أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

شهادت ام الائمة النجبا سیدة نساء العالمین را تسلیت عرض می کنیم
سایت چهل حدیث ها (اربعینات)
مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِیثِنا أَرْبَعِینَ حَدِیثاً بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَالِماً فَقِیها. الکافی‏ ج۱: ص۴۸.
سعی ما بر فراهم نمودن چهل حدیث های موضوعی است که آسان وسریع در دسترس اندیشوران محقق، مبلغین، سخنوران و ارباب منبر (حفظهم الله) باشد.
<زندگی عاقلانه در دنیا این است که انسان از امکاناتی که خداوند در اختیارش قرار داده، برای رسیدن به تکامل و سعادت دو جهان استفاده کند، نه آن‌که تمام همت و تلاش خویش را صرف دنیا کرده و از آخرت غافل بماند که در این صورت دچار خسران و ضرر بزرگ شده است. انسان‌های پرهیزکار از مظاهر دنیا به حداقل اکتفا نموده و تمام سعی و کوشش آنان به زندگی آخرت معطوف است که آن‌جا سرای جاوید و ابدی است
قرآن کریم در توصیف زندگی دنیا می‌فرماید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون»؛[1] زندگى دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى نیست! و سراى آخرت، براى آنها که پرهیزکارند، بهتر است، آیا نمى‌‌‏‌اندیشید؟.>

عزیزان، ما را از نظرات سودمندتان محروم نفرمایید. قبلا از الطاف شما متشکریم.
-----------------------------------------------
ایمیل: chelhadith.ir@gmail.com
-----------------------------------------------
امام عسکری علیه السلام: «نَحنُ حُجَجُ اللهِ عَلَیکُم وَ فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَینا». یعنی ما حجّت های خداوند بر شماییم و فاطمه علیها سلام الله حجّت بر ماست.
جستجو در پایگاه شما را سریعتر به هدف میرساند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

چهل داستان و چهل حدیث از امام عسکری{ع}

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۳۱ ب.ظ

1- پیشگفتار  

2-خلاصه حالات سیزدهمین معصوم

3- ظهور نور هدایت و ولایت  

4- سخنانى تکان دهنده در کودکى  

5- حجّت خدا بردوش پدر و معرفی به

6- رام شدن اسب چموش  

7- هدایت واقفى در خواب خفته  

8- چاک زدن یقه پیراهن درتشییع جنازه

9- هدیه دادن قلم و شفاى بدخوابى  

10- موضوع خبرچین زندان  

11- امام، شرابخوار و لوطى رانمىپذیرد  

12- فرق بین شیعه و دوست  

13- مسافرت به گرگان وحضوردر جمع

14- حضور جنّ وإنس برسفره امام ع

15- دیدار از خانواده اى نصرانى  

16- شفاى مریض بادرخواست کتبى  

17-خواندن نامه اى نادیدنى از دور  

18- اهدائى طلا به ابوهاشم و دینار به اسماعیل  

19- محاسبه در تشخیص ماه رمضان  

20-براى هدایت خراسانى، چندمرتبه

21- برنامه امام علیه السّلام درزندان  

22- تأثیر معنویت، پیش بینى آزادى  

23- مرگ چهار دختر با یک کیسه پول  

24- به جاى اسب، یک قاطر تندرو  

25- چه قسمتى ازگوسفندلذیذتراست  

26- آشنائى به تمام لغات و زبانها و

27- بقاء آثار حرکات بر اشیاء  

28- آگاهى ازتصمیم وکمک قابل توجّه  

29- بهترین تأثیرحجامت دربدترین اوقات  

30- مُهر امامت بر ریگ ها  

31- دو نوع پوشش و اظهار حجّت  

32-بارش باران به وسیله استخوان و

33-عبادت در زندان و آزادى برادر  

34-ارسال کمک براى شیعیان از زندان و حضور شبانه  

35-پنج کار خارق العاده و بى نظیر  

36-آینده نگرى بانگاه به جمال همسرآینده

37-خبرى دلنشین براى عمّه بادادن

38-توان شنیدن وتحمّل علوم ائمّه ع

39- افتخار خدمت با حفظ اسرار  

40- خبر از مرگ خود و درون واقفى  

41- پیش بینى و اهمّیت تعیین امام  

42-نوشیدن آب رحیل و آخرین وضوء  

43-مصائب حضرت امام حسن عسکرى

44- پنج درس ارزشمند و آموزنده  

45- مدح یازدهمین اختر فروزنده  

46- چهل حدیث گهربار منتخب  

پیشگفتار  


به نام هستى بخش جهان آفرین
شکر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، که ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم أجمعین هدایت نمود.
و بهترین تحیّت و درود بر روان پاک پیامبر عالیقدر اسلام صلى الله علیه و آله، و بر اهل بیت عصمت و طهارت، خصوصا یازدهمین خلیفه بر حقّش ‍حضرت ابو محمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام .
و لعن و نفرین بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت که در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
نوشتارى که در اختیار شما خواننده محترم قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده آن شخصیّت والامقام و ممتازى که خداوند متعال ضمن حدیث لوح حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها فرموده است: او یعنى ؛ امام حسن عسکرى علیه السلام دعوت کننده اُمّت است، به سوى سعادت و خوشبختى ؛ و او مخزن علوم و اسرار من مى باشد.
و جدّ بزرگوارش، رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله ضمن یک حدیث طولانى فرمود: خداوند متعال نطفه او را طیّب و پاکیزه قرار داد و او را نزد خویش، به عنوان حسن علیه السلام نام نهاد، او نور هدایت در میان تمام بندگان مى باشد و موجب عزّت و سربلندى امّت اسلامى خواهد بود، او شخصیّتى هدایت گر در دنیا و شفیع در قیامت مى باشد.
احادیث قدسیّه و روایات بسیارى در منقبت و عظمت آن امام معصوم علیه السلام، با سندهاى متعدّد در کتابهاى مختلف وارد شده است .
و این مختصر ذرّه اى از قطره اقیانوس بى کران وجود جامع و کامل آن امام همام مى باشد، که برگزیده و گلچینى است از ده ها کتاب معتبر(1)در جهت هاى مختلف: عقیدتى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، تربیتى و ... .
باشد که این ذرّه دلنشین و لذّت بخش مورد استفاده و إفاده عموم، خصوصا جوانان عزیز قرار گیرد.
و ذخیره اى باشد لِیَوْمٍ لایَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ أتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ لى وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَیَّ حَقّ) انشاءاللّه تعالى . مؤلّف


خلاصه حالات سیزدهمین معصوم، یازدهمین اختر إمامت
ولادت با سعادت آن حضرت طبق مشهور، روز دوشنبه یا جمعه، هشتم ربیع الثّانى، سال 232 هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره واقع شد، که در آن هنگام، پدر بزرگوارش طبق نقلى در سنین 26 سالگى بوده است .(2)
نام: حسن (3) صلوات اللّه و سلامه علیه .
کنیه: ابومحمّد.
لقب: عسکرى، صامت، هادى، زکىّ، تقىّ، رفیق، خالص، سراج، ابن الرّضا، سراج بنى هاشم و ... .
پدر: امام علىّ هادى، فقیه أهل البیت، صلوات اللّه علیهم أجمعین .
مادر: سه اسم براى مادر حضرت گفته شده است: سوسن، حدیث و سلیل، که کنیه اش اُمّ وَلد مى باشد، او از زن هاى عارفه و صالحه بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى دو انگشتر بود، که نقش هر کدام به ترتیب عبارتند از: ((سُبْحانَ مَنْ لَهُ مَقالیدُ السَّمواتِ والاْ رْضِ))، ((إنَّ اللّهَ شَهیدٌ)).
دربان: عثمان بن سعید عَمرى و پسرش محمّد بن عثمان عَمرى .
امام حسن عسکرى علیه السلام همچون پدر بزرگوارش در موقعیّتى حسّاس و خطرناک و بلکه شدیدتر قرار داشت، چرا که بنا بود آخرین حجّت خداوند متعال و دوازدهمین خلیفه بر حقّ رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، - یعنى مهدى ؛ موعود عجّل اللّه فرجه الشّریف از نسل او به دنیا آید.
به همین جهت حکومت وقت، تمام مأمورین خود را (از زن و مرد) به شکل هاى مختلفى بسیج کرده بود تا تمام حرکات حضرت را کنترل و زیر نظر داشته باشند.
ولى براى آن که افکار عمومى خدشه دار نشود، بر اساس سیاست حیله گرانه خلفاء بنى العبّاس، در موقعیّت هاى خاصّى به طور ریاکارانه حضرت را مورد نوعى احترام قرار مى دادند.
در نهایت به جهت عقده ها و کینه هاى درونى خود، آن حضرت را به وسیله زهر مسموم و شهید کردند.
و چون مرتّب عمر شریف امام عسکرى علیه السلام یا در زندان و یا در بازداشتگاه و تحت نظر ماءمورین، سپرى گردید، تمام رفت و آمدهاى حضرت را در کنترل خود داشتند.
و بر همین اساس، کلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت نسبت به دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم، در کُتب تاریخ و احادیث کمتر به چشم مى خورد.
مدّت إمامت: بنابر مشهور بین مورّخین و محدّثین، روز سوّم ماه رجب، سال 254 هجرى قمرى، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و ولایت نائل آمد و حدود پنج سال و هشت ماه، امامت و هدایت جامعه را عهده دار بود.
مدّت عمر: آن حضرت مدّت 23 سال در حیات پدر بزرگوارش امام هادى علیه السلام، همچنین پنج سال و هشت ماه پس از شهادت پدر، ادامه حیات نمود؛ و در مجموع مورّخین، عمر پربرکت آن حضرت را حدود 29 سال گفته اند.
خلفاء: امامت آن حضرت هم زمان با حکومت معتّز، مهتدى و معتمد، مصادف شده است .
شهادت: همچنین در روز شهادت آن حضرت بین مورّخین و محدّثین اختلاف نظر است، ولى مشهور گفته اند: شهادت آن حضرت، روز جمعه، پس از نماز صبح، هشتم ماه ربیع الاوّل، سال 260 هجرى قمرى (4) واقع شده است .
حضرت سلام اللّه علیه در زمان حکومت معتمد عبّاسى به وسیله زهر توسّط معتمد، مسموم و به اجداد بزرگوارش ملحق گردید؛ و پس از شهادت در منزل خود آن حضرت، کنار پدر بزرگوارش امام علىّ هادى علیه السلام دفن گردید.
فرزندان: آن حضرت هنگام شهادت، تنها داراى یک فرزند پسر بوده است که هم نام و هم کنیه با پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله مى باشد.
نماز امام حسن عسکرى علیه السلام: دو رکعت است، در هر رکعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه سوره توحید خوانده مى شود.(5)
و پس از آخرین سلام، تسبیحات حضرت فاطمه زهراء علیها السلام گفته مى شود؛ و سپس نیازها و حوائج مشروعه خود را از درگاه خداوند متعال درخواست مى نماید، که انشاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد.


در میلاد حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام

ایزد از بحر ولایت گهر آورده برون                    یا که از برج امامت، قَمَر آورده برون
از سپهر نبوى گشت عیان خورشیدى   که ز خفّاش وَشان دیده درآورده برون
با فروغ حسنى، نرجس زیبا ز بطن   پسرى ثانى والا پدر آورده برون
به تماشاى گل عسکرى و نرجس بین   ماهى از آب و مه از چرخ سر آورده برون
ز طلوع رخ آن حجت دین جان بشر   مرغ بى بال و پرى بود پَر آورده برون
گر تو بر عیسَویان حقّ ز فلک عیسى را   به تماشاى رخش جلوه گر آورده برون
ایزد از بحر ولایت گهر آورده برون   یا که از برج امامت قَمَر آورده برون (6)  


ظهور نور هدایت و ولایت
در کتاب هاى تاریخ و حدیث در رابطه با چگونگى طلعت نور، ولادت یازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت، با کمال تأسّف، چیزى وارد نشده است و متعرّض آن نشده اند.
ولى از دیگر احادیث کلّى (7) استفاده مى شود که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام همچون دیگر ائمّه و أوصیاء صلوات اللّه علیهم پاک و پاکیزه و ختنه شده از رحم مادر، در این دنیا پا به عرصه وجود نهاده و جامعه اى ظلمانى را به نور مقدّس خویش روشنائى بخشیده است .
آن حضرت از مادرى بافضیلت و جلیل القدر متولّد شد، که وقتى به عنوان همسر حضرت ابوالحسن، امام هادى علیه السلام، بر آن حضرت وارد شد، امام علیه السلام فرمود: سلیل (8)، از تمام عیوب و آفت ها پاک و تمیز مى باشد؛ همچنین از زشتى ها و پلیدى هاى درونى و ظاهرى پاکیزه و منزّه خواهد بود.
سپس امام هادى علیه السلام در ادامه فرمایش خود، به همسرش خطاب نمود و فرمود: به همین زودى خداوند متعال، فرزندى به تو عطا مى نماید که او حجّت خداوند بر تمام خلایق مى باشد.
و پس از چند روزى، نطفه امامت و ولایت ستاره اى تابناک - یعنى ؛ حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام - در رحم آن مادر نمونه عصر خویش، منعقد و وى حامله و آبستن گردید.
و پس از گذشت دوران حمل، طبق مشهور بین مورّخین و محدّثین، آن حضرت در روز جمعه، هشتم ماه ربیع الثّانى، در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود.(9)  


سخنانى تکان دهنده در کودکى
بسیارى از تاریخ ‌نویسان آورده اند:
روزى یکى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى کرد، بچّه هائى را دید که مشغول بازى هستند.
و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسکرى علیه السلام را دید - در حالى که کودکى خردسال بود - کنارى ایستاده و گریه مى کند.
بهلول گمان کرد که چون این کودک، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نماید و با حسرت گریه مى کند؛ به همین جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گریه نکن، من هر نوع اسباب بازى که بخواهى، برایت تهیّه مى کنم .
حضرت در همان موقعیّت و با همان زبان کودکى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى کم عقل! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفریده شده ایم، که با من این چنین سخن مى گوئى .
بهلول سؤال کرد: پس براى چه چیزهائى آفریده شده ایم ؟
حضرت علیه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگیرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستایش پروردگار متعال آفریده شده ایم .
بهلول گفت: این مطلب را از کجا و چگونه آموخته اى ؟!
و آیا براى اثبات آن دلیلى دارى ؟
حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حکیمانه او آموخته ام، آن جائى که مى فرماید: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ.(10)
یعنى ؛ آیا شما انسان ها گمان کرده اید که شما را بیهوده و بدون هدف آفریده ام، و نیز گمان مى کنید براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى کنید!؟.
سپس بهلول با آن موقعیّت و شخصیّتى که داشت از آن کودک عظیم القدر تقاضاى موعظه و نصیحت نمود.
حضرت در ابتداء چند شعرى حکمت آمیز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول! عاقل باش، من در کنار مادرم بودم، او را دیدم که مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هیزم ضخیم را زیر اُجاق روشن کند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن که مقدارى هیزم باریک و کوچک را روشن کرد و سپس آن هیزم هاى بزرگ و ضخیم به وسیله آن ها روشن گردید.
و گریه من از این جهت است که مبادا ما جزئى از آن هیزم هاى کوچک و ریز دوزخیان قرار گیریم .
با بیان چنین مطالبى، بهلول ساکت ماند و دیگر حرفى نزد.(11)  


حجّت خدا بر دوش پدر و معرّفى به احمد قمى
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از مورّخین و محدّثین شیعه و سنّى آورده اند:
یکى از بزرگان قم به نام احمد بن اسحاق اشعرى قمّى حکایت کند: روزى به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدم و خواستم درباره حجّت خدا و خلیفه پس از آن حضرت، از ایشان سؤ ال کنم .
همین که در محضر شریف امام علیه السلام وارد شدم و سلام کردم، بدون آن که سخنى گفته باشم، مثل این که از نیّت و افکار من آگاه بود، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمان خلقت حضرت آدم علیه السلام تا برپائى قیامت، بندگان خود را بدون حجّت و راهنما رها نکرده است .
و در هر زمانى - از باب لطف - یکى از بندگان شایسته خود را حجّت بر انسان ها قرار داده است که به وسیله وجود مبارک او حوادث خطرناک برطرف مى شود، باران رحمت خدا فرود مى آید و زمین به برکت وجود حجّت خداوند متعال، برکات درون خود را ظاهر مى سازد و در اختیار بندگان و دیگر موجودات قرار مى دهد.
عرض کردم: یاابن رسول اللّه! فدایت گردم، امام و خلیفه بعد از شما چه کسى است ؟
هنگامى که این سؤال را طرح کردم، امام حسن عسکرى علیه السلام سریع از جاى خود برخاست و درون منزل رفت و پس از لحظه اى بازگشت، در حالى که کودکى خردسال را در آغوش خود گرفته بود، و همانند ماه شب چهارده نورانى بود و مى درخشید.
موقعى که حضرت وارد اتاق شد، اظهار نمود: اى احمد! اگر اهل معرفت نمى بودى و نیز اگر نزد خداوند متعال گرامى نمى بودى، هرگز فرزند عزیزم را بر تو عرضه نمى کردم .
و سپس فرمود: این فرزند من است که هم نام رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد و جهان به وسیله وجود او پر از عدل و داد خواهد شد، همان طورى که ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.
اى احمد! این فرزندم، همانند حضرت خضر پیامبر خدا علیه السلام ؛ و همچنین مانند ذوالقرنین، علمش برگرفته از سرچشمه علوم و معارف الهى است، داراى عمرى طولانى خواهد بود.
در آن زمانى که فرزندم - حجّت خدا - از طرف خداوند جلّ و علا، در غیبت قرار گیرد، نگهدارى دین براى افراد جامعه سخت خواهد بود و همگان ایمان و اعتقاد خود را از دست مى دهند، مگر اشخاصى که محدود و اندک یاشند.
عرض کردم: یاابن رسول اللّه! علامت و نشانه او چیست ؟
ناگهان آن کودک خردسال عزیز، لب به سخن گشود و ضمن مطالبى ارزشمند، مرا مخاطب خویش قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق! من آخرین خلیفه پروردگار متعال در زمین هستم، من از دشمنان انتقام خواهم گرفت .
و سپس افزود: بعد از پدرم امام و خلیفه اى غیر از من نخواهد بود، شکرگزار خداوند باش و بر عقیده ات پایدار بمان، تو فرداى قیامت همنشین ما خواهى بود.(12)  


رام شدن اسب چموش
مرحوم شیخ طوسى، کلینى و بعضى دبگر از بزرگان، به نقل از شخصى به نام ابومحمّد هارون تلعکبرى حکایت کنند:
روزى در شهر سامراء جلوى مغازه ابوعلىّ، محمّد بن همام نشسته و مشغول صحبت بودیم، پیرمردى عبور کرد، صاحب مغازه به من گفت: آیا او را شناختى ؟
گفتم: خیر، او را نمى شناسم .
گفت: او معروف به شاکرى است، که خدمتکار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد، دوست دارى تا داستانى از آن حضرت را برایت بازگو کند؟
گفتم: بلى .
پس آن شخص را صدا کرد، وقتى آمد به او گفت: سرگذشت و خاطره اى از حضرت ابومحمّد علیه السلام براى ما تعریف کن .
شاکرى گفت: در بین سادات علوى و بنى هاشم شخصى بزرگوارتر و نیکوکارتر به مثل آن حضرت ندیدم ؛ در هفته، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به دارالخلافه متوکّل عبّاسى احضار مى گردید.
و معمولاً در همین روزها، مردم بسیارى از شهرهاى مختلف جهت دیدار خلیفه عبّاسى مى آمدند و خیابان و کوچه هاى اطراف در اثر إزدحام جمعیّت و سر و صداى اسبان و قاطرها و دیگر حیوانات، جائى براى آسایش و رفت و آمد نبود.
وقتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نزدیک جمعیّت انبوه مى رسید، تمام سر و صداها خاموش و نیز حیوانات ساکت و آرام مى شدند و بى اختیار براى حضرت راه مى گشودند و امام علیه السلام به راحتى عبور مى نمود.
روزى پس از آن که حضرت از قصر خلیفه عبّاسى بیرون آمد، به اتّفاق یک دیگر، به سمت محلّ فروش حیوانات رفتیم، در آن جا داد و فریاد مردم بسیار بود، همین که نزدیک آن محلّ رسیدیم، همه افراد ساکت و نیز حیوانات هم آرام شدند.
سپس امام علیه السلام کنار یکى از دلاّلان نشست و درخواست خرید اسب یا استرى را نمود، به دنباله تقاضاى حضرت، یک اسب چموشى را آوردند که کسى جرأت نزدیک شدن به آن اسب را نداشت .
امام علیه السلام آن را به قیمت مناسبى خریدارى نمود و به من فرمود: اءى شاکرى! این اسب را زین کن تا سوار شویم .
و من طبق دستور حضرت، نزدیک رفتم و افسارش را گرفتم، با اشاره حضرت، آن اسب چموش بسیار آرام و رام گردید و به راحتى و بدون هیچ مشکلى آن را زین کردم .
دلاّل چون چنین دید، از معامله پشیمان شد و جلو آمد و گفت: این اسب فروشى نیست .
حضرت موافقت نمود و فرمود: مانعى ندارد؛ و سپس آن اسب را تحویل صاحبش داد.
هنگامى که برگشتیم و مقدارى راه آمدیم، متوجّه شدیم که دلاّل دنبال ما مى آید و چون به ما رسید گفت: صاحب اسب پشیمان شده است و اسب را به شما مى فروشد.
حضرت دو مرتبه به محلّ بازگشت و آن را خرید و من - در حالتى که هیچکس جرأت نزدیک و سوار شدن بر آن اسب را نداشت - آن را زین کردم ؛ و بعد از آن، حضرت جلو آمد و دستى بر سر و گردن اسب کشید و گوش راستش را گرفت و چیزى در گوشش گفت و سپس سخنى هم در گوش چپ آن گفت و حیوان بسیار آرام گردید که به راحتى تسلیم آن حضرت شد و همه از مشاهده چنین صحنه اى در تعجّب و حیرت قرار گرفتند.(13)  


