سیر و سلوک بیدآبادی
رسالۀ مختصری از مرحوم بیدآبادی در سیر و سلوک
آقا محمّد بیدآبادی از عرفاءِ مشهور است و صاحب مقامات و درجات. رحلتش در سنۀ 1197 هجریّۀ قمریّه است . و حقیر کراراً بر سر مزارش رفتهام . و مراد از بیدآبادی بطور مطلق اوست. و امّا آقا محمّد جواد بیدآبادی از عرفاءِ زمان اخیر بوده است، و استاد والد صدیق مکرّم حاج محمّد حسن شرکت است. آقای حاج محمّد حسن دام توفیقه گفتند: مرحوم پدر ما میگفت: آقا محمّد جواد بیدآبادی را کسی نشناخت؛ و خود مرحوم بیدآبادی یک بیت سروده بود که مرحوم پدرم یادداشت کرده بود:
صد گنج نهان بود مرا در دل و یاران نادیده گرفتند که این خانه خراب است
باری، مرحوم آقا محمّد بیدآبادی که به بیدآبادی بزرگ معروف است مطالبی جالب و دلنشین دارد، و هنگامی که حقیر در نجف أشرف بودم برای خود استنساخ نمودم. سپس معلوم شد مرحوم علاّمۀ طهرانی شیخ آقا بزرگ که استاد حقیر در فنّ درایه و حدیث و اجازات بودند در کتاب «الذّریعة» ج 12، ص 283 در تحت عنوان «رِسالةٌ فی السَّیرِ والسّلوکِ *فارسیّۀ لآِغا مُحمّدٍ البید ابادیّ أیْضاً کَتَبها مُراسلَةً إلی بعضِ تَلامیذِه» ذکر کردهاند . و چون از طرفی مختصر است و از طرف دیگر حاوی مطالب عمیقه است، ما عین آنرا در اینجا برای مزید بهرمندی مطالعه کنندگان ارجمند میآوریم:
بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین
بیدآبادی گوید:
یا أخی و حَبیبی! إنْ کُنتَ عَبدَاللهِ فارْفَعْ هِمَّتک، و کِلْ علَی اللهِ أمرَ ما یُهِمُّک!
تا توانی همّت خود را عالی نما، لانّ المرْءَ یطیرُ بهمَّته کما أنّ الطّیرَ یطیرُ بجَناحَیه.
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگِ تعلّق پذیرد آزاد است
هر چه در این خانه نشانت دهند گر نستانی به از آنت دهند
یعنی به تأمّلات صحیحه و کثرت ذکر موت، خانۀ دل را از غیر حقّ خالی گردان! یک دل داری؛ یک دوست بس است تو را! أَلَیْسَ اللَهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ . و مَا جَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.
در دو عالم گر تو آگاهی از او از چه بد دیدی که در خواهی از او
الهی زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین به جنّت میگریزد از درت یا ربّ شعورش بین
ما عَبَدْتُکَ خَوْفًا مِنْ نارِکَ وَ لا طَمَعًا فی جَنَّتِکَ، بَلْ وَجَدْتُکَ أهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ.
هر دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد. و تحصیل این کار به هوس نمیشود؛ بلکه تا نگذری از هوس نمیشود . أبَی اللَهُ أنْ یُجْریَ الامورَ إلاّ بِأسْبابِها . والاسبابُ لابُدَّ مِن اتِّصالِها بمُسبِّباتِها . و الاُمورُ العِظامُ لا تُنالُ بِالمُنَی، و لا تُدرَکُ بالهَوَی؛ واسْتَعینوا فی کُلّ صَنْعةٍ بِأرْبابِها، وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا؛ فإنّ التَّمنّیَ بِضاعَةُ الهَلکَی.
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب کن تو خانه و پس میهمان طلب
چو مستعدّ نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود وقت بیبصری
باید اوّل از مرشد کلّ و هادی سبل هدایت جسته، دست تولّی به دامن متابعت ائمّۀ هدی علیهمالسّلام زده، پشت پا به علائق دنیا زنی و تحصیل عشق نمائی؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ.
عشق مولی کِیْ کم از لیلی بود محو گشتن بهر او أولی بود
حاصل عشق همان بس که اسیر غم او دل به جائی ندهد میل به جائی نکند
پس هموم خود را همّ واحد ساخته با جدّ و جهد تمام پا به جادّۀ شریعت گذارد و تحصیل ملکۀ تقوی نماید، یعنی پیرامون حرام و شبهه و مباح قولاً و فعلاً و حالاً و خیالاً و اعتقاداً نگردد تا طهارت صوری و معنوی حاصل شود که شرط عبادت است، و اثری از عبادت مترتّب شود و محض صورت نباشد. إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ . «وَ لَن تُقْبَلَ نَفَقاتکُمْ إن کُنتُمْ قَوْمًا فاسِقینَ.» «وَ ما مَنَعَهُ عَن قَبولِ صَدَقاتِهِم إلاّ کَوْنُهُمْ فاسِقینَ.» «لَن یُقْبَلَ عَمَلُ رَجُلٍ عَلَیهِ جِلْبابٌ مِن حَرام.» «مَن أکلَ حَرامًا لَن یَقْبَلَ اللَهُ مِنْهُ صَرْفًا و لا عَدلاً.» وَ تَرکُ لُقمةٍ حَرامٍ أحَبُّ إلَی اللهِ مِن ألفَیْ رَکعَةٍ تَطوُّعًا، وَ رَدُّ دانِقٍ مِن حرامٍ تَعْدِلُ سَبعینَ حِجَّةٍ مَبرورَةٍ .
