چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا ع
|
24- ظروف و دیگ سنگى 30- سیاست و زندگى .. 31- درس پیشوا شناسى |
پیشگفتار
به نام هستى بخش جهان آفرین
شکر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، که ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم، ولایت مولاى متّقیان، امیرمؤمنان، علىّ ابن ابى طالب و اولاد معصومش علیهم السلام هدایت نمود.
بهترین تحیّت و درود بر روان پاک پیامبر عالى قدر اسلام، و بر اهل بیت عصمت و طهارت، مخصوصا هشتمین خلیفه بر حقّش حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام .
و لعن و نفرین بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت، که در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
نوشتارى که در اختیار شما خواننده محترم قرار دارد، برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده، هشتمین ستاره فروزنده و پیشواى بشریّت، حجّت خدا، براى هدایت بندگان .
آن شخصیّت برگزیده و ممتازى که خداوند متعال در ضمن حدیث لوح حضرت فاطمه زهراء علیها السلام فرموده است: هرکس هشتمین امام و خلیفه را تکذیب نماید مانند کسى است که تمام اءولیاء مرا تکذیب کرده باشد، بعد از حضرت موسى کاظم، فرزندش علىّ امام رضا علیه السلام نگهدارنده دین من خواهد بود، قاتل او شخصى پلید و خودخواه مى باشد.
و جدّ بزرگوارش حضرت رسول صلى الله علیه و آله ضمن حدیثى، طولانى فرمود: خداوند متعال نام او را ((علىّ)) برگزید و در میان تمام خلایق راضى و رضا خواند؛ و او را شفیع شیعیان قرار داد که در روز قیامت به وسیله او نجات یابند و رستگار گردند.
و احادیث قدسیّه، روایات بسیارى در منقبت و عظمت آن دلیرمرد ایمان و تقوا، با سندهاى مختلف، در کتاب هاى متعدّد وارد شده است .
و این مختصر ذرّه اى از قطره اقیانوس بى کران وجود جامع و کامل آن امام همام مى باشد، که برگزیده و گلچینى است از ده ها کتاب معتبر(1)، در جهت هاى مختلف: عقیدتى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، تربیتى و ... .
باشد که این ذرّه دلنشین و لذّت بخش مورد استفاده و إفاده عموم خصوصا جوانان عزیز قرار گیرد.
و ذخیره اى باشد ((لِیَوْمٍ لایَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیم لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَیَّ حَقّ)) انشاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
خلاصه حالات دهمین معصوم، هشتمین اختر امامت
آن حضرت روز پنج شنبه یا جمعه، 11 ذى القعدة، سال 148 هجرى قمرى (2)، یک سال پس از شهادت امام جعفر صادق علیه السلام در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشید.
نام: علىّ، صلوات اللّه و سلامه علیه .(3)
کنیه: ابوالحسن ثانى، ابوعلىّ و... .
اءلقاب: رضا، صابر، زکىّ، وفىّ، ولىّ، رضىّ، ضامن، غریب، نورالهدى، سراج اللّه، غیظ المحدّثین، غیاث المستغیثین و... .
پدر: امام موسى کاظم، باب الحوائج إلى اللّه علیه السلام .
مادر: شقراء، معروف به خیزران، امّ البنین، و بعضى گفته اند: نجمه بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، که نقش هر کدام به ترتیب عبارتند از:
((حَسْبىَ اللّهُ))، ((ما شاءَ اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ))، ((وَلییّ اللّهُ)) .
دربان: مورّخین، دو نفر را به نام محمّد بن فرات و محمّد بن راشد به عنوان دربان حضرت گفته اند.
مدّت امامت: بنابر مشهور، روز جمعه، 25 رجب، سال 183 هجرى قمرى، پس از شهادت پدر مظلومش بلافاصله مسئولیّت رهبرى و امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت، که تا سال 203 یا 206 به طول انجامید.
و در سال 200 هجرى قمرى حضرت توسّط مأمون به خراسان احضار گردید.
مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بین 49 تا 57 سال بین مورّخین اختلاف است .
و بر همین مبنا در مقدار و مدّت هم زیستى با پدر بزرگوارش ؛ و نیز در مدّت حیات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند که آن حضرت 29 سال و دو ماه در زمان حیات پدر بزرگوارش زندگى نموده است .
در علّت آمدن امام رضا علیه السلام به خراسان، نیز بین مورّخین اختلاف است ؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، این گونه استفاده نمود:
چون هارون الرّشید به هلاکت رسید، بغداد و حوالى آن در اختیار فرزندش امین، و خراسان با حوالى آن تحت حکومت دیگر فرزندش مأمون قرار گرفت .
پس از گذشت مدّتى کوتاه، بین دو این برادر اختلاف و جنگ، رونق گرفت و امین کشته شد.
در این بین، مأمون نیز جهت استحکام قدرت خود چنان ابراز داشت که از علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.
بنابر این، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدینه منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اى که از غیر مسیر شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند.
هنگامى که امام رضا علیه السلام به شهر مَرْوْ رسید، مأمون عبّاسى به حضرتش پیشنهاد بیعت و خلافت را داد.
ولى حضرت چون کاملاً نسبت به افکار و دسیسه هاى مأمون و دیگر خلفاء بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پیشنهاد خلافت را از طرف مأمون نپذیرفت .
و مأمون دو ماه به طور مرتّب، با نیرنگ ها و شیوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزید که شاید امام علیه السلام بپذیرد؛ ولى چون از طریقى در رسیدن به هدف خویش موفّق نگردید، در نهایت، حضرت را تهدید به قتل کرد.
بر همین اساس امام علیه السلام مجبور گردید که ولایتعهدى را تحت شرائطى بپذیرد، که روز پنج شنبه، پنجم ماه مبارک رمضان، در سال 201 بیعت انجام گرفت، مشروط بر آن که حضرت در هیچ کارى از امور حکومت دخالت ننماید.
پس از آن که مأمون به هدف خود رسید و از هر جهت حکومت خود را ثابت و استوار یافت، شخصا تصمیم قتل حضرت رضاعلیه السلام را گرفت و به وسیله انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غریب را مسموم و شهید کرد.
شهادت: بنابر مشهور بین تاریخ نویسان، حضرت روز جمعه یا دوشنبه، آخر ماه صفر، در سال 203 یا 206 هجرى قمرى (4) به وسیله زهر مسموم شده و در سناباد خراسان شهید گردید؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.
و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حمید بن قحطبه، کنار قبر هارون الرّشید دفن گردید.
خلفاء هم عصر آن حضرت: امامت حضرت، هم زمان با حکومت هارون الرّشید، فرزندش امین، عمویش ابراهیم، دوّمین فرزندش محمّد، سوّمین فرزندش عبداللّه ملقّب به مأمون عبّاسى مصاددف گردید.
تعداد فرزندان: عدّه اى گفته اند حضرت داراى پنج پسر و یک دختر به نام فاطمه بوده است ؛ ولى اکثر مورّخین بر این عقیده اند که حضرت بیش از یک پسر به نام ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام نداشته است .
نماز آن حضرت: شش رکعت است، در هر رکعت پس از قرائت سوره حمد، ده مرتبه ((هل اءتى عَلَى الا نْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئا مَذْکُورا)) خوانده مى شود.(5)
و بعد از آخرین سلام نماز، تسبیحات حضرت فاطمه زهرأعلیها السلام گفته مى شود؛ و سپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خویش را از درگاه خداوند متعال مسئلت مى نماید که انشاء اللّه تعالى برآورده خواهد شد.
مدح هشتمین اختر فروزنده امامت
اى غریبى که ز جدّ و پدر خویش جدائى |
خفته در خاک خراسان، تو غریب الغربائى |
چه ثنا گویمت، اى داور هفتاد و دو ملّت |
که ثنا خوانده خدایت، تو چه محتاج ثنائى |
این رواق تو و صحن و حَرَمَت، همچو بهشت است |
روضه ات، جنّت فردوس و مسمّى به رضائى |
آه، از آن دم که ز سوز جگر و حال پریشان |
ناله ات گشت بلند، آه تقى جان به کجائى |
اى شه یثرب و بطحا، تو غریبى به خراسان |
سرور جمله غریبان و معین الضّعفائى |
اغنیا مکّه روند و فقرا سوى تو آیند |
جان به قربان تو اى شاه که حجّ فقرائى |
بیا که مظهر آیات کبریا اینجاست |
بیا که تربت سلطان دین، رضا اینجاست |
بیا که گلبن گلزار موسى جعفر |
بیا که میوه بستان مصطفى اینجاست |
بیا که خسرو اقلیم طوس، شمس شموس |
بیا که وارث دیهیم مرتضا اینجاست |
شهنشهى که به چشمان، غبار درگاهش |
کنند حُور و ملایک، چو توتیا اینجاست |
اگر کلید در رحمت خدا جوئى |
بیا کلید در رحمت خدا اینجاست |
در مدینه علم و کمال و زهد و ادب |
در خزینه بخشایش و عطا اینجاست |
ز قبله گاه سلاطین بخواه حاجت خویش |
شهى که حاجت مسکین کند روا اینجاست |
قدم ز صدق و ارادت در این حرم بگذار |
که مهد عصمت و ناموس کبریا اینجاست |
بیا که منبع فیض و عنایت ازلى |
بیا که مطلع و الشّمس و و الضّحى اینجاست |
امام ثامن و ضامن، رضا که بر حرمش |
نهاده اند شهان، روى إلتجا اینجاست |
به خضر کز پى آب بقاست سرگردان |
دهید مژده که سرچشمه بقا اینجاست (6) |
طلیعه نور هدایت
طبق آنچه مورّخان و محدّثان در کتاب هاى خود ذکر کرده اند و نیز روایات کلّى بر تاءیید آن وارد شده است: مادر حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام، از خانواده اى باشرافت و از زنان بافضیلت ؛ و نیز از جهت عقل و دین در بین زنان هم زمان خود مشهور بوده است .
این بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى، حتّى تمامى مستحبّات را انجام و مکروهات را حتّى الا مکان ترک مى نمود؛ و به طور دائم مشغول ذکر و تسبیح خداوند متعال مى بود.
این مادر نمونه حکایت کند: از همان موقعى که إنعقاد نطفه حجّت خداوند سبحان، فرزندم حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام را در خود احساس کردم، حالت معنویّت و عشق به خداوند در من فزونى یافت و هیچ گاه احساس سنگینى و سختى در خود نداشتم .
فرزندم، در وقت هاى تنهائى، اءنیس و مونس من بود.
در هنگام خواب، صداى تسبیح و تحمید و تهلیل را به خوبى از درون خود مى شنیدم و متوجّه مى شدم که طفل درون شکم من مشغول گفتن ذکر و تسبیح پروردگار متعال خویش مى باشد.
و همین که این نور الهى طلوع کرد و در این عالَم، پا به عرصه وجود نهاد، دست هاى خویش را بر زمین گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لب هاى خود را به حرکت درآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتین را بر زبان مبارک خود جارى کرد.
و چون پدرش، امام موسى کاظم علیه السلام در آن لحظات وارد شد، بر من تبریک و تهنیت فرمود.
سپس نوزاد عزیز را تحویل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در گوش چپ او اقامه گفت ؛ و سپس مقدار مختصرى، آب فرات در کام او ریخت .(7)
آشنائى به تمام لغت ها و زبان ها
مرحوم شیخ صدوق، شیخ حرّعاملى و دیگر بزرگان به نقل از اباصلت هروى حکایت کنند:
حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام به تمام زبان ها و لغات، آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى نمود.
و بلکه حضرت در لهجه و تلفّظ کلمات، از خود مردم فصیح تر سخن مى فرمود، تا جائى که مورد حیرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت .
اباصلت گوید: یک از روزها به آن حضرت عرض کردم: یاابن رسول اللّه ! شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى ؛ و این چنین ساده، مکالمه مى نمائى ؟
امام علیه السلام فرمود: اى اباصلت ! من حجّت و خلیفه خداوند متعال هستم و پروردگار حکیم کسى را که مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما قرار دهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، که زبان عموم افراد را بفهمد و با آن ها سخن گوید؛ و بندگان خدا بتوانند به راحتى با امام خویش سخن گویند.
سپس امام رضا علیه السلام افزود: آیا فرمایش امیرالمؤمنین، امام علىّعلیه السلام را نشنیده اى که فرمود: بر ما اهل بیت - عصمت و طهارت - فصل الخطاب عنایت شده است .
و بعد از آن، اظهار نمود: فصل الخطاب یعنى ؛ معرفت و آشنائى به تمام زبان ها و اصطلاحات مردم ؛ و بلکه عموم خلایق در هر کجا و از هر نژادى که باشند.(8)
امام همچون دریا و علومش قطرات آن
مرحوم علاّمه مجلسى و برخى دیگر از بزرگان آورده اند:
یکى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام به نام علىّ بن ابى حمزه بطائنى حکایت کند:
روزى در محضر مبارک آن حضرت بودم، که تعداد سى نفر غلام حبشى در آن مجلس وارد شدند.
پس از ورود، یکى از ایشان به زبان و لهجه حبشى با امام رضاعلیه السلام سخن گفت و حضرت نیز به زبان حبشى و لهجه محلّى خودشان پاسخ او را بیان نمود و لحظاتى با یکدیگر به همین زبان سخن گفتند.
آن گاه حضرت مقدارى پول - درهم - به آن غلام عطا نمود و مطلبى را نیز به او فرمود؛ و سپس همگى آن ها حرکت کردند و از مجلس خارج شدند.
من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه ! فدایت گردم، مثل این که با این غلام به زبان حبشى و لهجه محلّى صحبت مى فرمودى ؟!
او را به چه چیزى امر نمودى ؟
امام علیه السلام فرمود: آن غلام را در بین تمام همراهانش، عاقل و با شخصیّت دیدم، لذا او را برگزیدم و ضمن تذکّراتى، به او توصیه کردم تا کارها و برنامه هاى سایر غلامان و دوستان خود را بر عهده گیرد و در حقّ آن ها رسیدگى کند؛ و نیز هر ماه مقدار سى درهم به هر کدام از ایشان بپردازد.
و او نیز نصایح مرا پذیرفت ؛ و مقدار دراهمى به او دادم تا بین دوستانش طبق توصیه تقسیم نماید.
علىّ بن ابى حمزه بطائنى افزود: سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود: آیا از گفتار و برخورد من با این غلامان و بندگان خدا تعجّب کرده اى ؟!
و آن گاه حضرت به دنبال سؤ ال خویش اظهار داشت: تعجّب نکن ؛ براى این که منزلت و موقعیّت امام، بالاتر و مهمّتر از آن است که تو و امثال تو فکر مى کنى .
سپس فرمود: آنچه را که در این مجلس مشاهده کردى، همانند قطره اى است در منقار پرنده اى که از آب دریا برگرفته باشد.
آیا برداشتن یک قطره از آب دریا، در کم و یا زیاد شدن آب دریا تاءثیرى دارد؟!
بعد از آن، امام رضا علیه السلام افزود: توجّه داشته باش که همانا امام و علوم او، همچون دریاى بى منتهائى است که پایان ناپذیر باشد و درون آن مملوّ از انواع موجودات و جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون پرنده اى قطره اى از آب آن را بردارد، چیزى از آب آن کم نخواهد شد.
و همچنین امام، علومش بى منتها است ؛ و هر کسى نمى تواند به تمام مراحل علمى و اطّلاعات او دست یابد.(9)
تعیین اُجرت قبل از کار
مرحوم کلینى به نقل از سلیمان بن جعفر حکایت کند:
روزى به همراه حضرت ابوالحسن، امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام جهت انجام کارى از منزل بیرون رفته بودیم .
پس از پایان آن کار، هنگامى که خواستم به منزل خود مراجعت نمایم، حضرت فرمود: امشب همراه من بیا تا به منزل ما برویم و شب را میهمان ما باش .
من نیز دعوت حضرت رضا علیه السلام را پذیرفتم، وقتى خواستیم وارد منزل شویم، یکى دیگر از اصحاب به نام مُعتّب نیز همراه ما آمد.
همین که داخل منزل رفتیم، متوجّه شدیم که غلامان حضرت مشغول ساختن جایگاهى آغول براى حیوانات هستند و در بین آن ها مردى سیاه چهره، به عنوان کارگر گِل تهیّه مى کند و به دست دیگران مى دهد.
امام رضا علیه السلام سؤ ال نمود: این شخص کیست ؟
جواب دادند: این شخص ما را کمک مى کند؛ و ما نیز آخر کار چیزى به او مى دهیم .
حضرت فرمود: آیا براى او معیّن کرده اید، که مزدش چقدر باشد؟
در پاسخ به حضرت گفتند: خیر، هر چه به او بدهیم، قبول دارد و راضى است .
حضرت با شنیدن این پاسخ، بسیار عصّبانى و خشمناک گردید و خواست با آن ها برخورد نماید.
من جلو رفتم و عرض کردم: یاابن رسول اللّه ! چرا ناراحت شُدید، چرا این چنین برخورد مى کنى ؟!
امام علیه السلام فرمود: چندین مرتبه به آن ها تذکّر داده ام که این چنین عمله و کارگر نیاورند، مگر آن که قبل از شروع به کار، با او تعیین اُجرت نمایند.
پس از آن، حضرت افزود: چنانچه با کارگر قبل از شروع کار تعیین اجرت نکنى، اگر چه چند برابر مزدش را هم به او بدهى، باز هم ناراضى است و ممکن است خود را طلبکار بداند.
ولى چنانچه با او تعیین اجرت شد، وقتى مزد خود را بگیرد، تشکّر مى کند از این که تمام مزد خود را بدون کم و کاستى گرفته ؛ و اگر مختصرى هم بر مزدش اضافه کنى آن را محبّت و لطف مى داند و این محبّت را هرگز فراموش نمى کند.(10)
روش برخورد با مردم
مرحوم شیخ طوسى رضوان اللّه تعالى علیه در کتاب رجال خود آورده است: در یکى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا علیه السلام در منزل آن حضرت گرد یکدیگر جمع شده بودند و یونس بن عبدالرّحمن نیز که از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصیّت هاى ارزنده بود، در جمع ایشان حضور داشت .
هنگامى که آنان مشغول صحبت و مذاکره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام علیه السلام، به یونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هیچ گونه عکس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن که به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر علیه یونس، به سخن چینى و ناسزاگوئى آغاز کردند.
و در این بین حضرت رضا علیه السلام سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنى نمى فرمود؛ و نیز عکس العملى ننمود تا آن که بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا یونس از اتاق بیرون آید.
یونس با حالتى غمگین و چشمى گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! من فدایت گردم، با چنین افرادى من معاشرت دارم، در حالى که نمى دانستم درباره من چنین خواهند گفت ؛ و چنین نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا علیه السلام با ملاطفت، یونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى یونس ! غمگین مباش، مردم هر چه مى خواهند بگویند، این گونه مسائل و صحبت ها اهمیّتى ندارد، زمانى که امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هیچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى یونس ! سعى کن، همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بیان نمائى .
و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلى که نمى فهمند و درک نمى کنند، خوددارى کن .
اى یونس ! هنگامى که تو دُرّ گرانبهائى را در دست خویش دارى و مردم بگویند که سنگ یا کلوخى در دست تو است ؛ و یا آن که سنگى در دست تو باشد و مردم بگویند که درّ گرانبهائى در دست دارى، چنین گفتارى چه تاءثیرى در اعتقادات و افکار تو خواهد داشت ؟
و آیا از چنین افکار و گفتار مردم، سود و یا زیانى بر تو وارد مى شود؟!
یونس با فرمایشات حضرت آرامش یافت و اظهار داشت: خیر، سخنان ایشان هیچ اهمیّتى برایم ندارد.
امام رضا علیه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى یونس، بنابر این چنانچه راه صحیح را شناخته، همچنین حقیقت را درک کرده باشى ؛ و نیز امامت از تو راضى باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیّه، اعتقادات و افکار تو کمترین تاثیرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگویند.(11)
اگر توبه نمایند، نجات یاند؟!
در بعضى از روایات آمده است: روزى یکى از منافقین به حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام عرضه داشت: بعضى از شیعیان و دوستان شما خمر (شراب مست کننده ) مى نوشند؟!
امام علیه السلام فرمود: سپاس خداوند حکیم را، که آن ها در هر حالتى که باشند، هدایت شده ؛ و در اعتقادات صحیح خود ثابت و مستقیم مى باشند.
