چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن {ع}
به نام هستى بخش جهان آفرین
شکر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، که ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم ، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین هدایت نمود.
بهترین تحیّت و درود بر روان پاک پیامبر عالى قدر اسلام صلى الله علیه و آله ، و بر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، مخصوصا دوّمین خلیفه بر حقّش امام ابو محمّد، حسن مجتبى علیه السلام .
و لعن و نفرین بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت ، که در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
نوشتارى که در اختیار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته ؛ و گلچینى است از دوران زندگى سراسر آموزنده اوّلین سبط اکبر، یکى از دو زینت بخش عرش الهى .
چهارمین معصوم و دوّمین نور هدایت و امامت که پیغمبر اسلام جدّ بزرگوارش صلى الله علیه و آله ، در شأن وعظمت او فرمود:
خداوند متعال به وسیله او - یعنى امام حسن مجتبى علیه السلام - میان دو گروه از امّت مرا صلح خواهد داد و به واسطه وجود با برکتش ، امّت اسلام در سلامت و اءمنیت و آسایش قرار خواهند گرفت .
و صدها آیه قرآن ، حدیث قدسى ، روایت در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، سرا پا ایمان و تقوا، با سندهاى بسیار متعدّد وارد شده است ، که در کتاب هاى مختلف موجود مى باشد.
و این نوشتار گوشه اى از قطرات اقیانوس بى کران وجود جامع و کامل آن امام همام خواهد بود.
که برگزیده و گلچینى است از ده ها کتاب معتبر(1)، در جهت هاى مختلف عقیدتى ، سیاسى ، عبادى ، فرهنگى اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربیتى و ... .
باشد که این ذرّه دلنشین و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم مخصوصا جوانان عزیز قرار گیرد.
و ذخیره اى باشد لیوم لایَنفَع مال و لا بَنونَ إلاّ مَن أتَى اللّهَ بقلبٍ سلیم لى وَلِوالدَیّ و لِمن له علىٍّّ حقّ، ان شاء اللّه تعالى .
خلاصه حالات چهارمین معصوم ، دوّمین اختر امامت
آن حضرت روز سه شنبه یا پنج شنبه ، پانزدهم ماه مبارک رمضان ، سال سوّم هجرى (2) در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود.
نام : ((حسن ))(3)؛ و در تورات ((شُبّر)) ودر انجیل ((طاب )) مى باشد.
صَلوات اللّهِ عَلَیْه ، یَومَ وُلِدَ وَیَوْم اسْتُشْهِدَ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّا.
کنیه : ابو محمّد.
لقب : مجتبى ، طیّب ، سیّد، ولىّ، تقىّ، حجّت ، سبط، قائم ، وزیر، اءمین و ... .
نقش انگشتر: ((الْعِزَّةُ لِلّهِ)).
دربان : دو نفر افتخار دربانى و پیش خدمتى حضرت را کسب کردند، که یکى به نام سفینه - غلام رسول اللّه صلى الله علیه و آله ، و دیگرى به نام قیس بن عبد الرّحمن بوده است .
حضرت در حالى به دنیا آمد که مادرش ، حضرت فاطمه زهراء علیها السلام دوازده ساله بود(4).
و در هفتمین روز ولادت این نوزاد عزیز پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله دو گوسفند عقیقه نمود، و سپس موى سرش را تراشید و هم وزن آن نقره به فقیر صدقه داد.
امام حسن مجتبى علیه السلام 25 مرتبه پیاده براى انجام مراسم حجّ و زیارت خانه خدا، به مکّه معظّمه رفت .
و در طىّ دو مرحله ، حضرت تمامى ثروت و اموال خود را بین فقراء و تهى دستان تقسیم نمود.
مدّت امامت : اوّلین روز امامت آن حضرت ، مصادف با جمعه 21 ماه مبارک رمضان ، سال چهلم هجرى (5) بوده است ؛ که مردم با آن بزرگوار بیعت کردند و حدود 10 سال امامتش به طول انجامید.
حضرت در تمام دوران عمر پربرکت خویش مبارزات مختلفى بر علیه کفر و ظلم و بیدادگرى داشته است .
گوناگونى در برابر دستگاه حاکمه بنى امیّه به سرکردگى معاویه داشت ؛ ولیکن بیشتر دوستان و اصحاب دنیاپرست ، به آن حضرت خیانت کرده و با ایشان برخورد منافقانه داشتند؛ و در نهایتِ أمر، چون امام علیه السلام تنها ماند؛ و از طرفى ، هسته مرکزى اسلام در معرض خطر قرار داشت ، ناچار اقدام به صلح با معاویه نمود.
و طبق آنچه که مورّخین و محدّثین گفته اند: حدود شش ماه و أنْدى پس از امامت آن بزرگوار، بین حضرت و معاویه صلح نامه اى به نفع اسلام و مسلمین امضاء گردید.
مر: آن حضرت حدود هشت سال در حیات جدّ گرامیش ، و حدود هشت سال و اندى هم زمان با مادر ارجمندش ، و 37 سال نیز در کنار پدر بزرگوارش زندگى نمود، و سپس قریب 10 سال امامت و رهبریّت اسلام و مسلمان ها را بر عهده داشت ؛ و در مجموع مدّت عمر پربرکت آن امام مظلوم را، بین 47 تا 50 سال گفته اند.
شهادت : حضرت امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه ، توسّط همسرش - جُعده دختر أ شعث بن قیس کندى - به دستور و تزویر معاویه مسموم گردید.
و چهل روز پس از آن - یعنى ؛ روز پنج شنبه ، 28 ماه صفر؛ ما بین سال 50 تا 53 هجرى - به فیض شهادت نایل گشت .
امام حسن مجتبى علیه السلام در آخرین لحظات عمر گران مایه خویش به برادرش ، امام حسین علیه السلام اظهار داشت : مبادا در تشییع و تدفین جنازه ام خونى بر زمین ریخته شود.
مام مظلوم را کنار جدّ بزرگوارش ، رسول خدا صلى الله علیه و آله دفن کنند، عدّه اى به سرکردگى عایشه ، مسلّحانه هجوم آوردند و از ورود جنازه مطهّر به محوّطه حرم حضرت رسول صلى الله علیه و آله جلوگیرى نموده ؛ و آن گاه جنازه و تشییع کنندگان را تیرباران کردند.
بر اساس وصیّتى که حضرت فرموده بود: خونى در تشییع جنازه ام ریخته نشود، به ناچار پیکر مقدّس آن امام مظلوم را که چندین تیر به آن اصابت کرده بود - به سمت قبرستان بقیع حرکت داده و در آنجا دفن نمودند.
تعداد فرزندان : مرحوم سیّد محسن اءمین تعداد پانزده دختر و هشت پسر براى امام حسن مجتبى علیه السلام بیان نموده است ، گرچه بعضى از محدّثین تمامى فرزندان آن حضرت را جمعا پانزده دختر و پسر گفته اند.
نماز حضرت : دو رکعت است ، در هر رکعت پس از قرائت سوره حمد، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده مى شود(6).
و بعد از سلام نماز، تسبیحات حضرت زهراء علیها السلام گفته مى شود؛ و پس از آن ، خواسته ها و حوایج مشروعه خود را از درگاه خداوند متعال در خواست نماید که ان شاء اللّه برآورده خواهد شد.
فرخنده میلاد اوّلین سبط فروزنده
موکب باد صبا بگذشت از طرف چمن |
تا چمن را پرنیانِ سبز پوشاند به تن |
سبزه اندر سبزه بینى ، ارغوان در ارغوان |
لاله اندر لاله بینى ، یاسمن در یاسمن |
ساحت بستان ز فرّ سبزه شد باغ بهشت |
دامن صحرا ز بوى نافه شد رشک ختن |
نقش گل را آن چنان آراست نقّاش بهار |
کز شگفتى ماندت انگشت حیرت در دهن |
وه چه خوش بشکفته در گلزار زهرا نوگلى |
کز طراوت گشته رویش رشک گلهاى چمن |
دیده از نور جمالش روشنى یابد چو دل |
بلبل از شوق وصالش در چمن نالد چو من |
بلبل آن جا هر سپیده دم سراید نغمه اى |
در ثناى خسرو خوبان ، امام ممتَحن |
از حریم فاطمه در نیمه ماه صیام |
چهره ماه حسن تابیده با وجه حسن |
میوه بستان زهراء نور چشم مصطفى |
پاره قلب علىّ بن ابى طالب ، حسن |
در محیط علم و دانش آفتابى تابناک |
بر سپهر حلم و بخشش کوکبى پرتو فکن |
پرچم صلح و صفا افراشت سبط مصطفى |
تا براندازد لواى کفر و آشوب و فتن (7) |
مراسم نامگذارى و بیمه ساختن نوزاد
امام سجّاد زین العابدین علیه السلام مى فرماید:
چون حضرت فاطمه زهراء علیها السلام اوّلین نوزاد خود را به دنیا آورد، از همسرش امام علىّ علیه السلام درخواست نمود تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نماید.
امام علىّ علیه السلام فرمود: من در این امر هرگز بر رسول خدا صلى الله علیه و آله سبقت نخواهم گرفت .
هنگامى که حضرت رسول صلى الله علیه و آله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را که در پارچه اى زردرنگ پیچیده شده بود، تحویل حضرتش دادند.
همین که چشم رسول خدا صلى الله علیه و آله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپیچید؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اى سفید قرار داد.
بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علىّ علیه السلام - کرد، و فرمود: آیا اسمى برایش تعیین کرده اید؟
حضرت علىّ علیه السلام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! ما بر شما سبقت نخواهیم گرفت ، و حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: و من نیز بر پروردگارم سبقت نمى گیرم .
در همین بین خداوند متعال توسّط جبرئیل علیه السلام وحى فرستاد: اى محمّد! چون علىّ بن ابى طالب براى تو همانند هارون براى موسى است ؛ پس اسم این نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده .
حضرت رسول صلى الله علیه و آله پرسید: فرزند هارون چه نام داشته است ؟
جبرئیل علیه السلام پاسخ داد : شُبَّر.
حضرت رسول اظهار داشت : زبان من عربى است و زبان هارون عِبْرى بوده است ، جبرئیل پاسخ داد، نام او را حسن بگذارید.
و آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله در گوش راست نوزاد اذان ؛ و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! این نوزاد را از تمام آفات و شرور شیطان رجیم در پناه تو قرار مى دهم (8).
و بعداز آن دستور داد: تا براى سلامتى و بیمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث ، گوسفندى برایش عقیقه کنند؛ و در بین بیچارگان و فقراء تقسیم نمایند.
و همچنین امر فرمود تا موهاى سر نوزاد را تراشیده و هم وزن آن نقره تهیّه کنند و به عنوان صدقه به تهى دستان دهند(9).
روزى ابوسفیان وارد شهر مدینه شد تا آن که با رسول خدا صلى الله علیه و آله ملاقات کند و با حضرت تجدید عهد و میثاق نماید؛ وقتى اجازه ورود خواست ، حضرت رسول او را نپذیرفت .
پس ابوسفیان نزد امام علىّ علیه السلام آمد و از وى تقاضا کرد تا واسطه شود و رسول اللّه صلوات اللّه علیه او را بپذیرد.
امام امیرالمؤ منین علیه السلام اظهار داشت : پیامبر خدا هر تصمیمى که گرفته باشد از تصمیم خود باز نمى گردد.
در همان موقع امام حسن مجتبى علیه السلام که در سنین چهار ماهگى بود و در آن مجلس نیز حضور داشت ، با همان حالت کودکانه جلو آمد و یک دست خود را روى بینى ابوسفیان و یک دست دیگرش بر ریش او گذارد و سپس فرمود: اى پسر سخر! بگو: ((لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه )) تا آن که نزد جدّم - رسول خدا صلى الله علیه و آله - تو را شفاعت کنم و آن بزرگوار تو را بپذیرد.
ابوسفیان از دیدن چنین جریانى متحیّر شد و ساکت ماند.
مشاهده چنین صحنه اى شگفت آور، اظهار نمود: ستایش خداوندى را که در ذرّیه محمّد صلى الله علیه و آله طفلى همانند یحیى بن زکریّا علیه السلام قرار داد، که در طفولیّت این چنین حکیم و سخنور باشد و افراد را راهنمائى و به سوى سعادت و خوشبختى هدایت نماید(10).
همچنین آورده اند:
یکى از اصحاب پیامبر عظیم القدر اسلام صلى الله علیه و آله - به نام یَعْلى - حکایت کند:
روزى آن حضرت را به میهمانى دعوت کرده بودند، من نیز همراه آن حضرت به راه افتادم .
در بین راه ، امام حسن علیه السلام را مشاهده کردیم که مشغول بازى با دیگر بچّه ها است ، پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله با سرعت به سوى فرزندش ، حسن مجتبى علیه السلام رفت و خواست او را در آغوش گیرد که گریخت و به سمتى دیگر رفت .
حضرت رسول صلوات اللّه علیه نیز مى خندید و به دنبالش از سمتى به سمت دیگر مى رفت ، تا آن که سرانجام وى را در آغوش گرم خود گرفت و به سینه چسبانید و بوسیدش ؛ سپس دستى بر سر و صورت او کشید و فرمود:
حسن پاره تن من است و من نیز از او هستم ؛ و خداوند دوست دارد هر که او را دوست بدارد.(11)
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه به همراه برادرش ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام از محلّى عبور مى کردند، پیرمردى را دیدند که وضو مى گرفت ؛ ولى وضویش را صحیح انجام نمى داد.
وقتى کنار پیرمرد آمدند، امام حسن علیه السلام خطاب به برادرش کرد و اظهار داشت : تو خوب وضو نمى گیرى ؛ و او هم به برادرش گفت : تو خود هم نمى توانى خوب انجام دهى ، (البتّه این یک نزاع مصلحتى و ظاهرى بود، براى آگاه ساختن پیرمرد).
و سپس هردو پیرمرد را مخاطب قرار دادند و گفتند: اى پیرمرد! تو بیا و وضوى ما را تماشا کن ؛ و قضاوت نما که وضوى کدام یک از ما دو نفر صحیح و درست مى باشد.
و هر دو مشغول گرفتنِ وضو شدند، هنگامى که وضویشان پایان یافت ، اظهار داشتند: اى پیرمرد! اکنون بگو وضوى کدام یک از ما دو نفر بهتر و صحیح تر بود؟
پیرمرد گفت : عزیزانم ! هر دو نفر شما وضویتان خوب و صحیح است ، ولى من نادان و جاهل مى باشم ؛ و نمى توانم درست وضو بگیرم ، ولیکن الا ن از شما یاد گرفتم ؛ و توسّط شما هدایت و ارشاد شدم .(12)
همچنین امام صادق صلوات اللّه فرمود:
روزى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام وارد مستراح شد و تکّه نانى را در آن جا مشاهده نمود، آن را از روى زمین برداشت ؛ و آن را خوب تمیز کرد و سپس تحویل غلام خود داد و فرمود: این نعمت الهى را نگهدار تا موقعى که بیرون آمدم آن را به من بازگردان .(13)
هنگامى که حضرت خارج شد، از غلام تکّه نان را درخواست کرد؟
غلام اظهار داشت : آن را خوردم ، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد شدى ، غلام سؤ ال کرد: علّت آزادى من چیست ؟
ء علیها السلام - شنیدم ؛ و او از پدرش - رسول خدا صلى الله علیه و آله - حکایت فرمود: هرکس تکّه نانى را در بین راه پیدا کند و آن را بردارد و تمیز نماید و بخورد، آن تکّه نان ، در شکمش قرار نمى گیرد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش جهنّم آزاد مى گرداند.
و سپس افزود: چطور من شخصى را که خداوند آزادش مى نماید، خادم خود قرار دهم ، تو آزاد هستى .(14)
پاسخ کودک در کلاس ، از علوم مختلف
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم در ضمن بیانى مفصّل حکایت فرماید:
روزى یک نفر عرب بادیه نشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت ؛ و آن ها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که در حال احرام نباید چنین مى کرد.
و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خلیفه رسول اللّه صلى الله علیه و آله کیست ؟ و منزلش کجاست ؟
او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست .
و بالا خره در نهایت أعرابى را نزد امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آوردند و حضرت پس از مذاکراتى اظهار نمود: آنچه سؤ ال دارى از آن کودکى که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافى را به تو خواهد داد.
اءعرابى گفت : ((إ نّا للّه و إ نّا إ لیه راجعون ))، پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچه افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شده اند.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده ؛ و از این کودک آنچه مى خواهى سؤ ال کن تا تو را آگاه نماید.
وقتى أعرابى متوجّه کودک - یعنى ؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبى علیه السلام - شد دید قلمى به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روى کاغذ مى باشد؛ و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین مى گوید.
اعرابى خطاب به معلّم کرد و گفت : اى معلّم ! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین مى کنى ، که گویا تو شاگردى و کودک ، استاد تو است !؟
اشخاصى که در آن جلسه حضور داشتند خنده اى کردند و گفتند: اى أ عرابى ! تو سؤ ال خود را بیان کن و پراکنده گوئى مکن .
اءعرابى گفت : اى حسن ، فدایت گردم ! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم ؛ و پس از آن که احرام بستم ، به لانه کبوتران برخورد کردم ؛ و تخم آن ها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روى عمد و فراموشى مسئله انجام دادم .
حضرت مجتبى علیه السلام فرمود: اى أعرابى ! کار تو عمدى نبود و در سؤ ال خود اشتباه کردى .
أ عرابى گفت : بلى ، درست گفتى و من از روى نسیان و فراموشى چنین کردم ، اکنون باید چه کنم .
طّ کشى روى کاغذ بود فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کرده اى ، باید شتر جوان مادّه تهیّه کنى ؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گیرى کنند؛ و براى سال آینده هر تعداد بچّه شترى که به دنیا آمد، آن ها را هدیه کعبه الهى قرار دهى و قربانى کنى تا کفّاره آن گناه باشد.
اءعرابى گفت : این کودک دریائى از معارف و علوم الهى است ؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسول اللّه باید باشى .
آن گاه حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم ؛ و پدرم امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام خلیفه بر حقّ وى خواهد بود.
أ عرابى گفت : پس ابوبکر چکاره است ؟
فرمود: از مردم سؤ ال کن که او چکاره است .
در همین لحظه صداى تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: شکر و سپاس خداوندى را که در فرزندم علم و حکمتى را قرار داد که براى حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام قرار داده بود.(15)
سبطى در آغوش جبرئیل علیه السلام
عبداللّه بن عبّاس - پسر عموى پیغمبر اسلام و امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیهما - حکایت نماید:
روزى در محضر رسول اللّه صلى الله علیه و آله نشسته بودیم ، که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام با حالت گریه وارد شد.
رسول خدا صلوات اللّه علیه فرمود: دخترم ! چرا گریان هستى ؟
اظهار داشت : اى پدرجان ! امروز حسن و حسین - سلام اللّه علیهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاکنون برنگشته اند و هر کجا به دنبالشان گشتم آن ها را نیافتم .
سپس افزود: و شوهرم علىّ علیه السلام هم ، مدّت پنج روز است که جهت کشاورزى از منزل خارج شده و هنوز نیامده است .
در این بین حضرت رسول صلى الله علیه و آله خطاب به اصحاب کرد - که در جمع ایشان ابوبکر و سلمان فارسى و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حرکت کنید و ببینید نوران چشمم کجا رفته اند، آن ها را بیابید و نزد من بیاورید.
