چهل سؤال و جواب
1-چرا گاهی به بلا و سختیها دچار می شویم؟
از منظر آیات، چون انسان از اسرار غیب، آگاهی ندارد و حکمت خیلی از حوادث را نمیداند، خیر و شرّ آنها را تشخیص نمیدهد؛ زیرا برخی چیزها را که به مصلحتش نیست، به شدّت میطلبد و چیزهایی را که به صلاح اوست، از خود دور میکند و دوست ندارد: [عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون]؛[1] «چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرّ شما در آن است، و خدا میداند، و شما نمیدانید.»
سلامتی و بیماری از همین نوع است که معمولاً کسی دوست ندارد هرگز مریض شود؛ ولی از منظر امام سجاد (علیه السلام) بیماری فوایدی دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. تحفهای متفاوت
از دیدگاه امام زین العابدین (علیه السلام) بیماریها و سایر مشکلات زندگی برای سبک شدن بار گناهان انسان تأثیر به سزایی دارد. اگر فردی با این دیدگاه به سختیهای زندگی نظر کند، علاوه بر اینکه نگرانیهایش تخفیف مییابد، برای آینده زندگی نیز امیدوار خواهد بود؛ چرا که پرونده سیاه گذشته، که هر روز هم قطورتر میشود، برای انسان آیندهای تاریک ترسیم میکند؛ امّا وقتی با این مژده در تنگنای سختیها و بیماریها مواجه میشود سبکبار، امیدوار و باانگیزهای مضاعف برای آیندهاش گام برمیدارد، به این جهت امام سجاد (علیه السلام) در این فراز میفرماید: «تَخْفِیفاً لِمَا ثَقُلَ بِهِ عَلَیَّ ظَهْرِی مِنَ الْخَطِیئَاتِ؛ [خدایا! این دردها را به من به عنوان] ارمغان و تحفهای عنایت کردهای تا از بار سنگین گناهان سبک بارم کنی!»
خدای متعال میفرماید: [وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیر]؛[2] «و هرگونه مصیبتی به شما برسد، به سبب عملکرد خود شماست، و خدا از بسیاری در میگذرد.»
2. نجات از آلودگیهای اخلاقی
آلودگیهای اخلاقی نوعاً روح را افسرده و کدر میکند و هر روز که بیشتر در این منجلاب فرو میرود، از خود نا امیدتر شده و از زیباییهای زندگی فاصله میگیرد. درد و رنجهای زندگی میتواند برای نجات از این آلودگیهای اخلاقی بهترین فرصت باشد، حتی تلنگری برای غفلت زدههاست. امام سجاد (علیه السلام) بیماری و مشکلات را موجب خلاصی از زندان گناهان و تطهیر انسان از آلودگیها معرفی نمودهاند.
3. بهانهای برای توبه
بیماری بهانه و فرصت خوبی برای توبه و بازگشت به سوی خداست و این بازگشت برای مریض توفیقی اجباری محسوب میشود که گاهی ممکن است انسان از همین راه به مراتب عالی دست یابد. شخص بیمار و گرفتار، احساس ضعف و عجز بیشتری میکند و در پی دست یافتن به قدرتی فوق العاده است که او را در چنین حالی یاری کند و این زمینه ارتباط وی را با خدا برقرار کرده و او را به سوی معنویت میکشاند.
در چنین فرصتی است که انسان نگاهی حقبینانه به گذشته آلوده خود و ناسپاسیهایش میاندازد. به این جهت از نزدیکترین حالات انسان به خدا، حال بیماری اوست.
خدای متعال میفرماید: [وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَی الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأی به جانبه وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیض]؛[3] «و هرگاه به انسان (غافل و بیخبر) نعمت دهیم، روی میگرداند و به حال تکبّر از حق دور میشود؛ ولی هرگاه گرفتاری و ناراحتی به او رسد، تقاضای فراوان و مستمرّ (برای برطرف شدن آن) میکند و همواره دست به دعا دارد!»
4. کفاره گناهان
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بیماری را کفّارهای برای گناهان معرفی میکند و میفرماید: «مَنْ مَرِضَ سَبْعَةَ أَیَّامٍ مَرَضاً سَخِیناً کَفَّرَ اللَّهُ عَنْهُ ذُنُوبَ سَبْعِینَ سَنَةً؛[4] هر کس هفت روز به شدت بیمار باشد، خدا گناهان هفتاد ساله او را میآمرزد.»
حضرت زین العابدین(علیه السلام) فرموده است: «مَا اخْتَلَجَ عِرْقٌ وَ لَا صُدِعَ مُؤْمِنٌ قَطُّ إِلَّا بِذَنْبِهِ وَ مَا یَعْفُو اللَّهُ عَنْهُ أَکْثَرُ؛ هیچ مؤمنی دچار ضربان رگ و سردرد نمیشود؛ مگر به سبب گناهانش، و آنچه خدا از او میبخشد، بیشتر است.»
هرگاه امام چهارم(علیه السلام)بیماری را میدید که خوب شده است، میفرمود: «سلامتی و پاکی از گناهان بر تو مبارک باد! اعمالت را از نو آغاز کن!»[5]
5. یادآوری نعمتهای گذشته
معمولاً انسانها دو نعمت را بیشتر فراموش میکنند؛ یکی نعمت سلامتی و دیگری امنیت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نِعْمَتَانِ مَجْهُولَتَانِ الأَمْنُ وَالْعَافِیَةُ؛[6] قدر دو نعمت مجهول است؛ امنیت و سلامتی.» انسان وقتی قدر نعمت سلامتی را میداند که بیمار شود.
اگر شخص بیمار در حال بیماری نعمتهای گذشته و سلامتیاش را یاد کند و به این جهت در عوض آه و ناله، سپاس نعمتهای پیشین را بجا آورد، خدای متعال گناهان گذشتهاش را میآمرزد و او را به مقامات عالی و معنوی میرساند.
منابع:
[1]. بقره/216.
[2]. شوری/ 30.
[3]. فصّلت/ 51.
[4]. طبّ النبی(صلی الله علیه و آله)، جعفر بن محمد مستغفری، مطبعهٔ الأدب، نجف، اوّل، 1385 ق، ص31.
[5]. مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، حسین بن محمدتقی نوری، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، اوّل، 1408 ق، ج2، ص54.
[6]. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، محمّد بن احمد فتال نیشابوری، ط قدیم، قم، اوّل، 1375 ش، ج2، ص472.
2-چرا آثار شگفت توسّل، کمتر از گذشته مشهود است؟
توسّل به اهلبیت(ع)، یکی از موانع سقوط و نیز یکی از عوامل رستگاری انسان به شمار میرود و عاقبت آدمی را ختم به خیر میکند. همچنین توسّل، آثار و برکات فراوان دیگری نیز دارد که شرح آن در این مجال نمیگنجد.
سؤالی که در این زمینه، به ذهن انسان خطور میکند، این است که چرا با وجود برکات فراوان توسّل، آثار ارزشمند آن، در زمان حاضر کمتر از گذشته مشاهده میشود؟ در زمانهای قبل، مجالس عزاداری، بسیاری از دردهای بیدرمان را شفا میداد. مردم به طور جدّی به اهل بیت(ع)، متوسّل میشدند و نتیجه جدّی هم میگرفتند که نمونههای عینی آن فراوان است.
امّا متأسّفانه در زمان حاضر، آثار توسّل کمتر مشهود است. البتّه آثار اصلی و اساسی توسّل، همچنان وجود دارد و موجب حفظ مردم از بلاهای گوناگون میشود؛ ولی باید ببینیم چرا اثرگذاری مجالس عزاداری، مثل سابق نیست؟ چرا با وجود اینگونه توسّلات، مردم گرفتارند و دردهای ناعلاج، شیوع فراوانی دارد؟
طبق تصریح «قرآن کریم»، گناه اجتماعی، مانع بزرگی برای نزول رحمت پروردگار متعال به شمار میرود. بر این اساس، ملّت گناهکار، لیاقت برخورداری از برکات ناشی از توسّل را ندارند و به ناچار باید عذابی که در اثر رواج گناه فراهم کردهاند، بچشند.
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛1
به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند.»
مفاسد اجتماعی در اثر رواج گناه و کردار ناشایست در جامعه ظهور مییابد و موجب پدید آمدن دلهره، اضطراب خاطر و نگرانی در بین مردم میشود. شیوع فساد و ترویج فحشا، گرفتاری و عذاب دنیا و آخرت را به همراه خواهد داشت و عواملی همچون توسّل نیز با کارآیی شگفت انگیزی که دارد، مانع آن عذاب دردناک نخواهد شد.
«إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ؛2
کسانی که دوست دارند زشتکاری در میان آنان که ایمان آورده اند، شیوع پیدا کند، برای آنان در دنیا و آخرت، عذابی پردرد خواهد بود و خدا[ست که] می داند و شما نمی دانید.»
بیبند و باری، بیحیایی، بیعفّتی و بیغیرتی در کوچه و بازار مسلمانان، نفوذ غنا، موسیقی و فیلمهای مبتذل در خانهها، رواج ربا، رشوه و حیلهگری در امور اقتصادی و فراموش شدن فضایلی همچون صداقت و امانتداری، تأثیر بسزای توسّل را محو مینماید.
در روایات آمده است که ملائکه در خانهای که آلات موسیقی یا شراب یا آلات قمار در آن وجود داشته باشد، وارد نمیشوند، دعای اهل آن خانه مستجاب نمیگردد و آن خانه و اهل آن برکت ندارند.
وقتی موسیقی و غنا و بالأخره زد و بند شهوت، از طریق ماهواره یا تلویزیون و نظایر آن، خانه یا جامعهای را فرا بگیرد، هنگامی که ربا، با چنگ زدن به حیلههای شرعی، جایز شمرده شود و درآمد افراد بر ربا دادن یا رباگرفتن استوار باشد، اختلاف در جامعه فراگیر می شود، برکت از اموال مردم میرود، دعای افراد مستجاب نشده و توسّل نیز تأثیر بسزا نخواهد داشت. مردم در چنین وضعیتی پول و درآمد دارند؛ امّا پول آنان برکت ندارد و صرف گناه و تجمّلگرایی میشود و پروردگار عالم بر آن جامعه غضب میکند.
در واقع، رحمت امام حسین(ع) و برکات عزاداری و توسّل نیز از ملّتی که مرتکب گناهان اجتماعی شده و امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، قطع میشود.
جامعهای که افراد آن به نماز اهمیّت ندهند و به همدیگر رسیدگی نکنند، دروغ، ریا و تظاهر در بین آنان رایج باشد، ایثار، گذشت، صداقت، امانتداری، وفای به عهد و سایر فضایل حسنه اخلاقی را فراموش کرده باشند و به رذایل ناپسند اخلاقی رو آورده باشند، آن جامعه نمیتواند از آثار توسّل و از رحمت اباعبدالله الحسین(ع) بهرهمند گردد. در واقع چنین ملّتی یک سدّ محکم در برابر نزول رحمت الهی ساختهاند و اجازه نمیدهند برکات ناشی از توسّل، از آن سد عبور کند.
پینوشتها:
1. سوره روم، آیه 41.
2. سوره نور، آیه 19.
3- سیمای ظاهری حضرت مهدی عجّل الله فرجه چگونه است؟
پاسخ:
دیدار با پسر فاطمه(س) و حضور امام زمان(عج) را درک کردن، شاید بزرگترین آرزوی بسیاری از ما شیعیان باشد، اما اگر روزی رسید که ما لیاقت لحظهای ملاقات با امام قائم(ع) را پیدا کردیم، ظاهر و اوصاف جسمانی موعودمان چگونه خواهد بود؟
پی نوشتها:
4- علائم نهایی پیش از ظهور امام زمان (عج) چیست؟
پاسخ:
علائم ظهور حضرت مهدی (عج) بر دو دسته تقسیم می شوند:
الف: علائم حتمی و قطعی؛
ب: علائم غیر حتمی و غیر قطعی که البته در این علائم هم ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد.
علائم غیر حتمی فراوان هستند و نوعاً بعضی از آنان به وقوع پیوسته است اما علائم حتمی و قطعی هنوز رخ نداده اند بعضی از این علائم قطعی عبارتند از:
1. خروج سفیانی: پیش از ظهور مردی از نسل ابوسفیان در منطقه شام خروج می کند و با تظاهر به دینداری گروه زیادی از مسلمانان را می فریبد و به گرد خود می آورد و بخش گسترده ای از سرزمینهای اسلام را به تصرف خویش در می آورد و بر مناطق پنجگانه شام، حمص، فلسطین، اردن و قنسرین (نام شهری در نزدیکی حلب) و منطقة عراق سیطره می یابد و در کوفه و نجف به قتل عام شیعیان می پردازد و برای کشتن و یافتن آنان جایزه تعیین می کند آنگاه که از ظهور امام زمان باخبر می شود با سپاهی گران به جنگ وی می رود که در منطقه بیداء (بین مکه و مدینه) با سپاه امام (ع) برخورد می کند و به امر خدا همه لشگریان وی به جز چند نفر در زمین فرو می روند و هلاک می شوند. [1]
2. خسف در بیداء: خسف یعنی فرو رفتن و پنهان شدن، و بیداء نام منطقه ای در مکه و مدینه است. ظاهراً لشگر سفیانی در این منطقه که به قصد جنگ با امام عصر(عج) آمده است در زمین فرو می روند. [2]
3. خروج یمانی: سرداری از یمن قیام می کند و مردم را به حق و عدل دعوت می کند این نشانه در منابع عامه نیست ولی در مصادر شیعه روایات فراوانی در این باره وجود دارد. امام صادق (ع) فرمود: قیامهای سه گانه خراسانی، سفیانی، یمانی در یک سال و یک ماه و یک روز خواهد بود و هیچ پرچمی به اندازه پرچم یمانی دعوت حق و هدایت نمی کند و هم فرمود که یمانی از علائم حتمی است. [3]
4. قتل نفس زکیه: زکیه یعنی فرد پاک و بی گناه و کسی که قتلی انجام نداده است و جرمی ندارد. در آستانه ظهور مهدی (عج) در گیرودار مبارزات زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی (عج) فردی پاکباخته و مخلص از اولاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) در راه امام می کوشد و در این راه مظلومانه به قتل می رسد. روایات گاهی نفس زکیه و گاهی «سید حسنی» گفته اند امام باقر (ع) فرمود: بین ظهور مهدی (عج) و کشته شدن نفس زکیه بیش از پانزده شبانه روز فاصله نیست. [4]
5. صیحه آسمانی: منظور از صیحه آسمانی صدایی است که در آستانه ظهور حضرت مهدی در آسمان شنیده می شود و همه مردم آن را می شنوند در روایات تعبیر به «نداء» «فزعه» «صوت» نیز بکار رفته است که ظاهر آن نشان می دهد که هر یک از اینها نشانه جداگانه ای است که پیش از ظهور واقع می شود لکن به نظر می رسد که اینها تعبیر از یک واقعیت است و ممکن هم هست که از سه حادثه جدای از هم خبر داده باشند که اول صداهای هولناکی برآید و همه را به خود متوجه کند (صیحه) و به دنبال آن صدای مهیب و هولناکی شنیده شود که دلهای مردم را به وحشت اندازد (فزعه) و آن گاه از آسمان صدایی شنیده می شود که مردم را به سوی مهدی(عج) فرا می خواند (نداء) روایاتی که از این معنا خبر داده اند از طریق شیعه و سنی فراوان هستند. امام باقر (ع) می فرماید: ندا کننده ای از آسمان نام قائم را ندا می کند پس هر که در شرق و غرب است آن را می شنود و از وحشت این صدا خوابیده ها بیدار و ایستادگان نشسته و نشستگان بر دو پای خویش می ایستند رحمت خدا بر کسی که از این صدا عبرت گیرد و ندای وی را اجابت کند زیرا صدای نخست، صدای جبرئیل روح الأمین است.
آنگاه می فرماید: این صدا در شب جمعه بیست و سوم ماه رمضان خواهد بود در این هیچ شک نکنید و بشنوید و فرمان برید، در آخر روز شیطان فریاد می زند که «فلانی مظلوم کشته شد» تا مردم را بفریبد و به شک اندازد. و امام صادق (ع) می فرماید: در ابتدای روز گویند ه ای در آسمان ندا می دهد که آگاه باشید که حق با علی و شیعیان اوست. پس از آن در پایان روز شیطان که لعنت خدا بر او باد از روی زمین فریاد می زند که حق با عثمان و پیروان اوست پس در این هنگام باطل گرایان به شک می افتند هرگاه گوینده ای از آسمان نداء بزند که حق با اولاد محمد(ص) است در آن هنگام ظهور مهدی(عج) به سر زبانها می افتد به گونه ای که غیر از او یاد نمی کنند. [5]
6. خروج دجال: این نشانه در کتب اهل سنت از علائم برپایی قیامت شناخته شده است [6] ولی در منابع روایی شیعه از نشانه های ظهور است. و اشکال ندارد که هم علامت ظهور و هم علامت معاد باشد. چون خود ظهور امام عصر (عج) هم از علائم آخرالزمان می باشد.
دجال فردی است که در آخر الزمان و پیش از قیام مهدی (عج) خروج می کند و غیر عادی است و با انجام کارهای شگفت انگیز جمع زیادی از مردم را می فریبد و سرانجام به دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه ”لد“ در منطقه شام به هلاکت می رسد. در مورد دجال نظریه های متعددی طرح شده است مثلا گروهی آن را فردی نامیده اند و دسته ای آن را جریانی می دانند و نه شخص معین که مطرح کردن این امور مجال دیگری را می طلبد. [7]
پی نوشت ها:
[1] کمال الدین، ص 651. و بحار الأنوار، ج 52، ص 215؛ و کنز العمال، ج 14، ص 272؛ تاریخ غیبت کبری، ص 518 الی 520.
[2] مراصد الاطلاع، ج1، ص239؛ وافی، ج2، ص 442؛ مسائل العشره چاپ شده در مجموع مصنفات شیخ مفید، ج 3، ص 122 و غیبت نعمانی، ص 252، منتخب الأثر، ص 459؛ کتاب الغیبه نعمانی ص 252، تاریخ غیبت کبری ص 499 ـ 520.
[3] تاریخ غیبت کبری، ص 525، کتاب غیبت نعمانی 252.
[4] منتخب الأثر، 459، تاریخ الغیبه الکبری، ص 511؛ الارشاد، ج2، ص374؛ اعلام الوری، ص 427.
[5] تاریخ ما بعد الظهور/176 ـ کشف الغمه ج3، ص 260، وافی، ج 2، ص 445 ـ 446، کتاب الغیبه، شیخ طوسی، ص 435 و454 و453 – ارشاد، ج2، ص 371؛ کمال الدین / 651 بحار الأنوار، ج52، ص204-288-290؛ منتخب الاثر، ص 459، غیبت نعمانی/254.
[6] سنن ترمذی، ج4، ص 507 ـ 519؛ سنن ابی داوود؛ ج4، ص 115؛ صحیح مسلم، ج 18، ص 46 و 81.
[7] بحارالأنوار، ج 52، ص 193و209؛ کمال الدین 525 و 526؛ کشف الغمه، ج 3، ص 281؛ المسائل العشر، چاپ شده در مصنفات شیخ طوسی، ج3، ص 122؛ ارشاد، ج2، ص 371، کنز العمال، ج 14، ص 198ـ200.
5-آسیب های خانوادگی آخرالزمان کدامند؟
از ویژگیهای خانواده مهدی باور، حفاظت و پاک نگه داشتن حریم خانه و خانواده از آسیبها و آفات آخرالزّمانی و جایگزینی 'فرهنگ انتظار' در برابر 'فرهنگ ابتذال' است.
از مهمترین ناهنجاری های خانوادگی در آخرالزّمان ایجاد گسست شدید عاطفی بین اعضای خانواده و از هم گسیختگی خانوادههاست. از منظر احادیث اسلامی، در آخرالزّمان بنیاد خانودهها به شدّت سست و آسیب پذیر خواهد شد و فسادها، فتنهها و آفتهای فراگیر این دوران، در متن تمام خانههای شرق و غرب عالم نفوذ خواهد یافت و نه تنها فرزندان که پدران و مادران را نیز فراخواهد گرفت:
"در آخرالزّمان، خواهی دید که پدران و مادران از فرزندان خود به شدّت ناراضی اند و عاقّ والدین شدن رواج یافته است.1 حرمت پدران و مادران سبک شمرده میشود.2 فرزند به پدرش تهمت میزند، پدر و مادرش را نفرین میکند و از مرگ آنها مسرور میشود.3 در آن هنگام، طلاق و جدایی در خانوادهها بسیار خواهد شد.4 در آن زمان، فتنه ها چونان پارههای شب تاریک، شما را فرا میگیرد و هیچ خانهای از مسلمانان در شرق و غرب عالم نمیماند؛ مگر اینکه فتنهها در آن داخل میشوند."5
شهوتگرایی و لذّتجویی
عفّت و نجابت زنان و مردان آخرالزّمانی در تاخت و تاز اسب وحشی شهوت تاراج میگردد و روح ایشان به لجن زاری بدبو از بیعفّتی و هواپرستی تبدیل میگردد: "همّ و غم مردم (در آخرالزّمان) به سیر کردن شکم و رسیدگی به شهوتشان خلاصه میشود، دیگر اهمیّت نمیدهند که آنچه میخورند حلال است یا حرام؟ و اینکه آیا راه اطفای غرایزشان مشروع است یا نامشروع؟!6
زنان در آن زمان، بی حجاب و برهنه و خودنما خواهند شد.7 آنان در فتنهها داخل، به شهوتها علاقهمند و با سرعت به سوی لذّتها روی میآورند.8 خواهی دید که زنان با زنان ازدواج میکنند.9 درآمد زنان از راه خودفروشی و بزهکاری تأمین میگردد.10 آنان حرامهای الهی را حلال میشمارند و بدین سان در جهنّم وارد و در آن جاودان میگردند.11
بیغیرتی خانوادگی
مردان و زنان آخرالزّمانی، دچار نوعی "قحط غیرت" میشوند تا جایی که در دفاع از کیان عفّت و نجابت خانوادههای خود دچار نوعی بیحسّی و بیمیلی میگردند و گاه به عمد، ناموس خویش را در معرض دید نامحرمان قرار میدهند و حتّی به بیعفّتیها و خودفروشی ایشان رضایت میدهند: "مرد از همسرش انحرافات جنسی را میبیند و اعتراضی نمیکند. از آنچه از طریق خودفروشی به دست میآورد، میگیرد و میخورد. اگر انحراف سراسر وجودش را فراگیرد، اعتراض نمیکند، به آنچه انجام میشود و در حقّش گفته میشود، گوش نمیدهد. پس چنین فردی دیّوث است(که بیگانگان را بر همسر خود وارد میکند)."12
زنپرستی
یکی از آفات و ناهنجاریهای خانوادگی در آخرالزّمان، زنسالاری تا سر حدّ زنپرستی و قبله قرار دادن زنان است: "(در آخرالزّمان) تمام همّت مرد، شکم او و قبلهاش، همسر او و دینش، درهم و دینار او خواهد بود.13 مرد از همسرش اطاعت میکند، ولی پدر و مادرش را نافرمانی میکند.14 در آخرالزّمان زن را ببینی که با خشونت با همسرش رفتار میکند، آنچه را که او نمیخواهد، انجام میدهد، اموال شوهرش را به ضرر وی خرج میکند."15
مانع تراشی در تربیت دینی فرزندان
از دیگر ناهنجاریهای خانوادگی در آخرالزّمان، کم توجّهی والدین به تربیت دینی فرزندان و مانعتراشی برای علم آموزی دینی و گرایشهای الهی آنان است: "وای بر فرزندان آخرالزّمان از روش پدرانشان! نه از پدران مشرکشان، بلکه از پدران مسلمانشان که چیزی از فرایض دینی را به آنها یاد نمیدهند و اگر فرزندشان نیز از پی فراگیری معارف دینی بروند، منعشان میکنند و تنها از این خشنودند که آنها درآمد آسانی از مال دنیا داشته باشند، هر چند ناچیز باشد. من از این پدران بیزارم و آنان نیز از من بیزارند."16
آشناگریزی و همسایه آزاری
از آسیبهای خانوادگی دوره آخرالزّمان، قطع رحم، آشناگریزی و همسایهآزاری به شیوههای گوناگون است: "هنگامی که پیوند خویشاوندی قطع شود و برای اطعام و مهمانی دادن بر یکدیگر منّت گذارند... .17 همسایه به همسایهاش آزار و اذیّت میکند و کسی جلوگیری نمیکند.18 و همسایه را میبینی که همسایهاش را از ترس زبانش اکرام و احترام میکند."19
حرامخوری و آلودگیهای اقتصادی
در آخرالزّمان بحران اقتصادی حرام به حدّ اعلای خود میرسد، خانوادهها تقوای اقتصادی را از دست داده و در منجلاب آلودگیهای اقتصادی همچون ربا، کم فروشی، رشوهخواری و گرانفروشی غوطهور میگردند: "هنگامی که ببینی اگر مردی یک روز گناه بزرگی همچون فحشا، کم فروشی، کلاهبرداری و شرب خمر انجام نداده باشد، بسیار غمگین و اندوهگین میشود که گویی آن روز عمرش تباه شده است20 و میبینی که زندگی مردم از کمفروشی و تقلّب تأمین میشود.21 در آن زمان ربا شایع میشود، کارها با رشوه انجام مییابد، مقام و ارزش دین تنزّل مینماید و دنیا در نظر آنها ارزش پیدا میکند."22
منابع:
خانواده و تربیت مهدوی،ص 39 الی 45، آقاتهرانی و حیدری کاشانی.