سپس یکى دیگر از همان منافقین که در مجلس حضور داشت، به امام علیه السلام گفت: بعضى از شیعیان و دوستان شما نبیذ مى نوشند؟!
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله علیه و آله نیز چنین بودند.
منافق گفت: منظورم از نبیذ، آب عسل نیست ؛ بلکه منظورم شراب مست کننده است .
ناگاه حضرت با شنیدن این سخن، عرق بر چهره مبارک حضرت ظاهر شد و فرمود: خداوند کریم تر از آن است که در قلب بنده مؤمن علاقه به خمر و محبّت ما اهل بیت رسالت را کنار هم قرار دهد و هرگز چنین نخواهد بود.
سپس حضرت لحظه اى سکوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت: اگر کسى چنین کند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از کرده خویش پشیمان گردد، در روز قیامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پیغمبرى عطوف و دل رحم، با امام و رهبرى که کنار حوض کوثر مى باشد؛ و دیگر بزرگانى که براى شفاعت و نجات او آمده اند.
ولیکن تو و امثال تو در عذاب دردناک و سوزانِ برهوت گرفتار خواهید بود.(12)
ختم قرآن یا اندیشه در آن
مرحوم شسخ صدوق، طبرسى و دیگر بزرگان به نقل از ابراهیم بن عبّاس حکایت کنند:
در طول مدّتى که در محضر مبارک امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام بودم و در محافل و مجالس گوناگون، همراه با آن حضرت شرکت داشتم، هرگز ندیدم سخنى و مطلبى در مسائل دین و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛ مگر آن که بهتر و شیواتر از همه پاسخ مى فرمود.
و در همه علوم و فنون به طور کامل آگاه و آشنا بود؛ و نیز جوابى را که بیان مى نمود در حدّ عالى قانع کننده بود؛ و کسى را نیافتم که از او آشناتر باشد.
همچنین مأمون در هر فرصت مناسبى به شیوه هاى مختلفى، سعى داشت تا آن حضرت را مورد سؤ ال و آزمایش قرار بدهد؛ ولى امام علیه السلام در هیچ موردى درمانده نگشت ؛ و بلکه در هر رابطه اى که از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحیح و کامل پاسخ، بیان مى فرمود.
و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى که حضرت بیان مى فرمود، برگرفته شده از آیات شریفه قرآن بود.
آن حضرت قرآن را هر سه روز یک مرتبه ختم مى کرد؛ و مى فرمود:
اگر بخواهم، مى توانم قرآن را کمتر از این مدّت هم ختم کنم و تلاوت نمایم .
ولیکن من به هر آیه اى از آیات شریفه قرآن که مرور مى کنم درباره آن تاءمّل مى کنم و مى اندیشم، که پیرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه یا حادثه اى سخن به میان آورده است ؛ و در چه زمانى فرود آمده است .
و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آیات شریفه، از آن ها ردّ نمى شوم، به همین جهت است که مدّت سه روز طول مى کشد تا قرآن را تلاوت و ختم کنم .(13)
قیامت و پرسش از مهم ترین نعمت ها
مرحوم شیخ صدوق به نقل از حاکم بیهقى حکایت کند:
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام در جمع عدّه اى نشسته بود، ضمن فرمایشاتى فرمود: در دنیا هیچ نعمت واقعى و حقیقى وجود ندارد.
بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: یاابن رسول اللّه ! پس این آیه شریفه قرآن ((لتسئلنّ یومئذٍ عن النّعیم ))(14) که مقصود آب سرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى ؟
حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شما این چنین تفسیر کرده اید؛ و عدّه اى دیگرتان گفته اند: منظور طعام لذیذ است ؛ و نیز عدّه اى دیگر، خواب راحت و آرام بخش تعبیر کرده اند.
و سپس افزود: به درستى که پدرم از پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام روایت فرموده است که: خداوند متعال نعمت هائى را که در اختیار بندگانش قرار داده است، همه به عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده و بهره قرار دهند.
و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و منّت هم برایشان نمى گذارد، چون منّت نهادن در مقابل لطف و محبّت، زشت و ناپسند است .
بنابر این، منظور از آیه شریفه قرآن، محبّت و ولایت ما اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم است که خداوند متعال در روز محشر، پس از سؤ ال پیرامون توحید و یکتاپرستى ؛ و پس از سؤ ال از نبوّت پیغمبر اسلام، از ولایت ما ائمّه، نیز سؤ ال خواهد کرد.
و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآید و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته و از نعمت هاى جاوید آن بهره مى برد، که زایل و فاسدشدنى نخواهد بود.
سپس امام رضا علیه السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارش علیهم السلام حکایت فرمود، که رسول خدا صلى الله علیه و آله خطاب به علىّ بن ابى طالب علیه السلام فرمود:
اى علىّ! اوّلین چیزى که پس از مرگ از انسان سؤ ال مى شود، یگانگى خداوند سبحان، سپس نبوّت و رسالت من ؛ و آن گاه از ولایت و امامت تو و دیگر ائمّه خواهد بود، با کیفیّتى که خداوند متعال مقرّر و تعیین نموده است .
پس اگر انسان، صحیح و کامل اقرار کند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاوید گشته و از نعمت هاى بى منتهایش بهره مند مى گردد.(15)
اسلحه مسموم در توبره
مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زید رزامى حکایت کند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام بودم، که شخصى از گروه خوارج - که درون توبره و خورجین خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى کرده بود - وارد شد.
آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان کرده است، که چون فرزند رسول اللّه است، مى تواند ولیعهدى طاغوت زمان را بپذیرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم، چنانچه جواب صحیحى نداد، او را با این سلاح نابود مى سازم .
پس چون در محضر مبارک امام رضا علیه السلام نشست، سؤ ال خود را مطرح کرد.
حضرت فرمود: سؤ الت را به یک شرط پاسخ مى گویم ؟
منافق گفت: به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
امام علیه السلام فرمود: چنانچه جواب صحیحى دریافت کردى و قانع و راضى شدى، آنچه در توبره خود پنهان کرده اى، درآورى و آن را بشکنى و دور بیندازى .
آن شخص منافق با شنیدن چنین سخن و مشاهده چنین برخوردى متحیّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بیرون آورد و شکست ؛ و بعد از آن اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! با این که مى دانى مأمون طاغى و ظالم است، چرا داخل در امور او شدى و ولایتعهدى او را پذیرفتى، با این که آن ها کافر هستند؟!
امام رضا علیه السلام فرمود: آیا کفر این ها بدتر است، یا کفر پادشاه مصر و درباریانش ؟
آیا این ها به ظاهر مسلمان نیستند و معتقد به وحدانیّت خدا نمى باشند؟
و سپس فرمود: حضرت یوسف علیه السلام با این که پیغمبر و پسر پیغمبر و نوه پیغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا کرد تا وزیر دارائى و خزینه دار اموال و دیگر امور مملکت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست، در حالى که مى دانست او کافر محض مى باشد.
و من نیز یکى از فرزندان رسول اللّه صلى الله علیه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حکومت را نداشتم ؛ بلکه آنان مرا بر چنین امرى مجبور کردند و به ناچار و بدون رضایت قلبى در چنین موقعیّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسندید و تشکّر و قدردانى کرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت .(16)
تقدیم هدایا به شاعر اهل بیت
اباصلت هروى حکایت کند:
روزى دعبل خزاعى شاعر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام - در شهر مَرْوْ به محضر مبارک امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام شرفیاب شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! قصیده اى در شاءن و عظمت شما اهل بیت، سروده ام و علاقه مندم آن را در محضر شما بخوانم ؟
امام علیه السلام فرمود: بخوان .
پس دعبل خزاعى قصیده خود را در حضور مبارک حضرت آغاز کرد؛ و چون به این شعر رسید:(17)
مى بینم که حقوق و شئون اهل بیت در بین غیر صاحبانش تقسیم گشته، و دست ایشان از تمامى حقوق، قطع و خالى گشته است .
امام علیه السلام شروع به گریستن نمود؛ و پس از لحظه اى فرمود: راست گفتى، اى خزاعى ! حقیقت را بیان کرده اى .
و چون دعبل، این شعر را سرود:
هنگامى که در تنگ دستى قرار گیرند و جهت احقاق حقّ خویش به غاصبین مراجعه نمایند، آن ها از پرداخت هرگونه کمکى امتناع مى ورزند و ایشان دست خالى خواهند بود.
حضرت دست هاى مبارک خود را به هم مى فشرد و کف دست پشت و رو مى نمود و مى فرمود: آرى، به خدا سوگند، تمامى آن ها را قبضه و غصب کرده اند.
و هنگامى که این شعر را خواند:
همانا من در دنیا از روزگار آن وحشت داشته ام ؛ ولیکن امیدوارم بعد از مرگ به جهت علاقه و محبّت به شما اهل بیت در اءمنیت و آسایش قرار گیرم .
حضرت فرمود: اى دعبل ! خداوند متعال تو را از سختى ها و شداید قیامت در أمان دارد.
و همین که به این شعر رسید:
و قبر نفس زکیّه یعنى ؛ امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد است، خداوند متعال او را در عالى ترین غرفه ها و مقامات اُخروى جاى داده است .
امام علیه السلام اظهار نمود: آیا مایلى دو قصیده هم من بسرایم و بر اشعارت افزوده شود؟
دعبل خزاعى عرضه داشت: بلى، یاابن رسول اللّه !
پس حضرت رضا علیه السلام چنین سرود:
و قبر دیگرى در طوس خواهد بود، که چه ظلم ها و مصیبت هائى را متحمّل شده و درونش را از زهر جفا به آتش کشیده اند که تا روز محشر سوزان است .
و خداوند، حجّت خود یعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فى فرجه الشّریف را مى فرستد و تمام ناراحتى ها و اندوه ما اهل بیت را برطرف مى گرداند.
بعد از آن، دعبل خزاعى سؤ ال کرد: این قبر از چه کسى است، که در طوس مدفون مى گردد؟!
حضرت در پاسخ فرمود: قبر خود من مى باشد، و طولى نخواهد کشید که طوس محلّ تجمّع شیعیان و زوّار من گردد.
پس هرکس مرا در غریبى طوس با معرفت زیارت نماید، آمرزیده شود و در قیامت با من محشور خواهد شد.
سپس امام علیه السلام به دعبل فرمود: لحظه اى درنگ کن و از جاى حرکت منما.
و آن گاه حود حضرت وارد اندرون منزل شد؛ و پس از گذشت لحظاتى، خادم وى بیرون آمد و مقدار صد دینار تحویل دعبل خزاعى داد و اظهار داشت: سرور و مولایم فرمود: این پول ها را خرجى راه خود قرار بده .
دعبل عرضه داشت: به خدا سوگند، که من براى پول نیامدم ؛ و دِرهم ها را برگرداند و گفت: اگر ممکن است لباسى از لباس هاى حضرت به من داده شود،
پس چون خادم آن دراهم را خدمت امام علیه السلام برد؛ و حضرت همان مقدار پول را با یک لباس مخصوص از لباس هاى خود را براى دعبل ارسال نمود.
پس از آن که دعبل - ضمن جریانات مهمّى که در مسیر راه برایش اتّفاق افتاد - به منزل خویش وارد شد، کنیزى داشت که بسیار مورد علاقه اش بود، چشمش نابینا گشته و تمام پزشکان از معالجه و درمان آن عاجز و ناامید بودند، لذا مقدارى از آن لباس حضرت را بر صورت و چشم هاى کنیر مالید، که به برکت آن بلافاصله کنیز، بینائى خود را باز یافت ... .(18)
همچنین محدّثین و مورّخین به نقل از دعبل خزاعى - که شخصاً حکایت کند - آورده اند:
روزى در خراسان به مجلس حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام وارد شدم، پس از گذشت لحظه اى حضرت فرمود:
اى دعبل ! شعرى براى ما بخوان .
و من هم اشعارى را که خود، در منقبت اهل بیت رسول اللّه علیهم السلام سروده بودم، خواندم .
چون مقدارى از آن اشعار را خواندم، حضرت بسیار گریست ؛ چندان که حالت بیهوشى به حضرت دست داد و خادمى که کنار حضرت بود، به من اشاره کرد: ساکت باش ؛ و من دیگر چیزى نخواندم تا آن که حضرت به هوش آمد.
بار دیگر فرمود: اشعارت را تکرار کن .
و من نیز تکرار کردم، مجدّدا حضرت در اثر گریه بسیار، حالت اوّلیّه را پیدا نمود و من ساکت شدم ؛ و تا سه مرتبه چنین گذشت، تا آن که در مرحله چهارم اشعارم را تا آخر خواندم .
و در پایان، حضرت سه مرتبه فرمود: اءحسنت، اءحسنت، اءحسنت .
سپس امام رضا علیه السلام دستور فرمود کیسه اى که در آن سه هزار درهم سکّه بود، به من داده شود و همچنین پارچه هاى گرانبهاى زیادى را نیز به من عطا نمود.(19)
حفظ آبرو در سخاوت
مرحوم کلینى و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم به نقل از یسع بن حمزه - که یکى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام است - حکایت نماید:
روزى از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسیارى از اقشار مختلف مردم حضور داشتم، که پیرامون مسائل حلال و حرام از آن حضرت پرسش مى کردند و حضرت جواب یکایک آن ها را به طور کامل و فصیح بیان مى فرمود.
در این میان، شخصى بلند قامت وارد شد؛ و پس از اداء سلام، حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! من از دوستان شما و از علاقه مندان به پدران بزرگوار و عظیم الشّاءن شما اهل بیت مى باشم ؛ و اکنون مسافر مکّه معظّمه هستم، که پول و آذوقه سفر خود را از دست داده ام ؛ و در حال حاضر چیزى برایم باقى نمانده است که بتوانم به دیار و شهر خود بازگردم .
چناچه مقدور باشد، مرا کمکى نما تا به دیار و وطن خود مراجعت نمایم ؛ و چون مستحقّ صدقه نیستم، هنگام رسیدن به منزل خود آنچه را که به من لطف نمائید، از طرف شما به فقراء، در راه خدا صدقه مى دهم ؟
حضرت فرمود: بنشین، خداوند مهربان، تو را مورد رحمت خویش قرار دهد و سپس مشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسئله هاى ایشان را بیان فرمود.
هنگامى که مجلسِ بحث و سؤ ال و جواب به پایان رسید و مردم حرکت کرده و رفتند، من و سلیمان جعفرى و یکى دو نفر دیگر نزد حضرت باقى ماندیم .
امام علیه السلام فرمود: اجازه مى دهید به اندرون روم ؟
سلیمان جعفرى گفت: قدوم شما مبارک باد، شما خود صاحب اجازه هستید.
بعد از آن، حضرت از جاى خود برخاست و به داخل اتاقى رفت ؛ و پس از آن که لحظاتى گذشت، از پشت در صدا زد و فرمود: آن مسافر خراسانى کجاست ؟
شخص خراسانى گفت: من این جا هستم .
حضرت دست مبارک خویش را از بالاى درب اتاق دراز نمود و فرمود: بیا، این دویست درهم را بگیر و آن را کمک هزینه سفر خود گردان و لازم نیست که آن را صدقه بدهى .
پس از آن، امام علیه السلام فرمود: حال، زود خارج شو، که همدیگر را نبینیم .
چون مسافر خراسانى پول ها را گرفت، خداحافظى کرد و سپس از منزل حضرت بیرون رفت، امام علیه السلام از آن اتاق بیرون آمد و کنار ما نشست .
سلیمان جعفرى اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! جان ما فدایت باد، چرا چنین کردى و خود را مخفى نمودى ؟!
حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام فرمود: چون نخواستم که آن شخص غریب نزد من سرافکنده گردد و احساس ذلّت و خوارى نماید.
سپس در ادامه فرمایش خود افزود: آیا نشنیده اى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: هرکس خدمتى و یا کار نیکى را دور از چشم و دید دیگران انجام دهد، خداوند متعال ثواب هفتاد حجّ به او عطا مى نماید؛ و هرکس کار زشت و قبیحى را آشکارا انجام دهد، خوار و ذلیل مى گردد.(20)
درمان خرابى دندان و زبان در خواب و بیدارى
شخصى به نام ابواحمد، عبداللّه صفوانى حکایت کند:
روزى به همراه قافله اى از خراسان عازم کرمان شدم، در بین راه دزدان و راهزنان، راه را بر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت کرده و به یغما بردند.
در این میان، یکى از همراهان ما را که مشهور بود، دست گیر کردند و او را مدّتى در یَخ و برف نگه داشته و دهانش را پر از یخ و برف کردند، به طورى که بعد از آن قدرت و توان بر سخن گفتن و غذا خوردن را نداشت .
پس از آن، این شخص در عالم خواب دید که به او گفته شد: حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام در مسیر راه خراسان مى باشد، چنانچه درمان زبان و دندان هایت را مى خواهى، نزد آن حضرت برو، که درمان مى نماید.
و در همان عالم خواب، امام علیه السلام را مشاهده کرد و مشکل دهان خود را با آن بزرگوار در میان گذاشت ؛ و تقاضاى معالجه و درمان دندان ها و زبانش را کرد؟
امام علیه السلام فرمود: مقدارى کُمّون - زیره - و سعتر - مَرزه، آویشم - با قدرى نمک تهیّه کن و آن ها را در هم و یک جا بکوب تا تمامى آن ها پودر شود.
سپس چند مرتبه با این پودر، دهانت را شستشو بده تا ناراحتى زبان و دندان هایت بر طرف و بهبودى حاصل شود.
بعد از آن که آن شخص از خواب بیدار شد، اهمیّتى به آنچه در عالم خواب دیده بود نداد، تا آن که وارد شهر نیشابور شد؛ و از محلّ سکونت حضرت سؤ ال کرد؟
به او گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام از نیشابور به سمت خراسان حرکت کرده است .
بدین جهت، آن مرد نیز به سمت خراسان حرکت کرد؛ و در منزلى به نام رباط سعد، امام علیه السلام را ملاقات نمود.
پس به محضر مبارک حضرت وارد شد و جریان خود را به طور مشروح براى حضرت بازگو نمود؛ و سپس اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! از شما خواهش مى کنم دوائى را براى درمان و بهبودى دندان ها و زبانم معرّفى فرما که بتوانم به آسانى غذا بخورم و سخن بگویم ؟
حضرت به آن شخص فرمود: همان داروئى را که در خواب برایت گفتم، تهیّه کن و به همان کیفیّت مورد استفاده قرار بده، و عمل نما تا خوب شوى .
آن مرد اظهار داشت: اى پسر رسول خدا! چنانچه ممکن باشد یک بار دیگر آن را تکرار فرما؟
حضرت فرمود: مقدارى کُمّون و سعتر را با مقدارى نمک تهیّه کن و آن ها را به طورى مخلوط کن و بکوب تا یک جا پودر شود و سپس چند مرتبه مقدارى از آن ها را داخل دهان گردان و شستشو بده تا بهبودى حاصل شود؛ و ناراحتى آن برطرف گردد.
پس از آن که آن شخص، همان دارو را طبق دستور حضرت تهیّه نمود و مورد استفاده قرار داد، عافیت و سلامتى کامل خود را باز یافت ؛ و همانند قبل به طور معمول غذا مى خورد و سخن مى گفت .
ثعالبى نیز - که یکى از علماء اهل سنّت است - گوید: و من خودم آن مرد را دیدم و همین حکایت را از زبان او شنیدم .(21)
درمان مسافر با نیشکر
چون مأمون - خلیفه عبّاسى - جهت دست یابى به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام را از مدینه به خراسان - از راه اهواز - احضار نمایند.
ابوهاشم جعفرى گوید: زمانى که مأمون چنین تصمیمى را گرفت، شخصى را به نام رجاء بن اءبى ضحّاک، ماءمور این کار کرد.
و من در محلّى اطراف شهر اهواز به نام ایذج بودم، چون خبر حرکت و عبور امام رضا علیه السلام را از آن دیار شنیدم، جهت دیدار و زیارت آن حضرت شتابان حرکت کردم ؛ و در اهواز به حضور مبارک آن بزرگوار شرفیاب شدم .
چون فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود، امام علیه السلام مریض حال، در گوشه اى قرار گرفته بود، دستور داد تا طبیبى را برایش بیاورند.
همین که پزشک به محضر شریف ایشان وارد شد، حضرت نوعى گیاه مخصوص را توصیف و تقاضا نمود.