حدود هفتاد نفر جهت یافتن آن دو عزیز بسیج شدند؛ ولیکن همگى پس از گذشت ساعتى آمدند و گفتند: آن ها را نیافتیم .
حضرت رسول صلوات اللّه علیه بسیار غمگین و افسرده خاطر شد، پس جلوى مسجد آمد و دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خدایا! تو را به حقّ ابراهیم و به حقّ آدم ، نور چشمانم و میوه هاى قلب مرا در هر کجا هستند از گزند هر آفتى سالم نگه دار، یا ارحم الرّاحمین !
و چون دعاى حضرت پایان یافت ، جبرئیل امین علیه السلام فرود آمد و گفت : یا رسول اللّه ! ناراحت مباش ، حسن و حسین در دنیا و آخرت سالم و گرامى مى باشند؛ و خداوند ملکى را ماءمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بنى نجّار در صحّت و سالم آرمیده اند.
له ، با شنیدن این خبر شادمان و خوشحال گردید و آن گاه به همراه جبرئیل و میکائیل و عدّه اى از اصحاب به طرف حظیره و قلعه بنى نجّار حرکت کردند، وقتى وارد آن قلعه شدند؛ دیدند حسن ، برادرش حسین را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم کرده و به آرامى خوابیده اند.
پس حضرت دو زانو کنار آن عزیزان نشست و مشغول بوسیدن آن ها شد تا آن که هر دو بیدار شدند.
بعد از آن حضرت رسول ، حسین را و جبرئیل ، حسن را - که سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند.
و سپس پیغمبر فرمود: هر که حسن و حسین را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر که دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزیز و گرامى دارد، اهل بهشت خواهد بود.(16)
توجیه جابر با رجعت پیامبر صلى الله علیه و آله
جابر بن عبداللّه انصارى - آن پیرمرد صحابى که سلام رسول خدا صلى الله علیه و آله را به پنجمین امام ، حضرت باقرالعلوم رسانید - حکایت نماید:
سوگند به حقّانیّت خداوند و حقّانیّت رسول اللّه ! جریانى بسیار عجیب از امام حسن صلوات اللّه علیه دیده ام ، که بسیار مهمّ و قابل توجّه است .
گفت : بعد از آن که بین آن حضرت و معاویه آن قضایاى مشهور واقع شد؛ و در نهایت بین آن دو، صلح گردید، و بر من بسیار سخت و گران آمد؛ و همه اصحاب واطرافیان آن حضرت نیز از این امر ناراحت و سرگردان بودند، تا آن که روزى به خدمت حضرتش وارد شدم ، آن بزرگوار فرمود:
اى جابر! از من دلگیر و افسرده خاطر مباش و هرگز فرموده جدّم ، رسول اللّه صلى الله علیه و آله را از یاد مبر، که فرمود: فرزندم حسن سیّد جوانان اهل بهشت است ؛ و خداوند به وسیله او بین دو گروه عظیم از مسلمان ها صلح ایجاد نماید.
جابر گوید: این توجیه ، آرام بخشِ دردهایم نگردید و با خود گفتم : منظور پیغمبر خدا صلوات اللّه علیه این مورد نبوده است ؛ چون این حرکت سبب هلاکت مؤ منین خواهد شد.
در همین لحظه امام حسن مجتبى علیه السلام دست خود را بر سینه من نهاد؛ و فرمود هنوز مشکوک هستى ؟
گفتم : بلى ، فرمود: آیا دوست دارى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را شاهد بگیرم تا مطالبى را از وى بشنوى ؟
جابر گوید: از پیشنهاد حضرت ، بسیار تعجّب کردم که ناگاه متوجّه شدم ، زمین شکافته شد و از درون آن رسول خدا به همراه علىّ بن ابى طالب و جعفر و حمزه صلوات اللّه علیهم ، خارج شدند و من مبهوت و متحیّر، به آن ها خیره شدم .
امام حسن مجتبى علیه السلام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! جابر نسبت به طرز عملکرد و برخورد من با معاویه مشکوک شده است ؛ و تو خود از قلب او آگاه ترى .
در این هنگام پیغمبر خدا صلوات اللّه علیه لب به سخن گشود و فرمود: اى جابر! مؤ من نخواهى بود، مگر آن که تسلیم ائمّه خود باشى و افکار و نظریّات شخصى خود را کنار گذارى .
و سپس افزود: اى جابر! آنچه فرزندم حسن انجام داد، تسلیم آن باش و بدان که عملکرد و کارهاى او بر حقّ است ؛ و او با این کار مؤ منین را زنده کرد؛ و بدان آنچه را که او انجام داد از طرف من و از طرف خداوند متعال بوده است .
عرض کردم : یا رسول اللّه ! من تسلیم امر شما شدم ، بعد از آن مشاهده کردم که به سمت آسمان بالا رفتند و دیدم که آسمان شکافته شد و آنان درون آن وارد گشتند.(17)
حذیفه یمانى حکایت کند:
روزى معاویه ، امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه را نزد خود احضار کرد؛ و چون حضرت از مجلس معاویه مرخّص گردید، رهسپار مدینه شد و من نیز همراه آن حضرت بودم .
در مسیر راه ، شترى جلوتر از ما حرکت مى کرد؛ و حضرت بیش از هر چیز متوجّه و مواظب آن شتر بود و براى بارى که بر پشت آن شتر حمل مى شد اهمیّت بسیارى قائل بود.
عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! چرا براى بار این شتر اهمیّت زیادى قائل هستید، مگر در آن ها چیست ؟
حضرت فرمود: داخل آن ها دفترى وجود دارد، که لیست اسامى تمام شیعیان و دوستان ما - اهل بیت عصمت و طهارت - در آن ثبت شده و موجود مى باشد.
به ایشان گفتم : فدایت گردم ، ممکن است آن را به من نشان دهى ، تا ببینم آیا اسم من نیز در آن لیست هست یا خیر؟
امام علیه السلام فرمود: فردا صبح اوّل وقت مانعى ندارد.
پس هنگامى که صبح شد و من چون سواد نداشتم ، به همراه برادر زاده ام - که او نیز همراه کاروان و اهل خواندن و نوشتن بود - دو نفرى نزد حضرت آمدیم .
امام مجتبى علیه السلام فرمود: براى چه در این موقع آمده اید؟
عرض کردم : براى وعده اى که دیروز عنایت نمودى .
فرمود: این کیست ، که او را همراه خود آورده اى ؟
گفتم : او برادر زاده ام مى باشد.
امام علیه السلام بعد از آن دستور داد: بنشینید؛ و سپس به یکى از غلامان خود فرمود: آن دفترى که لیست اسامى شیعیان و دوستان ما در آن ثبت شده است ، بیاور.
همین که آن دفتر را آورد و برادر زاده ام مقدارى از آن را مطالعه و نگاه کرد، گفت : این نام خودم مى باشد که نوشته است .
گفتم : نام مرا پیدا کن ؛ و او دفتر را ورق زد و چند سطرى از آن راخواند و آن گاه گفت : این هم نام تو.
و من بسیار خوشحال و شادمان شدم .
حذیفه در پایان افزود: برادر زاده ام در رکاب امام حسین علیه السلام شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.(18)
مسائل حضرت خضر و جواب امام علیهماالسلام
حضرت جوادالا ئمّه صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
روزى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به همراه فرزندش ، ابو محمّد حسن مجتبى ؛ و نیز سلمان فارسى وارد مسجد شدند و چون در گوشه اى نشستند مردم نزد ایشان اجتماع کرده ؛ و مردى خوش چهره بالباس هاى آراسته ، نیز در میان آنان حضور داشت .
پس او خطاب به امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد و اظهار داشت : یا امیرالمؤ منین ! مى خواهم سه مسئله از شما سؤ ال نمایم ؟
حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال کن .
آن مرد گفت : اوّل این که انسان مى خوابد روحش کجا مى رود؟
دوّم آن که انسان چرا و چگونه فراموش مى کند؛ و یا متذکّر مى گردد؟
و سوّمین سؤ ال این است که به چه دلیل و علّتى فرزند شبیه به عمو، یا شبیه به دائى خود مى شود؟
امام علىّ علیه السلام به فرزند خود - حضرت مجتبى سلام اللّه علیه - اشاره کرد و فرمود: اى ابو محمّد! جواب مسائل این شخص را بیان نما.
ود: جواب اوّلین سؤ الت ، این است که چون خواب انسان را فرا گیرد، روح او در هوا بین زمین و آسمان در حال حرکت ، یا سکون مى باشد تا هنگامى که صاحبش حرکتى کند و بیدار شود؛ پس چنانچه خداى متعال اجازه فرماید روح به کالبد او باز مى گردد؛ وگرنه تا مدّت زمانى معیّن بین روح و جسد فاصله خواهد افتاد.
آورى و فراموشى ، که چگونه بر انسان عارض مى شود، بدان که قلب انسان همچون ظرفى سرپوشیده است ، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نماید، دریچه قلب او باز و روشن مى شود و آنچه بخواهد در سینه اش آشکار و هویدا مى گردد، ولى چنانچه صلوات نفرستد و خوددارى کند، قلبش تاریک مى گردد و فکرش خاموش خواهد ماند.
و امّا جواب سوّمین سؤ ال که گفتى فرزند چگونه شبیه به عمو و یا شبیه به دائى خود مى شود، این است که اگر مرد هنگام زناشوئى و مجامعت ، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نماید و نطفه در رحم زن قرار گیرد، فرزند شبیه پدر یا مادر خود خواهد شد.
ولى چنانچه با اضطراب و تشویش زناشوئى و مجامعت انجام پذیرد، فرزند شبیه به عمو یا دائى مى گردد.
پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به یگانگى خداوند داده و مى دهم ، و شهادت بر بعثت و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله داده و مى دهم و همچنین شهادت مى دهم که تو خلیفه و جانشین بر حقّ پیغمبر خدا خواهى بود.
و سپس نام مبارک یکایک ائمّه اطهار صلوات اللّه علهیم را بر زبان خود جارى ساخت ؛ و شهادت بر امامت و ولایت آن ها داد و بعد از آن خداحافظى کرد و از مسجد خارج شد.
آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: اى ابو محمّد! به دنبال آن مرد حرکت کن ؛ و برو ببین چه خواهد شد.
حضرت امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه از پدر خود اطاعت کرد و به دنبال آن شخص رفت ؛ و پس از بازگشت چنین اظهار داشت : پدرجان ! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپدید گشت و او را ندیدم .
امام علىّ علیه السلام فرمود: آیا او را شناختى ؟
حضرت مجتبى سلام اللّه علیه اظهار درشت : شما بفرمائید، که چه کسى بود؟
آن گاه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: همانا او حضرت خضر پیغمبر صلى الله علیه و آله بود.(19)
حضور حقّ و باطل در کاخ پادشاه روم
هنگامى که جنگ و لشکرکشى بین امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام و معاویة بن ابوسفیان واقع شد، امام علىّ علیه السلام پیکى به سوى معاویه فرستاد که مردم را به قتل نرسانیم ، بیا من و تو با هم مبارزه کنیم هر که غالب شد حقّ با او باشد، ولیکن معاویه نپذیرفت .
و در این میان عدّه اى براى پادشاه روم گزارش دادند که دو نفر براى یکدیگر لشکرکشى کرده اند و تصمیم جنگ و کشتار دارند، یکى از شام و دیگرى از کوفه است .
پادشاه روم نامه اى جداگانه براى هر یک فرستاد که هر کدام یک نماینده عالم و حکیم از خانواده خود را نزد او بفرستد تا با استفاده از کتاب انجیل بگوید که حقّ با کدام طرف خواهد بود.
پس معاویه فرزند خود، یزید را فرستاد و امام علىّ علیه السلام نیز فرزندش - حضرت مجتبى - را به سوى پادشاه روم فرستاد.
ر تعظیم و تکریم کرد و دست او را بوسید، ولى موقعى که امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه وارد شد اظهار داشت : الحمدللّه که من یهودى و نصرانى و مجوسى نیستم ؛ و خورشید و ماه و ستاره و بت و گاو نمى پرستم ، بلکه مسلمان و خداپرست مى باشم ؛ و تعظیم و ستایش تنها مخصوص خداوند متعال ، پروردگار جهانیان خواهد بود، و سپس در گوشه اى از مجلس نشست .
و نماینده را مرخّص کرد و بعد از گذشت دقایقى یزید را به حضور فرا خواند؛ و دستور داد تا سیصد و سى صندوقچه آوردند که در هرکدام مجسّمه یکى از پیامبران الهى بود، سپس یکایک آن ها را گشود و هر مجسّمه اى را که به یزید نشان مى داد، مى گفت : او را نمى شناسم و جواب مثبتى نمى داد؛ و بعد از آن سئوالاتى پیرامون ارواح مؤ منین و کفّار مطرح کرد و یزید هیچ جوابى نمى دانست .
ه السلام را به حضور خواند و اظهار داشت : بدین جهت اوّل یزید را فرا خواندم تا بداند که هیچ نمى داند؛ ولى مى دانم که تو دانا هستى ؛ چون در کتاب انجیل خوانده ام که محمّد صلى الله علیه و آله رسول خدا است و خلیفه اش علىّ بن ابى طالب علیه السلام خواهد بود؛ او پدر تو مى باشد.
حضرت مجتبى علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از کتاب انجیل ، تورات و قرآن سؤ ال کن تا ان شاء اللّه جواب گویم ؟
یکى پس از دیگرى به آن حضرت نشان داد و حضرت آن ها را با توضیح ، معرّفى مى نمود؛ و نیز مجسّمه هائى از فرعون و سلاطین گذشته را نشان وى داد و حضرت آن ها را با صفات و خصوصیّاتشان معرّفى مى کرد، تا آن که در نهایت مجسّمه اى را بیرون آورد که وقتى حضرت آن را دید گریان شد، پادشاه روم علّت گریه امام علیه السلام را جویا شد؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد؛ و آن گاه پاره اى از خصوصیّات اخلاقى و اجتماعى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را بیان نمود؛ و از آن جمله فرمود: جدّم رسول خدا مردم را به کارهاى خوب دستور مى داد و از کارهاى زشت جلوگیرى مى نمود، همیشه انگشتر به دست راست مى کرد، و با همگان خوش صحبت و خوش برخورد بود.
بعد از آن پادشاه روم هفت مسئله از حضرت مجتبى سلام اللّه علیه پرسید و حضرت تمامى آن ها را به طور مشروح پاسخ فرمود.
و چون پادشاه پاسخ سؤ ال هاى خود را دریافت کرد خطاب به یزید کرد و گفت : کسى این سؤ ال ها را مى داند که یا پیغمبر خدا و یا خلیفه پیغمبر باشد؛ و یزید خاموش و سرافکنده نشسته بود.
و پس از آن که مجلس خاتمه یافت جوائز و هدایاى ارزنده اى تقدیم امام حسن مجتبى علیه السلام کرد و سپس به هر یک از یزید و حضرت مجتبى نامه اى براى پدرانشان نوشت .
و محتواى نامه براى معاویه چنین بود: اى معاویه ! کسى خلیفه پیغمبر مى باشد که به تمام علوم و فنون آگاه بوده و داراى کمالات و معارف الهى باشد.
محتواى نامه براى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام چنین بود: همانا حقیقت اءمر و خلافت پیامبر بایستى مخصوص شما باشد؛ و پس از شما دو فرزند شما از دیگران شایسته تر مى باشند؛ و هر که با شماها جنگ و ستیز و دشمنى نماید به لعنت و غضب پروردگار گرفتار خواهد شد.(20)
محدّثین و مورّخین در بسیارى از کتاب هاى تاریخى آورده اند:
حضرت رسول به همراه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه علیهما براى جنگ از شهر مدینه خارج شده بودند.
و در همان روزها، امام حسین سلام اللّه علیه - که کودکى خردسال بود - از منزل بیرون آمد و چون اندکى از منزل دور شد، یک نفر یهودى او را گرفت و در منزل خود مخفى کرد.
حضرت فاطمه زهراء علیها السلام به امام حسن علیه السلام خطاب کرد و فرمود: بلند شو، برو ببین برادرت کجا رفته است ، دلم آشوب گشته و بسیار ناراحت هستم .
امام مجتبى علیه السلام فرمان مادرش را اطاعت کرده و کوچه هاى مدینه را یکى پس از دیگرى گشت و برادر خود را نیافت ، از شهر مدینه بیرون رفت و به باغات و نخلستان ها سرى زد؛ و هر چه فریاد کشید و گفت : یا حسین ، برادرجان ، عزیزم تو کجائى ؛ خبرى از او نشد.
در همین لحظات متوجّه آهوئى شد که در حال حرکت بود، امام حسن علیه السلام آهو را صدا زد و فرمود: آیا برادرم حسین را در این حوالى ندیدى ؟
پس آهو به قدرت خدا و کرامت رسول اللّه صلوات اللّه علیه ؛ به سخن آمد و گفت : برادرت را صالح یهودى گرفته ؛ و او را در خانه خود مخفى و پنهان کرده است .
امام حسن مجتبى علیه السلام پس از شنیدن سخن آهو به سمت منزل آن یهودى آمد و اظهار نمود: یا برادرم ، حسین را آزاد کن و تحویل من ده و یا آن که به مادرم ، فاطمه زهراء مى گویم که شب هنگام سحر نفرین نماید و آن گاه هیچ یهودى روى زمین باقى نماند.
و نیز به پدرم ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام مى گویم تا همه شماها را نیست و نابود گرداند؛ و به جدّم رسول اللّه صلوات اللّه علیه مى گویم : تا از خدا بخواهد که جان همه یهودیان را بگیرد.
صالح یهودى با شنیدن چنین سخنانى از آن کودک در تعجّب و تحیّر قرار گرفت و اصل و نسب وى را جویا شد.
طور مفصّل با ذکر نام پدر و مادر و جدّ خود، فضائلى چند نیز از ایشان بیان نمود؛ به طورى که قلب و فکر آن یهودى را روشن و به خود جلب کرد، سپس یهودى چشمانش پر از اشک گردید و درحالى که از بیان و فصاحت و بلاغت کودکى در آن سنّ و سال سخت حیرت زده و متعّجب شده بود، به او مى نگریست .
و پس از آن که خوب با خود اندیشید و محتواى بیانات حضرت مجتبى علیه السلام را با دقّت درک و هضم کرد، گفت : پیش از آن که برادرت را تحویل دهم ، مى خواهم مرا به آئین و احکام - سعادت بخش - اسلام آشنا گردانى تا توسّط شما اسلام را بپذیریم و به آن ایمان آورم .
معارف و احکام انسان ساز اسلام را به طور فشرده براى او بیان نمود؛ و صالح یهودى مسلمان شد و آن گاه حسین سلام اللّه علیه را تحویل برادرش داد و طبقى پر از سکّه هاى طلا ونقره بر سر آن دو برادر ریخت و سپس آن سکّه ها را براى سلامتى هردوى آن ها به عنوان صدقه بین فقراء و بیچارگان تقسیم کرد.
و بعد از آن که امام حسن علیه السلام برادر خود را تحویل گرفت وى را نزد مادر خویش آورد.
فرداى آن روز صالح به همراه هفتاد نفر از خویشان و دوستان خود به منزل آن حضرت آمدند و همگى مسلمان شدند.
