اشعار فاطمی
===================
این روزها با ناکسان افتاده کارم
دیگر پیمبر زادهای بیاعتبارم
بعد از تو همّ و غمّ مردم منبرت شد
من فکر میکردم که تنها یادگارم
تا چشم وا کردم هیاهو بود و آتش
دیدم زنی تنها میان گیر و دارم
آن قلب کوچک در دلم دیگر نمیزد
بهتر که طفلم را به این دنیا نیارم
من درد دارم، دردم اما از تنم نیست
از دیدن دستان بسته شرمسارم
از این جماعت شکوهها دارم برایت
امشب به شوقت سر به بالین میگذارم
اینجا به اجبار زمان کم گریه کردم
باید بیایم از زمان فارغ ببارم
یادم نرفته است آخرین قولی که دادی
با این امید این لحظهها را میشمارم
شاعر : ا.سادات.هاشمی
================
همینکه شعله به پایِ تو بی امان پیچید
صدایِ ناله یِ تو بین آسمان پیچید
نفس نفس زدنت پشتِ در عذابم داد
نسیم ِ سوختنت تا به بیکران پیچید
به رویِ صورتِ تو شعله چنگ می انداخت
بهار بودی و در ناله ات خزان پیچید
بنا نبود که "در" سمتِ پهلویت آید
میانِ پهلویِ تو دردِ استخوان پیچید
چنان زدند که از رویِ شاخه بار افتاد
و در به رویِ سرت خورد و ناگهان پیچید
همینکه زیر ِ در ِ خانه گیر افتادی
به سویِ خانه یِ من پای دشمنان پیچید
تو آن وقار نبودی که بر زمین اُفتی!
گمان کنم وسطِ کوچه پایتان پیچید
==============
ای فُلک عاشقی ز چه پهلو گرفته ای*
ای بحر عشق از چه به غم خو گرفته ای
تاریک شد دو چشم علی بی طلوع تو
چندی است از عزیز دلت رو گرفته ای
بهر سؤال نه، ز مدد یا علی بگو
ای همسری که دست به زانو گرفته ای
ترسم بگیرد از من دلسوخته تو را
زخمی که از غلاف به بازو گرفته ای
دیوار را رها کن و از دست من بگیر
ای آنکه دست خویش به پهلو گرفته ای
گرچه کبود گشته ولی باز کن به من
آن چشم را که در خَم ابرو گرفته ای
آشفته است چون دل من موی زینبت
زان دم که شانه را ز سر او گرفته ای
موی تو محرم است و علی محرم تو نیست؟
از چیست چهره در پس گیسو گرفته ای؟
* فُلک: کشتی
شاعر : محمد سهرابی
================
با حال و روز حیدرت اینگونه تا مکن
این خانه را به حالِ خودش تو رها مکن
حرفت درون سینه یِ تو گیر میکند
این دنده ات شکسته کسی را صدا مکن
زحمت مکش که فضه کمک حالِ زینب است
دستت شکسته است به زور آسیا مکن
پیچیده بین کوچه که حال شما بد است
اما شما به حرف زنان اعتنا مکن
داری دوباره در بر ِ من کار میکنی؟
حیدر نمرده فاطمه کاری شما مکن
این خانه ام که بی تو به دردی نمیخورد
اینگونه در برم کفنت را سوا مکن
شاعر : حامد جولازاده
===============
در اولین اقدام ِ خود "در" را عوض کرد
خاکستر ِ "در" حالِ حیدر را عوض کرد
تا کودکان پرهایِ خونین را نبینند
او صحنه یِ قتل ِ کبوتر را عوض کرد
دستِ به خون آلوده ای بر سطح دریا
سائید و رنگِ حوض کوثر را عوض کرد
تا که نباشد در مسیر دید، حیدر
با بغض رفت و جای بستر را عوض کرد
آنشب چگونه صبح شد؟ ...آن شب که زینب
پبراهن خونین مادر را عوض کرد
رازی حسن در گوش زینب گفت و کم کم
این راز ، رنگِ موی دختر را عوض کرد
آنشب بوقت غسل ...، خیلی اتفاقات
معنای قدر و وحی و محشر را عوض کرد
شاعر : مهدی نور قربانی
==================
کسی جز فاطمه مظلومی مولا نمی داند
بجز او کس غم آن رهبر تنها نمی داند
حدیث غم فزای کوچه را خواهی اگر دانی
به غیر از مجتبی ز آن محشر کبری نمی داند
ز ضرب و شدت سیلی زبانم لال یا مهدی
یقین دارم کسی جز صورت زهرا نمی داند
گمانم فاطمه آندم درون کوچه نها بود
کسی از ظلم آن نامردان در آن بلوا نمی داند
کنار شعله ی آتش گلی بین در و دیوار
کسی از رنجهای نو گل بطحا نمی داند
د رآن بلوای نا مردان مغیره همره قنفنذ
کسی از ظلم های آن دو بر زهرا نمی داند
کسی از شدت ضرب در و مسمار ای مردم
به غیر پهلوی انسیه الحورا نمی داند
بلی بین در و دیوار قربانگاه محسن شد
دلی از کینه ی آن فرقه ی اعدا نمی داند
علی در خانه بود و فضّه را زهرا صدا می کرد
کسی از راز و رمز گفته ی زهرا نمی داند
گمانم دست خیبر کن در آندم بسته بود از کین
کسی جز فضه آری زآن غم عظمی نمی داند
چه گویم حال زهرا و وصایای پیمبر را
غم آن دختر غم دیده جز بابا نمی داند
تمام اشک ما ، برقبر نا پیدای او باشد
که جز مهدی کسی زآن قبر نا پیدا نمی داند
الا سادات عالم زین مصیبت رخت غم پوشید
کسی قبر غریب مادر ما را نمی داند
رحیمی بس نما شعرت که گریان کرده مهدی را
که جز او کس حدیث غربت زهرا نمی داند
=======================
نُـه ساله بـودم آمـدم در خـانه تـو
تـو شمع مــن بـودی و مـن پـروانه تو
جـایم کـنون بستر شـده
پروانه خاکستر شده، مظلوم عــلی جان2
با آنکه هـر شب تـا سحر یکدم بیرون رود
تا حرف ما را نشود، مظلوم عــلی جان2
بنشین کـه تـا بـر غـربتت اشکی بـریزم
عــفوم نما گـر پیش پـایت بـر نخیزم
دیگر نـمانـده تاب قـیامم
ور نه نخوابم نزد امامم، مظلوم علی جان2
ای اولیــن مظلوم عـالم شوهــر مـن
یک لحظه بـنشین در کـنار بـستر من
ای اولــین مـظلوم در خــانه نشسته
بنشین به پهلوی منِ پـهلو شکسته
ای همسر خـانه نشین
سـیرم ببین، سیرم ببین، مظلوم علی جان 2
===================
در کودکی شد قسمت من خانه داری
هم خانه داری می کنم هم سوگواری
گـــریـــم بـــرای نـــــور دو عـیـنـت
هــر شب دهـــــم آب دســت حسینت
دیشب دعــا کردی اجل جانت بگیرد
امشب دعــا کن دخترت زینب بمیرد
دیشب تــــــو بــــودی انـــــدر کنارم
امشب بــــه دیــــوار ســر می گذارم
دیشب نشستی گیسویم را شانه کردی