هدایت واقفى در خواب خفته
یکى از بزرگان شیعه به نام احمد بن مُنذر حکایت کند:
روزى یکى از افراد واقفى مذهب را که ادریس بن زیاد نام داشت، جهت مناظره پیرامون مسئله امامت، احضار کردم و هر چه با او صحبت کردم قانع نمى شد و امامت حضرت علىّ بن موسى الرّضا و فرزندانش علیهم السلام را نمى پذیرفت .
و چون او را شخصى فقیه و با معرفت مى شناختم، پیشنهاد دادم تا به سامراء برود و با حضرت ابومحمّد، امام حسن بن عسکرى علیه السلام مذاکره کند.
او نیز پیشنهاد مرا پذیرفت و بار سفر بست و رهسپار آن دیار شد، پس از گذشت مدّتى اطّلاع یافتم که از مسافرت بازگشته است، خواستم که به دیدارش بروم، ولى او زودتر نزد من آمد و روى دست و پاى من افتاد و گریان شد، من نیز از گریه او گریستم .
سپس خطاب به من کرد و اظهار داشت: اى شخصیّت عظیم القدرى که نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام محبوب و عزیز هستى! تو مرا از آتش جهنّم نجات دادى و با نور ولایت و امامتى که در درونم به وجود آوردى، هدایت یافتم .
بعد از آن، داستان برخورد خود را با حضرت بیان کرد و گفت: مسئله اى را در فکر و ذهن خود گذراندم که آیا با حالت جنابت، مى توان با لباسى که در آن جُنب شده نماز خواند؟
و بدون آن که این مسئله و موضوع را با کسى مطرح کنم، عازم شهر سامراء شدم و چون به سامراء رسیدم به طرف منزل حضرت رفتم، همین که نزدیک منزل رسیدم، دیدم مردم نشسته اند و مشغول صحبت درباره ورود حضرت مى باشند؛ و من با خود پیرامون همان مسئله مى اندیشیدم و چون بسیار خسته بودم، خوابم بُرد.
مدّتى کوتاه به همین منوال گذشت، ناگهان متوجّه شدم که دستى بر شانه ام قرار گرفت، چشم هاى خود را گشودم و نگاه کردم، دیدم که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام کنارم ایستاده است .
پس حضرت فرمود: اى ادریس بن زیاد! تو در أمان هستى ؛ و سپس افزود: اگر از راه حلال انجام گرفته است اشکالى ندارد و صحیح است ؛ ولى چنانچه از راه حرام باشد، بدان که حرام و خلاف است .
تعجّب کردم و با خود گفتم: مطلبى را که با کسى مطرح نکرده ام، بلکه فقط در فکر و ذهن خود گذرانده ام، چگونه حضرت کاملاً از آن آگاه بوده است و بدون آن که سؤالى بنماید، جواب مرا مطرح فرمود!
پس به حقانیّت حضرت پِى بردم و با اعتقاد بر امامت آن حضرت هدایت یافتم و از گمراهى نجات یافتم .(14)  


چاک زدن یقه پیراهن در تشییع جنازه پدر و جواب ازاشکال ذهنى
مرحوم شیخ طوسى، ابن شهرآشوب، سیّد هاشم بحرانى و بعضى دیگر از بزرگان، به نقل از فضل بن حارث حکایت نمایند.
در آن روزى که حضرت ابوالحسن، امام هادى علیه السلام به شهادت رسیده بود و تصمیم گرفته بودند که حضرت را تشییع و تدفین نمایند، من نیز در شهر سامراء حضور داشتم .
پس با خود گفتم که من هم در این فیض عظیم - یعنى ؛ تشییع جنازه امام هادى علیه السلام - مشارکت نمایم .
لذا همچون دیگر افراد - که از اقشار مختلف حضور یافته و - منتظر مراسم تشییع بودند، من نیز در کنارى ایستاده و منتظر خروج جنازه مطهّر و مقدّس ‍ آن حضرت شدم .
ناگهان متوجّه گشتم که فرزندش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام با پاى پیاده از منزل خارج گردید، در حالى که یقه پیراهن خود را چاک زده بود.
پس ضمن آن که جذب دیدار عظمت و جلال امام عسکرى علیه السلام گشتم ؛ ولى از شمایل زیبا و رنگ چهره آن حضرت - که گندم گون و نمکین بود - بسیار در تعجّب و حیرت قرار گرفته بودم ؛ و نیز دلم براى حضرت مى سوخت، چون که پدر از دست داده و بسیار خسته به نظر مى رسید!
بعد از تشییع جنازه، به منزل بازگشتم و شبان گاه، در عالَم خواب امام عسکرى علیه السلام را دیدم که از افکار من اطّلاع یافته و به من خطاب کرد و فرمود: اى فضل! رنگ چهره من، که تو را به تعجّب و حیرت وا داشت، رنگى است که خداوند متعال براى بندگانش بر مى گزیند و انتخاب آن در اختیار بنده نیست .
و این خود عبرت و نشانه اى است براى آگاهى افرادى که داراى عقل و شعور باشند.
و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: ما - اهل بیت عصمت و طهارت - مانند دیگر افراد نیستیم، که از کار و تلاش خسته شویم ؛ و یا آن که نسبت به مصائب و بلاهائى که از طرف خداوند متعال مى رسد احساس ‍ ناراحتى و نارضایتى کنیم ؛ بلکه از درگاه ربوبى پروردگار درخواست مى نمائیم که ثبات و صبر عطا فرماید.
و ما در چنین مواقعى در خلقت و آفرینش جهان و دیگر موجودات نفکّر و اندیشه مى نمائیم .
بعد از آن، امام حسن عسکرى علیه السلام در همان عالَم خواب، فرمود: اى فضل! متوجّه باش که سخن ما در خواب و بیدارى یکسان است و تفاوتى ندارد.(15)
همچنین آورده اند:
هنگامى که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام در تشییع جنازه پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، امام هادى علیه السلام، یقه پیراهن خود را چاک زده بود.
لذا بعضى افراد تعجّب کرده و سخن به اعتراض گشودند، و برخى مانند شخصى به نام ابوالعون اءبرش اعتراض خود را در نامه اى توهین آمیز نوشت و براى امام عسکرى علیه السلام ارسال داشت .
حضرت در پاسخ به نامه اعتراض آمیز ابوالعون اءبرش، مرقوم فرمود:
اى نادان! تو از این گونه مسائل چه خبر دارى ؟!
مگر نمى دانى که حضرت موسى علیه السلام در فوت برادرش هارون یقه پیراهن خویش را چاک زد.
و سپس افزود: همانا که تو نخواهى مُرد مگر آن که نسبت به دین اسلام کافر شوى و عقل خود را نیز از دست خواهى داد.
و طبق پیش گوئى حضرت، اءبرش، مدّتى قبل از مرگش کافر گشت و نیز دیوانه گردید، به طورى که فرزندش، از ملاقات پدرش با مردم جلوگیرى مى کرد؛ و در محلّى او را زندانى کرده بود.(16)  


هدیه دادن قلم و شفاى بدخوابى
یکى از اصحاب حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام به نام احمد، فرزند اسحاق حکایت کند:
روزى در محضر شریف آن حضرت وارد شدم و خواهش کردم تا مطلبى را به عنوان نمونه خطّ برایم بنویسد.
امام علیه السلام تقاضاى مرا پذیرفت و فرمود: اى احمد! خطّ، از هر کسى که باشد متفاوت خواهد بود، چون قلم یکسان نیست و ریز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دواتى را درخواست نمود.
و چون قلم و دوات آماده شد مشغول نوشتن گردید و من با دقّت تمام نگاه مى کردم، وقتى که قلم را داخل دوات مى نمود و مى خواست خارج کند سر قلم را به لبه دوات مى کشید تا جوهر اضافى پاک شود و خطّ تمیز و زیبا درآید.
در همین بین، بدون آن که حضرت متوجّه شود با خودم گفتم: اى کاش امام علیه السلام این قلم را به عنوان یادبود و هدیه، به من لطف مى کرد.
پس چون از نوشتن فارغ شد، شروع نمود درباره مسائل مختلف با من صحبت کند و در ضمن صحبت، قلم را با دستمالى که کنارش بود پاک نمود و فرمود: بیا احمد، این قلم را بگیر.
هنگامى که قلم را از دست مبارک حضرت گرفتم عرضه داشتم: فداى شما گردم، من یک ناراحتى دارم که چند مرتبه قصد داشتم با شما مطرح کنم ولى ممکن نشد، چنانچه الا ن اجازه بفرمائى آن را عرض کنم ؟
امام علیه السلام فرمود: ناراحتى و مشکل خود را بگو.
اظهار داشتم: از پدران بزرگوارت روایت شده است که خواب پیامبران الهى صلوات اللّه علیهم بر روى کمر است و خواب مؤمنین بر سمت راست مى باشد و خواب منافقین بر سمت چپ خواهد بود و شیاطین بر رو دَمَر و پشت به آسمان مى خوابند؛ آیا این روایت صحیح است ؟
امام علیه السلام فرمود: بلى، همین طور است که نقل کردى .
سپس عرضه داشتم: اى سرور و مولایم! من هر چه تلاش مى کنم که بر سمت راست بخوابم ممکن نمى شود و خوابم نمى برد، اگر ممکن است مرا درمان و معالجه فرما؟
حضرت لحظه اى سکوت نمود و بعد از آن، اظهار نمود: جلو بیا، پس ‍ نزدیک امام علیه السلام رفتم، فرمود: دست خود را داخل پیراهنت کن .
موقعى که دستم را داخل پیراهنم کردم، آن گاه حضرت دست خویش را از داخل پیراهنش درآورد و داخل پیراهن من نمود و با دست راست بر پهلوى چپ و با دست چپ بر پهلوى راست من، سه مرتبه کشید.
بعد از آن همیشه به طور ساده و راحت بر پهلوى راست مى خوابیدم و نمى توانستم بر پهلوى چپ بخوابم .(17)  


موضوع خبرچین زندان
مرحوم راوندى، طبرسى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت کنند:
در زمان حکومت متوکّل عبّاسى، توسّط مأمورین حکومتى دست گیر و به همراه عدّه اى دیگر از شیعیان زندانى شدم .
پس از گذشت مدّتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى صلوات اللّه و سلامه علیه را نیز به همراه برادرش جعفر، محکوم و در زندان نزد ما آوردند.
چون امام حسن عسکرى علیه السلام را وارد زندان کردند، من حضرت را روى پلاس خود نشاندم و جعفر در نزدیکى حضرت، نیز کنارى روى زمین نشست، پس از گذشت لحظه اى جعفر فریاد کشید: واى از دست شیطان - منظورش یکى از کنیزانش بود -.
امام علیه السلام با تهدید او را ساکت گردانید و همه متوجّه شدند که جعفر مَست کرده و دهانش بوى شراب مى دهد.
و در ضمن، شخصى ناشناس نیز در جمع ما زندانى بود و خود را منسوب به سادات علوى مى دانست .
حضرت فرمود: چنانچه بیگانه اى در جمع شما نمى بود، خبر مى دادم که هر یک از شما چه زمانى آزاد خواهید شد.
همین که آن شخص ناشناس لحظه اى از جمع ما بیرون رفت، امام علیه السلام فرمود: این مرد از شماها نیست، مواظب سخنان و حرکات خود باشید، او در لابلاى لباس هایش حرکات و سخنان شما را مى نویسد و براى سلطان مى فرستد.
پس بعضى از افراد، سریع حرکت کردند و لباس آن شخص را که کنارى گذاشته بود، بررسى کردند و دیدند که تمام مسائل و صحبت هاى آن ها را ثبت کرده و افزوده است: آن ها با حفر و سوراخ کردن دیوار زندان مى خواهند فرار کنند.
و صحّت پیش بینى و فرمایشات امام حسن عسکرى علیه السلام بر همگان ثابت شد.(18)  


امام، شرابخوار و لوطى را نمى پذیرد
شخصى از اهالى کوفه به نام ابوالفضل محمّد حسینى حکایت کند:
در سال 258، نیمه ماه شعبان به قصد زیارت امام حسین علیه السلام عازم کربلا شدم .
و چون ولادت مسعود حضرت مهدى - موعود - علیه السلام در بین شیعیان منتشر شده بود و هرکس به نوعى علاقه مند دیدار آن مولود عزیز بود، مادر من که نیز از علاقمندان اهل بیت علیهم السلام بود گفت: چون به زیارت حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام رفتى از خداوند طلب کن تا خدمتگذارى امام حسن عسکرى علیه السلام را روزىِ تو گرداند، همان طورى که پدرت مدّتى توفیق خدمتگذارى حضرت را داشت .
پس هنگامى که به کربلا رسیدم و براى زیارت امام حسین علیه السلام وارد حرم مطهّر شدم و زیارت آن حضرت را انجام دادم، او را در پیشگاه خداوند متعال واسطه قرار دادم تا به آرزویم - یعنى ؛ به خدمت گزارى مولایم امام حسن عسکرى علیه السلام برسم - و چون نزدیک سحر شد و بسیار خسته بودم در گوشه اى استراحت کردم .
ناگهان متوجّه شدم، که شخصى بالاى سرم، مرا صدا زد و اظهار داشت: اى ابوالفضل! مولایت حضرت ابومحمّد، امام حسن علیه السلام مى فرماید: دعایت مستجاب شد، حرکت کن و به سوى ما بیا تا به آرزو و خواسته خود برسى .
عرضه داشتم: من الا ن در موقعیّتى نیستم که بتوانم به سامراء بیایم و خدمت مولایم برسم، باید برگردم کوفه و خودم را جهت خدمت در منزل حضرت، آماده کنم .
پاسخ داد: من پیام مولایم را رساندم و تو آنچه مایل بودى انجام بده .
بعد از آن به کوفه بازگشتم و مادرم را در جریان قرار دادم، مادرم با شنیدن این خبر شادمان شد و پس از حمد و ثناى الهى، گفت: اى پسرم! دعایت مستجاب شد، دیگر جاى ماندن و نشستن نیست، سریع حرکت کن تا به مقصد برسى .
به همین جهت خود را آماده کردم و به همراه شخصى زرگر معروف به علىّ ذهبى روانه بغداد شدم و چون من جوانى بى تجربه بودم، مادرم سفارش مرا به آن زرگر کرد.
هنگامى که وارد شهر بغداد شدیم، من به منزل عمویم که ساکن بغداد بود، رفتم و در آن هنگام مراسم جشن نصارى بود.
عمویم مرا با خود به مجلس جشن نصارى برد، همین که وارد مراسم و جشن آن ها شدیم، سفره غذا پهن کردند و ما نیز از غذاى ایشان خوردیم، سپس شراب آوردند و بین افراد تقسیم کردند و براى من هم آوردند، لیکن من قبول نکردم .
ولى به زور مرا مجبور کردند تا نوشیدم، بعد از گذشت لحظاتى تعدادى نوجوان خوش سیما وارد مجلس شدند و مردم با آن ها مشغول عمل زشت لواط گشتند و من هم چون شراب خورده بودم و مست بودم، شیطان بر من وسوسه کرد تا آن که من نیز همانند دیگران مرتکب این گناه بزرگ گشتم و بعد از آن چند روزى را در بغداد ماندم .
سپس عازم سامراء شدم و هنگام ورود به شهر سامراء داخل دجله رفتم و بعد از آن که خود را شستشو دادم، لباس هاى پاکیزه پوشیدم و روانه منزل امام حسن عسکرى علیه السلام شدم .
همین که نزدیک منزل آن حضرت رسیدم، وارد مسجدى شدم که جلوى منزل حضرت بود و مشغول خواندن نماز گشتم .
پس از مدّتى کوتاه، همان کسى که در کربلا آمد و پیام حضرت را آورد، دوباره نزد من آمد و من به احترام او ایستادم، او دست خود را بر سینه من نهاد و مرا به عقب راند و اظهار داشت: بگیر.
و مقدارى دینار به سوى من پرتاب نمود و گفت: مولا و سرورم فرمود: تو دیگر حقّ ورود بر آن حضرت را ندارى، چون که مرتکب خوردن شراب و گناهى خطرناک شدى، از هر کجا آمده اى برگرد.
و من با حالت گریه و اندوه برگشتم و چون به منزل آمدم، جریان را براى مادرم تعریف کردم و بسیار از کردار زشت خود در بغداد شرمنده شدم، لباس خشن موئى پوشیدم و پاهاى خود را با زنجیر بستم و خود را در گوشه اى انداختم ...(19)  


فرق بین شیعه و دوست
در کتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى علیه السلام و نیز در کتاب مرحوم قطب الدّین راوندى - به نقل از دو نفر از راویان حدیث به نام یوسف بن محمّد و علىّ بن سیّار - آمده است :
شبى از شب ها به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدیم .
همچنین والى شهر که علاقه خاصّى نسبت به حضرت داشت، به همراه شخصى که دست هاى او را بسته بودند، وارد منزل امام علیه السلام شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! این شخص را از دکّان صرّاف در حال سرقت و دزدى گرفته ایم .
و چون خواستیم او را همانند دیگر دزدان شکنجه و تأدیب کنیم، اظهار داشت که از شیعیان حضرت علىّ علیه السلام و نیز از شیعیان شما است و ما از تعذیب او خوددارى کردیم و نزد شما آمدیم تا ما را راهنمائى و تکلیف ما را نسبت به این شخص روشن بفرمائى .
حضرت فرمود: به خداوند پناه مى برم، او شیعه علىّ علیه السلام نیست، او براى نجات خود چنین ادّعائى را کرده است .
سپس والى آن سارق را از آن جا بُرد و به دو نفر از مأمورین خود دستور داد تا آن سارق را تعذیب و تأدیب نمایند، پس او را بر زمین خوابانیدند و شروع کردند بر بدنش شلاّق بزنند؛ ولى هر چه شلاّق مى زدند روى زمین مى خورد و به آن سارق اصابت نمى کرد.
بعد از آن، والى مجدّدا او را نزد امام حسن عسکرى علیه السلام آورد و گفت: یاابن رسول اللّه! بسیار جاى تعجّب است، فرمودى که او از شیعیان شما نیست، اگر از شیعیان شما نباشد پس لابدّ از شیعیان و پیروان شیطان خواهد بود و باید در آتش قهر خداى متعال بسوزد.
و سپس افزود: با این اوصاف، من از این مرد معجزه و کرامتى را مشاهده کردم که بسیار مهمّ خواهد بود، هر چه ماءمورین بر او تازیانه مى زدند بر زمین مى خورد و بر بدن او اصابت نمى کرد و تمام افراد از این جریان در تعجّب و حیرت قرار گرفته اند.
در این موقع امام حسن عسکرى علیه السلام به والى خطاب نمود و فرمود: اى بنده خدا! او در ادّعاى خود دروغ مى گوید، او از شیعیان ما نیست، بلکه از محبّین و دوستان ما مى باشد.
والى اظهار داشت: از نظر ما فرقى بین شیعه و دوست نمى باشد، لطفا بفرمائید که فرق بین آن ها چیست ؟
حضرت فرمود: همانا شیعیان ما کسانى هستند که در تمام مسائل زندگى مطیع و فرمان بر دستورات ما باشند و سعى دارند بر این که در هیچ موردى معصیت و مخالفت ما را ننمایند.
و هر که خلاف چنین روشى باشد و اظهار علاقه و محبّت نسبت به ما نماید دوست ما مى باشد، نه شیعه ما.
سپس امام علیه السلام به والى فرمود: تو نیز دروغ بزرگى را ادّعا کردى، چون که گفتى معجزه دیده ام ؛ و چنانچه این گفتار از روى علم و ایمان باشد مستحقّ عذاب جهنّم مى باشى .
بعد از آن، حضرت در توضیح فرمایش خود افزود: معجزه مخصوص انبیاء و ما اهل بیت عصمت و طهارت مى باشد، براى شرافت و فضیلتى که ما بر دیگران داریم و نیز براى اثبات واقعیّات و حقایقى که از طرف خداوند متعال به ما رسیده است .
در پایان، امام عسکرى علیه السلام به آن مرد - متّهم به سرقت - خطاب نمود و فرمود: باید شیعه علىّ علیه السلام در تمام امور زندگى، شیعه و پیرو او - و دیگر اهل بیت رسالت - باشد و ایشان را در هر حال تصدیق نماید؛ و نیز باید سعى نماید که هیچ گونه تخلّفى با ایشان نداشته باشد و خلاصه آن که در همه امور، خود را هماهنگ و مطیع ایشان بداند.(20)  