1. اصول کافی، ج8، ص41.
2. همان.
3. بحار الانوار، ج52، ص259، باب 25.
4. إلزام الناصب، ص182؛ منتخب الأثر، ص 433..
5. الملاحم و الفتن، ص 38.
6. اصول کافی، ج8، ص42.
7. من لایحضره الفقیه، ج3، ص390، ح4374.
8. همان.
9. وسائل الشّیعه، ج 16، ص 275، ح 21554.
10. همان.
11. همان.
12. إلزام الناصب، ص195.
13. بشارالاسلام، ص 132.
14. إلزام الناصب، ص181، یزدی حائری.
15. اصول کافی، ج 8، ص 38.
16. جامع الأخبار، ص 106، فصل 62.
17. بحار الانوار، ج 52، ص 263.
18. وسائل الشّیعه، ج 16، ص 275.
19. اصول کافی، ج 8، ص 40.
20. وسائل الشّیعه، ج 16، ص 279.
21. اصول کافی، ج 8، ص 40.
22. وسائل الشّیعه، ج 15، ص 348.
6-چرا حضرت مهدی(ع) دو غیبت دارند؟ چرا از همان ابتدا غیبت کبری آغاز نشده است؟
غیبت امام مهدی(ع) در روایات پیش بینی شده بود، ولی زمانی که امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسید، شیعیان به دلیل پیشینه ۲۵۰ساله ای که از حضور امامان در جامعه داشتند، به راحتی نمی توانستند غیبت کامل امام از جامعه را بپذیرند؛ به همین دلیل، پس از شهادت امام یازدهم، برخی از شیعیان تا مدتی دچار سرگردانی بودند.
لازم بود قبل از آغاز غیبت کبرا و قطع کامل ارتباط با امام، مردم به وسیله نایبان خاص، با ایشان ارتباط داشته باشند تا آماده پذیرش غیبت کبرا و مراجعه به فقها (به عنوان نایبان عام امام) شوند.
به عبارتی غیبت صغرا، دوران تمرین و آماده سازی شیعیان برای ورود به غیبت کبرا بود.
در غیبت صغرا، همه فرقه های پراکنده ای که پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) در موضوع جانشینی ایشان به وجود آمده بودند، از بین رفتند و شیعیان بر امامت حضرت حجت(ع) به اتفاق نظر رسیدند.
شیخ مفید می گوید: «از این فرقه هایی که از آنها یاد کردیم، در زمان ما، یعنی سال ۳۷۳ه.ق، هیچ فرقه ای به جز دوازده امامی باقی نمانده است...»
7-امام زمان(ع) در دوران غیبت کبری، در کجا زندگی میکنند؟
در پاسخ به این پرسش باید به این نکته توجّه کنیم که غیبت را چگونه معنا کردهایم؛ اگر ناشناس بودن امام را معنی غیبتشان بدانیم؛ در این حالت، صحبت از محلّ زندگی ایشان خیلی مطرح نیست؛ زیرا وقتی هویتشان ناشناس باشد، هرجا که بخواهند میتوانند زندگی کنند.
امّا اگر غیبت را به معنای ناپیدا بودن امام بدانیم و بپذیریم که جسم ایشان از مردم دور است، مردم را میبینند و از احوالاتشان آگاه هستند، ولی مردم ایشان را نمیبینند، بحث متفاوت میشود. با توجّه به روایات، محلهای احتمالی اقامت امام را میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
1. سرزمینهای دوردست: امام خطاب به شیخ مفید نوشتهاند: «ما... تا زمانی که دولت دنیا از آنِ فاسقان است، در سرزمینهای دوردستی که از جایگاه ستمگران دور است، سکنا گزیدهایم، ولی از آنچه بر شما میگذرد، آگاهیم و هیچ یک از اخبار شما بر ما پوشیده نمیماند.»
2. محلهای شناخته شده: در بعضی روایات، شهر مدینه محل زندگی امام معرفی شده است. کوه رضوی هم که در نزدیکیهای مدینه است، در برخی روایات به عنوان مل سکونت امام معرفی شده است. ذی طوی، نام کوهی است در اطراف شهر مکه که امام باقر(ع)، آنجا را به عنوان محل سکونت فرزندشان در دوران غیبت معرفی کردهاند.
3. بین مردم: در روایتی از قول امام صادق(ع) چنین میخوانیم: « چگونه این مردم، این موضوع را انکار میکنند که خداوند با حجّتش همان گونه رفتار میکند که با یوسف رفتار کرد؟ همچنین چگونه انکار میکنند که صاحب مظلوم شما ـ همان که از حقّش محروم شده و صاحب این امر [حکومت] است ـ در میان ایشان رفت و آمد میکند، در بازارهایشان راه میرود و بر فرشهای آنها قدم مینهد، ولی او را نمیشناسند، تا زمانی که خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرّفی کند، چنانکه به یوسف اجازه داد.»
8-آیا امام عصر(ع) ازدواج کردهاند و صاحب زن و فرزند هستند؟
در جواب این پرسش، به دو دسته پاسخ برمیخوریم: موافقان و مخالفان ازدواج امام.
دلایل موافقان:
1. روایاتی که درباره فضیلت ازدواج آمده است و تأکید کرده که هرکس از این سنّت رسول خدا(ص)، دوری کند، از ایشان نیست.
2. روایتها و ادعیهای که در آنها به همسر و خانواده امام اشاره شده است. برای مثال در صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی آمده است:
« بار خدایا، به او درباره خودش، فرزندانش، شیعیانش، رعیتش، خاصّش، عامش، دشمنش و همه اهل دنیا، عطا فرما آنچه را که دیدهاش را روشن و دلش را مسرور گرداند.»
دلایل مخالفان:
1. سند برخی از احادیثی که در آنها به ازدواج کردن امام اشاره شده است، دچار اشکال است؛ این اشکال باعث میشود که عدهای منکر ازدواج کردن امام(ع) باشند.
2. دلیل دوم منکران ازدواج امام مهدی(ع)، حدیثی است که از حضرت رضا(ع) نقل شده است
علی بن ابی حمزه بر ابی الحسن رضا(ع) وارد شد و به آن حضرت عرض کرد: «آیا تو امامی؟» حضرت فرمودند: «آری.»
پس او گفت: «من از جدّت، جعفر بن محمّد(ع) شنیدم که میفرمودند: امامی وجود ندارد، مگر اینکه نسلی از او بهجا میماند.» پس فرمودند:
«ای پیرمرد! فراموش کردهای یا خود را به فراموشی زدهای؟ جعفر اینگونه نگفت، بلکه جعفر گفت: «امامی وجود ندارد، مگر اینکه فرزندی دارد؛ به جز امامی که حسین بن علی ـ درود بر آنها باد ـ پس از او [از قبر] بیرون میآید؛ همانا او فرزندی ندارد.»
در مورد این پرسش که آیا امام زمان(ع) همسر و فرزند دارد یا خیر؟ به صراحت و با قطع و یقین نمیتوان اظهار نظر کرد، ولی این جای هیچگونه نگرانی نیست؛ زیرا روشن شدن یا روشن نشدن پاسخ این پرسش، در میزان معرفت و اطاعت ما نسبت به آن حضرت هیچ تأثیری ندارد. ازاینرو، هرگز نباید خود را آنچنان به اینگونه پرسشها مشغول داریم که از وظایف اصلیمان نسبت به حجّت خدا باز مانی
نشانه هاى آخر الزّمان در بیان پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) کدام اند؟
یکى از مشروحترین و جامعترین احادیث در مورد نشانه هاى قیامت، حدیثى است که «ابن عباس» از پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) در داستان «حجه الوداع» نقل کرده، که بسیارى از مسائل را به ما مى آموزد، و حاوى نکات فراوانى است، و روى همین جهت، تمام آن را ذیلاً مى آوریم:
او مى گوید: «ما با پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) در «حجه الوداع» بودیم (حجه الوداع آخرین حجى است که پیامبر در سال آخر عمر خود به جا آورد) حضرت حلقه در خانه «کعبه» را گرفت و رو به ما کرده، فرمود: آیا شما را از «اشراط الساعه» آگاه کنم؟
بشنوید: از کجا معلوم در آخرالزمان هستیم؟/ مرگ ملک عبدالله و نشانه های ظهور
و سلمان در آن روز، از همه به پیامبر (صلى الله علیه و آله) نزدیکتر بود.
عرض کرد: آرى، اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)!
فرمود: از نشانه هاى قیامت، تضییع نماز، پیروى از شهوات، تمایل به هواپرستى، گرامى داشتن ثروتمندان، فروختن دین به دنیا است، و در این هنگام است که قلب مومن، از این همه زشتىها که مى بیند، و توانائى بر تغییر آن را ندارد، در درونش آب مى شود، چنان که نمک در آب.
سلمان گفت: آیا چنین امرى واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم به دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان، زمامدارانى ظالم، وزرائى فاسق، کارشناسانى ستمگر، و امنائى خائن بر مردم حکومت مى کنند.
سلمان پرسید: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام زشتىها زیبا، و زیبائىها زشت مى شود، امانت به خیانتکار سپرده مى شود، و امانتدار خیانت مى کند، دروغگو را تصدیق مى کنند و راستگو را تکذیب!
سلمان سوال مى کند: آیا چنین چیزى واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به کسى که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن روز، حکومت به دست زنان، و مشورت با بردگان خواهد بود، کودکان بر منابر مى نشینند، دروغ، ظرافت، و زکات، غرامت، و بیت المال، غنیمت محسوب مى شود!
مردم به پدر و مادر بدى مى کنند، و به دوستانشان نیکى، و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مى شود.
بیشتر بخوانید: مساجد در زمینه سازی ظهور امام زمان(عج) چه نقشی دارند؟
سلمان پرسید: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان زن با شوهرش شریک تجارت مى شود (و هر دو تمام تلاش خود را در بیرون خانه و براى ثروت اندوزى به کار مى گیرند) باران کم، و صاحبان کرم، خسیس؛ و تهى دستان حقیر شمرده مى شوند. در آن هنگام بازارها به یکدیگر نزدیک مى گردد، یکى مى گوید: چیزى نفروختم، و دیگرى مى گوید: سودى نبردم، و همه زبان به شکایت و مذمت پروردگار، مى گشایند!
سلمان پرسید: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان اقوامى به حکومت مى رسند، که اگر مردم سخن بگویند، آنها را مى کشند، و اگر سکوت کنند، همه چیزشان را مباحمى شمرند، اموال آنها را غارت و احترامشان را پایمال، و خون هایشان را مى ریزند، و دلها را پر از عداوت و وحشت مى کنند، و همه مردم را ترسان و خائف و مرعوب مى بینى!
سلمان عرض کرد: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، چیزى از مشرق چیزى از مغرب مى آورند (قوانینى از شرق و قوانینى از غرب) و امت من، متلوّن مى گردد! واى در آن روز بر ضعفاى امت از آنها، و واى بر آنها از عذاب الهى، نه بر صغیر رحم مى کنند، نه احترام به کبیر مى گذارند، و نه گنهکارى را مى بخشند، بدن هایشان همچون آدمیان است، اما قلوبشان قلوب شیاطین!
سلمان گفت: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان، مردان به مردان قناعت مى کنند، و زنان به زنان، و بر سر پسران به رقابت برمى خیزند، همان گونه که براى دختران در خانواده هایشان!. مردان، خود را شبیه زنان و زنان خود را شبیه مردان مى کنند، و زنان بر زین سوار مى شوند (و به خودنمائى مى پردازند) بر آنها لعنت خداباد!
سلمان عرض کرد: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
بیشتر بدانید: آیا بیشتر یاران امام زمان (عج) ایرانی هستند؟
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آخر الزمان، به تزیین مساجد مى پردازند، آن چنان که معابد یهود و نصارا را تزیین مى کنند، قرآنها را مى آرایند (بى آنکه به محتواى آن عمل کنند) مناره هاى مساجد طولانى، و صفوف نمازگزاران فراوان، اما دلها نسبت به یکدیگر دشمن و زبانها مختلف است!
سلمان گفت: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، پسران امت مرا با طلا تزیین مى کنند، و لباس هاى ابریشمین حریر و دیباج مى پوشند، و از پوست هاى پلنگ براى خود لباس تهیه مى کنند!
سلمان عرض کرد: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، زنا آشکار مى گردد، معاملات با غیبتو رشوه انجام مى گیرد، دین را فرو مى نهند، و دنیا را برمى دارند.
سلمان گفت: آیا این امر شدنى است اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
بیشتر بخوانید: آیا امام زمان (عج) هم منتظر ظهور هستند؟
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، طلاق فزونى مى گیرد، و حدى براى خدااجرا نمى شود، اما با این حال، به خداضرر نمى زنند (خودشان زیان مى بینند).
سلمان گفت: آیا این شدنى است اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، زنان خواننده، و آلات لهو و نوازندگى آشکار مى شود، و اشرار امتم به دنبال آن مى روند.
سلمان گفت: آیا این شدنى است اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، اغنیاى امتم براى تفریح به «حج» مى روند، و طبقه متوسط، براى تجارت، و فقراى آنها براى ریاو تظاهر! در آن زمان اقوامى پیدا مى شوند که قرآنرا براى غیر خدا، فرا مى گیرند، و با آن همچون آلات لهو، رفتار مى کنند، و اقوامى روى کار مى آیند که براى غیر خدا، علم دین فرا مى گیرند، فرزندان نامشروع فراوان مى شود، و قرآنرا به صورت غنا مى خوانند، و براى دنیا بر یکدیگر سبقت مى گیرند.
سلمان عرض کرد: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! این در زمانى است که، پرده هاى حرمت دریده مى شود، گناهفراوان، بدان بر نیکان مسلط مى گردند، دروغ زیاد مى شود، لجاجت آشکار، و فقر فزونى مى گیرد، و مردم با انواع لباسها بر یکدیگر فخر مى فروشند، باران هاى بى موقع مى بارد، قمار و آلات موسیقى را جالب مى شمرند، و امر به معروف و نهى از منکر را زشت مى دانند.
به گونه اى که مومن در آخرالزمان، از همه امت خوارتر است، قاریان قرآنو عبادت کنندگان، پیوسته به یکدیگر بدگوئى مى کنند، و آنها را در ملکوت آسمانها افرادى پلید و آلوده مى خوانند.
بیشتر بدانید: نشانههایی که خبر از آخر الزمان میدهند
سلمان عرض کرد: آیا این امر واقع مى شود اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، ثروتمند رحمى بر فقیر نمى کند، تا آنجا که نیازمندى در میان جمعیت به پا مى خیزد و اظهار حاجت مى کند، و هیچ کس چیزى در دست او نمى نهد!
سلمان گفت: آیا این امر شدنى است اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)؟!
فرمود: آرى، سوگند به آن کس که جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، «رویبضه» سخن مى گوید!
سلمان عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله)! «رویبضه» چیست؟
بشنوید: هدف شیطان در آخر الزمان چیست؟
فرمود: کسى درباره امور مردم سخن مى گوید، که هرگز سخن نمى گفت: (و کسى اظهار نظر مى کند که مجال اظهار نظر به او نمى دادند).
در این هنگام، طولى نمى کشد که فریادى از زمین برمى خیزد، آن چنان که هر گروهى خیال مى کنند، این فریاد در منطقه آنها است.
باز مدتى که خدامى خواهد، به همان حال مى مانند، سپس در این مدت زمین را مى شکافند و زمین پاره هاى دل خود را بیرون مى افکند، فرمود: منظورم طلا و نقره است، سپس به ستون هاى مسجد با دست مبارکش اشاره کرد، گفت: همانند اینها! و در آن روز، دیگر طلا و نقره اى به درد نمى خورد (و فرمان الهى فرا مى رسد) این است معنى سخن پروردگار: فَقَدْ جاءَ اَشْراطُه
9- منظور از آیه کریمه: «لایَمَسُّهُ إلَّا المُطَهَّرُون» چیست؟
پاسخ:
این از آن آیاتی است که دو وجه دارد یعنی یک معنای ظاهری میشه ازش برداشت کرد، یک معنای باطنی.
معنای ظاهری این است که و جز پاکان نمی توانند به آن دست زنند [دست یابند]
در واقع اشاره به این مسئله دارد که برای دست زدن به آیات قرآن کریم نیاز هست که طهارت داشته باشیم و با وضو باشیم.
اما یک معنای باطنی هم برای این آیه وجود دارد؛ با توجه به آیات پیش از آن که می فرماید:
إنَّهُ لَقُرْآنٌ کریمٌ فی کتابٍ مَکنُونٍ (77 و 78 واقعه)
همانا او قرآنی است کریم در کتابی که پنهان داشته شده است
معنایش این باشد که به آن کتاب پنهان داشته شده دسترسی ندارند و آن را مس نمی کنند مگر افرادی که پاک قرار داده شده اند
اما این افراد پاک چه کسانی هستند؟ قطعا منظور حضرات معصومین علیهم السلام هستند. بنابراین مراد از مس در اینجا، فهم ظاهری قرآن نیست که افراد از طریق الفاظ افراد بخواهند به آن مرتبه از قرآن برسند بلکه در واقع مطهرون قدر مسلمش همان کسانی هستند که آیه تطهیر شامل حال ایشسان می شود که خداوند می فرماید:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا
که خداوند می فرماید ما هر گونه رجس و پلیدی رو از این خاندان دور کردیم و این خاندان همان خاندانی است که می توانند دسترسی به کتاب مکنون داشته باشند.
علامه طباطبایی هم در ذیل تفسیر این آیه می فرماید:
جمله " فِی کتابٍ مَکنُونٍ" توصیف دوم قرآن است، می فرماید: قرآن محفوظ و مصون از هر دگرگونی و تبدیل است، چون در کتابی است که آن کتاب اینطور است و آن کتاب عبارت است از لوح محفوظ، هم چنان که در جای دیگر فرموده:" بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ"
و جمله " لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ" صفت کتاب مکنون و لوح محفوظ است، البته احتمال این نیز هست که صفت سومی برای قرآن باشد، و بنا بر اینکه حرف" لا" در آن لای نافیه باشد برگشت هر دو احتمال به یک معنا است.
و معنایش این است که: آن کتاب مکنون که قرآن در آن است و یا قرآنی که در آن کتاب است، از دسترس اغیار و ناپاکان محفوظ است، و به جز پاکان کسی با آن مساس ندارد.
و به هر تقدیر کلام در سیاق بزرگداشت امر قرآن است، می خواهد قرآن را تجلیل کند، و از همین جا می فهمیم که منظور از مس قرآن دست کشیدن به خطوط آن نیست، بلکه علم به معارف آن است، که جز پاکان خلق کسی به معارف آن عالم نمی شود، چون فرموده: قرآن در کتابی مکنون و پنهان است، و آیه شریفه " إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکتابِ لَدَینا لَعَلِی حَکیمٌ" نیز به آن اشاره می کند.
و کلمه" مطهرون" اسم مفعول از باب تفعیل تطهیر است، و منظور از" مطهرون" کسانی هستند که خدای تعالی دلهایشان را از هر رجس و پلیدی یعنی از رجس گناهان و پلیدی ذنوب پاک کرده، و یا از چیزی که از گناهان هم پلیدتر و عظیم تر و دقیق تر است، و آن عبارت است از تعلق به غیر خدای تعالی، و این معنای از تطهیر با کلمه" مس" که گفتیم به معنای علم است مناسب تر از طهارت به معنای پاکی از حدث و یا خبث است، و این خیلی روشن است. پس مطهرون عبارتند از کسانی که خدای تعالی دلهایشان را پاک کرده، مانند ملائکه گرامی و برگزیدگانی از بشر که در باره آنان فرموده:" إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً"[1] ولی بعضی از مفسرین که متاسفانه بیشتر ایشان می باشند بدون هیچ دلیلی آیه را مختص ملائکه کرده اند. (ترجمه تفسیر المیزان، ج 19، ص،238)
[1] ( 2) خداى تعالى خواسته است تا رجس را از شما اهل بیت دور کند، و شما را به نوعى تطهیر نماید. سوره احزاب، آیه 33
10- آیا امام علی (ع) با خلفاء بیعت کرد؟
آیا حضرت علی (ع) با خلفا بیعت کردند؟ اخیرا در برخی شبکه ها و فضای مجازی این گونه تبلیغ می شود که حضرت با میل و رغبت با خلفا بیعت کرده اند آیا چنین مساله ای صحیح است؟
پاسخ:
شواهد متعددی در دست است که نشان می دهد امام علی (ع) کسانی که خود را جانشین خلافت معرفی می کردند، قبول نداشتند و آن ها را غاصبان خلافت می دانستند. مدارک و شواهد دراین باره آن قدر زیاد است که عدم بیعت و یا نهایتا بیعت اجباری حضرت را با خلفا نشان می دهد.
اما برای نمونه تنها به یکی از این شواهد اشاره می شود. و آن پاسخ معاویه به نامه عزل حضرت و مخالفت وی با تحویل امارت شام به نماینده حضرت علی ع است.
بعد از به حکومت رسیدن امام علی(ع) و در پی دستور امام(ع) به معاویه، مبنی بر تحویل امارت شام به حاکم اعزامی حضرت(ع)، این امر بر معاویه گران آمد و در طی نامه ای به منظور تنقیص و پایین آوردن مقام امام علی(ع) خطاب به امام علی(ع) نوشت:
«وَ مَا مِنْ هَوُلَاءِ اِلَّا مَنْ بَغَیتَ عَلَیهِ وَ تَلَکأتَ فِی بِیعَتِهِ حَتَّی حُمِلْتَ اِلَیهِ قَهْرَاً تُسَاقُ بِخَزَائِمِ الاِقْتِسَارْ کَمَا یُسَاقُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشْ»
تو بر هر یک از خلفای پیشین دشمنی ورزیدی و از بیعت با آنان امتناع کردی تا آن که تو را همانند شتر افسار زده برای بیعت حاضر کردند.
این جمله معاویه حکایت از بیعت تحمیلی امام علی(ع) و بردن امام(ع) با وضع نامطلوب در مورد بیعت با خلیفه اول بوده است.(۱)
در طی نامه ای، امام علی(ع) پاسخ نامه معاویه را چنین نوشت:
«وَ قُلْتَ إِنِّی کنْتُ أُقَادُ کمَا یقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّی أُبَایعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَی اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ- فِی أَنْ یکونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یکنْ شَاکاً فِی دِینِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً فِی یقِینِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِی إِلَی غَیرِک قَصْدُهَا»
گفته ای که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم!
عجبا! به خدا سوگند با این سخن خواسته ای مذمّت کنی و ناخواسته مدح و ثنا گفته ای!
خواسته ای رسوا کنی؛ ولی رسوا شده ای!
این برای یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود؛ مادامی که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند و این خلاصه حجّت و دلیل من است حتّی در برابر غیر تو!(۲)
می بینیم که در متن نامه معاویه به وضوح دیده می شود که حضرت علی ع با کسانی که خود را خلفای پیامبر معرفی می کردند به صراحت مخالفت کرده و همواره در نقش مخالف بوده اند و هیچ گاه آن ها را تایید نمی کردند.
منابع:
۱)بحار الأنوار مجلسی، ج۳۳، ص۶۰
۲)الاحتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۷۶
11- هدف از خلقت انسان از دیدگاه قرآن و عقل چه میباشد؟
پاسخ:
در پاسخ توجه به چند نکته ضروری است:
1. هدف فاعل یا هدف فعل: یکی از مسائل اساسی که همیشه برای بشر مطرح بوده و هر انسان عاقل و متفکر پیوسته در اندیشه پاسخ به آن است، هدف زندگی است، یعنی انسان برای چه آفریده شده، برای چه زندگی میکند.
سوال «هدف از خلقت چیست» یک وقت به این معناست که هدف خالق از خلقت چیست، یعنی خالق چه انگیزهای دارد و چه چیز عامل و باعث و محرّک او برای خلقت است، این چیزی است که خلقت نمیتواند باین معنا هدف داشته باشد، این مستلزم نقص و کمبود فاعل (خداوند) است. یعنی این گونه هدفداری تنها در فاعلهای بالقوه و در مخلوقات صادق است، و در خالق هستی، یعنی خداوند، مورد و مصداق ندارد. چون اینگونه هدف داشتنها برمیگردد به استکمال یعنی فاعل با کار خود میخواهد به چیزی و کمالی که ندارد برسد.
ولی یک وقت هدف فعل مطرح است، زیرا هر کاری را که در نظر بگیریم این کار بسوی هدف و کمالی است و برای آن کمال آفریده شده تا به آن برسد،(1) مانند گیاهی که از زمین میروید و شروع به رشد و فعالیت میکند، و به سوی کمال پیش میرود. این غایت فعلی است. آنچه در این پاسخ پیگیری میشود همین معنای دوّم است:
من نکردم خلق تا سودی کنم لیک تا بر بندگان جودی کنم
2. غایت در خلقت انسان به اینکه ماهیت انسان چیست برمیگردد؟ و در انسانها چه استعدادهایی نهفته است، و برای انسان چه کمالاتی امکان دارد؟ هر کمالاتی که در امکان انسان باشد باید بحث شود، انسان برای آن کمالات آفریده شده است. بشر به این مقدار میفهمد که انسان برای رسیدن به کمال آفریده شده است، اما کمال انسان در چیست؟ برخی کمال انسان را در برخورداری هرچه بیشتر از لذائذ مادّی می دانند، و اصالت های اجتماعی کمال انسان را در برخورداری دسته جمعی از مواهب طبیعی، اما گروهی کمال انسان را در ترقیات معنوی و روحانی که از راه ریاضتها و مبارزه با لذائذ مادّی حاصل میشود می بینند، و عدهای هم کمال را در ترقی عقلانی که از راه علم و فلسفه حاصل میشود می دانند.(2)
حال باید برای رسیدن به پاسخ مطلوب سراغ عقل، این حجت باطنی و درونی خدا و قرآن این کتاب الهی، و تأمینکنندة سعادت بشری رفت.
الف: هدف آفرینش از دیدگاه عقل
از نظر عقلی آفرینش نوعی احسان و فیض از جانب خداوند نسبت به موجودات ممکن است. یعنی آنچه امکان خلق شدن دارد، خداوند از خلق کردن آن بخل نمیورزد و دریغ نمیکند، چنین آفرینشی «حُسن ذاتی دارد» و قیام به چنین فعلی که ذاتاً پسندیده است، جز آن که خود فعل زیبا باشد، به چیز دیگری نیاز ندارد، زیرا نشانه جود و فضل اوست. خداوند متعال همان طور که واجب بالذات است، واجب من جمیع الجهات است، و لذا محال است که موجودی قابلیت وجود پیدا کند و از ناحیة او افاضه وجود نشود و امساک گردد.(3) از نظر عقلی هر موجودی که امکان خلق شدن دارد، با زبان حال درخواست وجود و کمال میکنند، آفرینش جهان در واقع پاسخ به این امکان و درخواستهای طبیعی و ذاتی اشیاء است.
خداوند وسایل کمال هر موجودی را در اختیار او میگذارد و ارادة حکیمانه او بر این قرار گرفته که موجود تا موجودات به صورت طبیعی و جبری به سوی کمال خویش حرکت کند، در حالی که ارادة حکیمانه او در برخی موجودات چون انسان بر این تعلق گرفته که از طریق اختیار و آزادی، کمالاتی را کسب نماید.
از نظرگاه عقل اساساً اصل آفرینش یک گام تکاملی عظیم است، زیرا چیزی را از عدم به وجود آوردن، و نیستی را هستی دادن، و صفر را به مرحلة عدد رساندن است، تمام برنامههای دینی و الهی بعد از گام اول در ادامه و راستای همین مسیر، و پی نمودن راه تکامل میباشد.(4)
ب: هدف آفرینش در قرآن
قرآن با بینشی عمیق، سرنوشت نهایی و هدف از آفرینش انسان و حتّی جهان را مورد بررسی و کنکاش قرار داده و مقصد و مقصود مشخصی را برای آفرینش بیان نموده است. چرا که آفرینش این جهان بزرگ و خلقت موجود عظیمی به نام انسان، نمیتواند بدون هدف و باطل باشد. قرآن کریم میفرماید: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ آیا میپندارید که شما را بیهوده آفریدهایم و به سوی ما باز نمیگردید؟(5)
یا در جای دیگر در ارتباط با کل نظام هستی میفرماید: یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً حال این سؤال رخ مینماید که این هدف از نظرگاه قرآن کریم چیست؟ قرآن کریم برای آفرینش انسان اهدافی را بیان نموده است که برخی از آنها اصلی، برخی تبعی و ابزاری، و برخی به منزلة نتیجه میباشد. از این میان میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
الف) آزمایش و ابتلاء
در آیاتی از قرآن کریم، هدف از آفرینش انسانها آزمایش و امتحان دانسته آن شده است، از جمله که میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً(6) خداوند مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل میکنید و او شکستناپذیر و بخشنده است.» این امتحان برمیگردد به ظهور و بروز کمالات انسانی که در مقدّمه اشاره شد.
ب) علم توحید
در آیة دیگر، هدف از آفرینش آدمی را علم به قدرت بیپایان الهی و آگاهی به یگانگی او میداند، آنجا که میفرماید: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ(7) خداوندی که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند را، فرمان او پیوسته فرود آید تا بدانید خداوند (یگانه) و بر همه چیز توانا است.(8) معرفت خدا و علم توحید زمینهساز بالاترین کمالات است برای انسان که سودش به خود انسان برمیگردد نه خداوند، چرا که او غنی مطلق میباشد.
ج) عبادت
در موردی دیگر، از عبادت به عنوان هدف آفرینش انسان و جن نام برده شده است: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ(9) من جنس و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند.» (و بدینوسیله به قلّة کمالات راه یابد).
د) رسیدن به رحمت الهی
در برخی از آیات قرآنی، هدف از آفرینش انسان را رسیدن به رحمت بیپایان الهی میداند و میفرماید: وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ(10) اگر پروردگارت میخواست، همة مردم را یک امت قرار میداد، ولی آنها همواره مختلفند، مگر کسی که مورد رحمت الهی قرار گیرد، و برای همین (پذیرش رحمت) خداوند آنها را آفرید.
آیات یاد شده، چهار هدف مهم و اساسی را برای آفرینش آدمی بیان نموده که برخی اصلی، برخی ابزاری و وسیلهای است (برای رسیدن به هدف اصلی)، و برخی به منزلة نتیجه میباشد:
1. آزمایش انسانها.
2. علم به قدرت بیپایان الهی.
3. عبودیت.
4. رسیدن به رحمت الهی.
در این میان، میتوان گفت رسیدن به کمال و نزدیک شدن به خداوند بالاترین هدف آفرینش است، چرا که مراد از بندگی رسیدن به اوج کمال و قلّة سعادت بشری است و انسان کامل کسی است که به جوار و آستان قرب الهی راه یافته و در نتیجه، از رحمت بیپایان او بهرهمند شده است. این بهرهمندی از رحمت الهی، نتیجة عبودیت و رسیدن به مرتبة کمال انسانی است. بنابراین، هدف اصلی از آفرینش انسان رسیدن به کمال است. امّا آزمایش بندگان و عبادت از هدفهای متوسط و ابزاری و برای رسیدن به آن هدف عالی یعنی کمال میباشد. بهرهمندی از رحمت بیپایان الهی هم نتیجة رسیدن به کمال است.(11)
بنابراین، در یک جمله میتوان گفت هدف از خلقت انسان عبودیت و رسیدن به مرتبة کمال و استفاده از رحمت بیپایان الهی است. دادن رحمت نیز، مقتضای ذات الهی است. یعنی ذات او اینگونه فیاض است که رحمت از او صادر میشود و هر موجود را به کمال شایسته خویش میرساند.
پی نوشت:
1. مطهری، مرتضی، هدف زندگی، جزوة شماره 7، تهران، حزب جمهوری اسلامی، 1359، ص 5 ـ 6.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، خودشناسی برای خودسازی، مؤسسة در راه حق، ص 23.
3. مطهری، مرتضی، معارف اسلامی، در آثار استاد مطهری، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، چاپ سوّم، 1377، ص 17.
4. ر. ک: در ساحل اندیشه، مؤسسة تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق ـ علیه السّلام ـ، ص 86.
5. مؤمنون: 115.
6. ملک: 2.
7. طلاق: 12.
8. طلاق: 12.
9. ذاریات: 56.
10. هود: 119.
11. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران دارالکتب الاسلامیه، ج 22، ص 384 ـ 396
12- آیا قرآن نوشته دست بشر است؟
پاسخ:
قرآن، در چهارده قرن پیش، در منطقه ی جزیره العرب و در بین اعراب جاهل طلوع کرده، داعیه دار هدایت بشر و رساندن انسان ها به سوی کمال و سعادت است و با اعجازی بس بزرگ ـ که از قدرت انسان خاکی به دور است ـ همراه می باشدو تا به حال کسی نتوانسته است آن را به نقد بکشد و حقایقش همیشه و در هر عصری آشکارتر می شود و مطالبش تازه و مطابق با زمان است، با این وجود این سؤال را برمی انگیزد سرچشمه ی الفاظ قرآن که دارای مضامین عالی و معارف پرمحتوا و بیانی اعجاز گونه است، چیست؟ آیا بشر می تواند با عقل ناقص بشری، مخترع این کلمات باشد؟ اگر این الفاظ به بشر تعلق ندارد و از ماورای طبیعت سرچشمه گرفته، از چه راهی به دنیا و جهان ماده انتقال پیدا کرده است؟
این ها پرسش هایی است که از راه مستشرقان و روشنفکر مآبان و دگراندیشان داخلی و خارجی مطرح می گردد.
آن چه از قرآن استفاده می شود این است که الفاظ و عبارات قرآن و معارف بلند آن از سوی خداوندمتعال بوده و پیامبر اسلام- صلی الله علیه وآله- واسطه در ابلاغ و ترجمان وحی الهی است. در قرآن آیاتی وجود دارد که قرآن را «کلام الله» می نامد. مانند: وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ...(1) اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد، پناه ده تا کلام خدا را بشنود.
همچنین خداوند به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) اختیار تغییر و تبدیل آیات قرآن را نداده است: وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا یُوحَی إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ(2) و هنگامی که آیات روشن ما بر آنها خوانده میشود، کسانی که ایمان به لقای ما [و روز رستاخیز] ندارند میگویند: (قرآنی غیر از این بیاور، یا آن را تبدیل کن! [و آیات نکوهش بتها را بردار]) بگو: (من حق ندارم که از پیش خود آن را تغییر دهم. فقط از چیزی که بر من وحی میشود، پیروی میکنم! من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از مجازات روز بزرگ [قیامت] میترسم!)
این سلب اختیار نشان دهنده آن است که الفاظ و عبارات قرآن از سوی خداوند است: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(3) ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم، باشد تا در آن تعقل کنید.
از سویی دیگر، اگر قرآن مکتوب بشری می بود، این گونه نظم و هماهنگی در آن یافت نمی شد و تناقضات فراوانی در آن پدیدار می گشت: أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافًا کَثِیرًا(4) آیا در قرآن از روی فکر و تأمل نمی نگرند ]تا بر آن ها ثابت شود که وحی خداست[ و اگر از جانب غیر خدا بود در آن ]از جهت لفظ و معنا [بسیار اختلاف می یافتند.
افزون بر آن، تحدی و مبارزه طلبی قرآن برای همانند آوری، دلیل دیگری بر الهی بودن آن است و تا به حال کسی نتوانسته سوره ای مانند سوره های قرآن را به رشته تحریر درآورد.
با اعلام ختم نبوت، از خداوند حکیم انتظار می رفت کتابی را فرو فرستد که نیازهای بشر را تا ابد برآورده کند و این امر مهم با فرو فرستادن قرآن تحقق یافت، ولی اگر قرآن مکتوب بشری می بود نمی توانست نیاز ابدی بشر را برآورده کند. زیرا هر اثر بشری، فرهنگ، دانش، علوم و نیازهای زمان خود را در امر نگارش دخالت می دهد و با فرهنگ و دانش و نیاز آیندگان مطابقت ندارد. از این رو، وحی ـ که ما فوق قدرت بشری است ـ به این مسئله توجه داشته، به آن جامه عمل پوشانده است. اینک، برای آشنایی بیشتر با وحی الهی، به معنای لغوی و اصطلاحی آن می پردازیم:
معنای وحی
وحی درلغت، به معانی گوناگونی آمده است. از جمله: اشارت، کتابت، نوشته، رساله، پییغام، سخن پوشیده، کلام خفی، اعلام در خفا، شتاب و عجله و هرچه از کلام یا نوشته یا پیغام یا اشاره که به دیگری القا و تفهیم شود.(5) و در اصطلاح: «وحی اشاره ای است تند و سریع که با کلماتی مرموز و غیرصریح و گاهی با صداهای نامعلوم و یا با اشاره به وسیله بعضی از اعمال و حرکات، و نیز از راه کتابت، انجام می گیرد.»(6) با این تعریف، وحی شامل جزء خاصی نمی شود و گستره و دایره ی وسیعی را به خود اختصاص می دهد.
واژه ی «وحی» در قرآن به معانی: هدایت غریزی(7)، الهام(8)و رسالی(9) (فرستادن کتاب آسمانی برپیامبر برای هدایت جامعه) آمده است.
قرآن، با صراحت تمام، ارسال وحی از سوی خدا به پیامبران(علیهم السلام) را بیان کرده، هیچ پیامبری را از نعمت وحی محروم نساخته است و پیامبران با در دست داشتن وحی و امدادهای الهی و معجزه، انسان ها را در مسیر سعادت سوق داده، راه را از چاه تمییز می داده اند: « ما به تو وحی فرستادیم. همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم. و [نیز] به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [= بنی اسرائیل] و عیسی و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم. و به داوود زبور دادیم. (10)».
قرآن، کلام پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) را وحی الهی می داند و پیامبر را مامور می کند تا وحی الهی را برای مردم بیان نماید. ازجمله: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ(11) این چنین، قرآن را به زبان عربی، به تو وحی کردیم. تا مردم مکّه و اطراف آن را تحذیر کنی و از خدا بترسانی.
اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ (...(12) ای پیامبر! آنچه را از این کتاب آسمانی که به تو وحی شده است، برای مردم بخوان.(13)
خداوند وحی را از سه راه به پیامبران می رسانید: وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْیًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ(14) هیچ بشری را نسزد که با خدا سخن گوید، مگر از راه وحی و یا از پس پرده، یا آن که به وسیله فرستاده ای که به اذن خداوند آنچه را او اراده کرده، وحی کند، که خدا دانا و والاست.
طبق این آیه، خداوند به یکی از سه طریق، به پیامبران وحی می کرد:
1. وحی مستقیم: القای مستقیم و بدون واسطه بر پیامبر.
2. خلق صوت: رسیدن صدای وحی ازپس پرده به گوش پیامبر، به گونه ای که این صدا را کسی جز او نشنود.
3. القای وحی به وسیله فرشته وحی: این گونه وحی، معمولا به واسطه ی جبرئیل نازل می شد. چنان که در قرآن خطاب به پیامبر صلی الله علیه وآله آمده است: فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًی وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ(... (15) او ]جبرئیل[ قرآن را بر قلبت نازل کرد.»
بنابراین، قرآن از سوی خدا و به زبان عربی بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)نازل شده و الفاظ آن وحیانی است.
پی نوشت:
1. توبه: 6.
2. یونس: 15.
3. یوسف: 2.
4. نساء: 82.
5. محمد هادى معرفت، آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 29.
6. راغب اصفهانى، مفردات، ماده وحى.
7. فصلت: 12.
8. قصص: 7 .
9. یونس: 2 .
10. نساء : 163 .
11. شورى: 7.
12. عنکبوت: 45.
13. ر.ک: آموزش علوم قرآن، ج 1، ص 36-29, محمد هادى معرفت، تاریخ قرآن، ص 14-7, سید محمد باقر حجّتى، تاریخ قرآن کریم، ص 37-28.
14. شورى: 51 .
15. بقره: 97
13-آیا پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم )؛ زنان و نزدیکی و آمیزش با آنان را بسیار دوست میداشتند؟
پرسش
با توجه به تاکید اسلام به استفاده کم حتی از مباحها از دنیا چطور می توان این حدیث را که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) زنان وعمل جماع را بسیار دوست می داشتند و به آن اقدام می کردند را جمع کرد.
پاسخ اجمالی
اولا: دنیا اگر هدف و نهایت آرزو و آمال قرار گیرد و همه چیز برای رسیدن به آن زیر پا گذاشته شود، به این جهت مذموم و مورد نکوهش است و باعث فراموشی خداوند و آخرت می شود ولی از آن جهت که وسیله و ابزاری است برای رسیدن به آخرت ممدوح و پسندیده است. بر این اساس؛ کثرت آمیزش در احادیث گفته شده به معنای فرو رفتن در شهوت رانی نیست، بلکه توصیه به کثرت آمیزش به جهت ایجاد محبت بین زن و شوهر و ازدیاد نسل که به حسب روایات به آن توصیه شده است. همچنین به جهت شکسته شدن شهوت نفس که از آثار آن آرامش و جمع شدن حواس به جهت عبادت و دوری از گناهان ناشی از شهوت است؛ و دقیقا از این روست که دوست داشتن زنان هم می تواند عاملی در جهت خود سازی و تقرب و رضای الهی باشد، هم بزرگترین عامل برای معصیت الهی.
ثانیا: یکى از نکاتى که در فهم و استنباط روایت باید مورد توجه قرار بگیرد فرهنگ و فضاى فکرى زمان بیان احادیث است، در فضایى که عدهاى به لحاظ رهبانیت و سیر و سلوک، زنها را رها نموده و بدین گونه دنیا را رها کردند، سفارش به مراوده بیشتر با زنان مىشود و در فضایى که زنبارگى و محیط شهوانى یا اختلاط و یا فریفتگى شایع مىشود، درمان یا سفارش به تخفیف و تقلیل بهرهمندى از دنیا از جمله آمیزش با زنان، صورت مىپذیرد. بنابراین تفسیر هر یک از دو روایت را در متن صدور آن باید سنجید و چه بسا هر دو، یک معنا را افاده کنند و آن اعتدال است؛ یعنى، نفى زیادهروى مورد توصیه یکى و دوری از تفریط مورد توصیه دیگرى است
پاسخ تفصیلی
در پاسخ به این سؤال ابتدأ باید متذکر شویم که در این باب چهار گونه روایات داریم که دو به دو مقابل هم هستند
1.دسته اول زیاد آمیزش کردن با زنان را نیکو می داند و از اخلاق انبیا بر می شمارد
در کتاب سنن النبی می خوانیم که حضرت رضا فرمودند: سه چیز از سنت پیامبران است :عطر زدن، زدودن موهای زائد بدن و آمیزش زیاد با همسران[1].
این روایت با سندهای مختلفی روایت شده است از جمله در کفعمی آمده است محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن معمر بن خلاد قال سمعت علی بن موسی الرضا( علیه السلام ) یقول «ثلاث من سنن المرسلین العطر و اخذ الشعر و کثرة الطروقة[2]؛ محمر بن خلاد می گوید شنیدم حضرت رضا( علیه السلام ) می فرمود: سه چیز از سنت پیامبران است: عطر زدن، زدودن موهای زائد بدن و کثرت طروقه».
طروقه در این روایت دو گونه خوانده شده، طروقه به فتح طاء و طروقه به ضم آن.
در صورتی که طاء مفتوح باشد به معنی همسران خواهد بود بنابراین مراد از آن کثرت همسران و ازدواج خواهد بود[3]. و در صورتی که طاء با ضمه خوانده شود به معنای آمیزش خواهد بود با توجه بر قرائنی معمولا این روایت به کثرت آمیزش معنی می شود گرچه احتمال کثرت همسران نیز بعید نمی باشد.
حضرت رضا ( علیه السلام ) فرمود: در خروس پنج خصلت از خصال انبیاء وجود دارد: آشنایى به اوقات نماز و غیرت و سخاوت و زیاد آمیزش و جماع کردن.[4]
2. در مقابل دسته اول روایاتی آمیزش زیادی را منع می کند و مذمت می نماید:
در روایتی از پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمده است: کسی که خواستار باقی ماندن است در حالی که بقایی در دنیا نیست [یعنی کسی که طالب بقاء نسبی و طول عمر است] صبحانه را صبح زود بخورد و کفش مناسب و خوب بپوشد و رداء خود را کوتاه کند و آمیزش با زنان را کم کند. به پیامبر عرض شد منظور از کوتاه کردن رداء چیست حضرت فرمودند: کم کردن قرض و بدهی[5].
3.دستۀ سوم دوست داشتن زنان را از اخلاق پیامبران بر می شمارد:
امام صادق علیه السّلام فرمود: از اخلاق پیامبران دوست داشتن زنان است[6].
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: روشنى چشم من در نماز، و لذّتم در زنان قرار داده شده است.[7]
علامۀ طباطبائی می فرماید: قریب این مضامین به طرق دیگرى نیز روایت شده است[8].