امشب در آغوش لَحَد کـــاشانه کردی
دیشب گـرفـتـی اشــکــم ز دیــده
امشب ز داغــت پـشـتـم خــمـــیـده
دادی بـه دست زینبت با آه و زاری
پـیــراهــن خونین خود را یادگاری
آن پـیـرهـن را هـــرگـــز نــــشــویم
تــا عــــطر مـــادر از آن بـــبویم
مادر چرا رنگ از رخ ماهت پریـده
مـــادر چرا خون از گریبانت چکیده
گـاه دعــــا و راز و نیاز است
سـجـــاده بـگـشــا وقت نماز است
====================
این چه غوغایی است کاندر ماسوا افتاده است
لرزه بر عرش خدا زین ماجرا افتاده است
این چه آشوبی است کز طوفان غم بار دگر
نوح با کشتی به گرداب بلا افتاده است
آتش نمرودیان افتاده در جان خلیل
کز شرارش آتشی بر جان ما افتاده است
گریه کن ای آسمان کز فرط غم در رود نیل
زین مصیبت از کف موسی عصا افتاده است
ناله کن ای دل که از سوز دل و اشک مسیح
لرزه بر ارکان عرش کبریا افتاده است
شهپر جبریل می سوزد که از بیداد خصم
آتشی در مهبط وحی خدا افتاده است
باغبان در خواب و گل در باغ و گلچین در کمین
بلبل شوریده از شور و نوا افتاده است
یا رسول الله برخیز و ببین کز ضرب در
پشت درب خانه زهرایت ز پا افتاده است
در بهار زندگی از یورش باد خزان
غنچه نشکفته ای از گل جدا افتاده است
=================
‹باز این چه شورش است که در خلق عالم است›
ماه عزای فاطمه روح مُحرّم است
خون گریه کن ز غم، که عقیق یمن شوی
رخصت دهد خدا که تو هم سینه زن شوی
در فاطمیه از دل و جان گریه می کنیم
همراه با امام زمان گریه می کنیم
در فاطمیه رنگ جگر سرخ تر شود
آتش فشان غیرت ما شعله ور شود
شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود
وقتی که حرف کوچه و دیوار می شود
لعنت به آن که پایه گذار سقیفه شد
لعنت به هر کسی که به ناحق خلیفه شد
لعنت بر آن که بر تن اسلام خرقه کرد
این قوم متحد شده را فرقه فرقه کرد
تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست
هر کس محب فاطمه شد، قوم و خویش ماست
ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم
راضی به ترک و نهی و تبرا نمی شویم
قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت است
هر کس جدا ز این دو شود، اهل بدعت است
ما هم کلام منکر حیدر نمی شویم
«با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم»
ما از الست، طایفه ای سینه خسته ایم
ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم
ما را نبی «قبیله ی سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم
از ما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم
جان بر کفان جبهه ی فتوای رهبریم
از جمعه ای بترس که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه ای بترس، که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعه ای بترس، که پولاد می شویم
از هُرم عشق مالک و مقداد می شویم
====================
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم
اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
نگفتیام ز چه خون گریه میکند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
نگفتیام ز چه رو رو گرفتهای از من
مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
به دست خستهی تو دست بستهام نرسید
نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
شکسته است دلم مثل پهلویت آری
شکستهایم که آیینهدار هم باشیم
=================
ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه
آن ماجراهایی که گفته دخترت با من
ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را
یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من
از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد
لرزیدن انگشت های لاغرت با من
یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند
اما چه کاری کرد روز دیگرت با من
امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن"
ای وای اگر این است حرف آخرت با من
قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو
بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من
=====================
یک روز نه، دو روز نه، بلکه زمانی ست
رویم کبود اتفاقی نگهانی ست
این رنگ نیلی با تعددهای لکّه
از مشتقات رنگ های ارغوانی ست
دستاس آماده، تنور آماده امّا
کاری که بر می آید از من ناتوانی ست
تا قدرت این دست هایم را بسنجم
سنگینی یک شانه هم خوب امتحانی ست
من لاله می کارم، علی می چیند آن را
این روزها کار من و او باغبانی ست
امروز هم مثل همیشه خانه دارم
امّا به جای خانه ام «چادر تکانی» ست
ساعت به وقت شرعی شهر مدینه
یک روز تا هفتاد و پنج بی نشانی ست
==================
یادگار قصّه ی حنّانه سوخت
بین باغ آرزو ریحانه سوخت
آسمان رنگ شراره گشته است
هم کبوتر هم قفس هم لانه سوخت
در هوای پر کشیدن تا خدا
بال های نازک پروانه سوخت
آرزوهای سپید مادری
در میان آتش کاشانه سوخت
با «خُذینی» گفت در گوش فلک
پیکر شش ماهه ی دردانه سوخت
از شرار شعله های بی حیا
گوشه ی گیسوی ماه خانه سوخت
===============
منکران قتل زهرا گوش گوش
حامیان قاتل زهرا خموش
قتل دخت مصطفی افسانه نیست
قصۀ شمع و گل و پروانه نیست
آتش افروزی به بیت بوتراب
پیش ما روشن تر است از آفتاب
دارم از اهل مخالف چهل سند
چهل سند جمله صحیح و مستند
که فلانی گفت با حبل المتین
نفس پیغمبر امیرالمؤمنین
کای علی بیرون بیا از خانه باز
بر خلیفه دست بیعت کن دراز
گر ز خانه پای نگذاری برون
ور نیایی جانب مسجد کنون
به خداوندی که جان داد و تنم
خانه را با اهلش آتش می زنم
پاسخش گفتا یکی در آن میان
با چه جرأت از تو سر زد این بیان
هیچ می دانی که در این انجمن
زینبش است و حسین است و حسن
گفت حتی با حسین و با حسن
بایدم این خانه را آتش زدن
او برون استاده مولا در درون
او قسم خورد و علی نامد برون
چون علی بیرون نیامد لاجرم
دود آتش رفت بالا زان حرم
از هجوم دشمنان در باز شد
حمله بر بیت الولا آغاز شد
حال می پرسم که آیا فاطمه
بی تفاوت بود در بین همه؟
نیست هرگز یک مسلمان باورش
فاطمه غافل شود از شوهرش
بین دشمن یار را تنها نهد
بهر حفظ جان علی را وانهد
او از اول پشت در استاده بود
بر دفاع شیر حق آماده بود
دید دشمن گشته زهرا سدّ راه
تازیانه رفت بالا آه آه
سدّ راه خویش را برداشتند
پای در بیت خدا بگذاشتند
داشت زهرا دامن حیدر به دست
زان غلاف تیغ دستش را شکست
میثم اینجا دیده را خونبار کن
باز هم این بیت را تکرار کن
قتل ناموس خدا افسانه نیست
قصۀ شمع و گل و پروانه نیست
==============
تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر
تو بهترین سخن جاودانه ای مادر
یگانگی ست از خدا و می گویم
پس از خدای یگانه، یگانه ای مادر
بهار بی تو غم انگیزتر از پاییز است
که نخل سبز صفا را جوانه ای مادر
غروب عمر تو باشد طلوع حسرت و غم
که شور و شادی ما را بهانه ای مادر
ز طره طره ی موی سپید تو پیداست
که یکه تاز دعای شبانه ای مادر
بلور اشک تو گوید که در نهایت عشق
تو بحر عاطفهٔ بی کرانه ای مادر
به مهر مهر تو من سجده بر خدا کردم
که لطف ذات خدا را نشانه ای مادر
به دشت خاطره هایم تو باز کن آغوش
که مرغ روح مرا آشیانه ای مادر
کسی که اُف بر تو گوید بسوزدش هستی
کشد گر آتش قهرت زبانه ای مادر
دریغ و درد که داغ تو نقره داغم کرد
که هم چو اشک ز چشمم روانه ای مادر
==============
بُرد در شب تا نبیند بینقاب
ماه نورانی تر از خود، آفتاب
بُرد در شب پیکری هم رنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شسته دست از جان، تن جانانه شست
شمع شد، خاکستر پروانه شست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون، پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طاقت بشنیدنش
با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
جان هستی گشته بود از تن جدای
نیستی میخواست، هستی از خدای
دستِ دست حق چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفتگوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست، از بازوی بشکسته خجل
بازو از دستی که شد بسته خجل
با زبان زخم، بازو، راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند خون
گفت بازو، من که رفتم خون فشان
تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای با یاسمن پوشیده شد
================
آتش کشید فتنه ی ابلیس خانه را
سوزاند چشم تنگ حسد آستانه را
دنبال یک بهانه به هر در زدند، که
پیدا کنند بهر تعرض، بهانه را
باید غلافْ روضه بخواند برای ما
باید شنید دردِ دل تازیانه را
طوری زدند مادر ما را که بعد از آن
بالا نبرد از اثر درد شانه را
دیدی که کار دست علی داد، کینه ها
دیدی ندید کشتی داغش کرانه ها
در خاطر کبوتر زخمی چه نقش بست
دیگر نخورد با دل خوش آب و دانه را
تقدیم روح مادر سادات می کنم
این چند بیت مختصر و عامیانه را
==================
قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشی
تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را
خدا کند ز برادر صبورتر باشی
ببخش مادر خود را که با خود آوردت
بنا نبود که آن روز پشت در باشی
هنوز زیر کِسا جای خالیت پیداست
قرار بود و نشد آخرین نفر باشی
قرار بود بمانی شتاب جایز نیست
بنا نبود مسافر که رهگذر باشی
نشد بیایی و مثل برادران خودت
گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی
تمام هستی من می رود اگر بروی
ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی...
و یا تمامی این ها فقط مقدّمه ایست
که اتفاق غزل های شعله ور باشی
و اولین بشوی قبل از آن که عاشورا
شهید کوچک و شش ماهۀ پدر باشی
نخورده شیرِ مرا! شیرها حلالت باد
که میخ حادثه را خواستی سپر باشی
====================
مدینـه مـرده و اهـل مدینـه مردهتـرند
چگونه مرده که از مرگ خویش بیخبرند
ز جـاده مـدنیت بــرون شدنــد همـه
بر آن سرند که تا سر بـه کام فتنه برند
اسیر کفر و ضلالت شدند این امت
ز نـور وارد ظلـمت شدند این امت
****
مدینه متحدالرای و شیر حق، تنهاست
یگانه دوست عالم، اسیر دشمنهـاست
چـه روی داده مگــر امـت محمّـد را
که بودشان همه در وادی نبودنهاست
گمان نبود که خیل غدیریان کوشند
غدیـر را بـه بهـای سقیفـه بفروشند
****
هنوز خون مدینه به جوش میآید
هنوز غیرت حق در خروش میآید
هنـوز از در و دیـوار مسجـد نبوی
صدای خطبۀ زهرا به گوش میآید
درون سینه، نفس را شرارِ آه کنید
بـه شقشقیۀ مـولا علی، نگاه کنید
****
هنوز خشک نگردیده آبِ غسل رسول
که دیو توطئه در کار فتنه شد مشغول
کشیـده نقشـۀ غصب خـلافت علوی
فشانـده آتش بیداد، بر سرای بتـول
برای غصب خلافت، چه فتنهها کردند
قسم به ذات خدا، جنگ با خدا کردند
****
مگر نه نفـسِ نفیس پیمبـر است علی
مگر نه شخص نبـی را برادر است علی
مگر نه فاتح بدر است و خیبر است علی
مگر نه شوهـر زهرای اطهر است علی