طبیب اظهار داشت: من چنین گیاهى را نمى شناسم و حتّى اسم آن را هنوز نشنیده ام، اگر هم این گیاه موجود باشد الا ن در چنین فصلى، در این مناطق یافت نمى شود.
امام علیه السلام فرمود: پس جهت درمان آن، مقدارى نیشکر برایم بیاورید.
دکتر اظهار داشت: این دارو از آن داروى اوّلى نایاب تر است ؛ چون الا ن فصل نیشکر نیست، بلکه زمان به عمل آمدن و برداشت آن، فصل زمستان مى باشد.
حضرت فرمود: هر دوى آن ها در سرزمین شما فراوان است و در همین فصل نیز موجود خواهد بود.
سپس در ادامه فرمایش خود فرمود: هم اینک به همراه این شخص به سمت شیروان حرکت کنید و از رودخانه اى که در مسیر راه مى باشد، عبور نمائید.
و چون از طرف رودخانه گذر کنید، شخصى را مى بینید که مشغول آبیارى و زراعت زمین خود مى باشد، از او محلّ کشت نیشکر؛ و نیز همان گیاه را سؤ ال کنید، او آشناى به گیاهان است و شما را به آنچه که بخواهید، راهنمائى مى نماید.
ابوهاشم گوید: پس طبق دستور امام علیه السلام به همراه طبیب حرکت کردم ؛ و طبق راهنمائى حضرت رودخانه اى که در بین راه بود، از آن عبور کردیم، مرد کشاورزى را دیدیم که مشغول زراعت و آبیارى زمین خود بود.
بنابر فرموده حضرت، موضوع را با وى مطرح نمودیم ؛ و او ما را به هر دوى آن دو گیاه راهنمائى کرد.
پس از یافتن محلّ رویش و کشت آن دو گیاه، مقدارى از هر کدام چیدیم ؛ و سپس آن ها را برداشتیم و به سمت محلّ سکونت امام رضاعلیه السلام حرکت نمودیم .
طبیب در بین راه گفت: این شخص کیست ؟
گفتم: او فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد.
اظهار داشت: آیا آثار نبوّت در او هست ؟
در پاسخ گفتم: خیر، او جانشین و وصىّ پیغمبر است .
و چون این خبر به اطّلاع مأمون رسید، سریعا دستور حرکت داد، که مبادا مردم شیفته حضرت گردند.(22)
هیجده خرما یا مدّت عمر
بسیارى از بزرگان در کتاب هاى مختلف حکایت کرده اند:
شخصى به نام محمّد قرظى گوید:
در سفر حجّ وارد مسجد جُحفه شدم ؛ و چون بسیار خسته بودم، خوابیدم، در عالم خواب رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدم، پس نزد آن حضرت رفتم .
همین که نزدیک حضرت رسیدم، به من خطاب کرد و فرمود: با کارى که نسبت به فرزندانم انجام دادى، خوشحال شدم .
در همین اثناء طبق خرمائى که جلوى حضرت رسول صلى الله علیه و آله بود، مرا جلب توجّه کرد، لذا از آن حضرت تقاضا کردم تا مقدارى از آن ها را به من عنایت نماید؟
حضرت رسول صلى الله علیه و آله نیز با دست مبارک خویش مقدارى خرما از درون آن طبق، برداشت و به من داد.
چون آن خرماها را شمردم، هیجده عدد بود، با خود گفتم: بیش از هیجده سال از عمر من باقى نمانده است .
از خواب بیدار شدم و پس از گذشت مدّتى از این جریان، دیدم در محلّى جمعیّت بسیارى در حال رفت و آمد هستند، سؤ ال کردم اینجا چه خبر است ؟
گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام تشریف فرما شده است و مردم جهت زیارت و دیدار با آن حضرت اجتماع کرده و رفت و آمد مى کنند.
پس جلو رفتم، حضرت را مشاهده کردم که در همان جایگاه پیغمبر اسلام صلوات اللّه علیه، که در خواب دیده بودم، نشسته است ؛ و نیز جلوى حضرت رضا علیه السلام طبقى از همان خرما وجود داشت .
کنار حضرت رفتم و تقاضا کردم تا مقدارى از آن خرماها را به من عطا نماید؟
و امام علیه السلام مقدارى از آن ها را با دست مبارک خود برداشت و به من داد؛ و چون آن ها را شمردم هیجده عدد بود، خواهش کردم که چند عددى دیگر بر آن ها بیفزاید؟
امام علیه السلام در جواب فرمود: چنانچه جدّم، رسول اللّه صلى الله علیه و آله بیش از آن مقدار داده بود، من نیز بر آن مى افزودم .(23)
پسر و پدر یکى هستند
مرحوم شیخ صدوق و برخى دیگر از بزرگان آورده اند:
شخصى به نام ابن ابى سعید مکارى، روزى از روزها به محضر مبارک امام رضا علیه السلام شرفیاب شد؛ و عرضه داشت: آیا خداوند، قدر و منزلت تو را بدان جا رسانده که آنچه را پدرت ادّعا مى کرد تو نیز ادّعا کنى ؟!
حضرت فرمود: تو را چه شده است ؛ و این چه برخورد و چه سخنى است ؟!
خداوند چراغ عمرت را خاموش کند و فقر و تنگ دستى و پریشانى را به خانه ات داخل گرداند.
آیا ندانسته اى که خداوند متعال به عُمران، وحى فرستاد که تو را فرزندى پسر عطا مى نمایم و حضرت مریم را به او داد؛ و به مریم، عیسى سلام اللّه علیهما را عنایت کرد و سپس فرمود: عیسى و مریم در حکم یک تن هستند؟
آن گاه افزود: و من نیز در شاءن و منزلت، همچون پدرم مى باشم ؛ و هر دو یکى هستیم .
ابن ابى سعید گفت: سؤ الى دارم ؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر چه مى دانم جواب را از من نمى پذیرى و معتقد به امامت من نخواهى شد، ولى آنچه مى خواهى، سؤ ال کن تا حجّت برایت تمام شود؟
گفت: مردى هنگام مرگش وصیّت کرد که هر کدام از غلامان و کنیزان من قدیمى تر از دیگران باشد، او را در راه خدا آزاد کردم، تکلیف چیست ؟
حضرت فرمود: خداوند متعال در قرآن فرموده است: حتّى عاد کالعرجون القدیم (24) هر کدام شش ماه از مدّت مملوکیّت او گذشته باشد قدیم و آزاد است .
ابن ابى سعید مکارى سخنان حضرت را نپذیرفت ؛ و از مجلس بیرون رفت ؛ و پس از آن به فقر و فاقتى سخت مبتلا شد و طولى نکشید که چراغ عمرش نیز خاموش شد.(25)
سازش یا نجات خود و اسلام
همچنین مرحوم شیخ صدوق، طبرسى و دیگر بزرگان آورده اند:
پس از آن که امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام وارد شهر خراسان گردید، تحت مراقبت شَدید و مستقیم مأمون عبّاسى و ماءمورانش قرار گرفت و مرتّب شکنجه هاى گوناگون روحى و فکرى بر حضرتش وارد مى گشت .
پس از گذشت چند روزى، مأمون به حضرت رضا علیه السلام پیشنهاد داد که مى خواهم از خلافت و ریاست کناره گیرى کنم ؛ و آن را تحویل شما دهم .
امام علیه السلام پیشنهاد مأمون را نپذیرفت و فرمود: از انجام این کار، به خداوند متعال پناه مى برم .
مأمون اظهار داشت: حال که از پذیرفتن خلافت امتناع مى ورزى و قبول نمى کنى، باید ولایتعهدى مرا قبول نمائى تا پس از من خلافت براى شما باشد.
ولیکن امام علیه السلام همچنان امتناع مى ورزید؛ چون به خوبى آگاه بود و مى دانست که این یک دسیسه و توطئه اى براى متّهم کردن حضرت و جلب افکار عمومى مى باشد؛ و این که مأمون در این جریان اهداف شومى را دنبال مى کند.
سرانجام، روزى مأمون، فضل بن سهل - که معروف به ذوالرّیاستین بود - و همچنین امام رضا علیه السلام را به کاخ خود دعوت کرد و سپس امام علیه السلام را مخاطب قرار داد و گفت: من به این نتیجه رسیده ام که باید خلافت و امور مسلمین را به شما واگذار کنم .
حضرت فرمود: به خدا پناه مى برم، من طاقت آن را ندارم .
مأمون گفت: پس به ناچار، باید ولایتعهدى مرا قبول کنى .
امام علیه السلام به مأمون فرمود: از من چشم پوشى نما؛ و مرا از چنین امرى معاف کن .
در این لحظه، مأمون با حالت غضب و تهدید به حضرت گفت: عمر بن خطّاب، شش نفر را شوراى خلافت قرار داد که یک نفر از آن ها جدّت، علىّ بن ابى طالب، امیرمؤمنان بود؛ و عُمَر وصیّت کرد و گفت: هرکس مخالفت کند، باید گردنش زده شود.
و تو نیز اینک مجبور هستى و باید آن را بپذیرى و چاره اى جز پذیرفتن آن ندارى .
و در این هنگام، حضرت به ناچار اظهار داشت: حال که چنین است، ولایتعهدى را مى پذیرم، مشروط بر آن که در هیچ کارى از امر حکومت دخالت ننمایم .
و مأمون نیز آن را پذیرفت .(26)
همچنین آورده اند:
پس از آن که امام رضا علیه السلام وارد شهر خراسان گردید و بر مأمون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولایتعهدى را پذیرفت، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت .
لذا حضرت در جواب فرمود: آیا پیامبر خدا صلوات اللّه علیه افضل است، یا وصىّ و جانشین او؟
گفته شد: پیامبر خدا، افضل است .
فرمود: آیا مسلمان افضل است، یا مشرک به خداوند متعال ؟
گفته شد: مسلمان بر مشرک برترى دارد و افضل مى باشد.
آن گاه، افزود: بنابر این عزیز و پادشاه مصر مشرک بود و حضرت یوسف علیه السلام پیامبر خدا بود؛ ولیکن مأمون مسلمان است و من وصىّ و جانشین پیامبر خدا هستم، یوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزیر و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولایتعهدى مأمون مجبور و ناگزیر گشتم .(27)
نماز در اوّل وقت و یک شمش طلا
مرحوم کلینى، راوندى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از شخصى به نام ابراهیم فرزند موسى قزّاز - که امام جماعت یکى از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا علیه السلام ) بود - حکایت نمایند:
روزى به محضر مبارک حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام وارد شدم تا پیرامون درخواستى که قبلاً از آن حضرت کرده بودم، صحبت نمایم ؛ و با کمک ایشان بتوانم مشکلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم .
در همین اثناء، امام علیه السلام در حال حرکت و خروج از منزل بود و قصد داشت که جهت استقبال بعضى از شخصیّت ها به بیرون شهر برود.
من نیز همراه حضرت به راه افتادم، در بین راه وقت نماز فرا رسید، پس امام علیه السلام مسیر خود را به سمت ساختمانى که در آن نزدیکى بود، تغییر داد.
و سپس در نزدیکى آن ساختمان، کنار صخره اى فرود آمدیم ؛ و حضرت به من فرمود: اى ابراهیم ! اذان بگو.
عرضه داشتم: صبر کنیم تا دیگر اصحاب و دوستان، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائید؟
حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خویش قرار دهد، مواظب باش که هیچ گاه نماز را از اوّل وقت آن، تاءخیر نیندازى، مگر آن که ناچار و مجبور شوى ؛ و یا آن که داراى عذرى - موجّه - باشى .
پس طبق فرمان امام علیه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نمودیم .
بعد از آن که نماز، پایان یافت و سلام نماز را دادیم، عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه ! قبلاً خواهشى از شما - در رابطه با مشکلات زندگى خود و عائله ام - کرده بودم ؛ و شما نیز وعده اى به من دادى، که مدّت زیادى از آن وعده سپرى شده است ؛ و من سخت در فشار زندگى خود و خانواده ام مى باشم .
و با توجّه به مشغله هاى بسیارى که شما دارید، نمى خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهاى شما گردم، چنانچه ممکن باشد، عنایتى در حقّ من و خانوده ام بفرمائید.
هنگامى که سخن من پایان یافت، امام علیه السلام تبسّمى نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستى خود، مقدارى از خاک هاى روى زمین را محکم سائید.
بعد از آن، حضرت دست مبارک خود را دراز نمود و بر روى آن خاکها زد، پس ناگهان متوجّه شدم که شمش طلائى را برداشت و تحویل من داد؛ و فرمود:
این را بگیر، خداوند متعال در آن، برایت برکت و توسعه عطا گرداند، آن را هزینه زندگى خود و عائله ات قرار بده .
و سپس حضرت افزود: آنچه را که امروز مشاده کردى مکتوم و از دیگران مخفى بدار.
ابراهیم بن موسى قزّاز در پایان حکایت، اضافه کرد: بعد از آن که شمش طلا را از امام رضا علیه السلام دریافت کردم و به منزل آمدم، آن را فروختم و قیمت آن را که حدود هفتاد هزار دینار بود، هزینه زندگى خود و خانواده ام قرار دادم .
و خداوند متعال به برکت دعاى آن حضرت، به قدرى برکت و توسعه به من عنایت نمود، که یکى از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم .(28)
عیادت از مریض و بهترین هدیه
مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود، به نقل از حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام حکایت کند:
یکى از اصحاب امام رضا علیه السلام مریض شده و در بستر بیمارى افتاده بود، روزى حضرت از او عیادت نمود و ضمن دیدار، به او فرمود: در چه حالتى هستى ؟
عرض کردم: مرگ را بسیار سخت و دردناک مى بینم .
حضرت رضا علیه السلام فرمود: این ناراحتى که احساس مى کنى، اندکى از حالات و علائم مرگ مى باشد که اکنون بر تو عارض شده است، پس اگر تمام حالات و سکرات مرگ بر تو عارض شود، چه خواهى کرد؟!
و بعد از آن، در ادامه فرمایش خود افزود: مردم دو دسته اند: عدّه اى مرگ برایشان وسیله آسایش و استراحت است .
و عدّه اى دیگر آن قدر مرگ برایشان سخت و طاقت فرسا است، که پس از آن احساس راحتى مى کنند.
حال چنانچه بخواهى که مرگ برایت نیک و لذّت بخش باشد، ایمان و اعتقادات خود را نسبت به خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و نیز ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را تجدید کن و شهادتین را بر زبان و قلب خود جارى گردان .
امام جواد علیه السلام فرمود: بعد از آن که، آن شخص طبق دستور پدرم شهادتین را گفت، اظهار داشت: یابن رسول اللّه ! ملائکه رحمت الهى با تحیّات و هدایا وارد شدند و بر شما سلام مى دهند.
امام رضا علیه السلام فرمود: چه خوب شد که ملائکه رحمت الهى را مشاهده مى کنى، از آن ها سؤ ال کن: براى چه آمده اند؟
مریض گفت: آن ها مى گویند چنانچه همه ملائکه با اذن خداوند سبحان، نزد شما حاضر شوند، بدون اجازه حرکتى نمى کنند.
پس از آن، با کمال راحتى و آرامش خاطر. چشم هاى خود را بر هم نهاد و گفت: ((السّلام علیک یاابن رسول اللّه !)) پیغمبر اسلام، امیرالمؤمنین و دیگر امامان (سلام اللّه علیهم ) آمدند، و در همین لحظه، جان به جان آفرین تسلیم کرد.(29)
شیعه و نشانه هاى او؟!
امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت نمود:
چون موضوع ولایتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام پایان و تثبیت یافت .
روزى دربان امام رضا علیه السلام وارد منزل آن حضرت شد و گفت: عدّه اى آمده اند، اجازه ورود مى خواهند و مى گویند: ما از شیعیان علىّ علیه السلام هستیم .
امام رضا علیه السلام اظهار داشت: در حال حاضر فرصت ندارم، به آن ها بگو که در وقتى دیگر بیایند.
چون آن جماعت رفتند و در فرصتى دیگر آمدند، نیز امام علیه السلام اجازه ورود نداد، تا آن که حدود دو ماه بدین منوال گذشت ؛ و آنان توفیق زیارت و ملاقات با مولایشان را نیافتند و ناامید شدند؛ ولى با این حال براى آخرین مرحله نیز جلوى منزل حضرت آمدند و با حالت خاصّى اظهار داشتند:
ما از شیعیان پدرت، امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام هستیم و با این برخورد شما، دشمنان ما را شماتت و سرزنش مى کنند.
و حتّى در بین دوستان، دیگر آبروئى برایمان نمانده است ؛ و نیز از رفتن به شهر و دیار خود خجل و شرمنده ایم .
در این هنگام، امام رضا علیه السلام به غلام خود فرمود: اجازه دهید آن ها وارد شوند.
همین که آنان وارد مجلس شدند، حضرت به ایشان اجازه نشستن نداد، لذا سرگردان و متحیّر، سرپا ایستادند و گفتند:
یابن رسول اللّه ! این چه ظلم بزرگى است که بر ما روا داشته اى که پس از آن همه سرگردانى، نیز این چنین مورد بى اعتنائى و بى توجّهى قرار گرفته ایم، مگر گناه ما چیست ؟
با این حالت، مرگ براى ما بهتر خواهد بود.
در این لحظه، امام رضا علیه السلام فرمود: آنچه که بر شما وارد شده و مى شود، همه آن ها نتیجه اعمال و کردار خود شما مى باشد؛ و نسبت به آن بى اهمیّت هستید!
آن جماعت، همگى گفتند: یاابن رسول اللّه ! توضیحى بفرما تا براى ما روشن شود که خلاف ما چیست ؟
و ما چه کرده ایم، و چه گناهى از ما سر زده است ؟
حضرت فرمود: چون شما ادّعاى بسیار بزرگى کردید؛ و اظهار داشتید که شیعه حضرت امیرالمؤمنین، امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام هستید.
واى بر حال شما، آیا معناى ادّعاى خود را فهمیده اید؟
و سپس افزود: شیعه حضرت علىّ علیه السلام همانند امام حسن و امام حسین علیهما السلام، سلمان فارسى، ابوذر غفّارى، مقداد، عمّار یاسر و محمّد بن ابى بکر هستند، که در انجام اوامر و دستورات امام علىّ علیه السلام از هیچ نوع تلاش و فداکارى دریغ نورزند.
ولى شما بسیارى از اعمال و کردارتان مخالف آن حضرت مى باشد و در انجام بسیارى از واجبات الهى کوتاهى مى کنید و نسبت به حقوق دوستان خود بى اعتنا و بى توجّه هستید و در مواردى که نباید تقیّه کنید، انجام مى دهید.
و با این عملکرد نیز مدّعى هستید که شیعه امیرالمؤمنین، امام علىّ علیه السلام مى باشید!!
شما اگر مى گفتید که از دوستان و علاقه مندان آن حضرت و از مخالفین دشمنانش هستیم، شما را مى پذیرفتم و این همه دردسر و مشکلات را متحمّل نمى شدید.
شما منزلت و مرتبه اى بسیار عظیم و شریف را مدّعى شدید، که چنانچه در گفتار و کردارتان صادق نباشید، به هلاکت خواهید افتاد، مگر آن که مورد عنایت و رحمت پروردگار متعال قرار گیرید و لطف خداوند شامل حالتان بشود.
اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! ما از آنچه ادّعا کرده و گفته ایم، پوزش مى خواهیم و مغفرت مى طلبیم .
و آنچه را که شما فرمودید، ما نیز بر آن عقیده هستیم ؛ و هم اکنون اعلام مى داریم که ما از دوستان و علاقه مندان شما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مى باشیم و مخالف دشمنان شما بوده و خواهیم بود.
در این هنگام، امام رضا علیه السلام فرمود: اکنون خوش آمدید، شما برادران من هستید.
و سپس آن جماعت را بسیار مورد لطف و عنایت خویش قرار داد و از دربان پرسید: این جماعت چند مرتبه آمدند و خواستند که وارد منزل شوند؛ و مانع ورود ایشان شدى ؟
دربان گفت: شصت مرتبه .
امام علیه السلام فرمود: باید جبران گردد، شصت مرتبه بر آن ها وارد مى شوى و سلام مرا به آن ها مى رسانى ؛ چون که توبه آن ها قبول شد و مستحقّ تعظیم و احترام گشتند و اکنون وظیفه ما است که در رفع مشکلات آن ها و خانوادهایشان همّت گماریم .