مسافرت به گرگان و حضور در جمع دوستان
همچنین مرحوم راوندى، ابوحمزه طوسى، اربلى و برخى دیگر از بزرگان به نقل یکى از اهالى و مؤمنین گرگان به نام جعفر - فرزند شریف گرگانى - حکایت کنند:
در یکى از سال ها به قصد انجام مناسک حجّ عازم مدینه منوّره و مکّه معظّمه شدم .
در بین راه، جهت زیارت و دیدار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام به شهر سامراء رفتم و مقدارى هدایا نیز براى آن حضرت به همراه داشتم، چون وارد منزل حضرت شدم، خواستم سؤال کنم که هدایا را تحویل چه کسى بدهم ؟
لیکن امام علیه السلام پیش از آن که من حرفى بزنم و سؤالى را مطرح کنم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى جعفر! آنچه را که همراه خود آورده اى و مربوط به ما است، تحویل مبارکِ خادم دهید.
لذا آن هدایا را تحویل خادم دادم و نزد حضرت مراجعت کردم و گفتم: یاابن رسول اللّه! اهالى گرگان که از دوستان و شیعیان شما هستند، به شما سلام رسانده اند.
امام علیه السلام ضمن جواب سلام، فرمود: آیا پس از انجام مناسک حجّ به دیار خود بازخواهى گشت ؟
عرضه داشتم: بلى .
فرمود: یکصد و هفتاد روز دیگر با امروز که حساب کنى، روز جمعه خواهد بود، که تو وارد شهر و دیار خود خواهى شد - که صبح جمعه، روز سوّم ماه ربیع الثّانى مى باشد -.
پس چون به دیار خود بازگشتى سلام مرا به دوستان و آشنایان برسان و بگو که من عصر همان روز جمعه به شهر گرگان خواهم آمد، چنانچه مسائل و مشکلاتى دارند آماده نمایند.
سپس حضرت افزود: حرکت کن و برو، خداوند تو را و آنچه که همراه دارى، در پناه خود سالم نگه دارد و انشاءاللّه با خوبى و خوشحالى نزد خانواده و آشنایانت بازگردى .
ضمناً متوجّه باش که مدّتى دیگر داراى نوزادى خواهى شد که پسر مى باشد، نام او را صَلْت بگذارید، چون که او از دوستان و علاقه مندان ما خواهد بود.
جعفر گوید: پس از صحبت هاى زیادى، با حضرت خداحافظى کردم و طبق تصمیم خود رهسپار مدینه و مکّه شدم و چون اعمال و مناسک حجّ را انجام دادم، راهى شهر و دیار خود گشتم .
و همان طورى که امام علیه السلام پیش گوئى کرده بود، صبح روز جمعه، سوّم ماه ربیع الثّانى وارد گرگان شدم و دوستان و آشنایان براى زیارت قبولى، به ملاقات و دیدار من آمدند.
من نیز به آن ها خبر دادم که امام حسن عسکرى علیه السلام خبر داده است که عصر امروز با دوستان و شیعیان خود در این شهر دیدار خواهد داشت، پس مسائل و نیازمندى هاى خود را آماده کنید که هنگام تشریف فرمائى حضرت مسائل و مشکلات خود را مطرح کنید.
نماز ظهر و عصر را خواندیم و پس از گذشت ساعتى از نماز، دوستان در منزل ما حضور یافتند و براى تشریف فرمائى حضرت لحظه شمارى مى کردند که ناگهان امام عسکرى علیه السلام با قدوم مبارک خویش وارد منزل و در جمع دوستان حاضر شد و بر جمعیّت سلام کرد.
افراد جواب سلام حضرت را دادند و با کمال أدب و احترام دست امام علیه السلام را مى بوسیدند.
سپس حضرت فرمود: من به جعفر - فرزند شریف - قول داده بودم که امروز در جمع شما دوستان حاضر خواهم شد، لذا نماز ظهر و عصر را در شهر سامراء خواندم و به سوى شما حرکت کردم تا تجدید عهد و دیدارى باشد و در این لحظه در جمع شما آمده ام، اکنون چنانچه مسئله و مشکلى دارید بیان کنید؟
پس هرکس سؤالى و مطلبى را عنوان کرد و جواب خود را به طور کامل از آن حضرت دریافت داشت، تا آن که یکى از علاقه مندان و دوستان حضرت به نام نضر - فرزند جابر - اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه! فرزندم مدّت ها است که نابینا شده است، چنانچه ممکن باشد از خداوند متعال بخواهید که به لطف و کَرَمش چشم فرزند مرا سالم نماید تا بینا شود.
امام علیه السلام فرمود: فرزندت کجاست ؟ او را بیاورید، وقتى فرزند نابینا را نزد حضرت آوردند، ایشان با دست مبارک خود بر چشم هاى او کشید و به برکت حضرت بلافاصله، چشم هاى او سالم و بینا گردید.
و پس از آن که مردم سؤال ها و خواسته هاى خود را در امور مختلف مطرح کردند و حوائج آن ها برآورده شد، امام علیه السلام در پایان مجلس، در حقّ آن افراد دعاى خیر کرد و در همان روز به سمت شهر سامراء مراجعت نمود.(21)  


حضور جنّ و إنس بر سفره امام علیه السلام
یکى از اصحاب به نام جعفر بن محمّد حکایت کند:
روزى به همراه علىّ بن عبیداللّه خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام رسیدیم، چند نفر دیگر هم در حضور حضرت بودند و در جلوى امام علیه السلام درخت خرمائى بود و با آن که فصل خرما نبود، ولیکن آن درخت، خرماهاى بسیارى داشت .
پس از لحظاتى سفره اى گسترانیدند و حضرت فرمود: دست هایتان را بشوئید و نام خدا را بر زبان جارى کنید و مشغول خوردن طعام شوید.
ولى کسى جلو نیامد و دست به سمت غذاهائى که در سفره چیده بودند، دراز نشد و همه منتظر بودند که میزبان - یعنى ؛ امام حسن عسکرى علیه السلام - مشغول شود.
بعد از آن، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوجعفر! از طعام مؤمنین میل کن، همانا که این طعام براى شماها حلال مى باشد.
و سپس افزود: علّت آن که من قبل از شما میهمانان، مشغول خوردن غذا نشدم، این است که چون تعدادى جنّ از برادران شما در کنار شما حضور دارند و من خواستم شما قبل از دیگران شروع کنید؛ وگرنه من خود شروع مى کنم .
و چون امام علیه السلام دست مبارک خود را به سمت غذا دراز نمود، دیگران هم مشغول شدند.
در ضمنِ این که مشغول خوردن غذا و خرما بودیم، متوجّه شدیم که در کنار ما غذا برداشته مى شود و ظرف غذا خالى مى گردد، امّا کسى و دستى را نمى دیدیم .
من با خود گفتم: اگر امام علیه السلام بخواهد، مى تواند کارى کند که ما جنّیان را ببینیم، همان طورى که آن ها ما را مشاهده مى کنند.
و چون حضرت متوجّه افکار من و دیگران شد، دست مبارک خود را بر صورت ما کشید و سدّى بین ما و جنّیان به وجود آمد، سپس دستى دیگر بر چشم هاى ما کشید که به راحتى جنّیان را مى دیدیم .
در این هنگام، خواستیم که بلند شویم و با آن ها مصافحه و معانقه کنیم، امام علیه السلام مانع شد و به تمام افراد اظهار نمود:
احترام سفره و طعام از هر چیزى مهمّتر است، صبر نمائید تا هنگامى که غذا تمام شد و سفره را جمع کردند، برادران شما حضور دارند و هر چه خواستید انجام دهید.
ولى موقعى که دقیق آن ها را نگاه و بررسى کردیم، دیدیم که بسیار ضعیف و لاغراندام بودند و اشک از گوشه هاى چشمشان سرازیر بود و با یکدیگر آهسته زمزمه داشتند.
به خدمت حضرت عرض کردیم: یاابن رسول اللّه! آیا جنّیان همیشه به این حالت هستند؟
فرمود: خیر، آن ها همانند شما انسان ها همه گونه هستند و حالت هاى مختلفى دارند، این هائى که در کنار شما نشسته اند، زاهد و قانع مى باشند و هیچ غذائى نمى خورند و آبى نمى آشامند، مگر با اذن و اجازه پیغمبر یا امام علیهم السلام، چون که ایشان در همه امور تابع و مطیع حجّت خدا و امام خود خواهند بود و... .
بعد از صحبت هاى مُفصّلى، امام علیه السلام دست خود را بر چشم هاى ما نهاد و پس از آن دیگر نتوانستیم جنّیان را تماشا کنیم .
سپس بر چنین توفیقى که نصیب ما شد و توفیق یافتیم که در چنین مجلسى و نیز بر سرِ چنین سفره و طعامى در محضر مبارک امام و حجّت خدا شرکت کنیم، شکر و سپاس خداوند متعال را به جا آوردیم و آن را یکى از معجزه ها و نشانه هاى امامت دانستیم .(22)  

دیدار از خانواده اى نصرانى
یکى از راویان حدیث به نام جعفر بن محمّد بصرى حکایت کند:
روزى در محضر حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام بودیم، یکى از ممورین خلیفه وارد شد و گفت: خلیفه پیام داد که چون اءنوش ‍ نصرانى یکى از بزرگان نصارى - در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش ‍ مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کرده اند که برویم و براى سلامتى ایشان دعا کنیم .
اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوّت، خوش بین گردند.
امام علیه السلام اظهار داشت: شکر و سپاس خداوند متعال را که یهود و نصارى نسبت به ما خانواده اهل بیت از دیگر مسلمین عارف تر هستند.
سپس حضرت آماده حرکت شد، لذا شترى را مهیّا کردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل نوش گردید.
همین که حضرت نزدیک منزل نوش نصرانى رسید، ناگهان متوجّه شدیم نوش سر و پاى برهنه به سوى امام علیه السلام مى آید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است، همچنین دیگر روحانیّون نصارى و راهبان، اطراف او در حال حرکت هستند.
چون جلوى منزل به یکدیگر رسیدند، نوش گفت: اى سرورم! تو را به حقّ این کتاب - که تو از ما نسبت به آن آگاه تر هستى و تو از درون ما و آئین ما مطّلع هستى - آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسى مسیح علیه السلام هستى .
امام حسن عسکرى علیه السلام با شنیدن این سخنان، حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و سپس وارد منزل نصرانى شد و در گوشه اى از اتاق نشست .
و جمعیّت همگى سر پا ایستاده و تماشاى جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند، بعد از لحظاتى حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکى از دو فرزند مریض نمود و اظهار داشت :
این فرزندت باقى مى ماند و ترسى بر آن نداشته باش ؛ و امّا آن دیگرى تا سه روز دیگر مى میرد، و آن فرزندت که زنده مى ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت .
نوش نصرانى گفت: به خدا سوگند، اى سرورم! آنچه فرمودى حقّ است و چون خبر دادى که یکى از فرزندانم زنده مى ماند، از مرگ دیگرى واهمه اى ندارم و خوشحال هستم از این که پسرم اسلام مى آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار مى گیرد.
یکى از روحانیّون مسیحى، نوش را مخاطب قرار داد و گفت: اى نوش! تو چرا مسلمان نمى شوى ؟
پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهى کامل دارد.
در این موقع، حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت هاى سوئى نمى کردند، مطالبى را مى گفتم و کارى مى کردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.
نوش گفت: اى مولا و سرورم! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضى هستم .
جعفر بصرى گوید: یکى از پسران اءنوش نصرانى همین طور که امام علیه السلام اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگرى پس از بهبودى مسلمان شد و جزء یکى از خادمین حضرت قرار گرفت .(23)  


شفاى مریض با درخواست کتبى
دو نفر از اصحاب به نام هاى عبدالحمید بن محمّد و محمّد بن یحیى حکایت کرده اند:
روزى بر یکى از دوستانمان به نام ابوالحسن، علىّ بن بِشر، جهت دیدار و ملاقات وارد شدیم، او سخت بى حال و در بستر افتاده بود، همین که وارد شدیم، به ما پناهنده شد و التماس کرد تا برایش دعا کنیم و اظهار داشت: نامه اى با خطّ خودم نوشته ام مى خواهم آن را فردى مورد اطمینان نزد مولایم بومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام ببرد.
از او سؤال کردیم که نامه کجاست ؟
اگر ممکن است، آن نامه را به ما بده تا خودمان خدمت حضرت ببریم و جواب آن را بگیریم و بیاوریم .
پاسخ داد: نامه در کنارم مى باشد، پس دست بردیم و نامه را از زیر سجّاده اش بیرون آوردیم و با اجازه او نامه اش را گشودیم تا ببینیم چه نوشته است، همین که نامه را باز کردیم، نگاه ما به اوّل نامه افتاد که مهر و امضاء شده بود و در بالاى آن مرقوم بود:
اى علىّ بن بشر! ما نامه تو را خواندیم و خواسته ات را متوجّه شدیم، از خداوند متعال عافیت و سلامتى تو را درخواست نمودیم، و نیز خداوند متعال مدّت عمر تو را تا چهل و نه سال دیگر طولانى گردانید.
پس شکر و سپاس خداوند را به جاى آور، و به وظائف خود عمل نما، و بدان که خداوند آنچه مصلحت باشد انجام خواهد داد.
و چون نامه را خواندیم، خطاب به علىّ بن بِشر کردیم و گفتیم: سرور و مولایمان، بدون آن که نامه را براى امام علیه السلام برده باشیم و بدون آن که آن را دیده باشد خوانده است و پاسخ نامه ات را مرقوم فرموده است .
پس ناگهان در همین اثناء، صحیح و سالم شد و از جاى خود برخاست و کنیز خود را خوشحال نمود و آزادش گردانید.
بعد از سه روز از طرف وکیلِ امام علیه السلام ابوعمر عثمان بن سعد العَمرى از شهر سامراء محموله اى را براى علىّ بن بِشر آوردند، و چون محاسبه کردیم ارزش اموال، سه برابر قیمت کنیز بود.(24)  


خواندن نامه اى نادیدنى از دور
دو نفر از اصحاب و راویان حدیث به نام هاى حسن بن ابراهیم و حسن ابن مسعود حکایت کنند:
در سال 256 به محضر امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدیم و نامه اى را همراه خود از بعضى طوایف آورده بودیم که تقدیم آن حضرت نمائیم .
در آن نامه درخواست کرده بودند که حضرت از خداوند متعال مسئلت نماید تا از شخص ظالمى به نام سَرجى که قصد جان و مال و ناموس آن ها را کرده است، نجات یابند و در اءمان قرار گیرند.
همین که وارد مجلس امام علیه السلام شدیم، جمعیّت بسیارى اطراف حضرت حضور داشتند، ما نیز در گوشه اى نشستیم و نامه، همراه خودمان بود، کسى هم از آن خبرى نداشت و با کسى هم در این رابطه هیچ گونه صحبتى کرده بودیم .
ناگهان حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام متوجّه ما شد و فرمود: نامه اى را که دوستان شما براى من فرستاده اند، خواندم و از آنچه درخواست کرده بودند، آگاه شدم و آن ها به آرزو و خواسته خودشان دست مى یابند.
با شنیدن این سخن، شکر و سپاس خداوند متعال را به جا آوردیم و ضمن تشکّر، از آن حضرت خداحافظى کرده و از مجلس بیرون آمدیم .
و سپس راهى منزل شدیم، چون به منزل رسیدیم نامه را درآوردیم و آن را گشودیم، در پائین نامه به خطّ مبارک حضرت نوشته شده بود:
این خواسته ما از درگاه خداوند متعال بوده و هست که شماها را از شرّ آن ظالم نجات بخشد، سه روز قبل از رسیدن نامه به دست صاحبانش، آن ظالم به مرض طاعون مبتلا مى شود و به هلاکت خواهد رسید.
و پائین نامه با مهر مبارک حضرت، ممهور گردیده بود.(25)  


اهدائى طلا به ابوهاشم و دینار به اسماعیل
یکى از اصحاب و دوستان امام حسن عسکرى علیه السلام به نام ابوهاشم جعفرى حکایت کند:
روزى امام علیه السلام سوار مَرکب سوارى خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم .
و حضرت جلوى من حرکت مى کرد، چون مقدارى راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهى سنگینى دارم و بدون آن که سخنى بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چاره اندیشى بودم .
در همین بین، امام علیه السلام متوجّه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصائى که در دست داشت، روى زمین خطّى کشید و فرمود: اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمنا مواظب باش که این جریان را براى کسى بازگو نکنى .
وقتى پیاده شدم، دیدم قطعه اى طلا داخل خاک ها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام علیه السلام به راه خود ادامه دادم .
باز مقدار مختصرى که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهى من باشد که خوب است ؛ ولى من تهى دست هستم و توان تمین مخارج زندگى خود و خانواده ام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند.
در همین لحظه بدون آن که حرفى زده باشم، امام علیه السلام مجدّداً نگاهى به من کرد و خم شد و با عصاى خود روى زمین خطّى کشید و فرمود: اى ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسى نگو.
پس چون پیاده شدم، دیدم قطعه اى نقره روى زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم .
پس از این که مقدارى دیگر راه رفتیم، به سوى منزل بازگشتیم .
و امام عسکرى علیه السلام به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم .
بعد از چند روزى، طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهى هایم بود - نه کم و نه زیاد - و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندى هاى منزل و خانواده ام را تهیّه و تمین نمودم .(26)
همچنین آورده اند:
اسماعیل بن محمّد - که یکى از نوه هاى عبّاس بن عبدالمطّلب مى باشد - تعریف کرد:
روزى بر سر راه امام حسن عسکرى علیه السلام نشستم و هنگام عبور آن حضرت، تقاضاى کمک کردم و قسم خوردم که هیچ پولى ندارم و حتّى خرجى براى تهیّه آذوقه عائله ام ندارم .
حضرت جلو آمد و فرمود: قسم دروغ مى خورى، با این که دویست دینار در وسط حیات منزل خود پنهان کرده اى، و این برخورد من به آن معنا نیست که به تو کمک نمى کنم، پس از آن، حضرت به غلام خود که همراهش بود فرمود: چه مقدار پول همراه دارى ؟
پاسخ داد: صد دینار، حضرت دستور داد تا آن مبلغ را تحویل من دهد.
وقتى دینارها را گرفتم فرمود: اى اسماعیل! بیش از آنچه پنهان کرده اى نیازمند خواهى شد و نسبت به آن ناکام خواهى گشت .
اسماعیل گوید: پس از گذشت مدّتى، سخت در مضیقه قرار گرفتم و به سراغ آن دویست دینارى رفتم که پنهان کرده بودم، ولى آنچه تفحّص و بررسى کردم آن ها را نیافتم .
بعداً متوجّه گشتم که یکى از پسرانم از آن محلّ، اطّلاع یافته و پول ها را برداشته است و من ناکام و محروم گشتم .(27)  


محاسبه در تشخیص ماه رمضان
مرحوم سیّد بن طاووس رضوان اللّه تعالى علیه، به نقل یکى از اصحاب به نام ابوالهیثم، محمّد بن ابراهیم حکایت کند:
روز اوّل ماه رمضان، پدرم خدمت امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شد و مردم در آن روز اختلاف داشتند که آیا آخر ماه شعبان است یا آن که اوّل ماه رمضان مى باشد؟!
موقعى که پدرم بر آن حضرت وارد شد، فرمود: جزء کدام گروه هستى و در چه حالى مى باشى ؟
پدرم عرضه داشت: اى سرورم! یاابن رسول اللّه! من فداى شما گردم، امروز را قصد روزه کرده ام .
امام علیه السلام فرمود: آیا مایل هستى که یک قانون کلّى را برایت بگویم تا براى همیشه مفید باشد و نیز دیگر بعد از این، نسبت به روزهاى اوّل ماه رمضان شکّ نکنى ؟
پدرم اظهار داشت: بلى، بر من منّت گذار و مرا راهنمائى فرما.
حضرت فرمود: دقّت کن که اوّل ماه محرّم چه روزى خواهد بود که اگر آن را شناختى براى همیشه سودمند است و دیگر براى ماه رمضان مشکلى نخواهى داشت .
پدرم گفت: چگونه با شناختن اوّل محرّم، دیگر مشکلى براى ماه رمضان نخواهد بود؟!
و سپس افزود: خواهشمندم چنانچه ممکن باشد، برایم توضیح بفرما، تا نسبت به آن آشنا بشوم ؟
امام علیه السلام فرمود: خوب دقّت کن، هنگامى که روز اوّل ماه محرّم فرا مى رسد - که با تشخیص صحیح آن را که به دست آورده باشى -.
پس اگر اوّل محرّم، روز یک شنبه باشد، عدد یک را نگه بدار.
و اگر دوشنبه باشد، عدد دو، نیز اگر سه شنبه بود عدد سه و براى چهارشنبه عدد چهار و براى پنج شنبه عدد پنج، همچنین براى جمعه عدد شش و براى شنبه، عدد هفت را در نظر بگیر.
بعد از آن، حضرت افزود: سپس همان عدد مورد نظر را - که مصادف با اوّلین روز محرّم شده است - با عدد ائمّه اطهار علیهم السلام - که عدد دوازده مى باشد - جمع کن .
سپس از مجموع اعداد، هفت تا هفت تا، کم بکن و در نهایت، دقّت داشته باش که عدد باقیمانده چیست ؟
اگر عدد باقیمانده هفت باشد پس اول ماه رمضان شنبه خواهد بود و اگر شش باشد ماه رمضان جمعه است و اگر پنح باشد ماه رمضان پنج شنبه است و اگر چهار باشد ماه رمضان چهارشنبه خواهد بود؛ و به همین منوال تا آخر محاسبه را انجام بده، که انشاءاللّه موافق با واقع در خواهد آمد.(28)  


براى هدایت خراسانى، چند مرتبه عمامه برگرفت
مرحوم سیّد مرتضى و حضینى رضوان اللّه علیهما، به نقل از شخصى که اهالى خراسان و به نام احمد بن میمون مى باشد حکایت کنند:
شنیده بودم بر این که امام و حجّت خداوند بر بندگان، بعد از امام علىّ هادى صلوات اللّه علیه، فرزندش حضرت ابومحمّد، حسن عسکرى علیه السلام مى باشد.
براى تحقیق پیرامون این موضوع به شهر سامراء رفتم و نزد دوستانم که ساکن سامراء بودند وارد شدم و پس از صحبت هائى، اظهار داشتم: آمده ام تا مولایم ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام را ملاقات نمایم .
گفتند: بنا بوده که امروز، حضرت به دربار خلیفه معتّز وارد شود.
با شنیدن این خبر، با خود گفتم: مى روم و سر راه حضرت مى ایستم و به خواست خداوند به آرزویم مى رسم .
به همین جهت حرکت نمودم و آمدم در همان مسیرى که بنا بود حضرت از آن جا عبور نماید، گوشه اى ایستادم .
هوا بسیار گرم بود، همین که امام علیه السلام نزدیک من رسید، با گوشه چشم نگاهى بر من انداخت، پس مقدارى عقب رفتم و پشت سر حضرت قرار گرفتم .
در همین لحظه با خود گفتم: خدایا! تو مى دانى که من به تمام ائمّه اطهار علیهم السلام و همچنین دوازدهمین ایشان حضرت مهدى موعود صلوات اللّه علیه معتقد و مؤمن هستم .
پس اى خداوندا! اکنون مى خواهم تا کرامت و معجزه اى از ولىّ و حجّت تو مشاهده کنم، تا هدایتى کامل یابم .
در همین بین، حضرت اشاره اى به من نمود و فرمود: اى محمّد بن میمون! دعایت مستجاب شد.
با خود گفتم: مولایم از فکر و درون من آگاه شد و بدون آن که چیزى بگویم، دانست چه فکرى در ذهن دارم، اگر واقعاً او از درون من آگاهى دارد، اى کاش عمامه اش را از سر خود بَردارد.
پس ناگهان دست برد و عمامه خود را از روى سر مبارک خود برداشت و دو مرتبه آن را بر سر نهاد.
با خود اندیشیدم: شاید به جهت گرمى هوا، حضرت عمامه خود را از سر برداشت، نه به جهت فکر و نیّت من ؛ و اى کاش یک بار دیگر نیز عمامه اش ‍ را بردارد و بر زین قاطر بگذارد.
در همین لحظه، حضرت دست برد و عمامه خویش را از سر خود برداشت و روى زین قرار داد.
گفتم: بهتر است که حضرت عمامه اش را بر سر بگذارد، پس آن را برداشت و بر سر خود نهاد.
باز هم اکتفاء به همین مقدار نکرده و با خود گفتم: اى کاش یک بار دیگر هم، حضرت عمامه اش را از سر بر مى داشت و بر زین مى نهاد و سریع روى سر خود قرار مى داد.
این بار نیز حضرت سلام اللّه علیه، عمامه خود را از سر برداشت و روى زین قاطر نهاد و بدون فاصله، سریع آن را برداشت و روى سر خود گذارد.
سپس با صداى بلند فرمود: اى احمد! تا چه مقدار و تا چه زمانى مى خواهى چنین کنى ؟!
آیا به نتیجه و آرزوى خود نرسیدى ؟
عرضه داشتم: اى مولا و سرورم! همین مقدار مرا کافى است ؛ و حقیقت را درک کردم .(29)  