به حیرتم که چگونه غدیر را دیدند؟
حرم گذاشتـه، دور سقیفـه گردیدند
****
علی که خواند به امت، رسولِ حق، پدرش
شهیـد اولِ او گشت همســر و پدرش
قسم به حق علی، گر نبود صبر علی
خبـر نبـود ز اســلام و از پیــامبرش
چگونه مـا بـه طواف سقیفــه رو آریم
برو سقیفه! بدان سو، که ما علی داریم
****
چـه زود عهـد خدا و رسول رفت ز یاد
چه زود خرمن دینِ صحابه رفت به باد
دو مـاه و نیـم هنـوز از غدیر نگذشته
اساس فتنه، درون سقیفه شـد بنیـاد
چگونه دست ز آیین و دین خود شستند
علی کـه دست خدا بود، دست او بستند
****
پس از سقیفه لگدکـوب گشت دینِ خدا
پس از سقیفه چه سرها ز تن شدند جدا
شکست پهلوی زهرا، شکافت فرق علی
بـه نیـزه رفـت سـرِ پـاکِ سیـدالشهـدا
ز دست فتنهگران، خون به قلب یاران شد
جنـازۀ حسـن از کینـه، تیربــاران شد
****
سقیفه سنگـرِ خصـمِ خـدای قهار است
سقیفه قاتل مقداد و حجر و عمار است
سقیفه شعله شد و سوخت بیت مولا را
سقیفه مرکزِ بیداد و ظلم و پیکار است
هزار فتنـۀ نـاگفته، ننگِ دامن اوست
گناه دائم اهل زمین، به گردن اوست
****
هـزار شکـر که مـا پیروِ امیر شدیم
زدیم سنگ به روباه و یارِ شیر شدیم
به راهیـان سقیفه، ز ما پیام دهید
که ما ز غار حرا، راهی غدیر شدیم
چنان که هست رسول خدا، پیمبر ما
علی است بعـد محمّد، امام و رهبر ما
****
کسی که نعمت حق شد به او تمام، علی ست
کسی که یافت به دوش نبی مقام، علی ست
هــزار غـاصب اگـر حـق او بـه ظلم برند
امـام شیعـۀ اثنــاعشـر امــام علـی ست
سزد که خلق بگردند دور قنبر او
زبانِ میثمیِ «میثم» است یاور او
=================
دوازده بند
بند اول
یا فاطمـه ای قـلب محمّـد حـرم تو
خلق دو جهان سائل لطف و کـرم تو
'بیت الحرم محترمت طور محمّد
عیسای نفسهای علی فیـض دم تو
از خـواب عـدم آدم، بیـدار نمـیشد
گر خلـق نمـیگشت ز خاکِ قدم تو
هم عرض زمین گوشهای از بیتِ گلینت
هم طول زمـان لحظـهای از عمرِ کم تو
میکـال کشـد نــاز غـم و درد و بلایت
جبریـل زده سینـه بــه پـای علم تـو
با آن که مزار تو نهان بود و نهان است
پیوسته فلک گشتـه به دور حـرم تـو
این است و جز این نیست که پروندۀ شیعه
امضــا شــده از امــر خــدا بــا قــلم تو
تو فاطمهای، دور ز تو، رجس و گناه است
«تطهیر» گواه است، گواه است، گواه است
**********
بند دوم
خلقت نـه فقط، خالق داور به تو نازد
سلطان رُسل شخص پیمبر به تو نازد
!فخریّــه کنــد ذات خداونــد بــه حیـدر
این است و جز این نیست که حیدر به تو نازد
تــو لیلــۀ قــدر استی و قدرت همه مجهول
تــو کوثــری و ســورۀ کوثـر بـه تو نـازد
اســلام بــوَد مفتخـــر از شیعـه همـاره
شیعـه است که در عرصۀ محشر به تو نازد
اجـداد تـو گوینـد همـه فاطمـه از ماست
دخـت و پسـر و شوهـر و مـادر به تو نازد
تعظیـم کنـــد آسیــه در محضـر فضّـه
مریـم بـه تـو مـیبالد و هاجـر بـه تو نازد
هر صبح کـه از شرق کنـد رو بـه مـدینه
تـا صبـح دگــر مهــر منـور بـه تـو نازد
در شـأن تو پیغمبر اسلام، مکرر
فرمود: پدر باد به قربان تو دختر!
*********
بند سوم
افسـوس که امـت ز خداونـد بریدند
جـای علی و آل، به شیطان گرویدند
بـا شعلـۀ آتـش درِ بیـت تو گشودند
هیزم عوض گل به سرِ دوش کشیدند
نامـوس خــدا دختـر پیغمبر مـا را
مردم همه پشت درِ آتشزده دیدنـد
تنها نه فقط اهل مدینـه، همه عالـم
فریـاد تـو بیـن در و دیـوار شنیدنـد
گردید چو در سنّ جوانی کمرت خم
حوران بهشتی همه از غصه خمیدند
دنبـال علـی بـا بـدن خسته دویدی
همـراه تـو اطفـال تو با گریه دویدند
سوگند به قرآن که به شمشیر سقیفه
سر از تن صد چاک حسین تو بریدند
بـر دامـن تاریـخ بــوَد ننــگ سقیفه
بشکست حسینت سرش از سنگ سقیفه
************
بند چهارم
ای پر شده از اشک شبت جام ولایت!
دخـت نبـی و کفـو علـی، مام ولایت
هستی است حیاتش به ولایت تو که هستی
کـز فیض دمـت زنـده بـوَد نـام ولایت
خـط تـو بقـا داد بـه توحیـد و نبـوت
حـرز تـو زره گشـت بــر انـدامِ ولایت
تو سینه سپر کـردی، در پیش حوادث
ورنــه سپــری مــیشد، ایـام ولایت
پــرواز کــن ای طایـر قـدس ازلیّت!
تـا سایـه کنـد بـال تـو بر بام ولایت
در خانه و در مسجد و در بستر و سنگر
کـردی همـه دم بـر همـه اعلامِ ولایت
تـا بـوده و تـا باشـد و تـا هست هماره
از تـوست سرآغـاز و سرانجـام ولایـت
سوگند به قرآن که ولایت به تو نازد
حیدر که بود رکنِ هدایت به تو نازد
*************
بند پنجم
ای طینـت تـو پاکتـر از آیــۀ تطهیـر
وی آیـۀ تطهیـر بـه پاکـی تـو تفسیر
جبریـل، اذان گفتـه بـه هنگام نمازت
میکـال، بـه تکبیـر تـو آمـادۀ تکبیـر
خـاک قدمـت تـاج شده بر سر افلاک
افلاک به خاک قدمت گشته زمینگیر
تـو کوثـر پیغمبــر و قــرآن خــدایی
در ملک خدا کثرت خیرت شده تکثیر
دوزخ بـه خروش آید، ای بانوی جنت!
در عرصـۀ محشـر قدمت گر برسد دیر
از قنبـر و از فضۀ تو هیچ عجب نیست
گر گـردن خورشیـد ببندنـد به زنجیر
تو روی خدایـی کــه خداونــد تعـالی
بر روی تو از روی خود انداخته تصویر
تنهـا ندهـد طینـت تـو بـوی خدا را
در روی تو دیده است علی روی خدا را
*********
بند ششم
گفتــم بــه گـل عـارض تـو کار ندارد
دیــدم کــه حیایــی شــرر نـار ندارد
دیـوار بـه در گفـت مبادا که شـوی باز
ایـن سینــه دگـر طاقـت مسمار ندارد
خون گریهکن ای دیده که یار همه عالم
جـز محـسن ششماهـۀ خود، یار ندارد
مـردم همگـی ساکت و دشمن در خانه
ایـن خانـه مگــر حیـدرکرار نــدارد؟!
تنها شفقِ سوخته دل بود که میگفت:
گـل تـاب فشــار در و دیــوار نـدارد
خـون جگـرش دمبـدم از دیـده بریزد
آن کـو ز غمـت دیـده خونبـار نـدارد
مـردم همگـی بنـدۀ دنیـا شـده آری
دیـن اسـت متاعـی که خریدار ندارد
با آنکه ز مظلومی این هر دو سخنهاست
تـا روز قیـامت علـیِ فاطمـه تنهـاست
********
بند هفتم
ای کـوکب دُرّی کـه بـوَد نور، حبابت
عصمت گهری نـاب ز دریـای حجابت
بـا بـاد پراکنـده شــود عطـر بهشتی
از سینـه نـه، از بـوی دل انگیز ترابت
دیگر چه هراسـی ز کتاب و ز حسابم
گـر نـام مـرا ثبـت نمایـی بـه کتابت
در حشر نهی پای چو در عرصۀ محشر
زیبـد کـه شـود دیـدۀ جبریل، رکابت
زآن پیش که در حشر خدا را تو بخوانی
اوّل رسـد از سـوی خداونــد، جـوابت
در دایــرۀ نــور تــو خورشید شود گم
گـر جلـوه کنـد ماه رخ از پشت نقـابت
ریزنــد خلایــق همـه در کام جهنـم
در حشـر اگــر عفـو نبـارد ز سحـابت
آن روز نــدا مــیرسد از ذات الهـی
محبوبهام امروز بخواه آنچه که خواهی
*********
بند هشتم
ای حجرۀ تو کعبۀ جان و دل احمد
بیـت تـو زیارتگـه هــر روز 'محمّد
دست تــو اگـر دسـت خداوند نبودی
پیغمبــر اسـلام بـر آن بوسـه نمیزد
بر نقش رخت کرد قلم سجده و بنْوشت
ایـن اسـت همـان آینــۀ خالـق سرمد
یـاد حـرمت خـوبتر از روضه رضوان
جـای قـدم توست بـه از خلـد مخلّد
بـا آنکــه نماینــده و آرنــدۀ دیننـد
پیغامبراننــد بــه دیـن تــو مقیّــد
از آیــۀ تطهیــر عیـان است که ذاتت
چون ذات الهی است ز هر عیب مجرد
گفتند: نشان از حرمت نیست- چرا، هست
تنهـا حــرم تــوست همــان سینۀ احمد
افسوس که چون باد همه در به در استیم
دنیـاست مـزار تـو و مـا بیخبر استیم
************
بند نهم
هـر روز بـه تـو ظلم شد و ظلم دگر باز
گردیـد بـه آتـش در بیتالحـرمت بــاز
تـاریخ گـواه است گـواه است گواه است
بـا کشتـن تـو کشتـن سـادات شد آغاز
رازی است به قلب تو و محسن که نباشد
غیر از در و مسمار، کسی واقف از این راز
آه تـو نشـان داد کـه روحـت ز تـن آمد
صـد بـار میـان در و دیــوار بــه پــرواز
تــو یــار علــی بـودی و او محرم رازت
چون شد که نکـردی به علی راز دل ابراز
لعنت به کسانی که به خون خواهی خیبر
بـر قتـل تـو و آل تــو گشتنــد هم آواز
ســرو قــد تـو خم شد و تا دامن محشر
اسـلام از ایـن قـامت خـم گشت سرافراز
چون مهر به عالم ز تو افروخت ولایت
والله کـه بایـد ز تـو آمـوخت ولایت
*********
بند دهم
در مـدح تـو ای کوثـر طاها چه بگویم؟
جایی که نبی گفت «فداها» چه بگویم؟
مـن کمتـرم از قطــرۀ افتـادۀ به دریا
در وصف تو ای مـادر دریا چـه بگویم؟
جایـی کـه علـی شـد ز جلالت متحیر
من کیستم ای هستی مولا؟ چه بگویم؟
مـدح تـو نـه گفتـن، نه نگفتن، نتوانم
مانـدم متحیـر بـه خـدا، تا چه بگویم؟
مـن بنـدۀ بــیقدرم و تـو لیلۀ قدری
ای قدر تو از قـدر من اولا، چه بگویم؟
دست و قلـم و منطقـم از کـار فتادند
یـارب تـو بگـو بـار خدایـا چه بگویم؟
در شأن تو جز سورۀ کوثر چه بخوانم؟
غیـر از سخـن حـیّ تعالی چه بگویم؟
تعریـف تـو را عالـم و آدم نتـوانند
جز آنکه فقط کوثر و تطهیر بخوانند
**********
بند یازدهم
ای برده دعا سجده به محراب دعایت
وی روح نبـی در نـفس روح فــزایت
گردنـد اگـر خلـق جهان حاتم طایی
آرنـد تضـرع بــه ســر کـویِ گدایت
یکبـار نـه، پیوستـه نبـی گفت مکرر
یا فاطمـه جـانِ پـدرت بـاد فــدایت
والله سرافـــراز نگـــردند مـــلایک
تا سـر نگذارنـد بـه خـاک کف پایت
سر تا قدم توست همان وحی مجسم
فرمـوده خـدا بـا سخن وحی، ثنایت
نقش نگـه خالـق معبـود، عیان است
بـا چشـم علـی در رخ معبـودْ نمایت
بردار سر از خاک و بخوان خطبۀ دیگر
اسـلام بــوَد منتظــر صـوتِ رسـایت
برخیـز کـه گفتار خدا در دهن توست
بشتاب که فریاد علی در سخن توست
*************
بند دوازدهم
افسوس که از کثرت غم عمر تو شد کم
گردیــد در ایــام جوانـی کمــرت خم
روزش همه شب بود و شبش محفلِ فریاد
غمهای تـو مــیریخت اگـر بـر سر عالم
آن کس که تو را کشت میان در و دیـوار
والله بــود قاتــلِ 'پیغمبـــر اکــرم
با کشتــن فرزنــد تــو ای مادر سادات
یک ثلث ز ســادات بنی فاطمه شد کم
والله کــه جــا دارد اگــر شیعـه بمیرد
هر جـا کــه کند یاد از آن ضربۀ محکم
تاریــخ گــواه اسـت فلانــی و فلانــی
کشتنـد تـو را ای همـه توحیـدِ مجسم
آهـی کـه تــو بیـن در و دیوار کشیدی
بر چرخ رسـد شعلـهاش از سینۀ «میثم»
قرآن پس در سوخت و کوثر به زمین خورد
در بیـت خداونـد پیمبـر بـه زمین خورد
************
مدینه روضه دار السلام فاطمه بود
مدینه آینۀ صبح و شام فاطمه بود
پیامبر به حضورش ز جای برمیخاست
و عـزّتِ علـی از احتـرام فاطمه بود
مدینه بود و اذان بلال، وقت نماز
همان کبوترِ مشتاقِ بام فاطمه بود
مدینه بود و ملائک به خانهای که در او
گلیم و کوزه و دستاس و جام فاطمه بود
گلوی دختر خود را ز بسکه میبوسید
همیشه عطـر نبی در مشام فاطمه بود
پیامبر به ملاقات، اجازهاش میخواست
مگر که روحالامین همکلام فاطمه بود؟
جهان به مهر محمّد کمال هستی یافت
ولـی قبالــۀ عالـم به نام فاطمه بود
که در قیاس عبودیّتش همه هستی
به قــدرِ نافلـۀ ناتمـامِ فاطمه بود
و هرچه بود، نبود، آب بود و عرش بر آب
فــدک، اشــاره بــه سیرِ مقام فاطمه بود
پیامبر که خدا گفته خود بر او صلوات
نهفتـه در صلـواتش سلام فاطمـه بود
خدا به نام تو تعریف پنج تن فرمود
که در حدیث کسا نیز نام ، فاطمه بود
عهد عقیق – محمّد سعید میرزایی
============
رنگ اسلام پرید رکن توحید شکست
ای پـدر زود بیـا مادرم رفت ز دست
طایر سوخته بـال و پـر مـا را کشتند
جان بابا بـه خـدا مـادر مـا را کشتند
ما عزادار شدیم، بی پرستار شدیم
*****
ای پـدر زود بیـا بـه خدا دیر شده
مـادرم را بنگـر پس چـرا پیر شده
وقتی از قامت او پرده کشیدیم پدر
صورت نیلی او را همـه دیدیم پدر
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم
*****
مــا کــه در لانـه وحی دو کبوتر بودیم
تـا سحــر اشکفشـان دور مـادر بودیم
همه شب روی نیایش به خدا میکردیم
به مریضی کـه شفا یافت دعا میکردیم
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم
*****
ای پـدر مـادر مــا به خدا راحت شد
بین ما و زینب درد و غـم قسمت شد
چشم او حجـره بـیصاحب مادر بیند
چشـم مــا قاتـل او را سـر منبر بیند
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم
*****
ای پدر رفت ز دست روح و ریحانه ما
خانــه سوختـهاش شــد عـزا خانه ما
ما نگه کرده و در پیش دو چشم تر ما
خانــه سوختــه شــد قتلگـه مادر ما
ما عزادار شدیم، بیپرستار شدیم
==========
مجموعه هستی همه مدیون توأند
ای بانوی آفتاب وآئینه وآب
ما جزو گدایان شمائیم همه
جان حسن وحسین مارا دریاب
تو مصحف نا خواندة ذات احدی
تو کوثر قرآن محمد هستی
تو محور خلقتی به نصّ لولاک
تو روح ودل وجان محمد هستی
تو باغ بهشت مرتضائی بانو
در تو گل یاس ویاسمن میروئید
تو جنّت موعود رسول اللهی
این بود که مصطفی تورا می بوئید
اصحاب کسا که موجب فخر خداست
تو محور هر پنج تنی فاطمه جان
پر وردة تو زینب وکلثوم توأند
تو مام حسین وحسنی فاطمه جان
مریم که به مادری عیسی نازد
تو مادر یازده مسیحا هستی
کس ام ابیها نگرفته است لقب
تنها تو فقط ام ابیها هستی
ای نور سما وات وزمین از رویت
ای سیدةالنساء عالم زهرا
مجموع فضائلی وجمع حسنات
ای دخت نبی مادر آدم زهرا
ای در یمِ غم سفینه از بهر علی
نگذاشته ای موئی از او کم گردد
گشتی سپر بلای مولایت تا
دفع خطر از عدل مجسم گردد
تو یک تنه لشکر عظیمی بودی
از بهر امام ورهبرت یا زهرا
درسی که تو در راه ولایت دادی
آموخته از تو دخترت یا زهرا
آتش به درِ خانه ات افروخته شد
بر تو چه گذشت بین درب ودیوار
آن لحظه که زد لگد به در خصم دنی
با سینة تو چه کرد نوک مسمار
جرم تو چه بود اینکه سیلی خوردی
بهر سند فدک تورا زد دشمن؟
تو نقش زمین شدی میان کوچه
دانی چه گذشت بر عزیز تو ،حسن
ما درس ولایت از تو آموخته ایم
جان بر کف خود گرفته ایم آماده
ما گوش به فرمان ولی امریم
هستیم مطیع هرچه فرمان داده
هر گز نگذاریم علی را تنها
سوگند به مظلومی حیدر سوگند
گر یکسره جان فدا نمائیم همه
بالله نشود گسسته از ما پیوند
محتاج دعائیم که مهدی آید
تا عقدة قلب مؤمنین باز شود
باید تو دعا کنی به درگاه خدا
تا آنکه زمان فرج آغاز شود
============
مادر ببین من زینبم از غصه در تاب وتبم
یکسان شده روز وشبم نام تو شد ورد لبم
مینوی پیغمبر مرو مادر مرو مادر مرو
بیمادری درد آور است دشوار بهر دختر است
خاک عزایم بر سر است گویا که روز آخر است
ای از همه بهتر مرو مادر مرو مادر مرو
بی تو بود بابا غریب بعد از تو گردد غم نصیب
تنها توئی اورا حبیب بر خیز وخوان امن یجیب
ای یاور حیدر مرو مادر مرو مادر مرو
میدانم ای گل خسته ای کز این جهان بگسسته ای
برآن جهان دلبسته ای بار سفر را بسته ای
ای معنی کوثر مرو مادر مرو مادر مرو
دیدم که گوشت پاره بود زخمی زگوشواره بود
از ضرب دست آن عنود ماهخ رخت گشته کبود
ای سایه بر سر مرو مادرمرو مادر مرو
قربان خلق نیکویت دیدم ورم در بازویت
فدای درد پهلویت شد نیلگون ماه رویت
با دیدگان تر مرو مادر مرو مادر مرو
==============
مادر اگرتو دست نداری غمین مباش
من آب می دهم به حسین عزیز تو
در پشت در زده ای فضه را صدا
زینب مگر نبود به قدر کنیز تو
==========
ظالم به جفا کاری خود عار ندارد
بر مظلمه و ننگ خود اقرار ندارد
خواهد که شود منکر ظلم و ستم خویش
تاریخ ولیکن سر انکار ندارد
مظلومیت فاطمه و محسن مقتول
تاریخچه ای جز در و دیوار ندارد
زان دم که پدر داد ز کف فاطمه حقاً
کس یار از او جز غم بسیار ندارد
ای کاش یکی بود که با خصم بگوید
تاب ستم این دخت عزادار ندارد
از داغ عظیمی که به جانش زده آتش
در سینه به جز آه شرر بار ندارد
فریاد که یار ضعفا یار ندارد
مولود حرم محرم اسرار ندارد
شد خانه نشین شیر خدا فاتح خیبر
بی فاطمه او قدرت پیکار ندارد
سوگند به مظلومی تاریخ که تاریخ
مظلوم تر از حیدر کرار ندارد
بر حاشیه برگ شقایق بنویسید
گل تاب فشار در و دیوار ندارد
ای سینه سپر کاش به جای تو علی بود
غلامرضا سازکار
==========
روزی که آفتاب تو تابیده می شود
لبخندهای مادرتان دیده می شود
احساس می کنیم که با درد آمدیم
وقتی بساط فاطمیه چیده می شود
روز حساب وقت عبور از پل صراط
اعمال با ولای تو سنجیده می شود
در آستان فیض شما بین نوکران
هر کس مطیع هست پسندیده می شود
فرقی نمیکند به کنار تو یا که دور
هر جا کنیم خدمت تو دیده می شود
پای رضای تو که آید گناه خلق
با گوشهی نگاه تو بخشیده می شود
انگار در حریم خودت راه دادیام
وقتی که باز سرشک من از دیده می شود
یک بار شد سوال کنیم یارمان ز ما
هر روز چند مرتبه رنجیده می شود
وقت سلام مادرتان هست العجل
مجلس به نام مادرتان هست العجل
============
شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده
خار هم پیش شما گل به نظر می آید
و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید
به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه چشمان تو در می آید
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید
مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایی
چه بلایی به سر اهل هنر می آید
مانده ام لحظه پیچیدن عطر تو به شره
ملک الموت پی چند نفر می آید
کاظم بهمنی
===========
گر نگاهی به ما کند زهرا
درد ها را دوا کند زهرا
بر دل و جان ما صفا بخشد
گر نگاهی به ما کند زهرا
کم مخواه از عطای بسیارش
کآنچه خواهی عطا کند زهرا
خاصه امشب که از تَجلی خویش
دهر را پُر ضیاء کند زهرا
می تپد قلب احمد از شادی
چشم حق بین چو وا کند زهرا
بضعه مصصطفی بود ، آری
جلوه چون مصطفی کند زهرا
خانه ی وحی را ز رخسارش
رشک غار حرا کند زهرا
نه عجیب گر به شأن او گویند
خاک را کیمیا کند زهرا
این مقام کنیز او باشد
تا دگر خود چها کند زهرا
از کمال عبادت و طاعت
حکم بر ما سوی کن زهرا
چهره پوشد زمرد نا بینا
تا بدین حد حیا کند زهرا
در طرفداری از خدا و رسول
به علی اقتدا کند زهرا
جان خود را و محسن خود را
درره دین فدا کند زهرا
روز محشر که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا
همچو مرغی که دانه برچیند
دوستان را جدا کند زهرا
چون بگیرد قماط اصغر را
حشر را کربلا کند زهرا
همچنان کز برای همسایه
نیمه شبها دعا کند زهرا
چه شود با دعای خود از ما
ذات حق را رضا کند زهرا
چه شود گر ز رحمت بسیار
حاجن ما روا کند زهرا
چه شود گر بر مؤید هم
نظری از وفا کند زهرا
سید رضا مؤید
===========
گشته ام من ز سوی حق مأمور
تا بگویم روایتی از نور
گویم از زندگی شیر خدا
رهبر دین و عزّت دوسرا
"مجلسی"گفت در "جلاء عیون"
مرتضی چون ز خانه شد بیرون
بهر تأمین رزق خانه ی خود
برد زیباترین نشانه ی خود
روزگارش بدین طریق افتاد
چادر فاطمه امانت داد
چادر فاطمه که گنجی بود
همچو رَهنی نهاد نزد یهود
آن یهودیّه پُر بها دُرّ را
کنج حجره نهاد چادر را
شب شد امّا نیامد آنجا شب
بود روشن ز نور وجهُ الرّب
نور چادر عیان تر از خورشید
نور رحمت به خانه اش بخشید
نور زهرا کجا و بیت یهود
علّت معجزه خدایی بود
باب رحمت ز نور او شد باز
شد مسلمانی یهود آغاز
چادر فاطمه چه غوغا کرد
راه حق را به رویشان وا کرد
تا که بر لب شهادتین آمد
جمله گشتند پیرو احمد
لیک این چادری که قیمت داشت
چادری که نشان عصمت داشت
روزگاری به خاک کوچه نشست
حُرمت او و فاطمه بشکست
چادر فاطمه پر از خون شد
خون زهرا چکید و گلگون شد
شد مدینه دیار نامردی
شد مسلّط تبار نامردی
گرگ اندر لباس میش آمد
بدتر از هر یهود پیش آمد
چادر فاطمه گواه علیست
جای دستی به روی ماه علیست
تربتی روی چادر زهراست
که نشان غریبی مولاست
(جواد حیدری)
=============
گلبرگ یاس باغچه ی حق سفید نیست
در خِس خِسِ نفس نفسِ توامید نیست
شاهد برای اشک غریبیِّ ما به جز
این خانه دار وچاه که آهم شنیدنیست
چیزی نگفتیُّ و حرکتهای دست تو
معلوم کرد چشم تورا نورِدید نیست
زهراخودت بگو به علی خاک چادرت
آیا دلیل رنگ رخی که پرید نیست؟!
آیا برای چیدن گل استفاده از....
میخ و فشارضربه وآتش شدید نیست؟!
در باور زمانه جنین وجوان پیر
یا سینه ای که درد ولایت کشید نیست
تو شاهراه رفتن دل سوی منزلی
آنکس که فاطمه نخریدش شهید نیست
یارب به حقِّ فاطمه مهدی شناس کن
ما را که هر که دلبر خود را ندید نیست
===========
ماجرای بیت حق را شرح دادن مشکل است
بین دیوار و در خانه فتادن مشکل است
درمیان شعله و دود و سیاهی ای خدا
زیر دست و پای چِل نامرد ماندن مشکل است
پیش چشم باغبانی خون جگر ای وای من
با لگد گل را به خاک و خون نشاندن مشکل است
دست مردی که یدالله هست و خود مشکل گشا
بستن و خندیدن و در پی کشاندن مشکل است
دست سنگین عدو و ضرب سیلی یک طرف
چادر خاکی مادر را تکاندن مشکل است
صورت نیلی و بازوی ورم کرده جدا
مادری را خسته تا خانه رساندن مشکل است
=================
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش ازروی سرم ردشد و برمادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گرد
نشدای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
حسن ازغصه سرش را به زمین زد،غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد
قصه ی کوچه عجیب است (مهاجر) اما
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد
===================
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مىپرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
==========
یک کبوتر وسط شعله تقلا میکرد
«جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد»
رسم این است که پروانه در آتش باشد
«عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد»
با گل و غنچه تو دیدی در و دیوار چه کرد؟
«دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد»
سیلی آن روز به رویت چه غریبانه زدند
«آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند»
کمر سرو در این کوچه کمان خواهد شد
«چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد»
آه... هجده گل از آن باغ نچیدیم و برفت
«باربر بست و به گردش نرسیدیم و برفت»
تا در این خانه گُلِ خندهی زهرایم بود
«من ملَک بودم و فردوس برین جایم بود»
«وین اشارت ز جهان گذران ما را بس»
«ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟»
==========
مخفی ز چشم شهر ز کاشانه میروی
ما که بنای دوری از هم نداشتیم
بانوی خانه بی علی از خانه میروی
آخر هم آرزو به دل زینبین ماند
گیسوی طفل را نزدی شانه،میروی
هم زود، هم کبود از این لانه میروی
**
گرچه مرا نبردی و تنها گذاشتی
راحت شدی از آن همه دردی که داشتی
امشب که غسل دادم و شستم تن تو را
فهمیدم از چه نای نفس هم نداشتی
هر بار بین سجده گل لاله کاشتی
فهمیدم عاقبت که چرا پیش محرمت
یک لحظه معجر از سر خود بر نداشتی
**
غسل به زیر پیرهنت باورم نشد
زخمی که بود بر بدنت باورم نشد
مانده به جای جایِ تنت باورم نشد
هرگز سکوت و سوختنت باورم نشد
...امشب که خون شده کفنت باورم نشد
**
ای وای از غم تو و احوال شوهرت
یکّی دوتا که نیست جراحات پیکرت
وای از به خاک خوردن تو پیش دخترت
می خورد بین شعله ،در خانه برسرت
از دست رفت غنچه نشکفته پرپرت
=======
کاش در پشت در سوخته مسمار نبود
مثل شمشیر پدر بودی و در بند غلاف
آه افسوس دمی فرصت پیکار نبود
مرد و مردانه به پای پدرت جان دادی
شک ندارم که به جز مادرت آن لحظه ی شوم
هیچکس مثل تو از مردم نامردم شهر
آنقدر خسته که بی آمدنی پر بزنی
درد این شهر فقط بغض علی بود و علی
مادرت گفت: منم! دختر پیغمبرتان
پشت در خواست که خیبرشکنش حفظ شود
ثلث سادات جهان کم شد و پروانه شدی
کربلا جلوه ی هفتاد و سه تن بود اگر
=============
تو کـه می تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان
زمــین گـیر من،آســمانی،بمان
تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر
دعا گوی هر قـدر نشناس شهر
نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان
چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت
پس از غـصه ی پشـت در ماندنت
برای علی بی تو بـد میشود
نرو که غــرورم لــگــد میشود
تو باید غــمم را بدانــی بمــان
چرا چــادرت را رفـو میکـــنی
چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی
==============
شنیدم من حدیثی آسمانی
که زهرا در دم راز و نیازش
چو آنسان حال آن حق را عصاره
جهان بر روح او حقاً قفس بود
*****
ز بس در طاعت آن ام الکرم بود
****
گرفتم یک نتیجه زین دو مطلب
همان روزی که آتش شعله افروخت
همان روزی که باب الله می سوخت
نفسهایش شمار افتاده بود او
نماز عشق زهرا دیدنی بود
علی محو نماز ساده ی او
نماز عشق را نوری جلی بود
چو او در پشت در تکبیر میزد
شرارت پیشگی را در طلوع بین
عجب ذکری عجب خونین سجودی
قنوتی بر ولایت متهم داشت
شنو از خون و دود و شعله تسبیح
به بیت فاطمیان چون رسیدم
دلم لبریز از نا حق خود بود
درون من به پا بدر و اُحُد بود
چو دیدم از میان روزن در
همی تا بشکنم پهلوی سَد را
شنیدم تا زدم بر درب بسته
================
زکوی فاطمه، سائل گذر کرد
حکایت بر رسول الله اثر کرد
گدا چون بوده نابینا و محتاج
صله از درگه خیرالبشر کرد
گشوده فاطمه در را به سائل
سلامی داد و بابا را خبر کرد
ولی برگشت زهرا داخل بیت
هماندم رفت و چادر را به سر کرد
پدر فرمود: این اعمی است زهرا
که نتواند نگاهی از بصر کرد
بگفتا: من که بینایم پدر جان
پدر باید ز نامحرم حذر کرد
پدر بر دختر خود گفت :مادر
به دست دخترش بوسه پدر کرد
============
یا فاطمه من عقده دل وا نکردم
گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم
چشم انتظارم مهدی بیاید
تا تربتت را پیدا نماید
ای قبر نا پیدای تو شمع دل ما
ای با تولّایت عجین آب و گل ما
تا کی به یادت دلها پریشان
تا کی مزارت از دیده پنهان
کی گفته تو در دامنِ صحرا بسوزی
در بیت الاحزان یکّه و تنها بسوزی
جای تو نبوَد در دشت و صحرا
مظلومه زهرا مظلومه زهرا
============
اى بى نشانه اى که خدا را نشانه اى
هر سو نشان توست، ولى بى نشانه اى
اى روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستى روانه اى
با یاد روى خوب تو مى خندد آفتاب
بر خاک خسته رویش گل را بهانه اى
اى ناتمام قصه شیرین زندگى
تفسیر سرخ زندگى جاودانه اى
تصویر شاعرانه در خود گریستن
راز بلند سوختن عارفانه اى
هیهات، خاک پاى تو و بوسه هاى ما؟!
تو آفتاب عشق بلند، آستانه اى
در باور زمانه نگنجد خیال تو
اى حقیقتى بحقیقت فسانه اى
زهراى پاک اى غم زیباى دلنشین
تو خواندنى ترین غزل عاشقانه اى
============