أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

پایگاه چهل حدیث های کوتاه در موضوع های متفاوت

أربعینات

عید فطر بر مسلمانان مبارک باد
سایت چهل حدیث ها (اربعینات)
مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِیثِنا أَرْبَعِینَ حَدِیثاً بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَالِماً فَقِیها. الکافی‏ ج۱: ص۴۸.
سعی ما بر فراهم نمودن چهل حدیث های موضوعی است که آسان وسریع در دسترس اندیشوران محقق، مبلغین، سخنوران و ارباب منبر (حفظهم الله) باشد.
<زندگی عاقلانه در دنیا این است که انسان از امکاناتی که خداوند در اختیارش قرار داده، برای رسیدن به تکامل و سعادت دو جهان استفاده کند، نه آن‌که تمام همت و تلاش خویش را صرف دنیا کرده و از آخرت غافل بماند که در این صورت دچار خسران و ضرر بزرگ شده است. انسان‌های پرهیزکار از مظاهر دنیا به حداقل اکتفا نموده و تمام سعی و کوشش آنان به زندگی آخرت معطوف است که آن‌جا سرای جاوید و ابدی است
قرآن کریم در توصیف زندگی دنیا می‌فرماید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون»؛[1] زندگى دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى نیست! و سراى آخرت، براى آنها که پرهیزکارند، بهتر است، آیا نمى‌‌‏‌اندیشید؟.>

عزیزان، ما را از نظرات سودمندتان محروم نفرمایید. قبلا از الطاف شما متشکریم.
-----------------------------------------------
ایمیل: chelhadith.ir@gmail.com
-----------------------------------------------
امام عسکری علیه السلام: «نَحنُ حُجَجُ اللهِ عَلَیکُم وَ فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَینا». یعنی ما حجّت های خداوند بر شماییم و فاطمه علیها سلام الله حجّت بر ماست.
جستجو در پایگاه شما را سریعتر به هدف میرساند

چهل مثل از قرآن کریم 2

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۰ ق.ظ

http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif بخش اول چهل مثل از قرآن کریم

http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٢٦ - مثل زندگى دنیا و گیاه

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ ۗ وَکَانَ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِرًا (270)
«(اى پیامبر!) زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى فرستیم؛ و به وسیله آن، گیاهان زمین (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود، اما بعد از مدتى مى خشکد؛ و بادها آن را به هر سو پراکنده مى کند؛ و خداوند بر همه چیز تواناست» .
* * *

زن مثال زندگانى جهان                                    بهرشان مانند آبى که خود آن
ما فرستادیم آن را از سما پس به آن شد مختلط نبت و گیاه
رسته شد آنچ از زمین پس بامداد خشک و برکنده همانا شد زباد
سبز و تر نبود به گیتى مستمر حق به هر چیزیست مانا مقتدر
حاصل آنکه زندگانى را مثل بر گیاهى مى زند رب اجل
کز زمین مى روید از آب سما پس شود بى نفع و خشک از بادها
تا شوى از زندگانى شادکام رخت باید زود بربست از مقام (٢٧٠)


صفحه ۸
چهل مثل از قرآن کریم       

وجه تشبیه:
در این آیه، زندگى دنیا به آب بارانى تشبیه شده است که بر زمین ببارد و گیاهان زیادى به وسیله آن بروید و صفحه زمین را سرسبز و شاداب و به زیباترین شکلى مزین کند، اما دیرى نمى پاید که این طراوت و خرمى تبدیل به «گیاه خشک» و کم وزن، یعنى «هشیم» مى شود و باد آن را به هر سو پراکنده مى سازد، چنان که گویى نبوده است !
وجه شباهت در این تشبیه «ناپایدارى زرق و برق دنیا و زود دگرگون شدن آن» است .
آرى، همه خوشیها، عیش و نوشها و جوانى و کامرانى زندگى ٥٠ - ٦٠ ساله دنیا، همانند گیاهى است که بین طراوت و شادابى و خشک شدن و نابودى آن، چندان فاصله اى نیست .
مرحوم «طبرسى» مى گوید:
«این مثل در باره متکبرانى است که به مال و ثروت خود مغرور شده و از همنشینى با تهى دستان، خود دارى مى ورزند. خداوند متعال بدین وسیله به آنها هشدار مى دهد که به زرق و برق دنیا دلبستگى پیدا نکنند دنیا مورد توجه او نیست . زندگى دنیا به گیاه سبزى مى ماند که با ریزش قطرات باران مى روید و سبز و خرم مى شود اما همین که باران چند صباحى قطع شد، مى خشکد و هشیم مى شود که دیگر قابل استفاده نخواهد بود» . (٢٧١)
یکى از نیک مردان مى گوید:
وقتى مرا به کوفه کارى پیش آمد، آنگاه که به قصر ویران شده «نعمان بن منذر» پادشاه حیره در «خورنق» و «سدیر» گذشتم، ساعتى در فکر فرو رفته و عبرت گرفتم و آنگاه با حال تعجب خطاب به آن ویرانه ها گفتم:
أین سکّانک؟ وأین جیرانک؟ وأین أموالک؟ وأین خدمک؟؛ ساکنانت کجایند؟ همسایگانت کجا رفتند؟ اموالت چه شد؟ خدمتگذارانت چه شدند؟! در این هنگام صدایى از هاتفى شنیدم که مى گفت:
أفناهم حدثان: الدهور والحقب، وأهلکهم المصائب والنوب؛ (٢٧٢) رویدادهاى روزگار آنها را از بین برد و مصائب و حوادث نابودشان کرد.
در تفسیر کشف الاسرار منسوب به خواجه عبدالله انصارى ذیل آیه مورد بحث آمده است:
«سلمان فارسى، هرگاه به خرابه اى مى گذشت در آن توقف مى کرد و با حالت تضرع و ناله رفتگان آن منزل را یاد مى کرد و مى گفت:
کجایند آنهایى که این بنا را بر پا نهادند! دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها را بیاراستند چون دل بر آن نهادند و چون گل بر باد بشکفتند و از باد بریختند و در گل خفتند!» .
مى گویند روزى «خالد بن ولید» از دختر «نعمان بن منذر» پرسید: «چگونه شما از اوج عزت و شوکت، به خوارى و ذلت افتاده اید؟ گفت: خلاصه سخن آن که روزى آفتاب بر آمد که هر رونده و آرمنده در «خورنق» و «سدیر» زیر دست ما بود، اما همین که آفتاب غروب کرد چنان شدیم که هر کس ما را مى دید دلش به حال ما مى سوخت» . (٢٧٣)
از عبدالملک بن عمیر نقل شده است که مى گوید:
«من سر امام حسین (علیه السلام ) را در قصر «دارالاماره» که در مقابل عبیدالله بن زیاد علیه اللعنة نهاده شده بود دیدم و سر عبیدالله را در مقابل مختار و سر مختار را نزد مصعب بن زبیر و سر مصعب را در مقابل عبدالملک بن مروان مشاهده کرده ام و این همه را در مدت دوازده سال دیده ام» . (٢٧٤)
از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت شده که فرمود:
ما امتلأت دار حبرة الاّ امتلأت عبرة و ما کانت فرحة الاّ یتبعها ترحة؛ پر نشد خانه اى از سرور مگر آنکه پر شد از باریدن اشک و نمى باشد سرورى مگر آنکه دنبال او خواهد بود حزنى».

هرگز به باغ دهر گیاهى وفا نکرد                                هرگز زدست چرخ خدنگى خطا نکرد
خیاط روزگار به بالاى هیچکس پیراهنى ندوخت که آن را قبا نکرد(٢٧٥)


نکته ها:

١- زرق و برق ناپایدار «قرآن مجید در آیه مورد بحث، حقایق عمیق عقلى را که شاید درک آن براى بسیارى از مردم به آسانى امکان پذیر نیست، با ذکر یک مثال زنده و روشن در آستانه حس آنها قرار مى دهد.
به انسانها مى گوید:
آغاز و پایان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تکرار مى شود، اگر شصت سال عمر کرده اید، شصت بار این صحنه را تماشا نموده اید.
در بهاران گامى به صحرا بگذارید و آن صحنه زیبا و دل انگیز را که از هر گوشه اش آثار حیات و زندگى نمایان است بنگرید، در پاییز نیز به همان صحراى سر سبز فصل بهار گام بگذارید و ببینید چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمایان است .
آرى، شما هم یک روز کودکى بودید همچون غنچه نوشکوفه، بعد جوانى مى شوید همچون گلى پر طراوت، سپس پیر و ناتوان مى شوید، به مانند گلهاى پژمرده و خشکیده و برگهاى زرد و افسرده و سپس طوفان اجل، شما را درو مى کند و بعد از چند صباحى خاکهاى پوسیده شما به کمک طوفانها به هر سو پراکنده مى گردد» . (٢٧٦)
تازه، این در صورتى است که آدمى عمر طبیعى خود را طى کند، ولى اگر چنانچه در معرض مرگهاى ناگهانى از قبیل زلزله ها، تصادفها، سرطانها، سکته ها که در این زمان خیلى رایج است، قرار گیرد، حسابش معلوم است، چنانکه مثل آن در سوره یونس، آیه ٢٤ (مثل ١٧) گذشت که زندگى دنیا را به آب بارانى تشبیه کرده که بر زمین فرو ریزد و گیاهان گوناگونى از آن بروید و همین که این گیاهان سرسبز شده و صفحه زمین را زینت بخشیده اند، ناگهان سرما و یا صاعقه اى بر آن اصابت نموده، چنان نابودش مى کند که گویى از اصل نبوده است .
به هر صورت زندگى دنیا چه راه طبیعى خود را طى کند و چه نکند، دیر یا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .
٢- عوامل غرور شکن بسیارى از مردم هنگامى که به مال و مقام مى رسند، مغرور مى شوند و این «غرور» دشمن بزرگى براى سعادت انسانهاست . لذا قرآن که یک کتاب عالى تربیتى است، از طرق مختلف براى درهم شکستن این دشمن درون استفاده مى کند: گاه فنا و نیستى و ناپایدار بودن سرمایه هاى مادى را مجسم مى کند (مانند آیه مورد بحث ). گاه هشدار مى دهد که همین سرمایه هاى شما ممکن است دشمن جانتان شود؛ چنانکه در سوره توبه آیه ٥٥ مى فرماید: «فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسیله آن در زندگى دنیا عذاب کند و در حال کفر بمیرند» گاهى با ذکر سرنوشت مغروران تاریخ، همچون «قارونها» و «فرعونها» به انسانها بیدار باش مى دهد. گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، یعنى زمانى که نطفه بى ارزش و یا خاک بى مقدارى بود، مى برد و یا آینده او را که نیز همین گونه است، در برابر چشمانش مجسم مى سازد تا بداند درمیان این دو ضعف و ناتوانى، غرور، کار احمقانه اى است . (٢٧٧)
قرآن کریم مى فرماید:
-فلینظر الانسن مم خلق # خلق من مآء دافق؛ (٢٧٨) «انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است ! (او) از یک آب جهنده آفریده شده است» .
و در آیه دیگر این چنین مى فرماید:
اءیحسب الانسن أن یترک سدى # ألم یک نطفة من منى یمنى # ثم کان علقة فخلق فسوى؛ (٢٧٩) «آیا انسان مى پندارد که بى هدف رها مى شود؟! آیا او نطفه اى از منى که در (رحم ) ریخته مى شود، نبود؟! سپس ‍ به صورت خون بسته شد و خداوند او را آفرید و موزون ساخت» .
بنابراین یکى از راههاى درهم شکستن «خوى شیطانى غرور» ، این است که آدمى هرگاه به قدرت و مقام و ثروتى مى رسد، وضعیت گذشته خویش را به یاد آورد. چنانکه بعضى از عالمان وارسته براى این که مبادا دچار غرور علم و یا مقام شوند، از این شیوه قرآنى براى تهذیب و تربیت خود استفاده مى کردند. در حالات «شیخ جعفر کاشف الغطاء» نوشته اند:
گاهى به هنگام مناجات خود در دل شب، خطاب به خویشتن مى گفت:
کنت جعیفرا، ثم صرت جعفرا، ثم الشیخ جعفر، ثم شیخ العراق، ثم رئیس الاسلام؛ (٢٨٠) تو جعفر کوچولو بودى، سپس جعفر شدى، بعد شیخ جعفر، بعد از آن شیخ العراق و آنگاه به شیخ الاسلام مشهور گشتى» .؛ یعنى اینها همه مرحله به مرحله به عنایت خدا شامل حالت شده، و مبادا تو اوائلت را فراموش کنى و دچار غرور شوى .
مقام علمى مرحوم «کاشف الغطاء» در فقه به گونه اى بود که از خودش نقل شده که مى گفت: «اگر همه کتب فقه را بشویند، من از حفظ از طهارت تا دیات (که متجاوز از پنجاه کتاب فقهى است ) را مى نویسم» . (٢٨١) این فقیه نامدار با آن مقام بلند علمى اش، چنان متواضع و فروتن بود که گفته اند: «با تحت الحنک عمامه خود غبار نعلین سید مهدى بحرالعلوم را پاک مى کرد» . (٢٨٢)
در حالات «ایاز» نوشته اند که وى نخست خارکن بود، به تدریج کارش بالا گرفت تا جایى که یکى از نزدیکان و مشاوران مخصوص و مورد اعتماد «سلطان محمود» شد. براى اینکه مقام و ریاست او را مغرور نکند، «چارق» و «پوستین» دوران فقر و فلاکتش را در حجره اى آویخته بود و هر روز به تنهایى در آن حجره مى رفت و به آن چارق و پوستین کهنه مى نگریست .
حسودان و سخن چینان به سلطان محمود گزارش دادند که: «ایاز» زر و سیم و جواهرات سلطان را در حجره اى نهاده و در آن را محکم بسته و هیچ کس را به درون آن راه نمى دهد. سلطان محمود عده اى از امیران را ماءمور بازرسى حجره ایاز کرد و آنان در نیمه شب مشعل به دست و شادى کنان به سوى آن حجره روانه شدند.
ایاز هم براى پنهان داشتن این راز «پوستین و چارق» که مبادا دنیا پرستان او را متهم به جنون و یا سالوس گرى کنند، قفل بسیار سختى براى در آن حجره انتخاب کرده بود. بالاءخره آن ماءموران با کوشش تمام و حرص و آز و هوس فراوان در حجره را باز کردند و چیزى در آن جز یک جفت چارق دریده و یک پوستین کهنه نیافتند.
گفتند: ممکن است جواهرات را در کف حجره دفن کرده باشد، لذا زمین را کندند، چیزى پیدا نکردند و سرانجام خسته و کوفته و غبار آلود و شرمنده و سر افکنده به حضور سلطان آمدند!
«مولوى به طرز زیبایى این قصه را ترسیم نموده و خلاصه اش چنین است که مى گوید:
از منى بودى منى را واگذار اى ایاز آن پوستین را یاد آر آن ایاز از زیرکى انگیخته پوستین و چارقش آویخته مى رود هر روز در حجره خلا چارقت این است منگر در علا (٢٨٣) شاه را گفتند او را حجره ایست اندر آنجا زر و سیم و خمره (٢٨٤) ایست راه مى ندهد کسى را اندر او بسته مى دارد همیشه آن در او شاه فرمود اى عجب آن بنده را چیست خود پنهان و پوشیده زما پس اشارت کرد میرى را که رو نیم شب بگشاى در، در حجره شو هرچه یابى مر تورا یغماش کن سر او را بر ندیمان فاش کن * * *
نیمه شب آن میر با سى معتمد در گشاد حجره او راى زد مشعله بر کرده چندین پهلوان جانب حجره روانه شادمان * * *
آن امیران بر در حجره شدند طالب گنج و زر و خمره بدند قفل را بر مى گشادند از هوس با دو صد فرهنگ و دانش چند کس زانکه قفل صعب بر پیچیده بود از میان قفلها بگزیده بود نى ز بخل سیم و مال زر خام از براى کتم آن سر از عوام که گروهى بر خیالى برتنند قوم دیگر نام سالوسم کنند (٢٨٥) پیش با همت بود اسرار جان از خسان محفوظ تر از لعل کان (٢٨٦) زر به از جانست نزد ابلهان زر نثار جان بود پیش شهان مى شتابیدند تفت از حرص زر عقلشان مى گفت: هان آهسته تر (٢٨٧) حجره را با حرص و صد گونه هوس بازکردند آن زمان آن چند کس اندر افتادند در هم ز ازدحام همچو اندر دوغ گندیده هوام عاشقانه در فتد در کر و فر خوردن امکان نى و بسته هر دو پر (٢٨٨) بنگریدند از یسار و از یمین چارق بدریده بودو پوستین جمله گفتند این مکان بى بوش نیست چارق اینجا جز پى روپوش نیست (٢٨٩) هین بیاور سیخهاى تیز را امتحان کن حفره و کاریز (٢٩٠) را هر طرف کندند و جستند آن فریق حفره ها کردند و گوهاى (٢٩١) عمیق حفرهاشان بانگ مى زد آن زمان کندهاى خالئیم اى گندگان (٢٩٢) زان سگالش (٢٩٣) شرم هم مى داشتند کندها را باز مى انباشتند * * *
جمله در حیلت که چه عذر آورند تا از این گرداب جان بیرون برند عاقبت نومید دست و لب گزان (٢٩٤) دستها بر سر زنان همچون زنان (٢٩٥) * * *


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٢٧ - مثل مگس

یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. (٢٩٦)
«اى مردم ! مثلى زده شده است، گوش به آن فرا دهید: کسانى را که غیر از خدا مى خوانید، هرگز نمى توانند مگسى بیافرینند، هرچند براى این کار دست به دست هم دهند! (نه تنها توان آفریدن مگس را ندارند بلکه ) هرگاه مگس چیزى از آنها برباید نمى توانند آنرا باز پس گیرند! هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم این عابدان، هم آن معبودان )!» .
* * *
اءیها الناس این مثلها شد زده در پرستش مر بتان را نیک و به بشنوید آنرا مر آنان را شما که همى خوانید از غیر خدا نافرینند آن به هرگز یک ذباب مجتمع چندار که گردند از شتاب ور رباید زان بتان چیزى مگس نى توانند آن که تا گیرند پس ‍ طالب و مطلوب بس باشند سست هم ذباب و هم بتان یعنى نه (٢٩٧) چست (٢٩٨) وجه تشبیه:
خداوند متعال در این مثل، شدت ضعف و ناتوانى بتان و بت پرستان را ترسیم نموده، مى فرماید: این بتهایى که شما آنها را معبود خود قرار داده اید و آنها را حاکم بر سرنوشت خویش و حلال مشکلات خود مى دانید، هرگز نمى تواند موجود ضعیفى همچون «مگس» بیافرینند، هرچند بتها و همه معبودهاى بى جان و جاندار همچون فرعونها و نمرودها و حتى همه دانشمندان و متفکران و مخترعان دست به دست هم بدهند، قادر بر آفرینش مگسى نیستند، نه تنها توان این کار را ندارند، بلکه اگر مگسى چیزى از آنها برباید، نمى توانند آنرا باز پس گیرند.
مگس در ادبیات ، «ضرب المثل» ضعف و ناتوانى است چنان که مى گویند: مگسى را که تو پرواز دهى، شاهین است .
اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى به هر صورت، مثل مگس بیانگر ضعف و ناتوانى مخلوقات و قدرت و توانایى خالق یکتاست .
در روایت است که روزى «منصور عباسى» حضور امام صادق (علیه السلام ) نشسته بود و مگسى روى صورت (یا بینى ) منصور نشست، منصور آن را از خود دور کرده دو باره آمد، باز هم آن را راند، بار سوم آمد، باز هم ردش کرد (تا آن جا که مگس خشم منصور را بر انگیخت ) رو کرد به امام صادق (علیه السلام ) و گفت: خدا مگس را براى چه آفرید؟ امام در پاسخ فرمود:
«لیذل به الجبارین؛ مگس را براى این آفرید که به وسیله این موجود ضعیف غرور جباران و متکبران را در هم بشکند و پوزه آنان را به خاک بمالد» . (٢٩٩)
یعنى انسانى که در برابر موجود ضعیفى همچون مگس، ناتوان و عاجز است، غرور و تکبر در او چه معنا دارد!
«شیخ عطار» ، این حالت ضعف و ناتوانى انسان را در قالب اشعار زیبایى چنین ترسیم نموده است:
بر دیوانه بى دل شد آن شاه که اى دیوانه، از من حاجتى خواه چو خورشید است چرخ تاج بخش ام چرا چیزى نخواهى تا ببخشم؟ به شه دیوانه گفت اى خفته در ناز مگس را دار امروزى زمن باز که چندان این مگس بر من گزیده است تو گوئى در جهان جز من ندیده است شهش گفتا که این کار، آن من نیست مگس در حکم و در فرمان من نیست بدو دیوانه گفتا، رخت بردار که تو عاجزترى از من به صد بار چو تو بر یک مگس فرمان ندارى برو شرمى بدار از شهریارى (٣٠٠) صاحب تفسیر «کشف الاسرار» مى گوید:
«خداوند متعال مگس را ضعیف و گستاخ آفریده و شیر را قوى رمنده خلق کرده است . اگر آن وقاحت و گستاخى که در مگس است در شیر مى بود، هیچ کس روى زمین از زخم وى در امان نبود. لیکن به کمال حکمت و نفاذ قدرت هر چیز را سزاى خویش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قدرت شیر نفرت و رمندگى سزا بود. هر چیز به جاى خویش آفرید و به سزاى خویش بداشت» . (٣٠١)
سعدى مى گوید:
گربه مسکین اگر پر داشتى تخم گنجشک از زمین برداشتى آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى آدمى را نزد خود نگذاشتى (٣٠٢) پاسخ به یک سؤال
«ممکن است در اینجا گفته شود که انسان امروز با نیروى علم و دانش ‍ خود توانسته است اختراعاتى کند که به مراتب از یک مگس برتر و بالاتر است؛ وسایل نقلیه سریع السیر و بادپیمایى ساخته که در یک چشم بر هم زدن مسافت زیادى را طى مى کند. مغزهاى الکترونیکى دقیقى را اختراع کرده که پیچیده ترین معادلات ریاضى را در یک لحظه حل مى نماید، آیا این گفت و گوها در باره انسان عصر ما نیز صادق است ؟
در پاسخ مى گوییم: ساختن این وسائل محیر العقول بدون شک، دلیل بر پیشرفت فوق العاده صنایع بشر است، اما همه اینها در برابر مسأله آفرینش ‍ یک موجود زنده و خلقت حیات، مسائلى ساده و پیش پا افتاده است . اگر کتبى را که در باره فیزیولوژى موجودات زنده و فعالیتهاى بیولوژیکى و حیاتى یک حشره کوچک، مانند مگس بحث مى کند، به دقت بررسى کنیم، خواهیم دید که ساختمان مغز یک مگس و سلسله اعصاب و دستگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهزترین هواپیماها برتر است و اصلا قابل مقایسه با آن نیست .
اصولا «مسأله حیات» و حس و حرکت موجودات زنده و نمو و تولید مثل آنها هنور به صورت معمایى در برابر دانشمندان قرار گرفته است؛ و ریزکاریها و ظرافتهایى که در ساختمان این موجودات به کار رفته، خود معماهاى دیگرى است معماهایى که هنوز به هیچ وجه حل نشده .
به گفته دانشمندان علوم طبیعى چشمهاى فوق العاده کوچک بعضى از همین حشرات، خود مرکب از صدها چشم است ! یعنى همان چشمى را که ما به زحمت مى بینیم و شاید به اندازه یک سر سوزن بیش نیست، از چند صد چشم کوچکتر تشکیل یافته که مجموعه آنها را «چشم مرکب» مى نامند! به فرض که انسان بتواند از مواد بى جان سلول زنده اى بسازد، چه کسى مى تواند صدها چشم کوچک که هر کدام از آنها خود داراى دوربین ظریف و طبقات و دستگاههایى است، در کنار هم بچیند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پیوند دهد و اطلاعات را به وسیله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب، عکس العمل نسبت به حوادثى که اطراف او مى گذرد نشان دهد؟
آیا اگر همه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرینش چنین موجود ظاهرا ناچیز اما در واقع بسیار پیچیده و اسرار آمیز را خواهند داشت ؟! و باز به فرض ‍ انسان همه این مسائل را عملى سازد، ولى آیا مى توان نام آن را خلقت گذاشت؟ یا ترکیب و «مونتاژى» است از وسایل موجود در همین جهان آفرینش؟ آیا کسانى که قطعات پیش ساخته اتومبیلى را به هم مونتاژ مى کنند، مخترع محسوب مى شوند و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت ؟» . (٣٠٣)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٢٨ - مثل چراغ و چراغدان

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (٣٠٤)
«خداوند نور آسمانها و زمین است، مثل نور خداوند همانند چراغدانى است که درآن چراغى (پرفروغ ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى شود که از درخت پر برکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى؛ (آن چنان روغنش صاف و خالص است که ) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است برفراز نورى و خدا هرکس را بخواهد به نور خود هدایت مى کند و براى مردم مثلها مى زند و خداوند به هر چیزى داناست» .
حق بود نور سماوات و زمین آفرینش جمله زاو روشن جبین هر کسى نوعى کند تعبیر نور زین یکى کاشیا ز وى دارد ظهور او پدید آرنده ارض و سماست مر منور ماسوى را در ضیاست لیک بر تعبیر ارباب شهود نور نبود جز به معناى وجود اوست یعنى عین هستى بى غلو هستئى نبود به جز هستى او هستى اشیاء نمود است و حباب چون شکست آن نیست چیزى غیر آب کن ز هست عارضى صرف نظر بین چه ماند بعد از او باقى دگر بس دقیق است اندکى کن التفات حق بود پاک از نشان ممکنات هستى حق نى که با اشیاء یکى است بلکه اشیاء جز نمودى هیچ نیست وصف نور هستى حق در مثال همچو مشکات است بى نقص ‍ و زوال واندران باشد چراغى در وضوح چون جسد کان روشن است از نور روح و آن حواس آمد منافذ کز درون روشنى روح از آن تابد برون در زجاجه باشد آن مصباح نور یعنى آن قلب منور در ظهور که زنور روح باشد متصل همچو قندیل از چراغ مشتعل روشن او، زان شعله تابنده است غیر خود را روشنى بخشنده است باشد آن قندیل پر ضوء و بها چون بزرگ استاره اندر سما مر فروزان گشته آن روشن چراغ از درختى کوست زیتون در سراغ پس مبارک باشد آن نیکو شجر هم کثیر النفع در دهن و اثر نفس قدسیه است مانا آن درخت در فضاى قلب بر گسترده رخت شرقى و غربى نباشد بلکه آن هست او خود این و آن را در میان بین شرق روح و غرب جسم او باشد اندر کر و فر و هاى و هو نه وجودش واجب آمد نه محال شد به لا شرقى و لاغربى مثال هستش اخلاق و عمل نفع و ثمر و آن کمالات و ترقى در اثر هم دگر نور وجود و نور عقل هست از نور على نورت به نقل یا که هم بر نور استعداد خود آن کمال حاصلت افزوده شد مى نماید حق به نور خویشتن هرکه را خواهد هدایت بر علن حق مثلها را زند هر جابه جاش مى کند معقول را محسوس و فاش تا که در یابند مردم از مثل آنچه مقصود است بى نقص و خلل حق به هر چیزى است دانا بالتمام داند آنچه کرده خلق از هر مقام (٣٠٥)
صفحه ۹
چهل مثل از قرآن کریم وجه تشبیه:
در این آیه شریفه، نور الهى که همان نور «هدایت و ایمان» است به «چراغدانى» تشبیه شده است که در آن «چراغى پر فروغ» باشد و آن چراغ در «شیشه اى بلورین» قرار گیرد و با روغنى صاف و خالص یعنى «روغن درخت زیتون» افروخته شود.
بدین ترتیب «چهار عامل» براى استفاده کامل از نور چراغ ذکر شده است:
١ - «مشکاة» ، یعنى چراغدان و محفظه اى که در قدیم معمول بود و چراغها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند.
٢ - «زجاجة» ، یعنى شیشه بلورین و حبابى که روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را از طرف پایین به بالا تنظیم نماید تا بر نور و روشنایى شعله بیفزاید.
٣ - «مصباح» ، یعنى خود چراغ که مرکز پیدایش نور بر فتیله آن است .
٤ - «ماده انرژى زا» ، که عبارت است از همان روغن درخت مبارک زیتون .
جملهیوقد من شجرة مبرکة زیتونة لا شرقیة ولا غربیةاشاره به همین ماده انرژى زاى فوق العاده مستعد براى چراغ است . چرا که «روغن زیتون» از درخت پر بار و پر برکتى گرفته شود، یکى از بهترین روغنها براى اشتعال است، آن هم درختى که نه در جانب شرق باغ و کنار دیوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب که تنها یک سمت آن آفتاب ببیند و در نتیجه میوه آن نمى رسیده و نیمه نارس و روغنش ناصاف گردد، بلکه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض تابش نور آفتاب باشد تا هم میوه اش کاملا رسیده باشد و روغنش صاف و خالص شود.
«نور ایمان» که در قلب مؤمنان است، داراى همان «چهار عملى» است که در یک چراغ پرفروغ موجود است:
«مصباح» ، همان شعله هاى ایمان است که در قلب مؤمن آشکار مى گردد و فروغ هدایت از آن منتشر مى شود.
«زجاجة» ، و حباب، قلب مؤمن است که ایمان را در وجودش تنظیم مى کند.
«مشکات» ، سینه مؤمن و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیت و آگاهى و علوم و افکار اوست که ایمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
شجره مبارکه زیتونه، همان وحى الهى است که عصاره آن در نهایت صفا و پاکى مى باشد و ایمان مؤمنان به وسیله آن شعله ور و پر بار مى گردد.
در حقیقت این «نور خدا» مى باشد؛ همان «نورى» است که آسمانها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤمنان سر برآورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى کند.
دلائلى را که از عقل و خرد دریافته اند، با نور وحى آمیخته مى شود و مصداق «نور على نور» مى گردد.
و هم در این جا است که دلهاى آماده و مستعد به این نور الهى هدایت مى شوند و مضمونیهدى الله لنوره من یشآءدر مورد آن محقق مى شود.
بنا بر این براى حفظ این نور الهى (نور هدایت و ایمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهیها و خود سازیها و اخلاق لازم است که همچون «مشکاتى» این «مصباح» را حفظ کند.
و نیز قلب مستعد و آماده اى مى خواهد که همچون «زجاجه» برنامه آن را تنظیم نماید.
و امدادى از ناحیه وحى لازم دارد که همچونشجرة مبرکة زیتونةبه آن انرژى بخشد.
و این «نور وحى» باید از آلودگى به گرایشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى که موجب پوسیدگى و کدورت آن مى شود، برکنار باشد. آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهاى وجود انسان را بسیج کند و مصداقیکاد زیتها یضى ء ولو لم تمسسه نار (٣٠٦) گردد.
هرگونه تفسیر به راءى و پیشداوریهاى نادرست و اعمال سلیقه هاى شخصى و عقیده هاى تحمیلى و تمایل به چپ و راست و هر گونه خرافات که محصول این (شجره مبارکه ) را آلوده کند، از فروغ این چراغ مى کاهد و گاه آن را خاموش مى سازد.
این است مثالى که خداوند در این آیه براى «نور خود» بیان کرده و او از همه چیز آگاه است .
از آنچه در بالا ذکر شده، این نکته روشن مى شود که اگر در روایات ائمه معصومین (علیهم السلام ) در تفسیر این آیه رسیده است «مشکاة» گاهى به قلب پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) و «مصباح» نور علم و «زجاجه» وصى او، على (علیه السلام ) و «شجره مبارکه» به ابراهیم خلیل که ریشه این خاندان از اوست و جمله «لاشرقیة و لاغربیة» به نفى گرایشهاى یهود و نصارا تفسیر شده است، در حقیقت چهره دیگرى از همان «نور هدایت و ایمان» و بیان مصداق روشنى از آن است، نه این که منحصر به همین مصداق باشد.
و نیز اگر بعضى از مفسران این نور الهى را به «قرآن» یا «دلایل عقلى» یا «شخص پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم» ) تفسیر کرده اند آن نیز ریشه مشترکى با تفسیر بالا دارد. (٣٠٧)
نکته ها: بخشى از نکات در ضمن بیان وجه تشبیه، آورده شد، اما ذکر چند روایت براى تکمیل این بحث لازم است:
١ - در کتاب «روضه کافى» از امام باقر (علیه السلام ) در تفسیر آیه «نور» روایت شده که فرمود:
«مشکات قلب محمد (صلى الله علیه و آله و سلم» ) است و مصباح نور علم و زجاجه على (علیه السلام ) است که بعد از رحلت پیامبر این مصباح در آن قرار گرفت» . (٣٠٨)
٢ - در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام ) وارد شده که فرمود:
«مشکاة، نور علم در سینه پیامبر است و زجاجه سینه على است و نور على نور امامانى از آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) هستند که یکى بعد از دیگرى مى آیند و مؤید به نور علم و حکمتند و این رشته از آغاز خلقت تا پایان جهان ادامه داشته و دارد، اینها همان اوصیایى هستند که خداوند آنان را خلفاى خود در زمین و حجت خویش بر بندگانش قرار داده است و در هیچ عصر و زمانى صفحه روى زمین از آنها خالى نبوده است» . (٣٠٩)
٣ - در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ):
«مشکات به فاطمه (علیها السلام ) و مصباح به حسن (علیه السلام ) و زجاجه به حسین (علیه السلام ) تفسیر شده است» . (٣١٠)
البته همان گونه که قبلا اشاره شد، آیه شریفه مفهوم وسیعى دارد که هر یک از روایات مذکور بیان مصداق روشنى از آن است و بین آنها هیچ گونه تضادى نیست .
٤ - در آیه مورد بحث، درخت زیتون به عنوان «شجره مبارکه» (درخت پربرکت ) توصیف شده است که داراى خواص و منافع ویژه اى است .
دانشمندان گیاه شناس مى گویند: از درخت زیتون محصولى به دست مى آید که از مفیدترین و پر ارزش ترین روغنهاست و براى سلامت بدن بسیار مفید و مؤثر است .
از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت شده که فرمود:
کلوا الزیت واءدهنوا به فانه من شجرة مبارکة؛ از روغن زیتون هم براى خوردن و هم براى چرب کردن بدنتان استفاده کنید، زیرا آن از درخت پر برکت تولید مى شود» . (٣١١)
از ابن عباس نقل شده است که مى گوید:
«این درخت (زیتون ) تمام اجزایش مفید و سودمند است حتى در خاکستر آن نیز فائده و منفعتى است (که براى شستن ابریشم به کار مى رود) و اولین درختى است که بعد از طوفان نوح (علیه السلام ) رویید و پیامبران در حق آن دعا کرده اند که درخت پر برکتى باشد» . (٣١٢)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٢٩ - مثل سراب و ظلمات

وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ(٣١٣) بِقیعَةٍ(٣١٤) یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ(٣١٥) ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَریعُ الْحِسابِ أَوْ کَظُلُماتٍ فی‏ بَحْرٍ لُجِّیٍّ(٣١٦) یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ(٣١٧) ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ(٣١٨).
«و کسانى که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در یک کویر، که انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى که به سراغ آن مى آید، چیزى نمى یابد! و خدا را نزد آن مى یابد! که حساب او را به طور کامل مى دهد و خداوند سریع الحساب است ! یا همچون ظلماتى است در یک دریاى عمیق و پهناور که موج آن را پوشانیده، و بر فراز آن موج دیگرى، و بر فراز آن ابرى تاریک است؛ ظلمتهایى است یکى بر فراز دیگرى آنگونه که هر گاه دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسى که خدا نورى برایش قرار نداده، نورى براى او نیست» .
* * *
وآن کسان که نگرویدند از بتر هست اعمال نکوشان سربه سر چون سرابى بر زمین صاف و راست تشنه پندارد که آب آن بى خطاست پس چو آرد سوى او از دور رو مى نیابد چیزى اندر جستجو نزد خود یابد خدا را در عذاب کش تمام آرد جزا را در حساب حق نماید هر حسابى را به زود تا عملها چیست در یوم الورود یا بود کردار نیک آن فریق همچو در تاریکى بحرى عمیق که بپوشد روى آن را موجها فوق هم، اندر حضیض و اوجها فوق آن باشد سحابى در هجوم که شود زآن ستر انوار نجوم بعضى از آن تیرگیهاى چنان فوق بعض دیگر آمد در مکان پس کسى که اندر میان آن ظلم مانده باشد غرق اندر موج و یم (٣١٩) دست خود را چون برون آرد به پیش نیست نزدیک آنکه بیند دست خویش هر که او را مى نگرداند اله نورى، او را نیست نور، از هیچ راه نیست یعنى رهنمایى یا رهى عقل روشن یا که قلب آگهى (٣٢٠) وجه تشبیه:
خداوند متعال در آیات گذشته، ویژگیهاى ایمان و مؤمنان را در قالب مثل «نور» ترسیم نموده است و به دنبال آن براى تکمیل بحث و مقایسه میان «نور» و «ظلمت» و «ایمان» و «کفر» ، حالات کافران و منافقان را در ضمن دو مثال مجسم فرموده است .
در مثل اول، اعمال آنان را به «سراب» و آب نمایى تشبیه کرده است که انسان تشنه در «کویر» آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه به دنبال آن مى رود، چیزى نمى یابد. وجه تشبیه در این مثل «پندار بیهوده و حسرت و ناکامى» است؛ یعنى همان گونه که انسان تشنه در کویر خشک و بى آب، سراب را از دور آب مى پندارد و در پى آن مى رود، وقتى به آنجا مى رسد چیزى نمى یابد، حسرت زده و ناکام مى ماند، کافران و منافقان نیز، عمل خود را نیک مى پندارند، و گمان مى برند در برابر آن پاداشى دارند، اما وقتى مرگشان فرا مى رسد و به پیشگاه خدا مى روند، اثرى از اعمال خود نمى بینند، ماءیوس و ناکام مى گردند و حسرت مى خورند که چرا عمرشان را بیهوده در جهت اعمال سرابى تلف نموده اند.
در ضمن فرا رسیدن مرگ و در حال ناکامى به پیشگاه خدا رفتن، به رسیدن بر «سراب» تشبیه گردیده است .
خداوند در باره اعمال کافران و منافقان مى فرماید:
... کذلک یریهم الله أعملهم حسرت علیهم ... (٣٢١)؛ «این چنین خداوند اعمال آنها را به صورت حسرت زایى به آنان نشان مى دهد» .
از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است که مى فرماید: «این آیه در باره افرادى است که اموال خود را بیکار مى گذارند و آن را در راه خدا انفاق نمى کنند و نسبت به آن بخل مى ورزند و آنگاه از دنیا مى روند، و آن اموال را براى کسانى به ارث مى گذارند که آنها آن را یا در راه طاعت خدا صرف مى کنند و یا در جهت معصیت الهى، اگر در راه طاعت خدا خرج کنند، صاحب مال در قیامت مى بیند که مال او میزان عمل دیگرى را سنگین و ارزشمند کرده است، حسرت مى خورد، که چرا خودش آن را در راه خدا صرف نکرده است (تا امروز از مهلکه عذاب نجاتش دهد). و اگر مالش را در مسیر معصیت خدا صرف کنند، (بازهم بر حسرت و عذابش افزوده مى شود) که مال او ورثه را در نافرمانى خدا کمک و تقویت کرده است» . (٣٢٢)
در مثل دوم، اعمال کافران، به ظلمتهایى تشبیه شده که در یک اقیانوس ‍ پهناور قرار گرفته و موج آن را پوشانده و بر فراز موج، موج دیگرى است و بر فراز آن، ابر تاریکى قرار دارد. به این ترتیب سه ظلمت بر روى هم متراکم شده است: ظلمت اعماق آب، ظلمت امواج خروشان و ظلمت ابر تاریک .
بدیهى است که در چنین ظلمتى نزدیکترین اشیا، قابل رؤیت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزدیک چشمش بیاورد، آن را نمى بیند؛اذآ أخرج یده لم یکد یرلها.
بعضى از مفسران گفته اند: این ظلمتهاى سه گانه اى که افراد بى ایمان در آن غوطه ورند، عبارتند از: «ظلمت اعتقاد غلط» ، «ظلمت گفتار نادرست» و «ظلمت کردار بد»؛ و به تعبیر دیگر، اعمال افراد بى ایمان هم از نظر زیر بنا و عقیدتى تاریک است و هم از نظر رفتار و اخلاق ظاهرى .
بعضى دیگر گفته اند: از آنجا که عامل اصلى شناخت سه چیز است: «قلب» ، «چشم» و «گوش» و چون کفار این سه را از دست داده اند، در ظلمتها غوطه ورند.
بعضى دیگر گفته اند: این ظلمتهاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنهاست: نخست اینکه نمى دانند، دوم این که نمى دانند که نمى دانند، سوم این که با این حال، فکر مى کنند مى دانند که همان جهل مرکب است چنانکه فخر رازى در این باره مى گوید:
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گیتى بجهاند و آن کس که بداند و نداند که بداند بیدارش کنید زود که بس ‍ خفته نماند (٣٢٣) و آن کس که نداند و بداند که نداند آخر خرک لنگ به منزل برساند (٣٢٤) و آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند (٣٢٥) اینک به عراق اندر، شهریست معظم کآن را همدان خوانى و او هیچ نداند (٣٢٦) به هر صورت وجه شباهت در این تشبیه «ظلمانى و در ضلالت بودن» است، یعنى «ظلمت اندر ظلمت» درست به عکس ‍ مؤمنان که زندگى و افکارشان «نور على نور» است، وجود کافران و افکار و اعمال و اخلاقشانظلمت بعضها فوق بعضاست ؛
مؤمنان از تیرگى دور آمدند لاجرم نور على نور آمدند کافر تاریک دل را فکر تست حال و کارش ظلمت اندر ظلمت است در حدیث آمده است که از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) پرسیدند:
«امت تو در روز قیامت از صراط چگونه خواهند گذشت؟ فرمود: امت من به واسطه نور على (علیه السلام ) از صراط عبور مى کند و على به وسیله نور من و من به نور خدا مى گذرم .
پس نور امت من از على است و نور على از من و نور من از خدا و هرکس به ما تولى نکند (یعنى ولایت ما را نپذیرد) او را نور نباشد.
آنگاه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) این آیه را تلاوت فرمود:
ومن لم یجعل الله له نورا فما له من نور. (٣٢٧)
نکته ها: ١- سه تشبیه براى اعمال کافران در قرآن شریف براى اعمال کافران سه مثل زده شده است:
الف - مثل «سراب» که اعمال نیک کافران معاند را به «آب نما» تشبیه کرده است که از اصل، چیزى جز خیال و وهم نیست و هیچ واقعیت و حقیقتى ندارد.
ب - مثل «ظلمات» که اعمال زشت کافران معاند را به تاریکیهاى دریاى عمیق تشبیه نموده که ظلمت اندر ظلمت است: ظلمت کفر و عناد، ظلمت اعمال زشت و ظلمت خوى و نیت پلید.
ج - مثل «خاکستر و تند باد» که شرحش در مثل ٢١ گذشت .
مثل سوم ناظر به کارهاى نیکى است که کافران در حال غیر عناد به حکم فطرتشان به قصد قربت و براى رسیدن به سعادت انجام مى دهند، مانند: انفاق، نیکى به بندگان خدا، صله رحم، حمایت از مظلوم و امثال اینها، ولى بعد به سبب عناد و کفرشان آن اعمال نیک خود را نابود مى کنند؛ زیرا مقصود از کافران در اینجا هر غیر مسلمان نیست، بلکه کسانى است که در مقابل حقیقت مى ایستند و کفر و عناد و لجاجت مى ورزند.
٢- سخنى از امام خمینى (رحمه الله ) در باره فطرت خدا جویى چنانکه از مثل «سراب» استفاده مى شود هر انسانى به حکم فطرت، خواهان کمال و سعادت است، لیکن آدمى در راه رسیدن به کمال، گاهى به اشتباه مى رود، فطرتش او را به سوى آب حقیقى که مایه حیات و شادابى واقعى است، دعوت مى کند، ولى او سراب را به جاى آب مى پندارد و دنبال آن مى رود؛ آب در کوزه دارد و تشنه لبان مى گردد، یار در خانه دارد و دنبال اغیار مى دود و سرانجام از یار مى ماند و به مقصد نمى رسد.
امام خمینى (قدس سره ) کرارا در بیاناتشان به این مطلب اشاره مى کردند، از جمله در سال ١٣٥٩ در جمع نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، طى سخنان مبسوطى فرمودند:
«و این بشر یک خاصیتهایى دارد که در هیچ موجودى نیست، من جمله این است که در فطرت بشر طلب قدرت مطلق است، نه قدرت محدود، طلب کمال مطلق است، نه کمال محدود. علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد و چون قدرت مطلق در غیر حق تعالى تحقق ندارد، بشر به فطرت حق را مى خواهد و خودش نمى فهمد، یکى از ادله محکم اثبات کمال مطلق، همین عشق بشر به کمال مطلق است . عشق فعلى دارد به یک کمال نه به توهم کمال مطلق به حقیقت کمال مطلق . عاشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است . در اینجا توهم و ساختن نفى تاءثیر ندارد براى اینکه فطرت دنبال واقعیت کمال مطلق است نه دنبال یک توهم کمال مطلق، تاکسى مى گوید بازى خورده است . فطرت بازى نمى خورد ...
اگر تمام عالم را، تمام این کهکشانها و تمام این سیارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه یک نفر بیابد. باز قانع نمى شود براى اینکه اینها کمال مطلق نیست ...
فرض کنید که رئیس جمهور آمریکا نصف قدرت این سیاره را دارد و خیال مى کند که اینکه کم است آنکه من مى خواهم این نیست خیال مى کند که اگر شوروى را هم شکست بدهد و منزوى کند و همه این سیاره در تحت قدرت او بیایند بس است این نمى فهمد که اینجور نیست، این نمى فهمد که عاشق خداست نه عاشق دنیا. دلیل این است که وقتى رسید به آنجا مى بیند کافى نیست اگر به او گفتند در سیاره مشترى هم یک چیزهایى هست مى خواهى به او بررسى؟ هیچ ممکن نیست که بگوید: نه، مى گوید: آرى هیچ سیر نمى شود ...
در تمام فطرتها بلااستثنا - تمام فطرتها بى استثنا - عشق به کمال مطلق است عشق به خداست، عذاب براى این است که ما نمى فهمیم ما جاهلیم عوضى مى گیریم مسائل را، اگر روى همین فطرت ما پیش برویم به کمال مطلق مى رسیم اینکه انسان را معذب خواهد کرد، این است که کمال را عوضى گرفته است . خیال مى کند کمال رئیس شدن است رئیس اداره شدن است . رئیس اداره که مى شود، مى بیند اینکه کم است، اداره چه است رئیس یک کشور شدن است، وقتى رسید مى رود سراغ کشور دیگر آن هم وقتى رسید مى رود سراغ دیگرى همه عالم را به او بدهند باز سیر نمى شود براى این است که کمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان... فطرت الله التى فطر الناس علیها... (٣٢٨) که این فطرت توحید است، فطرت کمال مطلق است تا آنجا نرسیدهى مى خواهید، دنبال یک گمشده اى شما هستید، عوضى مى گیرید آن گمشده را ...
پس اینقدر دنبال این ورق و آن ورق و این جبهه و آن جبهه و این طرف و آن طرف نگردید زحمت ندهید خودتان را شما سیر نخواهید شد ...
آنى که انسان را از تزلزل بیرون مى آورد آن ذکر خداست، یاد خداست که تزلزل ها ریخته مى شوند، اطمینان پیدا مى شود» . (٣٢٩)
و در اواخر عمر شریف خود در نامه اى به «گورباچف» ، صدر هیاءت رئیسه اتحاد جماهیر شوروى آن وقت نوشتند:
«انسان در فطرت خود هر کمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانید که انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتى که ناقص است دل نبسته است اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگرى هم هست، فطرتا مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم گرچه خود ندانیم . انسان مى خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولا اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است ...» . (٣٣٠)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٠ - مثل عنکبوت

مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ41إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ42وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ43. (٣٣١)

«مثل کسانى که غیر از خدا را اولیاى خود بر گزیدند مثل عنکبوت است که خانه اى براى خود انتخاب کرده؛ در حالى که سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است اگر مى دانستند خداوند آنچه را که غیر از او مى خوانند، مى داند و او شکست ناپذیر و حکیم است اینها مثالهایى است که ما براى مردم مى زنیم و جز دانایان آن را درک نمى کنند» .
* * *
داستان آن کسان که دوستان جز خدا بگرفته اند از این و آن در مثل باشند همچون عنکبوت که فرا گیرد زبهر خود بیوت سست تر، بیت آنچه بینى از بیوت مى نباشد خود زبیت عنکبوت نه و را سقف است و دیوار و ستون نه پناه از حر و برد اندر سکون نیم بادى گر وزد او را برد تار تارش، جمله را از هم درد هیچ اگر باشند دانا در عمل هست با دینشان موافق این مثل هر چه را جز حق تو گیرى یار و دوست همچو بیت عنکبوت آن حب اوست حق بداند آنچه را خوانند باز از هر آن چیزى جز او بى امتیاز او به ملک خود عزیز است و حکیم غالب و استوده کردار از قدیم این مثلها مى زنیم از بحر ناس غیر دانایان نفهمند از شناس (٣٣٢) وجه تشبیه:
در این جا معبودهاى باطل و اولیا و رهبران غیر الهى، به «خانه عنکبوت» تشبیه شده اند که سست ترین و بى پایه ترین خانه هاست، زیرا نه دیوار دارد و نه سقف و نه در و پیکر که بتواند صاحبش را از گرما و سرما و غیره حفظ کند و به اندازه اى سست است که با اندک بادى مى لرزد و تار و پودش در هم مى ریزد.
افرادى که به غیر خدا تکیه نموده و سرپرستانى، جز رهبران الهى براى خود برمى گزینند، به خود «عنکبوت» تشبیه گردیده اند که چنین خانه سستى براى خویش اتخاذ مى کند. بنا بر این، وجه شباهت در این تشبیه «سستى و بى اعتبارى» است .
در امثال و ادبیات فارسى گاهى براى سستى و بى اعتبارى چیزى به «تار عنکبوت» نیز مثل مى زنند: چنانکه مى گویند: «از آنچه عنکبوت بافد، جامه نشاید دوختن» .
صاحب «بحرالحقایق» مى گوید:
«عنکبوت هر چند بر خود مى تند، زندان براى نفس خود مى سازد و قید بر دست و پاى خود مى نهد. پس خانه او محبس او است . همچنین کسانى که بدون خدا اولیا گیرند، یعنى پرستش هوا و محبت دنیا و متابعت شیطان مى کنند، به سلاسل و اغلال و وزر ووبال مقید گشته روى خلاصى ندارند و عاقبت در مهلکه نیران و درکه بعد و حرمان افتاده، معاقب و معذب گردند» . (٣٣٣)
«شیخ عطار» بى ثباتى و بى اعتبارى دنیا را به «خانه عنکبوت» و اندوخته هاى دنیا پرستان را به «مگس صید شده در آن» تشبیه نموده است، چنانکه مى گوید:
دیده آن عنکبوت بى قرار در خیالى مى گذارد روزگار پیش گیرد وهم دور اندیش را خانه اى سازد به کنجى خویش ‍ را بوالعجب (٣٣٤) دامى بسازد از هوس تا مگر در دامش افتد یک مگس بعد از آن خشکش کند در جایگاه قوت خود سازد از او تا دیرگاه ناگهى باشد که آن صاحب سراى چوبى اندر دست برخیزد ز جاى خانه آن عنکبوت و آن مگس جمله ناپیدا کند در یک نفس ‍
صفحه ۱۰
چهل مثل از قرآن کریم هست دنیا آنکه در وى ساخت قوت چون مگس در خانه آن عنکبوت (٣٣٥) خاقانى در این باره قطعه اى دارد که مى گوید:
اقوال به عندلیب (٣٣٦) بسپار اشکال به عنکبوت بگذار از هندسه عنکبوت را چیست کز قوت (٣٣٧) حرام بایدش ‍ زیست آنکس که حریف (٣٣٨) عنکبوت است ماءواى گهش ‍ «اءوهن البیوت» است (٣٣٩) از امام على (علیه السلام ) روایت شده است که فرمود:
نظفوا بیوتکم من حوک العنکبوت فان ترکه فى البیت یورث الفقر؛ خانه هاى خود را از تار عنکبوت نظیف و پاکیزه کنید، زیرا واگذاشتن آن در خانه باعث فقر و تهى دستى است . (٣٤٠)
نکته ها: ١- تفاوت درکها از مثالهاى قرآن علامه طباطبایى (قدس سره ) مى گوید:
«جملهوتلک الاءمثل نضربها للناس ومآ یعقلهآ الا العلموناشاره به این نکته است که مثلهاى قرآن هرچند براى همه مردم زده مى شود و همه آن را مى شنوند، ولى حقیقت و لب معانى و مقاصد آن را تنها دانشمندانى درک مى کنند که در حقایق امور تدبر و تفکر مى نمایند و بر ظواهر آن جمود و تعصب نمى ورزند. بنا بر این درک افراد نسبت به مثلهاى قرآن متفاوت است .
برخى از شنوندگان فقط به ظاهر آن بسنده نموده و در عمق آن هیچگونه تدبر و تعقل نمى کنند، و برخى دیگر به اعماق و ژرفاى آن مى اندیشند و حقایق باریک و دقیق آن را درک مى کنند» . (٣٤١)
٢- اسرارى از زندگى عنکبوتها عنکبوتها که انواعشان مختلف است زندگى جالب و پر ماجرا و شگفت آورى دارند، دانشمندان زیست شناسى تا کنون به گوشه هایى از زندگى و حالات سراسر اسرارآمیز و سیاست و تدابیر مختلف عنکبوتها پى برده اند که در ذیل به چند نمونه از آن اشاره مى گردد:
الف - حمله زنبورها و تاکتیک عنکبوتها
«زنبوران زرد دشمنان عنکبوتها هستند. این زنبورها هرجا شکارى پیدا کنند، به آن حمله کرده نیش خود را در مراکز عصبى او فرو برده و پاها و فکهاى عنکبوت را فلج مى کنند و آنگاه شکار خود را در سوراخى که براى این منظور کنده اند، دفن مى نمایند تا ذخیره اى براى نوزادانشان باشد. حتى عنکبوت معروف منطقه حاره هم که طولش «٩» سانتیمتر است از نیش زنبور زرد در امان نیست .
پاره اى از زنبورها در بدن عنکبوتها تخم ریزى مى کنند و این تخمها بعد از شکفته شدن، از جسد میزبان خود تغذیه مى نمایند تا به حد رشد و بلوغ برسند و بعد مانند پدر و مادر خود به شکار عنکبوت بپردازند.
عنکبوتها براى دفاع در برابر حملات ناگهانى زنبوران هر کدام چاره اى اندیشیده حیله اى به کار مى برند؛ بعضى از انواع عنکبوت به جاى اینکه در وسط کار خود جاى گیرد، زیر برگ در انتهاى شبکه اى که بافته، پنهان مى شود یا براى خود مخفیگاه دیگرى تهیه مى کند.
بعضى دیگر در نزدیکى کار خود «زنگهاى خطر» مى بافند، این زنگها از چند تار تهیه شده است که اگر زنبورها از آن اطراف عبور کنند، یقینا با آنها برخورد خواهند کرد. ارتعاش تارها، عنکبوت را از خطر آگاه مى سازد و در سوراخى پنهان مى شود.
«کارتونک» عنکبوت علاوه بر اینکه وسیله شکار حشرات است، مثل دستگاههاى گیرنده، اصوات مختلف را به گوش عنکبوت مى رساند که اگر به صورت خطرناک بود، خود را مخفى سازد.
بعضى دیگر از انواع عنکبوتها به محض اینکه صداى زنبور را مى شنوند، شروع به نوسان شدید مى کنند و مانند پروانه هواپیما که در حال حرکت قابل رؤیت نیست آنها نیز به چشم نمى آیند در نتیجه زنبور نمى تواند آنها را پیدا کند.
ب - حیله عنکبوت نقاش
حیله «عنکبوت نقاش» از همه جالب تر است . این نوع عنکبوتها که در مناطق گرم زندگى مى کنند، در وسط تارهاى خود نقشى مى بافند که کاملا به خودشان شبیه است و خود در گوشه اى از تار، در کمین طعمه و به انتظار آن مى نشیند. پاره اى از زنبورها گول مى خورند و به سوى آن نقش حمله مى برند و تا هنگامى که به اشتباه خود پى ببرند، عنکبوت خود را نجات داده است .
ج - حیله عنکبوت یک تارى
«عنکبوت استرالیایى» به جاى شبکه فقط یک تار از غده خود بیرون مى دهد یک سر آن را با ماده چسبناک به محلى محکم مى کند و سر دیگر آن را با یکى از پاهاى خود نگاه مى دارد و در کمین مى نشیند و آن را در هوا مى چرخاند. به محض اینکه حشره اى را نزدیک خود مى بیند، یک سر تار را به سوى او پرتاب مى کند. اگر تار به بال مگس هم بخورد، به آن مى چسبد و خوراک عنکبوت مهیاست .
د - حیله عنکبوت آفریقایى
نوعى عنکبوت آفریقاى جنوبى، تمام روز روى شاخه درخت مى ماند، به قسمى که کسى نمى تواند او را از جوانه درخت تشخیص دهد. هنگام شب پس از اینکه دشمنانش به خواب رفته اند، با الیاف چسبناکى شبکه اى مابین پاهاى خود مى تند که به اندازه تمبر پست است . اگر پروانه یا پشه اى نزدیک شود، پاها را از یکدیگر دور مى کند به قسمى که سطح آن شش برابر سطح اولیه اش مى شود و آن را بر سر راه حشره مى گیرد. حشره در دام مى افتد و عنکبوت آن را مى بلعد.
ه‍ - قصر حبابى عنکبوت آبى
عنکبوتهایى که در آب زندگى مى کنند گوناگون هستند، ولى مهم ترین و باهوش ترین آنها شاید «عنکبوت زجاجى» باشد که علاوه بر ساختن حباب بلور که براى تنفسش لازم است و حرکات او را در آب آسان تر و سریع تر مى کند، در موقعى که مزاحمتى از طرف جریان آب یا حشرات و ماهیهاى مختلف احساس نکند، شروع به ساختمان قصر باشکوهى مى کند و از عجایب اینکه قصر او نیز مانند حباب بلورش مملو از هواى متراکم و فشرده و متبلور و درخشان و داراى قسمتهاى جداگانه است که اطاق خواب و اطاق غذا خورى و حجله عروسى و اطاق زایمانش در آن قرار دارد، منتها جانور آن را در تاریکى بنا مى کند تا از شر دشمنان مصون بماند. غذاى او الک و علفهاى ریز و خزه مى باشد.
و - طناب مارپیچى عنکبوت
دکتر «ونسون» مى گوید:
عنکبوت نوع موریس در وسط دام خود رشته اى سفید رنگ و نسبتا ضخیمى به صورت مار پیچ مى تند که همیشه آن را به حال تابیده نگاه مى دارد. اگر حشرات کوچکى مثل مگس و پشه و غیره در دام افتادند، سایر تارهاى دام آنها را در خود فرو مى گیرند و عنکبوت به طعمه خود دست پیدا مى کند ولى اگر شکار بزرگى مثل ملخ در آن افتاد و نیروى تارهاى متعدد براى نگه داشتن آن در تله مؤثر نبود رشته سفید رنگ و ضخیمى که به صورت مارپیچ در وسط دام تنیده، باز مى شود و چون کابل محکم و آهنینى گرداگرد جثه ملخ را فرا مى گیرد و او را عاجز مى سازد و آنگاه عنکبوت به شکار لذیذ خود دست پیدا مى کند.
در واقع رشته سفید رنگ وسطائى چون قواى ذخیره اى است که جانور از آن براى به دام کشیدن حشرات بزرگ تر و قوى تر استفاده مى نماید. (٣٤٢)
ز - تارهاى عنکبوت
«تارهاى عنکبوت از مایع لزجى ساخته مى شود که در حفره هاى بسیار کوچکى همچون سر سوزن در زیر شکم او قرار دارد، این مایع داراى ترکیب خاصى است که هرگاه در مجاورت هوا قرار گیرد، سخت و محکم مى شود. عنکبوت آن را به وسیله چنگال مخصوصش از این حفره ها بیرون کشیده و تارهاى خود را از آن مى سازد.
مى گویند: هر عنکبوت قادر است با همین مایع بسیار مختصر که در اختیار دارد، در حدود پانصد متر از این تارها بتند! بعضى نوشته اند که سستى این تارها بر اثر نازکى فوق العاده است (٣٤٣) وگرنه از تار فولادینى که به ضخامت آن باشد محکم تر است !
عجیب اینکه این تارها گاهى هر کدام از چهار رشته تشکیل شده و هر رشته نیز خود از هزار رشته تشکیل یافته که هر کدام از سوراخ بسیار کوچکى که در بدن او است، بیرون مى آید.
اکنون فکر کنید هر یک از این تارهاى فرعى چه اندازه ظریف و دقیق و باریک تهیه مى شود.
علاوه بر عجایبى که در مصالح ساختمانى خانه عنکبوت به کار رفته، شکل ساختمانى و مهندسى آن نیز جالب است، اگر «به خانه هاى سالم عنکبوت» دقت کنیم، منظره جالبى همچون یک خورشید با شعله هایش بر روى پایه هاى مخصوصى از همین تارها مشاهده مى کنیم . البته این خانه براى عنکبوت خانه مناسب و ایده آلى است، ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود، و این چنین است معبودهایى که غیر از خدا مى پرستند.
(بنا بر این ) خانه عنکبوت و تارهاى او با اینکه ضرب المثل در سستى مى باشد، خود از عجایب آفرینش است که دقت در آن انسان را به عظمت آفریدگار آشناتر مى کند. (٣٤٤)
٣- ضعف انسان نسبت به سایر موجودات «در قرآن سوره اى به نام عنکبوت نامگذارى شده و با توجه به اینکه سور قرآن نیز «وحى» است به اهمیت این حشره مى توان پى برد. عجیب تر اینکه دو سوره دیگر قرآن نیز به نام دو حشره که زندگى اسرار آمیزى دارند، نامگذارى شده یکى سوره نحل (زنبور عسل ) و دیگرى سوره نمل (مورچه ).
شاید منظور این باشد که انسان به هیچ موجودى به دیده حقارت ننگرد و از هیچ آیت الهى به سادگى نگذرد؛ زیرا در جهان آفرینش هر مخلوقى، عالمى از عجایب و شگفتیها به همراه دارد و جهانى اسرار پیچیده و کشف نشده !
توجه و تعمق در زندگى مورچگان و زنبوران عسل و عنکبوت و پشه و مگس و...، انسان را به این حقیقت معترف مى کند که از او مخلوقى ضعیف تر وجود ندارد؛ (٣٤٥) آرى، ضعیف تر از مورچه و ناتوان تر از مگس و پشه !
یک «مورچه» مى تواند «شصت برابر وزن خود» را به آسانى حمل کند و به این جهت بارهاى سنگینى چون ران ملخ، مگس درشت، تخمه هندوانه و ... را به آسانى به سوى لانه مى کشاند و اگر به همین نسبت یک انسان ٧٠ کیلوگرمى مى توانست ٦٠ برابر وزن خود را حمل کند، قادر بود ٤٢٠٠ کیلو گرم بار را از زمین بردارد و به جاى دیگر ببرد.
«کک» که قهرمان پرش شناخته شده، مى تواند با یک جهش سى سانتى متر از زمین بلند شود که این فاصله دویست برابر طول بدن اوست .
اگر بشر به اندازه کک قدرت پرش مى داشت، در مسابقات جهانى پرش، صحبت از ٣٠٠ متر و ٤٠٠ متر مى شد، نه دو تا سه متر!... با این ترتیب باید تصدیق کرد که «انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده است» و موجود ناتوان نباید به خود ببالد و موجودات تواناتر از خود، حتى میکروبى را که به چشم دیده نمى شود از نظر دور دارد» . (٣٤٦)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣١ - مثل اصحاب قریه

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ13إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ14قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ15قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ16وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ17قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ18قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ19. (٣٤٩)
«و براى آنها اصحاب قریه (انطاکیه ) را مثال بزن، هنگامى که فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ آنگاه که دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستادیم، و آنها آن دو را تکذیب کردند؛ لذا براى تقویت آن دو، شخص ‍ سومى فرستادیم، آنها همگى گفتند: ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستیم . آنها در جواب گفتند: شما جز بشرى همانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نازل نکرده، شما فقط دروغ مى گویید. (رسولان ما) گفتند: پروردگار ما آگاه است که ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستیم، و بر عهده ما چیزى جز ابلاغ آشکار نیست . آنان به (رسولان ) گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم (و وجود شما را شوم مى دانیم ) و اگر (از این سخنان ) دست برندارید، شما را سنگسار خواهیم کرد و مجازات دردناکى از ما به شما خواهد رسید. (رسولان ) در پاسخ گفتند: شومى و (نحسى ) شما از خود شماست اگر درست بیندیشید، بلکه شما گروهى اسرافکارید» .
* * *
مکیان را اى محمد کن بیان این مثل کز حالشان باشد نشان اهل آن ده که در انطاکیه بود چون رسولان آمدند آنجا فرود بهر دعوت از حواریین دو مرد خود روان عیسى با انطاکیه کرد... داشتند آن هر دو تن را بر دروغ پس به ثالث یافتند ایشان فروغ هر سه پس گفتند با آن قوم چون یک زبان انآ الیکم مرسلون قوم گفتند از تغافل که شما نیستید الابشر مانند ما حق نبفرستاد هیچ از وحى چون بر شما ان أنتم الا تکذبون رب ما گفتند داند بى گمان این که ما باشیم زافرستادگان نیست بر ما جز بلاغى آشکار آنچه را داریم امر از کردگار قوم گفت انا تطیرنا بکم بد گرفتیم از شما بى اشتلم (٣٥٠) خود شما بودید بر ما فال بد از قدمتان گشت قحطى در بلد دانه شد نابود و خشک اشجار ما موش قحط افتاده در انبار ما بازگر نى ایستید از حرف و کار مى کنیم اکنون شما را سنگ سار بر شما باشد یقین بیم هلاک مى رسد و زما عذاب دردناک مى بگفتند آن رسولان فال بد با شما باشد ببینید آن زخود پند داده گر شما آیا شوید نسبت آن را به فال بد دهید گرکسى گوید که اندر راه تو هست چاهى بین نیفتى تا در او یا که منشین زیر این سقف اى فلان که خراب است و در افتد ناگهان تو نمایى حمل آن بر فال بد پس تویى آن فال بد را ریشه خود بل شما باشید از سر گشتگان هم ز حد خویشتن بگذشتگان (٣٥١) وجه تشبیه:
این آیات و چندین آیه بعد که مجموعا ١٨ آیه مى شود، درباره سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین یا (مبلغان و فرستادگان حضرت عیسى (علیه السلام » است که ماءمور هدایت قوم بت پرستى بودند که قرآن از آنها به عنواناءصحاب القریةیاد کرده است . آنها به مخالفت برخاسته و ماءموران الهى و مبلغان دینى را تکذیب و تهدید کردند و تعدادى از پیروان و ایمان آورندگان را که نوشته اند حدود چهل نفر بودند، به سخت ترین وضع شهید نمودند که از جمله آنان حبیب نجار، «مؤمن آل یاسین» بود و سرانجام دچار عذاب الهى شدند و صاعقه اى آمد و همه آن مردم سرکش را یک جا نابود کرد.
جملگى مردند در یک لحظه چون صیحه آمد فاذا هم خامدون همچو آتش که بمیرد در سبیل جمله مردند از خروش ‍ جبرئیل اى تاءسف بر عبادى کاین چنین عمرشان شد صرف کفر و فسق و کین هم رسولى نامد ایشان را جز آن که بر اوشان بود استهزاء عیان هیچ آیا ننگرند از پیش چون ما تبه کردیم بسیار از قرون (٣٥٢) خداوند به پیامبر اسلام مى فرماید: این سرگذشت را به عنوان «ضرب المثل» و نمونه لجاجت و سرکشى، براى مردم مکه بازگو کن تا هم هشدارى باشد براى مشرکان مکه و هم مایه تسلى و دلدارى براى پیامبر و مؤمنان اندک آن روز، به هر حال تکیه بر این سرگذشت در قلب «سوره یاسین» که خود قلب قرآن است، به خاطر شباهت تامى است که با موقعیت مسلمانان آن روز دارد.
«قریه» در لغت عرب و در قرآن مجید، هم به روستا گفته مى شود و هم به شهر. در آیات مورد بحث مراد از «اصحاب قریه» طبق گفته مفسران، مردم شهر «انطاکیه» است که از شهرهاى بسیار قدیم شامات بوده و هم اکنون از نظر جغرافیایى جزء قلمرو کشور «ترکیه» است .
نکته ها: ١- فال بد و نحوست حربه ضد دیانت «تطیر» از ماده «طیر» به معناى پرنده است، و چون عرب جاهلى گاهى «بانگ کلاغ» را شوم مى دانست، و پریدن پرنده را از دست چپ، نشانه تیره بختى مى پنداشت؛ این کلمه به معناى فال بد زدن آمده است . در قرآن کرارا به این مطلب اشاره شده است . از جمله در آیات مورد بحث از قول بت پرستان شهر «انطاکیه» نقل مى کند که آنها به پیامبران الهى (و یا مبلغان و فرستادگان حضرت مسیح ) گفتند:
انا تطیرنا بکم؛ «ما شما را به فال بد گرفته ایم (و وجود شما شوم، و مایه بدبختى شهر و دیار ماست» ).
بعضى از مفسران گفته اند: مقارن آمدن آن ماءمور الهى و مبلغان دینى، مدتى نزول باران قطع شده بود و مشکلاتى بر اثر خشکسالى در زندگى مردم آن دیار ایجاد شده بود.
ولى چنان که از دنباله سخن آنان استفاده مى شود، این یک بهانه و سوژه اى بیش نبود و عامل اصلى خوفى بود که آنها از ایمان آوردن بعضى از مردم، خصوصا، نسل جوان در خود احساس کرده بودند، زیرا در ادامه گفتند:لبن لم تنتهوا لنرجمنکم؛ «اگر (از تبلیغات خود) دست بر ندارید، شما را سنگسار مى کنیم» . معلوم مى شود از تبلیغات مبلغان و بیدار شدن مردم به ویژه جوانان وحشت داشتند.
اصولا، فال بد زدن و نحس شمردن، حربه اى است که دشمنان خط پیامبران در طول تاریخ، بدان متوسل شده اند و با این حربه مردم ساده اندیش را نسبت به پیغمبران الهى و مبلغان و مروجان دینى، دلسرد و بدبین مى کنند.
چنانکه اشاره شد، قرآن مجید در موارد متعدد این مطلب را بازگو فرموده است . از جمله در مورد قوم حضرت صالح (علیه السلام ) که گویا دچار خشکسالى و کمبود مواد غذایى شده بودند، چنین نقل مى نماید:قالوا اطیرنا بک وبمن معک ...؛ (٣٥٣) «آنها گفتند ما تو را و کسانى که با تو هستند به فال بد گرفته ایم» ، یعنى این گرفتاریها و کمبودها و مثلا: گرانیها، همه از قدم نامیمون تو و یاران توست، شما مردم شومى هستید براى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده اید. در سوره «اعراف» مى فرماید:... وان تصبهم سیئة یطیروا بموسى ومن معه ...؛ (٣٥٤) «و هنگامى که بدى (و بلا) به آنها مى رسید، مى گفتند: از شومى موسى و کسان اوست» .
در صدر اسلام نیز هرگاه مسلمانان دچار مشکل و کمبودى مى شدند، منافقان آن را به دین و سوء مدیریت دینى نسبت داده و با کمال گستاخى مى گفتند این نارسایى ها همه از ناحیه خود پیغمبر است، چنانکه قرآن مى فرماید:
... وان تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندک ...؛ (٣٥٥) «و اگر مشکلى دامنگیر آنها شود، مى گویند: این از ناحیه توست» .
آرى، اتهام «نحوست» از حربه هاى دیرینه اى است که دشمنان در طول تاریخ، در برابر پیامبران و پیروانشان بدان متوسل شده و مردم ساده لوح و سطحى نگر را نسبت به رهبران الهى و مبلغان و مروجان دینى، دلسرد و بدبین مى کنند؛ رژیم منحوس پهلوى نیز، براى مقابله با روحانیت از همین حربه استفاده مى کرد و تا اندازه اى این سوژه براى پیشبرد اهداف شومشان مؤثر واقع شده بود، چنانکه امام خمینى (قدس سره ) در کتاب «کشف الاسرار» که در زمان طاغوت آن را نوشته اند، در این باره مى فرماید:
«ملاها از همان روزهاى اول تصدى، رضاخان را بر خلاف مصالح کشور تشخیص دادند و تا توانستند عمومى و وقتى نشد مخفیانه و خصوصى فسادهاى خانمانسوز او را به مردم گوشزد کردند ولى تبلیغات آن دسته به توسط روزنامه هاى آن روز که ننگ ایران بودند و امروز نیز بعضى از آنها بازیگر مى دانند آنها را، از نظر مردم ساقط کرد تا آنجا که آنها را سوار اتومبیل نمى کردند و هر عیبى اتومبیل مى کرد از قدم آخوند مى دانستند» . (٣٥٦)
امام امت (رحمه الله ) بعد از پیروزى انقلاب نیز در موارد مختلف ضمن سخنانشان به این مطلب اشاره نمودند، از جمله در سال ١٣٥٧ طى سخنان مبسوطى در این زمینه فرمودند:
«مقالاتى که مى نوشتند مقالاتى بود که به ضد روحانیت بود و آن وقت با کمال وقاحت مى نوشتند و تبلیغات مى کردند، همه گروه ها را وادار کرده بودند که به ضد این طایفه انجام وظایف خودشان را بدهند... در آن وقت این نقشه اى که آنها (بر ضد روحانیت ) کشیده بودند و احتیاط این بود که مبادا آخوندها یک کارى بکنند، حالا که دیدند آخوندها با دعوت خودشان و با همراهى همه قشرهاى ملت از دانشگاه گرفته تا بازار، تا کارگر و تا کشاورز، همه اینها باهم بودند و یک همچو کار بزرگى را کردند، حالا بیشتر از آن وقت در صدد هستند ... که ملت را از این طایفه (روحانیت ) جدا کنند و دانشگاه را از مدرسه (علمیه ) جدا کنند و بلکه همه قشرها را باهم بد بین کنند و به جان هم بیندازند» . (٣٥٧)
٢- تاءثیر فال نیک و بد فرستادگان الهى در پاسخ به اظهارات بت پرستان شهر «انطاکیه» که نسبت به ایشان فال بد زده و آنان را شوم مى پنداشتند، فرمودندطائرکم معکم؛ «شومى و نحسى از ناحیه خود شماست»؛ یعنى همین عقیده خرافى که چوب ساخته دست خود را کار ساز و مشگل گشا مى پندارید، و نیز همین طرز تفکرى که تبلیغات دینى را به فال بد مى گیرید، خود بدترین نوع نحوست و تیره بختى است .
اصولا فال نیک و بد که در میان بسیارى از ملت ها و اقوام مختلف رایج است، اثر روانى دارد. فال نیک غالبا مایه امیدوارى و حرکت است، ولى فال بد موجب یاءس و نومیدى و سستى و ناتوانى است . شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامى از «فال نیک» نهى نشده، اما «فال بد» به شدت محکوم گردیده است . در حدیث معروفى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل شده که آن حضرت مى فرماید:
تفاءلوا بالخیر تجدوه؛ کارها را به فال نیک بگیرید (و امیدوار باشید) تا به آن برسید. (٣٥٨)
«دمیرى» که از نویسندگان قرن هشتم هجرى است، در یکى از نوشته هاى خود اشاره به همین مطلب کرده و مى گوید:
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فال نیک را دوست مى داشت، به خاطر آن بود که انسان هر گاه امیدوار به فضل پروردگار باشد در راه خیر گام بر مى دارد و هنگامى که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن مایه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى کشیدن است» . (٣٥٩)
در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) به این اثر روانى اشاره شده است که مى فرماید:
الطیرة على ماتجعلها، ان هونتها تهونت وان شددتها تشددت وان لم تجعلها شیئا لم تکن شیئا؛ فال بد اثرش به همان اندازه است که آن را مى پذیرى، اگر آن را سبک بگیرى، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نکنى، هیچ اثرى نخواهد داشت» . (٣٦٠)
میان اهل تاریخ معروف است که: «هاشم» ، با «عبد شمس» تواءم بوده و هنگام تولد انگشت هاشم به پیشانى عبد شمس چسبیده بود. موقع جدا کردن، خون سرشارى جارى شد و این پیشآمد سبب شد که مردم آن را به فال بد گیرند.
حلبى در سیره خود مى نویسد:
«که این فال بد، اثر خود را بخشید. زیرا جنگ و خونریزى پس از اسلام، میان بنى عباس از فرزندان هاشم و بنى امیه که از صلب عبد شمس بودند حکم فرما بود» .
گویا نویسنده سیره، وقایع جانگداز فرزندان على را نادیده گرفته است . در صورتى که آن صحنه هاى خونین که فرزندان امیه با ریختن خونهاى پاک فرزندان پیامبر بوجود آوردند، زنده ترین گواه بر وجود خصومت میان این طایفه است . ولى معلوم نیست چرا نویسنده نامبرده از این جریانها نامى نبرده است ؟!» . (٣٦١)
بعضى از مورخان نوشته اند:
«(هنگامى که اسیران آل رسول را به شهر شام وارد کردند) یزید، بر بام قصر جیرون رفت، تا کاروان را پیش از آنکه به درون کاخ شود، بنگرد. چشمش که به سرهاى شهیدان افتاد، کلاغى بانگ برداشت . بانگ کلاغ را عرب به فال بد مى گیرد. یزید شعرى بدین مضمون سرود:-٠٠١٢.htm" target="_self">
صفحه ۱۱
چهل مثل از قرآن کریم وقتى که نور سرها بر باره قصر جیرون بتافت کلاغى بانگ برداشت بدو گفتم: بانگ برآرى یا برنیاورى من کار خود را کردم و طلبهاى خود را از پیغمبر بگرفتم !!» . (٣٦٢)
منظور یزید از طلبها اجداد و نیاکانش بود که در جنگ «بدر» به رهبرى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و به دست امام على (علیه السلام ) کشته شده بودند و از جمله آنان «عتبه» پدر هند و جد مادرى معاویه و «شیبه» برادر عتبه و «ولید» پسر عتبه و دایى معاویه و «حنظله» برادر معاویه بودند.
حضرت على (علیه السلام ) در نامه اى به معاویه به این مطلب اشاره نموده و مى فرماید:
وعندى السیف الذى أعضضته بجدک وخالک واءخیک فى مقام واحد؛ (٣٦٣) و شمشیرى که با آن به جد تو و به دائیت و برادرت در یک جا زدم نزد من است» .
به هر صورت در اسلام از فال بد زدن به شدت مذمت شده ولى از فال نیک نهى نشده است .
عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتى در کشورهاى پیشرفته صنعتى و در میان افراد به اصطلاح روشنفکرو حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در میان غربیها رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان، هدیه دادن چاقو، منزل، صندلى و اتاقى که شماره آن سیزده باشد به شدت به فال بد گرفته مى شود و عدد «سیزده» را نحس مى دانند و هنگام نوشتن آن «١ + ١٢» مى نویسند و یا اصلا عدد سیزده را حذف مى کنند.
مى گویند: در سازمان ملل متحد آسانسور از طبقه ١٢ به طبقه ١٤ منتقل مى شود و طبقه سیزده اصلا وجود ندارد، در حقیقت طبقه سیزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
هنوز هم بازار رمالان و فالگیران در میان جوامع به اصطلاح متمدن غربى گرم و داع است و مسأله موهوم بخت و طالع در میان آنها مشترى فراوان دارد؛ فالگیران کنونى مانند گذشته دوره گرد نیستند، بلکه در دفتر کار خود مى نشینند و به وسیله نامه یا تلفن به ارباب رجوع وقت خصوصى مى دهند و طبق قرار قبلى آنان را مى پذیرند. مردم نادان مبالغى مى پردازند و مدتى به گفته هاى موهوم «فالگیران عصر فضا» گوش مى دهند.


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٢ - مثل غلام یک خواجه و غلام چند خواجه

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ. (٣٦٤)
«خداوند مثالى زده است: مردى را که برده و مملوک شریکانى است که در باره او پیوسته باهم به مشاجره مشغولند، و مردى که تنها تسلیم یک نفر است؛ آیا این دو یکسانند؟! حمد، مخصوص خداست، ولى بیشتر آنان نمى دانند» .
* * *
حق زد اندر شرک و توحید این مثل هست مردى را شریکان در محل چند مولا باشدش گربنده بر خلاف یکدگر جوینده هر شریکش خدمتى گوید زدور هیچ یک ناید به اتمام، آن امور هم از او نبوند راضى هیچ یک نقش او خواهند تا سازند حک تا بود مردى غلام یک نفر هر دم از خود سازدش خوشنودتر در شباهت این دو باشد مثل هم هیچ آیا همچنانکه مدح و ذم (٣٦٥) وجه تشبیه:
خداوند متعال در اینجا «آدم مشرک» را به غلام و برده اى تشبیه کرده است که داراى چند ارباب است و هر کدام او را به کارى ضد یکدیگر وامى دارند؛ یکى مى گوید فلان برنامه را انجام بده و دیگرى وى را از آن کار نهى مى کند، سومى دستور دیگرى بر خلاف آن دو به او مى دهد و همین طور مرتب حیران و سرگردان است، نمى داند چه کند و خود را با نواى کدام یک هماهنگ سازد.
و «انسان موحد و یکتا پرست» را به فردى تشبیه نموده است که تنها تسلیم یک نفر است . خط و برنامه او مشخص و صاحب اختیارش معلوم است و بدون هیچ گونه دغدغه و سرگردانى کارش را انجام مى دهد و با اطمینان خاطر و آرامش روح گام بر مى دارد.
بنا بر این «وجه شباهت» در آدم مشرک «تحیر و سرگردانى» و در فرد مؤمن «اطمینان و آرامش روحى» است؛ یعنى مشرک همواره در میان انواع تضادها، تناقضها و تزلزلها غوطه ور و سردر گم است و موحد همیشه آرامش خاطر و قلبى مطمئن دارد، چون فقط دل در گرو عشق خدا دارد.
یک دوست بسنده کن که یک دل دارى گر مذهب عاشقان عاقل دارى «متشاکسون» از ماده «شکاسه» به معناى سوء خلق و دعوا و خصومت است؛ بنابراین «متشاکس» به کسانى گفته مى شود که با عصبانیت و بد خلقى به جر و بحث و نزاع مشغولند» . (٣٦٦)
«سلم» ، یعنى خالص و بدون شریک، ملک خالص یک نفر بودن .
در روایتى از حضرت على (علیه السلام ) نقل شده که فرمود:
اءنا ذاک الرجل السلم لرسول الله؛ منم آن مردى که همواره تسلیم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود» .
در حدیث دیگرى آمده:
الرجل السلم للرجل حقا على وشیعته؛ مردى که حقیقتا تسلیم بود، على (علیه السلام ) و شیعه او بودند.
و در پایان آیه مى فرماید:
«حمد و سپاس مخصوص خداوند است» .الحمد لله.
خداوندى که با ذکر این مثلهاى روشن راه را به شما نشان داده، و دلایلى واضح را براى تشخیص حق از باطل در اختیار شما قرار داده است، خداوندى که همه را به اخلاص دعوت مى کند و در سایه اخلاص آرامش ‍ مى بخشد، چه نعمتى از این بالاتر، و چه شکرى و حمدى از این لازم تر؟
«ولى اکثر آنها نمى دانند» و با وجود این دلایل روشن به خاطر حب دنیا و شهوات سرکش به حقیقت راه نمى برند.بل أکثرهم لا یعلمون. (٣٦٧)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٣ - مثل یاران رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم )

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً(٣٦٨) سُجَّداً(٣٦٩) یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ(٣٧٠) فَآزَرَهُ(٣٧١) فَاسْتَغْلَظَ(٣٧٢) فَاسْتَوی‏ عَلی‏ سُوقِهِ(٣٧٣) یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً(٣٧٤).
«محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرستاده خداست و کسانى که با او هستند، در برابر کفار سر سخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود مى بینى، در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته، تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است، و به قدرى نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتى وامى دارد! این براى آن است که کافران را به خشم آورد، (ولى ) خداوند کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است» .
* * *
حق بود کافى و هم بر وى گواه که محمد شد فرستاده اله وانکسانکه با ویند از مؤمنین سخت بر کفار و بس پر قهر و کین بینى اى بیننده ایشان را مدام راکع و ساجد به هر حال و مقام از خدا جویند فضلى بر مزید همچنین خوشنودى او با امید هست ایشان را علامت در وجوه از نشان سجده حق با شکوه قصد از این سیما بود نور شهود که بتابد از رخ اهل سجود وان ببینند اهل عرفان و یقین نى کسى کاورا نباشد نور دین باشد این وصف از نشان مؤمنان گشته در تورات و انجیل آن بیان یعنى ایشان را ستوده در کتاب زین صفت رب العباد اندر ثواب همچو دانه کاشته کاندر نخست شاخه ها آرد برون باریک و سست پس قوى گرداند آن را پس شود او سطبر و سخت و بر ساق ایستد آن چنان گردد تناور که عجب زو کنند اهل زراعت در طلب این مثال احمد است و مؤمنان که شدند ایشان به تدریج آن چنان بعد ضعف اعنى قوى گشتند و سخت همچو بعد از رستن و ماندن درخت گفت این تشبیه بهر اهل دین تا شود کفار زایشان خشمگین وعده کرد آن مؤمنان را کردگار که بود کردارشان نیک از عیار در جهان و در جنان پر نعیم هستشان آمرزش و اجر عظیم (٣٧٥) وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه که آخرین آیه «سوره فتح» است، اصحاب خاص پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را از لسان تورات به «پنج صفت» ممتاز توصیف نموده، سپس به نقل از انجیل آنان را به «زراعتى» تشبیه کرده است که جوانه هاى خود را خارج ساخته، آنگاه به تقویت آن پرداخته، تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است، و به قدرى رشد و نمو کرده و پربرکت شده که زارعان را به شگفتى وا مى دارد.
وجه تشبیه «نمو سریع و نیرومند شدن چشمگیر» است؛ یعنى همراهان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و پیروان راستین خط آن حضرت که در آغاز بعثت بسیار اندک و ضعیف بودند، طولى نکشید که روز به روز بر تعداد و نیروى آنها اضافه شد، به گونه اى که شوکت و بزرگى آنان اعجاب آور گردید. (٣٧٦)
آن پنج صفت که از تورات نقل شده به ترتیب عبارتند از:
١ -اءشدآء على الکفار؛ «آنان در برابر کافران (و دشمنان اسلام )، سرسخت و محکم هستند» .
٢ -رحمآء بینهم؛ «در بین خود رحیم و مهربانند» .
«آرى، آنها کانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همکیشانند و آتشى سخت و سوزان و سدى محکم و پولادین در مقابل دشمنان . در حقیقت عواطف آنها در این «مهر» و «قهر» خلاصه مى شود» . (٣٧٧)
٣ -رکعا سجدا؛ «پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود مى بینى (و به عبادت خدا مشغولند» ).
٤ -یبتغون فضلا من الله ورضوانا؛ «آنان همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند»؛ «یعنى نیت آنها پاک و خالص براى خداست . نه براى تظاهر و ریا قدم بر مى دارند و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلکه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده و انگیزه حرکت آنها در تمام زندگى همین است و بس» . (٣٧٨)
٥ -سیماهم فى وجوههم من أثر السجود؛ «نشانه آنان در صورتشان از اثر سجده نمایان است» .
«سیما» در اصل به معناى علامت و هیاءت است، خواه این علامت در صورت باشد یا در جاى دیگر بدن، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود. به تعبیرى دیگر «قیافه» آنها به خوبى نشان مى دهد که آنها انسانهایى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها که در تمام وجود و زندگى آنان این علامت منعکس است . (٣٧٩) جالب این که در توصیف دوم که در انجیل آمده، نیز پنج وصف عمده براى مؤمنان و یاران محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) ذکر شده است:
١ - «جوانه زدن»: کزرع أخرج شطه؛ «مانند زراعتى که جوانه هاى خود را خارج ساخته» .
٢ - «کمک کردن براى پرورش»: (فازره )؛ «سپس به تقویت آن پرداخته» .
٣ - «محکم شدن»: (فاستغلظ)؛ «محکم شده» .
٤ - «بر پاى خود ایستادن»: فاستوى على سوقه؛ «بر پاى خود ایستاده است» .
٥ - «رشد و نمو چشمگیر و اعجاب انگیز داشتن»: (یعجب الزراع )؛ «به قدرى نمو و رشد (سریع ) کرده که حتى زارعان (و کشاورزانى که پیوسته با این مسائل سروکار دارند) در شگفتى فرو مى روند» .
«در حقیقت اوصافى که در تورات براى آنها ذکر شده، صفاتى است که ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بیان مى کند و اما اوصافى که در انجیل آمده، بیانگر حرکت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت کنید).
آرى، آنها انسانهایى هستند با صفات والا، که آنى از «حرکت» باز نمى ایستند، همواره جوانه مى زنند و جوانه ها پرورش مى یابد و بارور مى شود.
همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خیل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزایند.
آرى، آنها هرگز از پاى نمى نشینند و دائما روبه جلو حرکت مى کنند. در عین عابد بودن، مجاهدند و در عین جهاد عابدند، ظاهرى آراسته، باطنى پیراسته، عواطفى نیرومند و نیاتى پاک دارند، در برابر دشمنان حق، مظهر خشم خدایند و در برابر دوستان حق، نمایانگر لطف و رحمت او» . (٣٨٠)
«این نکته نیز قابل توجه است که جمله (والذین معه )؛ «کسانى که با او هستند» ، مفهومش همنشین بودن و مصاحبت جسمانى با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیست، چرا که منافقین هم داراى چنین مصاحبتى بودند، بلکه منظور از (معه ) به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ایمان و تقواست» . (٣٨١)
بنا بر این، آیه شامل کسانى مى شود که در خط رسول الله باشند، هر چند مصاحبتى جسمانى با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نداشته باشند، چنانکه امام خمینى (قدس سره ) در سال ١٣٦٠ به هنگام تنفیذ حکم ریاست جمهورى، مقام معظم رهبرى، حضرت آیت الله العظمى خامنه اى، معظم له را خدمتگذار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف و مصداق...اءشدآء على الکفار رحمآء بینهم ...توصیف کرده اند. (٣٨٢)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٤ - مثل خوردن گوشت برادر مرده

... وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ .... (٣٨٣)
«و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین ) همه شما از این امر کراهت دارید» .
* * *
از شما بعضى که باشد عقل مند غیبت بعضى نباید تا کنند دوست دارد از شما آیا چو مرد مر برادر لحم او را تا که خورد پس شما اکراهتان باشد از این پس کنید اکراه از غیبت چنین (٣٨٤) وجه تشبیه:
در این آیه ، «غیبت» به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبیه شده است ! یعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست .
تعبیر به «میتا» (مرده ) به خاطر آن است که «غیبت» در غیاب افراد، صورت مى گیرد، که همچون مردگان قادر به دفاع از خویشتن نیستند، و این ناجوان مردانه ترین ستمى است که ممکن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
«وجه شباهت» در این تشبیه «شدت زشتى عمل» است و بیانگر فوق العاده قبیح بودن غیبت و گناه عظیم آن مى باشد (٣٨٥) و کمتر گناهى است که در اسلام به اندازه غیبت زشت و قبیح شمرده شده باشد.
در حقیقت غیبت کنندگان به سگها و لاشخورها تشبیه شده اند! یعنى همانگونه که سگها و لاشخورها دور لاشه اى جمع مى شوند و آن را تکه تکه مى کنند و مى خورند، افرادى هم که دور هم جمع مى شوند و پشت سر مؤمنى حرف مى زنند و سر او را فاش و آبرویش را مى ریزند، در حقیقت همانند لاشخورى هستند که گوشت بدن او را دریده و قطعه قطعه مى کنند و مى بلعند!
هر چند ظاهر عمل غیبت کنندگان حرکت زبان و دهان و فک است، ولى باطن آن مردار خوارى است که اگر بدون توبه بمیرند، بعد از مرگ و روز (تبلى السرائر) آن حالت آشکار مى شود.
صاحب کتاب «جامع السعادات» از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت مى کند که آن حضرت فرمود:
کذب من زعم أنه ولد من حلال وهو یاءکل لحوم الناس بالغیبة، فاجتنب الغیبة فانها ادام کلاب النار؛ (٣٨٦) دروغ مى گوید کسى که خودش را حلال زاده مى پندارد، در حالى که گوشت مردم را به وسیله غیبت کردن مى خورد. پس از غیبت اجتناب کن، زیرا غیبت خوراک (یا خورش ) سگان جهنم است» .
در حدیثى از امام حسین (علیه السلام ) نقل شده که شخصى در حضور آن حضرت از کسى غیبت مى کرد، امام خطاب به او فرمود:
یا هذا کف عن الغیبة فانها ادام کلاب النار؛ (٣٨٧) اى مرد! از غیبت خوددارى کن، زیرا غیبت خوراک سگان جهنم است» .
در بعضى از روایات، غیبت به «بیمارى خوره» تشبیه شده که دین غیبت کننده را مى خورد.
چنانکه «مرحوم کلینى» از امام صادق (علیه السلام ) و آن حضرت از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت مى کند که فرمود:
الغیبة أسرع فى دین الرجل المسلم من الاکلة فى جوفه؛ (٣٨٨) اثر سوء غیبت در دین مسلمان از بیمارى خوره اى که داخل جسم او وارد شود، سریعتر است» .
«آکله» که در فارسى به آن «جذام» گفته مى شود یک نوع بیمارى مسرى خطرناک بى دردى است که گوشت بدن را از داخل مى خورد و این مرض به گونه اى است که فرد مریض در آغاز متوجه آن نمى شود، چون درد ندارد و پس از آن که عضوى را خورد و نابود کرد، آنگاه کشف مى شود که دیگر کار از کار گذشته است . شاید «تشبیه غیبت» به این بیمارى خطر ناک همان «بى درد بودن» باشد، زیرا غیبت هم از امراض روحى خطرناک بى درد است .
امام خمینى (قدس سره ) در کتاب «جهاد اکبر» مى فرماید:
«خدا نکند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد. مرضهایى که درد دارد انسان را وادار مى کند که در مقام علاج بر آید، به دکتر و بیمارستان مراجعه کند، لیکن مرضى که بى درد است و احساس نمى شود بسیار خطرناک مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد که کار از کار گذشته است ...
مرض «غرور» و «خودخواهى» و «غیبت» بى درد است معاصى دیگر بدون ایجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد این مرضها نه تنها درد ندارد، بلکه ظاهر لذت بخشى نیز دارد، مجالس و محافلى که به غیبت مى گذرد، خیلى گرم و شیرین است ! حب نفس و حب دنیا که ریشه همه گناهان است لذت بخش مى باشد. مستسقى از آب تلف مى شود ولى تا آخرین نفس از آشامیدن آن لذت مى برد و قهرا اگر انسان از مرض لذت برد و درد هم نداشت، دنبال معالجه نخواهد رفت و هرچه به او اعلام خطر کنند که این کشنده است، باور نخواهد کرد» . (٣٨٩)
در بعضى از روایات، غیبت به «آتش» تشبیه شده است، همانگونه که آتش هیزم را مى خورد، غیبت نیز اعمال نیک آدمى را مى خورد و نابود مى سازد. (٣٩٠)
نکته ها: ١- غیبت «غیبت» چنانکه از اسمش پیداست، این است که در غیاب کسى سخنى گویند، منتها سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى، در اعمال او باشد یا در سخنش و حتى در امورى که مربوط به او است، مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنا بر این اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند، غیبت نخواهد بود، مگر اینکه قصد مذمت و عیبجویى داشته باشد که در این صورت حرام است، مثل اینکه در مقام مذمت بگوید آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاه رنگ یا کوسه ! به این ترتیب ذکر عیوب پنهانى به هر قصد و نیتى که باشد غیبت و حرام است .
و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمت باشد آن نیز حرام است، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه .
اینها همه در صورتى است که این صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد، داخل در عنوان «تهمت» خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است ...
و از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى که بعضى براى غیبت مى آورند، مسموع نیست، مثلا گاهى غیبت کننده مى گوید این غیبت نیست، بلکه صفت او است ! در حالى که اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غیبت .
یا اینکه مى گوید: این سخنى است که در حضور او نیز مى گویم، در حالى که گفتن آن پیش روى طرف نه تنها از گناه غیبت نمى کاهد بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین ترى را به بار مى آورد» . (٣٩١)
بعضى براى توجیه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گویند:
غیبتش نباشد، آنگاه شروع مى کنند به غیبت کردن ! خیال مى کنند این جمله «غیبتش نباشد» مجوز غیبت است ! و آن را حلال مى کند. بعضى دیگر با ژست مقدس مآبى غیبت مى کنند، مثلا مى گویند: فلانى چه آدم خوب و درستکارى است، ولى افسوس ! دلم آنقدر برایش مى سوزد که چرا آدم به این خوبى با زن و بچه اش سازگار نیست ! آنگونه مقدمه چینى و تظاهر به دلسوزى مى کند تا این گونه به او نیش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: این نوع غیبت خطرناکترین غیبت هاست و گناهش شدیدتر است، زیرا با ریاکارى و تظاهر به دین دارى شنونده را فریب مى دهد که دلسوزى و درد دین مرا واداشت که پشت سر او حرف بزنم ! و این در حقیقت دو گناه مرتکب شده: گناه «ریا و خودنمایى» و گناه «غیبت» .
این نکته نیز قابل توجه است که نه تنها غیبت کردن حرام است، گوش دادن به غیبت و در مجلس غیبت حضور یافتن نیز حرام و گناه کبیره است، بلکه طبق پاره اى از روایات بر شنونده واجب است که رد غیبت کند و از حیثیت برادر مسلمانى که غیبتش شده، دفاع نماید و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نکند، گناهش از گناه غیبت کننده بیشتر است . (٣٩٢)
با کمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى کنند، بلکه با سخنى و ذکرى طرف را بیشتر تشویق به ادامه غیبت مى کنند؛ مثلا: وقتى سخنى از غیبت کننده مى شنوند، مى گویند: «سبحان الله !» ، «لا اله الا الله» ، «اءستغفر الله» و ....
٢- چرا غیبت به شدت تحریم شده؟ «سرمایه بزرگ انسان در زندگى، حیثیت و آبرو و شخصیت او است و هر چیز آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه «ترور شخصیت» از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است .
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیت آنها را لکه دار نسازد و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیت بسیار تلقى مى کند. نکته دیگر این که «غیبت» «بدبینى» مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد» (٣٩٣) و در نتیجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را که اسلام اهمیت فوق العاده اى براى آن قائل شده است، تضعیف مى کند.
«از اینها گذشته «غیبت» بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است» . (٣٩٤)
٣- عوامل و انگیزه غیبت علماى علم اخلاق عوامل متعددى براى انگیزه غیبت ذکر کرده اند، مانند: «غضب» ، «کینه توزى» ، «حسد» ، «دلقک بازى» و امثال اینها. بعضى از محققان معاصر، عامل دیگرى براى انگیزه غیبت بر شمرده و آن عبارت از «بیکارى» است و گفته اند: بیکارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسیارى از گناهان، از جمله غیبت کردن است و به تجربه هم ثابت شده که افراد بیکار و تنبل بیشتر به فساد اخلاقى، مانند غیبت و تهمت و سخن چینى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر این «بیکارى» از عوامل غیبت کردن است .
آیت الله مطهرى (ره ) در این باره مى گوید:-٠٠١٣.htm" target="_self">
۱۲
چهل مثل از قرآن کریم «زنها در قدیم مشهور بودند که زیاد غیبت مى کنند. شاید این به عنوان یک خصلت زنانه معروف شده بود که زن طبیعتش این است و جنسا غیبت کن است؛ در صورتى که چنین چیزى نیست، زن و مرد فرق نمى کنند. علتش این بود که زن - مخصوصا زنهاى متعینات، زنهایى که کلفت داشته اند و در خانه، همه کارهایشان را کلفت و نوکر انجام مى دادند - هیچ شغلى و هیچ کارى، نه داخلى و نه خارجى نداشت، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ کارى نکند، کتاب هم که مطالعه نمى کرده و اهل علم هم که نبوده؛ باید یک زن هم شاءن خودش پیدا کند؛ با آن زن چه کند؟ راهى غیر از غیبت کردن به رویشان باز نبوده، و این برایشان یک امر ضرورى بوده؛ یعنى اگر غیبت نمى کردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند ...
در یکى از شهرها - یا ایالات - آمریکا در خانواده ها قمار آنقدر رایج شده بود که زنها به آن عادت کرده بودند و در خانه ها به صورت یک بیمارى رواج یافته بود، و شکایت همه این بود که زنها دیگر کارى غیر از قمار ندارند. اول این را به عهده واعظها گذاشتند که آنها این بیمارى را از سر مردم بیرون ببرند. ولى آخر بیمارى علت دارد؛ تا علتش از میان نرود که بیمارى از بین نمى رود. واعظها شروع کردند به موعظه در زیانهاى قمار و آثار اخروى آن؛ ولى اثر نداشت . یک شهردار پیدا شد و گفت که من این بیمارى را معالجه مى کنم . آمد و کارهاى دستى از قبیل بافتنى را تشویق کرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جایزه هاى خوب تعیین کرد. طولى نکشید که زنها دست از قمار کشیده و به این کارها پرداختند.
آن مرد علت را تشخیص داده و فهمیده بود که علت پرداختن زنها به قمار، بیکارى و احتیاج آنها به سرگرمى است . کار دیگرى برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد یعنى در واقع یک خلاء روحى در میان آنها وجود داشت و آن خلاء منشاء این گناه بود؛ آن آدم فهمید که این خلاء را باید پر کرد تا بشود قمار را از بین برد و تا آن خلاء
به وسیله دیگرى پر نشود نمى توان آن را از میان برداشت» . (٣٩٥)
خلاصه این که یکى از عوامل آلوده شدن به «غیبت» و گناهان دیگر «بیکارى» است و یکى از راههاى مهم جلوگیرى از آن «اشتغال» به کار و پرهیز از بیکارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترین کار این است که انسان به بررسى عیوب خویش بپردازد تا بدین وسیله از عیب جویى دیگران در امان بماند، چنانچه امیر المؤمنین (علیه السلام ) مى فرماید:یا ایها الناس طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب الناس؛ (٣٩٦) اى مردم خوشا به حال کسى که اشتغال به عیب خودش او را از عیبجویى دیگران باز دارد» .
٤- علاج غیبت و توبه آن «غیبت» مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجا به صورت یک بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى که غیبت کننده از کار خود لذت مى برد و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد، احساس رضا و خوشنودى مى کند و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است .
اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگیزه هایى همچون «بخل» و «حسد» و «کینه توزى» و «عداوت» و «خود برتر بینى» .
باید از طریق خود سازى و تفکر در عواقب سوء این صفات زشت و نتایج شومى که به بار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد.
سپس در مقام «توبه» برآید و از آنجا که غیبت جنبه «حق الناس» دارد، اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشکل تازه اى ایجاد نمى کند، از او عذر خواهى کند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلا بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غیبت کرده ام، مرا ببخش، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است، براى او استغفار کند و عمل نیک انجام دهد، شاید به برکت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد» . (٣٩٧)
٥- موارد استثنا در غیبت «آخرین سخن در باره غیبت اینکه قانون غیبت، مانند هر قانون دیگر استثناهایى دارد، از جمله اینکه گاه در مقام «مشورت» مثلا براى انتخاب همسر، یا شریک در کسب و کار و مانند آن کسى سؤالى از انسان مى کند، امانت در مشورت که یک قانون مسلم اسلامى است، ایجاب مى کند اگر عیوبى از طرف سراغ دارد بگوید، مبادا مسلمانى در دام بیفتد و چنین غیبتى که با چنین نیت انجام مى گیرد، حرام نیست . همچنین در موارد دیگرى که اهداف مهمى مانند هدف مشورت در کار باشد، یا براى احقاق حق و تظلم صورت گیرد. البته کسى که آشکارا گناه مى کند و به اصطلاح «متجاهر به فسق» است از موضوع غیبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو کنند ایرادى ندارد، ولى باید توجه داشت این حکم مخصوص گناهى است که نسبت به آن متجاهر است» . (٣٩٨) و علنى آن را انجام مى دهد نه گناهانى که به طور غیر علنى و در خفا از او سر مى زند.


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٥ - مثل زندگى دنیا و آب باران

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ. (٣٩٩)

«بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشک مى شود به گونه اى که آن را زرد رنگ مى بینى؛ سپس تبدیل به کاه مى شود! و در آخرت، عذاب شدید است، یا مغفرت و رضاى الهى؛ (به هر حال ) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست» .
* * *
مى بدانید اینکه نبود بى ز سهو این حیات دنیوى جز لعب و لهو بازى اطفال و مشغولى بد بازتان دارد ز خیرات ابد جز تفاخر جز تکاثر زینتش نیست در مال و ولد یا نعمتش ‍ نیست جز آرایشى یعنى که آن هم مباهات و تفاخر بینتان در فزونى مال اولاد و عدد تا چه بخشد حاصل این مال و ولد زود این بازیچه گرددبر طرف ماند از وى بر تو اندوه و اسف شادیش گردد به دل بر غم همه زینتش ریزد فرو از هم همه آنهمه فخر و مباهاتى که بود چون شراره آتش افتد از نمود مرتضى گفت اولش دنیا بکاست اوسطش باشد عنا و آخر فناست (٤٠٠) حق به دنیا مى زند این سان مثل کان بود مانند باران در محل بر زمین آید بروید زان گیاه کافران را در شگفت آرد بگاه مؤمن اعجابش ز دنیا عبرتست کافران را هم شگفت از زینت است مؤمن و کافر ز اشیاى عجیب مر تعجب هر دو را باشد نصیب آن شود بر قدرت حق منتقل و ین شود بر صورت آن مشتغل آن شود ادراک معقولش فزون و ین ز محسوسات پا ننهد برون از سیاحت کم خرد در شهرها ننگرد جز باغها و نهرها یا که اسباب و عمارات رفیع یا که صنعتها و اشیاى بدیع عارف از یک پر کاهى در نمود (٤٠١) پى برد بر اصل و عنوان وجود احمق ار بیند زمین و آسمان ننگرد جز خاک از این، جز دود از آن از طبیعى دانشان بینى دو تن هر دو را اندر کمال آن علم و فن آن یکى ننهاده بیرون پا ز لون (٤٠٢) و ین دگر بیند مکون (٤٠٣) را ز کون (٤٠٤) این زبرگ رز (٤٠٥) ببیند کیف مى (٤٠٦) وان ببیند سبزى و ترکیب وى برگ گردد روز دیگر خشک و زرد مى فزاید بر شکوه و زور مرد گفت زان ثم یهیج فتراه زرد و خشک از بعد سبزى آن گیاه بعد زردى خشک وا شکسته شود همچنین مال جهان فانى بود ناورد بر وى خردمند التفات زانکه او را نیست جز روزى ثبات در جهان باشد زوال آن پدید لیک اندر آخرت رنجش شدید چونکه برگردد از این صورت ورق هست خوشنودى و آمرزش ز حق زندگى این جهان پر شرور مى نباشد جز متاعى از غرور (٤٠٧) وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه زندگى دنیا را در پنج مرحله «بازى» ، «سرگرمى» ، «تجمل پرستى» ، «تفاخر» و «تکاثر» ترسیم نموده و آنگاه آن را به بارانى تشبیه نموده که از آسمان نازل مى شود و چنان زمین را زنده مى کند که گیاهانش حتى زارعان را در شگفتى فرو مى برد، سپس زرد و خشک و درهم شکسته و به کاه تبدیل مى گردد.
از شیخ بهائى (قدس سره ) نقل شده که گفته است:
«این پنج خصلتى که در آیه شریفه ذکر شده ناظر به سنین عمر آدمى و دوران زندگى اوست .
نخست دوران «کودکى» است که در این دوره علاقه شدیدى به «لعب» و بازى دارد.
سپس وارد دوره «نوجوانى» مى شود، در این دوره به «لهو» و سرگرمیها روى مى آورد.
بعد دوره «جوانى» فرا مى رسد که در این دوره به «زینت» و تجمل و آرایش مى گراید و همواره به فکر این است که لباس فاخرى تهیه کند، مرکب جالب توجهى سوار شود، منزل زیبایى داشته باشد و ... و از این مرحله که بگذرد، دوره «پیرى و کهولت» فرا مى رسد. در این دوره بیشتر به فکر «تفاخر» به حسب و نسب مى افتد و حس فخر طلبى در او زنده مى شود.
و سر انجام به مرحله پنجم یعنى دوره «سالخوردگى» مى رسد که در این دوره «تکاثر» و فزونى در اموال و فرزندان فکرش را به خود جلب مى کند» . (٤٠٨)
«... بعضى معتقدند که هر دوره اى از این دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گیرد، و مجموعا به چهل سال بالغ مى گردد، و هنگامى که به این سن رسید شخصیت انسان تثبیت مى گردد.
این امر نیز کاملا ممکن است که بعضى از انسانها شخصیت شان در همان مرحله اول و دوم متوقف گردد و تا پیرى در فکر «بازى و سرگرمى و معرکه گیرى» باشند و یا در دوران تجمل پرستى متوقف گردد، و ذکر فکرشان تا دم مرگ فراهم کردن خانه و مرکب و لباس زینتى باشد، اینها کودکانى هستند در سن کهولت و پیرانى هستند با روحیه کودک !» . (٤٠٩)
لازم به یادآورى است که تشبیه زندگى دنیا به آب «باران» در «سوره یونس» آیه ٢٤ (مثل ١٧) و در «سوره کهف» ، آیه ٤٥ (مثل ٢٦) نیز آمده است .
بعضى گفته اند: در این سه تمثیل عنصر اصلى «گیاه» است و «آب» در درجه دوم قرار دارد، زیرا خلاصه معناى هر سه مثل چنین است که زندگانى این جهان، همانند حیات گیاهان، کوتاه مدت و زود گذر و فانى است . (٤١٠)
در «سوره یونس» پایان زندگى گیاهان را «حصید» (درو شده )، در «سوره کهف» «هشیم» (در هم شکسته شده ) و در آیه مورد بحث «حطام» (اجزاى پراکنده کاه ) تعبیر کرده است .
توضیح لغات و نکته ها ١ - «لعب» (بر وزن لزج ) در اصل از ماده «لعاب» (بر وزن غبار) به معنى آب دهان است که از لبها سرازیر گردد و این که بازى را لعب مى گویند، به خاطر آن است که همانند ریزش لعاب از دهان است که بدون هدف انجام مى گیرد» . (٤١١)
٢ - «لهو» به معناى هر عمل سرگرم کننده اى است که انسان را از کارهاى مهم و حیاتى باز دارد.
بنا بر این آنهایى که تنها به دنیا دل بسته اند و جز آن نمى جویند و نمى طلبند، در واقع کودکان هوسبازى هستند که یک عمر به بازى و سرگرمى پرداخته و از همه چیزى بى خبر مانده اند!
دلا تا کى در این کاخ مجازى کنى مانند طفلان خاکبازى تشبیه زندگى دنیا به بازى و سرگرمى از این نظر است که بازیها و سرگرمیها معمولا کارهاى توخالى و بى اساس هستند که از متن زندگى حقیقى دورند، نه پیروزى اش حقیقت دارد و نه شکستش، زیرا پس از پایان بازى همه چیز به جاى خود باز مى گردد!
بسیار دیده مى شود که کودکان در بازى یکى را «امیر» و دیگرى را «وزیر» ، یکى را «دزد» و دیگرى را «قافله» مى نامند، اما ساعتى نمى گذرد که نه خبرى از امیر است و نه وزیر ونه دزد ونه قافله و یا در نمایشنامه هایى که به منظور سرگرمى انجام مى شود، صحنه هایى از جنگ یا عشق یا عداوت مجسم مى گردد، اما پس از ساعتى خبرى از هیچکدام نیست .
دنیا به نمایشنامه اى مى ماند که بازیگران آن، مردم این جهانند و گاه این بازى کودکانه حتى افراد خردمند را به خود مشغول مى دارد، اما چه زود پایان این سرگرمى و نمایش اعلام مى گردد. (٤١٢)
٣ - «زینت» به معناى آرایش و نمایشى است که بیننده را مجذوب کند، مثلا: آرایش در غذاهاى رنگارنگ، لباسهاى فاخر گوناگون، آپارتمانهاى آسمانخراش، مرکبهاى مدرن و آخرین سیستم و... ولى آنچه در اسلام مورد نکوهش واقع شده، نمایش زینت و تجمل پرستى است، نه استفاده عادى از زیبایى هاى طبیعت و مواهب دنیا.
خداوند متعال ، «قارون» را از این جهت مذمت نموده است که با نمایش ثروت و تجملات خود، مردم سست ایمان را تحقیر و مجذوب مال و ثروتش مى کرد و آن چنان صحنه خیره کننده «نمایش زینت» قلبشان را از جاى تکان مى داد که آه سوزانى از دل مى کشیدند و مى گفتند:... یلیت لنا مثل مآ أوتى قرون انه لذو حظ عظیم. (٤١٣)
«اى کاش ! همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم ! به راستى که او بهره عظیمى دارد!» .
٤ - «غیث» به معناى باران است و آن را از آن جهت غیث گفته اند که غیاث و فریادرس خلق باشد. (٤١٤)
٥ - کلمه «کفار» در آیه مورد بحث طبق نظر اکثر مفسران، به معناى کشاورزان است، نه افراد بى ایمان، زیرا «کفر» در اصل به معناى پوشاندن است و چون کشاورز «بذر» را در زیر خاک مى پوشاند، از این رو به او کافر، یعنى پوشاننده بذر گفته شده است و به منکر حق هم از این جهت کافر مى گویند که حق را کتمان نموده و آن را مى پوشاند.
در حقیقت آیه مورد بحث همانند آیه ٢٩ «سوره فتح» مى باشد که وقتى سخن از نمو فراوان و شگفت آور گیاه مى کند مى گوید: (یعجب الزراع )؛ «زارعان را به شگفتى در مى آورد» که به جاى کلمه «کفار» ، «زراع» گفته شده . ولى بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند که منظور از «کفار» در اینجا همان کافران نسبت به خداوند باشد، زیرا اعجاب کافران به زینت دنیا بیشتر است، یعنى زارع کافر هنگامى که طراوت و شادابى زراعت خود را مشاهده مى کند، شگفت زده به خود مى بالد و تمام توجهش به محسوسات و خود زراعت است، ولى زارع مؤمن وقتى رشد و نمو فراوان زراعت خود را مى نگرد، فکرش متوجه زارع حقیقى یعنى «رب العالمین» ، پرورش دهنده همه عالم مى شود و قدرت پررودگار او را به شگفتى وا مى دارد، نه طراوت و شادابى گیاهان . ولى عده اى از مفسران معاصر مى گویند: این تفسیر چندان مناسب به نظر نمى رسد، زیرا مؤمن و کافر در این شگفتى شریکند. (٤١٥)
٦ - «متاع» به معناى هرگونه وسایل تمتع و بهره گیرى است .
این که دنیا را «متاع الغرور» ، یعنى کالاى فریب نامیده، مفهومش این است که دنیا وسیله و ابزارى است براى فریبکارى؛ هم فریب دادن خود و هم فریب دادن دیگران . البته دنیا کسى را فریب نمى دهد، این انسان است که فریب دنیا را مى خورد، زیرا فریب در جایى است که چیزى را مخفى کنند، دنیا چیزى را پنهان نمى کند، رک و صاف مى گوید: من محل تغییر و دگرگونى و بى ثباتى هستم، پدران و اجداد و همه پیشینیان شما آمدند و چند صباحى مهمان من بودند و رفتند و شما هم خواهید رفت، من جایى براى سکونت دائمى افراد ندارم، من «گذرگاه» هستم نه «قرارگاه» ، من «پل» هستم نه «منزل مسکونى» و این مطلب با صد زبان توسط خود عالم طبیعت و اولیاى الهى بیان شده است . بنا بر این دنیا براى کسانى «کالاى فریب است» که از دیدگاه «قرارگاه» بدان بنگرند، ولى افرادى که دنیا را «گذرگاه» مى دانند، نه تنها براى آنان متاع فریب نیست، بلکه «تجارتخانه» پرسودى است که نتیجه آن، زندگى جاوید و سعادت ابدى است و در آیه مورد بحث بدان اشاره شده که مى فرماید:... وفى الاخرة عذاب شدید ومغفرة من الله ورضوان ... (٤١٦)؛ «در سراى آخرت (انسانها از دو حال خارج نیستند): یا گرفتار عذاب شدیدند و یا مشمول مغفرت و رضوان الهى»؛ یعنى کسانى که فریب خورده و دنیا را محل «بازیچه» ، «سرگرمى» ، «تجمل پرستى» ، «تفاخر» و «فزون طلبى» قرار داده اند، نتیجه کارشان، جز عذاب و شکنجه چیز دیگرى نیست .
ولى آنهایى که دنیا را آن گونه که هست به درستى شناخته اند و آن را وسیله و نردبانى براى رسیدن به ارزشهاى والاى انسانى و الهى قرار داده اند، ثمره و محصول عمرشان، سعادت ابدى تواءم با رضایت و خوشنودى الهى است .


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٦ - مثل نور خدا و پف دهان

یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ8هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. (٤١٧)
«آنان مى خواهند نور خدارا بادهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را کامل مى کند هر چند کافران خوش نداشته باشند! او کسى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند» .
* * *
مى بخواهند آنکه نور حق فرو با دهانهاشان نشانند از غلو یعنى از گفتار ناهموار زشت که بر اهل حق کنند از بد سرشت نور خود کامل نماید حق چنان کافران را گر چه هست اکراه از آن اوست آنکس که فرستاد از وداد مر پیمبر بهر ارشاد عباد وانچه باشد مر هدایت را سبب بر طریق دین حق اندر طلب تا کند غالب به هر دین، دین حق مشرکان را گر چه هست اکراه و دق غالبیت از طریق حجت است نى زروى ازدهام و کثرت است مر حسین (علیه السلام ) او بود غالب بر یزید گر چه از تیغ یزید او شد شهید (٤١٨) وجه تشبیه:
در این آیه آیین خدا و قرآن مجید و تعالیم اسلام به «نور و روشنایى» تشبیه شده و توطئه ها و تلاشهاى مذبوحانه دشمنان به دمیدن و فوت کردن با دهان تشبیه گشته است که آنها مى خواهند نور عالمتاب الهى را با پف کردن خاموش سازند.
چقدر مضحک است که انسان نور عظیمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف کردن خاموش کند!. (٤١٩)
آنها خفاشانى هستند که گمان مى کنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند، مى توانند به مقابله با این منبع نور بر خیزند. زهى خیال باطل .
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نکاهد خداوند متعال با این تعبیر و تشبیه کوتاه و رسا دشمنان دین اسلام را به شدت تحقیر و نقشه آنان را کور و ضعیف معرفى کرده است .
«تاریخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق عینى این پیشگویى بزرگ قرآن، چرا که از نخستین روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چیده شد:
گاه از طریق سخریه و ایذاء و آزار دشمنان .
گاه از طریق محاصره اقتصادى و اجتماعى .
گاه از طریق تحمیل جنگهاى گوناگون در میدانهاى احد، احزاب، حنین و ...
گاه از طریق توطئه هاى داخلى منافقان .
گاه از طریق ایجاد اختلاف در میان صفوف مسلمین .
گاه از طریق جنگهاى صلیبى .
گاه از طریق اشغال سرزمین قدس و قبله اول مسلمین .
گاه از طریق تقسیم کشور عظیم اسلامى به بیش از چهل کشور.
گاه از طریق برنامه تغییر خط و بریدن جوانان اسلام از فرهنگ کهن خویش .
گاه از طریق نشر فحشا و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقیده در میان قشرهاى جوان .
گاه از طریق استعمار نظامى و سیاسى و اقتصادى .
و گاه از طرق دیگر...» .
ولى همانگونه که خداوند اراده کرده است، این نور الهى روز به روز در گسترش مى باشد و دامنه اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسیع تر مى شود، و آمار نشان مى دهد که جمعیت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترک «صهیونیستها» و «صلیبى ها» و «ماتریالیستهاى شرق» رو به افزایش است، آرى آنها پیوسته مى خواهند که نور خدا را خاموش سازند، ولى خداوند اراده دیگرى دارد، «و این یک معجزه جاودانى قرآن است» .
قابل توجه اینکه این مضمون دوبار در آیات قرآن مجید ذکر شده با این تفاوت که در یک موردیریدون أن یطفؤاآمده است (توبه / ٣٢)، ولى در اینجایریدون لیطفوامى باشد.
«راغب» در «مفردات» در توضیح این تفاوت مى گوید:
آیه نخست اشاره به خاموش کردن بدون مقدمه است، ولى دومى اشاره به خاموش کردن با توسل به مقدمات است؛ یعنى خواه آنها مقدمه چینى کنند یا نکنند قادر به خاموش کردن نور الهى نیستند ...
تعبیر بهاءرسل رسوله بالهدى ودین الحقبه منزله بیان رمز پیروزى و غلبه اسلام است، زیرا در طبیعت «هدایت» و «دین حق» این پیروزى نهفته است، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مایه پیروزى است و کراهت مشرکان و کافران نمى تواند سدى در این راه ایجاد کند.
جالب اینکه این آیه نیز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجید آمده:
یک بار در سوره توبه (آیه ٣٢) و یک بار در سوره فتح (آیه ٣٨) و یک بار در همین سوره صف .
ولى نباید فراموش کرد که این تکرار و تاءکید در زمانى بود که هنوز اسلام در جزیره عربستان جا نیفتاده بود، تا چه رسد به نقاط دیگر جهان، اما قرآن در همان وقت مؤکدا روى این مسأله تکیه کرد و حوادث آینده صدق این پیشگویى بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق و هم از نظر پیشرفت عملى بر مذاهب دیگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسیعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اکنون نیز در حال پیشروى است .
البته مرحله نهایى این پیشروى به عقیده ما با ظهور «حضرت مهدى - ارواحنا فداه - تحقق مى یابد که این آیات خود دلیلى بر آن ظهور عظیم است» . (٤٢٠)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٧ - مثل دراز گوش

مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ. (٤٢٢)
«کسانى که مکلف به تورات شدند، ولى حق آن را ادا نکردند، مانند درازگوشى هستند که کتابهایى حمل مى کند، (آن را بر دوش مى کشد اما چیزى از آن نمى فهمد!) گروهى که آیات خدا را تکذیب کردند، مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمى کند» .
* * *
در مثل آنان که بر تورات چند بار کرده گشته اند اندر پسند حمل آن را پس نکردند آن کسان آن چنانکه بود حق حمل آن بر مثال آن حمارى کز عتاب مى نماید حمل اسفار و کتاب بى خبر از پشت خویش آن بى تمیز کآنچه در بار است مى باشد چه چیز بد بود مانا مثال آن گروه که به آیات خداوند از وجوه آن کسان تکذیب کردند از گمان راه ننماید خدا بر ظالمان (٤٢٣) وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه، قوم از خود راضى «یهود» را که تنها به نام تورات یا تلاوت آن قناعت کردند، بى آنکه در محتواى آن اندیشه کنند و عمل نمایند، به «دراز گوشى تشبیه کرده» که کتابهایى بر پشت آن حیوان بار کنند، و او از کتاب چیزى جز سنگینى احساس نمى کند، و برایش ‍ تفاوت ندارد که سنگ و چوب بر پشت دارد یا کتابهایى که دقیق ترین اسرار آفرینش و بهترین برنامه هاى زندگى در آن است .
وجه شباهت «حماقت و نادانى» است که این حیوان در این جهت ضرب المثل خاص و عام است . (٤٢٤)
صفحه ۱۳
چهل مثل از قرآن کریم «این گویا ترین مثالى است که براى «عالم بى عمل» مى توان بیان کرد که سنگینى مسؤولیت علم را بر دوش دارد بى آنکه از برکات آن بهره گیرد. و افرادى که با الفاظ قرآن سر و کار دارند، ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند، مشمول همین آیه اند. این احتمال نیز وجود دارد که «یهود» با شنیدن آیات نخستین این سوره و مانند آن که از موهبت بعثت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) سخن مى گوید، گفته باشند که ما نیز اهل کتابیم، و مفتخر به بعثت «حضرت موسى کلیم» هستیم، قرآن در پاسخ آنها مى گوید: چه فائده؟ که دستورهاى «تورات» را زیر پا نهادید و آن را در زندگى خود هرگز پیاده نکردید.
ولى به هر حال هشدارى است به همه مسلمانان که مراقب باشند سرنوشتى همچون یهود پیدا نکنند، این فضل عظیم الهى که شامل حال آنها شده، و این «قرآن مجید» که بر آنها نازل گردیده، براى این نیست که تنها در خانه ها خاک بخورد، یا به عنوان «تعویذ چشم زخم» حمایل کنند، یا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زیر آن رد شوند، یا براى میمنت و شگون خانه جدید همراه «آیینه» و «جاروب» به خانه تازه بفرستند، و تا این حد آن را تنزل دهند، و یا آخرین همت آنها تلاش و کوشش براى تجوید و تلاوت زیبا و ترتیل و حفظ آن باشد، ولى در زندگى فردى و اجتماعى کمترین انعکاسى نداشته باشد و در عقیده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد» . (٤٢٥)
عالم بى عمل «بدون شک تحصیل علم، مشکلات فراوانى دارد، ولى این مشکلات هر قدر باشد در برابر برکات حاصل از علم ناچیز است، بیچارگى انسان روزى خواهد بود که زحمت تحصیل علم را بر خود هموار کند، اما چیزى از برکاتش عائد او نشود، درست بسان چهارپایى است که سنگینى یک بار کتاب را به پشت خود احساس مى کند، بى آنکه از محتواى آن بهره گیرد» . (٤٢٦)
در بعضى از تعبیرات، عالم بى عمل به «ابر بى باران» ، و «درخت بى ثمر» و «کمان بى زه» (یعنى تفنگ بى فشنگ ) تشبیه شده است، چنانکه گفته اند:
العلم بلا عمل، کالسحاب بلا مطر وکالشجر بلا ثمر و کالقوس بلا وترو مانند این تشبیهات که هر کدام بیانگر گوشه اى از سر نوشت شوم عالم بى عمل است .
سعدى در این باره مى گوید:
«دو کس رنج بیهوده بردند و سعى بى فایده کردند یکى آنکه گردکرد و نخورد و دیگر آنکه علم آموخت و عمل نکرد» . (٤٢٧)
«هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیافشاند» . (٤٢٨)
اصولا از بعضى از روایات استفاده مى شود که عالم بى عمل، شایسته نام عالم نیست، چنانکه رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
لا یکون المرء عالما حتى یکون بعلمه عاملا؛ (٤٢٩) انسان آنگاه عالم است که به علمش عمل کند» .
امام على (علیه السلام ) مى فرماید:
العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، والعلم یهتف بالعمل فان أجابه والا ارتحل عنه؛ (٤٣٠) علم با عمل تواءم است، پس هر کس چیزى را مى داند، باید به آن عمل کند و علم فریاد مى زند و عمل را به سوى خود دعوت مى کند؛ اگر به او پاسخ مثبت داد از آن علم سود برده مى شود و الا، از آنجا کوچ مى کند.
از امام سجاد (علیه السلام ) نیز روایت شده که مى فرماید:
وما العلم بالله و العمل الا الفان مؤتلفان، فمن عرف الله خافه، وحثه الخوف على العمل بطاعة الله، وان أرباب العلم و أتباعهم الذین عرفوا الله فعملوا له و رغبوا الیه. (٤٣١)
«علم و عمل دو دوست صمیمى یکدیگرند، بنا بر این هر کس خدا را بشناسد از (مخالفت در برابر دستورات ) او مى ترسد، و همین ترس او را به عمل و اطاعت خدا وا مى دارد، و عالمان حقیقى کسانى هستند که خدا را به خوبى شناخته اند و به مقتضاى علمشان عمل مى کنند و به سوى او رغبت دارند» . چنانکه خداوند مى فرماید:...انما یخشى الله من عباده العلمؤا... (٤٣٢)؛ «همانا از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند» .
امام صادق (علیه السلام ) نیز در مورد کلمه (العلمؤا) فرمود:
یعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم یصدق فعله قوله فلیس ‍ بعالم. (٤٣٣)
«عالم کسى است که گفتارش با عملش هماهنگ باشد و کسى که کردارش گفتارش را تصدیق نکند، عالم نیست» .
سعدى هم با اقتباس و استفاده از این آیات و روایات مى گوید:
علم چندانکه بیشتر خوانى چون عمل در تو نیست نادانى نه محقق بود نه دانشمند چارپایى بر او کتابى چند آن تهى مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر (٤٣٤) امام خمینى (قدس سره ) در این باره مى فرمود:
«علمى که تربیت در او نباشد، تزکیه در او نباشد، این علم فایده ندارد، همانطورى که اگر الاغ و حمار، اگر چنانچه الاغ به بار او کتاب باشد، هر کتابى باشد، کتاب توحید باشد، کتاب فقه باشد، کتاب انسان شناسى باشد، هر چه باشد، در بار او باشد و به دوش او باشد چطور فایده ندارد و آن حمار از او استفاده نمى کند، آنهایى هم که انبار علم در باطنشان هست و باطنشان تمام علوم را فرض کنید، تمام صناعات را، تمام تخصصات را داشته باشند، لکن تربیت و تزکیه نشده باشند، آنها هم آن علومشان براى آنها فایده ندارد بلکه بسیارى از اوقات مضر است ...
چه بسا عالمانى که براى بشر تباهى هدیه مى آورند، آنها از جهال بدتر هستند و چه بسا متخصصانى که براى بشر هلاکت ایجاد مى کنند، تباهى ایجاد مى کنند، آنها از مردم عامى بدتر هستند ضررشان بیشتر است، همان است که قرآن فرمود که «کمثل الحمار» و از آن هم بالاتر اینکه موجب صدمه به دیگران مى شود...
میزان علم را خداى تبارک و تعالى به وسیله انبیا ذکر فرموده است و واقع مطلب همین است که «العلم نور» علم نورى است که خدا در قلوب مردم او را وارد مى کند، اگر نورانیت آورد، براى انسان این علم است و اگر چنانچه حجاب شد براى انسان، آن علم نیست، آن حجاب است «العلم هو الحجاب الاکبر» . (٤٣٥)
البته همان گونه که علم بى عمل بى فائده، بلکه مضر است، عمل بدون علم نیز بى ثمر است .
چنانکه پیامبر گرامى اسلام در این باره مى فرمایند:
من عمل على غیر علم کان ما یفسده أکثر مما یصلح؛ (٤٣٦) هر کس بدون علم عمل نماید، فسادش بیشتر از اصلاح است» .
صاحب کتاب «تفسیر امثال القرآن» در ذیل تمثیل آیه مورد بحث مى نویسد:
«امروزه که اغلب مردم از معنویات رو بر تافته و بیشتر به مادیات و عوامل ظاهرى روى آورده اند، مرسوم چنین است: که در منازل یکى از وسائل مبلمان و زینت سالنها و ویترن هائى است زیبا که در آن دوره هایى از کتابهاى نفیس از قبیل تفاسیر قرآن مجید، دائرة المعارف، کتابهاى لغت به زبانهاى مختلف با قطعهاى برابر و جلدهاى رنگارنگ چیده شده، بدون آنکه صاحبان خانه ها و ساکنان منازل توانایى علمى استفاده از آن را داشته باشند و یا آن که مختصر اشتیاقى براى مطالعه آنها نشان دهند. این کتابهاى مفید که در حقیقت محبوس شده و دیگران هم که سواد کافى و علاقه براى خواندن آنها را دارند از توفیق مطالعه آنها محرومند و فقط براى خود نمایى و تظاهر تهیه شده است» . (٤٣٧)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٨ - مثل چوب خشک (منافقان )

وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُون (٤٣٨) . (٤٣٩)
«هنگامى که آنها (منافقان ) را مى بینى (ظاهر آراسته و) قیافه هاى آنان تو را در شگفتى فرو مى برد (و جذاب سخن مى گویند که ) وقتى حرف مى زنند تو نیز به حرفهایشان گوش فرا مى دهى ! (و اما از نظر باطن چنان بى محتوى هستند که ) گویى چوبهاى خشکى هستند که به دیوار تکیه داده شده اند، هر فریادى از هر جا بلند شود، آنرا بر ضد خود مى پندارند، آنها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنان بر حذر باش، خداوند آنها را بکشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟!» .
* * *
چونکه بینى آن دورویان را به نام دو شگفت آرندت از جسم و کلام گر سخن گویند بر گفتارشان گوش بدهى بس طلیقند (٤٤٠) از بیان مى کنى باور ز حسن ظن خویش آنچه مى گویند کذب از دین و کیش وانگهى کایشان چو چوب خشک پشت هشته بر دیوار و در هیکل درشت یا خشب چوبیست کش در مغز بر کرم افتاده است و دور است از ثمر بر گمانشان هر صدایى که بلند مى شود واقع بر ایشانست چند مى شوند از هر صدایى ترسناک تا نباشد بهر ایشان بیم و باک دشمنانند این گروهت کن حذر پس ز مکر و حقد ایشان سر بسر بکشد ایشان را خدا گردانده چون مى شوند از راه حق در آزمون یؤفکون یا مشتق از افک است پس بین دروغ ایشان چسان گویند بس (٤٤١) وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه ، «منافقان» را که ظاهرى جذاب و فریبنده و باطنى بى روح و پوچ دارند، تشبیه کرده است به «چوبهاى خشکى» که بر دیوار تکیه داده شده است؛ یعنى منافقان هر چند ظاهرى آراسته و قیافه و هیکلى فریبنده دارند، ولى در باطن سست و توخالى و فاقد هرگونه استقلال و اراده هستند.
«مسندة» ، یعنى بر دیوار تکیه داده شده . این قید ممکن است ناظر به چوبهاى توخالى و پوسیده اى باشد که به کار ساختمان سازى نمى آید و آنها را جدا نموده و کنار دیوار مى نهند. این چوبها در ظاهر سالم به نظر مى آیند، ولى از داخل پوسیده و پوک شده اند که جز براى آتش کردن و سوزاندن، به کار دیگرى نمى آیند.
منافقان نیز چنین هستند، چون از درون مریضند، جز فتنه انگیزى و فساد و آتش افروزى، هیچ خاصیت دیگرى براى جامعه ندارند.
بعضى گفته اند: شاید مراد از (خشب مسندة )؛ «چوبهاى خشک بر دیوار تکیه داده شده» ، بتهاى تراشیده باشد که بر دیوار تکیه داده شده اند، که در این صورت تشبیه منافقان به آنها در حسن صورت و بى فایده بودن آنان است .
جمعى دیگر گفته اند: «خشب» جمع خشباء است و آن چوبى است که در اندرونش کرم افتاده و از داخل آن را خورده باشد که ظاهر آن صحیح و سالم وانمود مى شود، در این صورت معنایش آن است که منافقان در حسن ظاهر و خبث باطن و فساد عقیده مانند این چوبها هستند. (٤٤٢)
از امام باقر (علیه السلام ) در تفسیر جملهکاءنهم خشب مسندةروایت شده که فرمود: «مراد این است که آنها نه مى شنوند و نه تعقل مى کنند»؛ (٤٤٣) یعنى آنان همچون چوب خشک، مرده و بى روح هستند و هیچ گونه تفکر و شعور انسانى ندارند.
خلاصه این تشبیه بیانگر تو خالى بودن و تزلزل درونى آنهاست لذا به دنبال آن مى فرماید:
یحسبون کل صیحة علیهم؛ «هر فریادى از هر جا بلند شود آن را بر ضدخود مى پندارند» .
یعنى یک حالت سوء ظن و بدبینى جانکاه سر تا سر روح آنها را فرا گرفته و به حکم «الخائن خائف» از همه چیز، حتى از سایه خود مى ترسند.
در پایان به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و مسلمانان هشدار مى دهد و همه را از شر مکر و فریب و چرب زبانى آنان بر حذر مى دارد و مى فرماید:
هم العدو فاحذرهم قتلهم الله أنى یؤفکون؛ «اینها دشمنان واقعى تو (و دین حق ) هستند پس از (شر) آنان بر حذر باش، خداوند این گونه افراد را بکشد چگونه از حق منحرف مى شوند؟!» .
قرآن در «سوره بقره» (آیه ٢٠٤) در این باره نیز مى فرماید:
ومن الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا ویشهد الله على مافى قلبه وهو ألد الخصام؛
«و از مردم، کسانى هستند که گفتار آنان، در زندگى دنیا مایه اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شدیدى مى کنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گیرند. (این در حالى است که )، آنان، سرسخت ترین دشمنانند» .
جایى که پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) را ظاهرا تحت تاءثیر جذابیت سخنان خود قرار دهند، تکلیف دیگران روشن است .
خطر دشمنان چرب زبان حضرت على (علیه السلام ) حدود چهل صفت براى منافقان بر شمرده، از جمله در باره چرب زبانى و تلون سخنان آنها مى فرماید:
... وقولهم شفاء وفعلهم الداء العیاء حسدة الرخاء ومؤکدوا البلاء ومقنطوا الرجاء لهم بکل طریق صریع والى کل قلب شفیع ولکل شجو دموع ...؛ (٤٤٤) گفتارشان به ظاهر شفا بخش، اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و خوشى مردم حسد مى ورزند و بر بلا و گرفتار شدن (آنها) تاءکید و پافشارى دارند و امیدواران را ماءیوس مى کنند، در هر راهى کشته اى دارند و در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشکى ....
«شجو»: یعنى مصیبت و غم اندوه .
«دموع»: یعنى اشکها، جمع دمع .
معناى «لکل شجو دموع» این است که آنها همواره در پى سوژه اى هستند و براى هر حادثه اشک ساختگى مى ریزند، و با «نچ، نچ» و «آخ و آخ» و گریه دروغین، مردم ساده لوح و سطحى نگر را بر ضد رهبران راستین دین و پیروانشان تحریک مى کنند: چنانکه «معاویه» که خود قاتل واقعى «عثمان» بود مدتها پیراهن خون آلود عثمان را در مسجد شام آویزان کرده بود و گاه و بیگاه در انظار عموم در پاى آن اشک مى ریخت و در سوگ خلیفه پیامبر بر سر و سینه مى زد! و بدین وسیله مردم ساده لوح را فریب مى داد و آنان براى خدا و به خاطر خدا تحریک مى شده و در راه خدا خون مى دادند و کشته مى شدند.
این است که قرآن منافقان را دشمن اصلى مى شمارد و مسلمانان را از خطر هولناک آنان بر حذر مى دارد.
آرى، خطر دشمن دوست نما، به مراتب از خطر دشمن صریح بیشتر است، زیرا مسلمان در برابر دشمن آشکار آمادگى دارد، ولى در برابر دشمنى که در ظاهر اظهار دوستى و دلسوزى نموده و اشک تمساح مى ریزد، نه تنها آمادگى ندارد، بلکه انبوهى از افراد سطحى نگر به نفع او تحریک شده و توانشان را در جهت تقویت او به کار مى برند! چنانکه سعدى مى گوید:
هرگز ایمن ز مار ننشستم تا بدانستم آنچه خصلت او است زخم دندان دشمنى بتر است که نماید به چشم مردم دوست (٤٤٥) «شهید مطهرى» مى گوید:
«اسلام هر وقت با کفر روبرو شده شکست داده و هر وقت که با نفاق روبرو شده است شکست خورده است . چون نفاق از نیروى خود اسلام استفاده کرده و بر ضد آن به کار برده است، یعنى لباس اسلام به تن نموده و با آن جنگیده است» . (٤٤٦)
«این که در تاریخ مى بینیم پیامبر جنگید و پیروز شد ولى على (علیه السلام ) نتوانست مانند رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) پیش ببرد؛ جهتش همین است که پیامبر با کفار جنگید و على با منافقین» . (٤٤٧)


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٣٩ - مثل زنان بد و شوهران خوب

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ. (٤٤٨)
«خداوند براى کسانى که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده که آنها تحت سر پرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط آنان با این دو (پیامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى ) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى شوند!» .
* * *
حق تعالى خود مثالى را بیان کرده در معنى زبهر کافران بود زوجه نوح و لوط این دو هله نام آن یک واعله (٤٤٩) وین واهله این دو زن بودند هر دو بالیقین تحت عبدین از عباد صالحین پس خیانت هر دو کردند آن دو زن با دو عبد سر فراز ممتحن آن دو پیغمبر ز دو زن هیچ دفع مى نکردند از عذاب حق به نفع زوجه نوح او به طوفان گشت غرق سنگ، زوجه لوط باریدش ‍ به فرق وقت مردن گفته شد با داخلین اندر آئید اندر آتش این چنین این مثل شک نیست در نزد عقول هست بر تحذیر زنهاى رسول حاصل این که نیست این وصلت سبب ایمنى را از عذاب و قهر رب (٤٥٠) خداوند متعال در این آیه «وضعیت کافران» را به حالت دو زن تاریخ تشبیه مى کند که هر دو همسر دو پیامبر بزرگوار به نامهاى «نوح» و «لوط» بودند و چون این دو زن به آن دو پیامبر خیانت نمودند، در زمره کافران قرار گرفتند. بنا بر این «وجه شباهت» در این تشبیه «خیانت کردن» است، یعنى خیانت به خدا و رسول از هر کس سر بزند، نتیجه اش آتش دوزخ است، هر چند وابسته و متصل به پیامبران باشد. لذا در پایان آیه مى گوید:
قیل ادخلا النار مع الدخلین؛ «به آن دو (زن ) گفته شد با سایر دوزخیان وارد جهنم شوید» ، یعنى میان شما و کافران که به خدا و رسول خیانت کردند، از این نظر هیچ فرق و امتیازى نیست !
البته خیانت این دو «زن» این بود که با دشمنان آن دو پیامبر همکارى مى کردند و اسرار خانه آن دو بزرگوار را به دشمنان مى سپردند، نه خیانت انحراف از جاده عفت، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبرى آلوده به بى عفتى نشده است، چنانکه در حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) صریحا آمده است: ما بغت امراءة نبى قط؛ (٤٥١) همسر هیچ پیامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفت نشد» . (٤٥٢)
زمخشرى مى گوید:
... وفى طى هذین التمثیلین تعریض بامى المؤمنین المذکورتین فى اول السورة و مافرط منهما من التظاهر على رسول الله صلى الله علیه و سلم بما کرهه و تحذیر لهما على أغلظ وجه و أشده، لما فى التمثیل من ذکر الکفر. (٤٥٣)
«این آیه به دو همسر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) «عایشه» و «حفصه» که در ماجراى (٤٥٤) افشاى اسرار آن حضرت دخالت داشتند، تعریضى دارد و به آن دو به شدت هشدار مى دهد که گمان نکنند همسرى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به تنهایى مى تواند مانع کیفر آنها باشد، همان گونه که رابطه همسران نوح و لوط، به خاطر خیانت، از خاندان نبوت و وحى قطع شد، و گرفتار عذاب الهى شدند» .
همچنین این آیه «هشدارى است به همه مؤمنان در تمام قشرها که پیوندهاى خود را با اولیاء الله در صورت گناه و عصیان مانع عذاب الهى نپندارند» . (٤٥٥)
به هر حال این آیه انتظارهاى بى مورد کسانى را که گمان مى کنند تنها ارتباط با شخص بزرگى همچون پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى تواند مایه نجات آنها گردد (هر چند در عمل آلوده باشند) قطع مى کند، تا هیچ کس از این نظر براى خود مصونیتى قائل نشود. (٤٥٦)
اصولا گناه از هر کس صادر شود، زشت است، ولى اگر از افراد نسبى و سببى و مکتبى پیامبران و جانشینان آنان سر زند، زشت تر است . لذا خداوند متعال خطاب به زنان پیامبر مى فرماید:
ینسآء النبى من یاءت منکن بفحشة مبینة یضعف لها العذاب ضعفین .... (٤٥٧) «اى زنان پیامبر! هرکدام از شماگناه و معصیت آشکارى مرتکب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود»؛ یعنى گناه شما علاوه بر زشتى ذاتى خودش به حیثیت پیامبر و مکتب او نیز لطمه مى زند و این خود گناه دیگرى است و مستوجب عذابى دیگر.


http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif ٤٠ - مثل دو زن الگو و نمونه

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ11وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی‏ أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتینَ12. (٤٥٩)
«و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام که گفت: پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عمل او نجات ده و مرا از قوم ستمکاران رهایى بخش ! و همچنین به مریم دختر عمران (مثل زده ) که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در او دمیدیم، او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد، و از مطیعان فرمان خدا بود» .

هم مثل کرد او ز بهر مؤمنان           زوجه فرعون را اندر بیان
یاد کن چون گفت او رب ابن لى نزد خود بیتى به جنت معتلى
ده ز فرعونم وز اعمالش نجات همچنین از اهل ظلم و سیئات
حق دعایش کرد در دم مستجاب رفع گشت از پیش چشم او حجاب
پیش از آن کاید برون روحش ز تن جاى خود دید او به جنت در زمن
گفته بد فرعون دون از کینه اش سنگ بگذارند روى سینه اش
پیش از آن کاو را رسد بر سینه سنگ رفته بد روحش به جنت بى درنگ
باز مریم دخت عمران کو نگاه دامن خود داشت از فحش و گناه
پس دمیدیم اندر او از روح خویش بارور شد بر مسیح خوب کیش
داشت باور گفتهاى رب خود آنچه دادش وعده جبریل از ولد
داشت هم تصدیق بر جمله کتاب هم بد از فرمانبران در هر حساب
خواستم شرحى زفضل فاطمه(علیها السلام) در بیان آرم به خیر خاتمه
لب گزیدم مرتضاى رشک ناک کاو برون است از شمار خلق و پاک
او ز افراد خلایق فرد بود نیست جفت اورا که جفت مرد بود(٤٦٠)

                         

وجه تشبیه:
خداوند متعال به دنبال مثل پیش که براى کافران، همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را مثال زده بود، در اینجا براى مؤمنان، دو زن دیگر تاریخ را که هر دو اسوه مقاومت و پاکدامنى هستند، مثل مى زند. یکى «همسر فرعون» است که در دستگاه جبار آن جرثومه کفر به خداى یکتا ایمان آورد و قدرت همسرى چون فرعون و کفر او نتوانست به ایمان وى خدشه اى وارد سازد، و دومى «مریم» ، دختر عمران است که الگوى پاکدامنى است .
«معروف این است که نام همسر فرعون «آسیه» و نام پدرش ‍ «مزاحم» بوده است، گفته اند هنگامى که معجزه موسى (علیه السلام ) را در مقابل ساحران مشاهده کرد، اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه به «موسى» ایمان آورد. او پیوسته ایمان خود را مکتوم مى داشت، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست که بتوان آن را همیشه کتمان کرد، هنگامى که فرعون از ایمان او باخبر شد، بارها او را نهى کرد، و اصرار داشت که دست از دامن آیین موسى (علیه السلام ) بردارد، و خداى او را رها کند، ولى این زن با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.
سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخها بسته، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفکنند، هنگامى که آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذراند، دعایش این بود: «پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهایى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده !» .
خداوند نیز دعاى این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان، مانند مریم قرار داد. چنانکه در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است .
در روایتى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم: افضل نساء اهل الجنة خدیجه بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم )، و مریم بنت عمران، و آسیة بنت مزاحم، امراءة فرعون ...؛ (٤٦١) برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند «خدیجه» دختر خویلد و «فاطمه» دختر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) و «مریم» دختر عمران و «آسیه» دختر مزاحم همسر فرعون» .
جالب اینکه همسر فرعون با این سخن کاخ عظیم فرعون را تحقیر مى کند و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هیچ مى شمرد، و به این وسیله به آنها که او را نصیحت مى کردند که این همه امکانات چشمگیرى که از طریق «ملکه مصر بودن» در اختیار توست با ایمان به مرد شبانى همچون موسى از دست نده ! پاسخ مى گوید:
و با جمله نجنى من فرعون وعمله بیزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش، اعلام مى دارد.
و با جمله ونجنى من القوم الظالمین ناهمرنگى خود را با محیط آلوده و بیگانگى خویش را از جنایات آنها برملا مى کند، و چقدر حساب شده است این جمله هاى سه گانه اى که این زن با معرفت و ایثارگر در واپسین لحظه هاى عمرش بیان کرد، جمله هایى که مى تواند براى همه زنان و مردان مؤمن جهان، الهام بخش باشد، جمله هایى که بهانه هاى واهى را از دست تمام کسانى که فشار محیط، یا همسر را، مجوزى براى ترک اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گیرد.
مسلما زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت، همان طور که فشار و شکنجه اى فراتر از شکنجه هاى فرعون جنایتکار نبود، ولى نه آن زرق و برق، و نه این فشار و شکنجه، آن زن مؤمن را به زانو در نیاورد و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا ادامه داد تا جان خویش را در راه معشوق حقیقى فدا کرد.
قابل توجه اینکه تقاضا مى کند خداوند خانه اى در بهشت و در نزد خودش، براى او بنا کند، که در بهشت بودن جنبه جسمانى آن است، و نزد خدا بودن جنبه روحانى آن، و او هر دو را در یک عبارت کوتاه جمع کرده است» (٤٦٢) .

حضرت «مریم» ، دختر عمران دومین زن با شخصیت که الگوى افراد با ایمان محسوب مى شود، بانویى پاکدامن، و معتقد به پیامبران و کتب آسمانى آنان و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده است .
در خصوص حضرت مریم نام مبارکش ذکر شده، در صورتى که نام همسر فرعون تصریح نشده است . اصولا در قرآن جز حضرت مریم نام هیچ زنى با صراحت برده نشده؛ تنها اوست که نامش در حدود «بیست و چند سوره» و متجاوز از «سى آیه» آمده است و کرارا او را به پاکدامنى و عفت ستوده است؛ شاید این به خاطر رفتار ناپسندى باشد که یهودیان نسبت به وى روا داشته و به آن جناب تهمت بزرگ ناپاکدامنى زده اند که قرآن آن را «بهتان عظیم» نامید و خداوند متعال از حیثیت وى دفاع و از ساحت آن جناب رفع تهمت نموده است .

http://bayanbox.ir/view/6666848457032747847/loading107.gif پایان

صفحه ۱۴
چهل مثل از قرآن کریم

٢٦٧- «هشیم» ، از ماده هشم به معناى شکستن است و در اینجا به معناى گیاهان خشکیده اى است که در هم شکسته شده باشد.
٢٦٨- «تذروه» ، از ماده «ذرو» به معناى پراکنده ساختن است . «تذروه الریح» ، یعنى بادها آن را به هر سو پراکنده مى سازند. (مجمع البیان، چاپ اسلامیه، ج ٦، ص ٤٧٣).
٢٦٩- کهف / ٤٥.
٢٧٠- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٦٤١.
٢٧١- تفسیر مجمع البیان، ج ٦، ص ٤٧٣.
٢٧٢- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٥، ص ٣٥٦.
٢٧٣- همان، ص ٣٥٧.
٢٧٤- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٥، ص ٣٥٦.
٢٧٥- شرح صد کلمه قصار از: کلمات امیر المؤمنین (علیه السلام )، ص ٧٧ - ٧٨.
٢٧٦- تفسیر نمونه، ج ١٢، ص ٤٤٧.
٢٧٧- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ١٢، ص ٤٤٨ - ٤٤٩.
٢٧٨- طارق / ٥ - ٦.
٢٧٩- قیامت / ٣٦ - ٣٨.
٢٨٠- الکنى والالقاب، ج ٣، ص ٨٢ - ٨٣.
٢٨١- فوائد الرضویه، ص ٧١.
٢٨٢- آشنایى با علوم اسلامى، ص ٨٠.
٢٨٣- یعنى «ایاز» خطاب به خویشتن مى گفت: این است لباس و کفش تو، اکنون به این مقام عالى که رسیده اى، منگر؛ دوران فقر و فلاکتت را فراموش مکن .
٢٨٤- «خمره»: یعنى کوزه جواهرات .
٢٨٥- یعنى انتخاب قفل محکم براى در، نه براى بخل ورزیدن نسبت به سیم و مال و طلا بود، بلکه براى پنهان داشتن آن راز شگفت انگیز را از عامیان که گروه زیادى در خیالات غوطه ورند و قوم دیگر اگر چارق و پوستین را ببینند، سالوس و حیله گرم خواهند نامید.
٢٨٦- یعنى رازهاى نهانى جان در نزد مردان باهمت به پوشیدن نیازمندتر است از لعل و جواهر معدنى در نزد ماده پرستان . زیرا ابلهان طلا را از جان بهتر مى دانند، ولى انسانهاى بزرگ، طلا را فداى جان مى کنند.
٢٨٧- یعنى آن امیران به طمع طلا تند و تیز مى شتافتند، ولى عقلشان مى گفت: اى احمقان ! کمى آهسته تر، آرى، حرص آدمى بیهوده به سوى سرابها مى تازد، ولى عقل به او مى گوید: درست بنگر، این آب نیست بلکه سراب و آب نماست !
٢٨٨- یعنى آن امیران با حرص و آز و صد گونه هوس درحجره ایاز را باز کردند و در همان حال مانند پشه و مگس که در دوغ گندیده بیفتند، ازدحام کردند و همچون پشه و مگس که عاشقانه در دوغ گندیده بیفتند و پرهاى آنها آلوده شود و نه مى توانند بپرند و نه مى توانند چیزى بخورند آنان جز چارق و پوستین کهنه چیزى نیافتند.
٢٨٩- همه گفتند: این جا محلى مرموز و مشکوک است و این چارق و پوستین، روپوش ‍ چیزهاى پنهانى است .
٢٩٠- «کاریز»: قنات، مجراى آب زیر زمین .
٢٩١- «گو»: گودى .
٢٩٢- حفره ها بانگ مى زدند: ماگودالهاى خالى هستیم، اى گندیده ها چیزى در ما وجود ندارد.
٢٩٣- «سگالش»: اندیشه بدگمانى، یعنى از بدگمانى که برده بودند، خجالت مى کشیدند و بار دیگر همان گودالها را پر مى کردند.
٢٩٤- بالاءخره از شدت نومیدى و ناراحتى دست و لب خود را با دندان مى گزیدند و مانند زنان دست بر سر مى کوبیدند.
٢٩٥- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر پنجم، ص ٣١٠ - ٣١٤.
٢٩٦- حج / ٧٣.
٢٩٧- «(چست » ): چابک و چالاک، محکم، نه چست، یعنى سست و غیر چابک .
٢٩٨- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٧١٩.
٢٩٩- بحار الانوار، ج ٤٧، ص ١٦٦.
٣٠٠- تفسیر امثال القرآن، ص ٣٧٥.
٣٠١- اقتباس از کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٨، ص ٢١٠.
٣٠٢- کلیات سعدى، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ١٩٥.
٣٠٣- تفسیر نمونه، ج ١٤، ص ١٧٤ - ١٧٦.
٣٠٤- نور / ٣٥.
٣٠٥- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٧٤١ - ٧٤٢.
٣٠٦- یعنى آن چنان روغنش صاف و خالص است که نزدیک است بدون تماس با آتش و (کبریت ) شعله ور شود.
٣٠٧- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ١٤، ص ٤٧٦ - ٤٨٠.
٣٠٨- تفسیر نور الثقلین، ج ٣، ص ٦٠٥.
٣٠٩- همان، ص ٦٠٤.
٣١٠- همان، ص ٦٠٢.
٣١١- منهج الصادقین، ج ٦، ص ٣١٥.
٣١٢- تفسیر مجمع البیان، ج ٧، ص ١٤٣.
٣١٣- «سراب»: در اصل به معناى سرچشمه آب مى باشد و بعد به معناى آب نما به کار رفته است . حافظ مى گوید:
دور است سر آب در این بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به «سرابت»
٣١٤- «بقیعه»: زمین گسترده بى آب و گیاه، کویر.
٣١٥- «ظمآن»: آدم تشنه .
٣١٦- «لجى»: دریاى عمیق و پهناور.
٣١٧- «سحاب»: ابر باران زا که غالبا متراکم و تیره و تار است .
٣١٨- نور / ٣٩ - ٤٠.
٣١٩- «یم»: دریا.
٣٢٠- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٧٤٣.
٣٢١- بقره / ١٦٧.
٣٢٢- تفسیر صافى، ج ١، ص ١٥٧.
٣٢٣- بعضى مصراع دوم را چنین گفته اند: «(بیدارکنش زود، که در خواب نماند» ).
٣٢٤- در بعضى از نقلها مصراع دوم چنین آم -ده است: «(او خویشتن از ک -فر و ضلالت بره -اند» ).
٣٢٥- این مصراع نیز در بعضى نقلها اینگونه ثبت شده: «(تو مرده شمارش، که کسش زنده نخواند» ).
٣٢٦- امثال قرآن، ص ٢٦٤. تفسیر امثال القرآن، ص ٤٠٤.
٣٢٧- تفسیر منهج الصادقین، ج ٦، ص ٣٢٧ (با کمى تصرف در عبارات ).
٣٢٨- روم / ٣٠.
٣٢٩- صحیفه نور، ج ١٤، ص ١٣٤ - ١٣٧.
٣٣٠- همان، ج ٢١، ص ٦٨.
٣٣١- عنکبوت / ٤١ - ٤٣.
٣٣٢- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٨١٨ - ٨١٩.
٣٣٣- تفسیر منهج الصادقین، ٧، ص ١٦١.
٣٣٤- کلمه بوالعجب را به صورت بلعجب نیز ثبت نموده اند. بعضى مى گویند: کلماتى مانند بلعجب و بلهوس مخفف ابوالعجب و ابوالهوس نیست، بلکه «بل» پیشوند فارسى و به معناى «کثرت و فزونى» است .
٣٣٥- امثال قرآن، ص ٢٧٥.
٣٣٦- «عندلیب»: بلبل هزار دستان .
٣٣٧- «قوت»: غذا، طعام .
٣٣٨- «حریف»: همکار، هم پیشه .
٣٣٩- امثال قرآن، ص ٢٧٤.
٣٤٠- بحار الانوار، ج ٧٦، ص ١٧٥.
٣٤١- تفسیر المیزان، ج ١٦، ص ١٣٢.
٣٤٢- اسرارى از زندگى حیوانات، ص ١٥٢ - ١٥٨.
٣٤٣- مى گویند: هر تار عنکبوت فقط در حدود ٧ میکرون (٧١٠٠٠ میلى متر) قطر دارد، «یعنى اگر ١٥٠ تار عنکبوت را پهلوى هم قرار دهند، یک میلى متر قطر آن خواهد شد و ٤٠٠٠٠ کیلومتر از این تارها که برابر با محیط کره زمین است، فقط دو کیلو وزن دارد. (اسرارى از زندگى حیوانات، ص ١٥٤» ).
٣٤٤- تفسیر نمونه، ج ١٦، ص ٢٧٨ - ٢٧٩.
٣٤٥- ... خلق الانسان ضعیفا(نساء / ٢٨).
٣٤٦- اسرارى از زندگى حیوانات، ص ١٥٩ - ١٦٠.
٣٤٧- «عززنا» ، از ماده عزت، به معناى نیرو و شوکت است .
٣٤٨- «تطیرنا» ، از مصدر تطیر، به معناى شوم دانستن و فال بد زدن است .
٣٤٩- یس / ١٣ - ١٩.
٣٥٠- «اشتلم»: داد و فریاد، هیاهو. چنان که نظامى مى گوید: کردى خرکى به کعبه گم کرد در کعبه دوید و اشتلم کرد
٣٥١- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٨٨٧ - ٨٨٨.
٣٥٢- همان، ص ٨٨٩ - ٨٩٠.
٣٥٣- نمل / ٤٧.
٣٥٤- اعراف / ١٣١.
٣٥٥- نساء / ٧٨.
٣٥٦- کشف الاسرار، امام خمینى (رحمة الله ) چاپ انتشارات آزادى، ص ٩.
٣٥٧- صحیفه نور، ج ١٢، ص ٢٣١.
٣٥٨- تفسیر نمونه، ج ٦، ص ٣١٧.
٣٥٩- همان، ص ٣١٨.
٣٦٠- همان، ص ٣١٨ - ٣١٩.
٣٦١- فروغ ابدیت، ج ١، ص ١١٤.
٣٦٢- پیشواى شهیدان، ص ٢٦٤.
٣٦٣- نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه ٦٤.
٣٦٤- زمر / ٢٩.
٣٦٥- تفسیر صفى، ج ٢، ص ٩٢٥.
٣٦٦- تفسیر نمونه، ج ١٩، ص ٤٤٤.
٣٦٧- تفسیر نمونه، ج ١٩، ص ٤٤٥.
٣٦٨- «(رکع » )، رکوع کنند گان، جمع راکع .
٣٦٩- «سجد» ، سجده کنندگان، جمع ساجد.
٣٧٠- «شطاء» ، سبزه، نورسته نازک، جوانه اى که از پایین ساقه گیاه وکنار ریشه ها بیرون مى آید.
٣٧١- «آزر» ، از ماده «اى -زار» به معناى کمک و معاونت است، وزیر هم به همین معناست .
٣٧٢- «(استغلظ» )، از ریشه غلظت به معناى سفت و محکم شدن است .
٣٧٣- «سوق» ، جمع ساق، به معناى تنه گیاه و بدنه درخت مى باشد.
٣٧٤- فتح / ٢٩.
٣٧٥- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١٠١٣.
٣٧٦- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢٢، ص ١١٦ - ١١٧.
٣٧٧- تفسیر نمونه، ج ٢٢، ص ١١٣.
٣٧٨- همان، (با اندکى تصرف ).
٣٧٩- همان، ج ٢٢، ص ١١٥.
٣٨٠- همان، ج ٢٢، ص ١١٧.
٣٨١- همان، ص ١١٩.
٣٨٢- صحیفه نور، ج ١٥، ص ١٧٩ - ١٨٠.
٣٨٣- حجرات / ١٢.
٣٨٤- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١٠١٧.
٣٨٥- تفسیر نمونه، ج ٢٢، ص ١٨٥، (با اندکى تغییر).
٣٨٦- جامع السعادات، ج ٢، ص ٣١٤ (چاپ بیروت ).
٣٨٧- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ١١٧.
٣٨٨- اصول کافى، ج ٢، ص ٣٥٧.
٣٨٩- جهاد اکبر، ص ٤٨ - ٤٩.
٣٩٠- مستدرک الوسائل، ج ٢، ص ١٠٦.
٣٩١- تفسیر نمونه، ج ٢٢، ص ١٩٢ - ١٩٣.
٣٩٢- لئالى الاخبار، ص ٥٩٧.
٣٩٣- تفسیر نمونه، ج ٢٢، ص ١٨٨ - ١٨٩.
٣٩٤- همان، ص ١٨٩.
٣٩٥- تعلیم و تربیت، ص ٤١٧ - ٤١٩.
٣٩٦- سفینة البحار، ج ١، ماده «شغل» .
٣٩٧- تفسیر نمونه، ج ٢٢، ص ١٩٣ - ١٩٤.
٣٩٨- همان، ص ١٩٤.
٣٩٩- حدید / ٢٠.
٤٠٠- امیر المؤمنین (علیه السلام ) را گفتند که صفت دنیا را براى ما تعریف کن؛ حضرت فرمود:الدنیا اوله بکاء واءوسطه عناء و آخره فناء؛ دنیا اولش گریه است و وسطش غم و اندوه و آخرش فنا است . (تفسیر منهج الصادقین، ج ٩، ص ١٨٦ - ١٨٧).
٤٠١- یعنى انسان عارف و خداشناس، از مشاهده پر کاهى پى به وجود خدا مى برد، ولى آدم احمق اگر به زمین و آسمان بنگرد، از زمین جز خاک و از آسمان جز توده اى دود نمى بیند؛ یعنى فقط ماده و محسوسات را مى بیند، و به ماوراى آن هرگز نمى اندیشد.
٤٠٢- «لون»: رنگ .
٤٠٣- «مکون»: به وجود آورنده .
٤٠٤- «کون»: هستى، عالم وجود.
٤٠٥- «رز»: انگور.
٤٠٦- «مى»: شراب انگورى .
٤٠٧- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١٠٦١ - ١٠٦٢.
٤٠٨- تفسیر المیزان، ج ١٩، ص ١٦٤.
٤٠٩- تفسیر نمونه، ج ٢٣، ص ٣٥٢.
٤١٠- اقتباس از امثال قرآن، ص ٢٣٥.
٤١١- تفسیر نمونه، ج ٥، ص ٢٠٧.
٤١٢- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٥، ص ٢٠٧.
٤١٣- قصص / ٧٩.
٤١٤- امثال قرآن، ص ٣١١.
٤١٥- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢٣، ص ٣٥٣.
٤١٦- حدید / ٢٠.
٤١٧- صف / ٨ - ٩.
٤١٨- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١٠٨٤ - ١٠٨٥.
٤١٩- برگرفته از تفسیر نمونه، ج ٧، ص ٣٦٨.
٤٢٠- تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ٨٢ - ٨٥.
٤٢١- «اءسفار»: جمع «سفر» یعنى کتاب بزرگ . سفر در اصل به معناى پرده بردارى است و کتاب را از آن جهت سفر گویند که مسائل پوشیده به وسیله آن، کشف مى شود و از حقایق پرده بر مى دارد.
٤٢٢- جمعه / ٥.
٤٢٣- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١٠٨٧.
٤٢٤- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ١١٤.
٤٢٥- تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ١١٤ - ١١٥.
٤٢٦- همان، ص ١١٩.
٤٢٧- کلیات سعدى، باب هشتم در آداب صحبت، ص ٢٦٨.
٤٢٨- همان، ص ٢٧٧.
٤٢٩- محجة البیضاء، ج ١، ص ١٢٥.
٤٣٠- نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت ٣٥٨.
٤٣١- بحار الانوار، ج ٧٠، ص ٣٤٤.
٤٣٢- فاطر / ٢٨.
٤٣٣- تفسیر مجمع البیان، ج ٨، ص ٤٠٧.
٤٣٤- کلیات سعدى، باب هشتم در آداب صحبت، ص ٢٦٩.
٤٣٥- صحیفه نور، ج ١٣، ص ٢٦٦ - ٢٦٨.
٤٣٦- بحار الانوار، ج ١، ص ٢٠٨.
٤٣٧- تفسیر امثال القرآن، ص ٦٠٠.
٤٣٨- بعضى گفته اند (یؤفکون ) مشتق از افک به معناى دروغ است .
٤٣٩- منافقون / ٤.
٤٤٠- «طلیق»: یعنى خوش بیان .
٤٤١- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١٠٨٩.
٤٤٢- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٩، ص ٢٩٤ - ٢٩٥.
٤٤٣- تفسیر المیزان، ج ١٩، ص ٢٨٧.
٤٤٤- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه ١٩٤.
٤٤٥- کلیات سعدى، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ٢٠٩.
٤٤٦- آشنایى با قرآن، ص ١٦٦.
٤٤٧- همان، ص ١٦٤.
٤٤٨- تحریم / ١٠.
٤٤٩- «در بعضى از کلمات مفسران آمده است که اسم همسر حضرت نوح «والهة» و اسم همسر حضرت لوط «والعة» بوده است و بعضى عکس این را نوشته اند یعنى نام همسر نوح را «والعه» و همسر لوط را «والهه» یا «واهله» گفته اند» ، (تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ٣٠١).
٤٥٠- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١١٠١ - ١١٠٢.
٤٥١- الدر المنثور، ج ٨، ص ٢٢٨.
٤٥٢- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ٣٠١.
٤٥٣- تفسیر الکشاف، ج ٤، ص ٥٧١.
٤٥٤- در آیه ٣ همین سوره، به ماجراى افشاى اسرار پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و آزار آن حضرت توسط بعضى از همسرانش اشاره شده است .
٤٥٥- تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ٣٠١.
٤٥٦- اقتباس از همان، ص ٣٠٢.
٤٥٧- احزاب / ٣٠.
٤٥٨- (اءحصنت فرجها)؛ یعنى دامن خود را از آلودگى مصون داشت .
«حصن» ، به معناى دژ و قلعه محکم است . به همین جهت مرد متاءهل را که از زن خود نگه دارى مى کند «محصن» (نگاه دارنده ) و زنى که ازدواج کرده و در پناه شوهر نگهدارى مى شود، «محصنه» (نگاه داشته شده ) نامیده مى شود.
٤٥٩- تحریم / ١١ - ١٢.
٤٦٠- تفسیر صفى، ج ٢، ص ١١٠٢.
٤٦١- الدر المنثور، ج ٨، ص ٢٢٩.
٤٦٢- تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ٣٠٢ - ٣٠٤.

صفحه ۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی