أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت


سایت چهل حدیث ها (اربعینات)
مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِیثِنا أَرْبَعِینَ حَدِیثاً بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَالِماً فَقِیها. الکافی‏ ج۱: ص۴۸.
سعی ما بر فراهم نمودن چهل حدیث های موضوعی است که آسان وسریع در دسترس اندیشوران محقق، مبلغین، سخنوران و ارباب منبر (حفظهم الله) باشد.
<زندگی عاقلانه در دنیا این است که انسان از امکاناتی که خداوند در اختیارش قرار داده، برای رسیدن به تکامل و سعادت دو جهان استفاده کند، نه آن‌که تمام همت و تلاش خویش را صرف دنیا کرده و از آخرت غافل بماند که در این صورت دچار خسران و ضرر بزرگ شده است. انسان‌های پرهیزکار از مظاهر دنیا به حداقل اکتفا نموده و تمام سعی و کوشش آنان به زندگی آخرت معطوف است که آن‌جا سرای جاوید و ابدی است
قرآن کریم در توصیف زندگی دنیا می‌فرماید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون»؛[1] زندگى دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى نیست! و سراى آخرت، براى آنها که پرهیزکارند، بهتر است، آیا نمى‌‌‏‌اندیشید؟.>

عزیزان، ما را از نظرات سودمندتان محروم نفرمایید. قبلا از الطاف شما متشکریم.
-----------------------------------------------
ایمیل: chelhadith.ir@gmail.com
-----------------------------------------------
امام عسکری علیه السلام: «نَحنُ حُجَجُ اللهِ عَلَیکُم وَ فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَینا». یعنی ما حجّت های خداوند بر شماییم و فاطمه علیها سلام الله حجّت بر ماست.
جستجو در پایگاه شما را سریعتر به هدف میرساند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین{ع}

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۵ ق.ظ

پیشگفتار
خلاصه حالات پنجمین معصوم
مدح و منقبت سوّمین اختر فروزنده
درخشش پنجمین نور ایزدى
قنداق حضرت و شفاى فطرس ملک
عید و لباس بهشتى
بچّه آهو و بى طاقتى ملائکه
بزرگوارى و گذشت و اهمیّت صلح
بخشش، همراه با تعلیم و تربیت
فخرفرزند برپدر،روى دامان پیامبرع
کرامت در مجازات
احتجاج و برخورد با مخالفان
تعریف و افشاگرى در جمع بزرگان
جدا شدن دست مرداز زن درکنارکعبه
شناسائى مجرمین درحضور استاندار
آرزوى غلام به واقعیّت پیوست
دو جریان عبرت انگیز و آموزنده
آینده نگرى و پیش اندیشى
بزرگوارى و اهمیّت نعمت خداوند
زیارت رسول خدا با امام على ع
اهمیّت تعلیم و تعلّم
تلاش و جواب مخالف
دستگیرى از تهى دستان
 
منزلى از یاقوت قرمز
تفسیر چشم و گوش و قلب

تمامى موجودات تحت فرمان آن ها
مرز پیروى از پدر
نماز بر جنازه منافقین
معرّفى جانشینان پیامبر اسلام ع
نماز باران در کوفه به دستور پدر
سخن گفتن شیرخوار و سنگسار مادر
زنده شدن زنى مرده
پیشگویى و آینده نگرى از دوران کودکى
آب دهان و شفاى چشم
برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج
پودر وخمیر شدن ریگها ونقش ائمّه اطهار ع
خواهش از چه کسى ؟
زیارت حضرت و شفاعت در قیامت
بازگشت اوّلین شخصیّت در رجعت
واقعیّت نگرى و خداجوئى
ورود به کربلاى پُربلا
نان گندم آن را هم نخورى
نکاتى حسّاس با گذرى بر شب آخر تا عروج
در رثاى پنجمین اختر تابناک ولایت
پنج درس ارزنده و آموزنده
مدح و منقبت پنجمین اختر امامت
چهل حدیث گهربار منتخ

 

پیشگفتار
به نام هستى بخش جهان آفرین
شکر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، که ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین هدایت نمود.
بهترین تحیّت و درود بر روان پاک پیامبر عالیقدر اسلام صلّى اللّه علیه و آله، و بر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام، مخصوصا سوّمین خلیفه بر حقّش، امام أباعبداللّه، حسین، سیدالشّهداء علیه السّلام.
و لعن و نفرین بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت که در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
مجموعه نوشتارى که در اختیار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده دوّمین سبط اکبر، یکى از دو زینت بخش عرش الهى؛ پنجمین معصوم و سوّمین نور هدایت و امامت که پیغمبر اسلام جدّ بزرگوارش صلّى اللّه علیه و آله، در شاءن و عظمت او فرمود:
حسین علیه السّلام زینت بخش آسمان ها و زمین است، همچنین بر عرش الهى مکتوب است: حسین چراغ روشنائى بخش و هدایت گر مى باشد؛ و کشتى نجات از گرداب هاى خطرناک خواهد بود.
و صدها آیه قرآن، حدیث قدسى و روایت که در منقبت و عظمت آن امام مظلوم، سرا پا ایمان و تقوا، با سندهاى بسیار متعدّد وجود دارد که در کتاب هاى مختلف وارد شده است.
و این نوشتار گوشه اى از قطرات اقیانوس بى کران وجود جامع و کامل آن امام همام مى باشد، که برگزیده و گلچینى است از ده ها کتاب معتبر(1)؛ در جهت هاى مختلف: عقیدتى، سیاسى، فرهنگى، عبادى، اقتصادى، اجتماعى، اخلاقى، تربیتى و....
باشد که این ذرّه دلنشین و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم مخصوصا جوانان عزیز قرار گیرد.
و ذخیره اى باشد لیَوم لایَنفَع مال وَ لا بَنون إلاّ مَن أتَى اللّه بِقَلب سَلیم لى وَلِوالِدَیّ و لِمَن لَه علیّ حَقّ انشاء اللّه تعالى.

خلاصه حالات پنجمین معصوم، سوّمین اختر امامت
آن حضرت روز پنج شنبه یا سه شنبه؛ و بنابر مشهور سوّم شعبان، سال چهارم هجرى (2) - سالى که در آن جنگ خندق واقع شد - در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود.
ولادت آن حضرت دَه ماه و بیست روز بعد از برادرش - امام حسن مجتبى علیه السّلام - رخ داد؛ و شش ماهه به دنیا آمد.(3)
نام: حسین (صلوات اللّه و سلامه علیه).(4)
کنیه: ابو عبداللّه، ابو علىّ، ابو الشّهداء، ابو الاحرار، ابو الضّیم و....
ألقاب: سیّد، مظلوم، رشید، عطشان، طیّب، وفیّ، زکیّ، مبارک، قتیل، شهید، سبط، سعید و....
پدر: امام علىّ بن ابى طالب، امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه.
مادر: حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام.
نقش انگشتر: یکى (اِنَّ اللّه بالغ امره)، و دیگرى (لا اله الاّ اللّه عدّة للقاء اللّه) بوده است.
مدّت عمر: آن حضرت حدود شش سال در حیات جدّش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، حدود هفت سال و اندى در حیات مادرش ‍ فاطمه زهراء علیها السّلام، 37 سال در حیات پدرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام؛ و چهل و هفت سال نیز هم زمان با برادرش امام حسن مجتبى علیه السّلام زندگى و عمر خود را سپرى نمود، که جمعا عمر با برکت آن حضرت را بین 57 تا 58 سال گفته اند.
فرزندان: در تعداد فرزندان؛ و نیز اسامى دختران و پسران امام حسین علیه السّلام اختلاف است، ولى مشهور شش نفر گفته اند.
امامت: حضرت در سنّ 47 سالگى، پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى علیه السّلام، روز جمعه، 28 ماه صفر، سال پنجاهم هجرى قمرى (5) به منصب امامت نائل آمد.
و حدود یازده سال - در زمان حکومت معاویه و فرزندش یزید - امامت و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده داشت.
خروج از مدینه: حضرت شبِ یک شنبه، 28 رجب، سال 60 هجرى از شهر مدینه طیّبه به سمت مکّه معظّمه خارج شد؛ و روز جمعه سوّم شعبان همان سال وارد شهر مکّه گردید.
و چون عدّه اى به سرکردگى عمرو بن سعید از طرف یزید، به قصد آشوب و کشتار و پایمال نمودن خون حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام وارد شهر مکّه شده بودند، به ناچار حضرت روز هشتم ذى الحجّة - روز تَرْویه - پس از انجام سعى بین صفا و مروه، که روز سه شنبه باشد به سوى عراق حرکت نمود.
و روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوّم محرّم الحرام، سال 61 هجرى (6) وارد سرزمین کربلاى پربلا گردید.
کیفیّت شهادت: آن امام مظلوم علیه السّلام، به دستور یزید بن معاویه؛ و با لشکرکشى عبیداللّه بن زیاد؛ و فرماندهى عمر بن سعد، توسطّ شمر بن ذى الجوشن و خولى بن یزید و سنان بن انس لعنة اللّه علیهم اجمعین، با وضعیّتى فجیع و دلخراش در حال تشنگى و غربت به قتل و شهادت رسید.
زمان شهادت: روز عاشوراى محرّم الحرام، سال 61 قمرى، بعد از نماز عصر؛ این حادثه دلخراش واقع گردید.
محلّ و چگونگى دفن: در کربلا - در ضلع غربى فرات - در همان قتلگاه خویش، توسطّ امام سجّاد علیه السّلام؛ و یارى بنى اسد بدون غسل و کفن، دفن گردید.
ثواب زیارت: از حضرت صادق آل محمّد، جعفر بن محمد علیهماالسّلام وارد شده است: هرکس که قبر شریف امام حسین علیه السّلام را با معرفت زیارت کند، خداوند ثواب هزار حجّ مقبول و نیز هزار عمره مقبوله در نامه اعمالش ثبت مى نماید و تمام گناهانش - غیر از حقّالنّاس و... - بخشوده مى گردد.(7)
نماز آن حضرت: دو رکعت است، در هر رکعت پس از خواندن سوره حمد، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده مى شود، بعد از سلام نماز، تسبیحات حضرت زهراء علیها السّلام گفته مى شود؛ و پس از آن تقاضا و درخواست حوایج مشروعه از درگاه خداوند متعال، که ان شاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد.
مدح و منقبت سوّمین اختر فروزنده امامت و ولایت

اى آن که أ قدم از همه، ما سوى توئى
محرم به خلوت حرم کبریا توئى
ذات تو گر نبود، ز هستى نشان نبود
مقصود حقّ ز هستى هر ماسوا توئى
اى مظهر خدا، تو خدا نیستى ولى
أ ندر محیط علمِ خدا ناخدا توئى
تا وصف طلعت تو شنیدم، به خویشتن
گفتم که معنى قسم والضُّحى توئى
واجب ولاى تو به همه أ ولیا بود
باب النّجات سلسله أ نبیا توئى
هم جسم مصطفائى و هم روح مصطفى
مِرآت و مظهر علىّ مرتضا توئى
نور دو چشم و زاده زهرائى، اى حسین
یکتا برادر حسن مجتبى توئى
وصف صفات ذات تو، برتر ز فهم ماست
مدح تو بس، که خامس آل عبا توئى
مخصوص رتبه لقب لافتى علىّ است
بعد از علىّ فتى پسر لافتى توئى
غیر تو کَسْ نگشته مشرّف به این شرف
این فخر بس تو را که شه کربلا توئى
روز جزا به ذاکر عاصى شفیع باش
از بهر آن که شافع روز جزا توئى (8)