و صالح ضمن عذرخواهى از جریان مخفى کردن حسین سلام اللّه علیه ، بسیار از وى تشکّر و قدردانى کرد که به وسیله بیانات شیواى معجزه آساى آن کودک ، اسلام آورده است .
همچنین صالح از حضرت رسول و امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیهما عذرخواهى کرد و اسلام خود را بر ایشان عرضه کرد و تقاضاى آمرزش و بخشش نمود.
سپس جبرئیل علیه السلام فرود آمد و به رسول خدا صلى الله علیه و آله إ علام کرد که چون صالح به وسیله امام حسن که فرزند امام و برادر امام است ، مسلمان شد وایمان آورد، خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داد.(21)
روزى امام حسن مجتبى علیه السلام در یکى از باغستان هاى شهر مدینه قدم مى زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانى در دست دارد و یک لقمه خودش مى خورد و یک لقمه هم به سگى که کنارش بود مى داد تا آن که نان تمام شد.
حضرت با دیدن چنین صحنه اى ، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخیره نکردى ؟
غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا چشم هاى من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت کشید و من حیا کردم او این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست ؟
پاسخ گفت : مولاى من ابان بن عثمان است .
حضرت فرمود: این باغ مال چه کسى است ؟
غلام جواب داد: این باغ مال ارباب و مولایم مى باشد.
پس از آن حضرت اظهار داشت : تو را به خدا سوگند مى دهم که از جایت برنخیزى تا من باز گردم .
سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت ؛ و ضمن گفتگوهایى با اءبان بن عثمان ، غلام و همچنین باغ را از او خریدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اى غلام ! من تو را از مولایت خریدم .
پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ایستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریدارى کردم ؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده ؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم .(22)
پس از شهادت جانسوز مولاى متّقیان امام علىّ علیه السلام ، عدّه اى از مردم به حضور امام حسن مجتبى علیه السلام آمده واظهار داشتند:
یابن رسول اللّه ! تو خلیفه و جانشین پدرت هستى و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مى باشیم ، ما را بر آنچه صلاح مى دانى ، راهنمائى نما.
امام علیه السلام فرمود: شما مردمانى دروغگو هستید و نسبت به کسى که از من برتر بود بى وفائى کردید؛ پس چگونه مى خواهید مطیع و فرمان بر من باشید؟!
و چگونه و باکدام سابقه اى مى توانم به شما اعتماد کنم ؟
در هر حال اگر صداقت دارید و راست مى گوئید، وعده من و شما در نزدیکى شهر مداین مى باشد، که محلّ تجمّع لشکر جهت رویاروئى با دشمن خواهد بود.
پس اکثریّت آن ها به امام علیه السلام پشت کرده و به خانه هاى خود بازگشتند؛ و حضرت با علم و آگاهى نسبت به اوضاع ، سوار مرکب خود شد و عدّه قلیلى همراه حضرت روانه شدند.
وفائى را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مکان موعود در ضمن ایراد خطبه اى فرمود: اى جماعت ! شماها خواستید مرا مغرور نمائید، پس نیرنگ و حیله به کار گرفتید همان گونه که با پدرم چنین کردید، شماها بعد از من در رکاب شخصى کافر و ظالم خواهید جنگید، که هیچ ایمان به خداوند و رسولش ندارد.
پس از آن حضرت ، شخصى را از قبیله کِنده به عنوان فرمانده لشکر برگزید و او را به همراه چهار هزار نفر به میدان جنگ گسیل نمود؛ و فرمود: در سرزمین اءنبار توقّف کنید و تا دستورى از جانب من نیامده ، هیچ گونه حرکتى انجام ندهید.
وقتى معاویه از چنین قضیّه اى آگاه شد، چند نفر ماءمور به همراه پانصد هزار درهم براى فرمانده لشکر فرستاد و به او پیام داد: اگر به ما ملحق شوى ؛ ولایت هر کجا را که مایل باشى به تو واگذار مى کنیم .
پس فرمانده لشکر چون فردى سست ایمان و دنیاطلب بود، به امام مجتبى علیه السلام خیانت کرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسیارى از نیروهاى خود به سپاه معاویه ملحق شد.
چون این خبر به حضرت رسید اظهار نمود:اى جماعت ! کِنِدى به من و شما خیانت کرد، و اکنون براى بار دوّم تکرار مى کنم و مى گویم که شما مردمان بى وفا و دنیاطلب هستید، ولیکن شخص دیگرى را به جاى او مى فرستم ، با این که مى دانم او نیز چون دیگران بى وفا و خائن است .
آن گاه شخصى را از قبیله بنى مراد - به نام مرادى - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پیمان گرفت که به مسلمین خیانت نکند و او نیز قسم خورد که چون کوه ثابت و استوار باقى بماند.
و چون لشکر آهنگ حرکت نمودند تا به سوى جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامى فرمود: به او نیز اعتمادى نیست .
و هنگامى که لشکر مُرادى به اءنبار رسید، معاویه دو مرتبه همان برنامه کِنِدى را براى مُرادى نیز اجرا کرد؛ و او هم فریب خورد و عهد و قسم خود را شکست و به لشکر معاویه پیوست .
امام علیه السلام با شنیدن خبر خیانت مرادى ، به پا خواست و فرمود: باز هم مى گویم که شماها صداقت و وفا ندارید و عهدشکن هستید؛ و توجّه نمودید که چگونه مُرادى مانند کندى عهدشکنى و خیانت کرد.
گفتند: یاابن رسول اللّه ! آن ها خیانت کردند، لیکن ما صادقانه با شما هستیم و آنچه دستور دهى ، به آن عمل مى کنیم .
حضرت فرمود: پس مرحله اى دیگر شما را مى آزمایم تا حقیقت امر براى خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمین نُخَیْله باشد، هر که میل دارد آن جا حضور یابد؛ با این که مى دانم شما مردمى بى وفا و عهدشکن هستید.
پس هنگامى که حضرت وارد نخیله گردید و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزید؛ ولى جز تعدادى اندک ، کسى به آن مکان نیامد، پس حضرت به کوفه مراجعت نمود و بر بالاى منبر رفت و فرمود:
تعجّب مى کنم از گروهى بى دین و بى وفا؛ واى بر شما فریفتگان و خودفروشان !
بدانید که حکومت اسلامى بر بنى امیّه حرام است ، ولى چنانچه حکومت دست معاویه بیفتد؛ چون شماها را مخالف حکومتش بداند کمترین ترحّمى روا نمى دارد، بلکه با شدیدترین شکنجه ها آزارتان مى دهد و نابودتان مى کند.
سپس عدّه بسیارى از مردم دنیاپرست و بى وفاى کوفه ، نامه هاى متعدّدى براى معاویه به این مضمون فرستادند:
اگر مایل باشى ، حسن بن علىّ را دست گیر نموده و برایت مى فرستیم ؛ و چون رضایت و خوشنودى معاویه را آگاه شدند، بر محلّ سکونت و استراحت آن امام مظلوم سلام اللّه علیه حمله کردند؛ و به وسیله شمشیر جراحاتى بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند.
بعد از این حادثه دلخراش ، حضرت به ناچار نامه اى براى معاویه به این مضمون نوشت :
با این که از جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: خلافت و حکومت بر خاندان بنى امیّه حرام است ، امّا با چنین وضعیّت و موقعیّتى که پیش آمده است ، به ناچار با شرایطى براى صلح آماده هستم ؛ و آن را بر این اوضاع ترجیح مى دهم .(23)
فلسفه صلح یا عهدنامه و ظهور حجّت
پس از آن که نیروهاى رزمى و اکثر فرماندهان لشکر اسلام در جنگ با معاویه نسبت به قرآن و امام حسن مجتبى علیه السلام خیانت کردند؛ و حضرت جهت مصالح اسلام و مسلمین مجبور شد با حکومت معاویه آن هم طبق شرائطى صلح و عهدنامه اى را تنظیم و پذیرا گردد.
پس از گذشت مدّتى از این جریان ، عدّه اى از مردم کوفه که مدّعى شیعه و دوستى با اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بودند، شروع کردند به امام علیه السلام زخم زبان بزنند، و حضرت را به باد ملامت و سرزنش گرفتند.
آن گاه امام مجتبى علیه السلام خطاب به این اشخاص ظاهر مسلمان کرد و اظهار نمود: واى بر شما! آیا مى دانید چرا من چنین کردم ؟
قسم به خداوند، کارى که من انجام دادم ، براى شیعه از هر عملى و از هر برنامه اى بهتر و سودمندتر بود، آیا نمى دانید که من امام و رهبر واجب الا طاعه شما مى باشم .
و مگر نمى دانید که من یکى از دو سیّد جوانان اهل بهشت مى باشم ، که جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بارها در مجالس مختلف به آن تصریح نموده است ؟
در این هنگام جمعیّت حاضر گفتند: بلى ، قبول داریم .
حضرت در ادامه فرمود: و آیا مى دانید هنگامى که حضرت خضر علیه السلام آن کشتى را سوراخ و معیوب نمود و نیز آن دیوار را تعمیر و اصلاح کرد و آن غلام را به قتل رسانید، موجب سخط و ناراحتى حضرت موسى علیه السلام قرار گرفت ؟
آرى چون در آن لحظه فلسفه و حکمت آن سه کار براى حضرت موسى علیه السلام مخفى بود، ولى در پیشگاه با عظمت پروردگار کارى صحیح و مفید بود.
و سپس افزود: و آیا مى دانید که ما اهل بیت عصمت و طهارت در مقابل طاغوت هاى زمان قرار گرفته و مى گیریم ؛ که باید نسبت به تصمیمات و انجام امور سیاسى و اجتماعى ، مصلحت اندیشى کنیم ؟
ولیکن بدانید هنگام ظهور و قیام مهدى موعود، امام زمان علیه السلام چنین نخواهد بود، و حضرت عیسى مسیح علیه السلام به امامت او نمازش را به جماعت مى خواند.
آرى خداوند متعال زمان و کیفیّت ولادت مهدى موعود علیه السلام را مخفى خواهد داشت ؛ و بعد از ولادت ، از دید افراد غایب و ناشناس مى باشد؛ و هیچکس بر او کوچک ترین حقّى نخواهد داشت .
او عمرى بسیار طولانى دارد؛ ولى در هنگام ظهور، به شکل جوانى شاداب در سنین چهل سالگى خواهد بود.(24)
کدام بهترند، دشمنان یا دوستان ؟
پس از جریان صلح امام حسن مجتبى علیه السلام با معاویه ، آن حضرت مورد ضربت شمشیر قرار گرفت .
یکى از دوستان حضرت به نام زید بن وهبِ جَهنى حکایت کند: در شهر مداین به محضر امام علیه السلام شرفیاب شدم و ایشان را در حالى دیدم که از شدّت درد و زخم آن شمشیر بى تابى و ناله مى کرد، گفتم : یا ابن رسول اللّه ! مردم متحیّر و سرگردان شده اند؛ تکلیف ما چیست ؟
ام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاویه از این جمعیّت بى ایمان براى من بهتر است ، این اشخاص ادّعاى شیعه و دوستى مرا دارند، ولیکن چون کرکسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اینان حیثیّت و آبروى مرا نابود کرده ، اموال ما را به یغما بردند.
سوگند به خداوند! چنانچه از معاویه پیمان ایمنى بگیرم ، دیگر گزندى از او به من و خانواده ام نخواهد رسید؛ و چه بسا همین کار سبب شود که مسلمانان و دیگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند؛ و در غیر این صورت همین اشخاص مرا با دستِ بسته ، تحویل معاویه خواهند داد.
وم ، براى همگان و حتّى براى آیندگان سودمند مى باشد؛ و این بهتر از آن است که کوفیان مرا اسیر کرده و با دستِ بسته تحویل او دهند؛ و آن وقت با منّت مرا آزاد نماید، که در این صورت ، خاندان بنى هاشم براى همیشه تضعیف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت .
زید جهنى اظهار داشت : یا ابن رسول اللّه ! آیا در چنین حالت و موقعیّتى دوستان و شیعیان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامى رها مى نمائى ؟!
امام علیه السلام فرمود: اى زید! من مسائلى را مى دانم که شماها به آن آگاهى ندارید، همانا پدرم امیرالمؤ منین علیه السلام روزى مرا شادمان و خندان دید، پس اظهار داشت : فرزندم ! زمانى فرا خوهد رسید که پدرت را کشته ببینى ؛ و همگان از تو روى برگردانند.
و بنى امیّه حکومت را در دست گیرند و بیت المال را از مستحقّین قطع و بین دوستان خود تقسیم نمایند.
و در آن زمان مؤ منین ذلیل و خوار گردند؛ و فاسقان و فاجران قدرت و نیرو گیرند؛ حقّ پایمال شود و باطل رواج یابد؛ خوبان و نیکان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شکنجه شوند.
پس روزگار این چنین سپرى شود، تا شخصى از اهل بیت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد.
و خداوند در آن زمان برکات آسمانى خود را بر مؤ منین فرود فرستد؛ و گنج هاى زمین ، هویدا و آشکار شود؛ و خوشا به حال کسانى که آن زمان را درک نمایند.(25)
مرحوم شیخ مفید به نقل از امام محمّد باقر علیه السلام حکایت نماید:
روزى عدّه اى از مردم حضور امام حسن مجتبى علیه السلام آمده و به حضرت گفتند: یاابن رسول اللّه ! شما نیز همچون پدرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام معجزه اى - که بسیار مهمّ باشد - برایمان آشکار ساز.
امام مجتبى علیه السلام فرمود: آیا پس از دیدن معجزه به امامت من مطمئن خواهید شد؟ و آیا ایمان خواهید آورد؟
گفتند: بلى ، اعتقاد و ایمان مى آوریم ؛ و دیگر هیچ شکّ و شبه اى وجود نخواهد داشت .
حضرت فرمود: آیا پدرم را مى شناسید؟ همگى گفتند: بلى .
در این هنگام ، حضرت پرده اى را که آویزان بود کنار زد؛ پس ناگهان تمام افراد مشاهده کردند که امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام نشسته بود.
سپس امام حسن مجتبى علیه السلام خطاب به جمعیّت کرد و فرمود: آیا او را مى شناسید؟
گفتند: بلى ، این مولاى ما امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام است ؛ و ما ایمان آوردیم و شهادت مى دهیم که تو ولىّ و حجّت بر حقّ خداوند هستى ؛ و امام و جانشین پدرت خواهى بود.
و پس از آن اظهار داشتند: ما شاهد و گواه هستیم که جنابعالى ، پدرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام را پس از مرگش به ما نشان دادى ، همان طورى که آن حضرت ، رسول اللّه صلى الله علیه و آله را پس از رحلتش در مسجد قُبا به ابوبکر و عمر نمایاند.
امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: واى بر حال شما! مگر این آیه شریفه قرآن را نخوانده ونشنیده اید که خداوند متعال مى فرماید:
((وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّه اءمْواتا بَلْ اءحْیاءُ وَلکِنْ لا تَشْعُرُون )).(26)
آن هائى را که در راه خدا به شهادت رسیدند، مپندارید که مرده اند؛ بلکه آنان زنده و جاوید مى باشند ولى شما درک نمى کنید.
البتّه این حالت مختصّ کشته شدگان فى سبیل اللّه است ، که در همه جا حاضر و ناظر خواهند بود.
سپس در پایان افزود: شماها درباره ما اهل بیت رسالت و نبوّت چه تصوّراتى دارید و چه مى اندیشید؟
گفتند: یاابن رسول اللّه ! ما به تو ایمان آوردیم و مطمئن شدیم که تو امام و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله هستى .(27)
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
حضرت امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه در یکى از سفرهاى خود براى حجّ عمره ، بعضى از افرادى که معتقد به امامت زبیر بودند؛ حضرت را همراهى مى کردند.
پس کاروانیان در مسیر راه خود، در محلّى جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مکان درخت خرماى خشکیده اى وجود داشت که در اءثر بى آبى و تشنگى خشک شده بود.
حضرت کنار آن درخت خرما رفت و نشست ، در این اثنا یکى از افراد کاروان به آن حضرت نزدیک حضرت شد؛ و کنارش نشست .
بعد از آن که مقدارى استراحت کردند، آن شخص که معتقد به امامت زبیر بود سر خود را بالا کرد و پس از نگاهى به شاخه هاى خشکیده نخل ، گفت : اى کاش این نخل رطب مى داشت ؛ و مقدارى از آن را میل مى کردیم .
امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: آیا اشتها و علاقه به آن دارى ؟
آن شخص زبیرى گفت : آرى ، پس حضرت دست هاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند کرد و دعائى را زمزمه نمود.
ناگهان در یک چشم به هم زدن ، نخل خشکیده ؛ سبز و شاداب گردید و در همان حال رطب هاى بسیارى بر آن روئید.
در همین موقع ساربانى که همراه قافله بود و کاروانیان از او شتر کرایه کرده بودند، هنگامى که این کرامت و معجزه را دید، در کمال حیرت و تعجّب گفت : این سحر و جادوى عجیبى است !!
امام علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست ؛ بلکه دعاى فرزند پیغمبر صلى الله علیه و آله است که مستجاب گردید.
و سپس افراد کاروانى که همراه حضرت بودند، همگى از آن خرماهاى تازه خوردند.
و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهاى آن استفاده مى کردند.(28)
در جریان صحراى سوزان کربلا و شهادت اصحاب و یاران باوفاى امام حسین صلوات اللّه و سلامه علیه ، حضرت قاسم - فرزند امام حسن مجتبى علیه السلام - نیز حضور داشت و چندین مرتبه از عموى خود تقاضاى رزم کرد؛ ولى حضرت نپذیرفت .
حضرت قاسم که نوجوان بود، بسیار افسرده و غمگین در گوشه اى نشست و گریه کرد، که چرا همه یاران به فیض سعادت و شهادت مى رسند ولى او محروم مانده است ، که ناگاه به یاد نوشته اى افتاد که پدرش امام حسن مجتبى علیه السلام بر بازویش بسته و فرموده بود:
هرگاه بسیار غمگین شدى ، آن را باز کن و بخوان و به آنچه در آن نوشته شده است عمل نما.
با خود گفت : سال ها از عمر من گذشته است ؛ و هرگز این چنین ناراحت و غمگین نشده ام ، پس نوشته را از بازوى خود گشود و در آن خواند:
فرزندم ، قاسم ! تو را سفارش مى کنم ، هرگاه در کربلا دیدى که دشمنان ، اطراف عمویت حسین علیه السلام را محاصره کرده و قصدِ جان او را دارند، لحظه اى درنگ مکن ؛ و با دشمنان خدا و دشمنان رسولش جهاد کن و از ایثارِ جان خویش دریغ مکن .
اگر عمویت به تو اجازه رفتن به میدان رزم ندهد، التماس و اصرار کن تا رضایت و اجازه او را به دست آورى و سعادت و خوشبختى همیشگى را براى خود تاءمین کنى .
حضرت قاسم پس از خواندن نامه ، سریع از جاى خود برخاست و شتابان به سوى عموى مظلومش - امام حسین علیه السلام - آمد و با حالت گریه ، آن نوشته را تقدیم عمویش کرد.
چون امام حسین علیه السلام گریه ملتمسانه برادرزاده ؛ و نوشته برادر خویش را مشاهده نمود، گریست و سپس نفس عمیقى کشید و فرمود: برادرزاده ام ، قاسم ! این سفارش پدرت را مى پذیرم ؛ و آن گاه او را نزد عون - پسر عمّه اش - و حضرت اباالفضل العبّاس - عمویش - برد.
و سپس از خواهرش زینب پیراهنى تمیز گرفت و بر اندام قاسم پوشاند و عمامه اى بر سرش بست ؛ و بعد از آن او را روانه میدان نمود.
حضرت قاسم نزد فرمانده لشگر عمر سعد رفت ؛ و فرمود: آیا از غضب و سخط خداوند نمى ترسى که با عمویم حسین علیه السلام این چنین جنگ و کارزار مى کنى ؟!
و آیا از رسول خدا شرم و حیا نمى کنى ؟!
عمر سعد ملعون گفت : مطیع امر یزید گردید تا از شما دست برداریم .
حضرت قاسم فرمود: خداوند تو را بدبخت نماید، تو چگونه مدّعى اسلام هستى در حالى که با آل رسول جنگ مى کنى !.
و چون به لشگر حمله کرد و عدّه اى را به هلاکت رسانید، اطراف وى را محاصره کردند؛ و هرکس به نوعى ضربه اى از تیر، شمشیر و سنگ بر آن نوجوان عزیز وارد ساخت که در نهایت به فیض شهادت نائل آمد.(29)
رسوائى توطئه گر و زن شدن یک مرد
روزى عَمرو بن عاص نزد معاویة بن ابى سفیان آمد؛ و پس از بدگوئى بسیار از امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه ، گفت :
حسن بن علىّ مردى خجول و کم حرف است ، اگر بتوانى کارى کنى که بالاى منبر رود، خیلى خوب است ؛ چون نمى تواند سخنرانى کند و با شرمندگى از منبر فرود آید و مردم نسبت به او بدبین و بى اعتماد شوند.
به همین جهت معاویه جلسه مفصّلى با حضور انبوه مردم تشکیل داد و به امام حسن علیه السلام گفت : چنانچه ممکن باشد بالاى منبر بروى و قدرى ما را موعظه فرمائى ؟
حضرت پیشنهاد معاویه را پذیرفت و بالاى منبر رفت ؛ و پس از حمد و ثناى الهى و تحیّت و درود بر جدّ بزرگوارش ، فرمود:
من حسن ، فرزند ساقى کوثر، علىّ بن ابى طالب ؛ و فرزند سرور زنان عالم ، فاطمه دختر رسول اللّه مى باشم .
و سپس آن حضرت ، خطبه اى مفصّل در کمال فصاحت و بلاغت بیان نمود؛ و تمام چشم ها و افکار را متوجّه خود ساخت .
ناگاه معاویه به وحشت افتاد و در وسط خطبه و سخنرانى حضرت - مجتبى سلام اللّه علیه - گفت : اى ابو محمّد! این سخنان را کنار بگذار و پیرامون اوصاف خرماى تازه اندکى سخن بگو.
حضرت با صراحت و خونسردى ، فرمود: و امّا رطب ، پس همانا وزش باد آن را بى محتوا مى سازد، گرماى خورشید آن را مى پزد، و خنکى شب آن را خوش طعم و گوارا مى گرداند؛ و سپس به ادامه مطالب قبل پرداخت .
در این هنگام معاویه سخت به وحشت افتاد، که مبادا مردم بر علیه او شورش کنند و آشوبى برپا شود، لذا دستور داد: اى ابو محمّد! آنچه گفتى کافى است ، از منبر فرود آى .
و چون حضرت از منبر فرود آمد، معاویه گفت : آیا گمان کرده اى با این حرف ها مى توانى خلیفه شوى ؟!
بدان که هرگز به چنین آرزوئى نخواهى رسید.
حضرت فرمود: اى معاویه ! خلیفه کسى است که به کتاب خدا - قرآن - و سیره و روش رسول خدا عمل نماید، نه آن که با ظلم و جور و تعطیل احکام و حدود الهى بر جامعه ، مسلّط شود و یک لذّت و آسایش زودگذرى را براى خود تاءمین کند.
در این میان که مرد جوانى از بنى امیّه در آن مجلس حضور داشت ، دهان به ناسزا گشوده و به امیرالمؤ منین علىّ و امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه بسیار توهین و جسارت کرد.
پس حضرت دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا، نعمتى را که به او داده اى ، دگرگون ساز و او را براى عبرت و بیدارى دیگران تبدیل به زن گردان .
ناگهان آن جوان متوجّه خود شد که دیگر نشان مردى در او نیست ، ریش و محاسنش به یک باره فرو ریخت ؛ و عورتش همانند عورت زنان مبدّل گشت .
در این لحظه حضرت به او خطاب کرد و فرمود: تو زن هستى در مجلس مردان چه مى کنى ، این جا جاى تو نیست .
و هنگامى که مجلس خاتمه یافت و امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه خواست که از مجلس خارج شود، عمرو بن عاص جلو آمد و از حضرت چند سؤ ال - که به نظر خودش مشکل بود - پرسید؛ و حضرت یکایک آن سؤ ال ها را بى تاءمّل پاسخ داد؛ و سپس از مجلس خارج شد.
معاویه به عمرو گفت :اى عمرو! فسادى عجیب بر پاکردى و مردم شام را به فتنه کشاندى ؛ عمرو در جواب به معاویه گفت : ناراحت مباش ، مردم شام با تو هستند و تا زمانى که آنها را سیر نگه دارى از تو حمایت مى کنند.
جوان اءموى که به شکل زن تبدیل شد و خبرش در شهر شام و دیگر شهرها منتشر گردید، بعد از گذشت چند روز از این واقعه ، همسر آن جوان نزد امام حسن مجتبى علیه السلام آمد و بسیار گریست و از آن حضرت درخواست کرد تا شوهرش همانند دیگر مردها به حالت طبیعى خود باز گردد؟
و در نهایت ، دل حضرت به حال همسر آن جوان سوخت و به درگاه خداوند دعا نمود و آن جوان اءموى به حالت اوّل خود بازگشت (30).
حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت نموده است :
روزى امام حسن مجتبى علیه السلام در جمعى از اقشار مختلف مردم حضور داشت ، که یکى از افراد آن مجلس گفت :
یابن رسول اللّه ! شما که این قدر قدرت دارید و مى توانید با دعا معاویه را نابود کنید و زمین عراق و شام را جابه جا نمائید؛ و حتّى کارى کنید که زن تبدیل به مرد شود؛ و یا مرد، زن گردد، چرا این همه ظلم هاى معاویه را تحمّل کرده و سکوت مى نمایید؟!
ناگاه یکى از دوستان معاویه که در آن جمع حاضر بود؛ با حالت تمسخر و توهین گفت : این شخص - یعنى ؛ امام حسن مجتبى علیه السلام - کارى نمى تواند انجام دهد، چون او توان چنین کارهائى را ندارد.
در همین حال حضرت به آن دوست معاویه که از اهالى شام بود خطاب کرد و فرمود: تو خجالت نمى کشى که در بین مردها نشسته اى ، بلند شو و جاى دیگر بنشین .
امام صادق علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: ناگهان مرد شامى متوجّه شد که به هیئت زنان در آمده است ؛ و دیگر علامت مردى در او نیست .
سپس امام حسن مجتبى علیه السلام به آن مرد شامى که تبدیل به زن شد، فرمود: اینک همسرت به جاى تو مرد گردید؛ و او با تو همبستر مى شود و تو یک فرزند خنثى آبستن خواهى شد.
چند روزى پس از گذشت از این ماجرا، هر دوى آن مرد و زن شامى نزد امام حسن مجتبى علیه السلام آمدند و از کردار و رفتار خود پشیمان شده و توبه کردند.
و حضرت در حقّ آن ها دعا کرد و از خداوند متعال ، براى آنان در خواست مغفرت نمود؛ و هر دوى آن ها به دعاى حضرت ، به حالت اوّلشان باز گشتند.(31)
حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:
روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله در جمع عدّه اى از اصحاب و یاران خویش حضور داشت ، که ناگهان چشم حاضران به امام حسن مجتبى سلام الله علیه افتاد که با سکینه و وقار خاصّى گام بر مى داشته و به سمت جدّ بزرگوارش ، در آن جمع مى آمد.
همین که رسول خدا چشمش بر او افتاد، تبسّمى نمود.
در این هنگام بلال حبشى گفت : بنگرید، همانند جدّش رسول اللّه صلوات اللّه علیه حرکت مى کند.
پیغمبر خدا فرمود: همانا جبرئیل و میکائیل راهنما و نگهدار او هستند.
و چون حضرت مجتبى وارد بر آن جمع شد همه به احترام وى از جاى برخاستند؛ و حضرت رسول خطاب به فرزندش کرد و اظهار داشت : حسن جان ! تو میوه و ثمره من ، حبیب و نور چشم من و پاره تن و قلب من مى باشى ؛ و ... .
در همین بین یک نفر اءعرابى - بیابان نشین - وارد شد و بدون آن که سلام کند، از حاضران پرسید: محمّد صلى الله علیه و آله کدام یک از شما است ؟
اصحاب گفتند: از او چه مى خواهى ؟
حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، به یاران خود فرمود: آرام باشید و سپس خود را معرّفى نمود.
اءعرابى گفت : من همیشه مخالف و دشمن تو بوده و هستم .
حضرت تبسّمى نمود؛ ولى اصحاب ناراحت و خمشگین شدند، حضرت رسول به اصحاب دو مرتبه به آنان اشاره نمود که آرام باشید.
اءعرابى اظهار داشت : اگر تو پیغمبر بر حقّ؛ و فرستاده خداوند هستى علائم و نشانه هائى را براى من ظاهر گردان .
حضرت فرمود: چنانچه مایل باشى ، خبر دهم که تو چه وقت و چگونه از منزل و دیار خود خارج شده اى ؟
و نیز خبر دهم که تو در بین خانواده خود و دیگر آشنایان و خویشانت چه شهرتى دارى ؟
و یا آن که اگر مایل باشى ، یکى از اعضاى بدن من تو را به آنچه خواسته باشى ، خبر دهد.
اعرابى گفت : مگر عضو انسان هم سخن مى گوید؟!
حضرت فرمود: بلى ، و سپس اظهار داشت : اى حسن ! بر خیز و اءعرابى را قانع ساز.
و چون حضرت مجتبى علیه السلام ، با این که کودکى خردسال بود؛ پیشنهاد جدّش را پذیرفت .
اعرابى گفت : آیا پیغمبر نمى تواند کارى انجام دهد که به کودک خود واگذار مى نماید؟!
پس از آن حضرت مجتبى سلام اللّه علیه لب به سخن گشود و چند بیت شعر خواند؛ و سپس خطاب به اءعرابى کرد و فرمود:
همانا تو با کینه و عداوت وارد شدى ؛ لیکن با دوستى و شادمانى و ایمان بیرون خواهى رفت .
اءعرابى تبسّمى کرد و گفت : اءحسنت ، سخنان خود را ادامه ده .
اللّه علیه ضمن سخنى فرمود: تو در شبى بسیار تاریک ، که باد سختى مى وزید و ابر متراکمى همه جا را فرا گرفته بود از منزل خود خارج شدى ؛ و در بین راه بادى تند و صاعقه اى شدید تو را سخت به وحشت انداخت ؛ و با یک چنین حالتى به راه خود ادامه دادى ، تا به این جا رسیدى .
اءعرابى با حالت تعجّب گفت : اى کودک ! این حرف ها و مطالب را چگونه و از کجا مى دانى ؟!
آن قدر بى پرده و صریح سخن مى گوئى ، که گویا در همه جا همراه من بوده اى ! ظاهرا تو هم علم غیب مى دانى ؟!
و سپس افزود: شناخت من در مورد شما اشتباه بوده است ، من از عقیده قبلى خود دست برداشتم ، هم اکنون از شما مى خواهم که اسلام را به من بیاموزى تا ایمان آورم .
حضرت مجتبى سلام اللّه علیه اظهار نمود: بگو: ((اللّه اکبر))؛ و شهادت بر یگانگى خداوند؛ و رسالت رسولش بده ، تا رستگار شوى .
اعرابى پذیرفت و اظهار داشت : شهادت مى دهم که خدائى جز خداى یگانه وجود ندارد و او بى شریک و بى مانند است ؛ و همچنین شهادت مى دهم براین که محمّد صلى الله علیه و آله بنده و پیغمبر خداى یکتا مى باشد.
و چون أ عرابى توسّط سبط اکبر، حضرت مجتبى صلوات اللّه علیه اسلام و ایمان آورد، تمامى اصحاب و نیز خود حضرت رسول صلى الله علیه و آله خوشحال و شادمان شدند.
و آن گاه پیامبر خدا، آیاتى چند از قرآن ؛ و بعضى از احکام سعادت بخش الهى را به آن اعرابى تعلیم نمود.
بعد از این جریان ، هرگاه اصحاب و انصار، امام حسن مجتبى علیه السلام را مى دیدند به یکدیگر مى گفتند: خداوند متعال تمام خوبى ها وکمالات و اسرار علوم خود را به او عنایت نموده است .(32)
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
سن مجتبى علیه السلام از مدینه با پاى پیاده ، عازم مکّه معظّمه گردید؛ و چون با پاى برهنه راه را مى پیمود، پاهایش آسیب دیده و متورّم شد، به طورى که در مسیر راه به سختى قدم برمى داشت ، به حضرت پیشنهاد داده شد که چنانچه سوار شوى ناراحتى پاهایت برطرف خواهد شد.
حضرت فرمود: خیر، من قصد کرده ام که پیاده بروم ؛ و سپس افزود: همین که به اوّلین منزل برسیم ، مردى سیاه پوست وارد خواهد شد و او روغنى همراه خود دارد که براى ورم و ناراحتى پا مفید و درمان کننده است ؛ پس هنگام دریافت روغن هر قیمتى را که گفت قبول کنید.
بعضى از همراهان حضرت گفتند: یاابن رسول اللّه ! در این نزدیکى منزلى نیست که کسى بیاید و روغن بفروشد؟!
امام علیه السلام فرمود: چرا، منزل نزدیک است و روغن فروش نیز خواهد آمد.
و چون مقدار مسافتى کوتاه به راه خود ادامه دادند، به منزلى رسیدند؛ حضرت فرمود: در همین منزل استراحت مى کنیم .
در همین بین ، مردى سیاه پوست وارد آن منزل شد، همراهان حضرت از او تقاضاى روغن براى ناراحتى پا کردند؟
آن مرد گفت : روغن براى چه کسى مى خواهید؟
پاسخ دادند: براى امام حسن مجتبى فرزند امیرالمؤ منین علىّعلیهماالسلام مى خواهیم .
مرد سیاه پوست گفت : من باید خدمت آن حضرت شرفیاب شوم و خودم روغن را تحویل ایشان دهم .
روغن فروش بر حضرت وارد شد، سلام کرد و عرضه داشت : یاابن رسول اللّه ! من غلام شما هستم ، این روغن در اختیار شما باشد و من در ازاى آن چیزى نمى خواهم ، جز آن که تقاضامندم از خداوند متعال بخواهید تا فرزندى پسر، دوستدار شما اهل بیت رسالت ؛ و نیکوکار به من عطا گرداند؟
امام مجتبى علیه السلام روغن را گرفت و به او فرمود: به خانه ات بازگرد؛ مطمئن باش که خداوند فرزند پسرى به تو عطا خواهد نمود؛ و سپس پاهاى مبارک خود را با آن روغن ماساژ داد و ناراحتى ورم آن کاملاً خوب و برطرف گردید.
امّا مرد سیاه پوست ؛ چون به منزل آمد، دید همسرش نوزادى پسر، صحیح و سالم وضع حمل کرده است ، پس بسیار خوشحال شد و به سمت امام حسن مجتبى علیه السلام بازگشت ؛ و چون به آن حضرت ملحق شد تشکّر و قدردانى کرد.(33)
اشتهاى خربزه و فرود به همراه گلابى
حضرت سجّاد زین العابدین به نقل از پدر بزرگوارش - ابا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیهما - حکایت نماید:
وزى برادرم حسن مجتبى صلوات اللّه علیه مریض شد؛ و چون ناراحتیش برطرف گردید، نزد جدّمان رسول خدا صلى الله علیه و آله - که در مسجد نشسته بود - رفت و خود را روى سینه آن بزرگوار انداخت و حضرت رسول او را در آغوش گرفت و فرمود: جدّت ، فدایت باد، چه چیز میل دارى ؟
برادرم گفت : من خربزه مى خواهم .
د را زیر بال جبرئیل علیه السلام نهاد و آن را به طرف سقف مسجد حرکت داد؛ و جبرئیل علیه السلام پرواز کرد؛ و چون لحظاتى کوتاه سپرى شد بازگشت ، در حالى که یک گوشه از پیراهن خود را جمع کرده بود، وقتى نزد حضرت رسول صلى الله علیه و آله رسید، دامان خود را گشود و در آن دو خربزه و دو عدد اءنار و دو عدد گلابى و دو عدد سیب وجود داشت .
پیامبر خدا با دیدن آن میوه ها تبسّمى نمود و اظهار داشت :
الحمدللّه ، که خداوند شما را همانند خوبان بنى اسرائیل قرار داد و برایتان نعمت هاى الهى و میوه هاى بهشتى فرستاده مى شود.
آن گاه جبرئیل علیه السلام میوه ها را تحویل امام حسن مجتبى علیه السلام داد و فرمود: این میوه ها را به منزل بِبَر؛ و با جدّت ، پدرت ، مادرت و برادرت تناول نمائید.
حضرت مجتبى سلام اللّه علیه میوه ها را به منزل آورد؛ و هر روز مقدارى از آن ها را تناول مى کردیم ولى تمام نمى شد تا آن که رسول خدا رحلت نمود؛ و پس از این که خربزه را میل کردیم پایان یافت .
و چون حضرت فاطمه زهراء علیها السلام رحلت نمود، انار نیز به پایان رسید؛ و همین که امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام رحلت نمود، گلابى هم تمام گردید.
سپس امام حسین علیه السلام افزود:
و هنگامى که برادرم روزهاى آخر عمرش را سپرى مى نمود، من بر بالین بستر برادرم امام حسن مجتبى علیه السلام نشسته بودم که یکى از آن دو سیب تمام شد؛ و در نهایت یکى دیگر از سیب ها - که آخرین میوه بهشتى بود - براى من باقى ماند.(34)
علىّ بن رئاب - که از راویان حدیث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه علیه است - از آن حضرت روایت کند:
روزى شخصى به حضور شریف امام حسن مجتبى علیه السلام وارد شد و گفت : چه چیزى حضرت موسى علیه السلام را در مقابل حضرت خضر علیه السلام عاجز و ناتوان کرد؟
امام مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: مهمّترین آن ، مسئله کنز آن دو برادر یتیم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت : آرام باش و خوب مشاهده و دقّت کن .
دکى بر زمین سائید، ناگاه زمین شکافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالى که روى تخته سنگى قرار گرفته بودند و از آن ها بوى تعفّن بسیار بدى به مشام مى رسید، ظاهر گشتند، در حالى که به گردن هر یک از آن ها زنجیرى بزرگ بسته شده و سر هر زنجیر در دست ماءمورى بود.
و هر یک از آن دو نفر فریاد مى کشید: یا محمّد! یا محمّد! صلى الله علیه و آله .
و در مقابل هر یک از دو ماءمور به اسیر خود مى گفت : دروغ گفتید؛ و دروغ مى گوئید.
پس از آن امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه به زمین خطاب کرد و فرمود: اى زمین ! این دورغگویان را در خود فرو بِبَر تا روزى که وعده الهى فرا رسد، که هرگز تاءخیر و تقدّمى در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسید.
و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدى ، قائم آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین ؛ و عجلّ اللّه تعالى فى فرجه الشّریف - مى باشد که فرا خواهد رسید.
سپس امام صادق علیه السلام در ادامه افزود: هنگامى که آن مرد، چنین صحنه اى را مشاهده کرد با خود گفت : این سحر و جادو بود؛ و چون خواست آن را براى دیگران بازگو کند، زبانش لال شد و دیگر نتوانست سخنى بر زبان خود جارى کند.(35)
امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت نماید:
روزى شخصى از دوستان امام حسن مجتبى علیه السلام هدیه اى به محضر آن حضرت تقدیم کرد.
امام مجتبى علیه السلام هدیه را تحویل گرفت ؛ و سپس اظهار داشت : من نیز مى خواهم محبّت تو را جبران نمایم ، کدامین برایت بهتر است :
آیا هدیه اى که ارزش آن بیست برابر هدیه تو است ، تقدیم دارم ؟
یا آن که علمى رابه تو بیاموزم تا بر آن شخص ناصبى که در روستاى شما ساکن است ، غالب و پیروز آیى و مؤ منین آن دیار را شادمان گردانى ؟
ضمنا انتخاب هر کدام با خودت مى باشد.
و چنانچه بهترین را انتخاب کنى هر دو را به تو خواهم داد و اگر بدترین را برگزینى باز هم تو را در انتخاب هر یک آزاد مى گذارم .
دوست حضرت در پاسخ گفت : یاابن رسول اللّه ! مرا علمى بیاموز تا به واسطه آن در قبال آن ناصبى احتجاج کنم و بر او پیروز آیم و مؤ منین از حیرت و شرّ او نجات یابند که همانا ارزش آن بیشتر از بیست هزار درهم خواهد داشت .
امام مجتبى علیه السلام فرمود: ارزش آن چندین برابر بیست هزار درهم است ؛ و بلکه ارزشمندتر از تمام دنیا مى باشد.
سپس علمى را به او آموخت ؛ و همچنین بیست هزار درهم نیز به عنوان هدیه تقدیم او نمود.
امام حسن عسکرى علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: آن شخص خداحافظى کرد و رفت ؛ و پس از مناظره و احتجاج با آن ناصبى بر او پیروز شد و خبر این پیروزى - شیعه بر ناصبى - در همه جا منتشر گردید.
ر دیگر که محضر امام مجتبى علیه السلام شرفیاب شد حضرت به او فرمود: بهترین و بیشترین سود را برده اى : دوستى و خوشنودى خداوند و رسولش و اهل بیت علیهم السلام او را براى خود تاءمین کردى و نیز ملائکه و مؤ منین از تو شادمان گردیدند، نوشِ جان و گوارایت باد.(36)
عکس العمل در قبال توهین و استهزاء
امام محمّد باقر علیه السلام حکایت فرماید:
روزى امام حسن مجتبى علیه السلام جلوى منزل خود روى سکّوئى نشسته بود، ناگاه شخصى در حالى که سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنین گفت :
سلام بر تو که مؤ منین را ذلیل و خوار گرداندى .
امام مجتبى علیه السلام بدون توجّه به توهین او، اظهار نمود: در قضاوت خویش عجله نکن ، پیاده شو، بیا بنشین تا قدرى استراحت کنى و با هم صحبت نمائیم .
پس آن شخص از الاغ خود پیاده شد؛ و آرام آرام به سوى امام مجتبى علیه السلام حرکت کرد، وقتى نزدیک حضرت رسید، امام علیه السلام به او فرمود: چه گفتى ؟
جواب داد: گفتم : السّلام علیک ، یا مُذِلَّ المؤ منین .
حضرت فرمود: این موضوع را از کجا و چگونه دانستى ؟
گفت : چون که خلافت و امارت مسلمین در دستان تو بود و آن را رهاکردى و به این ظالم متجاوز - یعنى ؛ معاویه - سپردى که روش و سیره اش خلاف دستور الهى است .
حضرت فرمود: توجّه و دقّت کن تا برایت توضیح دهم :
از پدرم علىّ بن ابى طالب ، امیرالمؤ منین علیه السلام شنیدم که او از رسول خدا صلى الله علیه و آله این مطلب را نقل نمود:
روزگار سپرى نمى گردد مگر آن که شخصى پرخور و بى باک بر این امّت ولایت کند؛ و او معاویه است .
پس آن شخص از امام مجتبى علیه السلام پرسید: محبّت و علاقه نسبت به شما اهل بیت رسالت چگونه است ؟ و چه اءثرى دارد؟
فرمود: به خدا قسم ! محبّت و علاقه نسبت به ما اهل بیت - عصمت و طهارت علیهم السلام - در تمام امور و حالات سودمند است ، گرچه اسیر دست ظالمان باشیم .
و سپس افزود: محبّت و دوستى با ما - اهل بیت رسالت - سبب آمرزش گناهان مى گردد؛ همان طورى که وزش باد - در فصل پائیز - موجب ریزش برگ درختان است .(37)
برخورد سازنده در قبال استهزاء جاهل
پس از آن که عدّه بسیارى از یاران و اصحاب امام مجتبى علیه السلام در جنگ با معاویه به حضرت خیانت کردند و امام علیه السلام مجبور شد به جهت مصالح اسلام و مسلمین با معاویه صلح نماید.
روزى آن حضرت وارد مسجد النّبى صلى الله علیه و آله شد، عدّه اى از بنى امیّه را دید که هر کدام به گونه اى به آن حضرت زخم زبان مى زنند و او را مورد استهزاء قرار داده اند.
وقتى امام مجتبى صلوات اللّه علیه چنین صحنه اى را مشاهده نمود، بدون آن که کوچکترین برخوردى با آن بى خردان نماید، دو رکعت نماز به جاى آورد، و سپس افراد حاضر را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
دم ؛ و استهزاء و مسخره کردن شما را متوجّه شدم ، قسم به خداوند یکتا! شماها روزى را حاکم و مالک نمى شوید مگر آن که ما اهل بیت رسالت دو برابر آن مدّت را حاکم خواهیم شد؛ و شما، ماه و سالى را حاکم نخواهید شد مگر آن که ما نیز دو برابر آن را بر شما حکومت مى نمائیم .
ولى بدانید که ما در حکومت و حاکمیّت شما آسایش داشته و از امکانات آن تا اندازه اى برخورداریم ؛ امّا شما در حکومت ما هیچ جایگاهى ندارید و هیچ گونه آسایش و بهره اى نخواهید داشت .
در این لحظه یکى از شوندگان بلند شد و به آن حضرت خطاب کرد و گفت : چگونه چنین باشد، در حالى که شما سخاوتمندترین ، مهربان ترین و دلسوزترین انسان ها هستید؟!
امام حسن مجتبى علیه السلام در جواب چنین اظهار نمود:
براى آن که بنى امیّه با حیله و سیاست شیطانى حقّ ما را غصب کرده اند؛ و همانا مکر و نیرنگ شیطان ثابت و پابرجا نمى باشد؛ بلکه متزلزل و ضعیف خواهد بود.
ولیکن ما - ما اهل بیت رسالت - براساس معیار سیاست الهى واحکام قرآن ، با بنى امیّه مخالف و دشمن بوده و هستیم ؛ و این سیاست الهى قوى و استوار خواهد بود؛ و بر همین معیار - یعنى ؛ سیاست الهى و احکام قرآن - بابنى امیّه برخورد خواهیم کرد.(38)
امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:
روزى امام حسن مجتبى علیه السلام در حضور شوهر خواهرش - عبدالله بن جعفر - به برادر خود حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام فرمود: این طاغوت حاکم - یعنى ؛ معاویه بن ابى سفیان - اوّل ماه ، هدایائى را براى ما خواهد فرستاد.
حسین علیه السلام اظهار نمود: حال تکلیف ما چیست ؟ و با آن هدایا چه باید کرد؟
امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: من بدهى سنگینى برعهده ام قرار گرفته ، به طورى که تمام فکرم را به خود مشغول کرده است ، چنانچه خداوند متعال خواست و هدایایى برایم رسید، در اوّلین فرصت قرض خود را پرداخت مى نمایم .
پس چون اوّل ماه فرا رسید، معاویه مبلغ یک میلیون درهم براى امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه ؛ و نهصد هزار درهم براى امام حسین علیه السلام ؛ و پانصد هزار درهم جهت عبداللّه بن جعفر ارسال کرد.
امام مجتبى سلام اللّه علیه آن مبلغ را دریافت نمود و قبل از هر کارى بدهکارى هاى خود را پرداخت نمود.
و امام حسین علیه السلام نیز ششصد هزار درهم آن را بابت بدهى هاى خود پرداخت نمود؛ و مقدارى هم بین اعضاء خانواده و دیگر دوستان تقسیم کرد و باقى مانده اش را جهت مخارج روزانه منزل و کمک به مراجعین و تهیدستان اختصاص داد.
و امّا عبداللّه بن جعفر نیز تمام بدهى هاى خود را پرداخت کرد؛ و مقدار یک هزار درهم برایش باقى ماند که آن ها را توسّط همان ماءمور براى معاویه ارجاع داد.
و همین که ماءمور نزد معاویه مراجعت کرد گزارش کاملى از جریان را براى معاویه تعریف کرد.(39)
پذیرائى از هفتاد میهمان و سخن آهو
یکى از اصحاب امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه حکایت کند:
روزى آن حضرت از شهر مدینه منوّره عازم شهر شام شد.
من نیز با عدّه اى - که تعداد آن ها هفتاد نفر بود - به همراه حضرت حرکت کردیم .
امام علیه السلام هنگام حرکت ، روزه بود و هیچگونه آذوقه و زاد و توشه اى همراه خود برنداشته بودیم .
چون مقدارى از مسافت را پیمودیم ، خورشید غروب کرد و نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت خواندیم ؛ و بعد از نماز، حضرت دست به دعا برداشت .
و هنگامى که دعایش به درگاه خداوند متعال پایان یافت ، ناگاه متوجّه شدیم که درى از آسمان گشوده شد و ملائکه الهى به همراه زنبیل هایى که پر از میوه و اشیاء خوراکى بود، وارد شدند.
و سپس آن غذاهاى داغ و لذیذ؛ و همچنین میوه ها را جلوى میهمانان امام حسن مجتبى علیه السلام چیدند؛ و همه ما به همراه آن حضرت از آن غذاها و میوه ها میل کردیم .
و چون بسیار خوش طعم و لذیذ بود؛ و از جهتى ما نیز راه زیادى را پیموده بودیم و خسته و گرسنه شده بودیم ، طبیعى بود که زیاد خوردیم .
ولى بدون آن که چیزى از غذاها و میوه ها کم شده باشد، ملائکه ها آن ها را جمع کرده و به آسمان بالا بردند.(40)
همچنین آورده اند:
یکى از راویان حدیث و از اصحاب امام حسن مجتبى علیه السلام حکایت کند: روزى به همراه عدّه اى از دوستان در خارج از شهر مدینه ، کنار آن حضرت نشسته و مشغول صحبت بودیم .
ناگهان گله آهوانى را در بیابان مشاهده کردیم که دسته جمعى در حال عبور بودند.
حضرت مجتبى سلام اللّه علیه فریادى بر آن ها کشید؛ و تمامى آن ها با نداى لبیّک ، فریاد امام علیه السلام را پاسخ گفتند و ایستادند.
پس از آن حضرت به آهوها اجازه حرکت داد و آن ها به راه خود ادامه دادند و رفتند.
جمعیّت اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! این ها حیواناتى وحشى بودند؛ و این کرامتى ، زمینى بود؛ چنانچه ممکن باشد کرامتى بر ما ارائه فرما که آسمانى باشد.
رد؛ و ناگهان گوشه اى از آسمان شکافته شد و نورى فرود آمد که روشنائیش تمام خانه هاى شهر مدینه را فرا گرفت و پس از آن به وسیله آن نور زلزله و حرکتى عجیب در ساختمان ها ظاهر گشت که تمامى افراد وحشت زده شدند؛ و به امام علیه السلام گفتند: یاابن رسول اللّه ! دیگر بس است ، همین معجزه ما راکفایت کرد و ایمان آوردیم ؛ اکنون دستور بده تا اوضاع به حالت طبیعى خود باز گردد.
پس امام حسن مجتبى علیه السلام جمعیّت را مخاطب قرار داد و فرمود: ما - اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام - اوّل همه اشیاء و آخر همه امور هستیم .
و ما قبل از آفرینش دنیا؛ و بلکه قبل از تمام موجودات جهان آفریده شده ایم و تا آخر دنیا نیز جاوید خواهیم بود
و ما اگر بخواهیم مى توانیم در امور طبیعت با اءمر و نهى تصرّف نمائیم و در آن ها دگرگونى به وجود آوریم .(41)
معاویه براى ولایت عهدى فرزندش یزید؛ و گرفتن بیعت از مردم ، امام حسن مجتبى علیه السلام را در برابر سیاست شوم خود، همچون سدّى محکم مى دانست .
به همین جهت دسیسه اى را براى ترور آن حضرت تنظیم کرد، تا توسّط مزدورانى چون عمرو بن حریث ، اشعث بن قیس ، حجر بن حارث ، شیث بن ربعى و... امام مجتبى علیه السلام غافل گیر و ترور گردد.
و به آنان گفت : هر یک از شما او را ترور نماید که کشته شود دویست هزار درهم و فرماندهى یکى از لشکرها را به او واگذار مى نمایم ؛ و همچنین یکى از دخترانم را نیز در اختیارش قرار مى دهم .
و چون گزارش چنین توطئه اى به حضرت رسید، بعد از آن براى آمدن به مسجد و اقامه نماز، زره و کلاه خُود مى پوشید و مسائل احتیاطى و أ منیّتى را رعایت مى نمود.
ولیکن آن دشمنان و مخالفان دین ، از مکر خویش دست برنداشته و در اءثناء نماز سر مبارک حضرت را مخفیانه هدف تیر قرار دادند، ولى تیرشان به خطا رفت و اءثرى نکرد.
و روزى دیگر با خنجرى مسموم بر آن حضرت حمله بردند؛ در این حمله بدن عزیز امام مجتبى علیه السلام مجروح گردید.
و پس از آن که حضرت را به منزل آوردند، حضرت در جمع اصحاب که آن منافقین مزدور نیز حضور داشتند، چنین فرمود:
همانا معاویه به آنچه وعده داده است وفا نمى کند؛ و جوائزى را که براى کشتن و ترور من تعیین کرده است ، پرداخت نخواهد کرد.
سپس حضرت افزود: من مطمئن هستم که اگر تسلیم معاویه شوم ، باز هم او بهانه اى دیگر خواهد گرفت و مانع از عمل کردن به دین جدّم خواهد شد.
و من مى بینم که در آینده اى نزدیک فرزندان شما مزدوران ، در خانه بنى امیّه از گرسنگى و تشنگى گدائى نمایند و آن ها دست ردّ بر سینه آن ها گزارند؛ و ناامیدشان کنند.
و در پایان فرمایش خود فرمود: زود باشد که ستمگران جزاى اعمال و کردار خود را دریابند.(42)
همچنین آورده اند:
پس از آن که امیرالمؤ منین امام علىّ علیه السلام به شهادت رسید؛ و مسلمان ها با - فرزند بزرگوار آن حضرت - امام حسن مجتبى علیه السلام بیعت کردند.
و چون معاویه از این جریان آگاه شد، یک نفر را به نام حمیر به شهر کوفه فرستاد تا جاسوس معاویه باشد و ضمن ایجاد تفرقه و جوّسازى ، مردم را بر علیه حضرت مجتبى علیه السلام شورانده و تحریک نماید.
همچنین شخصى را به همین منظور نیز به شهر بصره فرستاد.
چون امام مجتبى علیه السلام از دسیسه معاویه آگاه شد، دستور داد تا حمیرى را از شهر کوفه اخراج کرده و سپس او را در خارج شهر کوفه گردن زنند.
و پس از آن دوّمین خراب کار معاویه را که از طایفه بنى سلیم بود، نیز دستور داد تا از شهر بصره اخراج نمایند؛ و او را پس از آن که اخراج کردند در بیرون شهر بصره محکوم به اعدام ؛ و گردن زنند.(43)
مرحوم شیخ مفید به طور مستند از امام جعفر صادق علیه السلام آورده است :
یکى از دختران امام حسن مجتبى علیه السلام وفات یافت ؛ و عدّه اى از دوستان و علاقه مندان آن حضرت ، نامه تسلیتى براى آن بزرگوار ارسال داشتند.
ت آن ها، ضمن نامه اى چنین مرقوم فرمود: نامه تسلیت آمیز شما نسبت به فوت دخترم به این جانب رسید؛ من این فاجعه را در پیشگاه خداوند محسوب مى دارم ؛ و در هر حال راضى به قضا و قدر الهى خواهم بود؛ و در برابر مصائب و بلاهائى که از طرف خداوند متعال مى رسد، صبور و شکرگذار مى باشم .
اگر چه داغ این گونه مصائب سخت و دلخراش است ؛ ولى با اندک تحمّل و تدبّر، رنج این سختى ها آسان و ساده مى گردد.
و چون این فرزندان گُلى در باغ زندگى هستند که دست غدّار روزگار آن ها را بر مى چیند و کبوتر مرگ آن ها را مى رباید؛ و عدّه اى دیگر را جایگزین و جانشین آن ها مى گرداند.
و هنگامى که روح از کالبدشان پرواز نماید، در اردوگاه و لشکرگاه اموات سکونت مى یابند؛ با همسایگانى که هیچ آشنائى و دوستى با هم نداشته اند هم جوار مى گردند.
اجسادشان بدون حرکت و بدون روح در زیر خاک ها آرمیده است ؛ و نه دید و بازدیدى دارند و نه کسى مى تواند با آن ها ملاقات و دیدار داشته باشد.
آنان دوستان و آشنایان را به غم خود گرفتار کرده اند؛ و خود در منزلگاهى ابدى آرمیده اند، منزلى که بسیار وحشتناک است ؛ و به جز مور و خاک مونسى ندارند.
آرى آن ها رفتند و در چنان مسکنى سُکنى گزیده اند؛ و دیگران نیز به آن ها ملحق خواهند شد، والسّلام .(44)
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
امام حسن مجتبى علیه السلام دوستى شوخ طبع داشت که مرتّب به ملاقات و دیدار آن حضرت مى آمد و نیز در جلسات شرکت مى کرد، تا آن که مدّتى گذشت ؛ و هیچ خبرى از این شخص نشد.
حضرت از این جریان متعّجب شد و از اطرافیان جویاى احوال او گردید، تا آن که پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام علیه السلام آمد.
حضرت جویاى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است که به این جا نیامده اى ، در چه حالت و وضعیّتى هستى ؟ آیا مشکل و ناراحتى خاصّى برایت پیش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام که آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمى یابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ و آنچه را هم که شیطان مى خواهد برآورده نمى کنم .
امام حسن مجتبى علیه السلام تبسّمى نمود و فرمود: یعنى چه ؟ منظورت چیست ؟ توضیح بده .
آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد که من بنده و مطیع و فرمان بر او باشم و معصیت او را نکنم ؛ و من چنین نیستم .
و شیطان دوست دارد که من در همه کارهایم معصیت خدا را نمایم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپیچى کنم و من چنین نیستم .
و همچنین من مرگ را دوست ندارم ؛ بلکه علاقه دارم همیشه سالم و زنده باشم ، که هرگز چنین نخواهد بود.
در این هنگام یکى از اشخاصى که در آن مجلس حضور داشت ، گفت : یاابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناک هستیم و آن را دوست نداریم ؛ و گریزان هستیم ؟
امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: چون شما دنیاى خود را تعمیر و آباد کرده اید و آخرت را تخریب و ویران ساخته اید.
و سپس افزود: این امر طبیعى است که چون هیچ انسانى دوست ندارد از منزل و محلّى که آن را آباد کرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشى کند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منین و مقرّبین الهى نمى بیند.(45)
روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مکّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.
در مسیر راه آذوقه خوراکى آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادرى نزدیک شدند، پیرزنى را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه ایم ، آیا نوشیدنى دارى ؟
پیرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَرکب هاى خود پیاده شدند؛ و پیرزن بُزى را که جلوى سیاه چادر خود بسته بود، به میهمانان نشان داد و گفت : خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.
میهمانان گفتند: آیا خوراکى دارى که ما را از گرسنگى نجات دهى ؟
پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم ، یکى از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم ؛ و آن را میل کنید.
لذا یکى از آن سه نفر گوسفند را سر برید و پوست آن را کَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى میهمانان عزیز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.
و هنگامى که خواستند خداحافظى نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم ؛ و اکنون قصد مکّه داریم ، چنانچه از این مسیر بازگشتیم ، حتما جبران لطف تو را خواهیم کرد.
پس از رفتن میهمانان ناخوانده ، شوهر پیرزن آمد؛ و چون از جریان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانى که نمى شناختى ، پذیرائى کردى ؟!
و این جریان گذشت ، تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدینه رفتند، پیرزن از کوچه بنى هاشم حرکت مى کرد، امام حسن مجتبى علیه السلام جلوى خانه اش روى سکّوئى نشسته بود، پیرزن را شناخت .
حضرت مجتبى علیه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتى پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا مرا مى شناسى ؟
عرضه داشت : خیر.
امام علیه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم ؛ و تو به ما خدمت کردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى .
پیرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت کردم ؛ و انتظار چیزى نداشتم .
حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و یک هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین علیه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پیرزن کمک نمودند. (46)
ابن عبّاس ضمن حدیثى حکایت کند:
روزى جمعى از بنى امیّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالى شام نیز حضور داشت .
و امام حسن مجتبى علیه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى کردند، مرد شامى به دوستان خود گفت : این ها چه کسانى هستند، که با چنین هیبت و وقارى حرکت مى کنند؟!
گفتند: او حسن ، پسر علىّ بن ابى طالب علیه السلام است ؛ و همراهان او از بنى هاشم مى باشند.
مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و چون نزدیک حضرت رسید گفت : آیا تو حسن ، پسر علىّ هستى ؟!
حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلى .
مرد شامى گفت : دوست دارى همان راهى را بروى که پدرت رفت ؟
حضرت فرمود: واى بر تو! آیا مى دانى که پدرم چه سوابق درخشانى داشت ؟!
مرد شامى با خشونت و جسارت گفت : خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستى و دین ندارى .
در این لحظه ، یکى از همراهان حضرت سیلى محکمى به صورت مرد شامى زد و او را نقش بر زمین ساخت .
امام حسن علیه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم .
پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامى را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى علیه السلام گفتند: یا ابن رسول اللّه ! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتى در حقّ او شود.
حضرت فرمود: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال دنیا خریدارى کردم .
همچنین در ادامه روایت آمده است : پس از آن که مرد شامى رفت ، به طور مکرّر از او مى شنیدند که مى گفت : روى زمین کسى بهتر و محبوب تر از حسن بن علىّ علیهما السلام وجود ندارد.(47)
امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرماید:
ت رسول صلى الله علیه و آله مختصر ناراحتى جسمى بر او عارض شد، فاطمه زهراء به همراه امام حسن و حسین علیهم السلام به دیدار آن حضرت آمدند؛ و ایشان را در حالى مشاهده کردند که در بستر آرمیده بود، امام حسن سمت راست رسول اللّه ؛ و حسین سمت چپ آن حضرت نشستند.
و چون مدّتى به طول انجامید و حضرت رسول بیدار نگشت ، فاطمه زهراء علیها السلام به دو فرزندش گفت : عزیزانم ! جدّتان خواب است ، برخیزید تا به منزل برویم ؛ و هرگاه بیدار گردد شما را مى آورم .
آن دو برادر اظهار داشتند: ما همین جا خواهیم ماند.
حضرت زهرا علیها السلام برخاست و از منزل خارج شد؛ و حسین بر بازوى چپ و حسن بر بازوى راست جدّشان خوابیدند؛ و چون ساعتى بگذشت ، بیدار گشتند ولى مادرشان را ندیدند و هنوز رسول خدا در بستر خویش آرمیده بود، برخاستند و حرکت کرده تا به منزل خود بروند.
آن شب بسیار تاریک و ابرى بود و صداى رعد و برق زیادى به گوش مى رسید؛ همین که امام حسن به همراه برادرش حسین علیهما السلام از منزل رسول خدا خارج شدند، نورى از آسمان ظاهر گردید؛ و ایشان با استفاده از روشنائى آن نور به سوى منزل خود روانه گردیدند.
ولى آن دو کودک خردسال در مسیر، راه منزل را گم کرده و به باغى رسیدند؛ و چون خسته شده بودند، در کنار همان باغ در گوشه اى نشستند و پس از لحظه اى دست در گردن یکدیگر انداخته و خوابیدند.
همین که رسول خدا صلى الله علیه و آله از خواب بیدار شد، عایشه تمام جریان را براى آن حضرت تعریف کرد.
ناگاه حضرت از جاى برخاست و اظهار داشت : خدایا! دو نور دیده ام کجایند؟! خدایا! آن ها گرسنه و تشنه کجا رفتند؟! خداوندا! تو حافظ و نگهبان ایشان باش .
و سپس براى یافتن آن دو عزیز حرکت نمود؛ و چون به آن باغ رسید، دید که حسن و حسین دست در گریبان یکدیگر کرده و خوابیده اند؛ و باران شدیدى شروع به باریدن کرده بود؛ ولیکن حتّى قطره اى بر این دو برادر نریخته بود.
ناگهان چشم حضرت بر مار بسیار بزرگى افتاد که داراى دو بال بود، و بالهاى خود را همانند چتر و سایبان بر آن دو برادر گشوده بود.
در این هنگام پیغمبر خدا نزدیک مار آمد؛ و سرفه اى نمود، چون مار متوجّه آن حضرت شد، به سخن آمد و گفت : خدایا! تو شاهد باش که من این دو فرزند رسول خدا را محافظت کردم و آن ها را صحیح و سالم تحویل جدّشان دادم .
حضرت رسول صلوات اللّه علیه اظهار نمود: اى مار! تو که هستى ؟
پاسخ داد: من از طایفه جنّیان هستم ؛ که براى حراست و حفاظت این دو کودک ماءمور شده بودم .
پس از آن حضرت رسول صلى الله علیه و آله ، حسن و حسین علیهما السلام را در برگرفت و یکى را بر شانه راست و دیگرى را بر شانه چپ نهاد؛ و به سمت منزل روانه گشت .
ر راه امیرالمؤ منین علىّ علیهما السلام ، که به همراه یکى دو نفر از اصحاب مى آمدند، به حضرت رسول برخورد نموده و چون مشاهده کردند که حسن بر شانه راست و حسین بر شانه چپ آن حضرت سوار مى باشند، گفتند: یا رسول اللّه ! یکى از آن دو عزیز را به ما بده تا بیاوریم ؟
حضرت رسول صلى الله علیه و آله به حسن فرمود: مایل هستى روى شانه پدرت بروى ؟
گفت : خیر، اگر بر شانه تو سوار باشم بیشتر دوست دارم ؛ و حسین نیز چنین اظهار داشت .
پس آن دو عزیز را با همان حالت به منزل نزد مادرشان آورد، آن گاه مادرشان مقدارى خرما برایشان آورد و میل نمودند، بعد از آن حضرت زهرا علیها السلام از اتاق بیرون رفت ؛ و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اکنون بلند شوید و با هم کشتى بگیرید
و چون مشغول کشتى گرفتن شدند مادرشان آمد و دید رسول خدا حسن را ترغیب و تشویق مى نماید که بر حسین پیروز آید.
گفت : پدرجان ! چرا بزرگتر را بر علیه کوچکتر تحریک مى نمائى ؟!
حضرت رسول فرمود: جبرئیل حسین را ترغیب مى نماید و من نیز حسن را ترغیب وتحریک مى نمایم .(48)
مرحوم قطب الدّین رواندى در کتاب خرایج خود آورده است :
روزى یک نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ علیه السلام وارد شد و اظهار داشت : من یک نفر از رعیّت تو و از اهالى این شهر هستم .
حضرت فرمود: خیر، تو از رعیّت من و از اهالى این شهر نیستى ؛ بلکه تو از سوى پادشاه روم آمده اى و او چند سؤ ال براى معاویه فرستاده است و چون معاویه جواب آن ها را نمى دانست به من ارجاع شده است .
آن شخص اظهار داشت : بلى ، صحیح فرمودى ، معاویه مرا به طور محرمانه نزد شما فرستاد تا جواب مسائلم را از شما دریافت دارم ؛ و این موضوع را کسى غیر از ما نمى دانست .
پس از آن امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: آنچه مى خواهى از این دو فرزندم سؤ ال کن که جواب کافى دریافت خواهى داشت .
آن شخص گفت : از آن کسى که موهاى سرش تا روى گوشهایش آمده - یعنى ؛ حسن مجتبى علیه السلام - سؤ ال مى کنم .
و چون آن شخص رومى نزد امام حسن مجتبى علیه السلام آمد، پیش از آن که سخنى مطرح شود، حضرت به او فرمود: آمده اى تا سؤ ال کنى : فاصله بین حقّ و باطل چیست ؟
و بین زمین و آسمان چه مقدار فاصله است ؟
و بین مشرق تا مغرب چه مقدار مسافت است ؟
و قوس و قزح - یعنى ؛ رنگین کمان - چیست ؟
و خنثى به چه کسى گفته مى شود؟
و آن ده چیزى که یکى از دیگرى محکم تر و سخت تر مى باشند کدامند؟
مرد رومى با حالت تعجّب گفت : بلى ، سؤ ال هاى من همین ها مى باشد.
امام حسن مجتبى علیه السلام در این موقع به پاسخ سؤ ال ها پرداخت و فرمود: بین حقّ و باطل چهار انگشت است ، آنچه با چشم خود دیدى حقّ و آنچه شنیدى باطل است .
فاصله بین زمین و آسمان به اندازه دعاى مظلوم بر علیه ظالم است و نیز تا جائى که چشم ببیند.
همچنین فاصله بین مشرق تا مغرب به مقدار سرعت گردش و حرکت خورشید در یک روز خواهد بود.
و امّا قوس و قزح : قوس علامتى است از طرف خداوند رحمان براى در اءمان ماندن موجودات زمین از غرق شدن و دیگر حوادث مشابه آن ؛ و قزح نام شیطان است .
و امّا خنثى به شخصى گفته مى شود که معلوم نباشد مرد است یا زن ، که اگر هیچ نشانه اى نداشته باشد، یا هر دو نشانه را موجود باشد به او گفته مى شود: ادرار کن ، پس اگر ادرارش به سمت جلو یا بالا بود مرد است و در غیر این صورت در حکم زن خواهد بود.
و امّا جواب آن ده چیز - به این شرح است - :
خداوند متعال سنگ را آفرید و به دنبالش آهن را به وجود آورد که همانا آهن سنگ را قطعه قطعه مى کند.
و سپس آتش را آفرید که آهن را گداخته و آب مى نماید.
و سخت تر از آتش آب است که آتش را خاموش مى کند.
و از آب شدیدتر، ابر مى باشد که آن را حمل و منتقل مى کند.
و از ابر نیرومندتر باد خواهد بود که ابر را به این سو، آن سو مى برد.
و از باد قدرتمندتر آن نیروئى است که باد را کنترل مى کند.
و از آن شدیدتر ملک الموت - عزرائیل - است که جان همه چیز را مى گیرد؛ و مى میراند.
و از آن مهمّتر خود مرگ است که جان عزرائیل را نیز مى رباید.
و از مرگ محکم تر، و نیرومندتر مشیّت و اراده الهى است که مرگ را برطرف مى نماید - و در روز واپسین ، مردگان را زنده مى گرداند - .(49)
محمّد بن مسلم به نقل از حضرت باقرالعلوم ؛ و از صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهما حکایت نماید:
روزى امام حسن مجتبى علیه السلام در منزل پدرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام نشسته بود که عدّه اى وارد شدند و گفتند: ما امیرالمؤ منین را مى خواهیم .
امام حسن مجتبى علیه السلام به آنان فرمود: چه خواسته اى دارید؟
گفتند: مشکلى براى ما پیش آمده است مى خواهیم آن را حلّ نموده و پاسخ فرماید.
حضرت فرمود: مطلب خود را بگوئید؟
اظهار داشتند: مردى با همسر خود مجامعت نموده است ؛ و پس از آن همان زن با کنیز خود ملاعبه و مساحقه کرد و هم اکنون نطفه مرد توسطّ زن در رحم کنیز قرار گرفته ؛ و به همین جهت کنیز آبستن مى باشد، حال بفرمائید حکم آن ها چیست ؟
امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: مطلب ، بسیار مشکل است و تنها حلاّل آن پدرم علىّ علیه السلام مى باشد، با این حال جواب آن را مى گویم ، اگر صحیح و درست بود؛ پس خداوند متعال مرا کمک کرده و از علومى است که از پدرم فرا گرفته ام .
و چنانچه صحیح نبود خودم اشتباه کرده ام و از خداى سبحان خواستارم که مرا از خطا مصون فرماید، ان شاء اللّه تعالى .
آن گاه در پاسخ سؤ ال چنین فرمود: در مرحله اوّل زن باید مهرالمثل کنیز را که دختر بوده و آبستن شده است بپردازد، چون به هنگام زایمان بکارت او از بین مى رود.
پس از آن زن را باید سنگسار کنند؛ چون شوهر داشته و چنان عمل زشتى - زناى محصنه - را انجام داده است .
و امّا نسبت به کنیز باید صبر نمایند تا زایمان نماید؛ و بعد بچّه را به پدرش که صاحب نطفه باشد تحویل دهند و سپس حدّ مساحقه بر آن کنیز جارى شود.
محمّد بن مسلم گوید: جمعیّت با شنیدن این جواب ، از حضور امام حسن مجتبى علیه السلام خارج شدند و در بین راه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام را ملاقات کردند؛ پس جریان خود را و نیز پاسخ امام مجتبى علیه السلام را برایش بازگو نمودند.
امام علىّ علیه السلام فرمود: به درستى که پیش من جوابى بیش از آنچه فرزندم حسن مجتبى براى شما بیان نموده است ، نخواهد بود؛ و فرزندم جواب صحیح و کاملى رابراى شما بیان نموده است .(50)
نصایحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس
جنادة بن أ بى امیّه که یکى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام است حکایت کند:
هنگامى که حضرت را مسموم کرده بودند، در آخرین لحظات عمر شریفش ، به حضور ایشان شرفیاب شدم ، دیدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، کنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه اى دیدم که خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نماید،
أ فسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى کنید؟!
حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ را معالجه کرد؟!
گفتم : ((انّا للّه وانّا الیه راجعون ))؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهیم گشت .
رمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله علیه و آله با ما عهد بست که دوازده نفر مسئولیّت إ مامت و ولایت امّت را به دوش خواهند گرفت که همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه زهراء علیهما السلام مى باشند؛ و هر یک به وسیله زهر مسموم و یا به وسیله شمشیر کشته خواهند شد.
عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! چنانچه ممکن باشد مرا موعظه و نصیحتى بفرما که برایم سودمند باشد؟
امام مجتبى علیهما السلام فرمود: مهیّا باش براى سفرى که در پیش دارى و زاد و توشه مورد نیازت را فراهم ساز.
آگاه باش ! تو دنیا را مى طلبى ولى غافلى از این که مرگ هر لحظه به دنبال تو است .
توجّه داشته باش ! تو بیش از سهمیّه و قوت خود از دنیا بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بکشى براى دیگران ذخیره خواهى کرد.
آگاه باش ! آنچه از دنیا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد باید محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشکوک و شبهه ناک باشد مؤ اخذه مى گردى .
پس سعى کن دنیا را همچون مردارى بدانى که فقط به مقدار نیاز و ضرورت از آن بهره گیرى ... .
و براى امور دنیویت طورى برنامه ریزى کن که گوئى یک زندگى جاوید و همیشگى دارى ؛ و براى آخرت خویش به گونه اى باش مثل آن که همین فردا خواهى مرد و از دنیا خواهى رفت .
و بدان که عزّت و سعادت هر فردى در گرو پیروى از دستورات خدا و معصیت نکردن است .
پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مبارکش به گونه اى زرد شد که تمام حاضران وحشت زده شدند و گریستند.(51)
محدّثین و مورّخین آورده ند:
چون امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه روزهاى آخر عمر خویش را سپرى مى نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مبارکش به رنگ سبز متمایل گشته بود.
و در این هنگام برادرش حسین سلام اللّه علیه کنار او حضور داشت ؛ که ناگاه امام حسن علیه السلام گریان شد، حسین اظهار داشت : چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است ؛ و چرا گریان هستى ؟
فرمود: اى برادر! هم اکنون به یاد سخنى از جدّم رسول خدا افتادم ؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتى گریستند.
پس از آن امام حسین سلام اللّه علیه پرسید جدّم چه فرموده است ؟
پاسخ داد: در ضمن سخنانى فرمود: آن هنگامى که به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جایگاه مؤ منین را مشاهده کردم ، دو قصر بسیار زیبا و عظیم مرا جلب توجّه ساخت که یکى از آن ها زبرجدِ سبز رنگ و دیگرى از یاقوتِ قرمز بود.
از جبرئیل پرسیدم : این دو قصر زیبا براى چه کسانى است ؟
جبرئیل اظهار داشت : یکى از آن ها براى حسن و آن دیگرى از براى حسین مى باشد.
گفتم : اى برادر، جبرئیل ! پس چرا هر دو یک رنگ نیستند؟
ساکت ماند و جوابى نگفت ، پرسیدم : چرا حرف نمى زنى و جواب مرا نمى دهى ؟
گفت : شرم دارم از این که سخنى بر زبان آورم .
پس او را به خداوند متعال سوگند دادم که علّت آن را بیان نماید.
پاسخ داد: آن ساختمانى که سبز رنگ است براى حسن ساخته شده ، چون او را به وسیله زهر مسموم مى کنند و هنگام رحلت رنگ بدن مبارکش سبز خواهد شد.
و آن دیگرى که قرمز مى باشد براى حسین تهیّه شده ، چون او را به قتل مى رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد.
و در این لحظه امام حسن مجتبى و برادرش حسین سلام اللّه علیهما و تمام کسانى که در آن مجلس حضور داشتند سخت گریستند.(52)
عمرو بن اسحاق که یکى از اصحاب حضرت ابومحمّد امام حسن مجتبى صلوات الله و سلامه علیه مى باشد، حکایت کند:
روزى من به همراه یکى از دوستانم جهت عیادت آن حضرت به محضر شریف ایشان شرفیاب گشتیم .
و چون اندک زمانى نشستیم ، جویاى حال و احوال آن امام مظلوم علیه السلام شدیم ، که حضرت به من خطاب نمود و فرمود:
یا ابن اسحاق ! آنچه نیاز دارى سؤ ال کن ؟
عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! حال شما مساعد نیست ، هرگاه نقاهت شما برطرف شد و سلامتى خود را باز یافتى مسائل خود را مطرح مى نمائیم .
در همین موقع حضرت از جاى خود برخاست و جهت رفع حاجت از اتاق خارج گشت و پس از گذشت لحظاتى که مراجعت نمود؛ فرمود: پیش از آن که مرا از دست بدهى ، آنچه مى خواهى سؤ ال کن .
گفتم : ان شاء اللّه پس از آن که عافیت و سلامتى خود را باز یافتى ، اگر سؤ الى داشتم به عرض عالى مى رسانم .
در این هنگام حضرت فرمود: دشمنان چندین مرتبه مرا زهر خورانیده اند؛ لیکن این بار به جهت شدّت زهر جگرم متلاشى شده است و دیگر مرا گریزى از مرگ نیست .
عمرو بن اسحاق گوید: ناگاه حال حضرت وخیم گشت ؛ و لخته هاى خون قى و استفراغ مى نمود؛ و من دیگر نتوانستیم بنشینیم ، لذا مرخّص شدم تا آن حضرت اندکى بیارامد.
فرداى آن روز دوباره جهت ملاقات و دیدار به حضور آن امام مظلوم شرفیاب شدم ؛ و دیدم که حضرت سخت به خود مى پیچد و مى نالد و حسین علیه السلام بر بالین بسترش غمگین و افسرده حال نشسته بود و اظهار داشت : برادرم ! چه کسى با تو چنین کرد؟
امام حسن مجتبى سلام اللّه علیه با سختى لب به سخن گشود؛ و در جواب فرمود: آیا مى خواهى از قاتل من انتقام بگیرى و قصاصش کنى ؟
برادرش حسین علیه السلام ، پاسخ داد: بلى .
امام مجتبى سلام اللّه علیه فرمود: خداوند متعال از همه خلایق قوى تر و عالم تر است ؛ و من دوست ندارم که به خاطر من ، شخصى کشته گردد و خونى بر زمین ریخته شود.(53)
محمّد بن مسلم به نقل از امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت نماید:
امام حسن مجتبى علیه السلام فرا رسید و آثار شهادت و رحلت در چهره وى نمایان شد، وصایاى امامت را به برادرش ابا عبدالله الحسین علیه السلام تحویل داد و اظهار داشت : برادرم ، حسین ! تو را به چند نکته مهمّ سفارش و توصیه مى کنم ؛ و از تو مى خواهم که به آن ها اهمیّت دهى .
و سپس چنین اظهار داشت : هنگامى که روح از بدنم پرواز کرد و مرا آماده دفن کردى ، قبل از هر چیز جنازه ام را نزد قبر مطّهر جدّم رسول اللّه صلى الله علیه و آله بِبَرى ، تا با او تجدید عهد نمایم .
و بعد از آن نزد قبر مادرم فاطمه زهراء علیها السلام نیز بِبَر، پس از آن جنازه ام برگردان به سوى قبرستان بقیع ؛ و مرا در آنجا دفن نما.
چون عایشه مصیبت بزرگى بر من وارد مى کند که بسیار براى مؤ منین سخت و ناگوار خواهد بود، به جهت آن که عایشه دشمنى سرسختى با رسول خدا و با ما اهل بیت عصمت و طهارت دارد، بنابر این مواظب کینه و حسادت هاى او باشید.
سپس امام باقر علیه السلام افزود: پس از آن که امام حسن مجتبى علیه السلام به شهادت رسید؛ و اصحاب و یاران ، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جایگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند.
و آن هنگام که خواستند پیکر مقدّسش را براى وداع با جدّ بزرگوارش ، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامى اسلام صلوات اللّه علیه حرکت دهند، ماءمورین عایشه سریع به او خبر دادند که جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى خواهند او راکنار پیغمبر اسلام دفن کنند.
عایشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى دیگر بر جنازه و تشییع کنندگان حمله کردند؛ و فریادکنان گفتند: جنازه نباید وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهیم هستم .
در این هنگام امام حسین علیه السلام فرمود: اى عایشه ! تو و پدرت از قدیم الا یّام حرمت رسول خدا را شکستید؛ و بدانید که فرداى قیامت باید پاسخ گوى کردار و برخوردهاى خود باشید.
و پس از آن ، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقیع حرکت دادند و در آن جا دفن کردند.(54)
و روایات در این باره مختلف است و در بسیارى از احادیث آمده است که جنازه آن امام مظلوم را هدف تیرهاى خویش قرار دادند و چند تیر بر پیکر مقدّس آن امام همام اصابت کرد.
در مصائب امام حسن مجتبى علیه السلام
بیا بنشین دمى خواهر، کنار بسترم امشب |
نظر کن حالت محزون و چشمان ترم امشب |
حسینم را بگو آید، کنارم لحظه اى از غم |
که گویم درد دل با یادگار مادرم امشب |
بهار عمرم آخر شد، خزان از زهر ملعونه |
ز ظلم اوست بى تاب و توان در بسترم امشب |
نظر کن خواهرا اکنون ، ببین حال پریشانم |
زجا برخیز و رُوْ طشتى بیاور در برم امشب |
بیا خواهر دم آخر، مرا دیگر حلالم کن |
که مهمانم به جنّت نزد جدّ اطهرم امشب |
شدم راحت من ، لیکن دچار غم شود قاسم |
به کفر آن جوان ، بى کَسُ و بى یاورم امشب (55) |
هرگز دلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت |
ور سوخت اجنبى دگر از آشنا نسوخت |
هر گلشنى که سوخت ز باد سموم سوخت |
از باد نوبهارى و نسیم صبا نسوخت |
چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت |
کز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت |
هرگز برادرى به عزاى برادرى |
در روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت |
آن دم که سوخت حاصل دوران ز سوز دهر |
در حیرتم که خرمن گردون چرا نسوخت |
تا شد روان عالم امکان ز تن روان |
جنبنده اى نماند کزین ماجرا نسوخت (56) |
1 - روزى معاویه ، امام حسن مجتبى علیه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آیا دلیل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟
معاویه پاسخ داد: بلى ؛ چون اکثریّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى که هیچ کسى با تو نیست مگر افرادى اندک و ناچیز.
امام مجتبى علیه السلام اظهار داشت : افرادى هم که اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
یک دسته فرمان بر و مطیع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آن هائى که از روى میل و رغبت پیرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصیت کار هستند؛ و آن هائى که از روى ناچارى با تو مى باشند، در پیشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاویه ! من نمى گویم از تو بهترم ، زیرا فضایل پسندیده اى در تو وجود ندارد، همان طورى که خداوند تو را به جهت کارهایت از فضائل و معنویت پاک گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاک و منزّه ساخته است .(57)
2 - در روایات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن علیه السلام مى خواست وضوء بگیرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسیدند؟
فرمود: در حقیقت هر که بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نیاز گوید باید چنین حالتى برایش پیدا شود.(58)
3 - روزى حضرت امام مجتبى علیه السلام مشغول خوردن غذا بود، که سگى نزدیک آن حضرت آمد، حضرت یک لقمه خود تناول مى نمود و یک لقمه نیز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: یابن رسول اللّه ! سگ حیوانى کثیف و نجس است ، اجازه فرما آن را از این جا دور کنیم ؟
امام علیه السلام فرمود: آزادش بگذارید، این سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم که غذا بخورم و حیوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه کند و محروم بماند.(59)
4 - به نقل از زید بن ارقم آورده اند:
روزى پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ریزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبیح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى علیه السلام ، نیز آن سنگ ریزه ها را در دست گرفت و نیز تسبیح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ریگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هیچ کلمه اى و حرفى از آن ها شنیده نشد، هنگامى که علّت آن را سؤ ال کردند؟
حضرت فرمود: این سنگ ریزه ها تسبیح خدا نمى گویند، مگر آن که در دست پیامبر و یا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبیح نماید(60)
5 - بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه در میان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را یکى پس از دیگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پیچید؛ و سپس رهایشان مى نمود تا بروند.
همین بین شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - که در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : این که هنر نیست ، من هم مى توانم چنین کارى را انجام دهم ؛ و یکى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپیچد؛ ناگهان مار، نیشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاکت رسید.(61)
در مدح و منقبت دوّمین اختر فرزنده امامت
بت غم عشق تو تا یار دل زار من است |
بهتر از خلد برین گوشه بیت الحزن است |
نه غم حُور و نه اندیشه جنّت دارم |
از زمانى که مرا بر سر کویت وطن است |
قصّه عشق من و حُسن تو اى مایه ناز |
نقل هر مجلس و زینتْ دِه هر انجمن است |
بعد از این یاد، کس از لیلى و مجنون نکند |
حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است |
توئى آن یوسف ثانى که ز یک جلوه حُسن |
محو دیدار تو صد یوسف گل پیرهن است |
از پى دیدن رخسار تو موساى کلیم |
سال ها بر سر کویت به عصا تکیه زن است |
آدم و نوح و سلیمان و مسیحا و خلیل |
همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است |
خلق گویند به من ، دلبر و معشوق تو کیست |
که تو را در غم او این همه رنج و مِحَن است |
چه بگویم که نم از یم نتوان گفت که آن ماه جبین |
سرو سیمین بدن و خسرو شیرین سخن است |
ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود |
والى مُلک ولایت ، ولىّ مؤ تمن است |
اوّلین سبط و دوّم حجّت و سیّم سالار |
چارمین عصمت حقّ و یکى از پنج تن است |
نام نامیّش حسن ، خلق گرامیّش حسن |
پاى تا فرق حسن ، بلکه حسن در حسن است |
روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن |
یک جهان جوهر حُسن است که در یک بدن است (62) |
قالَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى علیه الصلوة السّلام :
1 - مَنْ عَبَدَ اللّهَ، عبَّدَا للّهُ لَهُ کُلَّ شَىْءٍ.(63)
ترجمه :
فرمود: هر کسى که خداوند را عبادت و اطاعت کند، خداى متعال همه چیزها را مطیع او گرداند.
2 - قالَ علیه السلام : وَنَحْنُ رَیْحانَتا رَسُولِ اللّهِ، وَسَیِّدا شَبابِ اءهْلِ الْجَنّةِ، فَلَعَنَ اللّهُ مَنْ یَتَقَدَّمُ، اَوْ یُقَدِّمُ عَلَیْنا اَحَدا.(64)
ترجمه :
ه دنباله وصیّتش در حضور جمعى از اءصحاب فرمود: و ما دو نفر - یعنى حضرت و برادرش امام حسین علیهما السلام - ریحانه رسول اللّه صلى الله علیه و آله و دو سرور جوانان اهل بهشت هستیم ، پس خدا لعنت کند کسى را که بر ما پیشقدم شود یا دیگرى را بر ما مقدّم دارد.
3 - قالَ علیه السلام : وَ إنّ حُبَّنا لَیُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنى آدَم ، کَما یُساقِطُ الرّیحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(65)
ترجمه :
فرمود: همانا محبّت و دوستى با ما (اهل بیت رسول اللّه صلى الله علیه و آله ) سبب ریزش گناهان - از نامه اعمال - مى شود، همان طورى که وزش باد، برگ درختان را مى ریزد.
4 - قالَ علیه السلام : لَقَدْ فارَقَکُمْ رَجُلٌ بِالاْ مْسِ لَمْ یَسبِقْهُ الاْ وَّلُونَ، وَلا یُدْرِکُهُ اءَلاَّْخِرُونَ.(66)
ترجمه :
پس از شهادت پدرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام ، در جمع اصحاب فرمود:
شخصى از میان شماها رفت که در گذشته مانند او نیامده است ، و کسى در آینده نمى تواند هم تراز او قرار گیرد.
5 - قالَ علیه السلام : مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ کانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجابَةٌ، إ مّا مُعَجَّلةٌ وَإ مّا مُؤ جَلَّةٌ.(67)
ترجمه :
فرمود: کسى که قرآن را - با دقّت - قرائت نماید، در پایان آن - اگر مصلحت باشد - دعایش سریع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آینده مستجاب مى گردد.
6 - قالَ علیه السلام : إ نّ هذَا الْقُرْآنَ فیهِ مَصابیحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.(68)
ترجمه :
فرمود: همانا در این قرآن چراغ هاى هدایت به سوى نور و سعادت موجود است و این قرآن شفاى دل ها و سینه ها است .
7 - قالَ علیه السلام : مَنَ صَلّى ، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إ لى طُلُوعِ الشّمسِ کانَ لَهُ سَتْرا مِنَ النّارِ.(69)
ترجمه :
فرمود: هر که نماز - صبح - را به خواند و در جایگاه خود بنشیند تا خورشید طلوع کند، برایش پوششى از آتش خواهد بود.
8 - قالَ علیه السلام :إ نَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ، فَیَسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ إِلى مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا، وَقَصَّرَ آخَرُونَ فَخابُوا.(70)
ترجمه :
فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود میدان مسابقه قرار داد.
پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجّهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمایند.
9 - قالَ علیه السلام : مَنْ اءدامَ الاْ خْتِلافَ إ لَى الْمَسْجِدِ اءصابَ إ حْدى ثَمانٍ: آیَةً مُحْکَمَةً، اءَخاً مُسْتَفادا، وَعِلْما مُسْتَطْرَفا، وَرَحْمَةً مُنْتَظِرَةً، وَکَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدى ، اَوْ تَرُدُّهُ عَنْ الرَّدى ، وَتَرْکَ الذُّنُوبِ حَیاءً اَوْ خَشْیَةً.(71)
ترجمه :
ت - خود را در مسجد قرار دهد یکى از هشت فایده شاملش مى گردد: برهان ونشانه اى - براى معرفت -، دوست و برادرى سودمند، دانش واطلاعاتى جامع ، رحمت و محبّت عمومى ، سخن و مطلبى که او را هدایت گر باشد، - توفیق إ جبارى - در ترک گناه به جهت شرم از مردم و یا به جهت ترس از عقاب .
10 - قالَ علیه السلام : مَنْ أ کْثَرَ مُجالِسَة الْعُلَماءِ اءطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَ ذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّیادَةِ فى نَفْسِهِ، وَکانَتْ لَهُ وَلایَةٌ لِما یَعْلَمُ، وَ إ فادَةٌ لِما تَعَلَّمَ.(72)
ترجمه :
فرمود: هر که با علماء بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه مى یابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند دیگران را هدایت نماید.
11 - قالَ علیه السلام : تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإ نْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاکْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیُوتِکُمْ.(73)
ترجمه :
فرمود: علم و دانش را - از هر طریقى - فرا گیرید، و چنانچه نتوانستید آنرا در حافظه خود نگه دارید، ثبت کنید و بنویسید و در منازل خود - در جاى مطمئن - قرار دهید.
12 - قالَ علیه السلام : مَنْ عَرَفَ اللّهَ اءحَبَّهُ، وَ مَنْ عَرَفَ الدُّنْیا زَهِدَ فیها.(74)
ترجمه :
فرمود: هرکس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و کسى که دنیا را بشناسد آن را رها خواهد کرد.
13 - قالَ علیه السلام : هَلاکُ الْمَرْءِ فى ثَلاثٍ: اَلْکِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ؛ فَالْکِبْرُ هَلاکُ الدّینِ،، وَبِهِ لُعِنَ إ بْلیسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ. وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.(75)
ترجمه :
هلاکت و نابودى دین و ایمان هر شخص در سه چیز است : تکبّر، حرص ، حسد.
تکبّر سبب نابودى دین و ایمان شخص مى باشد و به وسیله تکبّر شیطان - با آن همه عبادت ملعون گردید.
حرص و طمع دشمن شخصیّت انسان است ، همان طورى که حضرت آدم علیه السلام به وسیله آن از بهشت خارج شد.
حسد سبب همه خلاف ها و زشتى ها است و به همان جهت قابیل برادر خود هابیل را به قتل رساند.
14 - قالَ علیه السلام : بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ اءرْبَعُ اءصابِع ، ما رَاءَیْتَ بَعَیْنِکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَقَدْ تَسْمَعُ بِاءُذُنَیْکَ باطِلاً کَثیرا.(76)
ترجمه :
فرمود: بین حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است ، آنچه که را با چشم خود ببینى حقّ است ؛ و آنچه را شنیدى یا آن که برایت نقل کنند چه بسا باطل باشد.
15 - قالَ علیه السلام : اءلْعارُ اءهْوَنُ مِنَ النّارِ.(77)
ترجمه :
فرمود: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از معصیت و گناهى که موجب آتش جهنّم شود.
16 - قالَ علیه السلام : إ ذا لَقى اءحَدُکُمْ اءخاهُ فَلْیُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.(78)
ترجمه :
فرمود: وقتى انسان برادر مؤ من - و دوست - خود را ملاقات نمود، باید پیشانى و سجده گاه او را ببوسد.
17 - قالَ علیه السلام : إ نَّ اللّهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثا، وَلَیْسَ بِتارِکِکُمْ سُدًى ، کَتَبَ آجالَکُمْ، وَقَسَّمَ بَیْنَکُمْ مَعائِشَکُمْ، لِیَعْرِفَ کُلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ، واءنَّ ماقَدَرَ لَهُ اءصابَهُ، وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ یُصیبَهُ.(79)
ترجمه :
فرمود: خداوند شما انسان ها را بیهوده و بدون غرض نیافریده و شما را آزاد، رها نکرده است .
لحظات آخر عمر هر یک معیّن و ثبت مى باشد، نیازمندى ها و روزى هرکس سهمیّه بندى و تقسیم شده است تا آن که موقعیّت و منزلت شعور و درک اشخاص شناخته گردد.
18 - قالَ علیه السلام : مَنَ لَبِسَ ثَوْبَ الشُّهْرَةِ، کَساهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثَوْبا مِنَ النّارِ.(80)
ترجمه :
فرمود: هرکس لباس شهرت - و انگشت نما، از جهت رنگ ، دوخت ، مد و ... - بپوشد، روز قیامت خداوند، او را لباس آتشین خواهد پوشاند.
19 - سُئِلَ علیه السلام : عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ اءنْ یَرىَ الرَّجُلُ ما اءنْفَقَهُ تَلَفا، وَما اءمْسَکَهُ شَرَفا.(81)
ترجمه :
از حضرت پیرامون بخل سؤ ال شد؟ در جواب فرمود:
معناى آن چنین است که انسان آنچه را به دیگرى کمک و انفاق کند فکر نماید که از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخیره کرده و نگه داشته است خیال کند برایش باقى مى ماند و موجب شخصیّت و شرافت او خواهد بود.
20 - قالَ علیه السلام : تَرْکُ الزِّنا، وَکَنْسُ الْفِناء، وَغَسْلُ الاْ ناء مَجْلَبَةٌ لِلْغِناء:(82)
ترجمه :
فرمود: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت کردن راهرو و درب منزل ، و شستن ظروف سبب رفاه و بى نیازى مى گردد.
21 - قالَ علیه السلام :السِّیاسَةُ اءنْ تَرْعى حُقُوقَ اللّهِ، وَحُقُوقَ الاْ حْیاءِ، وَحُقُوقَ الاْ مْواتِ.(83)
ترجمه :
فرمود: - مفهوم و معناى - سیاست آن است که حقوق خداوند و حقوق موجودات زنده و حقوق مردگان را رعایت کنى .
22 - قالَ علیه السلام : ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إ لاّ هُدُوا إ لى رُشْدِهِمْ.(84)
ترجمه :
فرمود: هیچ گروهى در کارهاى - اجتماعى ، سیاسى ، اقتصادى ، فرهنگى و ... - با یکدیگر مشورت نکرده اند مگر آن که به رشد فکرى و عملى و... رسیده اند.
23 - قالَ علیه السلام : اَلْخَیْرُ الَذّى لا شَرَّفیهِ: اءلشُّکْرُ مَعَ النِّعْمَةِ، وَالصّبْرُ عَلَى النّازِلَةِ.(85)
ترجمه :
فرمود: آن خوبى که شرّ و آفتى در آن نباشد شکر در مقابل نعمت ها و صبر و شکیبائى در برابر سختى ها است .
24 - قالَ علیه السلام : یَابْنَ آدَمٍ، لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّکَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْکَ لِما بَیْنَ یَدَیْکَ.(86)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم از موقعى که به دنیا آمده اى در حال گذراندن عمرت هستى ، پس از آنچه دارى براى آینده ات (قبر و قیامت ) ذخیره نما.
25 - قالَ علیه السلام : إ نَّ مَنْ خَوَفَّکَ حَتّى تَبْلُغَ الاْ مْنَ، خَیْرٌ مِمَّنْ یُؤْمِنْکَ حَتّى تَلْتَقِى الْخَوْفَ.(87)
ترجمه :
فرمود: همانا کسى تو را - در برابر عیب ها و کم بودها - هشدار دهد تا آگاه و بیدار شوى ، بهتر است از آن کسى که فقط تو را تعریف و تمجید کند تا بر عیب هایت افزوده گردد.
26 - قالَ علیه السلام : القَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَالْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ قَرُبُ نَسَبُهُ.(88)
ترجمه :
فرمود: بهترین دوست نزدیک به انسان آن کسى است که در تمام حالات دلسوز و با محبّت باشد گرچه خویشاوندى نزدیک نداشته باشد.
و بیگانه ترین افراد کسى است که از محبّت و دلسوزى بعید باشد گرچه از نزدیک ترین خویشاوندان باشد.
27 - وَسُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّةِ؟ فَقالَ علیه السلام : شُحُّ الرَّجُلِ عَلى دینِهِ، وَإ صْلاحُهُ مالَهُ، وَقِیامُهُ بِالْحُقُوقِ.(89)
از حضرت سلام اللّه علیه پیرامون مُروّت و جوانمردى سؤ ال شد، فرمود:
جوانمرد کسى است که در نگهدارى دین و عمل به آن تلاش نماید، در اصلاح اموال و ثروت خود همّت گمارد، و در رعایت حقوق طبقات مختلف پا بر جا باشد.
28 - قالَ علیه السلام : عَجِبْتُ لِمَنْ یُفَکِّرُ فى مَاءکُولِهِ کَیْفَ لایُفَکِّرُ فى مَعْقُولِهِ، فَیَجْنِبُ بَطْنَهُ ما یُؤْذیهِ، وَیُوَدِّعُ صَدْرَهُ ما یُرْدیهِ.(90)
ترجمه :
فرمود: تعجّب مى کنم از کسى که در فکر خوراک و تغذیه جسم و بدن هست ولى درباره تغذیه معنوى روحى خود نمى اندیشد، پس از غذاهاى فاسد شده و خراب دورى مى کند.
و عقل و قلب و روح خود را کارى ندارد - هر چه و هر مطلب و برنامه اى به هر شکل و نوعى باشد استفاده مى کند - .
29 - قالَ علیه السلام : غَسْلُ الْیَدَیْنِ قَبْلَ الطَّعامِ یُنْفِى الْفَقْرَ، وَبَعْدَهُ یُنْفِى الْهَمَّ.(91)
ترجمه :
فرمود: شستن دست ها قبل از طعام فقر و تنگدستى را مى زداید و بعد از آن ناراحتى ها و آفات را از بین مى برد.
30 - قالَ علیه السلام : حُسْنُ السُّؤ الِ نِصْفُ الْعِلْمِ.(92)
ترجمه :
فرمود: کسى که عادت سؤ ال و حالت پرس و جو دارد مثل آن است که نصف علم ها را فرا گرفته باشد.
31 - قالَ علیه السلام : إ نّ الْحِلْمَ زینَةٌ، وَالْوَفاءَ مُرُوَّةٌ، وَالْعَجَلةَ سَفَهٌ.(93)
ترجمه :
فرمود: صبر و شکیبائى زینت شخص ، وفاى به عهد علامت جوانمردى ، و عجله و شتابزدگى (در کارها بدون اندیشه ) دلیل بى خردى مى باشد.
32 - قالَ علیه السلام : مَنِ اسْتَخَفَّ بِإ خوانِهِ فَسَدَتْ مُرُوَّتُهُ.(94)
ترجمه :
فرمود: کسى که دوستان و برادرانش را سبک شمارد و نسبت به آن ها بى اعتناء باشد، مروّت و جوانمردیش فاسد گشته است .
33 - قالَ علیه السلام : إ نّما یُجْزى الْعِبادُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.(95)
ترجمه :
فرمود: همانا در روز قیامت بندگان به مقدار عقل و درک و شعورشان مجازات مى شوند.
34 - قالَ علیه السلام :إ نَّ النّاسَ عَبیدُ الْمالِ، وَالدّینُ لَعِبُ عَلى اءلْسِنَتِهِمْ، یُحیطوُنَهُ مادَرَتْ بِهِ مَعایِشُهُمْ، فَإ ذا مُحِّصُوا لِلاْ بْتِلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ.(96)
ترجمه :
فرمود: همانا مردم اسیر و بنده دنیا و اموال آن هستند، و دین را وسیله رسیدن به اءهداف خود قرار داده اند و به هر نوعى که زندگى آن ها تاءمین شود حرکت مى کنند. بنابر این هنگامى که در بوته آزمایش در آیند، دین داران اندک خواهند شد.
35 - قالَ علیه السلام : اءلْمِزاحُ یَاءْکُلُ الْهَیْبَةَ، وَقَدْ اءکْثَرَ مِنَ الْهَیْبَةِ الصّامِت (97)
ترجمه :
فرمود: مزاح و شوخى - هاى زیاد و بیجا - شخصیّت و وقار انسان را از بین مى برد، و چه بسا افراد ساکت داراى شخصیّت و وقار عظیمى مى باشند.
36 - قالَ علیه السلام : اءللُؤْمُ اءنْ لا تَشْکُرَ النِّعْمَةَ.(98)
ترجمه :
فرمود: از علائم پستى شخص ، شکر نکردن از ولى نعمت است .
37 - قالَ علیه السلام : لَقَضاءُ حاجَةِ اءخٍ لى فِى اللّهِ اءحَبُّ مِنْ إ عْتِکافِ شَهْرٍ.(99)
ترجمه :
فرمود: هر آینه برآوردن حاجت و رفع مشکل برادرم ، از یک ماه اعتکاف ، در مسجد - و عبادت مستحبّى نزد من - بهتر و محبوب تر است .
38 - قالَ علیه السلام : إ نَّ الدُّنْیا فى حَلالِها حِسابٌ، وَفى حَرامِها عِقابٌ، وَفِى الشُّبَهاتِ عِتابٌ، فَاءنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزَلَةِ المیتَةِ، خُذْمِنْهاما یَکْفیکَ.(100)
ترجمه :
فرمود: چیزهاى دنیا اگر حلال باشد حساب و بررسى مى شود و اگر از حرام به دست آید عذاب و عقاب دارد و اگر حلال و حرام آن معلوم نباشد سختى و ناراحتى خواهد داشت .
پس باید دنیا (و موجوداتش ) را همچون میته و مردارى بشناسى که به مقدار نیاز و اضطرار از آن استفاده کنى .
39 - قالَ علیه السلام : وَاعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَاءنَّکَ تَعیشُ اءبَدا، وَاعمَلْ لاَِّخِرَتِکَ کَاءنّکَ تَمُوتُ غدَا.(101)
ترجمه :
فرمود: در دنیا چنان برنامه ریزى کن - از نظر اقتصاد و صرفه جوئى و... - مثل آن که مى خواهى همیشه دوام داشته باشى ، و نسبت به آخرت به نوعى حرکت و کار کن مثل این که فردا خواهى مُرد.
40 - قالَ علیه السلام : اءکْیَسُ الْکَیِّسِ التُّقى ، وَ اءحْمَقُ الْحُمْقِ الْفُجُورَ، الْکَریمُ هُوَ التَّبَرُّعُ قَبْلَ السُّؤ الِ.(102)
ترجمه :
فرمود: زیرک ترین و هوشیارترین افراد، شخص باتقوا و پرهیزکار مى باشد؛ اءحمق و نادان ترین افراد، کسى است که تبه کار و اهل معصیت باشد؛ گرامى ترین و باشخصیّت ترین افراد، آن کسى است که به نیازمندان پیش از اظهار نیازشان ، کمک نماید.
1- فهرست نام و مشخّصات بعضى از کتاب هایى که مورد استفاده این مجموعه قرار گرفته است در آخرین قسمت جلد دوّم همین مجموعه نفیسه موجود مى باشد.
2- مطابق با دوازدهم اسفند، سال سوّم شمسى .
3- نام و لقب حضرت بعنوان حسن مجتبى علیه السلام به رقم حروف اءبجد کبیر چنین مى شود: 118، 446.
4- مرحوم سیّد محسن امین با استفاده از برخى روایات و تواریخ استفاده نموده ، که امام حسن مجتبى علیه السلام شش ماهه متولّد شده است : اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 562 - 578.
5- مطابق با یازدهم بهمن ماه ، سال سى و نهم شمسى .
6- ولادت و دیگر حالات امام حسن مجتبى علیه السلام برگرفته شده است از:
الشّیعة : ج 1، دلائل الا مامة طبرى ، مناقب ابن شهرآشوب ، عیون المعجزات حسین بن عبدالوهّاب ، تهذیب الا حکام شیخ طوسى ، بحارالا نوار: ج 43 و 44، مستدرک الوسائل ، جمال الاسبوع ، مجموعه نفیسه ، إ حقاق الحقّ: ج 19، تذکرة الخواصّ، الفصول المهمّة ، تاریخ اهل البیت و ... .
7- از شاعر محترم آقاى دکتر رسا.
8- بحارالا نوار: ج 43، ص 238، ح 3، به نقل از أ مالى صدوق و علل الشرایع . احقاق الحق : ج 11، ص 4 - 9.
9- بحارالا نوار: ج 43، ص 257، ح 29، به نقل از اصول کافى .
10- الخرایج والجرایح : ج 1، ص 236، ح 1، بحارالا نوار: ج 43، ص 326، ح 6.
11- بحارالا نوار: ج 43، ص 306، ح 66.
12- حدیقة الشّیعة : ج 2، ص 296.
13- همین داستان با تفاوت هایى به برخى دیگر از امامان معصوم علیهم السلام نیز نسبت داده شده است .
14- حدیقة الشّیعة : ج 2، ص 295.
15- تهذیب شیخ طوسى : ج 5، ص 354، ح 144، مدینة المعاجز: ج 3، ص 944، هدایة الکبرى : ص 38.
16- منتخب طریحى : ص 269، مدینة المعاجز: ج 3، ص 289، ح 898، بحار: ج 43، ص 302.
17- الثّاقب فى المناقب : ص 306، ح 1، مدینة المعاجز: ج 3، ص 72، ح 737.
18- بصائر الدّرجات : ص 172، ج 6، مدینة المعاجز: ج 3، ص 337، ح 920، بحار الا نوار : ج 26، ص 124، ح 190.
19- مدینة المعاجز: ج 3، ص 85، که نویسنده محترم ، این حدیث را از منابع مختلف ومتعدّدى نقل نموده است .
20- تلخیص از تفسیر علىّ بن ابراهیم قمّى : ج 2، ص 268، مدینة المعاجز: ج 3، ص 364، ح 924، بحارالا نوار: ج 10، ص 132، ح 2.
21- مدینة المعاجز: ج 3، ص 293، ح 899، منتخب طُریحى : ص 196.
22- تاریخ ابن عساکر ترجمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 148، ح 249، احقاق الحقّ: ج 11، ص 146.
23- الخرایج و الجرایح : ج 2، ص 576، ح 4.
24- اکمال الدّین شیخ صدوق : ص 315، ح 2، احتجاج : ج 2، ص 67، ح 157، علل الشّرایع : ص 211، ح 2، با اختلاف در الفاظ.
25- احتجاج : ج 2، ص 69، ص 158.
26- سوره بقره : آیه 154.
27- بحار الا نوار: ج 43، ص 328، ح 8، الخرایج والجرایح : ج 2، ص 810 با اختصار.
28- اصول کافى : ج 1، ص 462، ح 4، بحارالا نوار: ج 43، ص 323، ح 1، مدینة المعاجز: ج 3، ص 252، ح 31873، الخرایج و الجرایح : ج 2، ص 571، ح 1.
29- منتخب طریحى : ص 372، مدینة المعاجز: ج 3، ص 367، ح 931.
30- الخرایج والجرایح : ج 1، ص 236، مدینة المعاجز: ج 3، ص 414، ح 947، بحارالا نوار: ج 44، ص 88، ح 2.
31- بحالا نوار: ج 43، ص 327، إ ثبات الهداة : ج 2، ص 56، ج 51، مدینة المعاجز: ج 3، ص 260، ح 880، با مختصر تفاوت .
32- الثّاقب فى المناقب : ج 3، ص 316، ح 3، مدینة المعاجز: ج 3، ص 359، ح 927 با تفاوت مختصر.
33- مدینة المعاجز: ج 3، ص 246، ح 868، بحار الا نوار: ج 4، ص 324، ح 3، به نقل از خرایج و جرایح مرحوم راوندى .
34- میدینة المعاجز : ج 3، ص 262، ح 882، الثّاقب فى المناقب : ص 53، ح 22.
35- مدینة المعاجز: ج 3، ص 259، ح 879، الثّاقب فى المناقب : ص 310، ح 1.
36- احتجاج طبرسى : ج 1 ص 19 به نقل از تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام ص 347.
37- اختصاص مرحوم شیخ مفید: ص 82.
38- بحار الا نوار: ج 44، ص 90، ح 3.
39- الخرایج و الجرایح : ج 1، ص 238، ح 3، بحار الا نوار: ج 43، ص 323، ح 2، مدینة المعاجز: ص 243، ح 865، اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 38.
40- مدینة المعاجز: ج 3، ص 235، ح 854، اثبات الهداة : ج 2، ص 561، ح 25.
41- مدینة المعاجز: ج 3، ص 234، ح 857، اثبات الهداة : ج 2، ص 562، ح 28.
42- بحارالا نوار: ج 44، ص 33، ح 1.
43- بحار الا نوار: ج 44، ص 45، به نقل از ارشاد شیخ مفید.
44- بحار الا نوار: ج 43، ص 336، ح 6، به نقل از امالى شیخ مفید.
45- معانى الا خبار: ص 289، ح 29.
46- بحار الا نوار: ج 43، ص 341، ح 15، و ص 348، اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 565.
47- ترجمة الامام الحسن علیه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.
48- بحار الا نوار: ج 266، ص 25، به نقل از امالى شیخ صدوق .
49- بحارالا نوار ج 43، ص 326، ح 5، الخرایج و الجرایح : ج 2، ص 572، ح 2.
50- فروع کافى : ج 7، ص 203، ح 1.
51- بحارالا نوار ج : 44، ص 139، ح 6.
52- مدینة المعاجز: ج 3، ص 331، ح 913، منتخب طُریحى : ص 180.
53- مدینة المعاجز: ج 3، ص 375، ح 934، کشف الغمّة : ج 1، ص 584.
54- اصول کافى : ج 1، ص 300، ح 1، مدینة المعاجز: ج 3، ص 340، ح 84 و ص 372، ح 94، با مختصر تفاوت .
55- اشعار: از شاعر محترم خاکبازان .
56- اشعار: از شاعر محترم مرحوم کمپانى .
57- بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ص 12.
58- بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13.
59- بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
60- اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20.
61- اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدینة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.
62- اشعار: از شاعر محترم مرحوم ذاکر.
63- تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام : ص 427، بحار: ج 68، ص 184، ضمن ح 44.
64- کلمة الا مامُ الْحَسَن علیه السلام : 7، ص 211.
65- کلمة الا مامُ الْحَسَن علیه السلام : 7، ص 25، بحارالا نوار: ج 44، ص 23، ح 7.
66- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 183، س 2 و ص 185.
67- دعوات الرّاوندى : ص 24، ح 13، بحارالا نوار: ج 89، ص 204، ح 21.
68- بحالا نوار: ج 75، ص 111، ضمن ح 6.
69- وافى : ج 4، ص 1553، ح 2، تهذیب الا حکام : ج 2، ص 321، ح 166.2
70- تحف العقول : ص 234، س 14، من لا یحضره الفقیه : ج 1، ص 511، ح 1479.
71- تحف العقول : ص 235، س 7، مستدرک : ج 3، ص 359، ح 3778.
72- إ حقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2.
73- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 235، س 7.
74- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 140.
75- اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.
76- تحف العقول : ص 229، س 5، بحارالا نوار: ج 10، ص 130، ح 1.
77- کلمة الا مام حسن علیه السلام : ص 138، تحف العقول : ص 234، س 6، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
78- تحف العقول : ص 236، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
79- تحف العقول : ص 232، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 110، ح 5.
80- مستدرک الوسائل : ج 3، ص 245، ح 4.
81- اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 113، ح 7.
82-کلمة الا مام حسن علیه السلام : ص 212، بحارالا نوار: ج 73، ص 318، ح 6.
83- همان مدرک : ص 57.
84- تحف العقول : ص 233، اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
85- تحف العقول : ص 234، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
86- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 35، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.
87- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 242، س 2.
88- تحف العقول : ص 234، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 106، ح 4.
89- تحف العقول : ص 235، س 14، بحارالا نوار: ج 73، ص 312، ح 3.
90- کلمة الا مام الحسن علیه السلام ، ص 39، بحارالا نوار: ج 1، ص 218، ح 43.
91- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 46.
92- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 129.
93- کل الا مام الحسن علیه السلام : ص 198.
94- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 209.
95- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 209.
96- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 234، س 8.
97- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 139، بحارالا نوار: ج 75، ص 113، ح 7.
98- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 139، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
99- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 139.
100- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 36، بحارالا نوار: ج 44، ص 138، ح 6.
101- کلمة الا مام الحسن علیه السلام ص 37، بحارالا نوار: ج 44، ص 138، ح 6.
102- إ حقاق الحقّ : ج 11، ص 20 س 1، بحارالا نوار: ج 44، ص 30.