و به تدریج حوصلۀ فهم وسیع شود. وَ مَن یَتّقِ اللهَ یَجْعلْ لَهُ فُرقانًا **. وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَهُ . در این وقت دقیقهای از وظائف و طاعات مقرّرۀ واجبه و مندوبه را فرو گذار ننماید تا به مرور، روح قدسی قوّت گیرد. وَ نَحنُ نُؤیِّدُ روحَ القُدْسِی بِالعَمَل الصّالِحِ؛ وَ العملُ الصّالِحُ بَعضُهُ مِن بَعضٍ. و شرح صدری بهم رسد. و پیوسته نور عبادات بدنی و نور ملکاتنفسی تقویت یکدیگر نموده نُورٌ عَلَی' نُورٍ شود؛ الطّاعةُ تَجُرُّ الطّاعةَ . و احوال سابقه در اندک زمانی به مرتبۀ مقام رسد و ملکات حسنه و اخلاق جمیله حاصل شود و عقائد حقّه را رسوخ کامل بهم رسد، و ینابیع حکمت از چشمۀ دل به زبان جاری گردد، و به کلّی رو از غیر حقّ بگرداند.
در این هنگام هرگاه از زمرۀ سابقین باشد، جذبۀ عنایت او را استقبال کند و خودی او را گرفته در عوض، ما لا عینٌ رَأتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ علی قَلبِ بَشرٍ کرامت فرماید . و حقیقت إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَـٰکِنَّ اللَهَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ و إِنَّ هُدَی اللَهِ هُوَ الْهُدَی' را بعینه مشاهده نماید؛ «إذا أرادَ اللَهُ بِعَبْدٍ خَیْرًا فَتَحَ عَیْنَ قَلْبِهِ» را مشاهده نموده سالک مجذوب شود .
إلَهی تَرَدُّدی فی الآثارِ یوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ؛ فَاجْذِبْنی بِجَذْبَةٍ توصِلُنی إلَی قُرْبِکَ، و اسلُکْنی مَسالِکَ أهْلِ الْجَذْبِ، وَ خُذْ لِنَفسِکَ مِن نَفْسی ما یُصْلِحُها . جَذبَةٌ مِن جَذَباتِ الرَّبِّ تُوازی عَملَ الثَّقَلَیْن . ز سودای بزرگان هیچکس نقصان نمیبیند.
طالع اگر مدد کند، دامنش آورم به کف ار بکشم زهی طرب، ور بکشد زهی شرف
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند
تا به دنیا فکر اسب و زین بود بعد از آنت مرکب چوبین بود
تا هبوبِ نسایمِ رحمت او را به کدامیک از جزائر خالدات بحرین جلال و جمال که در خور استعداد و لائق حسن سعی او بود رساند. إنّ لِلَّهِ تَعالَی فی أیّامِ دَهرِکُمْ نَفَحاتٍ، ألا فَتَعرَّضوا لَها.
مراتب مزبوره منازل سیر إلی الله و مجاهدة فی سبیلالله است؛ یَـٰٓأَیُّهَا الْإِنسَـٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی' رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَـٰقِیهِ.
بعد از آن إنَّ الَّذینَ جاهَدوا فِینا که سفر السّیر فیالله است خواهد بود، و ذکر آن ضرور نیست بلکه مضرّ است.
درِ دیر میزدم من ز درون صدا برآمد که تو در برون چه کردی که درون خانه آئی
الإیمانُ مَراتِبُ وَ مَنازِلُ لَوْ حُمِّلَتْ عَلی صاحِبِ الاِثْنَینِ ثَلاثَةٌ لَتَقَطَّعَ کَما تَقَطَّعَ الْبیضُ عَلَی الصَّفا . رَحِمَ اللهُ امْرُؤٌ ] امْرَءًا ـ ظ [ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَم یَتَعَدَّ طَورَهُ .
چون ندیدی شبی سلیمان را تو چه دانی زبان مرغان را
فَخُذْ مَآ ءَاتَیْتُکَ وَ کُن مِنَ الشَّـٰکِرِینَ . و لَئن شَکَرْتُمْ لَازِیدَنَّکُمْ .
با که گویم اندرین ره زنده کو بهر آب زندگی پوینده کو
آنچه من گفتم به قدر فهم تست مُردم اندر حسرت فهم درست
رَحِمَ اللهُ امرَأً سَمِعَ قَولی وَ عَمِلَ فَاهتَدَی بِهِ.
به یقین بدانکه به نحو مذکور، هر که شروع در سلوک نماید، در مرحلهای که اجل موعود رسد، در زمرۀ وَ مَنْ یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُو عَلَی اللَهِ محشور گردد.
گر مرد رهی رهت نمودم . وَ اللَهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ. آنچه به خاطر بود به قلم آمد، تا که را به کار آید.
هر کس که ز شهر آشنائی است داند که متاع ما کجائی است
حاجی ره هدی به خدا غیر عشق نیست. گفتیم: زور این باده ندانی به خدا تا نچشی! وَ السَّلَـٰمُ عَلَی' مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی'.
. . . . . . . . . . . .
* ـ این رساله را صاحب «الذّریعة» به شمارۀ 1905 ذکر نموده است . و قبل از این رسالۀ دیگری به شمارۀ 1904 بدین عبارت آورده است: «رِسالَةٌ فی السَّیرِ و السُّلوکِ» لجَمالِ السّالکینَ العالمِ العارفِ المتشرِّعِ الحکیم الآغا مُحمّدٍ البیدابادیِّ الاصفَهانیِّ ابنِ محمّدٍ رفیعِ الجیلانیِّ الاصلِ، المولودِ باصْفَهانَ وَ المتوفّی بِها 1197؛ کَتَبها جَوابًا عمّا کَتبهُ إلیه المحقّقُ القُمّیُّ صاحبُ «القوانینِ» یسألُهُ فیه عَن بَیانِ ما هُوَ لازمٌ لَه فی السُّلوکِ . أوّلُها: «الحمدُ لِلّه الّذی خَمَّر بِیَدَیْ جَلالِه و جَمالِه أربعینَ صَباحًا طینةَ الإنسانِ، وَ أوْدعَ فِیه أسرارَ الاسماءِ کلِّها، وَ عَلَّمهُ المعانیَ وَ البیان».
** ـ اقتباس از آیۀ 29، از سورۀ 8: الانفال: یَـٰٓأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوٓا إِن تَتَّقُوا اللَهَ یَجعَل لَکُمْ فُرْقَانًا و آیۀ 2، از سورۀ 65: الطَّلاق: وَ مَن یَتَّقِ اللَهَ یَجْعَل لَهُ و مَخْرَجًا. (م)
[105] همین کتاب «روح مجرّد» ص 287 به نقل از کتاب «هدیّة الزّآئرین» مرحوم حاج شیخ عبّاس محدّث قمّی أعلیالله مقامه.
[106] أمیرالمومنین علیه السّلام میفرماید: لا یَتْرُکُ النّاسُ شَیْئًا مِنْ أمْرِ دینِهِمْ لاِسْتِصْلاحِ دُنْیاهُمْ إلاّ فَتَحَاللَهُ عَلَیْهِمْ ما هُوَ أضَرُّ مِنْهُ . («نهج البلاغة» حکمت 106؛ و از طبع مصر و تعلیقۀ شیخ محمّد عبده، ج 2، ص 161 )
«مردم بجهت آبادانی دنیای خودشان، چیزی از امور دینشان را رها نمیکنند مگر آنکه خداوند میگشاید برای آنها ـ در پاداش این عملشان ـ چیزی را که ضررش برای آنها بیشتر از ضرر دنیوی آن امر از دست رفته میباشد.»
محییالدّین عربی در کتاب «محاضرات» خود در ص 166 از ج 2 گوید:
شاطبی در علّت مرگ علیم بن هانی عمری که از فقهاء و زهّاد مشهور بوده است چنین آورده است: این سیّد ناچار شد دربارۀ امر مهمّی که بر او نازل شده بود با سلطان ملاقات کند. از محلّ خود حرکت کرد به سوی او، تا اینکه وارد شد در شهری که سلطان در آنجا بود. شب جمعهای با خدای خود خلوت نمود و در آن نماز خواند و سورهای که در آن سجده بود قرائت نمود، چون به سجده افتاد از خدا خواست جان او را بگیرد و با سلطان اجتماع نکند. در حال سجده دیگر کلامش قطع شد. او را برداشتند، دو روز درنگ کرد و بدون آنکه سخنی بگوید فوت کرد.
و این شیخ مردی بود که خانۀ او را غارت کرده بودند و شروع کرد به گریستن. فقهاء و اُدباء در نزد وی گرد آمدند و او را دعوت به صبر مینمودند و او را دلداری میدادند. او در پاسخشان گفت: من گریه نمیکنم برای آنکه دنیا از دستم رفته است، ولیکن گریهام به علّت آنستکه برای من از پیغمبر صلّی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: ما اسْتَخَفَّ قَوْمٌ بِعالِمِهِمْ وَ انْتَهَکوا حُرْمَتَهُ إلاّ سُلِّطَ عَلَیْهِمُ الْعَدُوُّ . «هیچ قومی عالمشان را سبک نمیشمرند و حرمت او را پاره نمیکنند مگر آنکه دشمن بر آنان مسلّط میشود.» شیخ در همان سال غارت، فوت کرد و خداوند در سال بعد دشمن را بر شهر مسلّط نمود بطوریکه با بدترین قسمی از آنان انتقام گرفت و حکایت و داستان زشتشان سالهای متمادی زبانزد خاصّ و عامّ شد؛ با آنکه تعدادشان فراوان و قوّتشان عظیم بود امّا اینها دستی از آنان نگرفت و همینطور که شیخ گفته بود واقع شد.
[107] ذیل آیۀ 76، از سورۀ 12: یوسف
[108] «دیوان حافظ شیرازی» طبع محمّد قزوینی و دکتر قاسم غنی، ص 282، غزل 408؛ و از طبع پژمان، ص 189 و 190، غزل 416
عارف و اصل آقا محمد بید آبادی
قله بر افراشته معرفت، تبلور معانی طریقت، و اصل به سرّ ولایت، فقیه بلند مقام، عارف بی بدیل، فرهیخته چهارده ستاره درخشان ولایت، مرحوم آقا محمّد بید آبادی، سر سلسله عارفان علوی و مبیّن حکومت صدرایی در سده های اخیر است.
او، دانشوری جامع و ذوفنون بود. غیر از علوم مرسوم زمان خویش، در دانشهایی چون: «کیمیا» مهارت داشت.
در حوزه اصفهان که آن روزگار عظیم ترین حوزه تشیّع بود، از محضر حکیمان، عارفان، فقیهان و محدثانی بزرگ بهره برد و رشد کرد.
در علوم منقول، چون رجال، درایة و فقه الحدیث، شاگرد حکیم و محدّث، مرحوم مولی محمد تقی الماسی بود. و راه و رسم استنباط معارف اعتقادی و اخلاقی را از جوامع روایی، از او بیاموخت.
در این باب، از حکیم سخن شناس، ملا اسماعیل خواجوی نیز، بهره گرفت.
در حکمت در محضر ملاّ عبد الله عکیم بود واز مرحوم خواجوی نیز، بهره ها برد.
در همین دوران، عرفان نظری و سلوک عملی را از عارفان بزرگی که به دور از غوغای روزگار بودند، نوش کرد و خود صاحب کمالات علمی و عملی شد و در بسیاری از علوم و فنون استاد گردید گر چه سیّد قطب الدیّن نیریزی شیرازی، استاد عرفان او بود، ولی طهارت نفس، تقرّب و توسّل به قطب دائره امکان، امام زمان، عجل الله تعالی فرجه، اورا به مقامات منیع و رفیعی رساند و برخوردار از کرامات و نوعی ولایت کرد و در جمع اوتاد و ابدال زمان خویش درآورد.
آوازه پایگاه بلند او در علم وعمل، سطوت معنوی و هیبت و صلابت او در پاسداشت و تبیین موازین شریعت در آن روزگار، عالمان دیگر دیار را مشتاق وصال او کرد. برخی رنج سفر بر خویش هموار کرده به خدمتش رسیدند و برخی با مکاتبه از او راه جستند. میرزای قمی، با این که خود فقیهی نامدار است، از او راه و رسم سلوک می جوید و عالمانی از قزوین از راه نامه، دستور العمل می گیرند.
با اینکه جان او، در عالم ملکوت سیر می کرد و روح او در جنّت لقأ تفرّج و تن او منوّر به انوار فرایض و نوافل بود و در حالی که قلب او از آزمایش پذیرش سرّ ولایت سر بلند بر آمده بود و حامل سرّ دشوار اسرار ولایت علوی بود، در میان مردم پیامبر گونه غم امت بر جان داشت و داغ دستگیری درماندگان و سیر کردن گرسنگان بر تن. در قحط غلا و فشار زندگی، با محرومان معیشتی همسان برگزید.
با دستور قناعت و ساده زیستی به خویشان و مریدان و شاگردان و برخورداران زمان خود، مردم اصفهان به راحتی قحطی غلا را پشت سر نهادند.
او، بااینکه از ملک شخصی و پدری اش بر خوردار بود، به هنگام تنگی معیشت مردم، آذوقه سالانه خود رابه ناداران بخشید و این سر مشقی برای توانگران شد و اصفهان بر قحطی آن روزگار بدون دشواریها و تلفات، غلبه کرد.
خلاصه، او به مصداق«کونوا دعاة للنّاس بغیر السنتکم» تبلور عمل به مکتب بود. هم در خدمت به خلق خدا جلودار بود و هم در عمل به دستورها و آموزه هایی که هدیه شاگردان می کرد.
شیوه او نوشتن کتاب نبود. او، با یاری جستن از قلم اعلی بر لوح جانها، دلها، را رقم می زد و روح و باطن شاگردان خویش را به امر ولایت کبری پیوند می داد.
به جای این که معارف را در جانهای آغشته به دنیا بریزد و حجاب ظلمات نفس آنان را با اصطلاحات و دانشهای مرسوم زمان، غلیظتر و سخت تر کند، رفع حجب می کرد و با نشان دادن آیات الهی و انفسی، آنان را از این خاک دادن به باطن و ملکوت عالم عروج می داد. سخن در روش تربیتی و سلوکی او بسیار است که رساله ای، جدا می طلبد. با این همه، غیر از دستور العملهایی چند، نوشته هایی اندک از او به یادگار مانده است«رساله توحیدیه» د رمبد و معاد، تفسیری در قرآن، حواشی چند بر کتابهای فقهی، فلسفی و عرفانی که تنها، حواشی اسفار آن به جای مانده که گاهی آخوند ملا علی نوری، از او نقل کرده و مرحوم ملا عبد الله زنوزی، شاگرد بزرگ و نزدیک به ملا علی نوری، از او در برخی ازصفحات کتاب «لمعات الالهیه» آورده و نسخه ای از آن، در کتابخانه استاد جلال الدین آشتیانی، موجود است.
دستور العمل فرادیدمان «رساله سیر و سلوک» مرحوم بید آبادی است و مخاطب او، ملاّ حسینا قزوینی (ر. ک: مجلّه حوزه شماره 53)، که مضامین و اشاراتی مشکل و پیچیده دارد. تنها آنانی را که کتابهای این قوم را خوانده اند، مفید می افتد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الحلیم الکریم العلی العظیم و الصلواة علی النبی المصطفی و الولی المرتضی و عترتهما اصحاب التسلیم و الرّضا
امّا بعد، چون مقتضای عبودیت حقیقی، اشتغال قلب و قالب عبد است به عبادت معبود به استحقاق(1)و توجه ظاهر و باطن به طاعت مقصود(2)علی الأطلاق، تعالی شانه و عظم برهانه، چنانکه گوش ظاهر و باطن او نشنود جز کلام حق را و دیده سر و سرّ او نبیند جز کتاب حق را و زبان قلب و قالب او نگوید جز نام حق را تا در مسلک فرقه «صمّ بکمو عمی»(3)منسلک نباشد و در تحت زمره
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها»(4)
مندرج نگردد و همچنین سایر اعضأ و جوارح و باطن و باطن و ظاهر و باقی حوارس و قوی و مدارک و مشاعر.
لهذا، همچنانکه عبادت قلب، بعد از تحصیل عقاید حقه، اشتغال لسان قلب است به ذکر علی الدّوام، به حسب اجازه صاحب نفس مأذون از امام معصوم، علیه السّلام، کما قول الله تعالی:
«ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب»(6)
و استغراق عین قلب در مشاهده صور نقوش مکتوبه بر لوح قلب به واسطه قلم اعلی،که عبارت از روح اعظم(7)است، کمال قال الله سبحانه:
«اولئک کتب فی قلوبهم الأیمان و أیّدهم بروح منه»(8)
و اشتغال أذن قلب مر تلقی واردات و الهامات ربّانیه و حکم و خطابات سبحانیّه را کمال قال عزّ و جل:
«و تعیها أذن و اعیه»(9)
همچنین عبادت قالب، بعد از أقامه ارکان ظاهر شرعیه، علی صاردها و آله ألف صلواة و سلام و تحیّة، مشغول ساختن جوارح و ارکان است به خدمت آن صاحب نفس مأذون که شیخ راه و پیر آگاه، عبارت از آن کامل ذو فنون است.
و همچنین مشغول ساختن لسان به تلاوت أو راد وارده از صاحب نفس و أجازه شیخ راه، أو(یا) «من ینوب عنه» که مأخوذ است از انفاس و اجازات مشایخ سلسله طریقت و مرشدان راه حقیقت که سلسله اجازه ایشان یداً بید و نفساً به نفس، منتهی می شود به امام، علیه السلام.
و چون (به هر حال) مقصود از تحریر این صحیفه، بیان اوراد موظّفه است، به جهت یکی از فرزندان با توفیق، اذاقه الله رحیق التحقیق.
و آن دو قسم است:
قسمی است مداومت بر آن منتّج قرب نوافل و مداومت بر آن موجب عروج بر معارج و منازل است و مهما امکن ترک نباید تا وقتی معیّن و مدّتی معهود .
و قسمی که در هنگام جمعیّت و اقبال و فرصت و فراغ بال، به آن اشتغال باید نمود واگر حضور و جمعیت (تمرکز دل) و فرصت و فراغت نباشد، ترک آن خسران و ضرری ندارد.
لهذا، آنچه بیان آن متصوّر است، در ضمن دو فصل ایراد می شود، بعد از تقدیم مقدمه جامعه و من الله تعالی أفاضه الانوار اللاّمعه.
مقدمه جامعه
بدان ای عزیز! با توفیق، ثبتّک الله علی سوأ الطریق، که سالک طریق قویم و ناهج صراط مستقیم را اشتغال به پنج عبادت از عبادات قلبیه و مداومت بر پنج طاعت جنانیه و لسانیه و ارکانیه، بدون حضور، نافع نیست و چون (به هر حال)به حکم حدیث قدسی:
«لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»(10)
محل نور خدا و آینه تجلیات حضور مولی، حقیقت قلب است که لطیفه ای است ربّانی و مجرّدی است روحانی و حقیقت قلب را صورتی است جسمانی، که عبارت از مضغه صنوبریّه واقعه در أیسر تجویف صدر است و هر تجلّی که در قلب معنوی واقع می شود، در این قلب صنوبری، که به منزله آن روزنه لطیفه ربّانی و به مثابه خلیفه آن مجرّد روحانی است، صورتی مطابق آن معنی و مثالی موافق آن تجلّی، جلوه گر می گردد و هر گاه آن تجلّی، از تجلّیات جامعه باشد، لا محاله، صورت تمثیلیه، صورتی جامع خواهد بود در جمیع صور، به حکم:
«خلق الله آدم علی صورته»(11)
و بر طبق:«علّم آدم الأسمأ کلّها»(12)صورت انسان است چنانکه علی بن موسی الرّضا، علیه آلاف التحیة و الثنأ، در شرح سکینه قلبیه مذکور در آیه شریفه:
«هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین»(13)
فرموده:
«السکینة ریح تفوح من الجّنة لها وجه کوجه الانسان»(14)
گاه باشد که آن تجلّی قلبی، به حدّی قوّت کند که از باطن به ظاهر بروز کند و در خاج ممثّل گردد و ملحوظ چشم ظاهر شود، چنانکه حکایت تمثّل جبرئیل به صورت انسان مستوی الاجزأ و الأرکان از برای مریم بنت عمران در قرآن مذکور(15).
و از جمله انفاس الهیّه، که از لسان حقایق ترجمان حضرت فیّاض الحقائق مولانا ابو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق، علیه السلام، ظهور کرده، این کلمات شریفه است که:
«الصوّرة الانسانیة هی اکبر حجّة الله علی خلقه و هی الکتاب المبین الّذی کتبه بیده، و هی الهیکل الّذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی الطریق المستقیم الی کل خیر، و هی الحبل الممدود بین الجنة و النّار.»(16)
بنأ علی هذه المقدمات، سالک را لازم است که در مجامع، احوال و افعال و اقوال و حرکات و سکنات و لهجات و لمسات و لمحات و در هنگام ذکر و ورد و طاعات و خدمت، مراقب قلب صنوبری باشد، تا انواع تمثیلات که در انواع تجلیّات بر قلب صنوبری از قلب معنوی،
منعکس می گردد، ملحوظ چشم دل گردد، چنانکه عارفی فرمود: نظم.
عجائب نقشها بینی خلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشینی زدنیا و آخرت غافل
ادله بر صحّت این مطلب، از آیات الهیّه و اخبار معصومیّه، صلواة الله علیهم، به اضافه ادله عقلیّه و شواهد کشفیّه بسیار است که در این مقام، نگنجد و من الله الا عانة (17).
فصل اوّل، در ذکر قسمی از اوراد که مداومت بر آن منتح قرب نوافل و موجب عروج به معارج و منازل و مهما امکن (هر طور شده) نباید ترک نمود، تا وقتی معیّن و مدتی معهوده، چون به مقتضی حدیث:
« کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون»(18).
نوم و یقظه انسان، که عبارت از توجّه روح است از ظاهر به باطن و التفات آن از باطن به ظاهر، نمونه موت و بعثت (بعث) است.
پس بنابراین، سالک راه را، لازم است که هنگام بیدار شدن از خواب و هنگام اراده خواب، متذکّر حالتین مذکور تین باشد. و از این جاست که غالب اورادی که در این فصل مذکور می شود تعلّق به این دو وقت دارد(19)
که صبح از خواب بیدار می شود و از مستی هوشیار، قبل از تکلّم به کلام و اشتغال به همه اقوال و افعال بالتّمام بر طبق آیه کریمه:
«انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ...»(20)
متخلّق به اخلاق الله و متأدّب به آداب ملائکة الله گردیده، چونانکه صباح به امر فالق الأصباح، به مقتضای:«و الصّبح اذا تنفّس» (21)به نفس رحمانی (22)می گردد، سالک نیز متنفّس به نفس (23) رحیمی گردیده، کلمه محمّدیه اجمالیّه (24) را به عدد معصومین، صلواة الله علیهم اجمعین، بر زبان عقیدت ترجمان، جاری گرداند. و همچنانکه از ظلمت لیل، بیرون آمده، داخل نور نهار ظاهری می گردد و بر وفق کریمه:
«هو الذی یصلّی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظّلمات الی النّور و کان بالمؤمنین رحیماً»(25).
به واسطه تأثیر «نفس رحیمی»از ظلمات حجب بیرون آمده، داخل نور نهار شود و ظهور و تجلّی و حضور گردد(26)، به همان عدد (چهارده)اقلاّ به اقامه صلوة کبری 27 و مراقبه سکینه قلبیه (28)باید بود تا از أدای فریضه فجر فارغ شود بعد از فراغ، به تلاوت «آیة العظیمه»(29)که صراط المستقیم عقاید حقه است و به اسرار اصول معارف محتوی، به سر علوّ و دنو ذات تعالی مجده منطوری و به نفی تعطیل و تشبیه و اثبات امر بین الامرین در صفات و نفی جبر و تفویض و امر بین الامرین در افعال، بیشتر اشتغال نماید(یعنی به قرأت آیة الکرسی با توجه به معانی بلندی که شمردند مشغول شود)
و به قرأت کلمه ظاهره، یعنی«سبّحه (30) ظاهره» که کتاب اجمالی معارف الهیه و علوم ربّانیه،(است) مشغول گردد و این دو ورد، یعنی «آیة العظیمة تامة» و «قرأت سبّحه ظاهره» اختصاص به صلوة فجر ندارد، بلکه بعد از مجموع صلواة خمس، بروجهی که از أئمّه هدی، صلواة الله علیهم، مأثور است، باید خوانده شود.(31)بعد از آن، متخلّق به خلق لاهوتی(32)و متأدّب به ادب ملکوتی (33) گردیده، یک دفعه(با تمام وجود) به کلمه محمّدیه اجمالیه متکلّم و به نفس رحیمی اجمالی، متنفّس گردد. چون سالک را از صورت به معنی انتقالی و از شهادت به غیب، توجهی می باشد و مقرر است که صورت و ظاهر و شهادت و نبوّت محمّد، صلی الله علیه و آله، را معنی و باطنی و غیبی به غیر از ولایت علویّه نیست (34). لهذا، باید بعد از تخلق به خلق حضرت لاهوت و تأدب به ادب حضرت ملکوت و استنزال رحمت رحیمة از حضرت ذات، به صاحب نبوت و امین رسالت، علیه افضل الصلوات، از ظاهر نبوت به باطن ولایت توجه نموده یک دفعه به کلمه«جبرئیلیة» که مانند کلمه «توحیدیّه»(36) بر نفی و اثبات مشتمل است تکلّم نماید.
به واسطه تخلیه اولی، اثبات مروت و کرم و کمال فتوّت و نعم و جمال از برای ولی حضرت ذوالجلال نماید که:
«الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی الی النّور و الّذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النّور الی الظلمات»(37)
و به واسطه تخلیه ثانیه، به نفی حول و قوه و سلطنت و قدرت و قهر و قوّت و اختیار و ارادت از برای غیر صاحب اختیار، مالک اقتدار؛ یعنی ذوالفقار نماید که:
«الّذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الّذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیأ الشیطان، انّ کید الشّیطان کان ضعیفاً»(38)
و این نفی و اثبات، مجاهده ای است باطنیه. و همچنانکه صاحب مجاهده در مقام نفی کفّار و فجار ظاهر، اثبات اخیار و ابرار ظاهر می باشد، صاحب این مجاهده نیز، کفّار و فجار باطنی را، که عبارت از «جنود جهلّیه دنیّة»(39)است نفی می نماید که:«ألا انّ حزب الشّیطان هم الخاسرون» (40)، و ابرار و اخیار باطن باطن را که عبارت از «جنودعقلیه علّیّه»(41)است، اثبات می فرماید که: «انّ حزب الله هم المفلحون» (42).
بعد از آن، از مقام مجاهده، به مقام مشاهده (43)عروج نمود، اغیار را بالکلیّه، فراموش و نقش جمال یار را بر لوح سینه منقوش فرموده، به اقبال کلّی و توجّه تام متوجّه حضرت ولایت (44) کلیه گردیده یک دفعه به کلمه علوّیه(45)اجمالیّه که سبب اشتمال بر چهار اسم عظیم الاقتدار، محیط بر چهار قائمه عرش اسرار و چهار رکن کرسی انوار،(46)است، تکلم نماید.
و چون سالک را بعد از توجّه کلی، به حضرت «ولایت کلیّه»(47)، آثار جلال مولی ظاهر می شود و نظر به ضعف وجود(سالک)، بسا باشد که تزلزل به ارکان و اطمینان او، راه یابد. به حکم«لا ملجا الاّ الیک»(48)، باز ملتجی به ملجأ ولایت و متمسک به عروة الوثقی هدایت گردیده، یک دفعه به «کلمه علویّه تفصیلیه» تکلّم نماید و چون انسان، انموذح عالم کبیر است و از حقایق الوهیّت و ولایت و نبوّت و مراتب ملکوت و جبروت و لا هوت در عالم، او نمونه و نشانه، می باشد، لا جرم، باید اول به لسان جبرئیل کلی روح در جناب حضرت نبّوت کلیه(49)، قلب را، که مبعوث به مقابله کفار جنود نفس است، امر به ندا کردن حضرت ولایت کلیّه (50) فرموده، به فتح اوّل کلمه علویّه تفصیلیّه، که مسمّی است به باب الظّاهر و باب النبوة المحمدیّه و باب الأمر و باب الباطن و باب ثانی از کلمه«علویّه تفصیلیه»، که مسمّی است به باب الباطن و باب الولایة و باب العلویة و باب الولایة و باب العلویة و باب الامتثال و باب الاجابة، اختتام فرماید، (51)تا به واسطه تأییدات ربانیة الهیّه و الهامات ملکوتیه جبروتیه و شفاعات محمدیه و نشأت علویه، جذبات و لویّه بر باطن او فایض شود.
و باید حروف آخر را از کلمه علویّه تفصیلیه (52) که مسمّی به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع (53) مکرّر نماید و (چون) از غلبه نشأة علویّه و قوّه جذبه ولویّه، کار سالک به جایی می رسد که عنان سالک از دست او بیرون رود.
و مجذوب مطلق، اگر چه گلیم خویش از امواج خطرات بیرون می آورد، لیکن غریقان شطاط بحار جهالت را دستگیری نمی تواند نمود. و اگر قانون سلوک که نتیجه مقام نبوّت از میانه مرتفع شود، راه افاضه علیا بر سافل و استفاضه سافل از علیا، منقطع گردد ؛ چرا که وصول فیض موقوف بر وجود برزخ ذوجهتین و متوسط بین العالمین، که عبارت از انسان کامل که نتیجه انسان سالک مجذوب و مجذوب سالک است، منقطع است ؛ لهذا سالک باید از جذب مطلق، رجوع به سلوک نموده، نشأه «شراب زنجبیل»(54) جذب را با کیفیّت «شراب کافوری» سلوک بیامیزد و عمود به مقام نبوت که «فرق بعد الجمع»(55)است فرموده.
ثانیاً، متخلّق به خلق لاهوتی و متأدّب به ادب ملکوتی گردیده یک دفعه به «کلمه محمدیّه تفصیلیه» که عبارت از نفس رحیمی تفصیلی است، تکلم نماید و کام جان و مذاق روان را از نشأت مقامات محمدیه اولوّیه و اوسطّیه و آخریه که مستفاد است که مستفاد است از کلمه جامعه:«اوّلنا محمد و آخرنا محمد، صلی الله علیه و آله»(56)ملتّذ فرماید و چون به واسطه اشتغال به لوازم سلوک و تربیت قوای بدنیه، آینه قلب را با غباری، عارض، می گردد و حجابی رقیق چهره خواطر را می پوشاند، می باید در خود تقسیم اعمال و اوراد موظّفه، یعنی در ختم سجده شکر نماز عشأ، با حضور تام و مراقبه قلب و توجه به حضرت الوهیّت ذات تعالی، و استشفاع از حضرت انسان کامل که جامع میان ظاهر صورت نبوّت محمدی، صل الله علیه و آله، و باطن معنی ولایت علوی است به «کلمه فتحیه»(57) که مفتاح ابواب کنوز دل است، تکلّم نماید، اقلاً، سه دفعه یا پنج دفعه. و اگر حضور در وقتی باشی هر قدر که خواهد این کلمه را تکرار می تواند نمود و اوراد صلواة فجر و عشا را به زیارت حضرت سید الشهدا و قرّة عین الاولیأ، سبط النبّی و ابن الولی مولینا ابا عبدالله الحسین، صلواة الله علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین، و حضرت مصدر سلاسل الاولیأ و منبع الولایة للأصفیأ، مولینا ابو الحسن علی بن موسی الرّضا، صلوات الله و سلامه علیهما و علی الطّاهرین من آبائهما و ابنائهما، ختم نماید.(58)
و در هنگام خواب که به موجب:«النّوم اخ الموت»(59)به مثابه حالت نزع و احتضار اموات و مناسب وقت مرگ و تودیع حیات و صورت مقام فنا و مقدمّه منزل بقاست، باید محتضر وار بر پشت خوابیده (60)به تلاوت اوراد صلوة فجر، طیب اللّسان، گردیده، یعنی یک دفعه به «کلمه محمّدیه اجمالیه» و یک دفعه «کلمه جبرئیلیه» و یک دفعه به «کلمه علویّه اجمالیّه» و یک دفعه به «کلمه علویه تفصیلیه» به شرط تکرار حروف اخیر که مسمّی به سرّ مکنون است، به عدد عین الجمع شود یک دفعه به کلمه محمدیّه تفصیلیه، تکلم نماید آن گاه تختّم باب قلب به خاتم سکینه صدریّه و ترقیم لوح ناصیه به رقم(بر قسم) سکینه عقلیه ابواب ظاهره را که مدخل اغیارند مغلق (بسته) نموده و باب باطن را که مدخل یار است بر رخسار یار گشاید و در هنگام ختم باب قلب، به خاتم سکینه صدریّه، تشهد کامل را به ختم مذکور منضم سازد (61) بروجهی که افتتاح تختّم با افتتاح تشهّد، مقارن باشد، با شرایط مأخوذه شفاهیه. و در هنگام ترقیم لوح ناصیه به رقم سکینه عقلیه، دفعه دیگر به کلمه «محمّدیه تفصیلیّه» تکلّم نماید بر این وجه که افتتاح ترقیم با افتتاح تکلّم و اختتام ترقیم با اختتام تکلم، مقارن باشد، با شرائط مقررّه معهوده. و چون سکینه صدریه، خلیفه سکینه قلبیه و سکینه عقلیه، خلیفه سکینه صدریه است، صلواة کبری، که اشاره به بطون محض ودالّ است بر مظاهر حقّه تفصیلیه و مراتب نوریه ظهوریّه:«اوّلنا واوسطنا و آخرنا»(62)،مقارن باشد و با سکینه صدریّه که جامع است بین الظهور والبطون و برزخ است بین الغیب و الشّهود، تشهد کامل که جامع مراتب الوهیّت و رسالت و ولایت و مشتمل بر مراتب ثلاث غیب مطلق و شهادت مطلق و غیب مضاف است (63)، مقارن باشد، تا استیفأ حقوق منازل و معارج و استقصأ واجبات مقامات و مدارج به عمل آمده باشد.