درخشش پنجمین نور ایزدى
صفیّه، دختر عبدالمطلّب گوید:
هنگامى که حسین علیه السّلام تولّد یافت، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى عمّه! نوزادم را نزد من بیاور، که خداوند او را نظیف و تمیز گردانیده است.
هنگامى که نوزاد را خدمت پیامبر خدا آوردم، حضرت او را تحویل گرفت؛ و زبان خود را در دهان نوزاد قرار داد و نوزاد آن را همچون شیر و عسل مى مکید و میل مى نمود؛ و سپس حضرت رسول در گوش راست نوزادش اذان؛ و در گوش چپش اقامه گفت.
پس از آن، جبرئیل علیه السّلام نازل شد و اظهار داشت :اى محمّد! خداوند متعال تو را سلام مى رساند و مى فرماید: نام این نوزاد را (حسین)، همچون (شُبیر) فرزند هارون قرار ده.
و روز هفتم ولادت، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله براى نوزاد دو گوسفند عقیقه و قربانى نمود، همچنین موهاى سر نوزاد را تراشید و هم وزن آن به فقراء، نقره صدقه داد و فرمود: در همین روز هفتم سنّت ختنه را جارى کنید.
امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: زمانى که حضرت ابا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیه تولّد یافت، خداوند به خازن دوزخ خطاب نمود: به احترام نوزاد محمّد صلّى اللّه علیه و آله آتش را بر أ هلش خاموش گردان؛ و همچنین به مَلَک مسئول بهشت وحى فرستاد: به جهت نوزاد محمّد صلّى اللّه علیه و آله بهشت را مزیّن گردان؛ و نیز حورالعین را دستور بده تا خود را بیارایند و زینت بخشند.(9)
قنداق حضرت و شفاى فطرس ملک
مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه در کتاب اءمالى خود به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه آورده است :
هنگامى که حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام تولّد یافت، خداوند متعال جبرئیل علیه السّلام را ماءمور گردانید تا به همراه یک هزار ملائکه یر زمین فرود آیند و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را بر ولادت نوزادش تبریک و تهنیت گویند.
جبرئیل علیه السّلام هنگام نزول، عبورش بر جزیره اى افتاد که فرشته اى به نام فُطرس (10) در آنجا قرار داشت.
و چون فُطرس در انجام وظائف الهى کُندى و سستى کرده بود، بال هایش شکسته و در آن جزیره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن که امام حسین علیه السّلام تولّد یافت.
وقتى فطرس مَلَک، متوجّه عبور جبرئیل و همراهانش علیهم السّلام شد، سؤ ال نمود: اى جبرئیل! کجا مى روى ؟
پاسخ داد: همانا خداوند متعال نعمتى - نوزاد - به محمّد صلّى اللّه علیه و آله عطا کرده است؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنیت بر آن حضرت ماءمور گردانید.
فُطرس اظهار داشت: اگر امکان دارد، مرا نیز همراه خود ببرید، شاید محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله برایم دعائى کند.
جبرئیل تقاضاى فطرس را پذیرفت و به کمک همراهانش او را نیز با خود آوردند.
امام صادق علیه السّلام افزود: زمانى که جبرئیل بر پیامبر خدا وارد شد، از طرف خداوند متعال؛ و نیز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبریک و تهنیت گفت؛ و پس از آن موقعیّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به فطرس بگو که خود را به این نوزاد بمالد و سپس به مکان اولیّه خود مراجعت کند.
و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسین علیه السّلام مالید، مشکلش برطرف شد، اظهار داشت: اى رسول خدا! امّت تو به زودى این نوزاد را به قتل خواهد رساند، هرکس او را زیارت کند و یا بر او سلام و درود فرستد، در هر کجا و در هر موقعیّتى که باشد، من براى جبران این کرامت، سلام او را به حسین علیه السّلام ابلاغ خواهم کرد.
سپس فُطرس به سمت آسمان عروج کرد.
عید و لباس بهشتى
ابو عبداللّه نیشابورى در کتاب اءمالى خود به نقل از حضرت علىّ ابن موسى الرّضا علیهماالسّلام آورده است :
در یکى از عیدها که امام حسن و حسین علیهماالسّلام لباس مرتّبى به تن نداشتند، به مادرشان، حضرت زهراء علیها السّلام اظهار داشتند: مادرجان! بچّه هاى مدینه براى عید لباس نو پوشیده و خود را زینت کرده اند؛ ولى ما چیزى نداریم و برهنه ایم، چرا ما را لباس نو نمى پوشانى و زینت نمى کنى ؟
حضرت زهراء علیها السّلام فرمود: عزیزانم! لباس هاى شما نزد خیّاط است، هرگاه بیاورد شما را زینت مى کنم.
لحظات به همین منوال گذشت، تا آن که شب عید فرا رسید و حسن و حسین باز هم نزد مادرشان آمده و همان سخنان قبل را تکرار نمودند؛ در همین لحظه حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام به شدّت غمگین و اندوهناک شد و گریست؛ و همان جواب قبلى را براى عزیزانش مطرح داشت.
پس چون تاریکى شب فرا رسید، کوبنده اى درب خانه را کوبید، حضرت فاطمه زهراء فرمود: کیست ؟
جواب آمد: اى دختر رسول خدا! من خیّاط هستم، لباس ها را آورده ام، پس حضرت زهراء علیها السّلام درب را گشود؛ و آن گاه دستمال بسته اى را تحویل گرفت و داخل منزل آمد.
هنگامى که آن دستمال بسته را باز کرد، دو پیراهن، دو شلوار، دو رداء، دو عمامه و دو جفت کفش سیاه منگوله دار در آن مشاهده نمود.
خوشحال و شادمان گشت؛ و به نزد حسن و حسین آمد؛ و عزیزانش را از خواب بیدار نمود و لباس هاى عید را به ایشان پوشاند.
در همین لحظه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، وارد منزل شد و چون حَسَنین را با آن وضعیّت مشاهده نمود، آن ها را در آغوش گرفت و بوسید؛ و سپس به دخت گرامیش فاطمه زهراء خطاب کرد و اظهار داشت: دخترم! خیّاط را دیدى ؟
حضرت فاطمه علیها السّلام پاسخ داد: بلى، او را دیدم.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى دخترم! او خیّاط نبود بلکه خزینه دار بهشت بود.
حضرت فاطمه علیها السّلام سؤ ال نمود: چه کسى شما را از این موضوع آگاه نمود؟
حضرت رسول در پاسخ فرمود: او پیش از آن که به آسمان عروج نماید، نزد من آمد و مرا از این جریان آگاه نمود.(11)
بچّه آهو و بى طاقتى ملائکه
روزى امام حسن مجتبى علیه السّلام در کنار حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ایستاده بود، که یک شکارچى در حالى که بچّه آهوئى را به همراه داشت وارد شد؛ و اظهار داشت: یا رسول اللّه! من این بچّه آهو را شکار کرده ام و آن را براى فرزندانت حسن و حسین علیهماالسّلام هدیه آورده ام.
حضرت آن بچّه آهو را قبول نمود و به امام حسن مجتبى علیه السّلام داد و براى شکارچى دعاى خیر نمود.
و پس از ساعتى حسین علیه السّلام آمد؛ و چون دید برادرش با بچّه آهوئى سرگرم بازى است گفت: آن را از کجا آورده اى ؟
جواب داد: جدّم رسول اللّه آن را به من داد.
امام حسین علیه السّلام سریع به سوى جدّش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روانه شد و اظهار داشت: چرا به برادرم بچّه آهو داده اى و به من نمى دهى ؟!
و مرتّب این سخن را تکرار مى نمود و حضرت رسول نیز او را با ملاطفت و مهربانى دلدارى مى داد، تا آن که حسین علیه السّلام مشغول گریه شد.
ناگاه جلوى مسجد سر و صدائى به پا شد، هنگامى که مشاهده کردند، دیدند که گرگى آهوئى را به همراه بچّه اش آورده است.
همین که نزد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رسیدند، آهو با زبان فصیح، به عربى لب به سخن گشود و گفت: یا رسول اللّه! من داراى دو بچّه شیرخواره بودم، یکى از آن ها را شکارچى گرفت و براى شما آورد؛ و این بچّه برایم باقى ماند و خوشحال بودم.
و هنگامى که مشغول شیردادنش بودم صدائى شنیدم که مى گفت :
زود باش! با سرعت بچّه ات را نزد پیامبر خدا بِبَر، چون حسین علیه السّلام با حالت گریه درخواست آن را دارد؛ و تا قبل از آن که اشک بر گونه هایش جارى گردد، خودت را با بچّه ات باید آن جا رسانى؛ وگرنه این گرگ تو و بچّه ات را نابود مى کند.
و سپس گفت: یا رسول اللّه! من مسافت زیادى را با سرعت آمده ام و خدا را شکر مى گویم که پیش از جارى شدن اشک بر صورت مبارک فرزندت حسین خود را به اینجا رسانده ام.
در این هنگام صداى تکبیر از جمعیّت بلند شد؛ و حضرت براى آهو دعا نمود و بچّه اش را تحویل حسین علیه السّلام داد؛ و آن را نزد مادرش حضرت زهراء علیها السّلام آورد و همگى شادمان گردیدند.(12)
بزرگوارى و گذشت و اهمیّت صلح
طبق آنچه تاریخ ‌نویسان آورده اند:
در دوران کودکى، روزى بین امام حسین علیه السّلام و برادرش، محمّد حنفیّه مشاجره و نزاعى به وجود آمد؛ و محمّد حنفیّه به سوى منزل خود رهسپار گشت، نامه اى به این مضمون - پس از حمد و ثناى الهى - براى امام حسین علیه السّلام نوشت و فرستاد:
اى برادر، حسین! به قدرى شرافت و منزلت تو بسیار است که من به آن مرحله نخواهم رسید.
فضل و بزرگوارى تو را من هرگز درک نخواهم کرد؛ ولى پدر من و تو، علىّ علیه السّلام است که هیچ کدام ما بر او فضیلت و برترى نداریم.
و امّا مادر من از بنى حنفیّه و مادر تو فاطمه، دختر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، مى باشد که چنانچه تمامى موجودات روى زمین پر از مثل مادر من باشد، هرگز به مقام و منزلت مادر تو دست نخواهند یافت.
برادرم! چنانچه نامه مرا خواندى، لباس و کفش خود را بپوش و به نزد من بیا و مرا راضى گردان؛ و مواظب باش که من در یک چنین فضیلتى بر تو سبقت نگیرم که تو در آن سزاوارترى.
وقتى که نامه به دست امام حسین علیه السّلام رسید و آن را قرائت نمود، با سرعت به سوى برادرش حرکت کرد و او را از خویش راضى و خوشحال گرداند.(13)
همچنین مرحوم فیض کاشانى در کتاب خود آورده است :
در دوران کودکى حَسَنَین علیهما السّلام، بین آن دو نزاعى واقع شد، یکى از اصحاب از این جریان اطّلاع یافت، به حسین علیه السّلام پیشنهاد داد که برادرت از تو بزرگ تر مى باشد و سزوار است تو بر او وارد شوى و صلح نمائید.
حسین علیه السّلام فرمود: از جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، شنیدم که فرمود: چنانچه بین دو نفر نزاعى واقع شود؛ و یک نفر از ایشان در رضایت خواهى و صلح پیشقدم گردد، همانا او قبل از دیگرى وارد بهشت خواهد شد.
و سپس افزود: و من دوست ندارم که در این امر از برادر بزرگترم سبقت گیرم؛ و چون این خبر به برادرش، امام حسن علیه السّلام رسید سریع نزد وى آمد.(14)
بخشش، همراه با تعلیم و تربیت
در کتاب مقتل آل الرّسول حکایت شده است :
روزى یک نفر عرب بیابان نشین به محضر مبارک حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام شرفیاب شد و اظهار داشت :
اى پسر رسول خدا! من دیه کامله اى را تضمین کرده ام؛ ولیکن از پرداخت آن ناتوانم، با خود گفتم: بهتر است نزد بخشنده ترین و بزرگوارترین افراد برسم و از او تقاضاى کمک نمایم؛ و از شما اهل بیت رسالت گرامى تر و بخشنده تر نیافتم.
حضرت فرمود: اى برادر عرب! من از تو سه مطلب را سؤ ال مى کنم، چنانچه یکى از آن ها را جواب دهى، یک سوّم دیه را مى پردازم.
و اگر دوتاى آن سؤ ال ها را پاسخ صحیح گفتى، دوسوّم آن را خواهم پرداخت؛ و در صورتى که هر سه مسئله را پاسخ درست دادى، تمام دیه و بدهى تو را پرداخت مى نمایم.
اءعرابى گفت: یاابن رسول اللّه! آیا شخصیّتى چون شما که اهل فضل و کمال هستى از همانند من بیابان نشین سؤ ال مى کند؟!
حضرت فرمود: از جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: نیکى و احسانى را که به دیگرى مى کنى، بایستى به مقدار شناخت و معرفت آن شخص ‍ باشد.
اعرابى عرضه داشت: پس آنچه دوست دارى سؤ ال فرما، چنانچه توانستم پاسخ مى دهم؛ وگرنه از شما مى آموزم، و در همه امور از خداوند متعال کمک و یارى مى طلبم.
حضرت سؤ ال نمود: کدام کارها اءفضل اءعمال است ؟
اءعرابى پاسخ داد: همانا ایمان و اعتقاد به خداوند سبحان، اءفضل اءعمال و برترین کارها است.
حضرت فرمود: راه نجات از هلاکت چگونه است ؟
اعرابى در جواب گفت: توکّل و اعتماد بر خداوند متعال، بهترین وسیله نجات و رستگارى است.
سوّمین سؤ ال این بود: چه چیز موجب زینت مرد خواهد بود؟
اعرابى در پاسخ اظهار داشت: علم و دانشى که همراه با صبر و شکیبائى باشد.
سپس امام حسین علیه السّلام اظهار نمود: چنانچه براى انسان اشتباهى رخ دهد؟
اعرابى گفت: مال و ثروتى که همراه با مروّت و وجدان باشد.
و پس از آن حضرت فرمود: چنانچه باز هم اشتباه کند؟
اعرابى اظهار داشت: تنها راه نجات او این است، که صاعقه اى از آسمان فرود آید و او را بسوزاند و نابودش کند.
حضرت در این لحظه تبسّمى نمود و همیانى را جلوى اءعرابى قرار داد که در آن مقدار هزار دینار بود؛ و همچنین انگشترش را که نگین آن صد درهم ارزش داشت به اعرابى اهداء نمود و فرمود: اى اءعرابى! این مبلغ را بابت بدهى خود بپرداز؛ و انگشتر را هزینه زندگى خود کن.
و چون اءعرابى آن هدایا را گرفت، از حضرت تشکّر و قدردانى کرد و گفت: (اللّهُ یَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) یعنى؛ خداوند متعال مى داند خلافت و رسالت خود را به چه کسانى واگذار نماید.(15)
فخر فرزند بر پدر، روى دامان پیامبر علیهم السّلام
روزى رسول خدا به همراه امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه علیهما در محلّى نشسته بودند، ناگهان حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام؛ در سنین شش سالگى وارد شد.
پس حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله او را در آغوش گرفت، و بر پیشانى و لب هایش بوسه زد؛ و وى را بر دامان خویش نشانید.
وقتى حضرت ابا عبداللّه علیه السّلام روى زانوى جدّش نشست، امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام اظهار داشت: یا رسول اللّه! آیا فرزندم، حسین را دوست دارى ؟
پیامبر خدا پاسخ داد: چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالى که او پاره تن من مى باشد.
امیرالمؤ منین علیه السّلام سؤ ال نمود: کدام یک از ما دو نفر نزد شما محبوب تر و گرامى تر هستیم ؟
در این لحظه حضرت ابا عبداللّه علیه السّلام قبل از آن که جدّش لب به سخن گشاید، اظهار نمود: پدرجان! هرکس شریف تر و مقامى والاتر داشته باشد، نزد جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله محبوب تر خواهد بود.
امیرالمؤ منین علیه السّلام خطاب به فرزندش نمود: اى حسین جان! آیا بر من - که پدرت هستم - فخر مى ورزى ؟!
پاسخ داد: بلى، چنانچه مایل باشى ثابت خواهم کرد.
پس امام علىّ علیه السّلام در برابر فرزندش، حدود هشتاد فضیلت از فضائل و مناقب خود را بیان نمود؛ و در پایان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله خطاب به حسین علیه السّلام کرد و فرمود: اى اباعبداللّه! آنچه را که از فضائل پدرت شنیدى یک ملیونم - و قطره اى از دریاى مناقب و - فضائلش نمى باشد.
آن گاه حسین علیه السّلام اظهار داشت: خداوند را شکرگزاریم، که ما اهل بیت را بر دیگر خلایقش فضیلت و برترى داده است؛ و پس از بیان مفصّلى افزود: اى پدر! و اى امیرمؤ منان! آنچه را که بیان نمودى صحیح و حقّ است.
بعد از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حسین علیه السّلام فرمود: فرزندم! اکنون فضائل و مناقب خود را بازگو نما.
حضرت اباعبداللّه اظهار نمود: اى پدر! من حسین فرزند امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السّلام هستم؛ و مادرم فاطمه زهراء علیها السّلام است که سرور همه زنان جهان مى باشد.
و همچنین جدّم محمّد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله، سیّد و سرور تمام انسان ها خواهد بود؛ و در پیشگاه خداوند مقام وى از هر جهت بر همه موجودات جهان آفرینش برتر و والاتر است.
و شکىّ نیست که مادرم از مادر شما اءفضل است؛ و پدرم از پدرت اءشرف و اءفضل مى باشد، و همچنین جدّ من از جدّ شما با شرافت تر و بلکه از همه موجودات عالم افضل است.
سپس افزود: و من در گهواره بودم که جبرئیل امین آرام بخش و مونس من بود.
و در پایان، با همان حالتى که روى زانو و در آغوش جدّش رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله نشسته بود، اظهار نمود: اى پدرجان، اى علىّ، اى امیرمؤ منان! شما در نزد خداوند از من افضل هستى؛ ولیکن من از جهت حسب و نسبى که دارم - یعنى؛ جدّ و پدر و مادر خود - بر شما فخر و مباهات مى کنم.(16)
کرامت در مجازات
طبق آنچه تاریخ ‌نویسان نگاشته اند:
یکى از پیش خدمتان امام حسین علیه السّلام خلافى مرتکب شد که مستحقّ عقوبت و تاءدیب گشت.
به همین جهت، حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام دستور داد تا نامبرده تأدیب و تنبیه شود.
ولیکن پیش از آن که غلام مجازات شود، خود را به مولایش امام حسین علیه السّلام رساند و عرضه داشت: اى سرورم! خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: (وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ).
پس حضرت با مشاهده حالت او؛ و شنیدن این آیه مبارکه قرآن تبسّمى نمود و فرمود: او را رها سازید، من خشم خود را فرو نشاندم.
آن گاه پیش خدمت گفت: (وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ).
امام حسین علیه السّلام با شنیدن این قطعه از آیه شریفه، خطاب به غلام کرد و اظهار داشت: از تو گذشتم و تو را مورد عفو و بخشش خود قرار دادم.
در این هنگام، غلام کرامت و بخششى بیش از این تقاضا کرد و اظهار داشت: (وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ) یعنى؛ خداوند متعال نیکوکاران و کرامت کنندگان را دوست دارد.
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام با دیدن حالت غلام و تلاوت آخرین قسمت آیه مبارکه قرآن، فرمود: همانا من تو را به جهت خوشنودى و رضایت خداوند متعال آزاد کردم.
و پس از آن دستور داد تا همچنین هدیه اى مناسب، که رفع مشکل و نیاز غلام کند به وى عطاء گردد.(17)
احتجاج و برخورد با مخالفان
یکى از راویان و تاریخ ‌نویسان آورده است :
پس از آن که معاویه بر یکى از اصحاب و یاران باوفاى امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام - به نام حُجر بن عدى و اصحابش - دست یافت و آن ها را یکى پس از دیگرى با شکنجه هاى مختلفى به شهادت رساند، عازم مکّه معظّمه شد.
وقتى وارد آنجا شد، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را ملاقات کرد و عرضه داشت :
اى أباعبداللّه! آیا خبردار شده اى آنچه را نسبت به حُجر بن عدى و دوستان و شیعیان پدرت انجام داده ایم ؟
حضرت اظهار نمود: با آن ها چه کرده اید؟
معاویه گفت: آن ها را به قتل رساندیم؛ و سپس آن ها را کفن کرده و نماز بر جنازه هایشان خواندیم و به خاک سپردیم.
امام حسین علیه السّلام تبسّمى نمود و فرمود: همانا آنان خصم و دشمن تو هستند؛ و فرداى قیامت در پیشگاه ربوبى پروردگار شاکى و خصم تو خواهند بود.
ولیکن بدان، چنانچه ما شیعیان و پیروان تو را بکشیم، نه آن ها را کفن مى کنیم؛ و نه بر جنازه هایشان نماز مى خوانیم؛ و نه آن ها را در قبرستان دفن مى کنیم.
و سپس فرمود: اى معاویه! من تمام جنایات تو را نسبت به پدرم امام علىّ علیه السّلام؛ و کینه ات را نسبت به خودمان و شیعیان و دوستانمان مى دانم، اگر چنین باشد که هست، بایستى در کار خود تجدید نظر کنى.(18)
همچنین آورده اند:
روزى مروان بن حکم در جمع عدّه اى دهان به یاوه گوئى باز کرد؛ و به امام حسین علیه السّلام گفت: چنانچه نسبتى با فاطمه دختر رسول خدا نمى داشتید، چگونه و به چه چیز بر ما بنى امیّه افتخار مى کردید؟
امام حسین علیه السّلام با شنیدن این سخن، از جاى خود برخاست و حلقوم مروان را گرفت و فشار داد و عمامه اش را برگردنش پیچید به طورى که بى حال وبى هوش روى زمین افتاد.
بعد از آن، حضرت خطاب به حاضران کرد و فرمود: اى جماعت! شما را به خدا سوگند مى دهم که اگر راست مى گویم، مرا تصدیق کنید: آیا شما در روى زمین نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، شخصى محبوب تر از من و برادرم مى شناسید؟
و آیا بر روى کره زمین جز من و برادرم، کسى دیگر را به فرزندى دختر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله مى شناسید؟
همگى پاسخ دادند: خیر، ما هیچ کسى غیر از شما دو نفر را نمى شناسیم.
امام حسین علیه السّلام بعد از آن فرمود: و همانا من نیز در تمام زمین، هیچ ملعونِ فرزند ملعونى را نمى شناسم، جز مروان و پدرش را که رانده و تبعید شده رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله؛ و نیز مورد خشم و غضب خداوند بوده و هستند.
و آن گاه خطاب به مروان کرد و فرمود: سوگند به خدا، که تو و پدرت دشمن ترین افراد براى خدا و رسولش و اهل بیت او مى باشید.(19)
تعریف و افشاگرى در جمع بزرگان
سُلَیْم بن قیس و دیگر راویان حدیث آورده اند:
هنگامى که خلافت و حکومت به دست معاویه رسید، از انواع شکنجه ها و جسارت ها نسبت به شیعیان امام علىّ علیه السّلام و ذرارى فاطمه زهراء علیها السّلام هیچ دریغ نمى کرد.
و همچنین دین مقدّس اسلام و احکام الهى و نیز قرآن بازیچه بنى امیّه و بوالهوسان فرصت طلب قرار گرفت، تا آن که امام حسن مجتبى علیه السّلام را به شهادت رساندند؛ و هر روز بر مشکلات و مشقّات شیعه ها و سادات به نوعى افزوده مى گشت.
و یک سال پیش از آن که معاویه به دَرَک واصل شود، حضرت اباعبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه به همراه عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر و تنى چند از بنى هاشم از مدینه طیّبه جهت انجام مناسک حجّ عازم مکّه معظّمه گردیدند.
و چون وارد شهر مکّه شدند، دستور داد تا تمام کسانى که به مکّه آمده بودند، در محلّى گرد هم جمع شوند.
به همین جهت، با تبعیّت از فرمان امام علیه السّلام تمام افراد، چه آن هائى که حجّ انجام داده بودند و از احرام خارج شده، و چه کسانى که هنوز در حال إ حرام بودند، اعمّ از زن و مرد، خردسال و بزرگسال - که بیش از هزار نفر بودند - در محلّى تجمّع کرده و اجتماع عظیمى را تشکیل دادن.(20)
سپس حضرت ابا عبداللّه علیه السّلام در جمع ایشان برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند متعال، اظهار نمود:
این حاکم ستمگر - معاویة بن أبى سفیان - آنچه از ظلم و تباهى و خون ریزى و فساد که در توانش بوده، نسبت به ما و شیعبان ما انجام داده است؛ و تمامى شماها آگاه و شاهد بر جنایات او بوده اید.
و بعد از آن افزود: من امروز تصمیم دارم در این جمع عظیم، مطالبى را بیان نمایم، و شما را به جلالت و عظمت پروردگار و به حقانیّت رسول گرامى اسلام سوگند مى دهم، که چنانچه سخنانم مورد تاءیید و قبول شما گردید، آن ها را تصدیق و تاءیید نمائید؛ وگرنه مرا تکذیب کنید.
و پس از آن در فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام، با استفاده از آیات شریفه قرآن و فرمایشات جدّش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، مطالبى چند بیان نمود، که به بعضى از آن ها اشاره مى شود:
آیا شما مى دانید که وقتى پیامبر خدا بین اصحاب و یاران مواخات و برادرى بر قرار نمود، نیز بین علىّ بن ابى طالب و خودش - صیغه - اُخوّت و برادرى را جارى نمود؟
آیا شاهد و گواه هستید، که رسول خدا صلوات اللّه علیه تمام درب ها و روزنه هاى مسجد را از طرف خداوند مسدود نمود، به جز درب ورودى امام علىّ علیه السّلام را، که باز گذاشت ؟
آیا مى دانید، که رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السّلام فرمود: تو را به بهترین فرد از اهل بیتم شوهر دادم، او قبل از همه، مسلمان شد؛ و حِلم و بردباریش از دیگران عظیم تر است؛ و نیز موقعیّت علم و دانش او برتر و والاتر مى باشد؟
آیا شما شاهد بودید، که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من سیّد تمام بنى آدم هستم؛ و برادرم علىّ علیه السّلام سیّد همه عرب ها است؛ و فاطمه علیها السّلام سیّده زنان اهل بهشت خواهد بود؛ و حسن و حسین علیهماالسّلام پسرانم، دو سیّد جوانان اهل بهشت مى باشند؟
و همچنین نکاتى پیرامون ولایت و خلافت مطرح کرد، مبنى بر این که ولایت در تمامى امور، تنها مخصوص اهل بیت رسالت است و دیگران غاصب مى باشند.
و نیز مواردى از جنایات و منکرات دستگاه حاکمه معاویة بن ابوسفیان را بر شمرد.
و عدّه اى از جمعیّت، یکایک موارد و مطالب حضرت را با گفتن: (خدایا! صحیح است)، مورد تاءیید قرار مى دادند.
و عدّه اى دیگر با گفتن: (آرى، صحیح است، خدایا! آنچه را حسین مى گوید به راستى حقّ است؛ ما این مطالب را از رسول خدا شنیده ایم)، و به طور مرتّب سخنان و فرمایشات حضرت را تصدیق و تاءیید مى کردند.
سپس در پایان فرمایشات خود افزود:
اکنون که سخنان مرا شنیدید؛ و دانستید که حقّ است، پیشنهاد مى دهم، هنگامى که به شهرها و خانواده هاى خود مراجعت کردید، گفته هاى مرابراى آن هائى که مورد اطمینان شما هستند، بازگو کنید؛ و آنها را به حقایق و مسائل روز آشنا سازید.(21)
جدا شدن دست مرد از زن در کنار کعبه الهى
امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت فرماید:
روزى در مراسم حجّ و طواف کعبه الهى، زنى چون دیگر مسلمان ها مشغول طواف کردن بود، در حالتى که دستش از آستین عبایش بیرون و نمایان بود، که ناگاه مرد بوالهوسى - که او نیز مشغول طواف کعبه الهى بود - چشمش به به آن زن افتاد و دید که دستش نمایان است، نزدیک او آمد و دست خود را بر روى مُچ دست زن کشید.
در این لحظه به قدرت خداوند متعال دست مرد - هوس باز - به دست آن زن - بى مبالات - چسبیده شد؛ و هر چه تلاش کردند نتوانستند دست خود را از یکدیگر جدا سازند.
افرادى که در حال طواف بودند، اطراف این زن و مرد جمع شدند و هرکس به نوعى فعالیّت کرد تا شاید دست هاى این دو نفر را از یکدیگر جدا کنند، ولى سودى نبخشید؛ و در اثر ازدحام جمعّت، طواف قطع گردید.
و بعد از آن که ناامید گشتند، فقهاء و قضات آمدند و هر یک به شکلى نظریّه اى صادر کرد:
بعضى گفتند: باید دست زن قطع شود؛ چون دستش را ظاهر گردانیده و سبب فساد و گناه شده است.
و برخى گفتند: بلکه مرد مقصّر است؛ و باید دست او قطع گردد.
و چون بین آن ها اختلاف نظر پیدا شد و نتوانستند این مشکل را حلّ نمایند، به ناچار در جستجوى أهل بیت و فرزندان رسول خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین بر آمدند؛ و سؤ ال کردند که کدام یک از ایشان در مراسم حجّ مشارکت کرده است ؟
گفته شد: حضرت اءبا عبداللّه الحسین علیه السّلام شب گذشته وارد مکّه شده است؛ و تنها او مى تواند مشکل گشا باشد، پس شخصى را فرستادند تا امام حسین علیه السّلام را در آن جمع بیاورد.
وقتى حضرت ابا عبداللّه علیه السّلام در آن جمع حضور یافت، اءمیر مکّه خطاب به حضرت کرد و گفت: یاابن رسول اللّه! نظریّه شما درباره این مرد و زن - تبه کار - چیست ؟
حضرت رو، به جانب کعبه الهى نمود و دست هاى خود را به سمت آسمان بلند کرد و دعائى را زمزمه نمود؛ و چون دعاى حضرت خاتمه یافت دست مرد از زن جدا شد.
امیر مکّه پرسید: اکنون آن ها را چگونه مجازات کنیم ؟
امام حسین علیه السّلام فرمود: دیگر مجازاتى بر آن ها نیست، (زیرا خداوند توانا آن ها را مجازات نمود).(22)
شناسائى مجرمین در حضور استاندار
مرحوم قطب الدّین راوندى رحمة اللّه علیه و همچنین دیگر علماء به نقل از امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت کرده اند:
عدّه اى از دوستان و غلامان حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام قصد خروج از شهر مدینه منوّره را داشتند.
امام حسین علیه السّلام به آن ها فرمود: در فلان روز از مدینه خارج نشوید؛ بلکه روز پنج شنبه حرکت کنید و از شهر بیرون روید.
و سپس افزود: چنانچه مخالفت نمائید با خطر مواجه خواهید شد و دزدان راهزن، راه را بر شما مى بندند و ضمن غارت کردن اموال، شما را نیز به قتل مى رسانند.
ولى آن ها مخالفت کرده و بر خلاف پیشنهاد امام حسین علیه السّلام از شهر مدینه خارج شدند؛ و عدّه اى از راهزن ها راه را بستند؛ و بر آن ها یورش برده و تمامى آن افراد را کشتند و اموالشان را به غارت بردند.
وقتى امام حسین علیه السّلام از این جریان آگاه شد، حرکت نمود و نزد والى - استاندار - مدینه رفت.
همین که حضرت وارد شد، والى مدینه قبل از هر سخنى اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! شنیده ام که دوستان و غلامان شما را کشته اند و اموال آن ها را به یغما برده اند، امیدوارم که خداوند به شما و خانواده هایشان صبر و پاداش نیک عطا فرماید.
امام حسین علیه السّلام به او خطاب کرد و فرمود: چنانچه آن ها را شناسائى و معرّفى کنم، آیا دست گیر و مجازاتشان مى نمائى ؟
والى مدینه گفت: مگر آن ها را مى شناسى ؟
حضرت فرمود: بلى، آن ها را مى شناسم، همان طور که تو را مى شناسم؛ و سپس به شخصى که حضور داشت اشاره کرد و فرمود: این یکى از آن دزدان قاتل مى باشد.
آن شخص بسیار تعجّب کرد و عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه! چگونه تشخیص دادى که من یکى از آن ها مى باشم ؟!
حضرت فرمود: چنانچه علامت ها و نشانه ها را برایت بیان نمایم، تاءیید و تصدیق مى کنى ؟
جواب داد: بلى، به خدا سوگند تصدیق و تاءیید خواهم کرد.
آن گاه امام حسین علیه السّلام فرمود: فلان وقت تو به همراه دوستانت - فلان و فلانى - از منزل خارج شدید و در بیرون شهر مدینه چنین و چنان کردید.
و بعد از آن که امام علیه السّلام تمام نشانى ها و خصوصیّات را یکى پس از دیگرى بیان نمود، استاندار مدینه به آن کسى که حضرت او را معرّفى نموده بود، خطاب کرد و گفت :
قسم به صاحب این منبر! چنانچه حقیقت را نگوئى و اعتراف به گناه خویش نکنى، دستور مى دهم که تمام گوشت ها و استخوان هاى بدنت را ریز ریز کنند.
پس او در پاسخ گفت: به خدا سوگند، حسین بن علىّ علیه السّلام دروغ نگفته است؛ بلکه تمام گفته هایش حقیقت و واقعیّت دارد، مثل این که آن حضرت شخصا همراه ما بوده است.
بعد از آن والى مدینه دستور داد: تمام متّهمین را إ حضار کردند؛ و یکایک آن ها بدون هیچ گونه تهدیدى، اعتراف و اقرار به قتل و دزدى خویش کردند.
و سپس والى مدینه همه آن ها را محکوم به اعدام کرده و یکایک ایشان را گردن زدند.(23)
آرزوى غلام به واقعیّت پیوست
روزى امام حسین علیه السّلام در جمع عدّه اى از اصحابش حضور یافت و آن ها را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
از نظر من صحّت قول رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ثابت است که فرمود: بهترین اعمال و کارها بعد از نماز صبح، دلى را شاد گرداندن است، به وسیله آنچه که سبب گناه نشود.
و سپس افزود: روزى غلامى را دیدم که با سگى هم غذا بود، وقتى سبب آن را از او پرسیدم، در پاسخ گفت: اى پسر رسول خدا! من غمناک و ناراحت هستم، مى خواهم با خوشحال کردن این سگ، خودم را شادمان و مسرور گردانم.
سپس در ادامه اظهار داشت: من داراى اربابى یهودى هستم که آرزو دارم، شاید بتوانم از او جدا شده و آسوده گردم.
امام حسین علیه السّلام مى فرماید: من با شنیدن سخنان غلام، نزد ارباب او آمدم و تصمیم گرفتم تا مبلغ دویست دینار به عنوان قیمت غلام تحویل أ ربابش دهم و او را خریدارى نمایم.
پس چون یهودى از تصمیم من آگاه شد، اظهار داشت: اى پسر رسول خدا! آن غلام فداى قدمت باد، او را به تو بخشیدم و این باغ را هم به او بخشیدم؛ و سپس پول ها را هم نیز برگرداند.
امام حسین علیه السّلام فرماید: من پول ها را به او پس دادم؛ و اظهار داشتم: من هم این پول را به تو مى بخشم.
یهودى گفت: پول ها را پذیرفتم و به غلام بخشیدم.
امام علیه السّلام افزود: من غلام را آزاد کردم و باغ را هم به او بخشیدم؛ و آن دویست دینار را هم دریافت کرد.
پس همسر یهودى که شاهد این جریان بود مسلمان شد و مهریه خود را به شوهرش بخشید.
و در پایان یهودى چون چنین برخوردى را دید، گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانه مسکونى را به همسرم بخشیدم.(24)
دو جریان عبرت انگیز و آموزنده
اءُسامه که یکى از اصحاب پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله بود؛ و همچنین یکى از کسانى بود که نسبت به بیعت با امام علىّ علیه السّلام سر باز زد و تخلّف کرد.
روزى سخت مریض شده بود، همان مریضى که نیز سبب مرگ و فوت وى گردید.
امام حسین علیه السّلام چون شنید که اُسامه مریض شده و در بستر بیمارى افتاده است، تصمیم گرفت تا به عنوان عیادت و دیدار از او به منزلش برود.
وقتى حضرت وارد منزل اُسامه گردید، کنار بستر او نشست و جویاى احوال وى شد.
اُسامه که انتظار چنین برخورد محبّت آمیزى را از امام نداشت؛ آهى کشید و اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! غم و اندوه بسیارى دارم.
حضرت ابا عبداللّه علیه السّلام به او خطاب کرد و فرمود: مشکل و ناراحتى تو چیست ؟
اُسامه اظهار داشت: قَرْض و بدهى سنگینى بر دوش دارم که به مقدار شصت هزار درهم مى باشد.
حضرت او را دلدارى داد و فرمود: ناراحت نباش، تمام قرضى که بر عهده دارى، من تعهّد مى نمایم که آن ها را بپردازم.
اُسامه گفت: مى ترسم پیش از آن که بدهکارى هایم پرداخت شود، از دنیا بروم.
امام حسین علیه السّلام فرمود: مطمئن باش پیش از آن که من، بدهى تو را نپرداخته ام، هرگز نخواهى مُرد.
سپس حضرت. از نزد اُسامه حرکت نمود تا قرض هایش را پرداخت نماید؛ و پس از آن که بدهکارى هایش پرداخت شد، فوت کرد.(25)
همچنین آورده اند:
روزى حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام در مجلس معاویة ابن ابى سفیان شد و دید که یک نفر عرب بیابان نشین از معاویه تقاضاى کمک دارد، ولى معاویه از کمک به آن عرب، خوددارى نمود؛ و با حضرت مشغول صحبت گردید.
عرب بیابان نشین از برخى افراد حاضر در مجلس سؤ ال کرد: این شخص تازه وارد کیست ؟
پاسخ دادند: او حسین فرزند علىّ بن ابى طالب علیه السّلام است.
آن گاه اءعرابى حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: اى فرزند رسول خدا! من از شما خواهش مى کنم تا نسبت به رفع مشکل من با معاویه صحبت کنى ؟
حضرت هم درخواست اعرابى را پذیرفت و سفارش او را به معاویه کرد و معاویه هم خواسته اعرابى را برآورد و نیازش را برطرف ساخت.
سپس أ عرابى با اشعارى چند امام حسین علیه السّلام را مدح و ثناء گفت؛ و از آن حضرت قدردانى و تشکّر کرد.
معاویه به اعرابى معترض شد که من به تو کمک نمودم و تو حسین را تمجید و تعریف مى کنى ؟!
أ عرابى در پاسخ گفت: اى معاویه! آنچه را که تو به من دادى از حقّ آن حضرت بود که سفارش و وساطت او را پذیرفتى؛ و به جهت او مرا کمک و یارى کردى.(26)
آینده نگرى و پیش اندیشى
مرحوم شیخ صدوق رحمة اللّه علیه در کتاب خود آورده است :
در یکى از روزها شخصى، محضر مبارک امام حسین علیه السّلام شرفیاب شد و ضمن احوال پرسى عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه! در چه حالتى هستى ؟ و شب را چگونه به صبح آورده اى ؟
حضرت در جواب فرمود: در حالتى به سر مى برم که پروردگارم در هر لحظه شاهد و ناظر بر اعمال و کردارم مى باشد.
و آتش دوزخ را بر سر راه خود مى بینم، مرگ که به دنبال من است، هر لحظه مرا مى جوید؛ و مى دانم که محاسبه، نسبت به گفتار و کردارم حتمى است، پس سعادت و خوشبختى خود را در گرو اعمال و گفتار خود مى دانم؛ و هر آنچه را دوست داشته باشم، به آن دست نمى یابم؛ و از آنچه بى زار و ناخرسندم، نمى توانم خود را برهانم؛ و بالاخره باید تابع مقدّرات الهى، باشم؛ و ایمان دارم که تمامى امور من به دست دیگرى است، که اگر بخواهد مرا مؤ اخذه مى کند؛ و اگر مایل باشد مرا عفو مى نماید. پس با یک چنین حالتى کدام فقیرى در پیشگاه خداوند، از من فقیرتر و نیازمندتر خواهد بود.(27)