و بعد از آن، حضرت دستور فرمود تا مقدار قابل توجّهى مبرّات و خیرات به آن ها کمک شود.(30)پشیمانى خلیفه از نماز عید فطر
علىّ بن ابراهیم قمّى، به نقل از یاسر خادم و ریّان بن صلت حکایت کند:
چون جریان ولایتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام تثبیت شد و عید سعید فطر فرا رسید، مأمون - خلیفه عبّاسى - براى امام علیه السلام پیام فرستاد:
براى اقامه نماز عید آماده شود و در جمع مردم نماز عید را اقامه کند و براى ایشان خطبه و سخنرانى نماید.
حضرت رضا علیه السلام نیز براى وى، پیام فرستاد: تو خود مى دانى که بین من و تو، عهد و پیمان بسته شد بر این که من در هیچ جریانى از امور حکومت دخالت نکنم .
بنابر این، مرا از اقامه نماز عید معذور و معاف بدار.
مأمون پاسخ داد: مى خواهم مردم نسبت به ولایتعهدى شما مطمئنّ شوند و حقیقت فضل و علم شما را دریابند.
و آن قدر اصرار ورزید تا به ناچار حضرت رضا علیه السلام پذیرفت ؛ ولى مشروط بر آن که همانند حضرت رسول و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما نماز عید را اقامه نماید.
مأمون نیز پیشنهاد حضرت را قبول کرد و اظهار داشت: به هر شکل که مایل هستى، حرکت کن و نماز عید فطر را اقامه نما.
آن گاه امام علیه السلام فرمود که تمام افراد حکومت و مردمى که مایل به حضور در نماز عید هستند، فردا صبح، اوّل وقت جلوى منزل حضرت آماده حرکت باشند.
پس تمامى دسته جات، از اقشار مختلف مردان و زنان صبح زود جلوى منزل امام رضا علیه السلام حضور یافته و هر لحظه در انتظار خروج آن حضرت از منزل بودند.
و چون خورشید طلوع کرد، حضرت غسل نمود، لباس پوشید، عمامه اى سفید بر سر نهاد و یک سر آن را بر سینه و یک طرف دیگرش را بر شانه مبارکش قرار داد؛ و سپس خود را معطّر و خوشبو نمود و عصائى به دست گرفت و به اصحاب خود فرمود: هر کارى را که من انجام دادم و هر سخنى را که گفتم، شما نیز همانند من انجام دهید و بگوئید.
بعد از آن، حضرت با اصحاب خود، دسته جمعى با پاى برهنه و پیاده مقدارى حرکت کردند؛ و آن گاه حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و چند تکبیر گفت و تمام اصحاب و همراهان هم صدا با حضرت تکبیر گفتند.
همین که از منزل خارج شدند، جمعیّت انبوهى که از طبقات مختلف جلوى منزل گرد آمده بودند، حضرت را با آن حالت به همراه اصحابش مشاهده کردند، همگى سر تعظیم فرود آوردند و تمام آنچه بر تن پوشیده بودند بیرون آوردند و با پوششى ساده و پاى برهنه آماده حرکت شدند.
و حضرت همچنان تکبیرگویان به راه خویش ادامه مى داد و تمام جمعیّت نیز با حالت عجیبى تکبیر مى گفتند و به دنبال حضرت حرکت مى کردند، به طورى که گویا تمامى موجودات تکبیر مى گویند، در همین بین صداى تضرّع و شیون جمعیّت بلند شد.
و چون جریان را براى مأمون تعریف کردند، فضل بن سهل به مأمون گفت: چنانچه علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام با این کیفیّت به محلّ نماز برسد، احتمال آن مى رود که عامّه مردم بر علیه دستگاه حکومتى خلیفه شورش کنند و جان ما به خطر افتد، پس مصلحت آن است که خلیفه هر چه سریع تر او را از ادامه حرکت به سوى نماز باز دارد.
بنابر این، مأمون براى امام رضا علیه السلام پیام فرستاد: ما شما را به زحمت انداختیم و خسته شده اید، ما دوست نداریم که وجود شما صدمه اى ببیند، شما بازگردید و همان کسى که همیشه نماز را اقامه مى کرده است اکنون انجام خواهد داد.
پس از آن، حضرت با شنیدن این پیام، کفش هاى خود را پوشید و چون مراجعت نمود، و در بین مردم اختلاف شدیدى پدید آمد و جمعیّت متفرّق و پراکنده گشتند؛ و در نهایت نماز عید سعید فطر اقامه نگردید.(31)
نماز باران و بلعیدن دوشیره در پرده
در زمان حکومت مأمون - خلیفه عبّاسى - در یکى از سال ها خشک سالى شد و زراعت هاى مردم در کم آبى سختى قرار گرفت، مأمون در یکى از روزهاى جمعه به حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام پیشنهاد داد تا آن حضرت جهت بارش باران و رفاه مردم چاره اى بیندیشد.
امام علیه السلام فرمود: بایستى مردم سه روز - شنبه، یک شنبه، دوشنبه - را روزه بگیرند و در سوّمین روز جهت دعا و نیایش به درگاه پروردگار متعال عازم بیابان گردند.
پس چون روز سوّم فرا رسید، حضرت به همراه جمعیّتى انبوه به صحراء رفتند و سپس امام علیه السلام بر بالاى بلندى رفت و پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشت: پروردگارا، تو حقّ ما اهل بیت را عظیم و گرامى داشته اى، اینک مردم به تبعیّت از فرمانت به تو روى آورده و متوسّل شده اند؛ و به امید رحمت و فضل تو به اینجا آمده اند و آرزوى بخشش و احسان تو را دارند.
خداوندا! بر آن ها باران رحمت و برکت خود را فرود فرست تا سیراب و بهره مند گردند.
در همین لحظه، ناگهان باد، شروع به وزیدن گرفت و ابرى ظاهر گشت و صداى رعد و برق عجیبى در فضا پیچید و مردم حالتى شادمانه به خود گرفتند.
حضرت جمعیّت را مخاطب قرار داد و فرمود: آرام باشید، این ابر براى شما نیامده است، ماءموریت او جاى دیگرى است .
و پس از آن، ابر دیگرى نمایان شد و این بار نیز مردم شادمان شدند، همچنین امام علیه السلام فرمود: آرام باشید، این ابر ماءموریّتش براى جمعیّت و سرزمینى دیگر است .
و به همین منوال تا دَه مرتبه ابر آمد و حضرت چنین مى فرمود.
تا آن که در یازدهمین مرحله، امام علیه السلام اظهار نمود: این ابر براى شما آمده است، اکنون شکرگزار خداوند متعال باشید و برخیزید به خانه هایتان بازگردید، که تا به منازل خود وارد نشوید، باران نخواهد بارید.
امام جواد علیه السلام در ادامه روایت فرمود: تا زمانى که مردم به خانه هایشان نرفتند، ابر از باریدن خوددارى کرد؛ امّا به محض آن که مردم داخل خانه هاى خود شدند، باران به قدرى بارید که تمام رودها و نهرها پر از آب شد و مردم مى گفتند: این از برکت وجود مقدّس فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
بعد از آن، امام رضا علیه السلام در جمع مردم حضور یافت و ضمن سخنرانى مهمّى فرمود:
اى مردم ! احکام و حدود الهى را رعایت کنید؛ و همیشه در تمام حالات، شکرگذار نعمت ها و رحمت هاى خداوند باشید، معصیت و گناه مرتکب نشوید، اعتقادات و ایمان خود را نسبت به خداوند و رسول و ائمّه اطهار علیهم السلام تقویت نمائید.
و نسبت به حقوقى که بر عهده یکدیگر دارید بى توجّه نباشید و آن ها را رعایت کنید، نسبت به یکدیگر دلسوز و یارى، مهربان باشید؛ و بدانید که دنیا وسیله اى است براى عبور به جهانى دیگر، که اءبدى و جاوید مى باشد.
سپس امام جواد علیه السلام افزود: بعد از این جریان، عدّه اى از سخن چینان دنیاپرست و چاپلوس نزد مأمون رفتند و گفتند: این شخص - بعنى امام رضا علیه السلام - با این سحر و جادویش همه را شیفته خود گردانیده است و مردم را بر علیه خلیفه و دستگاهِ حکومت تحریک مى کند.
لذا مأمون شخصى را فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را نزد وى آورد؛ و چون حضرت وارد مجلس مأمون شد، یکى از وزراى حکومت به امام خطاب کرد و گفت: تو با آمدن باران، ادّعاهائى کرده اى ؛ چنانچه در کار خود صادق و مطمئنّ هستى، دستو بده تا این دو شیرى که بر پرده خلیفه نقاشى شده اند، زنده شوند.
امام رضا علیه السلام بانگ برآورد: اى دو شیر درّنده ! این شخص فاجر را نابود کنید، که اءثرى از او باقى نماند.
ناگهان آن دو عکس به شکل دو شیر حقیقى در آمدند و آن وزیر سخن چین دروغ گو را دریده و بدون آن که قطره خونى از او بریزد، او را بلعیدند.
و آن گاه اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! اجازه مى فرمائى تا مأمون را نیز به دوستش ملحق گردانیم ؟
مأمون با شنیدن این سخن بیهوش شد و روى زمین افتاد و چون او را به هوش آوردند، دو مرتبه آن دو شیر گفتند: اجازه بفرما تا او را نیز نابود کنیم ؟
حضرت فرمود: خیر، مقدّرات الهى باید انجام پذیرد و سپس به آن دو شیر دستور داد تا به جاى خود بازگردند و آن ها نیز به حالت اوّلیه خویش بازگشتند.
و مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: الحمدللّه، که مرا از شرّ این شخص - حمید بن مهران - نجات بخشیدى .(32)
ظروف و دیگ سنگى
هنگامى که مأمون حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان احضار کرد، آن حضرت در مسیر راه، معجزات و کراماتى را به اذن خداوند متعال به مردم و همراهیان خود ارائه نمود.
از آن جمله وقتى امام علیه السلام به روستاى سناباد رسید، بر کوهى - که از سنگ سیاه بود - تکیه زد و این دعا را بر زبان مبارک خویش جارى نمود: ((اللّهمَ انْفَعْ بِهِ وَ بارِکْ فیما یَنْحَتُ مِنْه )) یعنى ؛ پروردگارا، مردم را از این کوه سودمند گردان، و در آنچه از آن مى تراشند، برکت و فایده اى بسیار قرار بده .
سپس فرمود: هر غذائى که مى خواهید براى من طبخ نمائید در ظرف سنگى تراشیده شده از این کوه باشد.
و چون از آن کوه براى حضرت در ظروف سنگى غذا تهیّه شد، مرتّب غذا تناول مى فرمود؛ گرچه حضرت کم خوراک بود.
و از آن روز به بعد، مردم ظرف هاى سنگى گوناگونى از آن کوه مى تراشند و مورد استفاده قرار مى دهند، که به وسیله دعاى حضرت برکات بسیارى دیده اند.(33)
دو جریان مهمّ و حیرت انگیز
در زمانى که حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام توسّط مأمون عبّاسى از مدینه به خراسان احضار شده بود، در مسیر راه خویش به محلّى به نام ((حمراء)) رسید.
حضرت براى استراحت، کنار چشمه اى فرود آمد و چون سفره غذا را پهن کردند، حضرت با همراهانش مشغول تناول غذا گردید.
ناگهان حضرت، سر خود را بلند نمود و مردى را که شتابان مى آمد، نگریست ؛ و دست از غذا خوردن کشید.
وقتى آن مرد محضر حضرت شرفیاب شد، عرض کرد: فدایت گردم، تو را بشارت باد بر این که زبیرى کشته شد.
رنگ چهره حضرت دگرگون و زرد شد و سر خویش را پائین انداخت، سپس فرمود: گمان مى کنم که زبیرى شب گذشته مرتکب گناهى خطرناک شده باشد، که او را داخل دوزخ گردانیده است .
پس از آن، دست مبارک خویش را دراز نمود و مشغول تناول غذا گردید؛ و از آن مرد پرسید: علّت مرگ زبیرى چه بود؟
در پاسخ اظهار داشت: زبیرى شب گذشته شراب خمر بسیارى بیاشامید تا جائى که فورا به هلاکت رسید.(34)
همچنین محمّد بن عبداللّه افطس حکایت کند:
روزى بر مأ مون وارد شدم، پس از صحبت هائى گفت: رحمت و درود خدا بر حضرت رضا علیه السلام که عالم تر از او یافت نمى شود، در آن شبى که مردم با او بیعت کرده بودند، پیشنهاد کردم که خلافت را بپذیرد؛ و من جانشین او در خراسان باشم ؟
فرمود: خیر، نمى پذیرم و کمتر از محدوده خراسان را هم قبول دارم، و من در خراسان باید بمانم تا مرگ، مرا دریابد.
گفتم: فدایت گردم، چگونه و از کجا چنین مى دانى و مى گوئى ؟!
حضرت فرمود: علم و اطّلاعات من نسبت به موقعیّت کنونى و آینده ام همانند علم و اطّلاع تو نسبت به خودت مى باشد.
گفتم: موقعیّت شما در آینده چگونه است ؟
فرمود: مسافت بین من و تو بسیار است، چون که مرگ من در مشرق ؛ ولى مرگ تو در مغرب انجام خواهد گرفت .
سپس گفتم: راست مى گوئى و خدا و رسولش درست گفته اند، و بعد از آن نیز هر چه تلاش کردم که او را تطمیع در خلافت کنم، فریب نخورد و اثرى نبخشید.(35)
اکنون قبر مطّهر آن حضرت سمت مشرق و قبر مأمون در سمت مغرب قرار گرفته است .
زینب کذّابه و درندگان
در دوران حکومت مأمون، زنى به نام زینب مدّعى بود که از ذرّیّه حضرت فاطمه زهراء علیها السلام مى باشد و با این روش از مؤمنین پول مى گرفت و مایحتاج زندگى خود را تأ مین مى کرد و بر دیگران فخر و مباهات مى ورزید.
وقتى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام این خبر را شنید، آن زن را احضار نمود؛ و سپس تکذیبش کرد و فرمود: این زن، دروغ گو و سفیه است، زینب در کمال وقاحت به امام علیه السلام گفت: همان طور که تو اصل و نسب مرا تکذیب و ردّ مى نمائى، من نیز سیادت و نسب تو را تکذیب مى کنم .
حضرت رضا علیه السلام به ناچار، جریان را براى مأ مون بازگو نمود و چون زینب کذّابه را نزد خلیفه آوردند، حضرت فرمود: این زن دروغ مى گوید؛ و او از نسل حضرت علىّ و فاطمه زهراء علیها السلام نمى باشد.
بعد از آن، اظهار نمود: چنانچه او راست و حقّ مى گوید، او را نزد درّندگان بیندازید، تا حقیقت ار بر همگان روشن شود؛ چون درّندگان به نسل زهراء علیها السلام گزندى نمى رسانند.
هنگامى که زینب چنین مطلبى را شنید، گفت: اوّل خودت نزد درّندگان برو، اگر حقّ با تو بود که سالم بیرون مى آئى .
حضرت بدون آن که سخنى بگوید برخاست و به سمت محلّى که درّندگان در آنجا جمع آورى شده و نگه دارى مى شدند، حرکت نمود.
مأمون به حضرت گفت: یاابن رسول اللّه ! کجا مى روى ؟
امام علیه السلام فرمود: سوگند به خدا، باید نزد درّندگان بروم تا حقیقت امر ثابت گردد؛ پس هنگامى که حضرت وارد آن محلّ شد و نزدیک درّندگان رسید، تمامى آن حیوانات متواضعانه روى دُم هاى خود نشستند و حضرت کنار یکایک آن ها آمد و دستى بر سرشان کشید و آن ها را نوازش نمود و سپس با سلامتى خارج گردید.
آن گاه به خلیفه فرمود: اکنون این زنِ دروغ گو را نزد آن ها بفرست تا دروغ او براى عموم روشن گردد.
و چون مأمون از آن زن خواست تا به سمت درّندگان برود؛ زن ملتمسانه از رفتن به آن محلّ خوددارى مى کرد، تا آن که خلیفه دستور داد تا او را به اجبار وارد آن محلّ کرده و رهایش نمایند.
با ورود زینب به داخل آن محلّ، درّندگان از هر طرف حمله کرده و او را دریدند و بدون آن که خونى بر زمین ریخته شود، نابودش کردند و به عنوان زینب کذّابه معروف گردید.(36)
دو معجزه و یک غیب گوئى
محمّد بن فضیل - که یکى از راویان حدیث است - حکایت کند:
مدّتى بود که به ناراحتى درد پهلو و درد پا مبتلا شد بودم، به همین جهت محضر مبارک حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام شرفیاب شدم تا شفاى خود را بگیرم ؛ در آن زمان حضرت در مدینه بود و هنوز به خراسان منتقل نشده بود، هنگامى که وارد بر امام علیه السلام شدم فرمود: چرا ناراحت و افسرده اى ؟
گفتم: ناراحتى درد پهلو و درد پا دارم که مرا سخت مى آزارد.
امام علیه السلام با دست مبارک خویش اشاره به پهلویم نمود و دعائى را خواند و آب دهان مبارک خود را بر محلّ درد مالید و فرمود: دیگر از این جهت، ناراحتى نخواهى داشت .
و سپس نگاهى به پایم انداخت و اظهار داشت: حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم علیه السلام فرموده است: هر که از شیعیان ما، مبتلا به مرض و ناراحتى شود و در مقابل آن صبر و شکیبائى از خود نشان دهد، خداوند پاداش هزار شهید به او عطا مى فرماید.
محمّد بن فضیل گوید: با این سخن حضرت، فهمیدم که درد پایم باقى خواهد ماند و خوب شدنى نیست .
دوستان او مانند هیثم بن ابى مسروق گفته اند: محمّد تا آخر عمر مبتلا به پا درد بود و با همان ناراحتى از دنیا رفت .(37)
همچنین آورده اند:
حُبابه والبیّه از زمان امیرالمؤمنین، امام علىّ علیه السلام تمام ائمّه را تا امام رضا علیهم السلام محضر یکایک آن ها شرفیاب شد و از هر یک معجزه مخصوصى مشاهده کرد.
چون حُبابه والبیّه بر امام رضا علیه السلام وارد شد، به او فرمود: جدّم، امیرالمؤمنین علیه السلام چه مطالبى را برایت بیان نمود؟
حُبابه گفت: آن حضرت فرمود: تو یک علامت و برهان عظیمى را خواهى دید؛ امام رضا علیه السلام فرمود: اى حُبابه ! آیا متوجّه موهاى سفیدت شده اى ؟ گفت: بلى .
فرمود: آیا دوست دارى که گیسوانت سیاه و خودت را جوان ببینى ؛ و به حالت جوانى برگردى ؟
حُبابه گفت: بلى، این بزرگ ترین نشانه و برهان خواهد بود.
در همین لحظه حُبابه احساس خاصّى در خود کرد و متوجّه شد که حضرت مخفیانه دعائى را مى خواند.
سپس حُبابه، گیسوان خود را تماشا کرد، دید که همه سیاه و زیبا گشته است، مکانى خلوت را پیدا کرد و به آن جا رفت و پس از آن که خود را بررسى کرد متوجّه شد که دختر شده است و باکره مى باشد.(38)
زلزله وحشتناک در خراسان
طبق آنچه مورّخین و راویان حدیث حکایت کرده اند:
ماءمورین و جاسوسان حکومتى براى مأمون عبّاسى خبر آوردند که حضرت ابوالحسن، علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام جلساتى تشکیل مى دهد و مردم در آن مجالس شرکت کرده و شیفته بیان و علوم او گشته اند.
مأمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفّرق کرده و نیز حضرت را نزد وى احضار کنند.
همین که امام رضا علیه السلام نزد مأمون حضور یافت، مأمون نگاهى تحقیرآمیز به حضرت انداخت .
و چون حضرت چنین دید، با حالت غضب و ناراحتى از مجلس مأمون خارج شد؛ و در حالى که زمزمه اى بر لب هاى مبارکش بود، چنین مى فرمود:
به حق جدّم، محمّد مصطفى و پدرم، علىّ مرتضى و مادرم، سیّدة النّساء - صلوات اللّه علیهم - نفرین مى کنم که به حول و قوّه الهى آنجا به لرزه درآید و سگ هائى که اطراف او جمع شده اند، همه را مطرود مى سازم .
بعد از آن، امام رضا علیه السلام وارد منزل خود شد و تجدید وضوء نمود و دو رکعت نماز خواند و در قنوت، دعاى مفصّلى را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، که زلزله هولناکى سکوت شهر را درهم ریخت و صداى گریه و شیون مردان و زنان بلند شد.
و به دنباله این حادثه، طوفان شدید و غبار غلیظى با صداهاى وحشتناکى به وجود آمد.
وقتى حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به اباصلت فرمود: بالاى بام منزل برو و ببین چه خبر است ؟
و سپس افزود: متوجّه آن زن بدکاره، فاحشه نیز باش که چگونه تیر بلا بر گلویش فرود آمده و او را به هلاکت رسانیده است .
این همان زن بدکاره اى است که جاسوسان و بدگویان را بر علیه من تحریک مى کرد و آن ها را هدایت مى نمود تا نزد مأمون سخن چینى و بدگوئى مرا کنند و مأمون را بر علیه من مى شوراند.
در پایان این حکایت آمده است: تمام آنچه را که حضرت بیان فرموده بود به واقعیّت پیوست ؛ و پس از آن که مأمون متوجّه این قضیّه شد، دستور داد تا افراد سخن چین و دروغ گو را از اطراف مأمون و دستگاه حکومتى او البتّه در ظاهر و براى عوام فریبى کنار بروند و دیگر به آن ها توجّه و کمکى نشود.(39)
جواب شش سؤ ال و شفاى دردپا
حسین بن عمر بن یزید از جمله کسانى بود که بر امامت حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام توقّف کرده و پنج امام بعد از آن حضرت را قبول نداشت، او حکایت کند:
روزى به همراه پدرم نزد امام کاظم علیه السلام رفتیم و پدرم هفت سؤ ال مطرح کرد که حضرت شش تاى آن ها را پاسخ فرمود.
پس از گذشت مدّتى از این جریان، من با خود گفتم: همان سؤ ال ها را از فرزندش، حضرت رضا علیه السلام مى پرسم، چنانچه همانند پدرش پاسخ داد، او نیز امام و حجّت خدا مى باشد.
چون نزد ایشان آمدم و سؤ ال ها را مطرح کردم، همانند پدرش، امام کاظم علیه السلام - حتّى بدون تفاوت در یک حرف - پاسخ داد و از جواب هفتمین سؤ ال خوددارى نمود.
و هنگامى که خواستم از محضرش خداحافظى کنم، فرمود: هر یک از شیعیان و پیروان ما در این دنیا به نوعى گرفتار و دچار مشکلات هستند؛ پس اگر صبر و شکیبائى از خود نشان دهند، خداوند متعال پاداش هزار شهید به آن ها عطا مى نماید.
و من در این فکر فرو رفتم که این سخن به چه مناسبتى بیان و مطرح شد؛ و با حضرت وداع کردم .
بعد از مدّتى به درد پا مبتلا گشتم و سخت مرا آزار مى داد تا آن که به حجّ خانه خدا رفتم و امام رضا علیه السلام را ملاقات کردم و از شدّت درد و ناراحتى پا سخن گفتم و تقاضا کردم دعائى را براى شفا و بهبودى آن بخواند؛ و پاى خود را جلوى حضرت دراز کردم، فرمود: این پا، ناراحتى ندارد، آن پایت را بیاور.
وقتى پاى دیگر خود را دراز کردم، حضرت دعائى خواند و لحظاتى بعد، به طور کلّى درد و ناراحتى پایم برطرف شد.(40)
همچنین آورده اند:
شخصى به نام احمد بن عبداللّه، به نقل از غفّارى حکایت کند:
روزى خدمت امام رضا علیه السلام رفتم و گفتم: مقدارى قرض دارم و توان پرداخت آن را ندارم ؛ و مقدار آن را مطرح نکردم .
حضرت دستور داد غذا آوردند و چون غذا خوردیم فرمود: آنچه زیر تُشک نهاده شده بردار و بدهى خود را بپرداز.
وقتى تُشک را بلند کردم مقدارى دینار زیر آن موجود بود، برداشتم و چراغى را آوردم و آن ها را شمردم چهل و هشت دینار بود.
در بین آن ها یک دینار مرا جلب توجّه کرد، آن را برداشتم و نزدیک چراغ آوردم، دیدم بر آن نوشته است: بیست و هشت دینار آن را بابت بدهى خود پرداخت کن و باقى مانده آن را هزینه زندگى خود و خانواده ات قرار بده .(41)
سیاست و زندگى شرافتمندانه
معمّربن خلاّد - که یکى از اصحاب امام علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام مى باشد - حکایت کند:
روزى در خدمت آن حضرت بودم، ضمن صحبت هائى فرمود: روزى مأمون عبّاسى به من اظهار داشت: اى ابوالحسن ! عدّه اى در اطراف و حوالى شما در حال فتنه و آشوب مى باشند، چنانچه نامه اى به دوستان خود بنویسى، که جلوى فساد و آشوب گرفته شود، مناسب و مفید خواهد بود؟
من در جواب گفتم: باید تو به عهد خود وفا نمائى و من نیز به عهد خود وفا مى نمایم، آن زمانى که ولایتعهدى را پذیرفتم مشروط بر آن بود که من هیچ گونه دخالتى در امور حکومت نداشته باشم .
این مسئولیتى را که پذیرفته ام، هیچ سودى براى من نداشته است، آن زمان که در مدینه بودم نامه و سخن من در تمام شرق و غرب، مؤ ثّر و نافذ بود؛ سوار الاغ مى شدم و در خیابان و بازار عبور مى کردم و هرکس بر من مى گذشت، مرا احترام و تکریم مى کرد، کسى از من درخواستى نمى کرد مگر آن که نیازش را برآورده مى ساختم .
مأمون گفت: مانعى نیست ؛ طبق همان شرط و عهد عمل شود.(42)
درس پیشوا شناسى
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام در جمع عدّه اى از دوستان و اصحاب خود فرمود: امام و پیشواى جامعه داراى علائم و نشانه هائى است، که برخى از آن عبارت است: از تمامى افراد باید عالم تر و آگاه تر باشد، در حکومت و قضاوت باتدبیر و قاطع باشد، پرهیزکار و متّقى، حلیم و صبور، شجاع و قوىّدل، سخاوتمند و کریم باشد، و نیز در برابر خداوند عابد و در برابر بندگان فروتن باشد.
ختنه شده و پاک و نظیف تولّد یابد، هنگام تولّد از رحم مادر، شهادت بر یگانگى خدا و رسالت رسول خدا دهد.
همچنان که از جلو مى بیند و متوجّه مى شود، از پشت سر نیز متوجّه گردد، سایه نداشته باشد، در خواب محتلم نشود، چشم او هنگام خواب همانند دیگران نمى بیند؛ ولى قلبش متوجّه و آگاه است، از غیب با او حدیث و سخن گفته مى شود، زره رسول اللّه صلى الله علیه و آله اندازه او و بر قامت او راست مى آید.
روى زمین اثرى از بول و غایط او بر جاى نماند، چون خداوند زمین را به بلعیدن آن امر کرده است، عرق و بوى او از مشک و عنبر خوشبوتر است، نسبت به مردم در نفوس و اموالشان اولویّت دارد؛ و از هرکس به مردم دلسوزتر و مهربان تر؛ و نیز نسبت به آنها متواضع باشد، خود مُجرى دستورات الهى ؛ و نیز وادارکننده مردم بر اجراى اوامر و نواهى خداوند است .
دعاى او مستجاب مى باشد و چنانچه دعا کند که صخره اى متلاشى شود همان خواهد شد، سلاح و شمشیر ذوالفقار حضرت رسول صلى الله علیه و آله، همچنین صحیفه اى که در آن نام تمامى پیروانشان و نیز صحیفه اى که نام همه قاتلین و دشمنانشان در آن ثبت گردیده، نزد او موجود خواهد بود.
و یه عنوان این که او امام و خلیفه رسول اللّه صلوات اللّه علیه مى باشد، سه کتاب مهمّ دیگر نزد او مى باشد، که عبارتند از:
کتاب حامعه، که طول آن هفتاد ذراع (حدود 35 متر) مى باشد و تمام نیازمندیهاى انسانها در تمام امور و مسائل، در آن موجود است .
کتاب جفر اکبر و اصغر، که تمام علوم و حدود و دیات در آن مذکور است .
مصحف و کتابنامه شریف حضرت فاطمه زهراء علیها السلام مى باشد.(43)
همچنین آورده اند:
روزى از روزها یکى از رؤ سا و سران واقفیّه به نام حسین بن قیاما به حضور حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام رسید و اظهار داشت: آیا تو امام و حجّت خدا هستى ؟
امام علیه السلام فرمود: بلى، حسین گفت: من شهادت و گواهى مى دهم بر این که تو امام نمى باشى .
حضرت لحظاتى سر خویش را به زیر افکند و سپس سر خود را بلند نمود و فرمود: دلیل تو چیست که مى گوئى من امام نیستم ؟
حسین گفت: چون امام جعفر صادق علیه السلام فرموده است: حجّت خدا عقیم نخواهد بود، و شما در این موقعیّت سنّى بدون فرزند پسر مى باشى .
حضرت رضا علیه السلام باز لحظاتى طولانى تر از قبل، سر خویش را پائین انداخت و پس از آن سر خود را بالا گرفت و فرمود: من خداوند متعال را شاهد و گواه قرار مى دهم بر این که به همین زودى داراى فرزند پسرى خواهم شد.
راوى - به نام عبدالرّحمن بن ابى نجران - گوید: من نیز در آن مجلس حضور داشتم و چون این سخن را از امام رضا علیه السلام شنیدم، تاریخ آن را ثبت کردم و هنوز مدّت یک سال سپرى نشده بود که حضرت داراى فرزندى پسر به نام ابوجعفر، محمّد بن علىّعلیهما السلام شد.(44)
مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه علیه، به نقل از محمّد بن احمد نیشابورى از قول جدّه اش خدیجه، دختر حمدان حکایت کند:
در آن هنگامى که امام رضا علیهما السلام در مسیر راه خراسان وارد شهر نیشابور گردید، به منزل ما تشریف فرما شد.
امام علیه السلام پس از آن که اندکى استراحت نمود، در گوشه اى از حیات خانه ما یک بادام کشت نمود، که رشد کرد و بزرگ شد و یک ساله به ثمر رسید؛ و هر سال ثمره بسیارى مى داد.
و چون مردم متوجّه شدند، که امام رضا علیه السلام آن درخت را با دست مبارک خود کشت نموده است، هر روز به منزل ما مى آمدند و از بادام هاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مى کردند و هرکس هر نوع مرضى که داشت، به عنوان تبرّک از آن بادام که تناول مى کرد، عافیت و سلامتى خود را باز مى یافت .
و حتّى نابینایان شفا مى گرفتند و زن هاى آبستن - که درد زایمان برایشان سخت و غیرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مى کردند و به آسانى وضع حمل مى نمودند.
و همچنین حیوانات مختلف مى آمدند و خود را به وسیله آن درخت متبرّک مى ساختند.
پس ا آن که مدّت زمانى از این جریان گذشت، درخت بادام خشک شد و جدّم، حمدان چند شاخه اى از آن درخت را قطع کرد که در نتیجه چشم هایش کور و نابینا گردید.
و فرزند او - که عَمرو نام داشت و یکى از ثروتمندان مهمّ شهر نیشابور بود - آن درخت را از ریشه قطع و نابود کرد و او نیز به جهت این کار، تمام اموال و زندگیش متلاشى شد و بیچاره گردید، که دیگر به هیچ عنوان توان امرار معاش نداشت .
و راوى در نهایت گوید: قبل از آن که درخت خشک شود، کرامات بسیارى به برکت امام رضا علیه السلام از آن ظاهر مى گردید و مردم ؛ بلکه حیوانات از آن بهره مى بردند.(45)
پرداخت بدهى دوست و کمک هزینه
مرحوم علاّمه مجلسى، شیخ صدوق و دیگر بزرگان رضوان اللّه علیهم حکایت کرده اند:
یکى از شیعیان و دوستان امام رضا علیه السلام به نام اءبومحمّد غفّارى گوید: در یک زمانى، بدهکارى من به افراد زیاد شده بود و توان پرداخت آن ها را نداشتم .
با خود گفتم: بهتر است نزد حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام شرفیاب شوم، چون هیچ ملجاء و پناهى جز مولا و سرورم نمى شناسم ؛ و تنها آن حضرت است که مرا ناامید نمى کند و کمک مى نماید تا قرض هاى خود را پرداخت کنم و زندگیم را سر و سامانى دهم .
پس به همین منظور، عازم منزل امام علیه السلام شدم و چون به منزل حضرت رسیدم، اجازه ورود گرفتم ؛ و هنگامى که داخل شدم به حضرت سلام کرده و در حضور مبارکش نشستم .
امام علیه السلام فرمود: اى ابومحمّد! ما خواسته و حاجت تو را مى دانیم، که چه تقاضائى دارى و براى چه این جا آمده اى، عجله نکن و ناراحت مباش، ما خواسته ات را برآورده مى کنیم .
پس چون شب فرا رسید، در منزل حضرت استراحت نمود، وقتى صبح شد مقدارى طعام مناسب آوردند و صبحانه را با آن حضرت تناول کردم .
سپس امام علیه السلام فرمود: آیا حاضر هستى نزد ما بمانى، یا آن که قصد مراجعت و بازگشت به خانواده خود را دارى ؟
عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه ! چنانچه لطف نموده، خواسته و نیازم را برآورده فرمائى، از محضر مبارک شما مرخّص مى شوم ؛ چون خانواده ام منتظر هستند.
پس از آن، امام رضا علیه السلام دست مبارک خویش را زیر تُشکى که روى آن نشسته بود بُرد؛ و سپس مُشتى پول از زیر آن درآورد و به من عطا نمود.
وقتى آن پول ها را گرفتم، ضمن تشکّر خداحافظى نموده و از منزل بیرون آمدم ؛ چون آن ها را نگاه کردم، دیدم چندین دینار سرخ و زرد مى باشد و نوشته اى ضمیمه آن ها است: اى ابومحمّد! این پنجاه دینار را به تو هدیه دادیم که بیست و شش دینار از آن را بابت بدهى خود پرداخت کنى و بیست و چهار دینار باقى مانده اش را هزینه و مصرف زندگى خود گردانى و نیز خانواده ات را از سختى و ناراحتى نجات بدهى .(46)
زیارت معصومین و شادى مؤمن در عرفه
مرحوم شیخ مفید و دیگر بزرگان، به نقل از علىّ بن اءسباط که یکى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام است، حکایت کنند:
روز عید عرفه جهت زیارت و دیدار مولایم، حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام حرکت کردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم، پس از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده کن تا بیرون برویم .
وقتى الاغ را آماده کردم، امام علیه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقیع جهت زیارت قبر شریف مادرش، حضرت فاطمه زهرأعلیها السلام حرکت کرد و من نیز همراه سرور و مولایم به راه افتادم .
پس هنگامى که وارد قبرستان بقیع شدیم، خدمت حضرتش عرضه داشتم: اى سرور و مولایم ! چه کسانى را قصد کنم و چگونه سلام گویم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم، فاطمه زهراء علیها السلام و بر دو فرزندش، حسن و حسین، همچنین بر علىّ بن الحسین، زین العابدین و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین )، سلام بده و ایشان را با کلماتى زیبا و مناسب زیارت کن .
پس من نیز بر یکایک آن بزرگان معصوم، سلام و تحیّت فرستادم و چون زیارت امام رضا علیه السلام پایان یافت، به سمت منزل بازگشتیم .
در بین راه به حضرت اظهار داشتم: یاابن رسول اللّه ! اى سرور و مولایم ! من تهى دست و درمانده هستم و چیزى در اختیار ندارم که بتوانم به افراد خانواده ام عیدى دهم و آن ها را در این روز و عید عزیز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام علیه السلام پس از شنیدن سخن و درخواست من، با چوب دستى خود - که همراه داشت - خطّى روى زمین کشید؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - که قریب یکصد دینار ارزش آن بود - برداشت و به من عنایت نمود.
من با گرفتن آن هدیه خوشحال شدم و توانستم نیازهاى خود و خانواده ام را تاءمین نمایم .(47)
حجّت و خبر از غیب
برخى از تاریخ نویسان از شخصى به نام حسین بن عَمرو حکایت کنند:
بعد از شهادت و رحلت امام موسى کاظم علیه السلام عازم مدینه منوّره شدم و به یکى از دوستان خود به نام مقاتل که همراه من بود گفتم: آیا ممکن است که فردا نزد این شخص برویم ؟
مقاتل گفت: کدام شخص ؟ منظورت کیست ؟
پاسخ دادم: علىّ بن موسى علیهما السلام .
گفت: سوگند به خداى یکتا، که تو رستگار نخواهى شد، چرا او را محترمانه نام نمى برى ؟
همانا او حجّت و خلیفه خداوند متعال است .
گفتم: تو از کجا مى دانى که او امام است و حجّت خدا مى باشد؟
در جواب گفت: من شاهد هستم که پدرش، امام کاظم علیه السلام وفات یافت و فرزندش، حضرت علىّ بن موسى علیهما السلام امام بعد از اوست ؛ و نیز حجّت خداوند در میان بندگان مى باشد، سپس افزود: من هیچ موقع با تو نزد آن حضرت نخواهم آمد.
حسین افزود: پس به همین جهت، تصمیم گرفتم که تنها بر آن حضرت وارد شوم و از نزدیک او را ببینم .
فرداى آن روز آمدم و هنگامى که وارد منزل حضرت شدم به من خطاب کرد و فرمود: اى حسین ! به منزل ما خوش آمدى ؛ و سپس مرا نزدیک خودش نشانید و ضمن دل جوئى و احوال پرسى، از مسیر راه پرسش نمود و من، جواب حضرت را پاسخ دادم و آن گاه گفتم: پدرِ شما در چه حالت و وضعیّتى مى باشد؟
پاسخ داد: پدرم رحلت کرد و از این دنیا رفت .
سپس سؤ ال کردم: امام و حجّت خدا بعد از پدرت کیست ؟
پاسخ داد: من امام بعد از پدرم مى باشم و هرکس با من مخالفت نماید کافر مى باشد.
و بعد از آن افزود: چه مقدار پول از پدرم طلبکار هستى ؟
گفتم: شما بهتر مى دانید. فرمود: مبلغ یک هزار دینار از پدرم طلب دارى، که چون وارث و خلیفه او من هستم، آن ها را پرداخت مى نمایم .
و پس از لحظه اى سکوت، فرمود: اى حسین ! شخصى همراه تو به مدینه آمده است، که مقاتل نام دارد.
گفتم: آرى، آیا او از دوستان و علاقه مندان شما مى باشد؟
فرمود: بلى، به او بگو: تو بر حقّ هستى و در عقیده و نظریه خود پایدار و ثابت قدم باش .
بعد از این صحبت ها و خبردادن از جریاناتى که تنها من دانستم، من نیز به امامت او معتقد شدم و ایمان آوردم .(48)
خبر از درون و دادن هدیه
مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه، به نقل از ریّان بن صَلت آورده است: گفت: پس از آن که مدّتى در خدمت مولایم، حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام بودم، روزى خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم .
به همین جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام علیه السلام شدم، در بین مسیر با خود گفتم: هنگام خداحافظى، پیراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مى نمایم که چنانچه مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم .
و نیز مقدارى درهم و دینار طلب مى کنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدایائى تهیّه نمایم .
وقتى به محضر شریف امام رضا علیه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم، خواستم که خداحافظى کنم، گریه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت، همه چیز را فراموش کردم و پس از خداحافظى برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم، هنوز چند قدم برنداشته بودم که ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ریّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم، حضرت فرمود: آیا دوست دارى که یکى از پیراهن هاى خودم را به تو هدیه کنم تا اگر وفات یافتى، آن را کفن خود قرار دهى ؟
و آیا میل ندارى تا مقدارى دینار و درهم از من بگیرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدایا و سوغات تهیّه نمائى ؟
من با حالت تعجّب عرض کردم: اى سرور و مولایم ! چنین چیزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم، ولى فراموشم شد.
بعد از آن، حضرت یکى از پیراهن هاى خود را به من هدیه کرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحویل من داد و من با حضرت خداحافظى کردم .(49)
خبر از غیب و خرید کفن
علىّ بن احمد وشّاء - که یکى از اءهالى کوفه و از دوستان و موالیان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است - حکایت کند:
روزى به قصد خراسان عازم مسافرت شدم و چون بار سفر بستم، دخترم حُلّه اى آورد و گفت: این پارچه را در خراسان بفروش و با پول آن انگشتر فیروزه اى برایم خریدارى نما.
پس آن حُلّه را گرفتم و در میان لباس ها و دیگر وسائل خود قرار دادم و حرکت کردم، وقتى به شهر مرو رسیدم در یکى از مسافرخانه ها اتاقى گرفتم و ساکن شدم .
هنوز خستگى راه از بدنم بیرون نرفته بود که دو نفر نزد من آمدند و اظهار داشتند: ما از طرف حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام آمده ایم، چون یکى از دوستان ما فوت کرده و از دنیا رفته است، براى کفن او نیاز به حُلّه اى داریم که شما همراه آورده اى ؟
و من به جهت خستگى راه آن را فراموش کرده بودم، لذا گفتم: من چنین پارچه و حُلّه اى همراه ندارم و آن ها رفتند؛ ولى پس از لحظاتى بازگشتند و گفتند: امام و مولاى ما، حضرت رضا علیه السلام سلام رسانید و فرمود: حُلّه مورد نظر ما همراه تو است، که دخترت آن را به تو داده تا برایش بفروشى و انگشتر فیروزه اى تهیّه نمائى ؛ و تو آن را در فلان بسته، کنار دیگر لباس هایت قرار داده اى .
پس آن را از میان وسائل خود خارج گردان و تحویل ما بده ؛ و این هم قیمت آن حُلّه است، که آورده ایم .
پس پول ها را گرفتم و آن حُلّه را بیرون آوردم و تحویل آن ها دادم، آن گاه با خود گفتم: باید مسائل خود را از آن حضرت سؤ ال نمایم و سؤ ال هاى خود را روى کاغذى نوشتم و فرداى آن روز، جلوى درب منزل حضرت رفتم که با جمعیّت انبوهى مواجه شدم و ممکن نبود که بتوانم از میان آن جمعیّت وارد منزل حضرت شوم .
در نزدیکى منزل حضرت رضا علیه السلام کنارى ایستادم و با خود مى اندیشیدم که چگونه و از چه راهى مى توانم وارد شوم و نوشته خود را تحویل دهم تا جواب آن ها را مرقوم فرماید؟
در همین فکر و اندیشه بودم، که ناگهان شخصى که ظاهرا خدمت گذار امام رضا علیه السلام بود نزدیک من آمد و اظهار داشت: اى علىّ بن احمد! این جواب مسائلى که مى خواستى سؤ ال کنى .
وقتى نوشته را دریافت کردم، دیدم جواب یکایک سؤ ال هایم مى باشد که جواب آن ها را برایم ارسال نموده بود، بدون آن که آن ها را تحویل داده باشم، حضرت از آنها اطّلاع داشته است .(50)
کشتن ذوالرّیاستین در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهیم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام - به نام یاسر - حکایت کند:
روزى مأمون - خلیفه عبّاسى - به همراه امام رضا علیه السلام و نیز وزیر دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّیاستین - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نیز به همراه حضرت رضاعلیه السلام حرکت کردم .
در بین راه، در یکى از منازل جهت استراحت فرود آمدیم، پس از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش، حسن ابن سهل به این مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افکندم، چنین یافتم که تو در این ماه، روز چهارشنبه به وسیله آهن دچار خطرى عظیم مى گردى ؛ و من صلاح مى بینم که تو و مأمون و علىّ بن موسى الرّضا در این روز حمّام بروید و به عنوان احتجام یکى از رگ هاى خود را بزنید تا با آمدن مقدارى خون، نحوست آن از بین برود.
وزیر نامه را به مأمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعلیه السلام مشورت نماید، وقتى موضوع را با آن حضرت در میان نهادند، امام علیه السلام فرمود: من فردا حمّام نمى روم و نیز صلاح نمى دانم که خلیفه و وزیرش به حمّام داخل شوند.
مرحله دوّم که مشورت کردند، حضرت همان نظریّه را مطرح نمود و افزود: من در این سفر جدّم، رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم، که به من فرمود: فردا داخل حمّام نرو؛ و به این جهت صلاح نمى دانم که تو و نیز فضل، به حمّام بروید.
مأمون پیشنهاد حضرت را پذیرفت و گفت: من نیز حمّام نمى روم و فضل مختار است .
یاسر خادم گوید: چون شب فرا رسید، حضرت رضا علیه السلام به همراهان خود دستور داد که این دعا را بخوانند:
((نعوذ باللّه من شرّ ما ینزل فى هذه اللّیلة )) یعنى ؛ از آفات و شرور این شب به خدا پناه مى بریم .
پس آن شب را سپرى کردیم، هنگامى که نماز صبح را خواندیم، حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش کن، ببین آیا چیزى احساس مى کنى و صدائى را مى شنوى، یا خیر؟
وقتى بالاى بام رفتم، سر و صداى زیادى به گوشم رسید.
در همین اثناء، ناگهان مأمون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا علیه السلام شد و گفت: اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزیرم، ذوالرّیاستین تسلیت مى گویم، او به حرف شما توجّه نکرد و چون حمّام رفت، عدّه اى مسلّح به شمشیر بر او حمله کرده و او را کشتند.
و اکنون سه نفر از آن افراد تروریست، دست گیر شده اند که یکى از آن ها پسرخاله ذوالرّیاستین مى باشد.
پس از آن، تعداد بسیارى از سربازان و افسران و دیگر نیروها - که زیر دست ذوالرّیاستین بودند - به بهانه این که مأمون وزیر خود را ترور کرده است و باید خون خواهى و قصاص شود، به منزل مأمون یورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشین در دست گرفته بودند تا منزل مأمون را در آتش بسوزانند.
در این هنگام، مأمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام پناهنده شد و تقاضاى کمک کرد، که حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراکنده نماید.
لذا امام علیه السلام به من فرمود: اى یاسر! تو نیز همراه من بیا.
بدین جهت، از منزل خارج شدیم و به طرف مهاجمین رفتیم، چون نزدیک آن ها رسیدیم، حضرت با دست مبارک خویش به آن ها اشاره نمود که آرام باشید و متفرّق شوید.
و مهاجمین با دیدن امام رضا علیه السلام بدون هیچ گونه اعتراض و سر و صدائى، پراکنده و متفرّق شده و محلّ را ترک کردند؛ و مأمون به وسیله کمک و حمایت حضرت رضا علیه السلام سالم و در امان قرار گرفت .(51)
ضربات شمشیرها و سلامتى جسم
هرثمه یکى از اصحاب امام رضا علیه السلام است، حکایت کند:
روزى به قصد دیدار مولایم، حضرت رضا علیه السلام به طرف منزل آن بزرگوار حرکت کردم، وقتى نزدیک منزل آن حضرت رسیدم، سر و صداى مردم را شنیدم که مى گفتند: امام رضا علیه السلام وفات یافته است .
در این هنگام، یکى از غلامان مأمون به نام صُبیح دیلمى - که در واقع از علاقه مندان به حضرت بود - را دیدم که حکایت عجیبى را به عنوان محرمانه برایم بازگو کرد.
گفت: مأمون مرا به همراه سى نفر از غلامانش، نزد خود احضار کرد، چون به نزد او وارد شدیم، او را بسیار آشفته و پریشان دیدیم و جلویش، شمشیرهاى تیز و برهنه نهاده شده بود.
مأمون با هر یک از ما به طور جداگانه و محرمانه سخن گفت و پس از آن که از همه ما عهد و میثاق گرفت که رازش را فاش نکنیم و آنچه دستور داد بدون چون و چرا انجام دهیم، به هر نفر یک شمشیر داد.
و سپس گفت: همین الا ن که نزدیک نیمه شب بود به منزل علىّ ابن موسى الرّضا علیهما السلام داخل شوید و در هر حالتى که او را یافتید، بدون آن که سخنى بگوئید، حمله کنید و تمام پوست و گوشت و استخوانش را درهم بریزید و سپس او را در رختخوابش وا گذارید؛ و شمشیرهایتان را همان جا پاک کنید و سریع نزد من آئید، که براى هر کدام جوائز و هدایاى ارزنده اى در نظر گرفته ام .
صُبیح گفت: چون وارد اتاق حضرت امام رضا علیه السلام شدیم، دیدیم که در رختخواب خود دراز کشیده و مشغول گفتن کلمات و أ ذکارى بود.
ناگاه غلامان به طرف حضرت حمله کردند، لیکن من در گوشه اى ایستاده و نگاه مى کردم .
پس از آن که یقین کردند که حضرت به قتل رسیده است، او را در رختخوابش قرار دادند؛ و سپس نزد مأمون بازگشتند و گزارش کار خود را ارائه دادند.
صبح فرداى همان شب، مأمون با حالت افسرده و سر برهنه، دکمه هاى لباس خود را باز کرد و در جایگاه خود نشست و اعلام سوگوارى و عزا کرد.
و پس از آن، با پاى برهنه به سوى اتاق حضرت حرکت کرد تا خود، جریان را از نزدیک ببیند.
و ما نیز همراه مأمون به راه افتادیم، چون نزدیک حجره امام علیه السلام رسیدیم، صداى همهمه اى شنیدیم و بدن مأمون به لرزه افتاد و گفت: بروید، ببینید چه کسى داخل اتاق او است ؟!
صبیح گوید: چون وارد اتاق شدیم، حضرت رضا علیه السلام را در محراب عبادت مشغول نماز و دعا دیدیم .
و چون خبر زنده بودن حضرت را براى مأمون بازگو کردیم، لباس هاى خود را تکان داد و دستى بر سر و صورت خود کشید و گفت: خدا شما را لعنت کند، به من دروغ گفتید و حیله کردید، پس از آن مأمون گفت: اى صبیح ! ببین چه کسى در محراب است ؟
و آن گاه مأمون به سراى خود بازگشت .
وقتى وارد اتاق حضرت شدم، فرمود: اى صبیح ! تو هستى ؟
گفتم: بلى، اى مولا و سرورم ! و سپس بیهوش روى زمین افتادم .
امام علیه السلام فرمود: برخیز، خداوند تو را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد، آن ها مى خواهند نور خدا را خاموش کنند؛ ولى خداوند نگهدارنده حجّت خود مى باشد.
و بعد از آن که نزد مأمون آمدم، او را بسیار غضبناک دیدم به طورى که رنگ چهره اش سیاه شده بود، جریان را بیان کردم، بعد از آن مأمون لباس هاى خود را عوض کرد و با حالت عادى بر تخت خود نشست .
هرثمه گوید: با شنیدن این جریان حیرت انگیز، شکر خدا را به جاى آوردم و بر مولایم وارد شدم، چون حضرت مرا دید فرمود: اى هرثمه ! آنچه صُبیح برایت گفت، براى کسى بازگو نکن ؛ مگر آن که از جهت ایمان و معرفت نسبت به ما اهل بیت مورد اطمینان باشد.
و سپس افزود: حیله و مکر آن ها نسبت به ما کارساز نخواهد بود تا زمانى که اءجل و مهلت الهى فرا رسد.(52)
خبر از فرزند و قیافه او در شکم مادر
مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند، به نقل از شخصى به نام عبداللّه بن محمّد علوى حکایت کرد:
پس از گذشت مدّتى از شهادت حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام روزى بر مأمون وارد شدم و بعد از صحبت هائى در مسائل مختلف، اظهار داشت: همسرى داشتم که چندین مرتبه، آبستن شده بود و بچّه اش سِقط مى شد، در آخرین مرتبه که آبستن بود، نزد حضرت رضا علیه السلام رفتم و گفتم: یاابن رسول اللّه ! همسرم چندین بار آبستن شده و سقط جنین کرده است ؛ و الا ن هم آبستن مى باشد، تقاضامندم مرا راهنمائى فرمائى تا طبق دستور شما او را معالجه و درمان کنم و بتواند سالم زایمان نماید و نیز بچّه اش سالم بماند.
چون صحبت من پایان یافت، حضرت رضا علیه السلام سر خویش را به زیر افکند و پس از لحظه اى کوتاه سر بلند نمود و اظهار نمود: وحشتى نداشته باش، در این مرحله بچه اش سقط نمى شود و سالم خواهد بود.
و سپس افزود: به همین زودى همسرت داراى فرزند پسرى مى شود که بیش از هرکس شبیه به مادرش خواهد بود، صورت او همانند ستاره اى درخشان، زیبا و خوش سیما مى باشد.
ولیکن خداوند متعال دو چیز در بدن او زیادى قرار داده است .
با تعجّب پرسیدم: آن دو چیز زاید در بدن فرزندم چیست ؟!
حضرت در پاسخ فرمود: یکى آن که در دست راستش یک انگشت اضافى مى باشد؛ و دوّم در پاى چپ او انگشت زایدى خواهد بود.
با شنیدن این غیب گوئى و پیش بینى، بسیار در حیرت و تعجّب قرار گرفتم و منتظر بودم که ببینم نهایت کار چه خواهد شد؟!
تا آن که پس از مدّتى درد زایمان همسرم فرا رسید، گفتم: هرگاه مولود به دنیا آمد، به هر شکلى که هست او را نزد من آورید.
ساعاتى بعد، زنى که قابله بود، وارد شد و نوزاد را - که در پارچه اى ابریشمین پیچیده بودند - نزد من آورد.
وقتى پارچه را باز کردند و من صورت و بدن نوزاد را مشاهده کردم، تمام پیش گوئى هائى را که حضرت رضا علیه السلام بیان نموده بود، واقعیّت داشت و هیچ خلافى در آن مشاهده نکردم .(53)
پیدایش ماهى ها در قبر
همچنین مرحوم شیخ صدوق به نقل از اباصلت هروى حکایت نموده است: روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام به من فرمود:
اى اباصلت ! داخل مقبره هارون الرّشید برو و قدرى خاک از چهارگوشه آن بیاور.
اباصلت گوید: طبق دستور حضرت رفتم و مقدارى خاک از چهار گوشه مقبره هارون برداشتم و آوردم، فرمود: آن خاکى را که از جلوى درب ورودى آوردى، بده .
هنگامى که آن خاک را گرفت، بوئید و فرمود: قبر مرا در این مکان حفر خواهند کرد؛ و آن گاه به سنگ بزرگى برمى خورند، که اگر تمام اهل خراسان جمع شوند نمى توانند آن را بشکنند؛ و به هدف حود نمى رسند.
سپس امام علیه السلام فرمود: اکنون قدرى از خاک هاى بالین سر هارون الرّشید را بیاور.
وقتى آن خاک را گرفت و بوئید، اظهار داشت: اى اباصلت ! همانا قبر من در این جا خواهد بود و این تربت قبر من مى باشد، که باید تو دستور بدهى تا همین مکان بالین سر هارون را حفر کنند.
و باید لحدى به طول دو ذراع یک متر و عرض یک وجب تهیّه نمایند؛ البتّه خداوند متعال هر قدر که بخواهد، آن را براى من توسعه خواهد داد.
و چون کار لحد تمام گردد، از سمت بالاى سر رطوبتى نمایان مى شود، که من دعائى را تعلیم تو مى دهم، وقتى آن را خواندى، چشمه اى ظاهر و قبر پر از آب شود.
پس از آن، تعدادى ماهى کوچک نمایان خواهد شد و لقمه نانى را به تو مى دهم، آن را ریز کن و داخل آب بینداز تا بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهى بزرگى آشکار گردد و تمام آن ماهى ها را خواهد خورد و سپس ناپدید مى شود.
بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائى را که به تو تعلیم نموده ام بخوان تا آن که آب فروکش کند و دیگر اثرى از آن بر جاى نماند.
ضمنا تمام آنچه را که به تو دستور دادم و برایت گفتم، باید در حضور مأمون انجام گیرد.
آن گاه امام رضا علیه السلام فرمود: اى اباصلت ! این فاجر مأمون عبّاسى فردا مرا به دربار خویش احضار مى کند، پس هنگام بازگشت اگر سرم پوشانیده نباشد، حالم خوب است و آنچه خواستى از من سؤ ال کن، لیکن اگر سرم را پوشانیده باشم با من سخن مگو که توان سخن گفتن ندارم .
اباصلت گوید: چون فرداى آن روز شد، امام علیه السلام در محراب عبادت مشغول دعا و مناجات بود، که ناگهان ماءمورى از طرف مأمون وارد شد و گفت: یاابن رسول اللّه ! خلیفه شما را یه دربار خویش احضار کرده است .
به ناچار امام رضا علیه السلام از جاى خویش برخاست، کفش هاى خود را پوشید و عبا بر دوش انداخت و به سوى دربار مأمون حرکت نمود و من نیز همراه حضرت روانه شدم .
هنگامى که وارد شدیم، دیدم که از انواع میوه ها طَبَقى چیده اند و نیز طبقى هم از انگور جلوى مأمون نهاده بود؛ و خوشه اى دست گرفته و مى خورد.
چون مأمون چشمش به حضرت رضا علیه السلام افتاد، از جا بلند شد و تعظیم کرد.
و ضمن معانقه، پیشانى حضرت را بوسید؛ و سپس آن بزرگوار را کنار خود نشانید و خوشه اى از انگور برداشت و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! آیا تاکنون انگورى به این زیبائى و خوبى دیده اى ؟
حضرت سلام اللّه علیه فرمود: انگور بهشت بهترین انگور است .
مأمون گفت: از این انگور تناول فرما، امام علیه السلام اظهار داشت: مرا از خوردن آن معاف بدار.
مأمون گفت: چاره اى نیست و حتما باید از آن تناول نمائى ؛ و سپس خوشه اى را برداشت و از یک طرف آن چند دانه از آن را خورد و مابقى آن را تحویل حضرت داد.
امام رضا علیه السلام سه دانه از آن انگور را میل نمود و مابقى را بر زمین انداخت و از جاى خود برخاست .
مأمون پرسید: کجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به همان جائى مى روم، که مرا فرستادى .
و چون حضرت از مجلس مأمون خارج گردید، دیدم که سر مقدّس خود را پوشاند.
و آن گاه داخل منزل خود شد و به من فرمود: اى اباصلت ! درب خانه را ببند و قفل کن ؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از غریبى و جاى ظالمان ؛ و نیز از شدّت ناراحتى ناله مى کرد.(54)
علّت و چگونگى شهادت حضرت
طبق آنچه از مجموع روایات و تواریخ استفاده مى شود:
خلفاء بنى العبّاس با سادات بنى الزّهراء خصوصا امامان معصوم علیهم السلام رابطه حسنه اى نداشتند و چنانچه بهائى به آن ها مى دادند و اکرامى مى کردند، تنها به جهت سیاست و حفظ حکومت بوده است .
مأمون عبّاسى همچون دیگر بنى العبّاس، اگر نسبت به امام رضا علیه السلام احترامى قائل مى شد، قصدش سرپوش گذاشتن بر جنایات پدرش، هارون الرّشید و نیز جذب افکار عمومى و تثبیت موقعیّت و حکومت خود بود.
مأمون در تمام دوران حکومتش به دنبال فرصت و موقعیّت مناسبى بود تا بتواند آن امام معصوم و مظلوم علیه السلام را - که مانعى بزرگ براى هوسرانى ها و خودکامگى هایش مى دانست - از سر راه خود بردارد.
از طرف دیگر اطرافیان دنیاپرست و شهوتران مأمون، کسانى چون فرزندان سهل بن فضل هر روز نزد مأمون نسبت به حضرت رضا علیه السلام سعایت و سخن چینى و بدگوئى مى کردند، لذا مأمون تصمیم جدّى گرفت تا آن که حضرت را به قتل رسانیده و از سر راه بردارد.
در این که چگونه حضرت، مسموم و شهید شد بین مورّخین و محدّثین اختلاف نظر است، که به دو روایت مشهور در این رابطه اشاره مى شود:
1 عبداللّه بن بشیر گوید: روزى مأمون مرا دستور داد تا ناخن هایم را بلند بگذارم و کوتاه نکنم، پس از گذشت مدّتى مرا احضار کرد و چیزى شبیه تمر هندى به من داد و گفت: آن ها را با انگشتان دست خود خمیر کن .
چون چنین کردم، او خود بلند شد و به نزد حضرت رضاعلیه السلام رفت و پس از گذشت لحظاتى مرا نیز در حضور خودشان دعوت کرد.
هنگامى که به حضورشان رسیدم، دیدم طبقى از انار آماده بود، مأمون به من گفت: اى عبداللّه ! مقدارى انار دانه دانه کن و با دست خود آب آن ها را بگیر.
و چون چنین کردم، مأمون خودش آن آب انار را برداشت و به حضرت خورانید و همان آب انار سبب وفات و شهادتش گردید.
و اباصلت گوید: چون مأمون از منزل امام علیه السلام بیرون رفت، حضرت به من فرمود: مرا مسموم کردند.
2 محمّد بن جهم گوید: حضرت رضا علیه السلام نسبت به انگور علاقه بسیار داشت، مأمون این موضوع را مى دانست، مقدارى انگور تهیّه کرد و به وسیله سوزن در آن ها زهر تزریق نمود، به طورى که هیچ معلوم نبود، و سپس آن ها را به حضرت خورانید و حضرت به شهادت و لقاء اللّه رسید.(55)
همچنین اباصلت هروى حکایت کند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام بودم، که فرمود: اى اباصلت ! آنان مرا به وسیله زهر مسموم و شهید خواهند کرد و کنار قبر هارون الرّشید دفن مى شوم، خداوند قبر مرا پناهگاه و زیارتگاه شیعیان و دوستانم قرار مى دهد.
پس هرکس مرا در دیار غربت زیارت کند، بر من لازم است که در روز قیامت به دیدار و زیارت او بروم .
قسم به آن که جدّم، محمّد صلى الله علیه و آله را به نبوّت برگزید و بر تمامى مخلوقش برترى و فضیلت داد، هرکسى نزد قبرم نماز بخواند مورد مغفرت و رحمت الهى قرار خواهد گرفت .
قسم به آن که ما را به وسیله امامت گرامى داشت و خلافت و جانشینى پیغمبرش را مخصوص ما گرداند، زیارت کنندگان قبر من در پیشگاه خداوند از بهترین موقعیّت برخوردار مى باشند.
و سپس افزود: هر مؤمنى هر نوع سختى و مشکلى را در مسیر زیارت و دیار من متحمّل شود، خداوند آتش جهنّم را بر او حرام مى گرداند.(56)
در عزاى هشتمین ستاره ولایت و امامت
مقتول سمّ اشقیا آه و واویلا
شد قبله هشتم رضا آه و واویلا
چو خواست بیرون از وطن، آید آن سرور
ز فرقتش بر سر زنان، آل پیغمبر
یک جا تقىّ از هجر او با دو چشم تر
معصومه اش بود از فقا آه و واویلا
یک سو همه شیون کنان، آل اطهارش
از یک طرف بر سر زنان، خواهر زارش
پروانه سان جمع آمدند، بهر دیدارش
برگرد آن بدر الدّجى آه و واویلا
گفتا یکایک آن جناب با همه حضّار
از کینه دیرینه چرخ کج رفتار
مشکل دیگر از این سفر آیم، اى برادر
گردم به هجران مبتلا آه و واویلا
اهل حرم از این سخن، مضطرّ و نالان
گفتند با شاه حجاز، با چشم گریان
ما را نمودى مبتلا بر درد هجران
اى سبط ختم الا نبیاء آه و واویلا
بعد از وداع اهل بیت آن شه با فرّ
رو کرد بر سوى سفر، آن اَلَم پرور
آمد به طوس آن شهریار، با غمى بیمر
مقتول شد آن مقتدا آه و واویلا
وارد چو اندر طوس شد، سرّ سبحانى
کردند استقبال شاه، عالى و دانى
در مجلس مأمون بشد، نور یزدانى
با کثرت بى منتها، آه و واویلا
مأمون شوم مرتدّ کافر غدّار
کردش ولیعهد آن زمان آن ستم کردار
نگذشت از آن چندى، که آن ظالم مکّار
مسموم کردش از جفا آه و واویلا(57)
به انتظار جوادم، به در نگاه من است
همان جواد، که امید صبحگاه من است
تقىّ بیا که ز هجرت، دل پدر خون شد
بیا که سینه سوزان من، گواه من است
پسر ز زهر جفا، پاره پاره شد جگرم
ببین که تیره جهانى ز دود، آه من است
غریب و بى کس و بى یاور و پناهم من
اگر چه یاور درماندگان، پناه من است
بدان امید که رو آورم، به سوى وطن
دو چشم خواهر من دوخته، به راه من است (58)
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 ابوسعید خراسانى حکایت کند:
روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا علیه السلام وارد شدند و پیرامون حکم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال کردند؟
امام علیه السلام به یکى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شکسته و روزه ات باطل است و به دیگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحیح مى باشد.
وقتى علّت آن را جویا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زیارت و ملاقات با من آمده است، سفرش مباح مى باشد؛ ولى دیگرى چون به عنوان زیارت و دیدار سلطان حرکت نموده، سفرش معصیت است .(59)
2 در بین مسافرتى که امام رضا علیه السلام از شهر مدینه به سوى خراسان داشت، هرگاه، که سفره غذا پهن مى کردند و غذا چیده و آماده خوردن مى شد، حضرت دستور مى داد تا تمامى پیش خدمتان سیاه پوست و ... بر سر سفره طعام حاضر شوند؛ و سپس حضرت کنار آن ها مى نشست و غذاى خود را میل مى نمود.
اطرافیان به آن حضرت اعتراض کردند که چرا براى غلامان سفره اى جدا نمى اندازى ؟!
امام علیه السلام فرمود: آرام باشید این چه حرفى است ؟!
خداى ما یکى است، پدر و مادر ما یکى است و هرکس مسئول اعمال و کردار خود مى باشد.(60)
3 محمّد بن سنان گوید:
چند روزى پس از آن که امام موسى کاظم علیه السلام رحلت نمود و امام رضا علیه السلام جاى پدر، در منصب امامت قرار گرفت و مردم در مسائل مختلف به ایشان مراجعه مى کردند.
به حضرت عرض کردم: یاابن رسول اللّه ! ممکن است از طرف هارون به شما آسیبى برسد و بهتر است محتاط باشید.
امام علیه السلام اظهار داشت: همان طور که جدّم، رسول اللّه صلى الله علیه و آله فرمود: چنانچه ابوجهل، موئى از سر من جدا کند، من پیغمبر نیستم، من نیز مى گویم: اگر هارون موئى از سر من جدا کند من امام و جانشین پدرم نخواه بود.(61)
4 یکى از اصحاب امام رضا علیه السلام به نام معمّر بن خلاد حکایت نماید:
هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى گردید، کنار آن سفره نیز یک سینى آورده مى شد.
پس امام علیه السلام از هر نوع غذا، مقدارى بر مى داشت و داخل آن سینى قرار مى داد و به یکى از غلامان خود مى فرمود که تحویل فقراء و تهى دستان داده شود.
سپس به دنباله آن، این آیه شریفه قرآن: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (62) را تلاوت مى نمود؛ و مى فرمود: خداوند جلّ و على مى داند که هر انسانى براى کسب مقامات عالیه بهشت، توان آزاد کردن غلام و بنده را ندارد.
به همین جهت، اطعام دادن و سیر گرداندن افراد را وسیله اى براى ورود به بهشت قرار داده است .(63)
5- سلیمان بن جعفر - که یکى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام است - حکایت کند:
یکى از نوادگان امام سجّاد علیه السلام - به نام علىّ بن عبیداللّه - مشتاق دیدار و زیارت امام رضا علیه السلام بود، به او گفتم: چه چیزى مانع از رفتن به محضر شریف آن حضرت مى باشد؟
پاسخ داد: هیبت و جلالت آن بزرگوار مانع من گردیده است .
این موضوع سپرى گشت، تا آن که روزى مختصرکسالتى بر وجود مبارک امام علیه السلام عارض شد و مردم به عیادت و ملاقات آن حضرت مى آمدند.
پس به آن شخص گفتم: فرصت مناسبى پیش آمده است و تو نیز به همراه دیگر افراد به دیدار و ملاقات آن حضرت برو، که فرصت خوبى خواهد بود.
لذا علىّ بن عبید اللّه به عیادت و دیدار امام رضا علیه السلام رفت و با مشاهده آن حضرت بسیار مسرور و خوشحال گردید.
مدّتى از این دیدار گذشت و اتّفاقا علىّ بن عبیداللّه روزى مریض شد؛ و چون خبر به امام علیه السلام رسید، حضرت جهت عیادت از او حرکت نمود؛ و من نیز همراه آن بزرگوار به راه افتادم، چون وارد منزل او شدیم، حضرت مختصرى کنار بستر او نشست و از او دلجوئى نمود.
و پس از گذشت لحظاتى که از منزل خارج شدیم، یکى از بستگان آن شخص گفت: همسر علىّ بن عبیداللّه بعد از شما وارد اتاق شد و جایگاه جلوس حضرت رضا علیه السلام را مى بوسید و بدن خود را به وسیله آن محلّ تبرّک مى نمود.(64)
منقبت هشتمین ستاره فروزنده ولایت
در فضاى عالم امکان عجب غوغاستى
کز زمین تا آسمان بزم طرب برپاستى
هر کجا پا مى نهى، باشد گلستان از سرور
نغمه هاى بلبلان تا گنبد خضراستى
نجمى از نجمه، درخشان گشت کز نو رخش
مهر و ماه آسمان را روشنى افزاستى
از زمین تا آسمان بنگر صفوف قدسیان
تهنیت گو بر نبىّ سلطان اَو اَدنى ستى
حلم او چون مجتبى و در شجاعت چون حسین (ع )
وز عبادت حضرت سجّاد(ع ) را همتاستى
یادگار حضرت باقر (ع ) بود او از علوم
صادق آسا صادق الوعد، آن شه والاستى
کاظم الغیط است مانند پدر موسى و نیز
در لب جان بخش آن شه، معجز عیسى ستى
مأمن بیچارگان و یاور درماندگان
وز عنایت شیعیان را ناجى فرداستى (65)
چهل حدیث منتخب گهربار
قال الامام علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه و سلامه علیه :
1 مَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِشَطِّ الْفُراتِ، کانَ کَمَنْ زارَ اللّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ.(66)
ترجمه: فرمود: هر مؤمنى که قبر امام حسین علیه السلام را کنار شطّ فرات در کربلاء زیارت کند همانند کسى است که خداوند متعال را بر فراز عرش زیارت کرده باشد.
2 کَتَبَ علیه السلام: أبْلِغْ شیعَتى: إنّ زِیارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ألْفَ حَجَّةٍ، فَقُلْتُ لاِبى جَعْفَرٍ علیه السلام: ألْفُ حَجَّةٍ؟! قالَ: إى وَاللّهُ، وَ ألْفُ ألْفِ حَجَّةٍ، لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ.(67)
ترجمه: به یکى از دوستانش نوشت: به دیگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زیارت قبر من معادل است با یک هزار حجّ.
راوى گوید: به امام جواد علیه السلام عرض کردم: هزار حجّ براى ثواب زیارت پدرت مى باشد؟!
فرمود: بلى، هر که پدرم را با معرفت در حقّش زیارت نماید، هزار هزار یعنى یک میلیون حجّ ثواب زیارتش مى باشد.
3 قالَ علیه السلام: أوَّلُ ما یُحاسَبُ الْعَبْدُ عَلَیْهِ، الصَّلاةُ، فَإنْ صَحَّتْ لَهُ الصَّلاةُ صَحَّ ماسِواها، وَ إنْ رُدَّتْ رُدَّ ماسِواها.(68)
ترجمه: فرمود: اوّلین عملى که از انسان مورد محاسبه و بررسى قرار مى گیرد نماز است، چنانچه صحیح و مقبول واقع شود، بقیه اعمال و عبادات نیز قبول مى گردد وگرنه مردود خواهد شد.
4 قالَ علیه السلام: لِلصَّلاةِ أرْبَعَةُ آلاف بابٍ.(69)
ترجمه: فرمود: نماز داراى چهار هزار جزء و شرط مى باشد.
5 قالَ علیه السلام: الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلِّ تَقىٍّ.(70)
ترجمه: فرمود: نماز، هر شخص باتقوا و پرهیزکارى را - به خداوند متعال - نزدیک کننده است .
6 قالَ علیه السلام: یُؤْخَذُ الْغُلامُ بِالصَّلاةِ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعِ سِنینَ.(71)
ترجمه: فرمود: پسران باید در سنین هفت سالگى به نماز وادار شوند.
7 قالَ علیه السلام: فَرَضَ اللّهُ عَلَى النِّساءِ فِى الْوُضُوءِ أنْ تَبْدَأ الْمَرْأةُ بِباطِنِ ذِراعِها وَالرَّجُلُ بِظاهِرِ الذِّراعِ.(72)
ترجمه: فرمود: خداوند در وضو بر زنان لازم دانسته است که از جلوى آرنج دست، آب بریزند و مردان از پشت آرنج . (این عمل از نظر فتواى مراجع تقلید مستحبّ مى باشد).
8 قالَ علیه السلام: رَحِمَ اللّهُ عَبْدا أحْیى أمْرَنا، قیلَ: کَیْفَ یُحْیى أمْرَکُمْ؟ قالَ علیه السلام: یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَیُعَلِّمُها النّاسَ.(73)
ترجمه: فرمود: رحمت خدا بر کسى باد که اءمر ما را زنده نماید، سؤ ال شد: چگونه ؟ حضرت پاسخ داد: علوم ما را فرا گیرد و به دیگران بیاموزد.
9 قالَ علیه السلام: لَتَأمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ، اَوْ لَیَسْتَعْمِلَنَّ عَلَیْکُمْ شِرارُکُمْ، فَیَدْعُو خِیارُکُمْ فَلا یُسْتَجابُ لَهُمْ.(74)
ترجمه: فرمود: باید هر یک از شماها امر به معروف و نهى از منکر نمائید، وگرنه شرورترین افراد بر شما تسلّط یافته و آنچه که خوبانِ شما، دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.
10 قالَ علیه السلام: مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلى ما یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ، فَلْیَکْثُرْ مِنْ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، فَإنّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما.(75)
ترجمه: فرمود: کسى که توان جبران گناهانش را ندارد، زیاد بر حضرت محمّد و اهل بیتش علیهم السلام صلوات و درود فرستد، که همانا گناهانش اگر حقّ الناس نباشد محو و نابود گردد.
11 قالَ علیه السلام: الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبیحَ وَالتَّهْلیلَ وَالتَّکْبیرَ.(76)
ترجمه: فرمود: فرستادن صلوات و تحیّت بر حضرت محمّد و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام در پیشگاه خداوند متعال، پاداش گفتن ((سبحان اللّه، لا إله إلّااللّه، اللّه اکبر)) را دارد.
12 قالَ علیه السلام: لَوْ خَلَتِ الاْ رْض طَرْفَةَ عَیْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَساخَتْ بِأهْلِها.(77)
ترجمه: فرمود: چنانچه زمین لحظه اى خالى از حجّت خداوند باشد، اهل خود را در خود فرو مى برد.
13 قالَ علیه السلام: عَلَیْکُمْ بِسِلاحِ الاْنْبیاءِ، فَقیلَ لَهُ: وَ ما سِلاحُ الاْنْبِیاءِ؟ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! فَقالَ علیه السلام: الدُّعاءُ.(78)
ترجمه: فرمود: بر شما باد به کارگیرى سلاح پیامبران، به حضرت گفته شد: سلاح پیغمبران علیهم السلام چیست ؟
در جواب فرمود: توجّه به خداوند متعال ؛ و دعا کردن و از او کمک خواستن مى باشد.
14 قالَ علیه السلام: صاحِبُ النِّعْمَةِ یَجِبُ عَلَیْهِ التَّوْسِعَةُ عَلى عَیالِهِ.(79)
ترجمه: فرمود: هر که به هر مقدارى که در توانش مى باشد، باید براى اهل منزل خود انفاق و خرج کند.
15 قالَ علیه السلام: المَرَضُ لِلْمُؤْمِنِ تَطْهیرٌ وَ رَحْمَةٌ وَلِلْکافِرِ تَعْذیبٌ وَ لَعْنَةٌ، وَ إنّ الْمَرَضَ لایَزالُ بِالْمُؤْمِنِ حَتّى لایَکُونَ عَلَیْهِ ذَنْبٌ.(80)
ترجمه: فرمود: مریضى، براى مؤمن سبب رحمت و آمرزش گناهانش مى باشد و براى کافر عذاب و لعنت خواهد بود.
سپس افزود: مریضى، همیشه همراه مؤمن است تا آن که از گناهانش چیزى باقى نماند و پس از مرگ آسوده و راحت باشد.
16 قالَ علیه السلام: إذَا اکْتَهَلَ الرَّجُلُ فَلا یَدَعْ اءنْ یَأکُلَ بِاللَّیْلِ شَیْئا، فَإنّهُ اءهْدَءُ لِنَوْمِهِ، وَ أطْیَبُ لِلنَّکْهَةِ.(81)
ترجمه: فرمود: وقتى که مرد به مرحله پیرى و کهولت سنّ برسد، حتما هنگام شب قبل از خوابیدن مقدارى غذا تناول کند که براى آسودگى خواب مفید است، همچنین براى هم خوابى و زناشوئى سودمند خواهد بود.
17 قالَ علیه السلام: إنّما یُرادُ مِنَ الاْمامِ قِسْطُهُ وَ عَدْلُهُ، إذا قالَ صَدَقَ، وَ إذا حَکَمَ عَدَلَ، وَ إذا وَعَدَ أنْجَزَ.(82)
ترجمه: فرمود: همانا از امام و راهنماى جامعه، مساوات و عدالت خواسته شده است که در سخنان صادق، در قضاوت ها عادل و نسبت به وعده هایش وفا نماید.
18 قالَ علیه السلام: لایُجْمَعُ الْمالُ إلّا بِخَمْسِ خِصالٍ: بِبُخْلٍ شَدیدٍ، وَ أمَلٍ طَویلٍ، وَ حِرصٍ غالِبٍ، وَ قَطیعَةِ الرَّحِمِ، وَ إیثارِ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ.(83)
ترجمه: فرمود: ثروت، انباشته نمى گردد مگر با یکى از پنج خصلت: بخیل بودن، آرزوى طول و دراز داشتن، حریص بر دنیا بودن، قطع صله رحم کردن، آخرت را فداى دنیا کردن .
19 قالَ علیه السلام: لَوْ أنَّ النّاسَ قَصَّرَوا فِى الطَّعامِ، لاَسْتَقامَتْ أبْدانُهُمْ.(84)
ترجمه: فرمود: چنانچه مردم خوراک خویش را کم کنند و پرخورى ننمایند، بدن هاى آن ها دچار امراض مختلف نمى شود.
20 قالَ علیه السلام: مَنْ خَرَجَ فى حاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِماءِ الْوَرْدِ لَمْ یَرْهَقْ وَجْهُهُ قَتَرٌ وَلا ذِلَّةٌ.(85)
ترجمه: فرمود: هرکس هنگام خروج از منزل براى حوایج زندگى خود، صورت خویش را با گلاب خوشبو و معطّر نماید، دچار ذلّت و خوارى نخواهد شد.
21 قالَ علیه السلام: إنَّ فِى الْهِنْدِباءِ شِفاءٌ مِنْ ألْفِ داءٍ، ما مِنْ داءٍ فى جَوْفِ الاْنْسانِ إلّا قَمَعهُ الْهِنْدِباءُ.(86)
ترجمه: فرمود: گیاه کاسنى شفاى هزار نوع درد و مرض است، کاسنى هر نوع مرضى را در درون انسان ریشه کن مى نماید.
22 قالَ علیه السلام: السَّخیُّ یَأکُلُ طَعامَ النّاسِ لِیَأکُلُوا مِنْ طَعامِهِ، وَالْبَخیلُ لایَأکُلُ طَعامَ النّاسِ لِکَیْلا یَأکُلُوا مِنْ طَعامِهِ.(87)
ترجمه: فرمود: افراد سخاوتمند از خوراک دیگران استفاده مى کنند تا دیگران هم از امکانات ایشان بهره گیرند و استفاده کنند؛ ولیکن افراد بخیل از غذاى دیگران نمى خورند تا آن ها هم از غذاى ایشان نخورند.
23 قالَ علیه السلام: شِیعَتُنا المُسّلِّمُونَ لأمْرِنا، الْآخِذُونَ بِقَوْلِنا، الْمُخالِفُونَ لاِعْدائِنا، فَمَنْ لَمْ یَکُنْ کَذلِکَ فَلَیْسَ مِنّا.(88)
ترجمه: فرمود: شیعیان ما کسانى هستند که تسلیم امر و نهى ما باشند، گفتار ما را سرلوحه زندگى در عمل و گفتار خود قرار دهند، مخالف دشمنان ما باشند و هر که چنین نباشد از ما نیست .
24 قالَ علیه السلام مَنْ تَذَکَّرَ مُصابَنا، فَبَکى وَ أبْکى لَمْ تَبْکِ عَیْنُهُ یَوْمَ تَبْکِى الْعُیُونُ، وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِسا یُحْیى فیهِ أمْرُنا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.(89)
ترجمه: فرمود: هر که مصائب ما اهل بیت عصمت و طهارت را یادآور شود و گریه کند یا دیگرى را بگریاند، روزى که همه گریان باشند او نخواهد گریست، و هر که در مجلسى بنشیند که علوم و فضائل ما گفته شود همیشه زنده دل خواهد بود.
25 قالَ علیه السلام: الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَسَنَةٍ، وَالْمُذیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ.(90)
ترجمه: فرمود: انجام دادن حسنه و کار نیک به صورت مخفى، معادل هفتاد حسنه است ؛ و آشکار ساختن گناه و خطا موجب خوارى و پستى مى گردد و پوشاندن و آشکار نکردن خطا و گناه موجب آمرزش آن خواهد بود.
26 قالَ علیه السلام: إنَّهُ سُئِلَ مَا الْعَقْلُ؟ فَقالَ علیه السلام: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ، وَ مُداهَنَةُ الاْعْداءِ، وَ مُداراةُ الاْصْدِقاءِ.(91)
از امام رضا علیه السلام سؤ ال شد که عقل و هوشیارى چگونه است ؟
ترجمه: حضرت در جواب فرمود: تحمّل مشکلات و ناملایمات، زیرک بودن و حرکات دشمن را زیر نظر داشتن، مدارا کردن با دوستان مى باشد - که اختلاف نظرها سبب فتنه و آشوب نشود -.
27 قالَ علیه السلام: مابَعَثَ اللّهُ نَبیّا إلّا بِتَحْریمِ الْخَمْرِ، وَ أنْ یُقِرَّ بِأنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ.(92)
ترجمه: فرمود: خداوند هیچ پیغمبرى را نفرستاده مگر آن که در شریعت او شراب و مُسکرات حرام بوده است، همچنین هر یک از پیامبران معتقد بودند که خداوند هر آنچه را اراده کند انجام مى دهد.
28 قالَ علیه السلام: لاتَتْرُکُوا الطِّیبَ فى کُلِّ یَوْمٍ، فَإنْ لَمْ تَقْدِرُوا فَیَوْمٌ وَ یَوْمٌ، فَإنْ لَمْ تَقْدِرُوا فَفى کُلِّ جُمْعَةٍ.(93)
ترجمه: فرمود: سعى نمائید هر روز، از عطر استفاده نمائید و اگر نتوانستید یک روز در میان، و اگر نتوانستید پس هر جمعه خود را معطّر و خوشبو گردانید (با رعایت شرائط زمان و مکان ).
29 قالَ علیه السلام: إذا کَذِبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ، وَ إذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَةِ، وَ إذا حُبِسَتِ الزَّکاةُ ماتَتِ الْمَواشى .(94)
ترجمه: فرمود: هرگاه والیان و مسئولان حکومت دروغ گویند باران نمى بارد، و اگر رئیس حکومت، ظلم و ستم نماید پایه هاى حکومتش سست و ضعیف مى گردد؛ و چنانچه مردم زکات و خمس مالشان را نپردازند چهارپایان مى میرند.
30 قالَ علیه السلام: الْمَلائِکَةُ تُقَسِّمُ أرْزاقَ بَنى آدَمِ ما بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إلى طُلُوعِ الشَّمْسِ، فَمَنْ نامَ فیما بَیْنَهُما نامَ عَنْ رِزْقِهِ.(95)
ترجمه: فرمود: ما بین طلوع سپیده صبح تا طلوع خورشید ملائکه الهى ارزاق انسان ها را سهمیه بندى مى نمایند، هرکس در این زمان بخوابد غافل و محروم خواهد شد.
31 قالَ علیه السلام: مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ قَلْبَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ.(96)
ترجمه: فرمود: هرکس مشکلى از مؤمنى را بر طرف نماید و او را خوشحال سازد، خداوند او را در روز قیامت خوشحال و راضى مى گرداند.
32 قالَ علیه السلام: إنّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إذا رَأیْناهُ بِحَقیقَةِ الإیمانِ وَ بِحَقیقَةِ النِّفاقِ.(97)
ترجمه: فرمود: همانا ما اهل بیت عصمت و طهارت چنانچه شخصى را بنگریم، ایمان و اعتقاد او را مى شناسیم که اعتقادات درونى و افکار او چگونه است .
33 قالَ علیه السلام: لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ فِیهِ ثَلاثُ خِصالٍ: سُنَّةٌ مِنَ اللّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبیِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلیّهِ، أمَّا السَّنَّةُ مِنَ اللّهِ فَکِتْمانُ السِّرِّ، أمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ مُداراةُ النّاسِ، اَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلیِّهِ فَالصَّبْرُ عَلَى النائِبَةِ.(98)
ترجمه: فرمود: مؤمن، حقیقت ایمان را درک نمى کند مگر آن که 3 خصلت را دارا باشد:
خصلتى از خداوند، که کتمان اسرار افراد باشد، خصلتى از پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله که مدارا کردن با مردم باشد، خصلتى از ولىّ خدا که صبر و شکیبائى در مقابل شدائد و سختى ها را داشته باشد.
34 قالَ علیه السلام: إنّ الصَّمْتَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْحِکْمَةِ، یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ، إنّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْرٍ.(99)
ترجمه: فرمود: همانا سکوت و خاموشى راهى از راه هاى حکمت است، سکوت موجب محبّت و علاقه مى گردد، سکوت راهنمائى براى کسب خیرات مى باشد.
35 قالَ علیه السلام: مِنَ السُّنَّةِ التَّزْویجُ بِاللَّیْلِ، لاِنَّ اللّهَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنا، وَالنِّساءُ إنَّما هُنَّ سَکَنٌ.(100)
ترجمه: فرمود: بهترین وقت براى تزویج و زناشوئى شب است که خداوند متعال شب را وسیله آرامش و سکون قرار داده، همچنین زنان آرام بخش و تسکین دهنده مى باشند.
36 قالَ علیه السلام: ما مِنْ عَبْدٍ زارَ قَبْرَ مُؤْمِنٍ، فَقَرَأ عَلَیْهِ ((إنّا أنْزَلْناهُ فى لَیْلَةِ الْقَدْرِ)) سَبْعَ مَرّاتٍ، إلّا غَفَرَ اللّهُ لَهُ وَلِصاحِبِ الْقَبْرِ.(101)
ترجمه: فرمود: هر بنده اى از بندگان خداوند بر قبر مؤمنى جهت زیارت حضور یابد و هفت مرتبه سوره مبارکه إنّا أنزلناه را بخواند، خداوند متعال گناهان او و صاحب قبر را مورد بخشش و آمرزش قرار مى دهد.
37 قالَ علیه السلام: الاْ خُ الاْ کْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاْ بِ.(102)
ترجمه: فرمود: برادر بزرگ جانشین و جایگزین پدر خواهد بود.
38 قالَ علیه السلام: انَّما تَغْضَبُ للّهِِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَلاتَغْضَبْ لَهُ بِأکْثَرَ مِمّا غَضِبَ عَلى نَفْسِهِ.(103)
ترجمه: فرمود: چنانچه در موردى خواستى غضب کنى و براى خدا برخورد نمائى، پس متوجّه باش که غضب و خشم خود را در جهت و محدوده رضایت و خوشنودى خداوند، اِعمال کن .
39 قالَ علیه السلام: خَیْرُ الاْ عْمالِ الْحَرْثُ، تَزْرَعُهُ فَیَأکُلُ مِنْهُ الْبِرُّ وَ الْفاجِرُ، أمَّا الْبِرُّ فَما أکَلَ مِنْ شَیْى ءٍ إسْتَغْفَرَ لَکَ، وَ أمَّا الْفاجِرُ فَما أکَلَ مِنْهُ مِنْ شَیْى ءٍ لَعَنَهُ، وَ یَأکُلُ مِنهُ الْبَهائِمُ وَالطَّیْرُ.(104)
ترجمه: فرمود: بهترین کارها، شغل کشاورزى است، چون که در نتیجه کشت و تلاش، همه انسان هاى خوب و بد از آن استفاده مى کنند.
امّا استفاده خوبان سبب آمرزش گناهان مى باشد، ولى استفاده افراد فاسد و فاسق موجب لعن ایشان خواهد شد، همچنین تمام پرنده ها و چرندگان از تلاش و نتیجه کشت بهره مند خواهند شد.
40 قالَ علیه السلام: مَنْ تَرَکَ السَّعْیَ فى حَوائِجِهِ یَوْمَ عاشُوراء، قَضَى اللّهُ لَهُ حَوائجَ الدُّنْیا وَ الاَّْخِرَةِ، وَ قَرَّتْ بِنا فِى الْجِنانِ عَیْنُهُ.(105)
ترجمه: فرمود: هرکس روز عاشوراى امام حسین علیه السلام، دنبال کسب و کار نرود (و مشغول عزادارى و حزن و اندوه گردد)، خداوند متعال خواسته ها و حوائج دنیا و آخرت او را برآورده مى نماید؛ و در بهشت چشمش به دیدار ما - اهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام - روشن مى گردد.
1- فهرست نام و مشخصات بعضى از کتابهائى که مورد استفاده قرار گرفته است در آخرین قسمت جلد دوّم این مجموعه نفیسه موجود مى باشد.
2- در سال ولادت آن حضرت بین محدّثین اختلاف است، که از 148 تا 153 گفته اند. و برحسب 11 / ذى القعدة / 148 قمرى، طبق سال شمسى 11 / آذرماه / 144 مى باشد.
3- نام و لقب مبارک حضرت به عنوان امام ((علىّ، رضا)) علیه السلام، طبق حروف اءبجد کبیر، عدد 110، 1001 مى باشد.
4- تاریخ شهادت آن حضرت طبق سال شمسى: 19 / شهریور / 197، یا 17 / مرداد / 200 خواهد بود.
5- تاریخ ولادت و دیگر حالات حضرت برگرفته شده است از:
اصول کافى: ج 1، کشف الغمّة: ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالکى، إعلام الورى طبرسى: ج 2، مجموعه نفیسه، تاریخ اهل بیت علیهم السلام، ینابیع المودّه، تهذیب الاحکام: ج 6، جمال الا سبوع سیّد ابن طاووس، دعوات راوندى، دلائل الا مامه طبرى، عیون المعجزات و... .
6- شعر از شاعر محترم: آقاى دکتر رسا.
7- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 1، ص 20، ح 2، ینابیع المودّة: ج 3، ص 166، حلیة الا برار: ج 4، ص 339، ح 5.
8- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 228، ح 3، إثبات الهداة: ج 4، ص 279، ح 91، إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 70.
9- قرب الا سناد: ص 144، بحارالانوار: ج 26، ص 190، ح 2.
10- کافى: ج 5، ص 288، ح 1.
11- بحارالانوار: ج 2، ص 65، ح 5، به نقل از کتاب رجال کشّى .
12- بحارالانوار: ج 27، ص 314، ح 12، به نقل از مشارق الانوار: ص 246.
13- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 63، عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 180، ح 4، کشف الغمّة: ج 2، ص 316، بحار: ج 49، ص 90، ح 3.
14- سوره تکاثر: آیه 8.
15- تفسیرالبرهان: ج 4، ص 502، ح 5، به نقل از توحید شیخ صدوق .
16- الخرایج والجرایح: ج 2، ص 766، ح 86.
17- به ترجمه و مضمون اشعار اکتفاء شده است .
18- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 66 68، عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 263، ح 34، رجال کشّى: ص 504، ح 970، بحار: ج 49، ص 239، ح 9.
داستان بسیار مفصّل است، به همین خلاصه اکتفاء شد
19- تجرید الاغانى: ج 2، ص 2087.
20- بحارالانوار: ج 49، ص 101، ح 19، به نقل از کافى و مناقب ابن شهرآشوب، أعیان الشّیعة: ج 2، ص 15.
21- إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 58 57، عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 211، ح 16، الثّاقب فى المناقب: ص 484، ح 413.
22- الخرایج والجرایح: ج 2، ص 661، ح 4، الثّاقب فى المناقب: ص 488، ح 416.
23- مستدرک الوسائل: ج 12، ص 374، ح 3، الثّاقب فى المناقب: ص 482، ح 412، إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 54، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 242، ینابیع المودة: ص 121.
24- سوره یس: آیه 39.
25- ناسخ التواریخ: ج 14، ص 370، بحارالانوار: ج 14، ص 199، ح 7، به نقل از تفسیر قمّى و معانى الاخبار، و ج 49، ص 81، ح 1، به نقل از عیون أخبارالرّضا علیه السلام .
26- أعیان الشّیعة: ج 2، ص 18، إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 72، کشف الغمّة: ج 2، ص 275.
27- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 138، ح 1.
28- اصول کافى: ج 1، ص 488، ح 6، اختصاص شیخ مفید: ص 270، بحارالانوار: ج 49، ص 49، ح 49، به نقل از خرائج مرحوم راوندى .
29- دعوات مرحوم راوندى: ص 248، ح 698، مستدرک الوسائل: ج 2، ص 126، ح 2، بحارالانوار: ج 49، ص 72، ح 96.
30- احتجاج مرحوم طبرسى: ج 2، ص 459، ح 318.
31- اصول کافى: ج 1، ص 408، إعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 76، عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 150، ضمن ح 21.
32- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 170، الخرایج والجرایح: ج 2، ص 658، ح 1.
33- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 136، ح 1، ناسخ التّواریخ: ج 11، ص 244.
34- بحارالانوار: ج 49، ص 46، ح 42، ناسخ التّواریخ: ج 11، ص 250.
35- بحارالانوار: ج 49، ص 57، ح 74، إثبات الهداة: ج 3، ص 294، ح 21.
36- بحارالانوار: ج 49، ص 61، إثبات الهداة: ج 3، ص 313، مدینة المعاجز: ج 7، ص 240، ح 193، همچنین این حکایت را به امام جواد علیه السلام با مختصر تفاوت در إثبات الهداة: ص 353 و نیز به امام هادى علیه السلام در ص: 375 ح 43 نسبت داده اند.
37- بحارالانوار: ج 49، ص 42، ح 31، إثبات الهداة: ج 3، ص 275، ح 76.
38- إثبات الهداة: ج 3، ص 309، ح 173 و مدینة المعاجز: ج 7، ص 245، ح 2301، داستان را به طور مشروح آورده است .
39- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 172، ح 1، بحارالانوار: ج 49، ص 82، ح 2، مدینة المعاجز: ج 7، ص 146، ح 2241، إثبات الهداة: ج 3 ص 261، ح 36.
40- بحارالانوار: ج 49، ص 67، ح 88، اثبات الهداة: ج 3، ص 248، ح 7.
41- إثبات الهداة: ج 3، ص 250، ح 14، بحارالانوار: ج 49، ص 58، س 15.
42- کافى: ج 8 ص 151 ح 134، بحارالانوار: ج 49، ص 155، س 27،
43- احتجاج مرحوم طبرسى ج 2، ص 448، ح 311.
44- إثبات الهداة: ج 3، ص 266، ح 51، مدینة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135.
45- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 132، ح 1، إثبات الهداة: ج 3، ص 258، ح 33، مدینة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135.
46- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 218، ح 29، بحارالانوار: ج 49، ص 38، ح 22، الثّاقب فى المناقب: ص 475، ح 402.
47- اختصاص شیخ مفید: ص 27، ارشاد مفید: ص 309، کشف الغمّة: ج 3، ص 64، الثّاقب فى المناقب: ص 473.
48- الثّاقب فى المناقب: ص 493، ح 10.
49- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 211، ح 17، الثّاقب فى المناقب: ص 476، ح 400.
50- مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 341، کشف الغمّة: ج 2، ص 102، الثّاقب فى المناقب: ص 479، ح 406.
51- اصول کافى: ج 1، ص 490، ح 8.
52- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 214، ح 22، إثبات الهداة: ج 4، ص 269، ح 60.
53- تلخیص از عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 208، ح 11، مدینة المعاجز: ج 7، ص 95 ح 2198، الثّاقب فى المناقب: ص 486، ح 415.
54- أمالى شیخ صدوق: ص 526، ح 17، عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 2، ص 241، ح 1، ضمنا ادامه داستان در حالات امام جواد علیه السلام مى باشد.
55- أعیان الشّیعة: ج 2، ص 30 31.
56- عیون أخبارالرضا علیه السلام: ج 2، ص 226، ح 1.
57- اشعار از شاعر محترم: آقاى شکوهى .
58- اشعار از شاعر محترم: آقاى رضائى .
59- تهذیب شیخ طوسى: ج 4، ص 220، ح 17.
60- روضه کافى: ج 8، ص 192، ح 296.
61- روضه کافى: ج 8، ص 214، ح 371.
62- سوره بلد: آیه 11.
63- بحارالانوار: ج 49، ص 97، ح 11، به نقل از کافى و محاسن برقى .
64- اختیار معرفة الرّجال: ص 495، ح 485، بحارالانوار: ج 49، ص 22، ح 15.
65- اشعار از شاعر محترم: آقاى على آهى .
66- مستدرک الوسائل: ج 10، ص 250، ح 38.
67- مستدرک الوسائل: ج 10، ص 359، ح 2.
68- مستدرک الوسائل: ج 3، ص 25، ح 4.
69- تهذیب الاحکام: ج 2، ص 242، ح 957.
70- وسائل الشّیعة: ج 4، ص 43، ح 4469.
71- وسائل الشّیعة: ج 21، ص 460، ح 27580.
72- وسائل الشّیعة: ج 1، ص 467، ح 1238.
73- بحارالانوار: ج 2، ص 30، ح 13.
74- الدّرّة الباهرة: ص 38، س 3، بحار: ج 75، ص 354، ح 10.
75- جامع الاخبار ص 59، بحارالانوار: ج 91، ص 47، ح 2.
76- أمالى شیخ صدوق ص 68، بحارالانوار: ج 91، ص 47، ضمن ح 2.
77- علل الشّرایع: ص 198، ح 21.
78- بصائرالدّرجات: جزء 6، ص 308، باب 8، ح 5.
79- وسائل الشّیعة: ج 21، ص 540، ح 27807.
80- بحارالانوار: ج 78، ص 183، ح 35، ثواب الا عمال: ص 175.
81- محاسن برقى: ص 422، ح 208.
82- الدّرّة الباهرة: ص 37، س 13، بحار: ج 75، ص 354، س 5.
83- وسائل الشّیعة: ج 21، ص 561، ح 27873.
84- مستدرک الوسائل: ج 2، ص 155، ح 30.
85- مصادقة الا خوان شیخ صدوق: ص 52، ح 1.
86- وسائل الشّیعة: ج 25، ص 183، ح 31693.
87- مستدرک الوسائل: ج 15، ص 358، ح 8.
88- جامع أحادیث الشّیعة: ج 1، ص 171، ح 234، بحار: ج 65، ص 167، ح 24.
89- وسائل الشّیعة: ج 14، ص 502، ح 19693.
90- وسائل الشّیعة: ج 16، ص 63، ح 20990.
91- أمالى شیخ صدوق: ص 233، ح 17.
92- بحارالانوار: ج 4، ص 97، ح 3.
93- مستدرک الوسائل: ج 6، ص 49، ح 6.
94- أمالى شیخ طوسى: ص 82، مستدرک الوسائل: ج 6، ص 188، ح 1.
95- وسائل الشّیعة: ج 6، ص 497، ح 6533.
96- اصول کافى: ج 2، ص 160، ح 4، وسائل الشّیعة: ج 16، ص 372، ح 6.
97- إعلام الورى: ج 2، ص 70، بصائرالدّرجات: جزء 8، ص 308، ح 5.
98- بحارالانوار: ج 75، ص 334، ح 1، مستدرک الوسائل: ج 9، ص 37، ح 10138.
99- مستدرک الوسائل: ج 9، ص 16، ح 10073
100- وسائل الشّیعة: ج 3، ص 91، ح 22040.
101- من لا یحضره الفقیه: ج 1، ص 115، ح 541، وسائل الشیعة: ج 3، ص 227، ح 3479.
102- وسائل الشّیعة: ج 20، ص 283، ح 25636.
103- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 1، ص 292، ح 44.
104- الکافى: ج 5، ص 260، ح 5.
105- عیون أخبارالرّضا علیه السلام: ج 1، ص 299، ح 57.
تبریک میگم وبسایت خیلی جالب و بروزی داری، دستت درد نکنه
فقط یه خواهش دارم که اگه فرصتشو داشتی به منم سر بزن
خیلی از لطفتون ممنون میشم