بدان! همچنان که سالک را مراقب سکینه قلبیه، که از اعمال مستمرّه عین قلب است، در هنگام اقامه صلوة کبری که از فرائض دائیه لسان القلب است علی الدوام فی اللّیالی و الأیّام در مجامع حرکات و سکنات لازم است؛ هم چنین مراقبه سکینه صدریّه و سکینه عقلیّه از باطن، منتج نشأة جامعه بین الجذب و السلوک و البطون و الظّهور است. و گاهب که حجاب مراقبه سکینه قلبیّه نشود خالی از تقویتی نخواهد بود.
مخفی نماند که در مراقبه سکینه قلبیه، که فی الحقیقه توجه به جانب کعبه باطنیه (64) و تولّی به سوی شطر قبله معنویه است، در هنگام اقامه صلوة کبری، خصوصاً بر تقدیری که اقامه مذکور به کلمه سرالسرّ (65)، باشد، رموز خفیّه عظیمه و کنوز مخفیّه جلیله است که در این مختصر نمی گنجد و از عنایت جناب مولی، مترقّب ترقیم رساله علی حدّه می باشد. ان شأ الله تعالی.
و بدان که مجموع عبادات سالک، بعد از عقاید حقّه و ارکان شرعیّه (66)، منحصر بر دو قسم است:
اوّل، صلوة کبری و صلوة صغری.
دوّم، مراقبه سکینه قلبیه و صدریه و عقلیه.
و اقامه صلوة کبری از مقوله عبادات لسانیّه است قلبا و اقامه صلوة صغری از مقوله عبادات لسانیه است قالباً. و لا محاله عبادت سمعیّه لازمه عبادت لسانیه است. از آن جا که هر چه لسان قلب به آن ناطق گردد،
سمع قلب آن را داعی شود و هر چه لسان به آن تکلّم نماید، از أذن قالب آن را سامع گردد. و مراقبه سکینه قلبیه از مقوله عبادات بصریّه است قلبا، و مراقبه سکینه عقلیه و صوریه از مقوله عبادات بصریّه است، مثالاً و خیالاً و دراین مقام، عبادات ارکانیه نیز هست و آن ختم باب قلب است به قلب ذوشفتین؛ اعنی صورت معنی «قلب المؤمن بین الاصبعین»(67)و همچنین ترقیم لوح ناصیه به قلم مصوّره قلبیه که خلیفه قلم اعلی (68) و مظهر اسم «المصور»(69) است و مشتمل بر دو شق: جمع و فرق و مجلات هر دو اسم راتق و فاتق کما قال سبحانه:
«اولم یر الّذین کفروا انّ السّموات و الأرض کانتارتقا ففتقنا هما»(70)
و از این مقام است ظهور قرآنی که نزول جمع اجمالی است و ظهور فرقانی(71)، که نزول تفصیلی بیانی است کما قال بحانه و عزّ شأنه:
«انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا فرأناه قرآنه، ثمّ انّ علینا بیانه».
و از آن جمعیّت است فصل و جمع یوم القیامه که یوم الجمع و یوم الفصل عبارت از آن است، کما قال جلّ سلطانه:
«هذا یوم الفصل جمعنا کم و الاوّلین»(72)
و این بابی عظیم است از علم، که مجمع علوم و صناعات ظاهره و باطنه از آن استخراج می شود.
و سرّ این اعمال لسانیّه و سمعیّه و بصریة ظاهریّه و باطنیّه آن است که هر اسم از اسمهای حسنی آلهیّه که لا محاله در عالم غیب حقیقتی مجرّده دارد چون به عالم شهادت ظهور کند، ظهور آن بر دو نوع ممکن است.
نوع اوّل، ظهور آن در عالم اصوات و حروف و الفاظ و کلمات و عبارت که از اسمأ ملفوظه است.
نوع دوّم، ظهور در عالم نقوش و خطوط و ارقام و کتابات که عبارت از اسمأ مکتوبه است.
و همچنین ظهور اسمأ در عالم مثال که خیال حقیقی غیر و همی و برزخی میان دو عالم غیب و شهادت است، به دو نوع تواند بود:
نوع اوّل، ظهور در عالم اصوات و حروف قلبیّه، که منطوق لسان و قلب است و مسموع سمع قلب.
نوع دوّم، ظهور در عالم خطوط و نقوش قلبیه، که مکتوب لوح قلب و ملحوظ عین قلب است.(73)
و چون سالک راه خدا را باید مجامع باطن و ظاهر و معنی و قلب و قالب به حق مشغول باشد، پس همچنانکه حقیقت قلب او باید مشغول باشد، به اقامه صلوة کبری، که نطق قلبی است و عین قلب او در مراقبه سکینه قلبیه، که رقم قلبی است مستغرق باشد و لسان قالب او به اقامه صلوة صغری که نطق قالبی است، اشتغال، و سمع باطن او به استماع صلوة کبری و سمع ظاهر او به استماع صلوة صغری، ملتّذ گردد.
و باب قلب او که عنوان صدر است، به رقم سکینه صدر مرقّم گردد و لوح ناصیه به نفس سکینه قلبیّه منقش باشد، تا هیچ یک از اجزأ ظاهره و باطنه او از حق تعالی خالی نباشد و راهزنان شیاطین الجن و الانس را به هیچ حال و از هیچ منفذ در او مجال تطرّق و نفوذ نماند، چنانکه عالم لا ریب(74) حضرت لسان الغیب، قدس سره، فرمود: خواجه
من آن نیم که دهم دل به نقد هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه تست (75)