به لفظ فارسی ، چنانچه زبان وقت املا کند ، بر اطباق اوراق در ذیل آن عرضه دارد تا مبتدی و منتهی را فایده رسد و به جهت تفصیل مجملات و تحلیل عقد لغات و تشریح مشکلات و توضیح مغلقات و تحقیق طریق عقاید و عبادات ، کلمه ای چند مناسب هر مقامی از سخنان کبرای دین و عرفای اهل یقین ، مشحون به مواعظ لایقه و نصایح رایقه و مؤید به آیات کلام الهی عزوجل و مستشهد هم به احادیث حضرت رسالت پناهی علیه السلام مرقوم و مسطور گرداند و آن را برای طالبان طرایق حقایق و راغبان لقای حضرت خالق ، (61) هدیه (62) سازد و بدین واسطه ، سلسله محبت را که باعثه (63) ارادت و رابطه قبول تربیت است ، به موجب کلمه طیبه «تهادوا تحابوا» (64) تحریک نماید و نزول امطار عنایت و هبوب ریاح مرحمت را از سحاب کرم بی غایت و بوادی رحمت بی نهایت ، به سبب مشاهده لمعات بروق معانی حضرت صمدانی که «من دل علی الخیر فله مثل اجر فاعله » (66) مترقب می باشد . بنا بر این معنی ، عنان عزیمت به صوب تحریر و تسطیر این امور مذکوره ، مصروف ساخت و به اشارت حضرت منان ، در اغراوان سنه ثمان و تسعین و ثمانمئه ، به جمع و ترتیب و بیان آن اربعین پرداخت .
نظم
کان فؤادی مجمر فیه عنبر
علی نار فکری واللسان یروح
یترجم عما فی ضمیری مدامعی
وکل آناء بالذی فیه یرشح
و از سنابل اکداس کلمات هدات سبیل نجات و متجرعان کؤوس ماء الحیات ، مشتمل بر معارف و حقایق و محتوی بر نکت و دقایق ، خصوصا از کلمات مرشد (67) سالکان راه و مربی سایران الی الله ، قطب الاقطاب ، المستغنی عن الالقاب ، علی ثانی ، (68) شهاب الملة والدین ، امیر سیدعلی همدانی - قدس الله روحه (69) العزیز - .
نظم
کلام یطوق (70) الدر نثر نظامه
و یسکر للارواح من خمرة المعنی
جمع کرد ، (71) بعد از آن که به ذیل هدایت آن حضرت ، ابا عن جد ، تشبث نموده بود و فحوای این بیت را که گفته اند:
نظم
یا علی! دست ما و دامن تو
خوشه چینیم گرد خرمن تو
ورد جان و سبحه جنان گردانید . «الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله » . (72) و چون رجاء واثق و امید لاحق بود که از اهدای این هدیه ، انواع خیر به ظهور رسد ، این رساله را «هدیة الخیر» نام نهاد . (73) اکنون متوقع از مکارم اخلاق مطالعه کنندگان آن است که چون این فقیر به قلت بضاعت ، متصف و به عجز معترف است ، اگر بر مواضع خلل و مواقع زلل اطلاع یابند ، به ذیل عفو و اغماض بپوشند و حسن تنقیح و ترقیح ، مبذول دارند و مضمون آیه کریمه «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه » (74) را ملحوظ داشته ، از صوب عیبجویی و سیرت بدگویی ، اعراض نموده ، هر چیزی را به مصرف شایسته صرف نمایند و بر محل بایسته ، حمل فرمایند .
نظم
و عین الرضا عن کل عیب کلیلة
و لکن عین السخط تبدی المساویا
اللهم وفقنا للاتمام ، بالنبی و آله الکرام!
الحدیث الاول
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (75) : «کل امر ذی بال لم یبدا ببسم الله ، فهو ابتر» . (76)
مراد از «امر» ، عمل است و «بال » در لغت ، دل و حال و شان شی ء را گویند و «ابتر» ، منقطع از خیر و صالح و نفع بود .
بیان: مظهر انوار تجلیات سبحانی ، مهبط اسرار تنزیلات فرقانی ، صدر صفه صفا ، بدر خطه وفا ، سید انبیا ، محمد مصطفی - علیه صلوات الله العلی - می فرماید که (77) هرکاری که عظیم الشان و یا مسبوق به عقد نیت قلب بود ، چون آغاز آن امر ، مقرون به کلمه طیبه «بسم الله الرحمن الرحیم » نبود ، آن امر ، ناقص و بی انجام و بی نفع و نافرجام بود و به روایتی دیگر «لم یبدا فیه باسم الله ، فهو ابتر» (78) آمده و علی کلا التقدیرین ، وجوب ابتدای به ذکر خدا - عز و علا - ، (79) معلوم ارباب صدق و صفاست ، چه ، ابتدای جمیع امور از آن حضرت و انتهای جمله نیز بدان حضرت است ، چنانچه آیه کریمه «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء و الیه ترجعون » (80) از این معنی خبر می دهد .
ای سعادتمند! نزد اهل تحقیق ، تخصیص به ذکر هر یک از این کلمتین ، از سایر کلمات و اسما جهتی دارد ; اما جهت تخصیص به کلمه شریفه «بسم الله الرحمن الرحیم » ، چنانچه روایت اولی است ، آن است که اهل معنی را از جمیع موجودات حسی و عقلی و خیالی و صوری و معنوی و مثالی نظر بر وجود مطلق حق است - تعالی شانه و تقدس - .
نظم
کلی بکلک یا مولای مشغول
و لیس لی عنک معلوم و معقول
اکلم الناس رسما قد رسمت لهم
الی المجاز و انت القصد و السؤل
ادعو و اسال من (81) القی و آمله
و انت مولای مدعو و مامول و وجود مطلق را مراتب است که از روی تفصیل ، حصری و نهایتی ندارد ، فاما از روی اجمال ، پنج مرتبه است که از آنها به لاهوت و جبروت و ملکوت و ملک و ناسوت ، تعبیر کنند و وجود متعالی ذات لایزالی را جامع این مراتب خمسه ، بل عین اینها دانسته اند ، چنانچه گفته اند:
نظم
اقول و روح القدس ینفث (82) فی نفسی
فان وجود (83) الحق من عدد خمسی (84)
چه ، ظهورات و تجلیات نور ، (85) وجود مطلق به صور مظاهر و اعیان ، جهت اظهار کمالات اسما و صفات متعالیه ، لازم ذات است .
نظم
تجلیت للاکوان خلف ستورها (86)
فتمت بما ضمت الیه الستائر
پس در ابتدای امور ، ذکر کلمه ای که اشارت به این مراتب بود ، اولی و انسب است و کلمه متبرکه «بسم الله الرحمن الرحیم » ، مشتمل بر پنج لفظ است که هر لفظی ، اشارت است به یکی از این مراتب خمسه مذکوره و این مراتب را «عوالم خمسه » گویند . اما مرتبه اولی ، عالم ذات بحت است ; یعنی حقیقت صرفه بی قیدی به صفتی یا اعتباری و این عالم ذات را وجود مطلق و بیاض مطلق و حقیقة الحقائق و ماهیة الماهیات و غایة الغایات و نهایة النهایات و عین الجمع و هویت غیب و غیب مجهول و لا تعین (87) و لا یوجد و عماء واحدیه صرفه و لاهوت گویند و تسمیه ذات به هر اسمی از این اسما ، جهتی دارد . وجود مطلق ، یعنی مقید به هیچ صفتی و اعتباری نیست و بیاض مطلق ، یعنی در او هیچ نقشی را اسما و صفات معتبر نیست و حقیقة الحقائق و ماهیة الماهیات ، یعنی حقیقت و ماهیت جمله موجودات است ، زیرا که مطلق است و باقی مقید و مطلق اصل مقید بود و غایة الغایات و نهایة النهایات ، یعنی چون مراتب تجلیات ظهوری و شهودی الهی ، مصور به صورت دایره گشته است که از نقطه وحدت تا نهایت کثرات (88) را «قوس نزولی » گویند و از نهایت کثرات (89) تا به مبدا - که همان وحدت است «قوس عروجی » گویند . پس چنان که بدایت جمله از اوست ، نهایت و غایت جمله هم بدو بود و عین الجمع ، یعنی از تمام تفرق ها و کثرت ها ، آن وحدت ، منزه است ، بل جمیع کثرات و اعتبارات ، در پرتو آن نور بی چون وحدت ، محو و (90) متلاشی بود .
نظم
لاهوت صرف و وحدت محض است و ذات بحت
محو است در حریم هویت ، تعینات
و هویت غیب ، یعنی آن هستی مبرا از تعینات و معرا از اعتبارات ، غایب است از عقل و حواس و (91) غیب مجهول ، یعنی آن ذات ، علی صرافتها معلوم کسی نشود و لا تعین ، یعنی مطلق است ، من حیث هو و لا یوجد ; یعنی ادراک آن حقیقت مطلقه ، کما هی نتوان کردن و عما یعنی پوشیدگی ، واحدیه صرفه یعنی یگانگی ذاتی بی شرط شی ء به نفی و اثبات . و لاهوت خود مبالغه «لاه » ست به معنی «اله » که اسم ذات است به اعتبار جمیع اسما و صفات و گفته اند که لاهوت ، مبالغه «لاه » است از «لاه یلیه لیها» ، به معنی «احتجب » و «استتر» و چون ذات از دیده اغیار ، به غایت مستور و محجوب است ، مسما به «لاهوت » شده و لفظ «الله » در این کلمه جامعه ، اشاره بدین عالم است .
اما مرتبه ثانیه ، عالم ذات است با صفات سبعه کمالیه که حیات (92) و علم و قدرت و ارادت و سمع و بصر و کلام است و این عالم را عالم صفات و جمع الجمع و برزخ البرازخ و تعین اول و عقل اول و عقل کل و نفس کل و اعیان ثابته و لوح المحفوظ و واحدیت و روح اعظم و قلم (93) و ام الکتاب و روح محمدی و جبروت می گویند و تسمیه این عالم نیز به هر اسمی از این اسما ، جهتی دارد . عالم صفات ، ظاهر است ; چه اعتبار صفات ، در این عالم است و جمع الجمع ، یعنی جامع جمیع مراتب است و برزخ البرازخ ، یعنی واقع است در میان دو مرتبه که آن ، ذات صرفه واجب و سایر مراتب ممکنات (94) و باقی مراتبی که برزخ توانند بود ، فرود این مرتبه واقع اند و تعین اول ، ظاهر است ; چه ، به تجلی اول ، این اعتبارات و تعینات ظهور یافته و عقل کل و نفس کل ، یعنی جمیع عقول و نفوس در تحت او مندرج اند و او بر همه مقدم است و اعیان ثابته ، یعنی ذوات جمیع تعینات ، کائنا او غیر کائن ، در آن عالم که علم الله است ، ثابت است و به همین واسطه ، لوح المحفوظش نیز گویند و واحد ، یعنی یگانگی صفاتی نه ذاتی ، و صفات در این عالم متحدند و روح اعظم ، یعنی حیات جمیع موجودات ، (95) اوست و قلم ، یعنی ممکنات ، به واسطه او مکتوب در کتاب مسطور که عالم مراد است ، گشته اند و ام الکتاب ، یعنی ارتسام آیات و کلمات موجودات کلیه و جزویه ، در ذات اوست و روح محمدی ، یعنی استفاضه انوار نبوت از مبدا بی واسطه نماید و سبب افاضه انوار نبوت بر انبیا گردد و جبروت ، مبالغه جبر است و جبر یا به معنی قهر بود یا بستن شکستگی ها و چون این مرتبه رب الارباب است ، قاهر است بر همه و شکستگی ها جمله آن جا درست شود و در این کلمه جامعه ، لفظ «الرحمن » ، اشارت به این عالم است .
اما مرتبه ثالثه ، عالم افعال و قوا و ارواح است که آن را عالم ربوبیت و غیب و امر و باطن و نفوس و عقول و لطیف و ملکوت گویند و تسمیه این عالم نیز به هر اسمی از این اسما جهتی دارد . افعال ، یعنی مؤثر است در عالم ملک و تاثیر به معنی فعل است و از این جاست که حکما ، ملکوت علوی را «عقل فعال » می گویند و قوا و ارواح ، یعنی قوه و جان اجسام است و ربوبیت ، یعنی پرورش عالم اجسام ، او می دهد و غیب نسبت با اجسام است ; چه جسمانیت ، حجاب قواست و چون حجاب مرتفع گشت ، بی شک عیان است و امر ، یعنی به امر «کن » ، موجود شده ، بی ماده ای و مده ای و باطن ، یعنی داخل اجسام است و اجسام ، خارج وی اند و نفوس و عقول ، یعنی حیات و علم عالم اجسام است و این ، اصطلاح حکماست و لطیف ، یعنی از کثافت اجسام ، منزه است و ملکوت ، مبالغه ملک است و ملک ، فرشته را گویند و به اصطلاح اهل شرع ، ارواح را ملائکه گویند و مذکور شد که این عالم ، عالم ارواح است ، و لفظ «الرحیم » در این کلمه جامعه ، اشارت (96) بدین عالم است .
اما مرتبه رابعه ، عالم آثار و اجسام است که آن را عالم مربوبیت و شهادت و خلق و ظاهر و کثیف و محسوسات و ملک گویند و چون این عالم (97) در مقابل ملکوت واقع است ، جهت تسمیه این عالم به هراسمی از اسم مقابل او که مذکور شده ، معلوم شود ; چه ، اجسام در مقابل عقول و نفوس و قوا و ارواح است و مربوبیت (98) در مقابل ربوبیت ، و شهادت در مقابل غیب ، و خلق در مقابل امر ، و کثیف در مقابل لطیف ، و آثار ، جمع اثر است و اثر ، علامت را گویند و این عالم ، اثر «اسماء الله » است و محسوس ، یعنی به حواس ظاهره ادراکش توان کرد و ملک از منقولات اصطلاحیه است ; چه ملک در لغت ، مملکت است ; یعنی آنچه در حکم کسی باشد و بنا بر این ، مناسب جمیع عوالم را غیر از لاهوت ، ملک توان گفت . فاما در اصطلاح اهل تحقیق ، ملک مخصوص به اجسام بود و در این کلمه جامعه ، لفظ اسم ، اشاره بدین عالم است .
اما مرتبه خامسه عالم ، انسان کامل است و این عالم را عالم جامعیت و مظهر و مرآت و آخر تنزلات و خاتم موجودات و علت غایی و ناسوت می گویند و تسمیه این عالم نیز به هر اسمی از این اسما ، جهتی دارد عالم جامعیت بدان گویند که وجود آدمی ، نسخه آفرینش است ; زیرا که حق عزوجل ، از حق تا ثرا آفریده است . نموداری از آن در وجود بنی آدم تعبیه (99) فرموده است ، چنانچه بعضی از ارباب عقول ، طبقات و پرده های سر را به افلاک تشبیه کرده اند و دو چشم را به نیرین ، و آب های دهن و بینی و گوش (100) را به آب های بحار و انهار آفاق در شیرینی و شوری و تلخی و گندگی و خوشی ، و استخوان ها را به جبال ، و موی ها را به نباتات ، و مغزها را به معادن ، و اخلاط اربعه را - «که آن ، صفرا و دم و بلغم و سوداست - ، به عناصر اربعه و امثال اینها ، و این ، به حسب ظاهر است ; و اما به حسب باطن ، آنچه در عرش و فرش و (101) آسمان و زمین نگنجید ، در عرصه دل انسانی گنجانید ، چنانچه حدیث قدسی از این مقصود خبر می دهد که: «ما وسعنی ارضی و لا سمائی ، و وسعنی قلب عبد [ی] المؤمن التقی النقی » ; (102) یعنی عظمت اسرار و معرفت ما در زمین و آسمان نگنجید و در دل پاک مؤمن پرهیزکار ، گنجید . پس از این جا واضح گشت که وجود انسان ، اگرچه به ظاهر ، عالم صغیر است ; فاما به معنی و حقیقت ، جهان کبیر است و در این معنی را در این رباعی سفته اند . (103)
نظم
ای نسخه نامه الهی که توای
وی آینه جمال شاهی که توای
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که توای
و جهت تسمیه به مظهر که عبارت است از محل ظهور جمیع اسما الهیه و صفات کمالیه هم از (104) فحاوی این سخنان مفهوم گردد و مرآت بدان گویند که بواطن زکیه ایشان ، قابل عکوس انوار جمال شاهی و مجلای تجلیات الهی است و آخر تنزلات ، یعنی مراتب (105) تنزل وجود به (106) تجلیات ظهوری در کثرات امکانیه که نصف دایره است ، منتهی به نقطه برزخیه وجود آدمی شده و باز در سیر وجود ، ابتدای ترقی و عروج از این مرتبه است تا باز به نقطه وحدت رسد و خاتم موجودات هم (107) بدین معنی بود و «لولاک لما خلقت الافلاک » (109) و کلام قدسی «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف » (110) ثابت است و ناسوت ، مبالغه ناس است و ناس ، آدمی بود و بعضی گفته اند که ناسوت را از «ناس ینوس نوسا» گرفته اند که به معنی تذبذب و تحرک است و آدمی ، چون به واسطه تعلق و توجه روحانیت او به جانب عالم (111) علو که منشا اوست و تعلق جسمیت او به جانب عالم سفل که محل و مقر (112) وی است ، فیما بین تحرک و اضطراب و بی قراری دارد ، او را بدان تسمیه کرده اند و در این کلمه جامعه ، لفظ «با» اشارت بدین عالم است و بباید دانست که در ترتیب الفاظ این کلمه جامعه متبرکه و اوضاع حروف و اعداد آنها نیز نکته ای چند ، مفهوم ارباب کمال و اصحاب مواجید (113) و احوال گشته .
اولا لفظ «الله » که اشاره به عالم لاهوت است ، وقوع آن در وسط الفاظ ، دال است بر آن که عالم احدیت ، نسبت با عوالم دیگر ، همچون نقطه مرکز است (114) نسبت با محیط دایره ; چه مدار جمله بدوست ; بلکه بود جمله ، از بود اوست .
نظم
گرنه حسنش دائما در جلوه است
این نمود و بود عالم از کجاست؟
از تجلی جمال وحدت است
در حقیقت ، این که کثرت را بقاست
هستی عالم ، همه هستی اوست
بی بقای حق ، جهان عین فناست
و بودن این لفظ پنج حرف هم مشیر بدان است که این اسم ، جامع مراتب خمسه مذکوره است و تفصیل این معنی ، بعد از این بیاید - ان شاء الله تعالی - .
ثانیا لفظ «الرحمن » که اشارت (115) به تعین اول است ، وقوع او بعد از الله که اشارت (116) به لا تعین است ، دال است بر آن که ذات به تجلی اول این تعین به اسما و صفات ، پدید (117) آورده ; چه نزد محققان به تحقیق پیوسته که ذات مطلقه به (118) ذات خود بر ذات خود تجلی کرده و این تعین ، پدید آمده ; ولی آن کیفیت بر هیچ کس ظاهر نیست .
نظم
خود را بسی نمود به خود یار و جلوه کرد
لیکن نبود هیچ نمودی چو این نمود (119)
با آن که شد غنی همه عالم ز گنج او
یک جو از آن نکاست ، نه در وی جوی فزود و مدی که در «الرحمن » است ، اشارت است به (120) امتداد نفس رحمانی بر ذات موجودات ، چه ، در اصطلاح موحده ، مراد به رحمان ، ذات است با ملاحظه رحمت عام که فیض وجود است و وجود فائضه را از این اسم بر موجودات نفس رحمانی می گویند . کما قال عز شانه و عظم سلطانه: «رحمتی (121) وسعت کل شی ء» (122) و عدد حروف «الرحمن » که صفت است ، اشارت (123) به صفات سبعه مذکوره است و مکرر شدن الف ، یکی ملفوظ غیر مکتوب و یکی مکتوب غیر ملفوظ ، مشیر است به آن که حضرت احدیت ، در این عالم ، هم نهان است و هم آشکار .
نظم
ای تو مخفی در ظهور خویشتن
وی رخت پنهان به نور خویشتن
ثالثا لفظ «الرحیم » که اشارت است به عالم ملکوت ، وقوع او بعد از «الرحمن » ، مشیر است به آن که در مراتب تنزلات وجودی و تجلیات ظهوری ، ملکوت ، بعد از جبروت است و بودن او شش حرف ، مشیر است به اقسام سته این عالم که آن ارواح و قوای افلاک است و روحانیات و خواص کواکب و قوای لطایف عناصر و قوه مغیره معادن و قوای نامیه و غاذیه و مولده نباتی و روح حیوانی .
رابعا لفظ اسم که اشارت به عالم ملک است ; چه همچنان که عالم اجسام ، ظاهر و قشر همه عوالم است ، اسم نیز ظاهر و قشر مسماست وقوع او (124) بعد از باء که اشارت به عالم ناسوت است ، مشیر است بدانچه عالم ملک ، مرتبه ثانیه است از مراتب ترقی که نصف قوس عروجی است و مخفی بودن (125) همزه اسم ، دال بر اختفای احدیت است در عالم ملک .
خامسا لفظ باء که مشیر به عالم انسان کامل است ، تقدم او بر سایر الفاظ ، دال است بر آن که اول مرتبه ترقی از اوست و نیز چون علت غایی است ، در تلفظ ابتدا بدو کنند تا ایمایی بود بر آن که مقصود بالذات از خلقت ارض و سماوات ظهور چنان مظهری است و آیه کریمه «اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده » ، (126) مثبت این مقصود است و واحد بودن لفظین باء و اسم در تلفظ مشیر است به (127) آن که انسان کامل ، به ظاهر از عالم اجسام است و اکتساب کمالات علمی و تحصیل سعادات عقبا که اسباب خلافت و زاد راه آخرت است ، در این عالم جسمانی میسر گردد و آن مکانت ، در این مکان ، پدید آید .
نظم
لا دار للمرء بعد الموت یسکنها
الا التی کان قبل الموت یبنیها
فان بنیها بخیر کان مغتبطا
و ان بنیها بشر خاب بانیها
و طول باء در صورت کتابت ، اشارت است به ظهور نفس قدسی که از عالم جبروت است در انسان کامل و نقطه تحت باء ، اشارت (128) است به هویت غیب و در تحت بودن نقطه ، دال است بر اختفای احدیت در ذات انسان و فرودیت این نقطه ، اشارت است به فردی کامل که در هر عصری ، طالبان حق ، اقتباس انوار تحقیق از مشکات هدایت او کنند ، چنانچه کلام امام الائمه و هادی الامه ، امیرالمؤمنین علی - کرم الله وجهه - ، مخبر از این معنی است که: «کل ما فی القرآن فی فاتحة الکتاب ، و کل ما فی فاتحة الکتاب فی بسم الله الرحمن الرحیم ، و کل ما فی بسم الله الرحمن الرحیم ، فی باء بسم الله ، و کل ما فی باء بسم الله فی نقطة باء ، و انا نقطة تحت الباء» . (129) یعنی هرچه در قرآن است مفصلا ، در سوره فاتحه است مجملا ، و هرچه در فاتحه است مفصلا ، در «بسم الله الرحمن الرحیم » است مجملا ، و هرچه در «بسم الله » است مفصلا ، در باء «بسم الله » است مجملا ، و هرچه در باء «بسم الله » است مفصلا ، در نقطه باء است مجملا ، و من که علی ام ، آن نقطه ام که در تحت باء است .
پس از این جا روشن گشت که مرتبه اجمال تام که نقطه است ، مشیر است به فردی (130) کامل که مجموعه جمیع کاینات و مرآت (131) و مظهر انوار تجلیات بود و به حکم نص احادیث نبوی - علیه الصلاة والسلام - که: «انا و علی من نور واحد» ، (132) و «انا مدینة العلم و علی بابها» ، (133) و «کل من احب علیا یتهیا لدخول الجنة » (134) و امثال این احادیث ، بی شک جامعیت و کمالات آن حضرت ثابت و مبین است و نیز در هر زمانی بعد از آن مظهر که صاحب کمالی ظهور فرموده ، تحصیل کمالات از ینابیع هدایت آن حضرت نموده و هرکه ظاهر گردد نیز اقتباص اثمار سعادت از اشجار هدایت آن مظهر نماید که «انا المنذر و علی الهاد ، و بک یا علی یهتدی المهتدون » . (135)
نظم
هر کو به ره علی عمرانی شد
چون خضر به سرچشمه حیوانی شد
از وسوسه و (136) غارت شیطانی رست
مانند علادوله سمنانی شد
و در ابتدای امور ، جهت تخصیص به اسم الله چنانچه روایت ثانیه است ، آن است که «الله » ، اسم ذات است ، به اعتبار جمیع اسما و صفات و مقدم و متجلی است بر جمیع اسما و صفات و لهذا ، این اسم را عین ذات و مسما اعتبار کرده اند و ذات ، خود جامع مراتب خمسه است و آیه کریمه «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن » ، (137) مثبت همین معنی است ، چه «هو» ، اشارت (138) به عالم لاهوت است و «اول » به تعین اول که جبروت است و «آخر» به نهایت که ناسوت است و «ظاهر» به ملک که محسوس است (139) و «باطن » به ملکوت که غیب است . پس الله که اسم ذات است ، جامع مراتب خمسه بود (140) و چون قبل از این مذکور شد که در جمیع احوال ، نظر اهل حال بر وجود ملک متعال است عزوجل ، (141) پس در ابتدای امور به ذکر این کلمه محتاج باشند .
نظم
ای جان جهان و جان جانم
ای (142) مونس ظاهر و نهانم
جز یاد تو نیست در جنانم (143)
جز نام تو نیست بر زبانم
چون غیر تو نیست در خیالم
زان غیر تو هیچ را ندانم (144) و مشیر بودن لفظ الله بر پنج حرف هم مشیر است به این عوالم خمس:
اول ، همزه ملفوظه که به صورت الف است ، اشارت (145) است به عالم جبروت که تعین اول است مر ذات مطلقه را ، چه الف اول ، مرتبه ظهور نقطه است و نقطه ، خود عبارت از وحدت حقیقی و لا تعین است و نیز الف به حساب جمل ، یکی است و یکی را واحد گویند و یکی از اسمای این عالم واحدیت است .
دوم لام اول ، اشارت (146) است (147) به عالم ملکوت ; چه اول تعینی که الف را در حروف واقع است ، صورت لامی است .
سیوم لام دوم ، (148) اشارت (149) است به عالم ملک و بدین هر دو عالم که ملک و ملکوت است به یک حرف که لام است ، اشاره کردن ، دال است بر آن که این هر دو عالم به هم مختلط اند ، یعنی ظاهر و باطن یکدیگرند .
چهارم الف ملفوظ غیر مکتوب ، اشارت (150) است به عالم لاهوت و ملفوظ بودن وی ، دال است بر ظهور وی در عوالم نزد محققان و عرفا ; بلکه از جمیع اشیای خود ، ظاهرتر است .
نظم
دلی کز معرفت ، نور و (151) صفا دید
ز هر چیزی که دید ، اول خدا دید
و غیر مکتوب بودن وی اشارت است به خفای آن عالم در باقی عوالم از نظر محجوبان .
نظم
جمالک فی کل (152) الحقائق سائر
ولیس له الا جلالک ساتر
ای ز پیدایی توای بس ناپدید
جمله عالم تو و کس ناپدید
گر عیان جویی ، نهان آن گه بود
ور نهان جویی ، عیان آن گه بود
پنجم هاء ، اشارت (153) است به عالم ناسوت که انسان کامل است ; چه هاء به عدد پنج است و ذات انسان کامل ، به حکم «ان الله تعالی خلق آدم علی صورته » ، (154) مجموعه عوالم خمس است و دایره هاء ، مشیر است به دایره ظهورات و سیر وجود در موجودات ، چنانچه بدان اشارتی شده و نیز دال است بر آن که همچنان در مراتب تنزلات وجودی که قوس نزولی است ، مبدا نقطه ، وحدت مطلقه است در مراتب ترقیات که قوس عروجی است . معاد و منتها هم بدان نقطه مبدا است و نقطه بیاض وسط هاء ، اشارت (155) است به صفای بواطن کمل و به محو کثرات در اشعه نور وحدت و ظهور سر آن در قلوب طاهره (156) واصلان ، (157) و نیز مشیر ست به نهایت ظهور عالم وحدت که بیاض مطلق است در عالم انسان کامل .
نظم
کسی از سر این معنی به گفت و گو نشد آگه
که از پیمودن دریا ، تحیر بیشتر باشد .
ای سعادتمند! تجلی ظهوری بر دو نوع واقع (158) است: یکی عام که آن را تجلی رحمانی نامند و آن عبارت است از افاضه وجود مع ما ینبغیه من الکمالات ، بر تمامت موجودات و در این رتبه ، جمله موجودات مساوی اند که (159) «ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت » (160) و این رحمت را رحمت امتنانی گویند که به محض منت و عنایت بی سابقه عملی بر همه ذرات موجودات ، افاضه این رحمت فرموده ; دوم خاص که آن را تجلی رحیمی گویند و آن ، عبارت است از افاضه کمالات معنویه بر قلوب زکیه مؤمنان و صدیقان ، پس چون صاحب همتی خواهد که (161) از حقایق این (162) مسائل مذکوره (163) با خبر گردد و بر اسرار آن اطلاع یابد ، باید که آینه دل را به صیاقل ذکر و فکر و توجه به جانب مبدا حقیقی و نفی خواطر نفسانی و هواجس شیطانی ، مصقل و مصفا سازد و از التفات به ماسوای ذات ، اعراض نماید و از صفات حیوانی و بشری و نباتی و عنصری درگذرد تا از (164) اشعه آن انوار که نتیجه تجلی ثانی است ، در باطن وی منعکس گردد و به قوه آن نور بر طریق حق به جانب حق عبور نماید و مشاهده آن حالات مغیبه و اسرار مبطنه کند و از علم الیقین به عین الیقین و از عین الیقین به حق الیقین رسد و آنچه اهل دل دیده و دانسته اند ، جمله بر او مکشوف گردد .
نظم
فثمة وراء النقل علم یدق عن
مدارک غایات العقول السلیمة
ای دوست ! حدیث عشق ، دیگرگون است
وز کیل حروف ، این سخن افزون (165) است
گر دیده دل بازگشایی نفسی
معلوم شود که این حکایت ، چون است
الحدیث الثانی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (166) : «تفکروا فی آلاء الله ، ولا تتفکروا فی ذات الله » . (167)
فکر ، نزد اهل نظر و استدلال ، عبارت است از حرکتین نفس از مطلوب به مبادی و از مبادی به مطلوب ، و این چنان باشد که چون خواهند که مطلوبی را به وجه اتم ، معلوم کنند ، معلومات چند مناسب این مطلوب در خاطر (168) گردانند و این حرکت اولی است که از مطلوب به مبادی رفته اند و ذاتی عامی که آن جنس قریب بود ، و ذاتی خاصی که آن فصل قریب بود جهت مطلوب مجهول به صوری حاضر گردانیده اند . (169) آن گاه ، این معلومات را ترتیبی داده اند که عام را بر خاص ، مقدم داشته اند و مرتب ملاحظه کرده و مطلوب را تصور نموده ، و این حرکت ثانیه است که از مبادی به جانب مطلوب رفته اند و اگر مجهول ، تصدیقی بود ، همچنین ترتیب مقدمتین معلومتین کنند که آن را صغرا و کبرا گویند با شرایطی که در کتب ایشان در بحث قیاسات استثنایی و اقترانی مذکور است از تقدیم صغرا بر کبرا و ایجاب صغرا و کلیت کبرا تا مؤدی گردد تصدیق بدانها تصدیق مر نتیجه را که مطلوب است .
و فکر به چند معنی دیگر آمده که آن ، ترتیب امور معلومه است به نوعی که مؤدی به مطلوب گردد و تصدیق نمودن به معلومات حاضره تا مؤدی گردد به تصدیق به مستحضر و استعلام مجهولات (170) از معلومات و ماحصل جمله همان است که اولا مذکور شد و لازم این جمله است تجرید ذهن از غفلات و توجه به جانب مطلوبات و این طایفه ، در کسب علوم و معارف ، جز این ، طریقی (171) ندارند و فکر نزد اهل معنی ، سیر است از ظاهر به باطن و از صورت به معنی ، به طریق کشف که آن ، عبارت است از رفع حجاب جسمانیت از پیش بصر بصیرت و منور گشتن باطن به نور عنایت حضرت احدیت و وقوف بر مراتب تجلیات الهی و اطلاع بر اسرار مغیبه ، کما هی ، و چون استعدادات فطری و قابلیات جبلی متفاوت است ، تجلیات الهیه نیز متفاوت بود . پس به هر قدر که اطلاع بر اسرار غیبی و مشاهده انوار تجلی واقع شود ، آن را کشف نامند . فاما نهایت آن که مطلوب سالکان راه است ، حصول فنای فی الله و بقای بالله است . (172)
نظم
چندان برو این ره که دویی برخیزد
ور هست دویی ، به ره روی برخیزد
تو او نشوی ، ولی اگر سعی کنی
جایی برسی کز تو توای برخیزد
اما «آلاء» ، جمع «الی » است به فتح الف و الی ، نعمت بود . پس آلاء ، مرادف «نعماء» بود و بعضی نعماء را اعم دارند که شامل بود نعم ظاهری و باطنی را ، و آلاء را خاص به نعم ظاهری دارند و بعضی به مناسبت مقام ، آلاء را به هر دو معنی استعمال کنند ، چنانچه ذکر آلاء را گاهی که با حمد و ذکر ، مقارن سازند ، نعم ظاهری (173) خواهند ، چه مورد این هر دو لسان بود و گاهی که با شکر و ذکر ، مقارن سازند ، نعم باطنی (174) خواهند ، چه مورد این هر دو جنان بود و در این کلام متبرک ، چون ذکر آلاء با فکر مقارن است ، مراد به وی ، نعم باطنی تواند بود و این هنگام خطاب خاص بود و چون در مقابل ذات واقع است ، مراد ماسوای ذات ، تواند بود و به حسب اعتبار از اسما و صفات و افعال و آثار ، و این ، هنگام خطاب عام بود . بیان شمس سماء معالی ، حبیب حی لایزالی ، عارف اسرار حقیقت ، مرشد اطوار طریقت - علیه الصلاة والسلام - ، به جهت هدایت طالبان طریق عرفان (175) و متعطشان زلال تحقیق و ایقان می فرماید که فکر کنید (176) در عظمت (177) نعوت جلال و رفعت اسما و کمال آثار و افعال ملک متعال - تقدس عن الاشباه (178) و تنزه عن الامثال - ; چه ، شئونات الهی جهت اظهار حکمت نامتناهی ، مقتضی این ظهورات شده .
نظم
تاب انوار جمالش بهر اظهار کمال
پرتوی بر ظلمت آباد جهان ، انداخته
پس فکر در این امور کردن ، طالب را از مرتبه غفلت ، به مقام انتباه می کشد و غطای جهل از پیش عین باطن می گشاید و اطلاع بر اسرار مغیبه ، واقع می شود و نور وجود مطلق ، در ضمن مقیدات ، مشاهده می گردد .
نظم
تامل سطور الکائنات فانها
من الملک الاعلی الیک رسائل
به مرآت وجود جمله ذرات
هویدا بین جمال حضرت ذات
و در ذات حق فکر مکنید ; (179) چه از روی هستی نزد شما واضح است و چون از جمیع اشباه و امثال ، منزه است و در چونی و چگونگی وی اندیشه کردن ، منجر به کفر و شرک می گردد . (180)
نظم
سر وحدت در نیابد هیچ کس
حیرت آمد حاصل دانا و بس
گرچه توحید تو می خوانیم ما
هم تو دانایی که نادانیم ما
ای منزه ذاتت از فهم عقول
وز کمالت دور ، عقل بوالفضول
ای سعادتمند! سیر اقدام عقول بشر بر مراتب مصنوعات و مدارج مخلوقات بیش نیست .
نظم
منزل عقل و فکر ما صفت است
معرفت است زیرا که ما هرچه را (182) ادراک می کنیم یا آن است که به حواس ، آن را درمی یابیم ، چون الوان و اصوات و طعوم و روایح و حرارت و برودت و امثال اینها ، (183) یا آن است که از نفس درمی یابیم ، چون الم و لذت و فرح و غضب و امثال اینها ، یا از عقل درمی یابیم ، چون هستی و نیستی و وحدت و کثرت و وجوب و امکان و امثال اینها و آنچه غیر از این سه نوع بود ، انسان را به دانستن آن ، سبیلی نیست و چون ذات حق به حکم «لیس کمثله شی ء» (184) از این هر سه نوع بیرون است ، پس به قدم حس و فهم و وهم ، طریق تصور کنه (185) ذات حق نتوان سپردن و راه صواب به صوب حقیقت او نتوان بردن . عقول عقلا را به گرد سرادقات ذات حق ، راه نبود و هیچ کس از حقیقت ذات او آگاه نبود «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر» . (186)
نظم
نهایة ادراک العقول عقال
و غایة سعی العالمین ضلال
برتر ز چند و چون ، جبروت جلال او
بیرون ز کون و کن ، صفت لایزال او
نگذشت (187) و نگذرد نظر هیچ کاملی
گرد سرادقات جلال و جمال او
و یا سبحان الله! آدمی بیچاره ، راه به کنه ذات چگونه تواند بردن که او بدانچه مامور است از تفکر در ماسوای ذات عقل وی از ادراک و استعلام حقایق آنها عاجز است و بجز تحیر و تقصیر ، (188) حاصلی ندارد؟ و اگر نه چنین بودی ، بعد از کمال قرب «لی مع الله » (189) بر لسان اشرف عبادالله با تشرف به خلعت «لولاک » ، (190) کلمه «سبحانک ما عرفناک » (191) نرفتی .
نظم
سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا
بر خاک عجر می فکند عقل انبیا
گر صد هزار سال همه خلق کاینات
فکرت کنند در کرم و عزت خدا
آخر به عجز ، معترف آیند کی اله
دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما
ای سعادتمند! اول چیزی که بر بنده مکلف ، واجب است ، معرفت الله است که اصل جمیع معارف یقینی و کمالات صوری و معنوی و موقوف علیه تمامی امور شرعیه و اعمال فرعیه است .
نظم
هست دایم سلطنت در معرفت
جهد کن تا حاصل آید آن (192) صفت
معرفت ، اصل شناسایی بود
چشم دل را نور بینایی بود
هر که مست (193) عالم عرفان بود
بر همه خلق جهان سلطان بود
خویش را در بحر عرفان غرق کن
ورنه ، باری خاک ره بر فرق کن
و نزد اهل معنی ، معرفت حقیقی ، انکشاف تام است که آن ، اطلاع است بر اسرار ملکوتی و مشاهده انوار جبروتی و اتصال به مبدا حقیقی اصلی و فوز به لقای حضرت باری ، (194) به واسطه سیر عروجی و شهودی . (195) پس این سیر موقوف علیه معرفت بود و چون معرفت کنه ذات به مقتضای «فان کنه ذاته محجوب عن نظر العقول » ، از قبیل مستحیلات است . پس تفکر که سیر رجوعی است ، بر مدارج مظاهر و معارج عوالم به جانب مبدا در هر مظهری ، ملاحظه اسمی از اسما و مطالعه صفتی از صفات باید نمود تا بدان جا رسد که شعور و ادراک را به پیرامون عز آن ، راه نبود . آن گاه مقام فناست که جمیع ذرات کاینات را در پرتو اشعه نور وحدت ، محو و متلاشی یابد ، کالقطرة فی الیم ، و چون فانی گردد و باز بقا یابد ، در آن حال ، خود را متصف به جمیع صفات بیند و چنان داند که اشیا ، غیبا و شهادتا ، مظهر یک حقیقت اند .
نظم
از ره صورت نماید غیر دوست
چون نظر کردی به معنی ، عین اوست
و این معرفت کشفی و شهودی که اتم و اکمل حالات است ، او را حاصل آید .
نظم
این است کمال بنده در راه یقین
در هر چه نظر کند ، خدا را بیند
و (196) همچنان که نزد اهل استدلال در فکر تجرد ذهن (197) از غفلات و توجه به جانب مطلوب ، لازم است تا مؤدی به حصول مطلوب گردد ، نزد اهل کشف ، وصول بدین مقام رفیع ، و (198) این را «سیر الی الله » و «سیر فی الله » و «سیر بالله » نیز گویند ، موقوف است به شرایط بسیار و مشتمل است بر منازل بی شمار متشعب از متابعت قوانین شریعت و عمل بر طبق آداب طریقت ، چون توبه و تبتل و نفی خواطر و ذکر و فکر و توجه دایمی و رضا و توکل و صبر و تسلیم و تجرید و تفرید و تصفیه و تخلیه و تحلیه و تزکیه و فتوت و صدق و یقین و اخلاص و سکینت و محبت و شوق و امثال اینها و حقایق اینها بعد از این ، به تقریب ، معلوم خواهد شد ، ان شاء الله تعالی!
نظم
هر کسی زاندازه روشن دلی
غیب می بیند به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش زد ، او بیش دید
بیشتر آمد در او معنی پدید
ای سعادتمند! طریق معرفت از روی تفصیل و جزئیه لا یعد و لا یحصی است ; چه جمیع اعیان ثابته که ممکنان اند ، (199) قایم به اسمای الهیه اند و چون صور و مظاهر اسمایند ، حقیقت جمله ، جز این اسما نبود .
نظم
و ما هی الا ان بدت بمظاهر
فظنوا سواها و هی فیها تجلت
پس این مظاهر ، به منزله ابدانند و اسما به منزله ارواح ، و این ابدان ، قایم به این ارواح اند و هر یک در تسبیح آن ، اسمی است که مظهر و مربوب آن واقع است و شناختن هر یک از ایشان خالق را ، به واسطه همان اسم است که مظهر آن واقع شده و رجوع هر یک به جانب اصل ، به حکم «کل شی ء یرجع الی اصله » ، به سبب هدایت همان اسم بود که مصدر وی گشته . پس لا شک ، طریق معرفت هر یک غیر طریق معرفت آن دیگر بود که: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق » . (200)
نظم
چون که مقصود را نهایت نیست
راه را حد و حصر و غایت نیست
فاما از روی اجمال و کلیه ، منحصر است در کشف و استدلال . اما آنها که اهل استدلال اند ، از ظاهر بر باطن و از باطل بر حق و از هالک بر باقی استدلال نمایند و طریق اهل کشف را طریقی صعب و مستغن عنه شمرند و به مجرد گمانی قانع گردند و از قلت همت ، قدم بر جاده طریق ایقان ننهند و بدان ، التفات ننمایند ; و اما اهل کشف ، چون بر ضعف مقدمات و قصور دلایل این طایفه مطلع اند ، طریق ایشان را منجح نشمارند و قدم صدق بر بساط قرب «رایته فعرفته فعبدته ، لم اعبد ربا لم اره » (201) استوار و ثابت دارند و اجتناب از آن طریق ، لازم دانند و در طلب حصول این منزل رفیع و وصول بدین مقام منیع ، پای همت بر فراز دنیا و عقبا به حکم «و هما حرامان علی اهل الله » (202) نهند و از پستی هستی و تنگنای خودپرستی ، بیرون خرامند و به تحمل احمال مجاهدات و تجرع اقداح ریاضات ، حباله مثقله جسمانیت را از پای طایر فضای ملکوت بردارند و غشاوه غفلت طبیعت از پیش باصره همای هوای جبروت بگشایند و به الهامات ربانی و تاییدات سبحانی ، به بارگاه وصال و پیشگاه اتصال خرامند و در مقام شهود ، ناظر چهره مقصود گردند .
نظم
عقل اگر از تو وجودی پی برد
لیک هرگز ره به کنهت کی برد؟
عجز از آن همشیره شد با معرفت
کونه در وصف آید و نه در صفت
زو نشان جز بی نشانی کس نیافت
چاره ای جز جانفشانی کس نیافت
الحدیث الثالث
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (203) : «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب ولا نبی مرسل » . (204)
تایه (205) بوادی مکاشفات ، واله سبحات جمال حضرت ذات ، مستغرق بحار تجلیات الهی ، داعی «اللهم ارنا الاشیاء کما هی » (206) - علیه الصلاة والسلام - می فرماید که مرا در حضرت قرب ، حالتی دست می دهد (207) که در آن ، گنجایی نمی ماند ، نه ملک مقرب را که آن جبرئیل است و نه نبی مرسل را که آن خود حضرت محمد است - صلوات الله علیه - ; یعنی مرتبه ای مشاهده می گردد که جمیع اشیا ، غیبا و شهادتا ، در پرتو نور بی چون ذات ، مانند ذرات ، فانی می گردند و جمله هستی ها در هستی حق ، نیست می شوند و از خودی خویش در آن حین ، هیچ اثری نمی یابم .
نظم
بودیم یکی ، دو می نمودیم
نابود شد آن نمود در بود
چون سایه به آفتاب پیوست
از ظلمت بود ، خود برآسود
ای سعادتمند! حضرت مرآت الانوار و منیع الاخیار به اظهار این اخبار سالکان ابرار (208) و ناسکان اخیار (209) را اخبار می فرمایند از کمال نهایت اطوار عارفان احرار و مکاشفان اسرار که آن ، وصول است به تجلی ذات حضرت پروردگار - تقدس و تعالی - و مبتدیان درس سلوک و ماحیان نقش شکوک را (210) که طفلان مکتب خانه طریقت و طالبان سر حقیقت اند ، لابد است از تحقیق مراتب تجلی که عبارت است از ظهور حق و جلوه جمال حاکم مطلق بر عیون قلوب طاهره (211) و بواطن زاکیه سالکان موفق تا در مشاهده احوال پای مال جهل و ضلال نگردند و از سر وقوف ، سوی وطن مالوف خرامند و به تحصیل صنوف کمال ، مشعوف باشند و در این مقام ، بر حقیقت کلام حضرت نبوی مطلع شوند . پس بدان که آنچه اهل صفا و اصحاب وفا که سالکان عرصه تحقیق اند ، بدان ایما کرده اند ، آن است که تجلی بر چهار نوع است: آثاری و افعالی و صفاتی و ذاتی .
اما تجلی آثاری آن است که به صور جسمانیات که عالم شهادت است از بسایط (212) علوی و سفلی و مرکبات به هر صورت که باشد ، حق را بیند و در حین رؤیت ، جزم داند که مرئی حضرت حق است و یا خود (213) فنا یابد و در جمله یکی از این دو علامت باید و از اصناف تجلیات آثاری تجلی صوری ، یعنی در صورت انسان مشاهده نمودن ، اتم است و در صورت انسان کامل ، اکمل است .
اما تجلی افعالی آن است که حضرت حق به صفتی از صفات فعلی که صفات ربوبیت اند ، متجلی شود ، چنانچه به خالقیت و رازقیت و امثال آن و اکثر آن است که تجلیات افعالی ، متمثل به انوار متلونه می شود ; چون نور سبز و نور کبود و نور سرخ و نور زرد و نور سفید و در بعضی مراتب ، نور آمیخته نیز نمایند .
اما تجلی صفاتی آن است که حضرت حق ، به صفات سبعه کمالیه ذاتیه ، متجلی شود و گاه بود که تجلی صفاتی ، متمثل به نور سیاه گردد که از عالم صفات است .
اما تجلی ذاتی آن است که سالک در آن تجلی فنای مطلق یابد که علم و شعور و ادراک ، مطلقا نماند و بعد از آن که بقا یابد ، خود را متصف به جمیع صفات الهیه بیند و توحید عیانی ، مشاهده این حال است که اتم حالات است و تشبیه این حال ، جهت افهام اهل ظاهر که از وصول بدان مقام ، قاصر و ادراک ایشان از تصور آن معنی ، فاتر است ، به آب بحر کنند که به واسطه حرارت ، به صورت بخاری درآید و در جو ، متصاعد شود و به سبب برد و ثقل ، متراکم گشته ، کسوت غمامی قبول کند و از اعلی به اسفل ، میل نماید و متفاطر گردد و چون به بحر وصول یابد ، خود را متصف به جمیع صفات او بیند و از آثار مسابقه ، در خود هیچ نیابد . (214) در این حال ، به زبان سر «انا البحر» گوید و صحیح بود .
نظم
ز آنچه مکشوف است بر اهل شهود
در عبارت ، شمه ای نتوان نمود
و در هر یکی از این مراتب اعلی و واسط (215) و ادنی بود . اما در آثاری اعلی آن بود که جمیع صور عالم اجسام را به دفعتا واحدة ، حضرت حق بیند و دو قسم دیگر ، فهم می شود (216) از آنچه مذکور شده ، سابقا .
و اما در افعالی ، اعلی آن بود که جمیع صفات متکثرة افعالی ، در لباس انوار متلونه دریاها و یا عالم های بزرگ نماید و در آن ، دریاها (217) و عالم ها به مسنین ربوبیت سال های بسیار سباحت و یا سیاحت نماید و اوسط آن که به صفتی چند ، متجلی گردد و نه به جمیع صفات و باقی ادنی بود .
اما در صفاتی ، اعلی آن بود که نور بی رنگ بی نهایت ، بی کثرت تعینات - مگر تعین علمی و بس - تجلی نماید و صاحب تجلی ، خود را بیند که حضرت حق است و هیچ تعینی و رنگی و نهایتی ندارد و غیر او نیست و حضرت کل (218) است و در آن وحدت به سنین الهیت ، سال های بسیار ، بلکه ادوار و اکوار بماند . و اوسط آن بود که صفات سبعه ، در لباس نور سیاه بیند و باقی ادنی بود .
اما در ذاتی ، آنچه مذکور شد ، اوسط بود ، و اعلی آن بود که در سنین و دهور و اعصار معنوی ، خود را متصف به هر یک یک صفت کمالیه بیند و ادنی آن که به یک صفت ذاتیه متصف بیند و یا نبیند و دقایق این حقایق ، بسیار است .
نظم
کی تواند قال گشتن گرد حال
در نیابد حال ، جز اهل کمال
فان کنت تهوی ان تری حق امرهم
فکن کاشفا عین الجنان بلا کسل
و همچنین فنا را نیز مراتب تعیین فرموده اند ، چون جزئی و کلی (219) و باز دفعی و تدریجی از هر یکی . اما فنای جزئی دفعی آن است که تعین و تشخص صاحب تجلی به یک بار ، محو شود ، بلا مکث و تدریجی آن که یک یک از تعینات محو می شود تا آن که اعضای تشخص ، تمام فانی گردد و فنای (220) کلی دفعی آن که جمیع تعینات از سفلیات و علویات و ملکیات و ملکوتیات و جبروتیات ، «دفعتا واحدة » ، (221) در نور ذات ، مضمحل شود و تدریجی ظاهر بود و بقا چون در مقابل فناست ، او نیز بدین اقسام ، منقسم بود و بر عقول صافیه وافیه ، تصور آن آسان بود و جمله این مراتب ، چون به ترتیب و تفصیل در (222) نوریه حضرت نوربخش نباشد ; و لیک آنچه ضرورت (224) بود ، ثبت نمودیم تا طالبان را انتباهی و راغبان را دلیل راهی باشد . و بر واصلان مخفی نیست که آنچه دلالت می کند بر آن که این حدیث حضرت رسالت علیه السلام مخبر است از مرتبه تجلی ذاتی ، ذکر ملک مقرب است ; زیرا که حضرت جبرئیل را مظهر عقل و علم دانسته اند و جز در خلوت فناء فی الله ، او را راه است و هر که کامل است ، از این معنی آگاه است .
نظم
ورای عالم علوی مقامی است
که آن جا نام علیین نباشد
اگر مطلق شوی مطلق ببینی
مقید جز مقید بین نباشد
وگر فانی شوی در نور ذاتش
تو را پروای آن و این نباشد
نیاید ذات او هرگز به دیدار
چو آید ، عاشق مسکین نباشد
تجلی محو گرداند بشر را
چو (225) خور تابان شود ، پروین نباشد
بدین کلام مبارک ، ترغیب می فرماید زائران سریر احسان و سایران سبیل (227) ایمان را به تحصیل منصبی که منهج نجاح است از شر عقبات اعتبارات و ضر بلیات تقییدات و مثمر فلاح است از ظلمت حجب کثرات و کدورت نصب تعینات و محصل عنایت بی نهایت یزدانی و موصل به قرب رحمت حضرت صمدانی است و بر ضمایر صافیه و سرایر طاهره طالبان طریق عیان و شاربان رحیق ایقان ، پوشیده نیست که وصول بدین مقام رفیع و نزول در این منزل منیع ، میسر نگردد ، مگر بعد از اعتلا بر مدارج مقامات ارباب قلوب و ارتقا بر معارج اطوار سبعه قالبی و نفسی و قلبی و سری و روحی و خفی و غیب الغیوب . و درجات هر مرقاتی کثیر و از عبور بر آن ، سالکان را ناگزیر است .
نظم
رنج بردم روز و شب ، عمری (228) دراز
تا به صد زاری دری کردند باز
تو بدین زودی بدین در چون رسی
وز (229) نخستین پایه بر سر چون رسی
پس باید که بنده طالب مبتدی ، اولا جامه و بدن را از فضلات و انجاس ظاهر ، (230) پاک سازد و آن گاه به آب انابه تلویث ذنوب و معصیت را از لباس نفس فرو شوید و سر اطاعت بر سجاده عبادت نهد و به تقلیل اکل و شرب ، اخلاط فاسده و مواد زایده را تحلیل دهد و به ذکر و تلاوت و رعایت اوقات ، به جد مشغول باشد . (231)
نظم
گر تو خواهی تا (232) به قرب حی (233) رسی
جز به توفیق ریاضت ، کی رسی؟
از زلال جهد پر گردان دعا
«لیس للانسان الا ما سعی » (234)
و در این حال ، در عالم مثال ، صور ملایمه روی نماید و در این طور اول ، چون صفای تمام حاصل شود ، (235) نور سبز (236) که ثمره (237) طاعت جوارح و اعضاست ، مشاهده گردد و بعد از این ، به تزکیه نفس از اخلاق ذمیمه و اوصاف قبیحه شیطانی و سبعی و بهیمی ، مبادرت نماید و او را مطمئن گرداند .
نظم
از شرور نفس ، گر یابی رها
در حریم وصل یابی قرب ها
گر رهی از دست دیو و دد ، دمی
یابی اندر کوی جانان ، محرمی
و به اسم دل ، او را در این آن موسوم گردانند (238) و در این طور ثانی ، نور کبود که علامت اطمینان و تزکیه است ، در عالم مثال به ظهور آید و ظاهر است که ترقی سالک در طور نفس ، به طریق تنزل است ; چه ، نفس اماره که در شهر بدن ، داروغه شیطان است ، صفت ناریت بر او غالب است و چون از صفات ناری تنزل نماید و لوامه شود ، صفت هوائیت بر او (239) غالب شود (240) و چون از صفات هوایی تنزل نماید و ملهمه شود ، صفت مائیت بر او غالب گردد و چون از صفات مائی تنزل نماید و مطمئنه شود ، صفت ترابیت بر او غالب شود و این هنگام ، تمکین یابد و به صفت وقار و تواضع و تذلل و خضوع ، موصوف گردد و شایسته اسم انسان (241) شود (242) و بالجمله ، از صفت علوی به صفت سفلی هبوط کرده بود .
نظم
در این راهی که زاد او توقی است
تنزل اندر او عین ترقی است
و بعد از این ، به تصفیه قلب به اخلاق حمیده و خلال (243) پسندیده کوشش نماید و از امراض نفاق و شقاق و سایر قبایح اخلاق ، دل را باز رهاند و به صحت صلاح و وفاق آورد .
نظم
موانع تا نگردانی ز خود دور
درون خانه دل نایدت نور
و در این طور (244) ثالث ، نور سرخ که نور دل (245) است ، به غایت صفا در عالم مثال ، ظاهر شود و بعد از این (246) به تخلیه سر از جهالت و یاد غیر هویت و خواطر صوریه و اعتقادات فاسده ، اشتغال نماید و باطن را به نور معرفت و علوم و حقایق ، منور و مزین گرداند .
نظم
تا که در دل ، یاد غیر دوست است (247)
حاصل تو از حقیقت ، پوست است (248)
و در این طور رابع ، در عالم مثال ، نور زرد مشاهده (249) شود و بعد از این به تخلیه روح از دنائت همت به علو همت پردازد و از تقید به عالم سفلی به طیران در عالم علوی مایل سازد .
نظم
ای دل ، زغبار جسم اگر پاک شوی
تو روح مقدسی ، بر افلاک شوی
عرش است نشیمن تو شرمت ناید
کآیی و مقیم خطه خاک شوی؟! و در این طور خامس ، نور سفید در عالم مثال ، ظهور یابد و بعد از این ، سعی نماید تا شاهباز روح ، بال جلال همت بگشاید و تا نهایت بی نهایت ملک ملکوت ، طیران نماید و طور سادس که خفی است ، حال وی (250) شود و جمیع انوار متلونه در رنگ سیاه ، مضمحل گردد و جمیع تعینات متکثره را در وحدت عالم جبروت ، داخل یابد و بعد از این ، طور هفتم - که غیب الغیوب است - ، حصول وی و وصول به وی چنان بود که چون طایر خفی سالک به اجنحه شوق و محبت در عالم جبروت سیران نماید تا به سرحد عالم لاهوت رسد ، بی شک فنا یابد و عنقا ، صفت اسمی بلا مسما گردد و از لباس مستعار تعینات ، به کلی (251) عاری شود و (252) پس از این ، خلعت بقاء بالله در پوشد و به صفات کمالیه حق ، خود را متصف (253) بیند .
نظم
حل نگردد هرگز این مشکل تو را تا با خودی
چون ز خود فانی شوی ، این مشکلت حلوا شود
آب چون از ابر افتد ، قطره خوانندش همه
چون به بحر انداخت خود را ، نام او دریا شود
و این نهایت مراتب و اطوار است که هر کو بدین عزت فایز شد ، نزد ما جمیع کمل ، از ابرار است و «خدادانی » ، او را مسلم و مقرر (254) و (255) «خدابینی » ، او را میسر است و آن کو (256) از این سعادت ، بی نصیب آمد در مذهب اهل دل از زمره عامیان عمیا صفت غافل است .
نظم
چنین نقل است از ارباب تحقیق
که آن کو باشد از اصحاب توفیق
کند یک رجعت از سجین فجار
رخ آرد سوی علیین ابرار
به توبه متصف گردد در آن دم
شود در اصطفی ز اولاد آدم
ز افعال نکوهیده شود پاک
چو ادریس نبی آید بر افلاک
چو یابد از صفات بد نجاتی
شود چون نوح (257) از آن صاحب ثباتی
نماند (258) قدرت جزویش بالکل
خلیل آسا شود صاحب توکل
ارادت با رضای حق شود ضم
رود چون موسی اندر باب اعظم
ز علم خویشتن یابد رهایی
چو عیسای نبی گردد سمایی
دهد یکباره هستی را به تاراج
درآید در پی احمد ، به معراج
رسد چون نقطه آخر به اول
در آن دم ، نه ملک گنجد نه مرسل
الحدیث الرابع
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (259) : «معرفة النفس راس العلوم » . (260)
محرم بارگاه ملک خبیر ، صاحب سریر «و ما انت الا بشیر و نذیر» ، (261) محزن اسرار حی لایزالی ، مبشر بشارت «کل تقی آلی » (262) - علیه الصلاة و السلام - می فرماید که: «شناختن نفس خویش ، سر جمله علم هاست » ; (263) زیرا که معرفت او مؤدی به تحصیل معرفت سرادقات جناب ربوبیت می گردد ، چنانچه کلام شریف امیرالمؤمنین و امام المتقین علی - کرم الله وجهه - که: «من عرف نفسه ، فقد عرف ربه » (264) بیان این معنی می کند .
ای سعادتمند! بباید دانست که نفس را از روی لغت و اصطلاح ، احتمالات است . چنانچه او را بر خون اطلاق کنند و بر ورق سلم که آن را در دباغت جلود ، دخل است ، اطلاق کنند و بر نفوس اربعه که در کلام الله واقع است و آن اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه است ، اطلاق کنند و بر نفس نباتی و نفس ناطقه (265) که آن را روح و عقل نیز خوانند ، (266) اطلاق کنند و [بر] قوای شهوی و غضبی اطلاق کنند و بر ذات و جسد و عین شی ء اطلاق کنند . فاما اطلاق وی در کلام نبوی بر (267) ذات ، به غایت مستحسن می نماید . چنانچه از فحوای آیه کریمه «تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک » (268) که خبر است از مناجات حضرت عیسی علیه السلام مفهوم می گردد و آنچه در خبر آمده است که حضرت خداوندی - عز اسمه - وحی فرمود به داوود علیه السلام که: «بشناس نفس خود را و بشناس جناب کبریایی ما را» ، داوود (269) گفت: الهی! چگونه شناسم نفس خود را و حضرت عزت تو را؟ وحی رسید که: «اعرف نفسک بالضعف والعجز والفناء ، و اعرفنی بالقوة و القدرة والبقاء» ; (270) یعنی بشناس نفس خود را موصوف به کمال ضعف و عجز و فنا و حضرت ما را موصوف به کمال قوت و قدرت و بقا هم مشعر بدین مقصود است و ارادت (271) نفس ناطقه را نیز جهتی هست ، چنان که بیاید ، ان شاء الله تعالی!
و مراد از معرفت ، نه معرفت استدلالی است ; چه علم هر کس به ذات خود ، بدیهی است و اگر برین وجه موصل به معرفت ذات بودی ، دیگر امر به معرفت نشدی و نیز علم جزئی موصل نمی تواند بود ، و اگر آن چنان استدلال ، مراد بود (272) که از ممکنات بر واجب می نمایند ، چون هر شخصی فردی است از افراد ممکن و استدلال به وجود فردی کافی بود ، ترجیح من غیر مرجح ، لازم آید ; بلکه مراد ، معرفت کشفی و شهودی است و بی شک ، این معرفت است که مؤدی به معرفت ذات می گردد و تحقیق این مسئله آن است که حکمت بالغه الهی - جل شانه - چون مقتضی اسما و صفات نامتناهی بود ، انشای مراتب کلیه و ایجاد مظاهر جزئیه غیر متناهیه نمود ، تا هر یکی از این مراتب و مظاهر ، مظهر اسمی از اسمای کلیه و جزئیه گردند و احکام و سلطنت آن اسم که مدبر و رب آن مرتبه است ، در آن مظهر به تمام و کمال ، ظهور یابد و موجودات ، هر یکی مظهر بعضی از اسمایند و مظهر جمیع اسمای الهیه و صفات کمالیه ، ذات انسان است که آخر مراتب تنزلات و نهایت ظهورات و علت غایی موجودات و اکمل و اتم مخلوقات وانموذج جمیع عوالم کلیه و مرآت تمامی مصنوعات الهیه است ، چنانچه در حدیث اول ، توضیح این معنی شده . (273)
نظم
تو را از دو گیتی برآورده اند
به چندین میانجی بپرورده اند
نخستین فطرت ، پسین (274) شمار
تویی ، خویشتن را به بازی مدار
(275) پس انسان را معرفت تام به نفس خویش ، وقتی حاصل گردد که اطلاع بر جمیع صور و معانی یابد و این اطلاع ممکن نبود او را ، مگر به رجوع از کثرات امکانیه و تفرقه به صوب وحدت و جمع آن که مبدا است و این سیر شعوری و انقباضی و عروجی و رجوعی است و سیر مقید به جانب مطلق نیز گویند و در احادیث سابقه ، اشارتی (276) بدین معانی شده و هرگاه این مراتب به توفیق الله تعالی ، (277) کسی را دست داد ، (278) بی اشتباه به حضرت مبدا - که وحدت حقیقی است - وصول یابد و او را کمال عرفت حقیقی که علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است ، حاصل شود و چون این معرفت ، سر جمله علوم است ، معرفت نفس که مؤدی بدین معرفت (279) گردد ، بی شک راس العلوم بود .
نظم
ای مانده به جهل خویش ، بیرون زقیاس
وندر پی تقلید و خیال و (280) وسواس
خواهی که خدای خویش را بشناسی
در خود بنگر یکی و خود را بشناس
ای سعادتمند! چون نزد جمیع کمل ، محقق است که انسان ، جامع جمیع کمالات و مجموعه جمله علویات و سفلیات است ، فلا جرم (281) او را قابلیت وصول بود به همه چیزی از انوار و ظلمات ; زیرا چه نسبت حاصل است (282) او را از جهت روح که او (283) را «نفس قدسی » گویند به لطایف ملکوتی و از جهت بدن به کثایف ناسوتی . پس اگر سعادت ازلی و عنایت لم یزلی ، مساعد و موفق او شود ، بر قوت دادن این روح قدسی به غذا و شربت های او که آن ایمان و اسلام و طاعت و عبادت و تزکیه و ذکر و فکر و طهارت است و بر محافظت او از زهرهای مهلک که آن ، کفر و شرک خفی و معصیت و غفلت است ، زود باشد که آفتاب روح از مشرق فتوح او به شعاعات انوار ربانی و لمعات اسرار رحمانی سر برزند و استعداد اقتباس انوار تجلی سرادقات جلال و قابلیت استفاضه فیض اقداس از سبحات جمال ، مر او را حاصل کرده (284) و بر مملکت بدن او ، انبیای انوار (285) عکس نموده ، عمال و متصرفان حواس ظاهره او را از عمل ، عزل کنند و این انوار ، به جای ایشان نشینند که (286) «فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات » (287) و (288) عین بصیرت او را به کحل «المؤمن ینظر بنورالله » (289) روشن گردانند و حباله مثقله اهوای طبیعت را از پای همای همایون فال او که طایر ملکوت است ، بردارند تا در طلب مقر اصلی و مقام حقیقی ، در جو هوای (290) فضای عوالم ، به جولان درآید و بر مدارج مراتب ، عروج نماید و بر ورق وجود هر ذره ای (291) از مظاهر انوار تجلیات الهی ، سری از اسرار نامتناهی مطالعه فرماید و بر مصدوقه «و ان من شی ء الا یسبح بحمده » ، (292) واقف گشته ، از هول کثرت موهومات ، رخت ادراک به موجب «ففروا الی الله » (293) به مامن خلوت خانه وحدت کشد و بر آشیان «عز المحدث اذا قرن بالقدیم لم یبق له اثر» ، جای گیرد و شراب محبت در جام معرفت ، از دست ساقی «یحبهم و یحبونه » (294) نوش کند و هستی موهوم و هرچه متعلق بدوست ، (295) به جملگی فراموش کند . آن گاه بر حقیقت «کنت سمعه و بصره و لسانه و یده و رجله ، فبی یسمع ، و بی یبصر ، و بی ینطق ، و بی یبطش ، و بی یمشی » (296) اطلاع تام یابد و رقم «هو الاول و الآخر والظاهر و الباطن » (297) را محیط دایره ملک و ملکوت بیند و راس العلوم که از فحوای کلام نبی منعام علیه السلام (298) مستنبط می گردد ، او را معلوم شود .
نظم
نیست کامل در جهان آن کس که دریا عین اوست
عین دریا هرکه شد ، می دان که مرد کامل است
ما همه دریا و دریا عین ما بوده ، ولیک
مایی ما در میان ما و دریا حایل (299) است
چشم دریابین کسی دارد که غرق بحر شد
ورنه نقش موج بیند آن که او بر ساحل است
اما لفظ نفس را که در کلام نبوی - علیه الصلاة والسلام - واقع است ، اگر بر نفس ناطقه اطلاق شود ، معرفت او راس العلوم ، بدان سبب بود که او جوهری است ملکوتی که به ذات خود ، مدرک معارف و حقایق است در عالم باطن و به تحریک آلات و قوا ، مربی بدن (300) انسانی است در عالم ظاهر . پس هرگاه اشعه ضیای این تحقیق بر آینه دل طالب (301) سالک ، منعکس گردد ، بی شک ، او را از مرتبه غفلت به مقام انتباه کشد و به یقین بداند که آلتی که خدای را (302 ( عزوجل بدو بتوان شناخت ، جز این نیست و مادام که این جوهر ، مشغول به تدبیر ظاهر است ، از ادراک قاصر است و هرگاه از آن اندک فراغ یافت ، به همان مقدار به درک معارف پرداخت . پس به توفیق الله تعالی ، در تجرید ، (303) او از التفات به جانب تدبیر بدنی ، نه به یک بار که موجب هلاک بدن (304) شود ; بلکه بر سبیل تدریج و ریاضت که عادت (305) است ، سعی نماید و به تحریک او به طریق توجه به جانب ادراک معارف ، اشتغال فرماید و نفس او را بدین تدبیر ، قوتی چند که آن را ملکات فاضله نامند ، حاصل آید و در عوالم معنی ، کشف اسرار و درک انوار کند و جمله مقاماتی که بدان سابقا اشارتی شد ، (306) دریابد و به مقصود اصلی و مطلوب حقیقی فایز گردد .
نظم
این سعادت هر که را دربرگرفت
خاک پایش را فلک بر سر گرفت
و در این معنی که بیان نمودیم ، مطابقه بین الکلامین ، ظاهر است و چون نفس ، مربی بدن است و رب ، مربی را گویند ، پس معرفت او عین معرفت رب خود بود ، چنانچه از کلام (307) امیرالمؤمنین ، بعضی چنین (308) استنباطی هم کرده اند .
ای سعادتمند! کلام واجب الاکرام حضرت هادی الانام ، تنبیهی است مر غافلان (309) را و ترغیبی است مر طالبان را به شناختن آن چیزی که او را از مراتب خسیسه به مناصب نفیسه می رساند و از ذل (310) مسامهت ادانی که حیوانات است ، بازمی رهاند و به عز مناسبت اعالی که ملائکه است ، واصل می گرداند و از جمله همگنان ، برتری و بر جمیع ، مهتری می دهد که (311) : «هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون » . (312)
پس بی شک ، هر کو به تحصیل این سعادت مبادرت نمود و در طلب این دولت ، تغافل و تکاسل نفرمود ، از زمره عارفان مقبل و واقفان کامل گشت و از ننگ خسایس جهل و غفلت رست و آن کو صفای دل را به صدای غفلت ، منجس ساخت و مرکب همت در پی اشرار عطلت تاخت ، سرمایه عز خویش را در قمارخانه خسران ، درباخت و خود را از ذروه کمال ، به حضیض نقصان انداخت .
نظم
معرفت حاصل کن ای جان پدر
تا بیابی از خدای خود ، خبر
هر که (313) عارف شد خدای خویش را
یافت اسباب بقای خویش را
و آن که او را معرفت حاصل نشد
هیچ با مقصود خود ، واصل نشد
الحدیث الخامس
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (314) : «خصلتان لا شی ء افضل منهما ; الایمان بالله ، والنفع للمسلمین . و خصلتان لا شی ء اخبث منهما ; الشرک بالله و الاضرار للمسلمین » . (315)
از خصلت ، تعبیر به صفت و سیرت و خوی و خلت کنند (316) و فضل در لغت ، زیادتی است و به اصطلاح آنچه بیفزایند (317) از کمالات بردین و مراد این جا از خصلتان مقدم ، صفتان کاملتان فی الحسن است و از ثانی ، صفتان کاملتان فی القبح و اخبث ، پلید را گویند و مراد از شی ء در هر دو مقام ، خصلت است .
بیان: سید و سرور اولاد آدم ، صاحب مسند «و علمک ما لم تکن تعلم » ، (318) کاشف سر «لی مع الله » (319) واقف علم «قل کل من عند الله » (320) - علیه صلوات الله - می فرماید که: دو خصلت است که هیچ یک از خصال حمیده و صفات پسندیده ، افضل و احسن از آن دو خصلت نیست: یکی ایمان آوردن به خدای عزوجل ، که آن باور کردن است خدای را به وحدانیت و به گرویدن بدو ، و دیگری نفع رسانیدن به مسلمانان ; و دو خصلت است که هیچ یک از سیرت های ذمیمه و خوی های قبیحه ، انجس و اخبث از آن دو خصلت نیست: یکی شرک آوردن به خدای - عز وجل - که آن ، شریک ساختن است با خداوند ، غیری را در پرستش ، و دیگری ضرر رسانیدن به مسلمان ، صدق رسول الله .
ای سعادتمند! حضرت پیغمبر ما - علیه الصلاة والسلام - بدین کلام شریف ، اشارت فرموده است به افضل خصال رضیه و احسن اعمال مرضیه که آن ، ایمان و نیکی کردن با مسلمانان است . پس هر سعادتمندی که بدین دو صفت متصف گردد ، به یقین از برکات «وعد الله المؤمنین والمؤمنات جنات تجری من تحتها الانهار» (321) با نصیب گردد و از ثمرات «ارحموا من فی الارض جمیعا ، یرحمکم من فی السماء» (322) بهره یابد و همچنین اشارت (323) فرموده به اخبث ضلال ردیه و انجس صفات خبیثه که آن شرک و بدی کردن با مسلمانان است . پس هر بی توفیقی که بدین دو سیرت ، میسر گردد ، بی شک به شقاوت ابدی گرفتار آید که (324) «و من یشرک بالله فقد ضل ضلالا بعیدا» (325) و به خسران سرمدی پایبند گردد که «لا یرحم الله من لا یرحم الناس » (326) و بدان که فضیلت و خباثت جمله اقوال و افعال ، نظر با رضا و سخط حضرت ذی الجلال است .
نظم
نیک است هرچه هست ، رضایش قرین آن
زشت است آنچه شد ، سخط حق بدان قرین (327)
و اکنون اشارتی کنیم به حقیقت ایمان و مسلم و نفع و ضر و شرک ، چنانچه اهل تحقیق ایراد کرده اند ، مستعینا بالله المستعان .
اما ایمان ، افعالی است ماخوذ از امن و امان و در لغت ، به معنی تصدیق آمده است ; یعنی باور داشتن و بگرویدن و آنچه در حدیث وارد است ، بدین معنی (328) است و همزه ایمان ، چون همزه صیرورت بود ، معنی مؤمن بر این تقدیر ، امن گردیده بود از آن که کاذبش دانند (329) و عباد را بدین معنی ، مؤمن گویند و چون همزه تعدیه بود ، (330) مؤمن امن گرداننده بود غیر را و حضرت خداوند را بدین معنی مؤمن گویند و لفظ ایمان چون به لام متعدی بود ، (331) متضمن معنی اذعان بود و چون به باء متعدی بود ، متضمن معنی اقرار و اعتراف بود ; اما «مسلم » یعنی مسلمان ، و مسلمان آن است که دین حضرت محمد - علیه الصلاة والسلام - را (332) قبول کرده و اطاعت امر حق می کند و «مسلمین » ، جمع مسلم است ، یعنی مطیعین و ماضی وی که «اسلم » است ، در لغت به معنی اطاع و انقاد و خضع آمده است و در حدیث نبوی علیه السلام وارد است که مسلم ، آن است که برادران دینی او از شر زبان و دست او به سلامت باشند و گویند اسلام ، ماخوذ است از سلامت ، (333) و مسلم بدان (334) گویند که به واسطه انقیاد ، سلامت می یابند از قصد خون و مال ، چنانچه در احادیث بدین معنی ، اشارت (335) واقع است و حضرت رسالت - علیه التحیة والسلام - از اسلام ، به عبادات خمسه مفروضه تعبیر فرمود که (336) «الاسلام ان تشهد ان لا اله الا الله ، و ان محمدا رسول الله ، و تقیم الصلاة ، و تؤتی الزکاة ، و تصوم رمضان ، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا» ; (337) یعنی اسلام آن است که گواهی دهی که نیست هیچ خدایی سزاوار پرستش ، مگر الله تعالی و محمد ، فرستاده خدای است و نماز به پای داری و زکات مال بدهی و روزه رمضان بداری و حج بگزاری ، اگر توانایی داری . (338) پس در عرف اهل شرع اسلام ، این عبادات خمسه بود که هر یکی از این ، رکنی است از ارکان دین و آن کس را که بدین عبادات ، قیام نماید ، مسلم گویند و بدان که حقیقت ایمان ، به موجب نص حدیث نبوی - علیه تحیة الرحمن - که: «الایمان ان تؤمن بالله و ملائکته ، و کتبه و رسله ، والیوم الآخر ، و بالقدر خیره و شره من الله تعالی » ، (339) مبنی بر شش اصل است: اصل اول ، معرفت خدای عزوجل ; چه ، (340) مقصود از ایجاد جمیع کائنات و خلق جمله موجودات ، ظهور و اظهار این اصل است که (341) «فخلقت الخلق لاعرف » . (342)
و بدان ای سعادتمند که این معرفت را نهایت نیست و (343) راه متعطشان این بادیه را غایت ، نه ، (344) و آنچه جمیع انس و جن و ملک از حقایق این اصل ، فهم کرده و دانسته و در عبارت آورده اند ، نسبت جمله با عظمت و جلالت معرفت آن حضرت ، نسبت قطره ای است با (345) بحر بی کران و ذره ای با خورشید تابان «وما قدروا الله حق قدره » (346) و «لا یحیطون به علما» . (347)
پایه رفعت ادراکش از منازله حواس و مجادله قیاس ، متعالی است و ساحت عزت معرفتش از تردد افهام و تعرض اوهام ، خالی . نهایات عقول را در بدایات معرفت او جز تحیر و تلاشی دلیلی نه ، و بصیرت صاحب نظران را در اشعه انوار عظمت او ، جز تعامی و تعاشی ، سبیلی نه .
نظم
عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست
وز صفاتت هیچ کس آگاه نیست
لیکن آن مقدار که خلق را به جهت صحت ایمان از دانستن آن چاره نیست ، آن است که آفریدگار عالم تنزه و تکرم ، حیی است که حیات جمیع کائنات ، رشحه ای از فیض رحمت اوست که «هو الحی لا اله الا هو» ; (348) عالمی است که جمله معلومات ، نقطه ای از دایره علم اوست (349) که: «و هو بکل شی ء علیم » ; (350) مریدی است (351) که مجموع مرادات ، رقمی از کتاب مشیت اوست که «یفعل الله ما یشاء» (352) و «یحکم ما یرید» ; (353) قادری است که جمیع مقدورات ، مقهور قبضه قدرت اوست که «و هو علی کل شی ء قدیر» ; (354) سمیعی است که اختلاف لغات و اصناف خطرات ، پیش از بروز اصوات و ظهور ضمایر ، مسموع شنوایی (355) اوست ; و بصیری که حرکت مورچه در تحت الثری ، منظور بینایی اوست که «و هوالسمیع البصیر» ; (356) متکلمی که طوق امتثال اوامر و نواهی در گردن جمیع مخلوقات ، (357) نتیجه سر گویایی (358) اوست که «فاذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون » ، (359) بل ازلا و ابدا ، ذات خداوند عزوجل موصوف است به صفات کبریا و کمال و معروف است به نعوت (360) عظمت و جلال ، و منزه است از هرچه لایق (361) نیست بدان (362) جناب واجب الاکرام و الاجلال .
اصل دوم ، معرفت فرشته ها بدین نوع که جمیع فرشته ها مخلوق و بنده حق اند و لایزال در قید عبودیت و ربقه اطاعت اویند و از وصمت عصیان و زلت طغیان ، معصوم اند و از ذکورت و انوثت ، مبرایند و چون از عقول مجرده اند ، در ذوات ایشان ، ظلمات قوای طبیعی نبود و از لوث لذات نفسانی و شهوات جسمانی ، منزه و مطهرند و دوام شوق و ابتهاج به درجه قرب حضرت حق ، قوت ایشان است و بی امر و اراده حق (363) سبحانه ، (364) هیچ نگویند و نکنند که (365) : «لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون » . (366)
اصل سیوم ، (367) معرفت کتاب های منزل به انبیا - علیهم الصلاة والسلام - بدین نوع که جمیع کتاب ها کلام حق است و کلام او صفت اوست و صفات او همه قدیم اند و کلام او به حرف و صوت نیست ، در (368) مصحف ها مکتوب ، و در دل ها محفوظ ، و به زبان ها مذکور است [و] کتابت و قرائت و حفظ آن ، مخلوق است . محفوظ و مکتوب و مقروء (369) آن ، غیر مخلوق ، و هرچه در آنها مذکور است ، همه صدق و حق است و جمله منزل من عند الله است که «قل نزله روح القدس » . (370)
اصل چهارم ، معرفت رسل بدین نوع که جمله (371) ایشان مبعوث اند بالحق و مرسل اند ، من عند الله الی الخلق و در جمیع آنچه خبر داده اند ، صادق اند و بهترین خلق ، انبیایند و افضل ایشان ، رسل اند و افضل رسل ، اولوا العزم اند و آن پنج اند: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم السلام و مهتر انبیا ، پیغمبر ماست ، محمد مصطفی - علیه الصلاة والسلام - و مراتب نبوت به وجود شریعت او ختم شد ، «ولکن رسول الله و خاتم النبیین » . (372)
اصل پنجم ، معرفت حشر و نشر روز جزا بدین نوع که روزی خواهد بود که همه خلق را زنده سازند و به یک جای (373) جمع آورند و از اعمال خیر و شر هر یک ، سؤال کنند و چنانچه از عدل آن حضرت سزد ، بعضی را مثاب و بعضی از معاقب گردانند ; «اما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوی نزلا بما کانوا [یعلمون] واما الذین فسقوا فماویهم النار» (374) .
اصل ششم ، معرفت آن که هرچه می رود از نیکی و بدی ، همه به تقدیر و (375) قضای حق (376) است ، چنان که جمیع بلیات و مصیبات و نکبات ، آثار عدل اوست و اصناف سعادات و انواع مسرات (377) و خیرات ، نتایج فضل اوست ، «ما شاء الله کان ، و ما لم یشا لم یکن » . (378)
بدان ای سعادتمند که اصل همه طاعات و قاعده عامه عبادات و اساس جمله حسنات و مبادی (379) کافه خیرات و شرط صحت جمیع اعمال شرعیه و موقوف علیه تمامی افعال فرعیه ، ایمان است که آن ، تصدیق به قلب است و این ، نعمتی است عظیم و موهبتی جسیم از حضرت ملک علیم و خداوند کریم - جل شانه و عظم سلطانه - که به بندگان خود ، عنایت فرموده تا بدین ، به تدریج کمالات کنند و به معونت این ، به سلالیم طاعات و معاریج عبادات ، ارتقا جویند و بر اوج مقامات عالیه ، عروج نمایند و به مقصد اقصا و مطلب اعلا ، ترقی فرمایند .
نظم
هست ایمان ، رحمت پروردگار
منتج قرب جوار کردگار
هست ایمان ، نور حی لایزال
نور ذات پاک رب (380) ذوالجلال
نقد ایمان ، نور حی مبدع است
در دل هر مؤمنی ، آن مودع است
هر که دارد این ودیعت را نگاه
گردد (381) او منظور انظار (382) اله
و آن که هست او (383) زین ودیعت ، بی نصیب
از خدا دور است و با شیطان ، قریب
و بدان که اجر مؤمنان عندالله ، بسیار است و در کلام الهی و حدیث حضرت رسالت پناهی ، جزای ایشان ، مواعید حسنه بی شمار و مصاحبة الحور است (385) در دارالقرار و اعلای آن ، فوز است به لقای ملک جبار . پس از (386) این جا محقق گردد که ایمان ، افضل خصال است و شرک که مفوت این سعادت و محبط این دولت است ، اخبث خلال است ، چنان که کلام ملک علام ، از آن (387) خبر می دهد که (388) : «فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا» . (389)
نقل است که چون حضرت الله تعالی بر ابوالبشر آدم علیه السلام ببخشود ، آن گاه که در بهشت از ثمره آن شجره تناول کرده بود ، آدم علیه السلام به درگاه خداوند تعالی تضرع کرد و گفت: یا عالم السر والخفیات! چون تو می دانستی که خوردن من از ثمره این شجره ، به طمع خلود بود و مقصود از خلود ، آن بود که از حضرت تو دور نشوم و از عبادت تو محروم نباشم و از لقای تو بی نصیب نگردم ، پس چرا مرا بدان عتاب فرمودی؟ خطاب رب الارباب در رسید که: ای آدم! بدان سبب که تو خلود را از شجره دانستی نه از ما و در باطن خود ، شرک آوردی به حضرت ما و مشرکان ، مغضوب و مطرود درگاه مایند ، مگر آن کسان که توبه کنند (390) و (391) ما توبه ایشان در پذیریم که (392) «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه » . (393)
ای سعادتمند! به اجماع علمای امت ، حقیقت ایمان ، تصدیق دل (394) است ; و اما کمال ایمان که آن مانع است از عذاب نیرانی و وسیله بنده است به وصول درجات جنانی و فوز انبساط قرب حضرت ربانی ، منوط است به استحکام چهار رکن: اول ، تصدیق به دل ; دوم ، اقرار به زبان ، سیوم ، عمل به تن ; چهارم ، متابعت سنت نبوی علیه السلام . هرکه از این چهار رکن ، (395) محروم است ، کافر مطلق است «وللکافرین عذاب الیم » ; (396) و هرکه اقرار به زبان دارد و تصدیق به قلب (397) ندارد ، منافق است و حال او از کافر ، بتر خواهد بود «ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار» ; (398) و هرکه تصدیق به دل و اقرار به زبان دارد و به تن ، عمل نمی کند ، فاسق است ; به قدر تقصیر در بندگی در دوزخ ، عذاب کشد و اقل آن ، یک ساعت بود (399) و اکثر آن ، هفت هزار سال و آخر ، به سبب نور ایمان ، نجات یابد ، چنانچه حدیث نبوی بدین ناطق است و هرکه تصدیق به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان دارد و در عمل ، متابعت سنن نمی کند ، مبتدع است و «اهل البدع کلاب اهل النار» . (400)
بدان - ای صدیق - که میان علما (401) در تحقیق ایمان و اسلام و فرق میان ایشان ، (402) اختلاف بسیار است ، چنانچه بعضی ایمان را عین اسلام دارند (403) و جمعی ، اسلام را اعم دارند (404) و بعضی ، ایمان را ترجیح نهند بر اسلام ، و جمعی برعکس ، و بعضی میان «ایمان به » و «ایمان له » فرق بیان کنند و جمعی ایمان و اسلام را اصل واحد دارند (405) و ارکان را فروع و هریکی ، آیتی به (406) استشهاد آورند و حدیثی مؤید قول خود ، ایراد کنند ; لیکن ارباب بصیرت و زائران کعبه حقیقت ، بدین عبارات مختلفه ، التفات ننمایند و این تردیدات را در نظر نیاورند ; زیرا چه به نور یقین دانسته اند که چون حاجیان ، مشیت لمعه نور نار مبارکه توحید ، از قداحه هدایت در مجمر دل مخصوصان عنایت ازلی زنند ، عبیر امانت «انا عرضنا الامانة » (407) که از اسرار خطاب «ا لست بربکم » (408) در سویدای مجمر دل ، مودع است ، به ظهور (409) به لهب نار توحید ، فراسوختن آید و نسیم روایح آن عبیر ، از رهگذر حواس باطن ، به مشام سر جوارح و اعضا رسد و جمیع شهر بدن به تعشق عطر اسرار و معارف ، معطر شوند و جمله رعایای ظاهر و باطن شهر وجود ، متاثر گردند و از تیه بعد و وادی غفلت ، روی به بساط قرب و طاعت آورند . نام این طاعت که بر رعایای جوارح روانه شد ، اسلام آمد و حقیقت آن نار مبارکه که در مجمر دل ، افروخته گشت ، ایمان و مطالعه طلعت جمال آن نور نار عنایت و متاثر گشتن به بوی عبیر امانت احسان و تحقیق سر حکمت ظهور نور توحید و رایحه عبیر (410) امانت ایقان . پس نور اسلام ، ثمره تجلی آثاری آمد و نور ایمان ، ثمره تجلی افعالی و نور احسان ، ثمره تجلی صفاتی و نور ایقان ، ثمره تجلی ذاتی .
نظم
اهل معنی ، واقف این اند و بس
غیر ایشان ، در نیابد (411) هیچ کس
گفته اند: «من لم یذق لم یدر» زان
تا نیفتد در غلط ، مرد از گمان
هرکه خواهد کو بفهمد این سخن
دست گو در دامن این قوم زن
اما (412) نفع رسانیدن ، به دو نوع بود: قولی و فعلی ، و اگرچه نزد بعضی فعل که اعم است در ضمن اخص که قول است ، متحقق می گردد ; و لیکن به حسب عرف ، تمییزی می بود میان این دو و ما به طریقی تعبیر کنیم که هر دو وجه ، ملحوظ تواند بود «والله الموفق الملهم للصواب » .
اما قولی چنان که به سیاط مواعظ و نصایح مراکب ضمایر و افهام مغفله ایشان را رام گرداند تا از حمل ادراک حقایق و قبول اوامر حضرت خالق ، ابا نکنند و به صیاقل ارشادات و هدایات ، زنگ ظلمات از مرایای قلوب ایشان بزداید تا بواطن ایشان ، قابل عکوس انوار فیض ربانی و مطلع شموس الهامات سبحانی گردد و به صوارم (413) تعلیمات ، آداب شریعت و طریقت قطع فروع و اصول اهواء و بدع از اراضی نفوس ایشان بکند تا سباحت (414) بحر عبادت ، به ارادت توانند کرد و در مصایب (415) و مکارهی (416) که بدیشان رسد ، به میاه (417) نصیحت دنس حزن و ملامت از صفایح خواطر ایشان بشوید تا از سمت اعتدال ، انحراف نجویند و به ذکر مواعید و وعید ، ایشان را راجی و خایف گرداند تا بر ارتکاب معاصی ، جرئت نتوانند نمود و خیر مسلمین در هر مقامی که مظنه حصول فایده جهت ایشان بود ، بگوید و امثال اینها ، و حضرت نبوی علیه السلام (418) بدین معانی اشارت می فرماید (419) که: «من کان یؤمن بالله والیوم الآخر فلیقل خیرا او لیصمت » ; (420) یعنی هر کسی که ایمان به خدای آورده و به روز قیامت ، باید که آنچه گوید ، خیر گوید و به خیر خواند ، والا خپ کند و هیچ نگوید تا به واسطه حصاید السنه خویش ، مستوجب قطعیت نار و فضیحت عار نگردد ; و اما فعلی چنان که در اصلاح (421) ذات البین و صیانت جرم و حفظ اموال و نفوس امم و ضبط امانات و اجرای سیاسات شرعیه ، به هرچه مقدور شود ، اقدام نماید و در دفع شرور و رفع فسق و فجور ، بدانچه میسر باشد ، سعی کند و در انجام مهام مسلمین به قدر الوسع ، بذل (422) جهد کند و به مقدار استطاعت ، صرف اموال در مصارف استحقاق نماید و این را شعب است ; چون خیرات مشهوره ، از بنای قنطره و رباط و زوایا و مساجد و تعمیر بقاع الخیر و اجرای انهار (423) و حفر آبار و غیرها ; و چون تصدقات معروفه از اطعام جایع و اکسای عاری و امثالها ، و اگر تفصیل این جمله کرده آید ، به اسهاب (424) منجر گردد و از ادای مقصود ، باز ماند و بدان که خیرالانام - علیه الصلاة والسلام - فرمود که: «خیر الناس من ینفع الناس (425) و شر الناس من یضر الناس » . (426) یعنی (427) بهترین عالمیان نزد خداوند عزوجل آن کسی است که فایده رساند به بندگان خدای تعالی (428) و بدترین آدمیان نزد خداوند - جل فی الاسلام » (430) نیز مثبت همین معنی است و هم در خبر است که آن حضرت فرمود که: «خداوند - تبارک و تعالی - یاری بنده خود ، آن قدر می کند که بنده ، یاری برادر مؤمن خویش کند» و آیات و نه احادیث مشیر بدین معنی ، بسیار وارد است . پس از این جا واضح گردد که نفع رسانیدن به مسلمانان ، بهترین سیرت ها و افضل خصلت ها بود و ضر که خلاف این نفع مذکور است ، اخبث سیر و اخلاق و موصل به غضب حضرت خلاق بود .
نظم
مپسند به بندگان حق ، بد
تا بد به تو پیش باز ناید
بهر همه خلق ، خیر می خواه
تا خیر به تو رساند الله
اما شرک ، دو نوع بود: جلی - و آن قبل این معلوم شد - و خفی - و آن ریا و سمعه است - ، و ریا آن بود که امثال طاعات و عبادات و خیرات ، از کسی صادر می شود (431) که نظر او بر آن بود که مردم ، آن اعمال از او ببینند و او را نیک دانند ، نه آن که اطاعت امر حق و یا طلب رضای حاکم مطلق و یا ترغیبا للخلق (432) بالاعمال الصالحه ، باعث عزم او بر ابزار آن افعال شده بود (433) و سمعه ، آن (434) که خواهد که (435) به مردم بشنواند به جهت حصول صیت و غیره ; و خفی به جهت آن گفته اند که در عبادت ، شریک نساخته ; بلکه در ارائت (436) و اسماع ، شریک گردانیده غیر را ; و بالجمله ، مقصود کلی فاعل (437) از این هر دو فعل ، تحصیل فواید دنیویه است و باعث آن ، حب دنیا که سر همه گناهان و نتیجه متابعت شیطان است ، چنانچه حضرت پیغمبر - علیه الصلاة والسلام - از آن خبر می دهد که (438) : «حب الدنیا راس کل خطیئة » (439)
[مصرع]
در خانه جای رخت بود یا مجال دوست؟
مروی است از صاحب مناقب ، علی بن ابی طالب - کرم الله وجهه - که فرمود که: «حق - جل و علا - روز قیامت ، خطاب فرماید به عابدان مرائی ، که شما آن کسانید که در دنیا طاعت ما را دام اغراض و وسیلت (440) اعواض کردید (441) و بدان سبب ، از خلق ، توقع سلام و ثنا می داشتید و حاجات شما بدان سبب قضا می شد . پس اجر عبادات خود را در دنیا گرفتید . امروز ، شما را هیچ نصیب نیست » . (442)
و (443) در خبر است که حضرت مصطفی - علیه الصلاة والسلام - فرمود که: پیوسته ، قول «لا اله الا الله » ، خشم خدای را از بندگان باز می دارد ، تا از غفلت و حرص دنیا و حب جاه ، کار ایشان به جایی رسد که از نقصان و زیان دین ، باک ندارند و همگی همت ایشان ، مصروف بر تنسیق امور دنیوی بود و تمامی فرح و سرور ایشان به سلامتی دنیا باشد . پس در آن حالت ، چون کلمه «لا اله الا الله » بر زبان رانند ، حضرت صمدیت - جل و علا - در جواب ایشان گوید: (444) دروغ می گویید ; در ایمان ، صادق نیستند ; چه ، این قول از کسی درست آید که معبود به حق و محبوب و مقصود مطلق ، حضرت الله تعالی را داند و بس و (445) در جمیع طاعات و عبادات ، وجهه توجه ، آن حضرت را گرداند و بس و ابتهاج و سرور او به دوام عنایات ربانی و تجدد الهامات سبحانی بود ، نه به حصول حطام دنیای (446) خسیسه فانی ، و شوق او به درک وصول به قرب ملک باری و فوز به لقای حضرت صمدانی بود ، نه به طلب تمتعات دنیوی و مشتهیات نفسانی ، و مواظبت او بر (447) طاعات و عبادات ، به جهت امتثال امر خالق بود ، نه بازی دادن خلایق و باعثه عزم او بر صرف اموال و بذل اوقات و احوال ، تحصیل رضای حضرت ذی الجلال بود ، نه طلب شهرت و ستایش و رعایت خلق که: «واعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا» . (448)
نظم
غیر حق در دل مده راه ای صدیق
هان! مشو غافل که توفیقت رفیق
هرچه داری در ره حق کن نثار
کاهل حق را این بود دایم دثار
محو کن از خاطر خود غیره
«کل شی ء هالک الا وجهه » (449)
ای سعادتمند! اهل حقیقت ، هر عمل (450) صالحی را که خالصا لله نبود ، از قبیل شرک داشته اند ; چه شروع در عمل را ناچار است از تصور غایتی و غرضی ، و غایت و غرض جمیع عبادات و طاعات ، تحصیل رضای حق است - جل و علا - ; بل اطاعت امر و بس . پس هرگاه که (451) ورای این ، غرضی دیگر از اغراض نفسانی باعث این امور گردد ، از حق ، اعراض کرده باشد (452) و طالب امری دیگر گشته ، و این شرک است .
نظم
جان فروشان بارگاه عدم
خرقه پوشان خانقاه قدم
«ما عبدناک » ، اجتهاد همه
«ما عرفناک » ، اعتقاد همه
چنگ در حضرت خدای زده
هرچه جز اوست ، پشت پای زده
الحدیث السادس
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (453) : «اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا» . (454)
رافع الویه کمال ، جامع محامد خصال ، متخلق به اخلاق حضرت اله ، متادب به آداب مقربان درگاه - علیه الصلاة والسلام - می فرماید که: «کامل ترین مؤمنان در ایمان ، نیکوترین ایشان است در اخلاق » ، یعنی هر مؤمنی را که خلق و خوی او بهتر ، ایمان او کامل تر . پس هر که را اخلاق او قبیح [باشد]، ایمان (455) او ناقص [باشد] . چنانچه مؤید این مقصود هم در اخبار وارد است که چون حضرت حق - عز اسمه - ایمان را بیافرید ، [ایمان] گفت: الهی! مرا قوی گردان . حضرت خداوند - جل و علا - او را به حسن خلق و سخا ، قوی گردانید ، و چون کفر را بیافرید ، [کفر] گفت: الهی! مرا قوی گردان . حضرت الله - تبارک و تعالی - او را به خلق بد و بخل ، قوی گردانید . (456) پس بی شک ، کمال هر یک ، با کمال مقوی ، و نقص هر یک با نقص مقوی ، مقارن بود . ای سعادتمند! توضیح مضمون این خطاب مستطاب واجب الاقتدا ، منوط است بر تحقیق (457) خلق و مد اخلاق ، و چون خلق از خواص نفس است ، بیان وی به تقدیم ذکر ، اولی بود . پس بباید دانست که در کتاب اخلاق ، مبین شده است که انسان را سه قوت (458) است که مبادی افعال و آثار به مشارکت رای و رؤیت و تمیز و ارادت می شوند: یکی ، (459) قوت (460) ادراک معقولات و تمیز میان مصالح و مفاسد افعال که آن را قوه نطق خوانند ; دوم ، قوت (461) شهوی که مبدا جذب منافع و طلب ملاذ (462) از مآکل و مشارب و مناکح و غیر آن شود ; (463) سیوم ، (464) قوه غضبی که مبدا دفع مضار و اقدام بر اهوال (465) و اشواق و شوق تسلط و ترفع شود .
و این دو قوت (466) اخیر ، انسان را به مشارکت حیوانات دیگر است ، و قوت (467) اول به انفراد ، و هر یکی را از این قوا ، مظهری است در اعضا که به مثابت آلات اند (468) مر (469) آن را . اما قوت (470) ناطقه را دماغ ، که محل فکر و رؤیت ، آن است ; و اما قوت (471) شهوی را جگر ، که آلت تغذیه و توزیع به دل ما به تحلل بر اعضا ، آن است . و اما قوت غضبی را دل ، که معدن حرارت غریزی و منبع حیات ، آن است . (472)
و از این سه قوت (473) بر (474) سه نفس ، تعبیر کنند: اول را «نفس ملکی » خوانند و دوم را «نفس بهیمی » و سیوم را «نفس سبعی » و این دو نفس اخیر ، به حقیقت مندرج اند در تحت نفس ناطقه ; (475) زیرا که او را دو قوه است: یکی ، تحریک به آلات ، و آن متشعب بدین دو شعبه است ، و دوم ، (476) ادراک به ذات ، و آن نیز متشعب به دو شعبه شود . چنانچه توجه او ، چون به معرفت حقایق موجودات و احاطت (477) به اصناف معقولات بود ، بدین اعتبارش ، «عقل نظری » خوانند (478) و چون توجه او به تصرف در موضوعات و تمیز میان مصالح اعمال و مفاسد افعال و استنباط صناعات از جهت تنظیم امور معاش باشد ، بدین اعتبارش ، «عقل عملی » خوانند و از این جهت است که علم حکمت را منقسم به حکمت نظری و عملی کرده اند و بعضی هم بر آن (479) رفته اند که هر یک از این دو عقل ، قوه ای است به راسها ، همچون شهوی و غضبی . پس قوا را چهار اعتبار کرده اند و هر یک از اجناس فضایل اربعه را که - ان شاء الله تعالی - به قوتی مخصوص گردانیده اند و در این مسائل ، شبهه ای چند هست . (481) یکی آن که نفس بهیمی و سبعی ، اگر اقسام نفس ملکی اند ، پس قسم نفس حیوانی که قسیم نفس ملکی است ، نتوانند بودن و این تقسیم واقع است و نیز قسم را بدون مقسم یافت شدن ، محال است .
و اگر اقسام نفس حیوانی اند ، شعب نفس ناطقه داشتن ، نه نیکو بود ; و دیگر (482) مظهر قوه (483) شهوی ، جگر را تعیین کرده اند که محل روح نفسانی است و قوه شهوی یا قسم روح حیوانی است که مظهر او ، دل است و یا قسم نفس ناطقه که مظهر او دماغ است . (484) دیگر آن که ارواح را حکما (485) مادی داشته اند . پس نفس اگر عین روح است ، مجرد چگونه تواند (486) بود؟ و اگر غیر اوست ، یک نفس است یا نفوس مختلفه؟ اگر یک نفس است ، به مظاهر مختلفه ، چگونه تعلق گیرد؟ و اگر نفوس مختلفه است ، چرا برهان جز (487) بر تجرد یکی نگفته اند؟ (488) و بعضی را چرا ادراک معارف هست و بعضی را نیست و حل جمله نزد اهل تحقیق آن است که ارواح ، مادی اند و از بخار دم حاصل آمده ، جوهری اند لطیف ، مناسب طبع هوا ، چنانچه در حین استنشاق هوا با هوا آمیزند و با چیزی (489) از این هوا ، مزاج یافته و به اورده و شرایین و اعصاب درآیند و در بدن ، هرجا حرکت نمایند و عمل خود ، تمام کنند و به تحلیل روند به تدریج و به دل ما به تحلل پیدا (490) آید و همین فعل کند و مبدا (491) این جوهر لطیف ، از جگر است که در جگر پیدا شود ، اولا و به قدر نضجی یابد که قابل اسم روح شود ; اما چنان نبود که به مرتبه تحریک حیات رسد و این هنگام ، او را روح نفسانی می نامند .
و چون از این مرتبه گذشت و با دم از جگر به دل رسید و ثانیا آن جا نضجی نیکو یافت ، در او قوه تحریک حیات ظاهر می شود و این هنگام ، او را «روح حیوانی » می گویند .
و چون از دل به دماغ رفت و ثالثا آن جا نضج (492) تمام یافت قوه ادراک در او پیدا می آید و این هنگام ، او را «روح انسانی » می خوانند و باطن این جوهر و صورت نوعیه او ، نفس ناطقه است که جوهری است مجرد ملکوتی و آن جوهر لطیف که روح انسانی اش می گویند ، به مناسبت این جوهر مجرد ، با عالم باطن ، ادراک معارف و حقایق در آن عالم می کند و به مناسبت جسمیت با عالم ظاهر ، تدبیر بدن به تحریک قوای او تمام می سازد . پس همچنانچه (493) ارواح ، جمله یک بخار است که در هر مرتبه ای مناسب حال او اسمی اعطا (494) کرده اند ، نفوس که بواطن این ارواح اند ، جمله یک قوه است که به مناسبت تعلق با هر مرتبه از مراتب این جوهر روح و امزجه او در هر محلی به امر الله تعالی ، اظهار خاصیتی چند می کند (495) و به اسمی موسوم می گردد ; چنانچه در جگر ، روح نفسانی را مناسب مزاج و طبع او لطیفه قوه تحریک به سوی جذب نفع که آن را «شهوی » گویند و قوه تغذیه و تنمیه و جذب غذا و توزیع به دل ما به تحلل (496) بر اعضا و امساک و هضم و دفع ، اظهار می کند و در دل ، روح حیوانی را مناسب مزاج و طبع او لطیفه قوه ادراک آلی که آلت آن یا (497) حواس خمس ظاهر بود که آن ، سامعه و باصره و ذائقه و شامه و لامسه است (498) یا حواس خمس باطن که آن ، حس مشترک (499) و خیال و فکر و وهم و ذکر است و قوه تحریک به سوی دفع ضر که آن را غضبی گویند ، اظهار می کند و در دماغ روح انسانی را مناسب مزاج و طبع او لطیفه قوه ادراک معارف و تحریک آلات و بر وجه تدبیر بدن و غیره اظهار می کند: «ذلک تقدیر العزیز العلیم » . (500)
و مثال این تحقیق آن است که در کتاب احکام نجومی مقرر شده که چون وضعی از اوضاع سماوی ، مقتضی سنوح حالی شد ، در وقتی از اوقات معینه ، حکم بر وقوع آن مناسب حال وقت و (501) مکان نمایند . مثلا چون دلیل سرمای عظیم بینند ، (502) در بلاد حاره در فصل تابستان ، حکم به نقصان حرارت هوا کند (503) و در بلاد بارده در فصل زمستان ، حکم به سرما به افراط و توابع آن ; بلکه در این ، آن حکم کند (504) بر وقوع سرمای سخت در بلادی سرد که آفتاب از سمت راس ایشان دور شده ، و حکم کند (505) بر تقلیل حرارت در بلاد گرم که آفتاب به سمت راس ایشان رسیده یا قریب شده ، (506) با وجود آن که دلیل یکی است در هر دو جای . فاما (507) قوابل چون مختلف افتاده است ، و (508) تاثیر فواعل به مناسبت قوابل ، ظهور می یابد ، اثر نیز مختلف گشته و در اجساد دائیه منطرفه ، (509) آنچه حکما گفته اند که ذهبیت ، بالقوه است ، در غیر ذهب و در ذهب بالفعل این نکته مفهوم گردد ، چه نفس ذهبی اظهار کمال خویش در ذهب کرده و در باقی به واسطه مانعی متوقف است در ظهور ، و ابوعلی که قلب حقایق را مسلم نداشته ، در اجساد و عمل صنعت را با [این] وجود که کتابی در آن تصنیف کرده ، انکار نموده ، از این مسئله ، ذاهل (510) بوده است . اکنون چون (511) این مسائل به وضوح پیوست ، بباید دانست که خلق ، عبارت است از هیئتی (512) راسخه در نفس که مبدا صدور افعال حسنه یا سیئه گردد ، به سهولت ، بی احتیاج تفکری و رؤیتی و این هیئت راسخه را «ملکه » گویند و آنچه از کیفیات نفسانی سریع الزوال بود ، «حال » نامند و عادت ، یکی بود از اسباب وجود این ملکه و آن چنان بود که (513) در بدایت ، به رؤیت و فکر ، اختیار و به تکلف در آن شروع می نماید ، با (515) ممارست و فرسودگی در آن ، با آن الفت گیرد و بعد از الف تمام به سهولت از او صادر می شود و از مزاولت افعال خیر ملکات فاضله که اخلاق حسنه است ، در نفس حاصل گردد و از مداومت افعال شر ، ملکات سیئه که اخلاق ذمیمه است ، پدید آید و اجناس فضایل که انواع اخلاق در تحت ایشان مندرج اند ، چهار است:
یکی (516) عفت ، و آن از حرکت نفس بهیمی به اعتدال حاصل آید و از حرکت به اعتدال در این مقام ، مراد آن است که تاثیر چیزی در موضوعات خویش ، چنان بود که باید و چندان که باید ، بی افراط و تفریط و این گاهی صورت بندد که انقیاد نماید او مر نفس ملکی را تا غایتی که تصرفات او جمله به حسب رای نفس ملکی بود و در اتباع هوای خویش ، مخالفت او ننماید و علامت این ، آن است که اثر حریت در او ظاهر شود و از تقید هوای نفس و استخدام لذات ، فارغ ماند .
دوم شجاعت ، و آن از حرکت نفس سبعی (517) به اعتدال حاصل آید و این نیز گاهی صورت بندد که او (518) انقیاد نماید مر نفس ناطقه را تا غایتی که اقدام بر امور به حسب رای نفس ملکی کند و علامت آن ، آن است که در امور ، هولناک و (519) مضطرب نشود و از حد ، تجاوز ننماید و تهیج بی وقت نکند .
سیوم (520) حکمت ، و او (521) از حرکت نفس ناطقه (522) به اعتدال حاصل آید و علامت این شوق اوست به اکتساب معارف یقینی حقیقی ، نه گمانی و حکما تشبیه این سه نفس در انقیاد و عدم آن مر یکدیگر را به انسانی کرده اند که بر اسبی سوار بود و سبعی همراه گرفته ، به شکار می رود . اگر چنانچه سبع و مرکب ، متابعت سوار نمایند ، سوار علیق مرکب و قوت سبع و خویش ، حاصل سازد و بر مقصود خود ، ظفر یابد ، و اگر انسان متابعت ایشان نماید ، هر یک از ایشان که حاکم بود ، به تحصیل مطلوب خود از ماکول و مشروب ، مشغول شوند و آن دوی دیگر ، بی نصیب مانند .
چهارم عدالت ، و او از تمازج و تسالم و ترکیب این سه جنس مذکور ، حاصل آید و تمام و کمال این جمله ، بدو بود و در تحت این اجناس ، انواع فضایل و مکارم اخلاق ، بسیار است . اما آنچه مشهور است و (523) نزد جمهور ، (524) محصور است ، (525) در تحت جنس عفت ، دوازده نوع است:
یکی (526) حیا و آن عبارت است از انحصار نفس در وقت استشعار از ارتکاب قبیح به جهت احتراز از استحقاق مذمت .
دوم رفق و آن عبارت است از انقیاد نفس ، مر اموری را که حادث می شود از طریق تبرع و آن را «دماثت » نیز خوانند .
سیوم (527) حسن هدی و آن عبارت است از آن که نفس را به تکمیل خویش به حلیت های ستوده ، رغبتی صادق حادث شود .
چهارم مسالمت و آن عبارت است از آن که نفس مجاملت نماید در وقت تنازع آرای مختلفه و احوال متباینه از سر قدرت و ملکه که اضطراب را بدان تطرق نبود .
پنجم دعت (528) و آن عبارت است از آن که نفس ، ساکن باشد در وقت حرکت شهوت و مالک (529) زمام خویش شود .
ششم صبر و آن عبارت است از آن که نفس ، مقاومت کند با هوا تا مطاوعت لذات قبیحه از او صادر نشود .
هفتم قناعت و آن عبارت است از آن که نفس ، آسان فراگیرد امور مآکل و مشارب و ملابس و غیر آن را و رضا دهد به آنچه سد خلل کند از هر جنس که اتفاق افتد .
هشتم وقار و آن عبارت است از آن که نفس در وقتی که منبعث باشد به سوی مطالب آرام گیرد تا از شتابزدگی ، مجاوزت حد از او صادر نشود ، به شرط آن که مطلوب ، فوت (530) نکند .
نهم ورع و آن عبارت است از آن که نفس ، ملازمت نماید بر اعمال نیکو و افعال پسندیده و قصور و فتور را (531) بدان راه ندهد .
دهم انتظام و آن عبارت است از آن که نفس را تقدیر و ترتیب امور بر وجه وجوب و حسب مصالح صیانت نمودن ، ملکه شود .
یازدهم حریت و آن عبارت است از آن که نفس ، متمکن شود از اکتساب مال از وجوه مکاسب جمیله و صرف آن در وجوه مصارف محموده و امتناع نماید از اکتساب از وجوه مکاسب ذمیمه .
دوازدهم سخا و آن عبارت است از آن که انفاق مال و دیگر معینات (532) بر او سهل و آسان بود تا چنان که باید و چندان که باید (533) به محل استحقاق می رساند .
و در تحت این نوع سخا ، هشت نوع دیگر از خلق هست: یکی (534) کرم و آن ، عبارت است از آن که بر نفس سهل نماید . انفاق مال بسیار در اموری که نفع آن عام بود و قدرش بزرگ باشد بر وجهی که مصلحت ، اقتضا کند . دوم ایثار و آن ، عبارت است از آن که (535) بر نفس آسان باشد از سر مایحتاج (536) که به خاصه او تعلق داشته بود ، (537) برخاستن و بذل کردن در وجه کسی که استحقاق آن ، (538) او را ثابت بود . سیوم (539) عفو و آن ، عبارت است از آن که بر نفس آسان بود ترک مجازات به بدی یا طلب مکافات به نیکی با حصول تمکن از آن و قدرت . چهارم مروت و آن ، عبارت است از آن که (540) نفس را رغبتی صادق بود بر تجلی به زینت افادت و بذل ما لابد یا زیادت بر آن . پنجم نیل و آن ، عبارت است از آن که نفس ابتهاج نماید به ملازمت افعال پسندیده و مداومت سیرت ستوده . ششم مواسات و آن ، عبارت است از معاونت یاران و دوستان و مستحقان در معیشت و شرکت دادن ایشان را با خود در قوت و مال . هفتم سماحت و آن ، عبارت است از بذل کردن به دل خوشی بعضی از آن چیزهایی که واجب نبود بذل آن . هشتم مسامحت و آن ، عبارت است از ترک بعضی چیزهایی که واجب نبود ترک آن .
و در تحت جنس شجاعت ، یازده نوع است: یکی (541) کبر نفس و آن ، عبارت است از آن که نفس ، به کرامت و هوان ، مبالات نکند و به بسیار و عدمش التفات ننماید یا قدرت بر احتمال امور ملایم و غیر آن . دوم نجدت و آن ، عبارت است از وثوق نفس به ثبات خویش تا (542) در حالت خوف ، (543) جزع بدو راه نیابد و حرکات نامنتظم از او صادر نشود . سیوم (544) بلندی همت و آن ، عبارت است از آن که نفس را سعادت و شقاوت این جهانی معتبر نبود و بدان استبشار و ضجرت ننماید تا به حدی که از هول مرگ نیز باک نداشته بود . چهارم ثبات و آن ، عبارت است از آن که نفس را قوت مقاومت (545) آلام و شداید ، مستقر شده باشد تا (546) از عارض شدن امثال آن شکسته نشود . پنجم حلم و آن ، عبارت است از آن که نفس را طمئنینه ای حاصل شود که غضب ، زود تحریک او را نتواند کرد و اگر مکروهی بدو رسد ، در شغب (547) نیاید . (548) ششم سکون و آن ، عبارت است از آن که در خصومات یا تادب از شریعت لازم شود ، (550) سبکساری ننماید و این را عدم طیش نیز گویند . هفتم شهامت و آن ، عبارت بود از حریص گشتن نفس بر اقتنای امور عظام ، جهت توقع ذکر جمیل . هشتم تحمل و آن ، عبارت است از آن که نفس ، آلات بدنی را فرسوده گرداند (551) در استعمال از جهت اکتساب امور پسندیده . نهم تواضع و آن ، عبارت است از آن که خود را مزیتی (552) نشمرد بر کسانی که در جاه از او نازل تر باشند . دهم حمیت و آن ، عبارت است از آن که در محافظت ملت یا (553) حرمت از چیزهایی که حفظ از آن واجب نماید ، تهاون (554) ننماید یازدهم رقت و آن ، عبارت است از آن که نفس از مشاهده تالم ابنای جنس ، متاثر شود ، بی اضطرابی (555) که در افعال او (556) حادث گردد .
و در تحت جنس حکمت ، هفت نوع است: یکی (557) ذکاء و آن ، عبارت است از آن که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه ، (558) سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشد . دوم سرعت فهم و آن ، عبارت است از آن که نفس را محتاج نشود . سیوم (561) صفای ذهن و آن ، عبارت است از آن که نفس را استعداد استخراج مطلوب ، بی اضطراب و تشویش که بر وی طاری گردد ، حاصل آید . چهارم سهولت تعلم و آن ، عبارت است از آن که نفس ، حدتی (562) اکتساب کند در نظر تا بی ممانعت خواطر متفرقه ، به کلیت خویش ، توجه به مطلوب کند . پنجم حسن تعقل و آن ، عبارت است از آن که در بحث و استکشاف از هر حقیقتی ، حد و مقداری که باید ، نگاه دارد تا نه اهمال داخلی کرده باشد و نه اعتبار خارجی . ششم تحفظ و آن ، عبارت از آن است که صورت هایی را که عقل (563) یا وهم به قوت (564) تفکر یا تخیل ملخص و مستخلص گردانیده باشد ، نیک نگاه دارد و ضبط نماید . هفتم تذکر و آن ، عبارت است از آن که نفس را ملاحظت (565) صور محفوظه به هر وقت که خواهد ، به آسانی دست دهد از جهت ملکه که اکتساب کرده بود .
و در تحت جنس عدالت ، دوازده نوع است: یکی (566) صداقت و آن عبارت است (567) از محبتی صادق که باعث شود بر اهتمام و ایثار رسانیدن هر چیزی که ممکن باشد به او . دوم الفت (569) و آن ، عبارت است از آن که رای ها و اعتقادات گروهی در معاونت یکدیگر به جهت معیشت ، متفق شود . سیوم (570) وفا و آن ، عبارت است از آن که از التزام طریق مواسات و معاونت تجاوز جایز نشمرد . چهارم شفقت و آن ، عبارت است از آن که چون از حال (571) غیر ملایم که به کسی رسد ، مستشعر بود ، همت بر ازالت آن ، مقصور دارد . پنجم صلت رحم (572) و آن ، عبارت است از آن که خویشان و پیوستگان را با خود در خیرات دنیا وی (573) شرکت دهد . ششم مکافات ، و آن عبارت است از آن که در احسانی که به او کنند ، (574) به مانند آن ، (575) زیادت (576) از آن مقابله کند و در اسائت ، به کم تر از آن .
هفتم حسن شرکت و آن ، عبارت است از آن که دادن و ستدن در معاملات ، بر وجه اعتدال کند ، چنان که (577) موافق طبع دیگران اوفتد ، (578) هشتم حسن قضا و آن ، عبارت است از آن که در ادای حقوق بر وجه مجازات از منت و ندامت ، خالی باشد . نهم تودد (579) و آن ، عبارت است از آن که در حقوق (580) طلب مودت اکفا و اهل فضل ، به خوش رویی و دیگر چیزها که مستدعی این معنی بود . دهم تسلیم و آن ، عبارت است از آن که رضا دهد به فعلی که تعلق به خداوند - سبحانه و تعالی - داشته باشد (581) یا به کسانی که بر ایشان اعتراض جایز نبود و به خوش منشی و تازه رویی آن را تلقی نماید ، و اگرچه موافق طبع او نبود . یازدهم توکل و آن ، عبارت است از آن که در کارهایی که حوالت (582) آن با قدرت و کفایت بشری نبود و رای و رؤیت خلق را مجال تصرفی در آن صورت نبندد ، زیادت و نقصان و تعجیل و تاخیر نطلبد و به خلاف آنچه باشد ، میل نکند . دوازدهم عبادت و آن ، عبارت از آن است که تعظیم و تبجیل خالق (583) - جل و علا - و مقربان حضرت او چون (584) ملائکه و انبیا و اکابر دین علیهم السلام و طاعت و متابعت ایشان و اوامر و نواهی صاحب شرع ، ملکه کنند (586) و تقوا را که مکمل و متمم این معانی است ، شعار خود سازند و هر یک از این اجناس فضایل و انواع را دو طرف مذموم بود که چون از این حد وسط به یکی از آن دو طرف تجاوز نمایند که یکی طرف افراط است و دیگری طرف تفریط ، رذیلتی در نفس متمکن و خلق ناپسندیده حاصل شود و از این جاست که گفته اند:
نظم
توسط اذا ما شئت امرا فانه
کلا طرفی قصد الامور ذمیم
و ما طرفین اجناس اربعه را بیان کنیم تا هم مقیاسی بود در استعلام اطراف انواع و نیز از اطناب ممل (587) محفوظ ماند .
اما عفت را طرف افراطش «شره » بود و آن ، ولوع بود بر لذات زیادت از مقدار واجب ، و طرف تفریطش خمود (588) بود و آن ، سکون است از حرکت در طلب لذات ضروری که شرع و عقل در اقدام بر آن ، رخصت داده باشد ، از روی ایثار ، نه از راه نقصان خلقت .
و اما شجاعت را طرف افراطش تهور (589) بود (590) و آن ، اقدام بود بر آنچه اقدام کردن بر آن ، جمیل نبود و طرف تفریطش جبن بود و آن ، حذر کردن بود از چیزی که حذر از آن ، محمود نبود .
اما حکمت را طرف افراطش سفه بود و آن ، استعمال قوت (591) فکری بود در آنچه واجب نبود یا زیادت (592) بر مقدار واجب و بعضی آن را «گربزی » (593) خوانند و طرف تفریطش بله بود و آن ، تعطیل این قوت (594) بود از روی ارادت ، نه از خلقت .
اما عدالت را طرف افراطش ظلم بود و آن ، تحصیل وجوه معانی اش (595) بود از وجوه ذمیمه و طرف تفریطش انظلام بود و آن ، تمکین دادن طالب اسباب معاش بود از غصب (596) و نهب و انقیاد نمودن در فرا گرفتن آن ، بی استحقاق ; بلکه به طریق مذلت و سبب آن که وجوه توصل به اموال و اقوات و غیر آن ، بسیار است .
ای سعادتمند! حسن خلق که نزد اهل تحقیق ، ملکه تقرب است به حد اعتدال ، صفات شیمه انبیا و مرسلین و شکیمه سالکان راه یقین است . پس هر مؤمنی که آیینه (597) ضمیر خود را از خبایث اخلاق ذمیمه مصفا گرداند و خلیفه روح را به خلل (598) صفات حمیده محلا سازد که «و یدرءون بالحسنة السیئة » ، (599) بی شک ، به معارف روحانی و کمالات انسانی فایض گشته ، از زمره سابقان و آن که سر خود را در لجن (601) بحر خسایس نفسانی و حیاض رذایل اوصاف متغمس (602) گرداند ، بی شبهه در سلک بهایم و سباع منخرط (603) گشته ، از برکات حسنات ارباب عرفان و اصحاب تحقیق و ایقان ، بی نصیب ماند و در آبار هوان و دار خسران ، به سلاسل عقاب و خذلان ، مقید شود که (604) «وقد خاب من دسیها» (605) و مثبت این مقاصد هم در آثار وارد است که: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الآخرة ، و شرف المنازل ، و انه لضعیف العبادة » . (606) یعنی به درستی که بنده ، به سبب خلق نیک ، در آخرت به درجه های بزرگ می رسد و در حضرت صمدیت ، منزل های شریف می یابد ، و اگرچه عبادت او اندک بود و جای دیگر فرموده (607) که: «لا یدخل الجنه الجواظ و لا الجعظری » . (608) یعنی به بهشت در نیاید بخیل و نه بد خلق (609) درشت گوی .
نظم
خلق نیکو از عطای ایزدی است
هر که او (610) را یافت ، فارغ از بدی است
هر که او را خوی نیک آمد شعار
از عنایت های حق یابد دثار
خلق بد آمد سزای خلق بد
خلق نیک از خلق خوش یابد مدد
هرکه خوی زشت دارد در سرشت
می نبیند در قیامت غیر زشت
و آن که حاصل شد و را خلق حسن
در جوار قرب حق ، یابد وطن
نقل است که در اقصای روم ، پادشاهی بود به غایت عادل و عاقل (611) و او را وزیری بود در علوم ، کامل . روزی پادشاه به عزم تماشایی (612) بر نشست و با وزیر در کوچه می گذشت . آواز (613) شخصی را شنید که با یکی خشونت می کرد و سخت می گفت . پادشاه روی به وزیر کرد و گفت: (614) عجب دانم اگر (615) در دنیا ، هیچ چیز بدتر از خوی بد بود . وزیر گفت: همسایه بد و زن بد از آن ، بسیار (616) بدترند . پادشاه ، این سخن را نپسندید و از او دلیل خواست . وزیر هر نوع سخن می راند و پادشاه ، دفع می کرد . در این اثنا ، فخاری پیش آمد و سبویی (617) چند ، بار داشت و بر پادشاه ، سلام گفت . پادشاه گفت به وزیر که (618) در این مسئله ، این (619) فخار را حکم سازیم و هرچه او گوید ، قبول کنیم . وزیر گفت: پادشاه ، حاکم است . (620) پادشاه از فخار این سؤال کرد . فخار گفت: بدتر است ; زیرا که از زن بد به (622) طلاق و از همسایه بد به فراق ، خلاصی می توان یافتن و خوی بد ، همه جا همراه است .
وزیر با او برآشفت و استبعاد نمود و پادشاه را از (623) سخن او خوش آمد . پس گفت: چه حاجت داری؟ بطلب تا روا کنم . (624) گفت: التماسی دارم که بدان ، هیچ از پادشاه ، کم نشود و مرا هم فایده بود . پادشاه گفت: آن چیست؟ بخواه تا روا کنم . گفت: می خواهم که حکم فرمایی تا در مهرجان (625) که روز جشن است و وقت بیلاک کشیدن خلق نزد پادشاه ، هرکه جره ای از عمل من با آن تحف نیاورده باشد ، پیشکش او قبول نباشد . بر این موجب ، حکم شد . (626) چون محل جشن نزدیک شد ، هر کس (627) می فرستاد و جره ای می خرید ، به هرچه او بها می کرد . وزیر غلامی بفرستاد که تا جره ای خرد . (628) فخار ، زیاد (629) بها کرد . غضب نمود و نزد وزیر رفت . وزیر در خشم شد و سفاهت بسیار کرد و گفت: نمی خرم .
لحظه ای شد . دانست که اگر جره ای همراه نبود ، (630) البته بیلاک قبول نخواهد بود و هرکه را بیلاک قبول نشد ، معزول گردد . باز کس فرستاد و تهدیدات نمود . فخار سوگند خورد (631) که تا وزیر نیاید و هر بها که من گویم ، ندهد ، جره ای (632) ندهم . چون حال با وزیر گفتند ، چاره نداشت . (633) برخاست و به غضب تمام ، به دکان (634) آمد و به هر بها که می خواست تا بخرد ، فخار زیاد (635) از آن بها می کرد و وزیر ، غضب می نمود تا حال (636) به جایی رسید که فخار ، سوگند خورد که تا وزیر او را بر دوش خود سوار نسازد و به (637) نزد پادشاه نبرد ، جره ای بدو ندهد و چون وزیر دانست که فایده (638) نیست ، قبول کرد و صباح ، او را بر دوش گرفت و جره (639) به دست و (640) نزد پادشاه رفت . (641) چون به نزد (642) تخت رسیدند ، (643) فخار فریاد برآورد و گفت: پادشاها! آنچه من گفتم و وزیر ، قبول نکرد ، برهانش اینک بنمودم . اگر وزیر ، خوی بد پیش نمی آورد و در معامله ، همچو (644) دیگر مردم ، (645) عمل می کرد ، مرکب همچو (646) من ذلیلی نمی شد . پادشاه را خوش آمد و او را به وزارت نصب (647) کرد (648) و وزیر اول را عزل (649) فرمود و گویند (650) او (651) حکیمی بود از حکمای زمان .
نظم
ای دل ، همه دم به خلق ، خوش خو می باش
بگذار دویی ، یک دل و یک رو می باش
ترکیب تو هر جزو ز جزوی دگر است
چون از همه ای ، با همه نیکو می باش (652)
ای سعادتمند! صحت روح به حسن خلق است که آن ، مایه فتوح و سایه فیض حضرت سبوح است و کمال این صحت ، حد اعتدال است و چون از آن درگذشت ، به مرض تمایل به احد (653) الجانبین که افراط و تفریط است ، مبتلا گشت و خلق در این مرض ، سه قسم اند: یکی (654) قسم ، آنهایند که غلیان (655) مواد فاسدش رذایل (656) و طغیان (657) اخلاط سیئه خصایل ، (658) غشیان غفلت و غثیان جهالت را به نوعی بر ایشان مستولی ساخته که از شعور بر قصور مزاج و عبور بر طریق علاج ، بی نصیب شده اند و از شراب شوق ادراک معانی و غذای ذوق وصول به مراتب انسانی ، بازمانده و به ستر هلاک استعدام (659) معرفت افتاده و سر «بلی من کسب سیئة و احاطت به خطیئته ، فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون » (660) از گریبان احوال ایشان ، سر برآورده .
قسم دوم ، آنهایند که قوه استشعار بر سوی مزاج و استفسار بر طریق علاج در بواطن ایشان پدید آمده و از استیلای چند (661) مرض بر ملک ملک روح محفوظ و از تشرب اشربه و تناول اغذیه آن ، (662) فی الجمله (663) محظوظ باشند ، اما غیوم هوای جذب انتفاع (664) و شوق (665) تسلط ارتفاع در فضای قلوب ایشان ، حرارت میل ازاله آن مرض را از طبیعت ایشان ، باز دارد و وابل مضمون (666) «خلطوا عملا صالحا وآخر سیئا» (667) بر اراضی سنوح اعمال ایشان بارد و در بستان سرای مال ایشان ، شقایق «عسی الله ان یتوب علیهم » (668) بشکفاند .
قسم سیوم (669) آنهایند که (670) به مدد تاییدات الهی و توفیقات نامتناهی ، دماغ جانشان از استنشاق نسایم شمایم عطربیز ازهار شجره «حسنوا اخلاقکم » (671) معطر شده و دیده جنانشان (672) از استقبال ریاح کحل آمیز وادی مقدس «ادفع بالتی هی احسن منور گشته و در حین اظلاع بر وجود سموم اخلاط خلال (674) ردیه به استعمال تریاق استبدال ، مبادرت نمایند و بر وفق رفق شربت تبدیل هر یک به ضد آن چشانند و به ارادت عقلی ، از آن تجنب فرمایند و خود را از زمره «اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون » (675) گردانند و علامت صحت روح آن است که به آداب شرع ، مؤدب گردند و جمیع امور و اعمال ایشان ، به موجب رضا و فرمان حضرت منان - عز اسمه - باشد (676) و از این جاست که چون از عایشه - رضی الله عنها - (677) از خلق حضرت محمد - علیه الصلاة - (678) سؤال کردند ، فرمود که: (679) «کان خلقه القرآن » ; (680) یعنی هرچه حضرت حق - جل و علا - در کلام مجید به آن (681) امر فرموده است ، آن را خوی و عادت گردانیده بود ، چنان که از آن ، نمی شکیفتی و هرچه در قرآن کریم از آن نهی فرموده ، چنان از آن بیگانه گشته بود که نام او نخواستی شنیدن و از این جهت بود که حضرت الله تعالی ، به هیچ چیزی از نعمت های خویش بر حضرت پیغمبر علیه السلام چنان منت ننهاد که به خلق نیکو چنان (682) فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم » . (683)
رباعی
ای دوست ، گرت رضای دلبر باید
آن باید کرد و گفت کو فرماید
گر گوید خون گری ، مگو از چه سبب
ور گوید جان بده ، مگو کی باید
الحدیث السابع
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (684) : «اتق الله حیث ما کنت ، واتبع السیئة الحسنة تمحها ، و خالق الناس بخلق حسن » . (685)
مطلع انوار نبوت ، منبع آثار فتوت ، زایر کعبه مراد ، سایر سبیل رشاد - علیه الصلاة والسلام - می فرماید که: «بپرهیز از مخالفت رضای خدای - تبارک و تعالی - در جمیع احوالی که تو را باشد» ; یعنی در سرا و ضرا ، در نهان و آشکارا ، و از پی هر معصیتی که از تو صادر گردد ، عبادتی و طاعتی فی الفور به جای آور تا محو گرداند آن را و با مردم به نیکوخویی گذران .
ای سعادتمند! حضرت رسالت - علیه الصلاة والسلام - (686) امر می فرماید اهل عبادت را به سه عادت که اصل سعادت است: اول تقوا ، یعنی پرهیزکاری و تقوای ماخوذ از وقایت است که آن مبالغه صیانت است و در عرف اهل شرع ، تقوا حفظ نفس است که از هرچیزی که مضر است در آخرت و این را سه مرتبه است ، یکی صیانت خود (687) است از خلود در عذاب ، به پرهیز از شرک جلی و این حال عامه مسلمین است . دوم ، اجتناب است از هرچه در آن حضرت گناه است از فعل و ترک (688) و این حال (689) علمای ربانیین است . سیوم (690) تبراست در کل حال از هرچیزی که دل را از یاد حق ، مشغول می گرداند و این حال اهل یقین و مقربان درگاه رب العالمین است و تقوای حقیقی این است و تخصیص این امر به شرف تقدم در کلام رسول الله ، (691) به واسطه تخصیص اوست به عز تکرم (692) عند الله ، چنانچه آیه کریمه «ان اکرمکم عند الله اتقیکم » ، (693) بدین معنی اشارت می فرماید و جمیع طاعات و عبادات ، متشعب از این اصل و تمامی مراتب کمالات ، مترتب برین فصل است ; (694) زیرا که هر که دل از غیر حق بپردازد ، یقین که با خلاف (695) رضای او در نسازد ، و هر که جز با دوست نپردازد ، (696) بی شک با هرچه او فرماید ، بسازد و طوق امتثال اوامر و نواهی اش در گردن جان اندازد و در میدان تسلیم ، گوی اطاعتش به چوگان اخلاص بازد . پس اسب مراد در کوی سعادت «و ما علی الذین یتقون من حسابهم من شی ء» (697) تازد و علم مقصود بر اوج فلک «ان الله یحب المتقین » (698) افرازد و چون رفعت مرتبت و عزت این منزلت ، فزون از آن است که هر کسی را (699) قدرت وصول بدین مقام و قوت ادراک حصول این مرام باشد . سایران این راه و زایران این درگاه ، در روی روزگار ، کمیاب و مخفی در تحت قباب اند و قصوای سعی طالبان لقا (700) و سالکان طریق اتقا ، (701) ارتقاست بر مدارج این دولت و استعلا بر اوج این سعادت .
نظم
آن است که بیافت (702) دولتی یافت عظیم
و آن کس که نیافت ، درد نایافت بس است
دوم متعاقب هر معصیتی طاعتی (703) کردن تا آن را محو گرداند و این امحا ، به دو وجه بود: یکی آن که چون از متابعت هر شهوتی و مشایعت (704) هر معصیتی ظلمتی معنوی بر روی مرآت دل می نشیند ، چنانچه از اثر نفس بر روی آینه ، پس هرگاه طالب در را از آیینه (706) دل او محو گرداند ، چنان که صیقل ، زنگ را ، و چون در ازاله آن تغافل ، و در تصقیل ، تکاسل نماید ، آثار ترادف ظلمات گناه و توارد کدورات عصیان حضرت اله بر روی آینه دل که محل جولان عکس انوار ربانی و منزل ورود افیاض حضرت صمدانی است ، متراکم گردد و به واسطه طول مدت در جرم آینه ، عوض نماید و به حدی رسد که قابلیت صلاح تصقیل از او منقطع شود و از قبول فیوض ، محروم ماند و به شقاوت ابدی و خسران سرمدی صاحب (707) انجامد ، چنانچه مؤید این معانی هم در آثار ، وارد است که حضرت پیغمبر علیه السلام فرمود که: مؤمن ، هرگاه گناه کند ، نکته ای سیاه در دل او پدید می آید و هرگاه توبه و استغفار کند ، دل او از آن ظلمت ، پاک گردد و چون گناه زیاده کند ، آن سیاهی زیاده گردد (708) تا آن که فروگیرد آینه دل او را و صلاح تصقیل در او نماند . (709) پس فرمود که این است آن «ران » که حضرت منان در کلام مجید بدان اشارت فرمود که «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون » . (710)
آن که چون هر معصیتی را عقوبتی و هر (712) طاعتی را مثوبتی عندالله ، مقرر و در نامه مآل او به خامه تقریر ، محرر (713) است ، پس هرگاه بعد از وقوع گناه ، به طاعت الله (714) مشغول شود ، از رش ثواب آن عبادت ، غش عقاب آن معصیت از صفحه صحیفه حال (715) او شسته گردد که «ان الحسنات یذهبن السیئات » (716) و شک نیست در این که از هر عضوی طاعتی که ماحی معصیت او گردد ، به ظهور تواند رسید ، چنان که دل را از خواطر کریهه و وساوس قبیحه ، منع نمایند و از صوب تفرقه به جانب جمع خوانند . و به یاد معبود ، مشغول گردانند و چشم را از دیدن ملاهی به ملاحظه آیات کلامی (717) الهی و یا (718) وجه ابوین و یا بحر آورند ; چه در اخبار وارد است که نظر در این سه چیز ، عبادت است و هم گفته اند که نظر به عبرت در مخلوقات ، و به شفقت در ضعیفان و زیردستان ، و به حرمت در علما و اتقیا ، و به تستیر (719) در عیوب مسلمانان ، طاعت چشم است و گوش را از شنیدن مناهی به استماع احادیث و مواعیظ و قرائت قرا آورند و زبان را از تکلم فحش و غیبت ، به تلفظ نصایح و شرایع و ذکر و آیات و احادیث آورند و بر این قیاس ، در سایر اعضا ، و بباید دانست که زلال حسنات را قوت تنزییل اوساخ سیئات به مرتبه ای است که توبه که یکی است از جمله طاعات حضرت سید السادات ، در وصف او فرمود که (720) «التائب من الذنب کمن لا ذنب له » ; (721) یعنی توبه کننده از گناه ، در حکم بی گناه است که همچنانچه (722) از بی گناه جمیع عقوبات حضرت اله عزوجل منقطع است ، از گناهکار جمله عذاب به برکت توبه و استغفار ، مرتفع است و امثال این احادیث در تعظیم توبه ، بسیار وارد است و آیات کثیره بر آن ، شاهد (723) و اکابر دین ، بهترین طاعات که بعد از معصیات واقع شود ، توبه را دانسته اند و همه اطاعات را علامت وجود او یافته و مرجع جمله عبادات ، او را شناخته ، چنانچه آیتی که در باب قتل خطا وارد (724) است که: «وان کان من قوم بینکم و بینهم میثاق فدیة مسلمة الی اهله و تحریر رقبة مؤمنة فمن لم یجد فصیام شهرین متتابعین توبة من الله » ، (725) موضح این معانی است و این امر ، بنابر آن است که از عباداتی که ماحی سیئات اند ، هیچ کدام حاضرتر از توبه و استغفار نیست و از ایقاع امهال ، بیم رسوخ نهال ضلال است در اراضی بال و آن ، ملزم سخط حضرت ذوالجلال است ، چنان که کلام ملک متعال که «ولیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن » ، (726) مخبر از سوی مآل این حال است . پس مبادرت به بقر زمین دل به منجت توبه ، از چنین خطایی مانع آید و تعاقب تنقیه آن به جاروب انابت ، از چنین بلایی صیانت نماید و کلام ملک علام که: «انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب » ، (727) بیان این مقصود می فرماید .
نظم
ناگهان ای بنده گر کردی گناه
توبه کن ، در حال ، (728) عذر آن بخواه
چون گناه نقد آید در وجود
توبه نسیه ندارد هیچ سود
در انابت کاهلی کردن خطاست
بر امید زندگی کان (729) بی وفاست
و در تعقیب این امر مر (730) امر اولی را اشارتی است به آن که انسان در هیچ حالی از اغوای شیطان نفس و هوا ایمن نیست و از توبه ، ناگزیر است ، چنانچه آیاتی که خبر است از توبه انبیا علیهم السلام بدین مشعر و کلام خاتم النبیین که: «والله انی لاستغفر الله فی الیوم اکثر من سبعین مرة » (731) از این مطلوب ، مخبر است ; یعنی سوگند به خدای که من در (732) هر روزی از هفتاد کرت بیشتر توبه و استغفار می کنم . و هرگاه انبیا را با کمال مجاهدات و فوز به اعلا مراتب عنایات خالق ارض و سماوات ، حال این بود ، از امثال ما تیره روزگاران نادان ، خود که گوید . پس عاقل را (733) در هیچ وقت از تدارک مافات به عبادات ، علی الخصوص به توبه و استغفار ، غافل نشاید بودن ; چه به حقیقت ، قالع و قامع اصول خبائث ، اینهایند .
از شیخ ذوالنون مصری - قدست اسراره - منقول است که می فرمودی (734) که: خدای را در روی زمین ، بندگانند که درختان خطا را نصب عین دل ساخته اند . پس آن را به آب توبه ، تسقیه کرده تا شکوفه ندامت برآورده و ثمره حزن از آن ظاهر شده . پس در سایه آن ، صحایف جرایم را به الحان ناله و ترنم درد خوانده اند و شراب صفا از جام وفا نوشیده (735) و ردای صبر بر طول بلا پوشیده تا زخارف غوایل دنیا را مشاهده نموده اند و لذات نعیم فانی بر دل ایشان سرد گشته . پس قدم همت بر سر عقبات روزگار زده اند و بر کشتی فطنت سوار شده و بادبان حکمت برکشیده و به مدد ریح نفحات عنایت ، از دریای بیم و امید گذشته و به ساحل سلامت رسیده و در ریاض نعیم مشاهدات ، نزول کرده و از ورود فیضان اسرار عین الحیات مسامرات سری و روحی (736) حیات ابدی یافته .
نظم منه (737)
منت خدای را که هر آن کو برد پناه
بر رحمتش ، به لطف کند عفو از او (738) گناه
از خوان فضل او نشود هیچ نا امید
بی نور فیض او نبود ذره ای گیاه
یارب! گناه جمله به امید لطف توست
«فاغفر لنا بلطفک یا حق یا اله »
سیوم (739) با مردم به خلق نیکو گذرانیدن ; زیرا که این امر ، واسطه حصول مقاصد دنیوی و اخروی است ; چه ، (740) امور دنیوی (741) از سه وجه بیرون نیست: یا میل است به جر نفعی و این از قوه شهوی حاصل آید ، و یا میل است به دفع ضری و این از قوه غضبی حاصل آید ، و یا میل است به تدابیر امور و استنباط صناعات جهت تنظیم امور معیشت ، و این از قوه نطقی حاصل آید . پس هرگاه عمل این قوا بر حسب اعتدال بود - که خلق نیکو عبارت از آن است - این مقاصد ، به احسن وجوه ، حاصل و احوال منتظم بود ، والا فلا ، و امور اخروی که جمیع آن مترتب بر تحصیل معارف و حقایق و وصول به مراتب کمالات و عروج بر معارج سعادات است هم به خلق نیکو میسر گردد ; زیرا که مدرک جمله ، نفس ناطقه است و مادام که نفوس دیگر ، مطیع و منقاد او نگردند و او را تسلط در ملک خویش پدید نیاید ، اجرای احکام خود نتواند کرد و به مقصود نتواند پرداخت ، چنانچه در احادیث سابقه ، اشارتی (742) که خلق حسن نتیجه آن است ، (744) تمامی این مطالب ، بی شبهه حاصل شود و از این جاست که چون حضرت رسالت - علیه الصلاة والسلام - دعا می کردی ، (745) بسیار می فرمودی که: «اللهم انی اسالک الصحة والعافیة و حسن الخلق!» . (746) یعنی بار خداوندا! (747) از حضرت تو می طلبم صحت و فراغت و خلق نیکو را ، و هم از این جهت است آنچه فرمود که (748) : «لیس للمؤمن شی ء خیر من حسن الخلق » ; (749) یعنی بنده مؤمن را هیچ عطایی از حضرت حق ، بهتر از خلق نیکو نیست و مؤید این مطالب است آنچه در آثار ، وارد است که حضرت نبوی - علیه الصلاة والسلام - فرمود که: «سه چیز است که هرکه را از این سه چیز ، یکی حاصل نباشد ، هیچ عملی از اعمال خیر ، او را سود ندارد: پرهیزکاری که او را از شر معصیت ، نگاه دارد ، یا تحملی که سپر جهل جاهل (750) گرداند ، یا خلق نیک تا (751) بدان در میان خلق ، زندگانی کند .
نظم
رباعی (752)
در ظلم به قول هیچ کس کار مکن
با خلق به خلق زی و آزار مکن
فردا گویی: من چه کنم؟ او می گفت .
این از تو نبشنوند ، (753) زنهار ، مکن
و در اختتام جمله ، بدین امر ، تنبیه (754) است بر آن که هر حسنه ، مادام که در نفس راسخ نگشته و به مرتبه طبع نرسیده ، آن را اعتباری نیست و در معرض انتکاث و زوال است .
ای سعادتمند! هر که را نور هدایت ربانی ، بصر بصیرت منور کرده و بدرقه عنایت صمدانی راه به صوب صواب نموده ، چون در (755) حقیقت ، این اموری که از حضرت پیغمبر - صلوات الله و سلامه علیه - واقع شده ، تامل نماید ، به یقین بداند (756) که هرگاه بنده در اعمال از خالق افعال ، اعراض نماید و وجه توجه ، غیری را گرداند ، صفحه احوال او از آثار شرک خفی ، محفوظ نماند و عبور بر نهج وصول به مطلوب حقیقی نتواند و از همراهی واصلان به فوز لقا ، بازماند ; زیرا که اخلاص در اعمال ، موصل به کمال احوال اهل حال است که: «من کان لله کان الله له » (757) و کلمه «نیة المؤمن خیر من عمله » ، (758) موضح این معنی است و چون در سلوک طریق تقوا در سلک مستغرقان بحر تجلیات جمال و والهان سر سبحات جلال ، منسلک گردد و از برکات «واعلموا ان الله مع المتقین » (759) بهره مند شود و به مثوبات «للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحتها الانهار» (760) برسد و هرگاه در ازالت آثار غبار عصیان به تعاقب صیقل توبه سعی ننماید (761) و در محو نقوش گناه از نامه اعمال خویش ، به تناوب میاه انابت ، جهد نفرماید و صدای اصرار را مانع صفای مهبط (762) اسرار گرداند و غطای غفلت و غشای عطلت و مهلت بر دیده دل پوشاند ، از زمره «اولئک الذین خسروا انفسهم » (763) گشته در عقبات عقوبات ، بسته قیود زواجر و سیاسات گردد که: «ومن یزغ عن امرنا نذقه من عذاب السعیر» (764) و چون در قطع اشجار صغار و کبار معصیت ، به خصین (765) توبه و انابت (766) از سر ارادت در جمیع احوال ، تجویز اهمال ننماید (767) و در تنظیف ثوب (768) باطن از اوساخ ذنوب ، به صابون استغفار ، تغافل نورزد ، خاتمه امور او از شایبه خذلان ، امان یابد و وجود او به خلعت غفران و تشریف رحمت رحمان ، مشرف شود که: «ثم ان ربک للذین یعملون السوء بجهالة ثم تابوا من ارخای عنان نفس (771) به جانب خمود و صوب جمود و رکود ، جایز شمرد و شعار تجاهل و دثار تکاهل (772) و تکاسل ، اختیار کند و آتش عشق تحصیل کمال را به آب قلت همت بنشاند و مصباح طلب مراتب اهل حال (773) را به صرصر غفلت ، فرو میراند از جمله مغبونان متحسر و منکوبان خاسر گشته ، به (774) مضمون آیه کریمه: «لا جرم انهم فی الآخرة هم الاخسرون » ، (775) مبین احوال او گردد و چون در تهذیب اخلاق و تنزیه اوصاف کوشد و به قوت همت ، عزم تحصیل ملکات فاضله نماید ، از ثمرات «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس والله یحب المحسنین » (776) با نصیب آید و در سلک مقبولان «ان من احبکم الی احسنکم اخلاقا» (777) متحرز (778) شود ، چه ، نفس انسانی را خاصیتی است که هرگاه عنان میل او را به جانب اهوای طبیعت مصروف فرمایند ، شهوات فاسده ، لحظة فلحظة ، سر او را به سمت اسفل رذایل ، مایل گردانند و اغشیه ضلالت را (779) میان او و اضوای هدایت ، حایل گردانند و به طریق انتکاس و انعکاس ، او را از درجه عالیه ادراکات معانی ، در قعر ظلمت آباد شواغل جسمانی اندازند تا آن که معقود (780) اغلال عقاب و مطرود درگاه رب الارباب گردد و چون عنان میل او را به طرف درک معارف روحانی معطوف گردانند ، شوقی که در عین ثابته او به نیل کمال مرکوز است ، او را از مرتبه ای به مرتبه ای می آورد و از افقی به افقی می رساند تا آن که پرتو نور تجلی الهی بر او تابد و به انوار اشراقات خورشید الهامات ، منور شود و به حیات ابدی ، فایز گردد و صاحب او به عز رتبه مقربان درگاه حضرت صمدیت رسد و از این جاست که گفته اند:
نظم
هی النفس ان تهمل (781) تلازم حساسة
وان تبعت نحو الفضائل تلهج
ای آن که خلاصه چهار ارکانی
بشنو سخنی ز عالم روحانی
دیوی و ددی و ملکی انسانی
در توست ، هرآنچه می نمایی آنی
الحدیث الثامن
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: (782) «من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه » . (783)
واضع شرع اکرم ، ممهد سیاست اقوم ، هادی هدی ، نبی مجتبی - علیه الصلاة والسلام - می فرماید که: «از نیکویی های مسلمانی آن چیزی را که در دین ، او را به کار نمی آید» ; یعنی کمال حسن اطاعت و انقیاد ، آن (785) است که هر چیزی که بنده را از عبادت خدای عزوجل ، باز می دارد ، (786) ترک آن بگوید و آنچه مرشد هر ولی ، امیرالمؤمنین علی - کرم الله وجهه - می فرماید (787) که: «من طلب ما لا یعنیه فاته ما یعنیه » ، (788) مثبت همین معنی است ، یعنی هر که بذل نفس کند ، در طلب آن چیزی که او (789) را در راه خدای - تبارک و تعالی - به کار نمی آید ، فوت گردد از وی تحصیل آن چیزی که او را به کار می آید ، زیرا چه (790) ارسال افواج خلایق بدین عالم ذوعلایق ، به جهت آن است که تحصیل زادی کنند برای راه قرارگاه اصلی و ذخر متاعی نمایند سزای (791) دارالملک عقبا .
نظم
ای ز اقلیم عدم آمده در شهر وجود
هیچ دانی که تو را آمدن از بهر چه بود؟
بنده پادشهی ، شاه فرستاد تو را
تا تو او را بشناسی و بدانی معبود
به یقین دان که تو خود ، خواجه بازرگانی
به تجارت ز عدم آمده در شهر وجود
هست این مایه تو عمر گران مایه تو (792)
تا بدین مایه و سرمایه به دست آری سود
و آنچه در اذکار مذکور و از احمد مختار ماثور است که: «الدنیا مزرعة الآخرة » ، (793) مبین همین مقصود است ; چه حضرت باری - عز اسمه - این همه نعمت های ظاهری و باطنی از جسم و جان و اغذیه و اشربه و امکنه و البسه و علم و نطق و ادراک و احساسات و امثال آن که به بندگان عنایت فرموده ، برای آن است که در این مزرعه فانیه ، (794) زرع بذور سعادت ابدی و غرس نهال ولت سرمدی کنند و با این امتعه وی ، (795) روی به بازار آخرت آورند و به فواید جلیله و اجور جمیله ، مستفید و ماجور گردند .
نظم
هزاران قرن می باید که این دولت به چنگ آید
اگر این بار بگذاری ، دگر باره کجا یابی؟
نقل است که چون حکایت خصم و نعجه واقع شد ، حضرت داوود علیه السلام گریه بسیار کردی ، چنانچه از خورد و خواب ، بازماندی و یک زمان ، نیاسودی . حضرت الله تعالی ، وحی فرمود که: «ای داوود! اگر گریه و جزع تو از خوف آتش دوزخ است ، ما تو را امن گردانیدیم ، و اگر جهت (796) طمع بهشت است ، به تو ارزانی داشتیم ، و اگر از حدیث خصم است ، ما (797) از تو راضی گشتیم و بر تو ببخشودیم » . داوود علیه السلام در گریه بیفزود و گفت الهی! گریه من بر فوات دولت این وقت و سعادت (798) این ساعت است . الهی! رد کنی بر من آن سعاداتی را که به تقصیرات ، از من فوت گشته است؟ حضرت الله تعالی وحی فرمود که: «ای داوود! هیهات! هیهات که آن دولت بازگردد و آن سعادت معاودت نماید!» .
و نیز در کلام الهی - عز و علا - وارد است که: «تزودوا فان خیر الزاد التقوی » ; (799) یعنی طلب توشه راه آخرت نمایید و بهترین توشه ، تقواست و تقوا در کلام مجید ، به چند معنی آمده است و مرجع جمله ، به اجتناب از حرام الله (800) است که از طلب ما لا یعنیه ، مراد آن بود و به ارتکاب فرایض الله و تحصیل معرفت الله که از طلب ما لا یعنیه ، مراد آن بود .
ای سعادتمند! نزد اهل بصیرت واضح است که حضرت الله تعالی ، خلق عباد به جهت کسب معرفت فرمود ، چنانچه حدیث قدسی: «فخلقت الخلق لاعرف » ، (801) بدان ناطق است و این دولت ، جز به متابعت و مطاوعت اوامر الهی که اسلام به حقیقت آن است ، میسر نگردد (802) و حسن این اسلام ، ترک (803) مالایعنیات است که نزد اهل حق ، جز مطالب دنیویه نبود .
نظم
دو گیتی را نجوید هر که مرد است
یکی را جوید او کاین هر دو کرده است
تو تا آویزشی داری به مویی
نیابی بوی او از هیچ سویی
یقین می دان که هرچ (804) آسایش است آن
همه جان تو را آلایش است آن
نقل است که وزیر معتصم ، از اموال حلال ، قدری (805) نزد شیخ ابوالحسین نوری - قدس سره - فرستاد تا بر اصحاب خویش تقسیم فرماید . (806) حضرت شیخ ، آن اموال را در خانه نهاد و به فقرا و اصحاب خویش ، امر فرمود که: درآیید ، (807) و هر کس به قدر حاجت ، نصیبی اخذ کنید . (808) اصحاب درمی آمدند و بعضی دانکی برمی داشت و بعضی درهمی و بعضی دیناری و بیشتر چون فارغ شدند ، شیخ فرمود که قرب و بعد شما از حق ، به مقدار تصرف شماست از مال دنیا .
نظم
گر نسیم وادی اسرار خواهی ، تن گداز
ور تجلی جمال یار خواهی ، جان بباز
هرچه غیر اوست ، دشمن دان تو اندر راه دین
در حضور دشمنان با دوست نتوان گفت راز
در خبر است که چون ابابکر صدیق ، (809) تمامی مال خود بر حضرت محمد - علیه الصلاة والسلام - ایثار کرد و عمر (810) فاروق ، (811) نصف مال خود ایثار کرد ، حضرت تفحص فرمودند (812) که هر یک ، بهر عیال خود چه باقی گذاشته اید؟ (813) عمر (814) گفت: مثله و ابابکر گفت: الله و رسوله . حضرت فرمود که: (815) تفاوت (816) مراتب شما نزد خدای عز و علا ، (817) به مقدار تفاوت است میان اقوال شما ; یعنی هر که از علایق دنیویه منقطع تر ، به حضرت حق ، نزدیک تر .
نظم
فما ینال حیات القرب عاشقنا
الا اذا صار فی اعداد قتلانا (818)
ای سعادتمند! وصول به درجات اهل سعادت ، جز به سپردن راه عبادت و حسن اطاعت حاصل نشود . بدان که عبادت و حسن اطاعت ، نه همین ادای طاعت است به رسم و عادت ، بلکه آن کو طالب این سعادت است ، تا چشم جان و دیده جنان را از ملاحظه ما سوی الله بر ندوزد و قطع علایق و قمع عوایق از اصل نفس خبیثه نکند و در این راه ، (819) از سر ، قدم نسازد و جمیع ذرات وجود خود را مطیع و منقاد اوامر و نواهی آن حضرت نگرداند و به اشارت (820) «و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله » ، (821) عاشق وار را در آتون (823) نیستی بر آتش شوق نسوزد ، او را در آن حضرت ، کی باری و کار او را چه اعتباری و این بضاعات او را کجا خریداری؟
نظم
تا نیفشانی در این ره ، دامن جان از جهان
از جهان جان ، نیابی راه اندر سر جان
گر زنی بر سد یاجوج هوا یک دم قدم
از نسیم صبح اسرار قدم یابی نشان
الحدیث التاسع
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (824) : «قد افلح من اسلم ، و رزق کفافا ، و قنعه الله بما آتاه » . (825)
حبیب حضرت سبوحی ، مخبر صادق «اول ما خلق الله روحی » ، (826) صاحب براق ، (827) سید روز میثاق - علیه الصلاة والسلام - می فرماید که: به یقین ، رستگار شد آن کو به خلعت اسلام ، مشرف گشت و از خزانه کرم ، بی علت ، بدان قدر که قوام اصل حیات ، بدان است از ماکول و ملبوس ، (828) مرزوق شد و (829) خدای عز و جل او را نفس (830) قانع (831) کرامت فرمود تا همت شریف را متعرض طلب فاضل بر قدر حاجت نگردانید و حطام فانی را طفیل نعیم باقی دانست .
ای سعادتمند! فحوای کلام سید انام - علیه الصلاة والسلام - هادی است به دو طریق منجح که چون با هم اتفاق افتد ، صاحب آن مسعود ، و عاقبت محمود بود: (832) یکی اسلام است و دیگری قناعت بر قدر مرزوق . اما طریق اول که اسلام است ، نزد جمیع اهل صفا واضح است که فتح ابواب فلاح ، جز به ید انقیاد و مفتاح پنج دندانه اسلام ، نتوان کرد و هر که بدین طریق در فتح ابواب سعادت کوشید ، به مقصود رسید ، و آن که جز این ، طریق دیگر مسلوک داشت ، بجز غرامت ، هیچ ندید و شک نیست که فتح باب ، بعد از استحکام اسنان وی میسر گردد و چون هر دندانه ، عبارت از رکنی است از ارکان اسلام ، آنچه در استحکام هر یک به کار است از رعایت آداب سنن و ادای فرایض ، مشروحا در کتب فقهی و واجبات ، مذکور است و حاجت به ایراد آنها در این جا نبود ; لیکن نکته ای چند که ارباب بصیرت و اصحاب طریقت را معلوم گشته که در استحکام دندانه ها معاون و معاضدند ، بدان اشارتی کنیم تا طالب ، از آن غافل و عاطل نماند ; والله الملهم للصواب .
اما کلمتین شهادت که مانع است از عذاب نیرانی ، کما قال علیه السلام: «من یشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله ، حرم الله علیه النار» ; (833) یعنی هر که گواهی دهد از سر صدق که نیست خدایی (834) سزاوار پرستش ، مگر الله تعالی و گواهی دهد که محمد ، فرستاده اوست ، خدای تعالی ، حرام سازد آتش دوزخ را بر او ; چون مجرای آن ، زبان است ، باید که مؤمن ، زبان را از ادناس کذب و غیبت و نمیمه و شتم و فحش ، صیانت نماید تا شایستگی آن داشته باشد که مجری ذکر حق گردد .
نظم
هزار بار بشستم دهن به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن مرا نمی شاید
و چون وصول متکلم به مثوبات تکلم بدین کلمتین موقوف است بر تصدیق او به دل ، باید که به صیاقل اخلاص زنگ اغیار از آینه دل بزداید و دواعی اوهام فاسده و بواعث تصورات باطله را که مزاحم منهج صواب و موقد نیران حجاب اند ، به قوت (835) نفی خواطر از خود دور سازد و لشکر شهوات را که مظلم و مکدر آینه دل اند ، به صولت (836) ذکر «لا اله الا الله » بشکند و از شر غولان هوا به حصن هدایت محمد رسول الله ، پناه جوید و از سر صدق و حضور ، صب اقداح راح توحید و تمجید در وعاء قلب ، متعاقب و متوالی دارد . پس بر خوان لسان عرضه دهد تا به برکات آن ، از خوف خسران امان یافته ، (837) به نعیم جنان فایز گردد و (838) یقین داند که تا (839) یک ذره دل به دنس غفلت و ظلمت معصیت آلوده باشد ، قابل فیوض (840) ربانی و منظور نظر رحمانی نگردد .
نظم
تو تا آلایشی داری به مویی
نیابی از سعادت هیچ بویی
در خبر است که حضرت حق - عز شانه - وحی فرمود به موسی علیه السلام که: «بگو با عصات امت خود که جناب عز ما را یاد نکنند که ما بر حضرت خود ، لازم گردانیده ایم که هر که ما را یاد کند ، ما او را یاد کنیم و چون یاد ما کند ، به غفلت ، ما او را یاد کنیم به لعنت » ; اما نماز که معراج مؤمنان است ، موقوف است بر طهارت و ستر عورت و استقبال قبله و نیت . اما در طهارت ، باید که چهار مرتبه رعایت کند: اول ، طهارت تن و جامه و مکان (841) از فضلات و احداث که طهارت عامه خلق است . دوم ، طهارت جوارح و اعضا از ادناس جرایم و معاصی که طهارت ابرار است . سیوم ، (842) طهارت نفس (843) از کدورات صفات ذمیمه که طهارت سالکان است . چهارم ، طهارت دل از غیر حق که طهارت صدیقان است .
نظم
تا که باشد یاد غیری در حساب
ذکر مولا باشد از تو در حجاب
و در ستر عورت ، باید که دو مرتبه رعایت کند: یکی (844) پوشیدن فضایح عورات ظاهر بدن که منظور خلق (845) است به البسه طاهره ، چنانچه داب است ; دوم ستر قبایح عورات باطن ، که منظور حق است ، از خبایث حرص و حسد و بخل و عجب و کبر و ریا و اصرار و امثال آن به غطای (846) توبه و ندامت و خوف و حیا و خجالت و جزع و تضرع و شکستگی .
نظم
اشک فشان تا به گلاب امید
بستری از لوح سیاه و سفید
و در استقبال قبله - که اعراض است از جهات مختلفه و روی آوردن به جهت کعبه مبارکه - ، باید که خانه دل از خس و خاشاک تعلقات ، به جاروب توجه پاک بروبد و جناب عز صمدیت را قبله دل گرداند و نیاز و مسکنت و دل خود را در آن حضرت ، عرضه کند و مترقب و مترصد ورود فیض حضرت باری - عز اسمه - باشد .
نظم
رو در حریم وصل و دل از یاد غیر پاک
چشم امید بر ره فیض عمیم دوست
و در حین نیت ، سر خود را از شواغل هوا ، پاک دارد و به اخلاص و صدق تمام ، از فواره (847) قلب بر اراضی لسان ، جاری سازد و حقارت خود را مشاهده نموده ، در آستان نیاز ، ملازمت آداب عبودیت بر خود لازم داند و از ابتدای صلات تا انتها ، دل را جمع و حاضر گرداند و از التفات به غیر ، حذر لازم داند و مقصود از کلمه طیبه «لا صلاة الا بحضور القلب » (848) همین است ; چه ، مادام که خاطر مشغول بود به امور (849) خارج از صلات از قبول (850) فیوضی که در حین ادای صلات بر قلوب عباد فایض می شود ، محروم ماند .
نظم
ویحک! از خالقت نیاید شرم
که به یک سو فکنده ای آزرم
خالق تو به تو شده ناظر
تو به دل ناشده برش حاضر
و هم مؤید این معنی است کلام نبوی علیه السلام (851) که (852) : «الصلاة نور قلب المؤمن » ; (853) یعنی نماز ، مشعل انوار هدایت و مصباح آثار عنایت است که در دل مؤمن پاک من (854) افروزند (855) تا به واسطه اشعه صفای آن ، مطالعه اسرار ملکوتی و مشاهده انوار جبروتی تواند نمود . پس در چنین وقتی ، غفلت ورزیدن ، بی شک ، مفوت (856) این نعمت خطیر و معقب این دولت بی نظیر بود .
نظم منه (857)
ای دل ! اگر تو را طلب زندگی بود
غافل مشو که فیض خدا دم به دم رسد
خواهی که از سعادت عقبا بری نصیب
آماده شو که فضل ز خوان کرم رسد
و بباید دانست که نماز بنایی است که خشت های این بنا از قیام و قعود و رکوع و سجود ، و ملاط او از تکبیر و قرائت و تحمید و تهلیل و تشهد و صلوات است و هرچند این بنا محکم تر و بر اصل تر ، بهتر و همچنانچه (858) قصور و ابنیه بهشت را که خشت های آن از ذهب و فضه ، (859) و ملاط آن از مشک است ، بجز حق ، کسی را در آن مدخلی نیست ، نماز که سبب استحقاق آن ابنیه است ، اولی آن که در وقت ادای آن ، بجز حق ، چیزی را در دل راه ندهند .
نظم
درون دل ندهند اهل دل (860) خرد را راه
که دزد را نتوان برد در خزانه شاه
و نماز را اهل معنی تشبیه کرده اند به انسان ، و هر یک از ارکان نماز را عضوی داشته اند از اعضای او ، چنانچه بعضی را اعضای رئیسه داشته اند که به عدم آن ، انسان هلاک می گرددو (861) چون نیت و قیام و قعود و رکوع و سجود و بعضی دیگر آنچه به عدم آن نقصانی و قصوری در خلقت و بنیت ظاهر می گردد و اخلاص را به منزله روح داشته اند که این بدن را بی این (862) روح اخلاص ، وجود و عدم ، مساوی بود و تحقیق آن که این روح در این بدن هست ، به ظهور آثار آن توان نمود که آن عرض خضوع و خشوع و تذلل و عجز و نیاز است به حضرت عزت - جل و علا - .
نظم
آنچنانش پر است در کونین
که همی بینی اش به رای العین
گرچه چشمت و را نمی بیند
خالق تو ، تو را همی بیند
چون کلید نماز ، پاکی توست
قفل آن دان که عیبناکی توست
هرکه جز حق ، بسوز و غارت کن
هرچه جز دین ، (863) از او (864) طهارت کن
از خشوع دل است مغز نماز
نه نماز است بی خضوع و نیاز
در خبر است که حضرت عزت ، وحی فرمود به موسی علیه السلام که: «یا موسی! چون یاد حضرت ما کنی ، چنان باش که در الت یاد ما ، همه اعضای تو از هیبت جناب کبریای ما لرزان شود و بیچارگی و عجز خود ببین و با یاد ما آرام گیر و در حین یاد کردن حضرت (865) جباری ما ، زبان را در پس دل دار . یعنی غفلت و پریشانی از خود دور کن و اول به زبان دل ، سخن گوی ، پس به زبان سر ، و چون بر بساط بندگی ما خواهی استاد ، چون بنده ذلیل ، ایستاده شو» .
پس از این جا واضح گردد که هر که طالب سعادت است ، باید که جمیع هموم خود را به هم تدبیر آخرت ، باز آورد و از هرچه اندیشه آن ، او را از حضرت صمدیت مشغول می گرداند ، دل از اهتمام آن خالی کند و جلال و عظمت حضرت (866) جباری را نصب عین سازد و از هول وقوف روز حساب ، یادآورد و مجاری شهوات را به سد عفت ببندد و آتش حرص را به آب قناعت بنشاند و به معول خلاف ، سر ثعبان نفس را بکوبد و به قوت تزکیه و تذهیب اخلاق ، باطن را از کدورت اوصاف ذمیمه ، صافی سازد و در عین الحیات توکل ، از خبایث طمع و آز ، غسل برآورد و نفس خسیس مکار را (867) از راه جفا به طریق عذر و وفا خواند و به تسبیح و استغفار و انابت و ذکر و توجه و طاعت در دولت خانه نجات (868) می کوبد که «من قرع علی الباب ، یوشک ان یفتح له » . (869)
[مصرع]
همتی (870) در بسته ام باشد که این در وا شود
اما زکات به دو معنی آمده: یکی طهارت و تزکیه است ، چنانچه در کلام مجید واقع است که «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و چه ، حضرت عزت ، پاک می گرداند نفس انسان را از دنس بخل و خست ضنت (872) و دنائت شح ، و دل را از حب دنیا به واسطه بذل مال و صرف آن به مصرفی که باذل را نمی نماید که نفعی یا عوضی بدو لاحق می شود ، در حال و معنی دیگر ، نمو است یا به حسب مال که آن اعظم و اولی است ، چنانچه کلام ملک علام از آن خبر می دهد که: «و ما انفقتم من شی ء فهو یخلفه » (873) و در حدیث قدسی (874) «انفق یا ابن آدم ، انفق علیک » ، (875) تصریح است به بذل مال در راه حق (876) و اخذ عوض ; چه ، (877) هرگاه بنده به قدر عبودیت خود در راه خدای عز و جل ، صرف مال کند ، حضرت (878) الله (879) تعالی ، به قدر عظمت و الوهیت خویش ، عوض آن (880) بدو عنایت فرماید و یا نمو است به حسب حال که آن ، برکتی است که حضرت الله تعالی در مال منفق خلق می کند که: «اذا املقتم فتاجروا الی الله بالصدقة » (881) و نیز صفتی در منفق پدید می آید ، از صفات حمیده که سخاست .
اکنون باید که بنده موسر (882) ادای آن در وقت ، بر خود لازم دارد (883) و امتثال فرمانی را که موجب ربح دو جهانی است که: «خلقکم لتربحوا علی لا لاربح علیکم » (884) نصب العین گرداند و یقین داند که هرچه در دار دنیاست ، جمله بر ممر سیل فناست و هرچه امروز در راه حق (885) صرف کرد ، آن ذخیره سعادتی شد به جهت او در دارالقرار که مقام اصلی و مقر حقیقی است و از خطر حوادث و زوال و تحول و انتقال ، ایمن گشت . پس استبدال (886) حطام فانیه را به نعیم باقی عنایت توفیق و نهایت تحقیق شناسد که (887) «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق » . (888)
نظم
فی المثل گر صد جهان است ، آن تو
آنچه بفرستی تو ، آن است آن تو
گر در این ره ، بنده ، گر آزاده ای
می نبینی آنچه نفرستاده ای
چون تو در دنیا نگردی کار ساز
در قیامت کی شوی از اهل راز
و باید که زکات را باذل (889) به نوعی به مستحق رساند که از شایبه ریا مبرا بود تا به محل قبول ، وصول یابد .
نظم
صدقه ای کالوده گردد با ریا
کی بود آن خیر ، مقبول خدا؟
گر عمل خالص نباشد همچون زر
قلب ناقد را نیارد در نظر
و از منت نهادن و ایذاء ، محترز باشد تا عبث و ضایع نماند که: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی » (890) و آن ، عطای خود را صغیر و حقیر شمرد تا از شر رذیله عجب که محبط (891) اعمال است ، ایمن گردد و علمای دین گفته اند که طاعت را خاصیتی است که هرچند او را حقیر شمری ، (892) بزرگ و عظیم گردد (893) و معصیت را خاصیتی است که هرچند آن را بزرگ شمری ، حقیر و خرد گردد (894) و باید که از احب و اجود و اطیب مال ، ادا نماید که: «ان الله طیب لا یقبل الا طیبا» (895) تا از مقام خطاب «ا تجعلون لله ما تکرهون » ، (896) رسته ، از ثمره آن شجره طیبه ، بهره مند گردد و در ایصال آن به مستحقین بر طبق مفهوم آیه کریمه: «انما الصدقات للفقراء» (897) الآیة (898) عمل نماید .
و بعضی از اکابر دین گفته اند که از اهل استحقاق ، اتقیا و صلحا را مستثنا گردانند ; چه ، جمعی که بجز حق ، هیچ مقصودی ندارند و از کدورت (899) شهوات و شوایب هوا ، صفا یافته اند و التفات ایشان از ماسوی الله ، منقطع شده و در عبادت ، مستغرق طلب معبودند ; اما به واسطه فاقه ، خاطر ایشان پریشان می گردد و به سد فاقه ، خواطر ایشان جمع گردانیدن تا به حق مشغول باشند ، بهتر از آن که مفلسی بی نمازی را به صدقه ، بی نیاز ساختن .
و ارباب بصیرت به نور باطن در وجوب زکات ، سه معنی فهم کرده اند: اول آن که این رکن ، محک امتحان صدق مؤمنان است ; چه تلفظ به کلمه شهادت ، التزام توحید و اثبات وحدانیت معبود و شهادت به فردانیت حضرت محبوب است . و هرچه محبوب است ، به حقیقت معبود است و از این جاست که گفته اند: «هرچه در بند آنی ، بنده آنی » و همم (900) اصناف خلایق ، در قید بندگی محبوبات صوری و معنوی ، متفاوت است و تفاوت درجات آن به مفارقت محبوبات ، محقق گردد و بنابر تحقیق این معنی بود که حضرت محمد - علیه الصلاه والسلام - فرمود که: «لا یؤمن احدکم حتی یکون الله و رسوله احب الیه مما سواهما» ; (901) یعنی ایمان هیچ کس کامل نبود تا آن که خدای (902) و رسول خدای را از همه اشیا دوست تر دارد .
پس حکمت ذات متعالیه ، چنان اقتضا کرد که مال دنیای فانی را محبوب و مرغوب خلق گردانید ، تا به واسطه بذل و امساک آن ، محبان صادق از مبطلان کاذب ، ممیز گردند و اهل اسلام در این معنی ، متفاوت افتاده اند جمعی سابقان عرصه تحقیق اند که نفس شریف را به جیف دنیوی نیالایند و هرچه در دار فانی در دست همت یابند ، در راه حق ، نثار کنند و در مطالعه اشارت (903) «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة » ، (904) دل از جان و مال ، بردارند و هرچه یابند ، طفیل راه دوست سازند .
نظم
جان شیرین ، گر قبول چون تو جانانی بود
کی به جانی باز ماند هر که را جانی بود
جمعی دیگر متوسطان اند که به جهت فراغت ، حفظ اموال حلال کنند و مراقب مواقع خیرات باشند و صرف فاضل در محل استحقاق ، غنیمت دانند و بر قدر زکات ، اقتصار نکنند ، بلکه از شر بلیات به حصین صدقات ، پناه جویند که (905) : «الصدقة ترد البلاء» . (906)
جمعی دیگر ، عوام اند که از قدر واجب تجاوز ننمایند و طلب مزید سعادت به خیرات در خور حوصله خود نیابند . معنی دوم ، تطهیر آینه دل است از خبایث بخل و وقایت آن از تدنیس شح که آن از علل مهلکه است در عقبا ، چنان که حضرت صمدیت فرمود که: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون » . (907) یعنی هرکه پاکیزه گرداند نفس خود را از خبث بخل ، او از رستگاران است و چون بخل ، مرض معنوی است که تاثیر هلاک آن در قیامت ظاهر خواهد شد و این شخص را به هلاک ابدی خواهد کشید که (908) «البخیل فی النار ، و رفیقه ابلیس » ، (909) ازالت این مرض ، به معالجه واجب گشت و علاج آن ، بذل مال است که در ملک او و محبوب طبع اوست ، چنانچه بدان مامور است که: «وانفقوا فی سبیل الله » . (910)
شکر نعمت مال است ; چون حضرت الله تعالی ، بنده ای (912) را به مال و نعمتی مخصوص گردانید و او دیگری را می بیند که به قوت یک روزه ، محتاج است و انصاف ، متقاضی او نمی شود که قدری از فاضل آن به مدد او رساند . بی شک ، کفران نعمت کرده است و چون سد فاقه آن ، محتاج به فاضل اقوات که نتیجه فضل الهی است ، بنماید ، یقین که شکر آن نعمت گزارده است . اما صوم که سد مجاری شیاطین شهوات - که مانع سعادت مشاهده اسرار ملکوتی اند ، به معونت اوست - صحت او مشروط است به نگاه داشتن چشم و گوش و زبان و بطن و فرج ، چنانچه حدیث نبوی - علیه الصلاة والسلام - بدین معنی مشیر است که «خمس یفطرن الصائم: الکذب و الغیبة و النمیمة والیمین الکاذب و النظر بشهوة » ; (913) یعنی پنج چیز ، روزه را باطل می کند ورای اکل و شرب و جماع و (914) دروغ گفتن و بدی از کس گفتن که در روی او نتوان گفت و سخن سر از جایی به جایی بردن که آن را چلی چدن گویند و سوگند دروغ خوردن و در نامحرم به شهوت نظر کردن ، و بباید دانست که پای و دست ، تابع (915) چشم و گوش و زبان است ; چه ، هرکه چشم و گوش و زبان را از دیدن فضایح و شنیدن قبایح و گفتن شنایع ، صیانت نماید ، یقین که از دست و پای او خلاف شرع ، صادر نشود و این نوع صوم ، مقرون به فلاح است و در شرع نیز (916) غایت (917) مبالغه همین است ; لیکن (918) نزد ارباب طریقت ، صحت صوم ، مشروط است به محافظت آیینه دل از غبار خواطر نفسانی و زنگ (919) دواعی لذات جسمانی و هموم تصاریف به امور فانی و باز کشیدن التفات از هرچه غیر حق است و سد طرق شواغل ، به دوام مراقبه و ذکر و فکر و غیبت سر از رؤیت و تفاصیل متفرقات به ملازمت آداب و تنزه و انقطاع از لوث لذات و کدورت شهوات و صوم را منافع و فضایل (920) بسیار است که ادنای آن ، آن است که سپر آتش دوزخ می گردد و (921) به واسطه آن که افعی نفس اماره را به مرزبه جوع و عطش ، سرکوفته می دارد و قوای غضبی و شهوانی را که غولان نور عقل اند ، به قوت و ریاضت ، مقهور می سازد و صفات صائم را در بوته مجاهده ، مستعد (923) قبول واردات عقبا می گرداند (924) و اعلای آن (925) آن که حضرت حق - عز شانه - ، این رکن را از جمیع ارکان ، به شرف اختصاص مخصوص فرموده (926) و بر وفای حقوق آن ، ثواب بی نهایت از حضرت خود وعده نموده که: «کل حسنة بعشر امثالها الی سبعمئة ضعف ، الا الصیام ; فانه لی و انا اجزی به » (927) و سر همه مرادات و قصاری جمیع مقصودات ، خود همین است که از بنده ای (928) فعلی صادر گردد که مقبول آن درگاه و درخور آن بارگاه بود و جمله فضایل و کمالات نظر با این امر ، فضل و کمال است . پس چون عاقل فطن (929) اطلاع یافت بر فضایل این رکن ، یقین داند که هرچند در رعایت صحت و استحکام آن ، بیش سعی کند ، به مثوبات آن ، بیش فائز گردد .
اما حج چون در لغت ، قصد و نیت بود و خزانه نیات ، قلب است ، صحت او بدان است که اولا دل را از جمیع شواغل دنیویه ، منزه گرداند و تمامی عزایم و نیات باطله را بدین عزیمت ، محو سازد . پس از سر صدق ، روی به حریم حرم آورد و اقدام سعی بر بساط کفارت (933) ذنوب داند ، نه آن که وسیله گدایی و تله نان گرداند و توشه راه از اخلاص سازد و بر مرکب صبر ، سوار گردد و براق همت را نعل توکل بربندد و رایبه خاطر را به آب فراق لذات ، پر کند و پای تابه ریاضت را برپای نفس پیچد و مشقت حر و برد را قوت او سازد و تعب راه را لباس او گرداند و چنان داند که هر مذلتی که بدو رسد ، مورث نعمتی است و هر خواری ، موجب عزتی ، (934) و هر نقصانی ، منتج کمالی و هر نشیبی ، موصل به فرازی و هر تعبی ، وسیله راحتی و هر مشقتی ، واسطه دولتی و هر خطوه ای ، (935) سبب (936) قربی و هر فراقی ، ملزم وصالی . پس در مجمع عرفات ، مطالعه احوال روز عرصات بکند (937) و در احرام و سعی ، ضعف حال و قلت مقدار خود ، مشاهده نماید و از رستخیز فزع (938) اکبر ، براندیشد و بر تدارک مافات ، عزم ، جزم کند و تقصیرات را به هرچه مقدور گردد از خیرات و صدقات ، عذر باز خواهد .
اما طریق ثانی که قناعت است بر قدر مرزوق ، منتج فلاح بدان است که قرب بنده به حق ، به قدر بعد اوست از دنیا و چون اصل قناعت ، بیرون آمدن است از لباس آرزوهای نفسانی و تمتعات جسمانی و لذات (939) بهیمی بر سبیل اختیار ، پس اگر بنده ، بالکل اعراض می کند از بدل ما یتحلل ، چون بدن را ناگزیر است ، موجب هلاکت او می گردد و از ادای طاعت و تحصیل معرفت که غرض (940) از خلقت انسان ، آن است ، باز می ماند و چون نفس ، منشی (941) شرور است ، چون از قدر ضرور زیاده می بیند ، بدان مسفح می گردد و باعث شرور می شود و صاحب را به عصیان و طغیان می کشد که: «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی » . (942)
پس لازم شد که قناعت بر قدر کفاف نمایند تا (943) هم به امر عبادات ، قیام توانند نمود و هم عنان نفس در دست اختیار ، توانند داشت و از اهوای باطله ، او را منع توانند کرد و خاطر را بدان حضرت ، جمع توانند آورد . نقل است که از فتح موصلی سؤال کردند از فضیلت قناعت و رذیلت طمع؟ در آن حال ، جمعی از کودکان به نزد او می گذشتند و یکی نانی داشت و نان خورشی با آن به کار می برد . کودکی دیگر ، نانی داشت تنها . از این کودک ، نان خورش طلب کرد . بدو گفت که این کامخ ، به شرط آن به تو می دهم که پس ریسمانی در گردن او کرد و می کشید و او (945) آواز سگ می کرد و از پی ، می دوید . فتح موصلی گفت که: نظر کنید بر این کودکان . اگر این (946) کودک به نان فقط خویش راضی شدی ، سگ صاحب (947) کامخ نگشتی .
نظم
و خیر رداء یرتدیه (948) ابن حرة
سلامة عرض لم یدنس بمطمع
نظم
اندر این منزلی که یک هفته است
بوده ، نابوده (949) آمده ، رفته است
بر وفای زمانه ، کیسه مدوز
بگذرانش به قوت روز به روز
گوشه ای گیر از این جهان مجاز
توشه آن جهان در او می ساز
این دو روزه حیات ، نزد خرد
چه خوش و ناخوش و چه نیک و چه بد
برگ دنیا خرد بنپسندد (950)
مرگ بر برگ این جهان خندد
رو قناعت گزین که طامع دون
در دو گیتی است با عذاب الهون
الحدیث العاشر
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (951) : «نعمتان مغبون فیهما کثیر من الناس: الصحة والفراغ » . (952)
صدر صفه صفا ، (953) بدر خطه وفا ، قدوه اهل دانش ، قبله اهل بینش - علیه الصلاه والسلام - می فرماید که: دو نعمت خطیر است که حضرت الله تعالی به بندگان عنایت فرموده (954) و اکثر ، قدر آن نمی شناسند و به ضایع ، صرف می کنند و خسران آن بر خود لازم می دارند . (955) یکی نعمت تن درستی است که قیام به امور دنیوی و اخروی ، بدو میسر است ، و دیگری نعمت امن و راغت خاطر است که صحت تمامی اعمال اخروی ، (956) موقوف است بر آنچه مادام که خاطر مشوش و پریشان بود ، هیچ عملی از عامل آن ، مقبول و منظور آن حضرت نگردد که (957) : «ان الله لا ینظر الی صورکم و اعمالکم ، و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم » . (958)
ای سعادتمند! مقصود از آفرینش عالم ، وجود بنی آدم است و مطلوب از وجود بنی آدم ، معرفت و محبت حق است - تقدس و تعظم - که دولت ابدی بدان منوط و سعادت سرمدی بدان مربوط است و اعظم اسباب اکتساب معرفت و محبت ، نقد حیات و سرمایه اوقات و ساعات است که چون طالب عاشق و سالک صادق ، آن را به مواظبت بر وظایف طاعات و مداومت بر مراسم عبادات صرف نماید ، سوابق عنایت به استقبال او آید و سبل هدایت بر روی او بگشاید ، دل او مهبط انوار معرفت شود و جان او مخزن اسرار محبت گردد و خلعت های دولت ابدی در وی پوشانند و نثارهای سعادت سرمدی (959) بر او افشانند . خاتمه احوال او از غرامت و خسارت ، مصون ماند و عاقبت اعمال و افعال وی از حسرت و ندامت ، مامون گردد و اگر عیاذا بالله ، ناگاه ابلهی که دیده بصیرتش به کحل هدایت مکحل نشده باشد و ظلمت جهالتش به نور درایت ، مبدل نگشته ، همه لذات را در تمتعات حسی منحصر دارد و جمیع راحات را در شهوات بهیمی مقتصر شمارد ، ایام حیات را سرمایه استیفای مناهی داند و حاصل اوقات را پیرایه استقصای ملاعب و ملاهی گرداند . ابواب رحمت ، بر روی او مسدود شود و رقاب او به سلاسل عقاب ، معقود گردد ، او را به زجر ، از بساط قرب برانند و مشام سر او را از تسنیم روح رضا ، محروم گردانند . بصر بصیرتش از مشاهده آیات نفحات الطاف رحمانی بی نصیب ماند و عین باطنش از ذوق مطالعه نسمات انوار روحانی بی بهره (960) گردد . نفس خبیث او را در دریای غضب جباری اندازند و جسم خسیس او را وقود آتش حجیم سازند . در عقبات خسران ، پای بسته و در ورطات زیان ، دل شکسته ماند .
نظم منه (961)
عمر را می دان غنیمت هر نفس
چون رود ، دیگر نباید باز پس
هر دمی کان صرف طاعت می کنی
وز فراغ دل ، عبادت می کنی
قربتی با حق همی آید پدید
دور می گردی ز شیطان مرید
اما (962) چون راه سعادت ، مشکل تر و عقبات محن و سختی های آن ، بیشتر و مکاره او بسیار و بلیات مجاهدات او (963) بی شمار است که: «حفت الجنة بالمکاره » ، (964) از این جهت ، سالکان این راه ، کم تر و راغبان این درگاه ، نادرند و چون نزهت راه شقاوت ، نماینده تر و غوایل شهوات آن فریبنده تر است که: «حفت النار بالشهوات » ، (965) اکثر خلق ، بدان راه روند و سرمایه عمر و راغت خود ، در آن سر کنند . پس از این جهت ، حضرت نبوی - علیه الصلاة والسلام - فرمود که: اکثر خلق ، در نعمتان صحت و فراغت ، زیان زده اند و خسران یافته .
نظم
عزت این در چنین کرد اقتضا
کز در او دور باشد هر گدا
چون حریم عز او نور افکند
غافلان خسته (966) را دور افکند
سال ها بردند مردان انتظار
تا یکی را یار (967) شد از صد هزار
کوه های آتشین در ره ، بسی است
این چنین کاری نه کار هر کسی است
مرد می باید تمام ، این راه را
جانفشانی باید این درگاه را
و در تورات آمده است که (968) : «یا ابن آدم ، خلقت الاشیاء لک و خلقتک لی ، فلا تهتک ما خلقت من اجلی فی ما خلقت من اجلک » ; (969) یعنی ای فرزند آدم! ما جمله عالم را برای تو آفریده ایم و جمله اشیا را جواهرها و اعراض ها به جهت نثار تو مرتب گردانیده ام و وجود تو را خاص به جهت حضرت خود خلق کرده ایم تا عرش و فرش و هرچه در اوست ، خادم تو باشند و تو خاصه از جان ، ملازم درگاه ما باشی و در دولت خانه محبت ما کوبی و در اکتساب خلعت معرفت ما کوشی و همگی حیات و جملگی اوقات خود را صرف خدمت ما کنی . پس آنچه ما به جهت حضرت خود آفریده ایم ، در طلب آنچه طفیل تو گردانیده ایم ، صرف مکن و منصب اهلیت مقدس خود را به ظلمت غبار غیریت ، ملوث مساز و (970) جوهر شریف عمر را در طلب بضاعت مزجات فانی ، ضایع مگردان و دامن همت روح مطهر را که خلیفه ممالک ملک و ملکوت است ، به فتن مزبله جیفه دنیا میالای و آینه دل را - که به حقیقت ، جام جهان نمای ماست - به ظلمات مناهی و ملاهی ، تاریک مساز و انسان عین بصیرت را از مشاهده جمال ما محروم مکن و در مهاوی تیه غفلت و بادیه ظلالت و غوایت ، سرگشته مباش .
ای سعادتمند! کوردلان ، عمای جهالت و سرگشتگان بیدای غرور و غفلت که جز بسیاری مال و کثرت منال را نعمت ندانند ، و غیر شهوت بطن و فرج را لذت نخوانند ، قدر نعمت صحت و فراغت ، چه دانند و ادای شکر آن ، کجا توانند شناختن قدر این نعمتان و گذاردن شکر آن؟ سالکان طریق عیان (971) و ساکنان خانقاه عرفان را زیبد که آثار غبار اغیار ، از آینه دل زدوده اند و گوی اسرار از میدان مجاهده ربوده ، همای همت ایشان در جولان فضای معانی ، بال جلال گسترده و صفای سر ایشان بر ارایک روحانی در سایه طوبای کمال پرورده ، مرکب صدق در خطه شهود درآورده اند و اسرار آیات الهی بر صفحات الواح وجود خوانده و به عین عیان دیده و دانسته که هر نعمتی از نعمت های دنیوی به صد محنت مشوب و هر لذتی از لذت های آن به تعاقب صد آفت ، منوب است . لذات فانی آن به الم فراق نمی ارزد و فرح ادراک آن ، با ترح هلاک ، وفا نمی کند .
پس جز نعیم روحانی را نعمت نخوانند و غیر لذت ادراک معانی را لذت ندانند و چون کسی از سر بصیرت در کار دنیا نظر کند و از بی وفایی های او باخبر شود و بر حال زار فریفتگان این ساحره غداره و والهان این عجوزه مکاره ، مطلع گردد و از عواقب احوال و مآل اعمال ایشان آگاه شود و بر سطوات عذاب نار و صدمات عقاب حضرت قهار ، واقف گردد ، پس بدین نعمی (972) که از حضرت منعم ، فائض گشته ، از حیات و علم و نطق و حواس و لذات و ماکولات و مشروبات و ملبوسات و امثال آن ، متذکر گردد ، یقین که ازمان سلامت را مغتنم دانسته ، جز در طلب رضای خدا صرف نکند (973) و اوان فراغت را جز در تحصیل سعادت عقبا نگذراند .
نظم
هر نفس ز انفاس عمرت گوهری است
سوی حق، هر ذره تو رهبری است
از قدم تا فرق ، نعمت های اوست
عرضه ده بر خویش نعمت های دوست
می ندانی گرچه دور افتاده ای
در جدایی بس صبور افتاده ای
حق تو را پرورد (974) در صد عز و ناز
تو ز نادانی به غیری مانده باز
نقل است که ربیع بن خثیم (975) - قدست اسراره - با کمال مجاهده که او را بود ، در خانه خود قبری کنده بود و هر روز ، غلی بر گردن نهادی و پلاسی درپوشیدی و در آن گور رفتی و ساعتی پهلو بر زمین نهادی ، پس گفتی: الهی! این ، آن (976) گور است که ما را وعده کرده ای . اکنون ، مرا یک روز دیگر ، مهلت عنایت فرمای و به دنیا بازگردان تا باشد که آن را صرف رضای تو توانم کرد و تحفه عمل صالح ، به دست توانم آورد که در روز باز خواست ، آن دستگیر من گردد .
آن گاه برخاستی و گفتی: ای ربیع! آنچه می جستی ، یافتی . اکنون روز فرصت را غنیمت دان و قدر نعمت مهلت بشناس و در ساختگی روز آمدنی ، تقصیر مکن ، پیش از آن روزی که این آرزو کنی و نیابی ; چه ، روز قیامت که هنگام جزا و موقف تغابن است ، مطیع و عاصی مغبون سیلاب حسرت و مفتون دریای حیرت خواهند بود . عاصی به درد می نالد که: چرا عمل صالح نکردم؟ و مطیع ، دست به دندان تاسف می خاید که: بیشتر از این توانایی داشتم ، چرا نکردم؟ عاصی در عذاب گرفتاری می زارد که: چرا باران رسوایی و گرفتاری بر روزگار خود بارانیدم؟ و مطیع ، آب حسرت از دیده می بارد که: چرا خود را از درجات عالیه سابقان مجد ، محروم گردانیدم؟
نظم
هر که فرمان برد ، از خذلان برست
از همه دشواری و آسان برست
کار ، فرمان راست در فرمان گریز
بنده ای تو در تصرف بر مخیز
طاعت حق ، گر همه یک ساعت است
بهتر از عمری که آن ، بی طاعت است
ای سعادتمند! چون از کیفیت مغبونیت اکثر اهل زمان ، به سبب تضییع این نعمتان در خلاف رضا و فرمان ملک دیان - تقدس و تعظم - خبرتی حاصل گشت ، اکنون بباید دانست که در طریق حفظ این صحت که مناط تحصیل کمالات صوری و معنوی است ، عقلا را خلاف است و این عقلا ، دو فرقه اند: حکمای ظاهری که آن ، یونان و هندیان اند ، (977) و حکمای باطنی که آن ، مرشدان و هادیان اند و منشا اختلاف این دو فرقه (978) آن است که بدن آدمی ، چیزی است ملتئم از استخوان و رگ و پوست و وتر و غضروف و اعصاب و اغشیه و لحم و شحم و غیره و این جمله ، از ترکب (979) اخلاط اربعه بدن که بر طبع عناصر اربعه اند ، (980) متولد گشته اند و نظام بدن ، به تعدیل مزاج اینهاست و از کیفیت امتزاج اخلاط ، قوتی چند در بدن حاصل شده (981) و از تعادل آنها ، بخار (982) لطیف پدید آمده که آن را روح خوانند و سبب حیات و حامل قوا اوست و سلطنت مملکت بدن ، متعلق بدوست و قوام جمله اینها (983) به بدل ما یتحلل است و صحت این جسد ، عبارت است از ملکه و هیئتی طبیعی مراین (984) بدن را که به واسطه آن ، از این موضوع ، افعال سلیمه طبیعیه صادر گردد و بقای آن نیز به بدل ما یتحلل است ، اولا ، و به رعایت امری چند ثانیا که این جمله را «ضروریات سته » خوانند و مجموع آنها را در این بیت ، ذکر کرده اند:
نظم
اکل و شرب و خواب و بیداری هوا
حبس و استفراغ و حرکات و سکون
و تفصیل و تدبیر اینها (985) در کتب طبیعیین ، مشروحا مذکور است و نیز مر این روح را قوتی است ملکوتی که آن را نفس ملکوتی خوانند و آن قوت بالذات ، در آن عالم ، ادراک معارف و حقایق کند و به مطالعه اسرار و مشاهده انوار ، اشتغال نماید (986) و با این بدن ، علاقه هم دارد که بدان سبب ، تدبیر و تصرف و تنظیم امور ظاهر وی نیز کند ، به تحریک آلات . پس انسان که مظهر این جمله است ، او را دو حال باشد که چون رجوع به عالم معنی کند ، به واسطه ادراک ذاتی که نفس راست ، ملاحظه اسرار ربانی و درک معارف روحانی نماید و صحت حقیقی وی که مطلوب اصلی و مقصود کلی است ، این است و چون توجه به انتظام امور (987) صوری و مهمات جسمی کند به سبب آن علاقه مذکوره تدبیر آن تمام کند و صحت مجازی وی که مناط جمله است این است . اکنون حکمای ظاهری ، حفظ این صحت صوری کنند به تقویت قوای بدنی که «الطبیب خادم الطبیعة » و به ادویه ، استعانت جویند و به خواص اشیا تقرب نمایند و جمیع سعادات را منحصر در همین دارند و از دنائت همت و قلت بضاعت قدم در چارسوی طلب (988) حقایق ننهند و از عروج بر مدارج معارف ، غافل مانند .
نظم (989)
یا خادم الجسم لا تسع لخدمته
و انت بالنفس لا بالجسم انسان
و مع ذلک ، آنچه در حفظ این صحت گفته اند ، از افاده آن مقصود ، قاصر است ; چه ، مقدمات کلیه بیان کرده اند و با مزاج شخص جزئی وفا نمی کند . و نیز شناختن حقیقت هر مزاجی محال است و آن حفظ ، موقوف بر این است و «الموقوف علی المحال محال » .
و اما (990) حکمای باطنی به نور یقین دانسته اند که خلق انسان برای تحصیل معارف و کسب کمالات و ارتقای بر معارج فضل و و آن ، موقوف است (992) بر آن صحت مجازی و آن خود ، بی بدل ما یتحلل میسر نگردد . پس رسانیدن این (993) را بر طبق مضمون آیه کریمه: «کلوا واشربوا ولا تسرفوا» ، (994) واجب داشته اند . (995) آن گاه به قوت عزم ، چون راه سعادت طلب نموده اند و به درک معارف میل فرموده ، دریافته اند که افعال طبیعی و حرکات جسمی و ملکه تعلقات صوری ، چنان رسوخ یافته که از آن معنی مانع (996) می گردد و لا شک ، تا (997) انسان ، نفس را از تدبیر ظاهری باز نمی آورد و به موت مجازی ترک شهوات و لذات گرفتار نمی سازد ، به ادراک باز نمی تواند پرداخت و از تدبیر بالتمام اعراض نمودن ، مستلزم هلاک است . پس بنا بر این ، از روی حکمت طریقی جسته اند که بر سبیل عادت که ریاضت ، عبارت از آن است . اخلاق ذمیمه را به ضد آن تبدیل فرمایند و این را تزکیه نفوس نامند ، چنانچه نفس اماره را که ضال بر مضل (998) است ، از صفات شیطانی مبرا گردانند تا لوامه شود و نفس لوامه را که ضال غیر مضل است ، از صفات سبعی پاک سازند تا ملهمه شود و نفس ملهمه را از صفات بهیمی مزکا گردانند تا مطمئنه گردد و این هنگام ، مستوجب خطاب: «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة » (999) گردد و به عالم ربوبیت ، رجوع تواند نمود و ادراک حقایق تواند فرمود و اسباب این امور ، انزوا و ترک لذات و نفی خواطر و تقلیل اکل و شر ب بر سبیل ریاضت و ذکر و فکر و توجه به جانب حق و یا پیر کامل مکمل است و محک امتحان آنها ، عالم مثال است که برزخ است میان ملک و ملکوت و او را برزخ اولی گویند ; چه مراتب عروج به مقادیر تصفیه و تزکیه هر کس در آن جا ظاهر شود و انوار طاعات و اعمال و اخلاق حسنه بر مرایای مستعدان ، (1000) قبول فیض ربانی در این (1001) عالم منعکس گردد و به مداومت توجهات به عالم معنی و تصورات صور ملایمه معنوی و ملکه تحریک قوت های ملکوتی ، چنان مهارتی پیدا سازند که آنچه مطلوب ایشان بود و خواهند ، ظاهر گردد و چون به عالم قوت (1002) رجوع کنند ، به قوت (1003) نفس منوره به نور ربانی ، آن چیز را از قوت (1004) به فعل آورند ، چنانچه از حقیقت این سر خبر می دهد کلمه شریفه: «والله ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة ، بل قلعتها بقوة روحانیة ، و نفس بنور ربها مضیئة » ، (1005) و چون خواهند که بر سرائر و ضمایر ، اطلاع یابند ، جمله را در آن عالم معلوم فرمایند و خبر دهند از حالاتی که بعد از ازمنه ، ظاهر خواهد شد و به واسطه اطلاع بر اسمای ملائکه که هر یک موکل امری و حافظ و مربی قوتی اند ، (1006) از بدن انسانی چون در قوتی (1007) از قوا ، قصوری و فتوری دریابند ، بدان ملک توسل جویند و تحریک آن قوت (1008) نمایند ، چنانچه از اولیای عظام - قدس الله اسرارهم - ، بر ادای عمی (1009) و صمم و شلل و امثال آنها منقول است و صحت صوری و معنوی ایشان ، در این ضمن ، منتظم ماند و بعضی را که این ملکات تسخیرات ، قوی تر است ، بعد الموت نیز قبور ایشان را این خواص می باشد و بعضی را چون بر اسما الله و اسم اعظم اطلاع اوفتد ، برحسب: «ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها» ، (1010) جمیع ملک و ملکوت را مسخر خویش سازند .
نظم
این طایفه اند اهل تحقیق
باقی همه خویشتن پرستند
و شرح این مسائل ، چون نه از آن قبیل است که طوامیر از عهده آن بیرون تواند آمدن (1011) و غوامض دقایق این معانی ، نه چنان است که هر کسی تاب ادراک آن تواند آوردن و عرایس ابکار و مخدرات این اسرار ، نه (1012) به طریقی مستورند که نزد هر کس ، مکشوف تواند شدن ، عنان قلم از صوب بیان آن باز کشیدن ، لازم نمود .
نظم
هست این سر هر زمان پوشیده تر
خون جان ها زین سبب جوشیده تر
و اما (1013) حکمای هند که از جمله طبیعیین اند ، در حفظ آن صحت ظاهری ، تدبیری چند می کنند که طالب صحت و راغب حکمت را بر آن اطلاع لازم است ; لما قال علیه السلام: «اقبلوا الحکمة ولو من المنافق » . (1014) و اینها در باب موت برهان ، یونانیان را مسلم نمی دارند ; چه ، می گویند که حفظ صحت به تدابیر حکمی ، اتفاقا ممکن است و طول حیات به نص ثابت و نزد جمله جایز است . پس واضح گشت که حیات ، تابع مزاج است و هر مزاج که مستحکم تر ، بقای او بیشتر ، و چون تدابیر و خواص ادویه را تاثیری هست ، هرچند که تدبیر بهتر و صواب تر ، و ادویه ، قوی تر و مناسب تر ، مزاج قوی تر و برقرارتر ، و چون ما می بینیم که احجار فضه قشفه به طول طبخ و تدابیر ، چنان می شود که از تطرق فساد . ایمن می گردد و آن نیست ، مگر به تلطیف و تفریق مختلفات و تخلیص مؤتلفات . پس وجود انسان را اگر به نوعی تربیت نمایند که اجزای ارضیه کثیفه و اخلاط زایده او را دور سازند و اجزای مناسبه او را تقویت نمایند ، از فساد ، دور گردد و تتبع این امر ، ایشان را بدان جا منجر شده که دعوای ابدیت ابدان می کنند و از پیران خویش ، نقل می کنند که چند هزار سال است که زنده اند و چندین پوست ها افکنده اند و در اصطلاح ، ایشان آن را «کلپ » (1015) گویند و اجزای بدن ایشان ، چنان شفاف شده که حایل بصر نمی شود و امثال اینها و روش مسائل ایشان در تدابیر ، حذر کردن است از حرکت های عنیف محلل و هواهای مختلف و بدین سبب ، در مغارها منزوی شوند و از جماع که مبطل و مضیع اجزای رطوبات اصلیه بدن و مضعف قواست (1016) و از بسیار سخن گفتن و در احساس به حواس ظاهر ، مبالغه کردن ; چه ، روح با اینها به تحلیل می رود و دم زدن را نیز به غایت مضر می دانند و به واسطه این در دم گرفتن آدمی ها کلی می کنند ، چنانچه از ایشان نقل می کنند که چندین روز و چندین ماه و چندین سال ، دم نگه می دارند و ما (1017) از بعضی که ادنای ایشان بودند ، دیدیم که قریب به روزی ، دم نگاه می داشتند و ایشان را اعتقاد آن است که هرچه هست در بدن ، دم است که اگر یک ساعت منقطع شد ، کار آخر است و می گویند که غذا به جهت بدل ما یتحلل است و چون کسی از تحلیلات باز ایستد ، به بدل چه احتیاج دارد؟ و در این باب نیز آدمی را به جایی رسانند که دیگر ، زود زود به غذا محتاج نباشد ; بلکه هرگز و این خود اگرچه بعید می نماید .
فاما از لقمان حکیم در این باب ، حکایتی مشهور است که او را با پسرش چون در چاه محبوس ساختند ، (1018) با خود بادامی چند داشت . بیشتر را به پسر داد و اندکی خود نگاه داشت و به حکمت ، آن را صرف می کرد و پسرش که از امر ریاضت وقوفی نداشت ، به زودی از بی قوتی هلاک شد و لقمان ، سال ها در آن چاه بماند و آخرالامر که سقراط حکیم او را طلب کرد و به حکمت از آن جا برآورد ، (1019) او بی هوش بود و از خوردن ، متقاعد شده بود و احتیاج نیز نداشت و بعد از مدت ها باز به خود آمد و به افاده ، مشغول شد و نظیر این از مشایخ طریقت نیز که اهل ریاضت بوده اند ، از حضرت امیر سید علی همدانی - قدس الله سره العزیز - (1020) منقول است که فرمودند که: من در کتاب شیخ محی الدین دیدم که نوشته بود که یک باری مرا حالی دست داده بود که دو ماه ، هیچ نخوردم من خواستم که آن را تجربه کنم ، سه ماه هیچ نخوردم و خود را چنان یافتم که اگر مدت العمر هیچ نخورم ، توانم و چون خلاف سنت بود ، افطار کردم و از وثیقی ، نقل عجب شنیدم که در این زمان های قریب ، شخص (1021) هندی در دهی از کرمان ، معتکف شد (1022) و در خانه خود را فرمود که به گل ، مسدود کردند (1023) و با آن مردم ، قرار کرد که چون به درآید ، او را مهمانی نیکو کنند ، چنان که چندین گوسفند ، جهت او طبخ کنند . بعد از چهل روز ، هیچ نخورده ، بیرون آمد . گوسفندان بریان نهاده ، نزد او آوردند با برنج ، و یک من عسل طلب کرد و نیم من زنجبیل و آن را ساییده ، در آن عسل ریخت و تمام را اول بخورد . (1024) بعد از آن ، جمله این دعوت ها را با نان و غیره بخورد و دیگر ، اطعام طلب می کرد . این مردم ، هر کس که چیزی طبخ کرده داشت ، می آورد و او می خورد و همچنین از میوه ها آنچه می آوردند ، می خورد و در این اثنا ، خبری موحش رسید و مردم این (1025) ده ، فرار کردند و به طرف استحکامی (1026) می رفتند و آن جوکی ، همراه ایشان می گریخت و ایشان ، شکر می کردند که به این بلا گرفتار شدند و از دست جوکی ، خلاص شدند (1027) و جوکی ، ایشان را دشنام می داد که: این قدر طعام به من ندادند که یک شکم سیر خورم!
که: ما عمر به پهنا (1030) می خواهیم نه به درازا (1031) ; گرچه (1032) این کلمه از حکمت به غایت بعید است . (1033)
فاما بدان نوعی که هم اهل هند ، طلب طول حیات می کنند که هیچ نخورند و دم نزنند و نگویند و نشنوند و نبینند ، فی الواقع که کم از مردنی نیست ; بلکه کسی را که تمتعات جسمی در عالم حسی و لذات روحانی در عالم معنی (1034) نبود ، مغبون دنیا و آخرت بود و (1035) بباید دانست که این حکمای هند ، جمعی کثیرند و هر یکی را در حفظ این صحت ، طریقی علی حده و اسلوبی خاص است و ما چندی از آنها را این جا ایراد کنیم تا طالب ذهین (1036) را محظوظ گرداند و از اشهاب ممل ، محفوظ ماند . (1037)
اما بعضی بر آن رفته اند که روح در بدن ، همچو تیزاب فاروقی است که چون چیزی بدو رسید ، فی الحال به تحلیل او (1038) مشغول شد و همچنانچه (1039) تیزاب ، چون تحلیل اجساد می کند ، حرارت باطن او میل به ظاهر می کند و شیشه را گرم می کند ، همچنین روح ، چون تحلیل اغذیه کرد ، بدن را گرم می کند و همچنانچه (1040) تیزاب ، چون به تحلیل مشغول شد ، بخارات پدید می آید و متصاعد می گردد ، هم چنین در بدن نیز بعد الهضم ، بخارات می جنبد و هر سوی حرکت می کند و همچنانچه (1041) در تیزاب چون ادویه زیاده شد ، حرارت او زیاده می شود و شیشه را سرخ می کند (1042) و اگر راه برون شد بخارها (1043) کم تر است ، شیشه را می شکند ، همچنین در بدن ، چون امتلا واقع شد و تحلیل کم ، بدن گرم می شود و حمی پدید می آید و چون مشام ها بسته بود ، هلاک لازم می شود ; همچنانچه (1044) تیزاب ، چون تحلیل اجساد کرد ، اجرام آنها به ته اناء میل می کند . همچنین غذا چون هضم یافت ، اثفال میل به سفل می کنند (1045) و همچنانچه (1046) تیزاب را چون (1047) چیزی در وی نبود که به تحلیل آن مشغول گردد ، حرارت او به باطن رود . همچنین چون غذا به بدن نرسد ، روح به باطن میل کند و از تدبیر ، باز ایستد و همچنانچه (1048) در تیزاب ، چون چیزهای (1049) بسیار اندازند که تحلیل کند ، قوت (1050) وی کم گردد . همچنین در بدن ، چون تحلیل بسیار گردد ، قوت (1051) روحانی ضعیف شود و امثال این تشبیهات کرده اند و این ، بس سخنی (1052) محکم است ; لیکن (1053) بر کسی که او بر حرکات تیزاب مطلع نیست ، تصور این امور ، مشکل بود . پس در تدبیر تقویت این جوهر ، چنان اندیشیده اند که همچنان که تیزاب را چون تصفیه می کنند ، به ازاله اوساخ او قوت او (1054) زیاده می گردد ، (1055) این روح را نیز تصفیه کنند به تعدیل اخلاط ، و همچنانچه (1056) تیزاب به مخالطت اجساد ، تقویت می یابد و آن تقویت ، ممکن نیست ، مگر به جواهر معدنی که از جنس اوست ، همچنین تقویت این جوهر ، ممکن نبود ، مگر به حیوانیات که هم از جنس وی است ، فلهذا ، در حیوانات طلب کرده اند که کدام یک را ترکیب او قوی تر و عمر او درازتر است تا مقصود خویش را به معونت او حاصل کنند ، در مار و غراب ، از این معنی اثری یافته اند . پس مار را می خورند و غراب را که - عمر او کم تر از مار است - ، قصوری در او یافته اند . پس ادویه ای (1057) چند چون کلس زنده بدو می خورانند تا مزاجش قوی تر گردد . آن گاه او را بالتمام ، در قرع کرده ، تقطیر می کنند و میاه و ادهان او را به خورد (1058) اکلاس می دهند و باز با ادویه چند دیگر ، ضم کرده ، او را به کار می برند و از مفسدات ، حذر می کنند و بعضی دیگر بر آن رفته اند که روح در بدن ، همچو بخاری است که در معادن می باشد که هرچه یافت ، مناسب به نوع خود ، تبدیل می کند . پس هرچه مزاج و ترکیب او به مزاج و ترکیب انسان اشبه بود ، تصرف او در آن چیز ، اسرع و اتم خواهد بود . بنا بر این ، هم از انسان طلب آن قوت (1059) نمایند و در دفع امراض نیز بدان تقرب جویند ، چنانچه کسی را در دماغ او ضعفی فهم کنند ، قحف را با دوایی (1060) نفوذ کننده ، (1061) سحق کنند و در بینی او دمند ، نفع کلی کند و کسی را که سنگ مثانه را سحق کرده ، (1062) با ادویه که آن را بدان جا رساند ، بخورانند ، فایده کلی دریابند و امثال این تدابیر و بعضی دیگر ، در اجزای سگ یافته اند که با اجزای بدن ، نسبتی عجب دارد ، چنانچه استخوان او را بر جایی (1063) که استخوان بدن ، قصوری کرده باشد ، وصل می کنند ، می روید (1064) و غذا قبول می کند و چشم او را به جای چشم کنده می نهند ، می روید (1065) و بدو چیزی می توان دیدن . بنا بر این ، او را به کار برند (1066) و از سگ بچه ، مومیایی سازند و چون کوفتی عظیم یا قصوری عضوی از اعضای غیر مرئی دریابند ، آن را بخورانند ، اصلاح آن بکند و بعضی هم از انسان ، مومیایی سازند و آن را استعمال کنند و بعضی از این ، عدول کرده اند و گفته [اند] که چون مناسبت حیوانیت میان جمله حیوانات هست ، احتیاج به اجزای انسان نیست ; بلکه از دیگر حیوانات هم می توان تحصیل قوت های کلیه نمودن . پس از نبض به تقطیرات میاه و ادهان ، مستخلص سازند و آنها را به خورد اکلاس کنند و بدین تدبیرات از آن جا ملحی ثابت ، استخراج نمایند ، چنانچه اگر بر اجساد میته معدنیات ریزند ، قوت های مسخنه ایشان را از باطن به ظاهر آورد . پس آن را به حکمت به بدن رسانند و قوت های عظیم از آن (1067) دریابند و همچنین در هر حیوانی و یا حیوانی ای (1068) که قوتی دریابند ، از او استخراج جوهری قوی کنند به تدابیر و آن را به بدن رسانند و بعضی در خراطین یافته اند که از او جسدی همچو مس حاصل می گردد که در دفع ضرر سموم و سحر و چشم به غایت قوت (1069) است و گوشت او را تاثیری است در عظم آلت تناسل و تقویت باه ، و امثال این نفع ها دارد . او را به حکمت به کار برند (1070) و فواید بینند و بعضی بر آن رفته اند که چون بدن را از غذا ناگزیر است ، ما را تدبیر غذای مقوی غیر فاسد (1071) باید کرد قطع نظر از آن که حیوانی بود یا نه ، (1072) پس طلب کردند ، در نباتات ، برنج را یافتند که قوتی عظیم و جوهری (1073) مستحکم دارد و از بیاض ظاهر او بر حمرت باطن او گمان بردند و آن حمرت را اثر حرارت دانستند . آن گاه به جهت استخراج ما فی قوته الی الفعل ، او را در میان آب های ادویه محلله مقویه تعفین (1074) کردند ، اقلا دوازده سال بعد از آن ، چون برآورند ، (1075) دانه های او را چون دانه های انار ، سرخ و بزرگ شده یافتند . از آن به کار بردندی به قدر ضرورت و رعایت طرق خویش کردندی و فواید کلیه یافتندی ، و بعضی دیگر در نباتات ، سموم را یافته اند از اصول و فروع و ازهار و بزور و غیرها که در است با حیوان . (1077) فلهذا ، آنها را به خورد حیوانات کنند ; اولا چون طاووس و زاغ و غیرهما تا به واسطه تحلل طبیعت و قوت (1078) هضم قوت های عقاقیر از بواطن ایشان به ظواهر آید . آن گاه آن حیوان را در ظرفی کرده ، در جایی گرم ، چون زبل فرس و غیره ، دفن کنند و بگذارند تا متعفن گردد و جمله آن کرم ها شود . پس آن کرم ها همدگر (1079) را بخورند و یکی شوند ، آن را بگیرند و خشک سازند ، به اضعاف قوت (1080) آن موسوم (1081) بود . آن گاه آن را با ادویه تریاقیه ، ضم کرده ، به کار دارند و بعضی دیگر ، بدان وقت ها التفات ننمایند و گویند که چون سموم قوی می یابیم ، به مرتبه ای که اگر قدری از آن بر شاخ گاو بندند و بدوشند ، خون از پستان او آید و آن را هندیان «سنکی » گویند . پس چه حاجت بدان تدابیر داریم و آن ضرری که از ایشان ، ظاهر می گردد ، به واسطه عدم عادت است ; و لیکن (1082) هرگاه که بدان عادت شود ، ضرر نکند و تاثیرات کلیه از آن حاصل گردد . پس آن را با ادویه تریاقیه ، ضم کرده ، به کار دارند ، اندک اندک بر سبیل عادت . آن گاه قدری قدری (1083) زیاد کنند ، چنان که به مرتبه ای رسد که چون مثقالی از آن خورده شود ، سکر کنند و چند روز بر آن حال باشند و بعد از آن ، اندک اندک از آن ادویه مضمومه کم سازند تا چنان شود که بی تریاقات ، خورند و مستی ها کنند و قوت های عظیم یابند و بعضی که از ادعیه باخبرند ، به افسون ، (1084) سمیت آنها را ببندند و نخورند (1085) و فواید یابند و بعضی دیگر ، در نباتات ، ورای سموم ، چیزی یافته اند که قوت های عظیم می بخشد و مداومت آنها ، موی سفید را سیاه می گرداند ، چون بهنکرا (1086) و کالاخترا (1087) و امثال آنها ، و این نیست ، مگر به نقل مزاج از شیخوخیت به شباب و تقویت حرارت اصلی و قوای (1088) طبیعی و مطلوب ایشان ، خود همین است . پس آنها را به طریق تجارب حکمی خویش به کار دارند و فواید کلیه بعید باشد و قوت (1090) اثر او دیر زایل گردد . در جواهر معدنی ، این حالت را مشاهده کرده اند . پس آنچه احجار صلبه اند ، آنها را به میاه حاده تحلیل می کنند ; چون بول حیوانات و غیره ، و بعده با ادویه مناسبه ، ضم کرده ، می خوردند و بعضی که احجار لینه اند ، آنها را به تصعیدات ، (1091) ثابت می سازند و به حکمت به کار می دارند ، و آنها که احجار منسحقه اند ، چون خبث و زهج (1092) و زرنیخ ، بعضی از آنها را همچنین غبیط به کار برند (1093) و به مداومت و عادت ، از ضرر آن محفوظ مانند و به فواید آنها برسند و بعضی را به آب نباتات چون کرچک و نعناع و توچک بپرورند و با ادویه ، ضم کرده ، به کار برند و بعضی دیگر از این حکما ، بر آن رفته اند که عظام انسان را طبع اکلاس است و چون آب به کلس (1094) رسد ، حرارتی که در باطن اوست ، ظاهر گردد و روح انسان نیز مثل این حرارتی است در باطن اکلاس عظام نهان و چون رطوبتی به عظام رسد ، آن ظاهر گردد و به طبخ (1095) و به (1096) نضج آن ، مشغول گردد و بدن را گرم نگه دارد و همچنانچه (1097) آب به تدریج ، چون (1098) به کلس رسد ، حرارت اندک اندک ظاهر گردد و چون بیشتر رسد به (1099) یک بار ، غلبه کند تا نشف آن رطوبات کند . در بدن نیز هرگاه اغذیه و اشربه به مقدار ضرورت و تربیب (1100) رسد ، حرارت طبیعی ظاهر بود و افعال طبیعی برقرار ، و چون زیاده تر واقع شود ، حرارتی یا طبیعتی (1101) پیدا آید و همچنانچه (1102) آب چون بر کلس غلبه کند ، حرارت او منطفی گردد . همچنین در بدن ، چون رطوبات غریبه غالب گردد ، حرارت اصلیه ، منطفی گردد و هلاکت باشد و امثال این تخییلات و تشبیهات کرده اند ; چه ، (1103) حقیقت آن (1104) بر کسی واضح نیست . آن گاه (1105) در تحریک آن حرارت به جوهری مناسب ، اندیشه کرده اند و چیزی طلب نموده [اند] که رطوبتی در او بود تا بدان ، تحریک آن حرارت توان کرد و حرارتی در باطن او باشد که مقوی آن از آنها املاح را یافتند (1107) که قریب به مقصود ایشان ، حالتی داشتند ; اما لطیفه مزاجی در آنها ندیدند . پس دیگر طلب کردند ، انگور را یافتند که غذاییت نیکو دارد و قبضی و قوتی او را تعفین کردند و از او جوهری گرم و تر مستخلص (1108) ساختند که هم غذاییت دارد و هم قبضی که از تحلیلات ، مانع شود و با او صحت را حفظ می نمودند و بعضی دیگر ، چنان اندیشیده اند که خمر ، اگرچه حالتی چند دارد ، اما چون جوهر او لطیف است ، زود متغیر و متاثر می شود و از هضم او صداعی حاصل می آید و چیزی که زود قبول فساد کند و منتج مرضی بود ، چگونه حفظ صحت بدو توان کرد؟ (1109) پس ایشان ، ترتیب (1110) اغذیه و اشربه مناسبت (1111) کنند و با آن ادویه به کار دارند که جوهرش دیر فاسد شود و بدن را از تحلیلات منع کند و چون هضم نیکو بود و (1112) تحلیل زاید نبود ، یقین که قوت (1113) بدن حاصل گردد . فلهذا به مخدرات ، چون افیون و را خطا دانند و گویند که تحریک حرارت مسخنه ، (1115) به ادخال اشیای غریبه از خارج نمودن ، غلط است ، چه آن حرکت قهری و تسلطی و قسری بودو (1116) و موجب ضعف و اطفای او می گردد ، چنانچه از اکلاس (1117) مشاهد است و مع ذلک ، چون خواص اشیا را (1118) استقصا نمی توان نمودن ، یمکن که بدانچه تقویت می کنند ، کیفیتی ناملایم به تدریج بخشد و اطلاع بر آن ، صعب بود . پس اولی و انسب آن است که تحریک آن حرارت به توجهات و تصورات و ارتسام مثال ها و خواطر مناسبت (1119) کنند ; چه ما می یابیم که در حین فرح و غضب و توجه به (1120) دانستن مشکلات و امثال آن ، حرارتی به ظاهر میل می کند (1121) و در خوف و حزن ، حرارتی به درون میل می نماید (1122) و باز در نظر کردن بر سرخی ها ، خون را تحریک می کند و بر سیاهی ها ، سودا را می جنباند و اشباه این حالات ، ما را حاصل است و حاجت به محرکی از خارج نداریم و چون از بدل ما یتحلل گزیر نیست ، غذایی نیک به قدر ضرورت به کار دارند و به عادت ، آن را کم سازند تا طبع ، به بذل ، (1124) محتاج نباشند و سایر آدابی که در صدر این مسائل مذکور شد ، مرعی دارند تا به مقصود رسند و این طایفه ، اگرچه از (1125) عالم معنی و اسرار آن خبری ندارند ; اما چون ریاضت را خواص بی حد است ، بعضی از اینها را در توجهات ، ناگاه بر خواص تراکیب حروف و کلمات ، اطلاع می اوفتد و بدان ، سحرها و نیرنج ها می کنند و بعضی را ناگاه بر اسمی وقوف حاصل می شود که بدان ، ممارست جن و شیاطین را مسخر خویش می سازند و این ، خود از مشهورات است .
نظم
تدابیر حکمت بلا منتهاست
ولیکن طلبکار حکمت کجاست؟
توانم بیان کردن از وی فصول
سخن باید ، اما به قدر عقول
همان به که کوتاه سازم کلام
نگویم ز حکمت سخن ، والسلام!
الحدیث الحادی عشر
قال رسول الله صلی الله علیه و آله (1126) : «احب المؤمنین الی الله تعالی من نصب نفسه فی طاعة الله ، و نصح لعباده ، و کمل عقله ، و نصح نفسه و ابصر ، و عمل به ایام حیاته فافلح » . (1127)
سرخیل رسل و انبیا ، سلطان اتقیا و اولیا ، خاص حضرت کبریا ، خواجه بی کبر و ریا - علیه صلوات الله عزوعلا - می فرماید که: سزاوارترین مؤمنان به مغفرت و مثوبت و رحمت الله تعالی آن کسی است که نصب کند نفس خود را در طاعت خدای عزوجل و نصیحت دینی کند برادران مؤمن را و در تکمیل عقل خویش ، سعی نماید و نفس بدفرمای خود را به مزراق نصیحت سرکوفته دارد و از سر حبرت بدین امور قیام نموده (1128) ، مدت العمر بر همین نهج گذراند . و لفظ «فافلح » از برای تبیین مآل این افعال و توضیح حال صاحب (1129) این احوال است که آن کو بدین اعمال موفق گشت ، از بلیات عقبی رستگار شد (1130) .
ای سعادتمند! (1131) خواجه - علیه الصلاة والسلام - خبر می دهد سالکان مسالک سداد و طالبان منازل رشاد (1132) را از استحصال مآرب اخری و تقرب حضرت مولی - عزاسمه - به وسیله چند چیز . یکی (1133) آن که همگی وجود خویش را باید که مستغرق بحر ; چه جمیع مراتب و مقامات شریفه و منازل و درجات عالیه و تمامی سعادات (1136) اخروی و نعیمات سرمدی ، نتیجه طاعات و ثمره اشجار عبادات بنده است . چنانچه آیت (1137) کریمه «وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظیم » (1138) مخبر از آن و مشعر بدان است و اقسام و انواع طاعات ، اگرچه بسیار است فاما جملگی آن به سه نوع باز گردد ; قلبی و بدنی و مالی (1139) .
اما طاعات قلبی چون توحید و توکل و صبر و شکر و تسلیم و تفویض و صدق و اخلاص و رضا و یقین و محبت و معرفت و غیرها که مفاتیح ابواب مکاشفات و مصابیح مجالس مشاهدات است و (1140) اما طاعات بدنی به دو طور ; بود اول آنچه به حق تعلق دارد ، چون نماز و روزه و حج و غیره . دوم (1141) آنچه به خلق تعلق دارد ، چون احقاق حقوق مسلمانان و تعهد امور ایشان بر وجه صلاح . و اما طاعات مالی چون انواع صدقات و خیرات که بعضی از اهل زمان به امثال آن تقرب می جویند .
دیگری آن که هدایت و تعلیم و ارشاد برادر مؤمن در امور اخروی و نصایح دینی بر خود لازم دانند و او را از عیوب نفسانی آگاه گردانند و از اقوال شنیعه و افعال قبیحه باز دارند و از اکتساب مخالفات و ارتکاب شهوات مهلکات منع کنند ; چه مقبول ترین تحفه و دوست ترین هدیه از عبادات که بنده به دست مقربان علم الله به درگاه اله فرستد ، نصیحتی است که برای رضای خدا عزوجل کرده باشد ; چنانچه در حدیث قدسی وارد است که «احب ما یعبدنی به عبدی النصح لی » (1142) زیرا که این صورت ، هم واسطه تذکر و تفکر ناصح و هم سبب تنبیه (1143) و هدایت منصوح می گردد ; لیکن (1144) در حالت نصیحت باید که وظیفه اسرار و (1145) تلطف را رعایت نماید و از افضاح و تعنف ، احتراز ، واجب شمرند .
دیگری (1146) آن که عقل خویش را از حضیض نقصان - به ممارست علوم و تزکیه و تهذیب اخلاق و کثرت تجارب - به اوج کمال رسانند (1147) چه تحصیل اسباب حظوظ جسمانی و اکتساب سعادت نعیم روحانی به معونت غریزه عقل است و علامت کمال عقل ، آن است که عاقل ، عواقب امور را مشاهده نماید و در سعادت نعیم درجات روحانی و لذت دولت قرب جوار حضرت صمدانی عزوجل تامل کند و از فضیحت و گرفتاری حجاب (1148) حرمان ابدی و خسران سرمدی «و من یضلل فاولئک هم الخاسرون » (1149) براندیشد و به قوت عزم ، راه سعادت اخروی را از خار موانع شهوات نفسانی و غبار مشتهیات (1150) جسمانی پاک کند و عقیله عقل را در عقال امر حق کشد و طریق اتقی را مسلوک دارد که «العاقل هو المتقی » (1151) و چون این غریزه قوتی است که آماده می گرداند نفس انسان را از برای درک معقولات پس امتیاز انسان از سایر حیوانات به همین تواند بود .
و امیرالمؤمنین علی - کرم الله وجهه - فرمود که: «العقل عقلان مطبوع و مسموع » (1152) . از مطبوع ، مراد این غریزه است و از مسموع ، آن که از نقصان به کمال رسد و هر عاقلی را از بدو ظهور آثار نور این جوهر شریف که سن تمیز است تا به حد وقوف که اربعین است به واسطه مرور ازمان و ملاحظه وقایع آن ، ترقی است از ضعف به قوت و از نقصان به کمال و چون تفاوت درجات خلق در قلت و کثرت خطا و اصابت و کیاست و بلادت و استعداد ادراکات ، امری است به غایت واضح فرمود که: «ولا ینفع المسموع اذا لم یکن مطبوعا» (1153) که هرگاه در اصل فطرت و جبلت قصوری باشد ، به قدر آن امتیاز حاصل گردد و اگر مطلقا مسلوب العقل بود او را از استفادت (1154) بهره ای (1155) نباشد و تزکیه و تهذیب او را مفید نبود.
نظم
به نور عقل ، توان در طریق جان رفتن
به پای وهم ، در این راه کی توان رفتن
به عقل ، ره برو از حس ببر که (1156) جایز نیست
یقین گذاشتن و در پی گمان رفتن (1157)
ز آفتاب خرد ذره ای طلب که بدو
توان فراز مه و مهر آسمان رفتن
و مر این عقل را اسامی بسیار است ، چون عقل هیولانی و عقل نظری و عقل عملی و عقل مکتسب و عقل منفعل و عقل فعال و عقل کل و جوهر مفارق و نور و (1158) قلب - که بعضی از حکما (1159) آن را نفس ناطقه خوانند - و نفس (1160) و روح و (1161) قلب و لوح و قلم و امثال آن (1162) چنانچه (1163) گفته اند که: «للعقل الف اسم ، و لکل اسم الف اسم » ; لیکن ورود کثرت اسامی بر حقیقت این غریزه به حسب ظهور کثرت آثار و نتایج آن است و تنوع اعتبارات به سبب اختلاف خصوصیات (1164) و قابلیات . و چون بیان عقل در کتب مبسوطه مشروحا مذکور است در این محل ، همین قدر ، ایمای بدان کافی بود .
اما بباید دانست که از فحاوی احادیث (1165) سید المرسلین و آثار و اخبار اکابر دین که در باب عقل وارد است چنان فهم می شود که کمال و نقصان عقل به کثرت و قلت خوف است از عذاب خدای و تدبر در اوامر و نواهی الهی و مواظبت طاعات و عبادات و اجتناب از معاصی مهلکات کما قال علیه السلام: «اتمکم عقلا ، و اشدکم [لله] خوفا ، و احسنکم فی ما امر به و نهی عنه نظرا» (1166) چه هر کو به نور عقل در امور و احوال عالم نظر کند و از قال حال عصات چون فرعون و شداد و هامان و عاد باخبر گردد و بر عذاب و غضب خداوند ، اطلاع یابد و سهم خوف بر قرطئه قلب او کارگر افتد ، یقین که خلاف رضای خداوند نجوید و جز راه محبت و صواب نپوید و از این جاست که بعضی اکابر گفته اند که (1167) : عقل ، نوری است در قلب که بدان فرق توان کرد میان حق و باطل و بعضی دیگر گفته اند که: اسم اول عقل (1168) ترک دنیاست و عاقل ، تارک آن و مرجع جمله یکی است که آن اطاعت امر حق است . پس از روی حقیقت ، عاقل آن است که در طاعت و عبادت ، ثابت و از معصیت ، مجتنب باشد و جاهل عکس این .
نظم
ولن (1169) ینزع النفس اللجوج (1170) عن الهوی
من الناس الا وافر العقل کامله
حیا ، سیوم (1174) دین و گفت: یا آدم! از اینها یکی را که خواهی اختیار کن . آدم علیه السلام عقل را اختیار کرد . جبرئیل علیه السلام گفت: ای حیا و دین! شما بازگردید . ایشان گفتند که: ای جبرئیل! ما از حضرت عزت ، چنان مامور گشته ایم که هرجا عقل باشد ما با او باشیم و از او جدا نشویم .
نظم
هر که را یک ذره ادراک است جفت
از عبادت بس نگردد شب نخفت
و دیگری از آن (1175) اعمال که موجب فلاح است ، آن است که بنده خرقه نفس خارق را به خیط نصیحت و مخیط موعظت بدوزد و از اغوای نفس مکاره که «ان النفس لامارة بالسوء» (1176) برحذر باشد و جند (1177) هوای هاتک استار را به صولت تزکیه و قوه تصفیه بشکند و نیل هوس را به کجک قطع علایق ، ذلیل سازد .
نظم
اذا طالبتک النفس یوما بحاجة
وکان لها نحو الهواء طریق
فخالفت هواها ما (1178) استطعت فانما
هواها عدو والخلاف صدیق
و یقین بباید دانست که مخالفت نفس ، اصل همه طاعات و مطاوعت او سر جمله معصیات است ; چه هیچ مانعی و حاجزی ، انسان (1179) را از تحصیل سعادات و کسب کمالات ، چون شیطان نفس نیست و بدین معنی حضرت نبوی - علیه الصلاة والسلام - اشارت فرمود (1180) «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک » (1181) . و تخصیص به «بین جنبیک » به جهت آن است که بیشتر آثار صفات آن از آن جا ظاهر می گردد ; چنانچه رای بعضی از اصحاب طریقت بر آن است که نفس ، بخاری است لطیف که منشا آن دل است .
نقل است که شخصی از اهل صفا انسانی را دید در هوا سباحت (1182) کردی و کثافت جسمانیت ، او را از آن مانع نگشتی ، از او (1183) سؤال کرد که: این منزلت (1184) رفیع و مکانت بدیع از کجا حاصل نموده ای؟ گفت: ای عزیز! هوای نفس را در تحت اقدام عزم ، ست ساختم و نفس نافرمان را به مدد ریاضت به میسر (1185) مسخر خویش گردانیدم . بدان سبب هوایی که در جو سماست ، حضرت حق عزوجل (1186) مطیع امر (1187) من ساخت .
نظم
نفس و شیطان می برند از ره تو را
تا بیندازند اندر چه تو را
نفس را آن به که در زندان کنی
هرچه فرماید ، خلاف آن کنی
نفس ، در ترک هوا مسکین بود
گوشمال نفس نادان این بود
از ریاضت ، نفس بد را گوش مال (1188)
تا نیندازد تو را اندر وبال
امر و نهی حق چو داری ای وحید!
پس مرو بر وایه نفس پلید (1189)
هر که او را نفس شومش رام شد
از خردمندان نیکونام شد
روی دل چون از هوا برتافتی
بعد از آن می دان که حق را یافتی
و دیگری آن که از روی بصیرت در امر خود نظر کند و از حین تکلیف تا زمان تخفیف به طاعت و عبادت گذراند و مریض قلب را به اشربه ذکر و توحید ، علاج فرماید و رضیع نفس را به شیر ریاضت و شراب مخالفت ، پرورش دهد و خلق را به خالق ، هدایت کند و در استکمال عقل خویش سعی کند و یک دم بل یک طرفة العین از یاد حق ، غافل نگردد ; چه حضرت حق (1190 ( عزوجل ، «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین » (1192) یعنی هر که یک لحظه دل از یاد حضرت ما بپردازد و مرکب نفس در میدان غفلت تازد ، جلال عزت ما شیطانی موسوس را هم صحبت او سازد . یعنی خواطر شیطانی و وساوس نفسانی را چنان بر او مستولی گرداند که از ادراک معارف و حقایق بازماند و او را از اوج عزت به حضیض مذلت رساند و از قاف قرب به بئر بعد افکند .
نظم
لکل شی ء اذا فارقته عوض
ولیس لله ان فارقت من عوض
نقل است از سید الطایفه ابوالقاسم جنید - قدست اسراره - که فرمود (1193) : «لو اقبل صدیق علی الله الف الف (1194) سنة ثم اعرض عنه لحظة (1195) فما فاته اکثر مما ناله ; یعنی اگر سالکی صادق هزار (1196) هزار سال در راه خدای عزوجل قدم زند ، پس یک لحظه از آن حضرت غافل ماند ، مقدار سعادتی که در آن لحظه فوت شود از او ، بیشتر از آن بود که در آن هزار ساله حاصل کرده بود» .
نظم
باش دایم ای پسر با یاد حق
گر خبر داری ز عدل و داد حق
زنده دار از ذکر ، صبح و شام را
در تغافل مگذران ایام را
یاد حق آمد غذا این روح را
مرهم آمد این دل مجروح را
مؤمنا ذکر خدا بسیار گوی
تا بیابی در دو عالم آبروی
گر زمانی غافل از رحمان شوی
اندر آن دم همدم شیطان (1197) شوی
پی نوشت:
1) برای آگاهی از احادیث اربعین ، ر . ک: وسائل الشیعة ، حر عاملی ، ج 27 ، ص 91 - 99 .
2) بحار الانوار . محمدباقر مجلسی ، ج 2 ، ص 156 ; کنز العمال ، علی متقی هندی ، ج 1 ، ص 225 .
3) همان جا .
4) برای آگاهی از برخی اربعین نگاشته های شیعیان ، ر . ک: الذریعة ، آقابزرگ تهرانی ، ج 1 ، ص 409 - 434 .
5) وی را به گونه هایی دیگر نیز شناسانده اند . از جمله آن که شهرت وی را «بهاءالدین » نوشته اند (ر . ک: دانش نامه جهان اسلام ، ج 4 ، ص 649) ; اما صحیح آن است که در متن آورده ایم ، آن سان که وی ، خود را در مقدمه آثارش معرفی کرده است (ر . ک: الذریعة ، آقا بزرگ تهرانی ، ج 7 ، ص 218) .
6) برای آگاهی از شرح احوال او ، رک: حبیب السیر ، خواندمیر ، ج 4 ، ص 611 - 612 ; مجالس المؤمنین ، قاضی نورالله شوشتری ، ج 2 ، ص 148 - 149 . سنج: تاریخ عالم آرای عباسی ، اسکندربیگ منشی ، ج 1 ، ص 231 . از وی ، دیوان شعری نیز برجای مانده است (ر . ک: الذریعة ، آقا بزرگ تهرانی ، ج 9 ، ص 1229) .
7) در الذریعة از آثار وی کتاب های زیر معرفی شده است: دیوان اشعار ، العقیدة ، فوائد ، مثنوی کشف الحقیقة ، معراجیه ، مکارم الاخلاق ، منشئات مکاتیب)، منظومه نجم الهدی ، منظومه واردات .
8) قاضی نورالله شوشتری می نویسد که نسب سید محمد نوربخش ، جد بهاءالدوله ، با هفده واسطه به امام موسی کاظم علیه السلام منتهی می گردد (مجالس المؤمنین ، قاضی نور الله شوشتری ، ج 2 ، ص 143) .
9) تاریخ نظم و نثر در ایران ، سعید نفیسی ، ج 1 ، ص 400 .
10) شیخ شمس الدین محمد اسیری لاهیجی ، از خلفای سید محمد نوربخش ، این طریقه را در مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز بیان کرده است (مفاتیح الاعجاز ، شمس الدین محمد لاهیجی ، ص 585) . نیز ، ر . ک: مجالس المؤمنین ، قاضی نور الله شوشتری ، ج 2 ، ص 150 .
11) دانش نامه جهان اسلام ، ج 4 ، ص 649 . افزون بر ری ، او را به دیلم نیز منسوب داشته اند (فهرست نسخه های خطی فارسی ، احمد منزوی ، ج 1 ، ص 527) .
این قدر می دانیم که جد وی سید محمد نوربخش ، در طی سفرهای خود و پیش از اقامت در ری (سولقان)، دوبار در گیلان اقامت داشته است . (ر . ک: مجالس المؤمنین ، قاضی نور الله شوشتری ، ج 2 ، ص 146) . در دوره اقامت دوم او ، به سال 849ق ، شیخ شمس الدین محمد لاهیجی به خدمت او رسیده و دست ارادت به او داده است . او در مفاتیح الاعجاز و اسرارالشهود ، این جریان و تاریخ را بیان کرده است (ر . ک: مفاتیح الاعجاز ، ص 67 ; اسرارالشهود ، ص 256) . نیز در همان جا و همان سال بوده که ابن همام شیرازی به محضر سید محمد نوربخش رسیده و از او ارشاد پذیرفته است ، چنان که خود گفته است (ر . ک: مقدمه نگارنده بر شرح حدیث حقیقت: میراث حدیث شیعه ، دفتر پنجم ، ص 214) .
12) دانش نامه جهان اسلام ، ج 4 ، ص 649 .
13) فرهنگ معین ، ذیل: «نوربخش » .
14) چنان که نوشتیم ، صحیح ، بهاءالدوله است .
15) مقصود ، شاه اسماعیل صفوی است .
16) حبیب السیر ، خواند میر ، ج 4 ، ص 612 ; عبارت پایانی خواندمیر ، به کشته شدن وی به دست شاه اسماعیل صفوی اشاره دارد .
17) الذریعة ، آقا بزرگ تهرانی ، ج 9 ، ص 365 و 1229 .
18) کشف الظنون ، حاجی خلیفه ، ج 1 ، ص 718 ; الذریعة ، آقا بزرگ تهرانی ، ج 7 ، ص 217 - 218 . برای آگاهی از محتوا و اهمیت این کتاب ، ر . ک: دانش نامه جهان اسلام ، ج 4 ، ص 650 .
19) الذریعة ، آقا بزرگ تهرانی ، ج 15 ، ص 361 .
20) همان ، ج 25 ، ص 207 ; فهرست نسخه های خطی فارسی ، احمد منزوی ، ج 2 ، ص 1487 .
21) دانش نامه جهان اسلام ، ج 4 ، ص 651 .
22) برای آگاهی از احوال و آثار وی ، ر . ک: احوال و آثار و اشعار میر سیدعلی همدانی ، دکتر محمد ریاض ، اسلام آباد ، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان ، چاپ دوم ، 1370ش .
23) همچنین برخورداری وی از مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز ، شمس الدین محمد اسیری لاهیجی در این اثر پیداست . (سنج: متن هدیة الخیر با مفاتیح الاعجاز و تعلیقات آن به کوشش: محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی) .
24) ر . ک: شرح حدیث هفتم ، نهم و دهم .
25) عالم ربانی ، ملا احمد نراقی (م 1245ق) در کتاب خود خزائن ، مطالبی از هدیة الخیر (شرح حدیث بیستم) نقل نموده است (ر . ک: خزائن ، ص 409 - 411) .
26) فهرست نسخه های خطی کتاب خانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی ، سید احمد حسینی ، ج 23 ، ص 167 ; آشنایی با چند نسخه خطی ، دفتر اول - حسین مدرسی طباطبایی - رضا استادی ، ص 106 .
27) فهرست نسخه های خطی فارسی ، احمد منزوی ، ج 2 ، ص 1487 .
28) فهرست نسخه های خطی کتاب خانه مدرسه فیضیه قم ، رضا استادی ، ج 2 ، ص 111 .
29) فهرست نسخه های خطی کتاب خانه آیة الله فاضل خوانساری ، سیدجعفر حسینی ، ج 1 ، ص 169 .
30) فهرست الفبایی کتب خطی کتاب خانه مرکزی آستان قدس رضوی ، محمد آصف فکرت ، ص 610 .
31) فهرست نسخه های خطی کتاب خانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی ، سید احمد حسینی ، ج 12 ، ص 344 ; نگارنده برپایه کاوش خویش چنین می پندارد که این نسخه از روی نسخه کتاب خانه آیة الله فاضل خوانساری کتابت گردیده است . این هر دو نسخه را بسی افتادگی است ، از این رو چونان گزیده ای می مانند و چندان قابل اعتماد و اعتنا نیستند .
32) ف: + و به نستعین .
33) سوره سجده ، آیه 9 .
34) ف: مقدس .
35) سوره اسراء ، آیه 44 .
36) ف: زبان .
37) سوره فرقان ، آیه 54 .
38) سوره بقره ، آیه 30 .
39) ف: به مصابیح .
40) سوره بقره ، آیه 31 .
41) سوره اسراء ، آیه 70 .
42) سوره اسراء ، آیه 70 .
43) جامع الاسرار ، ص 102 ، 144 ، 159 ، 162 ، 164 و 601 .
44) سوره طه ، آیه 50 .
45) سوره لقمان ، آیه 20 .
46) سوره اعراف ، آیه 69 .
47) سوره زخرف ، آیه 70 .
48) سوره نساء ، آیه 80 .
49) سوره آل عمران ، آیه 31 .
50) ف: +
اساس شرع او ختم جهان است
شریعت ها بدو منسوخ از آن است
51) سوره احزاب ، آیه 56 .
52) التوحید ، ص 356 ; صحیح البخاری ، ج 6 ، ص 86 ; صحیح مسلم ، ج 8 ، ص 47 .
53) ف: اشتغال .
54) سوره نساء ، آیه 58 .
55) سوره نحل ، آیه 125 .
56) سوره هود ، آیه 112 .
57) ف: ارشاد .
58) ف: ریب و عیب .
59) ف: - فهذا .
60) ف: متعلمی
61) ف: - خالق .
62) ف: هدایه .
63) ف: باعث .
64) الکافی ، ج 5 ، ص 144 ; من لا یحضره الفقیه ، ج 3 ، ص 299 ; السنن الکبری ، ج 6 ، ص 169 .
65) ف: - حبیب .
66) صحیح مسلم ، ج 6 ، ص 41 ; سنن ابی داود ، ج 2 ، ص 504 ; سنن الترمذی ، ج 4 ، ص 148 .
67) ف: - مرشد .
68) ف: مافی .
69) ف: وجه .
70) م: یفوق .
71) ف: + و .
72) سوره اعراف ، آیه 43 .
73) ف: نهادم .
74) سوره زمر ، آیه 18 .
75) م: صلی الله علیه وسلم .
76) الکشاف ، ج 1 ، ص 3: «کل امر ذی بال لم یبدا فیه باسم الله فهو ابتر» .
77) ف: - که .
78) الکشاف ، ج 1 ، ص 3 .
79) ف: خدای عزوجل .
80) سوره یس ، آیه 83 .
81) ف: + ذات .
82) ف: ینفت .
83) ف: جود .
84) ف: خمس .
85) ف: در .
86) ف: استورها .
87) ف: لا یعین .
88) ف: کثرت .
89) ف: کثرت .
90) ف: - محو و .
91) ف: - و .
92) م: صورت .
93) م: - و قلم .
94) ف: + است .
95) ف: + به واسطه .
96) ف: اشاره .
97) ف: - عالم .
98) ف: + از ربوبیت .
99) م: به عینه .
100) ف: دهان و بینی و دیده و گوش .
101) ف: در .
102) الوافی ، ج 11 ، ص 536 بدون: «التقی النقی » .
103) ف: سفته .
104) ف: از هم .
105) ف: مرآت .
106) ف: - به
107) ف: - هم .
108) ف: + تا در آیه .
109) مناقب آل ابی طالب ، ج 1 ، ص 186 ; کنز العمال ، ج 11 ، ص 431 .
110) جامع الاسرار ، ص 102 ، 144 ، 159 ، 162 ، 164 و 601 .
111) ف: - عالم .
112) ف: - و مقر .
113) ف: مواجبه .
114) ف: باشد .
115) ف: اشاره .
116) ف: اشاره .
117) ف: + آید .
118) م: بر .
119) ف: +
از دست نیستی همه عالم خلاص یافت
تا یار بر جهان در گنج نهان گشود
120) ف: با .
121) ف: و رحمتی .
122) سوره اعراف ، آیه 156 .
123) ف: اشاره .
124) ف: وی .
125) ف: بود .
126) سوره انعام ، آیه 90 .
127) م: با .
128) ف: اشاره .
129) در مآخذ حدیثی نیافتیم .
130) ف: فرد .
131) م: مراتب .
132) علل الشرائع ، ج 1 ، ص 134 ، الفضائل ، ص 96و 127 ; معانی الاخبار ، ص 560 .
133) التوحید ، ص 307 ; الارشاد ، ج 1 ، ص 33 ; مستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 127 .
134) ینابیع المودة ، ج 2 ، ص 244 .
135) تفسیر العیاشی ، ج 2 ، ص 204 ; الدر المنثور ، ج 4 ، ص 45 .
136) ف: - و .
137) سوره حدید ، آیه 3 .
138) ف: اشاره .
139) ف: - است .
140) ف: است .
141) ف: عز و علا .
142) ف: وی .
143) ف: خیالم .
144) ف: بیت 2 و 3 با یکدیگر جابه جا آمده است .
145) ف: اشاره .
146) ف: اشاره .
147) ف: - است .
148) ف: دویم .
149) ف: اشاره .
150) ف: اشاره .
151) ف: - و .
152) ف: - کل .
153) ف: اشاره .
154) الکافی ، ج 1 ، ص 134 ; صحیح البخاری ، ج 7 ، ص 125 ; مسند احمد ، ج 2 ، ص 244 ، 251 .
155) ف: اشاره .
156) ف: + و اصلاب مطهره .
157) ف: - و اصلان .
158) ف: - واقع .
159) ف: - که .
160) سوره ملک ، آیه 3 .
161) ف: که خواهد .
162) ف: آن .
163) ف: مذکور .
164) ف: - از .
165) ف: بیرون .
166) م: صلی الله علیه وسلم .
167) نص النصوص ، ص 413 ; الوافی ، ج 4 ، ص 383 .
168) ف: + حاضر .
169) ف: گردانیده .
170) م: + است .
171) ف: طریق .
172) ف: - است .
173) ف: ظاهر .
174) ف: باطن .
175) ف: عارفان .
176) م: کنند .
177) ف: + و .
178) ف: الاشیاء .
179) ف: می کنند .
180) ف: - می گردد .
181) ف: - و .
182) ف: - را .
183) ف: آنها .
184) سوره شوری ، آیه 11 .
185) ف: کند .
186) سوره انعام ، آیه 103 .
187) ف: بگذشت .
188) ف: تقصیری .
189) جامع الاسرار ، ص 27 ، 205 ، 417 و 466 ; نص النصوص ، ص 169 ; بحار الانوار ، ج 79 ، ص 243 .
190) کنزالعمال، ج 11، ص 431 ; مناقب آل ابی طالب، ج 1ص 186 .
191) عوالی اللئالی ، ج 2 ، ص 132 .
192) ف: این .
193) ف: هر کسی کو .
194) ف: + عز اسمه .
195) ف: شعوری .
196) ف: - و .
197) ف: و امن .
198) ف: که .
199) ف: ممکنات اند .
200) جامع الاسرار ، ص 8 ، 95 ، 121 ; نص النصوص ، ص 23 .
201) علم الیقین ، ج 1 ، ص 49: «رایته فعرفته فعبدته ، لم اعبد ربا لم اره » . سنج: الکافی ، ج 1 ، ص 97 .
202) عوالی اللئالی ، ج 4 ، ص 119 .
203) م: صلی الله علیه وسلم .
204) جامع الاسرار ، ص 27 ، 205 ، 417 و 466 ; نص النصوص ، ص 169 ; بحار الانوار ، ج 79 ، ص 243 .
205) ف: تا .
206) جامع الاسرار ، ص 287 .
207) ف: دهد .
208) ف: اخیار .
209) ف: ابرار .
210) ف: - را .
211) ف: طاهر .
212) ف: بساط .
213) ف: + رای .
214) ف: + و .
215) ف: وسط .
216) ف: شود و .
217) ف: دریا .
218) ف: کامل .
219) م: کلی و جزئی .
220) ف: فانی شدن .
221) ف: + و .
222) ف: - در .
223) ف: + نیست و .
224) ف: ضرور .
225) ف: چه .
226) ف: علیه الصلاة والسلام .
227) ف: سبل .
228) ف: عمر .
229) ف: در .
230) ف: ظاهری .
231) ف: شود .
232) م: گر .
233) ف: حق .
234) سوره نجم، آیه 39 .
235) ف: + و .
236) ف: سبزه .
237) ف: + شجره .
238) م: داند .
239) ف: - بر او .
240) ف: - شود .
241) ف: ایشان .
242) ف: - شود .
243) ف: خصال .
244) ف: ظهور .
245) ف: اول .
246) ف: آن .
247) ف: هست .
248) ف: هست .
249) م: شاهد .
250) ف: + جمع .
251) ف: بالکل .
252) ف: - و .
253) ف: + سازد و .
254) ف: در خور .
255) ف: - و .
256) ف: آن که .
257) ف: - نوح
258) ف: نماید .
259) م: صلی الله علیه و سلم .
260) در مآخذ حدیثی نیافتیم .
261) برگرفته از: سوره سبا ، آیه 28: «و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا» .
262) الوافی ، ج 3 ، ص 897 ; بحار الانوار ، ج 91 ، ص 262 .
263) ف: بود .
264) غررالحکم ، ج 5 ، ص 194 ; بحار الانوار ، ج 2 ، ص 32 و ج 58 ، ص 99 و ج 66 ، ص 293 .
265) ف: - ناطقه .
266) ف: گویند .
267) ف: در .
268) سوره مائده ، آیه 116 .
269) ف: و او .
270) در مآخذ حدیثی نیافتیم .
271) ف: اراده .
272) ف: - بود .
273) ف: شده اند .
274) ف: - پسین .
275) ف: + ای سعادتمند .
276) ف: اشاره .
277) ف: - تعالی .
278) ف: دهد .
279) ف: + است .
280) ف: - و .
281) ف: لاجرم .
282) ف: - است .
283) ف: آن .
284) ف: گردد .
285) ف: و این انوار .
286) ف: - که .
287) سوره فرقان ، آیه 70 .
288) ف: در .
289) عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2 ، ص 67 ; فضائل الشیعة ، ص 64 . ف: «المؤمنون ینظرون بنور الله » .
290) ف: هوا و .
291) ف: ذره .
292) سوره اسراء ، آیه 44 .
293) سوره ذاریات ، آیه 50 .
294) سوره مائده ، آیه 54 .
295) ف: بدو متعلق است .
296) الکافی ج 2 ، ص 352: «فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به ، و بصره الذی یبصر به ، و لسانه الذی ینطق به ، ویده التی یبطش بها» . سنج: صحیح البخاری ، ج 7 ، ص 190 .
297) سوره حدید ، آیه 3 .
298) ف: - علیه السلام .
299) ف: ساحل .
300) ف: ابدان .
301) ف: - طالب .
302) ف: - عزوجل .
303) ف: + و تفرید .
304) ف: بدان .
305) ف: سعادت .
306) ف: شده .
307) ف: - کلام .
308) ف: - چنین .
309) ف: عاقلان .
310) م: دل .
311) ف: - که .
312) سوره زمر ، آیه 9 .
313) ف: آن که .
314) م: صلی الله علیه وسلم .
315) تحف العقول ، ص 35: «خصلتان لیس فوقهما من البر شی ء ; الایمان بالله ، والنفع لعباد الله . و خصلتان لیس فوقهما من الشر شی ء ; الشرک بالله ، والضر لعباد الله » .
316) ف: کند .
317) ف: می فرمایند .
318) سوره نساء ، آیه 113 .
319) جامع الاسرار ، ص 27 ، 205 ، 417 و 466 ; نص النصوص ، ص 169 ; بحار الانوار ، ج 79 ، ص 243 .
320) سوره نساء ، آیه 78 .
321) سوره توبه ، آیه 72 .
322) سنن الترمذی ، ج 3 ، ص 217 ; سنن ابی داود ، ج 2 ، ص 464 ; مسند احمد ، ج 2 ، ص 190 .
323) ف: اشاره .
324) ف: - که .
325) سوره نساء ، آیه 116 .
326) صحیح البخاری ، ج 8 ، ص 165 ; صحیح مسلم ، ج 7 ، ص 77 .
327) ف: قریب .
328) ف: + اشاره .
329) ف: ندانند .
330) ف: + معنی .
331) ف: است .
332) ف: - را .
333) ف: ماخوذ از سلامت است .
334) ف: + جهت .
335) ف: اشاره .
336) ف: فرموده .
337) صحیح مسلم ، ج 1 ، ص 29 ; سنن النسائی ، ج 8 ، ص 97 ; سنن ابی داود ، ج 2 ، ص 411 .
338) ف: - (و حج ... داری) .
339) صحیح مسلم ، ج 1 ، ص 29 ; مسند احمد ، ج 1 ، ص 28 ; سنن الترمذی ، ج 4 ، ص 120 .
340) ف: - چه .
341) ف: - که .
342) جامع الاسرار ، ص 102 ، 144 ، 159 ، 162 ، 164 ، و 601 .
343) ف: - و .
344) ف: نی .
345) ف: به .
346) سوره انعام ، آیه 91 .
347) سوره طه ، آیه 110 .
348) سوره غافر ، آیه 65 .
349) ف: جمله معلومات از نقطه دایره اوست .
350) سوره بقره ، آیه 29 ; سوره انعام ، آیه 101 ; سوره حدید ، آیه 3 .
351) م: را .
352) سوره ابراهیم ، آیه 27 .
353) سوره مائده ، آیه 1 .
354) سوره مائده ، آیه 120 ، سوره انعام ، آیه 17 ، سوره هود ، آیه 4 ، سوره تغابن ، آیه 1 ، سوره ملک ، آیه 1 .
355) ف: شنوای .
356) سوره شوری ، آیه 11 .
357) ف: - مخلوقات .
358) ف: گویای .
359) غافر ، آیه 68 .
360) ف: + و .
361) ف: سزاوار .
362) ف: + و .
363) ف: خداوند .
364) ف: - سبحانه .
365) ف: - که .
366) سوره انبیاء ، آیه 27 .
367) ف: سیم .
368) ف: - در .
369) ف: مقرء .
370) سوره نحل ، آیه 102 .
371) ف: - جمله .
372) سوره احزاب ، آیه 40 .
373) ف: جا .
374) سوره سجده ، آیه 19 و 20 .
375) ف: - و .
376) ف: احق .
377) ف: مبرات .
378) الکافی ، ج 2 ، ص 572 و ج 8 ، ص 82 ; الخصال ، ص 631 .
379) ف: مبنای .
380) ف: پاک پاک .
381) ف: گرد .
382) ف: درگاه .
383) ف: و آن که باشد .
384) ف: سریر السرور .
385) ف: بود .
386) ف: - از .
387) ف: آن را .
388) ف: - که .
389) سوره کهف ، آیه 110 .
390) ف: کننده .
391) ف: - و .
392) ف: - که .
393) سوره مائده ، آیه 39 .
394) ف: - دل .
395) ف: ارکان اربعه .
396) سوره بقره ، آیه 104; سوره مجادله ، آیه 4 .
397) ف: دل .
398) سوره نساء ، آیه 145 .
399) ف: باشد .
400) کنزالعمال ، ج 1 ، ص 223 .
401) ف: - علما .
402) ف: + میان علما .
403) ف: دانند .
404) ف: دانند .
405) ف: دانند .
406) ف: - به .
407) سوره احزاب ، آیه 72 .
408) سوره اعراف ، آیه 172 .
409) ف: - به ظهور .
410) ف: عنبر .
411) م: نیاید .
412) ف: - اما .
413) م: طورم .
414) ف: سیاحت .
415) ف: مکایب .
416) ف: مکاری .
417) ف: میاو .
418) ف: علیه الصلاة والسلام .
419) ف: می فرمایند .
420) صحیح البخاری، ج 7، ص 79، 104 و 184; سنن الترمذی، ج 4، ص 70; سنن ابی داود، ج 2، ص 509 ; مسند احمد، ج 2، ص 174 و 267 .
421) م: اصطلاح .
422) م: بدل .
423) م: و اجزای آنها .
424) ف: اطناب .
425) کنز العمال ، ج 16 ، ص 128 .
426) در مآخذ حدیثی نیافتیم .
427) ف: - یعنی .
428) ف: - تعالی .
429) ف: لا ضرر و لا ضرار .
430) من لا یحضره الفقیه ، ج 4 ، ص 334 ; عوالی اللئالی ، ج 2 ، ص 74: «لا ضرر و لا اضرار فی الاسلام » ; سنن ابی داود ، ج 2 ، ص 118 ; معانی الاخبار ، ص 281: «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام » .
431) ف: - می شود .
432) ف: للحق .
433) ف: باشد .
434) ف: + بود .
435) ف: - که .
436) ف: ارادت .
437) ف: فاعلی .
438) ف: - که .
439) الکافی ، ج 2 ، ص 131 ; الخصال ، ص 25 ; الدر المنثور ، ج 6 ، ص 341 .
440) ف: وسیله .
441) ف: می کردید .
442) ف: + از نعیم باقی .
443) ف: - و .
444) ف: + که .
445) ف: - و .
446) ف: - دنیای .
447) ف: + طاعت و .
448) سوره نساء ، آیه 36 .
449) سوره قصص ، آیه 88 .
450) ف: + وامر .
451) ف: - که .
452) ف: بود .
453) م: صلی الله علیه وسلم .
454) الکافی ، ج 2 ، ص 99 ; امالی الطوسی ، ص 140 ; تحف العقول ، ص 47 .
455) ف: - ایمان .
456) ف: - و چون کفر را ... . قوی گردانید .
457) ف: تحسین .
458) ف: قوه .
459) ف: اول .
460) ف: قوه .
461) ف: قوه .
462) ف: بلاد .
463) ف: - شود .
464) ف: سیم .
465) ف: اموال .
466) ف: قوه .
467) ف: قوه .
468) ف: آلایند .
469) ف: امر .
470) ف: قوه .
471) ف: قوه .
472) ف: - و اما قوت غضبی ... آن است .
473) ف: قوه .
474) ف: به .
475) ف: در تحت نفس ناطقه مندرج اند .
476) ف: دویم .
477) ف: احاطه .
478) ف: می خوانند .
479) ف: این .
480) ف: خواهد آمد .
481) ف: است .
482) ف: + آن که .
483) ف: - مظهر قوه .
484) ف: + و .
485) ف: - حکما .
486) ف: - تواند .
487) ف: - جز .
488) ف: گفته اند .
489) م: خیری .
490) ف: پدید .
491) ف: + ظهور .
492) ف: نضجی .
493) ف: همچنانکه .
494) ف: اعظمی .
495) ف: می کنند .
496) ف: یتحلل .
497) ف: با .
498) ف: - است .
499) م: مشرک .
500) سوره انعام ، آیه 96 ; سوره یس ، آیه 38 ; سوره فصلت ، آیه 12 .
501) ف: - و .
502) ف: نبینند .
503) ف: کنند .
504) ف: کنند .
505) ف: کنند .
506) ف: با قریب شدت .
507) ف: اما .
508) ف: - و .
509) ف: زایبه منطرقه .
510) م و ف: داهل . متن ، تصحیح قیاسی است .
511) ف: - اکنون چون .
512) ف: هیئت .
513) ف: + انسان .
514) ف: - کند .
515) ف: تا به .
516) ف: اول .
517) م: + بود .
518) ف: - او .
519) ف: - و .
520) ف: سیم .
521) ف: آن .
522) ف: - ناطقه .
523) ف: - و .
524) ف: + و .
525) ف: - است .
526) ف: اول .
527) ف: سیم .
528) م: + است .
529) ف: ماکد .
530) ف: قوت .
531) ف: - را .
532) معتات .
533) ف: - و چندان که باید .
534) ف: اول .
535) ف: این که .
536) ف: مایحتاجی .
537) ف: باشد .
538) ف: - آن .
539) ف: سیم .
540) ف: این که .
541) ف: اول .
542) م: یا .
543) ف: + و .
544) ف: سیم .
545) ف: + و .
546) م: یا .
547) ف: شعب .
548) ف: نماند .
549) ف: - - حرمت .
550) ف: + و .
551) ف: + و .
552) ف: مرتبتی .
553) ف: با .
554) ف: نهادن .
555) ف: بی اضطراری .
556) ف: + ظاهر گردد و .
557) ف: اول .
558) ف: نتیجه .
559) ف: - به .
560) ف: مکنی .
561) ف: سیم .
562) ف: مدتی .
563) ف: + به قوه .
564) ف: - قوت .
565) ف: ملاحظه .
566) ف: اول .
567) ف: - است .
568) ف: تصدیق .
569) ف: عفت .
570) ف: سیم .
571) ف: حالی .
572) ف: صله رحم .
573) ف: دنیوی .
574) ف: + و انعامی که به او نمایند .
575) ف: - به مانند آن .
576) ف: زیاده .
577) ف: چنانچه .
578) ف: افتد .
579) ف: تودت .
580) ف: - از آن که در حقوق .
581) ف: - باشد .
582) ف: حواله .
583) ف: پروردگار .
584) ف: - چون .
585) ف: + و .
586) ف: کند .
587) ف: اطراف محل .
588) ف: خود .
589) در «م » ناخوانا ، ف: ظهور .
590) م: - بود .
591) ف: قوه .
592) ف: زیاده .
593) ف: کزبزی .
594) ف: قوه .
595) ف: معاش .
596) ف: غضب .
597) ف: آینه .
598) ف: حلل .
599) سوره رعد ، آیه 22 .
600) سوره رعد ، آیه 22 - 23 .
601) ف: لجی .
602) م: منعمس .
603) م و ف: منحرط . متن ، تصحیح قیاسی است .
604) ف: - که .
605) شمس ، آیه 10 .
606) المعجم الکبیر ، ج 1 ، ص 260 ; کنز العمال ، ج 3 ، ص 5 .
607) ف: + است .
608) مسند احمد، ج 4، ص 227 ; سنن ابی داود، ج 2، ص 437 ; کنزالعمال ، ج 3، ص 442 .
609) ف: + و .
610) ف: آن .
611) ف: عاقل و عادل .
612) ف: تماشای .
613) م: آوازی .
614) ف: + که .
615) ف: - عجب دانم اگر .
616) ف: بسیار از آن .
617) م: سبوی .
618) ف: پادشاه به وزیر فرمود که .
619) ف: - این .
620) ف: + پس .
621) ف: + چیز .
622) ف: - به .
623) ف: - از .
624) م: کنیم .
625) ف: روز مهرجان .
626) ف: بدین موجب پادشاه فرمان داد .
627) ف: هر کسی .
628) ف: بخرد .
629) ف: زیاده .
630) ف: نباشد .
631) ف: یاد نمود .
632) ف: جره من .
633) ف: + و .
634) ف: + فخار .
635) ف: زیاده .
636) ف: کار .
637) ف: - به .
638) ف: چاره .
639) ف: + هم .
640) ف: - و .
641) ف: + و .
642) ف: نزدیک .
643) ف: رسید .
644) ف: مانند .
645) ف: مردم دیگر .
646) ف: مثل .
647) ف: منصوب .
648) ف: - کرد .
649) ف: معزول .
650) ف: + که .
651) ف: فخار .
652) ف: - نظم ... با همه نیکو می باش .
653) ف: اخذ .
654) ف: یک .
655) م: فلیان .
656) م: رذیل .
657) م: طعیان .
658) ف: - خصایل .
659) ف: استعلام .
660) سوره بقره ، آیه 81 .
661) ف: چندین .
662) ف: - آن .
663) ف: - فی الجمله .
664) م: اتفاع .
665) ف: + و .
666) م: مصنون .
667) سوره توبه ، آیه 102 .
668) همان .
669) ف: سیم .
670) م: - که
671) در مآخذ حدیثی یافت نشد .
672) ف: جانشان .
673) سوره مؤمنون ، آیه 96 .
674) ف: حلال .
675) سوره بقره، آیه 5 ; سوره لقمان، آیه 5 .
676) ف: - باشد .
677) ف: - رضی الله عنها .
678) ف: علیه الصلاة والسلام .
679) ف: گفت .
680) مسند احمد ، ج 6 ، ص 91 ، 162 و 216 ; فتح الباری ، ج 6 ، ص 419 .
681) ف: بدان .
682) ف: چنانچه .
683) سوره قلم ، آیه 4 .
684) صلی الله علیه و سلم .
685) مسند احمد ، ج 5 ، ص 153 و 158 ; سنن الترمذی ، ج 3 ، ص 239 .
686) ف: صلی الله علیه و آله .
687) ف: - حال .
688) ف: + امر .
689) ف: + اهل .
690) ف: سیم .
691) ف: رسول .
692) ف: تکلم .
693) سوره حجرات ، آیه 13 .
694) ف: بود .
695) ف: خلاق .
696) ف: بپردازد .
697) سوره انعام ، آیه 69 .
698) سوره توبه ، آیه 4 و 7 .
699) م: + که .
700) ف: لقای .
701) ف: ارتقا .
702) م: نیافت .
703) ف: - طاعتی .
704) م: مشایعتی .
705) ف: گناه .
706) ف: آینه .
707) ف: - صاحب .
708) ف: آن سیاه گردد .
709) ف: نماید .
710) سوره مطففین ، آیه 14 .
711) ف: دیگر .
712) ف: - هر .
713) ف: مقرر .
714) ف: اله .
715) ف: - حال .
716) سوره هود ، آیه 114 .
717) ف: کلام .
718) ف: + به .
719) ف: تستر .
720) ف: - که .
721) الکافی ، ج 2 ، ص 435 ; عیون اخبار الرضا ، ج 1 ، ص 79 .
722) ف: چنان که .
723) ف: + است .
724) ف: + شده .
725) سوره نساء ، آیه 92 .
726) سوره نساء ، آیه 18 .
727) نساء ، آیه 17 .
728) ف: + و .
729) ف: کو .
730) ف: - مر .
731) المجازات النبویة ، ص 390 ; بحار الانوار ، ج 90 ، ص 282 .
732) ف: - در .
733) ف: - را .
734) ف: می فرمود .
735) ف: نوشیده اند .
736) ف: روحی و سری .
737) ف: - منه .
738) ف: - او .
739) ف: سیم .
740) ف: + در .
741) ف: + حال .
742) ف: اشاره .
743) ف: آن .
744) ف: آن را نتیجه است .
745) ف: + و .
746) المحجة البیضاء ، ج 5 ، ص 91; بحار الانوار ، ج 94 ، ص 228: «اللهم انی اسالک الصحة والسلامة والعافیة والعفة والامانة وحسن الخلق » .
747) ف: بارخدایا .
748) ف: فرموده اند که و .
749) در مآخذ حدیثی ، نیافتیم .
750) ف: جاهلان .
751) ف: با .
752) ف: - رباعی .
753) ف: نشنوند .
754) ف: تنبیهی .
755) ف: - در .
756) ف: داند .
757) الوافی ، ج 8 ، ص 784 ; بحار الانوار ، ج 79 ، ص 179 .
758) الکافی ، ج 2 ، ص 84 ; علل الشرائع ، ج 2 ، ص 524 .
759) سوره بقره ، آیه 194 ; سوره توبه ، آیه 36 و 123 .
760) سوره آل عمران ، آیه 15 .
761) ف: ننمایند .
762) ف: - صفای مهبط .
763) سوره هود، آیه 21 .
764) سوره سبا ، آیه 12 .
765) م: حضین ، ف: حصین . متن ، تصحیح قیاسی است .
766) ف: انابه .
767) ف: بنماید .
768) ف: ثواب .
769) سوره نحل ، آیه 119 .
770) ف: - حسان .
771) ف: تفنن .
772) ف: - تکاهل و .
773) ف: جان .
774) ف: - به .
775) سوره هود ، آیه 22 .
776) سوره آل عمران ، آیه 134 .
777) مجمع البیان ، ج 5 ، ص 333 .
778) م: منحرط ، ف: متحرظ . متن ، تصحیح قیاسی است .
779) ف: - را .
780) ف: مقصود .
781) ف: تحمل .
782) م: صلی الله علیه وسلم .
783) قرب الاسناد ، ص 67 ; امالی المفید ، ص 34: «من حسن اسلام المرء ترکه الکلام فی ما لا یعنیه » .
784) ف: - او .
785) ف: - آن .
786) م: + به .
787) ف: فرماید .
788) المناقب ، ص 375 ; شرح مئة کلمة ، ص 155 .
789) ف: آن .
790) ف: که .
791) م: سرای .
792) ف: - تو عمر گران مایه تو .
793) تنبیه الخواطر ، ص 92 و 183 ; عوالی اللئالی ، ج 1 ، ص 267 .
794) ف: - فانیه .
795) ف: - وی .
796) ف: از جهت .
797) ف: - ما .
798) ف: - سعادت .
799) سوره بقره ، آیه 197 .
800) ف: حرم الله .
801) جامع الاسرار ، ص 102 ، 144 ، 159 ، 162، 164 و 601 .
802) ف: برگردد .
803) ف: - ترک .
804) ف: هرچه .
805) ف: - قدری .
806) ف: + و .
807) ف: درآیند .
808) ف: کنند .
809) ف: - صدیق .
810) ف: عمرو .
811) ف: - فاروق .
812) ف: فرمود .
813) ف: گذاشته اند .
814) ف: عمرو .
815) ف: - که .
816) ف: - تفاوت .
817) ف: تعالی .
818) ف: قبلاثا .
819) ف: در راه خدا .
820) ف: - و به اشارت .
821) سوره توبه ، آیه 41 .
822) ف: موسوم .
823) ف: - آتون .
824) م: صلی الله علیه وسلم .
825) مسند احمد ، ج 2 ، ص 168 ; صحیح مسلم ، ج 3 ، ص 102 ; کنز العمال ، ج 3 ، ص 393 .
826) الوافی ، ج 3 ، ص 632 ; بحار الانوار ، ج 54 ، ص 309 .
827) ف: + و .
828) ف: + و .
829) ف: - و .
830) ف: نفسی .
831) ف: - قانع .
832) ف: - بود .
833) صحیح مسلم ، ج 1 ، ص 45: «ما من عبد یشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله الا حرم الله علیه النار» .
834) ف: خدای .
835) ف: قوه .
836) ف: صوب .
837) ف: + و .
838) ف: + به .
839) ف: با .
840) ف: فیض .
841) ف: + سجده .
842) ف: سیم .
843) ف: + است .
844) ف: اول .
845) ف: حق .
846) م: عطای .
847) م: قواره .
848) احقاق الحق ، ج 2 ، ص 318 .
849) ف: اموری .
850) ف: قبل .
851) ف: علیه الصلاة والسلام .
852) ف: - که .
853) در ماخذ حدیثی نیافتیم .
854) ف: - من .
855) ف: می افروزند .
856) ف: منعوت .
857) ف: - منه .
858) ف: همچنان که .
859) ف: + است .
860) ف: - دل .
861) ف: - و .
862) ف: - این .
863) ف: این .
864) ف: آن .
865) ف: - حضرت .
866) ف: - حضرت .
867) ف: و نفس خسیس را که مکار است .
868) م: بجاه .
869) کنزالعمال ، ج 2 ، ص 613: «من یکثر قرع الباب یوشک یفتح له » . سنج: مجمع الزوائد ، ج 2 ، ص 257 ; غررالحکم ، ج 5 ، ص 267 .
870) ف: همی .
871) سوره توبه ، آیه 103 .
872) م: ضنه ، ف: منت . متن ، تصحیح قیاسی است .
873) سوره سبا ، آیه 39 .
874) ف: + که .
875) صحیح البخاری ، ج 6 ، ص 189 ; صحیح مسلم ، ج 2 ، ص 77 ; مسند احمد ، ج 2 ، ص 242: «یا ابن آدم ، انفق انفق علیک » .
876) ف: ایزد تعالی .
877) ف: و .
878) ف: - حضرت .
879) ف: خدای .
880) ف: - آن .
881) نهج البلاغه ، حکمت 258 ; عیون الحکم و المواعظ ، ص 135 .
882) ف: مؤمن سر .
883) ف: - دارد .
884) در مآخذ حدیثی نیافتیم .
885) ف: خدا .
886) ف: استدلال .
887) ف: - که .
888) سوره نحل ، آیه 96 .
889) ف: بذل .
890) سوره بقره ، آیه 264 .
891) ف: محیط .
892) ف: آن را بزرگ شمری .
893) ف: حقیر و خرد گردد .
894) ف: - و معصیت را ... خرد گردد .
895) صحیح مسلم ، ج 3 ، ص 85 ; مسند احمد ، ج 2 ، ص 328 ; سنن الدارمی ، ج 2 ، ص 300 .
896) برگرفته از: سوره نحل ، آیه 62: «ویجعلون لله ما یکرهون » .
897) سوره توبه، آیه 60 .
898) ف: - الآیة .
899) ف: کدورات .
900) ف: هم .
901) مسند احمد ، ج 3 ، ص 174: «ثلاث من کن فیه وجد بهن حلاوة الایمان ; ان یکون الله عزوجل و رسوله احب الیه مما سوا هما» .
902) ف: خدا .
903) ف: اشاره .
904) سوره توبه ، آیه 111 .
905) ف: - که .
906) من لا یحضره الفقیه ، ج 4 ، ص 368: «الصدقه ترد القضاء» .
907) سوره حشر ، آیه 9 .
908) ف: - که .
909) در مآخذ حدیثی نیافتیم .
910) سوره بقره ، آیه 195 .
911) ف: سیم .
912) ف: بنده .
913) کنزالعمال ، ج 8 ، ص 500 .
914) ف: - و .
915) ف: مانع .
916) ف: هم .
917) ف: نهایت .
918) ف: و لیک .
919) م ، ف: رنگ . متن ، تصحیح قیاسی است .
920) ف: - و فضایل .
921) ف: - و .
922) ف: مجاهد .
923) م: مستبعد .
924) ف: منکر داند .
925) ف: - آن .
926) ف: فرمود .
927) مسند احمد ، ج 2 ، ص 257 .
928) ف: بنده .
929) ف: فطر .
930) سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 962 .
931) ف: آن .
932) ف: باعث .
933) ف: کفاره .
934) ف: عزی .
935) ف: خطوه .
936) ف: باعث .
937) م: نکند .
938) ف: فرع .
939) ف: لذت .
940) م: عرض .
941) ف: منشا .
942) سوره علق ، آیه 6 .
943) م: با .
944) ف: کرد .
945) ف: - او .
946) ف: آن .
947) ف: - صاحب .
948) ف: یرتد به .
949) ف: بود و نابود .
950) چه نپسندد .
951) م: صلی الله علیه وسلم .
952) الخصال ، ج 1 ، ص 34 ; الدعوات ، ص 113 .
953) ف: + و .
954) ف: فرمود .
955) ف: دارند .
956) ف: که تمامی اعمال اخروی ، صحتش .
957) ف: - که .
958) صحیح مسلم ، ج 8 ، ص 11 ; فتح الباری ، ج 7 ، ص 166 .
959) ف: سرمدی سعادت .
960) ف: بهره مند .
961) ف: - منه .
962) ف: - اما .
963) ف: آن .
964) نهج البلاغة ، خطبه 176: «ان الجنة حفت بالمکاره » ; الکافی ، ج 2 ، ص 89 ; تحف العقول ، ص 390: «الجنة محفوفة بالمکاره » .
965) نهج البلاغة ، خطبه 176: «ان النار حفت بالشهوات » .
966) ف: خفته .
967) م: بار .
968) ف: - که .
969) نص النصوص ، ص 292 و 458 .
970) م: (کلمه ای ناخوانا) .
971) ف: - عیان .
972) ف: نعمتی .
973) ف: رضا صرف نکند .
974) ف: پرورده .
975) ف: حثیم ، م: حیثم . متن تصحیح قیاسی است .
976) ف: - آن .
977) ف: یونان و هند نامند .
978) ف: فرقه اند .
979) ف: ترکیب .
980) ف: اربعه .
981) ف: شود .
982) ف: بخاری .
983) ف: آنها .
984) م: مزین ، ف: مربدین . متن ، تصحیح قیاسی است .
985) ف: و تفصیل تدابیر آنها .
986) ف: نمایند .
987) ف: اموری .
988) ف: - طلب .
989) ف: - نظم .
990) ف: - و اما .
991) ف: است .
992) ف: بود .
993) ف: آن .
994) سوره اعراف، آیه 31 .
995) ف: دانسته اند .
996) ف: دفع .
997) ف: با .
998) ف: ضال مضل .
999) سوره فجر ، آیه 28 .
1000) ف: مستعلان .
1001) ف: آن .
1002) ف: قوه .
1003) ف: قوه .
1004) ف: قوه .
1005) امالی الصدوق ، ص 604 ; الخرائج و الجرائح ، ج 2 ، ص 542 .: «والله ما قلعت باب خیبر بقوة جسدانیة ، ولابحرکة غذائیة ، لکنی ایدت بقوة ملکیة ، و نفس بنور ربها مضیئة » .
1006) ف: و به واسطه اطلاع بر اسمای ملائکه ، موکل امری و حافظ امری و مربی قوه ای اند .
1007) ف: قوه .
1008) ف: قوه .
1009) ف: بر اداعی .
1010) سوره اعراف ، آیه 180 .
1011) ف: تواند بیرون آمدن .
1012) ف: - نه .
1013) ف: - و اما .
1014) نهج البلاغة ، حکمت 80: «الحکمة ضالة المؤمن ، فخذ الحکمة و لو من اهل النفاق » .
1015) ف: کلب .
1016) ف: قویست .
1017) ف: - ما .
1018) ف: در چاه چون مقید ساختند .
1019) ف: از آن چاه ، او را برآورد .
1020) ف: قدس الله سره .
1021) ف: شخصی .
1022) ف: شده .
1023) ف: که مسدود به گل کردند .
1024) ف: + و .
1025) ف: آن .
1026) ف: استحکام .
1027) ف: - و آن جوکی ... خلاص شدند .
1028) ف: + این .
1029) ف: گفته .
1030) م: تنها .
1031) ف: درازی .
1032) ف: و اگرچه .
1033) ف: بسیار بعید است .
1034) ف: معنوی .
1035) ف: - و .
1036) ف: - ذهین .
1037) ف: - و از اشهاب ممل ، محفوظ ماند .
1038) ف: آن .
1039) ف: همچنان که .
1040) ف: همچنان که .
1041) ف: همچنان که .
1042) ف: - می کند .
1043) ف: بخارات .
1044) ف: و همچنان که .
1045) ف: می کند .
1046) ف: همچنان که .
1047) ف: - چون .
1048) ف: همچنان که .
1049) ف: چیزها .
1050) ف: قوه .
1051) ف: قوه .
1052) ف: سختی .
1053) ف: ولیک .
1054) ف: در قوه او .
1055) ف: + و .
1056) ف: همچنان که .
1057) ف: ادویه .
1058) ف: نخورد و .
1059) ف: قوه .
1060) م: دواتی .
1061) ف: نفور کنند و .
1062) ف: - و در بینی او ... سحق کرده .
1063) ف: جانی .
1064) ف: روید .
1065) ف: هم می روید .
1066) ف: به کار دارند .
1067) ف: - از آن .
1068) ف: حیوانی .
1069) ف: قوه .
1070) ف: به کار دارند .
1071) ف: غیر مفسد .
1072) ف: نی .
1073) م: جوهر .
1074) ف: تعیین .
1075) ف: برآوردند .
1076) ف: مزاجی .
1077) ف: حیوانی .
1078) ف: قوه .
1079) ف: همدیگر .
1080) ف: قوه .
1081) ف: سموم قوی .
1082) ف: لیک .
1083) ف: - قدری .
1084) ف: افیون .
1085) ف: بخورند .
1086) ف: بهنکوا .
1087) ف: کالاحترا .
1088) ف: اقوی .
1089) ف: تغیر .
1090) ف: قوه .
1091) ف: تصعدات .
1092) ف: رنیخ .
1093) ف: به کار می دارند .
1094) ف: + یعنی به آهک .
1095) ف: - و به طبخ .
1096) ف: - به .
1097) ف: همچنان که .
1098) ف: چون به تدریج .
1099) ف: - به .
1100) ف: تربیت .
1101) ف: حرارتی ناطبیعی .
1102) ف: همچنان که .
1103) ف: و .
1104) ف: این .
1105) ف: - آنگاه .
1106) ف: کرده اند .
1107) ف: یافته اند .
1108) ف: + کردند .
1109) ف: کردن توان .
1110) ف: تربیت .
1111) مناسبه .
1112) ف: - و .
1113) ف: قوه .
1114) ف: آنها .
1115) ف: سحه .
1116) ف: - و .
1117) ف: + است .
1118) ف: - را .
1119) ف: مناسبه .
1120) ف: - به .
1121) ف: میل به ظاهر می کند .
1122) ف: میل به درون می نماید .
1123) ف: زیاد .
1124) ف: بدل .
1125) ف: در .
1126) م: صلی الله علیه وسلم .
1127) تنبیه الخواطر ، ج 2 ، ص 213: «احب ... و نصح لامة نبیه، و تفکر فی عیوبه، و ابصر و عقل و عمل » .
1128) ف: + است .
1129) ف: - صاحب .
1130) ف: رستگارند .
1131) ف: چنان که .
1132) ف: وشاد .
1133) ف: - یکی .
1134) م: طاعت .
1135) ف: گرداند .
1136) ف: سعادت .
1137) ف: آیه .
1138) سوره مائده، آیه 9 .
1139) م: قلبی و مالی و بدنی .
1140) ف: - و .
1141) ف: دویم .
1142) مجمع الزوائد ، ج 1 ، ص 87 .
1143) ف: تنبه .
1144) ف: و لیک .
1145) م: - و .
1146) ف: - دیگری .
1147) ف: رسانید .
1148) ف: - حجاب .
1149) سوره اعراف ، آیه 178 .
1150) ف: مشتبهات .
1151) نهج السعادة ، ج 8 ، ص 175 .
1152) المحجة البیضاء ، ج 1 ، ص 188 .
1153) نهج البلاغة ، ص 534 (حکمت 338): «العلم علمان ، مطبوع و مسموع ، ولا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع » .
1154) ف: استفاده .
1155) ف: بهره .
1156) م: - که .
1157) ف: - به عقل ره برو ... گمان رفتن .
1158) ف: - و .
1159) ف: - از حکما .
1160) ف: - و نفس .
1161) ف: - و .
1162) م: آنچه .
1163) ف: چنان که .
1164) ف: + و قابلیات خصوصیات .
1165) ف: + جناب .
1166) مجمع البیان ، ج 10 ، ص 69المحجة البیضاء ، ج 1 ، ص 172 .
1167) ف: گفته اند بعضی اکابر که .
1168) ف: - عقل .
1169) ف: کن .
1170) ف: الجوع .
1171) ف: + علیه السلام .
1172) ف: علیه السلام .
1173) ف: دویم
1174) ف: سیم .
1175) ف: - آن
1176) سوره یوسف ، آیه 53 .
1177) ف: چند .
1178) ف: و .
1179) م: ایشان .
1180) ف: + که .
1181) عوالی اللئالی ، ج 4 ، ص 118 ; بحار الانوار ، ج 67 ، ص 36 .
1182) ف: سیاحت .
1183) ف: وی .
1184) ف: منزل .
1185) ف: - به میسر .
1186) ف: خدای تعالی .
1187) ف: - امر .
1188) ف: از ریاضت نفس را ده گوشمال .
1189) ف: -
امر و نهی حق چوداری ای وحید
پس مرو بر وایه نفس پلید
1190) ف: - حق .
1191) ف: - که .
1192) سوره زخرف ، آیه 36 .
1193) ف: فرمود که .
1194) ف: - الف الف .
1195) ف: - لحظة .
1196) ف: - هزار .
1197) ف: - شیطان .