بزرگوارى و اهمیّت نعمت خداوند
 
همچنین مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه علیه در کتاب عیون أ خبار الرّضا علیه السّلام داستانى را آورده است که از جهاتى قابل اهمیّت مى باشد:
 روزى از روزها امام حسین علیه السّلام در حال داخل شدن دست شویى - مستراح -، تکّه نانى را مشاهده نمود، آن را برداشت و تحویل غلام خود داد و فرمود: هنگامى که خارج شدم آن را به من بازگردان.
 غلام لقمه نان را از حضرت گرفت؛ و پس از آن که آن را تمیز و نظیف کرد، خورد.
 وقتى که حضرت از دست شوئى - مستراح - بیرون آمد، غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: آن لقمه نان را چه کردى ؟
 غلام عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه! آن را تمیز کردم و خوردم.
 امام حسین علیه السّلام فرمود: همانا تو در راه خداوند متعال و به جهت خوشنودى و رضایت او آزاد کردم.
 در این هنگام شخصى در آن حوالى حاضر بود و متوجّه این جریان گردید، به همین جهت جلو آمد و خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: اى سرورم! - به همین سادگى - او را آزاد گرداندى ؟!
 امام حسین علیه السّلام فرمود: بلى، چون از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:
 هرکس لقمه نانى را که بر روى زمین یا در جائى افتاده است، ببیند و آن را بردارد و تمیز کند؛ و تناول نماید، در درونش استقرار نمى یابد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش دوزخ آزاد و رها گرداند.
 و سپس امام حسین علیه السّلام افزود: من نخواستم کسى را که خداوند مهربان از آتش آزاد نموده، عبد و غلام من باشد، به همین جهت او را آزاد کردم.(28)
 زیارت رسول خدا با امام علىّ علیهماالسّلام
 
اصبغ بن نباته که یکى از اصحاب و یاران امام علىّ علیه السّلام است، حکایت کند:
 مدّتى پس از آن که مولاى متقیّان علىّ علیه السّلام به شهادت رسید، محضر مبارک حضرت اءبا عبداللّه الحسین علیه السّلام شرفیاب شدم و عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! درخواستى دارم، اگر اجازه بفرمایى آن را مطرح کنم ؟
 و امام حسین علیه السّلام پیش از آن که من سخن را ادامه دهم، فرمود: اى اصبغ! آمده اى تا کارى کنم که بتوانى برخورد جدّم رسول الّله صلّى اللّه علیه و آله را با ابوبکر، در مسجد قبا، بنگرى ؟
 عرض کردم: بلى، اى پسر رسول خدا! خواسته من همین است.
 امام علیه السّلام در همان مجلسى که در شهر کوفه بودیم، فرمود: برخیز، و من جاى خود برخاستم و ایستادم، ناگهان خود را در مسجد قُبا دیدم؛ و چون بسیار تعجّب کرده و متحیّر شدم.
 حضرت ضمن تبسّمى، اظهار داشت: اى اصبغ! حضرت سلیمان بن داود علیهماالسّلام نیروى باد در کنترل و اختیارش بود و در یک چشم بر هم زدن مسافتى را به سرعت مى پیمود.
 و ما اهل بیت عصمت و طهارت، بیش از حضرت سلیمان و دیگر پیامبران علیهم السّلام به تمام علوم و فضائل آشنا و آگاه مى باشیم.
 عرضه داشتم: با این حرکت طىّ الارض از کوفه به مکّه در کمتر از یک لحظه، تصدیق مى کنم، که شما از همه بالاتر مى باشید.
 حضرت فرمود: آرى، تمام علوم و معارف الهى نزد ما اهل بیت رسالت خواهد بود؛ و ما محرَم اسرار و علوم خداوند متعال هستیم.
 من با شنیدن چنین مطالبى، اظهار داشتم: خدا را شکر مى کنم که مرا از دوستان شما اهل بیت رسالت قرار داده است.
 آن گاه حضرت فرمود: اکنون وارد مسجد شو.
 وقتى داخل مسجد رفتم، دیدم که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در محراب نشسته و عباى خود را بر دوش افکنده است.
 بعد از آن امام علىّ علیه السّلام را دیدم که گریبان ابوبکر را گرفته است و هر دو در حضور رسول خدا ایستاده اند.
 و حضرت رسول انگشت مبارک خود را به دندان گرفت؛ و اظهار داشت: اى ابوبکر! تو و یارانت پس از رحلت من، مرتکب حرکت ناشایسته اى شده اید.(29)
 اهمیّت تعلیم و تعلّم
 
در کتاب مناقب آل ابى طالب آمده است :
 حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام یکى از فرزندان خود را به مکتب خانه اى فرستاد.
 پس از گذشت چند روزى، معلّم - که عبدالرّحمان سلمى نام داشت - سوره مبارکه (الحمد) را به وى تعلیم نمود.
 بعد از آن که فرزند، از مکتب به منزل مراجعت کرد، سوره حمد را براى پدرش امام حسین علیه السّلام قرائت نمود.
 امام سلام اللّه علیه، به جهت این آموزش معلّم، مبلغى معادل یک هزار دینار؛ و نیز هزار حُلّه به وى اهداء کرده و او را تشویق و دل گرم نمود، همچنین دهانش را پُر از دُرّ کرد.
 شخصى که شاهد این جریان بود، از این برخورد تعجّب کرد و سپس لب به اعتراض گشود؛ و اظهار داشت: آیا آن همه هدایا به یک معلّم پرداخت مى شود؟!
 امام حسین علیه السّلام در پاسخ به او، با متانت چنین فرمود: این هدایا نسبت به کار معلّم که همانا تعلیم و تربیت فرزندان است بسیار ناچیز و بى ارزش خواهد بود.
 و سپس اشعارى را بدین مضمون سرود:
 هنگامى که دنیا به تو روى آورد؛ پس تا مى توانى به وسیله آن به مردم نیکى و احسان کن، پیش از آن که دنیا از تو روى گرداند؛ و تو ناتوان و عاجز گردى.
 و توجّه داشته باش که نه جود و سخاوت، نیکى و محبّت را نابود مى گرداند؛ و نه بخل و حسادت مى تواند اموال و ثروتى را، تا اءبد نگه دارد.(30)
 تلاش و جواب مخالف
 