برنامه امام علیه السّلام در زندان
مرحوم قطب الدّین راوندى، طبرى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت کند:
در آن دورانى که من با عدّه اى دیگر از سادات در زندان معتصم عبّاسى به سر مى بردم، حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نیز با ما زندانى بود.
حضرت به طور دائم روزه داشت و یکى از غلامانش هنگام افطار مقدارى غذا براى آن حضرت مى آورد، همین که موقع افطار مى رسید و مى خواست غذا میل نماید، ما را در کنار خود دعوت مى نمود و همگى با آن حضرت افطار مى کردیم .
روزى از روزها من روزه بودم و ضعف شدیدى مرا فرا گرفته بود، آن روز را من به تنهائى با مقدارى کَعک افطار کردم ؛ و قسم به خداوند سبحان! که کسى از این جریان من اطّلاعى نداشت، سپس آمدم و در جمع افراد، کنار حضرت نشستم .
امام علیه السلام به یکى از افراد دستور داد: مقدارى غذا براى ابوهاشم بیاور تا میل کند، گر چه افطار کرده است .
پس من خنده ام گرفت، فرمود: اى ابوهاشم! چرا خنده مى کنى ؟
و سپس افزود: هر موقع در خود احساس ضعف کردى، مقدارى گوشت تناول کن تا نیرو یابى و تقویت بشوى، ضمناً توجّه داشته باش که در کَعک هیچ قوّتى نیست .
بعد از آن به حضرت عرضه داشتم: همانا خدا و پیامبر و شما اهل بیت رسالت، صادق و با حقیقت هستید.
ابوهاشم جعفرى در ادامه حکایت افزود: در آن روزى که خداوند متعال مقدّر کرده بود که امام عسکرى علیه السلام از زندان آزاد شود، ممورى آمد و به حضرت اظهار داشت: آیا میل دارى که امروز نیز براى شما - همانند روزهاى قبل - افطارى بیاورم ؟
امام علیه السلام فرمود: مانعى نیست، آن را بیاور، ولى فکر نمى کنم که فرصت باشد، از آن بخورم .
پس ماءمور، مقدار غذائى را همانند قبل براى حضرت آورد؛ ولى نزدیک غروب در حالى که حضرت روزه بود، آزاد شد و به ما فرمود: افطار مرا میل کنید، گوارایتان باد.(30)  


تثیر معنویت، پیش بینى آزادى
در آن زمانى که امام حسن عسکرى صلوات اللّه علیه در زندان معتصم عبّاسى قرار داشت، ماءمورین زندان، انواع و اقسام شکنجه هاى جسمى و روحى را براى حضرت اجرا مى کردند.
روزى عدّه اى از جاسوس ها و ماءمورین حکومتى، وارد بر زندانبانِ امام حسن عسکرى علیه السلام شدند و گفتند: تا مى توانى بر او سخت گیرى کن و او را تحت فشارهاى گوناگون قرار بده .
زندانبان - که شخصى به نام صالح بن وصیف بود - گفت: نمى دانم چگونه و با چه وسیله اى او را تحت شکنجه و فشار قرار بدهم !
همین دو سه روز قبل، دو نفر از افراد فاسد و شرور را - جهت شکنجه و آزار او - به زندان فرستادم .
ولیکن هر دو نفرشان دگرگون شدند و اهل نماز و روزه و عبادت قرار گرفتند، آن هم با حالتى عجیب و حیرت انگیز، وقتى آن دو نفر را احضار کردم و به آن ها گفتم: شما دو نفر نتوانستید آن مرد را تحت فشار قرار دهید و او را منحرف کنید؟
گفتند: تو فکر مى کنى که او یک مرد عادى است ؟
او به طور دائم روزه مى گیرد و نماز به جا مى آورد و تمام شب مشغول عبادت و مناجات مى باشد و حاضر نیست، سخنى به جز ذکر خدا بگوید، هنگامى که نزد او مى رفتیم تمام بدن ما به لرزه مى افتاد و حالات او، ما را نیز دگرگون کرد.
وقتى ممورین حکومت، این مطالب را از زندانبانِ امام حسسن عسکرى علیه السلام شنیدند با سرافکندگى خاموش شدند و برگشتند.(31)
همچنین مرحوم کلینى، طبرسى، ابن حمزه طوسى و... به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت کند:
در آن زمانى که در زندان بودم، چون مرا با زنجیر بسته بودند، بى طاقت شدم و ناراحتى خود را در ضمن نامه اى به امام حسن عسکرى علیه السلام نوشته و برایش ارسال نمودم .
امام علیه السلام در جواب فرمود: همین امروز آزاد خواهى شد و نماز ظهر را در منزل خود به جا مى آورى، لحظاتى بعد از آن ممورى آمد و مرا آزاد کرد.
و چون در فشار زندگى قرار داشتم خواستم قبل از آزادى خود، نامه اى دیگر براى حضرت بفرستم و تقاضاى مقدارى پول کنم، ولیکن شرم و حیا مانع شد و تقاضاى خود را ننوشتم .
همین که به منزل رسیدم و طبق پیش بینى حضرت، نماز ظهر را در منزل خواندم، شخصى مقدار صد دینار آورد و اظهار داشت: این مقدار را حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام به همراه نامه اى فرستاده است .
نامه را گرفتم و گشودم، در آن مرقوم فرموده بود: شرم و حیا را کنار بگذار و هر موقع نیاز پیدا کردى، درخواست کن که آنچه دوست داشته باشى به آن خواهى رسید.
و مرحوم طبرسى افزوده است که در سال 258 به همراه عدّه اى از سادات و نیز امام حسن عسکرى صلوات اللّه علیه در زندان معتزّ - خلیفه عبّاسى - بوده اند.(32)  


مرگ چهار دختر با یک کیسه پول
یکى از اهالى کوفه که معروف به احمد بن صالح بود حکایت کند:
من داراى چهار دختر بودم و نسبت به مخارج و هزینه زندگى آن ها سخت در مضیقه بودم و توان تمین مایحتاج آن ها را نیز نداشتم .
در سال 259 عازم شهر سامراء گشتم و چون به سامراء رسیدم، به منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم تا شاید توسّط آن حضرت، کمکى بشوم و بتوانم با کمک حضرت لباس و آذوقه اى براى آن ها تهیّه کنم .
همین که وارد منزل حضرت شدم، بدون آن که سخنى بگویم، به من خطاب نمود و فرمود: اى اءحمد! دخترانت در چه وضعیّتى هستند؟
عرض کردم: در خیر و خوبى و سلامتى .
امام علیه السلام فرمود: یکى از آن ها که آمنه نام دارد، همین امروز از دار دنیا رفت، و آن دیگرى که به نام سکینه است فردا مى میرد، و دوتاى دیگر آن ها - یعنى ؛ خدیجه و فاطمه - در اوّلین روز همین ماهى که در پیش است از دنیا مى روند.
و چون با شنیدن این خبر گریان شدم، امام علیه السلام اظهار داشت: براى چه گریه مى کنى ؟
آیا براى دلسوزى و غم مرگ آن ها گریان شدى ؟
و یا براى آن که در کنار آن ها نیستى و نمى توانى آن ها را کفن و دفن نمائى، این چنین گریه مى کنى ؟
عرض کردم: هنگامى که از نزد آن ها آمدم هیچ گونه خرجى و لباس و خوراک نداشتند.
حضرت فرمود: بلند شو، ناراحت نباش، من به وکیل خود - عثمان بن سعید - گفته ام: مقدارى پول براى تجهیز کفن و دفن آن ها بفرستد و چون هزینه خاک سپارى آن ها انجام گردید، هنوز ته کیسه، مبلغ سه هزار درهم باقى مى ماند و این همان مقدارى است که تو براى درخواست آن آمده اى .
گفتم: اى سرورم! قصد داشتم مبلغ سه هزار درهم از شما تقاضا کنم براى جهیزیّه و ازدواج آن ها؛ ولیکن شما آن را هزینه رفتن به خانه آخرتشان قرار دادى .
به هر حال مدّتى در سامراء ماندم تا اوّلین روز ماه فرا رسید و دو مرتبه خدمت حضرت رسیدم، همین که در محضر ایشان نشستم، فرمود: اى احمد بن صالح، خداوند تو را در مرگ چهار دخترت صبر و سلامتى دهد، دیگر صلاح نیست اینجا بمانى، حرکت کن و به سمت کوفه روانه شو.
پس حرکت کردم و چون به کوفه رسیدم، دریافتم که تمام غیب گوئى هاى حضرت، صحّت داشت و مقدار سه هزار درهم در کیسه، براى من باقى مانده بود که آن ها را بین فقراء و مستمندان تقسیم کردم .(33)  


به جاى اسب، یک قاطر تندرو
همچنین مرحوم قطب الدّین راوندى، طبرسى و بعضى دیگر از بزرگان به گفته یکى از نوادگان امام سجّاد علیه السلام - به نام علىّ بن زید - حکایت کنند:
مرا اسبى چابک و زیبااندام بود، که بسیار آن را دوست مى داشتم و افراد در مجالس و مجامع، آن را زبان زد خود قرار مى دادند.
روزى به محضر مبارک امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم، حضرت ضمن فرمایشاتى اظهار نمود: اسبى که دارى در چه حالى است ؟
عرضه داشتم: اسب را دارم و هم اکنون سوار آن شدم و تا منزل شما آمده ام و آن را جلوى منزل شما بسته ام .
بعد از آن فرمود: همین امروز قبل از آن که خورشید غروب کند، اگر توانستى اسب خود را بفروش و یا با دیگرى تبدیل کن و سعى نما که در این امر تخیر نیندازى .
در همین بین، یک نفر وارد مجلس شد و حضرت کلام خود را قطع نمود و دیگر مطلبى بیان نکرد و من از جاى خود بلند شدم و در حالى که در فکر فرو رفته بودم، از منزل حضرت خارج و روانه منزل خود شدم و جریان فرمایش امام علیه السلام را براى برادرم بازگو کردم .
برادرم گفت: من درباره پیش بینى امام حسن عسکرى علیه السلام چیزى نمى دانم .
با این حال، تصمیم گرفتم که اسب را بفروشم و در بین افراد اعلان کردم اسب من در معرض فروش است، ولى چون غروب آفتاب فرا رسید و نماز مغرب را به جا آوردم، پیش خدمتم آمد و گفت: اى سرورم! همین الا ن اسب، صداى عجیبى کرد و افتاد و مُرد.
بسیار ناراحت و غمگین شدم و فهمیدم که حضرت در فرمایش خود چنین موضوعى را پیش بینى نموده بود تا ضررى بر من وارد نشود.
پس از گذشت چند روزى خواستم که به محضر مبارک امام علیه السلام شرفیاب شوم، با خود گفتم: اى کاش یک حیوانى مَرکب سوارى داشتم تا سوار آن مى شدم .
وقتى وارد مجلس حضرت شدم و نشستم پیش از آن که سخنى بگویم، فرمود: بلى، ما به جاى آن اسب، حیوانى به تو خواهیم داد؛ و سپس به غلام خود - که کُمیت نام داشت - دستور داد و فرمود: قاطر مرا تحویل علىّ بن زید بده .
و سپس به من خطاب کرد و فرمود: این قاطر، از اسب تو عمرش بیشتر و تندروتر خواهد بود.(34)  


چه قسمتى از گوسفند لذیذتر است
در زمان امام حسن عسکرى صلوات اللّه علیه دو نفر به نام هاى احمد و عبّاس با یکدیگر درباره استقرار اعضاء بدن روى زمین در حال سجده و چگونگى آن در حال نماز اختلاف پیدا کردند.
احمد گوید: چون در این مشاجره به نتیجه اى نرسیدیم که آیا بینى هم هنگام سجده باید روى زمین قرار گیرد، یا خیر؟
عازم منزل امام عسکرى علیه السلام شدیم .
در بین راه در حالى که حضرت سوار مرکب خود بود، برخورد کردیم، همین که حضرت متوجّه ما شد، ایستاد و روى خود را به طرف ما نمود و سپس ‍ انگشت سبّابه خود را بر پیشانى نهاد و اشاره نمود که سجده فقط به وسیله پیشانى تحقّقق مى یابد، نه به وسیله بینى ؛ و بعد از آن به راه خود ادامه داد و رفت .
پس از مدّتى که از این جریان گذشت، نیز بر سر گوشت مشاجره شد که کدام قسمت گوشت گوسفند لذیذتر و سالمتر است، که همچنین به نتیجه نرسیدیم .
ناگهان خادم حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام بر ما وارد شد و بدون آن که ما سخنى بگوئیم و یا سؤالى کرده باشیم، خادم حضرت قطعه گوشت گوسفندى که کِتف و دست حیوان بود از جلوى ما برداشت و گفت :
مولایم فرمود: آن قسمتى که نزدیک به سر و گردن باشد، سالمتر و لذیذتر است و آغشته به مراض نمى باشد، و امّا ران را نصیحت نمود که حتى الا مکان استفاده نشود.(35)
احمد گوید: امام علیه السلام بدون آن که ما سؤالى کرده باشیم و یا پیامى داده باشیم، در جریان امور قرار داشت و براى تقویت قلوب و از بین بردن هر گونه شکّى پاسخ ما را مطرح فرمود و رفع مشاجره گردید.(36)  


آشنائى به تمام لغات و زبان ها و دیگر علوم
مرحوم شیخ مفید، کلینى، راوندى و یعضى دیگر از بزرگان در کتاب هاى خود آورده اند:
یکى از خادمان حضرت ابوالحسن، امام علىّ هادى علیه السلام - به نام نصیر خادم - حکایت کند:
بارها به طور مکرّر مى دیدم و مى شنیدم که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام در حیات پدر بزرگوارش با افراد مختلف، به لُغت و لهجه ترکى، رومى، خزرى و... سخن مى گوید.
مشاهده این حالات، براى من بسیار تعجّب آور و حیرت انگیز بود و با خود مى گفتم: این شخص - یعنى ؛ امام عسکرى علیه السلام - در شهر مدینه به دنیا آمده و نیز خانواده و آشنایان او عرب بوده و هستند، جائى هم که نرفته است، پس چگونه به تمام لغت ها و زبان ها آشنا است و بر همه آن ها تسلّط کامل دارد؟!
تا آن که پدرش امام هادى علیه السلام به شهادت رسید؛ و باز هم مى دیدم که فرزندش، حضرت ابومحمّد عسکرى علیه السلام با طبقات مختلف و زبان ها و لهجه هاى گوناگون سخن مى گوید، روز به روز بر تعجّب من افزوده مى گشت که از چه طریقى و به چه وسیله اى حضرت به همه زبان ها آشنا شده است ؟!
تا آن که روزى در محضر مبارک آن حضرت نشسته بودم و بدون آن که حرفى بزنم، فقط در درون خود، این فکر را گذراندم که حضرت چگونه به همه لغت ها و زبان ها آگاه و آشنا شده است ؟!
که ناگهان امام حسن عسکرى علیه السلام به من روى کرده و مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: خداوند تبارک و تعالى حجّت و خلیفه خود را که براى هدایت و سعادت بندگانش تعیین نموده است داراى خصوصیّات و امتیازهاى ویژه اى مى باشند، همچنین علم و آشنائى به تمام لهجه ها و لغت ها حتّى به زبان حیوانات را دارند.
و نیز معرفت به نَسَب شناسى و آشنائى به تمام حوادث و جریانات گذشته و آینده را که خداوند متعال از باب لطف به حجّت و خلیفه خود عطا کرده است، دارند به طورى که هر لحظه اراده کنند، همه چیز و تمام جریانات را مى داند .
سپس امام حسن عسکرى علیه السلام در ادامه فرمایشاتش افزود: چنانچه این امتیازها و ویژگى ها نبود، آن وقت فرقى بین آن ها و دیگر مخلوق وجود نداشت ؛ و حال آن که امام و حجّت خداوند باید در تمام جهات از دیگران برتر و والاتر باشد.(37)  


بقاء آثار حرکات بر اشیاء
یکى از راویان حدیث به نام ابوالحسن، علىّ بن عاصم کوفى - که نابینا بوده است - حکایت نماید:
روزى در شهر سامراء خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدم و روى زیراندازى نشستم که بسیار نرم و لطیف بود، به حضرت عرض کردم: این چیست و از کجا آورده اید؟
امام علیه السلام فرمود: اى عاصم! روى چیزى قدم نهاده اى و نشسته اى که بسیارى از پیامبران الهى و اوصیاء و امامان: بر آن قدم نهاده و روى آن نشسته اند.
عرضه داشتم: اى مولا و سرورم! به احترام این پوستى که روى آن قدم نهادم، بعد از این لحظه با خود تعهّد مى نمایم تا زمانى که زنده باشم، دیگر کفشى را نپوشم .
عاصم کوفى افزود: بعد از آن که امام حسن عسکرى علیه السلام مطالب مهمّى را پیرامون آن پوست حیوانى - که به عنوان فرش از آن استفاده مى شد - مطرح فرمود.
من بدون آن که چیزى را بر زبان خود جارى کنم، بلکه فقطّ در فکر و ذهن خود گذراندم و گفتم که: اى کاش امکان داشت من آثار نبیاء و وصیاء علیهم السلام را مى دیدم .
در این افکار بودم، که ناگهان متوجّه گشتم منزل حضرت، غرق در انواع نورهاى رنگارنگ شده و نظر مرا به خود جلب کردند.
سپس امام علیه السلام به من فرمود: اى عاصم! آیا مایل هستى که آثار قدم هاى پیامبران الهى و امامان علیهم السلام را - که بر این فرش قدم نهاده اند - مشاهده کنى ؟
عرضه داشتم: بلى، یاابن رسول اللّه! اى مولا و سرورم! بسیار علاقه دارم که آن ها را مشاهده نمایم .
پس از آن، حضرت با دست مبارک خویش بر صورت و چشم هایم کشید و بینائى چشم هایم را باز یافتم .
ناگهان قدم هاى بسیارى را روى آن فرش دیدم و امام عسکرى علیه السلام جاى پاى هر یک از پیامبران و امامان را از حضرت آدم تا آخرین پیامبر حضرت محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین ؛ و همچنین اثر جاى پاى امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام را تا آخرین معصوم - یعنى ؛ حضرت مهدى موعود علیه السلام - معرّفى و به من ارائه نمود.(38)
عاصم کوفى افزود: بعد از مشاهده آن آثار، بدون آن که امام عسکرى علیه السلام متوجّه شود، با خود گفتم: این ها خیالات و توهّمات است که من احساس مى کنم، ناگهان حضرت به من خطاب نمود: اى اصم! نَه، این ها خیالات و توهّمات نیست، بلکه عین حقیقت مى باشد.
و سپس امام عسکرى علیه السلام در ادامه فرمایشات خود فرمود: تمامى پیامبران الهى علیهم السلام یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده اند، که هر کدام ایشان داراى وصىّ و خلیفه هستند؛ و اوصیاء پیامبر خاتم صلوات اللّه علیهم، نیز دوازده نفر مى باشند.
پس هرکس به آن ها بیفزاید یا از آن ها کسر نماید و یا حتّى، چنانچه درباره یکى از آن ها شکّ داشته باشد، همانند شکّ درباره خداوند متعال و إنکار او مى باشد.
در پایان، امام عسکرى علیه السلام به من فرمود: اى عاصم! چشم هاى خود بر هم بگذار؛ و من نیز طبق دستور حضرت چشم هایم را بستم و همانند قبل نابینا گشتم و دیگر جائى را نمى دیدم ؛ و در نهایت از آن حضرت تشکّر کردم و سپاس به جاى آوردم که مرا هدایت و راهنمائى فرمود.(39)  


آگاهى از تصمیم و کمک قابل توجّه
همچنین مرحوم شیخ مفید، کلینى و بعضى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم آورده اند:
یکى از نوه هاى امام موسى کاظم علیه السلام به نام محمّد حکایت کند:
در روزگارى، زندگى بر ما سخت شد و به جهت تنگ دستى دیگر توان تمین هزینه هاى لازم زندگى را نداشتم .
در یکى از روزها پدرم علىّ بن ابراهیم - که فرزند موسى بن جعفر علیه السلام است - اظهار داشت: به شهر سامراء برویم، نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام تا شاید به ما کمکى نماید؛ و در نتیجه بتوانیم زندگى عادى خود را سپرى نمائیم .
گفتم: آیا آن حضرت را مى شناسى ؟
پدرم در جواب گفت: خیر، او را ندیده ام و نمى شناسم ؛ بلکه فقط اوصاف او را شنیده ام .
در هر صورت با توکّل به خداوند متعال حرکت کردیم ؛ در مسیر راه، پدرم گفت: چقدر خوب است که حضرت مقدار پانصد درهم به ما عطا نماید تا دویست درهم آن را لباس و پوشاک خریدارى کنیم و دویست درهم براى آرد و آذوقه و یکصد دینار بقیّه اش را جهت دیگر هزینه هاى زندگى خود و خانواده مان باشد.
پس از صحبت پدرم، من نیز در فکر و ذهن خویش گذراندم که اى کاش ‍ سیصد دینار هم به من عطا نماید تا الاغى را براى سوارى، خریدارى نموده و نیز مقدارى لباس تهیّه کنم و مقدارى هم براى دیگر مخارج و مایحتاج زندگى باشد.
وقتى وارد شهر سامراء شدیم، به سمت منزل امام حسن عسکرى علیه السلام رفتیم ؛ و چون جلوى منزل حضرت رسیدیم، جمعیّت انبوهى جهت ملاقات و دیدار آن حضرت اجتماع کرده بودند.
متحیّر بودیم که با آن جمعیّت چگونه مى توان با امام علیه السلام ملاقات کرد، در این افکار بودیم که ناگهان درب منزل حضرت باز شد و شخصى بیرون آمد و اظهار داشت: علىّ بن ابراهیم و فرزندش محمّد وارد منزل حضرت شوند.
همین که داخل منزل رفتیم، امام علیه السلام را دیدیم که در گوشه اى نشسته است، پس سلام کردیم و در روبروى حضرت نشستیم .
پس از آن که حضرت جواب سلام داد، به پدرم، فرمود: اى علىّ بن ابراهیم! چرا تاکنون نزد ما نیامده اى ؟
پدرم عرضه داشت: دوست نداشتیم مزاحم شما بشویم، مخصوصاً در این موقعیّت حسّاسى که به سر مى برید.
و چون مقدارى در خدمت امام علیه السلام نشستیم، پس از صحبت هائى که انجام گرفت، بلند شدیم و خداحافظى کردیم و از محضر مبارک حضرت بیرون رفتیم .
بعد از آن که از مجلس خارج شدیم، بلافاصله غلام حضرت ما را صدا کرد و یک کیسه تحویل پدرم داد و گفت: این پانصد درهم که براى لباس و آرد و آذوقه و دیگر هزینه هاى زندگى خود و خانواده ات، که مى خواستى و آرزو کرده بودى .
و سپس یک کیسه کوچک تر هم به من داد و گفت: این سیصد درهم نیز براى خرید الاغ و لباس و مخارج منزل تو است .
و بعد از آن افزود: به همین زودى خیراتى به تو مى رسد.
پس از گذشت مدّتى کوتاه، به برکت امام علیه السلام، همسر خوبى گرفتم و در یک معامله نیز هزار دینار سود بردم .(40)  


بهترین تأثیر حجامت در بدترین اوقات
مرحوم کلینى، رواندى، شیخ حرّ عاملى و برخى دیگر از بزرگان در کتاب هاى خویش آورده اند:
در یکى از روزها حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام شخصى را - هنگام وقت ظهر - به دنبال یکى از پزشکان نصرانى فرستاد تا نزد وى آید.
همین که پزشک نصرانى به محضر حضرت وارد شد، امام علیه السلام به وى دستور داد: فلان رگ مرا بزن .
پزشک گوید: امام علیه السلام رگى را به من معرّفى نمود که هرگز نام آن را نشنیده و نمى شناختم، به همین جهت با خود گفتم: خیلى عجیب است که چنین شخصیّتى معروف مى خواهد در بدترین اوقات، حجامت کند و رگ بزند، آن هم به وسیله رگى که شناخته شده نیست .
به هر حال امر حضرت را اطاعت کردم و همان رگى را که معرّفى نمود زدم و خون جارى گشت ؛ و پس از لحظاتى روى آن را بستم .
بعد از آن، فرمود: همین جا در منزل منتظر بمان تا تو را خبر نمایم، چون نزدیک عصر فرا رسید مرا صدا نمود و دستور داد: همان رگ را باز کن تا خون بیاید.
من نیز دستور آن حضرت را انجام دادم و چون مقدارى خون داخل طشت ریخته شد، فرمود روى رگ را ببند و همین جا منتظر باش تا مجدّداً تو را خبر کنم .
همین که نیمه شب شد، مرا صدا زد و اظهار داشت: بیا روى رگ را باز کن تا باز هم خون بیاید.
در این لحظه، من بیشتر از اوّل تعجّب کردم و با خود گفتم: این چه کارى است که انجام مى دهد؟!
ولى خجالت کشیدم که علّت آن را جویا شوم، بالا خره دستور حضرت را عملى کردم ؛ ولیکن در این مرتبه خونى سفید رنگ - همانند نمک - از بدن حضرت خارج شد که تعجّب مرا چند برابر نمود، سپس فرمود: روى آن را ببند و همین جا در منزل منتظر باش .
چون صبح شد به یکى از افراد منزل، دستور داد که مبلغ سه دینار به من تحویل دهد، آن را گرفتم و از منزل خارج شده و از آن جا مستقیماً نزد استاد خود - بختیشوع نصرانى - آمدم و جریان را برایش تعریف کردم .
وقتى استادم، مطالب مرا شنید، بسیار تعجّب کرد و گفت: به خدا سوگند! نمى فهمم چه مى گوئى !؟
و در علم طبّ و حجامت تاکنون چنین مطلب و روشى را ندیده و نشنیده ام، باید پیش فلان طبیب فارسى برویم تا ببینیم او در این باره نظرش ‍ چیست و چه مى گوید.
پس از آن، از شهر سامراء عازم شهر بصره شدیم و از بصره به وسیله قایق، مسیر اهواز را پیمودیم تا وارد اهواز گشتیم و روانه منزل پزشک معروف اهوازى شدیم و تمام جریان را برایش بازگو کردیم .
او هم پس از آن که مطالب ما را شنید، با حالت تعجّب به ما نگاه کرد و گفت: چند روزى به من مهلت دهید.
من پس از چند روز که به او مراجعه کردم، اظهار داشت: آنچه را مطرح کردى، غیر از حضرت عیسى مسیح علیه السلام کسى دیگر چنین کارى نکرده است و این کار دوّمین مرتبه مى باشد که به دست دوّمین نفر انجام گرفته است .
و در نهایت، آن پزشک نصرانى اسلام آورد و تا زمانى که امام حسن عسکرى علیه السلام زنده بود، در خدمت آن حضرت بود.(41)  


مُهر امامت بر ریگ ها
مرحوم شیخ طوسى، راوندى، ابن شهرآشوب و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه علیهم به نقل از داود بن قاسم جعفرى معروف به ابوهاشم جعفرى حکایت کنند:
روزى در محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نشسته بودم، که شخصى از اهالى یمن اجازه ورود خواست و حضرت اجازه ورود داد.
پس از لحظه اى، مردى زیبااندام و بلند قد وارد شد و به امام علیه السلام سلام کرد و حضرت جواب او را داد و فرمود: بنشین .
سپس آن مرد کنار من آمد و نشست و من بدون آن که با کسى سخن بگویم، در ذهن خویش گذراندم و باخود گفتم: اى کاش مى دانستم که این مرد کیست و از کجا آمده است ؟
پس ناگهان امام عسکرى علیه السلام مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى ابوهاشم! این فرزند همان اَعرابیّه اى است که به نام اُمّ غانم یمانیّه، معروف مى باشد که ریگ ها را نزد پدران من مى برد و ایشان، بر آن ریگ ها مُهر امامت مى زدند.
بعد از آن، حضرت به آن شخص یمنى رو کرد و فرمود: ریگ هائى را که آورده اى، بیاور.
پس آن مرد، مقدارى ریگ در آورد و خدمت امام علیه السلام نهاد؛ و حضرت با مُهر امامت خویش، همچون پدران بزرگوارش بر آن ریگ ها مُهر امامت خود را زد.
ابوهاشم جعفرى در ادامه سخن خود گفت: مثل این که هم اکنون من اثر و نوشته مهر امام عسکرى علیه السلام را بر آن ریگ دارم مى بینیم که نوشته است: ((الحسن بن علىّ)).
بعد از آن، به شخص یمنى خطاب کرده و گفتم: آیا تاکنون حضرت ابومحمّد علیه السلام را دیده اى ؟
در جواب اظهار داشت: خیر، به خدا سوگند! که تاکنون همدیگر را ندیده ایم، همانا مدّت زمانى است که من شیفته دیدار و زیارت وجود مبارکش مى باشم، تا آن که جوانى - که تا به حال او را ندیده بودم - نزد من آمد و اظهار داشت: برخیز که به آرزوى خویش رسیده اى، و اکنون مى بینى که در محضر مقدّس و مبارک ایشان حضور دارم .
ابوهاشم جعفرى در پایان افزود: سپس از جاى خود برخاست و به حضرت خطاب نمود و گفت: من شهادت مى دهم که تو همچون امیرالمؤمنین علىّ و دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه علیهم، بر حقّ بوده و مى باشید؛ همانا که حکمت الهى و امامت، در این زمان به تو منتهى گشته است ؛ چون شما ولىّ خدا هستى .
سپس ابوهاشم گفت: از اسمش سؤال کردم ؟ در پاسخ گفت: نام من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن اُمّ غانم مى باشد، فرزند همان زن یمانیّه اى که به صاحب ریگ معروف است .(42)
بعد از آن ابوهاشم جعفرى اشعارى را در این باره سرود.(43)  


دو نوع پوشش و اظهار حجّت
عدّه اى از اهالى کوفه براى تحقیق و بررسى پیرامون مسئله امام و حجّت خداوند متعال، شخصى را به نام کامل - فرزند ابراهیم مدنى - به شهر سامراء فرستادند.
کامل گوید: هنگام حرکت با خود گفتم: کسى نمى تواند وارد بهشت شود، مگر آن که همانند من معرفت و لیاقت داشته باشد و به سمت سامراء حرکت نمودم .
موقعى که به سامراء رسیدم و به منزل سرورم حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم، حضرت را دیدم که لباسى سفید و نرم و لطیف پوشیده است، در ذهن خود گفتم: حضرت این نوع لباس لطیف را مى پوشد؛ لیکن به ماها دستور مى دهد تا لباسى همانند فقیران و تهى دستان بپوشیم .
در همین افکار بودم، بدون آن که مطلبى را ظاهر سازم و یا سخنى بگویم، که ناگهان امام علیه السلام نگاهى بر من انداخت و تبسّمى نمود؛ و پس از آن آستین خود را بالا زد و اظهار داشت: اى کامل! نگاه کن .
هنگامى که نگاه کردم، متوجّه شدم که حضرت زیر لباس هایش، لباسى زِبر و خشن پوشیده است .
سپس فرمود: این نوع لباسى را که در ظاهر مى بینى، براى حفظ موقعیّت اجتماعى شماها است و آن دیگرى را که در زیر لباس هایم مى بینى، براى خود پوشیده ام .
کامل گوید: نسبت به افکار غلطى که برایم پیش آمده بود، بسیار شرمنده و سرافکنده شدم و سر جاى خود نشستم .
پس از گذشت لحظه اى، ناگهان متوجّه شدم که نسیمى به وزیدن گرفت و با وزش باد، پرده اى که جلوى درب خروجى آویزان کرده بودند کنار رفت ؛ و در همین بین، چشمم بر کودکى رشید افتاد، در سنین چهارده سالگى که همانند ماه، روشن و نورانى بود.
آن گاه کودک مرا صدا نمود: اى کامل بن ابراهیم !
من با شنیدن این سخن تعجّب کرده و بر خود لرزیدم و گفتم: بله، بله، اى سرورم! چه مى فرمائى !؟
فرمود: آمده اى تا درباره حجّت خدا تحقیق کنى! و این که مى خواهى بدانى آیا کسانى امثال تو وارد بهشت مى شوند؟
اظهار داشتم: بلى، قسم به خدا! به همین منظور آمده ام .
بعد از آن فرمود: و نیز آمده اى تا درباره طایفه مفوّضه و عقائدشان تحقیق و بررسى نمائى ؟
سپس در ادامه فرمایش خود افزود: اى کامل! آن ها دروغ مى گویند، قلب هاى ما اهل بیت - عصمت و طهارت - جایگاه اراده و مشیّت الهى است و ما چیزى بدون اراده و بدون مشیّت خداوند متعال نمى دانیم، پس ‍ چنانچه او اراده نماید، ما نیز اراده مى کنیم .
پس از آن پرده به حالت اوّل خود بازگشت و دیگر آن مولود عزیز - مهدى موعود علیه السلام را ندیدم .
بعد از این جریان، حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام نیز تبسّمى نمود و اظهار داشت: اى کامل! دیگر منتظر چه هستى ؟
آیا درباره حجّت خداوند به نتیجه نرسیدى ؟!
آن کودکى را که مشاهده نمودى، مهدى و حجّت خدا بعد از من مى باشد و آنچه را که تو در فکر و ذهن خود گذرانده بودى، برایت بازگو کرد؛ و نیز پاسخ مطالب تو را داد.
پس از جاى خود برخاستم و با خوشحالى و سرور از این که توانستم به مقصود خود دست یابم از محضر مقدّس و مبارک حضرت خداحافظى کرده و بیرون آمدم .(44)  


 

بارش باران به وسیله استخوان و کشف رمز آن
بعضى از بزرگان آورده اند:
در زمان حکومت معتمد عبّاسى به جهت نیامدن باران، خشکسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت، لذا خلیفه دستور داد که مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.
مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن که نصارى به همراه یکى از راهبان حرکت کردند و چون به بیابان رسیدند، راهب دست به سوى آسمان بلند کرد و در این هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باریدن کرد.
همچنین روز دوّم، نیز نصارى به همراه همان راهب حرکت کردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند کرد - همانند روز قبل - ابرى نمایان گشت و باران فرود آمد.
به همین علّت مسلمان هاى ظاهر بین که شاهد این صحنه مرموز بودند، نسبت به دین مبین اسلام و نیز ولایت امام در شکّ و تردید قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.
وقتى این خبر تاءسّف بار به معتمد - خلیفه عبّاسى - رسید، فورا دستور داد تا امام حسن عسکرى علیه السلام را احضار نمایند، هنگامى که حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت: امّت جدّت را دریاب که در حال هلاکت بى دینى قرار گرفته اند.
امام حسن عسکرى علیه السلام در مقابل، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نیست، اجازه بده که بار دیگر نصارى براى آمدن باران بیرون بروند و دعا نمایند، من به حول و قوّه الهى، شکّ و تردید را از دل مردم بیرون خواهم کرد.
معتمد دستور داد تا بار دیگر مردم براى آمدن باران دعا کنند، نصارى نیز به همراه راهب حرکت کردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند کرد، بارش باران شروع شد.
پس امام علیه السلام فرمود: آنچه که در دست راهب است از او بگیرید.
همین که ماءمورین آن را از دست راهب گرفتند، دیدند قطعه استخوان انسانى است، آن را خدمت امام علیه السلام آوردند.
حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا کن .
این بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند کرد و دعا خواند، دیگر خبرى از باران نشد.
تمامى مردم از این ماجرى در حیرت و تعجّب قرار گرفته و با یکدیگر مشغول صحبت چون و چرا شدند.
و معتمد عبّاسى به امام علیه السلام خطاب کرد و اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه! این چه معمّاى مرموزى بود؟!
و چرا دیگر باران قطع شد و دیگر باران نیامد؟!
امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: این استخوان یکى از پیغمبران الهى است و این راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى کرد و به وسیله آن استخوان، رحمت الهى فرود مى آمد.
راوى گوید: وقتى آن قطعه استخوان را آزمایش کردند، متوجّه شدند آنچه را که امام علیه السلام مطرح فرموده است، صحیح مى باشد و حقیقت دارد و مردم از شکّ و گمراهى نجات یافتند.
و پس از آن که حقّانیّت براى همگان روشن و آشکار گردید، حضرت به منزل خود بازگشت .(45)  


عبادت در زندان و آزادى برادر
عدّه اى از مورّخین و محدّثین آورده اند:
معتمد عبّاسى همانند دیگر خلفاء بنى العبّاس، هر روز به نوعى سادات بنى الزّهراء را مورد شکنجه و عذاب هاى روحى و جسمى قرار مى داد، تا آن که روزى دستور داد: امام حسن عسکرى علیه السلام را نیز به همراه برادرش جعفر دست گیر و زندانى نمایند.
هنگامى که امام علیه السلام وارد زندان شد، معتمد عبّاسى به طور مرتّب جویاى حالات او بود که در زندان چه مى کند، در پاسخ به او گفته مى شد: امام حسن عسکرى علیه السلام دائماً روزها را روزه مى گیرد و شب ها مشغول عبادت و مناجات با پروردگار مى باشد.
و چون چند روزى به همین منوال سپرى گشت، معتمد به یکى از وزیران خود دستور داد تا نزد حضرت ابومحمّد - حسن بن علىّ علیه السلام - برود و پس از رساندن سلام خلیفه، او را از زندان آزاد و روانه منزلش ‍ گرداند.
وزیر معتمد گوید: همین که جلوى زندان رسیدم، دیدم الاغى ایستاده، و مثل این که منتظر کسى است که بیاید و سوارش شود.
هنگامى که داخل زندان رفتم، دیدم حضرت لباس هاى خود را پوشیده و در انتظار خبرى است و ظاهرا مى دانست که من آمده ام تا او را از زندان آزاد گردانم .
وقتى پیام خلیفه را برایش بازگو کردم، بى درنگ حرکت نمود و سوار الاغ شد؛ ولى حرکت نکرد و سر جاى خود ایستاد، جلو آمدم و عرض کردم: چرا ایستاده اى ؟
اظهار داشت: منتظر برادرم جعفر هستم .
گفتم: من فقط ممور آزادى شما بودم و کارى با جعفر ندارم، او باید فعلاً در زندان باشد.
حضرت فرمود: نزد خلیفه برو و به او بگو: ما هر دو با هم از منزل آمده ایم و اگر هر دو با هم به منزل بازنگردیم، مشکل ساز خواهد شد.
لذا وزیر نزد معتمد عبّاسى آمد و پیام حضرت را براى او مطرح کرد و معتمد نیز دستور آزادى جعفر را صادر کرد؛ و چون خدمت حضرت بازگشت و حکم آزادى جعفر را نیز آورد، حضرت به همراه برادرش جعفر به سوى منزل حرکت کردند.(46)  


ارسال کمک براى شیعیان از زندان و حضور شبانه
یکى از اصحاب و راویان حدیث که به نام ابویعقوب، اسحاق - فرزند ابان - معروف بود، حکایت کند:
در آن دورانى که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام در زندان معتمد عبّاسى به سر مى برد، به بعضى از دوستان و یاران باوفایش ‍ سفارش مى فرمود تا مقدار معیّنى طعام براى افراد بى بضاعت از خانواده هاى مؤمن ببرند.
و در ضمن تصریح مى نمود: متوجّه باشید، هنگامى که وسائل خوراکى را درب منزل فلانى و فلانى برسانید، من نیز در کنار شما همان جا حاضر خواهم بود.
و با این که ممورین حکومتى به طور مرتّب جلوى زندان و اطراف آن حضور داشتند و دائم در گشت و کنترل بودند.
همچنین با این که مسئول زندان هم جلوى زندان حاضر بود و درب زندان قفل داشت و در هر پنج روز، یکبار مسئول زندان را تعویض مى کردند تا مبادا راه دوستى و... با افراد زندانى پیدا شود.
و نیز با توجّه بر این که جاسوسانى را به شکل هاى مختلف، در اطراف گماشته بودند.
با همه این سختگیرى ها، همین که اصحاب دستور حضرت را اجراء مى کردند و مقدار طعام سفارش شده را درب منزل شخص فقیر مورد نظر مى رساندند، مى دیدند که امام علیه السلام قبل از آن ها جلوى منزل حضور دارد و از آن ها دلجوئى مى نماید.
و از این طریق فقراء و شیعیان، توسّط حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام در رفاه و آسایش قرار مى گرفتند.
و امام مسلمین - حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام به هر نوعى که مى توانست حتّى از داخل زندان هم، به خانواده هاى بى بضاعت و تهى دست رسیدگى مى نمود.(47)  


پنج کار خارق العاده و بى نظیر
عبداللّه بن محمّد، یکى از اصحاب امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت کند:
روزى آن حضرت را دیدم که در بیابانى ایستاده است و با گرگى صحبت مى کند و حرف مى زند.
بسیار تعجّب کردم و اظهار داشتم: یاابن رسول اللّه! برادرم در طبرستان است و از حال او اطّلاعى ندارم، از این گرک سؤالى فرما که احوال برادرم چگونه است ؟
امام عسکرى علیه السلام فرمود: هرگاه خواستى برادرت را مشاهده کنى، به درختى که در سامراء داخل منزلت هست نگاه کن، برادرات را خواهى دید.(48)
ابوجعفر طبرى حکایت کند:
روزى از روزها وارد منزل حضرت ابومحمّد امام حسن عسکرى علیه السلام شدم، در حیات منزل آن حضرت چشمه اى را دیدم که به جاى جریان آب، شیر و عسل از آن بیرون مى آمد.
و من و دوستانم از - شیر و عسل - آن چشمه تناول کردیم و نیز مقدارى هم همراه خود بردیم .(49)
همچنین طبرى حکایت کند:
روزى در محضر شریف حضرت ابومحمّد علیه السلام بودم که عدّه اى بیابان نشین، از اطراف وارد شدند و از کم آبى و خشکسالى شکایت و اظهار ناراحتى کردند.
امام علیه السلام براى آنها خطّى را نوشت و باران شروع به باریدن کرد، پس ‍ از ساعتى آمدند و گفتند: یاابن رسول اللّه! بارش باران زیاد شده و احساس ‍ خطر مى کنیم .
پس حضرت روى زمین علامتى کشید و باران قطع شد و دیگر نبارید.(50)
و نیز طبرى حکایت نماید:
روزى در محضر پُر فیض امام حسن عسکرى علیه السلام نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصى براى من ظاهر سازید؟
تا آن را براى دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم .
امام علیه السلام فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشى و از عقیده خود دست بردارى، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر این که من ثابت و استوار خواهم ماند.
پس از آن، ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم .
چون لحظه اى از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر گردید و یک ماهىِ بزرگى را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهى را از عمق دریا آورده ام .
و من آن ماهى را از حضرت گرفتم و رفتم با عدّه اى از دوستان طبخ کرده و همگى از آن ماهى خوردیم، که بسیار لذیذ بود.(51)
و در روایتى دیگر آورده است :
به طور مکرّر مى دیدم بر این که امام حسن عسکرى علیه السلام (روز روشن در میان آفتاب ) در بازار و کوچه هاى شهر سامراء راه مى رفت، بدون آن که سایه اى داشته باشد.(52)  


آینده نگرى با نگاه به جمال همسر آینده
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از بزرگان، به نقل یکى از مؤمنین - به نام محمّد مطهّرى - حکایت کنند:
روزى از حکیمه، خواهر امام هادى علیه السلام پیرامون ولادت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف سؤال کردم .
اظهار داشت: در منزل ما جاریه اى بود به نام نرجس، روزى پسر برادرم، حضرت ابومحمّد، حسن بن علىّ علیه السلام هنگامى که وارد منزل ما شد، نگاه عمیقى بر آن جاریه نمود.
من جلو رفتم و گفتم: آیا نسبت به او علاقه مند شده اى ؟!
پاسخ داد: خیر، ولیکن چون نگاهم بر او افتاد، در تعجّب قرار گرفتم ؛ چون که از این جاریه، نوزادى عزیز و کریم به دنیا خواهد آمد که خداوند متعال به وسیله او دنیا را پر از عدل و داد مى نماید همان طورى که ظلم، همه جا را فرا گرفته باشد.
گفتم: آیا مایل هستى تا او را همسرت قرار بدهم ؟
فرمود: از پدرم اجازه بگیر.
پس از آن، به محضر برادرم - حضرت ابوالحسن، امام علىّ هادى علیه السلام - آمدم ؛ و بدون آن که سخنى بگویم و یا حرفى بزنم، برادرم مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى حکیمه! نرجس مال فرزندم ابومحمّد عسکرى علیه السلام مى باشد.
عرضه داشتم: اى سرور و مولایم! من نیز به همین منظور نزد شما آمده ام که در این مورد صحبت و مشورت کنم .
فرمود: اى خواهرم، حکیمه! خداوند تو را در جر و پاداش همه خوبى ها شریک گرداند، این جاریه - نرجس - را به فرزندم ابومحمّد بخشیدم تا به عنوان همسر در اختیارش باشد.
حکیمه افزود: و چون از نزد برادرم امام هادى علیه السلام بازگشتم، نرجس ‍ را آرایش و زینت کرده و در یکى از اتاقها او را به همراه برادرزاده ام حضرت ابومحمّد علیه السلام جاى دادم ؛ و مدّتى در همان اتاق، زندگى مشترک را گذراندند.
هنگامى که برادرم، حضرت ابوالحسن هادى علیه السلام به شهادت رسید و امام حسن عسکرى علیه السلام به منصب عظماى امامت و ولایت رسید، چند وقتى را من از وضعیّت آن ها بى خبر بودم تا آن که شبى در نیمه شعبان فرا رسید و برادرزاده ام به من فرمود: اى عمّه! امشب را نزد ما بمان، و افطارى خود را همین جا تناول نما ... .(53)  


خبرى دلنشین براى عمّه با دادن افطارى
بسیارى از بزرگان در کتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آورده اند:
حکیمه دختر امام محمّد جواد علیه السلام هر موقع به منزل برادر زاده اش ‍ حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد مى شد، برایش ‍ دعا مى کرد تا خداوند متعال فرزندى عطایش گرداند.
حکیمه اظهار دارد: روزى بر آن حضرت شرفیاب شدم و طبق روال همیشگى براى او دعا کردم، در آن روز امام علیه السلام فرمود: آنچه تا به حال، دعا کرده اى مستجاب شده است و خداوند در این شب، مولودى عزیز به تو عنایت مى فرماید.
و سپس افزود: اى عمّه! امشب را نزد ما افطار نما.
گفتم: اى سرورم! این مولود توسّط چه کسى به دنیا خواهد آمد؟
فرمود: توسّط نرجس .
عرض کردم: او در بین زنان از همه ارزشمندتر و نزد من از دیگران محبوب تر است ؛ و سپس حرکت کردم و نزد آن بانوى مجلّله رفتم و او با لهجه محلّى خود با من صحبت کرد و سخن مى گفت و من او را در بغل گرفته و دست و صورتش را بوسیدم .
نرجس گفت: من فداى تو گردم، گفتم: من و همه افراد، فداى تو و آن کسى که در این شب پا به عرصه وجود خواهد گذاشت .
سپس نگاهى به وجود نرجس کردم و چون اثرى از حاملگى در او ندیدم، برگشتم و به مولایم حضرت ابومحمّد علیه السلام عرض کردم: در همسر شما آثار حمل وجود ندارد؟!
حضرت تبسّمى نمود و فرمود: ما اهل بیت عصمت و طهارت همانند دیگران نخواهیم بود، براى آن که ما هر یک، نورى از انوار مقدّس پروردگار متعال مى باشیم .
عرض کردم: اى سرورم! شما خبر دادى که در این شب، مولودى به دنیا مى آید، اکنون پاسى از شب، گذشته و هنوز خبرى نشده است پس چه وقت ظاهر خواهد گشت ؟
حضرت فرمود: هنگام طلوع سپیده صبح، مولودى تولّد مى یابد که نزد خداوند متعال بسیار گرامى و محترم خواهد بود.
بعد از آن، حرکت کردم و رفتم کنار نرجس و امام علیه السلام داخل إیوانى که جلوى اتاق بود، جهت استراحت دراز کشید.
چون هنگام نماز شب فرا رسید، براى خواندن نماز شب بلند شدم و نرجس بدون آن که آثار حمل در وجودش نمایان شده باشد خوابیده بود، موقعى که در یازدهمین رکعت یعنى ؛ نماز وِتر رسیدم با خود گفتم: سپیده صبح طلوع کرد و خبرى نشد.
ناگهان امام حسن عسکرى علیه السلام با صداى بلند از داخل إیوان فرمود: اى عمّه! نمازت را سریع پایان بده .
و چون نماز را تمام کردم، دیدم که نرجس حرکتى کرد، نزدیک او آمدم و او را در بغل گرفتم و برایش دعا خواندم و عرضه داشتم: آیا چیزى در خود احساس مى کنى ؟
نرجس پاسخ داد: بلى .
در همین لحظات صداى نوزاد عزیز به گوشم رسید، و هنگامى که به دنیا آمد مواضع هفت گانه خود - پیشانى دو کف دست، دو سر زانو و دو سر انگشتان پا - را به عنوان سجده بر زمین نهاد.
وقتى خوب نگاه کردم دیدم بر بازوى راستش نوشته است: جاءالحقّ و ذهق الباطل، إنّ الباطل کان زهوقاً.(54)
یعنى ؛ حقّ آمد و باطل نابود گردید، همانا باطل نابود شدنى است .
بعد از آن نوزادِ مبارک را در پارچه اى پیچیدم و نزد پدرش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام آوردم، پس حضرت نوزاد عزیز خویش را روى دست چپ نهاد و دست راست خود را بر پشت او قرار داد و زبان خود را در دهان او گذارد ... .(55)  


توان شنیدن و تحمّل علوم ائمّه علیهم السلام ؟!
شخصى به نام موسى بن مهدى حکایت نماید:
روزى در سامراء که به آن شهر عسکر مى گفتند، به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم و اظهار نمودم: اى مولا و سرورم! شما در سال هاى آخر عمر قرار گرفته اید و جلوتر به ما خبر دادید که فرزندى براى شما - به نام مهدى - به دنیا خواهد آمد، آیا زمان معیّنى دارد؟
حضرت سلام اللّه علیه فرمود: مگر به شما نگفته ایم مسائلى که مربوط به علم غیب است از ما سؤال نکنید، چون که بعضى اوقات مجبور مى شویم بیان کنیم و افرادى مى شنوند که طاقت و توان تحمّل آن را ندارند و ایمان خود را از دست مى دهند و کافر مى گردند.
گفتم: اى مولا و سرورم! امیدوارم بتوانم تحمّل کنم و آنچه را که از شما مى شنوم درک و باور کنم .
امام علیه السلام فرمود: آن مولود، روز جمعه، قبل از طلوع فجر، در ماه شعبان به دنیا خواهد آمد و مادر او خانمى به نام نرجس مى باشد، من آن نوزاد را درک مى کنم و مى بینم و مى بوسم و عمّه ام حکیمه نیز آن مولود را در بغل خواهد گرفت .
عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! شکر و سپاس خداوند سبحان را، براى شنیدن چنین خبرى که شادمان کننده است .
و سپس از مولایم امام عسکرى علیه السلام تشکّر نمودم که مرا قابل دانست و این مطالب را براى من بیان نمود و مرا در جریان ولادت فرزندش ‍ قرار داد.
و چون مدّتى از این موضوع گذشت، روزها و شب ها را لحظه شمارى مى کردم و در انتظار ظهور ولادت چنان مولودى مبارک و عزیز بودم، تا آن که در همان زمان و با همان خصوصیّاتى که امام حسن عسکرى علیه السلام خبر داده بود، فرزندش حضرت مهدى علیه السلام تولّد یافت .
و شنیدم که پدرش، امام عسکرى علیه السلام او را بوسید و عمّه اش ‍ حکیمه نیز او را در آغوش خود گرفت .(56)  


افتخار خدمت با حفظ اسرار
مرحوم کلینى رضوان اللّه علیه در کتاب شریف کافى آورده است :
یکى از اصحابِ حدیث - به نام ضوء بن علىّ عجلى به نقل از شخصى که از اهالى فارس بود حکایت کند:
پس از آن که به قصد خدمت گزارى خاندان عصمت و رسالت علیهم السلام وارد شهر سامراء شدم، به منزل امام حسن عسکرى علیه السلام آمدم و در خدمت آن بزرگوار بودم تا آن که روزى مرا خواست و فرمود: براى چه از دیار خویش به این جا آمده اى ؟
در جواب حضرت، عرضه داشتم: عشق و علاقه خدمت گزارى در محضر مقدّس شما، مرا بدین جا آورده است .
امام علیه السلام فرمود: پس باید دربان من بشوى و افرادى که در رفت و آمد هستند، مواظب باشى .
بعد از آن داخل منزل در کنار دیگر غلامان و پیش خدمتان بودم و همکارى مى کردم و چنانچه چیزى لازم داشتند، از بازار خریدارى مى کردم تا به مرحله اى رسیدم که بدون اجازه رفت و آمد داشتم و در مجالس آن حضرت نیز حاضر مى شدم .
روزى بر آن حضرت وارد شدم و ناگهان حرکت مخصوص و صدائى غیرعادى را شنیدم و تعجّب کرده، خواستم جلو بروم تا از نزدیک بفهم که چه خبر است .
ناگاه امام علیه السلام با صداى بلند، به من فرمود: همان جا بِایست و جلوتر نَیا؛ و من نیز همان جا ایستادم و دیگر نتوانستم نه جلو بروم و نه به عقب برگردم .
پس از گذشت لحظاتى، کنیزى از نزد حضرت بیرون آمد، در حالى که چیزى را در پارچه اى پیچیده و همراه خود داشت، بعد از آن امام حسن عسکرى علیه السلام مرا صدا نمود و فرمود: وارد شو.
وقتى بر آن حضرت وارد شدم، کنیز را دستور داد که تو هم برگرد و بیا، چون کنیز برگشت و وارد اتاق شد، حضرت فرمود: آنچه در پارچه پیچیده اى باز کن و نشان بده .
هنگامى که پارچه را گشود، متوجّه شدم که کودکى زیبا و نورانى با قیافه اى گندمگون در آن مستور بود.
سپس امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: این نوزاد بعد از من، امام و پیشواى شماها است و به کنیز دستور داد: او را بپوشان و بِبَر.
راوى گوید: من دیگر آن نوزاد مبارک را ندیدم تا پس از آن که امام حسن عسکرى علیه السلام از دنیا رفت .(57)  


خبر از مرگ خود و درون واقفى
دو نفر از بزرگان شیعه به نام هاى احمد بن داوود قمّى و محمّد بن عبداللّه طلحى حکایت کنند:
روزى به سمت شهر سامراء عزیمت نمودیم و عدّه اى از مؤمنین، مبالغى خُمس و صدقات به همراه مقدار قابل توجّهى جواهرات و زیورآلات گران قیمت از قم و حوالى آن تحویل ما دادند که به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام برسانیم.
همین که مقدارى از راه را پیمودیم و نزدیک شهر دسکرة الملک رسیدیم، متوجّه شدیم که یک نفر سوار به سمت ما در حرکت مى باشد، هنگامى که نزدیک قافله ما آمد به ما خطاب نمود و اظهار داشت: من براى شما دو نفر، پیامى آورده ام .
سؤال کردیم: پیام از کجا و از چه کسى است ؟
پاسخ داد: پبام از سرور و مولایتان حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد؛ حضرت فرمود: من در همین امشب به سوى خداى سبحان رحلت خواهم نمود؛ و شما در همین محلّ باقى بمانید تا از جانب فرزندم - مهدى سلام اللّه علیه - دستور صادر بشود.
با شنیدن این خبر، بسیار آشفته و گریان شدیم و سپس منزلى را کرایه نمودیم و در آن جا ماندیم، فرداى آن روز خبر رحلت و شهادت حضرت منتشر گردید.
و بدون آن که کسى از وضعیّت ما با خبر شود آن روز را در غم و اندوه سپرى کردیم و چون شب فرا رسید در تاریکى نشسته و در حالت اندوه و گریه شدیدى قرار داشتم .
در همین بین، ناگهان دستى در جمع ما نمایان گشت و همچون چراغ، مجلس ما را روشنائى بخشید و صدائى به گوش رسید: اى احمد! این نامه را بگیر و به آنچه در آن مرقوم گشته است عمل نما.
پس از جاى خود حرکت کردم و نامه را گرفتم، موقعى که آن را گشودم در آن چنین نوشته شده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، از حسن مسکین نزد پروردگار جهانیان، به شیعیان مسکین ؛ در هر حال حمد و سپاس، مخصوص خداوند است بر آنچه که براى ما مقدّر گردانیده و شکرگزار در مقابل نعمت هاى بى پایانش هستیم، و در مقابل حوادث روزگار باید صبور و بردبار باشیم و اوست که ما را از مشکلات نجات مى بخشد، و او بهترین وکیل و مدافع ما خواهد بود.
اکنون موقع رساندن اموال و آنچه را که همراه دارید، به دست ما نیست، چون این حاکم ظالم مانع است .
آن ها را فعلاً به همراه خود بازگردانید.
و ضمناً در بین اموال امانتى، کیسه اى است که در آن، مقدار هفده دینار در پارچه اى قرمز پیچیده شده است که از ایّوب بن سلیمان واقفى است که بر امامت جدّم حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام متوقّف شد، او خواسته است با این کیسه ما را مورد آزمایش قرار دهد، کیسه اش را به او برگردانید و تحویلش دهید.
پس ما نیز طبق دستور و فرما مطاع امام علیه السلام، به سوى قم مراجعت کردیم و هفت شب بعد از آن که به قم رسیدیم، پیامى از حضرت امام مهدى علیه السلام آمد بر این که: شترى را فرستادیم تا آنچه اموال پدرم نزد شما است بر آن شتر سوار کنید و آن را آزاد بگذارید، خودش راه را مى داند و اموال را پیش ما خواهد آورد.
و ما نیز طبق دستور مجدّد، کلّیه اجناس و اموال را بر شتر حمل کردیم و آن را رها نمودیم و رفت .
سال بعد به سمت سامراء حرکت نمودیم تا از اوضاع آگاه گردیم و چون وارد شهر سامراء شدیم، به طرف منزل حضرت رفتیم .
همین که نزدیک منزل رسیدیم شخصى از منزل بیرون آمد و هر دو نفر ما را با اسم صدا زد و اظهار داشت: اى احمد! و اى محمّد! هر نفرتان وارد منزل شوید.
موقعى که وارد منزل شدیم، گفت: اموالتان در آن گوشه حیات موجود است، چنانچه مایل باشید مى توانید آن ها را ملاحظه کنید.
به همین جهت کنار اموال رفتیم و آنچه را از قم به وسیله آن شتر فرستاده بودیم بدون کم و کاست موجود بود.(58)  


پیش بینى و اهمّیت تعیین امام
شخصى به نام ابوالا دیان حکایت نماید:
مدّتى خدمت گزار مولایم امام حسن عسکرى علیه السلام بودم و از طرف حضرت، پیام ها و نامه هاى او را به شهرهاى مختلف براى اشخاص مى بردم و تحویل مى دادم .
در آن هنگام که حضرت را مسموم کردند و در بستر بیمارى بود، خدمت ایشان شرفیاب شدم، نامه هائى را تحویل من داد و فرمود: این نامه ها را به شهر مدائن مى برى و به دست صاحبانش مى رسانى .
و سپس در ادامه فرمایش خود افزود: رفت و برگشت تو مدّت پانزده روز طول مى کشد، هنگامى که به شهر سامراء بازگردى، متوجّه غوغائى خواهى شد که مردم و دوستان ما در حال شور و شیون مى باشند و چون به منزل وارد شوى جنازه مرا روى سکوئى براى غسل و کفن مى بینى .
ابوالا دیان گوید: به حضرت عرضه داشتم: اى سیّد و اى سرورم! چنانچه خداى نخواسته چنین شود، به چه کسى مراجعه نمایم ؟
امام علیه السلام فرمود: هرکس که مطالبه نامه هاى مرا از تو نماید و خصوصیّات آن ها را بیان کند، او حجّت خدا و جانشین من خواهد بود.
عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! نشانه اى دیگر بفرما؟
حضرت فرمود: هرکس بر جنازه ام نماز بخواند.
گفتم: علامتى دیگر بفرما؟
فرمود: بدون آن که کیسه و همیان را مشاهده کند به تو خبر مى دهد که در آن چیست و چه مقدار مى باشد.
و من در آن موقعیّت از هیبت و عظمت حضرت واهمه کردم و دیگر چیزى سؤ ال نکردم و به همراه نامه ها عازم شهر مدائن شدم و نامه ها را به دست صاحبان آن ها رساندم و جواب آن ها را دریافت کرده و روز پانزدهم به شهر سامراء وارد شدم .
و چون نزدیک منزل امام حسن عسکرى علیه السلام رسیدم، غوغاى عجیبى را مشاهده کردم و مردم در اطراف منزل حضرت در حال شیون و گریه بودند.
وقتى وارد منزل رفتم جنازه مطهّر حضرت را در حال کفن پوشاندن دیدم و برادر حضرت - به نام جعفر کذّاب - جلوى درب منزل امام حسن عسکرى علیه السلام ایستاده بود و مردم اطراف او تجمّع کرده اند.
من با خود گفتم: اگر این شخصى که من او را به عرق خوارى و قماربازى مى شناسم، امام و رهبر مسلمین گردد هیچ ارزشى نخواهد داشت .
به هر حال جلو آمدم ؛ و پس از سلام، تسلیت گفتم .
ولى او چیزى از اموال و نامه ها را مطرح نکرد.
پس از گذشت مدّتى، عقیل غلام و پیش خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام آمد و گفت: برادرت را کفن پوشاندیم و آماده نماز است .
جعفر به همراه عدّه اى از شیعیان و دوستان وارد منزل شدند، در حالى که جنازه مطهّر حضرت عسکرى علیه السلام در گوشه اى نهاده بود.
جعفر جلو رفت و آماده نماز شد؛ و چون خواست اوّلین تکبیر نماز را بگوید، ناگهان کودکى زیبا روى و گندمگون با موهاى کوتاه که بین دندان هاى جلوى دهانش فاصله بود، وارد شد و عباى جعفر را گرفت و کنار کشید و سپس اظهار داشت :
اى عمو! عقب برو، چون که من سزاوار نماز بر پدرم مى باشم و آن کودک نماز را بر جنازه مطهّر پدرش اقامه نمود.(59)  


نوشیدن آب رحیل و آخرین وضوء
مرحوم شیخ طوسى و برخى دیگر از بزرگان، به نقل از قول اسماعیل بن علىّ - معروف به ابوسهل نوبختى - بعد از بیان تاریخ میلاد حضرت مهدى موعود صلوات اللّه علیه و اشاره به نام مبارک و نیز اسم مادر آن حضرت، حکایت کنند:
در آن روزهائى که امام حسن عسکرى علیه السلام در بستر بیمارى قرار گرفته بود - که در همان مریضى هم به شهادت نائل آمد - به ملاقات و دیدار حضرت رفتم .
پس از آن که لحظه اى در کنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارک حضرتش مى نگریستم .
ناگاه دیدم حضرت، خادم خود را (که به نام عقید معروف و نیز سیاه چهره بود) صدا کرد و به او فرمود: اى عقید! مقدارى آب - به همراه داروى مصطکى - بجوشان و بگذار سرد شود.
همین که آب، جوشانیده و سرد شد، ظرف آب را خدمت امام حسن عسکرى علیه السلام آورد تا بیاشامد.
موقعى که حضرت ظرف آب را با دست هاى مبارک خود گرفت، لرزه و رعشه بر دست هاى حضرت عارض شد، به طورى که ظرف آب بر دندان هاى حضرت مى خورد و نمى توانست بیاشامد.
آب را روى زمین نهاد و به خادم خویش فرمود: اى عقید! داخل آن اتاق برو، آن جا کودکى خردسالى را مى بینى که در حال سجده و عبادت مى باشد، بگو نزد من بیاید.
خادمِ حضرت گفت: چون داخل اتاقى که امام علیه السلام اشاره نمود، رفتم کودکى را در حال سجده مشاهده کردم که انگشت سبّابه خود را به سوى آسمان بلند نموده است، بر او سلام کردم، پس نماز و سجده خود را خلاصه و کوتاه نمود.
پس به محضر ایشان عرض کردم: مولایم فرمود نزد ایشان برویم، در همین لحظه، صقیل مادر آن فرزند عزیز آمد و دست کودک را گرفت و پیش پدرش ‍ برد.
ابوسهل نوبختى گوید: هنگامى که کودک - که بسیار زیبا و همچون ماه نورانى بود - نزد پدر آمد، سلام کرد و همین که چشم پدر به فرزند خود افتاد، گریست و به او فرمود: اى پسرم! تو سیّد و بزرگ خانواده ما هستى، من به سوى پروردگار خود رحلت مى نمایم، مقدارى از آن آب مصطکى را با دست خود بر دهانم بگذار.
چون مقدارى از آن آب مصطکى را تناول نمود، فرمود: مرا کمک کنید تا نماز به جا آورم، پس آن کودک حوله اى را که در کنار پدر بود، روى دامان امام علیه السلام انداخت و سپس پدرش را وضوء داد.
و چون حضرت ابومحمّد، امام عسکرى علیه السلام نماز را با آن حال مریضى انجام داد، خطاب به فرزند خویش نمود و فرمود:
اى فرزندم! تو را بشارت باد، که تو صاحب الزّمان و مهدى این امّت هستى، تو حجّت و خلیفه خدا بر روى زمین مى باشى، تو وصىّ من و نیز خاتم ائمّه و اهل بیت عصمت و طهارت خواهى بود.
و جدّت، پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله تو را هم نام خود معرّفى نموده است .
راوى در پایان سخن افزود: در همین لحظات حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام به وسیله آن سمّ و زهرى که توسّط معتصم به او خورانیده شده بودرحلت نمود و به شهادت رسید.(60)  


مصائب حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام  

حُجّت یازدهم، نور ولایت حسنم                     کینه اهل ستم، کرده جلاى وطنم
پدر ختم امامان، وصىّ ختمِ رُسل   ولىّ امر خدا، واقف سرِّ و عَلَنم
والد حُجّت ثانى عشر، ناصر دین   مالک مُلک وجود، ولىّ مؤتمنم
(معتمد) زَهر خورانیده مرا از ره جور   کین چنین سوخته بال من فرسوده تنم
پسر شافع میعاد علىّ بن جواد ع   پدر حُجّت حقّ مهدى مُوعود منم
بانى کشور جانم من و این گونه خراب   کرده سمِّ ستم و کینه بناى بدنم
(معتمد) شرم کن از روح رسول مدنى   که من از آل علىّ ذو المننم
نور حقّ را نتوان کرد بدین سان خاموش   مکن از زهر چنین خسته و رنجور تنم
که گرفتار ستم پیشه و گه در زندان   گاه از جور جفا خسته و گه در محنم
(معتمد) مى کشدم از ره بیداد و ستم   که چرا من پدر مهدى صاحب زَمنم(61)  


پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 مرحوم سیّد مرتضى، شیخ حرّ عاملى و برخى دیگر به نقل از ابوهاشم جعفرى آورده اند:
روزى به محضر مبارک امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم، دیدم که در حال نوشتن نامه اى مى باشد، لحظاتى را در خدمت آن حضرت نشستم تا آن که هنگام نماز فرا رسید.
بدین جهت، از ادامه نوشتن خوددارى نمود و در همان لحظه، نامه و قلم را بر زمین نهاد و برخاست مشغول خواندن نماز گردید.
و من مواظب احوال و اوضاع بودم، که ناگهان متوجّه شدم در حالى که امام علیه السلام مشغول نماز بود، قلم روى کاغذ حرکت مى کرد و خطّ مى نوشت، تا آن که نامه به پایان رسید و من با مشاهده چنین معجزه اى سجده شکر به جاى آوردم .
و چون نماز پایان یافت و حضرت سلام نماز را داد، قلم را از روى زمین برداشت ؛ و سپس اجازه فرمود تا افرادى که منتظر زیارت و ملاقات حضرت بودند، وارد شوند.(62)
2 محمّد بن حسن شمعون گوید:
روزى از روزها چشم هایم سخت درد مى کرد و آنچه مداوا کردم سودى نبخشید و بالا خره یکى از دو چشمم نابینا شد و دوّمى هم در حال از بین رفتن بود.
نامه اى به حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام نوشتم و تقاضا نمودم تا حضرت براى بهبودى چشم هایم دعا فرماید.
امام علیه السلام در جواب نامه، چنین مرقوم فرمود: خداوند متعال چشم نابینایت را برگرداند و آن دیگرى را صحیح و سالم گرداند.
و نیز در ذیل نامه نوشته بود: خداوند به تو پاداش نیک و جر جزیل عنایت گرداند.
محمّد گوید: از این که چشم هایم خوب شد خوشحال شدم ؛ ولى معناى آخرین جمله امام علیه السلام را نفهمیدم، تا آن که یکى از فرزندانم وفات یافت و فهمیدم تسلیت آن حضرت به جهت آن بوده است .(63)
3 احمد بن اسحاق حکایت کند:
روزى به محضر مبارک امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدم، هنگامى که در خدمت حضرت نشستم، فرمود: ((الحمد للّه ))، پیش از آن که از دنیا بروم، خداوند متعال خلیفه و جانشین مرا به من نشان داد و فرزند عزیزم را دیدم .
او از جهت شمائل و صفات، شبیه ترین مردم به رسول اللّه صلى الله علیه و آله مى باشد، خداوند حافظ و نگهدار او خواهد بود تا آن که پس از غیبتى طولانى ظهور نماید و زمین را پر از عدل و داد گرداند.(64)
4 همچنین ابوهاشم جعفرى گوید:
روزى نزد حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام شرفیاب شدم و نشتستم .
حضرت فرمود: یکى از گناهانى که مورد عفو و مغفرت قرار نمى گیرد، این است که شخصى گناهى مرتکب شود و بگوید: اى کاش فقط به همین گناه عقاب شوم و آن را سبک و ناچیز شمارد.
من پیش خود فکر کردم: چقدر سخت و دقیق است، پس انسان باید همیشه مواظب اعمال و حرکات خود باشد.
حضرت از افکار من آگاه شد و فرمود: آنچه با خود حدیث نفس کردى، اهمیّت بده و آن را رها نکن و بدان که گناهِ شرک به خداوند متعال از حرکت مورى بر سنگى صاف و ظریف، مخفى تر خواهد بود.(65)
5 مرحوم کلینى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى آورده اند:
روزى در محضر مبارک حضرت ابومحمّد امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم و با خود گفتم: اى کاش حضرت نگین انگشترى، به من هدیه مى نمود تا نزد انگشترساز ببرم و رکاب مناسبى براى آن بسازد و به عنوان تبرّک به دست خود نمایم .
و چون مقدارى نشستم، بلند شدم و بدون آن که در فکر نگین انگشتر باشم، خواستم که خداحافظى کنم .
پس امام علیه السلام انگشترى را تحویل من داد و فرمود: اى ابوهاشم! تو نگین خواستى ؛ ولى ما نگینى همراه با رکاب آن به تو مى دهیم، خداوند آن را براى تو مبارک گرداند.
پس از آن گفتم: اى سرور و مولایم! شهادت مى دهم که تو حجّت و ولىِّ خدا هستى و امام و پیشواى من خواهى بود و من بر این شهادت اعتقاد راسخ دارم ؛ سپس حضرت فرمود: خداوند متعال تو را مورد مغفرت و رحمت خود قرار دهد.(66)  

مدح یازدهمین اختر فروزنده

عالم منوّر است ز انوار عسکرى                  خورشید و ماه و زهره و پروین ومشترى
شاهنشهى که شمس وقمر ازجمال او   کسب ضیاء کرده ز انوار داورى
مخلوق آسمان و زمین و کرات را   یزدان نموده خلق ز آن نور باهرى
آن خسروى که بر مَلَک وجنّ وآدمى   از علم وحلم وجاه وشرف کرده سرورى
فرزند مصطفى و علىّ، زاده بتول   زینت فزاى مذهب و آئین جعفرى
از بهر او بود همه اشیاء این جهان   تخت و نگین و مُلک سلیمان و قیصرى
اعجاز أنبیاء همه ظاهر بود از آن   شاهنشهى که کرده به اسلام یاورى
یوسف کجا به حُسن جمالش رسد که او   خُلق عظیم دارد و حُسن پیمبرى
جان ها فداى جاه و جلال تو اى حَسن   کان حجّتى که حجّت قائم بپرورى
این فخر بس که مهدى موعود ازتو است   آن کو به پا کند روش دادگسترى
بنیاد کفر و ظلم و ستم را به هم زند   با بازوى یداللّه وبا تیغ دادگسترى(67)  


 

چهل حدیث گهربار منتخب
چهل حدیث ها 1 قالَ الامامُ أبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرى صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ:
 إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى بَیَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ یُعْطِیهِ اللُّغاتِ، وَ مَعْرِفَةَ الأنْسابِ وَ الاَّْجالِ وَ الْحَوادِثِ، وَ لَوْلا ذلِکَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوحِ فَرْقٌ.(68)
 ترجمه :
 فرمود: همانا خداوند متعال، حجّت و خلیفه خود را براى بندگانش الگو و دلیلى روشن قرار داد، همچنین خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغت ها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و نساب همه را مى شناسد و از نهایت عمر انسان ها و موجودات و نیز جریات و حادثه ها آگاهى کامل دارد و چنانچه این امتیاز وجود نمى داشت، بین حجّت خدا و بین دیگران فرقى نبود.


چهل حدیث ها 2 قالَ علیه السلام: عَلامَةُ الاْیمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْیَمینِ، وَ صَلاةُ الإحْدى وَ خَمْسینَ، وَ الْجَهْرُ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَ تَعْفیرُ الْجَبین، وَ زِیارَةُ الأرْبَعینَ.(69)
 ترجمه :
 فرمود: علامت و نشانه ایمان پنج چیز است: انگشتر به دست راست داشتن، خواندن پنجاه و یک رکعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ) را (در نماز ظهر و عصر) با صداى بلند، پیشانى را در حال سجده روى خاک نهادن، زیارت اربعین امام حسین علیه السلام انجام دادن .


چهل حدیث ها 3 قالَ علیه السلام: لَیْسَتِ الْعِبادَةُ کَثْرَةُ الصّیامِ وَالصَّلاةِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَةُ کَثْرَةُ التَّفَکُّرِ فی أمْرِ اللّهِ.(70)
 ترجمه :
 فرمود: عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بى منتهاى خداوند در امور مختلف مى باشد.


چهل حدیث ها 4 قالَ علیه السلام: خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَىٍّْءٌ: الاْیمانُ بِاللّهِ، وَ نَفْعُ الإخْوانِ.(71)
 ترجمه :
 فرمود: دو خصلت و حالتى که والاتر از آن دو چیز نمى باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان .


چهل حدیث ها 5 قالَ علیه السلام: قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، أمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ أمَّا الْمُخالِفُونَ فَیُکَلِّمُهُمْ بِالْمُداراةِ لاِجْتِذابِهِمْ إلَى الاْیِمانِ.(72)
 ترجمه :
 فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشید، امّا با دوستان مؤمن به عنوان یک وظیفه که باید همیشه نسبت به یکدیگر با چهره اى شاداب برخورد نمایند، امّا نسبت به مخالفین به جهت مدارا و جذب به اسلام و احکام آن .


چهل حدیث ها 6 قالَ علیه السلام: اللِّحاقُ بِمَنْ تَرْجُو خَیْرٌ مِنَ المُقامِ مَعَ مَنْ لا تَأْمَنُ شَرَّهُ.(73)
 ترجمه :
 فرمود: تداوم دوستى و معاشرت با کسى که احتمال دارد سودى برایت داشته باشد، بهتر است از کسى که محتمل است شرّ جانى، مالى، دینى و... برایت داشته باشد.


چهل حدیث ها 7 قالَ علیه السلام: إیّاکَ وَ الإذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئاسَةِ، فَإنَّهُما یَدْعُوانِ إلَى الْهَلَکَةِ.(74)
 ترجمه :
 فرمود: مواظب باش از این که بخواهى شایعه و سخن پراکنى نمائى و یا این که بخواهى دنبال مقام و ریاست باشى و تشنه آن گردى، چون هر دوى آن ها انسان را هلاک خواهد نمود.


چهل حدیث ها 8 قالَ علیه السلام: إنَّ مُداراةَ أَعْداءِ اللّهِ مِنْ أفْضَلِ صَدَقَةِ الْمَرْءِ عَلى نَفْسِهِ و إخْوانِهِ .(75)
 ترجمه :
 فرمود: مدارا و سازش با دشمنان خدا و دشمنان اهل بیت علیهم السلام در حال تقیّه بهتر است از هر نوع صدقه اى که انسان براى خود بپردازد.


چهل حدیث ها 9 قالَ علیه السلام: حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالٌ ظاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالٌ باطِنٌ.(76)
 ترجمه :
 فرمود: نیکوئى شکل و قیافه، یک نوع زیبائى و جمال در ظاهر انسان پدیدار است و نیکو بودن عقل و درایت، یک نوع زیبائى و جمال درونى انسان مى باشد.


چهل حدیث ها 10 قالَ علیه السلام: مَنْ وَعَظَ أخاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَةً فَقَدْ شانَهُ.(77)
 ترجمه :
 فرمود: هرکس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه کند، او را زینت بخشیده؛ و چنانچه علنى باشد سبب ننگ و تضعیف او گشته است .


چهل حدیث ها 11 قالَ علیه السلام: مَنْ لَمْ یَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَمْ یَتَّقِ اللّهَ.(78)
 ترجمه :
 فرمود: کسى که در مقابل مردم بى باک باشد و رعایت مسائل اخلاقى و حقوق مردم را نکند، تقواى الهى را نیز رعایت نمى کند.


چهل حدیث ها 12 قالَ علیه السلام: ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.(79)
 ترجمه :
 فرمود: قبیح ترین و زشت ترین حالت و خصلت براى مؤمن آن حالتى است که داراى آرزوئى باشد که سبب ذلّت و خوارى او گردد.


چهل حدیث ها 13 قالَ علیه السلام: خَیْرُ إخْوانِکَ مَنْ نَسَبَ ذَنْبَکَ إلَیْهِ.(80)
 ترجمه :
 فرمود: بهترین دوست و برادر، آن فردى است که خطاهاى تو را به عهده گیرد و خود را مقصّر بداند.


چهل حدیث ها 14 قالَ علیه السلام: ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزیزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا أخَذَ بِهِ ذَلیلٌ إلاّ عَزَّ.(81)
 ترجمه :
 فرمود: حقّ و حقیقت را هیچ صاحب مقام و عزیزى ترک و رها نکرد مگر آن که ذلیل و خوار گردید، همچنین هیچ شخصى حقّ را به اجراء در نیاورد مگر آن که عزیز و سربلند شده است .


چهل حدیث ها 15 قالَ علیه السلام: مِنَ الْفَواقِرِ الّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إنْ رَأى حَسَنَةً أطْفَأها وَ إنْ رَأى سَیِّئَةً أفْشاها.(82)
 ترجمه :
 فرمود: یکى از مصائب و ناراحتى هاى کمرشکن، همسایه اى است که اگر به او احسان و خدمتى شود آن را پنهان و مخفى دارد و اگر ناراحتى و اذیّتى متوجّه اش گردد آن را علنى و آشکار سازد.


چهل حدیث ها 16 قالَ علیه السلام لِشیعَتِهِ: اُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَالْوَرَعِ فى دینِکُمْ، وَالاْجْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَدیثِ، وَ أداءِ الاْمانَةِ إلى مَنِ ائْتَمَنَکِمْ مِنْ بِرٍّ وْ فاجِرٍ، وِ طُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ.(83)
 ترجمه :
 به شیعیان و دوستان خود فرمود: تقواى الهى را پیشه کنید و در امور دین ورع داشته باشید، در تقرّب به خداوند کوشا باشید و در صحبت ها صداقت نشان دهید، هرکس امانتى را نزد شما نهاد آن را سالم تحویلش دهید، سجده هاى خود را در مقابل خداوند طولانى کنید و به همسایگان خوش رفتارى و نیکى نمائید.


چهل حدیث ها 17 قالَ علیه السلام: مَنْ تَواضَعَ فِى الدُّنْیا لاِخْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ الصِدّیقینَ، وَمِنْ شیعَةِ علىّ بْنِ أبى طالِبٍ عَلَیْهِ السّلامُ حَقّاً.(84)
 ترجمه :
 فرمود: هرکس در دنیا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتنى نماید، در پیشگاه خداوند در زُمره صِدّیقین و از شیعیان امام علىّ علیه السلام خواهد بود.


چهل حدیث ها 18 قالَ علیه السلام: إنَّهُ یُکْتَبُ لِحُمَّى الرُّبْعِ عَلى وَرَقَةٍ، وَ یُعَلِّقُها عَلَى الْمَحْمُومِ: (یا نارُ کُونى بَرْداً)، فَإنَّهُ یَبْرَأ بِإذْنِ اللّهِ.(85)
 ترجمه :
 فرمود: کسى که ناراحتى تب و لرز دارد، این آیه شریفه قرآن در (سوره نبیاء، آیه 69) را روى کاغذى بنویسید و برگردن او آویزان نمائید تا با إذن خداوند متعال بهبود یابد.


چهل حدیث ها 19 قالَ علیه السلام: أکْثِرُوا ذِکْرَ اللّهِ وَ ذِکْرَ الْمَوْتِ، وَ تَلاوَةَ الْقُرْآنِ، وَالصَّلاةَ عَلى النَّبىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَإنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَناتٍ.(86)
 ترجمه :
 فرمود: ذکر و یاد خداوند متعال، مرگ و حالات آن، تلاوت و تدبّر قرآن ؛ و نیز صلوات و درود فرستاد بر حضرت رسول و اهل بیتش علیهم السلام را زیاد و به طور مکرّر انجام دهید، همانا پاداش صلوات بر آن ها، ده حسنه و ثواب مى باشد.


چهل حدیث ها 20 قالَ علیه السلام: إنَّکُمْ فى آجالِ مَنْقُوصَةٍ وَ أیّامٍ مَعْدُودَةٍ، وَالْمَوْتُ یَأتی بَغْتَةً، مَنْ یَزْرَعُ شَرّاً یَحْصَدُ نِدامَةً.(87)
 ترجمه :
 فرمود: همانا شما انسان ها در یک مدّت و مهلت کوتاهى به سر مى برید که مدّت زمان آن حساب شده و معیّن مى باشد و مرگ، ناگهان و بدون اطلاع قبلى وارد مى شود و شخص را مى رباید، پس متوجّه باشید که هرکس هر مقدار در عبادت و بندگى و انجام کارهاى نیک تلاش کند فرداى قیامت غبطه مى خورد که چرا بیشتر انجام نداده است و کسى که کار خلاف و گناه انجام دهد پشیمان و سرافکنده خواهد بود.


چهل حدیث ها 21 قالَ علیه السلام: إنّ الْوُصُولَ إلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لایُدْرَکُ إلاّ بِامْتِطاءِ اللَّیْلِ.(88)
 ترجمه :
 فرمود: همانا رسیدن به خداوند متعال و مقامات عالیه یک نوع سفرى است که حاصل نمى شود مگر با شب زنده دارى و تلاش در عبادت و جلب رضایت او در امور مختلف .


چهل حدیث ها 22 قالَ علیه السلام: الْمَقادیرُ الْغالِبَةِ لاتُدْفَعُ بِالْمُغالَبَةِ، وَالاْرْزاقُ الْمَکْتُوبَةِ لاتُنالُ بِالشَّرَهِ، وَلاتُدْفَعُ بِالاْمْساکِ عَنْها.(89)
 ترجمه :
 فرمود: مقدّراتى که در انتظار ظهور مى باشد با زرنگى و تلاش از بین نمى رود و آنچه مقدّر باشد خواهد رسید، همچنین رزق و روزى هرکس، ثبت و تعیین شده است و با زیاده روى در مصرف به جائى نخواهد رسید؛ و نیز با نگهدارى هم نمى توان آن را دفع کرد.


چهل حدیث ها 23 قالَ علیه السلام: قَلْبُ الاْحْمَقِ فى فَمِهِ، وَ فَمُ الْحَکیمِ فِى قَلْبِهِ.(90)
 ترجمه :
 فرمود: اندیشه احمق در دهان اوست، ولیکن دهان و سخن عاقل در درون او مى باشد. (یعنى ؛ افراد احمق اوّل حرف مى زنند و سپس در جهت سود و زیان آن فکر مى کنند، بر خلاف عاقل که بدون فکر سخن نمى گوید).


چهل حدیث ها 24 قالَ علیه السلام: الْمُؤْمِنُ بَرَکَةٌ عَلَى الْمؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْکافِرِ.(91)
 ترجمه :
 فرمود: وجود شخص مؤمن براى دیگر مؤمنین برکت و سبب رحمت مى باشد و نسبت به کفّار و مخالفین حجّت و دلیل است .


چهل حدیث ها 25 قالَ علیه السلام: لا یَشْغَلُکَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوضٍ.(92)
 ترجمه :
 فرمود: مواظب باش که طلب روزى که از طرف خداوند متعال تضمین شده تو را از کار و اعمالِ واجب باز ندارد (یعنى ؛ مواظب باش که به جهت تلاش ‍ و کار بیش از حدّ نسبت به واجبات سُست و سهل انگار نباشى ).


چهل حدیث ها 26 قالَ علیه السلام: جُرْأةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فی صِغَرِهِ تَدْعُو إلَى الْعُقُوقِ فى کِبَرِهِ.(93)
 ترجمه :
 فرمود: رو پیدا کردن و جرئ شدن فرزند هنگام طفولیّت در مقابل پدر، سبب مى شود که در بزرگى مورد نفرین و غضب پدر قرار گیرد.


چهل حدیث ها 27 قالَ علیه السلام: أجْمِعْ بَیْنَ الصَّلاتَیْنِ الظُّهْرِ وَالْعَصْرِ، تَرى ما تُحِبُّ.(94)
 ترجمه :
 فرمود: نماز ظهر و عصر را دنباله هم در اوّل وقت انجام بده، که در نتیجه آن فقر و تنگ دستى از بین مى رود و به مقصود خود خواهى رسید.


چهل حدیث ها 28 قالَ علیه السلام: أوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهةِ، أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرائِضَ، أزْهَدُ النّاس مَنْ تَرَکَ الْحَرامَ، أشَدُّ النّاسِ اجْتِهاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ.(95)
 ترجمه :
 فرمود: پارساترین مردم آن کسى است که از موارد گوناگون شبهه و مشکوک اجتناب و دورى نماید؛ عابدترین مردم آن شخصى است که قبل از هر چیز، واجبات الهى را انجام دهد؛ زاهدترین انسان ها آن فردى است که موارد حرام و خلاف را مرتکب نشود؛ قوى ترین اشخاص آن شخصى است که هر گناه و خطائى را در هر حالتى ترک نماید.


چهل حدیث ها 29 قالَ علیه السلام: لا یَعْرِفُ النِّعْمَةَ إلاَّ الشّاکِرُ، وَلا یَشْکُرُ النِّعْمَةَ إلاَّ الْعارِفُ.(96)
 ترجمه :
 فرمود: کسى قدر نعمتى را نمى داند مگر آن که شکرگزار باشد و کسى نمى تواند شکر نعمتى را انجام دهد مگر آن که اهل معرفت باشد.


چهل حدیث ها 30 قالَ علیه السلام: مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لایُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ: لَیْتَنى لا أُؤاخِذُ إلاّ بِهذا.(97)
 ترجمه :
 فرمود: بعضى از گناهانى که آمرزیده نمى شود: خلافى است که شخصى انجام دهد و بگوید: اى کاش فقط به همین خلاف عِقاب مى شدم، یعنى گناه در نظرش ناچیز و ضعیف باشد.


چهل حدیث ها 31 قالَ علیه السلام: بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذا وَجْهَیْنِ وَ ذا لِسانَیْنِ، یَطْرى أخاهُ شاهِداً وَ یَأکُلُهُ غائِباً، إنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ، وَ إنْ ابْتُلِىَ خَذَلَهُ.(98)
 ترجمه :
 فرمود: بد آدمى است آن که داراى دو چهره و دو زبان مى باشد؛ دوست و برادرش را در حضور، تعریف و تمجید مى کند ولى در غیاب و پشت سر، بدگوئى و مذمّت مى نماید که همانند خوردن گوشت هاى بدن او محسوب مى شود، چنین شخص دو چهره اگر دوستش در آسایش و رفاه باشد حسادت مى ورزد و اگر در ناراحتى و سختى باشد زخم زبان مى زند.


چهل حدیث ها 32 قالَ علیه السلام: مِنَ التَّواضُعِ السَّلامُ عَلى کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَالْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجْلِسِ.(99)
 ترجمه :
 فرمود: یکى از نشانه هاى تواضع و فروتنى آن است که به هرکس برخورد نمائى سلام کنى و در هنگام ورود به مجلس هر کجا، جا بود بنشینى نه آن که به زور و زحمت براى دیگران جائى را براى خود باز کنى .


چهل حدیث ها 33 قالَ علیه السلام: مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الْمَجْلِسِ لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِکَتُهُ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّى یَقُومَ، مِنَ التَّواضُعِ السَّلامُ عَلى کُلِّ مَنْ تَمُّرُ بِهِ.(100)
 ترجمه :
 فرمود: کسى که متکبّر نباشد و موقع ورود به مجلس هر کجا جائى بود بنشیند تا زمانى که حرکت نکرده باشد خدا و ملائکه هایش بر او درود و رحمت مى فرستند؛ از علائم و نشانه هاى تواضع و فروتنى آن است که به هر شخصى برخورد نمودى سلام کنى .


چهل حدیث ها 34 قالَ علیه السلام: لاتُمارِ فَیَذْهَبُ بَهاؤُکَ، وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأُ عَلَیْکَ.(101)
 ترجمه :
 فرمود: با کسى جدال و نزاع نکن که بهاء و ارزش خود را از دست مى دهى، با کسى شوخى و مزاح ناشایسته و بى مورد نکن وگرنه افراد بر تو جرىء و چیره خواهند شد.


چهل حدیث ها 35 قالَ علیه السلام: مَنْ آثَرَ طاعَةَ آبَوَىْ دینِهِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلام عَلى طاعَةِ أبَوَىْ نَسَبِهِ، قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِهُ: لاَُؤَثِرَنَّکَ کَما آثَرْتَنى، وَ لاَُشَرِّفَنَّکَ بِحَضْرَةِ أبَوَىْ دینِکَ کَما شَرَّفْتَ نَفسَکَ بِإیثارِ حُبِّهِما عَلى حُبِّ أبَوَیْ نَسَبِکَ.(102)
 ترجمه :
 فرمود: کسى که مقدّم دارد طاعت و پیروى پیغمبر اسلام حضرت محمّد و امیرالمؤمنین امام علىّ صلوات اللّه علیهما را بر پیروى از پدر و مادر جسمانى خود، خداوند متعال به او خطاب مى نماید: همان طورى که دستورات مرا بر هر چیزى مقدّم داشتى، تو را در خیرات و برکات مقدّم مى دارم و تو را همنشین پدر و مادر دینى یعنى حضرت رسول و امام علىّ علیهما السلام مى گردانم، همان طورى که علاقه و محبّت عملى و اعتقادى خود را نسبت به آن ها بر هر چیزى مقدّم داشتى .


چهل حدیث ها 36 قالَ علیه السلام: لَیْسَ مِنَ الاْدَبِ إظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الْمَحْزُونِ.(103)
 ترجمه :
 فرمود: از ادب و اخلاق انسانى و اسلامى نیست که در حضور شخص ‍ مصیبت دیده و غمگین، اظهار شادى و سرور کند.


چهل حدیث ها 37 قالَ علیه السلام: مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجّیَتَهُ، وَ الْکَرَمُ طَبیعَتَهُ، وَ الْحِلْمُ خُلَّتَهُ، کَثُرَ صدیقُهُ وَ الثَّناءُ عَلَیْهِ.(104)
 ترجمه :
 فرمود: هرکس ورع و احتیاط در روش زندگیش، بزرگوارى و سخاوت عادت برنامه اش و صبر و بردبارى برنامه اش باشد؛ دوستانش زیاد و تعریف کنندگانش بسیار خواهند بود.


چهل حدیث ها 38 قالَ علیه السلام: أعْرَفُ النّاسِ بِحُقُوقِ إخْوانِهِ، وَ أشَدُّهُمْ قَضاءً لَها، أعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللّهِ شَأناً.(105)
 ترجمه :
 فرمود: هرکس حقوق هم نوعان خود را بشناسد و رعایت کند و مشکلات و نیازمندى هاى آن ها را برطرف نماید، در پیشگاه خداوند داراى عظمت و موقعیّتى خاصّ خواهد بود.


چهل حدیث ها 39 قالَ علیه السلام: اِتَّقُوا اللّهُ وَکُونُوا زَیْناً وَ لاتَکُونُوا شَیْناً، جُرُّوا إلَیْنا کُلَّ مَوَّدَةٍ، وَادْفَعُوا عَنّا کُلَّ قَبِیحٍ، فَإنَّهُ ما قِیلَ فِینا مِنْ حُسْنٍ فَنَحْنُ أهْلُهُ، وَ ما قِیلَ فِینا مِنْ سُوءٍ فَما نَحْنُ کَذلِکَ.(106)
 ترجمه :
 فرمود: تقواى الهى را در همه امور رعایت کنید، و زینت بخش ما باشید و مایه ننگ ما قرار نگیرید، سعى کنید افراد را به محبّت و علاقه ما جذب کنید و زشتى ها را از ما دور نمائید؛ درباره ما آنچه از خوبى ها بگویند صحیح است و ما از هر گونه عیب و نقصى مبّرا خواهیم بود.


چهل حدیث ها 40 قالَ علیه السلام: یَأتی عُلَماءُ شیعَتِنَا الْقَوّامُونَ لِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَ الاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ عَلى رَأسِ کُلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ تاجُ بَهاءٍ، قَدِ انْبَثَّتْ تِلْکَ الاْنْوارُ فى عَرَصاتِ الْقِیامَةِ وَ دُورِها مَسیرَةَ ثَلاثِمِائَةِ ألْفِ سَنَةٍ.(107)
 ترجمه :
 فرمود: آن دسته از علماء و دانشمندان شیعیان ما که در هدایت و رفع مشکلات دوستان و علاقه مندان ما، تلاش کرده اند، روز قیامت در حالتى وارد صحراى محشر مى شوند که تاج کرامت بر سر نهاده و نور وى، همه جا را روشنائى مى بخشد و تمام أهل محشر از آن نور بهره مند خواهند شد.

منابع

1- فهرست نام و مشخّصات بعضى از کتابهائى که مورد استفاده قرار گرفته است، در آخرین قسمت جلد دوّم همین مجموعه نفیسه موجود مى باشد.
2- مطابق با پانزدهم آذر ماه، سال 225 هجرى شمسى مى باشد.
3- نام و لقب آن حضرت به عنوان امام ((حسن، عسکرى )) علیه السلام طبق عدد حروف ابجد کبیر 118، 360 مى شود.
4- مطابق با پانزدهم دى ماه، سال 253 هجرى شمسى مى باشد.
5- تاریخ ولادت و دیگر حالات حضرت برگرفته شده است از: اصول کافى: ج 1، تهذیب الا حکام: ج 6، تذکرة الخواصّ، عیان الشّیعة: ج 2، مستدرک الوسائل: ج 6، کشف الغمّة: ج 2، مجموعة نفیسة، تاریخ أ هل البیت علیهم السلام، ینابیع المودّة، إعلام الورى طبرسى: ج 2، جمال الاُسبوع، دعوات راوندى، دلائل الا مامه طبرى، ارشاد شیخ مفید و ... .
6- اشعار از شاعر محترم: آقاى على آهى .
7- مانند إکمال الدّین مرحوم شیخ صدوق: ص 434، ح 1.
8- یکى از نامهاى مادر امام حسن عسکرى علیه السلام مى باشد.
9- مجموعة نفیسة: ص 133، س 10، بحارالا نوار: ج 50، ص 236، س ‍ 9.
10- سوره مؤمنون: آیه 115.
11- إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه: ص 205، نورالا بصار: ص 166.
12- إکمال الدّین شیخ صدوق: ج 2، ص 384، ح 2، ینابیع المودّة: ج 3، ص 317، ح 2، مدینة المعاجز: ج 7، ص 606، ح 2595.
13- اصول کافى: ج 1، ص 507، ح 4، غیبت شیخ طوسى: ص 129، مجموعة نفیسة: ص 237، مدینة المعاجز: ج 7، ص 578، ح 2572، بحارالا نوار: ج 50، ص 251، ح 6.
14- هدایة الکبرى حضینى: ص 344.
15- رجال کشّى: ص 574، ح 1087، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص ‍ 434، بحارالا نوار: ج 50، ص 300، ح 75، مدینة المعاجز: ج 7، ص 649، ح 2641.
16- رجال کشّى :ص 572، ح 1085، مناقب ابن شهرآشوب :ج 4، ص ‍ 435، بحار:ج 50، ص 191، ح 4، و ج 82، ص 85، ح 28، کشف الغمّة :ج 2، ص 395، مدینة المعاجز:ج 7، ص 650،ح 2642.
17- اصول کافى: ج 1، ص 513، ح 27، إثبات الهداة: ج 3، ص 407، ح 30، مدینة المعاجز: ج 7، ص 563، ح 2550.
18- الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 682، ح 1، إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 141، بحارالا نوار: ج 50، ص 254، ح 10.
19- هدایة الکبرى حضینى: ص 331.
20- تفسیر الا مام العسکرى علیه السلام: ص 316، ح 161، الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 684، ح 3، مدینة المعاجز: ج 7، ص 2579.
21- الثّاقب فى المناقب: ص 214، ح 18، الخرائج و الجرائح: ج 1، ص ‍ 424، ح 4، کشف الغمّة: ج 2، ص 427، بحارالا نوار: ج 50، ص 262، ح 22، مدینة المعاجز: ج 7، ص 617، ح 2601.
22- هدایة الکبرى حضینى: ص 333.
23- هدایة الکبرى حضینى: ص 334، حلیة الا برار: ج 5، ص 111، ح 1، مدینة المعاجز: ج 7، ص 670، ح 2655.
24- هدایة الکبرى حضینى: ص 341.
25- هدایة الکبرى حضینى: ص 340.
26- الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 421، ح 2، بحارالا نوار: ج 50، ص ‍ 259، ح 20، الثّاقب فى المناقب: ص 217، ح 20.
27- اصول کافى: ج 1، ص 509، ح 14، الخرایج و الجرایح: ج 1، ص ‍ 427، ح 6.
28- إقبال الا عمال: ص 266، س 22، تفسیر برهان: ج 1، ص 189، ح 1.
29- هدایة الکبرى حضینى: ص 337، عیون المعجزات: ص 139، مدینة المعاجز: ج 7، ص 660، ح 2650.
30- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 141، الخرایج و الجرائح: ج 2، ص ‍ 282، ح 2، إحقاق الحقّ: ج 19، ص 624.
31- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 150، بحارالا نوار: ج 50، ص 308، ح 6.
32- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 140، اصول کافى: ج 1، ص 508، ح 10، الثّاقب فى المناقب: ص 566، ح 505 و ص 576، ح 525، بحارالا نوار: ج، 50، ص 311، ح 10.
33- هدایة الکبرى حضینى: ص 341.
34- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 137، الثّاقب فى المناقب: ص 572، ح 516، الخرایج و الجرائح: ج 1، ص 434، ح 12، مدینة المعاجز: ح 7، ص 552، ح 2536.
35- در روایات بسیار وارد شده است بر این که ائمّه علیهم السلام گوشت کِتف و دست گوسفند را بیش از دیگر قسمتها مورد استفاده قرار مى دادند، مخصوصاً حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله که نسبت به آن اظهار علاقه مى ورزید.
36- هدایة الکبرى حضینى: ص 332.
37- اصول کافى: ج 1، ص 509، ح 11، الخرایج و الجرایح: ج 1، ص ‍ 436، ح 14، إرشاد شیخ مفید: ج 343، بحارالا نوار: ج 50، ص 268، ح 8.
38- داستان بسیار مفصّل مى باشد و حضرت در متن عبارت 59 نفر از اسامى پیامبران و صالحان را نام برده است و نیز نام تمامى 12 إمام علیهم السلام را تصریح نموده است، که بجهت رعایت اختصار از بیان و ترجمه آنها خوددارى شد.
39- هدایة الکبرى حضینى: ص 335، س 18، و مدینة المعاجز: ج 7، ص ‍ 594، ح 2580، و بحارالا نوار: ج 11، ص 33، ح 27، به نقل از مشارق اءنوار الیقین .
40- اصول کافى: ج 1، ص 506، ح 3، ارشاد شیخ مفید: ص 341، إثبات الهداة: ج 3، ص 400، ح 4، مدینة المعاجز: ح 7، ص 540، ح 2521.
41- اصول کافى: ج 1، ص 512، ح 24، بحارالا نوار: ج 50، ص 260، ح 21، به نقل از خرایج مرحوم راوندى، وسائل الشّیعة: ج 12، ص 74، ح 1، حلیة الا برار: ج 5، ص 107 و 109، مدینة المعاجز: ح 7، ص 560، ح 2547، ص 614، ح 2600، با مختصر تفاوت در عبارات .
42- طبق آنچه که از روایات استفاده مى شود: سه نفر از بانوان، چنین معجزه اى را از معصومین علیهم السلام نقل کرده اند:
1 - اُمّ النّدى، حبابه دختر جعفر والبیّه اسدى، که از زمان حضرت رسول تا امام رضا صلوات اللّه علیهم زنده ماند.
2 - اُمّ غانم، که در همین داستان مطرح شد.
3 - اُمّ سلیم، که فقطّ حضرت رسول و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما، مهر نبوّت و امامت خود را بر ریگها زدند.
43- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 138، س 11، الخرائج والجرائح: ج 1، ص 428، ح 7، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 441، الثّاقب فى المناقب: ص 561، ح 500، بحار: ج 50، ص 302، ح 78.
44- غیبة شیخ طوسى: ص 246 ح 216، هدایة الکبرى حضینى: ص ‍ 359، کشف الغمّة: ج 2، ص 499، مدینة المعاجز: ج 7، ص 585، ح 2576.
45- ینابیع المودّة: ج 3، ص 130 و ص 190، إحقاق الحقّ: ج 19، ص ‍ 602، حلیة الا برار: ج 5، ص 119، ح 1، مدینة المعاجز: ج 7، ص 621، ح 2604.
46- عیون المعجزات: ص 139، حلیة الا برار: ج 5، ص 90، ح 3.
47- عیون المعجزات ص 140، مدینة المعاجز: ج 7، ص 601، ح 2588، بحارالا نوار: ج 50، ص 304، ح 80.
48- نوادر المعجزات: ص 190، ح 1، إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 124.
49- مدینة المعاجز: ج 7، ص 573، ح 2560، نوادرالمعجزات: ص ‍ 191، ح 1.
50- مدینة المعاجز: ج 7، ص 573، ح 2561، إثبات الهداة: ج 3، ص ‍ 32، ح 125.
51- نوادر المعجزات: ص 191، إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 127، مدینة المعاجز: ج 7، ص 574، ح 2565.
52- إثبات الهداة: ج 3، ص 432، ح 125، مدینة المعاجز: ج 7، ص ‍ 574، ح 2562.
53- إکمال الدّین شیخ صدوق: ج 2، ص 426، ح 2، ینابیع المودّة: ج 3، ص 302.
این داستان در کتابهاى مختلفى با عباراتى متفاوت به طور مشروح و مفصّل نقل شده است، که ما به این مقدار اکتفاء نموده ایم .
54- سوره إسراء: آیه 81.
55- هدایة الکبرى حضینى: ص 355، ینابیع المودّة: ج 3، ص 304.
56- هدایة الکبرى حضینى: ص 334.
57- اصول کافى: ج 1، ص 329، ح 6.
58- هدایة الکبرى حضینى: ص 342، مدینة المعاجز: ج 7، ص 661، ح 2651.
59- الخرایج و الجرایح: ج 3، ص 1101، ح 23، ینابیع المودّة: ج 3، ص ‍ 326، ح 12.
60- کتاب الغیبة شیخ طوسى: ص 271، ح 237، بحارالا نوار: ج 52، ص ‍ 16، ح 14.
61- اشعار از شاعر محترم: آقاى محمّد آزادگان .
62- عیون المعجزات: ص 134، إثبات الهداة: ج 3، ص 430، ح 117، بحار: ج 50، ص 304، ح 80، مدینة المعاجز: ج 7، ص 597، ح 2581.
63- اصول کافى: ج 1، ص 510، ح 17.
64- إکمال الدّین شیخ صدوق: ص 408، ح 7.
65- الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 687، ح 11.
66- اصول کافى: ج 1، ص 512، ح 21، کشف الغمّة: ج 2، ص 421، إثبات الهداة: ج 3، ص 405 ح 25.
67- اشعار از شاعر محترم: آقاى شیخ جواد قدس کربلائى .
68- اصول کافى: ج 1، ص 519، ح 11.
69- حدیقة الشّیعة: ج 2، ص 194، وافى: ج 4، ص 177، ح 42.
70- مستدرک الوسائل: ج 11، ص 183، ح 12690.
71- تحف العقول: ص 489، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 26.
72- مستدرک الوسائل: ج 12، ص 261، ح 14061.
73- مستدرک الوسائل: ج 8، ص 351، ح 5، بحارالا نوار: ج 71، ص ‍ 198، ح 34.
74- بحارالا نوار: ج 50، ص 296، ضمن ح 70.
75- مستدرک الوسائل: ج 12، ص 261،س 15، بحارالا نوار: ج 75، ص ‍ 401، ضمن ح 42.
76- بحارالا نوار: ج 1، ص 95، ح 27.
77- تحف العقول: ص 489 س 20، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 33.
78- بحارالا نوار: ج 68، ص 336، س 21، ضمن ح 22.
79- تحف العقول: ص 498 س 22، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 35.
80- بحارالانوار: ج 71، ص 188، ح 15.
81- تحف العقول: ص 489، س 17، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 24.
82- بحارالا نوار: ج 75، ص 372، ح 11.
83- اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 41، س 30، بحارالا نوار: ج 75، ص 372، ح 12.
84- احتجاج طبرسى: ج 2، ص 517، ح 340، بحارالا نوار: ج 41، ص ‍ 55، ح 5.
85- طب الائمّه سیّد شبّر: ص 331، س 8.
86- بحارالا نوار: ج 75، ص 372، س 21، ضمن ح 12.
87- اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 42، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 19.
88- اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 42، س 29، بحارالا نوار: ج 75، ص 380، س 1.
89- اءعلام الدّین: ص 313، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 379، س ‍ 18.
90- تحف العقول: ص 489، س 8، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 21.
91- تحف العقول: ص 489، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 20.
92- تحف العقول: ص 489، س 9، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 22.
93- تحف العقول: ص 489، س 14، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 27.
94- کافى: ج 3، ص 287، ح 6.
95- اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 42، س 1، بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 18.
96- اءعلام الدّین دیلمى: ص 313، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 378، س 16.
97- غیبة شیخ طوسى: ص 207، ح 176، بحارالا نوار: ج 50، ص 250، ح 4.
98- بحارالا نوار: ج 75، ص 373، ح 14.
99- بحارالا نوار: ج 75 ص 372 ح 9.
100- بحارالا نوار: ج 78، ص 466، ح 12، به نقل از تحف العقول .
101- اءعیان الشّیعة: ج 2، ص 41، س 23، بحارالا نوار: ج 75، ص 370، ح 1.
102- تفسیر الا مام العسکرى علیه السلام: ص 333، ح 210.
103- بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 28.
104- علام الدّین: ص 314، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 379، س ‍ 22.
105- احتجاج طبرسى: ج 2، ص 517، ح 340.
106- بحارالا نوار: ج 75، ص 372، س 18.
107- تفسیر الا مام العسکرى علیه السلام: ص 345، ح 226.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی