چهل داستان در امر به معروف و نهی از منکر
چهل داستان درباره امر به معروف و نهی از منکر
اشاره
امر به معروف و نهی از منکر کلاس درس سیار است که مردم را تربیت میکند و خوب و بد را به افراد میآموزد و موجبات رشد مادی و معنوی آنان را فراهم میآورد. از چیزهای سودبخش و مفید برای دنیا و آخرت مردم اصلاح اخلاق و ترک اعمال ناپسند است و انتقادهای خیرخواهانه و بجا یکی از طرق وصول به این هدف عالی است. کسانی که حقیقت را مکتوم میدارند و از انتقاد خودداری میورزند، نه تنها با این عمل یکی از حقوق برادران خویش را پایمال میکنند بلکه اگر به تأثیر انتقاد مطمئن باشند و تذکر ندهند، مرتکب خیانت شدهاند.
پیشگفتار
عن الصادق (علیه السّلام) قال: من رأی اخاه علی امر یکرهه فلم یرده عنه و هو یقدر علیه فقد خانه. [۱]
امام صادق (علیه السّلام) فرموده است: کسی که برادر خود را گرفتار عمل نامطلوبی میبیند و میتواند او را از این کار بازدارد، اگر سکوت مند و منعش ننماید درباره ی وی خیانت کرده است.
حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) فرموده است:
«از واجبترین حقوق برادرت این است که او را به خیر و صلاحش متوجه کنی و هیچ چیزی را که برای امر دنیا و آخرتش مفید و نافع است، از وی پنهان نداری.»
در ارشاد القلوب (باب اول) از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که هیچ صدقهای در نزد خدا محبوب تر از این نیست که فردی باایمان جملهای موعظه به جمعی القا کند که خدا آن را پس از متفرق شدن آن جمع، نافع به حالشان قرار دهد و آن موعظه از عبادت یک ساله برتر است.
البته باید بدانیم که در روایات اسلامی برای انتقاد واجب، یعنی نهی از منکر، شرایطی ذکر شده است و فقهای امامیه طبق آنها فتوا دادهاند، از جمله اینکه نهی کننده در گفته یخود احتمال اثر بدهد و تذکرش بیهوده و لغو نباشد، و دیگر آنکه نهی از منکر باعث اختلال و فساد نگرددو برای او و دیگر مسلمانان ضرر جانی و عرض مالی به بار نیاورد.
خطیب بزرگوار آقای فلسفی در کتاب اخلاق( جلد اول، صفحه ی ۳۷۲) مطلبی را بیان میفرمایند که عین نوشته ی ایشان را میآوریم:
«اگر مسلمانی بداند نهی از منکر ش اثر مثبت دارد و مانع گناه میشود و گناهکار را ازعمل ناروایش بازمی دارد ولی این نهی برای او مستلزم زیان و خسارت است، وظیفه ی دینی او در چنین مورد آن است که ضرر گناه را با زبان شخصی بسنجد، در صورتی که جلوگیری از گناه مهمتر از زیان فردی باشد، باید به آن ضرر تن در دهد و مشکلات و خسارات آن را اگر چه سنگین باشد تحمل کند و صلاح دین و جامعه را بر مصلحت فردی و سود شخصی مقدم بدارد.» حاج یدالله بهتاش
شیخ محمد تقی بافقی یکی از علمای بزرگ و جلیل القدر و صاحب مقامات و کرامات و در امربه معروف و نهی از منکر بسیار سختگیر و شجاع و بی باک بود،چنانکه در یکی از حمامهای قدیم دید سرهنگی ریشش را میتراشد. نزدیک آمد و به او گفت: مگر نمی دانی که دراسلام تراشیدن ریش حرام و گناه است؟ چگونه به این گناه اقدام میکنی؟
سرهنگ از جرأت و اهانت ایشان عصبانی شد و کشیدهای به صورت شیخ زد و گفت: به توچه که من ریشم را میتراشم؟
شیخ باکمال خونسردی مانند پدری دلسوز که فرزندش را نصیحت میکند، طرف دیگر صورتش را به سمت او گرفت و فرمود: یک سیلی هم به این طرف صورتم بزن، ولی خواهش میکنم ریشت را نتراش.
سرهنگ از مشاهده ی این حلم و موعظه خیرخواهانه از عمل خود پشیمان شد و از سلمانی حمام پرسید: این آقا کیست؟
سلمانی گفت: این آقا شیخ محمد تقی بافقی است.
سرهنگ چون شیخ را شناخت بیشتر ناراحت و پشیمان شد. آمد دست آقا را ببوسد و عذرخواهی نمود وبعد به دست ایشان توبه کرد و بالاخره از نفس پاک شیخ عاقبت بخیر شد. [۲]
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): المؤمن مرآه اخیه یمیط عنه الذی [۳] رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مؤمن برای برادر خویش همانند آیینه است که بدیها را از او دور میسازد.
ابن عباس گفت:
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انگشتری طلایی در دست مردی دید، آن را از انگشت وی به درآورد و بر زمین انداخت و فرمود: آیا کسی از شما آهنگ آتش همی کند و آن را در دست خویش مینهد؟ پس از آنکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آنجا رفت، مردم آن مرد را گفتند: انگشتریت را بردار و از آن بهره ببر.
او گفت: چیزی را که رسول خدا دور افکنده هرگز بر نخواهم داشت [۴].
عن ابی عبدالله (علیه السّلام) قال: من کان رفیقا فی امره نال ما یرید من الناس[۵]. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: کسی مکه با دیگران با رفق و مدارا عمل کند و در رفتار و گفتارش نرمخو و ملایم باشد، به خواستهای که از مردم دارد دست مییابد.
یکی از طلاب حکایت کرد که در صحن امام حسین (علیه السّلام) «تل زینبیه» نشسته بودم و مردی در کنار من ایستاده بود. مرحوم آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی با اصحابش از حرم مقدس امام حسین (علیه السّلام) خارج شد و صحن مطهر را از در تل زینبیه ترک گفت: بروم سید را دشنام بگویم.
سپس دنبال سید حرکت کرد تا آنکه هر دو از آنجا گذشتند. هنوز لحظاتی نگذشته بود که دیدم مرد دشنام دهنده با چشم گریان برگشت. علت را پرسیدم، پاسخ داد: من سید را تا در منزل دشنام دادم، اما همین که به در منزل رسیدم، سید فرمود: «همین جا توقف کن، من با تو کاری ندارم.» و داخل منزل شد. طولی نکشید از منزل خارج شد و فرمود:«بگیر این پولها را و هر موقع دست تنگ شدی به ما مراجعه کن، زیرا ممکن است چنانچه به غیر ما مراجعه کنی حاجت تو را برآورده نسازد. دیگر آنکه من آمادگی دارم که هرگونه دشنام و ناسزایی را بشنوم و لیکن استدعای من آن است که عرض و ناموس مرا مورد دشنام قرار ندهی.» این کلمات پیامبر گونه ی سید چنان اثر عمیقی بر من گذاشت که نزدیک بود قالب تهی کنم. چشمانم از اشک پرشد و همان طوری که میبینی رعشه بر اندامم افتاد[۶].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): بان الله حرم الجنه علی کل فحاش، بذی قلیل الحیاء لا یبالی ما قال و ما قیل فیه [۷].
حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند بهشت را بر هر زشت گوی بد زبان و بی حیایی که ازآنچه گوید یا به او گویند پروا ندارد، حرام کرده است.
پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود گرد هم نشسته بودند، ناگاه بانویی به نام اسماء دختر یزید انصاری به حضور آن حضرت آمد و گفت:پدرو مادرم به فدایت یا رسول الله ! من به نمایندگی از طرف زنان برای طرح یک سؤال به حضور شما آمدهام. سؤالم این است که خدواند تو را به عنوان پیامبر به سوی همه ی انسانها از مرد و زن فرستاده است و ما نیز به تو وخدای تو ایمان آوردهایم، ولی دستورهای شما ما زنان را در خانهها محبوس کرده و دستمان را از امور اجتماعی و سیاسی کوتاه ساخته است و در خانهها خزیدهایم و وسیله ی اطفای شهوت مردان و حمل فرزندان آنها شدهایم در حالی که شما مردان به خاطر تجمع جماعات، عیادت بیماران، تشییع جنازه و حج بر ما برتری یافتهاید و از همه ی اینها بالاتر جهاد در راه خداست که ما از شرکت در آن محرومیم و اگر شما مردان از خانه ی خود برای شرکت در حج و جهاد بیرون بروید، ما درغیاب شما اموالتان را نگه میداریم، برای شما لباس میبافیم و کودکانتان راپرورش میدهیم. آیا ما در پاداش کارهای نیک اجتماعی و سیاسی شما شرکت نداریم؟ (افما نشارککم فی هذا الاجر و الخیر؟)
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با تمام رخ به اصحاب رو کرد و فرمود: آیا شما تاکنون سؤالی از بانویی شنیدهاید که بهتر از سؤال مذهبی این بانو (اسماء) باشد؟ سپس آن حضرت رو به اسماء کرد و فرمود: ای بانو، بشنو و به زنانی که به نمایندگی از طرف آنها به اینجا آمدهای ابلاغ کن: انّ حسن تبعل المراه لزوجها و طلبها مرضاته و اتباعها له یعدل ذلک کله؛ پاداش شوهرداری نیک زن و کوشش برای تحصیل خشنودی شوهر و پیرویش از او، برابر همه این پاداشهای مردان است( جماعات و حج و جهادو…).
اسماء به سوی زنان بازگشت در حالی که ذکر خدا میگفت و به جمع بانوان رسید و سخن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به انها ابلاغ نمود. همه شادمان شدند و ازآن پس اسماء را به عنوان نماینده ی خود به سوی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نامیدند.[۸]
قال الباقر (علیه السّلام): لا شفیع للمراه انجح عند ربها من رضا زوجها. امام باقر (علیه السّلام) فرمود: هیچ شفاعت کنندهای برای زن در پیشگاه خدایش از رضایت شوهرش بالاتر نیست.
یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل میکند که شخصی برای زیارت قبر شیخ به درون مقبره رفت، دید پیرمردی آمد و پس از قرائت فاتحه بسیار گریست و بعد گفت:
جماعتی مرا به کشتن صاحب این قبر تحریص و تطمیع کردند. من نیز پذیرفتم. شبی به هر نحو بود خود را به داخل خانه ی شیخ رساندم، دیدم او بر سر سجاده رو به قبله به نماز مشغول است. فرصت را غنیمت شمردم و حربهای را که در دست داشتم بلند کردم تا بر سر شیخ فرود آورم، ولی دستم پایین نیامد و به همان حال باقی ماند وقدرت بر فرار هم نداشتم. شیخ چون از نماز فازغ شد، بدون انکه التفاتی به عقب نماید، به سجده رفت و حمد و شکر الهی بجا اورد و عرض کرد: پروردگارا، من چه تقصیری کردهام که فلانی و فلانی شخصی را به نام فلان (اسامی را صریحاً میفرمود) تحریص بر قتل من نمودهاند؟ پروردگارا، من از تقصیرش در گذشتم، تو هم او را عفو فرما.
من از این سخن تعجب کردم و حالت بهتی به من دست داد و از کرده ی خوی پشیمان شدم و خود را روی قدمهای شیخ انداختم و معذرت خواستم. شیخ فرمود: آهسته صحبت کن تا کسی متوجه نشود و از همان راهی که آمدهای برگرد، ولی فردا بعد از نماز در مسجد با تو مطلبی دارم.
من با کمال ندامت به منزل برگشتم و تمام شب را بیدار بودم و فکر میکردم که آیا شیخ از من چه میخواهد و مطلبش چیست؟ مبادا فردا گرفتارم سازد! ولی با خود گفتم اگر بنای مجازات میبود همان دیشب اگر کوچکترین اقدامی میکرد به کیفر خود میرسیدم.
صبح شد و آفتاب بالا آمد و ظهر نزدیک میشد و من مردد بودم. تا بالاخره عازم رفتن شدم و به طرف مسجد راه افتادم و به درون مسجد در آمدم. دیدم عدهای اطراف شیخ نشستهاند. باز هم درفکر فرو رفتم که آیا خود را به شیخ نشان دهم یا نه؟
در این اندشیه بودم که او مرا دید و جمعیت را از دور خود مرخص کرد و آنها را متفرق ساخت و به من اشاره کرد. من رفتم، دیدم شیخ بدون آنکه کسی مطلع شود، چند لیره به من داد و فرمود: اینها را بگیر و سرمایه ی خود قرار ده، ولی در این شهر توقف نکن.
من آنها را گرفتم و به بغداد رفتم و به تجارت مشغول شدم و اینک از سرمایه داران ان شهر محسوب میشوم و هر چه دارم از برکت صاحب این قبر است[۹].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): علیکم بالعفو فان العفو لایزید العبد الا عزا فتعافوا یعزکم الله[۱۰]. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: عفو و بخشش را شیوه ی خود قرار دهید زیرا بخشش و گذشت جز به عزت انسان نیفزاید. پس، نسبت به یکدیگر گذشت داشته باشید تا خدا شما را عزیز کند.
در جریان سفر مرحوم شوشتری به ایران هنگامی که ایشان وارد تهران گردید، انبوه مردم از جمله سفیر کشور روسیه به ملاقات ایشان رفتند. مردم تقاضای موعظه کردند و مرحوم شوشتری بنا به اصرار مردم سرش را بلند کرد و فرمود: مردم، آگاه باشید که خدا در همه جا حاضر است و به نهفته ی سینهها داناست( انه علیم بذات الصدور). این فراز تکان دهنده و کوتاه اثر عمیقی بر مردم نهاد، به گونهای که اشکها روان شد وقلبها تپید و مردم دگرگون شدند.
سفیر روسیه در نامهای به امپراتور روس در این مورد نوشت: تا هنگامی که این قشر روحانیون راستین مذهبی در میان مردم باشند ومردم از آنان پیروی کنند، سیاست ما کاری از پیش نمیبرد، چرا که وقتی یک جمله ی شوشتری در مجلسی این گونه دگرگونی ایجاد میکند، روشن است دستورها و فتواهای آنان چه خواهد کرد[۱۱].
قال حسین ابن علی (علیهما السّلام): لا یأمن یوم القیامه الا من خاف الله فی الدنیا [۱۲]. اما حسین (علیه السّلام) فرمود: در امان نخواهد بود روز قیامت مگر کسی که در دنیا از خدا بترسد.
حضرت آیت الله حاج شیخ جعفر شوشتری واعظ عامل و مجتهد کامل از تهران عازم زیارت حضرت رضا (علیه السّلام) شد و جمعی از علما و طلاب با اجازه ی وی او را در آن سفر همراهی کردند. قافله حرکت کرد، به مسجدی رسیدند که کار بنایی آن نیمه تمام بود و کارگران درآنجا مشغول کار بودند. ناگهان دیدند شیخ جعفر شوشتری روی زمین نشست و بشدت شروع کرد به گریستن. از او سبب گریه اش را پرسیدند، فرمود: به اینجا که رسیدم، دیدم کارگران بار الاغی را که سنگ و خاک بود خالی کردند و پالان را از پشتش جهت استراحت حیوان برداشتند. الاغ روی زمین دراز کشید و با حرکاتی که به بدن خود داد، شروع کرد به خاراندن بدنش و در این میان به من نظر انداخت و فریاد زد:«آشیخ، من بار صاحبم را به منزل و مقصد رساندم، تو که بیش از پنجاه سال از عمرت میگذرد آیا بار امانت صاحب خود حضرت حقتعالی را به منزل رساندهای یا نه؟». از هشداری که ان حیوان به من داد بی طاقت شدم و به خودآمدم و گریستم و پند گرفتم[۱۳].
قال موسی ابن جعفر (علیه السّلام): ما من شیء تراه عینیک الا فیه موعظه[۱۴].
حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) فرمود: هیچ چیزی را نمیبینی مگر آنکه میتوانی از آن عبرت و پند بگیری.
آیه الله جهانگیر خان قشقایی بود. او در ایام جوانی به اسب سواری و کشاورزی و تربیت حشم و غنم پرداخت و به دنبال جمعی رفیق از طایفه ی خود روزگار به خوشی میگذراند. در همان ایام به زدن تار شوق وافر پیدا کرد و پس از مدتی هنر تار زدن بیاموخت و در جمع دوستان به تارزنی اشتغال میورزید.
شنیده بود در اصفهان در این زمینه استاد بسیار ماهری هست. برای فروش اجناس ایلاتی و اصلاح تارش که خراب شده بود و تکمیل موسیقی به اصفهان امد، در بازار اصفهان گذارش به مدرسه صدر افتاد و از حال و هوای آنجا خوشش امد و صبح و عصر برای تفنن به آنجا میرفت.
روزی به وقت رفتن به مدرسه صدر از کنار مغازهای در جنب مدرسه میگذرد، ژنده پوش درویشی که صاحب نفس بود او را صدا میزند. فرزند خان وارد مغازه میشود و ژنده پوش از وطن و حرفت و نسب او میپرسد. جهانگیر خان شرح حال خود و علاقه اش به موسیقی و تکمیل موسیقی بخصوص تار را با او در میان میگذارد.
چون گفتارش به پایان میرسد، درویش در او خیره میشود و میگوید: گیرم در این فن فارابی وقت شدی ولی بدان که مطربی بیش از کار در نخواهی آمد. جهانگیرخان در فکر فرو رفت و فریاد زد: مرا از خواب غفلت بیدار کردی. هان! بگو اکنون چه باید کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟
درویش الهی در پاسخش چنین گفت: این گونه استنباط کردهام که تو را فضای این مدرسه پسند افتاده است، در همین جا حجرهای بگیر و به تحصیل علوم الهی مشغول باش.
جهانگیر خان از موعظه و همت نفس آن درویش و راهنماییش پند گرفت و در همان مدرسه مشغول تحصیل علوم الهی گردید و به مقامات عالی و ارجمندی از علم رسید و شاگردان زیادی از محضر پرفیضش به مقامات عالی فقهی و اخلاقی و عملی رسیدند. یکی از شاگردانش مرحوم آیه الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی طباطبائی است [۱۵].
قال علی (علیه السّلام): ثمره الوعظ الانتباه[۱۶]. حضرت علی (علیه السّلام) فرمود: نتیجه و حاصل موعظه بیدار شدن دل از خواب غفلت است.
روزی منصور دوافیقی نشسته بود، مگسی بر صورت او نشست. آن را دور کرد، دو مرتبه بازگشت. برای دومین بار ان را پرانید، باز آمد. انقدر این عمل تکرار شد که منصور آزرده گشت و گفت ببینید کدامیک از علما در اینجا هستند. گفتند مقاتل بن سلیمان. دستور داد او را داخل کنند. همین که وارد شد، منصور پرسید:آیا می دانی خداوند از چه رو مگس را خلق کرده است؟
مقاتل بی درنگ گفت: برای اینکه کوچک نماید ستمگران و مستکبران را. منصور ساکت شدوچیزی نگفت [۱۷].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): اکثر اهل جهنم المتکبرین [۱۸]. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اکثر اهل جهنم متکبران هستند.
ابوبصیر گفت:
خدمت حضرت صادق (علیه السّلام) بودم، مردی به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد! مرا همسایهای است که کنیزهای مغنیه و آوازخوان دارد که میخوانند و مینوازند. گاهی که برای قضای حاجت میروم و صدای آنها را میشنوم، نشستنم را در آنجا طولانی میکنم برای شنیدن صدا.
حضرت فرمود: این کار را نکن.
عرض کرد: من برای شنیدن به آنجا نمیروم. وقتی میروم صدای آنها به گوشم میخورد.
فرمود: مگر این آیه را نشنیدهای که میفرماید:
… انَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (اسراء،۱۹) ….گوش و چشم و قلب، همه ی اینها مورد سؤال واقع میشوند.
عرض کرد: به خدا سوگند گویا این آیه را از عرب و یا عجمی تاکنون نشنیده بودم، ولی بعد از این ان شاالله آن عمل را تکرار نخواهم کرد. اینک از خدای طلب آمرزش میکنم (استغفرالله).
حضرت صادق (علیه السّلام) فرمود: برو غسل کن و بعد هر مقداری که مایلی نماز بخوان، زیرا تو مداومت بر عمل زشت بزرگی داشتهای و اگر ب همان حال میمردی، چه حال بدی داشتی. پس از غسل و نماز، خدا را ستایش کن و از او بخواه از هر عمل ناپسندی که انجام دادهای بگذرد. فقط کارهای زشت در نزد خدا ناپسند است. این اعمال ناپسند را به اهلش واگذار هرکاری اهلی دارد [۲۰].
قال علیّ (علیه السّلام): علموا انفسکم و اهلیکم الخیر و ادبوهم. علی (علیه السّلام) فرمود: خود و خانواده ی خویش را نیکی بیاموزید و آنا را ادب کنید.
11. دوستی و رفاقتی که بریده شد
شاید کسی گمان نمیبرد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند، روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها رابیش از اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش میشناختند. معمولا وقتی که میخواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلی اش نداشتند و میگفتند: «رفیق…..». آری، او به نام «دوست امام صادق (علیه السّلام)» معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند، آیا کسی گمان میکرد پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستی شان برای همیشه بریده شود ؟
در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و پشت سرش حرکت میکرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود، خبری نبود. برای مرتبه چهارم که سرخود را به عقب برگرداند، غلام را دید و با خشم به او گفت: مادر فلان، کجا بودی ؟
تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق (علیه السّلام) به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم بر پیشانی خویش زد و فرمود: سبحان الله. چرا به مادرش دشنام میدهی ؟ چرا به مادرش نسبت ناروا میدهی ؟ من خیال میکردم تو مردی با تقوی و پرهیزگاری. معلومم شد که در تو ورع و تقوایی وجود ندارد. آن مرد گفت: یا بن رسول الله، این غلام سندی است و مادرش هم از اهل سند است. خودت می دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.
امام فرمود: مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند، وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند، عملشان ناروا نیست. سپس امام به او فرمود: دیگر از من دور شو.
بعد از آن دیگر کسی ندید که امام صادق (علیه السّلام) با آن مرد راه برود تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت داستان راستان، ج۱، ص ۱۵۸ به نقل از اصول کافی، باب نداء [۲۱].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): من رمی محصنا او محصنه احبط الله عمله و جلده یوم القیمه سبعون الف ملک من بین یدیه و من خلفه ثم یومر به الی النار [۲۲]. پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: کسی که نسبت زنا به مرد یا زن پاکدامنی بدهد، خداوند کردار نیکش را از بین میبرد و روز قیامت هفتاد هزار ملک او را از پس و پیش تازیانه میزنند و سپس وی را به آتش میافکنند.
به دستور منصور صندوق بیت المال را باز کرده بودند و به هر کس از آن چیزی میدادند. «شقرانی» یکی از کسانی بود که برای دریافت سهمی از بیت المال آمده بود، ولی چون کسی او را نمیشناخت وسیلهای پیدا نمیکرد تا سهمی برای خود بگیرد. شقرانی را به اعتبار اینکه یکی از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد کرده بود و قهرا شقرانی هم آزادی را از او به ارث میبرد، «مولی رسول الله» میگفتند، یعنی آزاد شده رسول خدا، و این به نوبه خود افتخار و انتسابی برای شقرانی محسوب میشد و از این نظر خود را وابسته به خاندان رسالت میدانست.
در این بین که چشمهای شقرانی نگران آشنا و وسیلهای بود تا سهمی برای خودش از بیت المال بگیرد، امام صادق (علیه السّلام) را دید. رفت جلو و حاجت خویش را گفت. امام رفت و طولی نکشید کهسهمی برای شقرانی گرفت و با خود آورد.همین که آن را به دست شقرانی داد، با لحنی ملاطفت آمیز این جمله را به وی گفت: کار خوب از هر کسی خوب است، ولی از تو به واسطه انتسابی که با ما داری و تو را وابسته به خاندان رسالت می ذانند، خوب تر و زیبا تر است. و کار بد از هر کس بد است، ولی از تو به خاطر همین انتساب زشت تر وقبیح تر است.
امام صادق (علیه السّلام) این جمله را فرمود و گذشت.
شقرانی با شنیدن این جمله دانست که امام از سر او، یعنی شرابخواری او، آگاه است و از اینکه امام با اینکه میدانست او شرابخوار است به او محبت کرد و درضمن محبت او را متوجه عیبش نمود، خیلی پیش وجدان خویش شرمسار گشت و خود را ملامت کرد[۲۳].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): اربع حق علی الله تعالی ان لا یدخلهم الجنّه ولا یذیقهم نعیمها: مدمن خمر و اکل الربا و اکل مال الیتیم بغیر حق و العاق لوالدیه [۲۴]. چهار کس را خداوند به بهشت در نیاورد و از نعیم آن نچشاند: شرابخوار، و ربا خوار، آن کس که مال یتیم را بنا حق خورد، و آن کس که پدر و مادر از او ناخشنود باشد.
مرد انصاری خانه جدیدی در یکی از محلات مدینه خرید و به آنجا منتقل شد. تازه متوجه شد که همسایه ناهمواری نصیب وی شده است. به حضور رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد وعرض کرد: در فلان محله، میان فلان قبیله، خانهای خریدهام به آنجا منتقل شدهام. متاسفانه نزدیکترین همسایه من شخصی است که نه تنها وجودش برای من خیر و سعادت نیست، از شرش نیز در امان نیستم و اطمینان ندارم که موجبات زیان و آزار مرا فراهم نسازد.
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چهار نفر: علی (علیه السّلام)، سلمان، ابوذر و شخصی دیگر را -که گفتهاند مقداد بوده است – مامور کرد با صدای بلند در مسجد به عموم مردم از زن ومرد ابلاغ کنند که هر کس همسایگانش از آزار او در امان نباشند، ایمان ندارد. این اعلام در سه نوبت تکرار شد. بعد رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با دست خود به چهار طرف اشاره کرد و فرمود: از هر طرف تا چهل خانه همسایه محسوب میشوند [۲۵].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): من اذی جاره حرم الله علیه ریح الجنه و مأویه جهنم و بئس المصیر من ضیع حق جاره فلیس منا [۲۶]. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس همسایه آزاری کند، خدا بوی بهشت را بر او حرام سازد و جایش در دوزخ است و چه بد سرانجام است. هر کس حق همسایه را ضایع کند از ما نیست.
منصور دوانیقی هر چندی یک بار به بهانههای مختلف امام صادق (علیه السّلام) را از مدینه به عراق میطلبید و تحت نظارت قرار میداد. گاهی مدت زیادی امام را از بازگشت به حجاز مانع میشد. در یکی از اوقات که امام در عراق بود، یکی از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه کرد، عده زیادی را دعوت کرد و ولیمه مفصلی داد. اعیان و اشراف و رجال همه حاضر بودند. از جمله کسانی که در آن ولیمه دعوت شده بودند، امام صادق (علیه السّلام) بود
سفره حاضر شد و مدعوین سر سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند. در این بین یکی از مدعوین آب خواست به بهانه آب قدحی از شراب به دستش دادند. قدح که به دست او داده شد، فورا امام صادق (علیه السّلام) نیمه کاره از سر سفره حرکت کرد و بیرون رفت. خواستند امام را مجدداً برگردانند، برنگشت.
فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «هر کس سر سفرهای بنشیند که در آنجا شراب است، لعنت خدا بر اوست» [۲۷].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): ملعون ملعون من جلس علی مائده یشرب علیها الخمر [۲۸]. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: لعنت کرده شده است کسی که بر سر سفرهای که در آن شراب خورده میشود، بنشیند.
چندی بود که در میان مردم عوام نام شخصی بسیار برده میشد و شهرت او به قدس و تقوی و دیانت پیچیده بود.همه جا عامه مردم سخن از بزرگی و بزرگواری او میگفتند. مکرر در محضر امام صادق (علیه السّلام) سخن از آن مرد و اردت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به میان میآمد.
امام به فکر افتاد که دور از چشم دیگران، آن مرد بزرگوار را که تا این حد مورد علاقه و ارادت توده مردم واقع شده از نزدیک ببیند. یک روز به طور ناشناس نزد او رفت، دید ارادتمندان وی که همه از طبقه عوام بودند غوغایی در اطراف او بپا کردهاند. امام بدون آنکه خود را بنمایاند و معرفی کند، ناظر جریان بود. اولین چیزی که نظر امام را جلب کرد، اطوار و ژستهای عوام فریبانه وی بود.تا آنکه او از مردم جدا شد و به تنهایی راهی را پیش گرفت. امام آهسته به دنبال او روان شد تا ببیند کجا میرود و چه میکند و ااعمال جالب و مورد توجه این مرد چه اعمالی است.
طولی نکشید که آن مرد جلوی دکان نانوایی ایستاد. امام با کمال تعجب مشاهده کرد که این مرد، همین که چشم صاحب دکان را غافل دید، آهسته دو عدد نان برداشت و در زیر جامه خویش مخفی کرد و راه افتاد. امام با خود گفت شاید منظورش خریداری است و پول نان را قبلا داده یا بعدا خواهد داد، ولی بعد فکر کرد اگر این طور بود پس چرا همین که چشم نانوای بیچاره را دور دید نانها را بلند کرد و راه افتاد.
باز امام آن مرد را تعقیب کرد و هنوز در فکر جریان دکان نانوایی بود که دید در مقابل بساط یک میوه فروش ایستاد… و تا چشم میوه فروش را دور دید، دو عدد انار برداشت و زیر جامه خود پنهان کرد و راه افتاد. بر تعجب امام افزوده شد. تعجب امام آن وقت به منتها درجه رسیدکه دید آن مرد رفت به سراغ یک نفر مریض و نانها و انارها را به او داد و راه افتاد. در این وقت امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت: «من امروز کار عجیبی از تو دیدم». تمام جریان را برایش بازگو کرد و از او توضیح خواست.
آن مرد نگاهی به امام کرد و گفت: خیال میکنم تو جعفر بن محمدی.
امام فرمود: بلی، درست حدس زدی، من جعفر بن محمدم.
گفت: البته توفرزند رسول خدایی و دارای شرافت نسب میباشی، اما افسوس که…… یک حساب ساده را در کار دین نمیتوانی درک کنی. مگر نمی دانی که خداوند در قرآن فرموده:«مَن جَاء بِالْحَسَنَه فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» (هر کار نیکی ده برابر پاداش دارد) ؟ باز قرآن فرموده:«مَن جَاء بِالسَّیِّئَه فَلاَ یُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا» (هر کار بد فقط یک برابر کیفر دارد) .روی این حساب، پس من دو نان دزدیدم دو خطا محسوب شد، دو انار هم دزدیدم دو خطای دیگر شد، مجموعا چهار خطا شد. اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم، در برابر هر کدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعا چهل حسنه نصیب من میشود. در اینجا یک حساب خیلی ساده نتیجه مطلب را روشن میکند و آن اینکه چون چهار را از چهل تفریق کنیم، سی و شش باقی میماند. بنا براین من سی و شش حسنه خالص دارم…
امام فرمود: خدا تو را مرگ بدهد. جاهل تویی که به خیال خود این طور حساب میکنی. این آیه قرآن را مگر نشنیدهای که میفرماید:«انّما یتقبّل الله من المتّقین» (خدا فقط عمل پرهیزگاران را میپذیرد) ؟ حالا یک حساب بسیار ساده کافی است که تو را به اشتباهت واقف کند. تو به اقرار خودت چهار گناه مرتکب شدی و چون مال مردم را به نام صدقه و احسان به دیگران دادی، نه تنها حسنهای نداری بلکه به عدد هر یک از آنها گناه دیگری مرتکب شدی. پس، چهار گناه دیگر بر چهار گناه اولی تو اضافه شد و مجموعا هشت گناه شد. هیچ حسنهای هم نداری.
امام این را گفت و در حالی که چشمان بهت زده او به صورت امام خیره شده بود، او را رها کرد و برگشت [۲۹].
عن النّبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم): لایکتسب العبد مالا حراما فیتصدّق فیؤجرعلیه ولاینفق منه فیبارک له فیه ولایترکه حلف ظهره الّا کان زاده الی النّار [۳۰]. هر کس مالی را از راه حرام کسب کند پس اگر آن را صدقه بدهد، از او پذیرفته نمیشود و اگر آن را بگذارد، توشه دوزخش میشود.
پیرمردی مشغول وضوگرفتن بود، اما طرز صحیح آن را نمیدانست. امام حسن(علیه السّلام) و امام حسین(علیه السّلام) که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند. جای تردید نبود؛ تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است؛ باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد. اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب رنجش خاطر او میشود، برای همیشه خاطره ی تلخی از وضو خواهد داشت. بعلاوه، از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دنده ی لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند. در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند، و پیرمرد میشنید. یکی گفت:«وضوی من از وضوی تو کامل تر است.» دیگری گفت: «وضوی من از وضوی تو کامل تر است». بعد توافق کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حکمیت کند. طبق قرارعمل کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلوی چشم پیرمرد گرفتند.پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است و بفراست مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بی شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت. گفت: وضوی شما صحیح و کامل است. من پیرمرد هنوز وضو ساختن را نمیدانم. به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید، مرا متنبه ساختید. متشکرم [۳۱].
عن ابی عبدالله (علیه السّلام) قال: احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی [۳۲]. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: بهترین برادرانم نزد من کسی است که عیوب مرا به من اهدا نماید.
حسین بن ابی العلاء میگوید:
متجاوز از بیست نفر بودیم که برای رفتن به مکه با هم شریک خرج شدیم و من در هر منزلی برای پذیرایی آنها گوسفند ذبح میکردم. در خلال مسافرت، روزی به محضر امام صادق (علیه السّلام) رفتم، به من فرمود: آیا مومنان را خوار و ذلیل میکنی ؟
گفتم: به خدا پناه میبرم از اینکه عامل چنین عمل ناروایی باشم. فرمود: به من خبر رسیده است که تو در هر منزل برای رفقای همسفرت گوسفند میکشی. عرض کردم: قصد من از این کار رضای خداوند است.
فرمود: آیا نمیبینی در کاروان کسانی هستند که دوست دارند مانند تو عمل کنند اما تمکن مالی ندارند و نزد خود احساس ذلت و خواری میکنند ؟
حسین بن ابی العلاء که متوجه عمل خلاف اخلاق خود شده بود، از گذشته خویش استغفار کرد و گفت: از این پس چنین نخواهم کرد.
تذکر: حسین بن ابی العلاء فقط عمل خویش را که پذیرایی از همسفران بود، میدید و از تاثیر این کار که تحقیر دیگران و توهین به آنها بود، غفلت داشت.
امام صادق (علیه السّلام) عیب اخلاقی وی را تذکر داد، او نیز فورا اطاعت کرد و روش خود را ترک گفت [۳۳].
عن الحسین ابن المختار رفعه الی امیر المومنین (علیه السّلام) قال: من صنع شیئا للمفاخره حشره الله یوم القیامه اسود [۳۴].
حسین بن مختار (که یکی از اصحاب امام صادق و موسی بن جعفر علیهما السلام است) روایت میکند که امیر المومنین (علیه السّلام) فرمود: هر کس سفره احسانی بچیند و مردم را دعوت کند و نظرش مفاخرت باشد، خداوند روز قیامت او را سیاهروی به محشر آورد.
روایت شده از یکی از اصحاب امام باقر (علیه السّلام) که گفت: در کوفه زنی را تعلیم قرائت قرآن میدادم و با او جزئی مزاح کردم. پس، چون خدمت امام باقر (علیه السّلام) مشرف شدم، با من عتاب کرد و فرمود: هر که در خلوت مرتکب گناهی شود، حق تعالی به او اعتنایی نخواهد کرد.
آنگاه فرمود: چه گفتی با آن زن ؟
من صورت خود را از شرم پوشاندم و توبه کردم. حضرت فرمود: دیگر به این کار زشت عودت مکن[۳۵].
قال الصّادق (علیه السّلام): اوصیک بتقوی الله و ایّاک والمزاح فانّه یذهب بالبهاء [۳۶]. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: تو را به تقوی سفارش میکنم و توصیه مینمایم که از مزاح بپرهیز، زیرا ابهت و سنگینی تو را از بین میبرد.
علی (علیه السّلام) در زمان خلافت خودکار رسیدگی به شکایات را شخصا به عهده میگرفت و به هر کس دیگری واگذار نمیکرد. روزهای بسیار گرم که معمولا مردم، نیمروز در خانههای خود استراحت میکردند، او بیرون دارالاماره در سایه دیوار مینشست که اگر احیانا کسی شکایتی داشته باشد، بدون واسطه و مانع شکایت خود را تسلیم کند.
گاهی در کوچهها و خیابانها راه افتاد تجسس میکرد و اوضاع عمومی را از نزدیک تحت نظر میگرفت.
یکی از روزهای بسیار گرم، خسته و عرق کرده به مقر حکومت مراجعت کرد.
زنی را در جلوی در ایستاده دید. همین که چشم زن به علی (علیه السّلام) افتاد، جلو آمد و گفت: شکایتی دارم. شوهرم به من ظلم کرده، مرا از خانه بیرون نموده، بعلاوه مرا تهدید به کتک کرده و اگر به خانه بروم مرا کتک خواهد زد.
اکنون به داد خواهی نزد تو آمدهام. امام فرمود: بنده خدا، الان هوا خیلی گرم است، صبر کن هوا قدری بهتر شود، خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و ترتیبی به کارت خواهم داد.
زن گفت: اگر توقف من در بیرون خانه طول بکشد بیم آن است که خشم او افزون گردد و مرا بیشتر اذیت کند. علی (علیه السّلام) لحظهای سر را پایین انداخت، سپس سر را بلند کرد در حالی که با خود زمزمه میکرد و میگفت: نه، به خدا قسم نباید رسیدگی به دادخواهی مظلوم را به تأخیر انداخت.
حق مظلوم را حتما باید از ظالم گرفت و رعب ظالم را باید از دل مظلوم بیرون کردتا با کمال شهامت و بدون ترس و بیم در مقابل ظالم بایستد و حق خود را مطالبه کند. بگو ببینم خانه شما کجاست ؟ زن گفت: فلان جاست.
امام فرمود: برویم.
علی (علیه السّلام) به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت، پشت در ایستاد و به آواز بلند فریاد کرد: اهل خانه، سلام علیکم. جوانی بیرون آمد که شوهر همان زن بود. جوان علی (علیه السّلام) را نشناخت، دید پیرمردی که در حدود شصت سال دارد، به اتفاق زنش آمده است. فهمید که زنش این مرد را برای حمایت و شفاعت با خود آورده است اما حرفی نزد.
علی (علیه السّلام) فرمود: این بانوکه زن توست از تو شکایت دارد، میگوید تو به اوظلم کرده و او را ازخانه راندهای بعلاوه تهدید به کتک نمودهای من آمدهام به تو بگویم که از خدا بترس و با زن خود نیکی و مهربانی کن.
جوان گفت: به تو چه مربوط که من با زنم خوب رفتار کردهام یا بد ؟ بلی، من او را تهدید به کتک کردهام، اما حالا که رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف میزنی، او را زنده زنده آتش خواهم زد.
علی (علیه السّلام) از گستاخی جوان بر آشفت، دست به قبضه شمشیر برد و آن را از غلاف بیرون کشید آنگاه گفت: من تو را اندرز میدهم و امر به معروف و نهی از منکر میکنم، تو این طور جواب مرا میدهی و صریحا میگویی من این زن را خواهم سوزاند ؟خیال کردهای دنیا این قدر بی حساب است ؟
فریاد علی (علیه السّلام) که بلند شد، مردم عابر از گوشه و کنار جمع شدند. هر کس که میآمد، در مقابل علی (علیه السّلام) تعظیم میکرد و میگفت: السلام علیک یا امیر المومنین.
جوان مغرور که تازه متوجه شد با چه کسی روبروست، خود را باخت و به التماس افتاد: یا امیر المومنین، مرا ببخش. به خطای خود اعتراف میکنم. از این ساعت قول میدهم مطیع و فرمانبردار زنم باشم و هر چه فرمان دهد اطاعت کنم.
علی (علیه السّلام) رو کرد به آن زن و فرمود: اکنون برو به خانه خود، اما تو هم مواظب باش طوری رفتار نکنی که او را به اینچنین اعمالی وادار کنی [۳۷].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): من ضرب امراه بغیر حقّ فانا خصمه یوم القیامه لا تضربوا نسائکم فمن ضربها بغیر حقّ فقد عصی الله و رسوله [۳۸]. پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود هر کس عیال خود را بدون هیچ حقی بزند، من در روز قیامت دشمن اویم. نزنید زنان خود را، هر کس بی حق آنها را بزند از فرمان خدا و رسول سرپیچی کرده است.
حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) بعد از جنگ معروف جمل وارد شهر تاریخی بصره شد. در آنجا شنید که یکی از یارانش به نام علاء پسر زیاد حارثی بیمار وبستری است. حضرت به دیدن او رفت و از وی در خانه اش عیادت نمود لحظهای پس از تشریف فرمایی و پرسش از حال بیمار، نظری به خانه وسیع و زندگی مجلل او افکند، سپس در حالی که با وی گفتگو میکرد فرمود: ای پسر زیاد، با اینکه می دانی در سرای دیگر به چنین خانهای نیازمندتری، این خانه فراخ و زندگی مجلل را در این دنیا برای چه میخواهی ؟ در این خانه چند روزی بیش نمیمانی و ناگزیری که آن را رها ساخته کوچ کنی، ولی در خانه آخرت همیشه خواهی ماند. آری، اگر به این منظور این خانه را بنا کردهای که با فراخی این خانه، خانه آخرت را آباد کنی تا در آنجا نیز آسوده باشی، لازم است که در این خانه مهمان نوازی کنی و پیوسته از حال خویشان و بستگان خود با خبر شوی و از آنها دستگیری نمایی تا بدین گونه دیگران هم از آسایش و زندگی مرفه تو برخوردار باشند. و نیز حقوق شرعیه (خمس و زکات و صدقات و سایر حقوق واجبه و مستحبه) را که دراین خانه به تو تعلق میگیرد، باید از مال خویش بیرون بیاوری و به مستحقانش بپردازی که در این صورت به آسایش زندگی آن جهان و فراخی خانه آخرت هم رسیدهای.
در این هنگام علاء بن زیاد صاحب خانه که تحت تاثیر سخنان نافذ آن حضرت واقع شده بود، عرض کرد: یا امیرالمومنین، آنچه درباره وضع زندگی من فرمودید به جان میپذیرم، ولی میخواهم از برادرم عاصم به شما شکایت کنم. فرمود: برای چه ؟
گفت: وی مانند راهبان نصاری گلیمی پوشیده و از زندگی دست کشیده و عزلت گزیده است. حضرت فرمود: ای دشمنک خود، شیطان پلید خواسته است تورا سرگردان کند که این راه و رسم را به تو آموخته و آن را در نظرت جلوه داده است. آیا با این وضعی که پیش گرفتهای رحم به زن و فرزند خود نکردی ؟ آیا چنین پنداشتهای که خداوند روزی پاکیزه خود را برای تو حلال نموده ولی نمیخواهد از آنها بهره مند شوی ؟ نه ! تو پست تر از آنی که خداوند روزی خود را برایت حلال کند و نخواهد که از آن استفاده نمایی، زیرا این معنا فقط از پیغمبران و جانشینان آنها انتظار میرود.
عاصم عرض کرد: یا امیر المومنین، من خواستهام مانند شما باشم و از شما تقلید کنم که با لباس زبر و خشن و خوراک ناچیز و بی لذت روزگار میگذرانید. فرمود: نه نه، من مانند تو نیستم، زیرا خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده است که خود را با مردم تنگدست برابر نهند تا فقر و تنگدستی بر بینوایان فشار نیاورد و باعث پریشانی بیشتر آنها نگردد [۳۹].
قال الصّادق (علیه السّلام): فالبس و تجمّل فان الله جمیل یحبّ الجمال و لیکن من حلال [۴۰].
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: لباس نیکو بپوش و خود را بیارای، زیرا خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، ولی مواظب باش که لباس را از راه مشروع و مال حلال تهیه کنی.
عصر غیبت صغری بود، مردی از اهالی عراق سهم امام خود را به ناحیه مقدسه امام زمان عجل الله تعالی فرجه فرستاد، اما سهم امام او قبول نشد و به او گفته شد که سهم امام تو به این دلیل رد شد که حق پسر عموهایت که چهار صد درهم است در میان این مال است و باید حق آنها داده شود. بعد معلوم شد که آن مرد در مکی با پسر عموهایش شریک بوده و حق آنها را نداده است. چون حساب کرد، دریافت که حق پسر عموهایش همان چهار صد درهم است. پس، این مقدار را از مال بیرون کرد و آن را به صاحبانش رساند و بقیه را به ناحیه مقدسه فرستاد، آنگاه سهم امام او پذیرفته شد [۴۱].
عن ابی عبدالله (غلیه السلام) قال: ایّما مؤمن حبس مؤمنا عن ماله و هو محتاج الیه لم یذق و الله من طعام الجنه و لا یشرب من الرحیق المختوم [۴۲]. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هر مومنی که مال مومنی را نزد خود نگه دارد و او بدان محتاج باشد، به خدا سوگند از طعام بهشت نخواهد چشید و از رحیق مختوم (نوشابه سر به مهر) بهشتی نخواهدنوشید.
مردی به حضور پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، نصیحتی به من بیاموز.
پیامبر فرمود: «اذهب و لا تغضب» (برو و غضب مکن) .
آن مرد گفت: همین نصیحت مرا کافی است.
او نزد قبیله خود رفت، دید مقدمه جنگی خونین در میان دو گروه قومش پدید آمده و افراد هر دو گروه اسلحه به دست گرفته و صف کشیده و آماده جنگ هستند. آن مرد نیز تحریک شد و به نفع خویشان خود اسلحه برداشت و به صف یکی از آندو گروه پیوست. در این هنگام ناگاه سخن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به یادش آمد که فرموده بود: «غضب نکن». همان دم اسلحه اش را به کناری انداخت، سپس آرام آرام به طرف گروه مقابل که برای جنگ با خویشان او آماده شده بودند، رفت و به آنها گفت: هر زخم و قتلی که از ناحیه ما به شما رسیده و نشان ندارد (ضارب و قاتل مشخص نیست)، خونبهای آن را من به عهده میگیرم و میپردازم و هر زخم یا قتلی که نشان دارد (ضارب یا قاتلش معلوم است) ، خونبهای آن را از ضارب و قاتل بگیرید. همین پیشنهاد نرم و صلح آمیز او باعث شد که طرفهای مقابل آرام شدند و در پاسخ گفتند ما به پرداخت جریمه سزاوارتریم. و در نتیجه بین دو گروه به وجود آمد و خشم و غضب بکلی برطرف گردید [۴۳].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): الا ادلّکم علی خیر اخلاق الدّنیا و الاخره ؟ تصل من قطعک و تعطی من حرمک و تعفو عمّن ظلمک [۴۴]. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آیا شما را از بهترین اخلاق دنیا و آخرت آگاه نسازم ؟ پیوند با کسی که با تو قطع رابطه نموده، احسان به کسی که تو را محروم ساخته و گذشت از کسی که به تو ظلم کرده است.
ده شب در منزلی در یکی از محلات تهران منبر میرفتم، یک شب این حدیث شریف از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیان کردم که در نهج الفصاحه است:
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): اربع حقّ علی الله تعالی ان لا یدخلهم و الجنّه و لا یذیقهم نعیمها: مدمن خمر، و اکل الرّبا، و اکل مال الیتیم بغیر حقّ، و العاقّ لوالدیه. فرمود: چهار کس را خداوند به بهشت درنیاورد و از نعیم آن نچشاند: شرابخوار، و ربا خوار، و آن کس که مال یتیم را بنا حق خورد، و آن کس که پدر و مادر از او ناخشنود باشند.
درباره فراز اول مقداری صحبت کردم که امام صادق (علیه السّلام) فرمود: شرابخوار تشنه میمیرد، تشنه سر از گور در میآورد و تشنه به دوزخ میرود و حضرت صادق (علیه السّلام) فرمود: کسی که یک جرعه شراب بیاشامد، خدا و پیغمبران و مومنان او را لعنت میکنند و همچنین کسی که به خدا و روز جزا ایمان آورده پس نباید بر سر سفرهای که شراب در آن خورده میشود، بنشیند.
از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز نقل شده است: کسی که شراب بنوشد، شایسته نیست هنگامی که به خواستگاری بیاید به او زن داد و شفاعتش پذیرفته نیست و گفتارش نباید مورد تصدیق و گواهی واقع شود.
شب بعد که وارد همان مجلس شدم، نامهای به دستم رسید که در آن نوشته شده بود: «دیشب کسی در مجلس بود که مبتلای به مشروبخوری بود، اما کلمات شما چنان بر او اثر گذاشت که به خانه رفت و پنجاه شیشه مشروب را که در زیر زمین منزل بود به چاه ریخت و از این گناه توبه کرد».
البته در مدتی که منبر میروم از این خاطرات زیاد دارم که به صورت نوشتن نامه به دست اینجانب رسیده است و آنها را نگه داشتهام، زیرا اگر همه را بخواهم ذکر کنم کتاب مستقلی میشود [۴۵].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): لا ینال شفاعتی من استخف بصلوته فلا یرد علی الحوض لا و الله و لا ینال شفاعتی من شرب المسکر لا یرد علی الحوض لا و الله [۴۶].
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به شفاعت من نمیرسد کسی که نمازش را سبک گیرد و کسی که مست کنندهای بخورد.
سماعه میگوید:
به حضور امام صادق (علیه السّلام) رفتم. آن حضرت بدون مقدمه فرمود: این چه درگیری است که بین تو و ساربانت پدید آمده است ؟ حتما بپرهیز از اینکه بد زبان و ناسزاگو و لعنت کننده باشی.
گفتم: سوگند به خدا همان گونه است که شما فرمودید (که نباید انسان بد زبان باشد) ، ولی آن ساربان به ستم کرده است. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر او به تو ستم کرد، تو بیشتر براو تاختی. چنین روشی از روشهای ما نیست و من برای شیعیانم چنین روشی را تجویز نکردهام. به درگاه خدا توبه بر وآمرزش بخواه ودیگر این کردار را تکرار نکن. گفتم: چشم. به درگاه خدا توبه میبرم و دیگر بد زبانی را تکرار نمینمایم [۴۷].
قال الباقر(علیه السّلام): ان الله یبعض الفاحش المتفحش [۴۸]. امام باقر (علیه السّلام) فرمود: خداوند دشنام دهنده و متفحش را (کسی که در دشنام دادن بیباک است و همواره به دشنام گویی عادت و تعمد دارد) دشمن میدارد.
یکی از علمای اصفهان میگفت: با عدهای برای حج به مکه مشرف شدیم، در مدینه یک نفر از ما در گذشت. پس از دفن، مجلس ترحیمی تشکیل دادیم و یکی از قاریان اهل تسنن را برای خواندن قرآن به مجلس دعوت کردیم. قاری آمد و نشست اما قرآن نمیخواند. به او گفتیم: بخوان.
قاری گفت: شما مشغول حرف زدن هستید، تا ساکت نشوید قرآن نمیخوانم.
همه ساکت شدیم ولی باز هم قرآن نخواند. گفت: طرز نشستن شما متناسب با مجلس قرآن نیست. لذا همه دو زانو نشستیم، دیدیم باز هم قرآن خواندن را شروع نمیکند. گفتیم: بخوان.گفت: هنوز مجلس برای قرائت قرآن مهیا نشده است، زیرا در دست بعضی چای و سیگار مشاهده میشود. ما چای وسیگار را کنار گذاشتیم و قاری آیهای از قرآن را تلاوت کرد ومجلس را ترک گفت.
آیهای که او تلاوت کرد آیه ۲۰۴ سوره اعراف بود:وَإِذَا قُرِیءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ؛ هنگامی که قرآن خوانده میشود به آن گوش فرا دهید و ساکت باشید، باشد که مورد رحمت قرار گیرید [۴۹].
قال الصّادق (علیه السّلام): یجب الانصات للقران فی الصّلوه و فی غیرها و اذا قرا عندک وجب علیک الانصات و الاستماع [۵۰]. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: بر تو واجب است که در نماز و غیر نماز در برابر شنیدن قرآن سکوت کنی و هنگامی که نزد تو قرآن خوانده شود، لازم است سکوت کردن و گوش فرا دادن.
شیخ انصاری برادری داشت به نام شیخ منصورکه از دانشمندان بزرگ و جلیل القدر بوده است ولی بسی تنگدست و فقیر بود. روزی مادرش به حال او رقت آورد و به برادر بزرگترش گله کرد و زبان به اعتراض گشوده چنین گفت: تو می دانی که برادرت منصور با این عائله سنگین در شدت فقر بسر میبرد و ماهانهای که به او میدهی، سد احتیاجات او را نمیکند، در صورتی که این همه اموال تحت تصرف توست و میتوانی به او بیش از دیگران کمک کنی.
شیخ انصاری بدقت به سخنان مادرگوش فرا داد و هنگامی که سخن مادر به پایان رسید، کلید اتاقی را که وجوه شرعیه در آن بود، تحویل مادرش داد و خطاب به وی با لحنی مودبانه و خاضعانه چنین اظهار کرد: بیا این کلید را بگیر و هر چه پل برای منصور میخواهی بردار، به شرط اینکه در قبال آن من مسئولیتی نداشته باشم و وبال آن بر دوش تو باشد و خودت آن را تحمل کنی. این اموالی که نزد من است حقوق فقیران و مستمندان است و بین آنان به طور مساوی تقسیم میشود. همه تنگدستان در این باب یکسانند بسان دندانههای شانه، و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند. مادرم، اگر جوابی برای فردای قیامت در قبال این مبلغ اضافی که برای منصور بر میداری داری هر چه میخواهی انجام ده، ولی بدان که حسابی در پیش است بس دقیق و سخت و هولناک و بدون کمترین مسامحه مادر شیخ که عنصر با تقوی و با فضیلت و خدا ترسی بود، وقتی این جملات را شنید، از خوف خداوند لرزه بر اندامش افتاد و از گفته خویش توبه کرد و در حالی که کلید را به فرزندش تقدیم میکرد، از او پوزش طلبید و مستمندی منصور را به فراموشی سپرد [۵۱].
قال الصّادق (علیه السّلام): اعظم الخطایا اقتطاع مال امرء مسلم بغیر حقّ [۵۲]. حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمود: بزرگترین گناهان ربودن و تصرف مال شخص مسلمانی است بنا حق.
مسلمه بن عبدالملک از امرای ارتش بود و در جبهه جنگ روم سمت فرماندهی داشت. موقعی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، او را به شام احضار کرد و اجازه داد همه روزه به حضورش بیاید. در خلال آن ایام به خلیفه گزارش رسید که مسلمه در زندگی خود به زیاده روی و اسراف گراییده و برای تهیه غذاهای گوناگون روزی هزار درهم خرج سفره دارد. عمر بن عبدالعزیز از این خبر سخت ناراحت شد و تصمیم گرفت از مسلمه انتقاد کند و او را از این روش نادرست باز دارد. برای آنکه تذکرش مفید افتد و به اصلاح وی موفق گردد، شبی را به این کار اختصاص داد و از مسلمه دعوت کرد که آن شب شام را به طور خصوصی با خلیفه صرف کند. این دعوت برای مسلمه مایه سربلندی و افتخار بود و او با کمال میل آن را پذیرفت.
عمر بن عبدالعزیز قبلا به آشپز خود دستور داد که در آن شب انواع طعامهما را تهیه کند، بعلاوه آشی از عدس و پیاز و زیتون آماده سازد و موقعی که دستور سفره داده میشود، اول آش را بیاورند و سپس با مقداری فاصله سایر غذاها را.
شب موعود فرا رسید ومسلمه شرفیاب شد. مجلس بسیار خصوصی بود و جز میزبان و میهمان کسی حضور نداشت عمر ابن عبدالعزیز پیرامون اوضاع روم و جنگهای آن منطقه از مسلمه پرسشهایی کرد و او پاسخهایی داد. مجلس به درازا کشید و از موقع خوردن مسلمه یکی دو ساعت گذشت. آنگاه خلیفه دستور غذا داد.
سفره گسترده شد و طبق قرار قبلی، اول آش را حاضر کردند. مسلمه که سخت گرسنه شده بود، به انتظار غذاهای دیگر نماند و خود را با آش سیر کرد، بطوریکه وقتی طعامهای رنگارنگ را آوردند، دیگر اشتها نداشت و چیزی از آنها نخورد. عمر بن عبداعزیز گفت: چرا غذا نمیخوری ؟
جواب داد: سیر شدهام و دیگر میل ندارم.
خلیفه گفت: سبحان الله. تو از این آش که یک درهم خرج آن شده است سیر میشوی، ولی برای رنگین کردن سفره خود روزی هزار درهم خرج میکنی ؟ از خدا بترس اسراف نکن و این پول گزافی را که برای تجمل صرف مینمایی به مستمندان کمک کن که رضای خدا در آن است.
موعظه خصوصی و تذکر خیر خواهانه خلیفه در مسلمه اثر خوبی گذاشت و او را به عیب خود متوجه ساخت. پس، از خلیفه سپاسگذاری و تشکر کرد و با فکر تحول یافته به منزل بازگشت.
قال علیّ (علیه السّلام): ان الله سبحانه فرض فی اموال الغنیاء اقوات الفقراء فما جاع فقیر الّا بما متّع به غنیّ و الله تعالی سائلهم عن ذلک [۵۳]. علی (علیه السّلام) فرمود: خداوند سبحان غذا ونیاز نیازمندان را در اموال ثروتمندان معین کرده است، پس هیچ فقیری گرسنه نمیماند مگر به واسطه اینکه ثروتمندان از حق آنها بهره مند شدهاند و خداوند آنها را به خاطر این عمل مواخذه خواهد کرد.
یکی از ماموران شهربانی زمان شاه استعفا داد و به کار آزاد پرداخت. او با نگارنده (محمد شریف رازی) آشنا بود دلیل کارش را پرسیدم. گفت: بینش و بصیرت آیه الله العظمی نجفی باعث شد که از شغل کارمندی استعفا دهم.
گفتم: جریان چیست ؟
گفت: شبی از ساعت دوازده تا هشت صبح مامور خیابان ارم بودم و نیاز به حمام برای انجام دادن غسل داشتم و پول هم نداشتم. حدود ساعت دو شب بود که اتوبوسی از اصفهان رسید و جلوی در صحن توقف کرد تا مسافر پیاده کند. من رفتم و گفتم: چرا اینجا توقف کردی ؟ گواهینامه ات را بده.
راننده پنج تومان کف دست من نهاد و من هم گفتم پس زودتر برو، و با خود گفتم پول حمام رسید. منتظر بامداد بودم که بروم غسل کنم و نماز بخوانم. هنوز در صحن باز نشده بود که دیدم آیه الله مرعشی مثل همیشه به طرف حرم میرود، اما آن شب راه را کج کرد و به آن سوی خیابان نزد من آمد. وقتی به من رسید سلام کرد، فرمود: بیا جلو. رفتم. پنج تومان به من داد و فرمود با این پول غسل کن، با آن پول نمیشود غسل کرد. گفتم چشم. رفتار ایشان چنان در من تاثیر گذاشت که به فکر افتادم و تصمیم گرفتم از شهربانی استعفا دهم و کار آزاد را برگزینم، و چنین هم شد و اینک بحمدالله وضعم خوب است و مکه هم رفتهام [۵۴].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): لعن الله الرّاشی و المرتشی و الماشی بینهما [۵۵]. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدا رشوه دهنده و رشوه گیرنده و آن کس را که واسطه بین آنها ست لعنت کند.
مرد گنهکار و ناپاکی از کنار مسجدی میگذشت، ناگهان صدای واعظی به گوشش رسید که مردم را موعظه و امر به معروف میکرد. برای تماشای منظره به در مسجد آمد و گوش فرا داد. در این وقت واعظ این حدیث را که از امام صادق (علیه السّلام) عنوان بیان خود قرار داده بود و درباره آن سخن میگفت، خواند:
عجِبتُ لضعیفٍ یعصی لقویًّ تعجب دارم از بنده ضعیفی که خدای قوی و قادر خود را معصیت و نافرمانی میکند.
این بیان چنان تاثیری در دل آن شخص گناهکار گذاشت و از گناهان دست برداشت [۵۶].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): طوبی لمن ترک شهوه لموعود لم یره [۵۷]. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خوشا به حال آن کس که خواهش و خواستههای حاضر و مهیای نفس خویش را برای کیفری که شنیده اما آن را ندیده ترک کند.
رسم پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این بود که وقت میخواست عازم جهاد شود، میان هر دو تن از یاران خود پیمان برادری میبست تا یکی به جهاد برود و دیگری در شهر بماند و کارهای لازم او را انجام دهد. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غزوه تبوک که در اردن میان قوای اسلام و روم به وقوع پیوست، بین سعید بن عبدالرحمن و ثعلبه انصاری پیمان برادری بست. سعید در ملازمت پیغمبر به جهاد رفت و ثعلبه در مدینه ماند و عهده دار کارهای ضروری خانواده او گردید.
ثعلبه هر روز میآمد و آب و هیزم وسایر مایحتاج خانواده سعید را مهیا میکرد. در یکی از روزهاکه زن سعید راجع به کار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف میزد وسوسه نفس، هوس خفته ثعلبه را بیدار ساخت و با خود گفت: مدتی است که این زن از پس پرده با تو سخن میگوید، آخر نظری بینداز و ببین در پس پرده چیست و گوینده این سخنان کیست. خیالات شیطانی و هوسهای نفسانی چنان او را تحریک کرد که قادر بر حفظ خویشتن نبود. به همین جهت به خود جرات داد و پرده را کنار زد و دید زنی زیباست که هالهای از حجب و حیا رخسار او را احاطه کرده است. ثعلبه با همین یک نگاه چنان دل از دست داد و بی قرار شد که قدم پیش نهاد و قصد خیانت کرد. ولی در همان لحظه حساس و خطرناک زن فریاد زد و گفت: ای ثعلبه، آیا سزاوار است که به ناموس برادر مجاهد خود خیانت نمایی ؟ آیا رواست که او در راه خدا پیکار کند و تو در خانه وی نسبت به همسرش قصد سو ء کنی ؟
این سخن مانند صاعقهای بر مغز ثعلبه فرود آمد، فریادی کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا نهاد. ثعلبه در پای کوهی شب و روز با پریشانی و بی قراری و گریه و زاری میگذرانید و پیوسته میگفت: خدایا، تو معروف به آمرزشی و من موصوف به گناهم……
مدتها گذشت و او همچنان در بیابانها گریه و زاری میکرد و عذر تقصیر به پیشگاه خدا میبرد و طلب عفو و آمرزش میکرد تا اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سفر جهاد مراجعت فرمود. وقتی سعید به خانه آمد، قبل از هر چیز احوال ثعلبه را پرسید. زن سعید ماجرا را برای او شرح داد و گفت: ثعلبه هم اکنون در کوه و بیابان با غم و اندوه و ندامت دست به گریبان است.
سعید با شنیدن این سخن از خانه بیرون آمد و برای جستجوی ثعلبه به هر طرف روی آورد. سرانجام او را دید که در پشت سنگی نشسته و دست به سرگرفته است و با صدای بلند میگوید: وای بر پشیمانی. وای بر شرمساری. وای بر رسوایی روز قیامت.
بعد نزدیک آمد و او را در کنار گرفت و دلداری داد و گفت: ای برادر، برخیز با هم نزد پیغمبر رحمت برویم تا این درد را دوایی واین رنج را شفایی یابد. ثعلبه گفت: اگر لازم است حتما به حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شرفیاب شوم باید دستها و گردنم را با بند ببندی و مرا مانند بندگان گریز پای به خدمت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببری.
سعید ناچار دستهای او را بست و طنابی بر گردنش افکند و بدین گونه روانه مدینه شدند.
ثعلبه دختری به نام حمصانه داشت. چون خبر آمدن پدرش را شنید، دوان دوان به سوی او شتافت. همین که پدر را با آن حالت دید، اشک تاثر از دیدگان فرو ریخت و گفت: ای پدر، این چه وضعیتی است که مشاهده میکنم ؟
ثعلبه گفت: ای فرزند، این حال گناهکاران در دنیاست، تا شرمساری و رسوایی آنها در سرای آنها دیگر چگونه باشد. همان طور که میآمدند، از در خانه یکی از صحابه گذر کردند. صاحب آن خانه بیرون آمد و چون از مطلب آگاه شد، ثعلبه را از پیش خود راند و گفت: دور شو که میترسم به واسطه منکری که مرتکب شدهای به عذاب الهی گرفتار شوی. برو تا شومی عمل توبه من نرسد.
همچنین با هر کس روبرو میشد او را بیم میداد و از خود میراند تا اینکه به حضور امیر مومنان علی (علیه السّلام) رسید. حضرت فرمود: ای ثعلبه، نمیدانستی که توجهات الهی نسبت به مجاهدان و جنگجویان راه حق از هر کس دیگری بیشتراست ؟ اکنون این کار مهم جزبه وسیله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تدارک نمیشود.
ثعلبه با همان وضع آمد در خانه پیغمبر ایستاد و با صدای بلند گفت:«المذنب، المذنب» (گناهکار، گناهکار) .
حضرت اجازه داد وارد شود و پس از ورود، پرسید: ای ثعلبه، این چه وضعی است ؟
ثعلبه خلاصه ماجرا را نقل کرد.حضرت فرمود: گناهی بزرگ و خطایی عظیم از تو سر زده است. برو با خدا راز ونیاز کن تا چه فرماید. ثعلبه از خانه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیرون آمد و روی به صحرا نهاد. دخترش جلو آمد و گفت: ای پدر، دلم به حالت میسوزد و میخواهم هر جا میروی همراهت باشم، ولی چون پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تو را از پیش خود رانده است من هم دیگر به تو نمیپیوندم.
ثعلبه در بیابانها مینالید و روی زمین میغلتید و پی در پی میگفت: خدایا، همه مرا از پیش خود راندند و دست رد بر سینهام زدند. ای مونس بی کسان، اگر تو دستم را نگیری چه کسی گیرد و اگر تو عذرم را نپذیری چه کسی پذیرد ؟ چندین روز بدین حال در سوز و گداز بسر برد و شبی چند را به گریه و راز و نیاز به پایان آورد. سرانجام، هنگام نماز عصر پیک حق آمد واین آیه روحبخش را بر حضرت ختمی مرتبت خواند:
وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَه أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ.. [۵۸] نیکان کسانی هستند که هر گاه کار ناشایستی از آنها سر زند، خدا را به یاد آورند و از گناه خود توبه و استغفار کنند. کیست جز خداوند که گناهان را بیامرزد ؟ جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله، خداوند میفرماید از ما بخواه تا ثعلبه را بیامرزیم.
پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سلمان را به جستجوی ثعلبه فرستاد. در میان راه شبانی به آنها رسید. حضرت علی (علیه السّلام) سراغ ثعلبه را گرفت. چوپان گفت: شبها شخصی به اینجا میآید و در زیر این درخت مینالد. حضرت علی (علیه السّلام) و سلمان صبر کردند تا شب فرا رسید. ثعلبه آمد و در زیر این درخت دست نیاز به سوی خداوند بی نیاز دراز کرد و عرض کرد: خداوندا، از همه جا محرومم، اگر تو نیز مرا برانی به که روی آورم و چاره کار را از کجا بخواهم ؟
در این هنگام مولای متقیان گریست، آنگاه نزدیک آمد و فرمود: ای ثعلبه، مژده مژده که خداوند تو را آمرزید و اکنون پیغمبر تو را میخواند. سپس آیه شریفه یاد شده را که راجع به توبه او نازل شده بود قرائت فرمود.
ثعلبه برخاست و همراه حضرت امیر (علیه السّلام) به مدینه آمد…….. [۵۹].
قال الباقر (علیه السّلام): ما عبد الله بشیء افضل من عفّه بطنٍ و فرجٍ [۶۰]. امام باقر (علیه السّلام) فرمود: هیچ عبادتی نزد خدا به اندازه شکم و دامن از حرام ارزش ندارد.
در ابتدای امر که هنوز آخوند ملا محمد تقی مجلسی شهرت کافی نداشت، شخصی از ارادتمندانش نزد او شکایت بردکه: من همسایه بدی دارم و از سوء خلق او به تنگ آمدهام. او شبها دوستان نا اهل خود را جمع میکند و تا صبح به شرابخواری و لهو واعب مشغولند و آسایش مرا سلب کردهاند. اگر ممکن است در این زمینه علاجی کنید آخوند فرمود: امشب همه آنان را به خانه ات به مهمانی دعوت کن، من نیز میآیم. شاید خدایتعالی بدین وسیله او را هدایت فرماید.
آن مرد همه آنها را به مهمانی خواست. همسایه اش که سردسته اشرار و اوباش بود گفت: چه شدکه تو نیز به جرگه ما در آمدی ؟
گفت: فعلا چنین پیش آمده است.
آنان از دعوتش به گرمی استقبال کردند. پس، آن شخص آخوند ملا محمد تقی مجلسی را خبر کرد و آخوند پیش از همه آنان به خانه آن شخص رفت و در گوشهای قرار گرفت. همین که سر دسته اوباش با دوستانش وارد شد و چشمش به آخوند افتاد که در گوشهای نشسته بود، ناراحت شد، چرا که آخوند از غیر جنس خودشان بود و به سبب وجود او عیش ایشان از بین میرفت. پس، رئیس آنها خواست که آخوند را از آن مجلس براند، سر صحبت را اینچنین باز کرد و گفت: راهی که شما در پیش گرفتهاید بهتر است یا شیوهای که ما داریم ؟
آخوند فرمود: برای معلوم شدن این مطلب باید هر کدام خواص و لوازم کار خود را بیان کنیم تا ببینیم کدام یک از این دو بهتر و خوشتر است.
سر دسته اشرار گفت: انصاف دادی و سخن به حق گفتی. یکی از اوصاف ما این است که چون نمک کسی را خوردیم نمکدان نمیشکنیم و به صاحب نمک خیانت نمیکنیم.
آخوند فرمود: این طور که میگویی نیست و من حرف تو را قبول ندارم که طایفه شما اینچنین هستند.
آن شخص گفت: انکار شما بی مورد است، زیرا این امر از مسلمات این طایفه است.
آخوند فرمود: اگر چنین است من از شما میپرسم آیا هرگز نمک خدا را خوردهاید ؟
آن شخص چون این سخن را شنید سر به زیر افکند و پس از اندکی از مجلس برخاست و با همراهانش بیرون رفت.
صاحبخانه به آخوند عرض کرد: کار بدتر شد، زیرا اینان با قهر از خانه من بیرون رفتند.
آنجناب فرمود: فعلا که کار به اینجا کشید صبر کن ببینیم در آینده چه میشود.
چون صبح شد، رئیس اشرار به در خانه ملا محمد تقی مجلسی آمد و با دنیایی عجز و ناله عرضه داشت: سخن دیشب شما سخت در من اثر گذاشت. اکنون توبه کرده وغسل نموده و به خدمت شما آمدهام تا شرایع دین را به من بیاموزید.
از آن پس نیز از مخلصان حق و هدایت یافتگان به راه خدا گردید [۶۱].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): المؤمن مرآه اخیه یمیط عنه الذی [۶۲]. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مومن برای برادر خویش همانند آینه است که ناملایمات و بدیها را از او دور میسازد.
روزی رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب از راهی میگذشتند، رسیدند به گله معظمی از شترها ی «عشار» که شترهای ده ماهه آبستن را میگفتند و از نفیسترین اموال عرب به شمار میرفتند. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی به آنها رسید، چشم بر هم نهاد و صورت از آنها برگردانید و از نگاه کردن به آنها خودداری نمود آن گونه که یک انسان متقی از نگریستن به زن نامحرم می پر هیزد و چشم برهم مینهد.
یکی از همراهان گفت: یا رسول الله، اینها شترهای عشار هستند و تماشایی اند. اعراض فرمودید و به آنها نگاه نمیکنید ؟
فرمود:«قد نهانی الله عن ذلک» (خدا مرا از این نگاه کردن نهی فرموده است) .
آنگاه این آیه را تلاوت کرد: وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَه الْحَیَاه الدُّنیَا….. [۶۳].
هرگز چشم خود را به نعمتهای مادی که به گروههایی دادهایم میفکن. اینها گلهای ناپایدار زندگی دنیا هستند و قابل آن نیستند که در نظر انسان خدابین بزرگ و با ارزش جلوه کنند و دیده و دل از او ببرند]……
در اینجا پیشوا و رهبر عظیم الشان امت اسلام با این عمل هشدار داده است که مواظب باشید نگاه کردن به زیباییهای دنیا خواه نا خواه دل را دگرگون میکند و در وادی بی پایان هوسها به تکاپو در میآورد و از خدا و آخرت غافل میسازد [۶۴].
قال عیسی (علیه السّلام): لاتنظروا الی اموال اهل الدنیا فانّ بریق اموالهم یذهب بنور ایمانکم [۶۵]. از حضرت عیسی (علیه السّلام) نقل شده است که فرمود: به اموال دنیا نگاه نکنید که درخشش آنها نور ایمان را میبرد.
حاج میرزا مسیح تهرانی از بزرگان علمای تهران و حاکم شرع وقت بوده است. میگویند روزی ایشان سوار بر الاغش بوده و از کوچهای عبور میکرده است، زن بد کارهای که از آنجا میگذشت به او میرسد و میگوید: حاج میرزا مسیح، من همینطوری هستم که دیده میشوم. آیا تو هم همینطوری هستی که ظاهرت نشان میدهد ؟
میگویند حاج میرزا مسیح آن قدر تحت تاثیر این حرف قرار گرفت که بعد از آن اصلا از خانه بیرون نیامد و در کارهای مردم قضاوت نکرد [۶۶].
قال علیّ (علیه السّلام): ثلاث علامات للمرائی: ینشط اذا رأی النّاس و یکسل اذا کان وحده و یحب ان یحمد فی جمیع اموره [۶۷] علی (علیه السّلام) فرمود: ریا کار سه نشانه دارد: در انظار مردم با حال و با نشاط مینماید و در تنهایی کسل و بیحال است، و دوست دارد مردم تمام کارهای او را ستایش کنند.
فرزند وحید بهبهانی آقا شیخ عبدالحسین از پارچه گرانقیمتی برای همسرش لباس نو تهیه کرده بود. روزی آقا وارد منزلش شد، عروسسش را نشناخت، چون آن لباس نو را پوشیده بود. فرمود: آن خانم کیست ؟
عرض کردند: عروس شماست.
فرمود: چرا باید عروس من اینچنین لباس فاخر و گرانقیمتی بپوشد ؟
آقا شیخ عبدالحسین عرض کرد: آقا، مگر خداوند در قرآن نفرموده است: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَه اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ» [۶۸] ؟
فرمود: بلی، ولی هیچ می دانی در اطراف ما چقدرآدمهای فقیر زندگی میکنند که قادر نیستند از این قبیل لباسها برای اهل وعیالشان تهیه کنند ؟ آنها وقتی ببینند ما از این لباسها میپوشیم، در روحیه و عقیده شان اثر سوء میگذارد[۶۹].
قال امیرالمؤمنین (علیه السّلام): للمسرف ثلاث علامات: یأکل ما لیس له، و یلبس ما لیس له، و یشتری ما لیس له [۷۰].
علی (علیه السّلام) فرمود: اسرافکاری سه نشانه دارد: میخورد آنچه برای او خوب نیست، میپوشد لباسی که در شان او نیست، میخرد متاعی که در خور او نیست.
گویند شیخ هادی نجم آبادی به شیوه همیشگی نیمه شبی از خواب برخاست و به کنار حوض رفت تا وضو بگیرد و نمز به درگاه یگانه بجای آورد. ناگاه مردی را بر لب بام خانه دید که میخواست به پایین بپرد. وی از دیدن شیخ خود را باخت و از روی بام به حیاط افتاد.
شیخ به سویش رفت، دید بینوایی به امید دستبرد به خانه وی آمده، خانه اغنیا را گذشته و به کاهدان زده است. شیخ از او پرسید: پایت که نشکست ؟بیا نان و چای بخور و آنگاه برو.
سپس به مالیدن پای او سر گرم شد تا آن مرد از رنج افتادن آسوده شود. از قضا آن بیچاره همکاری داشت که در کوچه انتظارش را میکشید. دید خبری از رفیق ناشی او نشد، ناچار بر بام رفت و به درون خانه نگریست. دید شیخ مشغول مالیدن پای رفیق وی و اندرز دادن به اوست.
شیخ متوجه او شد، صدایش زد که: تو هم بیا با رفیقت نان و چای بخور و بعد بروید.
آن دو بینوا ترسان و لرزان و شرمسار از کرده خویش، زیر چشمی شیخ را مینگریستند. شیخ هم به مهمانان ناخوانده پند و اندرز میداد: آدمی اشتباه میکند. شما باید روی زمین هموار و صاف بروید اما اشتباهاً روی دیوار رفتید و افتادید. کوشش کنید از این پس این اشتباه را تکرار نکنید.
آنان هم سر افکنده شده و از خانه شیخ توبه کنان رفتند که دیگر گرد دزدی نگردند [۷۱].
قال الباقر (علیه السّلام): یجب للمؤمن علی المؤمن ان یستر علیه سبعین کبیره [۷۲]. امام باقر (علیه السّلام) فرمود: هر مومنی وظیفه دارد هفتاد گناه کبیره را بر برادر مومن خود بپوشاند.
رئیسی در شهر بصره به باغی از آن خود رفته بود، چشمش به جمال زن باغبان افتاد و خیال سوء کرد. پس، باغبان را به دنبال کاری فرستاد و به زن گفت: درها را ببند. زن گفت: همه درها را بستم الا یک در که آن را نمیتوان بست.
رئیس گفت: آن در کدام است ؟
زن گفت: دری که میان ما و خداوند است.
مرد از این سخن پند آموز زن پشیمان شد و استغفار کرد [۷۳].
قال علیّ (علیه السّلام): اتّقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشّاهد هو الحاکم [۷۴]. علی (علیه السّلام) فرمود: از گناهان خدا در پنهانیها بپرهیزید که گواه خود حکم کننده است.
وقتی عمرو لیث در زمستان با لشکرش وارد نیشابورشد و لشکر او در خانهها منزل کردند. از آن جمله پیر زالی پنج عمارت داشت که سربازها در آن منازل جا گرفتند. پیر زن برای شکایت به نزد عمرولیث رفت و به او گفت: من پیر زنی هستم که پنج عمارت دارم و لشکر تو تمام آن منازل را گرفته و اشغال کردهاند و این خوب نیست که من با اینکه دختر و عروس دارم، با لشکر تو در یک منزل باشم.
عمرو گفت: تو میگویی لشکر من در سرما بمانند ؟ و آیا اصولا قرآن خواندهای که میگوید: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَه أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّه أَهْلِهَا أَذِلَّه وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ [۷۵]. همانا پادشاهان وقتی وارد شهری شوند، آن را تباه سازند و عزیزانش را خوار و ذلیل کنند و این رویه آنان است. زن چون اهل قرآن بود گفت که بلی، چنین است که میگویی، اما عجبا که امیر این آیه را نخوانده است که خداوند میفرماید: فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَه بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَه لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ [۷۶]. پس، این خانههای آنهاست که به کیفر ستمکاریشان به ویرانهای مبدل شده و در این عبرتی برای مردم داناست.
این سخن قرآن در امیر بسیار اثر کرد و رقت آورد و گفت: ای زن، برو به عمارت خود، ما الان حرکت میکنیم.
آنگاه فرمان داد منادی ندا کند که اگر یک تن از لشکریان در خانه یکی از رعیت بماند او را بکشند. لذا لشکر حرکت کرده رفتند و در باغی در بیرون شهر سکنی گزیدند و بدین گونه پیرزنی با یک آیه قرآن سلطانی را متنبه ساخت و رعیت را از ظلم او رهایی بخشید [۷۷].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): شرّ النّاس من اکرمه النّاس اتقاء شرّه [۷۸]. بدترین مردم کسی است که مردم به جهت پرهیز و ترس از شر او اکرام و احترامش نمایند.
گویند احمد بن طولون اول بر مردم ستم میکرد تا اینکه روزی مردم بر سیده نفیسه از ظلم او شکایت کردند. سیده نفیسه کاغذی به احمد نوشت و خودش آورد و در سر راه ایستاد تا اینکه سواره آمد. نفیسه صدایش کرد که ای احمد بن طولون.
احمد بن طولون برگشت، دید که سیده نفیسه است. از اسب پیاده شد و کاغذ را از وی گرفت. دید که نوشته است : «شما قدر تتان را در قهر و آزار و قطع ارزاق مردم صرف مینمایید. و حال آنکه میدانید تیر آههای سحر گاهان مظلومان خطا نمیکند، بخصوص از دلهایی که به درد آوردید و جگرهایی که خراشیدید و بدنهایی که برهنه کردید. محال است که مظلوم بمیرد و ظالم باقی بماند. هر چه میخواهید بکنید، ما شکیبایی میکنیم و از جور و ظلم شما به خدا پناه میبریم. «وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ» [۷۹]
احمد بن طولون همین که نامه را خواند، هما دم از ظلم و ستم کناره گرفت و راه عدل و ا نصاف پیمود [۸۰].
قال امیرالمؤمنین (علیه السّلام): من خاف القصاص کفّ عن ظلم الناس [۸۱]. علی (علیه السّلام) فرمود: هر کس از قصاص روز جزا بترسد از ظلم به مردم خودداری میکند.
ابو علی دقاق روزی به نزدیک امیر ابو علی الیاس آمد که سپهسالار و والی خراسان بود، و این ابو علی با همه جلالت سخت فاضل بود. چون ابو علی دقاق پیش وی نشست به دو زانو، ابو علی الیاس گفت: مرا پندی ده. گفت: یا امیر، مسالهای میپرسم از تو، بی نفاق جوابم دهی ؟ گفت: دهم.
گفت: مرا بگوی تو زر دوست تر داری یا خصم ؟
گفت: زر.
گفت: پس چگونه است که آنچه همی دوست تر داری، اینجا میگذاری و خصم را که دوست نداری، با خویشتنن بدان جهان میبری ؟ ابو علی الیاس را آب در چشم آمد و گفت: نیکو پند دادی و مرا همه حکمت و فایده دو جهانی اندر این سخن در آمد و مرا از خواب غفلت بیدار کردی [۸۲]. قال علیّ (علیه السّلام): ایّها النّاس انّما الدّنیا دار مجاز و الاخره دار قرار فخذوا من ممرّکم لمقرّکم [۸۳]. ای مردم، دنیا سرای گذر است و آخرت جای ماندن. پس، از گذر گاه برای قرار گاهتان توشه برگیرید.
به علت درد پایی که آیت الله العظمی بروجردی داشتند، همراه ایشان سفری به آب گرم محلات رفتیم و چند روزی در آنجا توقف کردیم. چون مردم فقیر و محروم آن ناحیه از تشریف فرمایی آقا آگاه شدند، برای زیارت ایشان و استفاده از وجودشان به آن محل آمده بودند، یک روز آقا دستور داد چند راس گوسفند خریداری کردند و کشتند و گوشت آنها رابین مردم قسمت کردند. اطرافیان آقا مقدار کمی گوشت نگه داشتند و موقع ناهار سه سیخ کباب پخته میان سفره نهادند کهآقا میل بفرمایند، ولی آقا فقط نان با ماست و چند عدد خیارکه در سفره بود میل فرمودند و هیچ توجهی به کبابها نداشتند. اطرافیان عرض کردند: گوشت تمام گوسفندها رابین فقرا قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم، این مقدار سهم شماست. چرا میل نمیفرمایید ؟
فرمودند: غیر ممکن است از کبابی بخورم که بوی آن به مشام فقرا رسیده است.
پس، ما هم به واسطه احترام به ایشان نخوردیم تا آن کبابها را بردند و به مردم مجاور دادند [۸۴].
قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلک فمن ترک الشّبهات نجی من المحرّمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرّ مات و هلک من حیث لا یعلم [۸۵].
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: کارها بر سه گونه است: حلال آشکار و حرام شکار و شبهات میان این دو که کاملا حکمش معلوم نیست. پس، هرکس موارد شبهه را ترک کند، مسلما از محرمات نجات یابد و هر کس شبهات را بگیرد، قهرا به حرام میافتد و از آنجا که نمیداند، به هلاکت میرسد.
پی نوشتها
- امالی شیخ صدوق، ص ۱۶۲
- مردان علم در میدان عمل، ص ۲۶۹
- اخلاق فلسفی، ج۱، ص ۳۶۵
- کشکول شیخ بها، ص ۱۹۸
- سفینه البحار، ج۱، ص ۵۳۲
- مردان علم در میدان عمل، ص ۲۱۰
- تحف العقول، ص ۷۵
- داستان دوستان، ج ۵، ص ۲۶۱
- زندگی شیخ انصاری،ص ۱۰۲
- اخلاق عملی، آیه الله مهدوی کنی، ص ۵۹۵ به نقل از اصول کافی، ج ۲، ص ۱۰۸
- ویژگیهای امام حسین (علیه السّلام)، ص ۳۶
- خصائص الحسینیه، ص ۴۲
- عرفان اسلامی، ج ۱۲، ص ۳۳
- بحارالانوار، ج۷۸، ص ۳۱۹
- عرفان اسلامی، ج۹، ص ۱۱۳
- غررالحکم، حرف الثاء
- نتمه المنهتی، ص ۱۱۹
- رسائل الشیعه، ترجمه ی جهاد النفس، ص ۳۲۵
- مستدرک الوسائل، ج۲، ص۷۷
- پند تاریخ، ج۴، ص ۲۴۴
- داستان راستان، ج۱، ص ۱۵۸ به نقل از اصول کافی، باب نداء
- گناهان کبیره، ج۱،ص۲۶۲
- داستان راستان، ج۱، ص۱۷۳ به نقل از الانوار البهیه ی محدث قمی، ص۷۶
- نهج الفصاحه، ص۴۹
- داستان راستان (یکجلدی)، ص۱۶۵ به نقل از اصول کافی، ج۴،ص۴۸۹، باب حق الجوار
- ترجمه ی امالی شیخ صدوق، ص ۴۲۸
- داستان راستان، ج۱،ص۲۰۶ به نقل از بحارالانوار،ج۱۱،ص۱۱۵
- گناهان کبیره، ج۱، ص۲۸۵
- داستان راستان (یک جلدی)، ص۱۸۱ به نقل از وسائل الشیعه، ج۲، ص۵۷
- گناهان کبیره، ج۱، ص ۵۰۱
- بحارالانوار، ج۱، ص۸۹
- تحف العقول
- اخلاق فلسفی، ج۱، ص۲۰۶
- عقاب الاعمال، ص ۵۸۱
- منتهی الآمال، ج۲، ص۱۹۸
- مستدرک الوسائل، ج۲، ص۷۷
- داستان راستان (یکجلدی)، صص ۳۹۴-۳۹۷ به نقل از بحارالانوار، ج۹، چاپ تبریز، ص ۵۹۸
- واعظ خانواده به نقل از ارشاد القلوب دیلمی، ص ۲۹۱
- نهج البلاغه ی فیض الاسلام، ص ۶۶۳
- اخلاق عملی، آیت الله مهدوی کنی، ص۵۸۹
- داستانهای اصول کافی، ج۲، ص۱۶۳
- عقاب الاعمال، ص ۵۴۵
- داستانهای اصول کافی، ص ۲۵۵
- اخلاق عملی، آیه الله مهدوی کنی، ص ۵۹۵
- از خاطرات مؤلف
- وسائل الشیعه، باب اطعمه و اشربه، ص۲۶۱
- داستانهای اصول کافی، ج۲، ص۲۶۶
- وسائل الشیعه، باب جهاد النفس، ص۳۶۴
- سیمای فرزانگان
- تفسیر نمونه، ج۷، ص۷۰
- سیمای فرزانگان، ص ۴۲۷
- عقاب الاعمال، ص۶۲۴
- اخلاق عملی، ص۶۵۴
- کرامات الصالحین، محمد شریف رازی، ص ۳۰۸
- سفینه البحار، ج۱، ص۵۳۳
- واعظ خانواده، ص۲۲
- ثواب الاعمال، ص ۳۹۳
- آل عمران / ۱۳۵
- خزینه الجواهر، ص ۳۱۵
- اصول کافی، باب الفقه، حدیث ۴
- قصص العلماء، ص ۲۳۲
- مشکوه الانوار، ص ۱۰۶
- طه/۱۳۱
- موعظه ی ضیاء آبادی، ص ۱۰۳
- محجه البیضاء، ج۷، ص۳۲۸
- مردان علم در میدان عمل، ص ۱۵۴
- اخلاق عملی، ص ۴۳۸
- اعراف / ۳۲
- زندگی وحید بهبهانی، ص۱۴۲
- خصال شیخ صدوق، ص۱۲۰
- هزار و یک حکایت تاریخی، ج۱، ص۱۴۴
- اخلاق عملی، ص۲۳۴ به نقل از تفسیر برهان، ج۳، ص۱۲۸
- هزار و یک حکایت تاریخی، ج۱، ص۳۱۹
- نهج البلاغه ی فیض الاسلام، ص۱۲۴۰
- نمل / ۳۴
- نمل / ۵۲
- نمونههای از تؤثیر قرآن، ص۱۲۴
- طرائف الحکم، ج۲، ص ۱۸۸
- شعراء / ۲۲۷
- الکلام یجرالکلام
- وسائل الشیعه، ص ۳۸۳
- هزار ویک حکایت تاریخی، ج۲، ص۱۹۷
- نهج البلاغه ی فیض الاسلام، ص۶۵۳
- مردان علم در میدان عمل، ص ۲۱۲
- وسائل الشیعه، ج۱۸، ص