بنابر آنچه روایت کرده اند:
 روزى حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام از منزل خویش خارج شد؛ و برخى از دوستان مخفیانه دنبال حضرت حرکت کردند.
 پس مشاهده کردند که حضرت در باغستانى مشغول بیل زدن زمین گردید و در حین کار این آیه شریفه قرآن اءیَحْسَبُ الانْسانُ اءنْ یُتْرَکَ سُدىً را تا آخر سوره مبارکه تلاوت مى نمود.
 و اشک از دیدگانش بر محاسن و صورت مبارکش جارى بود.
 اصحاب با دیدن این صحنه همگى گریان شدند.
 و پس از لحظاتى سکوت، یکى از اصحاب، از حضرت سؤ الى کرد؛ و حضرت جواب او را داد.
 آن شخص بعد از آن گفت: به خدا سوگند! که حقّ براى شما روى آورد؛ ولى طایفه ات نپذیرفتند.
 امام حسین علیه السّلام به آن شخص خطاب کرد و فرمود: خاموش باش و ساکت شو، که همانا وعدگاه الهى، روز جدائى حقّ از باطل فرا خواهد رسید.(31)
 دستگیرى از تهى دستان
 
در یکى از روزها امام حسین علیه السّلام از محلّى گذشت و عبورش به عدّه اى از فقراء و تهى دستان افتاد، که سفره نانى پهن کرده و مشغول خوردن غذا بودند.
 هنگامى که آن افراد حضرت را مشاهده کردند او را براى خوردن غذا دعوت نمودند.
 و حضرت دعوت آنان را پذیرفت؛ و چون در کنار آن ها نشست، پس از لحظه اى فرمود: چنانچه خوراک شما صدقه نمى بود، حتما با شما غذا مى خوردم.(32)
 سپس امام حسین علیه السّلام در ادامه فرمایشاتش افزود:
 هنگامى که غذایتان را میل نمودید، بلند شوید تا با همدیگر به منزل ما رویم؛ و میهمان من باشید.
 آن ها هم دعوت امام علیه السّلام را اجابت کردند و چون وارد منزل شدند؛ حضرت آن ها را مورد لطف و احترام قرار داد؛ و تعدادى لباس به همراه مقدارى پول نقد به هر یک از آن ها پرداخت نمود.(33)
 منزلى از یاقوت قرمز
 
هنگامى که شهادت امام حسن مجتبى علیه السّلام نزدیک شد و أ ثرات زهر در بدن شریفش ظاهر گشته بود، برادرش حسین علیه السّلام کنار بستر او آمد و نشست؛ و سپس اظهار داشت: چرا چهره ات به رنگ سبز متمایل گشته است ؟
 امام حسن علیه السّلام گریست و فرمود: برادرم، سخن جدّم درباره من عملى شد، وبعد از آن یکدیگر را در بغل گرفته؛ و هر دو گریان شدند.
 و پس از لحظاتى فرمود: جدّم مرا خبر داد: موقعى که در شب معراج در یکى از باغ هاى بهشت وارد شدم و بر منازل مؤ منین عبور کردم، دو قصر و آپارتمان بسیار مجلّل کنار هم، مرا جلب توجّه کرد که یکى از زبرجد سبز و دیگرى یاقوت قرمز بود.
 به جبرئیل گفتم: این دو قصر مربوط به کیست ؟
 پاسخ داد: مربوط به حسن و حسین است.
 گفتم: چرا یک رنگ نیستند؟
 پاسخى نداد و ساکت ماند، گفتم: چرا سخن نمى گوئى ؟
 گفت: از تو خجالت دارم و شرمنده ام.
 گفتم: تو را به خدا سوگند مى دهم، مرا از علّت آن خبر دهى، که چرا داراى دو رنگ مى باشند؟
 اظهار داشت: آن ساختمانى که سبز رنگ است مربوط به حسن علیه السّلام خواهد بود، چون که او را مسموم مى کنند و موقع مرگ، رنگش سبز خواهد شد.
 و ساختمانى که قرمز مى باشد مربوط به حسین علیه السّلام است، چون که او را خواهند کشت و رنگش از خون، قرمز خواهد شد.
 هنگامى که امام حسن علیه السّلام این مطلب را بیان نمود، با برادرش حسین علیه السّلام همدیگر را در آغوش گرفته و سخت گریستند؛ و تمامى افراد حاضر در کنار ایشان، شروع به شیون و گریه کردند.(34)
 تفسیر چشم و گوش و قلب
 
حضرت عبدالعظیم حسنى از دهمین پیشواى مسلمین، امام علىّ هادى و آن حضرت از پدران بزرگوارش علیهم السّلام حکایت کند:
 امام حسین علیه السّلام فرمود: روزى در حضور جدّم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله نشسته بودم، که آن حضرت چنین فرمود: ابوبکر به منزله گوش من، و عمر به منزله چشم من، و عثمان به منزله قلب من هستند.
 فرداى آن روز نیز دوباره بر آن حضرت وارد شدم؛ و پدرم امیرمؤ منان علىّ علیه السّلام و همچنین ابوبکر، عمر و عثمان را نیز در آن مجلس مشاهده نمودم.
 پس خطاب به جدّم کردم و گفتم: روز گذشته شنیدم که سخنى پیرامون بعضى از اصحاب خود که حضور دارند فرمودى، مى خواهم بدانم که منظورتان چه بود؟
 رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بلى، و سپس به ایشان اشاره نمود و اظهار داشت :
 به راستى ایشان گوش و چشم و قلب من خواهند بود، زیرا که به زودى درباره جانشینم علىّ علیه السّلام مورد سؤ ال قرار مى گیرند.
 و سپس آیه مبارکه قرآن إ نَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤ ادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْئولا را تلاوت نمود، یعنى؛ همانا گوش و چشم و قلب، تمامى آن ها نسبت به او - یعنى امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام - مورد سؤ ال و بازخواست قرار خواهند گرفت.
 و بعد از آن افزود: قسم به عزّت پروردگارم، که تمامى امّت مرا در روز قیامت متوقّف خواهند نمود و درباره ولایت امام علىّ علیه السّلام مورد سؤ ال قرار مى دهند، همان طورى که خداوند متعال در قرآن حکیم به آن تصریح نموده است :
 وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ یعنى؛ ایشان را نگه دارید، چون آن ها مسئول هستند و باید پاسخگوى اعمال و برخوردهاى خویش باشند.(35)
 تمامى موجودات تحت فرمان آن ها
 
زراره که یکى از شاگردان و اصحاب امام صادق علیه السّلام است، از آن حضرت حکایت کند:
 در زمان حضرت اءبا عبداللّه الحسین علیه السّلام شخصى به نام عبداللّه بن شدّاد لیثى، دچار بیمارى و تب سختى شده بود.
 امام حسین علیه السّلام به جهت عیادت و دیدار او راهى منزلش شد، و چون که حضرت خواست وارد منزل شود بلافاصله تب او برطرف گردید؛ و مریض گفت: راضى شدم به حقّانیّتى که از طرف خداوند متعال به شما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام ارزانى شده است تا جائى که تب از شما فرار مى کند.
 امام حسین علیه السّلام فرمود: قسم به خداوند! چیزى آفریده نشده است مگر آن که تحت فرمان ما خواهد بود.
 زراره گوید: سپس صدائى را شنیدیم که مى گفت: لبّیک یا ابن رسول اللّه! و آن گاه امام حسین علیه السّلام فرمود: آیا امیرالمؤ منین علیه السّلام تو را دستور نداده است که فقط به افرادى نزدیک شوى که یا دشمن ما بوده و یا گناهکار باشد، که سبب کفّاره گناهش شود، پس چرا به این شخص روى آورده اى.(36)
 مرز پیروى از پدر
 
روزى عبدالرّحمان فرزند عمرو بن عاص با عدّه اى در محلّى نشسته بودند، که امام حسین علیه السّلام از جلوى آن ها عبور نمود، در همان حال عبدالرّحمان گفت: هرکس ‍ مى خواهد به بهترین شخص در زمین و آسمان نگاه کند، به این رهگذر نظر نماید.
 و سپس افزود: گرچه من بعد از دوران جنگ بصره تاکنون با آن حضرت صحبت نکرده ام؛ ولى بدانید که او به طور حتم برترین انسان ها است.
 و پس از گذشت چند روزى عبدالرّحمان به همراه ابو سعید خدرى حضور آن حضرت شرفیاب شدند؛ و حضرت عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آیا معتقد هستى که من بهترین فرد روى زمین و آسمان مى باشم ؟
 به راستى اگر چنین اعتقادى دارى، پس چرا با من و پدرم - امیرالمؤ منین علىّ بن اءبى طالب علیه السّلام - در جنگ بصره مقاتله و جنگ مى کردى ؟!
 و حال آن که پدرم از من بهتر و برتر مى باشد.
 عبدالرّحمان با حالت سرافکندگى، از امام علیه السّلام عذرخواهى کرد؛ و عرضه داشت: جدّت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به من دستور داد: از پدرت پیروى و اطاعت کن.
 امام حسین علیه السّلام فرمود: آیا قول خداوند متعال را در قرآن حکیم نشنیده اى، که فرمود: (وَإِنْ جاهَداکَ عَلى اءَنْ تُشْرِکَ بى مالَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُم ا) یعنى؛ چنانچه پدر و مادرت سعى کردند که تو را مشرک و گمراه کنند، از آنان پیروى مکن.
 و مقصود جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این است که پیروى و اطاعت از پدر و مادر در کارهاى نیک و خوب خواهد بود، که منطبق با فرامین قرآن و اهل قرآن بوده باشد.
 و همچنین فرمود: اطاعت و پیروى از مخلوقى که انسان را به نافرمانى و معصیت خداوند وادار نماید، حرام است.(37)
 نماز بر جنازه منافقین
 
صفوان به نقل از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است :
 در زمان امام حسین علیه السّلام، یکى از منافقین مُرده بود؛ و حضرت به دنبال جنازه آن منافق حرکت مى نمود، در بین راه، به یکى از اصحاب خویش برخورد نمود که به سرعت از آنجا عبور مى کرد تا همراه جنازه قرار نگیرد، حضرت به او فرمود: کجا مى روى ؟
 عرض کرد: از جنازه این منافق فرار مى کنم که بر او نماز نخوانم.
 امام حسین علیه السّلام فرمود: همراه من بیا، و در نماز بر او آنچه از زبان من شنیدى، تو هم مثل من همان کلمات را بازگو کن.
 پس از آن که جنازه را بر زمین گذاشتند و شروع به خواندن نماز میّت کردند، حضرت دست هاى خود را همانند دیگران بالابرد و پس از تکبیر، گفت :
 (اَللّهُمَّ خُذْ عَبْدَکَ فى عِبادِکَ وَ بِلادِکَ، اَللّهُمَّ اءصِلْهُ اَشَدَّ نارِکَ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ عَذابِکَ، فَاِنَّهُ کانَ یَتَوَلّى اَعْدائَکَ، وَ یُعادى اَوْلیائَکَ، وَ یُبْغِضُ اءَهَلَبَیْتِ نَبِیِّکَ)
 خداوندا! او را از بین بندگان و شهرها برگیر، و شدیدترین عذاب را بر او مسلّط گردان؛ و سوزش و سختى عذاب را به او بچشان، چون او دشمنان تو را دوست، و دوستان تو را دشمن مى داشت و از دوستان تو بیزار بود، و با أ هل بیت پیغمبرت بغض و کینه داشت.(38)
 همچنین در کتاب تفسیر امام عسکرى علیه السّلام آمده است :
 امام حسین علیه السّلام فرمود: پس از آن که خداوند، حضرت آدم علیه السّلام را آفرید و اسامى تمامى چیزها را به او تعلیم نمود و حضرت آدم آن اسامى را بر ملائکه عرضه داشت.
 سپس خداوند، حضرت محمّد، علىّ، فاطمه، حسن و حسین صلوات اللّه علیهم را همچون شَبَحى در صلب حضرت آدم علیه السّلام قرار داد و به وسیله انوار مقدّس ایشان، تمام جهان هستى را روشنائى بخشید.
 بعد از آن خداوند به ملائکه دستور داد تا براى آدم به جهت عظمت و فضل آن اشباح پنج گانه سجده نمایند.
 پس تمامى افراد ملائکه، سجده کردند مگر شیطان که از فرمان خداوند؛ و از تواضع در مقابل انوار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام سرپیچى و امتناع ورزید.
 و به همین جهت که تکبّر و بلند پروازى کرد، در زمره کافرین قرار گرفت.(39)
 معرّفى جانشینان پیامبر اسلام صلوات اللّه علیهم
 
در یکى از روزها، شخص عربى به حضور امام حسین علیه السّلام شرفیاب شد و ضمن صحبت هاى مفصّلى، سؤ ال کرد: اى پسر رسول خدا! تعداد خلفاء و ائمّه اطهار، پس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چند نفر مى باشند؟
 امام حسین علیه السّلام فرمود: دوازده نفر مى باشند، به تعداد پیشوایان دوازده گانه بنى اسرائیل.
 اءعرابى اظهار داشت: چنانچه ممکن است، اسامى آن ها را برایم بیان فرما؟
 حضرت فرمود: اى برادر! امام و خلیفه بعد از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله پدرم امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السّلام مى باشد؛ و سپس ‍ برادرم حسن مجتبى و بعد از او هم من خواهم بود؛ و مابقى خلفاء و اوصیاء نه نفر دیگر از فرزندان من هستند، به نام هاى :
 پسرم، علىّ - زین العابدین -.
 و بعد از او پسرش، محمّد - باقرالعلوم -.
 و بعد از او پسرش، جعفر - صادق آل محمّد -.
 و بعد از او پسرش، موسى - کاظم -.
 و بعد از او پسرش، علىّ - رضا -.
 و بعد از او پسرش، محمّد - جوادالائمّة -.
 و بعد از او پسرش، علىّ - هادى -.
 و بعد از او پسرش، حسن - عسکرى -.
 و همچنین پس از او پسرش به عنوان (خَلَف صالح، مَهْدى موعود) - صلوات اللّه علیهم - جانشین و پیشواى هدایت گر براى جامعه خواهند بود، که - دوازدهمین ایشان - نهمین فرزند من مى باشد؛ و او هنگامى که ظهور نماید تمام موارد احکام دین مبین اسلام را به اجراء در خواهد آورد.(40)
 نماز باران در کوفه به دستور پدر
 
مرحوم سیّد مرتضى رحمة اللّه علیه آورده است :
 حضرت صادق آل محمّد، به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السّلام حکایت فرماید: در زمان مولاى متقّیان، امام علىّ علیه السّلام مدّتى باران نازل نشد.
 پس عدّه اى از أهل کوفه نزد امام امیرالمؤ منین، علىّ علیه السّلام حضور یافته و ضمن اظهار ناراحتى از نیامدن باران، تقاضا کردند تا حضرت از درگاه خداوند، طلب نزول باران نماید.
 امام علىّ علیه السّلام خطاب به فرزندش حضرت اءبا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیه کرد و فرمود: اى حسین! حرکت کن و براى این أهالى از درگاه خداوند متعال درخواست بارش ‍ باران نما.
 حضرت اءبا عبداللّه الحسین طبق پیشنهاد پدر از جاى برخاست و ایستاد؛ و پس از حمد و ثناى الهى، بر پیامبر خدا و بر اهل بیت گرامیش تحیّت و درود فرستاد؛ و آن گاه اظهار داشت :
 اى خداوندى که عطاکننده خیرات هستى، و برکات و رحمت هایت را مرتّب بر ما مى فرستى! امروز از آسمان، باران رحمت و برکت خود را بر ما بندگانت فرود فرست؛ و ما را از باران خیر و برکت سیراب گردان.
 و تمام موجودات تشنه را کامیاب و سیراب گردان.
 تا آن که ضعیفان خوشحال و دلشاد گردند.
 و زمین هاى مرده سرسبز و زنده در آیند؛ و برکات را ظاهر نمایند.
 پس اى پروردگار جهانیان! دعا و خواسته ما بندگانت را مستجاب و برآورده فرما.
 همین که حضرت أبا عبداللّه الحسین علیه السّلام دعایش پایان یافت و آمیّن گفت، ناگهان اءبرهاى بسیارى در آسمان پدیدار شد و باران رحمت شروع به باریدن کرد و تمام مناطق را باران فرا گرفت.
 به طورى که بعضى از بیابان نشین هاى اطراف کوفه به خدمت امام علیه السّلام وارد شدند و گفتند: بارش باران، تمام حوالى کوفه را فراگرفته؛ و تمام باغات و نهرها پر از آب گردیده است.(41)
 سخن گفتن شیرخوار و سنگسار مادر
 
صفوان به نقل از امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت کند:
 در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام دو نفر مرد بر سر بچّه اى شیرخوار نزاع و اختلاف داشتند؛ و هر یک مدّعى بود که بچّه براى او است.
 در این میان، امام حسین علیه السّلام عبورش بر ایشان افتاد و چون متوّجه نزاع آن ها شد، آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود: براى چه سر و صدا مى کنید؛ و داد و فریاد راه انداخته اید؟
 یکى از آن دو نفر گفت: یاابن رسول اللّه! این همسر من است.
 و دیگرى اظهار داشت: این بچّه مال من است.
 امام حسین علیه السّلام به آن شخصى که مدّعى بود زن همسر اوست، خطاب کرد و فرمود: بنشین؛ و سپس خطاب به زن نمود و از او سؤ ال کرد که قضیّه و جریان چیست ؟ پیش از آن که رسوا شوى حقیقت را صادقانه بیان کن.
 زن گفت: اى پسر رسول خدا! این مرد شوهر من است و این بچّه مال اوست؛ و آن مرد را نمى شناسیم.
 در این لحظه امام حسین علیه السّلام به بچّه اشاره کرد و فرمود: به إ ذن خداوند متعال سخن بگو و حقیقت را براى همگان آشکار گردان، که تو فرزند کدام یک از این دو مرد هستى.
 پس طفل شیرخوار به اعجاز امام حسین علیه السّلام به زبان آمد و گفت: من مربوط به هیچ یک از این دو مرد نیستم؛ بلکه پدر من چوپان فلان أ رباب است.
 سپس حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه دستور داد تا زن را طبق دستور قرآن سنگسار نمایند.
 امام صادق علیه السّلام در ادامه فرمایش افزود: آن طفل، بعد از آن جریان، دیگر سخنى نگفت و کسى از او کلامى نشنید.(42)
 زنده شدن زنى مرده
 
مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود آورده است :
 عدّه اى در حضور مبارک امام حسین علیه السّلام نشسته بودند، که ناگاه جوانى گریه کنان وارد شد.
 امام حسین علیه السّلام به او فرمود: چرا گریان و ناراحت هستى ؟
 جوان اظهار داشت: هم اکنون مادرم بدون آن که وصیّتى کرده باشد، فوت نمود و از دنیا رفت؛ و او اموال بسیارى داشت، پیش از آن که بمیرد به من گفت که بدون مشورت با شما هیچ دخالت و تصرّفى در اموالش نکنم.
 پس امام حسین علیه السّلام به کسانى که آنجا حضور داشتند فرمود: برخیزید تا به طرف منزل این زنى برویم که از دنیا رفته است.
 لذا همگى حرکت کردند و به منزلى که جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوى درب اتاق ایستادند.
 در این هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام دعائى را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده، زنده شد.
 همین که زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتین، نگاهى به امام علیه السّلام انداخت و گفت: اى سرورم! سخنى بفرما و مرا به دستورات خود راهنمایى نما.
 حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام داخل اتاق شد و بر بالشى تکیه داد و فرمود: هم اینک وصیّت کن، خداوند تو را رحمت نماید.
 زن اظهار داشت: اى پسر رسول خدا! من اموالى چنین و چنان در فلان مکان دارم، یک سوّم آن ها را به شما مى دهم تا در هر راهى که مصلحت مى دانى، مصرف نمایى.
 و دو سوّم دیگر آن ها را به این پسرم مى دهم؛ البتّه به شرط آن که او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام باشد.
 ولى چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامى اموال خودم را در اختیار شما قرار مى دهم؛ چون که مخالفین شما هیچ حقّى در اموال مؤ منین ندارند.
 سپس آن زن از حضرت خواهش نمود که بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل کفن و دفنش را نیز خود حضرت بر عهده گیرد.(43)
 پیشگویى و آینده نگرى از دوران کودکى
 
یکى از اصحاب پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله، به نام حذیفه یمانى حکایت کند:
 روزى حسین علیه السّلام در حالى که کودکى بیش نبود، اظهار داشت: به خداوند قسم! ستمگران بنى امیّه بر قتل من، گرد هم خواهند آمد و عمر سعد پیش قدم و سرلشگر آن ها خواهد بود.
 پس به او گفتم: آیا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله چنین مطلبى را برایت گفته است ؟ فرمود: خیر.
 بعد از آن به حضور پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله رفتم؛ و حضرت را از پیش گویى فرزندش حسین علیه السّلام آگاه ساختم که در دوران کودکى، پیش گویى مى کند و از اتّفاقات آینده خبر مى دهد!!
 حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى حذیفه! همانا علم من، علم حسین است؛ و علم او علم من است، چون ما - اهل بیت عصمت و طهارت - به تمام حوادث روزگار پیش از آن که واقع شود آگاه و آشنا مى باشیم.(44)
 همچنین مرحوم قطب الدین راوندى آورده است :
 روزى شخصى به محضر مبارک حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام شرفیاب شد و اظهار داشت: اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم که با فلان زن، از فلان خانواده ازدواج کنم، و قبل از هر اقدامى محضر شما آمده ام تا با شما مشورت کنم، چون شما اهل بیت رسالت به تمام امور و مصالح افراد آگاه و آشنا هستید.
 امام حسین صلوات اللّه علیه فرمود: من صلاح نمى دانم که تو با آن زن ازدواج نمائى.
 ضمناً آن زن، ثروت بسیارى داشت و مرد هم از دارائى و اموال بسیارى برخوردار بود.
 امّا مرد با نظریّه حضرت مخالفت کرد و با آن زن مورد نظر خود ازدواج نمود، پس از گذشت مدّتى کوتاه مرد تهى دست و فقیر گردید و به ناچار نزد امام حسین علیه السّلام آمد و موضوع را بازگو کرد.
 حضرت فرمود: من تو را راهنمائى کردم، ولیکن تو اهمیّت ندادى، با این حال الان هم نظر من این است که او را رها نموده و طلاق دهى، که خداوند بهتر از آن را برایت مقدّر مى گرداند.
 سپس پیشنهاد فرمود که با فلان زن از فلان خانواده ازدواج نما، و چون پیشنهاد حضرت را اجرا کرد، پس از مدّتى مرد داراى ثروتى انبوه شد، همچنین خداوند متعال فرزندانى پسر و دختر به آن ها عطا نمود و تمام خوبى ها و سعادت ها به آن ها روى آورد.(45)
 آب دهان و شفاى چشم
 
صالح بن میثم اسدى حکایت کند:
 روزى به حضور عمّه ام، حُبابه والبیّه - که در اثر سجود و عبادت بسیار، نحیف و لاغر گشته بود - وارد شدم؛ و پس از احوال پرسى، عمّه ام به من گفت: اى برادرزاده! مایل هستى تا حدیثى از امام حسین علیه السّلام برایت بیان کنم ؟
 گفتم: بلى، برایم بازگو کن، تا بشنوم.
 عمّه ام، حُبابه گفت: من هر روز جهت زیارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام به دیدارش مى رفتم تا آن که ناراحتى چشم پیدا کردم و دیگر نتوانستم به محضر شریفش حضور یابم.
 چند روزى بدین منوال گذشت، تا آن که روزى امام حسین علیه السّلام با جمعى از اصحابش در حالى که من در جایگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود: اى حبابه! کجائى، مدّتى است، که تو را نمى بینم ؟
 عرضه داشتم: اى پسر رسول خدا! ناراحتى چشم برایم پیش آمده است و به این جهت نتوانستم محضر شما شرفیاب گردم.
 پس حضرت دستور داد و روسرى خود را از صورتم کنار زدم، آن گاه نگاهى به چشم من کرد و سپس آب مبارک دهان خود را به چشم من مالید و اظهار داشت :
 اى حُبابه! خداوند متعال را شکرگزار باش، که ناراحتى چشم تو را برطرف نمود و بهبودى بخشید.
 بعد از آن به جهت شکر و سپاس پروردگار به سجده رفتم؛ و حضرت به من خطاب کرد و اظهار نمود: اى حبابه! سرت را بلند کن و بنشین و در آئینه نگاه کن، و ببین در چه حالتى هستى ؟
 حبابه گوید: چون سر از سجده بلند کردم، دیگر هیچ درد و ناراحتى در چشم خود احساس نکردم؛ پس حمد و ستایش خداوند متعال را به جاى آوردم.
 پس از آن امام حسین علیه السّلام افزود: ما اهل بیت و شیعیان ما، همه بر یک فطرت هستیم و از یک سرشت آفریده شده ایم؛ و دیگران از ما جدا و بیزار مى باشند.(46)
 برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج
 
روزى معاویه نامه اى براى مروان استاندار خود در مدینه به این مضمون نوشت: اى مروان! از تو مى خواهم که امّکلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طیّار را براى فرزندم، یزید خواستگارى نمائى؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جارى گردانى.
 هنگامى که نامه معاویه به دست والى مدینه رسید، حرکت کرد و نزد عبداللّه آمد و او را از محتواى پیام معاویه آگاه نمود.
 عبداللّه بعد از شنیدن سخنان مروان در پاسخ چنین اظهار داشت: اختیار دخترم، امّکلثوم به دست حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام است؛ چون او سیّد ما و دائى دخترم مى باشد.
 وقتى موضوع را براى امام حسین علیه السّلام تعریف کردند، فرمود: استخاره مى کنم تا خداوند آنچه را که صلاح آل محمّد علیهم السّلام و صلاح دین و دنیاى دختر باشد بیان نماید.
 و پس از آن که عدّه اى از مردم در مسجدالنّبىّ صلّى اللّه علیه و آله اجتماع کردند، مروان استاندار مدینه نیز در جمع آن ها حاضر شد و در کنار امام حسین علیه السّلام نشست و اظهار داشت :
 معاویه به من دستور داده است تا امّکلثوم، دختر عبداللّه فرزند جعفر طیّار را به عقد و ازدواج پسرش یزید درآورم؛ و مهریه او را هر چه پدرش بگوید مى پردازم و بین دو طایفه صلح و دوستى برقرار کنم، همچنین تمام بدهى هاى آن ها را هر چه باشد پرداخت نمایم.
 بعد از آن افزود: عدّه اى در این ماجرا ناراحت هستند و غبطه مى خورند؛ ولى من تعجّب مى کنم با این که یزید دامادى بى همتا است، چطور از او مهریه گرفته مى شود.
 در همین لحظه، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام لب به سخن گشود و فرمود: حمد و ستایش مى کنم خداوندى را، که ما را از بین بندگانش برگزید و فضیلت و برترى بخشیده است.
 و سپس ضمن بیان فضائل و مناقب اهل بیت رسالت علیهم السّلام خطاب به مروان کرد و افزود: اى مروان! نسبت به این مهریّه اى که گفتى هر چه پدر دختر بگوید خواهى پرداخت، بدان که اگر بخواهیم مهریّه مطالبه کنیم، هرگز از سنّت رسول خدا تجاوز نمى کنیم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهریّه قرار مى دهیم.
 و امّا این که إ ظهار داشتى: مى خواهید بین دو طایفه صلح و آشتى برقرار شود، آگاه باش که ما طایفه بنى هاشم طبق احکام الهى با شما دشمن و مخالف هستیم و به جهت متاع دنیا با شما سازش ‍ نمى کنیم.
 و تمام گفتار مروان را یکى پس از دیگرى مطرح و ردّ نمود، و آن گاه فرمود: آن هایى که نادان و بى خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هایى که اهل درک و شعور و معرفت باشند، با شما ستمگران، مخالف و دشمن هستند.
 و در پایان فرمایشاتش اظهار نمود: تمام شما حُضّار شاهد باشید، که من - حسین بن علىّ - امّکلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمویش قاسم بن محمد درآوردم.
 و مهریّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار دادیم، و نیز نخلستان خود را به ایشان بخشیدم که بتوانند با درآمد آن إ مرار معاش نمایند.
 در این هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت: شما بنى هاشم کینه توز هستید و مى خواهید دشمنى و کینه ها تداوم یابد.
 امام حسین علیه السّلام در پاسخ فرمود: آیا فراموش کرده اید که وقتى برادرم امام حسن مجتبى علیه السّلام، عایشه دختر عثمان را خواستگارى نمود، شما چه کردید؟
 و او را به ازدواج عبداللّه، فرزند زبیر در آوردید؛ و آیا فراموش کرده اید که شما به همراه عایشه و دیگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبى علیه السّلام - چه کردید؟!
 حال قضاوت کنید که آیا ما اهل بیت رسالت عداوت و کینه داریم یا شما کینه توز و سنگ دل هستید.(47)
 پودر و خمیر شدن ریگ ها و نقش ائمّه اطهار علیهم السّلام
 
یکى از زنان دانشمند به نام امّ سلیم - که به کتاب هاى آسمانى، مانند تورات و انجیل آشنایى کامل داشت - پس از آن که به محضر پیامبر اسلام و امیرالمؤ منین و امام مجتبى صلوات اللّه علیهم شرفیاب شد و معجزات و کراماتى از آن بزرگواران مشاهده کرد، حکایت نماید:
 بعد از آن که به حضور حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام رفتم و همان اوصاف و نشانه ها را که در کتب آسمانى خوانده بودم، در او مشاهده کردم.
 ولى چون او کودکى خردسال بود، متحیّر شدم که چگونه از او نشانه امامت و معجزه، طلب نمایم.
 در هر صورت، نزدیک آن حضرت که بر لبه سکوى مسجد نشسته بود وارد شدم و گفتم تو کیستى ؟
 فرمود: من گمشده تو هستم، اى امّ سلیم! من خلیفه اوصیاء خداوند هستم، من پدر - نُه - امام هدایت گر مى باشم.
 من جانشین برادرم امام حسن مجتبى و خلیفه او هستم؛ و او خلیفه پدرم امام علىّ بن ابى طالب علیه السّلام مى باشد؛ و او نیز جانشین و خلیفه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بود.
 امّسلیم گوید: من از گفتار و صراحت لهجه و بیان امام حسین علیه السّلام در آن کودکى شگفت زده گشتم و گفتم: علامت و نشانه گفتار شما چیست ؟
 حضرت فرمود: چند عدد ریگ از روى زمین بردار و به من بده.
 همین که چند عدد سنگ ریزه از روى زمین برداشتم و تحویل آن کودک عزیز دادم، آن ها را در کف دست هاى خود قرار داد و سائید تا آن که تبدیل به پودر شد و سپس آن ها را خمیر نمود؛ و انگشتر خود را بر آن زد و نقش انگشتر بر خمیر نمایان شد.
 آن گاه خمیر را با همان حالت به من داد و فرمود: اى امّسلیم! خوب در آن دقّت کن، ببین چه مى بینى ؟
 وقتى خوب دقّت کردم، اسامى مبارک حضرت رسول و امام علىّو حسن و حسین و - نه - فرزندش صلوات اللّه علیهم را به همان ترتیبى که در کتاب هاى آسمانى خوانده و دیده بودم، مشاهده کردم مگر نام جعفر و موسى علیهماالسّلام را.
 پس به همین جهت بیش از حدّ تصوّر تعجّب کردم و با خود گفتم: چه نشانه ها و علامت هاى ارزشمند و عظیمى برایم آشکار گشت و اظهار داشتم: اى سرورم! چنانچه ممکن باشد علامتى دیگر برایم آشکار گردان.
 امام حسین علیه السّلام تبسّمى نمود و از جاى برخاست و ایستاد؛ و آن گاه دست راست خود را به سمت آسمان بالابرد که دیدم که دست مبارکش همانند عمود و ستونى نورانى آسمان ها را شکافت و از چشم من ناپدید شد!
 بعد از آن فریادى کشیدم و بیهوش روى زمین افتادم.
 و پس از لحظه اى که به هوش آمدم، و چشم هاى خود را گشودم، دیدم دسته اى از گل یاس در دست دارد و آن را بر صورت و بینى من گذارد، که تا امروز که سال هاى سال از آن گذشته است هنوز بوى آن گل یاس برایم باقى مانده است.
 بعد از آن گفتم: اى سرور من! وصىّ و خلیفه بعد از شما کیست ؟
 حضرت فرمود: هر که همانند من و گذشته گانم بتوانند چنین کراماتى را انجام دهد.(48)
 خواهش از چه کسى ؟
 
در یکى از روزها شخصى از انصار به حضور مبارک امام حسین علیه السّلام رسید و خواسته و نیاز خود را بدین مضمون روى کاغذى نوشت: اى سرورم! اى ابا عبداللّه! من به فلان شخص مبلغ پانصد دینار بدهکار هستم و توان پرداخت آن را ندارم، چون تنگ دست بوده از لحاظ مالى، سخت در مضیقه مى باشم.
 پس از آن که امام حسین علیه السّلام نامه او را قرائت نمود، یک هزار دینار تحویل وى داد و او را موعظه نمود و اظهار داشت: در تمام حالات سعى کن، خواهش و خواسته خود را فقط به یکى از سه شخص بگو و از او تقاضا کن :
 1 - این که سعى کن خواسته ات را از کسى تقاضا نمایى که مؤ من و مورد اطمینان باشد.
 2 - با مروّت و جوانمرد باشد، که حتّى الامکان ناامیدت نکند.
 3 - داراى حسب و نسب شریفى باشد، که تو را سبک نشمارد، بلکه برایت اهمیّت و ارزش قایل شود.
 اءمّا دین دار مؤ من، ایمانش سبب مى شود که خواسته و خواهش تو را برآورده نماید.
 و امّا کسى که حسب و نسب درستى داشته و جوانمرد باشد، هرگز روى تو را زمین نمى اندازد و به هر شکلى که باشد آبروى تو را حفظ و خواسته ات را برآورده مى کند.(49)
 همچنین آورده اند:
 روز عاشورا، برخى از افراد بر پشت امام حسین علیه السّلام أ ثراتى را مشاهده کردند.
 پس موضوع را براى فرزندش، امام سجّاد زین العابدین علیه السّلام بازگو کردند و علّت آن را جویا شدند؟
 حضرت سجّاد علیه السّلام پاسخ داد: این أ ثرها به این جهت است که پدرم سلام اللّه علیه، کیسه هاى آرد، خرما و... را بر پشت خود حمل مى نمود و درب منازل خانواده هاى بى سرپرست و تهى دستان و بیوه زنان و یتیمان مى برد و شخصاً تحویل آن ها مى داد.(50)
 زیارت حضرت و شفاعت در قیامت
 
مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود موسوم به خرائج و جرائح نقل کرده است :
 روزى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در محلّى نشسته بود و اطراف آن بزرگوار، امام علىّ، حضرت فاطمه، حسن و حسین علیهم السّلام گرد آمده بودند.
 در این هنگام، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ایشان خطاب کرد و فرمود: چگونه اید در آن هنگامى که هر یک از شما از یکدیگر جدا و پراکنده گردد؛ و قبر هر یک در گوشه اى از زمین قرار گیرد؟
 حسین علیه السّلام لب به سخن گشود و اظهار داشت: یا رسول اللّه! آیا به مرگ طبیعى مى میریم، یا آن که کشته خواهیم شد؟
 حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود: اى پسرم! همانا شما مظلومانه کشته خواهید شد.
 و سپس افزود: و ذرارى شما در روى زمین پراکنده خواهند شد.
 حسین علیه السّلام سؤ ال نمود: یا رسول اللّه! چه کسى ما را خواهد کشت ؟
 حضرت رسول صلوات اللّه علیه در پاسخ فرمود: شرورترین افراد، شما را به قتل مى رسانند.
 حسین علیه السّلام همچنین سؤ ال کرد: آیا کسى به زیارت قبور ما خواهد آمد؟
 رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آرى، عدّه اى از - مردان و زنان - امّت جهت زیارت شما بر سر قبور شما مى آیند، و با آمدنشان بر مزار شما، مرا خوشحال مى نمایند.
 و چون قیامت بر پا شود من در صحراى محشر حاضر خواهم شد، و آن هائى را که به زیارت قبور شماها آمده باشند شفاعت مى کنم؛ و از شداید و سختى هاى قیامت نجاتشان خواهم داد.(51)
 بازگشت اوّلین شخصیّت در رجعت
 
حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید بر این که جدّ بزرگوارش، امام حسین علیه السّلام پس از آن که به صحراى کربلا وارد شد، در جمع اصحاب و یاران خود چنین اظهار داشت: روزى در حضور جدّم، رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بودم که فرمود: اى فرزندم! بعد از من، تو را به سوى عراق سوق مى دهند، به سرزمینى که پیامبران الهى و جانشینان آن ها ( علیهم السّلام) وارد آن سرزمین شده اند.
 در آن سرزمین، تو و اصحاب و یاران تو را شهید مى نمایند؛ ولى سوزش و درد زخم هاى شمشیر را درک نخواهید کرد و همان طورى که آتش براى حضرت ابراهیم علیه السّلام سرد و دلنشین گردید، نیز زخم هاى شمشیر و جراحات آن نیز بر بدن شما بى تاءثیر است و آن را حسّ نمى کنید.
 امام حسین علیه السّلام افزود: پس اى یاران باوفا! شما را بشارت باد که اگر کشته شدیم، بر جدّم رسول اللّه وارد مى شویم.
 و من به مقدار زمانى که خداوند بخواهد - در عالم برزخ - مى مانم؛ و چون امام زمان، قائم آل محمّد صلوات اللّه علیه ظهور و قیام نماید، اوّلین شخصیّتى که قبرش شکافته شود و از درون آن بیرون آید، من هستم و همزمان نیز امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام از قبر خارج خواهد شد.
 پس از آن لشکرى انبوه از آسمان بر من نازل مى شوند که تاکنون هرگز قدم بر زمین ننهاده باشند.
 همچنین جبرئیل، میکائیل و إ سرافیل علیهم السّلام هر یک به همراه لشکرى نزد من وارد مى شوند.
 سپس من به همراه جدّم حضرت محمّد، رسول خدا و علىّ بن ابى طالب خلیفه اش و برادرم حسن مجتبى صلوات اللّه علیهم در مکانى گرد هم جمع مى شویم.
 و آن گاه جدّم، حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله پرچم خود را به اهتزاز در خواهد آورد؛ و سپس آن را به همراه شمشیر خود تحویل حضرت قائم، امام زمان صلوات اللّه علیه مى دهد و با همین وضعیّت مدّت زمانى را خواهیم ماند.
 بعد از آن، خداوند متعال در میان مسجد کوفه چشمه اى از روغن و چشمه اى از شیر و چشمه اى از آب ظاهر مى گرداند.
 و در آن هنگام امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام سلاح رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را به دست من مى دهد و مرا به شرق و غرب عالم مى فرستد تا در هر کجا دشمنى از دشمنان خدا باشد، او را به هلاکت رسانم.
 و هر کجاى جهان، بُتى باشد سرنگون سازم تا آن که وارد هندوستان مى شوم و آن را فتح مى کنم.
 و نیز حضرت دانیال و حضرت یوشع علیهماالسّلام به همراه امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه، خارج شوند و گویند: همانا خدا و رسولش راست گفته اند؛ و هنگام وعده الهى فرا رسیده است.
 پس خداوند متعال هفتاد مرد جنگى به همراه آن دو پیغمبر بسیج مى نماید تا تمام قاتلین و دشمنان خود را نابود و هلاک نمایند تا آن که سرزمین روم را فتح کنند و در قلمرو حکومت اسلامى در آید.
 سپس امام حسین علیه السّلام در ادمه فرمایشاتش افزود: بعد از آن، به من ماءمورّیت داده مى شود که تمام حیوانات نجس و پلید را نابود کرده و زمین را از تمام پلیدى ها پاک سازم تا تنها چیزهاى خوب و مفید باقى بماند.
 سپس دین مبین اسلام را بر تمام یهود و نصارى و دیگر ملل و ادیان و مذاهب عرضه مى کنم؛ و چنانچه پذیراى آن باشند آزاد خواهند بود وگرنه خون آن ها ریخته خواهد شد.
 و تمام افراد مریض، نابینا و فلج به برکت ما اهل بیت عصمت و طهارت، شفا مى یابند.
 و برکت و رحمت الهى، همه جا را فرا خواهد گرفت.
 و تمام درختان، حدّاکثر ثمر و میوه خود را به بار مى آورند و حتّى در زمستان میوه تابستان و در تابستان میوه زمستان به دست مى آید.
 و این وعده الهى است که فرمود:
 (وَلَوْاءَنَّ اءَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتِ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَاءَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ).
 یعنى؛ چنانچه تمام شهرها و دیار ایمان آورند و تقواى الهى پیشه نمایند، ما نیز برکات زمین و آسمان را بر آن ها ظاهر مى سازیم.
 ولیکن دروغ گفتند و آنان به کیفر و نتیجه اعمالشان، مجازاتشان را خواهند دید.
 سپس خداوند به وسیله ما اهل بیت، کرامت و عظمت خود را براى شیعیان ما ظاهر مى سازد؛ و دیگر چیزى بر آن ها مخفى و پوشیده نمى باشد.(52)