4. در مقابل دستۀ سوم روایاتی دوست داشتن زنان را عامل معصیت می داند:
امام صادق علیه السلام گوید: رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: اول چیزى که خدا به آن نافرمانى و معصیت شد شش چیز بود: دوست داشتن دنیا، دوست داشتن ریاست، دوست داشتن طعام، دوست داشتن خواب، دوست داشتن راحتى، و دوست داشتن زنان.[9]
با دقت در مفاهیم این روایات و اصول کلی دیگر که از آیات و روایات بدست می آید، می توان گفت این روایات متنافی و ناسازگار با هم نیستند چون اولا: از آیات قرآن و روایات استفاده مى شود که دنیا دارای دو جهت است:
1. به عنوان امر حقیقی و واقعی، مانند وجود زمین، کرات آسمانی، وجود انسان، قدرت، علم و حیات او و دیگر موجودات و حقایق نظام عالم مادی. به این لحاظ دنیا نه تنها مذموم و نکوهیده نیست بلکه نیکو و پسندیده است. پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «دنیا مزرعه و کشتزار آخرت است»[10].
2. به عنوان امر اعتباری و غیر واقعی یعنی دنیا را هدف و نهایت آرزو و آمال قرار دادن و همه چیز را برای رسیدن به آن زیر پا قرار دادن. دنیا به این جهت مذموم و مورد نکوهش است و باعث فراموشی خداوند و آخرت می شود[11]. همان گونه که با دقت و تأمل در دو دسته از روایاتی که در بارۀ استفاده از مال و ثروت اندوزی وارد شده است روشن میشود که اصل مال و ثروت در اسلام مذموم نیست، بلکه از آن جهت که وسیله و ابزاری است برای رسیدن به آخرت ممدوح و پسندیده است. از این رو است که هنگامی که حضرت علی ( ع) مردی را مشاهده کرد که دنیا را مذمت میکرد، فرمود: «آیا تو در دنیا جرمی مرتکب شدهای یا دنیا به تو جرم کرده است ...».[12]
در اسلام مال و کسب مال، پسندیده و در مواردی واجب است، ولی مال پرستی در برابر خدا پرستی سرزنش شده است. در دین اسلام مال وسیلهای برای رسیدن به سعادت اخروی و تقرب به خدا است، نه هدف.[13]
در قرآن کریم می خوانیم : ای کسانی که ایمان آوردید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نسازد.[14]
پس در استفاده از نعمات دنیوی هر آنچه این معیار بر آن منطبق گردد، مورد مذمت است بر این اساس؛ کثرت آمیزش در احادیث گفته شده به معنای فرو رفتن در شهوت رانی نیست، بلکه توصیه به کثرت آمیزش به جهت ایجاد محبت بین زن و شوهر و ازدیاد نسل که به حسب روایات به آن توصیه شده است. همچنین به جهت شکسته شدن شهوت نفس که از آثار آن آرامش و جمع شدن حواس به جهت عبادت و دوری از گناهان ناشی از شهوت است؛ و دقیقا از این روست که دوست داشتن زنان هم می تواند عاملی در جهت خود سازی و تقرب و رضای الهی باشد، هم بزرگترین عامل برای معصیت الهی.
ثانیا: یکى از نکاتى که در فهم و استنباط روایت باید مورد توجه قرار بگیرد فرهنگ و فضاى فکرى زمان بیان احادیث است، در فضایى که عدهاى به لحاظ رهبانیت و سیر و سلوک، زنها را رها نموده و بدین گونه دنیا را رها کردند، سفارش به مراوده بیشتر با زنان مىشود[15] و در فضایى که زنبارگى و محیط شهوانى یا اختلاط و یا فریفتگى شایع مىشود، درمان یا سفارش به تخفیف و تقلیل بهرهمندى از دنیا از جمله آمیزش با زنان، صورت مىپذیرد. بنابراین تفسیر هر یک از دو روایت را در متن صدور آن باید سنجید و چه بسا هر دو، یک معنا را افاده کنند و آن اعتدال است؛ یعنى، نفى زیادهروى مورد توصیه یکى و دوری از تفریط مورد توصیه دیگرى است.
بنابراین از مجموع روایات وارده در متون دینی در این باب این اصل کلی استنباط می گردد که باید به قدری با لذت های حلال خود را ارضاء و اشباع کنیم که از فکر هرگونه لذت حرام مصون بمانیم، اما از سوی دیگر این اصل کلی را نیز داریم که باید مراقب حفظ سلامتی خود باشیم و از افراط گری دوری کنیم. و باید با توجه به این اصول که خطوط اصلی و جهت گیری اسلام را نشان می دهند و حاکم بر سایر مواردند، این احادیث را معنا کرد.
البته میزان و حد کثرت آمیزش عرفی است و به حسب حالات اشخاص در پر شهوت و کم شهوت بودن و به حسب سنین مختلف متفاوت خواهد بود ولی روشن است که زیادی آمیزش نباید در حد افراط باشد.
منابع:
[1] سنن النبی (آداب ،سنن و روش رفتاری پیامبر گرامی اسلام ) نوشتۀ علامه طباطبایی و ترجمه حسین استاد ولی از انتشارات پیام آزادی فصل هشتم ص 83.
[2] کافی، ج 5، ص 320، نرم افزار جامع الاحادیث.
[3] بحارالانوار، ج 62، ص 5. نرم افزار جامع الاحادیث.
[4]مکارم الأخلاق-ترجمه میر باقرى، سید ابراهیم، ج1، ص: 246، ناشر فراهانى. نرم افزار گنجینۀ روایات.
[5] مستدرکالوسائل الشیعه، ج : 13 ص : 388. نرم افزار جامع الاحادیث.
[6] آداب، سنن و روش رفتارى پیامبر گرامى اسلام، ص 83
[7] نام کتاب: سنن النبی (آداب، سنن و روش رفتارى پیامبر گرامى اسلام)، نویسنده: طباطبائی، سید محمد حسین، مترجم: حسین استادولى، ص 83، ناشر: انتشارات پیام آزادى، نرم افزار گنجینۀ روایات.
[8] نک: سنن النبى صلى الله علیه و آله، ترجمه محمد هادى فقهى،، ج1، ص: 148و 147، ناشر: کتاب فروشى اسلامیه، نرم افزار گنجینۀ روایات.
[9] جهاد النفس وسائل الشیعة-ترجمه صحت، ص 222. نرم افزار گنجینۀ روایات.
[10] (الدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَة)، بحار الانوار : 70 / 148، باب 124 .
[11] اقتباس از سؤال 994 (سایت: 1062).
[12] - نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 131
[13] ر. ک: مکتب و نظام اقتصادی اسلام, مهدی هادوی تهرانی، ص 108
[14] منافقین، 9،یا ایها الذین امنوا لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله. اقتباس از سؤال 1398 (سایت: 1422).
[15] (2) 157. على علیه السّلام فرمود: ازدواج کنید، که ازدواج سنّت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله است، زیرا که آن حضرت مىفرمود: هر که دوست دارد از سنّت من پیروى کند، از جمله سنّت من ازدواج است.
(4) 159. على علیه السّلام فرمود: گروهى از اصحاب پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله آمیزش با زنان، غذا خوردن در روز و خوابیدن در شب را بر خود حرام کرده بودند. امّ سلمه این موضوع را به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خبر داد، آن حضرت به سوى اصحاب آمد و فرمود: آیا به زنان بىرغبت شدهاید با آنکه من با زنان آمیزش مىکنم، و روز غذا مىخورم، و در شب مىخوابم؟! پس هر که از سنّت روى گرداند از من نیست؛ آداب، سنن و روش رفتارى پیامبر گرامى اسلام، ص 83.
14- احکام زفاف یا شب اوّل عروسی چیست؟
پاسخ:
زفاف اوّلین شبی است که یک دختر و پسر تغییر کیفیتی و کمّیتی در زندگی خود می دهند و نام شوهر و همسر ـ عروس و داماد ـ را بر خود می نهند، و زندگی جدید را با همتای خود آغاز می کنند، قدرت تکوینی زفاف به گونه ای است که با توجّه به جاذبه وانهاده در ضمیر انسان، در وهلة اول مستحب شمرده می شود، و با احتمال آلودگی به گناه واجب به حساب می آید. ازدواج از سنّت نبی اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ است که فرمود:«ازدواج از سنّت من است و هر کس از سنّت من سرپیچی کند، از من نیست»(1)
دو محور مهم در امر ازدواج و شب زفاف وجود دارد:
1. زمان و آداب مراسم عروسی.
2. آداب و اعمال شب زفاف.
زمان و آداب مراسم عروسی: مستحبّات و مکروهاتی که در مورد زمان و آداب عروسی نقل شده است:
از حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده است که:«از سنّت پیغمبران طعام دادن در وقت ازدواج است.» طعام دادن یا ولیمه دادن در روز است و آن هم مستحب است در ظهر داده شود، از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که:«عروس های خود را شبانه به خانة شوهر ببرید و هنگام ظهر طعام دهید.»(2)
یکی دیگر از مستحبّات مراسم عروسی روز جمعه بودن است. از حضرت امیر المؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ منقول است که روز جمعه روز خواستگاری و نکاح است.
و همچنین ازدواج، هنگامی که قمر در عقرب است (چنانکه در بعضی از تقویم ها مشخص شده است) مکروه است. امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود:«کسی که هنگام قمر در عقرب ازدواج کند، نیکی نمی بیند.»
و همچنین ازدواج، هشام «محاق» یعنی سه شب آخر ماه قمری، که ماه دیده نمی شود، نهی شده است و مکروه است و طبق بعضی روایات، ازدواج و آمیزش در چنین وقتی، موجب سقط جنین خواهد شد.
آداب شب زفاف:(3)
1. از آداب مستحبّی شب زفاف، نماز و دعا است، امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود:«هنگامی که عروس را نزد تو آوردند، خودت وضو بگیر و به او نیز بگو وضو بگیرد، دو رکعت نماز بخوان، و به او نیز بگو که دو رکعت نماز مستحبّی بگذارد، سپس حمد و ثنای پروردگار عالم را انجام بده و صلوات بر محمّد و آلش ـ صلّی الله علیه و آله ـ بفرست، آن گاه دعا کن و به حاضرین بگو «آمین» بگویند، و این دعا را بخوان:
«اَللّهُمَّ اْرْزُقْنی ألْفَها وَ وُدَّها و رِضاها، وَ ارْضِنی بِها وَ اجْمَعْ بَینَنا بِأحْسَنِ اِجْتِماعٍ وَ ءانَسَ إِیتِلافٍ فَاِنَّک تُحِبُّ الحَلالِ و تُکرِهُ الحرامِ»
«خدایا، دوستی و محبّت و خوشنودی او را روزی من گردان، و مرا به او خشنود ساز و بین ما و او به پیوند نیک و صمیمانه جمع کن، چرا که تو حلال را دوست داری و حرام را ناپسند می دانی.»(4)
و نیز از امام محمّد باقر ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که: هنگامی که خواستی با همسرت همبستر شوی، متوجّه خدا باش و بگو:«اَللّهُمَّ ارْزُقْنی وَلَداً، وَاجْعَلْهُ تَقیاً زَکیاً لَیسَ فی خَلْقِهِ زیادَةٌ و لا نُقْصانٌ واجْعَلْ عاقِبَتهٌ إلی خیر»
«خدایا فرزندی به من عطا فرما، و او را پرهیزگار و پاک گردان، جسمش را کامل و موزون قرار بده، و عاقبت امرش را ختم به خیر بفرما»
2. اجتناب از شرکت شیطان در انعقاد نطفه: در شب زفاف و یا هر وقت دیگر که همسران می خواهند با هم همبستر شوند، «بسم الله» بگویند، و مراقب باشند که در آن هنگام از هر گونه گناه به دور باشند، حتّی فکر گناه نکنند، تا شیطان در نطفة آنان شریک نشود، زیرا نطفه، پایة اوّل ساختار فرزند آینده را تشکیل می دهد. امام صادق ـ علیه السّلام ـ دستور فرموده اند که هنگام همبستر شدن گفته شود:
«اَعُوذُ بِاللهِ السَمیعَ العَلیم مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم»
«پناه می برم به خدای شنوا و دانا، از شیطان رانده از درگاه خدا»
3. آمیزش در محیط سر پوشیده: همبستری در شب زفاف در محیطی سرپوشیده باید انجام گیرد، و نیز لازم است مسائل خصوصی و اسراری که در این رابطه وجود دارد، برای کسی نقل نشود، و با این کار حریم حیاء و عفّت و غیرت اسلامی را حفظ کنند.
نبی اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: «سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست، اگر مردی با همسرش در خانه ای همبستر شود و کودکی آنها را بنگرد و سخن و صدای نفس آنها را بشنود، آن کودک هرگز رستگار نخواهد شد، اگر پسر باشد، زناکار می شود و اگر دختر باشد، آلوده دامن می گردد.»
نکاتی پیرامون آمیزش:
1. در آغاز و وسط و آخر ماه (قمری) آمیزش نباشد.(5)
2. بعداز ظهر نباشد.
3. هنگام آمیزش سخن گفته نشود.
4. با در نظر گرفتن زن دیگری آمیزش صورت نگیرد.
5. هر کدام از همسران، دستمال جداگانه ای داشته باشند و اگر دستمال آنها یکی باشد، موجب دشمنی و سپس جدایی و طلاق خواهد شد.
6. شب عید فطر و شب عید قربان آمیزش نشود.
7. آمیزش در شب دوشنبه و آغاز شب سه شنبه و شب پنجشنبه و هنگام ظهر پنج شنبه و هم چنین شب جمعه و بعد از ظهر جمعه خوب است.
8. بدون وضو آمیزش نباشد.
9. در محیط سرباز آمیزش نشود.(6)
پی نوشت:
1. پاک نژاد، ازدواج مکتب انسان سازی، قم، انتشارات اخلاق، چاپ حافظ، 1376، جلد دوم، ص 87 تا 92.
2. اشتهاردی، محمّد مهدی، ازدواج آسان، قم، انتشارات نبوی، چاپ اول، 1371، ص 242.
3. همان، ص 241 تا 250.
4. همان.
5. برگرفته از مجلسی، محمدباقر، حلیة المتقین، ص 125. و ازدواج آسان، ص 245.
6. پاک نژاد، سید رضا، ازدواج مکتب انسان سازی، قم، انتشارات اخلاق، چاپ حافظ، آبان 1376، جلد دوم، ص 73 تا 82
15- آیا خداوند وجود دارد؟! چگونه می توانیم وجود خداوند را اثبات کنیم؟
پاسخ:
در این نوشتار تلاش این است که نشان داده شود تعریف و تصور ما از یک شیء چقدر می تواند بر مبتاحث و مسئل مربوط به آن شیء تاثیر گذار باشد
در مورد خداوند نیز همین گونه است و هر فردی تصور و تعریفی از خدا درذهن خود دارد چه خداباور باشد و چه خدا را باور نداشته باشد و به اصطلاح آتئیست باشد.
یک آتئیست وقتی می گوید من به وجود خداوند معتقد نیستم، مسلما درذهن خود تصور و تعریفی از خداوند دارد که بر اساس آن تصور، ادعا می کند خدایی وجود ندارد. اما یک خداباور هم بر اساس شناخت و تعریفی که از خداونددارد وجود خود را اثبات می کند و به خداوند معتقد می شود.
برای درک بهتر اهمیت این مساله، شبیه سازی ای از یک گفتگو بین یک خداباور و یک آتئیست (خداناباور) را ارائه می کنیم تا سخنی که در طلیعه بحث گفته شد بهتر روشن شود
پس سوال این است که آیا خداوند وجود دارد؟
آتئیست: من به وجودِ حقیقتی به نامِ خداوند باور ندارم.
خداباور: پیش از اینکه وجودِ یک شیء را اثبات کنیم یا انکار کنیم باید بدانیم تصوّرمان از یک شیء چیست! اگر ندانیم راجع به چه چیزی سخن می گوئیم شاید هر دو حرفمان درست باشد! یعنی شما انکارِ x می کنید و من اثباتِ y!
درحالی که این انکار شما و اثبات من با هم منافاتی ندارند. ولی چون موضوع بحث روشن نشده است خیال می کنیم که نظراتمان باهم متفاوت است.
بنابراین باید بر روی تعریفِ از خداوند به یک اشتراک برسیم.
آتئیست: تعریفِ من از خداوند همان تعریفی است که دین داران مطرح می کنند؛ خداوند موجودی است که خالقِ جهان است. یعنی این جهان نبود و به دستِ خدا ایجاد شد! به نظرِ من، جهان نیاز به خالقی به نام خدا ندارد!!!
خداباور: تعریفی که شما از خدا ارائه دادید، تعریفِ یک شی ء به یکی از اوصافش است. یعنی خدایی را تصور می کنید که دارای وصف خالق و آفریننده است. و سپس ادعا می کنید چون این جهان نیاز به خالق ندارد پس خدا وجود ندارد.
در حالی که ابتدا باید بگوئیم آن موجود چیست تا بتوانیم اوصافی را برایش به اثبات برسانیم...
آتئیست: یعنی چه؟ یعنی شما خدا را منهای صفتِ خالقیّتش در نظر می گیرید؟
خداباور: بله! آیا امکان ندارد در جهان خدایی باشد؛ امّا خالقِ جهان نباشد؟
آتئیست: امکان دارد؛ امّا دیگر آن خدا به چه دردی می خورد؟
خداباور: من نگفتم خدا خالق نیست؛ صرفا از امکانِ تحقّقِ خدایی بدونِ صفتِ خالقیّت سخن گفتم...
و شما حرفِ مرا تایید کردید! پس تعریفِ خدا غیر از تعریفِ خالقیّت خداست...
آتئیست: بسیار خب! شما تعریفِ خودتان را ارائه دهید با تعریفِ شما جلو برویم!
خداباور: خداوند از نظر من، موجودی است که باید باشد و امکان ندارد نباشد!!!
آتئیست: بیشتر توضیح دهید! چرا باید چنین تعریفی از خدا را قبول کنم.
خداباور: می توانید این تعریف را قبول نکنید و اگر این تعریف را قبول نکنید ما نمی توانیم بحث را ادامه دهیم زیرا شما به دنبال انکارِ خدایی هستید و من به دنبالِ اثباتِ خدایی دیگر. شما کافرید به یک خدا و من مومن ام به خدایی دیگر! اساساً دیگر ما دعوایی با یکدیگر نداریم!
آتئیست: حرفتان را می پذیرم ولی شما بر چه اساسی چنین تعریفی از خدا ارائه می کنید؟ چرا باید تعریف تان را بپذیرم؟
خداباور: ببینید از نظرِ من خالق بودنِ خدا، خدا را خدا نمی کند. همانطور که شما پذیرفتید ممکن است در نگاهِ اوّلی، خدایی باشد و خالق نباشد. من به دنبالِ ویژگی ای از خداوند بوده ام که اگر آن ویژگی نباشد؛ دیگر خدا خدا نباشد...
آتئیست: آیا «موجودی که باید باشد»، بهترین تعریف از خداست؟
خداباور: از نظرِ من آری!
آتئیست: دلیل تان چیست؟
خداباور: دلیلِ اوّل من آن است که وجوبِ وجود و ضرورتِ تحقّق خداوند، وصفِ خدا نیست بلکه حقیقتِ خداست! چون وصف، حالت تعلّقی دارد و ضرورت تحقق، با تعلّق نمی سازد و ترکیبی پارادوکسیکال تشکیل می دهد.
ثانیاً طبقِ یک قاعده فلسفی «الذاتی لا یعلّل». یعنی ثبوتِ ذاتیات یک شیء نیازی به اثبات ندارد و اساساً پرسشِ "چرا" در بابِ آنها معنا ندارد، در حالی که در ویژگی های مذکور، چنین پرسش هایی معنا دار است:
مثلا می توانیم بپرسیم:
+چرا خداوند خالقِ جهان است؟
+چرا خداوند همه جا حاضر است؟
+چرا خداوند ازلی و ابدی است؟
و....
اما نمی توانیم بپرسیم چرا خداوند واجب الوجود است؟
این پرسش معنادار نیست، زیرا اساسِ این پرسش بر این معنا استوار است که بتوان خدا را منهای وجوبِ وجودش در نظر گرفت و وجوبِ وجود را بعنوان وصفِ زائد بر ذات بر آن حمل کرد، در حالی که گفتیم وجوبِ وجود نمی تواند وصفِ خدا باشد بلکه ذاتِ او یا به عبارتی ذات خدا، بجز واجب بودن نیست.
آتئیست: در بابِ بی نیازیِ خداوند سخن نگفتید. چرا بی نیازی را سوار بر وجوبِ وجود کنیم نه بالعکس؟ در واقع چون خدا بی نیاز است واجب الوجود است یا چون واجب الوجود است بی نیاز است؟ آیا بی نیازی را می توان وصفِ خدا با تقریرِ شما درنظر گرفت؟
خداباور: نکته قابل تامّلی است! جواب این است که گاهی بی نیازی به این معناست که شخص ذاتا نیازمنداست ولی چون نیازش تامین شده دیگر نیازمند نیست. مثلا انسان نیازمند غذاست ولی چون غذای او تامین می شود دیگر نیازی به غذا حس نمی کند اما گاهی بی نیازی به این معناست که اصلا نیاز در مورد شخص، قابل تصور نباشد یعنی بی نیازی اش از این باب است که ذاتا نیاز برای وی متصور نیست. و این ملازم با همان واجب الوجود بودن است. بنابراین واجب الوجود بودن و بی نیاز بودن هر دو بیانگر یک حقیقت هستند. و مترتب بودن آن ها بر هم در مقام انتزاع و حمل است نه در مقام تحقق.
آتئیست: بسیار خب! همدلانه با شما پیش می آیم و خدا را واجب الوجود تصوّر می کنم. حال بفرمائید چرا به بودنِ خدایی با تصوّر واجب الوجود اعتقاد دارید؟ چه ضرورتی دارد ما چنین خدایی داشته باشیم؟ چرا باید به وجودِ موجودی به نام واجب الوجود، یا به قولِ شما «موجودی که باید باشد» اعتقاد داشته باشیم؟
خداباور: برای اینکه نشان دهم ما چاره ای جز پذیرش چنین موجودی نداریم، باید نشان دهم هر فرضِ دیگری را که در نظر بگیرم منجر به یک تناقض می شود.
آتئیست: بسیار خب نشان دهید.
خداباور: من اگر بتوانم به شما نشان دهم مفهومِ «موجودی که باشد» لاجرم در خارج مصداقی دارد؛ به مدّعای خود دست یافته ام. قبول می کنید؟
آتئیست: همین طور است. منتظرم تا نشان دهید.
خداباور: خب. ما با مفهومِ «موجودی که باید باشد» مواجه ایم. حال این مفهوم یا در خارج مصداقی دارد و یا ندارد. اگر مصداق داشته باشد که فرضِ ما به اثبات رسیده است.
آتئیست: بله! برای اثباتِ این مدّعا نشان دهید اگر این مفهوم مصداقی در خارج ندارد دچار پارادوکس می شویم.
خداباور: بسیار خب. فرض می کنیم این مفهوم در خارج مصداقی ندارد. حال می پرسیم چرا این مفهوم در خارج مصداقی ندارد؟
آتئیست: درست است. اگر مفهوم «موجودی که باید باشد» هیچ مصداقی نداشته باشد؛ چرا و به چه علّت مصداقی ندارد؟
خداباور: خب. اگر مصداق نداشته باشد دو حالت پیش می آید:
۱. این مفهوم می تواند مصداق داشته باشد؛ امّا الان ندارد؛ یعنی این مفهوم ممکن است در خارج مصداقی داشته باشد امّا الان ندارد.
۲. این مفهوم اساسا نمی تواند مصداقی در خارج داشته باشد؛ یعنی محال است این مفهوم در خارج مصداقی پیدا کند.
آتئیست: بسیار خب. این دو فرض چه مشکلی دارند.
خداباور: مشکل آنجاست که در فرضِ اوّل، مصداقِ مفهومِ «موجودی که باید باشد» می تواند باشد و می تواند نباشد، پس این مصداق، مصداقِ مفهومِ «موجودی که باید باشد» نیست؛ در حالی که ما فرض گرفتیم این مصداق، مصداقِ این مفهوم است. به عبارت روشن تر، اگر مصداقِ مفهومِ واجب الوجود در خارج موجود نباشد، در فرض اوّل، مصداقِ ممکن الوجود است نه واجب الوجود؛ و این پارادوکس است.
آتئیست: لابدّ طبق فرضِ دوّم هم، مصداق ما، مصداقِ مفهوم ممتنع الوجود است نه واجب الوجود و این هم پارادوکس است.
خداباور: بله؛ همینطور است. پس مفهوم واجب الوجود حتما مصداق دارد چون اگر نداشته باشد؛ دو شقّ پیش می آید، که در هر دو شقّ، مصداقی که ما در نظر گرفتیم، دیگر مصداقِ واجب الوجود نخواهد بود که خلاف فرض و پارادوکس است.
آتئیست: بسیار برهانِ گیج کننده ای است. احساس می کنم فریبی بزرگ در این برهان نهفته است. باید بر روی آن فکر کنم....
16-یاد خدا چه نقشی در سیر الی الله دارد؟
نخستین گام در این سیر و سلوک، یاد خداست . امام على علیه السلام درباره نقش یاد خدا در سازندگى انسان مى فرماید : أصلُ صَلاحِ القَلبِ اشتِغالُهُ بِذِکرِ اللّهِ . [۱] اساس سامان یافتن دل، اشتغال آن به یاد خداست . یاد خدا، در واقع، رمز خودسازى است ؛ چرا که به تدریج، انسان را از خودِ حیوانى تهى مى کند و دل را از رذایل اخلاقى پاک مى گرداند و آن را براى پذیرش نور یقین، آماده مى سازد.
در متون اسلامى، نقشِ سرنوشت ساز یادِ خدا در سازندگى انسان، به تفصیلْ مورد توجّه قرار گرفته است. در این جا براى نمونه، به سه دسته از آنها اشاره مى کنیم :
دسته اوّل، روایاتى که بر نقش ذکر در آفت زدایى و سالم سازى قلب تأکید دارند، مانند آنچه از امام على علیه السلام نقل شده است :
ذِکرُ اللّهِ مَطرَدَةٌ لِلشَّیطانِ . [۲] یاد کردنِ خدا، راندن شیطان است . ذِکرُ اللّهِ رَأسُ مالِ کُلِّ مُؤمِنٍ، ورِبحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّیطانِ . [۳] یاد خدا، سرمایه هر مؤمن است و سود آن، به سلامت ماندن از شیطان است . ذِکرُ اللّهِ دَواءُ أعلالِ النُّفوس . [۴] یاد خدا، دواى دردهاى جان هاست . یا مَنِ اسمُهُ دَواءٌ وذِکرُهُ شِفاءٌ . [۵] اى آن که نامش دواست و یادش شفا !
دسته دوم، احادیثى که یاد خدا را موجب شرح صدر و نورانى شدن دل و اندیشه، و ایجاد حیات و حواسّ باطنى، و رشد و تکامل معنوى معرفى مى کنند، مانند سخنان امام على علیه السلامدر این باره :
إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى جَعَلَ الذِّکرَ جلاءً لِلقُلوبِ، تَسمَعُ بِهِ بَعدَ الوَقرةِ، وتُبصِرُ بِهِ بَعدَ العِشوَةِ، وتَنقادُ بهِ بَعدَ المُعانَدَةِ . [۶] خداى سبحان، ذکر را جلاى دل ها کرد که [گوش] پس از سنگینى، بدان مى شنود و [دیده ]پس از نابینایى، بدان مى بیند و پس از لجاجت، با آن [در برابر خدا] رام مى شود. دَوامُ الذِّکرِ یُنیرُ القَلبَ وَالفِکرَ . [۷] مداومت بر ذکر، دل و اندیشه را نورانى مى کند. مُداوَمَةُ الذِّکرِ قوتُ الأَرواحِ ومِفتاحُ الصَّلاحِ . [۸] دوام ذکر، خوراک جان ها و کلید درستى است.
دسته سوم، احادیثى که معرفت خدا و انس با خدا و محبت او را ثمره یاد خدا مى دانند، مانند آنچه از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده است :
مَن أکثَرَ ذِکرَ اللّهِ عز و جل أَحَبَّهُ اللّهُ . [۹] هر کس خدا را فراوان یاد کند، خداوند [ نیز] او را دوست خواهد داشت .
و امام على علیه السلام فرموده است :
الذِّکرُ مِفتاحُ الأُنسِ . [۱۰] ذکر، کلید اُنس است.
بنا بر این، یاد خدا در گام اوّل سلوک، آینه دل را از زنگارهاى اخلاق و اعمال ناشایسته پاک مى کند و در گام دوم، با نورانى ساختنِ آن، زمینه را براى انعکاس معارف شهودى در آن و دستیابى به معرفت و محبت خدا، فراهم مى سازد.
با عنایت به آثار و برکات یاد خدا و نقش کلیدىِ آن در سازندگى انسان و جامعه توحیدى است که در جاىْ جاى قرآن کریم و احادیث اسلامى، بر کثرت ذکر، بلکه تداوم آن، تأکید شده است :
«یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اذْکُرُواْ اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا . [۱۱] اى کسانى که ایمان آورده اید ! خدا را فراوان یاد کنید» .
«فَإِذَا قَضَیْتُمُ الصَّلَوةَ فَاذْکُرُواْ اللَّهَ قِیَـمًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِکُمْ. [۱۲] و چون نماز را تمام کردید، ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده [و در هر حال]، خدا را یاد کنید» .
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَـمًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ . [۱۳] آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده، خدا را یاد مى کنند» .
امام صادق علیه السلام فرمود :
ما مِن شَیء إِلاّ ولَهُ حَدٌّ یَنتَهی إِلَیه، إِلاَّ الذِّکر فَلَیسَ لَهُ حَدٌّ یَنتَهی إِلَیهِ . [۱۴] هیچ چیزى نیست جز آن که حدّى دارد که بدان منتهى مى شود، جز یاد [خدا ]که حد نهایتى ندارد . سپس آن حضرت این آیه را خواند :
«یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اذْکُرُواْ اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا . اى مؤمنان! خدا را فراوان یاد کنید» .
درباره نقش ذکر در سازندگى انسان، توجّه به چند نکته ضرورى است :
۱ . تداوم ذکر
آنچه موجب ظهور آثار ذکر در پیراستگى و آراستگىِ قلب و رسیدن به معرفت شهودى است، تداوم ذکر است ؛ چنان که در شمارى از نصوصى که گذشت، بدان تصریح شده است . شاید ذکر «خروج از ظلمات و ورود به عالم نور» در سوره احزاب، پس از «امر به کثرت ذکر»، به همین دلیل باشد :
«یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اذْکُرُواْ اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً * هُوَ الَّذِى یُصَلِّى عَلَیْکُمْ وَ مَلَئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّـلُمَـتِ إِلَى النُّورِ وَ کَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا . [۱۵] اى کسانى که ایمان آورده اید ! خدا را فراوان یاد کنید و صبح و شام، او را تسبیح گویید. اوست که با فرشتگانش بر شما درود مى فرستد تا شما را از تاریکى ها، به سوى نور بیرون ببرد و با مؤمنان، هماره مهربان است» .
بنا بر این، ذکرى که تداوم نداشته باشد و بر قلب غلبه نکند، نمى تواند در مسیر معرفت شهودى، نقش ایفا کند .
فقیه و محدّث بزرگ، فیض کاشانى رحمه الله، در رساله زاد السالک، در پاسخ به نامه یکى از طلاب علوم دینى، درباره کیفیت سلوک راه حق، ۲۵ رهنمود ارائه کرده و در رهنمود هجدهم گفته است :
قدرى از اذکار و دعوات [ را] وردِ خود ساختن در اوقات معیّنه، خصوصا بعد از نمازهاى فریضه، و اگر تواند که [در] اکثر اوقات، زبان را مشغول ذکر حق دارد ـ و اگر چه جوارح، در کارهاى دیگر مصروف باشد ـ، زهى سعادت !
از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که زبان مبارک ایشان، در اکثر اوقات، تَر بوده است به کلمه طیّبه : «لا إله إلاّ اللّه »؛ [حتى] اگر چیزى مى خورده اند و اگر سخن مى گفته اند و اگر راه مى رفته اند، الى غیر ذلک . [۱۶] چه این، ممدّ ومعاونى قوى است هر سالک را، و اگر ذکر قلبى را نیز مقارنِ ذکر لسانى سازد، به اندک زمانى، فتوح بسیار رو مى دهد . [پس] تا مى تواند، سعى نماید که دم به دم، متذکّر حق مى بوده باشد تا غافل نشود که هیچ امرى، به این نمى رسد در سلوک، و این، مددى است قوى در ترک مخالفت حق ـ سبحانه ـ به معاصى . [۱۷]
۲ . کامل ترین مصادیق ذکر
نماز، کامل ترین مصداق ذکر است و آیه شریف زیر، به همین نکته ظریف اشاره دارد :
«أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِکْرِى . [۱۸] نماز را براى یاد من برپا دار» .
نماز اگر با آداب و شرایط آن (بویژه حضور قلب)، انجام شود، در گام اوّل، همه زشتى ها و پلیدى ها را از انسان دور مى کند و او را به صفت تقوا متّصف مى سازد و در گام دوم، سالک را به بساط معرفت شهودى و قرب و محبت الهى مى رساند ؛ چنان که پیامبر صلى
الله علیه و آله«نور معرفت» [۱۹] را از برکات نماز مى شمارد، و امام على علیه السلام نماز را نردبان عروج جان براى رسیدن به خدا [۲۰] و زیارت او معرفى مى کند .
۳ . حقیقت ذکر
نکته دیگر، این که حقیقت ذکر، احساس حضور در محضر حق تعالى است . از این رو، ذکر زبانى، بدون توجّه قلبى، اثر چندانى در نورانیت دل نخواهد داشت. نشانه توجّه قلبى انسان به آفریدگار جهان نیز مسئولیت شناسى در همه زمینه هاست .
ذکرِ به این معنا و بویژه تداوم آن، بسیار دشوار است، چنان که امام صادق علیه السلامدر معرفىِ سخت ترین چیزهایى که خدا بر خلقش واجب کرده است، به یکى از یاران خود مى فرماید :
ألا أُخبِرُکَ بِأَشَدِّ ما فَرَضَ اللّهُ عز و جل عَلى خَلقِهِ ؟ قُلتُ : بَلى . قالَ : إنصافُ النّاسِ مِن نَفسِکَ، ومُؤاساتُکَ أخاکَ، وذِکرُ اللّهِ فی کُلِّ مَوطِنٍ . أما إنّی لا أقولُ : سُبحانَ اللّهِ، وَالحَمدُ للّهِِ، ولا إلهَ إلاَّ اللّهُ، واللّهُ أکبَرُ، وإن کانَ هذا مِن ذاکَ، ولکِن ذِکرُ اللّهِ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ فی کُلِّ مَوطِنٍ إذا هَجَمتَ عَلى طاعَةٍ أو عَلى مَعصِیَةٍ . [۲۱] آیا تو را از سخت ترین واجباتى که خدا بر خلقش واجب کرده آگاه نکنم؟
گفتم : چرا .
فرمود : انصاف دادنت به مردم از جانب خودت، و سهیم کردن برادرت [در مال و دارایى ات ]و ذکر خدا در هر جا ؛ امّا بدان که مقصود من از ذکر، «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه واللّه اکبر» نیست، اگر چه اینها هم ذکر هستند ؛ بلکه مقصود، یاد کردن خداى عز و جل در هر جایى است که آهنگ طاعت یا معصیت مى کنى .
۴ . شرط بهره گیرى از ذکر
یکى از شرایط مهم پذیرفته شدن نماز و بهره گیرى از برکات آن ـ که در متون اسلامى بر آن تأکید شده ـ زکات است . لذا قرآن کریم در کنار نماز، مردم را به پرداختن زکات، دعوت مى کند .
امام رضا علیه السلام در این باره مى فرماید :
إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى : أمَرَ بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ، فَمَن صَلّى ولم یُزَکِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ... . [۲۲] خداى عز و جل به سه چیز فرمان داده که سه چیز هم همراه آنهاست: به نماز و [همراهش] زکات، فرمان داده و از این رو، هر کس نماز بگزارد و زکات نپردازد، نمازش پذیرفته نمى شود.
نقش پرداختن زکات در بهره گیرى از آثار نماز، تا آن جاست که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید :
لاصَلاةَ لِمَن لا زَکاةَ لَهُ . [۲۳] آن که زکات ندهد، نمازى ندارد .
گفتنى است که زکات، در مفهوم عامّ آن، شامل مطلق حقوق مالى، اعم از واجب و مستحب است . لذا امام صادق علیه السلامدر پاسخ به سؤالى درباره زکات ظاهرى و باطنى فرمود :
أمَّا الظّاهِرَةُ فَفی کُلِّ ألفٍ خَمسَةٌ وعشرونَ، وأمَّا الباطِنَةُ فَلا تَستَأثِر عَلى أَخیکَ بِما هُوَ أَحوَجُ إِلَیهِ [۲۴] مِنکَ . [۲۵] زکات آشکار، در هر هزار درهم، بیست و پنج درهم است؛ امّا زکات باطنى (حقیقى)، آن است که چیزى را که برادرت بدان نیازمندتر است، براى خود، نگاه ندارى .
بنا بر این، مى توان گفت که مطلق احسان به خلق و گره گشایى از کار مردم براى خدا، شرط بهره گیرىِ کامل از برکات مطلق ذکر و در رأس آن، نماز است .
منابع:
[۱] غرر الحکم : ح ۳۰۸۳ .
[۲] البدایة والنهایة : ج ۱ ص ۶۴ ؛ غرر الحکم : ح ۵۱۶۲ .
[۳] غرر الحکم : ح۵۱۷۱ .
[۴] غرر الحکم : ح ۵۱۶۹ .
[۵] مصباح المتهجّد : ص ۳۶۱، الإقبال : ج ۳ ص ۳۳۷، المصباح للکفعمی : ص ۷۴۴، بحار الأنوار : ج ۹۰ ص ۶۲ ح ۳ .
[۶] نهج البلاغة : خطبه ۲۲۲ .
[۷] غرر الحکم : ح ۵۱۴۴ .
[۸] غرر الحکم : ح ۹۸۳۲ .
[۹] الکافی : ج ۲ ص ۵۰۰ ح ۳ عن داوود بن سرحان عن الإمام الصادق علیه السلام، الزهد، للحسین بن سعید: ص۵۵ ح ۱۴۸ عن عبدالرحمن بن الحجّاج عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلى الله علیه و آله، بحار الأنوار : ج ۹۳ ص ۱۶۰ ح ۳۹.
[۱۰] غرر الحکم : ح ۵۴۱، عیون الحکم والمواعظ : ص ۴۰ ح ۸۸۶ .
[۱۱] احزاب : آیه ۴۱ .
[۱۲] نساء : آیه ۱۰۳ .
[۱۳] آل عمران : آیه ۱۹۱ .
[۱۴] الکافى : ج ۲ ص ۴۹۸ ح ۱، عدة الداعی : ص ۲۳۳ کلاهما عن ابن القدّاح .
[۱۵] احزاب : آیه ۴۱ ـ ۴۳ .
[۱۶] متن حدیث، از امام صادق علیه السلام بدین شرح است : «وکانَ أبى کَثیر الذِّکرِ لَقَد کُنتُ أمشى مَعَهُ وإنَّهُ لَیَذکُرُ اللّهَ وآکُلُ مَعَهُ الطَّعامَ وإنَّهُ لَیَذکُرُ اللّهَ ولَقَد کانَ یُحَدِّثُ القَومَ وما یَشغَلُهُ ذلِکَ عَن ذِکرِ اللّهِ وکُنتُ أرى لِسانَهُ لازِقا بِحَنَکِهِ یَقولُ : لا إلهَ إلاَّ اللّهُ؛ پدرم بسیار ذکرْ گو بود . در کنارش راه مى رفتم و او یاد خدا مى کرد، با او سر سفره مى نشستم و او یاد خدا مى کرد، با مردم سخن مى گفت، ولى این کار، وى را از یاد خدا باز نمى داشت و [همواره] مى دیدم که زبانش برکامش مى خورد و مى گوید : لا اله إلاّ اللّه » (الکافى: ج ۲ ص ۴۹۸) .
[۱۷] ده رساله، فیض کاشانى، به اهتمام: رسول جعفریان، چاپ نشاط، ۱۳۷۱ .
[۱۸] طه : آیه ۱۴ .
[۱۹] ر . ک : ص ۴۰۷ ح ۳۶۴۷ .
[۲۰] ر . ک : ص ۴۰۹ ح ۳۶۴۹ .
[۲۱] الکافى : ج ۲ ص ۱۴۵ ح ۸، معانی الأخبار : ص ۱۹۳ ح ۳ کلاهما عن الحسن البزّاز، بحار الأنوار : ج ۷۵ ص ۳۴ ح ۲۹ .
[۲۲] الخصال : ص ۱۵۶ ح ۱۹۶، عیون أخبار الرضا : ج ۱ ص ۲۵۸ ح ۱۳ کلاهما عن الحارث بن الدلهاث عن أبیه، کشف الغمّة : ج ۳ ص ۸۳، بحار الأنوار : ج ۹۶ ص ۱۲ ح ۱۷ .
[۲۳] دعائم الإسلام : ج ۱ ص ۲۴۷، مشکاة الأنوار : ص ۹۶ ح ۲۱۲ عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار : ج ۹۶ ص ۲۹ ح ۵۷ .
[۲۴] فى المصدر : «إلیک»، وهو تصحیف .
[۲۵] الکافی: ج ۳ ص ۵۰۰ ح ۱۳، معانى الأخبار: ص ۱۵۳ ح ۱، أعلام الدین: ص ۱۲۶ کلّها عن المفضّل بن عمر، بحار الأنوار : ج ۹۶ ص ۳۹ ح ۱۰.
17- آیا قوانین اسلام امروز هم قابل اجراست؟
پاسخ:
عدهاى مىگویند: آیا راستى مىتوان باور کرد که اسلام مىتواند جهان بشریت را با در نظر گرفتن وضع حاضر و ترقیات و پیشرفتهاى حیرتانگیز آن اداره کند و نیازهاى موجود را پاسخ دهد؟ و آیا وقت آن نرسیده که بشرى که به نیروى دانش در اعماق آسمانها مىرود و به تسخیر ستارگان مىپردازد، دیگر اینگونه افکار کهنۀ مذهبى را دور انداخته، روش نو و تازهاى براى زندگى پرافتخار خود انتخاب کند و نیروى فکر و ارادۀ خود را در توسعۀ پیروزىهاى شایان خود تمرکز دهد؟
آیا تمام مسایل در قلمرو تحول است
لازم است اول نکتهاى را تذکر دهیم و آن اینکه: درست است ما طبعا تازه را بیشتر از کهنه دوست مىداریم و نوى هرچیز را به کهنۀ آن ترجیح مىدهیم، ولى درهرحال این موضوع کلیت ندارد و این رویه را در همهجا نمىتوان اجرا و اعمال نمود.
مثلا نمىتوان گفت: (۴=٢*٢) که هزارها هزار سال در میان بشر مورد استفاده قرار گرفته بود، دیگر کهنه شده و باید دور انداخت. نمىتوان گفت: زندگى اجتماعى که تاکنون در میان بشر دایر بود، دیگر کهنه شده و باید طرح تازهاى ریخت و پس از این زندگى انفرادى آغاز کرد. نمىتوان گفت: پیروى قوانین مدنى که به مقدار زیادى آزادى فردى را پایمال مىکند، دیگر کهنه شده و مردم را به ستوه آورده است. در چنین دورهاى که بشر به تسخیر فضا پرداخته و سفینههاى فضایى در مدارات ستارگان، مشغول بررسى اوضاع مىباشند، باید راه تازهاى باز کرد و از قید قانون و قانونگذار و مجریان قوانین نجات یافت.
نیازى به توضیح ندارد که این سخنان چهاندازه بىپایه و مسخره است. اساسا مسألۀ کهنه و تازه در موردى مىتواند مطرح شود که قلمرو تحول باشد و آمادگى براى تبدل و تغییر داشته باشد و درنتیجه روزى نغز و شاداب و روزى در اثر برخورد با عوامل ناملایم، فرسوده و پژمرده گردد.
بنابراین در بحثهایى که به منظور واقع شناسى منعقد مىگردد و ارتباط با اقتضائات طبیعى دارد و چگونگى آفرینش و قوانین واقعى جهان را بررسى مىکند (که یکى از آنها همین مسألۀ مورد بحث ما است: آیا اسلام مىتواند جهان بشریت را با در نظر گرفتن وضع حاضر اداره کند؟) نباید دست به اینگونه افکار شاعرانه زد و داستان کهنه و تازه به میان آورد.
هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد
اما اینکه آیا اسلام مىتوان جهان بشریت را با وضع حاضر اداره کند؟ این سؤال نیز به نوبۀ خود خالى از غرابت نیست و با توجه به معنى حقیقى اسلام که دعوت قرآنى بر آن استوار مىباشد بسیار شگفتآور است، زیرا «اسلام» یعنى راهى که دستگاه آفرینش انسان و جهان براى انسان نشان مىدهد. «اسلام» یعنى آیین و مقرراتى که با طبیعت ویژۀ بشرى تطبیق مىپذیرد و به حسب سازش کاملى که با فطرت و طبیعت انسانى دارد نیازمندىهاى واقعى، نه خواستههاى پندارى و دلخواههاى عاطفى و احساساتى انسان را تأمین و رفع مىنماید.
بدیهى است که طبیعت و فطرت انسانى تا انسان انسان است همان است که هست و همان خواهد بود و انسان در هر مکان و زمانى و با هر وضعى زندگى کند طبیعت و فطرت انسانى خود را دارد و طبیعت و فطرت راهى در پیش پاى وى گذاشته، خواه آن را بپیماید، یا از آن راه سرباز زند.
بنابراین معنى سؤال نامبرده در حقیقت این است که اگر انسان از راهى که طبیعت و فطرت به وى نشان مىدهد برود، آیا خوشبختى طبیعى خود را مىیابد و به آرزوهاى طبیعت خود مىرسد؟ یا مثلا اگر درختى مسیر طبیعى خود را که با ابزار مناسب آن نیز مجهز است سیر کند، به سرمنزل مطلوب طبیعت خود مىرسد؟ روشن است که اینگونه سؤالها از بدیهیات بوده و تردید در مقابل بداهت است.
اسلام یعنى راه فطرت و طبیعت که همیشه راه حقیقى انسان است، و با تغییر وضع، تغییر نمىپذیرد و خواستهاى طبیعت و فطرت-نه خواستهاى عاطفى و احساسى و نه خواستهاى خرافى-خواستهاى واقعى او و سرمنزل فطرت و طبیعت، سرمنزل و مقر سعادت و خوشبختى اوست.
خداى متعال در قرآن مجید مىفرماید:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ» ؛ روم، آیه ٣٠.
با استوارى و در حال اعتدال با دین مواجه شو، یعنى با همان آفرینش ویژۀ خدایى که مردم را براساس آن آفریده و در آفرینش خدا تغییر و تبدیل نیست-ثابت است-آن است دینى که زندگى مردم را مىتواند اداره کند.
توضیح مختصر این مطلب:
چنانکه براى ما مشهود و محسوس است، انواع گوناگونى که در جهان آفرینش وجود دارند، هرکدام زندگى و بقاى مخصوص داشته و در زندگى خود خط مشى خاص و راه ویژهاى دارند و در خط زندگى سرمنزلى مشخص را تعقیب مىکنند و سعادت و خوشبختىشان این است که بىاینکه در مسیر زندگى به مانع و معارضى تباهکننده برخورد کنند، به سرمنزل خود برسند و به عبارت دیگر راه زندگى و بقا را مناسب ابزارى که در ساختمان وجود خود به آن مجهزند، بدون مزاحم پیموده، به سرانجام برسانند.
دانۀ گندم در مسیر نباتى خود، راه ویژهاى دارد و در داخل ساختمان خود تشکیلات و تجهیزات مخصوصى که در اوضاع و شرایط خاصهاى به کار افتاده، مواد عنصرى را که با نسبت و مقدارهاى معینى در رشد و نشو و نماى بوتۀ گندم لازم است جذب کرده، به مصرف مىرسانند و از راه مخصوصى بوتۀ گندم را به سرمنزل مقصود رهبرى مىکنند.
بوتۀ گندم روش خاصى را که در مسیر نشو و نماى خود در محیط عوامل درونى و بیرونى خود اتخاذ کرده، هرگز تغییر نمىدهد، مثلا هرگز نمىشود پس از پیمودن مقدارى از مسیر نشو و نما یکباره به خط زندگى درخت سیب منتقل شده، شاخ و تنه دربیاورد و برگ و شکوفه باز کند، یا به مسیر زندگى گنجشک افتاده، منقار و بال درآورده، پرواز کند. این قاعده و قانون در همۀ انواع آفرینش جارى مىباشد و انسان نیز از این کلیت مستثنى نیست.
انسان هم در زندگى خود مسیرى طبیعى و فطرى و سرمنزل مقصودى که کمال و سعادت و خوشبختى وى باشد دارد و ساختمان وى با تجهیزاتى مجهز است که مسیر فطرى و طبیعى وى را مشخص مىدارد و به سوى منافع واقعىاش هدایت مىکند.
خداى متعال در وصف این هدایت عمومى که در همۀ انواع آفرینش جارى است مىفرماید:
«اَلَّذِی أَعْطىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ» طه، آیه ۵٠.
به هرچیز آفرینش مخصوص آن را داد، پس از آن به سوى منافعش راهنمایى و هدایت کرد.
و در وصف هدایت خصوصى که در انسان جارى است مىفرماید:
«وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا.» شمس، آیات ٧-١٠.
سوگند به نفس و کسى که آن را درست کرد، پس ناپرهیزى و پرهیزکارى آن را به وى فهمانید، رستگار شد کسى که خود را رشد و پرورش نیک داد و نومید شد کسى که آن را از رشد خوب بازداشت.
تفاوت قوانین اسلامى با قوانین بشرى
از بیان گذشته روشن مىشود که مسیر زندگى واقعى انسان که سعادت و خوشبختى حقیقى او را دربردارد، راهى است که طبیعت و فطرت به سوى آن هدایت مىکند و براساس مصالح و منافع واقعى که مطابق اقتضاى آفرینش انسان و جهان مىباشد، پایهگذارى شده، خواه با خواستهاى عواطف و احساسات تطبیق پذیرد و خواه نپذیرد، زیرا عواطف و احساسات درخواستهاى خود باید از راهنمایى طبیعت و فطرت پیروى کند و محکوم آن باشد، نه طبیعت و فطرت از خواستهاى بىبندوبارانه، عواطف و احساسات و جامعۀ بشرى زندگى خود را براساس واقع بینى بنا کند؛ نه بر پایۀ لرزان خرافهپرستى و ایدهآلهاى فریبندۀ عواطف و احساسات.
و همین است فرق ما بین قوانین اسلامى و قوانین مدنى دیگر، زیرا قوانین اجتماعى معمولى پیرو خواست اکثریت افراد جامعه (نصف+١) مىباشد، ولى قوانین اسلامى بر وفق هدایت طبیعت و فطرت است که نشاندهندۀ ارادۀ خداى متعال مىباشد و از همینجاست که قرآن کریم حکم و تشریع را انحصارى ساحت کبریاى خداوندى مىداند. چنانکه مىفرماید:
«إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ اللّه یوسف، آیه ۴٠. وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ.» مائده، آیه ۵٠.
حکم مخصوص خداست و کیست که در حکم بهتر از خدا باشد براى اهل یقین.
و همچنین آنچه در جامعههاى معمولى حکمفرماست خواست اکثریت افراد یا خواست یک فرد دیکتاتور مقتدر مىباشد، خواه با حق و حقیقت وفق دهد و مصلحت واقعى جامعه را تأمین کند و خواه نه، ولى در جامعۀ حقیقى اسلامى، حکومت از آن حق و حقیقت است و خواست افراد باید از آن تبعیت و پیروى نماید.
و از اینجا پاسخ شبهه و اشکال دیگرى نیز روشن مىشود و آن این است که:
اسلام موافق طبع ناسالم جامعۀ بشرى نیست و جامعههاى بشرى که امروز از آزادى لگامگسیخته برخوردار و از هرگونه کامرانى بهرهمندند، هرگز حاضر نمىشوند زیر بار این همه محدودیتها که در اسلام است بروند.
البته اگر بشر را با وضع حاضر که انحطاط اخلاقى در همۀ شئون زندگىاش رخنه کرده و با هرگونه بىبندوبارى و بیدادگرى آلوده گشته و هرلحظه به فنا و زوال تهدید مىشود، فرض کنیم، آنگاه اسلام را با آن بسنجیم، هیچگونه مطابقت و موافقتى میان اسلام روشن و بشر سرتاپا تیره نخواهیم یافت و توقع نیز نباید داشت که با حفظ وضع حاضر، جریان اسلام یعنى صورتى از پارهاى از احکام اسلام سعادت کامل بشر را تأمین نماید و این توقع عینا مانند این است که از یک محیط استبداد و دیکتاتورى که از رژیم دموکراسى تنها اسم آن را دارد، نتایج و فواید دموکراسى واقعى را توقع داشته باشیم، یا مانند بیمارى که در بهبودى خود به مجرد نوشته شدن نسخه و فطرت خدادادى مردم را در نظر گرفته با اسلام که همان دین فطرت و طبیعت است بسنجیم، کمال موافقت و سازش را خواهد داشت و چگونه متصور است که فطرت و طبیعت با راهى که خود تشخیص داده، به سوى آن هدایت مىکند و جز آن راهى نمىشناسد سازش نکند؟
مبارزه با انحراف
البته بواسطۀ انحراف و کجبینى که در اثر بىبندوبارى افراد امروزه گریبانگیر فطرت و طبیعت شده تا اندازهاى رابطۀ شناسایى میان طبیعت و فطرت و میان راه و روشى که خود نشان داده بریده شده، ولى در چنین وضع نامساعدى روش عقلانى این است که با وضع نامساعد مبارزه شود تا زمینه مهیا گردد، نه اینکه گرداگرد طبیعت و فطرت منحرف خط بطلان بکشند و بهکلى از سعادت و خوشبختى انسانى نومید شده چشم پوشند.
به شهادت تاریخ نیز هر روش و رژیم تازهاى نخستین بار در استقرار خود مواجه با مقاومت سخت روش قدیم و وضع سابق گردیده و پس از کشمکشهاى بسیار که غالبا خونین نیز بوده، توانسته است براى خود در جامعه جاى باز کند و تدریجا نام رقیب سابق خود را از یاد مردم ببرد.
رژیم دموکراسى که به عقیدۀ علاقهمندان خود موافقترین روشهاست، با خواستهاى مردم با استقرار خود قیام خونین فرانسه و حوادث خونین دیگرى را در سایر کشورهاى پیشرفته و پس از آن استقرار یافت و همچنین رژیم کمونیستى که پیش طرفدارانش سنتز حرکتهاى مترقى بشر و عالىترین هدیه تاریخ است، در پیدایش نخستین آن در روسیۀ شوروى و پس از آن در آسیا و اروپا و امریکا و دهها میلیون بشر را به خون خود غلطاند، تا استقرار یافت.
روى هم رفته مقاومت و نارضایتى ابتدایى جامعهاى دلیل ناهموارى یا تباهى و بىپایگى روشى نمىشود. پس اسلام درهرحال زنده است و قابلیت عرضه شدن به هر جامعهاى را دارد.
18- پیدایش انسان در قرآن به چه ترتیبی است؟
پاسخ:
قرآن کریم در آغاز سوره ی «حج» برای آگاهی دادن به معاد و دلیل آوردن بر اثبات آن، هم چنین در ابتدای سوره ی «مؤمنون» برای بیان مبدأ و ابتدای خلقت انسان، با بیانی شیوا و دقیق به سیر تکاملی انسان پرداخته و مراحل مختلف آن را بیان داشته است، و ما نیز در این جا با استفاده از کلام الهی، مسأله پیدایش انسان و سیر تکاملی خلقت او را به ترتیب و در طی مراحل مختلف، متذکر می شویم.
مرحلة اول: تراب (خاک)، فَاِنّا خلَقْناکُم مِنْ تُرابٍ به درستی که ما شما را از خاک آفریدیم.(1)
این گام نخست است که انسان با آن همه استعداد و شایستگی ها، این برترین موجودات جهان، از خاکی که در کم ارزش بودن ضرب المثل پدید آمده است، این نهایت قدرت نمایی خداست که از چنین مواد سادهای چنان موجود بدیعی آفریده است.
در این جا منظور از خاک ممکن است خاکی باشد که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ از آن آفریده شده است، و هم چنین امکان دارد اشاره به این باشد که همة انسان ها قطع نظر از این نیز، از خاک هستند، چرا که تمام مواد غذایی که نطفه را تشکیل می دهد. و سپس مواد تغذیه کننده آن، همه از خاک گرفته می شوند. البته بدون شک تمام اجزاء بدن از خاک گرفته نشده، ولی از آن جا که ستون اصلی اعضای بدن را موادی که از خاک گرفته شده تشکیل می دهند، این تعبیر کاملاً صحیح میباشد که انسان از خاک است.(2)
مرحلة دوم. این مرحله از چند قسمت تشکیل شده است:
1. نطفه
ثُمَّ جَعَلْنا نُطْفَهَ فی قَرارٍ مکینٍ(3) سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن (=رحم) قرار دادیم.
خاک این موجود ساده و پیش پا افتاده و خالی از حس و حرکت و حیات، تبدیل به نطفه می شود، نطفه ای که از موجودات زنده ذرّه بینی اسرارآمیزی تشکیل یافته که در مرد «اسپرم» و در زن «اوول» نامیده می شود. البته باید متذکر شد که در آیه شریفه، از سوره مؤمنون، «و لقد خلقنا الانسان مِنْ سُلالهَ من طین. و ما انسان را از عصارهای از گل آفریدیم»(4) مراد از انسان، نوع بشر است که در نتیجه شامل آدم ـ علیه السلام ـ و همة ذرّیه ونسل او می شود، لکن یک فرقی می توان بین خلقت آدم ـ علیه السلام ـ و بقیة انسان ها قائل شد و آن این که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ از گل آفریده شده، ولی از آن به بعد نسل او از نطفه خلق شده اند، به قرینه این که خداوند متعال در جای دیگری از قرآن می فرماید: «خداوند متعال آفرینش انسان را از گل آغاز کرد سپس نسل او را از عصاره ای از آب ناچیز و بی قدر آفریده.(5)
2. عَلَقه
ثم خلقنا النطفهَ علقهَ(6) سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) درآوردیم.
مرحلة پس از نطفه، مرحلة علقه است که در این مرحله، سلول های نطفه هم چون یک دانه توت بدون شکل در کنار هم قرار می گیرند که به صورت یک قطعه خون بسته، می باشد و آن را در زبان علمی «مورولا» می نامند.(7)
3. مُضغه
فخلقنا العلقهَ مضغهَ(8) و علقه را به صورت مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده شده) درآوردیم.
در این مرحله کم کم جنین شکل یک قطعه گوشت جویده شده به خود میگیرد بیآن که اعضای بدن در آن مشخص باشد، اما از این مرحله به بعد، بعضی از جنین ها، خلقت و شکل آنها کامل میشود. یعنی تام الخلقه میشوند و مراحل رشد را ادامه می دهند. ولی بعضی دیگر خلقت آنها ناقص مانده و از ادامه مراحل محروم میشوند و سقط می گردند.
در رابطه با این مراحل سه گانه، روایتی از امام رضا ـ علیه السلام ـ وارد شده است که حضرت فرمودند: «نطفه چهل روز در رحم به صورت نطفه است، بعد از چهل روز، چهل روز دیگر به صورت علقه است و چون این چهل روز نیز تمام شد، چهل روز دیگر به صورت مضغه است که مجموعاً چهار ماه می شود، بعد از تمام شدن چهار ماه، خداوند دو ملک می فرستد که کار آنان خلق کردن است و آن ها به دستور و اذن الهی مأمور می شوند تا کودک را با ویژگی ها و خصوصیاتی که خداوند دستور داده، از قبیل: دختر یا پسر بودن، اجل و مدت عمر، رزق، عمل و سعادت و شقاوت، صورتگری کنند و سپس به امر الهی در او نفخ روح نمایند»(9) لذا از این مرحله به بعد یعنی از چهار ماهگی جنین زنده می شود. اما جنین در رحم مادر، دو مرحله دیگر را باید طی کند تا اجازه خروج به او داده شود:
4. عِظام
فخلقنا المضغهَ عظاماً(10) و مضغه را به صورت استخوان هایی درآوردیم.
در این مرحله در پوستة جنین تغییراتی پیدا می گردد و شکل آن متناسب با کاری که باید انجام دهد تغییر می یابد و اعضای بدن آن کم کم ظاهر می شود. از شگفتیهای این مرحله باید بیان داشت که این مرحله با مرحله ی قبل، تفاوت اساسی و کلی دارد. چرا که آن گوشت جویده شده ( مضغه) به طور کامل از جنس گوشت بودن خارج شده و به استخوان تبدیل می گردد و این یکی از شگفتیهای خلقت انسان است.
5. لَحْم
فکسونا العظام لحماً(11) و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم.
در این مرحله لباسی برای آن استخوان ها درنظر گرفته می شود تا او را از آسیب ها و خطرات محافظت نماید و به او زیبایی عطا کند، چرا که اگر این لباس بر استخوان های بدن انسان پوشانده نمی شد، شکل ظاهری انسان به صورت اسکلت استخوانی میبود بدون این که دارای زیبایی باشد. لذا خداوند آن استخوان ها را با لباسی از گوشت پوشاند.
مرحلة سوم. از این مرحله به بعد، جنین از رحم خارج شده و سیر تکاملی و رشد خود را در عالم خارج از رحم ادامه می دهد، که این مرحله از سه قسمت تشکیل شده است:
1. دوران طفولیت
ثم نخرجکم طفلاً(12) بعد شما را به صورت طفل بیرون می آوریم.
این مرحله با مراحل قبلی که جنین در شکم مادر بود تفاوت اساسی دارد، چرا که خداوند متعال در سورة مؤمنون می فرماید: «ثم أنشاناه خلقاً آخر. از این مرحله به بعد ما موجود دیگری را ایجاد و تربیت کردیم، و نفرمود: «ثم خلقناه…»، برای این که دلالت کند بر این که آن چه به وجود آوردیم حقیقت و چیز دیگری است غیر از آن چه در مراحلی قبلی بود. مثلاً در این مرحله که انسان شده، او را صاحب حیات و قدرت و علم کرده که این اوصاف در مراحل قبلی نبود. یعنی، در مراحل قبل، صرف ماده ای مرده و جاهل و عاجز بود، سپس تبدیل به موجودی زنده و عالم و قادر گردید،(13) لذا خداوند تعبیر به «ثم انشأناه خلقاً آخر» می آورد.
2. دوران رشد و بلوغ
ثم لتبلغوا أشدّکم(14) سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ خویش برسید.
در این مرحله اشاره دارد به این که پس از گذراندن دوران طفولیت، به مرحلة رشد و بلوغ می رسد، یعنی، در این مرحله اعضاء و قوای بدنی نیرومند شده و عقل و جسم به کمال می رسند. البته بعضی این دوران از زندگی را از جوانی تا حدود 40 سالگی می دانند(15) که دوران کمالِ عقل و فکر و جسم انسان است.
3. دوران پیری و کهنسالی
و منکم یردّ الی أرذل العمر(16) و بعضی آن قدر عمر می کنند که به بدترین مرحلة زندگی (و پیری) می رسند، طبق ما قبل این آیة شریفه، عده ای از انسان ها پس از مرحله رشد و بلوغ و قبل از این که به این مرحله برسند، عمر آن ها پایان یافته و روح از بدن آن ها گرفته می شود، ولی عده ای می مانند و به این مرحله می رسند، البته دیگر پیر و کهنسال شده و همة سرمایه های حیاتی خود را از دست داده اند و دیگر منتظر سلامیت و نشاط و جوانی نیستند بلکه منتظر رسیدن مرگ هستند لذا پست ترین مراحل عمر به شمار میآورد.
مرحلة چهارم. فرا رسیدن مرگ
ثم انکم بعد ذلک لمیتون(17) سپس شما بعد از آن می میرید.
خداوند تذکر می دهد که این انسان با همة شگفتیهایش تا ابد در دنیا زنده نمی ماند، بلکه زمانی می رسد که این ساختمان عجیب فرو می ریزد، لذا این قسمت از آیه بیان آخرین مراحل تدبیر الهی در دنیا است و می رساند که مرگ از مراحلی است که در مسیر تقدیر به طور حتم باید باشد و همه باید آن را طی کنند.
مرحلة پنجم. زنده شدن دوباره
ثم انکم یوم القیامه تبعثون(18) سپس در روز قیامت برانگیخته می شوید.
و برای این که این تصور پیش نیاید که با مردن انسان همه چیز پایان می گیرد، پس این آفرینش با این همه شکوه و عظمت، برای این چند روز زندگی، امری بیهوده است، بلافاصله می فرماید: و شما روز قیامت بار دیگر به زندگی بازمی گردید و برانگیخته می شوید، البته در سطحی عالی تر و در جهانی وسیعتر و گستردهتر. و این همان تمامیت تدبیر و آخرین نقطه در مسیر آدمی است. چرا که هر کس به آن جا قدم گذارد دیگر بیرون شدنی نیست(19) و یک زندگی ابدی دارد.
پی نوشت:
1. حج: 5.
2. مکارم شیرازی، ناصر وهمکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 14، ص 17.
3. مؤمنون: 13.
4. مؤمنون: 12.
5. سجده: 7، 8 و حجر: 29.
6. مؤمنون: 14.
7. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، همان، ج 14، ص 17.
8. مؤمنون: 14.
9. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمة محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج 14، ص 498، و ج 15، ص 30 و حسینی بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، چاپ اول، ج 4، ص 110. (روایت نقل به مضمون است).
10. مؤمنون: 14.
11. همان.
12. حج: 5.
13. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمة محمد باقر موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی، ج 15، ص 24.
14. حج: 5.
15. طیب، عبدالحسین، اطیب البیان، تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، ج 9، ص 226.
16. حج: 5.
17. مؤمنون: 15.
18. مؤمنون: 16.
19. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 15، ص 27.
19- روش های تعیین قبله کدام است؟
پاسخ:
راه های تعیین جهت قبله
روش های تعیین جهت قبله:
1- تعیین جهت قبله با استفاده از خورشید:
نوک(انتهای) سایهٔ شاخص روی زمین را [مثلاً با یک سنگ] علامت گذاری می کنیم. مدتی (مثلاً ده-بیست دقیقه بعد، یا بیشتر) صبر می کنیم تا نوک سایه چند سانتیمتر جابه جا شود. حال محل جدید سایهٔ شاخص (که تغییر مکان داده است) را علامت گذاری می نماییم. حال اگر این دو نقطه را با خطی به هم وصل کنیم، جهت شرق-غرب را مشخص می کند. نقطهٔ علامت گذاری اول سمت غرب، و نقطهٔ دوم سمت شرق را نشان می دهد. یعنی اگر طوری بایستیم که پای چپ مان را روی نقطهٔ اول و پای راستمان را روی نقطهٔ دوم بگذاریم، روبروی مان شمال را نشان می دهد، و رو به خورشید (پشت سرمان) جنوب است.
از آن جا که جهت ظاهری حرکت خورشید در آسمان از شرق به غرب است، جهت حرکت سایهٔ خورشید بر روی زمین از غرب به شرق خواهد بود. یعنی در نیم کره شمالی سایه ها ساعتگرد می چرخند.
هر چه از استوا دورتر بشویم، از دقت پاسخ در این روش کاسته می شود. یعنی در مناطق قطبی (عرض جغرافیایی بالاتر از ۶۰ درجه) استفاده از آن توصیه نمی شود. در شب های مهتابی هم از این روش می توان استفاده کرد: به جای خورشید از ماه استفاده کنید.
2- تعیین جهت قبله با استفاده از خورشید به روش دیگر:
اگر ما یک چوب را به عنوان شاخص در زمین فرو کنیم به گونه ای که عمود بر زمین باشد شاهد خواهیم بود که، ارتفاع خورشید پس از طلوع به تدریج زیاد میشود و سایه کوتاه تر تا زمان ظهر که ارتفاع خورشید به حداکثر خود می رسد و طول سایه شاخص به نهایت کوتاهی خود می رسد. در این زمان خورشید در جهت جنوب قرار دارد و سمت مقابل آن، شمال می باشد. اما از زمان ظهر به بعد، به تدریج جهت خورشید به سمت غرب متمایل میشود و طول سایه شاخص بلندتر میشود.
اما در حدفاصل بین 5/23 درجه در بعض از اوقات سال خورشید در سمت الراس قرار می گیرد و عمود می تابد لذا سایه ندارد. از آنجا که مکه مکرمه نیز از این خصلت برخوردار می باشد لذا روزهایی که خورشید در لحظهی ظهر شرعی در مکهی معظمه در سمتالرأس قرار گیرد، با تعیین این وقت در هر افقی میتوان شاخص نصب، و خلاف امتداد سایه یا برعکس آن (بستگی به آفاق) را به عنوان سمت قبله مشخص ساخت. و آن در دو روز از سال است این دو روز عبارتند از 7 خرداد و 25 تیر.
3- تعیین جهت قبله از طریق ماه:
گردی هلال ماه در ۱۵ روز اول ماه قمری به سمت غرب و در ۱۵ روز دوم دقیقاً به سمت شرق است؛ قبله در ایران به سمت جنوب غربی است. وقتی یک جهت را پیدا کردیم اگر دست راست را به سمت مشرق گرفته دست چپ را به سمت مغرب روبه رو شمال و پشت سر جنوب می شود و اگر یک مقداری به سمت غرب بچرخیم جنوب غربی که جهت قبله است مشخص می شود.
4- تعیین جهت قبله با استفاده از ستاره ها:
هفت ستاره در آسمان است که شبیه ملاقه هستند، آبشخور ملاقه را پنج برابر کنیم (به صورت چشمی در آسمان جلو برویم) ستاره قطبی پیدا می شود که جهت شمال را نشان می دهد. اگر روبه روی شمال بایستیم پشت سر جنوب و دست راست مشرق و سمت چپ مغرب می شود.
5- تعیین جهت قبله از طریق ستاره های راه شیری:
از طریق ستاره های راه شیری نیز می توان جهت قبله را پیدا کرد البته این کهکشان در شهر به دلیل وجود چراغ ها قابل رویت نیست اما در بیابان به شکل خط سفید رنگی کاملاً مشخص است و یک بریدگی در پایین این کهکشان وجود دارد که دقیقاً رو به خانه کعبه بوده و جنوب غربی را نشان می دهد، ایستادن روبه روی این بریدگی به معنی ایستادن رو به قبله است.
6- تعیین جهت قبله با استفاده از ساعت:
الف) درمنطقه معتدل شمالی: در کشور ایران که در این منطقه واقع شده بطریق زیر عمل می کنیم : ابتدا ساعت خود را روی وقت صحیح تنظیم کرده و بطور افقی نوک عقربه ساعت نما را به طرف آفتاب قرار می دهیم بطوریکه عقربه سایه خود را بپوشاند در این حالت نیمساز زاویه بین عقربه ساعت شمار و عدد 12 ساعت سمت جنوب را نشان می دهد.
ب)در منطقه معتدل جنوبی: ابتدا ساعت را روی وقت دقیق تنظیم کرده و بطور افقی عدد 12 را در مقابل خورشید قرار می دهیم نیمساز زاویه بین عدد 12 و عقربه ساعت شمار امتداد شمال را نشان می دهد.
7- تعیین جهت قبله به وسیله قبرستان مسلمانان
میت را به شانه راست روبه قبله دفن میکنند
20- تا چشم بهم برزنی خراب است (پروین اعتصامی)
شالودهٔ کاخ جهان بر آبست
تا چشم بهم بر زنی خرابست
ایمن چه نشینی درین سفینه
کاین بحر همیشه در انقلابست
افسونگر چرخ کبود هر شب
در فکرت افسون شیخ و شابست
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان
گر یک سر آبست، صد سرابست
سیمرغ که هرگز بدام نیاد
در دام زمانه کم از ذبابست
چشمت بخط و خال دلفریب است
گوشت بنوای دف و ربابست
تو بیخود و ایام در تکاپو است
تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
آبی بکش از چاه زندگانی
همواره نه این دلو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست
این قافله عمریست در شتابست
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان
کاین بادیه راحتگه ذئابست
بر گرد از آنره که دیو گوید
کای راهنورد، این ره صوابست
ز انوار حق از اهرمن چه پرسی
زیراک سئوال تو بی جوابست
با چرخ، تو با حیله کی برآئی
در پشه کجا نیروی عقابست
بر اسب فساد، از چه زین نهادی
پای تو چرا اندرین رکابست
دولت نه به افزونی حطام است
رفعت نه به نیکوئی ثیابست
جز نور خرد، رهنمای مپسند
خودکام مپندار کامیابست
خواندن نتوانیش چون، چه حاصل
در خانه هزارت اگر کتابست
هشدار که توش و توان پیری
سعی و عمل موسم شبابست
بیهوده چه لرزی ز هر نسیمی
مانند چراغی که بی حبابست
گر پای نهد بر تو پیل، دانی
کز پای تو چون مور در عذابست
بی شمع، شب این راه پرخطر را
مسپر بامیدی که ماهتابست
تا چند و کی این تیره جسم خاکی
بر چهرهٔ خورشید جان سحابست
در زمرهٔ پاکیزگان نباشی
تا بر دلت آلودگی حجابست
پروین، چه حصاد و چه کشتکاری
آنجا که نه باران نه آفتابست
فلسفه
نخودی گفت لوبیائی را
کز چه من گردم این چنین، تو دراز
گفت، ما هر دو را بباید پخت
چارهای نیست، با زمانه بساز
رمز خلقت، بما نگفت کسی
این حقیقت، مپرس ز اهل مجاز
کس، بدین رزمگه ندارد راه
کس، درین پرده نیست محرم راز
بدرازی و گردی من و تو
ننهد قدر، چرخ شعبدهباز
هر دو، روزی در اوفتیم بدیگ
هر دو گردیم جفت سوز و گداز
نتوان بود با فلک گستاخ
نتوان کرد بهر گیتی ناز
سوی مخزن رویم زین مطبخ
سر این کیسه، گردد آخر باز
برویم از میان و دم نزنیم
بخروشیم، لیک بی آواز
این چه خامی است، چون در آخر کار
آتش آمد من و تو را دمساز
گر چه در زحمتیم، باز خوشیم
که بما نیز، خلق راست نیاز
دهر، بر کار کس نپردازد
هم تو، بر کار خویشتن پرداز
چون تن و پیرهن نخواهد ماند
چه پلاس و چه جامهٔ ممتاز
ما کز انجام کار بیخبریم
چه توانیم گفتن از آغاز
پروین اعتصامی
21-آیا امتحان الهی فقط مخصوص بعضی افراد است؟
آزمایش و امتحان الهی
حکمت مشکلات طبیعی در زندگی
انسان طبیعتاً به گونهای است که اگر به خود وانهاده شود و هیچ مشکل و سختی خاصی نداشته باشد، به خود مغرور شده و به تکبر و استکبار کشیده شده، از عواقب سوء عملکرد خود و پیشامدهای بعدی غافل میشود.
برای پیشگیری از این معضل، حکمت الهی اقتضا نموده که زندگی دنیوی انسان محفوف به ضعفها و گرفتاریها و مشکلاتی طبیعی، یا خود ساخته انسان باشد، از این رو حوادثی؛ چون بیماریها، مرگ و معلولیتها، فقر و غنا، سیل و زلزله و طوفان و آتش فشان، حشرات موذی و حیوانات درنده و... را بر جسم انسان محیط نموده و نفس او را با عقل و شهوت، هادیان الهی از یکسو، و شیطان و خناسان انسی از سوی دیگر، و محدودیت در دنیا و لزوم علم و ایمان به غیب درگیر نموده است.
آیا امتحان الهی فقط مخصوص بعضی افراد است؟
امتحان یک سنّت الهی است که در تمام امت های پیشین جاری بوده است و حتّی شامل انبیاء بزرگ الهی نیز شده است. آنها نیز با شدیدترین و سخت ترین آزمایش ها روبرو بوده اند. امتحان و آزمایش الهی از سنّت های دائمی پروردگار برای همه انسان هاست.
آزمون های الهی جنبه پرورشی دارد؛ یعنی همان گونه که «طلا» را به بوته می برند تا زیر فشار آتش ناخالصی هایش بسوزد و خالص گردد یا سربازان را با کارها و اعمال سنگین و خشن تمرین مقاومت و پایداری می دهند تا سطح کارآئی آنها را از این طریق بالا برند، آزمون های الهی درست به همین صورت است. انسان ها را مقاوم تر، آگاه تر و خالص تر می سازد و در یک کلمه آزمون های الهی وسیله تکامل و پرورش روح و جسم انسان است.(1)
علاوه بر شکوفایی استعداد نهفته در وجود بندگان، هدف دیگر آزمون های الهی سنجش میزان صداقت آنهاست. خداوند در اولین آیه سوره عنکبوت می فرماید: (آیا مردم گمان می کنند بدون امتحان رها می شوند، نه هرگز بلکه همگی باید امتحان دهند)؛ «اَحَسِبَ النَّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» و در دومین آیه سوره انسان می فرماید: (ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را می آزماییم)؛ «اِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَهٍ اَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ». همان طور که دیدیم در این دو آیه دو واژه «الناس» و «الانسان» شامل تمام انسان ها می گردد و از آن عمومیّت فهمیده می شود و امتحان را مختص گروهی خاص نمی داند.
علاوه بر این آیات، روایاتی که در موضوع آزمایش مردم آمده است بیانگر عمومیّت این سنّت الهی است. از جمله امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَنْ یُمَحَّصُوا وَ یُمَیَّزُوا وَ یُغَرْبَلُوا»(2)؛ (باید مردم آزمایش شوند و از یکدیگر امتیاز یابند و غربال شوند).
در روایتی دیگری، ابو بصیر می گوید: از امام محمد باقر(علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: «وَ اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَ اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ کَمَا یُغَرْبَلُ الزُّوَانُ مِنَ الْقَمْحِ»(3)؛ (به خداقسم تمیز داده می شوید و آزمایش خواهید شد؛ به خداقسم غربال می شوید، چنان که دانه تلخ با غربال از گندم جدا می شود).
امتحان الهی، سنّتی است که در تمام امّت های پیشین جاری بوده است. سومین آیه سوره عنکبوت به همین حقیقت اشاره دارد که: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»؛ (ما کسانی را که قبل از آنها بودند آزمایش کردیم).
آزمون الهی آن قدر وسیع و گسترده است که حتّی انبیاء الهی نیز با آن روبرو بوده اند. قرآن نمونه هایی از امتحانات پیامبران را نیز بازگو کرده است، آنجا که در آیه124سوره بقره می خوانیم: «وَ اِذِ ابْتَلی اِبْراهِیمَ رَبُّهُ»؛ (خداوند ابراهیم را امتحان کرد). در جایی دیگر در آیه40 سوره نمل آمده است: (هنگامی که یکی از پیروان سلیمان تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن از راه دور برای او حاضر کرد، سلیمان گفت: این لطف خدااست برای اینکه مرا امتحان کند آیا شکرگزاری می کنم یا کفران؟)؛ «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی اَ اَشْکُرُ اَمْ اَکْفُرُ».
آزمونی که برای یک انسان پیش می آید در عین حال آزمونی است برای دوستان و اطرافیان او، تا میزان صداقت و دوستی آنها محک زده شود که تا چه حد وفادار اند. باید چنین باشد، چرا که در مقام ادّعا هر کس می تواند خود را برترین مومن، بالاترین مجاهد، و فداکارترین انسان معرفی کند، باید وزن و قیمت و ارزش این ادعاها از طریق آزمون روشن شود، باید معلوم گردد تا چه اندازه نیات درونی و آمادگی های روحی با این گفته ها هماهنگ یا ناهماهنگ است؟(4) و دوستان خدا کسانی نیستند که تنها به هنگام روی آوردن نعمت به یاد او باشند، دوستان واقعی کسانی هستند که در «سراء» و «ضراء» در بلا و نعمت، در بیماری و عافیت، و در فقر و غنا به یاد او باشند، و دگرگونی های زندگی مادی ایمان و افکار آنها را دگرگون نسازد.
نتیجه بلایای انبیاء و اولیاء الله
۱. تقویت اراده و نفوس ایشان و گسترش سعه وجودی آنها و تقویت ولایت تکوینی ایشان.
۲. ارتقای درجات ایشان در منازل آخرت.
۳. تنفر هر چه بیشتر ایشان از دنیا و تبعات آن و رغبت بیشتر آنها به آخرت و آنچه نزد خداوند برای ایشان مهیا میگردد.
۴. تکثیر در تضرع و الحاح و التجا به حق و یاد خدا و کسب زاد و توشه بیشتر برای آخرت.
انواع امتحانات الهی
امتحان همه به یک نحو نیست. یکی به فقر امتحان میشود و دیگری به غنا، یکی به مصیبت امتحان میشود و دیگری به وفور نعمت، یکی با عافیت و دیگری به امراض و یکی به علم و موفقیتهای علمی و دیگری به توفیق عبادت و ریاضت! و ممکن است یک انسان گاهی به این آزموده شود و گاه به آن، و این بستگی به این دارد که خود را مهیای کدام آزمون کرده باشد.
البته این آمادگی نتیجه سوابق عملکرد او است. چه بسا خود نیز به آن آگاه نباشد. ابتلائاتی که ذکر آنها گذشت فراگیرند و هر انسانی به نوعی با آن درگیر است و گریزی از آن ندارد. [5] [6] [7]
لکن برخی ابتلائات در پی تخلفات انسان و سرپیچی او از فرامین الهی پیش میآید، تا او را تنبیه نموده و متوجه خطای خود نماید. این گونه ابتلائات تنها برای غیر معصومین مورد پیدا میکند؛ زیرا آنان از هرگونه عصیان منزهاند، لذا آمرزش گناهان ایشان به واسطه این ابتلائات معنا ندارد.
پی نوشت:
(1). پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، درالکتب الاسلامیه، تهران، 1386هـ.ش، چاپ نهم، ج 4 ص 549.
(2). بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، مجلسی، محمدباقر، اسلامیه، تهران، 1363هـ.ش، ج 52، ص 114.
(3). همان.
(4). تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1374 هـ.ش، چاپ نهم، ج 16، ص 205.
(5) محمد/سوره۴۷، آیه۳۱.
(6) انبیاء/سوره۲۱، آیه۳۵.
(7) بقره/سوره۲، آیه۱۵۵.
22-احکام نگاه و شوخی با نامحرم
روح بی حجاب
اگر در جامعه ای حجاب در روابط نامحرم عملی گردد، جرم و جنایت، فساد و بی دینی، و نارضایتی های همسران از یکدیگر ،و ... کاهش چشمگیری پیدا می کند .
اما برای آنکه دستاوردهای حجاب در جامعه ای رؤیت شود، لازم است منظور واقعی آن اجرا گردد. زیرا منظور از حجاب، علی رغم تلقی عوامانه، نوع خاصّی از پوشش نیست؛ بلکه روح حجاب است که باید در فکر و اندیشه، رفتار و گفتار، و نهایتا در پوشش افراد محجب جاری گردد. حجابی که فقط در پوشش ظاهری لحاظ گردد ولی در رفتار، گفتار و برخورد با نامحرم رعایت نشود ،فریبی بیش نیست .
زنی که بدون چادر است، بسیار محجوبتر از زنی است که با لباس، حجاب خود را رعایت کرده، ولی در سخن گفتن ابایی از شوخی و جلب توجه ندارد. و آنکه ساده و بی آرایش است، اما با زبان و رفتار خود، فکر و قلب نامحرمان را مشغول خود می کند، بدحجابتر از بانوی آرایش کرده ایست که از مردان غافل است و یا توانایی کسب این محبوبیت را ندارد. بنابراین اقداماتی همچون شوخی و مزاح با نامحرم و هرگونه رفتاری که موجب تهییج و تحریک یا حتی علاقه گردد، بدحجابی محسوب می شود.
به همین جهت قرآن تنها به آیاتی که مستقیما دستور به حجاب دارند، بسنده نکرده بلکه در زمینه ها ی مختلف به ابعاد وسیع حجاب اشاره می کند تا امکان هر گونه سوء استفاده و سوء تفاهم را منتفی نماید. با خطاب به همسران پیامبر به شیوه ی سخن گفتن اشاره کرده و می فرماید: «بگونهاى نرم و لطیف سخن نگویید تا بیماردلان در شما طمع کنند» (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ (احزاب33))
در جایی دیگر به دختران شعیب اشاره می کند و از حیای ایشان در شیوه راه رفتن در حضور نامحرم سخن می گوید. «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»
بنابر این حجاب چیزی نیست که با تحمیل پوششی تعریف شده به دست آید. لذا شاید بتوانیم، از طریق اجبار به پوشش، دفع افسد به فاسد نمائیم، اما هرگز نمی توانیم با این روش، روح حجاب را در جامعه جاری کرده و از آثار واقعی آن بهره مند شویم.
منظور از حجاب،علی رغم تلقی عوامانه، صرفا نوع خاصی از پوشش نیست؛ بلکه روح حجاب است که باید در فکر و اندیشه، رفتار و گفتار، و نهایتا در پوشش افراد محجب جاری گردد.حجابی که فقط در پوشش ظاهری لحاظ گردد ولی در رفتار، گفتار و برخورد با نامحرم رعایت نشود ،فریبی بیش نیست .
نگاه و شوخی با نامحرم از مصادیق بی حجابی است
با مسئله حجاب نیز امروزه مانند بسیاری از مسائل شرعی دیگر برخوردهای سلیقه ای می شود. حتی عاملین و معتقدین نیز با نوعی تسامح و تساهل، حد و مرزهای شرعی حجاب را رعایت می کنند زیرا علت حساسیتهای شرع برای رعایت دقیق حدود حجاب را درک نمی کنند. در روایات آمده است که:
هر کس با نامحرم شوخى کند، براى هر کلمهاى که در دنیا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى مىکنند. (ثواب الاعمال وعقاب الاعمال -ترجمه انصارى، 567 بابى که کیفر بسیارى از گناهان در آن گرد آورى شده است ... )
جهنم
و هر که چشمان خود را با نگاه به زن نامحرم پر سازد، خداوند عزیز و جلیل در روز رستاخیز چشمان او را با میخهاى آتشناک پر نماید و از آتش دوزخ لبریزشان سازد. (همان)
و نیز خشم خدا بسیار سخت است بر آن زن شوهردارى که چشم خود را از نگاه کردن به مرد بیگانه یا نامحرم پر کند، که اگر چنین کند خداوند تمام اعمال او را تباه مىسازد، و اگر به بستر غیر شوهر خود رود بر خدا سزاوار است که او را به آتش بسوزاند، پس از آنکه او را در قبر عذاب کرده است.(همان ،ص 565)
با نظر به این دسته از روایات لزوم پرهیز از اختلاط و گپ و گفتگوهای تفریحی در مجالس میهمانی اقوام و آشنایان روشن میشود این گفتگوهای تفریحی ریشه بسیاری از مشاجرات خانوادگی و عامل تضعیف ایمان است، بسیاری از نارضایتی ها و افسردگی های تنش زا بین همسران، شروعشان بسته به همین اختلاطهای دوستانه و قوم وخویشی است که چون حجاب اسلامی در آن با دقت اجرا نمی شود، درد سر ساز گشته اند.
بدتر از آن، تاثیر بدحجابی در کدورت دل و دوری از خداست. چه بسیاری از اوقات که به دلیل، نگاه و شوخی با نامحرم، توفیق خواندن نماز اول وقت و یا دیگر اعمال نیکی که قبلا انجام می شده، از دست برود. بوجود آمدن حالت بی حوصلگی و بی علاقگی به عبادات، می تواند متاثر از همین بی مبالاتی ها باشد. چنانچه از ابتدای روز توجه و مراقبت داشته باشیم، به طور ناخودآگاه از نماز و انجام تکالیف شرعی لذت بیشتری خواهیم برد. به همین جهت در سفارش به ترک از نگاه می فرمایند: النّظرة سهم مسموم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفا من اللَّه اعطاه ایمانا یجد حلاوته فی قلبه.(نهج الفصاحه ،ص 790)
از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: نگاه کردن (به نامحرم) تیرى است مسموم و زهردار از تیرهاى شیطان، و هر که آن را از جهت ترس از خدا ترک نماید و چشم از آنچه حرام است بپوشاند در این صورت خداوند ایمانى به وى عنایت فرماید که حلاوت و لذت او را در قلب خود میچشد.
هر کس با نامحرم شوخى کند، براى هر کلمه اى که در دنیا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى مىکنند.
برای فهم بهتر سختگیری های اسلامی در مسئله حجاب و نگاه می توان از قوانین روانشناسی نیز کمک گرفت. قائده " تداعی معانی" یکی از دستمایه های فروید در روانکاوی، از این جمله است.
«کلمه "تداعی" که یک اصطلاح روان شناسی است به طور معمول با واژه "معانی" به کار می رود. تداعی به معنای دعوت کردن است؛ یعنی در حافظه شخص هر مطلبی مطالب دیگر را به خاطر می آورد. آنگاه هر یک از این مفاهیم ذهنی جدید، اشیاء و مفاهیم مرتبط دیگری را به یاد می آورد و.... مثلاً «باران» «آب» را تداعی می کند. ... (حجاب\اندیشه قم)
بسیاری از اوقات یک صحنه بدحجابی می تواند خیالاتی را در ذهن پرورش دهد، یا یک ماجرای جنسی را در ذهن تداعی کند و بعضا با دخالت شیطان، در حریم عواطف و تخیلات شخص نیز وارد گردد که بقول فروید وقتی شخص آن را از آگاهی خود می راند در رویا با آن درگیر می شود. لذا برخی از سختگیری ها برای جلوگیری از همین تداعی هاست .
بنابر این بهترین راه برای رهایی از این دام خوشرنگ و نشان شیطان، که بسیار هم روی آن حساب کرده، همان دستوری است که قرآن ما را به آن امر کرده است. «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ»؛ به مردان مومن بگو دیده فرو نهند و پاکدامنی خود را حفظ کنند. (سوره نور، آیه 30) «
«وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» : به زنان با ایمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبی فرو بندند و فرج (عورت) های خویش را حفظ کنند و زینت خویش را جز آنچه پیداست آشکار نسازند و نیز دستور بده تا اطراف سرپوش های خود را بر گریبان و سینه های خود انداخته، آن را بپوشانند و هنگام راه رفتن پاهای خود را بر زمین نکوبند تا زینت های پنهانی شان معلوم شود(نور 31)
بدحجابی در نوجوانی
گویا به نظر می رسد سختگیری در رعایت حجاب در دوران نو جوانی ضرورتی ندارد و به قول بعضی موجب دین زدگی می شود.
اما رعایت حجاب فقط برای محکم کردن زندگی خانوادگی و ارتقاء وفاداری همسران نسبت به یکدیگر نیست بلکه بیشتر به جهت رشد و تهذیب و نمو کمالات انسانی است در دوران نوجوانی که دوران فوران عواطف انسانی و گرایش های معنوی است بی حجابی بدترین عاملی خواهد بود که تمام اندیشه و نیروهای نوجوان را صرف مسائل جنسی می کند و او را که مستعد افراط است تا جایی درگیر جلب توجه جنس مخالف و التذاذهای جنسی می کند که دچار عقب ماندگیهای جبران ناپذیری در ابعاد اخلاقی، علمی و کمالات انسانی می گرداند از طرف دیگر نیز وقتی نوجوان وارد در مرحله جوانی می گردد و از افراطهای گذشته خود رویگردان است، نسبت به ازدواج نظر خوبی ندارد و چنانچه زیر بار ازدواج هم برود همسر لوده ای خواهد بود که عدم پایبندی اش به خانواده همواره دردسرساز می گردد.
آیا دنیا در نظر امام علی علیه السلام خوب است یا بد؟
در نهجالبلاغه، دنیا زیاد مورد نکوهش قرار گرفته، به گونهای که ممکن است چنین برداشت شود که دنیا مایه درد سر و پدیده زشتی است که موجب فریب و گمراهی انسان میشود؛ اما واقعیت آن است که اولاً، حضرت علی علیهالسلام در کنار نکوهش دنیا، گاه آن را تحسین کردهاند. در واقع، این دلبستگیها و تعلّقات روحی به دنیا است که پیامدهای ناگوار و تبعات سوئی به دنبال دارد و همینها مورد مذمّت قرار گرفته است.
ثانیا، مخاطب حضرت علی علیهالسلام قاسطین، ناکثین و مارقین هستند و آن حضرت از نوع نگرش آنها نسبت به دنیا بیزار و متنفّرند و دید آنها را نسبت به دنیا مورد سرزنش قرار میدهند.
عنوان مقالهای که تقدیم حضور میگردد «سیمای دنیا در نهجالبلاغه» است. این مقاله توشهای ناچیز است که نویسنده به اندازه وسع خود از دریای بیکران نهجالبلاغه برگرفته است. در این نوشتار سعی شده است که از یک جانبهنگری پرهیز، و با استناد به سخنان خود آن حضرت، نگاه جمعی (اعم از نگاه منفی و مثبت نسبت به دنیا) مورد بررسی قرار گیرد.
بررسی لُغوی و مفهومی «دنیا»
کلمه «دنیا» مؤنث «أدنی» و صفت تفصیلی است، به معنای نزدیکتر1 که در اثر کاربرد و استعمال زیاد، غالبا موصوف آن حذف میشود. این کلمه اگرچه امروزه به معنای اسم هم به کار میرود ـ مثلاً، گفته میشود: دنیای حیوانات، دنیای ارتباطات و دنیای مادی ـ اما در آیات و روایات، معنای وصفی آن لحاظ شده است.
در قرآن کریم، در بیش از هفتاد آیه، دنیا با موصوف ذکر شده که موصوف آن کلمه «حیاة» است؛ مثل:
ـ «وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (انعام: 32)؛
ـ «وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» (حدید: 20)؛
و در بعضی آیاتدیگر وصف آسمان قرار گرفته است:
ـ «إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ.» (صافّات: 6)
برخی واژه «دنیا» را از «دنائت» به معنای پستی و حقارت دانستهاند.2 اما به نظر نمیرسد در این واژه چنین حیثیتی ملحوظ باشد؛ زیرا در مقابل کلمه «دنیا» کلمه «آخرت» به کار رفته است. اگر دنیا در مفهوم «پستتر» به کار رفته بود، مناسب این بود که در قبال آن، واژه «علیا» و «اشرف» و نظایر آن، که متضمّن ارزش بیشتر و والاتر است، استفاده شود.3
در نهجالبلاغه هم در سه جا، این کلمه با موصوف ذکر شده است: «الحیاة الدنیا»4 و در یک جا هم به شکل نکره مخصصّه آمده: «یتنافسون فی دنیا دنیّة»5 (در به دست آوردن دنیای پست بر یکدیگر سبقت میگیرند) اما در سایر جاها، بدون موصوف، و معرفه آمده است.
توصیف و تشبیه دنیا
حضرت علی علیهالسلام دنیا را با آثار و صفاتی معرفی میکند که گاه جنبه منفی دارند؛ مانند:
ـ دنیا انسان را مغرور میکند؛6
ـ به او ضرر میرساند؛7
ـ مار سمّی لطیف و نرم؛8
ـ آب شور دریا که نوشنده را نه تنها سیراب، بلکه تشنهتر میکند؛9
ـ سایه زودگذر؛10
ـ مهمانی که شبی را در جایی میگذراند و صبح کوچ میکند؛11
ـ خوابی که شخص خوابیده میبیند.12
ـ در شهوتها و خواهشهای نفسانی پوشیده شده است.13
ـ با زینت غرور خود را میآراید.14
ـ بسیار فریبنده و زیان رساننده است.15
ـ دگرگون شونده و ناپایدار است.16
ـ فناپذیر و مرگبار است.17
ـ کشندهای تبهکار است.18
گاهی هم در کلمات ایشان دنیا جنبه مثبت دارد؛ مانند:
ـ تذکردهندگی دنیا؛19
ـ صداقتنمایی دنیا؛20
ـ پنددهندگی دنیا؛21
ـ محل عبادت دوستان خدا؛22
ـ محل نزول وحی الهی؛23
ـ و جای داد و ستد دوستان خداست که رحمت خدا را به دست میآورند و بهشت سودشان میشود.24
در آغاز، ممکن است چنین تصور شود که امام علی علیهالسلام آدمی را به ترک دنیا، تلاش و کوشش، انتظار مرگ، گوشهنشینی و رخوت و سستی دعوت میکند، میل و رغبت به زندگی را در انسان خاموش میکند و او را به صورت شخصیتی سست عنصر تبدیل میکند؛ اما حقیقت امر این است که زهد دنیوی، که مورد سفارش آن حضرت است، به معنای دست برداشتن از کار و کوشش و کنارهگیری و عزلتپیشگی نیست. رفتار اجتماعی آن حضرت بهترین سند این مدعاست.
مدح و مذمّت دنیا
دنیا چیزی نیست جز همین کرات، افلاک، درختان، آب، خاک و هوا که اینها را به عنوان آیات و نشانههای خدا میدانیم، و خود این طبیعت یکی از راههای خدایابی و خداشناسی محسوب میشود. و به تعبیر عرفا، مظهر اسماء و صفات الهی است و نباید بد و ناپسند باشد. دنیا به عنوان یک امر عینی و خارجی، نمیتواند متعلّق مذمّت یا ستایش قرار گیرد، بلکه وقتی پای اختیار و انتخاب ما به میان میآید، میتواند صورت ارزشی و یا ضدارزشی به خود بگیرد. پس در واقع انتخاب ماست که متّصف به خوبی و بدی میشود و مجازا به دنیا نسبت داده میشود. حضرت علی علیهالسلام در برخورد با کسی که دنیا را نکوهش میکرد، فرمودند:
«ما الدنیا غرّتک و لکن بها اغتررت»؛25 دنیا تو را فریب نداده است، بلکه تو فریب دنیا را خوردهای.
دنیا هرگز فریب نمیدهد، این انسان است که فریب میخورد. در صورتی دنیا فریبدهنده بود که یکجانبه عمل میکرد و یک طرف را نشان میداد. ولی دنیایی که قدرت و سلامتی را نشان میدهد، در کنارش ضعف و ناتوانی را هم نشان میدهد. در کنار عزّت و اوج، ذلّت و نشیب را هم مینمایاند.
گول زدن در جایی مصداق پیدا میکند که فقط طرف لذایذ و خوشیهایش را به ما نشان میداد و طرف دیگر را از ما کتمان میکرد. اما دنیا هم ورق خوبیها و خوشیهایش را به ما ارائه میدهد، و هم ورق ناخوشیهایش را؛ ولی اشتباه از ماست که یک ورق را میخوانیم و ورق دیگر را نادیده میگیریم.
«انت المتجرّم علیها ام هی المتجرّم علیک»؛26 آیا تو نسبت به دنیا جرم مرتکب شدهای یا دنیا به تو جرم کرده است؟
در ایقاظ العلماء و تنبیه الامراء ملّا احمد کوزه کنانی آمده است:
ای نفس! دنیا را سرزنش مکن و مگو دنیا خانه نیرنگ و فساد و غرور است. دنیا چنین نیست، مگر در نزد کمخردان و کسانی که خودفراموشی و نادانی عارضشان شده است. اگر دنیا ـ در حقیقت ـ خانه فریب بود، انسان از آغاز پیدایش و تولّد تا وقت مرگ، همواره با نعمت و خوشی روبهرو بود، سپس ناگهان دنیا نعمت را از انسان میگرفت، در حالی که واقعیت چنین نیست. انسان در دنیا با حالات مختلفی روبهرو میشود: یک روز اندوهگین و روزی دیگر خوش است، روزی لذت میبرد و دیگر روز در رنج و عذاب است. اگر چیزی تمام آنچه را که در طبعش است به تو نشان بدهد، در حقّ تو انصاف [کرده] و تو را پند داده است. فریبکار کسی است که در طبعش خوبی و بدی باشد، خوبی را به تو نشان دهد و بدی را از او تو بپوشاند. نیرنگ و فریب از ناحیه خود انسان است.27
«و هی و إن غرّتکُم منها فقد حذَّرتکُم شرَّها»؛28 دنیا گرچه از جهتی شما را میفریبد، ولی از جهت دیگر شما را از بدیهایش میترساند.
دنیا؛ سکّه دورو
«من اَبصَر بصّرتهُ و من اَبصَر الیها اَعمَتهُ.»29
در این عبارت، حضرت علی علیهالسلام به صراحت بیان مینمایند که دنیا میتواند دو نقش مثبت و منفی، سازندگی و تخریب داشته باشد، هم میتواند مایه تربیت و سازندگی باشد و هم میتواند مایه نابینایی و گمراهی شود. اگر انسان با چشم بصیرت به دنیا نگاه کند به او درس و پند میدهد، و وسیله نجات و صعود در کمالات روحی و معنوی میگردد. و نیز دنیا میتواند انسان را کور کند و بر روی چشم حقیقتبین او پرده افکند و وسیله هلاکت و نابودیاش گردد. دنیا سکّهای دو روست که در نهجالبلاغه هر دو روی آن، هم طرف برد و هم طرف باخت آن، نمایانده شده است. اگر خواندن یک روی آن انسان را فریب میدهد خواندن طرف دیگر میتواند به انسان پند دهد. اگر یک طرف او را مغرور میکند، طرف دیگر او را متواضع میسازد. نقش دنیا فقط کور کردن نیست، بلکه بینا کردن هم هست؛ هم میتواند انسان را کور کند و هم میتواند بصیرت و بینایی دهد. البته به انتخاب و گزینش ما بستگی دارد که کدام طرف را برای قرائت انتخاب کنیم؛ طرف «من ابصر بها» یا طرف «من ابصر الیها» را، که هر یک آثار، نتایج و پیامدهای خاص خود را خواهد داشت.
دنیا، هم جایگاهی خوب است و هم جایگاهی بد. خوب یا بد بودن آن وابسته به این است که ما از چه زاویهای به آن بنگریم و چه برداشتی از دنیا داشته باشیم. نحوه نگرش ما نسبت به دنیاست که موجب میشود وصف خوب یا بد به خود بگیرد.
«وَ لَنعمَ دارٌ من لم یَرضَ بها دارا و محّل من لَم یُوَطّنا مَحَلاً»؛30 دنیا چه خوب خانهای است برای آن کس که آن را جاودانه نپندارد، و خوب محلی است برای آن کس که آن را وطن خویش انتخاب نکند.
در روز قیامت، گروهی از مردم هستند که از دنیا تقدیر و تشکر میکنند، به خاطر اینکه با گذشت ایّام، مُذّکر و یادآور آنها شد و برای آنها از سرگذشت و اوضاع و احوال افراد گذشته سخن گفت و آنها را نصیحت کرد ـ و البته آنها هم حرفشنو و پندپذیر بودند.
«حَمِدَها آخَرون یومَ القیامة؛ ذکَّرتهم الدنیا فتذکّروا، و حدّثتهم فصدّقوا، و وَعَّظتهم فأتّعَظُوا»؛ مردمی دیگر در روز قیامت آن را میستایند؛ کسانی که دنیا حقایق را به یادشان آورد، یادآور آن شدند، از رویدادها برایشان حکایت کرد و تصدیقش کردند، و اندرزشان داد و پند پذیرفتند.
دنیای مذموم
آنچه از دنیا مذمّت شده، علاقه و وابستگی روحی و قلبی به دنیاست که موجب رکود انسانی میشود و او را از هدف اصلی آفرینش باز میدارد. البته میل و علاقه به دنیا به صورت یک امر طبیعی نباید مذموم باشد؛ چون این علاقه بر مبنای حکمت و مصلحت الهی در طبیعت انسان نهاده شده است. اگر این میل نبود هیچ پیشرفت و تمدنی شکل نمیگرفت. اگر تمدنهای اسلامی شکل گرفته بر مبنای همین خواسته درونی بوده است.
علاقه به امور دنیا، به زن و فرزند، مال و ثروت، و جاه و قدرت، سنّت و فطرت الهی است، وسیله چرخش زندگانی این جهان است. اگر این علایق از بشر گرفته شود، اجتماع انسانی مختل شده، میخوابد. حرکت زندگی، کمال زندگی و حیات آدمی متوقف بر آن علایق است. اما اگر این علاقه تبدیل به هدف شود و به شکل بند و زنجیر درآید، این شکل علاقه از نظر اسلام، مردود است. سرگرم شدن به آن علاقهها، و رضایت، قناعت و اکتفا بدان موجب رکود و توقف انسان میشود و این مذموم است.
اگر به دنیا به عنوان هدف نگاه شود این نگاه امراضی روحی ـ روانی به دنبال میآورد و روزنههای بینایی دل را مسدود میکند و صفا و لطافت آن را میگیرد.
«من اَبصر الیها اَعمَتهُ»؛31 کسی که چشم به دنیا بدوزد و با چشم دل به او بنگرد دنیا کورش میکند و از راه پیمودن کمال بازش میدارد.
«تَعبّدوا للدنیا ای تعبُّدٍ و آثروها ای ایثار»؛32 دنیا را چگونه پرستیدند و چگونه آن را بر خود برگزیدند.
«یَتنافسون فی دنیا دنیَّه»؛33 در این پرستش و عبودیت بر یکدیگر پیش میگیرند.
در نتیجه، دچار امراضی میشوند؛ از قبیل:
«همٍّ لا یُغِبُّهُ، و حِرصٍ لا یترکُهُ، و اَمَلٍ لا یُدرِکُهُ»؛34 اندوهی رها نشدنی، حرصی جدانشدنی، و آرزویی نایافتنی.
دنیای ممدوح
جابربن عبداللّه انصاری میگوید: با حضرت علی علیهالسلام در بصره بودیم؛ هنگامی که جنگ با دشمنان تمام شد، در پایان شب به سراغ ما آمدند. ما با یکدیگر درباره دنیا صحبت میکردیم. پرسیدند: درباره چه سخن میگویید؟ جواب دادیم: درباره سرزنش دنیا، حضرت علیهالسلام فرمودند: چرا دنیا را سرزنش میکنی، ای جابر؟ سپس حمد و سپاس خدا را شروع کردند و بعد فرمودند:
«الدنیا منزِلُ صِدقٍ لِمَن صَدَّقَها، و مَسکَنُ عافیةٍ لِمَن فَهِمَ عَنها، و دارُ غِنًی لِمَن تَزَوَّدَ مِنها، مَسجدُ انبیاء اللّه و مَهبَطُ وحیهِ و مُصَلَّی ملائکتهِ و مَسکَنُ أحِبائه و مَتجَرُ أولیائِه، إکتسبُوا فیها الرحمة و رَبِحُوا منها الجنّة»؛35
دنیا خانه راستگویی است برای کسی که پذیرا باشد، و جای سلامتی است نسبت به کسی که بفهمد، و سرای بینیازی است برای کسی که از آن توشه برگیرد. سجدهگاه انبیای خدا، محلّ وحی او، مصلّای ملائکه، محل سکونت دوستان خدا و جای تجارت مقرّبان اوست که رحمت خدا را به دست میآورند و بهشت سودشان است.
رابطه دنیا با آخرت
در جهانبینی اسلامی، دنیا از آخرت منفصل و جدا نیست، بلکه رابطه این دو به گونهای است که اگر دنیایی نباشد، بهشت و دوزخی هم نخواهد بود؛ زیرا زمینه بهشت و دوزخ در همین دنیا فراهم میشود. رابطه این دو از نوع رابطه کاشت و برداشت است.
«فَتَزَودّوا فی الدنیا من الدنیا ما تَحرُزونَ اَنفُسَکُم به غدا.»36
پس در این دنیا و از همین دنیا توشه برگیرید تا فردا خود را با آن حفظ نمایید. در این عبارت، به صراحت آمده است که توشه آخرت «فی الدنیا» و «من الدنیا» است. توشه اخروی یا علم است یا عمل، که هر دو از اموری دنیویاند و در همین دنیا تحقق پیدا میکنند.
از امور معنوی مثل تقوا، زهد، عبادت، خوف و خشیت الهی به زاد و توشه تعبیر شده و این به خاطر نقشی است که همانند توشه دنیوی دارند؛ زیرا هر یک در جای خود، صاحب و همراهش را نگهداری میکند: یکی از عذاب گرسنگی محسوس و دیگری در سفر اخروی از عذاب گرسنگی معقول.37
در جای دیگر، از دنیا به «ممرّ» (گذرگاه و راه عبور) یاد شده است:
«فخذوا من ممرّکم لِمَقَرکُم»؛38 پس از گذرگاه خویش برای سرمنزل جاودانه توشه برگیرید.
«و بالدنیا تُحرزُ الآخرة»؛39 با دنیا توشه آخرت فراهم میشود و چون چنین است. پس:
«فَتَزوّدوا فی ایّام الفناء لایّام البقا»؛40 پس در این دنیای نابودشدنی، برای زندگی جاویدان آخرت، توشه برگیرید.
«اُمرتُم فیها بالزّاد»؛41 به جمعآوری زاد و توشه فرمان داده شدهاید. پس دنیا نقش آلی دارد، نه اصالی، و مطلوب بالعرض است، نه بالذات.
«فیها اُختبرتُم و لغیرها خُلقتُم»؛42 شما را در دنیا آزمودهاند و برای غیر دنیا آفریدهاند.
همچنین حضرت علی علیهالسلام از دنیا به سجدهگاه دوستان خدا، فرودگاه وحی الهی، و جایگاه تجارت دوستان خدا نیز یاد کرده است.43
زهد
نقطه مقابل علاقه و حبّ دنیا، «زهد» و بیعلاقگی است. حضرت علی علیهالسلام زهد را به قدرت روحی تفسیر میکند، نه به ضعف اقتصادی؛ به این معنا که انسان از ناحیه اخلاقی باید آنقدر قوی و نیرومند باشد که دنیا نتواند او را اسیر و برده خود گرداند.
«الزُهدُ کُلُّهُ بین کلمتین من القرآن. قال اللّه سبحانهُ: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»»؛44 زهد بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرمود: تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید، و به آنچه به شما رسیده شادمان مباشید.
وقتی انسان از ناحیه روحی به این مقام رسید، که اگر دنیا به او رو آورد، شادی زده و اسیر نگردید، و اگر از او گرفته شد، احساس شکست نکرد، در این صورت، او زاهد است. در جای دیگر میفرمایند:
«الزَّهادةُ قِصَرُ الاملِ و الشُکرُ عِند النِعَمِ و التَّورعُ عند المَحارم»؛45 «زهد» یعنی: کوتاه کردن آرزوها، و شکرگزاری در برابر نعمتها و پرهیز در برابر محرّمات.
همچنین آن حضرت زهد در دنیا را مایه بصیرت و بینایی معرفی میکنند؛ بدین صورت که زاهد، که عیوب را میبیند، به زهد دستور داده شده و در نتیجه، خداوند او را بر عیبهای دنیا بینا میگرداند:
«ازهَد فی الدنیا یُبَصِّرُکَ اللّهُ عوراتِها»46
برخورد امام با افراط و تفریط دنیا
حضرت علی علیهالسلام در شهر بصره وارد منزل علاءالدین بن زیاد شدند؛ خانه وسیعی بود. به او تذکر دادند: این خانه وسیع را در دنیا برای چه میخواهی، با اینکه در آخرت به آن نیازمندتری؟ علاءبن زیاد گفت: یا امیرالمؤمنین! از برادرم خدمت شما شکایت میکنم: عبایی پوشیده و ترک زندگی و زن و فرزند نموده و مشغول عبادت شده است! امام علیهالسلام فرمودند: او را بیاورید. وقتی برادر علاء، عاصمبن زیاد، را آوردند، امام خطاب به او فرمود: ای دشمن جان خود! شیطان در تو راه یافته و هدف توطئههایش قرار گرفتهای. آیا به خانواده و فرزندانت رحم نمیکنی؟ تو خیال میکنی که خداوند خوبیها را بر تو حلال کرده، اما در واقع، دوست ندارد که از آنها استفاده کنی؟
میبینیم که امام علیهالسلام علاء بن زیاد را در اسراف و زیادهروی و دنیازدگی نکوهش میکنند که خانهای با این وسعت را برای چه میخواهی؟ و بعکس، برادرش را در ترک دنیا سرزنش میکنند و به او گوشزد مینمایند که خداوند دنیا و نعمتهای آن را برای انسان آفریده و کنارهگیری و ترک دنیا درست نیست. و آنگاه که عاصمبن زیاد استدلال میکند: پس چرا شما با این لباس خشن و آن غذاهای ناگوار به سرمی برید؟ امام علیهالسلام پاسخ میدهند: وظیفه من چیز دیگری است، خدا بر امامان حق و عدل واجب کرده است که بر خود سخت گیرند و مانند طبقه ضعیف مردم زندگی کنند تا تهیدستی و نداری فقرا قابل تحمّل شود و سر از فرمان خدا برنتابند.47
جمعبندی
اگرچه انسان موجودی است که مقصد و جایگاه اصلی او آخرت و آن هم تقرّب و لقاء اللّه است، و برای بقا آفریده شده و به تعبیر دیگر موجودی ابدی است، و تاریخ انقضا و نابودی ندارد. ولی تنگه و گذرگاه عبورش به آن جایگاه، همین دنیا است که به ناچار باید از آن عبور کرده و توشه لازم در آنجا را تهیه کرده و به همراه خود ببرد.
نحوه زندگی اخروی هر کسی باید در این دنیا شکل بگیرد و بهشت و جهنم خود را به دست خود ساخته و به همراه ببرد. کسانی که اهل فکر و دل هستند، و کمالات معنوی و وجودی را فراهم نمودهاند از همین دنیا به دست آوردهاند. اما نگاه آنها به دنیا و بردا شت آنها از دنیا و چگونگی برخورد آنها با دنیا رنگ و شکل خاص به خود را داشته است. یکی از علل عمده نگاه منفی حضرت علی علیهالسلام نسبت به دنیا ناشی از نگرش کسانی است که به اسم خلیفه مسلمانان در میان مردم مطرح بودند، و به تعبیر خود حضرت مانند شتر گرسنهای که به جان گیاه بهاری میافتد، آنها به جان دنیا و اموال مسلمانان تاخته بودند.48 از اینرو، حضرت میخواهد این فضای فکری و عطش روحی و دلدادگی حاکم بر جامعه آن روز را بشکند یا کمرنگتر کند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ر.ک. محمّدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1373.
2ـ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 23، ص 284.
3ـ محمّدتقى مصباح، پیشین، ص 181.
4ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 34، ص 86؛ خ 152، ص 284؛ خ 230، ص 466.
5ـ همان، خ 151، ص 278.
6 و 7ـ همان، ح 415، ص 728.
8ـ همان، ح 119، ص 652؛ ن 68، ص 608.
9ـ شیخ محمّدتقى تسترى، بهجُالصباغه فى شرح نهجالبلاغه، تهران، امیرکبیر، 1376، ج 11، ص 676 به نقل از: محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 3، ص 205،¶ح 24.
10 و 11ـ همان،ج12،ص11،به نقلاز: دیوان امیرالمؤمنین، ص 125.
12ـ شیخ محمّدتقى تسترى، پیشین، ج 12، ص 11.
13ـ نهجالبلاغه، خ 111، ص 210.
14 و 15 و 16 و 17 و 18ـ همان، ص 212.
19 و 20 و 21 و 22 و 23 و 24ـ همان، ح 131، ص 656.
25ـ همان، خ 223، ص 458.
26ـ همان. ح 131، ص 654.
27ـ احمدبن عبداللّه کوزه کنانى تبریزى، ایقاظ العلماء و تنبیه الامراء، چ دوم، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1406، ص 176.
28و 29 و 30ـ نهجالبلاغه، خ173، ص328/خ82،ص128/خ223،ص458.
31ـ همان، خ 82، ص 128.
32ـ همان، خ 111، ص 212.
33ـ همان، خ 151، ص 278.
34ـ همان، ح 228، ص 676.
35ـ شیخ محمّدباقر محمودى، نهجالسعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، نجفالاشرف، مطبعة النعمان، 1385ق، ج 1، ص 397.
36 و 37ـ ابن میثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه، چ دوم، دفتر نشر الکتاب، 1404، ج 2، ص 145 / ص 165.
38 و 39 و 40ـ نهجالبلاغه، خ 203، ص 424 / خ 156، ص 290 / خ 157، ص 292.
41ـ همان، خ 183، ص 354.
42ـ همان، خ 203، ص 424.
43ـ ر.ک. همان، ح 131، ص 656.
44ـ همان، ح 439، ص 734.
45ـ همان، خ 81، ص 128.
46ـ ابن میثم بحرانى، پیشین، ج 5، ص 437 / ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، قم، اسماعیلیان، ج 19ـ20، ص 339.
47 و 48ـ نهجالبلاغه، خ 209، ص 430 / خ 3.
ادامه دارد