واقعیّت نگرى و خداجوئى
مرحوم شیخ مهدى مازندرانى - یکى از علماء بزرگ - به نقل از کتاب کبریت الاءحمر آورده است :
حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه در روز عاشوراء، در آن موقعیّت جنگ و ستیز؛ و در همان لحظات آخر، هنگامى که به بعضى از افراد و اهالى کوفه برخورد مى کرد که در لشکر عمر بن سعدِ ملعون بودند. با این که مى توانست آن افراد را به هلاکت برساند؛ ولى بدون آن که آسیبى بر آنان وارد نماید، از کنارشان مى گذشت.
واین صحنه براى بسیارى از افراد تعجّب آور و غیر قابل هضم بود، تا آن که مدّت زمانى سپرى گشت و علّت جوان مردى و بزرگوارى امام حسین علیه السّلام آشکار و روشن گردید.
و آن این بود که در صُلب آن افراد، انسان هایى پاک طینت وجود داشته است و مؤ من و معتقد به ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشند.
و آن حضرت با علم امامت خویش، با یک نظر، آن ها را شناسائى مى نمود و به ایشان آسیبى نمى رساند.
سپس مرحوم مازندرانى در همین راستا با استناد به فرمایش امام سجّاد زین العابدین علیه السّلام افزوده است :
حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: پدرم، حسین بن علىّ علیهماالسّلام در روز عاشوراء، برخى از افرادى را که در لشکر عمر بن سعد بودند، به هلاکت نرساند، با این که مى توانست آن ها را به راحتى نابود و هلاک گرداند.
پس هنگامى که امامت به من منتقل شد، با علم امامت و ولایت متوجّه شدم که افرادى مؤ من و پاک در صُلب آن اشخاص قرار داشته است.
و پدرم حسین علیه السّلام از روى علم امامت با یک نگاه به چهره و قیافه آن ها دریافته بود که فرزندانى صالح و پاک از آن ها به وجود خواهند آمد.
و به همین جهت آن ها را مورد عفو و گذشت قرار مى داد و از ریختن خونشان مى گذشت.(53)
ورود به کربلاى پُربلا
بسیارى از تاریخ ‌نویسان آورده اند:
چون حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه از مکّه معظّمه عازم شهر کوفه و سرزمین کربلاء گردید.
به همین منظور به همراه اهل بیت و دیگر دوستان و یاران خود حرکت کرد، در بین راه در محاصره شدید لشکر عبیداللّه بن زیاد لعین به سرکردگى حرّ بن یزید ریاحى قرار گرفتند.
و پس از صحبت ها و مجادله ها، سرانجام توافق شد که حضرت به راه خود ادامه دهد تا از سوى عبیداللّه - والى کوفه - دستور بعدى بیاید.
لذا امام علیه السّلام با همراهان به مسیر خود ادامه داد تا آن که به محلّى به نام (عُذَیْبُ الهِجانات) رسیدند.
در این هنگام از طرف والى کوفه - عبیداللّه - براى حرّ که فرمانده لشکر بود، نامه اى به این مضمون آمد که بایستى از هر جهت بر حسین علیه السّلام و همچنین یارانش سخت گرفته شود.
حرّ، نامه عبیداللّه را براى امام حسین علیه السّلام قرائت کرد.
و چون اءصحاب و یاران حضرت از پیام شوم عبیداللّه آگاه شدند، اظهار داشتند: یا ابن رسول اللّه! اجازه فرما تا با لشکر او مبارزه و قتال کنیم ؟
حضرت پس از شنیدن سخنان اصحاب و یاران خود، فرمود: تا آنان جنگ را شروع نکنند، من هرگز اقدام نخواهم کرد.
آن گاه یکى از یاران به نام زُهیر بن قین عرضه داشت: پس به سوى سرزمین کربلا که در همین نزدیکى قرار دارد، حرکت کنیم.
همین که امام حسین علیه السّلام نام کربلاء را شنید، گریست گرفت و سپس اظهار نمود:
(اَللّهُمَّ إ نّى اءعُوذُ بِکَ مِنْ کَرْبٍ وَبَلاء) یعنى؛ خداوندا، از مشکلات و بلاهاى این سرزمین - کربلا - به تو پناه مى برم.
و سپس مقدارى به مسیر خود ادامه داد و فرمود: در همین جا فرود آئید و بارها را باز کنید و بر زمین بگذارید، که این جا وعده گاه جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى باشد.
و قبر و مقبره من در این سرزمین خواهد بود.(54)
بنابراین، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام در روز چهارشنبه و یا پنج شنبه، دوّم محرّم الحرام، سال 61 هجرى قمرى وارد سرزمین کربلاء شد.(55)
نان گندم آن را هم نخورى
محدّثین و مورّخین در کتاب هاى مختلف آورده اند:
آن هنگامى که حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه و سلامه علیه به سرزمین کربلا وارد شد، چند روزى پس از آن، یکى از یاران خود را با پیامى به سوى عمر بن سعد فرستاد که: با تو صحبتى دارم، امشب در میان دو لشکر همدیگر را ملاقات کنیم.
به همین منظور عمر بن سعد به همراه بیست اسب سوار و همچنین امام حسین علیه السّلام نیز به همان ترتیب از لشکرگاه خود خارج شدند و چون به محلّ ملاقات یکدیگر رسیدند.
پس امام حسین علیه السّلام همراهان خود را قدرى عقب نگه داشت، مگر برادرش حضرت ابوالفضل و پسرش علىّاکبر را؛ و همچنین عمر بن سعد همراهان خود را به جز پسرش و یکى از غلامانش را عقب راند.
و چون کنار یکدیگر آمدند، امام علیه السّلام بعد از صحبت ها و مذاکراتى به عمر بن سعد خطاب کرد و ضمن نصیحت هائى فرمود:
واى بر تو! آیا از عذاب خداوند در روز قیامت نمى هراسى ؟
آیا با من که از هر جهت مرا مى شناسى، جنگ مى کنى ؟!
این چه کارى است که انجام مى دهى ؟
اگر همراه من باشى و آن ها را که دشمنان من و خدا و رسولش هستند رها کنى، همانا در پیشگاه خداوند متعال مقرّب خواهى شد.
عمر بن سعد در پاسخ، به آن حضرت چنین گفت: مى ترسم خانه ام را خراب کنند؛ و زندگى و اموالم را به غارت ببرند.
امام علیه السّلام فرمود: من بهتر از آن را برایت تضمین مى کنم.
عمر گفت: بر خانواده و بچّه هایم مى ترسم که به آن ها آسیبى برسد.
حضرت فرمود: من سلامتى آن ها را نیز تضمین مى نمایم.
در این لحظه عمر بن سعد ساکت ماند و دیگر جوابى نداد.
امام حسین علیه السّلام روى مبارک خود را از او برگرداند و فرمود:اى عمر! تو را چه شده است ؟!
خدا تو را بکشد؛ و مورد مغفرت و رحمت خویش قرارت ندهد.
سوگند به خداوند، امیدوارم که از گندم عراق نخورى.
عمر در کمال بى حرمتى اظهار داشت: جو، عوض گندم خواهد بود؛ و سپس برخاستند و از یکدیگر جدا گشتند و هر کدام با همراهان خود به محلّ خود بازگشتند.(56)
نکاتى حسّاس با گذرى بر شب آخر تا عروج
مرحوم شیخ مفید رحمة اللّه علیه و دیگر محدّثین و تاریخ ‌نویسان در کتاب هاى مختلف آورده اند:
چون شب عاشورا فرا رسید حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه به جهت خستگى بیش از حدّ، جلوى خیمه نشسته بود و سر مبارک خود را بر سر زانوهاى خود نهاده، تا قدرى استراحت نماید.
پس ناگهان حضرت زینب علیها السّلام با شنیدن صداى صیحه اسبان و هجوم دشمنان، نزدیک برادرش امام حسین علیه السّلام آمد و به آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت: اى برادر! آیا صداى اسبان را نمى شنوى، که هجوم آورده اند؟!
پس امام حسین علیه السّلام سر از زانوى خود برداشت و ایستاد؛ و آن گاه برادر خود حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام را صدا کرد و فرمود: برادرجان عبّاس! حرکت کن و به سوى مهاجمین برو؛ و از ایشان بخواه که امشب را به ما مهلت دهند، تا در این شب با پروردگار متعال مناجات و راز و نیاز نمائیم.
خدا مى داند که من نماز و تلاوت قرآن، همچنین مناجات و استغفار به درگاه خداوند متعال را خیلى دوست دارم.
لذا حضرت اباالفضل علیه السّلام از آن ها مهلت گرفت.
و در آن شب امام حسین علیه السّلام و دیگر اصحاب و یاران آن حضرت هر کدام به نوعى مشغول عبادت و استغفار و راز و نیاز با قاضى الحاجات شدند.
و هنگامى که نماز صبح عاشوراء را اقامه نمودند، ناگاه تعدادى از لشکر دشمن به سمت خیمه هاى حضرت، هجوم آوردند و شمر ملعون در حالتى که فرماندهى آن ها را به عهده داشت، نعره مى کشید و به امام علیه السّلام و اهل بیت رسالت جسارت مى کرد.
یکى از یاران حضرت، به نام مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه خواست تا شمر را مورد هدف تیر قرار دهد.
ولى حضرت سلام اللّه علیه ضمن ممانعت از تیراندازى، فرمود: من دوست ندارم که ما شروع کننده جنگ و کشتار باشیم.
پس از آن حضرت جلو آمد و لشکر عمر بن سعد را موعظه نصیحت کرد ولى سودى نبخشید.
و در نهایت، سپاه دشمن با فرماندهى عمر بن سعد تیراندازى به سمت امام حسین علیه السّلام و اصحاب باوفایش را آغاز کردند.
و چون اصحاب و یاران حضرت یکى پس از دیگرى به شهادت رسیدند، و امام علیه السّلام در میدان نبرد تنها ماند؛ ولى آن حضرت باز هم براى اتمام حجّت، دشمنان را موعظه و راهنمائى نمود.
و بطور مرتّب از آن ها درخواست آب مى کرد.
امّا آن سنگ دلان به جاى آن که به حضرت پاسخى دهند؛ و با این که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده بودند، که وى یکى از دو سیّد جوانان اءهل بهشت مى باشد، اعتنائى نکرده؛ و اءطراف حضرت را محاصره کرده و هر کسى به شیوه اى امام علیه السّلام را هدف پرتاب تیر، سنگ، نیزه و... قرار مى داد.
تا آن که حضرت علیه السّلام در اءثر شدّت جراحات و نیز تشنگى بیش از حدّ نقش بر زمین گردید.
در همین بین، دشمنان براى غارت اموال زنان و کودکان به خیمه ها یورش بردند؛ و چون حضرت متوجّه هجوم دشمن به خیمه اهل و عیال خود شد، فریادى بر آن ها کشید:
واى بر شماها، اى پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى هراسید، آزاده و با غیرت باشید، و اگر مرد هستید مردانه بجنگید.
در این هنگام، شمر ملعون صدا کرد: اى حسین! چه مى گوئى ؟
حضرت سلام اللّه علیه فرمود: مى گویم شما با من جنگ مى کنید و زنان چه گناهى دارند، سربازان و نیروهاى خود را تا من زنده هستم از حرم و ناموس من دور نگه دارید و ایشان را مورد تجاوز و اذیّت قرار ندهید.
پس دشمن عقب گرد کرد و عمر بن سعد ملعون دستور داد که بروید کار او را تمام کنید.
و چند نفر از فرماندهان لشکر آمدند و خواستند حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را به شهادت برسانند، ولى طاقت نیاوردند و بازگشتند.
تا آن که در نهایت، شمر ملعون وارد قتلگاه شد و با وضعى رقّت بار و دلخراش سر مقدّس آن امام مظلوم و غریب را از بدن جدا کرد(57) که زبان و قلم از گفتار آن شرم دارد.
صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ، وَعَلى جَمیعِ الشُّهَداءِ، وَرَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
وَلَعَنَةُ اللّهُ على قاتِلیهِ وَ ظالِمیهِ، وَمَنْ اءَسَّسَ اءساسَ الظُّلْمِ وَالْجَورِ عَلى اءهْلِ بَیْتِ النُّبُوَّةِ.
آمّینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ.
در رثاى پنجمین اختر تابناک ولایت

آمدم در کربلا تا با خدا سودا کنم
از دل و جان حکم او را مو به مو اجرا کنم
آمدم تا در ره عهدى که بستم با خدا
دین و قرآن را به خون خویشتن احیا کنم
آمدم تا برگه آزادى اسلام را
با نثار خون هفتاد و دو تن امضا کنم
آمدم تا نخل توحید خدا را بارور
با نثار اکبر و عبّاس مه سیما کنم
آمدم تا بر علیه دشمنان جدّ خود
با قیام خویش بر پا، محشر عظمى کنم
آمدم تا تشنه لب، جان در ره جانان دهم
نقش خود را در زمین کربلا ایفا کنم
آمدم تا بندگان را رهنمائى سوى حقّ
با اسیرى رفتن ذریّه زهراء کنم
آمدم تا با نثار کودک شش ماهه ام
زاده مرجانه را بى چاره و رسوا کنم (58)
شرح احوال شهیدان، گرچه زد آتش به جانم
از غم سالار ایشان، سوخت مغز استخوانم
یادم آمد رفتنش، چون با تن تنها به میدان
اشک ریزان همچو باران، از سحاب دیدگانم
از پى اتمام حجّت، ایستاد آن حجّت حقّ
لیک با حالى که تقریرش نگنجد در زبانم
گفت و اى، لشکر من آخر زِیْن عرش کردگارم
بنده خاصّ خدا و پادشاه إ نس و جانم
علّت ایجاد موجودات و سِرّ کاف و نونم
مقصد و مقصود حقّ از خلقت کَون و مکانم
واجب ممکن نما و ممکن واجب صفاتم
اوّلین مخلوق خلاّق زمین و آسمانم
صورت انسان کامل از سلاله ماء و طینم
احسن التّقویم حقّ را معنى و شرح و بیانم
یادگار حیدر صفدر، امیرالمؤ منینم
زاده خیرالبشر، پیغمبر آخر زمانم
شاه بطحا، ماه یثرب، زاده زهراى اطهر
گر نباشم، هر چه باشم، من شما را میهمانم

پنج درس ارزنده و آموزنده
1 - روز عاشوراء بین دو لشکر حقّ و باطل، آتش جنگ با شدّت تمام شعله ور بود.
در وسطهاى روز، یکى از یاران امام حسین صلوات اللّه علیه جلو آمد و به آن حضرت عرضه داشت: هنگام نماز فرا رسیده است؛ و اکنون که به ملاقات خداوند متعال مى روم، دوست دارم آخرین نماز را خوانده باشم.
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام نگاهى به سمت آسمان کرد و فرمود: یادى از نماز کردى، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد؛ بلى، وقت نماز فرا رسیده است، از دشمن بخواهید تا مهلت دهند و نمازمان را بخوانیم.
ولى دشمن نپذیرفت، به همین جهت امام علیه السّلام به زهیر بن قین و سعید بن عبداللّه دستور داد تا جلوى نمازگزاران بایستند و خود را سپر قرار دهند، تا آن که حضرت به همراه دیگران نماز را اقامه نماید.
آن دو نفر با چند تن دیگر از یاران جلوى حضرت ایستادند و بقیّه اصحاب پشت سر آن حضرت قرار گرفتند و نماز را به جماعت به عنوان نماز خوف اقامه نمودند(59).
2 - روزى عدى فرزند حاتم طائى به همراه عُبِیْده، فرزند عمر به محضر مبارک امام حسین صلوات اللّه علیه آمدند و در حالى که تپش قلبش بسیار شدید بود گفت :
اى ابا عبداللّه! ذّلت را با عزّت - در صلح امام حسن علیه السّلام با معاویه - مبادله کردید؛ و متاعى قلیل پذیرفتید و عظمت خود را از دست دادید، همه ما، به وسیله شما مطیع شدیم و یک عُمْر باید مخالف باشیم.
اکنون برادرت حسن و جریان صلح را رها کن و نیروها و شیعیانت را از کوفه و دیگر شهرها جمع نما.
امام حسین علیه السّلام فرمود: ما معاهده بسته ایم و راهى بر شکست آن نیست، چون عهدشکنى شیوه ما نمى باشد.(60)
3 - هنگامى که امام حسین علیه السّلام به سرزمین کربلا وارد شد، نامه اى از سوى عبیداللّه ملعون براى آن حضرت ارسال شد.
همین که نامه به دست امام علیه السّلام رسید، و آن را خواند؛ پاره نمود و روى زمین ریخت و فرمود: مردمى که خوشنودى مخلوق را بر رضایت خالق مقدّم بدارند، هرگز رستگار و موفّق نخواهند شد(61).
4 - روزى فَرَزْدقِ شاعر، به محضر و مجلس امام حسین صلوات اللّه علیه وارد شد، و پس از خواندن اشعارى در مدح اهل بیت رسالت صلوات اللّه علیهم، حضرت چهارصد دینار به او هدیه داد.
شخصى که شاهد جریان بود اعتراض کرد و گفت: او شاعرى فاسق و هتّاک است ؟!
حضرت فرمود: بهترین مال و ثروت آن است که آبروى شخص را حفظ کند، و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با کعب بن زهیر شاعر چنین کرد و نیز درباره عبّاس ‍ فرزند مرداس فرمود: زبانش را از من قطع کنید (کنایه از این که به او کمکى شود تا...).(62)
5 - امام حسین صلوات اللّه و سلامه علیه در ضمن یکى از سخنانش قرآن را به چهار بخش تقسیم نمود:
عبارات و اءلفاظ، اشارات و کنایات، لطیفه ها و داستان ها، حقایق و واقعیّات.
عبارت ها و اءلفاظ براى مردم عادى، و اشارات براى اهل اطلاّع، و لطایف براى اولیاء، و حقایق براى أ نبیاء و أ وصیاء مى باشد.(63)
مدح و منقبت پنجمین اختر امامت

آن که جانان طلبد، بهر چه خواهد جان را
ترک جان گوى، اگر مى طلبى جانان را
قرب جانان، هوس هر دل و جان نیست، ولى
دل کسى داد به جانان، که نخواهد جان را
دعوى عشق و محبّت نه به حرف است، حکیم
باید از خون گلو زد رقم این عنوان را
بندگان را همه بر لقمه نظر باشد و بس
چشم هر بنده ندارد نظر لقمان را
تا نمیرى ز خودى، زنده نگردى به خداى
نفى کفر است، که اثبات کند ایمان را
عالِم آن است، که آزادى عالَم طلبد
کامل آن است، که از خلق برد نُقصان را
کیست آن بنده زیبنده به جز نفس حسین
که به لطفى اثر از قهر برد یزدان را
بحر موّاج کرم اوست که با تشنه لبى
نخورد آب و دهد آب لب عطشان را
خالق عزّ و جلّ کرد ز ایجاد حسین
ختم بر امّت خاتم کرد و احسان را
دید پیش از گِل ما بار گُنه بر دل ما
که آفرید از پى این درد، خدا درمان را
غرق طوفان گناهیم و به یک قطره اشک
فضل آن بحر کرم بین، که خَرد طوفان را
مظهر اسم عَفوُّ است، چو این منبع جود
مغفرت جوى و بدین اسم بجو غفران را
حتم شد نار جهنّم چو ز سلطان قِدَم
بر بنى آدم اگر زد قَدَم عصیان را
آفتاب از افق جود بر آمد که منم
آن که از پرتو خود، نور کند نیران را
شاه اقلیم فتوّت، عَلَم افراشت که من
دست گیرى کنم این امّت سرگردان را
نوع خود را بدهم جان و ز جانان بخرم
تا ببینند ملایک شرف انسان را
گوى سبقت به کَرَم در برم از عالَمیان
تا نگیرند پس از من به کرم چوگان را
مقصد ممکن و واجب همه تشریف من است
نقطه قطب منم، دایره امکان را
این چنین شد ز ازل شرط عبودیّت من
که به خون غلطم و تقدیس کنم سبحان را
تا به دامان زندم دست گنه کار محّب
زده ام بهر شفاعت به کمر دامان را
بینش اهل حقیقت، چون حقیقت بین است
در تو بینند حقیقت، که حقیقت این است
من اگر جاهل گمراهم، اگر شیخ طریق
قبله ام روى حسین است و همینم دین است
سجده بر نور خدا، در گلِ آدم نکند
چشم شیطان لعین، چون نظرش بر طین است
ماسوا عاشق رنگند سواى تو حسین
که جبین و کَفَت از خون سرت رنگین است
خَردَلى بار غمت را دل عالم نکشد
آه از این بار امانت، که عجب سنگین است
پیکرت مظهر آیات شد از ناوک تیر
بدنت مصحف و سیمات مگر یاسین است
باغ عشق است، مگر معرکه کربُبَلا
که ز خونین کفنان غرق گُل و نسرین است
بوسه زد خسرو دین بر دهن اصغر و گفت
دهنت باز ببوسم، که لبت شیرین است
شیر دل آب کند، بیند اگر کودک شیر
جاى شیرش به گلو آب دم زوبین است
از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار
چون کبوتر که به قهر از پى او شاهین است
در خَم طُرّه اکبر، دل لیلا مى گفت
سفرم جانب شام و وطنم در چین است
دخترى را به که گویم که سر نعش پدر
تسلیت سیلى شمر و سر نِىْ تسکین است (64)

چهل حدیث گهربار منتخب
قالَ الاْ مامُ اءبُوعَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن، صَلَواتُاللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ:
1 - إ نَّ قَوْما عَبَدُواللّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُالتُّجارِ، وَإ نَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُالْعَبْیدِ، وَإ نَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ شُکْرا فَتِلْکَ عِبادَةٌ الْاءحْرارِ، وَهِیَ اءفْضَلُ الْعِبادَةِ.(65)
ترجمه :
فرمود: همانا، عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى کنند که آن یک معامله و تجارت خواهد بود.
و عدّه اى دیگر از روى ترس خداوند را عبادت و ستایش مى کنند که همانند عبادت و اطاعت نوکر از ارباب باشد.
و طائفه اى هم به عنوان شکر و سپاس از روى معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستایش مى نمایند؛ و این نوع، عبادت آزادگان است که بهترین عبادات مى باشد.
2 - قالَ علیه السّلام: إِنَّ اءجْوَدَالنّاسِ مَنْ اءعْطى مَنْ لا یَرْجُوهُ، وَ إ نَّ اءعْفَى النّاسِ مَنْ عَفى عَنْ قُدْرَةٍ، وَ إ نَّ اءَوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.(66)
ترجمه :
فرمود: همانا سخاوتمندترین مردم آن کسى است که کمک نماید به کسى که امیدى به وى نداشته است.
و بخشنده ترین افراد آن شخصى است که - نسبت به ظلم دیگرى با آن که توان انتقام دارد - گذشت نماید.
صله رحم کننده ترین مردم و دید و بازدید کننده نسبت به خویشان، آن کسى ست که صله رحم نماید با کسى که با او قطع رابطه کرده است.
3 - قیلَ: مَا الْفَضْلُ؟ قالَ عَلَیْهِ السَّلامَ: مُلْکُ اللِّسانِ، وَ بَذْلُ الاْ حْسانِ، قیلَ: فَمَا النَّقْصُ؟ قالَ: التَّکَلُّفُ لِما لا یُعنیکَ.(67)
ترجمه :
از حضرت سؤ ال شد کرامت و فضیلت در چیست ؟ در پاسخ فرمود: کنترل و در اختیار داشتن زبان و سخاوت داشتن، سؤ ال شد نقص انسان در چیست ؟ فرمود: خود را وا داشتن بر آنچه که مفید و سودمند نباشد.
4 - قالَ علیه السّلام: النّاسُ عَبیدُالدُّنْیا، وَالدّینُ لَعِبٌ عَلى اءلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإ ذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ.(68)
ترجمه :
فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنیا هستند و مذهب، بازیچه زبانشان گردیده است و براى إ مرار معاش خود، دین را محور قرار داده اند - و سنگ اسلام را به سینه مى زنند -.
پس اگر بلائى همانند خطر - مقام و ریاست، جان، مال، فرزند و موقعیّت،... - انسان را تهدید کند، خواهى دید که دین داران واقعى کمیاب خواهند شد.
5 - قالَ علیه السّلام: إ نَّ الْمُؤْمِنَ لایُسى ءُ وَلایَعْتَذِرُ، وَالْمُنافِقُ کُلَّ یَوْمٍ یُسى ءُ وَیَعْتَذِرُ.(69)
ترجمه :
ضمن فرمایشى فرمود: همانا شخص مؤ من خلاف و کار زشت انجام نمى دهد و عذرخواهى هم نمى کند.
ولى فرد منافق هر روز مرتکب خلاف و کارهاى زشت مى گردد و همیشه عذرخواهى مى نماید.
6 - قالَ علیه السّلام: إ عْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ یَعْلَمُ اءنّه ماءخُوذٌ بِالْاءجْرامِ، مُجْزىٍ بِالْإ حْسانِ.(70)
ترجمه :
فرمود: کارها و اءمور خود را همانند کسى تنظیم کن و انجام ده که مى داند و مطمئن است که در صورت خلاف تحت تعقیب قرار مى گیرد و مجازات خواهد شد.
و در صورتى که کارهایش صحیح باشد پاداش خواهد گرفت.
7 - قالَ علیه السّلام: عِباداللّهِ لاتَشْتَغِلُوا بِالدُّنْیا، فَإ نَّ الْقَبْرَ بَیْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَلاتَغْعُلُوا.(71)
ترجمه :
فرمود: اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنیا - و تجمّلات آن - قرار ندهید که همانا قبر، خانه اى است که تنها عمل - صالح - در آن مفید و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشید که غفلت نکنید.
8 - قالَ علیه السّلام: لاتَقُولَنَّ فى اءخیکَ الْمُؤ مِنِ إ ذا تَوارى عَنْکَ إ لاّ مِثْلَ ماتُحِبُّ اءنْ یَقُولَ فیکَ إ ذا تَوارَیْتَ عَنْهُ.(72)
ترجمه :
فرمود: سخنى - که ناراحت کننده باشد - پشت سر دوست و برادر خود مگو، مگر آن که دوست داشته باشى که همان سخن پشت سر خودت گفته شود.
9 - قالَ علیه السّلام :یا بُنَىَّ إ یّاکَ وَظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِرا إ لاّ اللّهَ.(73)
ترجمه :
فرمود: بپرهیز از ظلم و آزار رساندن نسبت به کسى که یاورى غیر از خداوند متعال نمى یابد.
10 - قالَ علیه السّلام: إ نّى لااءرى الْمَوْتَ إ لاّ سَعادَة، وَلاَالْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إ لاّ بَرَما.(74)
ترجمه :
فرمود: به درستى که من از مرگ نمى هراسم و آن را جز سعادت نمى بینم.
و همچنین زندگى با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مى شناسم.
11 - قالَ علیه السّلام: مَنْ لَبِسَ ثَوْبا یُشْهِرُهُ کَساهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثَوْبا مِنَ النّارِ.(75)
ترجمه :
در احادیث امام حسن علیه السّلام هم آمده است.
فرمود: هرکس لباس شهرت و انگشت نما بپوشد، خداوند او را در روز قیامت لباسى از آتش خواهد پوشانید.
12 - قالَ علیه السّلام: اءنَا قَتیلُ الْعَبَرَةِ(76)، لایَذْکُرُنى مُؤْمِنٌ إ لاّ اِسْتَعْبَرَ.(77)
ترجمه :
فرمود: من کشته گریه ها و اشک ها هستم، هیچ مؤ منى مرا یاد نمى کند مگر آن که عبرت گرفته و اشک هایش جارى خواهد شد.
13 - قالَ علیه السّلام: لَوْ شَتَمَنى رَجُلٌ فى هذِهِ الاُْذُنِ، وَ اءَوْمى إ لى الْیُمْنى، وَاعْتَذَرَ لى فى الْاءُخْرى لَقَبِلْتُ ذلِکَ مِنْهُ، وَ ذلِکَ اءَنَّ اءَمیرَ الْمُؤْمِنینَ عَلَیْهِالسّلام حَدَّثَنى اءَنَّهُ سَمِعَ جَدّى رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: لایَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ یَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ اءَوْ مُبْطِلٍ.(78)
ترجمه :
فرمود: چنانچه با گوش خود بشنوم که شخصى مرا دشنام مى دهد و سپس معذرت خواهى او را بفهمم، از او مى پذیرم و گذشت مى نمایم، چون که پدرم امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام از جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت نمود:
کسى که پوزش و عذرخواهى دیگران را نپذیرد، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد.
14 - قیلَ لِلْحُسَیْنِ بن علىّ علیه السّلام: مَنْ اءعْظَمُ النّاسِ قَدْرا؟
قالَ: مَنْ لَمْ یُبالِ الدُّنْیا فى یَدَیْ مَنْ کانَتْ.(79)
ترجمه :
از حضرت سؤ ال شد: با شخصیّت ترین افراد چه کسى است ؟
در جواب فرمود: آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى باشد.
15 - قالَ علیه السّلام: مَنْ عَبَدَاللّهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، آتاهُ اللّهُ فَوْقَ اءمانیهِ وَکِفایَتِهِ.(80)
ترجمه :
فرمود: هرکس خداوند متعال را با صداقت و خلوص، عبادت و پرستش نماید؛ خداى متعال او را به بهترین آرزوهایش مى رساند و امور زندگیش را تاءمین مى نماید.
َعلیه السّلام: احْذَرُوا کَثْرَةَ الْحَلْفِ، فِإ نَّهُ یَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَلٍ اءرَبَعَ: إ مّا لِمَهانَةٍ یَجِدُها فى نَفْسِهِ، تَحُثُّهُ عَلى الضَّراعَةِ إ لى تَصْدیقِ النّاسِ إ یّاهُ. وَ إ مّا لِعَىٍّ فى الْمَنْطِقِ، فَیَتَّخِذُ الاْ یْمانَ حَشْوا وَصِلَةً لِکَلامِهِ. وَ إ مّا لِتُهْمَةٍ عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ، فَیَرى اءَنَّهُمْ لایَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إ لاّ بِالْیَمینِ. وَ إ مّا لاِ رْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَیْرِ تَثْبیتٍ.(81)

ترجمه :
فرمود: خود را از قسم و سوگند برهانید که همانا انسان به جهت یکى از چهار علّت سوگند یاد مى کند:
در خود احساس سستى و کمبود دارد، به طورى که مردم به او بى اعتماد شده اند، پس براى جلب توجّه مردم که او را تصدیق و تاءیید کنند، سوگند مى خورد.
و یا آن که گفتارش معیوب و به دور از حقیقت است، و مى خواهد با سوگند، سخن خود را تقویت و جبران کند.
و یا در بین مردم متّهم است - به دروغ و بى اعتمادى - پس مى خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نماید.
و یا آن که سخنان و گفتارش متزلزل است - هر زمان به نوعى سخن مى گوید - و زبانش به سوگند عادت کرده است.
17 - قالَ علیه السّلام: اءیُّما إ ثْنَیْنِ جَرى بَیْنَهُما کَلامٌ، فَطَلِبَ اءَحَدُهُما رِضَى الاَّْخَرِ،کانَ سابِقَهُ إ لىَ الْجَنّةِ.(82)
ترجمه :
فرمود: چنانچه دو نفر با یکدیگر نزاع و اختلاف نمایند و یکى از آن دو نفر، در صلح و آشتى پیشقدم شود، همان شخص سبقت گیرنده، جلوتر از دیگرى به بهشت وارد مى شود.
18 - قالَ علیه السّلام: وَاعْلَمُوا إ نَّ حَوائِجَ النّاسِ إ لَیْکُمْ مِنْ نِعَمِ اللّه عَلَیْکُمْ، فَلا تَمیلُوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ نَقِما.(83)
ترجمه :
فرمود: توجّه داشته باشید که احتیاج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاى الهى است، پس نسبت به نعمت ها روى، بر نگردانید؛ وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد.
19 - قالَ علیه السّلام: یَابْنَ آدَم، اُذْکُرْ مَصْرَعَکَ وَ مَضْجَعَکَ بَیْنَ یَدَى اللّهِ، تَشْهَدُ جَوارِحُکَ عَلَیْکَ یَوْمَ تَزِلُّ فیهِ الْاءقْدام.(84)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم، بیاد آور لحظات مرگ و خواب گاه خود را در قبر، همچنین بیاد آور که درپیشگاه خداوند قرار خواهى گرفت و اعضاء و جوارحت بر علیه تو شهادت خواهند داد، در آن روزى که قدم ها لرزان و لغزان مى باشد.
20 - قالَ علیه السّلام: مُجالَسَةُ أهْلِ الدِّناءَةِ شَرُّ، وَ مُجالَسَةُ أهْلِ الْفِسْقِ ریبَةٌ.(85)
ترجمه :
فرمود: همنشینى با اشخاص پست و رذل سبب شرّ خواهد گشت، و همنشینى و مجالست با معصیت کاران موجب شکّ و بدبینى خواهد شد.
21 - قالَ علیه السّلام: إ نَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْیا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أهْلَها لِلْفَناءِ.(86)
ترجمه :
فرمود: به درستى که خداوند متعال دنیا - و اموال آن - را براى آزمایش افراد آفریده است.
و همچنین موجودات دنیا را جهت فناء - و انتقال از این دنیا به جهانى دیگر - آفریده است.
22 - قالَ علیه السّلام: لایَاءمَنُ یوم الْقِیامَةِ إ لاّ مَنْ قَدْ خافَ اللّهَ فى الدُّنْیا.(87)
ترجمه :
فرمود: کسى در روز قیامت از شدائد و اءحوال آن در اءمان نمى باشد، مگر آن که در دنیا از خداوند متعال ترس داشته باشد - و اهل گناه و معصیت نگردد -.
23 - قالَ علیه السّلام: لِکُلِّ داءٍ دَواءٌ، وَ دَواءُ الذُّنُوبِ الاسْتِغْفارِ.(88)
ترجمه :
فرمود: براى هر غم و دردى درمان و دوائى است و جبران و درمان گناه، طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خداوند مى باشد.
24 - قالَ علیه السّلام: مَنْ قَرَءَ آیَةً مِنْ کِتابِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ فى صَلاتِهِ قائِما، یُکْتَبُ لَهُ بِکُلِّ حَرْفٍ مِاءةُ حَسَنَة.(89)
ترجمه :
فرمود: هرکس آیه اى از قرآن را در نمازش تلاوت نماید، خداوند متعال در مقابل هر حرفى از آن یکصد حسنه در نامه اعمالش ثبت مى نماید.
25 - قالَ علیه السّلام: سَبْعَةُ اءشْیاءٍ لَمْ تُخْلَقْ فى رَحِمٍ:
فَاءوّلُها آدَمُ( علیه السّلام)، ثُمَّ حَوّاء، وَالْغُرابُ، وَ کَبْشُ إ بْراهیم ( علیه السّلام)، وَناقَةُاللّهِ، وَعَصا مُوسى ( علیه السّلام)، وَالطَّیْرُالَّذى خَلَقَهُ عیسىَ بْنُ مَرْیَم (علیهماالسّلام).(90)
ترجمه :
ضمن جواب سؤ ال هاى پادشاه روم، فرمود: آن هفت موجودى که بدون خلقت در رحم مادر، آفریده شده اند، عبارتند از:
حضرت آدم علیه السّلام و همسرش حوّاء.
و کلاغى که براى راهنمائى دفن هابیل آمد.
و گوسفندى که براى قربانى، به جاى حضرت اسماعیل علیه السّلام آمد.
و شترى که خداوند براى پیامبرش، حضرت صالح فرستاد.
و عصاى حضرت موسى علیه السّلام.
و هفتمین موجود آن پرنده اى بود که توسّط حضرت عیسى علیه السّلام آفریده شد.
26 - قالَ علیه السّلام: إ نَّ اَعْمالَ هذِهِ الاُْمَّةِ ما مِنْ صَباحٍ إ لاّ و تُعْرَضُ عَلَى اللّهِ تَعالى.(91)
ترجمه :
فرمود: همانا - نامه کردار و - اءعمال این امّت، در هر صبحگاه بر خداوند متعال عرضه مى گردد.
27 - قالَ علیه السّلام: إ جْتَنِبُواالْغِشْیانَ فى اللَّیْلَةِالَّتى تُریدُون فیها السَّفَرَ، فإ نَّ مَنْ فَعَلَ ذلِکَ، ثُمَّ رُزِقَ وَلَدٌ کانَ جَوّالَةً.(92)
ترجمه :
فرمود: در آن شبى که قصد مسافرت دارید، با همسر خود زناشوئى نکنید، که چنانچه عمل زناشوئى انجام گردد و در آن زمان فرزندى منعقد شود، بسیار متحرّک و افکارش مغشوش ‍ مى باشد.
28 - قالَ علیه السّلام: الرّکْنُ الْیَمانى بابٌ مِنْ اءبْوابِ الْجَنَّةِ، لَمْ یَمْنَعْهُ مُنْذُ فَتَحَهُ، وَإ نَّ ما بَیْنَ الرُّکْنَیْنِ - الاسْوَد وَالْیَمانى - مَلَکٌ یُدْعى هُجَیْرٌ، یُؤَمِّنُ عَلى دُع اءِالْمُؤْمِنینَ.(93)
ترجمه :
فرمود: رُکن یَمانىِ کعبه الهى، دربى از درب هاى بهشت است و مابین رکن یمانى و حجرالاسود ملک و فرشته اى است که براى استجابت دعاى مؤ منین آمّین مى گوید.
29 - قالَ علیه السّلام: إ نَّ الْغِنى وَاْلِعزَّ خَرَجا یَجُولانِ، فَلَقیا التَّوَکُلَّ فَاسْتَوْطَنا.(94)
ترجمه :
فرمود: عزّت و بى نیازى - هر دو - شتاب زده به دنبال پناهگاهى مى دویدند، چون به توکّل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند.
30 - قالَ علیه السّلام: مَنْ نَفَّسَ کُرْبَةَ مُؤْمِنٍ، فَرَّجَ اللّهُ عَنْهُ کَرْبَ الدُّنْیا والْآخِرَةِ.(95)
ترجمه :
فرمود: هرکس گره اى از مشکلات مؤ منى باز کند و مشکلش را برطرف نماید، خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح مى نماید.
31 - قالَ علیه السّلام: مَنْ والانا فَلِجَدّى صلّى اللّه علیه و آله والى، وَمَنْ عادانا فَلِجَدّى صلّى اللّه علیه و آله عادى.(96)
ترجمه :
فرمود: هر که ما را دوست بدارد و پیرو ما باشد، پس دوستى و محبّتش به جهت جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى باشد.
و هرکس با ما دشمن و کینه توز باشد، پس دشمنى و مخالفت او به جهت جدّم رسول خدا خواهد بود.
32 - قالَ علیه السّلام: یَابْنَ آدَمَ، اءُذْکُرْ مَصارِعَ آبائِکَ وَ اءبْنائِکَ، کَیْفَ کانُوا، وَ حَیْثُ حَلّوُا، وَ کَاءَنَّکَ عَنْ قَلیلٍ قَدْ حَلَلْتَ مَحَلَّهُمْ.(97)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم، بیاد آور آن لحظاتى را که پدران و فرزندان - و دوستان - تو چگونه در چنگال مرگ قرار گرفتند، آن ها در چه وضعیّت و موقعیّتى بودند و سرانجام به کجا منتهى شدند و کجا رفتند.
و بیندیش که تو نیز همانند آن ها به ایشان خواهى پیوست - پس مواظب اعمال و رفتار خود باش -.
33 - قالَ علیه السّلام: یَاابْنَ آدَمَ، إ نَّما اءنْتَ اءیّامٌ، کُلَّما مَضى یَوْمٌ ذَهَبَ بَعْضُکَ.(98)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم، بدرستى که تو مجموعه اى از زمان ها و روزگار هستى، هر آنچه از آن بگذرد، زمانى از تو فانى و سپرى گشته است - بنابراین لحظات عمرت را غنیمت شمار که جبران ناپذیر است -.
34 - قالَ علیه السّلام: مَنْ حاوَلَ أ مْراً بِمَعْصِیَةِ اللّهِ کانَ أ فْوَتُ لِما یَرْجُو وَ أ سْرَعُ لِمَجیى ءِ ما یَحْذَرُ.(99)
ترجمه :
فرمود: هرکس از روى نافرمانى و معصیتِ خداوند، کارى را انجام دهد، آنچه را آرزو دارد سریع تر از دست مى دهد و به آنچه هراسناک و بیمناک مى باشد مبتلا مى گردد.
35 - قالَ علیه السّلام: الْبُکاءُ مِنْ خَشْیَةِاللّه نَجاتٌ مِنَ الّنارِ وَ قالَ: بُکاءُالْعُیُونِ، وَ خَشْیَةُالْقُلُوبِ مِنْ رَحْمَةِاللّهِ.(100)
ترجمه :
فرمود: گریان بودن به جهت ترس از - عذاب - خداوند، سبب نجات از آتش دوزخ خواهد بود؛ و فرمود: گریان بودن چشم و خشیت داشتن دل ها یکى از نشانه هاى رحمت الهى - براى بنده - است.
36 - قالَ علیه السّلام: لایَکْمِلُ الْعَقْلُ إ لاّ بِاتّباعِ الْحَقِّ.(101)
ترجمه :
فرمود: بینش و عقل و درک انسان تکمیل نمى گردد مگر آن که - اءهل حقّ و صداقت باشد و - از حقایق، تبعیّت و پیروى کند.
37 - قالَ علیه السّلام: اءَهْلَکَ النّاسَ إ ثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ، وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.(102)
ترجمه :
فرمود: دو چیز مردم را هلاک و بیچاره گردانده است :
یکى ترس از این که مبادا در آینده فقیر و نیازمند دیگران گردند.
و دیگرى فخر کردن - در مسائل مختلف - و مباهات بر دیگران است.
38 - قالَ علیه السّلام: مَنْ عَرَفَ حَقَّ اءَبَوَیْهِ الاْ فْضَلَیْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلىٍّ، وَ اءطاعَهُما، قیلَ لَهُ: تَبَحْبَحْ فى اءیِّ الْجِنانِ شِئْتَ.(103)
ترجمه :
فرمود: هر شخصى که حقّ والدینش محمّد صلّى اللّه علیه و آله، و علىّ علیه السّلام را که با شرافت و با فضیلت ترین انسان ها هستند، بشناسد و - در تمام امور زندگى - از ایشان تبعیّت و اطاعت کند؛ در قیامت به او خطاب مى شود:
هر قسمتى از بهشت را که خواستار باشى، مى توانى انتخاب کنى و در آن وارد شوى.
39 - قالَ علیه السّلام: مَنْ طَلَبَ رِضَى اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ اللّه اُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَ کَّلَهُ اللّهُ إ لَى النّاسِ.(104)
ترجمه :
فرمود: هرکس رضایت و خوشنودى خداوند را - در اءمور زندگى - طلب نماید گرچه همه افراد از او رنجیده شوند، خداوند مهمّات و مشکلات او را کفایت خواهد نمود.
و کسى که رضایت و خوشنودى مردم را طالب گردد گرچه مورد خشم و غضب پروردگار باشد، خداوند اءمور این شخص را به مردم واگذار مى کند.
40 - قالَ علیه السّلام: إ نَّ شیعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَل.(105)
ترجمه :
فرمود: شیعیان و پیروان ما - اهل بیت رسالت - آن کسانى هستند که اءفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد.

 

ارجاعات

1- فهرست نام و مشخّصات بعضى از کتابهایى که مورد استفاده این مجموعه قرار گرفته است، در آخرین قسمت جلد دوّل همین مجموعه نفیسه موجود مى باشد.
2-مطابق با بیستم دى ماه، سال چهارم شمسى.
3-برخلاف اعیان الشّیعة که اظهار داشته: امام حسن مجتبى علیه السّلام شش ماهه به دنیا آمده؛ و امام حسین علیه السّلام طبق روال عادى مدّت حمل را گذرانده است.
4-نام حضرت به عنوان حسین، شهید، به رمز حروف اءبجد: 128، 319 مى باشد.
5-مطابق با نهم فروردین ماه، سال چهل و نه شمسى.
6-مطابق با بیست و یکم مهرماه، سال پنجاه و نه شمسى.
7-بحارالانوار ج 97، ص 87.
جهت تدوین و تنظیم خلاصه حالات حضرت کتابهاى ذیل مورد استفاده قرار گرفته است :
اصول کافى: ج 1، مستدرک الوسائل، اعیان الشّیعة: ج 1، مناقب ابن شهرآشوب: ج 2، بحارالانوار: ج 43 و44، کشف الغمّة: ج 1، عیون معجزات شیخ حسین عبدالوهاب، دلائل الامامة، تاریخ اهل بیت، مجموعه نفیسه، تذکرة الخواصّ، النصول المهمّة، ینابیع المودّة، حلیة الابرار: ج 3، جامع المقال طریحى: ص 187 و....
8-اشعار: از شاعر محترم آقاى ذاکر.
9-اعیان الشّیعة: ج 1، ص 562 - 510، بحارالانوار:، ج 43، ص 240 و 243.
10-بحارالانوار: ج 43 نسبت به نام فُطرس با اختلاف نقل کرده است، در ص 248 دردائیل و در ص 259 صلصائیل و در ص 243 فطرس مى باشد، ضمنا مرحوم شیخ صدوق در کتاب إ کمال الدّین: ص 282، ح 36 داستان را به طور مشروح بیان نموده، و مدینة المعاجز: ج 7، ص 432، ح 954 همین داستان را به طور مفصّل از چند کتاب دیگر نقل کرده است.
11-بحارالانوار: ج 43، ص 271 و 281.
12-منتخب طریحى: ص 123، بحارالانوار: ج 43، ص 312.
13-بحارالانوار: ج 44، ص 191، حیاة الامام الحسین علیه السّلام: ص 125.
14-محجّة البیضاء: ج 4، ص 228.
15-بحارالانوار: ج 44، ص 196، به نقل از جامع الاخبار.
16-حلیة الابرار: ج 2، ص 123، ج 6، فضائل شاذان بن جبرئیل قمّى: ص 83.
17-حیاة الامام الحسین علیه السّلام: ج 1، ص 124، بحارالانوار: ج 44، ص 195، حلیة الابرار: ج 3، ص 183، ج 4.
18-محجّة البیضاء: ج 4، ص 227، بحار: ج 81، ص 298، احتجاج طبرسى: ج 2، ص 19.
19-احتجاج طبرسى: ج 2، ص 23، بحارالانوار: ج 44، ص 204.
20-عدّه اى از مؤ رّخین، محلّ تجمّع را صحراى منى و عرفات گفته اند.
21-بحارالانوار: ج 33، ص 173 - 185، ح 456، کتاب سُلیم بن قیس: ص 199، احتجاج طبرسى: ج 1، ص 192. حدیث بسیار طولانى است، که در ترجمه به مواردى از آن اشاره و اکتفاء شده است.
22-تهذیب الاحکام: ج 5، ص 470، ح 293، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 51، بحارالانوار: ج 44، ص 183، ج 10.
23-الخرائج والجرائح: ج 1، ص 246، الثّاقب فى المناقب: ص 342، ح 266، بحار: ج 44، ص 181، ح 5، مدینة المعاجز: ج 3، ص 455، ح 975، اثبات الهداة: ج 2، ص 587، ح 62.
24-بحارالانوار: ج 44، ص 189.
25-حیاة الامام الحسین علیه السّلام: ج 1، ص 128، بحارالانوار: ج 44، ص 189.
26-بحارالانوار: ج 44، ص 210، مناقب آل ابى طالب: ج 4، ص 81.
27-بحارالانوار: ج 76، ص 15، ح 2، چاپ بیروت، و ج 73، چاپ ایران.
28-عیون الاخبار: ج 2، ص 43، ح 154، بحارالانوار: ج 66 ص 433، و ج 80، ص 186، وسائل الشیعه: ج 1، ص 254. ضمنا همین داستان را به بعضى دیگر از معصومین علیهم السّلام نسبت داده اند؛ و در کتابهاى مختلفى وارد شده است.
29-مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 52، بحارالانوار: ج 44، ص 184، ضمن حدیث 11.
30-بحار الانوار: ج 44، ص 191، مناقب آل ابى طالب: ج 3، ص 66، حلیة الابرار: ج 3، ص 183، ح 4.
31-حیاة الامام الحسین علیه السّلام: ج 1، ص 300.
32-چون صدقه بر ذرارى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله حرام است.
33-بحارالانوار: ج 44، ص 191، عوالم: ج 17، ص 65.
34-بحارالانوار: ج 44، ص 145.
35-بحارالانوار: ج 36، ص 77، نورالثّقلین: ج 3، ص 164.
36-بحارالانوار: ج 44، ص 183، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 51، س 6.
37-نورالثّقلین: ج 4، ص 304، حلیة الابرار: ج 3، ص 125، ح 13.
38-وسائل الشّیعه: ج 2، ص 770، ح 3040، کافى: ج 3، ص 189، ح 2، جامع الاحادیث: ج 3، ص 326، بحارالانوار: ج 44، ص 202، ح 20.
39-بحارالانوار: ج 26، ص 326.
40-بحارالانوار: ج 36، ص 384.
41-بحالانوار: ج 44، ص 187، ح 16، به نقل از عیون المعجزات شیخ حسین عبدالوهّاب، منسوب به سیّد مرتضى.
42-بحارالانوار: ج 44، ص 184، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 51، س 24.
43-بحارالانوار: ج 44، ص 180، به نقل از کتاب خرایج مرحوم راوندى.
44-بحارالانوار: ج 44، ص 184، به نقل از دلائل الامامة طبرى.
45-بحارالانوار: ج 44، ص 182، ح 6، به نقل از خرائج راوندى.
46-بحارالانوار: ص 44، ص 180، دعوات راوندى: ص 65، ح 163، رجال کشّى: ص 115 ح 183، مدینة المعاجز: ج 1، ص 457، ح 976.
47-مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 38، بحارالانوار: 44، ص 207، ح 4، و در ص 119، ح 13، همین جریان را به امام حسن مجتبى علیه السّلام نسبت داده است.
48-بحارالانوار: ج 25، ص 187، این داستان در بسیارى از کتابهاى تاریخى و روائى آمده است.
49-تحف العقول: ص 176، بحارالانوار، ج 78، ص 119.
50-بحارالانوار: ج 44، ص 190، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.
51-بحارالانوار: ج 18، ص 120.
52-مختصربصائرالدّرجات: ص 37 - 38 و ص 50 - 51.
53-حدیقة الشّیعة: ج 2، ص 150.
54-المفید فى ذکرى السبطالشّهید: ص 66.
55-مقتل خوارزمى: ج 1، ص 237، تاریخ طبرى: ج 4، ص 309.
56-بحارالانوار: ج 44، ص 388، خصائص الحسینیّه: ص 184، مقتل خوارزمى: ج 1، ص 254، حلیة الابرار: ج 3، ص 184، ح 4، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 55، س 4.
57-تلخیص از: مقتل خوارزمى: ج 2، ص 33، تاریخ طبرى: ج 4، ص 344، مشیرالاحزان: ص 72، بحارالانوار: ج 45، ص 47 - 57.
58-اشعار از شاعر محترم ژولیده.
59-المفید: ص 95، تاریخ طبرى: ج 4، ص 334، مقتل خوارزمى: ج 1، ص 17.
60-حیاة الامام الحسین علیه السّلام: ج 2، ص 116.
61-بحارالانوار: ج 44، ص 383، مقتل خوارزمى: ج 1، ص 239.
62-بحارالانوار: ج 44، ص 189.
63-الحکم الزاهرة: ج 1، ص 127.
64-اشعار از شاعر محترم آقاى فؤ اد کرمانى.
65-تحف عقول: ص 177، بحارالانوار: ج 75، ص 117، ح 5.
66-نهج الشّهادة: ص 39، بحارالانوار: ج 75، ص 121، ح 4.
67-مستدرک الوسائل: ج 9، ص 24، ح 10099 به نقل از مجموعه شهید.
68-محجّة البیضاء: ج 4، ص 228، بحارالانوار: ج 75، ص 116، ح 2.
69-تحف العقول: ص 179، بحارالانوار: ج 75، ص 119، ح 2.
70-بحارالانوار: ج 2، ص 130، ح 15 و ج 75، ص 127، ح 10.
71-نهج الشّهادة: ص 47.
72-بحالانوار: ج 75، ص 127، ح 10.
73-وسائل الشّیعة: ج 11، ص 339، بحارالانوار: ج 46، ص 153، ح 16.
74-بحار الانوار: ج 44، ص 192، ضمن ح 4، و ص 381، ضمن ح 2.
75-وسائل الشّیعة: ج 5، ص 25، کافى: ج 6، ص 445، ح 4.
76-عِبْرَة به معناى اعتبار و عبرت گرفتن است.
عَبْرَة به معناى گریان و جریان اشگ مى باشد. مجمع البحرین: ج 1، ص 111، (عبر).
77-اءمالى شیخ صدوق: ص 118، بحارالانوار: ج 44، ص 284، ح 19.
78-إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 431.
79-تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام: ص 348، س 11.
80-تنبیه الخواطر: ص 427، س 14، بحارالانوار: ج 68، ص 183، ح 44.
81-تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام: ص 429، س 6.
82-محجّة البیضاء: ج 4، ص 228.
83-نهج الشّهادة: ص 38.
84-نهج لشّهادة: ص 59.
85-نهج الشّهادة: ص 47، بحارالانوار: ج 78، ص 122، ح 5.
86-نهج الشّهادة: ص 196.
87-بلاغة الحسین علیه السّلام: ص 285، بحار الانوار: ج 44، ص 192، ح 5.
88-وسائل الشّیعة: ج 16، ص 65، ح 20993، کافى: ج 2، ص 439، ح 8.
89-اصول کافى: ج 2، ص 611، بحارالانوار: ج 89، ص 200، ح 17.
90-تحف العقول: ص 174، و بحارالانوار: ج 10، ص 137، ح 4.
91-بحارالانوار: ج 70، ص 353، ح 54، به نقل از عیون الاخبارالرّضا علیه السّلام.
92-وسائل الشّیعة: ح 20، ج 3، ص 243، بحارالانوار: ج 100، ص 292، ح 39.
93-مستدرک الوسائل: ج 9، ص 391، ج 1، بحارالانوار: ج 69، ص 354، ح 11.
94-مستدرک الوسائل: ج 11، ص 218، ح 15، بحارالانوار: ج 75، ص 257، ح 108.
95-مستدرک الوسائل: ج 12، ص 416، ح 13، بحارالانوار: ج 75، ص 121، ح 4.
96-ینابیع المودّة: ج 2، ص 37، ح 58.
97-نهج الشّهادة: ص 60.
98-نهج الشّهادة: ص 346.
99-اصول کافى: ج 2، ص 373، ح 3، بحارالانوار: ج 75، ص 120، س 6، وسائل الشّیعة: ج 16،ص 153، ح 3.
100-نهج الشّهادة: ص 370، مستدرک الوسائل: ج 11، ص 245، ح 12881.
101-نهج الشّهادة: ص 356، بحارالانوار: ج 75، ص 127، ح 11.
102-بحارالانوار: ج 75، ص 54، ح 96.
103-نهج الشّهادة: ص 293، تفسیرالامام العسکرى علیه السّلام: ص 330، بحار: ج 23، ص 260، ح 8.
104-اءمالى شیخ صدوق: ص 167، مستدرک الوسائل: ج 12، ص 209، ح 13902.
105-تفسیرالامام العسکرى علیه السّلام: ص 309، ح 154، بحارالانوار: ج 65، ص 156، ح 11.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی